پرسش وپاسخ از علامه طباطبایی

ابحاث تاریخى‏ سوالاتی درمورد نحوی قرائت ونحو جمع آوری قرآن به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ابحاث تاریخى‏

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‏

[در وقوع نسخ در قرآن کریم؛ و عدم استحاله نسخ شرعا و عقلا]

تلمیذ: بعضى معتقدند که در قرآن کریم نسخ نداریم؛ یعنى آیات ناسخه و منسوخه نیست؛ درحالى‏که بعضى از آیات را به روشنى مى‏بینیم که نسبت به بعضى از آیات دیگر عنوان نسخ دارند؛ مثل آیه شریفه: اولو الأرحام؛ و اصولا چه اصرار و ابرامى در عدم نسخ باید داشته باشیم؟ و آیا عنوان نسخ محذورى دارد، که معتقد بعدم نسخ شده‏اند؟

علّامه: بلى بعضى‏ها اعتقاد دارند که نسخ در قرآن نیست؛ و ظاهر کلامشان اینست که آیات ناسخه و منسوخه نیست؛ ولى بعضى از قسمت‏هاى آیات مثل اینکه قابل انکار نیست که ناسخ و منسوخ هستند؛ مثل صدقه در نجوى که خیلى روشن است؛ درباره حکمى است که به نبىّ اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم رسیده است که بعد از این هریک از اصحاب بخواهند با شما بطور نجوى سخنى گویند؛ باید مقدّمتا صدقه‏اى داده باشند؛ و این صدقه را تنها امیر المؤمنین سلام الله علیه بجاى آورده؛ و دیگران اصلا کسى حول و حوش این مطلب نگشت.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏[۱] (آیه ۱۲ از سوره ۵۸ مجادله) و یا راجع به ارث و نزول آیه اولو الأرحام؛ چون در بدو اسلام مؤمنان از نقطه نظر روابط دینى از یکدیگر ارث مى‏بردند؛ و روى اساس اخوّتى که رسول الله بین اصحاب قرار داده بودند، احکام ارث جارى بود؛ تا اینکه آیه اولو الأرحام چون نازل گشت آن حکم را نسخ نمود؛ و بنا شد بر اساس قرابت رحمیّت افراد از یکدیگر ارث ببرند؛ نه از جهت اخوّت دینى.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.[۲] این آیه مى‏رساند که آنانى که ارث مى‏برند باید صاحب رحم باشند؛ و این آیه ناسخ آن حکم اوّل واقع شد.

و آیه مبارکه: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ[۳] به خوبى دلالت دارد بر وقوع نسخ، بدون هیچ محذورى.

و شاید از آن هم روشن‏تر باشد این آیه‏اى م مى‏گوید: چون آیه‏اى را بجاى آیه‏اى تبدیل کنیم؛ مى‏گویند: این پیغمبر افترا زده است؛ و به خدا نسبت دروغ داده است.

وَ إِذا بَدَّلْنا آیَهً مَکانَ آیَهٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ[۴] در این آیه به خوبى نشان مى‏دهد که آیات نسخ مى‏شوند؛ و جاى دیگر را عوض مى‏کنند؛ و تبدیل و تبدّل در آن صورت مى‏گیرد؛ و معلوم است که مراد آیات قرآن کریم است؛ و چون معاندین مى‏گویند: این تبدیل و تغییر از جانب محمّد است نه از جانب خدا؛ و او افترا زده است؛ در آیه بعد مى‏فرماید: بگو این آیات را چه ناسخ و چه منسوخ جبرائیل که روح القدس است فروفرستاده است؛ تا موجب دلگرمى دلهاى مؤمنان و موجب هدایت و بشارت براى مسلمان باشد.

و مرجع نسخ به تحدید زمان و امد مدّت حکم منسوخ است؛ یعنى مدّ حکم سابق دائمى نبوده و تا زمان ورود حکم ناسخ بوده است؛ و ابدا اشکال ندارد بلکه حتما باید نسخ در شرایع و احکام الهیّه بوده باشد؛ زیرا که چه بسا أحکامى بعنوان دوام تشریع نمى‏شوند؛ و مصلحت و ملاک آنها در برهه‏اى از زمان است و نیز مصلحت نیست که بعنوان موقّت بیان شود؛ یعنى بیان توقیت خلاف مصلحت است؛ در این صورت حکم را بطور مطلق تشریع مى‏کنند؛ و پس از استیفاى مصالح و ملاکات مندرجه تحت آن حکم، سپس آن حکم را نسخ مى‏کنند.

پس بازگشت نسخ اینست که بواسطه آیه ناسخ بیان مى‏شود که آیه منسوخ در امد خودش بیشتر حکم ندارد؛ و نمى‏تواند بیشتر از امد و زمان خودش حکم داشته باشد؛ و این مسئله تناقض و تضاد نیست. بلکه بیان حکم است؛ و حکمها جور به جور است.

و اگر دو حکم در ظاهر هم بصورت تضادّ باشند معلوم است که تضادّ حقیقى نیست؛ باقتضاى مصلحت حکمى آمده است، و بعد حکم دگرى آمده است؛ موطن و مقتضیات عوض شده؛ و حکم نیز تغییر کرده است.

و علّت اینکه بعضى اصرار بر عدم نسخ در قرآن کریم دارند اینست که چنین مى‏پندارند که این مسئله نسخ موجب مسئله تضادّ مى‏گردد، و در احکام نبایستى تضادّ وجود داشته باشد.

و چون معلوم شد که مرجع نسخ به آنست که إحدى الآیتین امد و مدّت آیه دیگر را بیان مى‏کند. که وقتش و زمان عملش چه اندازه بوده است، دیگر مسئله تضادّ معنى ندارد؛ تضادّ کجا، مسئله نسخ کجا؟

 

 

 

[در وقوع نسخ در قرآن کریم و آیات وارده داله بر این معنى‏]

تلمیذ: دلیل بر اینکه قرآن کریم ناسخ تورات و انجیل مى‏باشد چیست؟

علّامه: آیاتى در قرآن کریم وارد است که دلالت دارد بر اینکه شریعت اسلام شریعت جدیدى است؛ و تشریع آن بتشریع جدید بوده است؛ مثل آیه شریفه:

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ.[۵]

این آیه به خوبى روشن است که آنچه بنوح وصیّت کرده بودیم، و آنچه را که به تو وحى فرستادیم، و آنچه به ابراهیم و موسى و عیسى وصیّت کردیم؛ یعنى شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و آنچه را که به تو وحى کردیم، تمام اینها را براى تو شریعت قرار دادیم؛ این قرار دادن شریعت گرچه همان شرایع سابقه باشد نسخ است؛ یعنى نادیده گرفتن حکم سابق، و انشاء نمودن حکم جدیدى بانشاء و تشریع جدید.

و بنابراین مى‏توان گفت هر شریعت لاحقه نسبت به شریعت سابقه ناسخ است؛ چون بعنوان تشریع جدید است.

تلمیذ: چرا یهود نسخ را جایز نمى‏ شمرند؟

علّامه: ظاهرا مستند باین است که نمى‏خواهند بعد از نزول تورات که کتاب آسمانیست کتاب آسمانى دیگرى را بپذیرند؛ و حکم آسمانى دیگرى داشته باشند؛ مى‏گویند هر چه هست با تورات ختم شده است؛ و دیگر بعد از تورات حکم آسمانى نیست.

و آیه نسخ همین معنى را ابطال مى‏کند، که هیچ‏گونه قدرتى نمى‏تواند پروردگار را محصور و مقیّد کند بر التزام بعدم تغییر حکم؛ و او دأبش اینست که نسخ مى‏کند و یا انساء مى‏نماید (به فراموشى مى‏اندازد) و بر هر چیز تواناست.

ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ[۶] ولى یهود مى‏گویند: دیگر خداوند بعد از نزول حکمى نمى‏تواند آن را نسخ کند؛ و نسخ از شئون قدرت الهى و مقتضاى علم الهى نیست؛ و بنابراین دست خدا بسته است ازاین‏گونه امور.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ[۷]

آنها این‏طور میدانند که خداوند در شش روز اوّل خلقت آسمان‏ها و زمین، احکام را جعل فرمود و دیگر کار بسته و تمام شد؛ نه تغییرى و نه تبدیلى صورت نخواهد گرفت؛ و البتّه مفاد این مرام همان بسته بودن و غلّ شدن دست خداست؛ معاذ الله؛ بلکه دست‏هاى او باز است؛ و دو دست او باز است و در عالم آفرینش بهر گونه که بخواهد تغییر و تبدیل مى‏دهد؛ و احکام نوین طبق مصالح تازه مى‏آفریند.

 

 

 

[اختلاف قرائات استناد به روایت از رسول الله دارد]

تلمیذ: راجع به کتّاب وحى الهى قرآن مجید چه قسم بوده‏اند؟ آیا وقتى که وحى نازل مى‏شده است. بعدا رسول خدا مى‏فرستادند در پى کاتب وحى که بیاید و بنویسد؟

مثلا بعضى از کتّاب وحى وجود مقدّس حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام بوده‏اند؛ و معلوم است که آن حضرت پیوسته با رسول الله نبودند؛ بلکه رسول الله چه بسا آن حضرت را به جنگ مى‏فرستاده‏اند؛ و یا براى مأموریّت‏هاى دیگرى گسیل مى‏داشتند.

عبد الله بن مسعود و ابىّ بن کعب و زید بن ثابت؛ وضع و طریقه‏ شان چگونه بوده است؟

این قرائات و اختلاف آنها از کجا پیدا شد؟

علّامه: بنده ندیده ‏ام در روایتى که چون وحى نازل مى‏ شد، حضرت رسول الله بفرستند بدنبال یکى از صحابه و یا یکى از کتّاب وحى که بیا و وحى را بنویس! و امّا این مطلب هست که اینها مى ‏نوشتند وحى رسول خدا را صلّى الله علیه و آله و سلّم.

افرادى که مى ‏نوشتند امیر المؤمنین صلوات الله علیه بودند، و عبد الله بن مسعود و ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و بعضى دیگر.

زید بن ثابت بعدا در تألیف أوّل قرآن که توسّط ابو بکر صورت گرفت تصدّى داشت؛ و همچنین در تألیف دوّم قرآن که توسّط عثمان و در زمان او صورت گرفت نیز دست اندر کار بود.

زید بن ثابت قرآن را تألیف نموده و جمع ‏آورى کرد.

و امّا اختلاف قرائت‏ها را استناد مى ‏دهند به روایت؛ یعنى قراء این‏طور از رسول الله روایت کرده‏اند؛ و همین‏طور است قرائت عاصم که قرائت دائر قرآنست؛ او نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام بیک واسطه روایت مى‏کند.

این قراء هریک قرآن را به طرزى خاصّ قرائت مى‏کرده است؛ و قرّاء در کیفیّت قرائت با یکدیگر مختلفند؛ مثلا قرائت ابىّ بن کعب غیر از قرائت عاصم است.

 

 

قضیّه اختلاف قرائت در تاریخ قرآن، خود یک مسئله ‏ایست؛ خود یک مرحله‏ایست.

بارى آنچه بدست مى‏آید این‏طور نیست که قرّاء از خود رسول الله که مى‏شنوند عین آن را روایت مى‏کنند؛ و قرائت مى‏کنند؛ این‏طور بنظر نمى‏آید؛ یعنى این‏طور بدست نمى ‏آید.

بلکه این‏طور دستگیر مى ‏شود که در زمان رسول اکرم عدّه بسیارى در حدود هفتاد هشتاد نفر یا بیشتر بودند که اینها حاملین قرآن بودند؛ و قرآن را تلاوت مى‏کردند؛ و یاد مى‏گرفتند؛ و سپس آن را در میان مردم اشاعه مى‏دادند.

و اگر در یک‏جا اشکالى داشتند از پیغمبر اکرم سؤال مى‏کردند؛ و ایشان جواب مى ‏دادند.

این‏طور بدست مى ‏آید؛ خلاصه این قرائات توسّط قرّاء طورى نیست که خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آن را قرائت کنند؛ و نیز از نزد خودشان این قرائات ابداع نشده است.

بلکه چون مسلمین دیدند که حاملان قرآن در قرائت‏هایشان این‏جور مى‏ خوانند؛ و آنان هم از رسول اکرم اخذ کرده‏اند؛ در نتیجه این بدست مى‏آید که این قرائات که از فلان قارى یا از فلان صحابىّ بدست آمده است این قرائتى است مستند به پیغمبر اکرم.

و بقول اهل تاریخ چون خود رسول اکرم دو قسم یا بیشتر قرآن را قرائت مى‏کردند پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف کیفیّت خود رسول الله مى‏شود.

جبرائیل سالى یک‏بار خدمت رسول الله مى ‏آمد و آنچه از قرآن از اوّل وحى تا آن‏وقت نازل شده بود به پیغمبر دوباره مى‏خواند؛ و وحیش را تجدید مى‏کرد؛ و پیغمبر هم بهمان طریقى که اخیرا جبرائیل خوانده است به کتّاب وحى مى ‏خوانده ‏اند؛ و از آنها بهمین گونه به مردم انتشار مى‏ یافت؛ و در نتیجه این وحى با وحى سابق اختلاف پیدا مى ‏کرد؛ و بنابراین علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائیل در سنوات عدیده مى‏شود.

تلمیذ: آیا هرسالى که جبرائیل نازل مى‏شد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مى‏کرد، رسول الله در یک سال همه قرآن را براى امیر المؤمنین علیه السّلام؛ و در سال دیگر فقطّ براى ابىّ؛ و در سال دیگر فقطّ براى زید بن ثابت و همچنین هرسالى فقطّ براى یکى دیگر از کاتبین قرآن مى‏خواندند؟ زیرا ما مى‏ بینیم این کاتبین در قرائت باهم اختلاف دارند؛ و اگر آنچه جبرائیل در هر سال مى‏آورده است، حضرت رسول الله براى همه مى‏ خوانده ‏اند؛ دیگر نباید با هم اختلاف داشته باشند؛ بلکه باید در هر سال همه کاتبین یک قسم بخوانند؛ و خود کتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سنوات قبل تفاوت کند.

علّامه: بالاخره این همه روایاتشان متعدّد است و همه جور دارند؛ فقط در سال رحلت رسول اکرم دارند که رسول اکرم فرمود: من عمرم تمام شده است؛ و شاهدش اینست که در امسال دو بار جبرائیل بر من نازل شده است؛ و قرآن را براى من دو بار تلاوت کرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر؛ و این دلیل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست که دو مرتبه تلاوت کرده است، یعنى به دو کیفیّت.

در این قسمت‏ها کتاب إتقان سیوطى بد نیست؛ در آن این مطالب تا حدّى کشف مى‏شود.

سیوطى انصافا ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روایات بسیار تسلّط دارد؛ و در این امور خیلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است.

تلمیذ: بالأخره باید این مسئله حلّ شود؛ و آن اینست که ابىّ بن کعب تمام قرآن را خودش یک قسم قرائت مى‏کرده است؛ زید بن ثابت نیز یک قسم و أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز یک قسم قرائت مى‏کرده‏اند؟ و در این صورت لازمه‏اش اینست که در هر سال قرآن را براى یک نفر مى‏خوانده‏اند و اگر در هر سال قرآن را براى همه مى‏خوانده‏اند، باید در نفس قرائت اینها نیز اختلاف وجود داشته باشد؟

علّامه: نه، ممکنست ابىّ قرآن را یک قسم خوانده باشد و سال آینده یک قسم دیگر خوانده باشد؛ و سال آینده یک قسم دیگر و همین‏طور؛ و همین‏طور هم هست؛ چون براى ما از هریک از قرّاء چند نوع قرائت حکایت شده است؛ از خصوص ابىّ مثلا که در این سال این‏طور خوانده است؛ و در سال بعد طور دیگر قرائت کرده است؛ بعضى چنین مى‏گویند که علّت اختلاف قرائات اینست.

ابىّ علاوه بر آنکه در قرائت با دیگران اختلاف دارد؛ در بین قرائات خود او نیز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد؛ و هریک از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل مى‏کنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ این شاگرد از عاصم این‏طور روایت‏ مى‏کند؛ شاگرد دیگر از خود عاصم بطور دیگر؛ و از امثال ابىّ و عبد الله بن مسعود نیز همین حرفها هست.

تلمیذ: ممکن نیست که بگوئیم همان‏طورکه نحوییّن مثل سیبویه و کسائى و غیرهما روى قواعدى که در دستشان است اختلاف دارند یکى شعر عربىّ را بقسمى مى‏خواند؛ و دیگرى بقسم دیگر؛ در اعراب اختلاف دارند همین‏طور ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و سایر از قرّاء هم عرب بوده‏اند؛ اهل لسان بوده‏اند از حقیقت علم نحو و ادبیّت و عربیّت مطّلع بوده‏اند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى که در دستشان بود این‏طور مى‏خوانده‏اند؛ و چنین بگوئیم که اختلاف قرائت مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟

علّامه: نه این‏طور نیست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روایت است؛ یعنى استناد به رسول الله مى‏دهند؛ مثلا در ملک یوم الدّین روایاتى داریم که مى‏گویند رسول خدا هم ملک مى‏خوانده‏اند و هم مالک است؛ اگر دو روایت متواتر باشد لازمه‏اش اینست.

قارى ملک بیشتر از مالک است؛ از هفت نفر قارى چهارتایشان ملک خوانده‏اند و مابقى آنها مالک خوانده‏اند؛ اعتبار هم با ملک مساعدتر است؛ بجهت آنکه یوم را معمولا به مالک نسبت نمى‏دهند به ملک مى‏دهند مى‏گویند: شاه فلان یوم نه مالک فلان یوم.

مرحوم قاضى ره در نماز هم ملک مى‏خوانده‏اند؛ و در تفسیر کشّاف وجوهى ذکر مى‏کند که ملک اشمل و اعم و انسب است.

تلمیذ: قرّاء سبعه و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چیست؟

علّامه: قرّائى که قرائتشان را متواترا برسول الله مى‏رسانند هفت نفرند و لذا آنها را قرّاء سبعه گویند؛ این قرائات سبعه را متواتر میدانند، مثل عاصم که با دو واسطه از امیر المؤمنین از رسول خدا روایت مى‏کند؛ مثلا دیگرى از ابىّ و آن یکى از ابن مسعود روایت مى‏کند؛ و البتّه چون واسطه‏ها کم است زود برسول الله مى‏رسد.

امّا قرائات شاذّه قرائت‏هائیست که اساتید از قرّاء اخذ کرده و براى خودشان قرائت قرار داده‏اند.

قرائات شاذّه زیاد است؛ و از میان آنها سه قرائت معروف است که با آن هفت قرائت متواتره مى‏شود ده قرائت؛ این ده قرائت معروفند؛ ولى غیر از این سه قرائت شاذّه،روایات دیگرى که قسمتى از قرائت‏هاى مختلف را نقل مى‏کند، آنها را روایات شاذّه گویند؛ البتّه شاذّه غیر معروفه.

و البتّه کسانى هم هستند که آن سه روایت شاذّه و یا بعضى از آن سه‏تا را متواتر بدانند؛ و بنابراین تعداد روایات قرائت‏هاى متواتره در نزد آنان بیشتر از هفت عدد مى‏باشد.

 

 

 

[تاریخچه جمع ‏آورى قرآن توسط عثمان و فوت عبد الله بن مسعود]

و أمّا راجع به جمع ‏آورى قرآن چون در زمان ابو بکر جنگ یمامه پیش آمد و بیش از چهارصد نفر از قاریان قرآن در آن جنگ کشته شدند، و احتمال مى‏رفت که اگر یکى دو جنگ دیگر پیش آید و بقیّه قاریان در آن کشته شوند، بکلّى قرآن از بین برود؛ چون قرآن هنوز تدوین نشده بود. لذا در زمان ابو بکر زید بن ثابت مأمور به تألیف و جمع‏آورى قرآن شد و قرآن در این زمان جمع ‏آورى شد؛ تا زمان عثمان که در قرائت قرآن بواسطه اختلاف قرائات، اختلاف بسیارى در کیفیّت خواندن قرآن پیش آمده بود.

عبد الله بن مسعود به عثمان نوشت: بیائید و به درد قرآن برسید زیرا قرآن بواسطه کثرت اختلاف قرائت در شرف زوال است؛ و وضع قرائت قرآن اختلال پیدا کرده است؛ و عثمان هم باین سخنان ابن مسعود ترتیب اثر داد و به مرحله اعتبار گذاشت؛ و دستور داد قرآن‏هاى مختلفى را که نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند؛ همه را به مدینه آوردند و در مکانى جمع کردند و مانند تلّى شده بود.

این قرآن‏ها که روى لوح‏هاى تخته‏ئى و از پوست آهو و روى استخوان کتف گاو و روى کاغذ نیز نوشته شده بود حجم بزرگى را تشکیل مى‏ دادند جملگى را پهلوى هم چیدند؛ و همه را آتش زدند.

و براى خاطر همین جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خوددارى کرد؛ و حال آنکه اوّل کسى بود که بعثمان نوشته بود که اوضاع قرآن وخیم است؛ بقرآن رسیدگى کنید! و یک کارى انجام بدهید که این کتاب الهى از بلا مصون بماند! و عثمان هم طبق نوشته او امر کرد که از بلاد مختلف قرآن را بیاورند؛ و در واقع گوینده و محرّک اصلى این کار ابن مسعود بود.

در این حال که ابن مسعود در مدینه نبود، بلکه در یکى از عمّال بود، آن‏وقت به مدینه آمد و از وضعیت خبردار شد، و گفت ما که این سخن را گفتیم براى آن بود که‏ قرآن مصون بماند؛ و حال که این‏جور خواهد بود قرآن را مى‏ سوزانند این سخت‏تر و بدتر است؛ من قرآن خود را نمى‏دهم و نمى ‏گذارم بسوزانند.

ابن مسعود قرآن خود را نداد؛ و تا آخر هم نداد؛ و سر همین قضیّه به قتل رفت و از دنیا رحلت نمود.

چون به مدینه آمد در دو سه مجلس با عثمان مذاکره و تکلّم داشت و نسبت بعثمان بدگوئى و تعییب و تعییر داشت؛ و بهمین جهت عثمان از او دلتنگ بود.

روزى عثمان بر فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در میان حضرات شروع کرد به انتقاد از رویّه عثمان، عثمان عصبانى شد و امر کرد به جلاوزه و نوکرهایش که او را به رو بکشند و تا به بیرون مسجد بکشند؛ نوکرهاى عثمان ابن مسعود را به رو کشیدند تا به بیرون مسجد در حال کشیدن یکى از دنده‏هایش شکست و سر همین قضیّه هم مریض شد و بالاخره از دنیا رحلت کرد.

عثمان در حال مرض براى او تحفه ‏اى فرستاده بود قبول نکرد؛ پول هم فرستاد آن را هم ردّ کرد و گفت: من حاجت ندارم آن‏وقتى که احتیاج داشتم ندادید! وقتى که احتیاج ندارم مى‏دهید؟! و همه را ردّ کرد.

و گفت من راضى نیستم و نمى‏گذارم قرآن مرا بردارید و بسوزانید؛ و معروفست که دو سوره معوذتین در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قل أعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق) از اهل بیت علیهم السّلام چنین رسیده است که در مصحف او نبود.

یعنى ابن مسعود معتقد بود که اینها از قرآن نیستند؛ اینها دو تا عوذه هستند که چون حسنین علیهما السّلام مریض بودند؛ جبرائیل از آسمان این عوذه ‏ها را آورده، تا آنها را با این عوذه تعویذ کنند یعنى آن عوذه‏ها را به آنها آویزان کنند؛ و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شد؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.

عثمان مى‏گفت براى مصلحت مسلمانان مصاحف باید سوخته شود؛ و ابن مسعود مى‏گفت همچه مصلحتى وجود ندارد. که به قرآن توهین شود و کتاب خدا همین‏طور بسوزد.

و آنگهى کار آسان‏تر بنظر مى‏رسد؛ و آن این بود که این مصاحف را در زمین پاکى دفن کنند و یا در مکان مقدّسى بگذارند؛ و یا در آب غرق کنند.

این روایات شیعه است در این باب؛ و امّا روایات عامّه مى‏گویند: قرآن‏ها را آتش نزدند بلکه در دیگ آب‏جوش ریختند و پختند؛ تا حروف و کلمات که روى استخوانها و لوح‏ها و کاغذها نوشته شده بود محو گشت.

 

 

 

[مصحف امیر المؤمنین سلام الله علیه و بار کردن بر شتر و آوردن به مسجد]

در یکى از تواریخ گویا تاریخ یعقوبى باشد (درست الآن به خاطرم نیست) وارد است که چون امیر المؤمنین سلام الله علیه بعد از رحلت رسول اکرم بیرون نیامدند از منزل، چند نفر از وجوه صحابه به خدمت آن حضرت رسیده و استفسار کردند که چرا بیرون تشریف نمى‏آورید؟ چرا بمسجد نمى‏آئید؟ و به جماعت مسلمین ملحق نمى‏شوید؟

حضرت فرمود: من قسم خورده ‏ام که عبا را بر دوش نگذارم مگر آنکه تنظیم قرآن را تمام کنم و تفسیر و تأویل آن را منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اینجا محبوس هستم! شش ماه طول کشید؛ و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتب فرمود، بر ترتیب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛ بدین قسم که اوّل سوره اقرأ باسم ربّک الّذى خلق را در اوّل قرار دادند؛ و آخرین سوره‏اى که برسول الله نازل شده بود مثل سوره مائده را در آخر قرآن قرار دادند و طبعا سوره بقره نیز که از سور مدنى است در آخر قرار مى‏گرفت.

از مزایا و خصائص این مصحف علاوه بر ترتیب سور و آیات بر ترتیب نزول، این بود که شأن نزول آیات و سوره‏ها منظور شده بود؛ بنابراین هریک از آیات و یا سورى که به وقت معیّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گردیده بود؛ و از سوره‏هائى که قبلا نازل شده؛ و یا بعدا نازل شده امتیاز پیدا کرده و این سوره‏ها بین اوّل و آخر قرآن یعنى در وسط قرار مى‏گرفت.

بارى حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مصحف را بدین صورت و بدین کیفیّت منظّم فرموده؛ و حتّى بعضى از جهات تفسیریّه و تأویلیّه را مشخّص کردند؛ و پس از شش ماه اتمام نموده و مهیّا فرمودند؛ و بر شترى بار کرده دم در مسجد درحالى‏ که در مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اینست قرآن شما، من جمع ‏آورى کرده و آورده ‏ام! آنها چیزى نگفتند؛ و حضرت شتر را بمنزل برگردانده؛ و دیگر از آن قرآن خبرى نشد.

اینست محصّل آنچه در روایات عامّه آمده است؛ و امّا آنچه در روایات خاصّه وارد شده است، اینست که: چون حضرت قرآن را بار شتر کردند و به مسجد آوردند؛ و فرمودند اینست قرآن شما! بحضرت عرض کردند: ما را به قرآن شما احتیاجى نیست؛ ودیگر پى‏ جوئى از این قرآن نکردند؛ و حضرت نیز قضیّه را دنبال نکردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قیامت دیگر این قرآن را نخواهید دید! بارى در آن قرآن شأن نزول تا حدّى معیّن بود و تا حدّى نشان مى‏ داد که جاى فلان آیه کجاست جایش اینجاست و بعد از آیه قبلى و قبل از آیه بعدى نازل شده؛ و گویا این مسائل در آن به خوبى روشن بود.

گویا فعلا در مدینه و مکّه دو تا تفسیر مشغول نوشتن هستند که در آنها قرآن را بحسب نزول تفسیر مى‏کنند؛ مقدارى از آن را بنده دیده‏ام. ولى در خود روایاتى که در دست عامّه است و در آن شأن نزول بیان شده اشکال است؛ چون سه روایت درباره شأن نزول از طرق عامّه رسیده است؛ که این سه روایت هریک با دیگرى اختلاف دارند؛ هر کدام زمزمه خاصّى دارند، جداى دیگرى.

بارى در کیفیّت تنظیم و قرائت و شأن نزول مصحف امیر المؤمنین علیه السّلام در تفسیر یعقوبى (باز یادم رفت یکى از مفسّرین که یک تفسیر یک‏جلدى دارد؛ و مقدارى از مطاعن عثمان و معاویه و غیرهما در تاریخش هست) مضبوط است تلمیذ: علت اینکه اسم امیر المؤمنین علیه السّلام در قرآن نیامده چیست؟

علّامه: اگر اسمشان در قرآن مى ‏آمد برمى ‏داشتند و تغییر مى ‏دادند؛ خودش این‏جور جواب مى‏دهد.

أمّا آن قرآنى را که زید بن ثابت در زمان عثمان جمع ‏آورى کرد، بدون شکّ حاوى جمیع قرآن است و در آن یک کلمه کم و یا یک کلمه زیاد نشده است؛ و قول بتحریف قرآن از درجه اعتبار ساقط است.

چون اخبار آحادى که در تحریف وارد شده است حجّیّت آنها متوقّف بر حجیّت قول امام است که آن اخبار را بیان کرده است؛ و حجیّت قول امام متوقّف بر حجیّت قول رسول الله است که امام را وصىّ و خلیفه و معصوم معرّفى فرموده است؛ و حجیّت قول رسول الله متوقّف بر حجیّت قرآن است که رسول الله را معصوم و امام و نبىّ و ولّى معرّفى کرده است؛ و اگر قائل به کم بودن و یا زیاده بودن یک حرف در قرآن مجید بشویم؛ تمام قرآن از حجیّت ساقط مى‏شود؛ و سقوط این حجّت حجیّت اخبار تحریف را نیز ساقط مى‏کند.

و قرآن مجید بالاجماع حجّت است؛ و ائمّه علیهم السّلام در موارد کثیرى به‏ آیات قرآن استدلال و استشهاد کرده‏اند؛ و قائل به حجیّت آن شده ‏اند؛ و این مسئله هیچ جاى شبهه و تردید نیست.

در زمان ابو بکر که جنگ یمامه اتفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و یا چهارصد نفر کشته شدند؛ عمر نزد ابو بکر آمد و اصرار به جمع‏آورى قرآن نمود و گفت: قرآن امروزه فقط در سینه‏هاى قاریان قرآنست؛ اگر جنگ دیگرى پیش آید و از قرّاء در آن جنگ کشته شوند؛ دیگر قرآن از روى زمین برداشته مى‏شود و حتما باید قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحیف نمود؛ یعنى در مجلّد قرار داده و در دفّتین نگهدارى کرد.

براى این امر زید بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بیست و پنج نفر از قرّاء مهاجرین و بیست و پنج نفر از قرّاء انصار را معیّن کردند که هرکس آیه‏اى از قرآن با دو شاهد عادل بیاورد آن آیه را بپذیرند.

بنابراین قرآن مشهود فعلىّ بدین کیفیّت در زمان ابو بکر جمع ‏آورى و تصحیف شد؛ ولى أئمّه علیهم السّلام بالاجماع دستور داده‏اند که قرآن را بهمین کیفیّت و با همین ترتیب بخوانیم؛ و خودشان نیز بهمین ترتیب مى‏ خوانده ‏اند. و اصحاب آنها نیز بهمین ترتیب قرائت مى‏نموده‏اند.

و در این قرآن جمع ‏آورى و تصحیف شده هر آیه ‏اى که وارد مى‏شد ضبط مى‏شد؛ و اگر مثلا دو بار یا سه بار وارد مى‏شد در دو جا و سه جا ضبط مى‏شد؛ مگر سوره فاتحه الکتاب که باجماع مسلمین دو بار بر پیغمبر اکرم نازل شده است ولى یکجا نوشته شده است. و ظاهرا سوره توحید هم همین‏طور است؛ یعنى دو بار نازل شده و یکجا ضبط گردیده است.

بارى همان‏طورکه ذکر شد قول بتحریف قرآن از درجه اعتبار ساقط است؛ زیرا این قول متوقّف است بر حجّیت اخبار تحریف؛ و حجّیت آنها متوقّف است بر حجّیت قول امام و رسول الله و بالاخره حجیّت قرآن؛ و اخبار تحریف که قرآن را از حجیّت سقوط مى‏دهد؛ عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مى‏شود؛ یعنى از ثبوتش عدمش لازم مى‏آید و بنابراین عمل به آنها مستحیل است.

بلى جاى بعضى از آیات ممکنست که تغییر نموده باشد؛ ولى البتّه تغییر محلّ آیات غیر از مسئله تحریف است.

بحسب ظاهر- واقعش را خدا بهتر مى‏داند- از اول قرآن تا آخر قرآن در دو جاقابل تردید نیست به عقیده بنده که جاى آیه عوض شده است؛ در جاهاى دیگر ممکنست که بگوئیم جاى آیه عوض نشده و تغییر نکرده است؛ و قابل توجیه است؛ ولى در این دو مورد به هیچ‏وجه قابل توجیه نیست.

أوّل در سوره مائده است و دوّم در سوره احزاب است؛ در سوره مائده همان آیه کریمه است که مى‏فرماید: در امروز مردم کافر از دین شما و از دسترس به آئین شما مأیوس شده‏اند؛ از کفّار نترسید، و از من بترسید! امروز من دین شما را براى شما کامل کردم؛ و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم؛ و راضى شدم که اسلام دین براى شما باشد.

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً.

با شواهدى که جمع ‏آورى کردیم و خصوصیّاتى که در آیه هست و آیه‏ هاى قبلى و بعدى نشان مى‏دهد على الظاهر بدون تردید اینجا دست خورده و جاى آیه را عوض کرده‏اند.

این آیه را بعد از محرّمات اکل بین مستثنى و جمله مستثنى منه قرار داده‏اند؛ تا خلط مبحث شود و چنین گمان شود که مراد از روزى که کفّار از دستبرد بدین مسلمانان مأیوس شدند؛ و در آن‏روز باید مسلمانان از خدا بترسند؛ و آن‏روزى که دین مسلمانان کامل شد؛ و نعمت بر آنان تمام گشت؛ و روزى است که خدا اسلام را بر مسلمین مى‏پسندد؛ روزى است که مثلا میته و خون و گوشت خوک و غیرها حرام شده است.

توضیح آنکه در چهار جاى از قرآن کریم مسئله محرّمات اکل به میان آمده است؛ با یک شکل و یک سیاق و یک لحن؛ و در دنبال هر چهار مورد، موارد استثنا ذکر شده است، که کسانى که در اضطرار باشند و ضرورت ایجاب کند مى‏توانند از این موارد محرّمه استفاده کنند.

فقط در اینجا بین جمله مستثنى منه که محرّمات اکل بیان شده است و بین جمله استثنائیّه، این آیات بدون ربط و بدون افاده معناى روشنى فاصله افتاده است؛ به‏طورى‏که از قیاس سه آیه دیگر به اینجا خوب مسئله تغییر محلّ این آیه روشن مى‏شود.

امّا آن چهار جمله استثنائیه که بدنبال محرّمات اکل ذکر شده است، بدین طریق است:

۱- فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏[۸]

2- فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

‏ ۳- فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

‏ ۴- فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ این چهار جمله استثنائیه است که همان‏طورکه ملاحظه مى‏شود یک شکل و یک سیاق وارد شده است و اوّلى از آن در سوره بقره بوده و بدنبال این آیه است؛ بدین شکل:

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۹] و دوّمى از آن در سوره انعام است و بدنبال این آیه است؛ بدین شکل:

قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۱۰] و سوّمى از آن در سوره نحل است؛ و بدنبال این آیه است بدین شکل:

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۱۱] و چهارمى از آن در سوره مائده است بدین شکل:

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَالْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏[۱۲] و همان‏طورکه از تطبیق این آیات با یکدیگر ملاحظه مى‏شود، مشاهده مى‏گردد که در سه آیه اوّل پس از بیان محرّمات اکل بلافاصله جمله استثنا را آورده و موارد استثنا را ذکر کرده است.

و امّا در این آیه با آنکه جمله استثنائیّه همان جمله استثنائیّه در سایر آیات است؛ و قاعدتا باید بدنبال جمله مستثنى منه آورده شود؛ و بلافاصله ذکر گردد؛ با جمله الیوم یئس الذین کفروا من دینکم بین جمله مستثنى منه و این جمله استثنائیّه فاصله افتاده است؛ و به خوبى روشن است که این جمله که راجع به ولایت است و داراى آن مفاد عالى و محتواى راقى است در اینجا قرار داده‏اند تا خلط بحث شود؛ و مردم از فکرش بیفتند؛ و بدنبال مفاد و محتوایش نروند؛ و چنین توهّم کنند که این آیه ولایت که دلالت بر اکمال دین و اتمام نعمت دارد و بواسطه آن دیگر در اسلام کمبودى نیست؛ و سزاوار است که خداوند بدین اسلام راضى باشد، راجع به مسائل عادى از قبیل مراوده با کفّار و حلیّت طعام آنها براى مسلمانها، و حلیّت طعام مسلمانها براى آنها و امثال ذلک بوده باشد.

[تغییر محلّ آیه‏ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.]

و امّا دوّمین مورد که تغییر محلّش بسیار روشن است، آیه تطهیر است؛ و آن در سوره احزاب است:إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

این آیه هم در جائى واقع شده که به هیچ‏وجه مناسبتى با ما قبل و ما بعد خود ندارد زیرا که ما قبل آن راجع به زنهاى رسول الله است؛ و ما بعد آن نیز راجع به زنهاى رسول الله است؛ و لیکن این آیه با اینکه راجع باهل بیت رسول خداست، در میان آن آیات آورده است، که امر مشتبه شود؛ و مجموعه آیات چنین است:

یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاهَ وَ آتِینَ الزَّکاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً- وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً[۱۳] در اینجا ذکرى از أهل بیت نشده است؛ و اوصافى از آنان بیان نشده است؛ تا بنحو خطاب خداوند آنها را مخاطب قرار دهد و هر نوع پلیدى و رجسى را از آنان بزداید و تطهیر کند.

بلکه دو آیه است فقطّ درباره نساء النّبىّ (زوجات رسول الله) أوّل: آیه‏ یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً.

دوّم بدنبال آن: آیه‏ وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاهَ وَ آتِینَ الزَّکاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ … وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً تمام این آیات راجع به نساء النّبى است؛ یعنى زن‏هاى رسول خدا؛ و دستوراتیست که به آنها داده مى‏شود؛ و ضمائر همه راجع به آنهاست؛ یعنى ضمیر جمع مخاطب مؤنّث است مثل لستنّ اتّقیتنّ تخضعن قلن قرن بیوتکنّ تبرّجن أقمن آتین أطعن اذکرن در وسط آیه دوّم مى‏بینیم که لحن خطاب تغییر مى‏کند؛ و یک جمله نامناسب‏ راجع به اهل بیت رسول خدا وارد مى‏ شود به‏ طورى‏که ضمیرهایش ضمیر جمع مخاطب مذکر است؛ مثل عنکم و یطهّرکم مى‏باشد؛ و عینا مانند وصله ناهموارى است که به خوبى مشخص مى‏ سازد که ربطى به آیه قبل و بعد ندارد؛ و جاى این خطاب در اینجا نیست.

ولى در اینجا آورده‏اند، تا بواسطه ملابست، اذهان عامّه را متوجّه زوجات رسول الله بگردانند. و حسنه تطهیر و فقدان رجس را به آنها بچسبانند؛ و در نتیجه آیه دوّم بواسطه ادخال این زیادى بصورت دو آیه در آمده است؛ و تا یطهرکم تطهیرا یک آیه و تا لطیفا خبیرا را آیه‏اى دیگر قرار داده؛ و مجموعا آیات راجعه به نساء النّبىّ را سه آیه کرده ‏اند.

تلمیذ: راجع به تاریخچه قبله و تحویل قبله و وضع نمازگزاران هنگام تغییر قبله، آیا کتاب مبسوطى در خاطر مبارک هست؟

علّامه: براى این مسائل که بطور مبسوط شرح داده باشد یکى تاریخ مکّه است و دیگرى تاریخ الحرمین (مکّه و مدینه) و یکى از این دو تا بسیار خوب است؛ و در آن کیفیّت کعبه و تمام جریاناتى که در مکّه اتفاق افتاده و پیش آمده است بیان مى‏کند.

و راجع به شهر مدینه و قبله و کیفیّت تغییر قبله مطالب بسیار نفیسى را بیان مى‏کند؛ من در آن سفر اوّل که مکّه مشرّف شدم در حدود چهل سال قبل قسمتى از آن را مطالعه کردم؛ و مقدار مختصرى از آن را نیز در تفسیر نقل کردیم؛ در مسئله تحویل قبله در سوره بقره در جلد اوّل؛ ولى چون در سفر بودیم نتوانستیم همه آن را مطالعه کنم؛ و در این سفر أخیر هم موفّق نشدیم از آنجا تهیّه کنیم و با خود بیاوریم.

تلمیذ: آیا مسلمان‏ها که در بدو اسلام رو به بیت المقدّس نماز مى‏خواندند آیا بیت المقدس بعنوان قبله معیّن گردیده بود، یا اینکه به تبع سایر مذاهب قبله خود را آنجا قرار داده بودند؟

علّامه: مسلّما در مکّه مکرّمه دأب رسول الله چنین بوده است، که در مسجد الحرام نماز مى‏خواندند به‏طورى‏که هم کعبه و هم بیت المقدّس در برابر آن حضرت بود؛ یعنى طورى رو به کعبه مى‏ایستادند که بیت المقدّس هم قبله قرار مى‏گرفت. بعد که به مدینه هجرت کردند، بدان شکل نبود؛ و نماز رسول الله و مسلمین رو به بیت المقدّس بود تا زمانى که یهود اعتراض کردند و بمسلمین طعنه زدند به اینکه آنان از خود قبله ندارند؛ و چنین و چنان گفتند. تا بالأخره آیات قبله نازل شد؛ و در حقیقت خوب رکنى است ازارکان اسلام اینکه نماز را به سوى کعبه گذارند.

تلمیذ: آیا دلیل قطعى بر تحریف عهدین از نقطه نظر شواهد تاریخى مسلّم چه داریم؟

در قرآن کریم صریحا مى‏فرماید: که یهود و نصارى عهدین را تحریف کرده‏اند؛ نه آنکه همه تورات و انجیل محرّف باشند؛ بلکه مقدارى از آن را تحریف نموده‏اند؛ بجهت آنکه نصّ قرآن مى‏فرماید: که همه عهدین محرّف نیستند؛ مطالب صحیح نیز در آن یافت مى‏شود؛ و قرآن با همین تورات و انجیل فعلىّ در بسیارى از موارد با یهود و نصارى محاجّه مى‏کند و آنان را براى احتجاج فرا مى‏خواند.

شواهد تاریخى بر این معنى نیز داریم؛ و در خود تورات و انجیل اشاره به قضایائى دارد که تحریف را روشن مى‏کند.

تلمیذ: آیا تورات بر حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السّلام در همان چهل شب که براى مناجات رفتند در میعاد پروردگار نازل شده است؟ و الواحى که بر روى آنها تورات نوشته شده بود از چه چیزى بود؟ کوه طور کجاست؟ و کیفیّت نزول انجیل چطور بوده است؟ و آیا حواریّین حضرت عیسى در زمان آن حضرت اناجیل را نوشتند یا بعدا؟ و آیا جملگى آنها از اخیار و صالحین بودند، یا نه؟

علّامه: خیلى روشن نیست که تورات بر حضرت موسى در همان چهل شب مناجات وارد شده باشد امّا این مطلب هست که تورات الواحى بود که بر موسى علیه السّلام در کوه طور در یک اربعین نازل شد؛ و حضرت موسى آن الواح را برداشته و نزد قوم خود آورد؛ و چون عصبانى بود الواح را انداخت و بعضى از آنها شکست؛ و این الواح جملگى از زمرّد بوده است؛ یعنى خداوند از کتم عدم، این زمرّدها را خلق و ابداع کرد. در تورات مطالبى راجع به قسمت‏هاى تاریخى و قصص و حکایاتى و جریان‏هائى موجود است که نمى‏توان بیک کتاب آسمانى نسبت داد؛ چیزهاى عجیب و غریب زیاد دارد.

در انجیل، دست کمتر برده شده است؛ و لیکن در تورات زیاد است.

تورات در کوه طور بر حضرت موسى نازل شد و کوه طور در مصر است در صحراى سیناء؛ مسلّما در آن کوه و در آن بیابان نازل شده است؛ و صحراى سینا در طرف راست بحر أحمر است نسبت به کسانى که از راه دریا با کشتى رو به مکّه مى‏روند.

و تمام تورات در چهل روز نازل شد و حضرت موسى همه را جمع نموده و پیش قومش آورد؛ و چون بسیارى از آنان زیر بار نرفتند؛ خداوند براى تنبیه و تنبّه آنان کوه طور را بر فراز سر آنان در هوا معلّق نگاهداشت.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.[۱۴] این معلّق نگاهداشتن کوه طور براى تخویف و عقوبت آنان بود، که سجده کنند و تسلیم حق شوند بعضى سجده کردند؛ و حرف حقّى که به آنها گفته شده بود مى‏گفتند؛ و بعضى هم مطالب دیگرى مى‏گفتند.

و در اوّل وصّى حضرت موسى حضرت هارون بود ولى چون هارون که برادر آن حضرت بود زودتر از حضرت موسى در تیه رحلت، کرد لذا وصّى حضرت موسى الیسع قرار گرفت.

وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ[۱۵] و امّا وضع نزول انجیل مبهم‏تر است؛ بجهت اینکه درست مشخّص نیست که انجیل بصورت وحى آسمانى بر حضرت عیسى نازل شده، تا بصورت کتابى درآید؟ و یا تلقین حضرت عیسى بوده؟ و یا مثلا نحوه دیگرى بوده است؟ و جمع ‏آورى شده است بهر حال همه اناجیل بعد از حضرت عیسى نوشته شد؛ پس از صعود حضرت عیسى یک‏صد و بیست عدد انجیل نوشته شد؛ و از این مقدار چهارتاى از آن را که نوشته لوقا و یوحنّا و مرقس و متى است اعتبار داده شد؛ یعنى کلیسا آن را به رسمیّت شناخت و یک‏صد و شانزده‏تاى آن ردّ شد؛ و حالا هم رد شده است یعنى معمول به نیستند.

و هیچ معلوم نیست که انجیل چطور نوشته شده است؟ و چه قسمت القا گردیده است؟ اصولا در میان مسیحیان نیز سخن از این نیست که انجیل ایشان بچه شکل و بچه نحو نازل شده است؟ و به چه نحوى در میان مردم دائر گردیده است؟

و در کلمات خود آنان همچنین دلالتى نیست بر آنکه انجیل از انشائات خود حضرت مسیح بوده باشد.

یک انجیل برنابا در آمد قیامتى برپا کردند و بالأخره از اعتبار آن را انداختند زیرا که در غالب از قسمت‏ها با مطالب اسلامى و قرآنى مطابقت دارد؛ و بشارت از مقدم حضرت محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم مى‏دهد.

 

 

 

[حواریّون حضرت عیسى بن مریم؛ و تعداد آنها، و رهبانیت‏]

حواریّون همان یاران خاص و اصحاب مخصوص حضرت عیسى بودند؛ خداوند متعال از حواریّون خواست که ایمان بیاورند و حواریّون از انصار خدا قرار گرفتند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏[۱۶] در چند جاى قرآن ذکرى از حواریّون شده است: یکى همین آیه‏اى که ذکر شد و دیگر آیه واقعه در سوره آل عمران: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ- رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ.[۱۷] و دیگر آیه واقعه در سوره مائده:

وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ- إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ[۱۸] مى‏گویند: همه حواریّون مردم صالح و خوبى بودند؛ جز یکى از آنها که چون دشمنان در صدد جستجوى حضرت مسیح بودند، او خبر داد که عیسى بن مریم‏ اینجاست؛ و تا دشمنان آمدند که حضرت عیسى را بگیرند، آن حضرت به آسمان صعود کرد و بکلّى دیگر از میان مردم رفت.

حواریّین مجموعا دوازده نفر بودند، که از میان آنها این یکى نااهل در آمد و بقیّه بر روش حضرت مسیح پایدار بودند، و جملگى بعد از حضرت مسیح تصمیم گرفتند به اینکه طبق روش حضرت مسیح ازدواج نکنند. جا و منزل براى خود تهیّه نکنند؛ و در شهرى اقامت نگزینند؛ بلکه براى دعوت مردم بدین و آئین حضرت مسیح پیوسته در سفر بوده؛ از این شهر بآن شهر، و از این قریه بآن قریه، کوچ کنند؛ و رهبانیّت و اعتزال را پیشه گیرند. خداوند متعال هم با اینکه مبناى رهبانیّت را تشریع نفرموده است؛ لیکن از آن راضى شد.

ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَ رَحْمَهً وَ رَهْبانِیَّهً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ‏[۱۹] ولى آنان چنان که باید و شاید آداب و شرائط رهبانیّت را مراعات نکردند؛ و از عهده انجام آن بر نیامدند.

بارى حواریّون دعوتشان را انجام دادند؛ و توسعه دادند؛ و یک دعوت کامل در دنیا بر قرار ساختند.

تلمیذ: آیا عدم ازدواج حضرت مسیح دلیل بر نقصان نیست؟

علّامه: دلیل بر نقصان نیست؛ بلکه دلیل بر روحیّت و نورانیّت حضرت عیسى بوده است چون با این نشئه ابدا تماس حاصل نکرد؛ و ازدواج ننمود و سکنى و خانه نگرفت؛ یک موجودیّت خاصّى داشت.

ولى حضرت رسول اکرم جامعیّت داشتند؛ از آثار و خصائص این نشئه بنحو أوفى بر آمدند. و بالاخصّ سنّت ازدواج از خصائص رسول الله است.

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ[۲۰] تلمیذ: بهترین کتاب که شرح حالات حضرت موسى و عیسى على نبیّنا و آله و علیهما السّلام را با ادلّه و شواهد تاریخى مسند و مستدلّ بیان کند چیست؟

علّامه: با این خصوصیّات شاید نداشته باشیم.

 

 

 

[حضرت یوسف علیه السّلام از مخلصین بوده است‏]

تلمیذ: روى شواهد مسلّم تاریخ بسیارى از انبیاء مانند حضرت موسى و عیسى و الیسع و یونس و داود و سلیمان از ذریّه حضرت ابراهیم بوده‏اند؛ و با آنکه مسلّما از حضرت اسماعیل نبوده ‏اند لذا باید حتما از حضرت اسحاق باشند؛ و چون از حضرت اسحاق فقط حضرت یعقوب بوجود آمد، لذا باید از نسل یعقوب و همگى از بنى اسرائیل بوده باشند؛ چون اسرائیل لقب یعقوب است.

حال این سؤال پیش مى‏آید که طبق بعضى از روایات وارده، خداوند بواسطه ترک اولائى که از حضرت یوسف بوقوع پیوست (چون پادشاه شد و بر تخت نشسته بود، و پدر و مادر با برادران از کنعان وارد مجلس شدند، در پیش پاى آنان برنخاست؛ و یا چون پدرش یعقوب خواست سوار بر اسب شود حضرت یوسف زودتر سوار شد) نسل پیامبرى را از او برداشت.

و چگونه در اولاد یهودا برادر بزرگ و سایر برادران یوسف قرار داد؟ با آنکه آنان جنایتى عظیم مرتکب شدند؛ و برادر خود یوسف را به چاه انداختند؛ و پدر پیر خود را به فراقش مبتلا ساختند؟

علّامه: حسنات الأبرار سیّئات المقربین همان ترک اولى براى یوسف با آن مقام معنوى و منزلت خاصّ الهى شاید از به چاه انداختن یوسف نسبت بدیگران مهم‏تر باشد.

و ثانیا حضرت یوسف با آنکه طبق نصّ قرآن از مخلصین است‏[۲۱] و براى مخلصین گناه متصوّر نیست مى‏توان باستناد این آیه از قرآن، آن روایات را طرح کرده، و همه را مجعول دانست.

 

 

[حضرت یوسف علیه السّلام از مخلصین بوده است‏]

تلمیذ: اینکه بعضى مى‏گویند: أفلاطون شریعت حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه السّلام را نپذیرفت و گفت: این شریعت براى ضعفاء العقول است و من که به حقیقت پیوسته‏ام نمى‏توانم در تحت این شریعت بوده باشم. آیا صحیحست یا مطلبى است ساختگى؟

علّامه: این مطلب خالى از صحّت است؛ چون أفلاطون پانصد سال از حضرت مسیح مقدّم بوده است؛ بعلّت آنکه افلاطون استاد ارسطو بوده؛ و ارسطو استاد و وزیر اسکندر مقدونىّ بوده است؛ و زمان اسکندر مقدونىّ در تاریخ مضبوط است.

افلاطون داراى حکمت اشراق و سر سلسله رواقیّین است که با ریاضیّات و مجاهدات باطنى از راه تصفیه باطن کشف حقائق و معارف الهیّه بر او مى‏شده است.

و ارسطو که همان أرسطاطالیس است (و بعضى اشتباها آن را غیر از ارسطاطالیس دانسته‏اند؛ چون در تاریخ و حکمت غیر از ارسطو کسى را به یاد نداریم) داراى مکتب مشّاء بوده است؛ که ابدا بباطن تکیه ننموده بلکه فقطّ از نقطه نظر برهان مسائل حکمیّه خود را بنا نهاده است.

إسکندر پس از فتح شرق بندر اسکندریّه را در مصر بنا نهاد؛ و در آنجا مدرسه‏اى تشکیل داد؛ و شاگردان افلاطون در آن مدرسه به تدریس پرداختند؛ و مکتب آنها چون توأم از بعضى از اصول افلاطون و از ضمائم تازه دیگرى بوده است به مکتب نوافلاطونى نامیده شد.

این مکتب باقى بود تا زمان اسلام؛ در زمان حکومت عمر چون آنجا را فتح کردند آن مکتب بر افتاد.

باید دانست که کتاب اثولوجیا که کتاب مختصر و مفیدى است بر اساس حکمت اشراق و بعضى از افلاطون میدانند از أفلوطین است که یکى از شاگردان این مکتب است یعنى مکتب نوافلاطونى؛ و استنادش به أفلاطون اشتباه است.

یکى از شاگردان این مکتب در زمان اسلام ثامیطورس است که اسلام آورده و بنام یحیى نحوى نامیده شده است.

بارى در اینجا مصاحبات حقیر با حضرت استاد علّامه خاتمه مى‏پذیرد؛ البتّه این مصاحبات بطور رسمى بوده و بنده بعنوان مصاحبات در نوشته‏هاى خود ضبط کرده بودم؛ و الّا آنچه از حضرت علّامه در مجالسشان استفاده شده است و بطور متفرّق چه‏ یادداشت شده، و چه نشده بسیار است؛ و این ناچیز در بسیارى از مؤلّفات خود آنها را بالمناسبه آورده‏ام شکّر الله مساعیه الجمیله و حشره مع محمّد خیر البریّه و آله الغرّ الکرام حسن السّجیّه.

و در امشب که شب سیزدهم ربیع الثانى یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه است این یادنامه علّامه طباطبائى با مصاحبات به پایان مى‏رسد؛ و لله الحمد و له الشکر بر این توفیق که در این مدت که دو ماه و سه روز بطول انجامید پیوسته بذکر و فکر استاد عالیقدر بهترین ایّام خود را مى‏گذراندم؛ و در این مکان مقدّس آستانه حضرت ثامن الحجج علیه آلاف التحیّه و الاکرام، همواره بروح منوّر آن فقید ارجمند رحمت و دعا مى‏فرستادم؛ و اینکه هر چه مى‏خواهم عنان قلم را بازکشم؛ مى‏گوید: باز چند لحظه با چند کلمه غنیمت است.

یک امشبى که در آغوش شاهد و شکرم‏ گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم‏
ببند یک نفس اى آسمان دریچه صبح‏ بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم‏
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز توئى برابر من یا خیال در نظرم‏
بدین دو دیده که امشب ترا همى‏بینم‏ دریغ باشد فردا که دیگرى نگرم‏
روان تشنه برآساید از وجود فرات‏ مرا فرات ز سر بر گرفت و تشنه ترم‏
چو مى‏ندیدمت از شوق بى‏خبر بودم‏ کنون که با تو نشستم ز ذوق بى‏خبرم‏
سخن بگوى که بیگانه پیش ما کس نیست‏ بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم‏[۲۲]

در اینجا این دفتر شریف را به بیانات علّامه در روزى که در بنده منزل به نهار تشریف آورده بودند، پس از صرف نهار خاتمه مى‏دهیم؛ فرمودند: در نجف اشرف بودم بعد از نماز صبح که نشسته بودم در حال توجّه و خلسه حضرت علىّ بن جعفر سلام الله علیهما بمن نزدیک شد به اندازه‏اى که نفس آن حضرت گویا بصورت من مى‏خورد و فرمود: قضیه توحید در وجود از اصول مسلّمه ما اهل بیت است.

سپس فرمودند: چقدر خوب سعدى فرموده است:

ره عقل جز پیچ در پیچ نیست‏ بر عارفان جز خدا هیچ نیست‏
توان گفت این نکته با حقّ‏شناس‏ ولى خرده گیرند اهل قیاس‏
که پس آسمان و زمین چیستند بنى آدم و دیو و دد کیستند
همه هر چه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستى برند
عظیم است پیش تو دریا بموج‏ بلند است خورشید تابان به اوج‏
ولى اهل صورت کجا پى برند که ارباب معنى به ملکى درند
که گر آفتابست یک‏ذرّه نیست‏ و گر هفت دریاست یک قطره نیست‏
چو سلطان عزّت علم در کشد جهان سر بجیب عدم در کشد[۲۳]

و فرمودند چقدر خوب فرموده است در کتاب الإنسان الکامل جبلّى:[۲۴]

ألا إنّ الوجود بلا محال‏ خیال فى خیال فى خیال‏[۲۵]
و لا یقظان إلّا أهل حق‏ مع الرّحمن هم فى کلّ حال‏[۲۶]
و هم متفاوتون بلا خلاف‏ فیقظتهم على قدر الکمال‏[۲۷]
هم النّاس المشار إلى علاهم‏ لهم دون الورى کل التّعالى‏[۲۸]
حطوا بالذّات و الأوصاف طرّا تعاظم شأنهم فى ذى الجلال‏[۲۹]
فطورا بالجلال على التذاذ و طورا بالتّلذّذ بالجمال‏[۳۰]
سرت لذّات ذات الله فیهم‏ لهم فى الذّات لذّات عوالى‏[۳۱]

 

 

 

[قصیده غرّاء علّامه طباطبائى درباره عشق به خدا]

در اینجا بعنوان حسن اختتام مناسب است قصیده‏اى را که حضرت استاد علّامه‏ درباره دل کندن از غیر خدا و عشق و محبّت ورزیدن بجمال و جلال خدا سروده‏اند؛ و از نقطه نظر تمثیل و استعارات و فنون شعرى در غایت درجه علوّ و رقاء است- و هیچ‏کس نمى‏تواند باور کند که این قصیده با این لطائف ذوقى از یک زاهد عابد ناسک متهجّد که نمونه بارز پارسائى و زهد است و در عین حال زبان مادرى او ترکى است و در سخن گفتن بدان لحن مشهود است و زبان عربىّ و زبان فارسىّ او زبان ثانوى است بوده باشد- بیاوریم و بدعا و توجّهات آن فقید توشه‏اى برگیریم:

همى‏گویم و گفته‏ام بارها بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستى است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
به شادىّ و آسایش و خواب و خور ندارند کارى دل افکارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل‏ نباشد بدست گرفتارها
کشیدند در کوى دلدادگان‏ میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها چه حلّاج‏ها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر توده‏هائىّ و پندارها
ولى رادمردان و وارستگان‏ نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزاده‏اند بریزند از دام جان تارها
بخون خود آغشته و رفته‏اند چه گل‏هاى رنگین به جوبارها

***

بهاران که شادباش ریزد سپهر به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت‏ زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار در آئینه آب رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلوفر بر قصد به صد ناز گلنارها
درد پرده غنچه را بادبام‏ هزار آورد نغز گفتارها
بآواى ناى و به آهنگ چنگ‏ خروشد ز سرو و سمن تادها

***

بیاد خم ابروى گلرخان‏ بکش جام در بزم مى‏خوارها
گره را ز راز جهان باز کن‏ که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان‏ که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار که در پاى این گل بود خارها
پیاپى بکش جام و سر گرم باش‏ بهل گر بگیرند بیکارها

اللّهمّ أفض صله صلواتک و سلامه تسلیماتک على أوّل التّعیّنات المفاضه من العماء الربانى و آخر التّنزّلات المضافه إلى النّوع الإنسانىّ المهاجر من مکّه کان الله و لم یکن معه شى‏ء ثانى إلى المدینه و هو الآن على ما کان محصى عوالم الحضرات الخمس فى وجوده و کلّ شى‏ء أحصیناه فى إمام مبین راحم سائل استعداداتها بندى جوده و ما أرسلناک إلّا رحمه للعالمین. سرّ الهویّه الّتی هى فى کلّ شى‏ء ساریه و عن کلّ شى‏ء مجرّده کلمه الاسم الأعظم الجامع بین العبودیّه و الرّبوبیّه.

نقطه الوحده بین قوسى الأحدیّه و الواحدیّه.

بجاه محمد و آله الطّیّبین الطّاهرین صلواتک و سلامک علیهم أجمعین ما قامت السموات و الأرضین کتبه بیمناه الدّاثره الضّعیف الذّلیل و الحقیر الفقیر در مشهد مقدّس رضوى على ثاویه التحیّه و الثّناء بمنّه و جوده در نیمه شب سیزدهم ربیع الثّانى ۱۴۰۲ هجریه قمریّه سید محمد حسین حسینى طهرانى‏

______________________________________________

[۱] ( ۱) اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون بخواهید با رسول خدا بطور پنهانى سخن گوئید باید قبل از نجواى خود صدقه‏اى بیاورید؛ این براى شما بهتر و پاک‏کننده‏تر است! و اگر تمکّن نداشتید خداوند آمرزنده و مهربان است.

[۲] ( ۱) آیه ۷۵ از سوره ۸ انفال: و کسانى که ایمان آوردند بعد از آنکه مهاجرت کردند و مجاهدت نمودند با شما، پس آنان از شما نیستند؛ و صاحبان رحم بعضى از آنان به بعضى دیگر اولویّت دارند در کتاب خدا بدرستى که خداوند بهر چیزى داناست.

[۳] ( ۲) آیه ۱۰۶ از سوره ۲ بقره: ما آیه‏اى را نسخ نمى‏کنیم و برنمى‏داریم و یا به فراموشى نمى‏اندازیم مگر آنکه مثل آن را یا بهتر از آن را مى‏آوریم؛ آیا اى پیامبر نمى‏دانى تو که خداوند بر هر چیز تواناست.

[۴] ( ۳) آیه ۱۰۱ و ۱۰۲ از سوره ۱۶ نحل: و چون ما آیه‏اى را بجاى آیه دیگر تبدیل کنیم- و خدا داناتر است به آنچه نازل مى‏کند- مى‏گویند اى پیغمبر تو افترا بسته‏اى و چنین دروغى را به خدا نسبت داده‏اى! بلکه اکثر آنها نمى‏دانند؛ بگو روح القدس قرآن را بحقّ از جانب پروردگارت فرستاده است تا موجب ثبات دلهاى مؤمنان گردد و هدایت و بشارت براى مسلمین شود.

[۵] ( ۱) آیه ۱۳ از سوره ۴۲ شورى: خداوند بعنوان تشریع دینى براى شما تشریع فرمود آنچه را که به نوح وصیّت کرده بود؛ و آنچه را که به تو وحى فرستادیم؛ و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى وصیّت کرده بودیم و آن این بود که دین را بر پاى دارید! و متفرّق و متشتّت در امور دینى نگردید! آنچه را که مشرکین را بر آن دعوت مى‏کنى پذیرش آن بر آنان بزرگ است؛ خداوند برمى‏گزیند از رسولانش هر که را که بخواهد و رهبرى مى‏کند بسوى خود هر که بسوى او انابه و بازگشت کند.

[۶] ( ۱) آیه ۱۰۶ و ۱۰۷ از سوره ۲ بقره: ما هیچ‏گاه آیه‏اى را نسخ نمى‏کنیم یا به فراموشى نمى‏اندازیم، مگر آنکه بهتر از آن یا مثل آن را مى‏آوریم. آیا نمى‏دانى که خداوند بر هر چیزى تواناست؟ آیا نمى‏دانى که قدرت و سلطنت آسمان و زمین اختصاص به خدا دارد؟ و از براى شما غیر از خدا هیچ سرپرستى و هیچ یار و یاورى نیست؟

[۷] ( ۲) آیه ۶۴ از سوره ۵ مائده: یهود مى‏گویند: دست‏هاى خدا در غلّ و در بند کشیده شده است؛ دست‏هاى آنان در غلّ کشیده شود و مورد لعنت و دور باش خدا قرار گیرند بدین سخنى که مى‏گویند، بلکه دو دست خدا باز است و در عالم خلقت بهر گونه که بخواهد عمل مى‏کند و افاضه وجود و رحمت مى‏نماید.

[۸] ( ۱) آیه ۱۷۳ از سوره ۲ بقره: پس کسى که اضطرار پیدا کند، در صورتى که بدان تمایل نداشته باشد و از حدّ رفع ضرورت تجاوز نکند، در خوردن آن گناهى ندارد.

[۹] ( ۲) اینست و جز این نیست که خداوند بر شما مردار و خون و گوشت خوک و هر حیوانى را که براى غیر خدا سر بریده شود، حرام کرده است؛ پس کسى که اضطرار پیدا کند، در صورتى که بدان تمایل نداشته باشد و از حدّ رفع ضرورت تجاوز نکند در خوردن آن گناهى ندارد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

[۱۰] ( ۳) بگو اى پیغمبر: من پیدا نمى‏کنم در آنچه که بسوى من وحى شده است چیز حرامى را بر هر خورنده که بوده باشد؛ مگر آنکه مردار باشد یا خون ریخته‏شده و یا گوشت خوک برده باشند؛ چون گوشت خوک پلید است؛ و یا اینکه ذبیحه‏اى باشد که براى غیر خدا کشته و نام غیر خدا بر آن برده باشد؛ پس کسى که در ضرورت افتد، در صورتى که تمایل بخوردن آن نداشته باشد و از حدّ تجاوز نکند پس پروردگار تو آمرزنده و مهربان است.

[۱۱] ( ۴) آیه ۱۱۵ از سوره ۱۶ نحل: اینست و جز این نیست که خداوند بر شما حرام کرده است مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که در حال کشتن و ذبح کردن نام غیر خدا بر آن برده شود؛ پس کسى که در ضرورت افتد و از روى تمایل بدان نخورد، و از حدّ ضرورت تجاوز نکند، پس خداوند آمرزنده و مهربان است.

[۱۲] ( ۱) آیه ۳ از سوره ۵ مائده: بر شما حرام شد مردار و خون و گوشت خوک و آن ذبیحه‏اى را که بنام غیر خدا بکشند؛ و همچنین حرام شد هر حیوانى که بسبب خفه کردن و یا چوب زدن و یا از بلندى انداختن و یا بواسطه شاخ زدن با یکدیگر بمیرند؛ و همچنین بازمانده خوراک درندگان حرام شد مگر آنکه قبل از مردن، شما آن بازمانده را تزکیه کنید و ذبح نمائید؛ و دیگر حرام شد آنچه را براى بت‏ها کشته مى‏شود و آن حیوانى که به ازلام که نوعى از قمار است قسمت مى‏کنید که آن فسق است- امروز مأیوس شدند کافران از دستبرد بدین شما پس از آنها نترسید و از من بترسید! امروز من دین شما را براى شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضى شدم که اسلام دین شما باشد- پس کسى که در ضرورت افتد و در مجاعه و گرسنگى نه بجهت نزدیکى بارتکاب گناه از آن محرّمات بخورد پس خداوند آمرزنده و مهربان است.

[۱۳] ( ۱) آیات ۳۳ و ۳۵ از سوره ۳۳ احزاب: اى زنان پیغمبر! شما اگر تقوى پیشه گیرید مانند هیچیک از زن‏هاى دیگر نیستید! پس صداى خود را نرم و نازک نکنید تا کسى که در دل او مرض است به طمع افتد! و پیوسته گفتار شما نیکو و پسندیده باشد! و در خانه‏هاى خود قرار بگیرید و مانند تبرّج و زینت نمودن زمان جاهلیّت قبلى خود را زینت مکنید! و نماز اقامه کنید و زکات را بدهید و از خدا و رسول خدا اطاعت کنید اینست و جز این نیست که خداوند اراده کرده است از شما اهل بیت هر گونه رجس و پلیدى را بزداید و آن‏طور که باید و شاید تطهیر کند و یاد بیاورید آنچه را که در خانه‏هاى شما از آیات خدا و حکمت تلاوت مى‏شده است! بدرستى که خداوند همیشه لطیف و خبیر است( به دقائق امور مطّلع و در تمام چیزها نافذ و آگاه است.)

[۱۴] ( ۱) آیه ۹۳ از سوره ۲ بقره: و زمانى که ما طور را بر فراز شما نگاه داشتیم، که آنچه ما بشما داده‏ایم بقوّت بگیرید و گوش کنید! گفتند شنیدیم و مخالفت کردیم! و چون کافر شدند محبّت گوساله در دلهایشان اشراب شد بگو اى پیغمبر بد چیزیست این چیزى که ایمان شما، شما را بدان امر کرده است اگر شما مؤمن باشید!

[۱۵] ( ۲) آیه ۴۸ از سوره ۳۸ ص: و یاد بیاور در کتاب خدا اسماعیل و الیسع و ذو الکفل را و تمام آنان از اخیار بوده‏اند.

[۱۶] ( ۱) آیه ۱۴ از سوره ۶۱ صفّ: اى کسانى که ایمان آورده‏اید از یاران خدا بوده باشید همان‏طورکه عیسى بن مریم به حواریّون گفت: یاران من در راه خدا چه کسانى هستند؟ حواریّون گفتند: ما یاران خدا هستیم.

[۱۷] ( ۲) آیه ۵۲ و ۵۳ از سوره ۳ آل عمران: چون عیسى از آنها احساس کفر نمود گفت: یاران من در راه خدا چه کسانى هستند؟ حواریّون گفتند: ما یاران خدا هستیم به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما از مسلمانانیم- بار پروردگارا ما به آنچه تو فرستاده‏اى ایمان آوردیم و از پیامبرت پیروى نمودیم پس نام ما را در گروه شهداء و حضّار ثبت فرما.

[۱۸] ( ۳) آیه ۱۱۱ و ۱۱۲ از سوره ۵ مائده: و زمانى که من به سوى حواریّون وحى فرستادم که بمن و به رسول من ایمان آورید! گفتند ما ایمان آوردیم و گواه باش که ما از مسلمانانیم! زمانى که حواریّون گفتند اى عیسى بن مریم آیا پروردگار تو چنین قدرتى دارد که براى ما از آسمان مائده بفرستد؟ گفت بپرهیزید از خدا اگر شما از ایمان‏آورندگانید!

[۱۹] ( ۱) آیه ۲۷ از سوره ۵۷ حدید: پس بدنبال آثار آنان رسولان خود را فرستادیم؛ و عیسى بن مریم را بدنبال آنان فرستادیم؛ و به او انجیل را دادیم؛ و در دل‏هاى پیروان او رأفت و رحمت قرار دادیم؛ و دیگر رهبانیّتى که آن را ابداع کردند؛ و ما آن رهبانیّت را بر آنان ننوشتیم مگر براى بدست آوردن رضاى خداوند؛ لیکن آن‏طور که باید و شاید حقّ آن را رعایت نکردند و ما به کسانى از آنان که ایمان آورده بودند أجر و مزدشان را دادیم و بسیارى از آنان نیز از فاسقین هستند.

[۲۰] ( ۱) آیه ۲۱ از سوره ۳۰ روم: و از آیات خدا اینست که از خود شما براى شما جفت‏هائى آفریده است تا در پناه آنان آرامش بگیرید و خداوند بین شما مودّت و رحمت قرار داد بدرستى که در این جهت نشانه‏هائیست براى گروهى که تفکّر کنند.

[۲۱] ( ۲) آیه ۲۵ از سوره ۱۲ یوسف:\i وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ.\E

[۲۲] ( ۱) از کلیّات سعدى است قسمت غزلیّات ص ۲۱۲ طبع فروغى

[۲۳] * کلیّات سعدى طبع محمد على فروغى کتاب بوستان ص ۱۱۳

[۲۴] * الانسان الکامل جزء دوّم ص ۲۶

[۲۵] ( ۱) آگاه باشید که لا محاله و ناگزیر، این عالم وجود خیالى در خیالى است!

[۲۶] ( ۲) و بیدار نیستند مگر اهل حقّ که آنها در تمام احوال با خداى رحمن هستند.

[۲۷] ( ۳) و اهل حقّ بدون هیچ‏گونه تردیدى داراى مراتب مختلفى هستند؛ و بیدارى آنان بر حسب مقدار کمال ایشانست.

[۲۸] ( ۴) آنان مردمى هستند که پیوسته بمقامات عالیه آنها اشاره مى‏شود؛ و از براى آنان غیر از همه موجودات تمام درجات تعالى وجود دارد.

[۲۹] ( ۵) بواسطه استغراق در ذات و تمام صفات الهى حظّ وافرى برده‏اند؛ و شأن و مقام آنان درباره ذو لجلال بزرگى گرفت.

[۳۰] ( ۶) پس گاهى با صفات جلالیّه خدا در التذاذ هستند؛ و گاهى با التذاذ به جمال بسر مى‏برند.

[۳۱] ( ۷) لذّات وجودیّه استغراق در ذات خدا در وجود آنان سارى شده؛ و از براى آنان در ذات خدا لذّت‏هاى بلندمرتبه است.

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=