ابحاث عرفانى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
[كيفيّت نزول وحى بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم]
تلميذ: راجع به كيفيّت نزول وحى برسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم است.
آيا در هنگام وحى آيات قرآنيّه بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم و نزول آيات و اوامر و نواهى الهيّه، هميشه حال پيغمبر تغيير مىكرده؛ و از حال عادى خارج مىشدهاند؛ و يا آنكه در بعضى از اوقات حال رسول خدا تغيير مىكرده است؟ چون در اثر وارد است كه در حال وحى رنگ پيغمبر زرد و يا سفيد مىشد؛ و بدن آن حضرت سنگين مى شد؛ و مانند شخص بىهوش و بىحال درمى آمدند.
و آيات الهيّهاى را كه نازل مىشده است؛ آيا در حال افاقه براى مردم و براى كتّاب وحى مى خوانده اند؛ يا در همان حالت غير عادى؟ و آيا كتّاب وحى پيوسته ملازم آن حضرت بوده اند و فورا وحى را مى نوشته اند يا بعدا؟
و آيا نزول وحى بتوسّط جبرائيل بوده؛ و يا خود حضرت حقّ بدون واسطه و حجاب بر آن حضرت تجلّى مىنموده است؟
علّامه: نمىتوان گفت كه پيوسته حال رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در وقت نزول وحى تغيير مىكرده است؛ يعنى دليل نداريم؛ از كجا مىتوان گفت؟ در مورد رسول الله گاهى اتّفاق مىافتاد در وقت نزول وحى، حال ايشان بهم مىخورد؛ و مثل آدم مقضىّ عليه (مثل شخص متوفّى) همينطور مى افتادند و بعدا افاقه حاصل مى شد.
امّا اينكه آيات را در همان حال غير عادى مىخواندهاند يا پس از افاقه، خيلى روشن نيست.
مثل اينكه از بعضى از روايات استفاده مىشود كه در حال افاقه هم خوانده مىشد؛ كه چون حضرتش از عالم فناء بقاء حاصل كرد سؤال مىفرمود: كه چطور خوانديد؟ اين دليليست بر آنكه در حال فنا و گرفتگى هم مىخواندهاند؛ و بعد كه حال عوض مىشد؛ و حال عادى دست مىداد نيز خوانده مىشده است.
يك روايت داريم كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال مىكنند: يا ابن رسول الله!رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم تاب مقاومت ملاقات و ديدار جبرئيل را نداشت؛ و از آن جهت از خود بيخود مىشد؛ و غشّ مىكرد.
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: اين در حالى بود كه خداوند متعال تجلّى مىكرد به رسولش و با او تكلّم مىكرد؛ و رسولش طرف خطاب خدا بود؛ و خود حقّ تبارك و تعالى بدون واسطه با او سخن مى گفت.
و امّا در غير اين صورت جبرائيل مانند يك عبد مملوك و يك بنده و بردهاى مىايستاد؛ و اجازه مىگرفت؛ و حرفهايش را مىزد؛ و هر وقت جبرائيل تكلّم مىكرد اينچنين بود.و امّا آنكه در موقع خطاب، حال رسولش تغيير مىكرد حقيقتا خود خداوند عزّ و جلّ بوده است.
مثلا در شأن نزول سوره مائده، و در روايات نزول آن داريم: كه سوره مائده وقتى نازل شد كه پيغمبر اكرم به مدينه وارد مىشدند؛ و به اندازهاى اين سوره سنگينى داشت و آنقدر سخت و سنگين بود كه ناقهاى كه حضرت بر آن سوار بودند نزديك بود به زمين برسد، و بروى زمين بخوابد.
آيات و روايات در كيفيّت نزول سورههاى قرآن مختلف است؛ بعضى دلالت دارد بر اينكه خداوند متعال تجلّى مىنموده و وحى مىفرموده است؛ و اين وحى بلاواسطه بوده؛ و از بعضى استفاده مىشود كه بتوسّط جبرائيل بوده است.
و اصولا در آيه وارده در آخر سوره شورى حمعسق كه مىفرمايد:وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.[1] وحى خدا قسيم با ارسال رسل قرار گرفته است؛ يعنى وحيا مقابل افتاده با فرستادن مأمور و رسول و با تكلّم از وراء حجاب؛ پس هرجا كه وحى بوده است ديگر جبرائيل نبوده است.
و اين آيه به خوبى دلالت دارد بر آنكه در جائى كه قرآن بصورت وحى بوده است؛ توسّط خود حضرت حقّ متعال بلا واسطه بوده و برسول اكرم نازل مىشده است؛ و بالاخره جبرائيل نبوده است.و آنجاهائى كه بتوسّط جبرائيل نازل مىشده است؛ ديگر جلوه خدا بدون واسطه نبوده است.
اين مسئله خيلى روشن است؛ چون بطور حصر مطلق دائر بين نفى و اثبات إلّا وحيا أومن وراء حجاب أو يرسل رسولا هر چه بتوسّط جبرائيل و يا اعوان او نازل شود غير از مسئله وحى مىباشد.
آيات وارده در أوّل نزول قرآن:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ[2] بحسب ظاهر بنظر مىرسد باين كه توسّط خود حضرت حقّ متعال بعنوان وحى بوده باشد؛ و جبرائيل معلوم مىشود كه بعدها آورده است.
[در كيفيّت نزول وحى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم]
و نيز در قرآن سه آيه داريم كه دلالت دارد بر اينكه قرآن توسّط جبرائيل و روح القدس و روح الامين نازل شده است.
قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ[3] قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا[4] نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ[5] بارى ظاهر اين آيات اينست كه تمام قرآن را جبرئيل نازل كرده است؛ ما براى بدست آوردن حقيقت مطلب و جمع بين آيات قرآن يك طورى فكر كردهايم نمىدانم رساست، يا رسا نيست؟
و آن اينكه بگوئيم: كيفيّت نزول وحى سه مرحله دارد.
مرحله اوّل: مرحله نزول وحى است من الله از جانب خدا بلا واسطه.
مرحله دوّم: پائينتر از آن، و آن اينكه از جانب خدا بلا واسطه نباشد بلكه از ناحيه جبرئيل است؛ يعنى در جائى كه خدا وحى مىكرده جبرائيل هم بوده؛ و خداوند بتوسّط جبرائيل وحى مىنموده است.
مرحله سوّم: مرحله پائينتر از آن؛ و آن اينكه از جانب جبرائيل هم بلا واسطه نبوده باشد بلكه بتوسّط اعوان و ياران او وحى مىشده است؛ و در اين صورت خداوند بتوسّط جبرائيل، و از جبرائيل بتوسّط اعوان او وحى مىشده است؛ و در اين قسم، هم خداى متعال حاضر بوده است؛ و هم جبرائيل؛ و هم اعوان جبرائيل.
درباره اين قسم سوّم كه بتوسّط اعوان جبرائيل وحى مىشده است؛ آيهاى در قرآن كريم داريم كه مىرساند اين آيات الهى در الواحى و يا مثلا نظير الواحى كه در دست سفرة كرام بررة بوده است نازل مىشده و رسول الله مىخوانده است:
كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ.[6] و در تمام اين سه مرحله، اهل سه مرحله، يعنى حضرت حقّ و جبرائيل و سفره كرام برره حاضر بودند و نزول وحى هم در هريك از مراحل توسّط همه اينها يعنى توسّط سفره كرام برره توسّط جبرائيل توسّط حضرت حقّ صورت مىگرفته است؛ غاية الامر در بعضى از موارد نظر اصلى به خود ذات حقّ بوده است، بهطورىكه به جبرائيل و سفره نظر نمىشده است؛ و اين در آن مواردى است كه حال رسول الله تغيير مىكرده است؛ و طبق آيه واقع در سوره شورى وحيا بوده است.
و در بعضى از موارد نظر اصلى بجبرائيل بوده است؛ بهطورىكه به سفره نظر نمىشده است، و نظر بذات حقّ از آئينه و مرآت جبرائيل بوده است.
و در بعضى از موارد نظر اصلى بهمان فرشتگان زيردست و اعوان جبرائيل، يعنى سفره بوده است. و از دريچه وجود و تعيّن آنها به جبرائيل و حضرت حقّ نظر مىشده است؛ و درباره اين قسم اخير طبق همان آيه، أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا بوده است. منتهى بعضى از اوقات توسّط رسول جبرئيل و بعضى از اوقات توسّط سفره كرام برره كه ياران و اعوان او هستند.
چون طبق همين آيه ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا خداوند متعال وقتى وحى كند خودش تكلّم مىكند؛ و در تكليمش واسطه اتّخاذ نمىكند. خودش مستقيما تجلّى مىكند، و تكلّم مىكند؛ و رسول خدا ادراك مىكند آن تكلّم را.
و نظير اين معنى را درباره قبض روح داريم؛ در آنجا نيز اين سه مرحله در قرآن كريم وارد شده است.
در يكجا داريم: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها[7] و در يكجا داريم: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[8] و در يكجا داريم: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ[9].
و نظير اين آيه بازهم در قرآن كريم هست؛ و بهر حال از اين آيات استفاده مىشود كه در مسئله قبض روح در يكمرتبه خداوند متعال مستقيما قبض روح مىكند؛ و يكمرتبه پائينتر نسبت به ملكالموت داده شده است؛ و در مرتبه پائينتر نسبت به فرشتگان و رسولان قبض ارواح داده شده است.
و در تمام اين سه مرحله نيز خداوند متعال و ملكالموت و ملائكه قبض ارواح دست اندر كارند.
فقط تفاوت در اينست كه در بعضى موارد چون شخص محتضر بغير خدا به هيچوجه متوجّه نيست، حضرت حقّ متعال خود بدون واسطه قبض روح مىنمايد؛ يعنى شخص محتضر عزرائيل يا فرشته ديگرى را نمىبيند؛ گرچه آنها دستاندركار باشند.
و در بعضى از موارد محتضر مقامش آنطور نيست كه بتواند صرفا غرق در انوار حضرت احديّت باشد؛ و چون داراى مراتبى از خلوص مىباشد؛ لذا جان دادن او توسّط خود عزرائيل انجام مى گيرد.
و در بعضى از موارد توسّط ملائكه جزئيّه و اعوان عزرائيل صورت مى گيرد.
و در صورت دوّم ديگر ذات حقّ مشاهده نمى شود؛ و در صورت سوّم ذات حقّ و عزرائيل هر دو مشاهده نمىگردند.
و بهر حال اختلاف اين مراتب بحسب اختلاف ادراكات و درجات و مقامات محتضر است.
و همانطوركه ذكر شد بحسب ظاهر اختلاف درجات و مراتب وحى آيات قرآنيّه در اين سه مرحله نيز بحسب اختلاف حالات و مقامات و وضعيّاتى بوده است كه خداوند تبارك و تعالى وحى را به يكى از اين سه طريق نازل مىفرموده است.
[تفسير آيه مباركه: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.]
تلميذ: در آيه كريمه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى.[10] آيا مفادش اينست كه تمام كلمات رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم وحى بوده است؟ يا ظاهرش اينست كه آياتى را رسول الله بعنوان قرآن تلاوت مىفرموده است وحى بوده است؟
چون ديده شده است كه بعضىها استدلال مىكنند با تمسّك باين آيات بر اينكه حرفهاى عادى رسول خدا هم وحى منزل بوده است؛ مثلا در قضيّه أمر فرمودن آن حضرت به حركت جيش اسامه و يا قضيّه كاغذ و دوات خواستن رسول الله در وقت رحلت بر اينكه چيزى بنويسند كه امّت ديگر هرگز گمراه نشوند، استدلال مىكنند به اين آيه شريفه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.
اين كلمات رسول خدا و اوامر و نواهى آن حضرت در امور فردى و خانوادگى و يا در امور اجتماعى آيا وحى نبوده است؟ گرچه كلمات عادى رسول خدا هم صحيح بود؛ و طبق حقّ بود؛ امّا استدلال به آيه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى درست است؟
علّامه: آيه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اطلاق دارد؛ و شامل وحى آيات قرآن و غيره مىشود؛ و مىتوان گفت: رسول الله در امور عادى هم از روى ميل و هواى نفسانى سخن نمىگفته است.
ولى آيه إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى راجع به قرآن كريم و آيات نازله مىباشد و ربطى بسخنان عادى و اوامر آن حضرت در امور شخصى ندارد.
تلميذ: بعضىها در سخنان خود هنگام تكلّم ضمير أنا استعمال نمى كنند؛ و نمىگويند: من چنين كردم؛ و يا من رفتم و گفتم و امثال ذلك؛ بلكه پيوسته ضمير غايب: هو استعمال مىكنند و مىگويند: چنين كرد؛ و رفت. و او غذا خورد؛ آيا منظورشان از اين قسم تكلّم، تأدّب است؛ كه مىخواهند خود را عادت به من گفتن ندهند؛ و از منيّت و نسبت افعال مختلف به خود خوددارى كنند؟ يا منظورشان استناد افعال بحقّ است و نمىخواهند پاى خود را در ميان آورند؛ و خود را در مقابل حضرت حقّ ذى وجودى پندارند؟
گرچه اين مقام مقام توحيد صرف نيست؛ و در آن مقام غير از حضرت حقّ چيزى ديده نمى شود. و نسبت افعال به خودهم در حقيقت نسبت بحقّ است تبارك و تعالى.
علّامه: در بعضىها شايد بحسب ظاهر همان جنبه تأدّب باشد كه نمىخواهند خود را عادت به من من گفتن بدهند؛ و براى مقام توحيدى يك نحو زمينه فراهم كردن باشد.
در مسئله توحيد چنين بخاطر دارم كه حضرت صادق عليه السّلام بسيار توجّه و تمايل دارند به اينكه لفظ هو را به خدا برگردانند، كه بمقام ذات اشاره كند؛ اگر اينجور باشد (هوئى) جز خدا نداريم؛ و ديگر مسئله تمام است.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (آيه 1 از سوره 112 اخلاص) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ (غير از هو إله نيست) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ (صحبت از هو است، پاى هو به ميان مىآيد) الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ[11]
[رؤياى أمير المؤمنين حضرت خضر را و تعليم اسم أعظم]
راجع بأمير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه آن حضرت در شب قبل از غزوه بدر حضرت خضر عليه السّلام را در خواب ديدند؛ و گفتند به او: بمن ذكرى بده كه آن را بگويم و بر دشمنان غالب شوم! حضرت خضر به او گفت: بگو: يا هو يا من لا هو إلّا هو.
چون صبح شد، خواب را براى رسول الله بيان كرد؛ و حضرت رسول فرمودند:
اى علىّ! به تو اسم اعظم تعليم داده شده است[12] چقدر اين ذكر پرمعنائيست: يا هو يا من لا هو إلّا هو؛ اى هو جز تو هو نداريم و اين ديگر در مسئله توحيد وجود خيلى روشن است؛ يا هو يا من هو يا من هو هو؛ يا من لا هو إلّا هو.
حضرت امير عليه السّلام فرمودهاند: من در جنگ بدر باين ذكر مشغول بودم.
امير المؤمنين عليه السّلام جنگ مىكرد؛ و اين ذكر را مىگفت.
بله هو از ظهورات خودش يك چيزهائى نشان مىداد.
آرى اينها همه ظهورات است؛ مردم با چشمهاى كوركورانه مىبينند؛ امير المؤمنين عليه السّلام با چشم ديگرى مىنگرد. اينها همه اطوار و اشكال ظهورات حقّ است جلّ و علا.
تلميذ: آيا مرحوم قاضى رضوان الله عليه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هيچ از اين مقولههاى توحيدى تكلّم مىكردند، و مذاكرهاى داشتهاند؟! مرحوم قاضى بسيار مرد عجيبى بودهاند؛ چون يك كوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفيت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهايش مثلا پس از ده دوازده سال كه نزد ايشان رفت و آمد مىنمودهاند، از توحيد سر در نياوردهاند. و چيزى از توحيد حقّ تعالى دستگيرشان نشده است؛ و نمىدانم آيا ايشان با آنها مماشاة مىكرده اند؛ و پابه پاى آنها قدم مى نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمين عوالم كثرات مشغول بوده، تا آن آيت حقّ رحلت كرده اند.
ولى بعضى از شاگردها بعكس، خيلى زود از معارف الهيّه و از اسماء و صفات و توحيد ذات حقّ علم و معرفت پيدا مىكردهاند.
علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود كه نسبتا قابل اعتماد بودند از اين رقم سخنها مىگفتهاند؛ مرحوم قاضى راستى عجيب مردى بود؛ و با هريك از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مىكرد.
اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضىها از حيث رشد زودتر رشد پيدا مىكردند؛ و بعضىها اينطور نبود و رشدشان بتأخير مى افتاد.
معمولا ايشان در حال عادى يك ده بيست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مىآمدند و مىرفتند؛ و مذاكراتى داشتند؛ و صحبتهايى مىشد؛ و آنوقت دفعتا ايشان نيست مىشدند؛ و يكچند روزى اصلا نبودند؛ و پيدا نمىشدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در كوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ايشان خبرى نبود؛ و عيالاتشان هم نمىدانستند: كجا مىرفتند، چه مىكردند، هيچكس خبر نداشت.
رفقا در اين روزها بهرجا كه احتمال مىدادند مرحوم قاضى را نمىجستند و اصلاهيچ نبود بعد از چند روزى باز پيدا مىشد؛ و درس و جلسههاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همينجور از غرائب و عجائب بسيار داشتند؛ حالات غريب و عجيب داشتند.
قضيّهاى را از ايشان آقايان نجف نقل مىكردند نه يك نفر و دو نفر بلكه بيشتر؛ و بعدا من خودم از ايشان پرسيدم؛ تصديق نمودند كه همينطور است:
مرحوم قاضى مريض بوده است؛ و در منزلى كه داشتند در ايوان منزل نشسته بودند؛ و كسالت ايشان پادرد بوده است، به حدّى كه ديگر پا جمع نمىشد و حركت نمى كرد.
در اين حال بين دو طائفه ذكرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود؛ و بامها را سنگر كرده بودند و پيوسته به يكديگر از روى بامها تيراندازى مىكردند؛ و از اينطرف شهر با طرف ديگر شهر با همديگر مى جنگيدند.
ذكرتها غلبه نموده؛ و طائفه شمرتها را عقب مىزدند؛ و همينجور خانه به خانه، پشت بام به پشت بام مىگرفتند و جلو مىآمدند.
در پشت بام ايشان نيز طايفه شمرتها سنگر گرفته بودند؛ و از روى بام به ذكرتها مىزدند؛ چون ذكرتىها غلبه كردند؛ بر اين پشت بام آمدند و دو نفر از شمرتىها را در روى بام كشتند؛ و مرحوم قاضى هم در ايوان نشسته و تماشا مىكنند؛ و چون ذكرتىها بام را تصرّف كردند؛ و شمرتىها عقب نشستند آمدند در حياط خانه؛ و خانه را تصرف كردند؛ و دو نفر از شمرتىها را در ايوان كشتند؛ و دو نفر ديگر را در صحن خانه كشتند كه مجموعا در خانه شش نفر كشته شد.
و مرحوم قاضى مىفرموده است: وقتى كه آن دو نفر را در پشت بام كشتند، از ناودان مثل باران همينطور داشت خون پائين مىآمد.
و من همينطور نشستهام بر جاى خود و هيچ حركتى هم نكردم؛ و بعد از اين بسيار ذكرتىها ريخته بودند در داخل اطاقها؛ و هر چه بدرد خور آنان بود جمع كرده و برده بودند.
بلى لطفش اين بود كه مرحوم قاضى مىگفت: من حركت نكردم؛ همينجور كه نشسته بودم؛ نشسته بودم تماشا مىكردم.
مىگفت: از ناودان خون مىريخت؛ و در ايوان دو كشته افتاده بود؛ و در صحن حياط نيز دو كشته افتاده بود؛ و من تماشا مىكردم.
اين حالات را فناى در توحيد گويند؛ كه در آن حال شخص سالك غير از خدا چيزى را نمىنگرد؛ و تمام حركات و افعال را جلوه حقّ مشاهده مىكند.
[در حالات توحيدى مرحوم قاضى رضوان الله عليه]
قضيّه ديگرى در نزد مرحوم قاضى پيش آمد كه ما خود حاضر و ناظر بر آن بوديم؛ و آن اينست كه:
يكى از دوستان مرحوم قاضى حجرهاى در مدرسه هندى بخارائى معروف در نجف داشت؛ و چون ايشان به مسافرت رفته بود حجره را به مرحوم قاضى واگذار نموده بود؛ كه ايشان از نشستن و خوابيدن و ساير احتياجاتى كه دارند از آن استفاده كنند.
مرحوم قاضى هم روزها نزديك مغرب مىآمدند در آن حجره و رفقاى ايشان مىآمدند؛ و نماز جماعتى برپا مىكردند؛ و مجموع شاگردان هفت هشت ده نفر بودند؛ و بعدا مرحوم قاضى تا دو ساعت از شب گذشته مى نشستند و مذاكراتى مى شد؛ و سؤالاتى شاگردان مىنمودند؛ و استفاده مى كردند.
يك روز در داخل حجره نشسته بوديم؛ مرحوم قاضى هم نشسته و شروع كردند بصحبت كردن درباره توحيد افعالى؛ ايشان گرم سخن گفتن درباره توحيد افعالى و توجيه كردن آن بودند؛ كه در اين اثناء مثل اينكه سقف آمد پائين؛ يك طرف اطاق راه بخارى بود؛ از آنجا مثل صداى هارّهارّى شروع كرد به ريختن، و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت.
جماعت شاگردان و آقايان همه برخاستند؛ و من هم برخاستم؛ و رفتيم تا دم حجره كه رسيديم ديدم شاگردان دم در ازدحام كرده و براى بيرون رفتن همديگر را عقب مى زدند.
در اين حال معلوم شد كه اينجورها نيست؛ و سقف خراب نشده است؛ برگشتيم و نشستيم؛ همه در سر جاهاى خود نشستيم؛ و مرحوم آقا هم (قاضى) هيچ حركتى نكرده و بر سر جاى خود نشسته بودند؛ و اتّفاقا آن خرابى از بالا سر ايشان هم شروع شد.
ما آمديم دوباره نشستيم آقا فرمود: بيائيد اى موحّدين توحيد افعالى! بله بله همه شاگردان منفعل شدند؛ و معطّل ماندند كه چه جواب گويند؟
مدّتى نشستيم؛ و ايشان نيز دنبال فرمايشاتشان را درباره همان توحيد افعالى به پايان رساندند.
آرى آنروز چنين امتحانى داده شد؛ چون مرحوم آقا در اين باره مذاكره داشتند؛ واين امتحان درباره همين موضوع پيش آمد؛ و ايشان فرمود: بيائيد اى موحّدين توحيد أفعالى! بعدا چون تحقيق بعمل آمد معلوم شد؛ كه اين مدرسه متّصل است به مدرسه ديگر؛ بهطورىكه اطاقهاى اين مدرسه تقريبا متّصل و جفت اطاقهاى آن مدرسه بود؛ و بين اطاق اين مدرسه و آن مدرسه فقط يك ديوارى در بين فاصله بود.
قرينه اطاقى كه ما در آن نشسته بوديم در آن مدرسه، سقف بخاريش ريخته بود؛ و خراب شده بود. و چون اطاق اين مدرسه از راه بخارى به بخارى اطاق آن مدرسه راه داشت؛ لذا اين سر و صدا پيدا شد؛ و اين گرد و غبار از محلّ بخارى وارد اطاق شد.بله اينجور بود يك امتحانى داديم.
تلميذ: اگر كسى بعنوان هديه براى انسان تحفهاى بياورد؛ و هديهاى بدهد؛ بعضى مىگويند: بر اساس مسئله توحيد افعالى انسان بايد قبول كند؛ چوندهنده خداست؛ و ردّ احسان و هديهاى از خدا شايسته نيست؛ و ديگر در اينجا مقام عزّت نفس و حفظ آبرو و غيرها مطرح نيست؛ شخص سالك بايد در اين مقامات عزّت نفس و آبروى خود را در مقابل اين احسان ناديده بگيرد؛ و با قبول آن بعنوان قبول از طرف خدا راهى را بسوى توحيد افعالى براى خود باز كند و بعضى عنوان عزّت نفس را عنوان مىكنند؛ و از هركس هر چيز را قبول نمىكنند؛ و بعضى از ملاحظات ديگرى هم دارند؛ انسان سالك بسوى راه خدا براى وصول بمقصد توحيد در اين حال چهكار كند؟ آيا مقام عزّت نفس مقدّم است، يا معامله توحيد افعالى حضرت حقّ؟
و چه بسا شخص هديهدهنده، اين هديهاش توأم با عنوان مساعدت و صدقهاى هست؛ و در نيّت خود يك نوع استرحامى را در نظر دارد؛ و يا مثلا عنوان شبه رشوهاى دارد؛ براى آنكه زمينه را براى پذيرش تقاضاى مشروع و يا غير مشروع بعدى خود فراهم سازد؛ و در بسيارى از اوقات اين قبول هدايا مستلزم حقّى براى طرف خواهد شد؛ و بالملازمه توقّع استمالت و حقّى نسبت به خود دارد؛ كه انجام آن استمالت براى سالك ضرر دارد.
و يا لا اقل مستلزم منّتى است كه از طرفى زير بار منّت رفتن براى سالك صحيح نيست؛ و از طرف ديگر خود را جمع كردن، و نسبت بخلق خدا بى اعتنا بودن، و تقاضاى آنان را ردّ كردن، نيز براى سلوك ضرر دارد.
علّامه: قبول هديه و تحفه فى حدّ نفسه اگر مستلزم عواقب غير مشروع و ذلّت نباشد لازم است؛ و ردّ هديه كار پسنديده نيست؛ ظاهرا روايتى هم از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه: لا يردّ الإحسان إلّا الحمار[13] و ديگر آنكه احسان را ردّ نمىكند مگر سنگ سخت؛ و يا مگر يك شخص ناجور و ناهموار.
بلى اگر در بعضى از اوقات هم يك مقاصد اخلاقى منفىّ بدنبال داشته باشد؛ مثل ذلّت و منّت و امثال ذلك بحسب ظاهر قبول آن مطلوب نيست.
و سالك راه خدا بايد ملاحظه اين جهات را نيز داشته باشد؛ و بطور كلّى بايد گفت: كه قبول هديه و تحفه لازم است؛ و لا يردّ الإحسان إلّا الحمار اين حكم كلّى فىالجمله مسجّل است.
امّا وقتى كه مستلزم ذلّت و يا منّت و يا جنبههاى غير صحيح ديگر بود؛ در اين موارد حالات اخلاقى مانع از پذيرش آنست. زيرا نفس همان قبول ذلّت و منّت، سدّ طريق براى سالك مىكند.
تلميذ: مرحوم آخوند ملّا فتحعلى سلطان آبادى با تمام رياضات و مكاشفات و مقاماتى كه از ايشان نقل مىشود، گويا در مراحل و منازل توحيد ذات حق متعال نبوده اند.
علّامه: مثل اينكه ايشان در مسائل مجاهدتهاى نفسانى بوده، و در رشته توحيد نبودهاند.
و چون با مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ هم عصر و هم زمان بوده؛ و مرحوم آخوند در رشته توحيد حقّ تبارك و تعالى بىنظير بودهاند؛ لذا با هم مناسبات و مراوداتى نداشتهاند و قدرى هم روابط آنها تيره بود.
مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ انصافا خيلى واقعيّت عجيبى داشتند؛ و در حدود سيصد نفر شاگرد تربيت كردند؛ البتّه شاگرد و شاگرد شاگرد.
آنوقت در ميان اين شاگردان جماعتى هستند كه آدمهاى نسبتا كاملاند، مثل مرحوم آقا سيّد احمد كربلائىّ، و مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى، و آقا سيّد محمّد سعيدحبّوبى، و حاج ميرزا جواد آقاى تبريزىّ رضوان الله عليهم.
گفتند: جماعتى، دسته جمعى توطئه نموده بودند؛ و درباره روش عرفانى و الهىّ و توحيدىّ مرحوم آخوند ملّا حسينقلى انتقاد كرده؛ و يك عريضهاى به مرحوم آية الله شربيانى نوشته بودند- در اوقاتى كه مرحوم شربيانى رياست مسلمين را داشته؛ و بعنوان رئيس مطلق وقت شمرده مىشده است- و در آن نوشته بودند كه آخوند ملّا حسينقلى روش صوفيانه را پيش گرفته است.
مرحوم شربيانى نامه را مطالعه فرمود؛ و قلم را برداشت و در زير نامه نوشت:كاش خداوند مرا مثل آخوند صوفى قرار بدهد.
ديگر با اين جمله شربيانى كار تمام شد؛ و دسيسههاى آنان همه بر باد رفت.[14] استاد ما مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى مىفرمودند: استاد ما مرحوم حاج سيّد احمد كربلائى رحمة الله عليه مىفرمود: ما پيوسته در خدمت مرحوم آية الحقّ آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ رضوان الله عليه بوديم؛ و آخوند صددرصد براى ما بود؛ ولى همينكه آقا حاج شيخ محمّد بهارىّ با آخوند روابط آشنائى و ارادت را پيدا نمود، و دائما در خدمت او رفت و آمد داشت؛ آخوند را از ما دزديد.
[در احوال مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائى طهرانىّ رضوان الله عليه]
مرحوم قاضى مىفرمود: مرحوم آقا سيّد احمد كربلائى مىگفت: در سفرى بيك درويش روشن ضمير برخورد كردم او بمن گفت: من مأموريّت دارم شما را از دو چيز مطّلع كنم: اوّل كيميا؛ دوّم آنكه من فردا مىميرم؛ شما مرا تجهيز نموده و دفن نمائيد! مرحوم آقا سيّد احمد در جواب فرموده بود: امّا من به كيميا نيازى ندارم؛ و امّا تجهيزات شما را حاضرم؛ فردا آن درويش فوت مىكند؛ و مرحوم آقا سيّد متكفّل تجهيزات و كفن و دفن او مى شوند.
مرحوم قاضى ساليان دراز ادراك صحبت و ملازمت مرحوم خلد مقام آقا حاج سيّد مرتضى كشميرىّ را نموده است. و در سفر و حضر ملازم ايشان بودهاند.
مرحوم حاج سيّد مرتضى از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و داراى حالات و مقامات و مكاشفات بوده، بسيار اهل ادب و اخلاق و جليل القدر؛ و امّا رشته ايشان رشته مرحوم آخوند ملا حسينقلى يعنى رشته توحيد و عرفان نبوده است؛ و ليكن در همان حال و موقعيّت نفسانى خود، بسيار ارزشمند و بزرگوار بودهاند.
مرحوم قاضى نقل مىفرمود: كه روزى در محضر آقا حاج سيّد مرتضى كشميرى براى زيارت مرقد حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السّلام از نجف اشرف به كربلاى معلّى آمديم؛ و بدوا در حجرهاى كه در مدرسه بازار بين الحرمين بود وارد شديم.
اين حجره منتهى اليه پلّههائى بود كه بايد طىّ شود؛ مرحوم حاج سيّد مرتضى در جلو و من از عقب سر ايشان حركت مىكردم؛ چون پلّهها به پايان رسيد؛ و نظر بر در حجره نموديم؛ ديديم: مقفّل است.
مرحوم كشميرى نظرى بمن نموده و گفتند: مىگويند هركس نام مادر حضرت موسى را بقفل بسته ببرد، باز مىشود؛ مادر من از مادر حضرت موسى كمتر نيست؛ و دست بقفل برده و گفتند: يا فاطمه و قفل باز را در مقابل ما گذاردند؛ و ما وارد حجره شديم.
تلميذ: شما داستانى را براى ما نقل فرمودهايد؛ و بنده در رساله لبّ اللّباب در سير و سلوك اولى الالباب آوردهام: كه جوانى كه اهل فسق و فجور بوده به بركت راهنمائىهاى سيّدى كه از احوال باطنى او خبر داده است، ارشاد يافته و داراى مكاشفاتى شده است؛ و در سفر به كربلاى معلّى حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به او خير مقدم گفتهاند؛ بنده بعدا كه از نجف اشرف بطهران مراجعت كردم آن جوان كه يكى از مهندسين راه و ساختمان است با ما آشنائى پيدا كرد؛ و شرح حالات خود را مفصّلا مىگفت؛ و در مجالس عديده با هم گفتگو داشتيم؛ و شرح مسافرت خود را به عتبات عاليات و ادراك محضر مرحوم آية الله آقا سيّد جمال الدين گلپايگانى تغمّده الله رحمته را بيان مىكرد؛ و فعلا نيز از دوستان ماست؛ مردى است بحمد الله شايسته و مؤدب بآداب.
مىگويد: آن سيّدى كه به سراغ من آمد؛ و من نزد او رفتم و از من دستگيرى نمود؛ مرحوم رضوان مقام آية الله حاج سيّد محمود زنجانى امام جمعه زنجان بوده است؛ واز حالات و اخلاق آن مرحوم چيزها بيان مىكند؛ آيا شما با مرحوم امام جمعه زنجان آشنائى داشتهايد! و با او از نجف اشرف سابقه داشتهايد!؟
علّامه: مرحوم امام جمعه زنجان رضوان الله عليه مرد جليل القدر عظيم الشّأن مؤدّب بآداب و خليق و نيكوسيرت بوده است و ما كرارا و مرارا محضر ايشان را دريافتهايم؛ و ليكن سابقه آشنائى از نجف اشرف را با ايشان نداريم؛ بدو برخورد و اوّلين ملاقات ما با ايشان در قم بود.
به طورىكه ايشان براى زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها و ملاقات آقازاده خود حاج آقا عزّ الدّين مشرّف شده بودند؛ و گويا ميل ديدار بنده را نيز داشتند؛ و بنده اشتياق زيارت ايشان را به محاسنى كه در غيبت از ايشان شنيده بودم داشتم؛ و اتفاقا روزى كه به حمام رفته بودم؛ در سربينه حمام درحالىكه ايشان مشغول خشك كردن بدن خود با حوله بودند ملاقات دست داد؛ و بدون سابقه قبلى همديگر را شناختيم؛ و از آن ببعد در مجالس عديده ملاقاتهاى گرم و خوبى داشته ايم.
مردى بود بسيار بزرگوار و كريم النّفس و متعبّد و اهل مراقبه بود و جمعى از اهل فهم و فضل و سلوك در بلده زنجان بيمن و بركت تربيت ايشان به كمالاتى رسيدهاند؛ رحمة الله عليه[15] تلميذ: در رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم حالاتى ديده مىشود كه حقيقتا موجب حيرت و بهت انسان مىگردد؛ از طرفى مىدانيم كه علم باطنى آن حضرت و بر مخفيّات و بر ضماير و دسيسههائى كه بر عليه ايشان مىشده؛ و از جريانات داخلى و خارجى:
يعنى داخل منزل آن حضرت و خارج از منزل، تا چه سر حدّ بوده است؛ و علم و اطّلاع آن حضرت از وقايع بعد از رحلت، و مصيبتهاى وارده بر بضعه خود فاطمه زهراء سلام الله عليها، و از وقايع جنگ جمل و صفّين و نهروان، بهطورىكه خود آن حضرت روزى به زنان خود مىگويد: ليت شعرى أيّتكنّ صاحب الجمل الأدبب تنبحها كلاب الحوأب[16] و خبر دادن آن حضرت از متخلّفين از جيش اسامه؛ و مظالمى كه بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شده است، و حتّى در آستانه رحلت كه آن حضرت تقاضاى آوردن كاغذ و دوات كردند كه چيزى بنويسند كه امّت هرگز گمراه نشوند از آوردن قلم و دوات جلوگيرى بعمل آوردند و گفتار رسول الله را به هذيان و پريشانگوئى نسبت دادند.
و از طرف ديگر تا اين اندازه رسول الله با آنها مماشات مىكرد؛ و به آرامش رفتار مىنمود، و تغيير اخلاق و روش نمىداد؛ و تندى و خشونت نمىفرمود؛ بلكه سراسر يكپارچه تحمّل و صبر و استقامت و شكيبائى بود.
آيا همانطوركه راجع بمرحوم قاضى مىفرموديد: در قضيّه ذكرت و شمرت و يا در قضيّه خراب شدن سقف بخارى مجاور اطاق؛ اين تماشاى رسول الله در اثر توحيد أفعالى بوده است كه تمام اين وقايع را چون از حقّ متعال مىديد لذا تحمّل و صبر مىنمود؟
علّامه: نه! حال رسول الله از آن حالات مرحوم قاضى عالىتر و بهتر بوده است چون رسول خدا بمقام بقاء بعد از فناء رسيده بودند؛ و در اين مقام آثار و خصوصيّات عالم كثرت از احساس دردها مرضها تألّمات و غصّههاى روحى همه بجاى خود محفوظ است؛ و در عين حال وحدت و آثار و علائم توحيدى، تمام جهات عالم كثرت بجميع خصوصيّاتها در آن حضرت مشهود بود.
و لذا در فوت فرزندشان ابراهيم اشك از ديدگان آن حضرت جارى بود؛ و آن را از آثار رحمت خدا مىدانستند؛ ولى در عين حال چون اين قضيّه از جانب خدا بود جز حقّ چيزى نمىگفتند و برضاى خدا راضى و تسليم بودند.
و در آن حال فرمودند: العين تدمع و القلب يحزن و لا نقول إلّا حقّا و إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون[17]
و بنابراين ايشان با اطّلاع از اين جريانات بيشتر ناراحت مىشدند؛ و بهتر و پراثرتر آثار و خصوصيّات اين جهات را ادراك مىكردند؛ و ليكن چون از طرفى داريم وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ[18] تحمّل و صبر مىفرمودند؛ و جام شكيبائى و استقامت هيچگاه لبريز نمىشد.
و من چنين مىدانم كه همان كلمه رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم: ما أوذى نبى مثل ما اوذيت قطّ راجع بمسئله منافقين داخلى است؛ نه نسبت بكفّار خارجى و مشركين.
آنقدر رسول خدا از منافقين داخل منزل و خارج از منزل- از افرادى كه بظاهر اسلام آورده بودند ولى در باطن گرايش باسلام و رسول خدا نداشتند- آزار و اذيّت ديد، كه قابل توصيف نيست.
اگر ابتلاى به قضيّه منافقين را كنار بگذاريم، گرفتاريهاى رسول اكرم نسبت به گرفتاريهاى انبياى سلف خيلى چشمگير نبوده است؛ بحسب ظاهر گرفتاريهاى آنها از رسول اكرم قوىتر و شديدتر بوده است.
در بعضى از آنها اتّفاق افتاد كه انداختند توى ديگ و پختند؛ أصلا درباره رسول الله اينچنين اذيّتها اتّفاق نيفتاده است. ليكن مىفرمايد: هيچ پيغمبرى هرگز به اندازهاى كه من اذيّت شدهام آزار نديده است.
على الظّاهر راجع بهمان مسئله منافقين است؛ در اين باره راستى آزارهاى منافقين نسبت به رسول الله براى ما قابل فهم و توصيف نيست.
تلميذ: درباره ائمه اطهار عليهم السّلام از همان مقام طفوليّت انكشاف توحيد بوده است، يا آنها بحسب مجاهدات و سير تكاملى و رشد و بالاخره به فعليّت رسيدن استعدادها صورت گرفته است؟
درباره حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام جواد الأئمّة در حال طفوليّت بمنصب امامت نائل شدند.
علّامه: بعنوان إرهاص مىتوان گفت؛ ارهاص يك حالت خرق عادتى است كه قبل از موقع و سر رسيد، و قبل از بلوغ بوجود مىآيد؛ مثل اينكه درباره حضرت امير المؤمنين سلام الله عليه وارد شده است كه وقتى كه مادرشان حضرت فاطمه ايشان را وضع حمل كرد و از بيت الله الحرام بيرون آورد رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم پيش آمد و طفل را گرفت؛ و حضرت امير المؤمنين سلام الله عليه شروع كردند بخواندن سوره مؤمنون از اوّل تا بآخر براى رسول الله خواندند؛ درحالىكه طفل بود و چند ساعتى بيشتر عمر نداشت؛ ارهاص باين معنى مىگويند (با هاء هوّز و صاد).[19] ارهاص اينست و بقيّه اقسام خارق عادات را يا كرامت و يا معجزه نامند.
امّا اگر از موقعش جلو بيفتد، ارهاص گويند. اين معانى را درباره ائمّه هدى بعنوان ارهاص مىتوان يافت؛ مثل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در شكم مادر حرف مىزد؛ اين كه معجزه نيست. ارهاص است. و همچنين در حضرت جواد الأئمّة عليه السّلام و بسيارى از امامان ديگر بلكه در همه امامان فىالجمله متحقّق بوده است.
تلميذ: آيا ائمّه هدى سلام الله عليهم اجمعين در سنّ كودكى بازى مى كرده اند؟
و مانند ساير اطفال بوده؛ و از همان بازىها مى نموده اند؟ و آيا مسئله بازى آنان در سير و تواريخ صحيح و روايات صحيحه وارد شده است؟
علّامه: بازى كردن آنها اشكال ندارد؛ حضرت جواد الأئمّه سلام الله عليه دو قضيّه نقل شده است:
اوّل آنكه آن حضرت در كوچه با بچه ها مشغول بازى كردن بوده اند كه مأمون گذشت؛ و از آن حضرت سؤالاتى نمود؛ و آن حضرت پاسخهائى دادند.[20] دوّم از صوفيّه است؛ و چنين نقل مىكنند كه آن حضرت با بايزيد بسطامى مشغول بازى كردن بودند بازى مخصوصى كه يكى مخفى شود و ديگرى بايد او را جستجو كند، و پيدا كند (بازى قايم موشك) بنا شد حضرت جواد پنهان شوند و بايزيد آن حضرت را پيدا كند.
حضرت پنهان شدند؛ و بايزيد هر چه كرد؛ و هر جاى عالم را گشت، آن حضرت را پيدا نكرد.
يك همچه چيزى بعنوان كرامت براى حضرت جواد نقل مىكنند.
آنوقت گويا حضرت جواد از ته قلب بايزيد صدا زدند: به اينكه من اينجا هستم! شما كجا را مىگرديد؟
اين قضيّه را الآن درست به خاطرم نيست كه كجا ديدهام؛ مردّد است پيش بنده بين كتاب طرائق الحقائق و كتاب نفحات الانس جامى. اينطور نقل كردهاند؛ البتّه جا هم دارد كه بايزيد نتواند حضرت جواد را پيدا كند.
جامى دو نفر بودهاند: يكى عبد الرّحمن و ديگرى احمد؛ كتاب نفحات از عبد الرّحمن است عبد الرّحمن از احمد پختهتر بوده است: اشعار خوبى دارد بيانات خوب، بعضا كتابهاى خوب دارد.
لوائح و لمعات دارد؛ بنده لوائح را نديدهام؛ ولى لمعات را مطالعه كردهام.
[راجع به قيام حضرت مهدى قائم آل محمّد عجل اللّه تعالى فرجه الشريف]
تلميذ: راجع بحضرت قائم آل محمّد حضرت حجة ابن الحسن العسكرى ارواحنا فداه و كيفيّت، ظهورش از مرحوم قاضى رحمة الله عليه چيزى بخاطر داريد؟! علّامه: در روايت است كه چون حضرت قائم ظهور كنند اوّل دعوت خود را از مكّه آغاز مىكنند؛ بدينطريق كه بين ركن و مقام پشت به كعبه نموده، و اعلان مىفرمايند؛ و از خواصّ آن حضرت سيصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع مىگردند.
مرحوم استاد ما قاضى رحمة الله عليه مىفرمود: كه در اين حال حضرت به آنها مطلبى مىگويند كه همه آنها در أقطار عالم متفرّق و منتشر مىگردند؛ و چون همه آنها داراى طىّ الارض هستند، تمام عالم را تفحّص مىكنند؛ و مىفهمند كه غير از آن حضرت كسى داراى مقام ولايت مطلقه الهيّه و مأمور به ظهور و قيام و حاوى همه گنجينه هاى اسرار إلهى و صاحب الأمر نيست.
در اين حال همه به مكّه مراجعت مىكنند؛ و بآن حضرت تسليم مىشوند؛ و بيعت مىنمايند.
مرحوم قاضى رضوان اللّه عليه مىفرمود: من مىدانم آن كلمه اى را كه حضرت به آنها فرمود و همه از دور آن حضرت متفرّق شدند چه بود.و من در روايت ديدهام كه حضرت صادق عليه السّلام مىفرمايند: من آن كلمه را مىدانم.
مرحوم قاضى مىفرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلّما ادراك محضر مبارك آن حضرت را كرده اند. و بخدمتش شرفياب شده اند.
يكى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزّمان معروفست، مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مىبيند آن حضرت را در ميانه نورى بسيار قوى كه به او نزديك مىشدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مىگيرد كه نزديك بود قبض روح شود؛ و نفسهاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقريبا يكى دو نفس بآخر مانده بود كه جان دهد آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مىدهد كه ديگر به او نزديك نگردند.
بعد از دو هفته كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مىيابد و بشرف ملاقات مىرسد.
مرحوم قاضى مىفرمود: اين شخص شيخ محمّد تقى آملى بوده است.[21]
__________________________________________________________________________________________________________
[1] ( 1) آيه 51 از سوره 42 شورى: و از براى هيچ فردى از افراد بشر نيست كه خداوند با او سخن گويد؛ مگر از راه وحى، و يا از پشت پرده و حجاب، و يا اينكه فرستادهاى را بفرستد، پس وحى كند باذن خود هر چه را كه بخواهد؛ و او بلندمرتبه و حكيم است.
[2] ( 1) آيه 1 تا 6 از سوره 96 علق: بخوان باسم پروردگارت آنكه خلق كرد! انسان را از علق خلق كرد بخوان! و پروردگار تو از همه موجودات مكرّمتر و بزرگوارتر است؛ آن كسيست كه با قلم تعليم كرد؛ و بانسان تعليم كرد چيزهائى را كه نمىدانست.
[3] ( 2) آيه 97 از سوره 2 بقره: بگو كيست كه دشمن جبرائيل باشد؟ جبرائيل است كه بر قلب تو فروفرستاد قرآن را باذن خدا.
[4] ( 3) آيه 102 از سوره 16 نحل: بگو قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت بحقّ فروفرستاد تا اينكه كسانى كه ايمان آوردهاند، استوار و پابرجاى بوده باشند.
[5] ( 4) آيه 193 از سوره 26 شعراء: قرآن را روح الأمين بر قلب تو فروفرستاد براى اينكه از ترسانندگان بوده باشى بزبان عربى آشكارا.
[6] ( 1) آيات 11 تا 16 از سوره 80 عبس: نه اينچنين نيست بلكه آيات قرآن براى تذكّر و پند است، تا هر كه بخواهد متذكّر گردد؛ در صحيفههاى بلندمرتبه و بزرگمقام است؛ آن صحيفهها بلندمرتبه و پاك و پاكيزه است، كه بدست سفيران حقّ و فرشتگان وحى كه ملائكه بزرگوار و با اخلاق نيكو هستند فرستاده مىشود.
[7] ( 1) آيه 42 از سوره 39 زمر: خداوند جانها را در وقت مردن و در وقت خوابيدن مىگيرد.
[8] ( 2) آيه 11 از سوره 32 سجده: بگو شما را قبض روح مىكند آن فرشته مرگى كه بشما گماشته شده است.
[9] ( 3) آيه 61 از سوره 6 انعام: حتّى تا زمانى كه موت بسراغ يكى از شما بيايد، در آن هنگام رسولان و فرستادگان ما از فرشتگان او را قبض روح مىكنند؛ و آنها در انجام اين امر كوتاهى ندارند.
[10] ( 1) آيه 3 تا 5 از سوره 53 نجم: و رسول خدا از روى ميل و هواى نفسانى خود سخن نمىگويد؛ نيست سخن او مگر وحى خداوندى كه به او وحى شده است؛ و او را شديد القوى( كه منظور جبرائيل امين است) تعليم كرده است.
[11] ( 1) آيات 22 تا 24 از سوره 59 حشر: اگر ما اين قرآن را بر كوهى فرومىفرستاديم؛ هرآينه مىديدى كه آن كوه از عظمت خدا و ترس از خدا خاشع مىشد و متلاشى مىگشت! و ما اين مثالها را براى مردم مىزنيم به اميد آنكه تفكّر كنند.
اوست خداوند يگانهاى كه غير از او خدائى نيست كه به نهان و آشكار اطّلاع دارد و بخشنده و مهربان است.
اوست خداوند يگانهاى كه غير از او خدائى نيست و سلطان مقتدر و پاك و منزّه از هر عيب و ايمنىبخش و حافظ و نگهدارنده عالم و قاهر و مسلّط بر جميع مخلوقات و با جبروت و عظمت است؛ و منزّه است اين خدا از هر چه را كه مشركان براى او شريك و انبازى قرار مىدهند.
[12] ( 2) اين روايت را در تفسير مجمع البيان در تفسير سوره اخلاص آورده است كه: و حدّثنى( أى قال ابو جعفر عليه السّلام) و حدّثنى أبى عن أبيه عن امير المؤمنين عليهم السّلام انّه قال: رأيت الخضر فى المنام قبل بدر بليلة فقلت له: علّمنى شيئا انتصر به على الأعداء! فقال: قل: يا هو يا من لا هو إلّا هو! فلمّا أصبحت قصصت على رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم؛ فقال يا علىّ! علّمت الإسم الأعظم و كان على لسانى يوم بدر.
قال: و قرء عليه السّلام يوم بدر: قل هو الله أحد فلمّا فرغ قال: يا هو يا من لا هو إلّا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين و كان يقول ذلك يوم صفين و هو يطارد فقال له عمّار بن ياسر: يا أمير المؤمنين ما هذه الكنايات؟! قال: اسم الله الأعظم و عماد التّوحيد لله لا إله إلّا هو ثمّ قرء شهد الله أنّه لا اله إلا هو و الملائكة و اولو العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم و آخر الحشر ثمّ نزّل فصلّى أربع ركعات قبل الزّوال.
و اصل اين روايت در توحيد صدوق در باب تفسير قل هو الله احد ص 89 با سند متّصل خود روايت مىكند:
از ابى البخترى وهب بن وهب از حضرت صادق عليه السّلام؛ از حضرت باقر عليه السّلام؛ و در ضمن تفسير، حضرت باقر استشهاد باين روايت مىنمايند: كه از پدرشان؛ و آن حضرت از پدرش حضرت سيد الشهداء عليه السّلام؛ و او از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است.
[13] ( 1) ردّ احسان كسى را نمىكند مگر درازگوش.
[14] ( 1) شرح احوال مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى را مرحوم علّامه آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى در جلد دوّم نقباء البشر از اعلام الشيعة از ص 674 تا ص 678 آوردهاند؛ و درباره ايشان چنين مىفرمايد: و هو فى خصوص هذا العلم( يعنى علم اخلاق) امر عظيم لا يحدّه وصف؛ فقد مضت حقبة طويلة لم يجد خلالها الزمن بمن ماثله فى علم الاخلاق و تهذيب النفوس؛ و قد ختم به هذا الفنّ فلم ينبغ بعده من يكون له ما كان للمترجم له بحيث يعدّ نظيرا له تا آخر آنچه بيان مىكند.
[15] ( 1) آقازاده مرحوم امام جمعه زنجان رحمة الله عليه، رفيق شفيق و صديق ارجمند: حضرت آية الله حاج سيّد عزّ الدّين زنجانى دامت بركاته هستند كه بعد از پدر امامت جمعه شهر زنجان و زعامت حوزه علميّه آن شهر با ايشان بوده و اكنون در شهر مقدّس مشهد رضوى على ثاويه آلاف التحيّة و الثّناء اقامت دارند.
ايشان از مبرّزين از قدماء شاگردان علّامه طباطبائى رحمة الله عليه مىباشند كه ساليانى بدروس اسفار و شفاى آن مرحوم حضور يافته؛ و سابقه آشنائى و ارادات اين ناچيز با ايشان از همان دوران طلبگى ما در بلده طيبه قم بوده است؛ مردى است جامع بين علم و عمل و بين معقول و منقول: مفسّر قرآن كريم؛ وارد در ابحاث علميّه و فلسفيّه؛ و متعبّد به عبوديّت الهيّه و متخلّق به اخلاق حسنه مىباشند.
و حقا مىتوان ايشان را يكى از نمونههاى بارز مفاخر اسلام شمرد؛ جمعى از طلّاب از بركات محضر ايشان استفاده مىكنند: خداوند نعمت وجود ايشان را براى عالم علم و فضيلت مستدام بدارد.
اللهمّ طوّل عمره و امه و سدّده.
[16] ( 1) اى كاش مىدانستم كه كدام يك از شما سوار بر شتر پرپشم هستيد، درحالىكه سگهاى حواب بشما هجوم آورده و صدا مىكنند؟!
[17] ( 2) چشم مىگريد؛ و دل غصّهدار است؛ و غير از سخن حقّ چيزى نمىگوئيم؛ و ما درباره مرگ تو اى ابراهيم اندوهناك هستيم.
[18] ( 1) آيه 4 از سوره 68 نون و القلم: و بدرستى كه حقا تو اى پيغمبر داراى اخلاق بزرگى هستى!
[19] ( 1) داستان خواندن امير المؤمنين سوره مؤمنون را ابن شهرآشوب در مناقب ج 1 ص 359 طبع سنگى نقل مىكند و مجلسى در بحار طبع كمپانى ج 9 ص 5 از مناقب و از امالى شيخ طوسى نقل مىكند و در طبع بحار حروفى در ج 35 ص 35 مىباشد.
[20] ( 2) اين داستان را مفصّلا شيخ بهائى در مفتاح الفلاح در ضمن بيان بعضى از دعاهاى حضرت جواد آورده است و گويد كه: خاصّه و عامّه روايت كردهاند ص 171 از طبع سنه 1324؛ و حرّ عاملى در اثبات الهداة ج 6 ص 202 از مفتاح الفلاح آورده و گويد: اين را نيز محمّد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤال آورده است.
[21] ( 1) مرحوم آقا شيخ محمّد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اوّل بودند چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف؛ تدريس فقه و فلسفه مىنمودند منظومه سبزوارى و اسفار را تدريس مىكردند و صاحب حاشيه مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى و حاشيه و شرح منظومه سبزوارى هستند؛ و با پدر حقير سوابق علمى و آشنائى از زمان طلبگى داشتهاند.
حقير محضر ايشان را مكررا ادراك كردهام بسيار خليق و مؤدّب و سليم النّفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدّى فتوى نشد و رساله بطبع نرسانيد؛ آن مرحوم در ايّام جوانى و تحصيل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمة الله عليه در امور عرفانى استفاده مىنموده؛ و داراى كمالاتى بوده است.