آقاى اسلامیه براى ما در این باره خاطره اى تعریف مى کنند: من جوانى را دوست داشتم و دلم مى خواست خدمت آقاى انصارى برسد. ولى او اصلا در این باغ ها نبود. یک بار پاکتى به او دادم و گفتم ببر خدمت آقاى انصارى .
او فکر کرد که من استخاره مى خوام ، و رفته بود منزلشون ، مرحوم آقا یک نگاه به او مى کنه و او را داخل مى بره و به او خیلى محبت مى کنه بعد با هم آمده بودند بیرون و تا یک مسیرى با هم حرکت مى کنند، بعد از این که این جوان دوباره آمد پیش من ، دیدم که اصلا حالت عادى ندارد و با این که هیچ سابق اى هم در این مسیر نداشت و شاید از نظر احکام هم خیلى مسائلش دقیق نبود، ولى اسیر محبت آقاى انصارى شده بود و خود آقا به من فرمودند بیاوریدش در جلسات . و به این ترتیب او به حلقه راه یافت .
افراد، بامحبت جذب مى شدند و همین در درجه اول باعث مى شد که آنها گناه و معصیت را کنار بگذارند و بعد دستور مى دادند که به واجبات و احکام مقید باشند. طورى افراد را تربیت مى کردند که اعمالشان را با شوق انجام مى دادند نه کسالت ، و همین شوق و محبت آن ها را پیش مى برد. به خصوص در تیپ جوان خیلى موثر و کارى بود.
سوخته//موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس