درباره خیلى مسائل، ما از ایشان مى پرسیدیم. مثلاً یک بار راجع به جنگ از ایشان پرسیدیم که: عاقبت جنگ چه مى شود؟ فرمود: شب جمعه همین جا نشسته بودم، جوانها هم این جا سینه مىزدند، یک وقت دیدم چهارده شخصیت بزرگوار دور من را احاطه کردهاند. یکى از آنها فرمود: ما هر کدام به اندازه صد هزار نفر نیرو داریم، شما مى گویید باید با صدام چه کرد؟ گفتم: تا مصلحت خدا چه باشد. فرمود: مصلحت خدا در تأخیر است.
البته سؤال ما بیشتر به این خاطر بود که همیشه در میدان بودیم، مرتب بمباران مىشد و شهید و مجروح داشتیم. و سؤال ما از عاقبت امور بود. این اتفاق مربوط به محرم سال ۶۴ است.
|