مسلک عرفانى استاد، مسلک استاد بىعدیلشان مرحوم آیه الحقّ سیّد العارفین حاجّ میرزا على آقاى قاضى؛ و ایشان در روش تربیت مسلک استادشان آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى؛ و ایشان نیز مسلک استاد خود را مرحوم آیه الحقّ آخوند ملا حسینقلى در جزینى همدانى رضوان الله علیهم اجمعین را داشتهاند که همان معرفت نفس بوده است؛ که ملازم با معرفت ربّ بوده؛ و بر این اصل روایات بسیارى دلالت دارد.
و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت؛ و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود که عند الفناء عن النّفس بمراتبها یحصل البقاء بالرّبّ؛ و تجلّى سلطان معرفت وقتى خواهد بود که از آثار نفسانیّه در سالک هیچ باقى نمانده باشد.
و از شرائط مهمّ حصول این معنى مراقبه است که در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل باید بتمام معنىالکلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الّا بجاى آوردن عبادات و اعمال لازم، بدون مراقبه حکم دوا خوردن مریض با عدم پرهیز و استعمال غذاهاى مضرّ است که مفید فایده نخواهد شد.
و کلیّات مراقبه که بر حسب منازل مختلف، جزئیّات آن متفاوت است، در پنج چیز خلاصه مىشود:
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکرى بدوام | ناتمامان جهان را کند این پنج تمام |
مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسیار ارج مىنهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت یاد مىکردند: اوّل سیّد اجلّ علىّ بن طاوس اعلى اللّه تعالى مقامه الشّریف؛ و به کتاب اقبال او اهمیّت مىدادند و او را سیّد اهل المراقبه مىخواندند.
دوّم سیّد مهدىّ بحر العلوم اعلى اللّه تعالى مقامه و از کیفیّت زندگى و سلوک علمىّ و عملىّ و مراقبات او بسیار تحسین مىنمودند؛ و تشرّف او و سیّد بن طاوس را به خدمت حضرت امام زمان ارواحنا فداه کرارا و مرارا نقل مىنمودند؛ و نسبت به نداشتن هواى نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و کیفیّت زندگى و سعى و اهتمام در تحصیل مرضات خداى تعالى، معجب بوده و با دیده ابّهت و تجلیل و تکریم مىنگریستند.
رساله سیر و سلوک منسوب به سیّد بحر العلوم را اهمیّت مىدادند؛ و بخواندن آن توصیه مىنمودند؛ و خودشان چندین دوره از آن را براى رفقاى خصوصى از طلّاب شوریده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله با شرح و بسطى نسبتا مفصّل بیان مىفرمودند.
بهترین کتاب اخلاق را در مختصرات کتاب طهاره الإعراق تالیف ابن مسکویه مىدانستند؛ و بهترین آنها را در متوسّطات جامع السّعادات تألیف حاجّ ملّا مهدى نراقى؛ و بهترین آنها را در مطوّلات کتاب إحیاء الاحیاء تألیف ملّا محسن فیض کاشانى مىدانستند.
مىفرمودند: آنچه را که در روضات الجنّات در ترجمه احوال خواجه نصیر الدّین طوسىّ آورده است که اخلاق ناصرى از کتاب طهاره الاعراق گرفته شده؛ و ابن مسکویه آن را از علماى هند اخذ کرده است، صحیح نیست؛ چون ابن مسکویه از معاصرین ابو على سینا بوده؛ و کتاب فلسفه هم دارد که صددرصد عین فلسفه یونانى است؛ و ابدا با فلسفه هندى ربطى ندارد؛ و کتاب اخلاق او که طهاره الاعراق است طبق مذاق هندیان نیست.
و امّا نراقى[۱] از فقهاء و عرفاء و فلاسفه درجه اوّل و از نقطه نظر سعه فکرى و اطّلاع بر علوم ریاضى و هیئت کمنظیر است؛ و در اخلاق مقام والائى را دارد؛ و بسیار جاى تعجّب است که این مرد هنوز شناخته نشده و با این کمالات و مقامات عدیده در غیبت مانده است؛ و اخیرا بعضى از مصنّفات او را بطبع رسانیده و بناست که بقیّه آثار جلیله او را نیز بطبع برسانند.
و امّا فیض که اشهر من الشمس است؛ و کتاب مهجّهالبیضاى او که در احیاء احیاء العلوم نوشته است از زمره نفیسترین کتب شیعه است؛ رضوان الله علیهم اجمعین.
بارى فرق روشن علّامه طباطبائى با سایرین این بود که اخلاقیّات ایشان ناشى از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقایق عوالم ملکوتى بود؛ و درواقع تنازل مقام معنوى ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سایر امور خود را بر آن اصل نمودهاند.
ولى مسلک اخلاقى غیر ایشان ناشى از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیّه و مراقبات بدنیّه بود، که بدینوسیله مىخواهند دریچهاى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احدیّت پیدا گردد؛ رحم الله الماضین منهم اجمعین.
علّامه استاد داراى روحى لطیف، و ذوقى عالى، و لطافتى خاصّ بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السّلوک آن که معروف به تائیّه کبرى است علاقهمند بودند.
و در اشعار فارسى دیوان خواجه حافظ شیرازى را مىستودند؛ و از اشعار عرفانىّ فارسىّ و عربىّ، گهگاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مىخواندند. و درباره اینکه سالک باید یکسره همّ و غمّ خود را به خدا مصروف دارد؛ و در صدد زیادهطلبى و فضیلتى ابدا نبوده باشد؛ بلکه باید همّش خدایش باشد، و توشه راهش همان ذلّ عبودیّت، و راهنماى او محبّت او بوده باشد؛ کرارا این اشعار را مىخواندند؛ و مىفرمودند: شاعر در نشان دادن راه فنا و نیستى غوغا کرده است:
روت لى أحادیث الغرام صبابه | بإسنادها عن جیره العلم الفرد |
و حدّثنى مرّ النّسیم عن الصّبا | عن الدّوح عن وادى الغضا عن ربى نجد |
عن الدّمع عن عینى القریح عن الجوى | عن الحزن عن قلبى الجریح عن الوجد |
بأنّ غرامى و الهوى قد تحالفا | على تلفى حتّى أوسّد فى لحدى[۲] |
علّامه داراى قریحه شعر بوده و غزلهاى عرفانىّ آبدار که توأم با وجد و حال و سراسر عشق و اشتیاق است مىسرودهاند؛ و ما براى نمونه یک غزل از آن را در اینجا مىآوریم:
مهر خوبان دل و دین از همه بىپروا برد | رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد |
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت | از سمک تا به سهایش کشش لیلى برد |
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه | ذرّهاى بودم و مهر تو مرا بالا برد |
من خس بىسروپایم که به سیل افتادم | او که مىرفت مرا هم به دل دریا برد |
جام صهباز کجا بود مگر دست که بود | که درین بزم بگردید و دل شیدا برد |
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود | که بیک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد |
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم | با برافروختهروئى که قرار از ما برد |
همه یاران به سر راه تو بودیم ولى | خم ابروى تو مرا دید و ز من یغما برد |
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت | همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد |
_____________________________________________________________________
[۱] * حاج ملّا مهدى نراقى یکى از پنج نفر مسمّاى به مهدىّ هستند که در یکزمان واقع و از اعلام و اساطین شیعه در اقطار عالم بشمار مىآمدند و به مهادى خمسه مشهور بودند و آنان عبارتند از: سیّد مهدىّ بحر العلوم و سیّد مهدىّ قزوینى و حاج ملّا مهدىّ نراقى و حاج میرزا مهدىّ شهرستانى و آقا سید مهدىّ خراسانى شهید و مرحوم حاج ملّا مهدىّ نراقى جدّ اعلاى مادرى ماست از طرف مادر یعنى پدر مادر مادر مادر مادر حقیر است و بنابراین فرزندش حاج ملّا أحمد نراقى دائى جدّه اعلاى ما و فرزند او حاج ملّا محمّد دائىزاده جدّه اعلاى ماست.
[۲] ( ۱) این اشعار را نیز در المیزان ج ۱ ص ۳۷۹ آوردهاند؛ و معناى اشعار اینست:
داستانهاى عشق سوزان را، محبّت آتشین براى من از همسایگان و مجاوران کوه فرد روایت کرد؛ با سند متّصل خود؛ و با سند دیگر حدیث کرد براى من مرور نسیم، از باد صبا، از سایبانهاى وسیع و گسترده وادى غضا که از درختان محکم و استوار است؛ از بلندىهاى سرزمین نجد، از اشک ریزان من، از چشم قرحهدار من، از شدّت عشق و وله من از غصّه و اندوه من، از دل زخمدار من، از بىتابى محبّت و اشتیاق من؛ به اینکه عشق سوزان من با میل و هواى من دست بهم داده، و سوگند یاد کردهاند که مرا تلف کنند؛ و تا زمانى که من سر در بالش گور.ننهم دست بر ندارند.
مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی