نورى در تاریکى
آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .
مکالمه با امام زمان علیه السلام
همچنین نگاشته است : شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذکر یونسیه بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم ، دیدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم . از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است . عرض کردم :: در باب عمل به اخبار دستور چیست ؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله ، مجزى است . عرض کردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست ، آیا خواندن رواست ؟ فرمود: به همین نهجى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل ، ماجور است . و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع ، ضرور نیست . و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست . و الله الهادى الى سواء السبیل .
توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام
در سال ۱۳۳۲ هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند. در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه ، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم ، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند، یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین
شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام
آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است : قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه ۱۳۶۱ هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها
مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام
همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم . فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!
با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!
دیدار با امام زمان علیه السلام
علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !
یا مهدى ادرکنى
آیت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرماید: آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى از قبیله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده که در زمان صفویه مى زیست .آیت الله در سن ۳۶ سالگى از آیت الله العظمى شیخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است که به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى که ایشان کاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاک نویس و تنظیم کنیم ، دیدیم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : یا مهدى ادرکنى !
مکاشفه در قبرستان شیخان
آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى ، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.
در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در این هنگام دیدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود.
شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم
استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …
حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …
آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است !
از کجا فهمیده اید؟!
از مرحوم آیه الحق آیت الله العظمى حاج میرزا على آقا قاضى – رضوان الله علیه – افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد که این طور به حال سکوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسیار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ایشان نقل شد که : من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفتم : انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت .این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم ، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم ، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم ، یا نه لازم نیست ؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته ، این هتک احترام به کتاب نیست . در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم .
صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است !
بى اختیار هول زده گفتم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! علامه میرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهمیده ام !
آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام !
چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .
در جستجوی استاد// صادق حسن زاده