زندگینامه آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى (متوفاى ۱۳۵۳ ش)

download


ولادت


۱۳۰۱ ق . براى قلعه آقا عبدالله سالى فراموش ناشدنى بود. ستاره بخت این قلعه از یاد رفته ، از خانه کلین سید على ، کشاورز پاک نهاد آبادى ، برآمد ( وآرام آرام سمت مرکز آسمان دانش و پرهیزکارى روان شد.
مردمى که به یاد آقا عبدالله ، پیر پارسا و دانشور دهکده ، به خانه فرزندش ‍ سید على مى شتافتند  آثار بزرگى را در سیماى پور پاک سرشت آبادى مشاهده مى کردند. پدر که هواى کامیابى فرزند در سر مى پروراند سید محمود را به آموختن قرآن فراخواند و اندکى بعد وى را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد کهنسال آن منطقه اندوخته هایش را فزونى بخشد.


استاد بسطامى مهربان و نیک اندیش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خویش فرا مى خواند. هر چند این کار وى روح صمیمیت در فضاى دل کودکان مى پراکند ولى دشواریهایى نیز در پى داشت ؛ او به سبب کهولت پس از صرف غذایى اندک ، خداى را سپاس مى گفت و دست از خوردن مى کشید، سید محمود و دوستش نیز به احترام استاد گرسنه خوان را ترک مى گفتند. ادامه این روند زندگى در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جویى فرا خواند.
آرى سرانجام گرسنگى توان ایستادگى در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنه به شوق غذا فاصله دو فرسنگى بسطام تا آبادى را یک نفس دویدند و یکسره به ظرف نان یورش بردند.


سالهاى آغازین دانش اندوزى با همه دشواریها شتابان گذشت و فرزند پاکدل سید على در این مدت با الفباى جاودانگى و کمال آشنا شد. پاى بندى نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آیین وحى در این سالها روستاییان سخت کوش را شگفت زده ساخت .
نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با اندیشه آسمانى کودک فرزانه شاهرود آشنا سازد:
۱ – روزى سید محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسیدن این دامها از کیست ؟ کودک پاسخ داد: سید على مرد پرسید: مى دانى در چه مکانى مى چرند؟


سید محمود گفت : آرى ، دشت خداست .
مرد گفت : نه ، این مرتع ماست و راضى نیستیم دیگران در آن گوسفند بچرانند.
کودک شتابان دامها را سمت خانه حرکت داد، یکسره نزد بردار بزرگترش ‍ رفت و گفت : این شما و این گوسفندان ، دیگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد. برخى از مراتع مالک دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى کنیم ، این کار حرام است و آثارى زیانبار در پى دارد.


۲ – کشاورزان منطقه دو سال پیاپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشکار شدن آثار این آفت در ماههاى آغازین سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سید على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى کنند. هر یک از آنها به فراخور تجربه خویش راهى پیشنهاد کرده ، درباره کارهایى آن سخن مى گفت . چون گفتگوها به بن بست رسید، سید محمود یکباره برخاست و گفت : همه به خداوند روى آورید و بر پرداخت زکات مالتان پیمان ببندید تا پروردگار آفت از کشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خویش را بر شما فرو ریزد.


این سخن بزرگ ، که از کودک خردسال بعید مى نمود، کشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراین همه پیمان بستند که اگر آفت از کشتزارشان دور شد، کشته هایشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آکنده شد. نیکبختان بر پیمان خویش استوار ماندند و زکات پرداختند ولى برخى از خیره سران زکات را زیان پنداشته ، گفتند: هر چیزى پایانى دارد. چگونه ممکن است پایان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پیمانى بستیم و نیازى به انجام دادن عهد روزهاى ناکامى نیست .
آنها با این اندیشه انبوه گندمهایشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بندکاردار خویش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت .


نوجوان عادل


گریز از گرسنگى هاى بسطام براى سید محمود پایان دانش اندوزى نبود، بلکه آغازى نو در مسیر کمال به شمار مى آمد. بنابراین پس از توقفى اندک در روستاى خوى شراه شاهرود پیش گرفت .
پشتکار شبانه روزى در کنار پرهیزگارى و زهد بزودى نامش را بلند آوازه ساخت . دانشمندان شهر چنان به نوجوان ساده قلعه آقا عبدالله اعتماد پیدا کرده بودند که هرگاه در نشستى حضور فردى عادل ضرورى مى نمود، وى را فرامى خواندند.


ناگفته پیداست که روزگار زندگى در شاهرود علاوه بر پیروزیهاى چشمگیر در دانش اندوزى و پارسایى با دشواریها و غمهاى فراوان نیز همراه بود؛ دشواریهایى که بى تردید مرگ پدر در شمار مهم ترین آنها جاى داشت .سید على حامى بزرگ فرزند سخت کوش قلعه آقا عبدالله در این سالها دیده از جهان فرو بست و او را در اندوهى سترگ فرو برد. اندوهى که سراسر عبرت بود و روشن بینى و دور اندیشى اش را فزونى بخشید. مشاهده بر باد بودن بنیادهاى زندگى بشر انگیزه کسب دانش و کرامتهاى اخلاقى را بیش از پیش در وجودش نیرومند ساخت . بنابراین بیش از پیش کوشید و پس از مدتى شاهرود را به قصد خراسان ترک گفت .


در پناه آفتاب


خراسان براى نوجوان کوشاى قلعه آقا عبدالله سرزمین آرزوهاى بزرگ بود. او در پناه آفتاب فروزان آسمان ولایت ، حضرت رضا علیه السلام ، به دانش ‍ اندوزى پرداخت و در شمار دانشوران جاى گرفت . توان بالاى او در بیان ساده مطالب دقیق علمى بتدریج بسیارى از دانشجویان را پیرامونش گرد آورد. او اینک چنان مورد توجه دانش پژوهان قرار گرفته بود که همزمان با آموختن ((کفایه الاصول )) آن را تدریس مى کرد. اشتیاق فراوان سیدپاک سرشت شاهرود به درک حقایق ژرف این کتاب گرانسنگ و تکرار پیوسته آن سبب شد تا سرانجام عبارتهاى سنگین آخوند خراسانى در ضمیرش نقش بندد و او حافظ یکى از دشوارترین متنهاى اصولى حوزه شود.


استعداد فراوان و نبوغ سرشار فرزند فروتن سید على به اندازه اى استادان دلسوز حریم پاک هشتمین امام شیعه را تحت تاءثیر قرار داد که چون از نقشه بازگشت او به شاهرود آگاه شدند، وى را از این اقدام بازداشتند، استادش ‍ چون پدرى مهربان او را نزد خویش فرا خواند و گفت : تو مقلد آخوند خراسانى هستى ، او درس خواندن براى فردى چون تو را واجب مى داند. بر تو واجب است کارهاى دیگر را رها کنى و تنها به درس روى آورى .


هر چند دانشجوى جوان شاهرود به سبب مشکلات مادى هرگز هواى نجف در سر نمى پروراند  ولى سخن روشن استاد، همه نقشه هایش را بر هم زد و افقى نوین در برابر دیدگانش گشود. بنابراین با هدف به حریم امیر مؤ منان على علیه السلام راه زادگاهش پیش گرفت و پس از مدتها دورى با مادر کهنسالش دیدار کرد.


خبر وجوب سفر فرزند به نجف براى مادر پاکدامن قلعه آقا عبدالله ناگوار بود. ولى او هرگز به خود اجازه نمى داد در برابر تکلیف شرعى سید محمود بایستد. پس بر خواستهاى دیرینش پاى نهاد و در بامدادى سرد هجرت فرزند دلبندش را به تماشا نشست .


فصل شکفتن


سال ۱۳۲۸ ق . براى نابغه شاهرود سالى سرنوشت ساز بود. پژوهشگر فروتن قلعه آقا عبدلله به حریم ملکوتى امیر مؤ منان علیه السلام گام نهاد و خود را در برابر تابش مستقیم خورشید درخشان آسمان فقاهت حضرت آخوند خراسانى جاى داد. او چنان مى اندیشید که باید در همه درسهاى استاد فقیهان شیعه حضور یابد و از دریاى دانش آن مرجع وارسته بهره کامل گیرد ولى دریغ که روزگار چنین نپسندید. هنوز هیجده ماه از حضور سید به نجف نگذشته بود که آخوند خراسانى به سراى دیگر شتافت  و مؤ منان را در نگرانى و اندوه فرو برد.


دانشجوى سخت کوش شاهرودى پس از رحلت استاد نامور از محضر مراجع ارجمند شیعه ، حضرات آیات عظام حاج آقا ضیاءالدین عراقى و میرزا حسین نایینى بهره برد.  و در شمار فقیهان آن حوزه نورانى قرارگرفت .
استعداد شگرف ، دانش فراوان و نبوغ چشمگیر گوهر گرانبهاى قلعه آقا عبدالله پیوندى نا گسستنى میان او و مراجع بزرگ شیعه پدید آورد. اعتماد میرزاى نایینى به سید محمود آنچنان بود که شاگردانش را براى آزمودن اجتهاد نزد او مى فرستاد و گواهى وى را گواهى دو عادل به شمار مى آورد.


نگاهى به آنچه در یکى از روزها میان استاد و شاگرد گذشته است مى تواند نشان دهنده ژرفاى اعتماد میرزاى نایینى به سید باشد.
شخصى خدمت مرجع مسلمانان شتافت و خواستار اجازه اجتهاد شد استاد در باره وضعیت علمى آن مرد با دانشوران پیرامونش به رایزنى پرداخت هر یک به گونه اى او را ستودند و مجتهد مطلق خواندند ولى سید محمود تنها به عبارت او مجتهد است بسنده کرد. اندکى بعد مجلس پایان پذیرفت و حاضران مجلس استاد را ترک گفتند. پس از ساعتى سید محمود دیگر بار به خانه استاد شتافت . استاد که همچنان قلم به دست داشت و در اندیشه فرو رفته بود، با مشاهده سید فرمود: من در باره شخصى که براى اجازه اجتهاد آمده بود پرسیدم شما تنها عبارت ((او مجتهد است )) بر زبان راندى و درباره مطلق یا متجزى بودنش هیچ نگفتى ، این سخن مرا در سرگردانى فرو برده است ، نمى دانم چه بنویسم .


سید پاسخ داد در دیدگاه من او مجتهد متجزى است .
مرجع مسلمانان فرمود:اینک آسوده خاطر شدم . پس چنانکه شاگرد گرانقدرش گفته بود اجازه اى براى آن شخص نگاشت . (۶۴۹)
البته رازى که پیر پارساى نایین در چشمان شاگرد شاهرودیش خوانده بود براى همیشه پنهان نماند. بتدریج پرهیزکارى و دانش بسیار فرزند پاکراءى سید على زبانزد همه دانشوران نجف شد و ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله چنان اوج گرفت که بزرگانى چون آیت الله آقا ضیاءالدین عراقى و آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى نیز او را ذوالشهادتین خواندند و مشتاقان اجتهاد را براى آزمون نزد وى فرستادند.


فقیه تهیدست


هر چند دانشجوى کوشاى شاهرودى بزودى در شمار دانشوران جاى گرفت نزد مراجع روزگار از اعتبار بایسته اى برخوردار شد ولى چرخ بخت بر مراد وى نمى گذشت و نادارى او را رها نمى ساخت . بنابراین ناگزیر بارها هواى بازگشت به وطن در سر پروراند شاید گشایشى در زندگى اش پدید آید و خانواده اش از رنج و تهیدستى نجات یابد ولى استاد گوهر شناس ‍ نایینى وى را از این کار باز داشت . البته مرجع شیعه در این گفتار تنها نبوده بلکه همسر فداکار فقیه شاهرودى نیز در شمار بازدارندگان سید از سفر به ایران جاى داشت . او، که ارج دانش مى دانست ، چون از هدف همسرش گرانقدرش آگاه شد، گفت : ما با نان خشک روزگار مى گذرانیم ، شما دانش را به خاطر بهبودى زندگى ما رها نکنید.


بدین ترتیب ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله همچنان به زندگى دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاى سخت را چنین به خاطر مى آورد:
شخصى در حضور آقا وصیتنامه اى به زبان دامادش تنظیم کرد و به امضاى آقا رساند داماد، که نزدیک خانه ما مغازه داشت ، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست که وصیتنامه را باطل کند ولى آقا سرباز زد.


مغازه دار براى رسیدن به مراد خویش حتى به تهدید نیز دست یازید ولى آقا تسلیم نشد. این امر بذرهاى دشمنى را در مغازه دار بارور ساخته ، او را در شمار دشمنان آقا جاى داد. مدتى ادامه یافت ولى سرانجام آبها از آسیاب افتاد، مرد در کردار آقا اندیشه کرد. شیفته ایمان و پرهیزگارى وى شد و گفت : آقا، شما هر روز از بازار نسیه مى خرید و چون پول ندارید ناچار هر جنسى که به شما دهند به خانه مى برید. اجازه دهید از این پس هر روز مقدارى پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته ، کالاى خوب تهیه کنید.


از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل یک تومان از او قرض کرده ، جنس مى خریدیم . البته آن مغازه دار بر گفتارش پایدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مى کشید، اندک اندک میزان وام را کاهش داد و… سرانجام قطع مى کرد.
ما ناچار به مغازه اى که ماست و خرما مى فروخت روى آورده ، با ماست و خرماى نسیه روزگار مى گذراندیم . درست یادم هست یک بار هفته اى گذشت و ما جز نان و خرما، که ارزانترین غذا بود. نخوردیم … گاه اجازه بهاى منزل ماهها به تاءخیر مى افتاد… هرگاه دشوارى از حد مى گذشت و فشارها فزونى مى یافت ، آقا مى فرمود: محمد، برو زیارت عاشورا بخوان ، دعا کن .
من بر بام خانه فراز آمده ، زیارت عاشورا مى خواندم ، در پى این دعا دو دنیا مى رسید و گشایش فراوان در زندگى پدید مى آمد…


تنگدستى سید فقیهان شاهرود چنان بود که هر بیننده اى را تحت تاءثیر قرار مى داد. روزى یکى از آشنایان به وى گفت : میرزاى نایینى و سید ابوالحسن درباره شما بى انصافى مى کنند. شما با فضل و دانشى که دارید هرگز نباید چنین تنگدست باشید.
سید محمود، که توهین به مراجع را روا نمى دانست ، پاسخ داد: هیچ یک از آنها بى انصاف نیستند؛ سید، که هر روز به دانشجویان نان مى دهد، چنان مى اندیشد که میرزا شاگردانش را اداره مى کند و میرزا نیز معذور است زیرا روزى یکى از مؤ منان بسطام نزد وى گفت : اجازه دهید وجوهاتم را به سید محمود دهم . آن بزرگوار نیز پذیرفت ولى آن مؤ من هرگز چیزى نفرستاد. اینک میرزا چنین مى اندیشد که مرد بسطامى بر سخن خویش پایدار مانده زندگى ام را اداره مى کند. او چنان بر این پندار خویش استوار است که حتى انتظار دارد من دانشجویان تهیدست را یارى دهم .

مراد پارسایان


هر چند فقیه فرزانه شاهرود هرگز در اندیشه شهرت نبود و آن را مایه بازماندن از پژوهشهاى ژرف مى دانست ولى دانش فراوان و پرهیزگارى بسیار سرانجام وى را بلند آوازه ساخت . او که به هیچ چیز جز خشنودى پروردگار نمى اندیشید، گاه براى دست یابى بدین هدف بهایى سنگین مى پرداخت ، براى مثال وقتى حاج احمد معین بوشهرى ، بنیانگذار آب لوله کشى شده آشکار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت ، فقیه پارساى قلعه آقا عبدالله هر بامداد پس از پایان تدریس ظرف برمى داشت همراه فرزندانش سمت نهر ویژه آبیارى نخلستانها، که در سه کیلومترى غرب شهر جاى داشت ، مى شتافت و آب مصرفى خانه را به نجف مى آورد، این کردار دشوار چهل روز ادامه یافت .


پارسایى که نظیر سید فقیهان شاهرود که گاه در اقدامهایى چنین دشوار آشکار مى شد. دانشجویان وارسته حوزه نجف را تحت تاءثیر قرار داده ، سمن آستان اخلاص و تقواى آن مجتهد پاکراءى مى کشاند. حضرت آیه الله حاج شیخ محمد کوهستانى ، عارف شهره مازندران ، در شمار دوستداران شخصیت الهى سید محمود جاى داشت . آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت که هرگاه به نجف سفر مى کرد در خانه آن دانشمند پارسا اقامت مى گزید.


راز سامرا


شیفتگى و عشق به واپسین پیامدار هدایت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و خاندان پاکش را باید از ویژگیهاى سید محمود دانست . خورشید فروزان دانش و پرهیزگارى همواره به زیارت معصومان علیه السلام مى شتافت . البته آن بزرگمرد در فرصت اندک این سفرها نیز از تلاش باز نمى ایستاد. زمانى با گمراهان مناظره مى کرد، گاه به ارشاد مؤ منان مى پرداخت و زمانى منحرفان را به راه راست فرا مى خواند.


ناگفته پیداست که چنین سفرهاى پربارى هرگز از چشم عنایت پیشوایان دین پنهان نمى ماند. آنچه در راه سامرا بر فقیه پاکدل قلعه آقا عبدالله گذشت نشانه روشن درستى این سخن است . در این سفر نیکمردى به نام میرزا باقر عبافروش مجتهد وارسته نجف را همراهى مى کرد، اندک اندک توان سید کاستى پذیرفت . ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت : دیگر نیرو ندارم . شمار به راهتان ادامه دهید.


میرزاباقر، که وضعیت جسمى همسفرش را دشوار مى دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد.
سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردى با الاغ سپید به وى نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت ، دست بر اندامش کشید، یکباره همه وجودش را از ناتوانى و درد رهایى بخشید. آنگاه گفت : سوار شو!


فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکى راه پیمایى با خود گفت : آقایى چنین بزرگوار پیاده راه مى پیماید و من سواره ، نه این هرگز درست نیست . آنگاه لب گشاد. تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم ، شما سوار شوید.
ولى در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت . شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید همسفرش ، که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت : شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدى ؟!


سید پاسخ داد: آرى ، ولى این آقا یارى ام کرد و مرا رساند.
سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولى اثر از وى نیافت . میرزا باقر، که در شگفتى فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردى با الاغ سپید ندید، پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه …
فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت : هرگز راضى نیستم از این راز پرده بردارى .


مرجع شیفته


آفتاب دانش و پرهیزگارى اندک اندک از ستیغ نجف سر بر آورد. و بر همه سرزمینهاى اسلامى نور فقاهت و گرماى ایمان پاشید. روزگار مرجعیت آن فقیه فروتن از توکل ، اخلاص ،ایثار، و عشق به اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله آکنده بود. هنوز کوچه هاى شهر آسمانى نجف محاسن سپید، گامهاى آرام و زمزمه دعاى نور چشم بیدار دلان عراق را فراموش نکرده اند. چه بسیار مغازه داران و رهگذرانى که بارها تغییر مسیر سید و حضور ناگهانى اش در مجالس سوگوارى اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را با دیدگان ناباور خویش مشاهده کردند. فرزند برومند سرور فقیهان نجف از عشق بى پایان پدر به معصومان علیه السلام چنین پرده برداشته است :


آقا در مجلس روضه از همه بیشتر گریه مى کرد، به مجالس سوگوارى امام حسین علیه السلام بسیار اهمیت مى داد. هنگامى که در پى کارى روان بود یا براى تدریس شتابان کوچه اى را پشت سر مى گذاشت و با در باز، پرچم سیاه و صداى مرثیه خاندان پیامبر روبرو مى شد، بى درنگ وارد خانه شده ، در عزا دارى شرکت مى جست . وقت کسى دلیل این کار را مى پرسید، مى فرمود:
((نمى توانم از جایى که مجلس سید الشهداء علیه السلام برپاست ، بگذرم و بى اعتنا باشم .))


فقیه شیفته نجف خود را پدر و برادر مومنان به شمار مى آورد. چون از گرفتارى کسى آگاه مى شد در نگرانى فرو مى رفت و همه توانش را در راه رهایى او به کار مى گرفت . او چنان به رفع مشکلات دین باوران اهمیت مى داد که گاه تنها براى نجات مسلمانى از گرفتارى راه حرم امیرمؤ منان علیه السلام پیش مى گرفت و با دلى شکسته و دردمند به دعا مى پرداخت .


البته سایه مهر درخت تناور مرجعیت شیعه به گروهى خاص محدود نمى شد؛ در نشستهاى خصوصى و عمومى گاه با عصا به تک تک حاضران اشاره مى کرد و سلام و دعا مى فرمود. اهمیت این احوالپرسى در نگاه وى چنان بود که اگر کسى به سبب گفتگو با اطرافیان سلامش را در نمى یافت ، منتظر مى ماند تا از کار خویش فارغ شده ، پاسخ سلام دهد. سپس به دیگران اشاره کرده ، احوالپرسى را ادامه مى داد.


در دیدگاه گوهر گرانبهاى شاهرود کودکان از ارجى همانند بزرگسالان برخوردار بودند. گاه در مسیر حرکت سرشک طفلى ، توان از وجودش ‍ مى ربود و گامهایش را سست مى ساخت ، بنابراین درنگ مى کرد، به اندازه اى عطوفت نشان مى داد تا کودک آرام گیرد.
ناگفته پیداست که ارادت سید به مؤ منان تنها در شعار خلاصه نمى شد؛ آن بزرگوار با پزشکان ، داروخانه داران و نانوایان متعدد چنان قرارداد بسته بود که خدمات رایگان به نیازمندان ارائه کنند. مزد کردار خویش را از دفتر مرجع مؤ منان دریافت دارند.


زاهد سپید دست


پدر مهربان امت دنیا را به اندازه اى پست و خرد مى دید که حتى اندیشه فراهم آوردن سرپناهى براى خویش در سر نمى پروراند. اجاره نشینى مرجع بزرگ شیعه چنان بر دوستداران گران مى آمد که گاه هزاران دینار به وى هدیه مى کردند تا خانه اى خریده ، روزهاى پایانى عمرش را دور از نگاههاى صاحبخانه و دغدغه اجاره بها به سر برد. ولى رادمرد پارساى شاهرود هدایایى که براى خرید مسکن به وى داده شده بود، در راه سازماندهى حوزه هاى نجف ، کربلا و سامرا مصرف مى کرد.


دنیا گریزى فقیه پارساى شیعه سرانجام پیروانش را بر آن داشت که بجاى اهداى بهاى مسکن ، خانه اى خریده ، نام سید محمود شاهرودى را در سند آن ثبت کنند.
مدتى پس از این کردار خداپسندانه گروهى از نیکمردان کویتى بر آن شدند که با خرید اتومبیلى مرجع کهنسال خویش را از رنج پیاده روى برهانند. آفتاب فروزان نجف با شنیدن این خبر شتابان واکنش نشان داد و آنها را از چنین اقدامى بازداشت .


ما صاحب داریم !


روزگار مرجعیت ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله را باید در شمار دشوارترین سالهاى زندگى وى جاى داد. آن بزرگمرد در انجام دادن وظیفه سنگین رهبرى مسلمانان به هیچ چیز جز یارى امامان معصوم علیه السلام دل نبسته بود. نگاهى به یکى از رخدادهاى آن سالهاى دشوار مى تواند ما را در درک میزان توکل و ایمان آن فقیه وارسته یارى دهد:


پایان ماه نزدیک بود، سید على ، فرزند گرانقدر آقا، که مسؤ ولیت امور مالى را بر عهده داشت ، در نگرانى به سر مى برد. فکر مراجعه نانوایان و داروخانه داران ، حقوق ماهیانه دانشجویان علوم اسلامى و نبود بودجه کافى او را مى آزرد و بنابراین نزد پدر شتافته ، گفت : روز آخر ماه است باید بدهکاریها را بپردازیم و حقوق بدهیم ولى پولى نداریم .


آقا فرمود: به من چه ربطى دارد؟ خود امام زمان عج باید درست کند. چرا من غصه اش را بخورم ؟… اى کم اعتقادها شتاب نکنید.
سید على نومید اتاق پدر را ترک گفت ، دیگربار در اندیشه فرو رفته تا شاید راهى بیابد ولى هر چه بیشتر اندیشید، بن بستها را فزونتر یافت . اضطراب رهایش نمى کرد. تصور فردا و بى پولى مرجع شیعه آزارش مى داد. اندک اندک شب فرا رسید و سید على نومیدتر از همیشه آماده خفتن شد که ناگاه صداى کوفتن در همه را در شگفتى فرو برد.


مرد کهنسالى پشت در بود و بر تقاضاى دیدار با مرجعیت شیعه پاى مى فشرد. پیرمرد به محضر آقا شتافت و چهارده هزار دینار به وى تقدیم کرد. سرور فقیهان نجف اندکى در دینارها خیره شد، سپس به فرزندان و اطرافیانش نگریست و فرمود: اى کم عقیده ها، ما صاحب داریم ، حالا پولها را بردارید و به خانه طلبکارها و مسؤ ولان پرداخت شهریه برسانید.


در وادى سیاست


۱۳۴۲ سال آشکار شدن چهره واقعى دستگاه ستم پیشه پهلوى بود. عوامل شاه در این سال حوزه علمیه قم را آماج یورشهاى سنگین خود قرار داده ، امت را در سوگ فرو بردند. خورشید فروزان آسمان مرجعیت چون پدرى سوگمند جنایت خونبار درباریان را محکوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاى متعدد به ایران رهنمودهاى لازم را به مردم و دانشوران ارائه کرد.


سفر سبز


هر چند مرجعیت سیل وجوه شرعى و هدایاى مردمى را سمت خانه فقیه بزرگ نجف سرازیر کرد ولى شدت پارسایى آن مرجع پاکدل به اندازه اى بود که حتى گاه از تصرف در هدایا نیز چشم مى پوشید و بسى دشوارتر از طبقات پایین جامعه روزگار مى گذرانید. چنین فردى هرگز در گروه مستطیعان و توانگران جاى نداشت و به جاى آوردن حج بر وى واجب نبود تا آنکه نیکمردى کویتى هزینه این سفر الهى را پرداخت و مرجع شیعه را در شمار حاجیان جاى داد.


سالهاى سیاه


سالهاى پایانى دهه چهل و آغاز دهه پنجاه را باید روزهاى ماتم مرجع وارسته شاهرودى دانست . در این روزگار کینه هاى دیرین بعثیان به حوزه نجف دیگر بار آشکار شد و فرمان اخراج غیر انسانى ایرانیان مقیم عراق مرجعیت شیعه را در نگرانى فرو برد. استاد فقیهان نجف ضمن رد فرستادن رژیم عراق ، که حساب وى را از دیگر ایرانیان جدا مى خواندند، فرمود: ما نیز به حریم حضرت على بن موسى علیه السلام خواهیم شتافت .


با این سخن بستگان و دانشوران بسیار بار سفر بستند ولى بامداد روز موعود تصمیم نوین مرجعیت همه را شگفت زده ساخت . او چنان اندیشیده بود که باید همه دشواریها در نجف بماند و پاسدار میراث هزار ساله فقیهان شیعه شود. بنابراین از راههاى گوناگون به یارى شیعیان و دانش پژوهان پرداخت .


بعثیان ، که در پى از میان بردن قدرت مرجعیت بودند، با پخش شایعات گوناگون وى را آزرده خاطر ساختند و بر آن شدند که با دادگاهى فرمایش ‍ فقیه پاکراءى شیعه را به جرم همکارى با سفارت ایران محاکمه و تحقیر کنند.
هر چند این نقشه کاخ نشینان بغداد در سایه ایستادگى قدرتمندانه استاد بزرگ حوزه نجف با شکست روبرو شد ولى تلاش هاى آنها در آزردن خاطر مرجع کهنسال اسلام پایان نپذیرفت . تلاشهاى پلیدى که سرانجام به بار نشست و آن عارف پاکدل را در بستر بیمارى فروافکند.


این بیمارى در شهریور ۱۳۵۳ ش . به اوج رسید و پانزدهم این ماه را فرجام زندگى خاکى آن آفتاب فروزان ساخت .
مؤ منان پیکر پاک مرجع خویش را در بر گرفتند، در حرم امام حسین علیه السلام و برادر گرانقدرش ، حضرت عباس علیه السلام طواف دادند و با دیده اى خونین در صحن آسمانى حضرت على علیه السلام به خاک سپردند.


آثار آفتاب


مرجع زاهد نجف بسیار اندک مى نگاشت . بحثهاى علمى ، عبارتهاى پیوسته و رسیدگى به امور مؤ منان وى را از پرداختن قلم باز مى داشت ولى اندک کتابهاى بازمانده از آن فقیه فرزانه نیز مى تواند نشانه روشن توان علمى اش باشد. فهرست نگاشته هاى آن رادمرد چنین است :
۱٫ تقریرات بحثهاى آیه الله آقا ضیاء الدین عراقى
۲٫ تقریرات اصول فقه آیه الله میرزا حسین نایینى
۳٫ حاشیه بر کتاب گرانقدر عروه الوثقى
۴٫ حاشیه بر کتاب شریف وسیله النجاه .
۵٫ ذخیره المؤ منین
۶٫ رساله هایى در موضوعات گوناگون فقهى ، اصولى ، ادبى و رجالى .
علاوه بر این دانشوران بسیار در مکتب آفتاب شاهرود بالیده اند. دانشمندانى که پس از استاد نور دانش و پرهیزگارى در گیتى مى پراکنند و از میراث نورانى آن پیشواى پارسا پاسدارى مى کنند.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *