ابحاث قرآنى
[در تفسير آيه عبس و تولّى أن جاءه الأعمى]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
علّامه: حضرت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انس و علاقه شديدى بقرآن كريم داشتند؛ به طورى كه عادت آن حضرت چنين بود كه اگر كسى يك آيه از قرآن مجيد در نزد آن حضرت مىخواند، حضرت آيه بعد را بدنبال آن مى خواندند؛ و از طرفى آن حضرت مركز رحمت و مودّت بودند.
يك نفر از افرادى كه مهدور الدّم بود يعنى بواسطه تخطّى و جنايتى كه نموده بود و حضرت حكم قتلش را صادر مى كردند؛ بحضرت امير المؤمنين عليه السّلام متوسّل شد، و عرض كرد: يا علىّ چكنم تا حضرت رسول الله مرا عفو كنند!؟
امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: به خدمت آن حضرت مشرّف شو! و اين آيه را تلاوت كن:
تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.
آن مرد چنين كرد؛ و حضرت رسول فورا بدون تأمّل آيه بعد را قرائت كردند:
لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.
و اين آيه به منزله حكم عفو درباره آن شخص قرار گرفت.[1]
تلميذ: درباره فاعل فعل عبس و تولّى أن جاءه الأعمى در بعضى از تفاسير سنّى ها وارد است كه مراد، رسول الله است؛ و خطاب «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى- أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى- وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى- وَ هُوَ يَخْشى- فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»[2] راجع به آن حضرت بوده؛ و چون بعنوان مؤاخذه است معلوم مىشود كه آن گرفتگى چهره و روى گردانيدن از آن حضرت صادر شده است.
علّامه: چنين نيست؛ زيرا:أوّلا نظير اين گونه خطابها در قرآن كريم بسيار است كه عنوان مؤاخذه و خطاب متوجّه به رسول الله است درحالىكه مسلّما فاعل آن فعل مورد مؤاخذه، آن حضرت نبودهاند.
مانند آيه 67 از سوره أنعام: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (و چون به بينى كسانى را كه در آيات ما خوض مىكنند و به بحث و انتقاد و استهزاء مىپردازند؛ از آنها اعراض كن و با آنها، همنشين مشو؛ بجهت آنكه از اين بحث و انتقاد دست بدارند و در مطلب ديگرى خوض كنند و به بحث و انتقاد اشتغال يابند؛ و اگر شيطان تو را به فراموشى انداخت و با آنان همنشين شدى و به بحث و گفتگو پرداختند؛ بمجرّد آنكه متنبّه شدى و متذكّر گرديدى؛ ديگر بعد از اين تذكّر با گروه ستمپيشگان منشين).
زيرا اگر اين آيه را با آيه 139 از سوره نساء: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً.
(و بدرستى كه حقّا در كتاب خدا براى شما چنين حكمى فرودآمد كه اگر شنيديد كه جماعتى نشستهاند و بآيات الهيّه كفران مىشود و مورد استهزاء و مسخره قرار مىگيرد؛ پس با آنان منشينيد؛ تا آنكه در مطلب ديگرى خوض و گفتگو كنند! و بدرستى كه حقّا خداوند تمام منافقان و كافران را در جهنّم گرد مى آورد) تطبيق و مقايسه كنيم به خوبى روشن است كه آيه دوّم ناظر به آيه اوّل است و در آن صريحا بيان دارد كه سابقا در كتاب خدا چنين حكمى نازل شده است.
و چون در آيه دوّم خطاب به مؤمنين است معلوم مىشود كه در آيه اوّل هم كه آيه دوم نزولش را بيان مىكند و دلالت بر نزول چنين حكمى دارد، خطاب به مؤمنين است، گرچه در ظاهر لحن سخن، خطاب را برسول اكرم متوجّه ساخته و با صيغه مخاطب مفرد بيان كرده است.
و علّت اينكه خداوند حكم را براى مؤمنين و افراد مردم مىآورد و در ظاهر خطاب را متوجّه رسول الله مىكند نيز روشن است؛ چون آن حضرت مأمور تبليغ جميع امّت بودهاند و از دريچه نفس آن حضرت مردم مورد تكليف قرار مىگرفتهاند فلذا تحمّل اين خطابها و تكليفها بر رسول الله است.
و اين معنى در عرف و محاورات اهل لسان و در بلاغت و فصاحت ادبيّات شايع و ذايع است كه سلطان در نحوه خطابها در بسيارى از موارد، وزير را مورد خطاب قرار مىدهد؛ درحالىكه جميع انحاء تكاليف مورد خطاب متعلّق به رعيّت است.
در آيه 44 از سوره 16 نمل داريم:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (و ما ذكر و قرآن را بسوى تو فروفرستاديم تا اينكه براى مردم روشن و آشكارىسازى آنچه را بسوى ايشان فرودآمده است؛ و اميد است كه ايشان تفكّر كنند!) در اين آيه به خوبى معلوم است كه احكام و تكاليف حقّا بسوى خود مردم نازل مىشود؛ و رسول الله دريچه و واسطه براى القاء اين احكام و خطابها به مردم هستند.
و امّا آن كسى كه بآيات خدا كفر مى ورزيده و استهزاء مى نموده است و ليد بن مغيرة مىباشد كه خداوند داستان او را در سوره المدّثر بيان مىفرمايد:ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ.
(آيات 11 تا 30 از سوره 74 المدّثّر) (واگذار مرا با آنكه من او را تنها خلق كردم؛ و براى او مال فراوان و گستردهاى قرار دادم؛ و فرزندانى كه همه حاضر و پشت و پناه او شمرده مىشدند؛ و از هر جهت اسباب و وسائل بزرگى را براى او آماده كردم.
و بااينحال او طمع زيادتى داشت؛ نه؛ چنين نيست! كه ديگر زياد كنم؛ چون او بآيات ما دشمن بود؛ من او را بشدّت مىگيرم و از عقبات و كريوههاى صعب العبور بالا مىبرم!
او در آيات ما فكر كرد؛ و بر اين اساس تقدير نمود؛ و در معانى و نظم قرآن؛ و تقديم تأخير؛ براى استنتاج مطلوب خود سنجش و اندازهگيرى كرد؛ سپس كشته باد وليد چگونه سنجش كرد؟ و سپس كشته باد وليد چگونه سنجش كرد؟ و براى رضاى خاطر معاندين و همقطارانش، نظر كرد؛ و سپس روى خود را در هم فشرده و بحالت عبوس و گرفتگى روى در هم كشيد؛ و پس از آن پشت نموده و ادبار كرد؛ و گفت: اين قرآن نيست مگر يك سحر انتخابشده و قوىّ پايه؛ اين قرآن نيست مگر كلام آدمى.
من او را در ميان سقر آتش مىزنم؛ اى رسول ما! مىدانى سقر چيست؟! آتشى است كه دست ردّ بر سينه كسى نمىنهد؛ و همه را در كام خود فرومىبرد؛ و چيزى را باقى نمىگذارد و رها نمىكند. پوست بدن را سياه و سوخته مىكند؛ و بر آن آتش دوزخ نوزده فرشته عذاب مأموريّت پاسدارى و محافظت دارند.
آرى وليد[3] اين گونه كلمات كفريّات را گفت و قرآن را سحر قوىّ خواند.
وليد و أبو جهل و رفقايشان بدورهم مىنشستند؛ و قرآن را بباد مسخره مىگرفتند.
چون آيه عليها تسعة عشر نازل شد؛ ابو جهل از روى تمسخر به طائفه قريش گفت:
مادرهايتان به عزايتان بنشينند! من شنيده ام ابن أبى كبشة (منظور رسول الله است) مىگويد: پاسداران و موكّلان بر جهنّم نوزده نفرند؛ و شما جماعتى هستيد! آيا ده نفر ده نفر از شما نمىتوانند مجتمعا بر پاسداران دوزخ حمله كنند؛ و بر هريك از خزنه جهنّم هجوم آورند؛ و او را با شدّت بگيرند؛ و اين جهنّمى را كه محمّد مىگويد؛ از اين نوزده پاسبان آسوده كنند؟! أبو الأسد بن اسيد بن كلده جمحىّ گفت: چون من مردى شجاع هستم و پهلوانى شايستهام من به تنهائى از عهده هفده تن از آنها برمىآيم و شما نيز از شر آن دو تن ديگر مرا كفايت كنيد! در سوره انعام و سوره نساء كفر و استهزاء و خوض در آيات را كه از وليد و يارانش سر زده بود بازگو مىكند؛ و بمؤمنين مىگويد: با چنين مردم فاسقى منشينيد! و به كفريّات آنان گوش فرا ندهيد!
در سوره انعام بصورت خطاب به رسول الله اين حكم آمد؛ و معلوم است كه مراد مسلمين بودهاند.
و در سوره نساء بصورت خطاب به مسلمين آمده؛ و يادآورى حكم واردشده در سوره انعام را مىنمايد؛ و معلوم است كه سوره نساء بعد از سوره انعام نازل شده است؛ و خطاب واحد به مسلمين را در سوره انعام، بصورت خطاب به رسول خدا؛ و در سوره نساء بصورت خطاب بجميع مسلمانان بيان مىفرمايد.
ثانيا در چند آيه بعد خداوند مىفرمايد: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ.
(كشته باد اين انسان كه تا اين درجه كفر و عناد مىورزد؛ خداوند او را از چه چيز آفريده است؟ خداوند او را از نطفه آفريده است و سپس او را صورتبندى و تقدير نموده است؛ و پس از آن راه را بر او آسان كرد و سپس او را بميرانيد و به خاك قبر سپرد؛ و پس از آن هر وقت خدا بخواهد او را برمىانگيزد؛ چنين نيست كه مردم كافر گمان مىكنند كه بدون بجاى آوردن اوامر الهيّه كار انسان انجام مىيابد) و تمام مفسّرين شيعه و سنّى اتّفاق دارند كه ظاهر اين نفرين از خدا راجع بهمان كسى است كه چهره خود را درهم كشيده و روى گردانيد؛ يعنى در ظاهر سياق عبارت آيه همان فاعل عبس و تولّى است كه كفران نموده و هيچگاه امر خدا را اطاعت نكرده است.
و اين نحو از خطاب ابدا راجع برسول الله نيست؛ و از مطالعه خطابات قرآنيّه نسبت به رسول خدا اين حقيقت مكشوف است؛ و لذا همان مفسّرين سنّى مذهب كه فاعل عبس و تولّى را رسول الله گرفتهاند، در اينجا مجبور شدهاند رفع يد از اين ظهور نموده، و چنين ادّعا كنند كه اين فقرات راجع به آن حضرت نيست؛ و در موقع ديگر نازل شده؛ و سپس اين دو جزو از سوره بهم پيوسته است.
و معلوم است كه چنين ادعائى جز ساقط كردن قرآن را از درجه بلاغت چيز ديگرى نيست؛ و اين ناشى از ارجاع ضمير عبس و تولّى به رسول الله است.
ثالثا همه اتّفاق دارند از شيعه و سنّى بر آنكه سوره نون و القلم كه از سور عتائق است[4] با بقيّه عتائق همه در مكّه نازل شده است؛ و بالخصوص سوره نون و القلم بعد ازسوره علق و سوره المدّثّر و سوره المزّمّل نازل شده؛ و در ابتداى بعثت رسول الله بوده است.
و خداوند در اين سوره به آيه وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (1) (و بدرستى كه حقّا تو از اخلاق عظيمى برخوردار هستى) آن حضرت را مىستايد؛ و به جهانيان معرّفى مىكند.
اين اخلاق آن حضرت در ابتداى بعثت بوده است؛ چگونه متصوّر است كه پس از بعثت و گذشتن زمانى كه بحسب طبيعت و عادت بايد اخلاق عالىتر گردد؛ از آن حضرت چنين عملى سرزند؟ و به مجرّد ديدن شخص نابيناى مؤمن و متّقى كه ابن امّ مكتوم بوده است، حضرت به ملاحظه تمايل سران قريش باسلام، و جلب قلوب مترفين و مستكبرين از عرب، روى ترش نموده و چهره خود را متغيّر سازند؛ و روى خود را بگردانند.
ما چنين اخلاقى را نه تنها در پيامبر اسلام، بلكه در ساير أنبياء و اولياى خدا، و بلكه در ساير طبقات مؤمنين متّقى و متعهّد و مراقب سراغ نداريم.
و من چنين مىدانم كه فاعل عبس و تولّى عثمان بن عفّان بوده است كه در اثر آمدن ابن امّ مكتوم نابينا به نزد رسول الله متغيّر شد و چهره گردانيد؛ و روايات هم شاهد اين معنى است؛ چه در آنها وارد است كه كان رجلا من بنى اميّة؛ تمام شد كلام علّامه تلميذ: در كتاب صلاة جواهر در باب استحباب قراءة السورة بعد الحمد فى النّوافل فرمايد: روى الكلينى بسنده إلى سعد الإسكاف أنّه قال قال رسول الله صلّى اللّه عليه و آله:
أعطيت السّور الطّوال مكان التّوراة، و السّنن مكان الإنجيل، و المثانى مكان الزّبور؛ و فضّلت بالمفصّل ثمان و ستّين سورة؛ و هو مهيمن على سائر الكتب.
(بمن سورههاى بزرگ بجاى كتاب تورات داده شده است؛ و سورههاى سنن بجاى انجيل؛ و مثانى بجاى زبور؛ و من تفضيل داده شدم بر آنها به سورههاى مفصّل كه شصت و هشت سوره است)
[مراد از سورههاى طوال و مئين و مفصّل در قرآن كريم]
مراد در اين روايت از سورههاى طوال، و سنن، و مثانى و مفصّل چيست؟
علّامه: مراد از سور طوال هفت سوره بزرگ از اوّل قرآن بوده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را طوال ناميد؛ و عبارتند از بقرة، آل عمران، نساء، مائدة، أنعام، أعراف، و يونس و ليكن عثمان در وقت جمعآورى قرآن سوره أنفال و توبه را برسوره يونس مقدّم داشت؛ چون عثمان سوره توبه را كه بسم الله الرحمن الرحيم ندارد سوره مستقل نمىداند و آن را از متمّمات سوره انفال مىداند؛ و بنابراين اين دو سوره كه در نزد او يك سوره بودند، از سورههاى طوال محسوب مىشده است.
ولى چون به عثمان اعتراض كردند كه رسول الله سوره يونس را بعد از سوره اعراف قرار دادند؛ و او را جزء طوال شمردهاند، عثمان جوابى نداشت كه بگويد؛ و گفت: من از اين قرار داد رسول خدا مطّلع نبودم.
[مراد از متشابه و مثانى در قرآن كريم]
و أمّا سنن كه در اين روايت آمده من جائى نديدهام؛ و آنچه در بعضى از روايات آمده است مئين است يعنى سورههائى كه در حدود صد آيه هستند؛ و شايد هم سنن در اين روايت همان مئين بوده و بهوسيله كتابت تحريف[5] شده است.
و مشهور آنست كه قرآن را به سه قسمت تقسيم مىكنند سور طوال سور مئين سور مفصّلات غاية الامر از سوره نبأ (عمّ يتساءلون) تا آخر قرآن را هم سور قصار مىگويند.
و أمّا مثانى من به ياد ندارم كه بر بعضى از سور قرآن اطلاق شده باشد؛ زيرا ثنى يثنى يعنى خم شدن و برگشتن؛ و چون بسيارى از آيات قرآن ناظر بر بعضى از آيات ديگر است، گويا مثل اينكه اين آيات دو مرتبه ذكر شده است: يكى معناى خود آيه؛ و يكى نظرى كه به آيه ديگر دارد؛ و آن آيه قبل نيز دو مرتبه ذكر شده است: يكى خود آيه؛ و يكى اين آيه ديگر كه راجع به آنست؛ و معناى آن را در خود بازگو مىكند.
و چون تمام آيات قرآن ناظر بر يكديگر است؛ و هر آيهاى، معناى آيه ديگرى را متضمّن است؛ بنابراين تمام قرآن را مىتوان مثانى[6] گفت.
چنانچه در آيه 22 از سوره 39 زمر وارد است كه:
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ، وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.
(خداوند قرآن را كه بهترين حديث و گفتار است بصورت كتابى فروفرستاد كه آياتش هريك با ديگرى مشابهت دارد؛ و آيات مكرّره دارد كه بواسطه آن پوست بر بدن كسانى كه از خدا ترس و خشيت دارند به لرزه در ميايد؛ و پس از آن پوستهاى بدن و دلهاى آنان بذكر خدا آرام مىگيرد و نرم و ملايم مىگردد.
اينست همان هدايت خدا كه هركس را كه بخواهد به آن رهبرى مىكند؛ و كسى را كه گمراه كند ديگر از براى او هيچ رهبرى نخواهد بود).
در اين آيه مباركه بتمام كتاب منزّل و أحسن الحديث كه قرآنست مثانى اطلاق شده است.
و امّا متشابه كه در اين آيه ذكر شده است به معناى يشبه بعضه بعضا يعنى تمام اين كتاب از يك سنخ بوده؛ و تمام آن باتمام آن شباهت دارد.
و اين معنى غير از متشابهى است كه در قبال محكم آمده است در آيه مباركه وارده در سوره 3 آل عمران:هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ.
(اوست آن كسى كه بسوى تو كتاب را فروفرستاد بعضى از آن آيات محكم هستند كه آنها اساس قرآن مىباشند و بعضى ديگر متشابه مىباشند) زيرا محكم آنست كه معنايش واضح و روشن است؛ و متشابه آنست كه چنين نيست و احتياج به تأويل و تفسير دارد.
تلميذ: حروفات مقطّعه كه در اوائل بعضى از سورهها آمده است مانند الم و حم و غيرها آيا تا بحال معناى واقعىّ آن معلوم شده است؛ بهطورى كه بطور اطمينان انسان بتواند آنها را معنى تفسير كند؟!
علّامه: اجمالا مىتوان گفت كه اين حروف يك نوع ارتباط خاصّى با مطالب وارده در آن سوره دارد؛ و بنابراين سورههائى كه در حروف مقطّعه اوائل آنها مشتركند از يك سنخ از مطالب بحث و بيان دارند: سورههاى الف و لام و ميم (الم) در قرآن كريم در شش مورد است:
1- سورة 2 بقره: الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ.
2- سورة 3 آل عمران: الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.
3- سورة 29 عنكبوت: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.
4- سورة 30 روم: الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ.
5- سورة 31 لقمان: الم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ.
6- سورة 32 سجده: الم تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.
در اين شش سوره مباركه همانطوركه ملاحظه مىشود سورههاى آل عمران و بقره پشت سر هم قرار دارند؛ و چهار سوره عنكبوت و روم و لقمان و سجده نيز بترتيب در پشت سر هم قرار گرفتهاند.
و سورههاى حا ميم (حم) دار كه آنها را حواميم گويند، هفت سوره است:
1- سورة 40 مؤمن: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ اين سوره را غافر نيز گويند.
2- سورة 41 سجده: حم تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ و اين سوره را سوره فصّلت نيز گويند.
3- سورة 42 شورى: حم عسق كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
4- سورة 43 زخرف: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
5- سورة 44 دخان: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ.
6- سورة 45 جاثيه: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
7- سورة 46 أحقاف: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
تمام سورههائى كه حم دارند يك سنخ هستند و داراى مضمون و مطلب واحدى هستند و در قرآن كريم پشت سر هم قرار گرفتهاند.
همچنانكه سورههاى الم همه يك سنخ بوده و داراى مضمون و مطلب واحدى هستند و سورههاى مسبّحات كه با يسبّح و سبّح شروع مىشود پنج عدد است: سوره حديد، حشر، صفّ، جمعة و تغابن؛ و سوره أعلى كه با سبّح بفعل امر شروع مىشود جزء مسبحات نيست گرچه در روايتى وارد شده است؛ و ليكن در روايت معتبره مسبحات را همان پنج سوره تعيين كرده است.
و در روايت است كه رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين پنج سوره را هر شب قبل از خواب مىخواندند.
و از سبب قرائت اين سورهها از آن حضرت سؤال كردند؛ حضرت در جواب فرمودند: در هريك از اين سورهها آيه ايست كه به منزله هزار آيه از قرآنست.
و در روايت وارد شده است كه هركس مسبّحات را شب قبل از خواب بخواند، نمىميرد مگر آنكه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را قبل از مردن مىبيند؛ و آن حضرت محلّ و مقام وى را در بهشت به او نشان مىدهند.
تلميذ: اين مسئله بسيار عجيب است كه رسول الله با آنكه خطّ نداشتند و آيات را خود نمىنوشتند اين سورهها و ساير سورهها را بعد از نزول بدون يك كلمه يا يك حرف كموبيش مىخواندند.
معلوم است كه بمجرّد آنكه وحى نازل مىشد، حضرت كتّاب وحى را مىخواستند؛ و به آنها بازگو نموده، و آنها مىنوشتند؛ و در تمام مدّت عمر آن حضرت ديده نشد كه قلمى بدست گيرند و چيزى بنويسند.
اصولا آيا مىتوان اين را شدّت قوّه حافظه ناميد؟آيا در تمام دوران بشريّت چنين امرى نظيرش ديده شده است؟ آيا سخنگو و خطيبى گرچه ماهرترين و پرحافظه ترين خطباى جهان باشد، بدون ضبط سخنان خود به نوشتن، و يا به آلت ضبط صوت، توانسته است فقط دو دقيقه عين عبارات انشاء شده خدو را در هنگام خطابه و سخن گفتن، بعدا بدون يك حرف پس و پيش يا كم و زياد بازگو كند؟ اين خود يك معجزه بسيار عجيب و غريب و آشكارى است.
علّامه: آرى مطلب همينطور است كه مى گوئيد! رسول اللّه آيات قرآن را بدون يك حرف پس و پيش، و يا كم و زياد مىخواندند؛ و حتّى چه بسا مردم قرآن را كه از حفظ مىكردند، در نزد رسول الله تصحيح مىنمودند.
و از قرآن گذشته آن حضرت عين عباراتى را كه سالها قبل فرموده بودند، در موضع حاجت بازگو مىكردند كأنّه اين عبارت را در همين ساعت فرمودهاند.
در هنگام رحلت آن حضرت كه حضرت فاطمه سلام الله عليها بسيار ناراحت بود؛ و گريه مىكرد؛ و وا سوأتاه مىگفت و وا سوأة أبى مىگفت كه بقول ما فارسى زبانان واويلايش بلند بود؛ حضرت به او فرمودند: اى فاطمه اينطور سخن مگو! همان كلمات را بگو كه من در مرگ ابراهيم فرزندم گفتم: القلب يحزن؛ و العين تدمع و لا نقول إلّا حقّا و إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون.
(دل غصّهدار است؛ و چشم اشكبار؛ و ما سخنى غير از حقّ نمىگوئيم؛ و اى ابراهيم ما درباره تو اندوهناك هستيم) ببينيد: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حال سكرات موت كه مرض از هر جانب بر او غالب شده و حال عادى آن حضرت را تبديل به سنگينى و انقلاب نموده است؛ در آن حال شديد، عين عباراتى كه سالها قبل در مرگ ابراهيم فرموده، بازگو مىكند؛ اين عجيب معجزهاى است.
آرى اين احاطه بر ملكوت است و سيطره بر عالم معنى و ربطى به قوّه حافظه مادّيه ندارد؛ يعنى قوّه حافظهاى كه در بدن و ببدن تعلّق دارد؛ گرچه اصل قوّه حافظه مجرّد است.
تلميذ: چقدر تفاوت است بين اين كلام شما كه حتّى يك جمله عادى رسول الله را در حال شدّت مرض مرگ دقيقا بررسى نموده و حكايتش را از متن واقع مبيّن ساختهايد؛ و بين قول عمر كه گفت: قد غلبه الوجع إنّ الرّجل ليهجر.
(درد بر اين مرد غالب شده است و بنابراين اين مرد هذيان مىگويد)
علّامه: سورههاى مبدوّ به ألف لام را (آلر) در قرآن شش عدد است:
1- سوره 10 يونس: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ.
2- سوره 11 هود: الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.
3- سوره 12 يوسف: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.
4- سوره 13 رعد: المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.
5- سوره 14 ابراهيم: الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.
6- سوره 15 حجر: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ.
اين شش سوره نيز پشت سر هم قرار گرفته و همگى داراى لحن مخصوص و لهجه مشخّص هستند.
و سورههاى مبدوّ به طا سين (طس) سه سوره است:
1- سوره 26 شعراء: طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.
2- سوره 27 نمل: طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ.
3- سوره 28 قصص: طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.
اين سورهها نيز داراى لهجه مخصوص هستند؛ و پشت سر هم قرار دارند.
و سوره 7 اعراف مبدوّ به ألف لام ميم صاد (المص) است و داراى لحن و لهجه سورههاى الف لام ميم دار؛ و لحن و لهجه سوره صاد (ص) است. و بنابراين داراى هر دو مشخصات است.
زيرا همانطوركه گفتيم حروف مقطّعه در اوائل سور قرآن بطور اجمال و رمز اشاره بتمام مطالب وارده در آن سوره را دارد؛ پس از جهت آنكه الم دارد با سورههاى الم دار مشترك و لحن و لهجه آن را دارد؛ و از جهت آنكه ص دارد، لحن و لهجه سوره ص را دارد.
و سوره 19 مريم مبدوّ به كاف ها يا عين صاد (كهيعص) است؛ و يك سبك و لهجه مخصوص دارد.
و سوره 50 ق شكل خاصّى دارد كه آن شكل و لهجه در تمام قرآن مشخّص است.
و همچنين سوره طاها (طه) و ياسين (يس) گرچه بسيارى طه را حرف واحد گرفته اند؛ و از اسامى رسول الله شمرده اند؛ و همچنين در يس گفته اند كه يك كلمه و از اسامى رسول الله است و شاهد بر اين آيه 130 از سوره 37 صافّات است كه در آنجا چنين است:
و سلام على إلياسين كه ال مخفّف أل است؛ و در قرائت شاذه نيز همين آيه، آل ياسين قرائت شده است.
پس ممكنست گفته شود كه در سوره يس يا حرف ندا و سين از اسامى رسول الله بوده باشد؛ كما اينكه ممكنست گفته شود كه مانند ساير حروف مقطّعه قرآن، ى و س دو حرف بوده و اشاره و رمزى بمطالب مطويّه در اين سوره بوده باشد؛ و منافات ندارد كه اين اشاره و رمز نيز با رسول الله يك نوع اسم و يا علامتى بوده باشد؛ كما اينكه در سوره طه (طه ه) دو حرف بوده؛ و علاوه بر اشاره به محتواى سوره، يك نوع اسم و علامتى براى رسول الله باشد.
و سوره 42 شورى كه مبدوّ به حا ميم عين سين قاف (حمعسق) مىشود از مزايا و لهجه حواميم داراست؛ و از لهجه سوره مريم كه در مقطّعات آن عين آمده است؛ و از لهجه سوره يس كه در آن سين آمده است؛ و از لهجه سوره ق نيز برخوردار باشد.
و بطور كلّى چون حروف مقطّعه اجمالا از محتواى تمام سوره خبر مىدهد؛ بايد با يك حساب و نظر دقيق اين سورهها را مورد بررسى قرار داد؛ و از قياس سور هريك را با ديگرى و با ساير سور، اين مطالب را استنتاج نمود؛ گرچه اين بررسى بسيار مشكل و دقيق است: ولى نتائج مهمّهاى را در بر دارد.
از جمله اعجاز قرآن در اين لهجات مختلف؛ و ربط اين حروف با مطالب محتويه سورههاى قرآن كريم است و الحمد لله ربّ العالمين.
تلميذ: مراد از أحقاف در اين آيه مباركه وارد در سوره 46 احقاف چيست؟:
وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (آيه 21) علّامه: قريه هائى بوده است بين سرزمين عراق و بين سرزمين يمن كه در آنجا هود پيغمبر، مردم را كه قوم عام بودند دعوت كرد، و نپذيرفتند؛ و خداوند آنان را بافرستادن بادهاى سموم هلاك كرد و فعلا از آن سرزمينها چيزى باقى نيست و همه از بين رفتهاند.
تلميذ: در آيه آخر از سوره طلاق وارد است:اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً[7] مراد از اين فقره و من الأرض مثلهنّ چيست؟ و چگونه از زمين مانند آسمانها هفت عدد آفريده شده است؟
[در تفسير آيه خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهنّ]
علّامه: در تفسير اينكه از زمين مثل هفت آسمان خداوند خلق فرموده است، دو قسم وارد شده است: اول آنكه همانطوركه آسمانها را خداوند هفت عدد آفريده است؛ زمين را نيز مانند آسمانها هفت عدد آفريده است؛ و بنابراين هفت آسمان و هفت زمين داريم.
دوّم آنكه خلق فرمود از زمين، موجودى را كه آن مانند هفت آسمان است؛ و آن انسان است و اين گونه تفسير ظاهرا به ابن عبّاس نسبت داده شده است.
و چون گفتهاند كه در انسان سبع شداد با جميع قوايش موجود است؛ و همه در تحت تسخير انسان است بنابراين مىتوان گفت كه انسانى كه داراى هفت آسمان است، و همه در وجود او منطوى است؛ از زمين آفريده شده است و اين تفسير قدرى بحسب ظاهر بعيد بنظر مىرسد؛ گرچه تعبير از انسان به «و من الارض» بعدى ندارد، چون اصل خلقت او از روئيده شدن از زمين است؛ و پس از روئيده شدن از زمين رشد پيدا مىكند و بمقام تجرّد روحى و نفسى مىرسد.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (آيه 17 از سوره 71 نوح) (و خداوند شما را رويانيد از زمين رويانيدنى) و در هر حال همان تفسير اوّل بنظر اقرب است؛ و شواهدى از روايات و ادعيه نيز بر آن دلالت دارد.
تلميذ: در رساله معاد (الانسان بعد الدّنيا) مىفرمائيد كه در آيه مباركه:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ[8] در تفسير قمى از حضرت سجّاد عليه السّلام در اين فقره از گفتار خدا: يوم تبدّل الأرض غير الأرض چنين تفسير شده است كه: يعنى بأرض لم تكتسب عليها الذّنوب، بارزة ليس عليها جبال و لا نبات كما دحاها اوّل مرّة؛ و يعيد عرشه على الماء، كما كان أوّل مرّة، مستقلّا بعظمته و قدرته.[9] و پس از بيان اين مطلب در حاشيه مىفرمائيد: قوله مستقلا بعظمته و قدرته، تفسير لكون عرشه على الماء؛ و له شواهد من الكتاب تدلّ على أنّ الماء إشارة إلى منبع كلّ حيوة و قدرة إن تحيى نقوش الخلقة ظهرت الموجودات؛ و إذا انمحت عاد العرش على الماء[10] آيا مراد از ماء همان وجود منبسط است؟
علّامه: قرآنست؛ و بنحو جزم نمىتوان چيزى گفت؛ بحسب ظاهر آيه، آنچه كه قوّت الهى است و عرش الهى است و حالا حكومت مىكند، و پيش مىرود؛ در آنروز هم بجاى همين موجودات امروزى كار خود را ماء كه همان قدرت و حيوة است انجام مىدهد؛ ولى آن حقيقت قدرت و حيوة بچه صورت است، ما نمىدانيم.
در هر حال سياق آيه اين را مىرساند كه يك واقعيّت وسيعى بوده كه بجاى عالم در وهله اوّل، آن تحت حكومت عرش خدا واقع بوده؛ و عرش خدا بر آن حكومت مىنموده است؛ و پس از آن، از آن واقعيّت وسيع اين نقوش پيدا شد؛ و سپس اين نقوش نيز محو مىشود و از بين مىرود؛ و عالم دوباره بهمان واقعيّت وسيع و بدون صور و نقوش برمىگردد.
آن حقيقت وسيع آيا نفس رحمانيّه است؛ يا فيض مقدّس و يا وجود منبسط و يا نور نبيّك يا جابر؟ احتمالات مختلفى است.
تلميذ: آيا احتمالات مختلفى است؛ يا عبارات مختلف و واقعيّتش يك امر واحد است؟
علّامه: براى ما احتمالات مختلف است؛ و براى گوينده عبارات.
گوينده مىداند چه خبر بوده است؟ ما بيچارهايم؛ چه خبر داريم؟ از كتاب چه مىدانيم؟
[در تفسير آيه و ضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرّحمة]
تلميذ: در تفسير آيه شريفه:فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.[11] در رساله معاد مىفرمائيد: اين حجاب و ديوار چيز واحدى است، كه داراى ظاهر و باطنى است غاية الامر رحمت خدا براى كسانيست كه بفوز و رستگارى در باطن آن قرار گرفتهاند؛ و عذاب خدا براى كسانيست كه در ظاهر آن به هلاكت رسيدهاند؛ و مثل آنكه اگر انظار آنان از ظاهر عبور كند و بباطن برسند به نعمت و نعيم خدا مىرسند؛ و رحمت الهيّه آنان را در زير پوشش خود خواهد گرفت.
و مثل اينكه در مقابل مؤمنان و كافران يك چيز بيشتر نيست و فقط اختلاف درناحيه ادراك آنهاست؛ همچنانكه در دنيا نيز اينچنين بودهاند.
و آن چيز واحد؛ همان راهى است كه بسوى خدا مىپيمايند؛ ليكن مؤمنان اين راه را در دنيا به راه راست كه همان صراط مستقيم است مىپيمايند؛ و غير مؤمنان از راه بيراه مىگردند؛ و طريق انحراف مىپيمايند. و از همين جهت است كه خداوند سبحانه قبل از آيه اعراف مىفرمايد:وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ[12] پس سبيل الى الله يعنى راه بسوى خدا واحد است؛ و يكى بيش نيست؛ و آن براى خداست و بسوى خداست. سالك بسوى خدا آن راه را با استقامت و راستى مىپيمايد؛ و غير سالك الى الله آن را كج مىكند و بطور انحراف و اعوجاج طى مىنمايد؛ و اين معنى بطور تصريح و اشاره در قرآن كريم مكرّرا وارد شده است:
خداوند سبحانه مىفرمايد: يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ[13] و نيز مىفرمايد: أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى[14]
[در اينكه مراد از نعمت در هر جاى قرآن كه آمده است ولايت است]
و تا اينجا كه مىفرمايد: و از بليغترين آياتى كه در اين باب وارد شده است؛ گفتار خداوند سبحانه و تعالى است كه مىفرمايد:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ.[15] چون سابقا گذشت كه مراد از نعمت، ولايت است؛ و ولايت همان راه بسوى خداست و مقابل اين راه كفر است كه همان دار بوار و خانه هلاكت و آتش گرفتن بجهنّم و استقرار در آن مكان ناشايسته است.
پس غايت سير كافران بوار و هلاك است كه همان جمودشان بر ظاهر و اعراضشان از باطن بوده باشد. و معلومست كه ظاهر از بين رونده و نابود شونده است؛ و باطن ثابت و استوار است.
چرا اين آيه را از أبلغ آيات وارده در اين باب دانستهايد؟
علّامه: چند آيه در قرآن كريم در اطراف كلمه نعمت وارد شده است؛ و از آيات چنين استفاده مىشود كه مراد از نعمت، ولايت است: ولايت اهل بيت است؛ يعنى راهى را كه اهل بيت بسوى حضرت پروردگار پيمودهاند و سبيل آنان إلى الله تعالى بوده باشد، كه همان مقام عبوديّت محضه مىباشد.
يكى از آن آيات همين آيه است كه در آن تبديل نعمت به كفر و ورود در جهنّم و استقرار در دوزخ نشان داده شده است؛ پس حقيقت نعمت همان صراط مستقيم و اقصر فاصلهايست كه بنده بسوى خدايش مىپيمايد؛ و بمقام عبوديّت مطلقه و محضه نائل مىگردد؛ و تبديل اين نعمت بكفر، تبديل اين صراط مستقيم، به پيمودن راههاى معوج و منحرف و كج است كه آن را از مقصد دور مىكند و بالنّتيجه به دوزخ مىافكند.
و از اين آيه شايد صريحتر و بليغتر آيه وارده در سوره تكاثر است كه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ كه بنحو عجيب و غريب در عين حال روشن و واضح دستگاه كثرت را بر مىچيند و بعالم وحدت دعوت مىكند. و از نعيم كه همان ولايت است انسان را مورد مؤاخذه و پرسش قرار مىدهد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.[16] در ذيل اين سوره در تفسير از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمودند: مراد از نعيم، بقول ما نان و پنير و امثال اينها نيست؛ مراد از نعيم مراحل عبوديّت و اخلاص در توحيد و راه ولايت است.
در مجلسى كه آن حضرت با ابو حنيفه برخورد داشتهاند؛ از او مىپرسند كه مراد از نعيم چيست كه در اين آيه مورد سؤال و مؤاخذه واقع مىگردد؟
ابو حنيفه مىگويد: مراد همين نعمتهائى است كه از اغذيه و فواكه و امثالهما، خداوند به مردم داده است.
حضرت به او مىفرمايد: آيا بعيد نيست از كريمى كه اينهمه نعمتها را در مقابل مردم و در زير دست و پاى مردم قرار دهد؛ كه بخورند و بنوشند و سير شوند و سيراب گردند؛ و بعدا كه مىخواهند بيرون بروند، مأمورى داشته باشد كه از مردم بازپرسى بعمل آورد، كه چه خورديد و چه آشاميديد؟ و آنان را مورد مؤاخذه و سؤال قرار دهد؟ و آنان در جواب بگويند: مثلا ما نان و خرما و امثال اينها را خوردهايم؛ بلكه مراد از نعيم ولايت ما اهل بيت است يعنى از مردم سؤال مىشود كه تا چه اندازه راه سلوك الى الله خود را با راه و روش و سيره و منهاج ائمه خودتان تطبيق نموديد؟ و تا چه مقدار از مقام عبوديّت محضه و مطلقه برخوردار شديد؟
و مراد از جنّة النّعيم كه در قرآن وارد است نيز همين بهشت است؛ يعنى بهشت ولايت كه همان بهشت مخلصين و مقرّبين از اولياى خدا و واصلين بمقام توحيد ذاتى و مندكّشدگان در عوالم ربوبى و صفات جمال و جلال الهى است؛ بهشت آنان كه شوائب وجودى خود را بطور كلّى بباد نسيان سپردند؛ و همه را تسليم حقّ كردند.
با تمام اين شواهد و قرائت حاقّيه داخليّه و عارضه خارجيّه، ما نعمت را كنايه از ولايت دانستيم؛ گرچه بحسب ظاهر مراد مطلق نعمت است؛ ليكن در حقيقت بايد مراد نعمت ولايت باشد.
البته در اين تفسير: تفسير نعمت به ولايت نمىخواهيم از ضميمه نمودن روايات وارده اين معنى را بدست آوريم؛ بلكه مىخواهيم از خود آيات و شواهد موجود در آنها اين استفاده را نموده باشيم.
ملاحظه كنيد بعد از اينكه بطور كلّى تكاثر را ملهى دانست؛ و در صورت پيدايش علم اليقين و عين اليقين آن را حجيم و آتش سوزنده شمرد؛ بقرينه مقابله نعيم را كه همان مقام توحيد است كه در عبد تجلّى مىكند و از آن به عبوديّت محضه تعبير مىگردد بزرگترين سرمايه قابل مؤاخذه و مورد پرسش قرار مىدهد، كه بايد ديدگان خود را از تكاثر يعنى زياده و بسيار بينى در هم كشيد و به نعيم كه يگانه بينى و وحدت وحدتگرائى است بازگشت نمود.
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛ از خود آيه فى حد نفسها استفاده مىشود كه نعيم مطلب بسيار نفيس و ارزندهايست؛ بلكه نفيسترين و باارزشترين مهمّات و اهداف عالم خلقت بايد بوده باشد؛ و همانطوركه حضرت فرمودند: از واقعيّت وجود يك شخص از اوّل عمر تا آخر عمر اين همه نعمتهاى خدائى را كه ديده و مصرف كرده، از آنها سؤال شود، اين بحسب ظاهر از مفاد خود آيه خيلى بعيد است.
يعنى افراد بشر بايستى در دنيا از تمام مواهبى كه خداوند به آنها عنايت فرموده است، آن نعمت حقيقىّ و واقعىّ؛ آن ولايت كه ربط بين عالم خلقت و ذات پروردگار است؛ بين مخلوق و خالق است؛ بين حادث و قديم است؛ بين ممكن الوجود و واجب الوجود است؛ آن را با كد وسعىّ جستجو نموده و آن را بدست بياورند.
اگر آن بدست آمد أهدى سبيلا است، وگرنه إضلال است.
همه مردم در دنيا زيست مىكنند، معاشرت مىنمايند، نكاح مىكنند، غذا مىخورند، استراحت مىكنند، مىخوابند در مشاغل مانند هم باغبانى و زراعت و تجارت و صناعت مىكنند؛ ولى يك عدّه فقط نظر بظاهر اين امور دارند، و از باطن اعراض دارند؛ اينها بدّلوا نعمة اللّه كفرا هستند؛يك عدّه در بين اين امور متكاثره و كثيره دنبال آن حقيقت واحده هستند، اين مىشود نعيم.
[در تفسير آيه متاعا لكم و لأنعامكم]
تلميذ: در سوره عبس وارد است كه وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ[17] (خداوند از زمين براى شما ميوه و آب را رويانيد كه آنها براى بهرمند شدن شما و بهرمند شدن چهارپايانتان مى باشد) در روايت از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه جمله متاعا لكم و لأنعامكم جمله تفسيريّه براى جمله سابقه و فاكهة و أبا مىباشد و بنابراين معناى آب روشن خواهد بود كه چون غذا براى چهارپايان است مراد از آن همان علوفهايست كه مورد استفاده آنها قرار مىگيرد.[18] نظير اين جمله متاعا لكم و لأنعامكم در سوره نازعات آمده است:
أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ.[19] (خداوند از زمين، آب و گياهش را بيرون آورد؛ و كوهها را ثابت و استوار كرد، درحالىكه براى بهرمند شدن شما و چهارپايانتان مىباشد).
با آنكه معلومست كه در اين آيه صحيح نيست جمله متاعا لكم و لأنعامكم را تفسير براى جمله و الجبال أرسيها بگيريم آيا عدم امكان جمله تفسيريّه گرفتن در اينجا، ضررى بجمله تفسيريّه گرفتن در جمله واقعه در سوره عبس وارد نمىآورد؟
علّامه: راجع به آيه وارده در سوره عبس در روايت وارد است كه از ابو بكرپرسيدند: معناى ابّ چيست؟ نتوانست پاسخ گويد؛ و اين را از جمله اعتراضات به ابو بكر بحساب آوردهاند؛ كه با آنكه عرب عرباء بود، چگونه معناى ابّ را نفهميد؟
ابّ عبارت است از علوفهاى كه بحيوانات مىدهند مثل يونجه و امثاله كه غالبا حيوانات با آن مردم سازند و يا شايد مقدارى وسيعتر گرفته شود؛ و به معناى غذاى انسان و غذاى حيوانات كه غالبا علوفه است استعمال شود.
و در سوره عبس خيلى روشن است كه جمله متاعا لكم و لأنعامكم تفسير براى جمله و فاكهة و أبّا است؛ بنا بر لفّ و نشر مرتب؛ چون معناى فاكهة واضح است و از طرفى مىدانيم كه فاكهه متاع براى چهارپايان نيست بلكه متاع از براى خصوص انسان است. بنابراين متاعا لكم تفسير براى و فاكهة واقع مىشود؛ و طبعا جمله و لأنعامكم تفسير براى و أبّا خواهد شد؛ پس معلوم مىشود كه ابّ علوفه حيوانات است.
و امّا در سوره نازعات جمله متاعا لكم و لأنعامكم تفسير براى جمله أخرج منها ماءها و مرعاها است نه بنحو لفّ و نشر مرتّب و يا مشوّش؛ بلكه اجمالا تفسير آنست كه از آب و گياهى كه از زمين مىرويد؛ خداوند متاع شما و متاع چهارپايانتان را معيّن و مقدّر فرموده است.
چون مرعى در لغت به معناى رعى بالكسوت كه به معناى گياه است؛ و اختصاص به گياه حيوانات ندارد؛ و يا مصدر ميمى است؛ و آنهم بهمين معنى است؛ و امّا جمله و الجبال أرسيها جمله استطراديّه است كه بين جمله مفسّر و مفسّر واقع شده و براى بيان استحكام زمين كه از تمايل و ميدان بازايستد، و بهم نپاشد، آمده است كه با كوههاى استوار و ثابت، اين زمين را حفظ فرمود؛ تا بتواند گياه دهد و آب از خود خارج كند؛ تا خوراك شما و چهارپايان فراهم آيد؛ اينست آنچه بنظر مىرسد و الله اعلم.
[در خطابات قرآنيّه كه مصدر به لفظ قل است]
تلميذ: در بسيارى از آيات قرآن، او امرى كه به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مىشود، مصدّر به لفظ قل است؛ مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[20]؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ[21]؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ[22]؛ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ[23]، قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ
إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[24]؛ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[25]؛ قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ[26]؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[27]؛ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى[28].
و بسيارى ديگر از آيات قرآن كه خود يك ستون معظمى را تشكيل مىدهند.
و معلومست كه در اين خطابها آنچه مورد امر خداوند قرار گرفته است و رسول خدا بدان مؤتمر بودهاند خود قول نيست؛ بلكه مقول قول است؛ يعنى چون به رسول الله خطاب شد: قل هو الله أحد؛ پيغمبر مأمور است كه بگويد هو الله أحد؛ نه قل هو الله أحد؛ وگرنه بامر خدا رفتار ننموده است؛ و مقول قول را كه همان نفس مأمور به است، انجام نداده است.
و در اين مطلب ابدا جاى شبهه و ترديد نيست؛ مثلا اگر كسى به ما امر كند كه در ميان مردم برو! و بگو: خدا يگانه است! ما بايد در ميان مردم برويم و بگوئيم: خدا يگانه است؛ نه آنكه بگوئيم: بگو: خدا يگانه است.
زيرا قول در اينجا بعنوان واسطه و حكايت از نفس مأمور به كه متعلّق آنست مىباشد؛ نه آنكه خودش بعنوان استقلال نگريسته شده؛ و مورد خطاب امر قرار گرفته باشد؛ و بنابراين در همين مثال اگر انسان بگويد: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاى آورده است و اگر بگويد: بگو: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاى نياورده است؛ و در حقيقت مأمور به نفس متعلّق است، نه بزبان آوردن متعلّق.
و بنا بر آنچه گفته شد؛ رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايد به مردم بگويد:
خدا يگانه است: هو الله أحد؛ و همچنين در ساير آيات بايد متعلّق قول را به مردم بگويد؛درحالىكه مىبينيم در تمام قرآن كريم لفظ قل هم آمده؛ و عين آنچه را كه به پيغمبر خطا شده است، در قرآن منعكس گرديده است.
علّامه: بحث در دو مورد است:
اوّل در قضيّه امر خدا به آن حضرت؛ و مأمور بودن او؛ و بجا آوردن مأمور به در خارج.
و البتّه معلومست كه در اين قضيّه؛ رسول الله بامر خداوند مؤتمر بوده و متعلّق امر را كما كان بجاى مىآوردهاند؛ و مثلا در همين خطابهائى كه در اوّل آن با قل شروع شده است؛ رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم متعلّق قول را اتيان مىنمودهاند.
مانند ساير اوامرى كه به آن حضرت مىشده است گرچه با لفظ قل نبوده است؛ مثل اين خطاب:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[29] در اين صورت آن حضرت طبق اين امريّه الهيّه، اعلان توحيد را جهارا مىنمودند؛ و از مشركان اعراض مىنمودهاند؛ و يا مثلا در قضيّه قل هو الله أحد به مردم مىفرمودهاند:
اوست خداوند؛ اوست يگانه.
دوّم در حكايت قرآن از اوامر الهيّه؛ و اين قضيّه، داستان ديگرى است؛ زيرا همانطوركه مىدانيم قرآن وحى آسمانى است؛ و بدون كموبيش حتّى يك كلمه و يك حرف بايد آن وحى را بازگو كند.
و بنابراين، قرآن عين آنچه را كه برسول الله خطاب شده است بيان مىكند؛ و اينست معناى قرآنيّت.
و اگر در قل هو الله أحد يا قل أعوذ بربّ النّاس، لفظ قل از آن انداخته شود؛ و گفته شود: هو الله احد و أعوذ بربّ النّاس، ديگر آن قرآن نيست؛ و كلام خدا نيست؛ بلكه كلام پيغمبر است كه مىگويد: خدا يگانه است.
و چون قرآن مجيد، نفس وحى است؛ نمىتواند بدون لفظ قل بوده باشد؛ همچنانكه در ساير اوامر الهيّه كه مصدّر به لفظ قل نباشد مانند همين آيه قريب الذكر:فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ مىبينيم كه عين لفظ امر آمده و قرآن كريم آن را حكايت نموده است.
و از اين گذشته در خطابهاى الهيّه و مطالب قرآنيّه، رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عنوان آئينه و مرآت براى خطاب بجميع امّت، و بلكه بجميع مردم جهانند؛ و در حقيقت خطاب به مردم مىشود؛ و مخاطب به خطابهاى قرآن خود مردم هستند؛ منتهى از دريچه و آئينه نفس رسول الله كه بجهت سعه و گشايش تمام افراد امّت بلكه تمام افراد بشر را در زير پوشش علم و احاطه وجوديّه و ادراكيّه خود گرفته است.
و آيه مباركه:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[30] خوب حقيقت امر را روشن مىكند كه نفس رسول الله فقط روشنگر مطالب وحى آسمانى هستند كه به مردم نازل شده است.
تلميذ: آية الكرسى كه عنوان علم بالغلبه پيدا كرده است آيا مراد فقط همان يك آيه است كه به وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[31] ختم مىشود؛ يا آنكه شامل دو آيه دنبال اين آيه هم بوده و به أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ ختم مىگردد؟! علّامه: به و هو العلىّ العظيم ختم مىشود؛ و بهمين جهت اين آيه را كه شامل لفظ كرسىّ است آية الكرسىّ نامند؛ و آن فقرات ديگر جزء آية الكرسىّ نيست؛ و در ادعيه و نمازهاى مستحبّه كه آية الكرسىّ يكبار يا بيشتر وارد شده است بهمين مقدار اكتفا مىشود.
[در تفسير آيه قل كل يعمل على شاكلته]
تلميذ: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا.[32]
اين آيه دو حال مختلف انسان را بيان مىكند: اوّل شاكله و ريخت و قالب اوّليّه او را كه اين چنين است كه چون ما او را در فراخى و گشايش قرار دهيم و نعمت بر او ارزانى داريم؛ غرور و غفلت او را فرا مىگيرد و استكبار خودپسندى و خود بينى او موجب مىشود كه از ما اعراض كرده، روى گرداند، و پهلو تهى كند؛ و چون شرّى چون ضيق و تنگى و گرفتارى و شدّت و فقر او را مسّ كند، يكباره مأيوس مىگردد؛ و خود را مىبازد؛ و سر افكنده و فرومايه و بىمقدار مىشود. دوّم هدايتى است كه بعضى بسوى خدا پيدا مىكنند؛ و راه را مىيابند؛ و از اين شاكله خارج مىشوند؛ و برخى در آنها اين خاصّه بيشتر مىگردد؛ و هدايتشان افزون مىشود؛ و راهشان روشنتر و مستقيمتر- مىگردد.
آيا اين آيه مىخواهد بفهماند كه سرشت و شاكله همه مردم بر همان حالت اوّليّه يعنى اعراض و پهلو تهى كردن از حقّ در صورت نعمت و مأيوس شدن از رحمت در صورت پيدايش بدى و شرّ است؛ و افرادى كه هدايت مىيابند و سر در راه مىنهند و طريق سعادت مىپيمايند، از اين فطرت اوّليّه خارج مىشوند؟ و آيا آنها از راه و روش اوّليّه خود كه همان سرشت و فطرت است، ميان بر مىروند؟ يا اينكه اين افراد نيز از فطرت و ريخت و قالب اوّليّه خود خارج نيستند؛ و اين هدايت هم بر اساس فطرت و سرشتى است كه در كمون آنها نهاده شده است؟
اگر بگوئيم: از فطرت اوّليّه خود خارج مىشوند، همانطوركه ظاهر آيه اينچنين است؛ و استثناء منقطع است؛ خروج از فطرت چه معنى دارد؟ مگر مىشود كسى يا موجودى بطور كلّى از سازمان اوّليّه و از قالب هستى خود خارج شود؟ و به فطرت و سازمان ديگرى درآيد؟ و علاوه مىدانيم كه فطرت انسان بر توحيد و سعادت است، نه بر شقاوت؛ و اگر بگوئيم: آن راهيافتگى نيز طبق موازين و اساس فطرت است؛ و دو حالت مختلف انسان را فرا مىگيرد: حالت اوّليّه كه اعراض و سر پيچى و فرومايگى و ياس و سرافكندگى است؛ و حالت ثانويّه كه خروج از اين مرحله، و پيدايش بصيرت، و راهيافتگى در صراط مستقيم باشد؛ و استثناء متّصل باشد؛ اين خلاف ظاهر آيه است كه مىفرمايد: همه بر شاكله خود رفتار مىكنند و آن اعراض و يأس طبق شاكله است؛بنابراين بايد آن راهيافتگى، خارج از شاكله يعنى از سازمان وجودى انسان باشد؟
علّامه: ظاهرا مراد از شاكله همان شاكله اوّليّه است قبل از آنكه دست تربيت بر سر انسان قرار گيرد و استعدادهاى نهفته و خفته او را به مرحله فعليّت و ظهور و بروز برساند؛ زيرا كه انسان موجودى است متحرك و قابل ترقّى و كمال؛ بنابراين سرشت اوّليه او همان استعداد محض و قابليّت صرفه است كه چون آن را در عالم طبيعت و كثرت بحال خود گذارند أعرض و نابجانبه و يؤس و كفور مىگردد؛ و چنانچه او را تربيت كنند و راه را به او نشان دهند از اين مراحل ضعف و فتور و سستى عبور نموده؛ و بمقام عزّ انسانيّت مىرسد.
پس در سرشت انسان اين استعداد و قابليّت نهفته است؛ و اين قدرت و قوّت خفته است؛ و انسان گرچه بحسب ظاهر همان انسان مأيوس و كفور است ليكن در نهاد او درياهائى از نور تابان حقيقت موج مىزند كه آنها نيز از سرشت او خارج نبودهاند؛ منتهى آن نورها و درخششها بوسيله رياضت و تربيت بايد به منصّه ظهور برسد.
انسان موجودى است تو در تو، و داراى مراحل مختلفه و همه اين مراحل در وجود او منطوى و جزء سرشت اوست؛ و نمىتواند انسان مقامى را كه خارج از سرشت اوست بدست بياورد.
و مراد از انسان در اين آيه شريفه آن نفس قدسيّه و روح ناطقه او نيست كه از مراحل نهفته در وجود او باشد؛ و ادراك آن مراحل نياز به طىّ طريق و هدايت الهيّه بوده باشد.
بلكه مراد از انسان همين انسانهاى معمولى، با افكار عامى، و حالات عادى هستند و البتّه از اين شاكلهها همان اعراض و جانب خالى كردن و يأس و كفران سر مىزند. و آنكه هدايت ربّانيه دست او را بگيرد، و از اين شاكله خارج كند، از اين خلقت، و از اين درجه از فطرت خارج شده است؛ نه از مطلق فطرت و خلقت.
[در تفسير آيه خلق الإنسان هلوعا إذا مسّه الشّر جزوعا]
و چقدر مفاد اين آيه شباهت دارد با آيات وارده در سوره معارج، آنجا كه فرمايد:
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً- إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً- وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً- إِلَّا الْمُصَلِّينَ- الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ- وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ- لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ-وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ- إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ- إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ- فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ- أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ- كَلَّا[33] اين آيات مباركات نيز بحسب ظاهر مىخواهند همان مطلب را برسانند كه خلقت و آفرينش اوّليّه انسان هلوعيّت است كه همان بىصبرى و بىثباتى و- شتابزدگى و بىقرارى باشد؛ كه لازمهاش در مواردى كه به او عنايتى بشود و مالى بدست آورد و يا صاحب قدرت و اعتبارى گردد منوعيّت است كه همه را براى خود برداشته و از اعطاء به ديگران امساك مىورزد؛ و در مواردى كه به او شرّى برسد، و مصيبتى وارد گردد؛ و يا مالى از دست بدهد جزوعيّت است كه ناله و غوغا سر مىدهد و فريادش بلند مىگردد.
و فقط نمازگزاران هستند كه از اين قاعده كلّيّه و خلقت اوّليّه انسان استثناء شدهاند.
كدام نمازگزاران؟ آنان كه چنين و چنانند؛ در نماز و زكات اهتمام دارند؛ و از عذاب خدا در هراسند، و بروز قيامت و بازپسين تصديق دارند؛ و خود را از زنا و اعمال شيعه حفظ مىكنند و امانت دار بوده؛ و عهد خود را مراعات مىنمايند؛ و بر گواهى و شهادت استوار و قائم هستند.
و تمام اعمال حسنه را يكايك شمرده است؛ و چيزى را فروگذار نكرده است.
بعد مىفرمايد: اين كفّارى كه اطراف تو را گرفته اند؛ و از اين فضائل و اخلاق انسانى و اعمال روحى و حقيقى خبرى ندارند، چه مىگويند؟ و چه مىخواهند آيا آنان چنين مىپندارند كه بدون نمازى كه داراى چنين آثار و خصائصى بوده باشد، مىتوانند بمقام انسانيّت رسيده و داخل در بهشت نعيم گردند؟
نه؛ چنين نيست؛ آنان هرگز به چنين مقامى راه نخواهند يافت.
در اين آيات نيز مصلّين از قاعده خلقت اوّليّه انسان كه هلوعيّت است و لازمه آن، منوعيّت و جزوعيّت است استثناء شدهاند؛ و بنابراين در ذات انسان عنوان صلاة كه داراى چنين آثارى است بنحو سرشت و فطرت نهاده شده؛ و بايد بمقام بروز و ظهور رسد؛ و حسّ خفته الهيّه بيدار گردد.
و بنابراين مراد از خلقت انسان بحالت هلوعيّت، خلقت يكى از حالات و مقامات انسان است نه حاقّ سرشت اصلى انسان، و آيه بيان آفرينش حالات عادى و عمومى انسان را مىكند؛ نه اصل نفس ناطقه و روح قدسىّ را.
[شفاعت اختصاص به مؤمنين مبتلا به معاصى كبيره دارد]
تلميذ: آيه مباركه وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ[34] دلالت بر ارتضاء مطلق دارد؛ يعنى بايد تمام مراتب وجودى انسان حتّى ذات و سرّ او مورد رضايت قرار گيرد تا مورد شفاعت واقع شود؛ و اين همان درجه مقرّبين و مخلصين است.
علّامه: در اين صورت نيازى به شفاعت نيست؛ بلكه مراد از ارتضاء در دين است و اطلاق آيه بايد در اين حدّ محدود گردد؛ يعنى كسى كه دين و اعتقاد و منهج او پسنديده باشد؛ در مقابل تقييد به ارتضاء در عمل كه البتّه مراد نيست؛زيرا كه شفاعت اختصاص به اهل معاصى دارد؛ آن هم معاصى كبيره؛ چون كسى كه از كبائر اجتناب كند؛ نفس اين اجتناب، خود به خود مكفّر از معاصى صغيره اوست؛ و در اين صورت ديگر گناهى نيست تا به شفاعت از بين برود.
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ.[35] (اگر شما از چيزهاى بزرگى كه از آن نهى شدهايد اجتناب ورزيد! ما سيئات شما را ناديده مىگيريم و از آن چشم مىپوشيم!) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ.[36] (آن كسانى كه احسان مىكنند كسانى هستند كه از گناهان كبيره و افعال شنيعه اجتناب مىورزند؛ مگر از گناهان و خطاهاى كوچك) كه وارد شده است دلالت بر مغفرت خطاياى كوچك و معاصى صغيره، خود به خود در صورت اجتناب از كبائر دارد.
و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرموده است: ادّخرت شفاعتى لأهل الكبائر من امّتى فأمّا المحسنون فما عليهم من سبيل.[37] (من شفاعت خودم را در ميان امّت خودم براى اهل معاصى كبيره ذخيره نمودهام؛ و امّا محسنان بر آنها گرفتگى و تنگى نيست تا نيازمند به شفاعت بوده باشند) و حضرت رضا عليه السّلام در روايات متعدّدى كه وارد شده است فرمودهاند:
و لا يشفعون إلّا لمن ارتضى دينه (فرشتگان شفاعت نمىكنند مگر براى آن كسانى كه دين آنان مورد پسند باشد.) و مراد از دين همان اعتقاد به توحيد و نفى شرك است؛ ولى كسى كه گناه كبيره انجام دهد و توبه نكند حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمودهاند كه مرضىّ الدّين: دينش پسنديده نيست.[38]
تلميذ: در آيه 5 از سوره 60 ممتحنه وارد است:قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (چقدر براى شما ماده تأسّى خوبى است درباره ابراهيم و كسانى كه با او بودند، چون به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه را كه غير از خدا مىپرستى بيزاريم! ما بروش شما كافريم! و بين ما و شما عداوت و دشمنى ابدى تحقّق يافته است؛ تا زمانى كه به خداوند يگانه ايمان آوريد؛ مگر گفتار ابراهيم به سرپرست و عموى خود، كه من براى تو استغفار مىكنم؛ و من درباره تو در پيشگاه خدا هيچگونه دخالت و نفوذى ندارم! بار پروردگارا ما بر تو توكّل نموديم! و بسوى تو بازگشت كرديم! و بازگشت بسوى توست!)
[درباره استغفار حضرت ابراهيم عليه السّلام نسبت به عمويش آذر]
در جلد دوازدهم ص 27 از بحار الانوار طبع حروفى از تفسير مجمع البيان حكايت مىكند كه فرموده است: إلّا قول إبراهيم أى اقتدوا بابراهيم فى كلّ اموره إلّا في هذا القول فلا تقتدوا به فيه فإنّه عليه السّلام إنّما استغفر لأبيه عن موعدة وعدها إيّاه فلمّا تبيّن أنّه عدوّ لله تبرّأ منه.
(الّا قول ابراهيم جمله استثنائيّه است براى جمله سابقه كه براى شما نسبت بابراهيم مادّه تأسّى خوبى است؛ يعنى بابراهيم اقتدا كنيد در تمام امورش مگر در اين گفتارش كه به او تأسّى مجوئيد! چون ابراهيم عليه السّلام براى عمويش بجهت وعدهاى كه به او نموده بود استغفار كرد؛ و ليكن چون براى ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست از او بيزارى جست.) از اين كلام استفاده مىشود كه در كلام حضرت ابراهيم عليه السّلام درباره وعده استغفار به عموى خود آذر منقصت و حزازتى وجود داشته است كه در قرآن كريم اين عمل را از اسوه حسنه ابراهيم استثناء نموده است.
علّامه: از آيه وارده در سوره مريم استفاده مىشود كه حضرت ابراهيم عليه السّلام براى عمويش آذر درحالىكه مشرك بوده و ابراهيم را از اعراض نسبت به آلهه خود بيم مىداده است سلام فرستاده؛ و وعده استغفار داده است كه از پروردگارش بخواهد تا از او درگذرد؛ آنجا كه فرمايد:يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا- قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا- قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا.[39] و در سوره شعراء، در ضمن دعاهائى را كه از حضرت ابراهيم عليه السّلام نقل مىكند، از جمله طلب مغفرتى است كه براى پدر خود نموده است؛ آنجا كه گويد:
رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ- وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ- وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ.[40] ولى البتّه اين طلب غفران و استغفار از حضرت ابراهيم نسبت به آذر در وقتى بوده است كه براى او روشن نشده بود كه آذر مسلّما از جهنّميانست؛ زيرا در اين حال احتمال رشد و هدايت در او مىداد؛ و در اين حال بر اساس وعدهاى كه به او نموده بود كه من از خداى خودم براى تو آمرزش مىطلبم براى او طلب غفران و آمرزش نمود.
ولى بعد از آنكه براى ابراهيم روشن شد كه ديگر در آذر اميد نجات نيست؛ و او دشمن خداست؛ براى او در اين حال استغفارى ننموده؛ بلكه از او بيزارى و تبرّى جست.
ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ[41]
بنابراين آيه مباركه آنچه بر رسول الله و مؤمنين جايز نيست، استغفار است براى مشركين در وقتى كه براى آنان روشن باشد كه آنان از دوزخيان هستند؛ و همچنين نسبت بحضرت ابراهيم نيز مطلب اينچنين است كه بعد از آنكه بر او روشن شد كه آذر دشمن خداست از او تبرّى جست؛ و استغفار او قبل از اين مرحله بوده است.
و لذا در سوره توبه خداوند رسولش را از دعاى بر آنان و قيام بر قبر آنان بر حذر داشته است:وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ.[42] و در همين سوره فرمايد: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.[43] و ليكن از آيهاى كه در سوره ممتحنه ذكر شد: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ و سپس از استثنائى كه مىزند إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ.[44] استفاده مىشود كه گرچه اين وعده استغفار در وقتى بوده است كه براى ابراهيم دشمنى آذر نسبت به خدا روشن نبوده است.
ولى در عين حال در حال كفر خوب نيست وعده استغفار بكافر داده شود مطلقا؛ و لذا در اين آيه حتّى از نظير اين نوع استغفار خاصّ كه از روى وعده هم بوده است، و قبل از روشن شدن دوزخى بودن كافر هم بوده است؛ مؤمنين را بر حذر داشته است.
و تمام اقسام تبعيّت و پيروى از ابراهيم و يارانش را كه اظهار تبرّى و بيزارى از مشركانست اسوه حسنه دانسته و ليكن حتّى در اين گونه استغفار، پيروى از آنان را اسوه حسنه ندانسته است.
تبصرة: آذر مسلّما پدر حضرت ابراهيم نبوده است؛ چون قرآن صراحت دارد بر آنكه حضرت ابراهيم چون براى او روشن شد كه آذر دشمن خداست براى او استغفار نكرد بلكه تبرّى جست.
و از طرفى طبق آيه 42 از سوره 14 ابراهيم، حضرت ابراهيم براى والدين خود طلب مغفرت نمود؛ آنجا كه مىگويد: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ[45] پس آذر والد حضرت ابراهيم نبوده است؛ و فرق است بين والد و اب؛ زيرا والد فقط به پدر گفته مىشود؛ و اب به عمو خصوصا در وقتى كه متكفّل امور انسان بعد از پدرش باشد اطلاق مىشود.
[تعبير قرآن درباره قوم عاد و ثمود بعد از هلاكت آنان]
تلميذ: شديدترين تعبير از عذاب وارده بر ستمكاران در دنيا از نقطه نظر قرآن مجيد در نزد شما در كدام آيه است؟
علّامه: در دو جاى قرآن كريم، خداوند تعبير عجيبى در نزول عذاب مىفرمايد؛ و مفاد آن اينست كه ما طايفه ستمگران را نابود مىكنيم كه ابدا اثرى از آنان باقى نمىماند؛ و گوئى اصلا نبودهاند؛ و در دنيا نيامدهاند؛ و اسم و رسمى از آنان بوجود نيامده است:
اوّل در سوره هود: آن هم در دو مورد: يكى درباره قوم ثمود كه ناقه حضرت صالح را پى كردند.
و آن اينست: فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ- وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ[46] (آيات 67 تا 69 از سوره 11 هود)
غنى يغنى بالمكان و فى المكان: به معناى أقام فيه مىباشد؛ و جاثمين به معناى متلبّدين است يعنى چنان صيحه آنها را گرفت كه با زمين يكسان شدند؛ و گوئى كه در آن زمين هيچگاه سكنى نگزيده بودند.
ديگر درباره أصحاب مدين كه پيامبر خود حضرت شعيب را آزار مىدادند؛ و آن حضرت را توعيد به رجم نمودند؛ و آن اينست:وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ[47] (آيه 95 و 96 از سوره 11 هود) دوم در سوره مؤمنون و در آنجا تعبير عجيبتر است؛ چون مىفرمايد: ما آنها را احاديث قرار داديم يعنى فقط از آنها قصّه و حكايتى ماند؛ و ابدا اثرى و رسمى نماند.
و اين داستان را پس از بيان قوم نوح كه در آب غرق شدند؛ و جماعتى ديگر را خداوند آفريد؛ و براى آنان پيغمبر فرستاد؛ و آن پيامبر را تكذيب كردند، بيان مىكند كه:
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ- ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ[48] (آيات 42 تا 45 از سوره 23 مؤمنون)
______________________________________________________________________________________________
[1] ( 1) آيه اول همان جملهاى است كه چون برادران گناهكار يوسف بيوسف رسيدند و برادر خود را شناختند از روى خجلت و شرمندگى با اين جمله تقاضاى عفو كردند؛ يعنى سوگند به خدا كه حقّا خداوند ترا بر ما برگزيد؛ و اختيار و انتخاب كرد؛ و بدرستى كه ما از گناهكاران هستيم!( آيه 91 سوره 12 يوسف) و آيه دوم همان پاسخى است كه يوسف به آنها مىدهد؛ و با آن پاسخ حكم عفو آنان را صادر مىكند و معناى آن چنين است: هيچ ملامت و سرزنش بر شما امروز نيست؛ خداوند شما را مورد مغفرت خود قرار مىدهد؛ و او ارحم الرّاحمين است( آيه 92 از سوره يوسف)
[2] * روى خود را ترش نمود و درهم پيچيده و اعراض كرد چون آن مرد نابينا بسوى او آمد و تو چه مىدانى شايد او تزكيه نمود و داراى نفس پاك و صفات نيكو باشد يا به ياد خدا آيد و اين ياد خدا و ذكر خدا براى او نافع گردد؛ امّا آنكسىكه بواسطه ثروت و غرور و اعتبار و جاه خود را مستغنى مىبيند تو به او توجه مىكنى در صورتى كه اگر ايمان نياورد و پارسا نگردد و تزكيه نفس ننمايد، تو مورد مؤاخذه قرار نخواهى گرفت؛ اما آنكسىكه بسوى تو مىشتابد و مرد با تقوى و خدا ترس مىباشد تو از توجه به او خوددارى مىكنى و بغير او مىپردازى.
[3] ( 1) و مخفى نباشد كه اين وليد بن مغيره است و يكى از آن دو نفر رجل عظيمى است كه مشركين گفتند چرا قرآن بر يكى از اين دو نفر نازل نشده است؛ و اين وليد غير از وليد بن عقبة أبى معيط است كه درباره او آيه نبأ نازل شده است.
[4] * چند سورهاى كه در ابتداى بعثت نازل شده است عتائق نامند جمع عتيقه يعنى قديمى شده و مرور زمان بر آن خورده.
[5] ( 1) عبارت سنن در جواهر طبع حاج موسى ملفّق آمده است؛ ولى در طبع حروفى نجف همان لفظ مئين را ثبت كردهاند؛ و چون باصل آن در كافى مراجعه شد: كافى طبع حروفى ج 2 اصول ص 601 آنجا نيز مئين ضبط شده است
[6] ( 2) در تعليقه ص 601 از ج 2 اصول كافى طبع حروفى از وافى نقل كرده است كه: سور طول بر وزن صرد هفت سوره اوّل قرآن بعد از فاتحه است بنابراينكه انفال و توبه را سوره واحده بگيريم( بجهت آنكه هر دو درباره غزوات حضرت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است و بهمين جهت آن دو را قرينتين مىگويند و بين آن دو نيز بسم الله الرحمن الرحيم نيامده است يا آنكه سوره هفتم را سوره يونس بگيريم؛ و مثانى هفت سوره بعد از اين هفت سوره است و آنها را مثانى گويند چون مثنى و مثانى مانند معنى و معانى به معناى دنبال و پشت سر در آمدن است و گاهى اوقات مثانى بر جميع سورههاى قرآن چه طوال آن و چه قصار آن اطلاق مىشود و امّا مئين از سوره بنى اسرائيل است تا هفت سوره و آنها را مئين گويند بجهت آنكه آيات هريك از آنها در حدود صد آيه است اينطور در بعضى از تفاسير آمده است تمام شد كلام وافى و ليكن معنائى را كه وافى براى مثانى نموده است تمام نيست چون ثنى يثنى همانطوركه در لغت آمده و علّامه فرمودند به معناى عطف توجّه و عطف چيزى بر چيزى مانند خم كردن و كج كردن است نه مطلق عقب در آمدن.
[7] ( 1) آيه 12 از سوره 65 طلاق: خداوند آن كسى است كه هفت آسمان را بيافريد؛ و از زمين نيز مثل آن هفت آسمان بيافريد؛ و امر خدا بتدريج و مهلت در بين آنها فرودمىآيد؛ تا بدانيد كه حقّا خداوند بر هر چيزى تواناست؛ و اينكه خداوند بر هر چيزى احاطه علمى دارد.
[8] ( 1) آيه 48 از سوره 14 ابراهيم
[9] ( 2) روز قيامت روزى است كه زمين تبديل بغير از اين مىشود و همچنين آسمانها و جملگى در پيشگاه خداوند قهار حاضر و ظاهر مىشوند مراد از تبديل زمني زمينى است كه بروى آن ديگر گناه نمىشود؛ و ظاهر و بارز است نه در آن كوهى است و نه نباتات و درختانى، همچنانكه زمين در ابتداى آنكه خداوند آن را بگسترد چنين بود؛ و در آن حال عرش خدا يعنى محل قدرت خدا و حكمرانى خدا بر آب بازگشت مىكند همچنانكه در وهله اول نيز چنين بود و خداوند در عظمت و قدرت مستقل مىگردد.
[10] ( 3) گفتار حضرت سجّاد كه در عظمت و قدرت مستقلّ مىشود تفسير بودن عرش خدا بر آب است. و از براى اين معنائى را كه نموديم شواهدى از قرآن كريم وارد است كه دلالت دارد بر آنكه آب اشاره به منبع هر حيات و قدرتى است؛ اگر نقشها و صورتهاى موجودات جلوه كند و زنده شود؛ تمام موجودات ظاهر مىگردند؛ و اگر محو گردد؛ و صورتها از بين برود عرش دوباره بر آب برمىگردد.
[11] ( 1) آيه 13 از سوره حديد: و ميان بهشتيها و جهنّميها ديوارى زده مىشود كه داراى درى است و در باطن آن در رحمت است و در ظاهر آن از جانبش عذاب است.
[12] ( 1) آيه 44 و 45 از سوره اعراف: همنشينان بهشتى به همنشينان جهنّمى ندا در مىدهند: كه آنچه را پروردگار ما بما وعده فرمود، آن را حقّ و استوار يافتيم؛ پس آيا شما هم آنچه را پروردگارتان بشما وعده داد، حقّ و استوار يافتيد؟ در پاسخ مىگويند: آرى! پس از آن اعلام كنندهاى در ميان آنان اعلام مىكند كه دور باش و لعنت خدا بر ستمكاران است. آن كسانى كه از راه خدا مردم را بازمىدارند؛ و آن راه كج و منحرف مىجويند؛ و ايشان البتّه آن كسانى هستند كه به آخرت كافرند.
[13] ( 2) آيه 7 از سوره 30 روم: از ظاهر زندگى دنيا چيزى ميدانند و لكن از آخرت( كه باطن دنياست) ايشان غفلت دارند.
[14] ( 3) آيه 8 از سوره 30 روم: آيا آنان در نفسهاى خود تفكر نمىكنند كه آنچه هست از موجودات آسمانى و زمينى، خداوند آنها را نيافريده است مگر بحقّ و اجل معيّن و مقدّرى.
[15] ( 1) آيه 28 و 29 از سوره 14 ابراهيم: آيا نظر نيندوختى بسوى كسانى كه نعمت خدا را بكفر مبدّل ساخته و قوم خود را در خانه و دار هلاكت و نابودى كه جهنّم است داخل ساختند!؟ آنان در جهنّم آتش مىگيرند و بسيار محلّ و مقرّ بدى براى آنانست.
[16] ( 1) سوره 102 از قرآن كريم: افزون طلبى و كثرت بينى شما را از ديدار( جمال حقّ و وجود مطلق و وحدت لايزالى) بازداشت تا جائى كه عمرتان سپرى شد و به ديدار و زيارت خوابگاههايتان و قبرهايتان رفتيد! نه چنين است؛ شما بزودى خواهيد دانست! و پس از اين، نه چنين است؛ شما بزودى خواهيد دانست! نه چنين است؛ اگر شما بطور علم يقينى مىدانستيد هرآينه جحيم را مىديديد! و سپس آن را بطور عين اليقين مشاهده مىكرديد! و سپس در آن وقت از نعيم، مورد بازرسى و مؤاخذه قرار مىگرفتيد!
[17] ( 1) آيه 31 و 32 از سوره 80 عبس.
[18] ( 2) در تفسير الميزان ج 20 ص 319 وارد است كه در ارشاد مفيد چنين وارد است كه از ابا بكر درباره اين آيه شريفه: و فاكهة و أبا سؤال كردند؛ معناى اب را از قرآن نمىشناخت و گفت: كدام آسمان بر من سايه مىافكند؟ يا كدام زمين مرا حمل مىكند؟ يا آنكه من چكنم اگر در كتاب خدا چيزى را بگويم كه نمىدانم؟ امّا فاكهه معنايش را مىدانيم؛ و امّا اب را خدا داناتر است.
اين جريان به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد؛ حضرت فرمود: سبحان اللّه؛ آيا ندانست كه مراد از ابّ گياه و علفى است كه حيوانات بر آن مىچرند؟ و اينكه گفتار خداى تعالى، اعتناء و توجّه خداوند است بر مخلوقاتش در آنچه به آنها غذا مىرساند؛ و در آنچه براى چهارپايانشان آفريده است كه موجب حيات نفوس و قوّت اجساد مخلوقات است.
[19] ( 3) آيه 31 تا 33 از سوره 79 نازعاتست.
[20] ( 1) سوره اخلاص 112 از قرآن؛ آيه 1: بگو: اوست الله اوست يگانه
[21] ( 2) آيه 1 از سوره 114 ناس: بگو: پناه مىبرم به پروردگار مردم
[22] ( 3) آيه 1 از سوره 113 فلق: بگو: پناه مىبرم به پروردگار شكافتگى( وجود از عدم و يا نور از ظلمت و يا غير آن)
[23] ( 4) آيه 1 از سوره 109 كافرون: بگو: اى جماعت كافران
[24] ( 5) آيه 49 از سوره 56 واقعه بگو: بدرستى كه تمام مردم اوّلين و آخرين در وعدهگاه روز معيّن گرد هم خواهند بود.
[25] ( 6) آيه 110 از سوره 18 كهف؛ بگو: اينست و جز اين نيست كه من بشرى همانند شما هستم.
[26] ( 7) آيه 32 از سوره 3 آل عمران؛ بگو: از خدا و از رسول خدا پيروى نمائيد.
[27] ( 8) آيه 95 از سوره 3 آل عمران؛ بگو: خدا راست گفت پس شما از آئين ابراهيم كه گرايش به راستى دارد پيروى كنيد!
[28] ( 9) آيه 77 از سوره 4 نساء؛ بگو: بهره دنيا اندك است؛ و آخرت براى افرادى كه تقوى پيشه مىگيرند مورد اختيار و پسند است.
[29] ( 1) آيه 94 و 95 از سوره 15 حجر: به آنچه به تو امر شده است جهارا و علنا اعلان كن و از مشركان اعراض كن؛ ما تو را از شر استهزاءكنندگان كفايت خواهيم نمود.
[30] ( 1) آيه 44 از سوره 16 نحل: و ما ذكر را بسوى تو فروفرستاديم، بجهت آنكه براى مردم روشن كنى و بيان كنى آنچه را كه بسوى آنان فروفرستاده شده است.
[31] ( 2) آيه 255 از سوره بقره 2
[32] ( 3) آيه 84 و 85 از سوره 17 اسراء: و زمانى كه ما بر انسان نعمت بدهيم( بواسطه غفلت و غرور) از ما روى مىگرداند؛ و پهلو تهى مىكند؛ و زمانى كه شرّى به او برسد، مأيوس و سر افكنده مىگردد؛ اى پيامبر! بگو: هريك از افراد بشر طبق شاكله و سازمان صورتبندى و سرشت خود عمل مىكنند؛ پس پروردگار شما داناتر است بآن كسى كه راه خود را بهتر يافته است.
[33] ( 1) آيات 19 تا 39 از سوره 70 معارج: بدرستى كه انسان بىصبر و ثبات و بىتحمّل و حريص آفريده شده است؛ زمانى كه به او بدى و شرّى اصابت كند؛ سخت جزعكننده و فرياد برآورنده است؛ و زمانى كه به او خوبى و خيرى برسد، بشدّت منعكننده و بازدارنده است؛ مگر نمازگزاران: آنان كه در نماز خود بطور پيوسته دوام دارند؛ و آنان كه در اموال خود حقّى براى فقير سائل و فقير محروم معيّن مىكنند؛ و آنان كه بروز پاداش و جزا تصديق دارند؛ و آنان كه از عذاب پروردگارشان در بيم و ترس هستند؛ چون كسى از عذاب پروردگارش مأمون نخواهد بود؛ و آنان كه آلات تناسل خود را از آميزش با ديگران محفوظ و مصون نگاه مىدارند، مگر براى جفتهايشان و يا براى كنيزهائى را كه مالك شدهاند، كه در اين صورت با آميزش با آنها مورد ملامت قرار نمىگيرند؛ و كسانى كه غير از اين دو صورت در جستجوى آميزشى باشند آنان حقّا از متجاوزان و متعدّيان هستند؛ و آنان كه رعايت حقوق امانت و عهد خود را مىنمايند؛ و آنان كه به شهادتهاى خود، استوار و بر آن قيام دارند؛ و آنان كه بر نمازهاى خود محافظت مىكنند؛ اين گروه هستند كه در بهشتها منعّم و مكرّم بوده و با اعزاز و گراميداشت سكونت دارند.
پس بچه سبب و بچه علّت، افرادى كه كافرند، گرد تو جمع مىشوند و دوروبر تو مىگردند و چشمهاى خود را به تو مىدوزند؟ و از طرف راست و چپ پيش مىآيند و اشاره مىكنند؟
آيا هريك از افراد آنها چنين طمع خامى در سر مىپرورد كه در بهشت نعيم داخل گردد؟ نه ابدا چنين نخواهد بود.
[34] ( 1) آيه 28 از سوره 21 انبياء: و فرشتگان شفاعت نمىكنند مگر نسبت بآن كسانى كه آنان مورد رضايت قرار گيرند و آنان از هيبت و عظمت خداوند در هراس و دهشت باشند.
[35] ( 1) آيه 30 از سوره 4 نساء
[36] ( 2) آيه 32 از سوره 53 و النجم
[37] ( 3) الميزان ج 1 ص 177 از امالى صدوق و درج 14 ص 308 از عيون اخبار الرضا بلفظ انما شفاعتى نقل كرده است.
[38] ( 4) علّامه طباطبائى قدّس الله تربته راجع به مشفوع لهم يعنى افرادى كه درباره آنها شفاعت مىشود در جلد اوّل تفسير الميزان ص 171 ببعد بحث كردهاند؛ و نيز در جلد چهاردهم در آيه 28 از سوره انبياء بحث نموده و روايات وارده را از كتب شيعه و از تفسير الدّرّ المنثور روايت كردهاند.
[39] ( 1) اى پدر من بدرستى كه من بيم آن دارم كه از طرف خداوند رحمن به تو عذابى برسد و در نتيجه از دوستان و اولياى شيطان گردى! آذر گفت: اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانيدهاى؟! اگر از اين عمل خود دست بازندارى تو را سنگ سار مىكنم و از من با تمام وجودت دورى گزين! ابراهيم گفت: سلام بر تو باد! من از پروردگار خودم براى تو آمرزش مىطلبم زيرا كه پروردگار من نسبت بمن مهربان است( آيه 45 تا 47 از سوره 19 مريم)
[40] ( 2) آيات 83 تا 86 از سوره 26 شعراء: بار پروردگار من حكم را بمن عطا فرما! و مرا به صالحان ملحق گردان! و بمن در ميان امّتهاى آتيه سخن راست و استوار عنايت كن! و مرا از وارثان بهشت نعيم قرار بده! و از پدر من در گذر؛ و او را مورد آمرزش خود قرار بده كه او سخت از گمراهان است!
[41] ( 3) آيه 113 و 114 از سوره 9 توبه: چنين حقّى براى پيغمبر و كسانى كه ايمان آوردهاند نيست كه از براى مشركين طلب آمرزش و غفران كنند و اگر چه آنان از خويشاوندان بوده باشند؛ بعد از آنكه بر آنان روشن شده باشد كه آنان از اهل دوزخ هستند- و طلب آمرزشى كه ابراهيم براى عمّش آذر نمود، نبود مگر از روى وعدهاى كه به او داده بود؛ و ليكن چون بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست، از او بيزارى نمود؛ و ابراهيم حقّا مرد خدا ترس و بردبارى بود.
[42] ( 1) و براى احدى از آنان كه مرده است هيچگاه درود مفرست و دعا مكن! و بر بالاى قبر او نايست! چون آنان به خدا و رسولش كافر شدند و در حال فسق و كفر از دنيا رفتند.
[43] ( 2) براى آنان طلب آمرزش كنى يا نكنى تفاوتى ندارد: اگر براى آنان هفتاد بار طلب آمرزش كنى؛ خداوند هيچگاه آنان را نخواهد آمرزيد! بعلّت آنكه آنان به خدا و رسول خدا كافر شدهاند؛ و خداوند گروه فاسق را هدايت نمىنمايد.
[44] ( 3) بدرستى كه براى شما مادّه تأسّى خوبى است درباره ابراهيم و آن كسانى كه با او بودهاند.
مگر قول ابراهيم به پدرش( به عمويش) كه من البتّه براى تو طلب آمرزش خواهم نمود.
[45] ( 1) بار پروردگار من بيامرز مرا و پدرم را و مادرم را و مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مىشود.
[46] ( 2) پس چون امر قهر و غضب ما آمد، ما صالح و كسانى كه ايمان آورده بودند، و با او بودند همه در پوشش رحمت خود نجات داديم؛ و از بلا و گرفتارى آن روز رهانيديم؛ حقا كه پروردگار تو قوى و عزيز است؛ و صيحه آسمانى ستمكاران را هنگام شب فراگرفت بهطورىكه در خانههاى خود با پيكرهاى بىحسّ و حركت به زمين افتادند و شب را بروز آوردند؛ بهطورىكه تو گوئى اصلا در آن خانهها سكنى نگزيده بودند؛ آگاه باش كه طائفه ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند؛ آگاه باش كه چقدر طائفه ثمود از رحمت خدا دورند
[47] ( 1) و چون امر قهر و غضب ما رسيد، ما شعيب و كسانى كه با او بوده و ايمان آورده بودند نجات بخشيديم و در رحمت خود گرفتيم. و صيحه آسمانى به ستمكاران رسيد بهطورىكه چون جماد به زمين چسبيده و بااينحال شب را بروز آوردند؛ تو گوئى اصلا آنها در خانههايشان مسكن نگزيده بودند؛ آگاه باش كه دورى از رحمت خدا براى طائفه مدين باشد؛ همچنانكه دورى براى طائفه ثمود تحقّق پيدا نمود.
[48] ( 2) پس بحقّ، صيحه آسمانى ايشان را گرفت؛ و ما آنها را چون علف خشك قرار داديم؛ پس دور باش از رحمت خدا براى گرده ستمگر باد؛ و سپس بعد از آنها طوائف ديگرى را بيافريديم هيچ گروهى نمىتواند اجل خود را جلو بيندازد، يا عقب زند. و سپس پيامبران خود را مرتبا يكى پس از ديگرى فرستاديم. و چون پيغمبر مأموريت خود را انجام مىداد و بسوى امّت مىرفت او را تكذيب مىكردند. ما بعضى را بدنبال بعضى در آورديم؛ و آنها را فقط احاديث و گفتارى قرار داديم؛ پس دور باش باد براى گروهى كه ايمان نمىآورند.
مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى