حکایت علمای معاصر

جواب امام زمان را چه بدهم


شیخ زین العابدین مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصارى ساکن کربلا بوده است در مورد سخاوت و انفاق او نوشته اند: تا مى توانست قرض مى کرد و به محتاجان مى داد، و هر چند وقت که بعضى از هند به کربلا مى آمدند قرضهاى او را مى دادند.
روزى بینوائى به در خانه او رفت و از او چیزى خواست . شیخ چون پولى در بساط نداشت ، بادیه مسى منزل را برداشت و به او داد و گفت : این را ببر و بفروش .

دو سه روز بعد که اهل منزل متوجه شدند که بادیه نیست فریاد کردند که : بادیه را دزد برده است . صداى آنان در کتابخانه به گوش شیخ رسید؛ فریاد برآورد که : دزد را متهم نکنید، بادیه را من برده ام .

در یکى از سفرها که شیخ به سامرا مى رود، در آنجا سخت بیمار مى شود. میرزاى شیرازى از او عیادت مى کند و او را دلدارى مى دهد. شیخ مى گوید: من هیچگونه نگرانى از موت ندارم ولیکن نگرانى من از این است که بنا به عقیده ما امامیه وقتى که مى میریم روح ما را به امام عصر علیه السلام عرضه مى کنند. اگر امام سئوال بفرمایند: زین العابدین ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانى قرض کنى و به فقرا بدهى ، چرا نکردى ؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم ؟!

گویند میرزاى شیرازى پس از شنیدن این حرف متاءثر مى شود به منزل مى رود هر چه وجوهات شرعى در آنجا داشته میان مستحقین تقسیم مى کند.

:: DownloadBook.ORG ::

سیماى فرزانگان ص ۳۵۷٫

یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=