نظرشان در مورد ازدواج فرزندانشان چه بود؟
آقاى احمد انصارى : عرض کنم به حضورتان که در زمان حیات ایشان سه نفر از فرزندانشان ازدواج کردند و مابقى فرزندانشان بعد از فوت ایشان ازدواج کردند چه پسر چه دختر، اول کسى که در زمان حیات ایشان ازدواج کرد، من بودم که فرزند ارشد بودم ، ایشان زیاد اصرار مى کرد، بعد یک روز به ایشان گفتم : آقا چه اصرارى دارید؟ فرمود چیزى که من مى دانم تو نمى دانى ، زودتر ازدواج کن ، خیلى اصرار کردم ، فرمودند که من رفتنى هستم ، مى خواهم در زمان زندگیم ازدواجت را ببینم ، خواهرم هم بعد از من ازدواج کرد، خواهرى داشتم که در شیراز ازدواج کرد، یک خواهر دیگرى داشتم که در تهران ازدواج کرد، دیگر خواهران و برادرانمان ماندند بعد از فوت ایشان ازدواج کردند.
اما خاطره اى داشتم در مورد ازدواج خودم ، خدا رحمت کند ان شاء الله همه اموات را، یکى از دوستان ایشان به نام آقا سید عبدالله فاطمى ، خیلى مرد روشن ضمیرى بود، اصلا با انسانهاى عادى فرق داشت ، خدا رحمتش کند، آن زمان من کارمند شرکت نفت در اراک بودم ، ایشان آمد خیلى اصرار کرد گفت آقا فرموده اند شما باید ازدواج کنید،آیا شما کسى را در نظر دارید؟ گفتم بله من کسى را در نظر گرفتم که باهاش ازدواج کنم .
بعد رفت و چند روز دیگر آمد و گفت فلانى ، پدرت مى گه اگر مى خواهى با این شخص ازدواج کنى از مدیر مدرسه شان سوال کن ، دعوت کن ، بعد من رفتم مدیر مدرسه شان را دعوت کردم ، مدیر مدرسه شان مى آمد پیش من زبان انگلیسى مى خواند. گفتم با شما کار دارم خارج از وقت درسى ، میل دارم یک ساعتى با هم صحبت کنیم آمدند و نشستیم ، گفتم که من مى خواهم ازدواج کنم و فلان دختر را در نظر گرفته ام که پنجم متوسطه در مدرسه شما درس مى خواند.
مى خواهم با شما مشورت کنم و خواهش کنم که حقیقت را به من بگویى ، آیا این به درد من مى خورد یا نه ؟ دیدم رفت تو فکر، گفتم چرا فکر مى کنى ؟ گفت فلانى اگر یک چیزى بهت بگم مى شه این را نگهش دارى ؟ گفتم بله ، گفت این تیکه شما نیست و باعث بدبختى دنیا و آخرت شما مى شود. خیلى مطالب گفت که حالا گفتنى نیست ، خلاصه ما صرف نظر کردیم .
سوخته//موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس