ابحاث عرفانى‏‏ در قرآن پرسش وپاسخ از علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ابحاث عرفانى‏

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏

[كيفيّت نزول وحى بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم‏]

تلميذ: راجع به كيفيّت نزول وحى برسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم است.

آيا در هنگام وحى آيات قرآنيّه بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم و نزول آيات و اوامر و نواهى الهيّه، هميشه حال پيغمبر تغيير مى‏كرده؛ و از حال عادى خارج مى‏شده‏اند؛ و يا آنكه در بعضى از اوقات حال رسول خدا تغيير مى‏كرده است؟ چون در اثر وارد است كه در حال وحى رنگ پيغمبر زرد و يا سفيد مى‏شد؛ و بدن آن حضرت سنگين مى‏ شد؛ و مانند شخص بى‏هوش و بى‏حال درمى ‏آمدند.

و آيات الهيّه‏اى را كه نازل مى‏شده است؛ آيا در حال افاقه براى مردم و براى كتّاب وحى مى ‏خوانده ‏اند؛ يا در همان حالت غير عادى؟ و آيا كتّاب وحى پيوسته ملازم آن حضرت بوده ‏اند و فورا وحى را مى‏ نوشته ‏اند يا بعدا؟

و آيا نزول وحى بتوسّط جبرائيل بوده؛ و يا خود حضرت حقّ بدون واسطه و حجاب بر آن حضرت تجلّى مى‏نموده است؟

علّامه: نمى‏توان گفت كه پيوسته حال رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در وقت نزول وحى تغيير مى‏كرده است؛ يعنى دليل نداريم؛ از كجا مى‏توان گفت؟ در مورد رسول الله گاهى اتّفاق مى‏افتاد در وقت نزول وحى، حال ايشان بهم مى‏خورد؛ و مثل آدم مقضىّ عليه (مثل شخص متوفّى) همين‏طور مى ‏افتادند و بعدا افاقه حاصل مى ‏شد.

امّا اينكه آيات را در همان حال غير عادى مى‏خوانده‏اند يا پس از افاقه، خيلى روشن نيست.

مثل اينكه از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه در حال افاقه هم خوانده مى‏شد؛ كه چون حضرتش از عالم فناء بقاء حاصل كرد سؤال مى‏فرمود: كه چطور خوانديد؟ اين دليليست بر آنكه در حال فنا و گرفتگى هم مى‏خوانده‏اند؛ و بعد كه حال عوض مى‏شد؛ و حال عادى دست مى‏داد نيز خوانده مى‏شده است.

يك روايت داريم كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال مى‏كنند: يا ابن رسول الله!رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم تاب مقاومت ملاقات و ديدار جبرئيل را نداشت؛ و از آن جهت از خود بيخود مى‏شد؛ و غشّ مى‏كرد.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: اين در حالى بود كه خداوند متعال تجلّى مى‏كرد به رسولش و با او تكلّم مى‏كرد؛ و رسولش طرف خطاب خدا بود؛ و خود حقّ تبارك و تعالى بدون واسطه با او سخن مى ‏گفت.

و امّا در غير اين صورت جبرائيل مانند يك عبد مملوك و يك بنده و برده‏اى مى‏ايستاد؛ و اجازه مى‏گرفت؛ و حرفهايش را مى‏زد؛ و هر وقت جبرائيل تكلّم مى‏كرد اين‏چنين بود.و امّا آنكه در موقع خطاب، حال رسولش تغيير مى‏كرد حقيقتا خود خداوند عزّ و جلّ بوده است.

مثلا در شأن نزول سوره مائده، و در روايات نزول آن داريم: كه سوره مائده وقتى نازل شد كه پيغمبر اكرم به مدينه وارد مى‏شدند؛ و به اندازه‏اى اين سوره سنگينى داشت و آن‏قدر سخت و سنگين بود كه ناقه‏اى كه حضرت بر آن سوار بودند نزديك بود به زمين برسد، و بروى زمين بخوابد.

آيات و روايات در كيفيّت نزول سوره‏هاى قرآن مختلف است؛ بعضى دلالت دارد بر اينكه خداوند متعال تجلّى مى‏نموده و وحى مى‏فرموده است؛ و اين وحى بلاواسطه بوده؛ و از بعضى استفاده مى‏شود كه بتوسّط جبرائيل بوده است.

و اصولا در آيه وارده در آخر سوره شورى حمعسق كه مى‏فرمايد:وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.[1] وحى خدا قسيم با ارسال رسل قرار گرفته است؛ يعنى وحيا مقابل افتاده با فرستادن مأمور و رسول و با تكلّم از وراء حجاب؛ پس هرجا كه وحى بوده است ديگر جبرائيل نبوده است.

و اين آيه به خوبى دلالت دارد بر آنكه در جائى كه قرآن بصورت وحى بوده است؛ توسّط خود حضرت حقّ متعال بلا واسطه بوده و برسول اكرم نازل مى‏شده است؛ و بالاخره جبرائيل نبوده است.و آنجاهائى كه بتوسّط جبرائيل نازل مى‏شده است؛ ديگر جلوه خدا بدون واسطه نبوده است.

اين مسئله خيلى روشن است؛ چون بطور حصر مطلق دائر بين نفى و اثبات إلّا وحيا أومن وراء حجاب أو يرسل رسولا هر چه بتوسّط جبرائيل و يا اعوان او نازل شود غير از مسئله وحى مى‏باشد.

 

آيات وارده در أوّل نزول قرآن:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ‏[2] بحسب ظاهر بنظر مى‏رسد باين كه توسّط خود حضرت حقّ متعال بعنوان وحى بوده باشد؛ و جبرائيل معلوم مى‏شود كه بعدها آورده است.

 

 

 

[در كيفيّت نزول وحى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم‏]

و نيز در قرآن سه آيه داريم كه دلالت دارد بر اينكه قرآن توسّط جبرائيل و روح القدس و روح الامين نازل شده است.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ‏[3] قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا[4] نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ‏[5] بارى ظاهر اين آيات اينست كه تمام قرآن را جبرئيل نازل كرده است؛ ما براى‏ بدست آوردن حقيقت مطلب و جمع بين آيات قرآن يك طورى فكر كرده‏ايم نمى‏دانم رساست، يا رسا نيست؟

و آن اينكه بگوئيم: كيفيّت نزول وحى سه مرحله دارد.

مرحله اوّل: مرحله نزول وحى است من الله از جانب خدا بلا واسطه.

مرحله دوّم: پائين‏تر از آن، و آن اينكه از جانب خدا بلا واسطه نباشد بلكه از ناحيه جبرئيل است؛ يعنى در جائى كه خدا وحى مى‏كرده جبرائيل هم بوده؛ و خداوند بتوسّط جبرائيل وحى مى‏نموده است.

مرحله سوّم: مرحله پائين‏تر از آن؛ و آن اينكه از جانب جبرائيل هم بلا واسطه نبوده باشد بلكه بتوسّط اعوان و ياران او وحى مى‏شده است؛ و در اين صورت خداوند بتوسّط جبرائيل، و از جبرائيل بتوسّط اعوان او وحى مى‏شده است؛ و در اين قسم، هم خداى متعال حاضر بوده است؛ و هم جبرائيل؛ و هم اعوان جبرائيل.

درباره اين قسم سوّم كه بتوسّط اعوان جبرائيل وحى مى‏شده است؛ آيه‏اى در قرآن كريم داريم كه مى‏رساند اين آيات الهى در الواحى و يا مثلا نظير الواحى كه در دست سفرة كرام بررة بوده است نازل مى‏شده و رسول الله مى‏خوانده است:

كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ.[6] و در تمام اين سه مرحله، اهل سه مرحله، يعنى حضرت حقّ و جبرائيل و سفره كرام برره حاضر بودند و نزول وحى هم در هريك از مراحل توسّط همه اينها يعنى توسّط سفره كرام برره توسّط جبرائيل توسّط حضرت حقّ صورت مى‏گرفته است؛ غاية الامر در بعضى از موارد نظر اصلى به خود ذات حقّ بوده است، به‏طورى‏كه به جبرائيل و سفره نظر نمى‏شده است؛ و اين در آن مواردى است كه حال رسول الله تغيير مى‏كرده است؛ و طبق آيه واقع در سوره شورى وحيا بوده است.

و در بعضى از موارد نظر اصلى بجبرائيل بوده است؛ به‏طورى‏كه به سفره نظر نمى‏شده است، و نظر بذات حقّ از آئينه و مرآت جبرائيل بوده است.

و در بعضى از موارد نظر اصلى بهمان فرشتگان زيردست و اعوان جبرائيل، يعنى سفره بوده است. و از دريچه وجود و تعيّن آنها به جبرائيل و حضرت حقّ نظر مى‏شده است؛ و درباره اين قسم اخير طبق همان آيه، أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا بوده است. منتهى بعضى از اوقات توسّط رسول جبرئيل و بعضى از اوقات توسّط سفره كرام برره كه ياران و اعوان او هستند.

چون طبق همين آيه‏ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا خداوند متعال وقتى وحى كند خودش تكلّم مى‏كند؛ و در تكليمش واسطه اتّخاذ نمى‏كند. خودش مستقيما تجلّى مى‏كند، و تكلّم مى‏كند؛ و رسول خدا ادراك مى‏كند آن تكلّم را.

و نظير اين معنى را درباره قبض روح داريم؛ در آنجا نيز اين سه مرحله در قرآن كريم وارد شده است.

در يك‏جا داريم: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها[7] و در يك‏جا داريم: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[8] و در يك‏جا داريم: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ[9].

و نظير اين آيه بازهم در قرآن كريم هست؛ و بهر حال از اين آيات استفاده مى‏شود كه در مسئله قبض روح در يك‏مرتبه خداوند متعال مستقيما قبض روح مى‏كند؛ و يك‏مرتبه پائين‏تر نسبت به ملك‏الموت داده شده است؛ و در مرتبه پائين‏تر نسبت به فرشتگان و رسولان قبض ارواح داده شده است.

و در تمام اين سه مرحله نيز خداوند متعال و ملك‏الموت و ملائكه قبض ارواح دست اندر كارند.

فقط تفاوت در اينست كه در بعضى موارد چون شخص محتضر بغير خدا به هيچ‏وجه متوجّه نيست، حضرت حقّ متعال خود بدون واسطه قبض روح مى‏نمايد؛ يعنى شخص محتضر عزرائيل يا فرشته ديگرى را نمى‏بيند؛ گرچه آنها دست‏اندركار باشند.

و در بعضى از موارد محتضر مقامش آن‏طور نيست كه بتواند صرفا غرق در انوار حضرت احديّت باشد؛ و چون داراى مراتبى از خلوص مى‏باشد؛ لذا جان دادن او توسّط خود عزرائيل انجام مى‏ گيرد.

و در بعضى از موارد توسّط ملائكه جزئيّه و اعوان عزرائيل صورت مى ‏گيرد.

و در صورت دوّم ديگر ذات حقّ مشاهده نمى ‏شود؛ و در صورت سوّم ذات حقّ و عزرائيل هر دو مشاهده نمى‏گردند.

و بهر حال اختلاف اين مراتب بحسب اختلاف ادراكات و درجات و مقامات محتضر است.

و همان‏طوركه ذكر شد بحسب ظاهر اختلاف درجات و مراتب وحى آيات قرآنيّه در اين سه مرحله نيز بحسب اختلاف حالات و مقامات و وضعيّاتى بوده است كه خداوند تبارك و تعالى وحى را به يكى از اين سه طريق نازل مى‏فرموده است.

 

 

 

[تفسير آيه مباركه: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏.]

تلميذ: در آيه كريمه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏.[10] آيا مفادش اينست كه تمام كلمات رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم وحى بوده است؟ يا ظاهرش اينست كه آياتى را رسول الله بعنوان قرآن تلاوت مى‏فرموده است وحى بوده است؟

چون ديده شده است كه بعضى‏ها استدلال مى‏كنند با تمسّك باين آيات بر اينكه حرف‏هاى عادى رسول خدا هم وحى منزل بوده است؛ مثلا در قضيّه أمر فرمودن آن حضرت به حركت جيش اسامه و يا قضيّه كاغذ و دوات خواستن رسول الله در وقت رحلت بر اينكه چيزى بنويسند كه امّت ديگر هرگز گمراه نشوند، استدلال مى‏كنند به اين آيه شريفه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏.

اين كلمات رسول خدا و اوامر و نواهى آن حضرت در امور فردى و خانوادگى و يا در امور اجتماعى آيا وحى نبوده است؟ گرچه كلمات عادى رسول خدا هم صحيح بود؛ و طبق حقّ بود؛ امّا استدلال به آيه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ درست است؟

علّامه: آيه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ اطلاق دارد؛ و شامل وحى آيات قرآن و غيره مى‏شود؛ و مى‏توان گفت: رسول الله در امور عادى هم از روى ميل و هواى نفسانى سخن نمى‏گفته است.

ولى آيه‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏ راجع به قرآن كريم و آيات نازله مى‏باشد و ربطى بسخنان عادى و اوامر آن حضرت در امور شخصى ندارد.

تلميذ: بعضى‏ها در سخنان خود هنگام تكلّم ضمير أنا استعمال نمى ‏كنند؛ و نمى‏گويند: من چنين كردم؛ و يا من رفتم و گفتم و امثال ذلك؛ بلكه پيوسته ضمير غايب: هو استعمال مى‏كنند و مى‏گويند: چنين كرد؛ و رفت. و او غذا خورد؛ آيا منظورشان از اين قسم تكلّم، تأدّب است؛ كه مى‏خواهند خود را عادت به من گفتن ندهند؛ و از منيّت و نسبت افعال مختلف به خود خوددارى كنند؟ يا منظورشان استناد افعال بحقّ است و نمى‏خواهند پاى خود را در ميان آورند؛ و خود را در مقابل حضرت حقّ ذى وجودى پندارند؟

گرچه اين مقام مقام توحيد صرف نيست؛ و در آن مقام غير از حضرت حقّ چيزى ديده نمى‏ شود. و نسبت افعال به خودهم در حقيقت نسبت بحقّ است تبارك و تعالى.

علّامه: در بعضى‏ها شايد بحسب ظاهر همان جنبه تأدّب باشد كه نمى‏خواهند خود را عادت به من من گفتن بدهند؛ و براى مقام توحيدى يك نحو زمينه فراهم كردن باشد.

در مسئله توحيد چنين بخاطر دارم كه حضرت صادق عليه السّلام بسيار توجّه و تمايل دارند به اينكه لفظ هو را به خدا برگردانند، كه بمقام ذات اشاره كند؛ اگر اين‏جور باشد (هوئى) جز خدا نداريم؛ و ديگر مسئله تمام است.

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (آيه 1 از سوره 112 اخلاص) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ (غير از هو إله نيست) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ‏ (صحبت از هو است، پاى هو به ميان مى‏آيد) الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ[11]

 

 

 

[رؤياى أمير المؤمنين حضرت خضر را و تعليم اسم أعظم‏]

راجع بأمير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه آن حضرت در شب قبل از غزوه بدر حضرت خضر عليه السّلام را در خواب ديدند؛ و گفتند به او: بمن ذكرى بده كه آن را بگويم و بر دشمنان غالب شوم! حضرت خضر به او گفت: بگو: يا هو يا من لا هو إلّا هو.

چون صبح شد، خواب را براى رسول الله بيان كرد؛ و حضرت رسول فرمودند:

اى علىّ! به تو اسم اعظم تعليم داده شده است‏[12] چقدر اين ذكر پرمعنائيست: يا هو يا من لا هو إلّا هو؛ اى هو جز تو هو نداريم و اين ديگر در مسئله توحيد وجود خيلى روشن است؛ يا هو يا من هو يا من هو هو؛ يا من لا هو إلّا هو.

حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند: من در جنگ بدر باين ذكر مشغول بودم.

امير المؤمنين عليه السّلام جنگ مى‏كرد؛ و اين ذكر را مى‏گفت.

بله هو از ظهورات خودش يك چيزهائى نشان مى‏داد.

آرى اينها همه ظهورات است؛ مردم با چشم‏هاى كوركورانه مى‏بينند؛ امير المؤمنين عليه السّلام با چشم ديگرى مى‏نگرد. اينها همه اطوار و اشكال ظهورات حقّ است جلّ و علا.

تلميذ: آيا مرحوم قاضى رضوان الله عليه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هيچ از اين مقوله‏هاى توحيدى تكلّم مى‏كردند، و مذاكره‏اى داشته‏اند؟! مرحوم قاضى بسيار مرد عجيبى بوده‏اند؛ چون يك كوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفيت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهايش مثلا پس از ده دوازده سال كه نزد ايشان رفت و آمد مى‏نموده‏اند، از توحيد سر در نياورده‏اند. و چيزى از توحيد حقّ تعالى دستگيرشان نشده است؛ و نمى‏دانم آيا ايشان با آنها مماشاة مى‏كرده ‏اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمين عوالم كثرات مشغول بوده، تا آن آيت حقّ رحلت كرده ‏اند.

ولى بعضى از شاگردها بعكس، خيلى زود از معارف الهيّه و از اسماء و صفات و توحيد ذات حقّ علم و معرفت پيدا مى‏كرده‏اند.

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود كه نسبتا قابل اعتماد بودند از اين رقم سخن‏ها مى‏گفته‏اند؛ مرحوم قاضى راستى عجيب مردى بود؛ و با هريك از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى‏كرد.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى‏ها از حيث رشد زودتر رشد پيدا مى‏كردند؛ و بعضى‏ها اين‏طور نبود و رشدشان بتأخير مى‏ افتاد.

معمولا ايشان در حال عادى يك ده بيست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى‏رفتند؛ و مذاكراتى داشتند؛ و صحبت‏هايى مى‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ايشان نيست مى‏شدند؛ و يك‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پيدا نمى‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در كوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ايشان خبرى نبود؛ و عيالاتشان هم نمى‏دانستند: كجا مى‏رفتند، چه مى‏كردند، هيچ‏كس خبر نداشت.

رفقا در اين روزها بهرجا كه احتمال مى‏دادند مرحوم قاضى را نمى‏جستند و اصلاهيچ نبود بعد از چند روزى باز پيدا مى‏شد؛ و درس و جلسه‏هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همين‏جور از غرائب و عجائب بسيار داشتند؛ حالات غريب و عجيب داشتند.

قضيّه‏اى را از ايشان آقايان نجف نقل مى‏كردند نه يك نفر و دو نفر بلكه بيشتر؛ و بعدا من خودم از ايشان پرسيدم؛ تصديق نمودند كه همين‏طور است:

مرحوم قاضى مريض بوده است؛ و در منزلى كه داشتند در ايوان منزل نشسته بودند؛ و كسالت ايشان پادرد بوده است، به حدّى كه ديگر پا جمع نمى‏شد و حركت نمى ‏كرد.

در اين حال بين دو طائفه ذكرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود؛ و بام‏ها را سنگر كرده بودند و پيوسته به يكديگر از روى بامها تيراندازى مى‏كردند؛ و از اين‏طرف شهر با طرف ديگر شهر با همديگر مى‏ جنگيدند.

ذكرت‏ها غلبه نموده؛ و طائفه شمرت‏ها را عقب مى‏زدند؛ و همين‏جور خانه به خانه، پشت بام به پشت بام مى‏گرفتند و جلو مى‏آمدند.

در پشت بام ايشان نيز طايفه شمرت‏ها سنگر گرفته بودند؛ و از روى بام به ذكرت‏ها مى‏زدند؛ چون ذكرتى‏ها غلبه كردند؛ بر اين پشت بام آمدند و دو نفر از شمرتى‏ها را در روى بام كشتند؛ و مرحوم قاضى هم در ايوان نشسته و تماشا مى‏كنند؛ و چون ذكرتى‏ها بام را تصرّف كردند؛ و شمرتى‏ها عقب نشستند آمدند در حياط خانه؛ و خانه را تصرف كردند؛ و دو نفر از شمرتى‏ها را در ايوان كشتند؛ و دو نفر ديگر را در صحن خانه كشتند كه مجموعا در خانه شش نفر كشته شد.

و مرحوم قاضى مى‏فرموده است: وقتى كه آن دو نفر را در پشت بام كشتند، از ناودان مثل باران همين‏طور داشت خون پائين مى‏آمد.

و من همين‏طور نشسته‏ام بر جاى خود و هيچ حركتى هم نكردم؛ و بعد از اين بسيار ذكرتى‏ها ريخته بودند در داخل اطاق‏ها؛ و هر چه بدرد خور آنان بود جمع كرده و برده بودند.

بلى لطفش اين بود كه مرحوم قاضى مى‏گفت: من حركت نكردم؛ همين‏جور كه نشسته بودم؛ نشسته بودم تماشا مى‏كردم.

مى‏گفت: از ناودان خون مى‏ريخت؛ و در ايوان دو كشته افتاده بود؛ و در صحن حياط نيز دو كشته افتاده بود؛ و من تماشا مى‏كردم.

اين حالات را فناى در توحيد گويند؛ كه در آن حال شخص سالك غير از خدا چيزى را نمى‏نگرد؛ و تمام حركات و افعال را جلوه حقّ مشاهده مى‏كند.

 

 

 

[در حالات توحيدى مرحوم قاضى رضوان الله عليه‏]

قضيّه ديگرى در نزد مرحوم قاضى پيش آمد كه ما خود حاضر و ناظر بر آن بوديم؛ و آن اينست كه:

يكى از دوستان مرحوم قاضى حجره‏اى در مدرسه هندى بخارائى معروف در نجف داشت؛ و چون ايشان به مسافرت رفته بود حجره را به مرحوم قاضى واگذار نموده بود؛ كه ايشان از نشستن و خوابيدن و ساير احتياجاتى كه دارند از آن استفاده كنند.

مرحوم قاضى هم روزها نزديك مغرب مى‏آمدند در آن حجره و رفقاى ايشان مى‏آمدند؛ و نماز جماعتى برپا مى‏كردند؛ و مجموع شاگردان هفت هشت ده نفر بودند؛ و بعدا مرحوم قاضى تا دو ساعت از شب گذشته مى‏ نشستند و مذاكراتى مى‏ شد؛ و سؤالاتى شاگردان مى‏نمودند؛ و استفاده مى‏ كردند.

يك روز در داخل حجره نشسته بوديم؛ مرحوم قاضى هم نشسته و شروع كردند بصحبت كردن درباره توحيد افعالى؛ ايشان گرم سخن گفتن درباره توحيد افعالى و توجيه كردن آن بودند؛ كه در اين اثناء مثل اينكه سقف آمد پائين؛ يك طرف اطاق راه بخارى بود؛ از آنجا مثل صداى هارّهارّى شروع كرد به ريختن، و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت.

جماعت شاگردان و آقايان همه برخاستند؛ و من هم برخاستم؛ و رفتيم تا دم حجره كه رسيديم ديدم شاگردان دم در ازدحام كرده و براى بيرون رفتن همديگر را عقب مى‏ زدند.

در اين حال معلوم شد كه اين‏جورها نيست؛ و سقف خراب نشده است؛ برگشتيم و نشستيم؛ همه در سر جاهاى خود نشستيم؛ و مرحوم آقا هم (قاضى) هيچ حركتى نكرده و بر سر جاى خود نشسته بودند؛ و اتّفاقا آن خرابى از بالا سر ايشان هم شروع شد.

ما آمديم دوباره نشستيم آقا فرمود: بيائيد اى موحّدين توحيد افعالى! بله بله همه شاگردان منفعل شدند؛ و معطّل ماندند كه چه جواب گويند؟

مدّتى نشستيم؛ و ايشان نيز دنبال فرمايشاتشان را درباره همان توحيد افعالى به پايان رساندند.

آرى آن‏روز چنين امتحانى داده شد؛ چون مرحوم آقا در اين باره مذاكره داشتند؛ واين امتحان درباره همين موضوع پيش آمد؛ و ايشان فرمود: بيائيد اى موحّدين توحيد أفعالى! بعدا چون تحقيق بعمل آمد معلوم شد؛ كه اين مدرسه متّصل است به مدرسه ديگر؛ به‏طورى‏كه اطاق‏هاى اين مدرسه تقريبا متّصل و جفت اطاقهاى آن مدرسه بود؛ و بين اطاق اين مدرسه و آن مدرسه فقط يك ديوارى در بين فاصله بود.

قرينه اطاقى كه ما در آن نشسته بوديم در آن مدرسه، سقف بخاريش ريخته بود؛ و خراب شده بود. و چون اطاق اين مدرسه از راه بخارى به بخارى اطاق آن مدرسه راه داشت؛ لذا اين سر و صدا پيدا شد؛ و اين گرد و غبار از محلّ بخارى وارد اطاق شد.بله اين‏جور بود يك امتحانى داديم.

تلميذ: اگر كسى بعنوان هديه براى انسان تحفه‏اى بياورد؛ و هديه‏اى بدهد؛ بعضى مى‏گويند: بر اساس مسئله توحيد افعالى انسان بايد قبول كند؛ چون‏دهنده خداست؛ و ردّ احسان و هديه‏اى از خدا شايسته نيست؛ و ديگر در اينجا مقام عزّت نفس و حفظ آبرو و غيرها مطرح نيست؛ شخص سالك بايد در اين مقامات عزّت نفس و آبروى خود را در مقابل اين احسان ناديده بگيرد؛ و با قبول آن بعنوان قبول از طرف خدا راهى را بسوى توحيد افعالى براى خود باز كند و بعضى عنوان عزّت نفس را عنوان مى‏كنند؛ و از هركس هر چيز را قبول نمى‏كنند؛ و بعضى از ملاحظات ديگرى هم دارند؛ انسان سالك بسوى راه خدا براى وصول بمقصد توحيد در اين حال چه‏كار كند؟ آيا مقام عزّت نفس مقدّم است، يا معامله توحيد افعالى حضرت حقّ؟

و چه بسا شخص هديه‏دهنده، اين هديه‏اش توأم با عنوان مساعدت و صدقه‏اى هست؛ و در نيّت خود يك نوع استرحامى را در نظر دارد؛ و يا مثلا عنوان شبه رشوه‏اى دارد؛ براى آنكه زمينه را براى پذيرش تقاضاى مشروع و يا غير مشروع بعدى خود فراهم سازد؛ و در بسيارى از اوقات اين قبول هدايا مستلزم حقّى براى طرف خواهد شد؛ و بالملازمه توقّع استمالت و حقّى نسبت به خود دارد؛ كه انجام آن استمالت براى سالك ضرر دارد.

و يا لا اقل مستلزم منّتى است كه از طرفى زير بار منّت رفتن براى سالك صحيح نيست؛ و از طرف ديگر خود را جمع كردن، و نسبت بخلق خدا بى ‏اعتنا بودن، و تقاضاى آنان را ردّ كردن، نيز براى سلوك ضرر دارد.

علّامه: قبول هديه و تحفه فى حدّ نفسه اگر مستلزم عواقب غير مشروع و ذلّت نباشد لازم است؛ و ردّ هديه كار پسنديده نيست؛ ظاهرا روايتى هم از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه: لا يردّ الإحسان إلّا الحمار[13] و ديگر آنكه احسان را ردّ نمى‏كند مگر سنگ سخت؛ و يا مگر يك شخص ناجور و ناهموار.

بلى اگر در بعضى از اوقات هم يك مقاصد اخلاقى منفىّ بدنبال داشته باشد؛ مثل ذلّت و منّت و امثال ذلك بحسب ظاهر قبول آن مطلوب نيست.

و سالك راه خدا بايد ملاحظه اين جهات را نيز داشته باشد؛ و بطور كلّى بايد گفت: كه قبول هديه و تحفه لازم است؛ و لا يردّ الإحسان إلّا الحمار اين حكم كلّى فى‏الجمله مسجّل است.

امّا وقتى كه مستلزم ذلّت و يا منّت و يا جنبه‏هاى غير صحيح ديگر بود؛ در اين موارد حالات اخلاقى مانع از پذيرش آنست. زيرا نفس همان قبول ذلّت و منّت، سدّ طريق براى سالك مى‏كند.

تلميذ: مرحوم آخوند ملّا فتحعلى سلطان ‏آبادى با تمام رياضات و مكاشفات و مقاماتى كه از ايشان نقل مى‏شود، گويا در مراحل و منازل توحيد ذات حق متعال نبوده ‏اند.

علّامه: مثل اينكه ايشان در مسائل مجاهدت‏هاى نفسانى بوده، و در رشته توحيد نبوده‏اند.

و چون با مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ هم عصر و هم زمان بوده؛ و مرحوم آخوند در رشته توحيد حقّ تبارك و تعالى بى‏نظير بوده‏اند؛ لذا با هم مناسبات و مراوداتى نداشته‏اند و قدرى هم روابط آنها تيره بود.

مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ انصافا خيلى واقعيّت عجيبى داشتند؛ و در حدود سيصد نفر شاگرد تربيت كردند؛ البتّه شاگرد و شاگرد شاگرد.

آن‏وقت در ميان اين شاگردان جماعتى هستند كه آدم‏هاى نسبتا كامل‏اند، مثل مرحوم آقا سيّد احمد كربلائىّ، و مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى، و آقا سيّد محمّد سعيدحبّوبى، و حاج ميرزا جواد آقاى تبريزىّ رضوان الله عليهم.

گفتند: جماعتى، دسته جمعى توطئه نموده بودند؛ و درباره روش عرفانى و الهىّ و توحيدىّ مرحوم آخوند ملّا حسينقلى انتقاد كرده؛ و يك عريضه‏اى به مرحوم آية الله شربيانى نوشته بودند- در اوقاتى كه مرحوم شربيانى رياست مسلمين را داشته؛ و بعنوان رئيس مطلق وقت شمرده مى‏شده است- و در آن نوشته بودند كه آخوند ملّا حسينقلى روش صوفيانه را پيش گرفته است.

مرحوم شربيانى نامه را مطالعه فرمود؛ و قلم را برداشت و در زير نامه نوشت:كاش خداوند مرا مثل آخوند صوفى قرار بدهد.

ديگر با اين جمله شربيانى كار تمام شد؛ و دسيسه‏هاى آنان همه بر باد رفت.[14] استاد ما مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى مى‏فرمودند: استاد ما مرحوم حاج سيّد احمد كربلائى رحمة الله عليه مى‏فرمود: ما پيوسته در خدمت مرحوم آية الحقّ آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ رضوان الله عليه بوديم؛ و آخوند صددرصد براى ما بود؛ ولى همين‏كه آقا حاج شيخ محمّد بهارىّ با آخوند روابط آشنائى و ارادت را پيدا نمود، و دائما در خدمت او رفت و آمد داشت؛ آخوند را از ما دزديد.

 

 

 

[در احوال مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائى طهرانىّ رضوان الله عليه‏]

مرحوم قاضى مى‏فرمود: مرحوم آقا سيّد احمد كربلائى مى‏گفت: در سفرى بيك درويش روشن ضمير برخورد كردم او بمن گفت: من مأموريّت دارم شما را از دو چيز مطّلع كنم: اوّل كيميا؛ دوّم آنكه من فردا مى‏ميرم؛ شما مرا تجهيز نموده و دفن نمائيد! مرحوم آقا سيّد احمد در جواب فرموده بود: امّا من به كيميا نيازى ندارم؛ و امّا تجهيزات شما را حاضرم؛ فردا آن درويش فوت مى‏كند؛ و مرحوم آقا سيّد متكفّل تجهيزات و كفن و دفن او مى ‏شوند.

مرحوم قاضى ساليان دراز ادراك صحبت و ملازمت مرحوم خلد مقام آقا حاج سيّد مرتضى كشميرىّ را نموده است. و در سفر و حضر ملازم ايشان بوده‏اند.

مرحوم حاج سيّد مرتضى از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و داراى حالات و مقامات و مكاشفات بوده، بسيار اهل ادب و اخلاق و جليل القدر؛ و امّا رشته ايشان رشته مرحوم آخوند ملا حسينقلى يعنى رشته توحيد و عرفان نبوده است؛ و ليكن در همان حال و موقعيّت نفسانى خود، بسيار ارزشمند و بزرگوار بوده‏اند.

مرحوم قاضى نقل مى‏فرمود: كه روزى در محضر آقا حاج سيّد مرتضى كشميرى براى زيارت مرقد حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السّلام از نجف اشرف به كربلاى معلّى آمديم؛ و بدوا در حجره‏اى كه در مدرسه بازار بين الحرمين بود وارد شديم.

اين حجره منتهى اليه پلّه‏هائى بود كه بايد طىّ شود؛ مرحوم حاج سيّد مرتضى در جلو و من از عقب سر ايشان حركت مى‏كردم؛ چون پلّه‏ها به پايان رسيد؛ و نظر بر در حجره نموديم؛ ديديم: مقفّل است.

مرحوم كشميرى نظرى بمن نموده و گفتند: مى‏گويند هركس نام مادر حضرت موسى را بقفل بسته ببرد، باز مى‏شود؛ مادر من از مادر حضرت موسى كمتر نيست؛ و دست بقفل برده و گفتند: يا فاطمه و قفل باز را در مقابل ما گذاردند؛ و ما وارد حجره شديم.

تلميذ: شما داستانى را براى ما نقل فرموده‏ايد؛ و بنده در رساله لبّ اللّباب در سير و سلوك اولى الالباب آورده‏ام: كه جوانى كه اهل فسق و فجور بوده به بركت راهنمائى‏هاى سيّدى كه از احوال باطنى او خبر داده است، ارشاد يافته و داراى مكاشفاتى شده است؛ و در سفر به كربلاى معلّى حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به او خير مقدم گفته‏اند؛ بنده بعدا كه از نجف اشرف بطهران مراجعت كردم آن جوان كه يكى از مهندسين راه و ساختمان است با ما آشنائى پيدا كرد؛ و شرح حالات خود را مفصّلا مى‏گفت؛ و در مجالس عديده با هم گفتگو داشتيم؛ و شرح مسافرت خود را به عتبات عاليات و ادراك محضر مرحوم آية الله آقا سيّد جمال الدين گلپايگانى تغمّده الله رحمته را بيان مى‏كرد؛ و فعلا نيز از دوستان ماست؛ مردى است بحمد الله شايسته و مؤدب بآداب.

مى‏گويد: آن سيّدى كه به سراغ من آمد؛ و من نزد او رفتم و از من دستگيرى نمود؛ مرحوم رضوان مقام آية الله حاج سيّد محمود زنجانى امام جمعه زنجان بوده است؛ واز حالات و اخلاق آن مرحوم چيزها بيان مى‏كند؛ آيا شما با مرحوم امام جمعه زنجان آشنائى داشته‏ايد! و با او از نجف اشرف سابقه داشته‏ايد!؟

علّامه: مرحوم امام جمعه زنجان رضوان الله عليه مرد جليل القدر عظيم الشّأن مؤدّب بآداب و خليق و نيكوسيرت بوده است و ما كرارا و مرارا محضر ايشان را دريافته‏ايم؛ و ليكن سابقه آشنائى از نجف اشرف را با ايشان نداريم؛ بدو برخورد و اوّلين ملاقات ما با ايشان در قم بود.

به‏ طورى‏كه ايشان براى زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها و ملاقات آقازاده خود حاج آقا عزّ الدّين مشرّف شده بودند؛ و گويا ميل ديدار بنده را نيز داشتند؛ و بنده اشتياق زيارت ايشان را به محاسنى كه در غيبت از ايشان شنيده بودم داشتم؛ و اتفاقا روزى كه به حمام رفته بودم؛ در سربينه حمام درحالى‏كه ايشان مشغول خشك كردن بدن خود با حوله بودند ملاقات دست داد؛ و بدون سابقه قبلى همديگر را شناختيم؛ و از آن ببعد در مجالس عديده ملاقات‏هاى گرم و خوبى داشته ‏ايم.

مردى بود بسيار بزرگوار و كريم النّفس و متعبّد و اهل مراقبه بود و جمعى از اهل فهم و فضل و سلوك در بلده زنجان بيمن و بركت تربيت ايشان به كمالاتى رسيده‏اند؛ رحمة الله عليه‏[15] تلميذ: در رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم حالاتى ديده مى‏شود كه حقيقتا موجب حيرت و بهت انسان مى‏گردد؛ از طرفى مى‏دانيم كه علم باطنى آن حضرت و بر مخفيّات و بر ضماير و دسيسه‏هائى كه بر عليه ايشان مى‏شده؛ و از جريانات داخلى و خارجى:

يعنى داخل منزل آن حضرت و خارج از منزل، تا چه سر حدّ بوده است؛ و علم و اطّلاع‏ آن حضرت از وقايع بعد از رحلت، و مصيبت‏هاى وارده بر بضعه خود فاطمه زهراء سلام الله عليها، و از وقايع جنگ جمل و صفّين و نهروان، به‏طورى‏كه خود آن حضرت روزى به زنان خود مى‏گويد: ليت شعرى أيّتكنّ صاحب الجمل الأدبب تنبحها كلاب الحوأب‏[16] و خبر دادن آن حضرت از متخلّفين از جيش اسامه؛ و مظالمى كه بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شده است، و حتّى در آستانه رحلت كه آن حضرت تقاضاى آوردن كاغذ و دوات كردند كه چيزى بنويسند كه امّت هرگز گمراه نشوند از آوردن قلم و دوات جلوگيرى بعمل آوردند و گفتار رسول الله را به هذيان و پريشان‏گوئى نسبت دادند.

و از طرف ديگر تا اين اندازه رسول الله با آنها مماشات مى‏كرد؛ و به آرامش رفتار مى‏نمود، و تغيير اخلاق و روش نمى‏داد؛ و تندى و خشونت نمى‏فرمود؛ بلكه سراسر يكپارچه تحمّل و صبر و استقامت و شكيبائى بود.

آيا همان‏طوركه راجع بمرحوم قاضى مى‏فرموديد: در قضيّه ذكرت و شمرت و يا در قضيّه خراب شدن سقف بخارى مجاور اطاق؛ اين تماشاى رسول الله در اثر توحيد أفعالى بوده است كه تمام اين وقايع را چون از حقّ متعال مى‏ديد لذا تحمّل و صبر مى‏نمود؟

علّامه: نه! حال رسول الله از آن حالات مرحوم قاضى عالى‏تر و بهتر بوده است چون رسول خدا بمقام بقاء بعد از فناء رسيده بودند؛ و در اين مقام آثار و خصوصيّات عالم كثرت از احساس دردها مرض‏ها تألّمات و غصّه‏هاى روحى همه بجاى خود محفوظ است؛ و در عين حال وحدت و آثار و علائم توحيدى، تمام جهات عالم كثرت بجميع خصوصيّاتها در آن حضرت مشهود بود.

و لذا در فوت فرزندشان ابراهيم اشك از ديدگان آن حضرت جارى بود؛ و آن را از آثار رحمت خدا مى‏دانستند؛ ولى در عين حال چون اين قضيّه از جانب خدا بود جز حقّ چيزى نمى‏گفتند و برضاى خدا راضى و تسليم بودند.

و در آن حال فرمودند: العين تدمع و القلب يحزن و لا نقول إلّا حقّا و إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون‏[17]

و بنابراين ايشان با اطّلاع از اين جريانات بيشتر ناراحت مى‏شدند؛ و بهتر و پراثرتر آثار و خصوصيّات اين جهات را ادراك مى‏كردند؛ و ليكن چون از طرفى داريم‏ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏[18] تحمّل و صبر مى‏فرمودند؛ و جام شكيبائى و استقامت هيچ‏گاه لبريز نمى‏شد.

و من چنين مى‏دانم كه همان كلمه رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم: ما أوذى نبى مثل ما اوذيت قطّ راجع بمسئله منافقين داخلى است؛ نه نسبت بكفّار خارجى و مشركين.

آن‏قدر رسول خدا از منافقين داخل منزل و خارج از منزل- از افرادى كه بظاهر اسلام آورده بودند ولى در باطن گرايش باسلام و رسول خدا نداشتند- آزار و اذيّت ديد، كه قابل توصيف نيست.

اگر ابتلاى به قضيّه منافقين را كنار بگذاريم، گرفتاريهاى رسول اكرم نسبت به گرفتاريهاى انبياى سلف خيلى چشم‏گير نبوده است؛ بحسب ظاهر گرفتاريهاى آنها از رسول اكرم قوى‏تر و شديدتر بوده است.

در بعضى از آنها اتّفاق افتاد كه انداختند توى ديگ و پختند؛ أصلا درباره رسول الله اين‏چنين اذيّت‏ها اتّفاق نيفتاده است. ليكن مى‏فرمايد: هيچ پيغمبرى هرگز به اندازه‏اى كه من اذيّت شده‏ام آزار نديده است.

على الظّاهر راجع بهمان مسئله منافقين است؛ در اين باره راستى آزارهاى منافقين نسبت به رسول الله براى ما قابل فهم و توصيف نيست.

تلميذ: درباره ائمه اطهار عليهم السّلام از همان مقام طفوليّت انكشاف توحيد بوده است، يا آنها بحسب مجاهدات و سير تكاملى و رشد و بالاخره به فعليّت رسيدن استعدادها صورت گرفته است؟

درباره حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام جواد الأئمّة در حال طفوليّت بمنصب امامت نائل شدند.

علّامه: بعنوان إرهاص مى‏توان گفت؛ ارهاص يك حالت خرق عادتى است كه قبل از موقع و سر رسيد، و قبل از بلوغ بوجود مى‏آيد؛ مثل اينكه درباره حضرت امير المؤمنين‏ سلام الله عليه وارد شده است كه وقتى كه مادرشان حضرت فاطمه ايشان را وضع حمل كرد و از بيت الله الحرام بيرون آورد رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم پيش آمد و طفل را گرفت؛ و حضرت امير المؤمنين سلام الله عليه شروع كردند بخواندن سوره مؤمنون از اوّل تا بآخر براى رسول الله خواندند؛ درحالى‏كه طفل بود و چند ساعتى بيشتر عمر نداشت؛ ارهاص باين معنى مى‏گويند (با هاء هوّز و صاد).[19] ارهاص اينست و بقيّه اقسام خارق عادات را يا كرامت و يا معجزه نامند.

امّا اگر از موقعش جلو بيفتد، ارهاص گويند. اين معانى را درباره ائمّه هدى بعنوان ارهاص مى‏توان يافت؛ مثل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در شكم مادر حرف مى‏زد؛ اين كه معجزه نيست. ارهاص است. و همچنين در حضرت جواد الأئمّة عليه السّلام و بسيارى از امامان ديگر بلكه در همه امامان فى‏الجمله متحقّق بوده است.

تلميذ: آيا ائمّه هدى سلام الله عليهم اجمعين در سنّ كودكى بازى مى‏ كرده ‏اند؟

و مانند ساير اطفال بوده؛ و از همان بازى‏ها مى‏ نموده‏ اند؟ و آيا مسئله بازى آنان در سير و تواريخ صحيح و روايات صحيحه وارد شده است؟

علّامه: بازى كردن آنها اشكال ندارد؛ حضرت جواد الأئمّه سلام الله عليه دو قضيّه نقل شده است:

اوّل آنكه آن حضرت در كوچه با بچه‏ ها مشغول بازى كردن بوده ‏اند كه مأمون گذشت؛ و از آن حضرت سؤالاتى نمود؛ و آن حضرت پاسخ‏هائى دادند.[20] دوّم از صوفيّه است؛ و چنين نقل مى‏كنند كه آن حضرت با بايزيد بسطامى مشغول بازى كردن بودند بازى مخصوصى كه يكى مخفى شود و ديگرى بايد او را جستجو كند، و پيدا كند (بازى قايم موشك) بنا شد حضرت جواد پنهان شوند و بايزيد آن حضرت را پيدا كند.

حضرت پنهان شدند؛ و بايزيد هر چه كرد؛ و هر جاى عالم را گشت، آن حضرت را پيدا نكرد.

يك همچه چيزى بعنوان كرامت براى حضرت جواد نقل مى‏كنند.

آن‏وقت گويا حضرت جواد از ته قلب بايزيد صدا زدند: به اينكه من اينجا هستم! شما كجا را مى‏گرديد؟

اين قضيّه را الآن درست به خاطرم نيست كه كجا ديده‏ام؛ مردّد است پيش بنده بين كتاب طرائق الحقائق و كتاب نفحات الانس جامى. اين‏طور نقل كرده‏اند؛ البتّه جا هم دارد كه بايزيد نتواند حضرت جواد را پيدا كند.

جامى دو نفر بوده‏اند: يكى عبد الرّحمن و ديگرى احمد؛ كتاب نفحات از عبد الرّحمن است عبد الرّحمن از احمد پخته‏تر بوده است: اشعار خوبى دارد بيانات خوب، بعضا كتاب‏هاى خوب دارد.

لوائح و لمعات دارد؛ بنده لوائح را نديده‏ام؛ ولى لمعات را مطالعه كرده‏ام.

 

 

 

 

[راجع به قيام حضرت مهدى قائم آل محمّد عجل اللّه تعالى فرجه الشريف‏]

تلميذ: راجع بحضرت قائم آل محمّد حضرت حجة ابن الحسن العسكرى ارواحنا فداه و كيفيّت، ظهورش از مرحوم قاضى رحمة الله عليه چيزى بخاطر داريد؟! علّامه: در روايت است كه چون حضرت قائم ظهور كنند اوّل دعوت خود را از مكّه آغاز مى‏كنند؛ بدين‏طريق كه بين ركن و مقام پشت به كعبه نموده، و اعلان مى‏فرمايند؛ و از خواصّ آن حضرت سيصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع مى‏گردند.

مرحوم استاد ما قاضى رحمة الله عليه مى‏فرمود: كه در اين حال حضرت به آنها مطلبى مى‏گويند كه همه آنها در أقطار عالم متفرّق و منتشر مى‏گردند؛ و چون همه آنها داراى طىّ الارض هستند، تمام عالم را تفحّص مى‏كنند؛ و مى‏فهمند كه غير از آن حضرت كسى داراى مقام ولايت مطلقه الهيّه و مأمور به ظهور و قيام و حاوى همه گنجينه‏ هاى اسرار إلهى و صاحب الأمر نيست.

در اين حال همه به مكّه مراجعت مى‏كنند؛ و بآن حضرت تسليم مى‏شوند؛ و بيعت مى‏نمايند.

مرحوم قاضى رضوان اللّه عليه مى‏فرمود: من مى‏دانم آن كلمه ‏اى را كه حضرت به آنها فرمود و همه از دور آن حضرت متفرّق شدند چه بود.و من در روايت ديده‏ام كه حضرت صادق عليه السّلام مى‏فرمايند: من آن كلمه را مى‏دانم.

مرحوم قاضى مى‏فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلّما ادراك محضر مبارك آن حضرت را كرده ‏اند. و بخدمتش شرفياب شده ‏اند.

يكى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزّمان معروفست، مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى‏بيند آن حضرت را در ميانه نورى بسيار قوى كه به او نزديك مى‏شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى‏گيرد كه نزديك بود قبض روح شود؛ و نفس‏هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقريبا يكى دو نفس بآخر مانده بود كه جان دهد آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى‏دهد كه ديگر به او نزديك نگردند.

بعد از دو هفته كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى‏يابد و بشرف ملاقات مى‏رسد.

مرحوم قاضى مى‏فرمود: اين شخص شيخ محمّد تقى آملى بوده است.[21]

__________________________________________________________________________________________________________

[1] ( 1) آيه 51 از سوره 42 شورى: و از براى هيچ فردى از افراد بشر نيست كه خداوند با او سخن گويد؛ مگر از راه وحى، و يا از پشت پرده و حجاب، و يا اينكه فرستاده‏اى را بفرستد، پس وحى كند باذن خود هر چه را كه بخواهد؛ و او بلندمرتبه و حكيم است.

[2] ( 1) آيه 1 تا 6 از سوره 96 علق: بخوان باسم پروردگارت آنكه خلق كرد! انسان را از علق خلق كرد بخوان! و پروردگار تو از همه موجودات مكرّم‏تر و بزرگوارتر است؛ آن كسيست كه با قلم تعليم كرد؛ و بانسان تعليم كرد چيزهائى را كه نمى‏دانست.

[3] ( 2) آيه 97 از سوره 2 بقره: بگو كيست كه دشمن جبرائيل باشد؟ جبرائيل است كه بر قلب تو فروفرستاد قرآن را باذن خدا.

[4] ( 3) آيه 102 از سوره 16 نحل: بگو قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت بحقّ فروفرستاد تا اينكه كسانى كه ايمان آورده‏اند، استوار و پابرجاى بوده باشند.

[5] ( 4) آيه 193 از سوره 26 شعراء: قرآن را روح الأمين بر قلب تو فروفرستاد براى اينكه از ترسانندگان بوده باشى بزبان عربى آشكارا.

[6] ( 1) آيات 11 تا 16 از سوره 80 عبس: نه اين‏چنين نيست بلكه آيات قرآن براى تذكّر و پند است، تا هر كه بخواهد متذكّر گردد؛ در صحيفه‏هاى بلندمرتبه و بزرگ‏مقام است؛ آن صحيفه‏ها بلندمرتبه و پاك و پاكيزه است، كه بدست سفيران حقّ و فرشتگان وحى كه ملائكه بزرگوار و با اخلاق نيكو هستند فرستاده مى‏شود.

[7] ( 1) آيه 42 از سوره 39 زمر: خداوند جان‏ها را در وقت مردن و در وقت خوابيدن مى‏گيرد.

[8] ( 2) آيه 11 از سوره 32 سجده: بگو شما را قبض روح مى‏كند آن فرشته مرگى كه بشما گماشته شده است.

[9] ( 3) آيه 61 از سوره 6 انعام: حتّى تا زمانى كه موت بسراغ يكى از شما بيايد، در آن هنگام رسولان و فرستادگان ما از فرشتگان او را قبض روح مى‏كنند؛ و آنها در انجام اين امر كوتاهى ندارند.

[10] ( 1) آيه 3 تا 5 از سوره 53 نجم: و رسول خدا از روى ميل و هواى نفسانى خود سخن نمى‏گويد؛ نيست سخن او مگر وحى خداوندى كه به او وحى شده است؛ و او را شديد القوى( كه منظور جبرائيل امين است) تعليم كرده است.

[11] ( 1) آيات 22 تا 24 از سوره 59 حشر: اگر ما اين قرآن را بر كوهى فرومى‏فرستاديم؛ هرآينه مى‏ديدى كه آن كوه از عظمت خدا و ترس از خدا خاشع مى‏شد و متلاشى مى‏گشت! و ما اين مثال‏ها را براى مردم مى‏زنيم به اميد آنكه تفكّر كنند.

اوست خداوند يگانه‏اى كه غير از او خدائى نيست كه به نهان و آشكار اطّلاع دارد و بخشنده و مهربان است.

اوست خداوند يگانه‏اى كه غير از او خدائى نيست و سلطان مقتدر و پاك و منزّه از هر عيب و ايمنى‏بخش و حافظ و نگهدارنده عالم و قاهر و مسلّط بر جميع مخلوقات و با جبروت و عظمت است؛ و منزّه است اين خدا از هر چه را كه مشركان براى او شريك و انبازى قرار مى‏دهند.

[12] ( 2) اين روايت را در تفسير مجمع البيان در تفسير سوره اخلاص آورده است كه: و حدّثنى( أى قال ابو جعفر عليه السّلام) و حدّثنى أبى عن أبيه عن امير المؤمنين عليهم السّلام انّه قال: رأيت الخضر فى المنام قبل بدر بليلة فقلت له: علّمنى شيئا انتصر به على الأعداء! فقال: قل: يا هو يا من لا هو إلّا هو! فلمّا أصبحت قصصت على رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم؛ فقال يا علىّ! علّمت الإسم الأعظم و كان على لسانى يوم بدر.

قال: و قرء عليه السّلام يوم بدر: قل هو الله أحد فلمّا فرغ قال: يا هو يا من لا هو إلّا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين و كان يقول ذلك يوم صفين و هو يطارد فقال له عمّار بن ياسر: يا أمير المؤمنين ما هذه الكنايات؟! قال: اسم الله الأعظم و عماد التّوحيد لله لا إله إلّا هو ثمّ قرء شهد الله أنّه لا اله إلا هو و الملائكة و اولو العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم و آخر الحشر ثمّ نزّل فصلّى أربع ركعات قبل الزّوال.

و اصل اين روايت در توحيد صدوق در باب تفسير قل هو الله احد ص 89 با سند متّصل خود روايت مى‏كند:

از ابى البخترى وهب بن وهب از حضرت صادق عليه السّلام؛ از حضرت باقر عليه السّلام؛ و در ضمن تفسير، حضرت باقر استشهاد باين روايت مى‏نمايند: كه از پدرشان؛ و آن حضرت از پدرش حضرت سيد الشهداء عليه السّلام؛ و او از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است.

[13] ( 1) ردّ احسان كسى را نمى‏كند مگر درازگوش.

[14] ( 1) شرح احوال مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى را مرحوم علّامه آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى در جلد دوّم نقباء البشر از اعلام الشيعة از ص 674 تا ص 678 آورده‏اند؛ و درباره ايشان چنين مى‏فرمايد: و هو فى خصوص هذا العلم( يعنى علم اخلاق) امر عظيم لا يحدّه وصف؛ فقد مضت حقبة طويلة لم يجد خلالها الزمن بمن ماثله فى علم الاخلاق و تهذيب النفوس؛ و قد ختم به هذا الفنّ فلم ينبغ بعده من يكون له ما كان للمترجم له بحيث يعدّ نظيرا له تا آخر آنچه بيان مى‏كند.

[15] ( 1) آقازاده مرحوم امام جمعه زنجان رحمة الله عليه، رفيق شفيق و صديق ارجمند: حضرت آية الله حاج سيّد عزّ الدّين زنجانى دامت بركاته هستند كه بعد از پدر امامت جمعه شهر زنجان و زعامت حوزه علميّه آن شهر با ايشان بوده و اكنون در شهر مقدّس مشهد رضوى على ثاويه آلاف التحيّة و الثّناء اقامت دارند.

ايشان از مبرّزين از قدماء شاگردان علّامه طباطبائى رحمة الله عليه مى‏باشند كه ساليانى بدروس اسفار و شفاى آن مرحوم حضور يافته؛ و سابقه آشنائى و ارادات اين ناچيز با ايشان از همان دوران طلبگى ما در بلده طيبه قم بوده است؛ مردى است جامع بين علم و عمل و بين معقول و منقول: مفسّر قرآن كريم؛ وارد در ابحاث علميّه و فلسفيّه؛ و متعبّد به عبوديّت الهيّه و متخلّق به اخلاق حسنه مى‏باشند.

و حقا مى‏توان ايشان را يكى از نمونه‏هاى بارز مفاخر اسلام شمرد؛ جمعى از طلّاب از بركات محضر ايشان استفاده مى‏كنند: خداوند نعمت وجود ايشان را براى عالم علم و فضيلت مستدام بدارد.

اللهمّ طوّل عمره و امه و سدّده.

[16] ( 1) اى كاش مى‏دانستم كه كدام يك از شما سوار بر شتر پرپشم هستيد، درحالى‏كه سگ‏هاى حواب بشما هجوم آورده و صدا مى‏كنند؟!

[17] ( 2) چشم مى‏گريد؛ و دل غصّه‏دار است؛ و غير از سخن حقّ چيزى نمى‏گوئيم؛ و ما درباره مرگ تو اى ابراهيم اندوهناك هستيم.

[18] ( 1) آيه 4 از سوره 68 نون و القلم: و بدرستى كه حقا تو اى پيغمبر داراى اخلاق بزرگى هستى!

[19] ( 1) داستان خواندن امير المؤمنين سوره مؤمنون را ابن شهرآشوب در مناقب ج 1 ص 359 طبع سنگى نقل مى‏كند و مجلسى در بحار طبع كمپانى ج 9 ص 5 از مناقب و از امالى شيخ طوسى نقل مى‏كند و در طبع بحار حروفى در ج 35 ص 35 مى‏باشد.

[20] ( 2) اين داستان را مفصّلا شيخ بهائى در مفتاح الفلاح در ضمن بيان بعضى از دعاهاى حضرت جواد آورده است و گويد كه: خاصّه و عامّه روايت كرده‏اند ص 171 از طبع سنه 1324؛ و حرّ عاملى در اثبات الهداة ج 6 ص 202 از مفتاح الفلاح آورده و گويد: اين را نيز محمّد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤال آورده است.

[21] ( 1) مرحوم آقا شيخ محمّد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اوّل بودند چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف؛ تدريس فقه و فلسفه مى‏نمودند منظومه سبزوارى و اسفار را تدريس مى‏كردند و صاحب حاشيه مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى و حاشيه و شرح منظومه سبزوارى هستند؛ و با پدر حقير سوابق علمى و آشنائى از زمان طلبگى داشته‏اند.

حقير محضر ايشان را مكررا ادراك كرده‏ام بسيار خليق و مؤدّب و سليم النّفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدّى فتوى نشد و رساله بطبع نرسانيد؛ آن مرحوم در ايّام جوانى و تحصيل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمة الله عليه در امور عرفانى استفاده مى‏نموده؛ و داراى كمالاتى بوده است.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *