این شیخ روشن ضمیر مرحوم شیخ مرتضى طالقانى (اعلى اللّه مقامه الشّریف ) بود که داراى ملکات فاضله نفسانى بود و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زندگى کرد و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر طلبه اى هر درسى که مى خواست به او تعلیم مى داد.
طلاّب مدرسه سیّد مى گویند:مرحوم شیخ مرتضى در شب رحلتش همه را جمع کرد در حجره اش و از شب تا صبح خوش و خرّم بود و با همه مزاح مى نمود و شوخى هاى بامزّه اى مى کرد و هر چه طلاّب مدرسه اجازه رفتن مى خواستند مى گفت :یک شب است غنیمت است !
هیچ کدام از طلبه ها خبر از مرگش نداشتند. هنگام طلوع صبح شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پائین آمد و به حجره خود رفت .
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه اى روى خود کشیده و جان به جان آفرین تسلیم کرده است .
خادم مدرسه سیّد مى گوید:در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و گفت :امشب مى خوابى و صبح از خواب برمى خیزى و کنار حوض مى روى تا وضو بگیرى ، مى گویند: شیخ مرتضى مرده است !
من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و شبیه مزاح و فُکاهى تلقّى کردم ، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم دیدم طلاّب مدرسه مى گویند:شیخ مرتضى مرده است
داستانهای ازعلما//علیرضا خاتمی