آیت الله سید محمد حسین علوی بروجردی داماد مرجع عالیقدر در کتاب “خاطرات زندگانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی” مینویسند:
خوب به وخامت حال ایشان واقف بودم، به خصوص بعد از مکالمه تلفنی آن روز آقای دکتر نبوی و پروفسور موریس و اظهار یأس طبیب فرانسوی از بهبودی ایشان، پس از اطلاع از بالا رفتن اوره خون میخواستم تا جایی که امکان دارد از این فرصت کوتاه که دیگر دست نخواهد داد استفاده کنم و تا اندازهای که ممکن است از دیدن قیافه جذاب ایشان و شنیدن کلماتشان توشهای بر گیرم.
باری آن شب تا نیمه شب من در بالین ایشان نشستم و بعد از اصرار ایشان و دیگران برای استراحت چند ساعتی به خانه خود رفتم و در اثر تزریق آمپولها و دواهای مسکن و مقوی که اطبا در اختیارم گذاشته بودند توانستم چند ساعتی استراحت کنم.
صبح روز پنجشنبه، اول طلوع فجر بود که از خواب بیدار شدم. به عجله از بستر برخاستم بعد از انجام فریضه خود را به خانه آقا رساندم. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. از اولین نفری که ملاقات کردم جویای حال آقا شدم اظهار امیداوری نمود.
تازه از نماز فارغ شده بودند که حقیر وارد اطاق شدم.
اطبای معالجشان اطرافشان بودند، چند جمله با آقایان صحبت کردند و فرمودند امروز چه روزی است؟ عرض شد روز پنجشنبه است. فرمودند: شب جمعه؟ و در دو سه روز آخر کسالتشان مکرر این سوال را فرموده بودند که شب جمعه چه وقت است.
آن شب هم در اواخر شب که خانواده ایشان خدمتشان میرسیدند فرموده بودند من خلعت و کفنی داشتهام که در جوف آن چیزی است که حالا به آن احتیاج دارم و اصرار کرده بودند که آن کفن را بیاورند. و در اثر اصرار ایشان با زحماتی کفن را که در گوشه صندوقی بوده است پیدا و خدمتشان می آورند و بعد از اینکه کفن را باز میکنند و همه خصوصیات آن را میبینند و ظاهرا مختصر تربتی که بوده است در جوف آن میگذارند آن را دوباره به خانواده شان میدهند و میفرمایند این را جلو دست بگذارید. چون فردا صبح دوباره با آن کار دارم و پنهانش نکنید که وقتی مورد احتیاج شد به زحمت نیفتید و لذا صبح فردا که کفن مورد احتیاج شد بلافاصله کفن در اختیار گذاشته شد. به هر حال استکان چای را در کنار ایشان به زمین گذاشتند، ولی ناگهان حال ایشان منقلب شد، رنگ چهره پرید و التهاب و اضطراب فراوانی به ایشان دست داد. اطبا که شاید انتظار این حالت را داشتند به سرعت دست به کار شده و سعی مینمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم بر طرف کنند ولی با کمال تأسف و تأثر این کار امکان پذیر نگردید.
آخرین جملهای که بر زبان آن مرد بزرگ جاری شد این بود که خطاب به پزشکان و اطرافیان که هنوز مشغول تلاش بودند چنین فرمودند:
«مرگ است، مرگ … ول کنید … « یا الله، لااله الا الله…»
و پس از سه مرتبه تکرار این جمله، دیدگان پر فروغ و حق بینش آهسته به روی هم قرار گرفت، لبها بسته شد، قلب آرام گرفت، پیکر عزیز و شریف بیحرکت گردید، دفتر حیات عاریت بسته شد و خورشید درخشان عمر غروب کرد، روح پاک، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنیای جاوید گذاشت تا در جوار قرب کردگار و ائمه معصومین جایگزین شود… رحمه الله علیه رحمه واسعه
خاطرات زندگانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی//آیت الله سید محمد حسین علوی