در اطراف بصره مردى فوت کرد او چون بسیار آلوده به معصیت بود، کسى براى حمل و تشییع جنازه اش حاضر نشد. زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند، ولى کسى براى او نماز نخواند. بدن او را براى دفن به خارج از شهر بردند.
در آن نواحى ، زاهدى بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلى او اعتقاد داشتند. زاهد را دیدند که منتظر جنازه است ، همین که بر زمین گذاشتند، زاهد پیش آمد و گفت : آماده نماز شوید و خودش نماز را خواند. طولى نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته براى اطلاع از جریان و اعتقادى که به آن زاهد داشتند، از جهت نیل به ثواب مى آمدند و نماز بر جنازه اش مى خواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند.
سرانجام از زاهد پرسیدند که : چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت : در خواب دیدم به من گفتند: برو در فلان محل بایست ، جنازه اى مى آورند که فقط یک زن همراه اوست ، بر او نماز بخوان که آمرزیده شده است . زاهد از زن او پرسید، شوهر تو چه عملى مى کرد که سبب آمرزش او شد؟ زن گفت : شب و روز او، به آلودگى و شرب خمر مى گذشت . پرسید: آیا عمل خوبى هم داشت ؟ زن جواب داد: آرى ، سه کار خوب نیز انجام مى داد:
۱- هر وقت شب از مستى به خود مى آمد، گریه مى کرد و مى گفت : خدایا! کدام گوشه جهنم مرا جاى مى دهى ؟
۲- صبح که مى شد، لباس خود را عوض مى کرد، غسل مى نمود و وضو مى گرفت و نماز مى خواند.
۳- هیچگاه خانه او خالى از دو یا سه یتیم نبود. آنقدر که به یتیمان مهربانى و شفقت مى کرد به اطفال خود خوبى نمى کرد.
عاقبت بخیران عالم ج۱//علی محمد عبداللهی