عرفا-معرفای قرن چهاردهم(معاصرشمسی)عرفای قرن سیزدهمعلما-م

زندگینامه آیت الله سید حسن مسقطى اصفهانى(۱۲۹۷-۱۳۵۰هـ .ق)

اساتید

اطلاعات ما در مورد حیات سید حسن مسقطى بسیار اندک است. تنها مى دانیم که از محضر آیه الله سید على قاضى(رحمه الله)در عرفان عملى و نظرى بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقى خود مى دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده اش از او بود.(۴) سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و… حفظ کرد.

سید محمد حسن قاضى (فرزند مرحوم قاضى) در این رابطه مى گوید:«پس از سفر مرحوم مسقطى از نجف به مسقط، نامه هایى براى دوست خود سید على قاضى مى نوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطى قطع نشد. اگر من عبارت دوست را به کار مى برم، به این علت است که مرحوم قاضى نمى پسندیدند به احدى از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیرى مى کردند و به اطرافیان خود مى فرمودند: اینها علماى اعلام و از فقها و مشایخ درجه اول هستند.»(۵)

بر کرسى تدریس

سید حسن مسقطى به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنى شاگردان فراوانى در اطرافش جمع مى شدند. سید مهدى پسرخواهر مسقطى مى گوید:

«هنگامى که دایى ما در نجف تدریس مى کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایى ما در نجف منزلت رفیعى داشت. او در تدریس و بیان داراى مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بى نظیر بود. حرارت الهى بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع مى کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ مى نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت مى کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانى در اقناع مستمع داشت. فضاى درس او با فضاى درس هاى نجف متفاوت بود.»(۶)

مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانى هم مى نویسد:«سید حسن اصفهانى مسقطى از اعاظم تلامذه مرحوم قاضى بوده و با حضرت آقاى حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه اى داشت… آقاى حاج سید هاشم حداد بسیار از آقاى سید حسن مسقطى یاد مى نمودند و مى فرمودند: آتش قویى داشت. توحیدش عالى بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره دست و تردست بود. کسى با او جرأت منازعه و بحث را نداشت. وى در صحن مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نجف مى نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان مى داد. چنان شور و هیجانى برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب مى دمید و آنان را از دنیا اعراض مى داد و به سوى عقبى و عالم توحید حق سوق مى داد.»(۷)

همین مهارت و جذابیت عده اى را نگران و ناراحت کرد و برخى نزد آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى رفتند و گفتند: اگر سید حسن اصفهانى به درس خود ادامه دهد، حوزه علمیه به یک حوزه عرفانى تبدیل مى شود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حکمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر کرد براى تبلیغ و ترویج دین به مسقط برود.(۸)

وداع با نجف اشرف

مسقطى(رحمه الله) میلى به ترک نجف نداشت و جدایى از قاضى(رحمه الله) برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهى ادامه دهم؟ مرحوم قاضى(رحمه الله) فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشى، به مطلوب غایى و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت مى کند.(۹)

داستان آخرین وداع آن مرحوم با دوستان خود از زبان سید محمد حسن فرزند سید على قاضى(رحمه الله) که شاهد این وداع بود، بسیار شنیدنى است. وى مى گوید:سید حسن مسقطى دوستى دلسوز به نام آیت الله شیخ على محمد بروجردى(۱۰) داشت. شاید هردو در یک حجره ساکن بودند شیخ على محمد بروجردى به واسطه سید حسن با مرحوم قاضى آشنا شده بود. فراموش نمى کنم هنگامى که سید حسن مى خواست از استادش سید على قاضى و دوستش بروجردى واع کند، هر دو شاگرد در حجره متعلق به استاد در مدرسه هندى جمع شده بودند. هر دو دوست با صداى بلند گریه مى کردند و اشک بر محاسن آنان جارى شده بود. استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمى آورد. ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسى گفت: «شما را چه شده، ولىّ خدا در هر مکانى که باشد، اهل ولایت است، فرقى نمى کند.» پدرم مطالبى دیگر هم گفت که من فراموش کرده ام. این دو دوست بلند شدند و رفتند.

آیت الله شیخ على قسام، یکى از شاگردان قدیمى سید على قاضى، در صحن مدرسه منتظرآن ها بود. تا آن ها را مشاهده کرد، شروع به عتاب و سرزنش آن ها نمود که چرا نزد استاد این گونه وداع کردید؟ چرا با صداى بلند فریاد و شیون مى کنید؟ آن دو به او گفتند: در اختیار خودمان نبودیم و از گریه گلوگیر شده بودیم. عذر مى خواهیم. او که مردى کریم و شیرین بیان و نغزگو بود، کریمانه عذر آن ها را پذیرفت.(۱۱)

پس از این فراق آثار گوشه گیرى و حزن بر شیخ على محمد بروجردى چیره شد و او در مجالس عمومى ظاهر نمى گردید(۱۲)ثمره جداشدن وى از نجف سیراب کردن سینه هاى تشنه حکمت و… بود و با هجرت وى افرادى در مسقط و شبه قاره هند توانستند به کمال برسند.(۱۳)

وقتى سید عازم مسقط مى شد، یکى از مراجع نامه اى براى اهل مسقط، مطرح و باطنه نگاشت تا آنان قدر و منزلت وى را بدانند. وى در قسمتى از نامه نوشته بود: من به سوى شما رکنى از ارکان دین اسلام و ستونى از ستون هاى معرفت و حکمت را فرستادم.(۱۴)سید در حدود سال ۱۳۳۰ق. به سوى مسقط رفت و در اواخر پادشاهى سید تیمور و اوایل پادشاهى سعیدبن تیمور به این مناطق وارد شد.

در مسقط

سید حسن در مسقط با افرادى روبه رو شد که اقبالى به مسائل عرفانى نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمى را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد.بهره مندى مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سید حسن و برادرش سید حسین مسقطى است.

آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده اى از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستى و صداقت و بى اعتنایى به زخارف مادى و تعینات صورى و اعتبارى دعوت کرد و همه وى را به مرشد کل و هادى سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمى عامى و خواص سر تسلیم فرود آوردند….(۱۵)

سید محمد حسن قاضى هم مى نویسد:«به هرحال سید با همه مکانت علمى و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن جا هم به اعمال و وظایف دینى و ارشادى خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگوارى ها و کرامت هایى را نقل مى کنند… به برکت تلاش هاى وى جمعى از جوانان به مطالعه معارف اسلامى، عرفان و فلسفه علاقه مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سید حسن در مسقط پیچید و تا هند رسید… بنابر آنچه نقل شده سفرهایى به هند کرد و در اجتماع طلبه هایى که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه اى که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین مى نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیارى پرورش داد.»(۱۶)

او عده اى را تربیت کرد که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند. برخى مانند سلمان لالانى به امر او به نجف اشرف سفر کردند تا از محضر سید على قاضى استفاده کنند.(۱۷) بعضى از شاگردان حتى در مسافرت ها همراه او بودند و به خاطر او ترک وطن کردند و راهى هند شدند.

از شاگردان او در مسقط مى توان محمد خمیس، جواد خابورى، محمد جواد درویش، سید سعید القارى و سلمان لالانى و… را برشمرد. مهم ترین شاگردش در هند فردى به نام رشید ترابى است. جلسات معنوى سید در مساجد برپا مى شد. سید سعید قارى و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را مى نگاشتند. همچنین حاج موسى شعبان جلسات صبح وى را مى نوشت.(۱۸)

خاطراتى از سید مسقطى

۱- استاد خابورى در شهر بمبئى هند ملازم سید حسن بود. سید حسن امامت و نظارت مسجد بمبئى را به عهده داشت. هنگامى که وقت نماز نزدیک مى شد، به خابورى مى گفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.(۱۹)

۲- در یکى از روزهاى جنگ جهانى دوم بر منبر مسجد مغول بمبئى مشغول سخنرانى بود که صداى وحشتناکى از منطقه جوزاء به گوش رسید. مردم به سرعت از مسجد فرار کردنداما سید در جاى خود ماند. مردم خیال مى کردند انفجار بزرگى در بندر بمبئى رخ داده است و غواص هاى جنگى یکى دیگر از کشتى هاى بخارى را در بندر هدف قرار داده اند. آنان چون پس از مدتى کوتاه فهمیدند اینگونه نبوده است، به مسجد برگشتند و دیدند که سید در مکان خود نشسته است. سید گفت: چرا ناآرام شدید، اگر مرگ شما مقدر باشد، فرارى از آن ندارید و از جایى که گمان نمى کنید بر شما فرود مى آید.پس از آن سید حسن آنان را موعظه کرد و گفت در سختى ها به خدا پناه ببرید که تنها پناهگاه امن خداوند است.(۲۰)

۳- استاد محسن جمعه نقل مى کند: یکى از تجار عطر یا عمامه اى فاخر از پشم کشمیرى براى سید هدیه آورد. سید آن را گرفت نگاهى به آن انداخت. سپس در راه آن را به یک هندوى عریان هدیه داد. تاجر از اینکه سید هدیه او را به دیگرى داد، بسیار ناراحت شد و گفت: من این را به شما هدیه دادم، چرا به این هندو دادید؟! سید گفت: شما آن را به من هدیه دادید و من قبول کردم. آیا در ملکیت من وارد شد؟ تاجر گفت: آرى. سید گفت: پس به هر شکلى من در تصرف آن آزادم.(۲۱)

۴- حیدر موسى به نقل از پدرش حاج موسى خمیس نقل کرده است: وقتى از مسقط به هندمسافرت کرد، افراد زیادى براى او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم کرد و چیزى براى خود باقى نگذاشت تا آنجا که وقتى مى خواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یک فلس هم همراه نداشت لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض کرد.

۴- یک بار در برابر گروهى که در مراسم عروسى مشغول به شادى حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جارى بود. عده اى که از کنارش عبور مى کردند، گفتند: در شأن تو نیست که اینجا بایستى و نگاه کنى! حالا چرا گریه مى کنى؟ سید گفت: شما آنچه من مى بینم، نمى بینید.(۲۲)

۵- مستشرقى پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه کرده ام. همه حق را نزد خود مى دانند و همه مى گویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتش اند. شما چه مى گویید؟ فرمود: بهشت مال کسى است که صاحب مبدءشریفى است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دورى از خداست.(۲۳)

۶- روزى در مجلسى که علماء و فضلا حضور داشتند، شخصى با کنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبى که مى گویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدى و…) حق است یا صرفاً تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدى پاسخ داد: آیا همه موجودات پست و کوچک حق هستند، اما خدا و ارتباط با او حقیقت ندارد؟(۲۴)

کراماتى از سید مسقطى

۱- سید در ایام عاشورا به کربلا مى آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخى و مثالى مشاهده مى کرد و به اسرار آن آگاه مى شد. در یکى از سال ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هواى عراق بسیار گرم بود، ایشان براى زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقدارى یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را دید که به او نهیب مى زند: صداى العطش اولاد سید الشهداء را مى شنوى و یخ تهیه مى کنى که به منزل ببرى؟ ایشان فوراً یخ ها را بر زمین ریخت و با دست خالى به منزل رفت.(۲۵)

۲- حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل مى کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایى را از بمبئى به کراچى فرستاده بود. او مى خواست به کراچى برود تا از نزدیک به کالاى خود اشراف داشته باشداما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین هاى عادى به باخره و از آنجا به کراچى برود. نزد سید حسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سید حسن نگاهى به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت مى کنم به باخره بروى و از آنجا به کراچى سفرکنى و از قطار استفاده نکنى! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونى قطار بمبئى، کراچى در روزنامه ها درج گردید.(۲۶)

۳- سید مصطفى فرزند مرحوم مسقطى مى گوید: در سیزده سالگى همراه پدرم و شیخ رشید ترابى و سید صادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبره المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.(۲۷)

۴- حاج موسى شعبان مى گوید: یکى از شاگردان سید حسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به طورى که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما مى شوید، سعى کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.

۵- حاج موسى شعبان مى گوید: کسى از منطقه جیرو آمده بود. او در یکى از جشن هایى که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتى به مجلس سید حسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهى کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.(۲۸)

ملاقات با امام زمان(عج)

سید على قاضى در ابتداى تربیت سالکین، احادیث مربوط به غیبت و ظهور امام زمان(عج) را بیان مى کرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوک مى افزود.(۲۹)این شوق در وجود سید حسن نیز شعله مى کشید و نتیجه سیر و سلوک را دیدار امام مى دانست. سید محمد حسن قاضى شوق سید حسن به دیدار امام زمان(عج) را چنین نقل مى کند:

«سید على قاضى او را به دیدار امام زمان(عج) بشارت داده است. مرحوم قاضى این بشارت را در ضمن اشعار زیبایى براى او، در جواب نامه نگاشته است.»(۳۰)

سید حسین مسقطى برادر مرحوم مسقطى هم مى گوید: سید حسن امام خود را زیارت مى کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمدبلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل مى نمود.(۳۱) در اینجا یکى از آن موارد را بیان مى کنیم: یک بار که رشید ترابى در شهر بمبئى بالاى منبر براى مردم سخن مى گفت، هنگام فرود، سیدى صاحب هیبت و وقار را مشاهده مى کند. (در آن زمان سید حسن در بمبئى ساکن بود.) سید در حالى که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابى مى گوید: من نزد او رفتم. سید فرمود آیه اى را که چنان تفسیر کردى، باید چنین تفسیر کنى! اشکال خود را در سخنان وى یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وى و از دریاى علم و حکمت وى بهره مند گردیدم.

بعد از مدت طولانى شاگردى سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صداى کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتى در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتى حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان هاى شهر گذراند و به بیشه هایى برد که آن ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانى را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانى شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگرى هم آنجا بود. از سید حسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصى غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنک و گوارایى است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوى منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختى؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان(عج) بود!! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهى و حکمت بسته نگردیده است.(۳۲)

وفات سید حسن مسقطى

امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سید حسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئى مسافرت کرد. زمانى که در بمبئى بود در یکى از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمى دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است.(۳۳)

مرحوم علامه تهرانى در این رابطه مى گوید:«مرحوم مسقطى در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگى مى کرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته مى کرد… روزى او را در مسجد در حالى که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند.(۳۴)

وفات وى در سال ۱۳۵۰ق واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبره المؤمنین شهر حیدرآباد دکن هست. بر قبر شریفش این آیه نگاشته شده است:(لهم دارالسلام عند ربِّهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون)براى آن ها خانه امن نزد پروردگارشان مى باشد. او ولى آن هاست به خاطر اعمالى که انجام مى دهند.»(۳۵)

آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:سید محمد حسن قاضى مى فرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطى را به آقا سید ابوالحسن اصفهانى تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه اى به مرحوم قاضى که در مدرسه هندى ها حجره داشتند، اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقاى سید محمد حسن طباطبائى و آقا شیخ محمد تقى آملى و غیره ما از شاگردان مرحوم قاضى نیز در صحن بودند. هیچ یک جرأت نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطى را به حجره بالا به مرحوم قاضى برساندزیرا مى دانستند، این خبر براى مرحوم قاضى با آن علاقه به مسقطى غیر قابل تحمل است، لذا آقاى حداد را انتخاب کردند که خبر را برساند و چون آقاى حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضى فرمود: مى دانم.(۳۶)

سید محمد حسن قاضى در کتاب خود مى نویسد: مرحوم قاضى(رحمه الله) بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطى بسیار متأثر گردید، تا مدتى سخن نمى گفت و غرق در تفکر و تأمل بود.(۳۷)

فرزندان مرحوم مسقطى

مرحوم مسقطى در طول حیات خود دو همسر اختیار کرد. اولین ازدواج ایشان با صبیه یکى از علماى هند به نام نرگس بود. ثمره این ازدواج یک پسر به نام مصطفى و چهار دختر به نام هاى صدیقه، زکیه، طاهره و رضیه است. مصطفى که فرزند بزرگ ایشان است، اکنون ساکن آمریکاست. وى در کودکى مدتى همراه پدر در شهر مطرح عمان اقامت داشت. مرحوم مسقطى در مدت اقامتش در مطرح، ازدواج دومى هم با یکى از بانوان عمانى به نام سکینه کرد که از او فرزندى به دنیا نیامد.(۳۸)



۱٫ قدوه العارفین، تقى موسوى، ص ۱۸٫

۲٫ روح مجرد، علامه تهرانى، ص ۱۰۴٫

۳٫ طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه، آقا بزرگ تهرانى.

۴٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، محمد حسن قاضى، ص ۲۴۳-۲۴۴

۵٫ همان.

۶٫ قدوه العارفین، ص ۲۰٫

۷٫ روح مجرد، ص ۱۰۱-۱۰۶٫

۸٫ همان، مسقط پایتخت کشور سلطان نشین عمان است. عمان در منتهىالیه شرق و جنوب شرقى شبه جزیره عربستان قرار دارد به چهار ناحیه جعلان، عمان خاص، ظاهره و باطنه تقسیم شده است. شهرهاى مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اکثر مردم عمان پیرو مذهب اباضى (فرقه اى از خوارج نهروان). ۳۰ درصد اهل سنت و ۲۳ درصد شیعه (اسماعیلى و اثنى عشرى) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهاى استان ساحلى (باطنه) زندگى مىکنند. براى اطلاع بیشتر از وضعیت عمان و مسقط ر.ک.به: عمان، عباس یگانه مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴ش.

۹٫ همانصفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۲۳-۲۲۴٫

۱۰٫ زندگینامه این دانشور پارسا در مجموعه ستارگان حرم به قلم پناهى بروجردى آمده است.

۱۱٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۲٫ آیت الحق، محمد حسن قاضى، على محمد قاضى نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳٫

۱۳٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۴٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۵٫ روح مجرد، علامه تهرانى، ص ۱۰۲-۱۰۳٫

۱۶٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۱۷٫ قدوه العارفین، ص ۹۵٫ براى اطلاع بیشتر از احوال سلمان لالانى معروف به سلمان مسقطى ر.ک.به: آیت الحق، محمد حسن قاضى.

۱۸٫ قدوه العارفین، ص ۹۴٫

۱۹٫ همان، ص ۹۹٫

[۲۰]. همان، ص ۱۴۵-۱۴۸٫

۲۱٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫

۲۲٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫

۲۳٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫ مبدء الشریف در عقیده سید همان توحید است.

۲۴٫ اسرار ملکوت، سید محمد محسن حسینى، ص ۶۴-۹۶٫

۲۵٫ همان، ص ۹۴-۹۶٫

۲۶٫ همان، ص ۱۰۸-۱۱۰٫

۲۷٫ همان، ص ۱۱۳-۱۱۴٫

۲۸٫ همان، ص ۱۲۱٫

۲۹٫اسوه عارفان، محمود طیار مراغى و صادق حسن زاده، ص ۱۷۲٫

۳۰٫قدوه العارفین، ص ۱۶۸٫

۳۱٫ همان، ص ۱۶۴٫

۳۲٫قدوه العارفین، ص ۱۵۹-۱۶۰٫

۳۳٫صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۳۴٫روح مجرد، ص ۱۰۱-۱۰۶٫

۳۵٫ قدوهالعارفین، ص ۱۸٫

۳۶٫روح مجرد، ص ۱۰۴٫

۳۷٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۳۸٫قدوه العارفین، ص ۱۹٫

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=