آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی(قسمت سوم)شیعه- فرقه هاى شیعه- امامیه- زیدیه-فرقه هاى زیدیه-اسماعیلیه-فرقه هاى اسماعیلیه

بخش دوم : شیعه

 شیعه در لغت ، به معناى پیروان و یاران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز بر مذکر و مؤ نث به طور یکسان اطلاق مى شود. در اصطلاح ، شیعه به پیروان على علیه السلام گفته مى شود که معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند.

درباره زمان پیدایش شیعه سخنان بسیارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شیعه ، به همان معناى مذکور، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز مطرح بوده است و تعبیر ((شیعه على )) بارها در سخنان آن حضرت به کار رفته است . البته وضعیت شیعه در زمانهاى مختلف به یک صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشیع که اعتقاد به امامت على علیه السلام از طریق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در میان شیعه دیده مى شود.

۶ – ادوار شیعه

 همان گونه که بیان شد، نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . نوبختى مى گوید: ((شیعه ، نخستین فرقه اسلامى است ؛ آنان پیروان على علیه السلام و معتقدان به امامت او بودند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و پس از آن وجود داشتند. اولین کسانى که در اسلام به اسم شیعه نامیده شدند مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند.))

در کتابهاى معتبر شیعه و سنى احادیثى نقل شده است که در آنها پیامبر صلى الله علیه و آله با صراحت از ((شیعه على )) نام برده اند. براى نمونه ، سیوطى ، دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسیر آیه شریفه ((ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه )) (بنیه : ۷) سه حدیث از آن حضرت نقل کرده است که در آنها مصداق آیه مذکور على علیه السلام و شیعه او معرفى شده اند.  شیخ مفید نیز چند حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله به این مضمون که ((على که شیعه او رستگار مى باشند))، نقل کرده است .  در منابع دیگر نیز این گونه احادیث نقل شده است .  بر این اساس مفهوم تشیع توسط خود پیامبر صلى الله علیه و آله مطرح شد و ایشان بذر شیعه را در حوزه تفکر اسلامى نشاند و آن را پرورش داد.

ممکن است این سؤ ال مطرح شود که با وجود پیامبر، همه مسلمانها از ایشان پیروى مى کردند و شیعه او بودند، بنابراین معناى شیعه على چه معنا و مفهومى داشت ؟ در پاسخ باید گفت : پیامبر با تعریف و تمجید از شیعه على علیه السلام ، در واقع شیعه على را شیعه خود معرفى مى کند. به دیگر سخن ، ایشان درصدد بیان این مطلب هستند که هر کس از من پیروى کند؛ باید از على پیروى کند، چه در این زمان چه پس از من . شاهد این مطلب ، آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله در برخى احادیث پس از تمجید از شیعه خود، خطاب به على علیه السلام مى فرمایند: ((امام شیعه من تو هستى )).  در احادیث دیگر، پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام را خطاب قرار مى کنند و از عبارت ((شیعتنا)) یعنى شیعه پیامبر و على علیه السلام استفاده مى کنند.

 در حدیث دیگر پیامبر تعبیر ((شیعتى و شیعه اهل بیتى )) را به کار مى برند.
اصولا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى تبلیغ عمومى خویش ‍ تا پایان عمر بارها على علیه السلام را به عنوان جانشین خویش و امام مسلمانان پس از خود معرفى فرمودند.

براى مثال ، در آغاز بعثت پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقربین )) (شعراء: ۲۱۴) صریحا على بن ابى طالب را وصى و وارث خویش خواندند.  در این رویداد، پیامبر صلى الله علیه و آله نخستین سنگ بناى تشیع را پایه ریزى کردند و پس از آن همواره و در هر مناسبتى به تکمیل این بنا مى پرداختند تا اینکه اندکى قبل از وفاتشان در واقعه غدیر خم در برابر انبوهى از مسلمانان از حج برگشته ماءموریت خویش را در این زمینه به کمال رساندند و فرمودند: ((من کنت مولاه فهذا (على ) مولاه )). این واقعه را صدها صحابى پیامبر و تابعین آنها نقل کرده اند که در کتابهاى حدیثى شیعه و سنى نقل شده است .

مرحله دوم حیات شیعه ، پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله آغاز مى شود. هنگامى که على علیه السلام و بنى هاشم و گروهى از بزرگان اصحاب مشغول مراسم خاک سپارى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند، گروهى از مهاجرین و انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شدند و به نزاع بر سر خلافت پیامبر پرداختند، انصار کسى را معرفى مى کرد و مهاجرین فرد دیگرى را، تا اینکه بدون مشورت با امت اسلامى و بزرگان اصحاب پیامبر که در راءس آنها امام على علیه السلام قرار داشت ، بر خلافت ابوبکر توافق کردند. على علیه السلام پس از انجام مراسم تدفین درصدد پس گرفتن حق خویش برآمد. مسعودى نقل مى کند که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و حادثه سقیفه ، على علیه السلام و ((شیعه او)) گرد هم جمع شدند.

 اینان همان گروهى هستند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله ((شیعه على )) خوانده مى شدند و در راءس آنها مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند. اما وحشت و غوغایى که پس از بیعت با ابوبکر در میان مسلمانان ایجاد شد، مانع از حمایت آنها از على علیه السلام گردید و او دریافت که اگر حق خویش را طلب کند، جنگ و خونریزى در میان مسلمانها باعث نابودى اسلام و بازگشت مردم به جاهلیت خواهد شد. از این رو او و شیعیانش از مطالبه حق خلافت چشم پوشى کردند، اما شیعه على علیه السلام که توصیه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره پیروى از على علیه السلام را به خاطر داشتند، در همه حوادث به او چشم دوخته بودند و گاه در موارد ضرورت به پیروى از او با حاکمان وقت همکارى مى کردند. و گاه در سکوت و عزلت در انتظار فرصت مناسب بودند. در این دوره تشیع نسبت به دوره قبل فعلیت بیشترى یافت زیرا در مرحله اول ، شیعه تنها به امامت على علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله اعتقاد داشتند اما پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام امام و پیشواى شیعیان بود و آنها با اشاره حضرتش در امور سیاسى و اجتماعى و جنگها مشارکت مى کردند، گذشته از اینکه در تفسیر و عقاید و احکام فقهى از او پیروى مى کردند و بهره مند مى شدند.

دوره سوم ، پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امام على علیه السلام آغاز مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام ظهور و بروز بیشترى یافت و بعد ولایت سیاسى امام نیز تحقق یافت و در نتیجه شیعه نیز در حاکمیت سیاسى نقش بیشترى یافت .

پس از شهادت امام على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر امویان فرا مى رسد که سخت ترین مرحله براى شیعیان بود. در این دوره خطیبان به دستور بنى امیه به امام اول شیعیان دشنام مى دهند و شیعیان بیشترین آزار و شکنجه و قتل و غارت متحمل گشتند. در همین دوره است که قیام حسین بن على علیه السلام در سال ۶۱ هجرى بر علیه یزید بن معاویه رخ مى دهد و فرزند دختر پیامبر صلى الله علیه و آله همراه تعدادى از شیعیان خاص خویش به شهادت مى رسند. پس از شهادت حسین علیه السلام قیامهایى به خونخواهى او و یارانش رخ داد که از همه مهمتر قیام توابین در سال ۶۴ و قیام مختار در سال ۶۶ بود. مختار با جلب حمایت محمد حنیفه ، فرزند امام على علیه السلام ، شیعه را گرد خویش جمع کرد و آنان را براى گرفتن انتقام خون حسین علیه السلام و یارانش سازماندهى کرد. او قاتلان اهل بیت علیه السلام و شیعیان آنان در کربلا را یکى پس از دیگرى از دم تیغ گذراند و سر ابن زیاد را براى امام سجاد علیه السلام فرستاد. نقل شده است که او پس از جلب حمایت محمد حنیفه او را امام مهدى معرفى کرد.  و به این ترتیب نخستین انشعاب در شیعه پدید آمد. به پیروان مختار کیسانیه مى گویند، چون اسم اصلى مختار کیسان بود. مهمترین اعتقاد کیسانیه این بود که پس از امام على علیه السلام یا پس از امام حسن و امام حسین علیه السلام ، به امامت محمد حنیفه معتقد بودند واو را مهدى موعود مى دانستند. کیسانیه خود به فرقه هاى فرعى تر منشعب شدند.

یکى دیگر از قیامهایى که به پیدایش فرقه اى دیگر در میان شیعه انجامید، قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام است که بر ضد بنى امیه صورت گرفت . او بر علیه هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. آن دسته از پیروان زید که او را به امامت قبول داشتند و عقاید خاصى داشتند، به زیدیه مشهور شدند، که در بحث از زیدیه در این باره بحث خواهیم کرد.

سومین انشعاب ، در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد؛ گروهى از پیروان امام صادق علیه السلام اسماعیل فرزند ارشد ایشان و برادر امام موسى کاظم علیه السلام را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و به تدریج عقاید خاصى را مطرح کردند که به اسماعیلیه معروف شدند. در ادامه ، این فرقه مورد بحث قرار خواهد گرفت . اما اکثریت شیعه سلسله امامان را تا آخرین امام معصوم یعنى امام دوازدهم ، مهدى موعود (عج ) پذیرفتند اینان شیعه اثنى عشریه یا امامیه نامیده مى شدند.

در اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان که بخشى از زمان امامت امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، را شامل مى شود، به دلیل ضعف این دو حکومت ، فشار بر امامان و شیعیان آنها کمتر شد و در همین فرصت اندک بود که آن دو بزرگوار، معارف و احکام شیعه را که در واقع ریشه در تعلیمات قرآن و سنت نبوى داشت ترویج و تبلیغ کردند. پس ‍ از قدرت یافتن عباسیان فشار بر شیعه از سر گرفته شد، گرچه در زمان برخى از حاکمان عباسى چون امین و ماءمون شیعه از آزادى بیشترى برخوردار بودند. اندکى پس از غیبت کبرى ، یعنى از اوایل قرن چهارم ، تا اواخر قرن پنجم که خاندان آل بویه (خاندان آل بویه ) در دستگاه عباسى نفوذ کردند و از مناصب مهم حکومتى بهره مند شدند، شیعه در بیان عقاید و آراى خویش آزادى عمل داشت .

آل بویه خود یکى از خاندان فرهیخته شیعه بودند و دانشمندان فراوانى را به جامعه اسلامى عرضه کردند. بسیارى از متکلمان و فقیهان شیعه در همین زمان پدید آمدند که از جمله آنها مى توان از شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى نام برد. حکومت حمدانیان در قرن چهارم در سوریه و حکومت فاطمیین در قرنهاى چهارم تا ششم در مصر، که هر دو شیعى مذهب بودند باعث گردید تا مذهب بودند باعث گردید تا مذهب تشیع در این مناطق گسترش بسیارى یابد. اما با روى کار آمدن حکومت ایوبیان در قرن ششم و تسلط آنان بر مصر سخت گیرى و کشتار شیعیان و نابود کردن آثار و کتب آنان بار دیگر آغاز شد. پس از سقوط حکومت عباسى و روى کار آمدن حکومت مغول ، بویژه در دوره حکومت سلطان محمد خدابنده ، مذهب شیعه رواج یافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصیر الدین طوسى در همین زمان مى زیسته اند.
پس از اینکه حکومت مغول منقرض شد در ایران حکومت ملوک الطوایفى برقرار گردید و هر منطقه توسط یک طایفه و گروه اداره مى شد، تا اینکه شاه اسماعیل صفوى با برانداختن حکومت طوایف ، بر سرتاسر ایران و حتى بخشى از عراق چیره گشت .

شاه اسماعیل و دیگر حاکمان صفوى مذهب شیعه داشتند و مهمترین و قدرتمندترین حکومت شیعى در عصر غیبت توسط آنان ایجاد شد. شاه اسماعیل مذهب رسمى را شیعه اعلام کرد و در ترویج آن کوششهاى بسیار نمود. دانشمندان بزرگى چون شیخ بهایى ، میرداماد، ملاصدرا، فیض ‍ کاشانى و علامه مجلسى در همین زمان مى زیسته اند. اما در همین زمان دولت عثمانى بر دیگر سرزمینهاى اسلامى تسلط داشت و همان سیره امویان نسبت به شیعه را از سر گرفت . عثمانیها هزاران نفر از اهالى ترکیه و سوریه را به جرم شیعه بودن از دم تیغ گذراندند و فقیهانى چون شهید ثانى را به شهادت رساندند و همان کار ایوبیان در مصر را در مناطق دیگر شیعه نشین تکرار کردند. بدین سان مذهب شیعه که زمانى در سوریه و مصر و بخشى از ترکیه رواج عام داشت ، از آن مناطق رخت بربست و بسیارى از شیعیان ترکیه و سوریه از ترس حکومت عثمانى به مناطق کوهستانى هجرت کردند که هم اینک نیز با عنوان علویان در آن مناطق زندگى مى کنند.

فرقه هاى شیعه

در کتابهاى فرق و مذاهب ، فرقه هاى فرعى متعددى براى شیعه ذکر کرده اند که اکثر آنها جعلى است . بسیارى از این فرقه ها به نام یک عالم یا متکلم شیعى است که اختلافات جزئى با یکدیگر داشته اند. مهمترین فرقه هایى که براى شیعه ذکر شده است عبارت اند از: غلات ، کیسانیه ، زیدیه ، اسماعیلیه و امامیه . غلات به الوهیت على علیه السلام قائل بودند، در نتیجه آنان اصولا مسلمان نیستند و نباید در میان فرق اسلامى ذکر شودند. در مورد کیسانیه باید گفت آنان در اصل گروهى سیاسى بودند که درصدد انتقام خون سیدالشهداء علیه السلام و یارانش برآمدند و ماءموریت خود را به خوبى انجام دادند.

طرح مساءله امامت و مهدویت محمد حنفیه توسط مختار، اگر صحت داشته باشد، ظاهرا ابزارى ، هر چند ناپسند، براى جلب حمایت شیعیان بوده است . گذشته از اینکه کیسانیه فرقه اى انقراض یافته است و اهمیت مذهبى چندانى ندارد. بنابراین اگر بخواهیم فرق و مذاهب مهم و موجود شیعه را مورد بحث قرار دهیم ، باید امامیه ، زیدیه و اسماعیلیه مورد بحث قرار گیرد. در مورد کیسانیه به همان مقدار ذکر شده اکتفا مى کنیم و غلات را در فصلى جداگانه مطرح مى کنیم . از این میان اکثریت شیعه ، گروهى هستند که غیر از امام على علیه السلام به دیگر امامان معصوم یعنى امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و نه فرزند معصوم علیه السلام او نیز معتقدند. اینان ((شیعه اثنى عشریه )) یا ((امامیه )) نامیده مى شوند. هر چند امروزه در میان ما وقتى کلمه ((شیعه )) ذکر مى شود، امامیه به ذهن خطور مى کند، اما تعریف اصطلاحى شیعه (گروهى که به امامت بلافصل على علیه السلام از طریق نص معتقدند) شامل زیدیه و اسماعیلیه نیز مى شود. از این رو در این کتاب ، همچون سایر کتابهاى این رشته ، منظور از شیعه همین اصطلاح عام است و در مورد شیعه دوازده امامى ، اصطلاح ((امامیه )) به کار مى رود.

چکیده

۱٫ به پیروان على علیه السلام که معتقد به امامت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر (ص ) هستند شیعه گفته مى شود. این اصطلاح در زمان پیامبر هم مطرح بوده و تعبیر ((شیعه على )) به کار رفته است .

۲٫ نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر (ص ) است . روایات متعددى در نزد شیعه و سنى هست مبنى بر این اینکه عبارت ((شیعه على )) توسط پیامبر (ص ) رواج یافته است . کما اینکه پیامبر اکرم (ص ) در طور عمر خویش بارها على علیه السلام را بع عنوان جانشین خویش ‍ معرفى فرمودند که اولین دفعه پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقرین )) بود. در پایان عمر ایشان هم که واقعه غدیر خم اتفاق افتاد این معرفى تکرار شد.

۳٫ مرحله دوم حیات شیعه مربوط به پس از وفات پیامبر (ص ) است . در حالى که عده اى در سقیفه مشغول تعیین خلیفه بودند شیعیان على علیه السلام با اعتقاد به جانشینى او گرد او جمع آمدند که در راءس آنها مقداد، سلمان ، ابوذر و عمار قرار داشتند لکن به جهت حفظ اسلام سکوت اختیار نمودند و با حاکمان وقت همراهى کردند.

۴٫ دوره سوم پس از قتل عثمان و به خلاف رسیدن على علیه السلام شروع مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام فعلیت بیشترى یافت و شیعه در حاکمیت سیاسى هم نقش پیدا کرد. پس از شهادت على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر اموى آغاز مى شود که سخت ترین دوره حیات شیعه است . شیعیان در این دوره متحلم آزار و شکنجه و قتل و غارت مى شوند و در همین زمان است که قیام کربلا اتفاق مى افتد.

۵٫ اولین اختلاف در شیعه زمانى اتفاق افتاد که مختار که به خونخواهى امام حسین علیه السلام قیام کرده بود محمد حنفیه را به عنوان امام مهدى (عج ) معرفى کگرد و در اینجا اولین انشعاب در شیعه پیدا شد. به پیروان مختار و این اعتقاد کیسانیه مى گویند.

۶٫ جریان دیگرى که به پیدایش فرقه اى دیگر انجامید قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام بر ضد بنى امیه بود. پس از آنکه او به شهادت رسید پیروان او که امامت او را قبول داشتند به ((زیدیه )) معروف شدند.

۷٫ سومین انشعاب در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد، زیرا عده اى اسماعیل فرزند ارشد او را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و اسماعیلیه نامیده شدند.

۸٫ از اوایل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم که خاندان بویه شیعى مذهب در دستگاه حکومت عباسى نفوذ کرد شیعه آزادى عمل بیشترى در بیان عقاید خود پیدا کرد و بسیارى از متکلمان و فقهاى شیعه مانند شیخ صدوق ، شیخ مفید، سید مرتضى ، شیخ طوسى در این زمان پدید آمدند. گسترش شیعه با حکومت حمدانیان و فاطمیین ادامه یافت ولى در دوره ایوبیان مجددا سخت گیرى بر شیعیان آغاز شد.

۹٫ در حکومت مغول در قرن هفتم در برخى نقاط مذهب شیعه رواج یافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصیرالدین طوسى در همین زمان مى زیسته اند. با حاکمیت شاه اسماعیل صفوى بر ایران مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمى اعلام شد و تلاشهاى زیادى در ترویج آن صورت گرفت . علمایى چون شیخ بهایى ، میرداماد، ملاصدرا، فیض ‍ کاشانى و علامه مجلسى در همین زمان مى زیسته اند. امام در همین وقت با حاکمیت دولت عثمانى در برخى مناطق دیگر، شیعیان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و مذهب شیعه که زمانى در سوریه و مصر و ترکیه رواج داشت از آن مناطق رخت بربست .

۱۰٫ در کتب فرق و مذاهب ، فرقه هاى متعددى براى شیعه ذکر شده که اکثرا جعلى است ، و تنها فرقه هاى مهم موجود شیعه سه فرق امامیه ، زیدیه و اسماعیلیه هستند که از این میان اکثریت شیعه را امامیه یا شیعیان اثنى عشرى که قائل به امامت على علیه السلام امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام و نه فرزند معصوم آن حضرت هستند، تشکیل مى دهند.

پرسش

۱٫ پیدایش شیعه از چه زمانى بوده است و چه دوره هایى را گذرانده است ؟

۲٫ چه اختلافاتى سبب پیدایش فرقه هاى مختلف در میان شیعیان شد؟
۳٫مهمترین فرقه هاى شیعى کدامند؟

۷ – امامیه

امام در لغت به کسى گفته مى شود که به او اقتدا شود و مردم از او پیروى کنند.چنان که مى بینیم معناى لغوى شیعه و امام کاملا متناسب و متمم یکدیگرند؛ شیعه به معنى پیروان است و امام کسى است که از او پیروى مى شود. به این ترتیب ، نقش اساسى دو مفهوم قرآنى ((امام )) و ((امت )) که هر دو از یک ریشه لغوى هم به دست مى آید، در فرهنگ تشیع معلوم مى شود.

امامیه یا شیعه اثنى عشریه در اصطلاح به کسانى گفته مى شود که گذشته از اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل على علیه السلام ، پس از او حسن بن على علیه السلام و حسین بن على علیه السلام و نه فرزند حسین علیه السلام را که آخرین آنها مهدى موعود(عج ) وامام قائم و غایب از دیده هاست ، به امامت مى پذیرند.

همان گونه که خواهیم دید، دو مکتب معتزله و اشاعره تا حد زیادى بازتاب جریانهاى متضاد اعتقادى رایج در جامعه اسلامى بودند و در زمان و شرائط مشخصى اعلام موجودیت کردند. مکاتب دیگر، مانند خوارج و مرجئه نیز از این وضع مستثنا نبودند و غالبا به صورت انفعالى و در واکنش به حوادث اعتقادى یا سیاسى آن دوران متولد شدند. اما وضعیت امامیه به گونه اى دیگر بود. به اعتقاد شیعه و بر اساس پاره اى روایات اهل سنت ، جانشینان پیامبر دوازده تن بودند که از زمان پیامبر، دست کم براى گروهى از اصحاب آن حضرت ، با اسم و نسب مشخص بودند. نخستین امام ، على علیه السلام ، همراه و همراز پیامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اینکه از همراه و همراز پیامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اینکه از تعالیم عمومى پیامبر بهره مد مى شد، از علوم و اسرار وحى نیز بهره مى گرفت و تفسیر قرآن و معارف اعتقادى اسلام را در محضر حضرتش به طور کامل فرا گرفت . او نیز، گذشته از اینکه معارف دینى را در ضمن سخنان و خطبه هاى متعدد براى همگان بیان مى کرد، معارف عمیقتر را براى فرزندان و نیز اصحاب خاص خویش توضیح مى داد و حتى معارف و احکامى را که از پیامبر آموخته بود در ضمن آثار و نوشته هاى خود به فرزندانش منتقل ساخت . به این ترتیب ، این سنت ، سینه به سینه به دیگر امامان گشت و علوم ناب آسمانى به امامان و پیروان آنها توسط حاکمان بنى امیه ، امامیه به عنوان یک گروه منسجم با یک مدرسه کلامى و اعتقادى خاص فرصصت بروز و ظهور نیافت . تا اینکه امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام با اندکى فرصتى که از نزاع میان امویان و عباسیان به دست آوردند، توانستند در کنار فقه و دیگر معارف شیعه ، کلام امامیه را نیز بنیان نهند. ایشان با برپایى کلاسهاى متعدد و تعلیم شیعیان ، متکلمان برجسته اى
همچون هشام بن حکم ، هشام بن سالم ، مؤ من طاق و طیار را تربیت کردند که هر یک در موضوع یا رشته اى خاص از کلام ، سر آمد دیگران بودند. در واقع این متکلمان با اعتقاد به عصمت و خطاناپذیزى امامان خویش ، معارف اعتقادى را از آن بزرگواران فرا مى گرفتند و خود با استدلال و بیان عقلى به دفاع از آن مى پرداختند. در یکى از روایات آمده است که هشام بن حکم پس از گزارش یکى از مناظرات خود به امام صادق علیه السلام ، در جواب پرسش امام که فرمود: این مطلب را از که آموخته اى ، گفت اصلش را از شما گرفتم و خودم آن را تاءلیف و تنظیم کردم .

کلام امامیه نه با عقل گریزى اصحاب حدیث و حنابله موافق بود، و نه با عقل گرایى افراطى و جدلى معتزله همراهى داشت . همچنین کلام شیعه با جمودگرایى اشعرى و نادیده انگاشتن نقش تعقل در کشف عقاید سرآشتى نداشت .

قرآن ، سنت پیامبر و اهل بیت و نیز عقل از منابع معارف شیعه به شمار مى آمد. تاریخ تفکر شیعه گواهى مى دهد که متکلمان امامیه با اجتهاد عقلى از قرآن و احادیث بهره ها مى گرفته اند و با ادله و شواهد عقلى ، معارف برگرفته از کتاب و سنت را تبیین و تنسیق مى کردند. اصولا پیامبر اکرم (ص ) و امامان علیه السلام خود از نخستین کسانى بودند که زمینه بیان معارف اعتقادى و همچنین احتجاج و گفتگوى علمى با مخالفان را هموار کردند. احادیث فراوانى که از اهل بیت درباره مسائل اعتقادى وارد شده است ، نشان از راه و روشى خاص در بهره گیرى از عقل و جدال احسن با مخالفان دارد، شیوه اى بدیع که در میان متکلمان عصر کمتر براى آن نمونه اى مى توان یافت . کتاب توحید صدوق و احتجاج طبرسى مى تواند شاهدى بر این مدعا باشد که ما در مباحث بعدى به اختصار از آنها یاد خواهیم کرد. بنابراین پیامبر و امامان شیعه نه تنها خود ترویج کننده گفتگو پیروامون مسائل اعتقادى بودند، بلکه آنان را مى توان نخستین متکلمان و مدافعه گران در تقابل و تعارض اندیشه هاى گوناگون با دین اسلام دانست . در مباحث آینده با روش و مفهوم خردگرایى در شیعه و نیز با شرایط مناظره از این دیدگاه آشنا خواهیم شد.

اصول دین در مکتب امامیه

متکلمان امامیه از گذشته هاى دور پنج اصل را به عنوان اصول عقاید معرفى مى کردند که عبارت از: توحید، عدل ، نبوت ، امامت و معاد. انتخاب این پنج اصل نه به دلیل انحاصر مسائل اعتقادى در آنها، بلکه به دلیل اهمیت بسیار این اصول در مقایسه با دیگر معارف اعتقادى بوده است . البته بسیارى از مباحث مهم اعتقادى دیگر، به عنوان زیر مجموعه اصول فوق و در ذیل آنها مورد بحث قرار مى گیرد.

از دیدگاه امامیه ، توحید و عدل از دیگر اصول اعتقادى بسى مهمتر بوده است و در احادیث این دو اصل به عنوان پایه هاى اساسى دین معرفى شده است . از دیر باز تفسیر خاص امامیه و معتزله از این دو اصل آنها را از سایر فرقه هاى کلامى جدا ساخت است ؛ از این رو به این دو گروه ((اصحاب التوحید و العدل )) یا گاه به اختصار ((عدلیه )) مى گفتند. اصل امامت نیز ویژگى اصلى امامیه بود و آنان را از دیگران و حتى از معتزله جدا مى کرد. اهمیت این اصل تا آنجاست که در احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام آمده است که ((هر کس امام خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است )).

شایان ذکر است که شیعه على رغم پاره اى اختلافات ، در بسیارى از عقاید با دیگر مسلمانان اشتراک دارد که در اینجا از تاءکید بر آنها خوددارى مى شود.

در ادامه به برخى عقاید مهم امامیه اشاره مى کنیم :

۱٫ توحید: هر چند اصل توحید در میان متکلمان مسلمان محل اتفاق است ، اما دیدگاه امامیه در تبیین توحید صفاتى و افعالى با سایرین تفاوتهاى مهمى دارد. آنان درباره توحید صفاتى ، عقیده اشاعره را که براى خدا صفات زاید بر ذات قائل بودند نمى پذیرند و نیز نظریه برخى معتزله را که منکر صفات خداوند بودند و یا به نیابت ذات از صفات باور داشتند، مردود مى دانند.

از نظر متکلمان امامیه ، هر چند معنا و مفهوم صفات خدا با ذات او متفاوت است ، اما ذات و کلیه صفات ، داراى یک مصداق واحد هستند. به دیگر سخن ، صفات حق تعالى عین ذات اوست و یک حقیقت واحد بیش ‍ نیست .

درباره توحید افعالى ، اشاعره به انحصار فاعلیت در خداوند و معتزله به فاعلیت مستقل انسان در افعال خویش معتقد بودند، ولى در مکتب امامیه این دو نظریه به صراحت مورد تردید و تکذیب قرار گرفته است ؛ زیرا از یک سو انسان در افعال خویش مؤ ثر بوده و افعال در واقع از آدمى صادر مى شود، و از سوى دیگر، قدرت انتخاب و تاءثیرگذارى انسان در طول فاعلیت خداست (توضیح این مطلب را در مبحث بعد خواهیم دید).

۲٫ اختیار و آزادى : امامیه ، برخلاف اشاعره ، به اختیار و آزادى انسان و تاءثیرگذارى او در رفتار خویش اعتقاد دارد، الما این اختیار هرگز به تفویض ‍ – که اعتقاد معتزله است – نمى انجامد و وانهادگى انسان به خویش و برکنارى مشیت و اراده الهى از تاءثیر و دخالت در امور انسان و جهان را نمى پذیرد. از این دیدگاه . قدرت اختیار انسان در طول اختیار خداست و همان طور که هستى انسان دائما از سوى پروردگار افاضه مى شود، قدرت اختیار و انجام کار را نیز به همان صورت از خداوند دریافت مى کند. این گونه نیست که خداوند قدرت انجام کار را به انسان واگذار و تفویض کند و از آن پس خود توان تاءثیر بر افعال انسان را نداشته باشد، بلکه چون مالکیت انسان نسبت به توانایى انجام کار، در طول مالکیت خداست ، خداوند نیز نسبت به این قدرت مالکتر و قادرتر از انسان است . بنابراین باید گفت که قدرت اختیار انسان متوقف بر اجاره و مشیت الهى است و خدا هر لحظه که بخواهد مى توان اصل قدرت را از انسان باز ستاند و یا از تاءثیر آن در رخداد فعل جلوگیرى کند. این مطلب در روایات شیعه و در گفتار اهل بیت و به صورت یک قاعده کلى بیان شده است و درباره آن سخن فراوان گفته اند: ((لاجبر و لا تفویض ولکن امر بین الامرین )). این قاعده هماره یکى از امتیازات کلامى شیعه به شمار مى آمده است .

یکى از ادله متکلمان امامیه در رد نظریه جبر، منافات داشتن این نظریه با عدل الهى است ؛ زیرا مجبور کردن انسانها بر گناه و سپس مجازات آنها به دلیل ارتکاب آن ، کارى قبیح و ظالمانه است . از این رو، بحث اختیار و آزادى انسان از نظر شیعه همواره با نظریه عدل الهى پیوندى ناگسستنى و استوار داشته است .

۳٫ عدل : متکلمان امامیه صفت عدل را به عنوان یکى از جامعترین صفات فعل خدا در نظر گرفته اند و از این رو بسیارى از مباحث مربوط به افعال الهى را در ذیل اصل عدل مندرج مى ساخته اند. از نظر ایشان ، عدل الهى به معناى منزه بودن خدا از ارتکاب افعال قبیح و اخلال به واجبات و لزوم انجام دادن کارهاى درست و نیکوست . امام اشاعره معتقدند که خداوند هر فعلى انجام دهد همان عدل است ؛ زیرا او مالک همه موجودات است و مالک در ملک خویش هرگونه که بخواهد، تصرف مى کند. متکلمان امامیه در رد این سخن دلائلى آورده اند؛ از جمله گفته اند که برخى افعال به خودى خود عقلا قبیح و ظلم است ؛ از این رو خداوند چنین کارى انجام نخواهد داد. براى نمونه مى توان به مجبور کردن انسانها به گناه و کیفر دادن آنها به خاطر گناهان یا تکلیف بمالایطاق اشاره کرد. البته این موضوع نیز ریشه در یکى از مباحث بحث انگیز کلامى ، یعنى مساءله حسن و قبح افعال دارد. در حقیقت تفسیرهاى گوناگون از مساءله عدل الهى در بین متکلمان مسلمان ، به تلقى و برداشت آنان از حسن و قبح عقلى و شرعى باز مى گردد.

۴٫ حسن و قبح افعال : نظریه امامیه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است : نخست آنکه خوبى و بدى به عنوان یکى از ویژگیهاى اعمال در نظر گرفته مى شود (که از این به حسن و قبح ذاتى ، در مقابل الهى ، تعبیر مى شود) و دیگر آنکه عقل آدمى را بر درک خوبى و بدى اعمال توانا مى داند (که از این بح حسن و قبح عقلى ، در مقابل شرعى ، تعبیر مى شود). با وجود این ، امامیه معتقدند که انسان به دلیل محدودیت عقل و آگاهى ، قادر نیست ارزش همه افعال را به درستى درک کند؛ نیازمند دین و شریعت است . اما اشاعره معتقدند که افعال خود داراى خوبى و بدى نیستند و حتى اگر هم چنین مى بود، عقل آدمى از درک این ویژگیها عاجز و ناتوان است . امامیه بر اساس نظریه خویش در حسن و قبح افعال ، مى کوشد تا افعالى را که عقل ذاتا قبیح و ناشایسته مى داند، از خداوند متعال سلب کند. اما اشاعره که حسن و قبح ذاتى و عقلى را قبول ندارند، بر آن اند که خدا هر کارى انجام دهد همان عدل و خوب است ، نه اینکه خداوند فعلى را که عقل آن را ذاتا خوب و عدل مى داند، انجام خواهد داد.

۵٫ رؤ یت خدا: امامیه معتقد است که خداوند متعال به هیچ صورت ، در دنیا و آخرت با چشم قابل رؤ یت نیست ؛ زیرا دیده شدن از ویژگیهاى موجود مخلوق مادى یعنى جسم است . البته در احادیث امامان به نوع دیگرى از رؤ یت – رؤ یت قبلى – اشاره شده است که تنها مردود نیست ، بلکه از آن به عنوان عالى ترین نوع معرفت آدمى نسبت به خدا یاد مى شود. این مشاهده و رؤ یت نه تنها در آخرت حاصل مى شود، بلکه در همین دنیا نیز ممکن و میسر است . آنگاه که از امام على علیه السلام درباره رؤ یت پرسیده شد که ایا پروردگارت را هنگام پرستش دیده اى آن حضرت فرمود: ((من کسى نیستم که پروردگارى را که ندیده ام بپرسم ))، عرض کردند: چگونه او را دیده اى ؟ فرمود: ((دیدگان با دیدن او را درک نکنند ولى دلها با حقایق ایمان او را مى بینند)).

۶٫ امامت : در بین مکاتب کلامى ، امامیه تنها گروهى هستند که امامت را از اصول دین به شمار مى آورند و بر آن تاءکید وافر دارند. دیگر حوزه هاى کلامى با این اعتقاد که نصب امام بر مسلمان واجب است نه بر خداوند، امامت را یک تکلیف شرعى ماانند دیگر واجبات مى دانند و آن را از فروع دین مى شمارند.امام امامیه ، امامت را از اصول دین مى داند؛ زیرا امام را خداوند معین کرده است و نصب امام ، همچون ارسال رسل ، یکى از وظایف خداوند در هدایت بندگان است . وظیفه مردم در این میان ، معرفت و شناسایى امام و بیعت با او و پیروى از آموزه ها و فرامین اوست . این نکته را نیز باید افزود که مفهوم ((امت )) و ((امامت )) در تفکر شیعى به کلى با انگاره دیگران تفاوت دارد؛ به اعتقاد امامیه ، امامت صرفا یک رهبرى اجتماعى و حتى رهبرى دینى به معناى اجراى احکام اسلامى نیست ، بلکه امامت ، رهبرى امت اسلام در همه شؤ ون حیات بشرى اعم از اعتقادى ، عملى ، اخلاقى ، اجتماعى و سیاسى است . از سوى دیگر، امام یک شخص ‍ و یا یک شخصیت عادى نیست که مردم او را به میل خویش برگزینند و او را به حل و فصل امور عادى و روزمره بگمارند، بلکه امام فردى معصوم از گناه و خطاست و رسالت سنگین استمرار راه نبوت را بر دوش دارد. بنابراین امام در همه شؤ ون پیامبر، غیر از تلقى وحى و شریعت ، جانشین اوست و از وظایف امام ، ابلاغ احکام و معارفى است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به دلیل نبود شرایط در ابلاغ آنها توفیق نیافت .
امامت براى امامیه نه تنها یکى از مهمترین اصول اعتقادات است ، بلکه جایگاه امامیه را در بسیارى دیگر از عقاید روشن و مشخص مى سازد. یکى از ویژگیهاى امام ، مرجعیت دینى و اعتقادى است و بدیهى است که شیعیان در مسائل اعتقادى خود از امامان و احادیث آنها کمک مى گیرند. به این ترتیب امامت یک اعتقاد محورى و ویژگى اصلى امامیه است و دیگر عقاید ممتاز امامیه به امامت باز مى گردد. از دیگر عقاید امامیه که برگرفته از گفتار امامان است ، مى توان از بداء، تقیه ، عذاب قبر، شفاعت و رجعت ، نام برد.

متکلمان امامیه

در یک تقسیم بندى اولیه ، متکلمان برجسته امامیه را مى توان در دو طبقه اصلى جاى داد: طبقه اول متکلمان عصر حضورند که غالبا از اصحاب امامان و تربیت یافتگان مستقیم ایشان به شمار مى روند، و طبقه دوم که متکلمان عصر غیبت هستند. البته متکلمان عصر غیبت به طبقات متعددى تقسیم مى شوند هه بدون تردید براى شناخت دقیقتر دیدگاههاى متکلمان شیعى ، باید این تقسیمات فرعى را پى گیر کرد.

در اینجا به برخى از متکلمان این دو دوره اشاره مى کنیم :


متکلمان نخستین

۱٫ هشام بن حکم (م ۱۹۹ ه‍ ق ): او از شاگردان و اصحاب برجسته امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام بود که در مباحث کلامى به خصوص در موضوع امامت سر آمد شاگردان امام صادق علیه السلام به شمار مى رفت و امام او را در فن مناظره بر دیگر شاگردانش ترجیح مى داد و به او مى فرمود: ((امثال تو باید با مردم گفتگو و مناظره کنند.)) و نیز درباره او فرمود ((هشام با قلب و زبان و با دستش به ما کمک مى کند)). و با متکلمان مشهور از فرقه هاى مختلف و به ویژه با معتزلیان به مناظره مى پرداخت و معمولا در بحث ، بر آنان پیروز مى شد. گفتگوى او با عمرو بن عبید، از مؤ سسان مکتب اعتزال ، در موضوع امامت مشهور است . شاید به دلیل همین تسلط بر مناظره و غلبه او به مخالفان بود که از سوى فرقه هاى رقیب مورد اتهامات متعدد قرار گرفت و به دروغ او را قائل به تشبیه و تجسیم دانستند. هشام در علم کلام و فن مناظره تا آنجا شهرت یافت که یحیى بن خالد بر مکى وزیر مقتدر هارون الرشید، او را به ریاست و مقام داورى در مجالس مناظره متکلمان برگزیده . وى داراى آثار کلامى متعددى است ؛ از جمله آنها کتاب التوحید، کتاب الامامه ، کتاب الجبر و القدر، کتاب الرد على الزنادقه ، کتاب الرد على المعتزله ، کتاب الرد على ارسطاطالیس فى التوحید مى باشد.

۲٫ هشام بن سالم : از شاگردان و اصحاب امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام است . از پاره اى شواهد معلوم مى شوذد که او به جهت تخصص در علم توحید بیشتر در این موضوع به بحث و مناظره پرداخته است . او را مؤ لف کتابهایى از جمله کتابى درباره معراج دانسته اند.

۳٫ محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ منن الطاق : وى از اصحاب امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام است . در مناظرات کلامى بسیار چیره دست و حاضر جواب بود و مخارفانش به او شیطان الطاق مى گفتند. از جمله کتابهایش ، کتاب المعرفه ، کتاب الامه ، کتاب الرد على المعتزله فى امامه المفضول است .

۴٫ قیس الماصر: علم کلام را از امام سجاد علیه السلام فرا گرفت . در مجلسى به همراه هشام بن حکم ، هشام بن سالم ، مؤ من الطاق و حمران بن اعین در محضر امام صادق علیه السلام با متکلم شامى به مناظره پرداخت و بر او غلبه کرد.

۵٫ زراره بن اعین (م ۱۵۰ ه‍ ق ): از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام و امام کاظم علیه السلام است . ابن ندیم او را بزرگترین رجال شیعه از جهت فقه و کلام و حدیث مى داند. نجاشى او را فقیه و متکلم و ادیب و شیخ امامیه در زمان خویش معرفى مى کند و کتابهایى در استطاعت و جبر از او بر مى شمارد.

متکلمان یاد شده در قرن دوم هجرى مى زیسته اند. از دیگر متکلمان امامیه در این قرن مى توان از حمران بن اعین ، عیسى بن روضه ، على بن اسماعیل (از نوادگان میثم تمار صحابى مشهور امام على ) صحاک ، على بن حسین بن محمد الطائى ، حسن بن على بن یقطین ، حدید بن حکیم و فضال بن حسن بن فضال نام برد.

البته در قرن سوم هجرى نیز متکلمان بسیارى از اصحاب ائمه مى زیسته اند و صاحب تاءلیفات متعددى بوده اند. از میان این متکلمان ، تنها به یاد کردى از فضل بن شاذان بسنده مى کنیم .

۶٫ فضل بن شاذان (م ۲۶۰ ه‍ ق ) از اصحاب امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و امام هادى علیه السلام و امام حسن عسکرى علیه السلام است و از متکلمان برجسته امامیه به شمار مى رود. ظاهرا او بیش از دیگران مطالب خود را به نگارش در مى آورده که در حدود ۱۸۰ کتاب به او نسبت داده شده است . از کتابهاى او که تاکنون بر جاى مانده است . کتاب معروف الایضاح است . این کتاب در رد فرقه هاى کلامى مختلف به رشته تحریر در آمده است که به نقل و رد آراى آنان مى پردازد. بخشى از این کتاب درباره قرآن و بخشى دیگر درباره رجعت است .

متکلمان عصر غیبت

با آغاز غیبت صغراى امام دوازدهم مهدى موعود (عج ) در سال ۲۶۰ هجرى ، متکلمان شیعه از فیض حضور امام محروم مى شوند. بنابراین تمام متکلمانى که از آن تاریخ تا کنون مى زیسته اند، از متکلمان عصر غیبت به شمار مى روند.

در اینجا تنها به مهمترین متکلمان که بیشتر در قرن چهارم و پنجم مى زیسته اند اشاره اى مى کنیم . از آنجا که تعدادى از متکلمان این دوره از خاندان نوبختى هستند، لازم است نگاهى کوتاه به وضعیت این خانواده هاى شیعى و امامى بودند که متکلمان بسیارى از میان آنها ظهور کردند. برخى از افراد این خاندان از اصحاب و یاران امامان معصوم (علیهم السلام ) بوده اند و حسین بن روح نوبختى به عنوان چهارمین و آخرین نایب امام دوازدهم در عصر غیبت صغرى برگزیده شد. نوبختیان از یک خانواده منجم ایرانى بودند که در زمان امویان مسلمان شدند و بعدها به تشیع گراییدند. ایشان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقش بسزایى داشتند و خود از جمله به علم نجوم و فلسفه مشهور و معروف بودند. آشنایى آنها با فلسفه و اندیشه هاى معتزلى سبب شد تا کلام امامیه رفته رفته از نظر عقلى پر رنگتر گردد و مفاهیم فلسفى و منطقى به کلام شیعه راه یابد. کتاب الیاقوت که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد مؤ ید این مطلب است  در اینجا ابتدا به سه تن از متکلمان امامى از این خانواده خواهیم پرداخت :

۱٫ ابوسهل نوبختى (۲۳۷ – ۳۱۱ ه‍ ق ) او را شیخ متکلمان شیعه و غیر شیعه و از بزرگان شیعه و رهبر امامیه دانسته اند و کتابهاى بسیارى از جمله چندین کتاب درباره امامت به او نسبت داده اند.

۲٫ حسن بن موسى نوبختى (برادرزاده ابوسهل نوبختى ): نجاشى معتقد است که او در زمان خویش و در سالهاى ۳۰۰ هجرى بر دیگر متکلمان فضیلت و برترى داشته است و حدود ۴۰ کتاب از تاءلیفات او در مباحث علمى و فلسفى و کلامى را نام مى برد.(۱۰۸) از جمله تاءلیفات او، که به دست ما رسیده است ، کتاب معروف فرق الشیعه است که از مهمترین و قدیمى ترین کتابها در موضوع ملل و نحل و در بیان تاریخ اندیشه هاى شیعه است . او در این کتاب به معرفى فرقه هاى مختلف شیعه مى پردازد و در آن به تفصیل از ظهور آرا و عقاید گوناگون شیعیان بحث مى کند.

۳٫ ابو اسحق ابراهیم بن نوبخت : از متکلمان بزرگ امامیه و مؤ لف کتاب الیاقوت است . این کتاب یکى از یادگارهاى بر جاى مانده از نوبختیان و از قدیمى ترین کتابهاى کلامى موجود امامیه است . او در این کتاب شاید براى نخستین بار، مفاهیم فلسفى مانند جوهر، عرض ، تسلسل و تقسیم موجود به واجب و ممکن و استدلال به برهان وجوب و امکان را مورد بحث قرار مى دهد. علامه حلى شرحى بر این کتاب نگاشته است که در حوزه هاى علمیه به عنوان یک متن کلامى تدریس مى شده است .

۴٫محمد بن عبدالرحمن بن قبه معروف به ابن قبه : ابن ندیم او را از متکلمان زبر دست شیعه دانسته است . نجاشى معتقد است که ابن قبه نخست پیرو مکتب اعتزال بود، ولى بعدها به مکتب امامیه گرایید. به اعتقاد همه او متکلمى توانمند و بلند مرتبه بوده است و کتابهایى در باره امامت و رد بر معتزلیانى مانند ابوالقاسم بلخى و ابو على جبایى و نیز رد بر زیدیه ، به رشته تحریر در آورده است .

۵٫ شیخ صدوق (م ۳۸۱ ه‍ ق ) از شخصیتهاى برجسته امامیه و استاد شیخ مفید بزرگترین متکلم امامیه است . شهرت او بیشتر در علم حدیث است و کتابهاى روایى بسیارى را تاءلیف کرده است ؛ از جمله مى توان به من لایحضره الفقیه ، یکى از کتابهاى چهارگانه اصلى و معتبر امامیه اشاره کرد. نجاشى او را شیخ و فقیه شیعه امامیه معرفى کرده و فهرست مفصلى از آثار او را ذکر کرده است .

 شهرت صدوق در علم کلام بیشتر به دلیل کتابهاى حدیثى بسیارى است که در موضوعات کلامى و اعتقادى تاءلیف کرده است . وى هر چند در بحث و استدلال بسیار چیره دست بود، اما بنا به روش خاص خود بیشتر بر نصوص دینى تاءکید مى ورزید. او حتى در کتاب الاعتقادات که به تبیین و تنسیق عقاید امامیه پرداخته است ، عبارات خود را به دقت از الفاظ قرآن و احادیث برگزیده است . کتاب التوحید او جامع عقاید اصلى و مهم امامیه است و از مهمترین منابع کلام امامیه به شمار مى رود، و از او مناظره هایى در موضوع امامت نقل شده است . روش ‍ شیخ صدوق از جهتى در مقابل روش متکلمان نوبختى است ؛ به این معنا که نوبختیان سعى مى کردند تا از مباحث فلسفى در علم کلام سود جویند و نقش عقل را در عقاید تقویت کنند، در حالى که شیخ صدوق سعى مى کند بیشتر از نقل و نصوص دینى بهره گیرد. مقایسه اى بین مطالب کتاب الیاقوت و الاعتقادات ، این مطلب را به خوبى نمایان مى سازد.

۶٫ شیخ مفید (۳۳۶ – ۴۱۳ ه‍ ق ) ابن ندیم که معاصر اوست وى را رئیس ‍ متکلمان شیعه در عصر خویش و مقدم بر دیگران معرفى مى کند. سید مرتضى و شیخ طوسى از جمله شاگردان بسیار او در علم کلام و فقه به شمار مى آیند. مفید مؤ لف کتابهاى بسیارى است که بیشتر آنها در موضوعات کلامى است .  از مهمترین کتابهاى کلامى او اوائل المقالات است . چنان که خود در مقدمه کتاب آورده است ، منظور شیخ از تاءلیف اوائل ، بیان تفاوتها و تمایزهاى شیعه و معتزله و نیز بیان نقطه اشتراک او با آراى نوبختیان است . او با احاطه بر ابعاد گوناگون مکتب تشیع ، توانسته است به اختصار آرا و عقاید شیعه امامیه را به خوانندگان ارائه کند.

تفکر کلامى مفید را از جهت توجه به عقل و نقل مى توان حد وسط میان روش متکلمان نوبختى و شیخ صدوق ارزیابى کرد. در حالى که نوبختیان در مباحث کلامى عقل را اصل و اساس مى دانستند و به استقلال عقل در شناخت حقایق دین باور داشتند و شیخ صدوق بر قرآن و احادیث اهل بیت علیه السلام تکیه مى کرد، شیخ مفید سعى مى کند تا بر هر دو منبع تاءکید کند. او تصریح مى کند که هر چند خرد آدمى با استدلال مى تواند به حقایق دینى راه یابد، اما وحى راه را بر عقل مى گشاید و کیفیت خردورزى را به او مى آموزد، از این رو عقل محتاج قرآن و احادیث است و به اصطلاح سمع بر عقل مقدم است .

۷٫ سید مرتضى علم الهدى (۳۵۵ – ۴۳۶ ه‍ ق ) او از بزرگترین متکلمان امامیه و استاد شیخ طوسى است . تاءلیفات او به بیش از صد رساله و کتاب مى رسد که برخى از آنها با عنوان رسائل الشریف المرتضى تاکنون در چهار مجلد منتشر شده است .

سید مرتضى کلام امامیه را بیش از شیخ مفید به جانب عقلانیت کشاند. او تقدم سمع بر عقل را که شیخ مفید به آن معتقد بود، رد کرد و بر آن شد که عقل مستقلا و بى نیاز از وحى مى تواند دست کم اصول و ارکان اندیشه دینى را به دست آورد.

۸٫ شیخ طوسى (م ۲۶۰ ه‍ ق ): مؤ سس حوزه علمیه نجف اشرف و از بزرگان شیعه و جامع علوم مختلف اسلامى و از جمله علم کلام بوده است . دو مجموعه گرانسنگ روایى او، یعنى تهذیب الاحکام و الاستبصار، از چهار کتاب اصلى حدیث امامیه به شمار مى آید. مهمترین کتابهاى کلامى او تمهیدالاصول است که شرحى بر بخش نظرى رساله جمل العلم و العمل سید مرتضى است . شیخ طوسى روش عقلانى سید مرتضى را تکمیل کرد و کلام عقلى شیعه را به کمال رساند.
متکلمان شیعه پس از شیخ طوسى تنها به شرح و بسط آراى پیشینیان برخاستند و عملا چیزى بر آن نیفزودند. تنها در قرن هفتم هجرى بود که با ظهور خواجه نصیرالدین طوسى کلام شیعه دچار تحولى دیگر شد و راهى نو در پیش گرفت .

۹٫ خواجه نصیر الدین طوسى (م ۶۷۲ ه‍ ق ): در مین متکلمان دوره غیبت او بیش از دیگران بر کلام امامیه به معناى امروزین آن تاءثیر داشته است . اهمیت خواجه بیشتر از آن روست که وى بیش از همه به عقاید شیعه رنگ فلسفى داد و مباحث فلسفى را وارد کلام کرد. او با تاءلیف کتاب تجریدالاعتقاد یکى از مهمترین کتابهاى کلامى شیعه را آفرید و دیگران را به پیروى از سبک عقلى خود رهنمون ساخت . این کتاب از همان زمان تا کنون ، مهمترین متن درسى کلام در حوزه هاى شیعه و مورد توجه متکلمان شیعى و سنى بوده است . اهمیت این کتاب را از استقبال فراوان دانشمندان مذاهب گوناگون در نگارش شرح و حواشى بر آن مى توان دریافت ؛ از جمله کشف المراد اثر علامه حلى و شرح تجریدالعقاید نوشته قوشجى (اشعرى مذهب ) قابل ذکر مى باشد.

۱۰٫ علامه حلى (۶۴۸ – ۷۲۶ ه‍ ق ): او جامع علوم عقلى و نقلى بود و در هوش و استعداد و جامعیت و فراوانى آثار و تاءلیفاتى زبانزد عام و خاص ‍ بود. وى بى تردید در علوم عقلى مانند منطق ، ریاضیات و فلسفه صاحب نظر بود و از متکلمان برجسته امامیه به شمار مى آید. علامه حلى در علوم عقلى شاگرد خواجه نصیرالدین طوسى و ادامه دهنده سنت فکرى او در کلام شیعى است .
پس از علامه حلى نیز متکلمان برجسته اى مانند علامه مجلسى ، فیض ‍ کاشانى و ملا عبدالرزاق لاهیجى ظهور کردند و هر یک آثار متعددى در کلام امامیه آفریدند.

به این ترتیب کلام شیعه سه مرحله متوالى را پشت سر گذاشته است که در هر دوره به تدریج بر جنبه هاى عقلانى آن افزوده شده و به علوم فلسفى نزدیکتر گشته است . در دوره اول ، کلام شیعه بیشتر بر نصوص دینى و کلام امامان شیعه تکیه داشت و عقل در خدمت تبیین معارف وحى و دفاع از حقانیت آن در برابر نظریات رقیب بود. در دوره دوم که با آغاز عصر غیبت و ظهور متکلمان نوبختى مقارن است ، مایه هاى عقلانى کلام شیعه افزایش ‍ یافت و در اندیشه هاى بزرگانى ، مانند شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى کاملا پخته و پرورده گشت و نظام و سامان منطقى خویش را بازیافت . با ظهور خواجه نصیرالدین طوسى کلام شیعه با فلسفه مشاء در هم آمیخت ، هر چند تا رسیدن به یک کلام فلسفى که به دست صدرالمتاءلهین و شاگردان او صورت گرفت ، هنوز راه درازى در پیش داشت . در این دوره ، هر چند عقل گرایى فلسفى عملا بر کلام شیعه سایه انداخت ، اما نباید پنداشت که دیگر گرایشها به کلى به سردى و خاموشى گرایید.
کلام شیعه حتى در قرنهاى اخیر شاهد گرایشهاى نص گرایانه و عقل گرایى معتدل بوده است و در عصر حاضر این رویارویى همچنان ادامه دارد. اگر در نظر آوریم که در دوران معاصر تمایلات علمى و تجربى و فلسفه مغرب زمین اندیشه هاى کلامى را گاه و بى گاه تحت تاءثیر قرار داده است ،، وجود اختلاف و چند گونگى در کلام نوین اسلامى بیشتر نمایان مى شود.

چکیده


۱٫ معناى لغوى امام و شیعه متمم یکدیگرند، شیعه به معنى پیروان است و امام کسى است از او پیروى مى شود امامیه یا شیعه اثنى عشریه اصطلاحا به کسانى گفته مى شود که گذشته از اعتقاد به امامت بلافصل على علیه السلام پس از او حسین بن على علیه السلام و حسین بن على علیه السلام و نه فرزند ایشان که آخرین آنها مهدى موعود (عج ) است به امامت مى پذیرند.

۲٫ فرق اسلامى ، چون معتزله ، اشاعره ، خوارج و مرجئه ، غالبا در واکنش به حوادث اعتقادى و سیاسى برخى دوره ها و به صورت انفعالى پیدا مى شدند ولى پیدایش امامیه این گونه نبوده است . جانشینان پیامبر صلى الله علیه و آله از زمان خود حضرت ، دست کم براى عده اى از اصحاب مشخص بودند که از علوم و اسرار پیامبر بهره خاص گرفته بودند و این علوم و اسرار سینه به سینه در آنها انتقال پیدا کرده بود، لکن به جهت اختناق موجود در بعضى دوره ها فرصت بروز و ظهور به صورت گروهى منسجم را نیافتند تا اینکه امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام با اندک فرصتى که یافتند توانستند در کنار فقه شیعه ، کلام امامیه را هم بنیان نهند و متکلمان برجسته اى را تربیت کنند.

۳٫ کلام امامیه نه با عقل گریزى اصحاب حدیث و حنابله موافق بود و نه با عقل گرایى افراطى معتزله همراهى داشت چه اینکه با جمودگرایى اشعرى و نادیده گرفتن نقش تعقل در کشف عقاید سرآشتى نداشت . منابع معارف شیعه عبارت بودند از قران سنت پیامبر و اهل بیت و همچنین عقل . متکلمان امامیه گذشته از استفاده از مستقلات عقلى ، با اجتهاد عقلى معارف قرآن و سنت را استنباط مى کردند و به جدال احسن با مخالفان مى پرداختند.

۴٫ پنج اصل توحید، عدل ، نبوت ، امامت و معاد به عنوان اصول عقاید امامیه معرفى شده است . دو اصل توحید و عدل در این میان اهمیت بیشترى دارد و تفسیر خاص امامیه و معتزله از این دو اصل ، آنها را از دیگر فرق کلامى جدا کرده است . اصل امامت هم مختص امامیه بوده که آنها را از بقیه و حتى معتزله جدا نموده است .

۵٫ امامیه در مورد توحید صفاتى معتقدند که صفات را زاید بر ذات متغایرند لکن مصداقا واحد هستند، برخلاف معتقدند که صفات را زاید بر ذات مى دانند و یا معتزله که به نیابت ذات از صفات قائلند. در مورد توحید افعالى هم نظر اشاعره مبنى بر انحصار فاعلیت در خدا و نظر معتزله مبنى بر فاعلیت مستقل انسان از سوى امامیه رد شده است . اختیار و آزادى انسان هرگز به تفویض معتزله نمى انجامد بلکه قدرت اختیار انسان متوقف بر اجازه الهى است .

عدل در نزد امامیه به معناى منزه بودن خداوند از ارتکاب افعال قبیح و لزوم انجام کارهاى نیکوست . آنان سخن اشاعره مبنى بر اینکه عدل همان فعلى است که خدا انجام مى دهد (ولو قبیح ) با دلایلى رد مى کنند. نظریه امامیه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است . نخست آنکه حسن و قبح ، ذاتى افعال است و دیگر آنکه عقل آدمى قادر بر درک این حسن و قبح است ، البته در برخى موارد براى شناخت حسن و قبح افعال محتاج دین و شریعت است . بر همین اساس امامیه افعالى را که عقلا قبیح انداز خداى متعال سلب مى کنند.

۷٫ امامیه معتقد است خداى متعال به هیچ صورت در دنیا و آخرت با چشم قابل رؤ یت نیست . البته رؤ یت قلبى که در روایات آمده نه تنها مردود نیست بلکه عالى ترین نوع معرفت آدمى نسبت به خداوند است و چه بسا که این رؤ یت در همین دنیا هم میسر باشد.

۸٫ در میان مکاتب کلامى ، امامیه تنها گروهى است که امامت را از اصول دین مى شمارد و بر آن تاءکید دارد. بنابر نظر امامیه ،
امام را خداوند تعیین مى کند و مردم مى باید امام زمان خود را بشناسند و با او بیعت کنند. امامت رهبرى امت اسلامى در همه شؤ ون حیات بشرى اعم از اعتقادى ، علمى ، اخلاقى ، سیاسى و اجتماعى است و امام فردى معصوم از خطا و گناه است .

۹٫ متکلمان برجسته امامیه از یک نظر به دو گروه تقسیم مى شوند:

متکلمان عصر حضور که از اصحاب ائمه اند و متکلمان عصر غیبت . برخى از متکلمان عصر حضور عبارت اند از: ۱٫ هشام بن حکم ، شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام که سرآمد شاگردان آن حضرت در مباحث کلامى بوده و داراى آثار کلامى متعددى است ؛ ۲٫ هشام بن سالم . شاگردان امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام ؛ ۳٫ محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ من الطاق که از اصحاب امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام است ؛ ۴٫ قیس ‍ الماصر؛ ۵٫ زراره بن اعین : از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام که برخى او را از بزرگترین رجال شیعه مى دانند. متکلمان یاد شده در قرن دوم هجرى مى زیسته اند. در قرن سوم هم متکلمان بسیارى بوده اند که از جمله آنها فضل بن شاذان است که از اصحاب امام رضا علیه السلام ، امام جواد علیه السلام و امام هادى علیه السلام و امام حسن عسکرى علیه السلام است . کتاب معروف الایضاح که در رد فرقه هاى مختلف کلامى است مربوط به اوست .

۱۰٫ مهمترین متکلمان عصر غیبت مربوط به قرن ۴ و ۵ است که تعدادى از آنها از خاندان نوبختى اند. خاندان نوبختى از مهمترین خانواده هاى شیعى بوده اند که برخى از آنها یاران امام معصوم علیه السلام بوده اند از جمله حسین بن روح نوبختى که آخرین نایب خاص امام دوازدهم علیه السلام بوده است . این خاندان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقش به سزایى داشتند و به جهت آشنایى با فلسفه ، مفاهیم فلسفى را در کلام امامیه وارد کردند. ابوسهل نوبختى ، حسن بن موسى نوبختى (صاحب کتاب فرق الشیعه ) و ابواسحق ابراهیم بن نوبخت (صاحب کتاب الیاقوت ) از جمله متکلمان امامیه منسوب به این خاندان هستند.

۱۱٫ یکى از شخصیتهاى برجسته امامیه شیخ صدوق صاحب کتاب من لایحضره الفقیه است . وى در کتب خویش بیشتر بر نصوص دینى تاءکید ورزیده است . کتاب التوحید شیخ صدوق جامع عقاید اصلى و مهم امامیه است .
روش شیخ صدوق از جهتى در مقابل روش متکلمان نوبختى است . نوبختیان سعى مى کردند از مباحث فلسفى و عقلى در کلام سود جویند و شیخ صدوق بیشتر از نصوص دینى بهره مى جست . مقایسه کتاب الیاقوت و الاعتقادات این مطلب را روشن مى سازد.

۱۲٫ شیخ مفید از دیگر متکلمان مشهور امامیه است که سید مرتضى و شیخ طوسى از شاگردان او محسوب مى شوند. مهمترین کتاب کلامى وى اوائل المقالات است . تفکر کلامى مفید از جهت توجه به عقل و نقل حد وسط میان روشن متکلمان نوبختى و شیخ صدوق محسوب مى شود. سید مرتضى متکلم دیگر امامیه پس از شیخ مفید کلام امامیه را بیشتر به جانب عقلانیت کشاند. شیخ طوسى که داراى دو مجموعه هاى تهذیب الاحکام و الاستبصار است در زمینه کلامى کتاب تمهیدالاصول را نگاشته و روش ‍ عقلانى سید مرتضى را تکمیل کرده است و متکلمان شیعى پس از او تنها به شرح و بسط آراى سلف پرداختند تا در قرن هفتم با ظهور خواجه نصیر الدین طوسى کلام شیعه دچار تحولى دیگر شد.

۱۳٫ خواجه نصیر الدین طوسى در میان متکلمان دوره غیبت بیش از دیگران بر کلام امامیه تاءثیر گذارده است . او بیش از همه به عقاید شیعه رنگ فلسفى داد و با تاءلیف کتاب تجرید الاعتقاد یکى از مهمترین کتابهاى کلامى شیعه را آفرید. اهمیت این کتاب را از شروحى که بر آن نوشته شده مى توان یافت .
علامه حلى که جامع علوم عقلى و نقلى بود شرح کشف المراد را بر تجرید خواجه نگاشت و پس از وى هم متکلمان برجسته اى چون علامه مجلسى ، فیض کاشانى و ملاعبدالرزاق لاهیجى آثار دیگرى را در کلام امامیه آفریدند.

۱۴٫ کلام شیعه در سه مرحله متوالى ، به تدریج بر جنبه عقلانى آن افزوده شد و به علوم فلسفى نزدیکتر شد. در دوره نخست تاءکید بیشتر بر نصوص ‍ دینى و کلام ائمه بود و عقل در خدمت تبیین معارف وحى و دفاع از حقانیت و عقلانیت آن بود. در دوره دوم مایه هاى عقلانى کلام شیعه افزایش یافت . در نهایت با ظهور خواجه طوسى کلام شیعه با فلسفه مشاء در آمیخت . کلام شیعه در قرنهاى اخیر هم شاهد گرایشهاى نص گرایانه و عقل گرایى معتدل بوده است و این رویارویى همچنان ادامه دارد.

پرسش


۱٫تفاوت امامیه با دیگر فرق در چگونگى پیدایش چیست ؟
۲٫تفاوت روش کلامى امامیه با روش کلامى معتزله و اشاعره چیست ؟
۳٫اصول دین امامیه را بنویسید و در هر مورد تفاوت امامیه با دیگر فرق را ذکر کنید.
۴٫تفاوت نظریه امامیه در مورد رؤ یت الهى با دیگر فرق چیست ؟
۵٫ کلامى امامیه چند مرحله را پیموده و در هر مرحله وضعیت آن چگونه بوده است .

۸ – زیدیه

 زیدیه فرقه اى هستند که پس از امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام به امامت زید فرزند امام سجاد علیه السلام قاتل اند و امام سجاد علیه السلام و سایر امامان بعدى شیعه اثنى عشریه را تنها به عنوان پیشوایان علم و معرفت مى پذیرند. نکته مهم در بررسى این فرقه آن است که باید حساب زید را از زیدیه جدا کرد. از این رو ابتدا به شخصیت زید اشاره مى کنیم و سپس زیدیه را مطرح مى کنیم .

شخصیت زید بن على

 زید فرزند امام سجاد علیه السلام است . او در نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم مى زیست و بر ضد هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. امامان معصوم علیه السلام و دانشمندان امامیه معمولا زید را به جهت دانش ، تقوا و شجاعت ستوده و قیامش را مورد تاءیید قرار داده اند؛ از نظر آنها زید بن على مدعى امامت نبود و به امامت پدر، برادر و پسر برادرش اعتقاد داشت و با رضایت آنان و با انگیزه انتقام خون امام حسین علیه السلام ، امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح امور امت و تشکیل حکومت و واگذارى آن به امامان معصوم علیه السلام قیام کرد. از نظر علمى و اعتقادى ، زید شاگرد پدر و برادرش ، امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام بود. با توجه به این مطالب ، زید بن على را مى توان یک شیعه امامى دانست . (۱۲۱) مؤ لف کتاب کفایه الاثر، خزاز قمى ، پس از نقل گزارشهایى در مورد اعتقاد زید به امامان دوازده گانه امامیه ، مى گوید: قیام زید براى امر به معروف و نهى از منکر بود نه مخالفت با امام صادق علیه السلام ، اما چون آن امام قیام علنى نکرد و زید این کار را انجام داد، گروهى (زیدیه ) گمان کردند میان این دو اختلاف وجود دارد، در نتیجه با این اعتقاد که امام باید قیام کند، زید را امام دانسته ، منکر امامت امام صادق علیه السلام شدند. در حالى که زید خود معتقد به امامت حضرت صادق علیه السلام بود و عدم قیام امام به جهت رعایت نوعى تدبیر و مصلحت بوده است . وى سپس از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که اگر زید موفق مى شد، به عهد خود وفا مى کرد (و حکومت را به امام واگذار مى کرد) و انگیزه او از این قیام رضایت آل محمد بود و مقصود او از آل محمد، من بودم .

همان طور که در بررسى عقاید زیدیه خواهیم دید، فرقه هایى از زیدیه گرچه امام على علیه السلام را افضل مردم پس از پیامبر صلى الله علیه و آله مى دانند اما خلافت ابوبکر و عمر را مشروع تلقى مى کنند. دلیل آنها جواز خلافت مفضول با وجود افضل است . در کتابهاى فرق و مذاهب ، اهل سنت این اعتقاد را به زید نسبت مى دهند و دلیل آنها گزارشى است که در برخى کتابهاى تاریخى ذکر شده است .

 این گزارش بر طبق نقل ابن اثیر چنین است : پس از خروج زید جماعتى از سران بیعت کنندگان با زید، نظر او را درباره ابوبکر و عمر جویا شدند. زید در پاسخ گفت : خداوند آن دو را رحمت کند، من از اهل بیتم چیزى جز نیکى درباره آنها نشنیدم ، بیشترین چیزى که در اینجا وجود دارد این است که ما نسبت به خلافت از همه مردم سزاوارتر بودیم ولى ما را از آن محروم کردند و این عمل به نظر ما باعث کفر آنها نمى شود و آنها به عدالت و بر طبق کتاب و سنت رفتار کردند. بیعت کنندگان پرسیدند: اگر آن دو ظالم نبودند، اگر آن دو ظالم نبودند، پس اینها (بنى امیه ) نیز ظالم نیستند. زید در پاسخ گفت : اینها مثل آن دو نیستند. اینان به ما و به شما و به خودشان ظلم مى کنند و من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله ، بر پا داشتن سنتها و از میان بردن بدعتها دعوت مى کنم . اگر اجابت کردید، به سعادت مى رسید و الا من وکیل و سرپرست شما نیستم .در این حال گروهى از زید جدا شدند و بیعتش را شکستند.

اگر این گزارش واقعى باشد، مهمترین نکته اى که مى توان از آن استفاده کرد تفاوت میان ابوبکر و عمر با بنى امیه است . در این نقل ، زید خلافت را حق خاندان خود مى داند و محروم کردن امام على علیه السلام از خلافت را باعث کفر نمى داند. اما از اینکه کارى کفرآمیز نیست ، نمى توان نتیجه گرفت که آن کار صحیح است و در نتیجه خلافت مفضول با وجود افضل صحیح و مشروع است . به نظر مى رسد هدف اصلى زید در پاسخش این بود که در بحبوحه جهاد بر ضد بنى امیه مسائل اختلافى دیگر مطرح نشود. او مى خواست تفاوت فاحش بنى امیه را با دو خلیفه اول بیان کرده و از این راه قیام خویش بر ضد بنى امیه را توجیه کند. به هر حال با چنین گزارشهایى نمى توان روایات صحیح و متعددى که زید را از امامیه مى دانند، رد کرد.

مذهب زیدیه

 پس از زید، در بین پیروان او دانشمندانى پدید آمدند که به تنظیم عقاید و احکام زیدیه پرداختند و بدین ترتیب ، مذهب زیدیه پدید آمد. گرچه دانشمندان زیدیه به سیره عملى و نوشته هاى زید توجه داشتند، اما در عقاید از معتزله و در فقه از مکتب ابوحنیفه تاءثیر پذیرفتند.

عقیده زیدیه درباره امامت به این صورت است که آنان تنها به سه امام منصوص معتقدند و از این رو مى توان آنها را شیعه سه امامى دانست . به اعتقاد آنها پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تنها به امامت امام على و امام حسن و امام حسین علیهما السلام تصریح کرده است و پس از این سه بزرگوار، امام کسى است که شرایطى را احراز کند. یکى از این شرایط جهاد علنى و مبارزه مسلحانه با ستمگران است . از همین جاست که زیدیه پس از امام حسین علیه السلام ، به امامت امام سجاد علیه السلام و دیگر امامان امامیه که به جهاد علنى نپرداختند، اعتقاد ندارند. در عوض ، آنان زید بن على ، یحیى بن زید، محمد بن عبدالله (نفس زکیه )، ابراهیم بن عبدالله و شهید فخ و برخى دیگر از فاطمیان را که به جهاد علنى پرداختند، امام مى دانند، از نظر آنان ، شرط دوم امام ، فاطمى بودن است . منظور از فاطمى ، کسى است که از طریق پدر به امام حسن و امام حسین علیهما السلام که فرزندان حضرت فاطمه علیه السلام هستند، برسد، معرفت نسبت به دین و شجاعت نیز از شرایط امام است .

بنابراین ، تفاوت مهم زیدیه و امامیه در مساءله امامت در دو نکته اساسى است . یکى اینکه امامیه به دوازده امام منصوص و تعیین شده از سوى خداوند و پیامبر صلى الله علیه و آله قائل اند، در حالى که زیدیه به سه امام منصوص معتقدند. دیگر اینکه زیدیه شرط امام را مبارزه مسلحانه مى دانند، در صورتى که امامیه به چنین شرطى اعتقاد ندارند. اصولا ویژگى اصلى زیدیه همین مبارزه با شمشیر و جهاد علنى است .

فرقه هاى زیدیه

مهمترین فرقه هاى زیدیه را معمولا سه فرقه جارودیه ، سلیمانیه و صالحیه دانسته اند که در اینجا به اختصار به شرح آراى آنها خواهیم پرداخت .

۱- جارودیه : این گروه پیروان ابو جارود، زیاد بن ابى زیاد (م ۱۵۰ یا ۱۶۰ ه‍ق ) ملقب به سرحوب هستند که گاهى سر حوبیه نیز نامیده مى شوند. ابوجارود ابتدا از اصحاب امام باقر و امام صادق علیه السلام بود اما بعدها به زید پیوست . به اعتقاد این فرقه ، پیامبر صلى الله علیه و آله ، حضرت على علیه السلام را با نام و نشان به عنوان امام به مردم معرفى نکرده است بلکه پیامبر اوصاف امام بر حق را بیان کرده و این اوصاف تنها بر على علیه السلام منطبق است و مردم به دلیل تعیین دیگران براى خلافت گمراه شدند. این اعتقاد حد وسط میان راءى امامیه درباره نصب على علیه السلام به امامت و راءى اهل سنت در انکار اولویت على علیه السلام براى چنین منصبى مى باشد.

اما درباره امامان بعدى ، برخى از جارودیه معتقدند على علیه السلام بر امامت حسن علیه السلام تصریح کرد و سپس امام حسن علیه السلام بر امامت برادرش حسین علیه السلام تصریح نمود و پس از امام حسین علیه السلام هر یک از فرزندان حسنین علیهماالسلام که قیام کرد و عالم به دین بود امام است . گروهى دیگر بر آن اند که پیامبر بر امامت حسن و حسین علیه السلام پس از امامت على علیه السلام تصریح کرده است .

جارودیه درباره آخرین امام نیز با یکدیگر اختلاف دارند، گروهى معتقدند محمد بن عبدالله بن الحسن امام غایب و آخرین امام است . گرویه دیگر محمد بن قاسم را داراى این مقام مى دانند و گروه سوم یحیى بن عمر را.

۲٫سلیمانیه : این فرقه پیروان سلیمان بن جریر هستند. سلیمانیه معتقدند امام به وسیله شورا و توسط مردم انتخاب مى شود و ممکن با راءى دو نفر نیز امام انتخاب شود و مردم مى توانند فرد افضل را کنار گذاشته ، فرد مفضول را که از نظر کمالات پایینتر است ، انتخاب کنند. از این رو، خلافت ابوبکر و عمر صحیح است گرچه مردم با انتخاب نکردن حضرت على علیه السلام که افضل بود دچار اشتباه شدند. این اعتقاد، توسط برخى معتزله نیز بیان شده است .

سلیمانیه عثمان را به خاطر کارهایى که کرد قبول ندارند و نیز غایشه ، طلحه و زبیر را به دلیل جنگ با امام على علیه السلام کافر مى دانند.
به طور کلى ، عقاید سلیمانیه به آراى اهل سنت نزدیکتر است تا عقاید شیعه ، زیرا مساءله انتخاب امام و خلیفه توسط شورا یا مردم یکى از ویژگى هاى مکتب اهل سنت است و اعتقاد به انتصاب در مساءله امامت معیار شیعى بودن است با این وصف ، این سؤ ال مطرح مى شود که چرا سلیمانیه را یکى از فرق زیدیه به شمار آورده اند؟ در پاسخ دو دلیل مى توان مطرح کرد: نخست آنکه این فرقه مانند دیگر فرق زیدیه ، تقیه را جایز نمى دانند و قیام و جهاد علنى با ستمگران را واجب مى شمارند. دیگر اینکه چون به زید نسبت داده شده که به امامت مفضول با وجود فرد افضل معتقد بوده است و سلیمانیه نیز چنین اعتقادى دارند، بنابراین آنان را زیدى دانسته اند. البته عدم جواز تقیه به زیدیه اختصاص ندارد و برخى دیگر همچون خوارج نیز منکر تقیه اند. دلیل دوم نیز، چنان که در بحث از شخصیت زید دیدیم ، نادرست است و زید چنین اعتقادى نداشته است . اما به هر حال چون اعتقاد مذکور در کتابهاى ملل و نحل به زید نسبت داده شده است ، به همین دلیل در این کتابها سلیمانیه به عنوان فرقه اى از زیدیه ذکر شده است .

۳٫صالحیه و بتریه : به پیروان حسن بن صالح بن حى (م ۱۶۸ ه‍ق ) صالحیه مى گویند و پیروان کثیر النوى ملقب به ابتر (م ۱۶۹ه‍ق ) بتریه نامیده مى شوند. این دو تن و پیروانشان مذهب واحدى دارند و از این رو در کتابهاى فرق و مذاهب با یکدیگر ذکر مى شوند.

این گروه نیز امامت مفضول را قبول دارند. درباره خلافت ابوبکر و عمر معتقدند گر چه على علیه السلام چون افضل مردم بود، به خلافت سزاوارتر است اما چون خود با رضایت خلافت را به آن دو تن واگذار کرد لذا خلافت آن دو صحیح است . بنابراین امامت مفضول با رضایت افضل جایز است .

صالحیه و بتریه درباره عثمان و ایمان و کفر او و توقف یم کنند و درباره او حکمى نمى کنند. این دو فرقه ، هر کس از فرزندان و نوادگان امام على علیه السلام را که عالم و زاهد و شجاع شد و به جهاد علنى قیام کند، امام مى دانند.

شهرستانى مى نویسد: زیدیه در زمان ما در اصول دین از معتزله تقلید مى کنند و در اکثر فروع دین از ابو حنیفه ، و تنها رد برخى از فروع از شافعى و شیعه تقلید مى کنند.
بغدادى مى گوید: هر سه فرقه زیدیه مانند خوارج معتقدند که مرتکبین کبیره خالد رد آتش جهنم اند.

زیدیه موفق شدند در مراکش و طبرستان و یمن حکومتهایى تشکیل دهند که دیرپاترین آنها دولت زیدیه در یمن است که در سال ۲۸۸ ه‍ق توسط یحیى از نوادگان امام حسن علیه السلام ، ملقب به الهادى الى الحق ، تاءسیس ‍ شد و تا سال ۱۳۸۲ که حکومت جمهورى در یمن برپا شد ادامه داشت . امروزه نیز مهمترین پایگاه زیدیه کشور یمن است .
چکیده


۱٫زیدیه فرقه اى هستند که پس امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام به امامت ((زید)) فرزند امام سجاد علیه السلام قائل اند و ائمه بعدى را امام نمى دانند بلکه تنها به عنوان پیشوایان علم و معرفت مى پذیرند.

زید فرزند امام سجاد علیه السلام در نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم مى زیست و بر ضد هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و به شهادت رسید. امامان معصوم و دانشمندان امامیه زید را به جهت دانش ، تقوى و شجاعتش مى ستایند و به نظر آنها زید مدعى امامت نبوده است و تنها به قصد امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح امور و واگذارى حکومت به ائمه علیه السلام قیام کرده است .با این حساب مى توان خود را زید را شیعه امایم دانست .

۳٫فرقه هایى از زیدیه خلافت ابوبکر و عمر را مشروع مى دانند و دلیلشان جواز خلافت مفضول با وجود افضل است . امام این اعتقاد را نمى توان به زید نسبت داد و جملاتى هم که از زید در برخى کتب فرق نقل شده ، تنها تفاوت دو خلیفه را با بنى امیه نشان مى دهد و بنابراین نمى توان روایات صحیحى که دال بر امامیه بودن زید است را رد کرد.

۴٫پس از زید دانشمندانى به تنظیم عقاید و احکام زیدیه پرداختند و مذهب زیدیه پدید آمد.
به عقیده زیدیه تنها سه امام نخست امامیه از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله به امامتشان تصریح شده است و پس از امام سوم در میان امامان معصوم کسى که شرط مبارزه با ستمگران را داشته باشد نیست و لذا آنها به امامت امام سجاد علیه السلام و دیگران که به جهاد علنى نپرداختند اعتقاد ندارند در عوض زید و یحیى بن زید و محمد بن عبد الله (نفس زکیه ) و عده اى دیگر را که به جهاد پرداختند امام مى دانند. بنابراین یکى از تفاوتهاى زیدیه با امامیه در این است که زیدیه شرط امام بودن را مبارزه مسلحانه مى دانند.

۵٫مهمترین فرقه هاى زیدیه ، جارودیه ، سلیمانیه و صالحیه اند. جارودیه پیروان ابى جارود، زیاد بن ابى زیاد ملقب به سرحوب هستند. به اعتقاد این فرقه پیامبر صلى الله علیه و آله شخص امام على علیه السلام را به مردم معرفى نکرده بلکه تنها اوصاف امام بر حق را بیان کرده و این اوصاف تنها بر آن حضرت منطبق است . این اعتقاد حد وسط راءى امامیه و اهل سنت است .

۶٫فرقه سلیمانیه پیروان سلیمان بن جریر هستند و معتقدند امام به وسیله شورا و توسط مردم انتخاب مى شود و مردم مى توانند فرد افضل را کنار گذاشته و فرد مفضول را انتخاب کنند و لذا خلافت ابوبکر و عمر صحیح است .

عقاید این فرقه به اهل سنت نزدیکتر است تا شیعه ، چون به انتخاب خلیفه معتقدند. امام علت اینکه این فرقه یکى از فرق زیدیه به شمار آمده است این است که اینها مانند آنچه به زید نسبت داده شده قائل به جواز امامت مفضول با وجود افضل بوده اند.

۷٫ فرقه صالحیه پیروان حسن بن صالح بن حى و بتریه پیوان کثیر النوى ملقب به ابترند. آنها امامت مفضول را با رضایت افضل قبول دارند. آنها همه فرزندان امام على علیه السلام را که به جهاد علنى قیام کنند امام مى دانند.
پرسش
۱٫ارتباط میان زیده و زیدیه چیست ؟
۲٫مهمترین تفاوتهاى زیدیه با امامیه در مساءله امامت چیست ؟
۳٫نظر فرقه هاى زیدیه درباره خلافت ابوبکر و عمر چیست ؟
۴٫آیا سلیمانیه را باید جزء زیدیه دانست یا اهل سنت ؟ چرا؟

۹ – اسماعیلیه

اسماعیلیه فرقه اى هستند که به امامت شش امام اول شیعیان اثنى عشرى معتقدند اما پس از امام صادق علیه السلام بزرگترین فرزند او، اسماعیل یا فرزند اسماعیل ، محمد، را به امامت مى پذیرند. به این ترتیب ، آنان به هفت امام معتقدند و همین مطلب اعتقاد مشترک در میان همه فرقه هاى اسماعیلیه است ، و یکى از ادله نامیده شدن اسماعیلیه به ((سبعه )) همین مطلب است . از دیگر ادله این نامگذارى اختلاف آنها با امامیه در مورد هفتمین امام است . برخى گروههاى اسماعیلیه به امامان هفتگانه دیگرى غیر از هفت امام مذکور قائل اند. عقاید دیگر نیز مانند هفت پیامبر اولوالعزم در میان اسماعیلیان مطرح شده است که مى توانند منشاء این نامگذارى باشد.

از دیگر نامهاى اسماعیلیه ((باطنیه )) است . مهمترین ویژگى این گروه باطنى گرى و تاءویل آیات و احادیث و معارف و احکام اسلامى است . آنان معتقدند که متون دینى و معارف اسلامى داراى ظاهر و باطن است که باطن آن را امام مى داند و فلسفه امامت ، تعلیم باطن دین و بیان معارف باطنى است . اسماعیلیه در جهت تاءویل معارف اسلامى معمولا از آراى فیلسوفان یونان که در آن زمان سخت رواج یافته بود،سود مى جستند. به اعتقاد همه فرق اسلامى ، اسماعیلیان در تاءویل دین افراط کردند، حتى بسیارى از مسلمانها آنان را به عنوان یکى از فرق و مذاهب اسلامى قبول ندارند.

شاید ریشه پیدایش اسماعیلیه در این نکته نهفته باشد که اسماعیل فرزند ارشد امام صادق علیه السلام ، مورد احترام و تکریم امام بود؛ به همین دلیل برخى گمان مى کردند که پس از امام صادق علیه السلام او به امامت خواهد رسید. اما اسماعیل در زمان حیات امام از دنیا رفت و امام ، شیعیانش را بر مرگ پسر شاهد گرفت و جنازه او را در حضور شیعیان و به صورت علنى تشییع و تدفین کرد.

فرقه هاى اسماعیلیه


پس از شهادت امام صادق علیه السلام در سال ۱۴۸ ه‍ ق ، گروهى مرگ اسماعیل را در زمان امام صادق علیه السلام انکار کردند و او را امام غایب و امام قائم دانستند و مراسم تشییع جنازه اسماعیل از طرف پدر را براى حفظ جان او تفسیر کردند؛ نوبختى این گروه را ((اسماعیلیه خالصه )) مى نامد.  این گروه به زودى منقرض شدند.

گروه دوم بر آن شدند که اسماعیل مرده است ، امام چون در زمان حیات پدرش به امامت رسیده بود، پس از فوتش ، امام صادق علیه السلام فرزند اسماعیل یعنى محمد را به امامت نصب کرد. بنابراین پس زا شهادت امام صادق علیه السلام ، محمد به امامت رسید. این گروه به ((مبارکه )) معروف گشتند، زیرا رئیس آنان ((مبارک )) نام داشت .

همین گروه اخیر، پس از مدتى به دو فرقه انشعاب یافتند. برخى از آنان مرگ محمد را پذیرفتند و سلسله امامان را در فرزندان محمد ادامه دادند. و برخى دیگر منکر مرگ محمد بودند و غیبت او را باور داشتند و وى را امام قائم مى پنداشتند. اینان ((قرامطه )) نامیده مى شوند زیرا لقب رئیس آنها ((قرمطویه )) بوده است .

فاطمیان

فاطمیان از دسته اى از اسماعیلیه هستند که امامت را در فرزندان محمد بن اسماعیل جارى مى دانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسیم مى کنند. پس از امامان هفتگانه ، یعنى شش امام اول امامیه و محمد بن اسماعیل ، نوبت به امامان مستور مى رسد. این امامان به طور مخفیانه مردم را به آیین اسماعیلى دعوت مى کردند و اطلاعات قابل ملاحظه اى از وضعیت آنها در دست نیست . آخرین امام این دوره عبدالله یا عبیدالله ملقب به المهدى بالله (م ۳۲۲ ق ) است . او پس از اینکه در سال ۲۸۶ ق به امامت اسماعیلیان رسید، امامت و دعوت خود را آشکار کرد و بدین ترتیب دوره امامان ظاهر فرا رسید. المهدى حکومت فاطمیان را در سال ۲۹۷ ق در مغرب تاءسیس کرد. حکومت فاطمى در سال ۳۵۶ ق با تصرف مصر و شام ، بخش بزرگى از جهان اسلام را به تصرف در آورد و تا سال ۵۶۷ ق حکومت مقتدرى داشتند.

پس از اینکه هشتمین امام ظاهر، مستنصر بالله ، در سال ۴۸۷ ق از دنیا رفت ، وزیر مقتدر او افضل به قصد حفظ موقعیت خویش ، نزار فرزند ارشد مستنصر و ولیعهد او را از خلافت محروم کرد و جوان ترین برادر او مستعلى را جایگزین وى ساخت . این کار باعث تفرقه در میان اسماعیلیه و انشعاب آنها به دو گروه نزاریه و مستعلیه شد.

اکثر اسماعیلیه مصر و همه جماعت اسماعیلیه یمن و گجرات و بسیارى از اسماعیلیان شام امامت مستعلى را پذیرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعیلیان شام و تمامى اسماعیلیان عراق و ایران و احتمالا بدخشان و ماوراء النهر نزار را جانشین بر حق پدرش دانستند.
سرگذشت فرقه مستعلیه چنین است که پس از مرگ جانشین مستعلى ، الآمر باحکام الله ، در سال ۵۲۴ ق ، این فرقه به دو شاخه ((حافظیه )) و ((طیبیه )) انشعاب یافتند.

الآمر چند ماه پیش از مرگش صاحب فرزندى به نام طیب شده بود که تنها پسر او بوده .
اما پس از مرگ الآمر، عموزاده او ملقب به الحافظ لدین الله به قدرت رسید. کسانى که خلافت او را قبول کردند ((حافظیه )) نام گرفتند و گروهى که به امامت طیب باور داشتند، به ((طیبیه )) معروف شدند. گروه اخیر در یمن و سپس هند دعوت خود را آشکار کردند و در هند ((بهره )) نام گرفتند. طیبیه نیز به دو شاخه ((داوودیه )) و ((سلیمانیه )) منشعب شدند. اکثر طیبیه هند، داوودى هستند، در حالى که بیشتر طیبیه یمن ، سلیمانى مى باشند. حافظیه پس از انقراض حکومت فاطمیان توسط صلاح الدین ایوبى در سال ۵۶۷ ق و مرگ الغاضد لدین الله ، آخرین حاکم فاطمى ، توسط ایوبیان قلع و قمع شدند.

سرگذشت نزاریه با حکومت الموت به رهبرى حسن صباح (م ۵۱۸ ق ) پیوند خورده است . حسن صباح در زمان خلافت مستنصر از او اجازه گرفت که به ایران رفته و دعوت آنان را آشکار سازد. گفته شده است که او چون از یاران و طرفداران نزار ولیعهد مستنصر بود و وزیر مستنصر درصدد محروم کردن نزار از حکومت بود، حسن را از مصر طرد کرد.

به هر حال حسن صباح در سال ۴۸۷ ق بر قلعه هاى الموت دست یافت و حکومت اسماعیلیه نزاریه را در ایران مستقر کرد. در این زمان دو حکومت اسماعیلیه وجود داشت ، یکى حکومت مستعلیه در مصر و شمال آفریقا و دیگرى حکومت نزاریه در ایران که هر یک مستقل از دیگرى فعالیت مى کرد. دعوت حکومت جدید اسماعیلى در یران ((دعوت جدید)) و دعوت فاطمیان مصر ((دعوت قدیم )) نامیده مى شد.

جانشینان حسن صباح تا زمان حمله هلاکو به الموت در سال ۶۵۴ ق به حکومت ادامه دادند. پس از این واقعه نزاریه در مناطق مختلف ایران و افغانستان و هند و پاکستان پراکنده شدند و دوره دیگرى از امامان مستور در این فرقه آغاز شد. پس از مرگ شمس الدین محمد، بیست و هشتمین امام نزارى ، در حدود ۷۱۰ ق اولین انشعاب در جماعت نزاریه پدید آمد. در این زمان مؤ من شاه و قائم شاه فرزندان شمس الدین بر سر جانشینى پدر اختلاف کردند و هر یک پیروانى از نزاریه به خود جذب کردند و در نتیجه نزاریه به دو شاخه مومنیه و قاسمیه منقسم گردید. چهلمین و آخرین امام نزاریان مومنیه امیر محمد باقر بود که در سال ۱۲۱۰ ق براى آخرین بار با پیروان خود در شام تماس گرفت و دیگر از وى خبرى نشد. هم اکنون نزاریان مومنیه تنها در سوریه یافت مى شوند و به جعفریه شهرت دارند و در انتظار ظهور امام مستور خود از اعقاب امیر محمد باقر هستند و در احکام شرعى پیرو مذهب شافعى اند. اما سلسله امامان قاسمیه به فعالیت مذهبى خود ادامه مى دادند تا اینکه در عهد افشاریه و زندیه وارد فعالیتهاى سیاسى نیز شدند. در عهد قاجار امام حسنعلى شاه از سوى فتحعلى شاه قاجار به لقب ((آقاخان )) ملقب شد. این لقب به شکل موروثى مورد استفاده جانشینان وى نیز قرار گرفت . حسنعلى شاه پس از مدتى با حکومت قاجار درگیر شد اما پس از شکست ، به افغانستان پناهنده شد و بدین ترتیب دوران امامت نزاریه قاسمیه در ایران به پایان رسید.

پس از این ، روابط نزدیکى میان آقاخان اول با دستگاه امپراتورى بریتانیا در هندوستان برقرار شد که به استقرار موقعیت مذهبى آنان در شبه قاره هند انجامید. ظاهرا تنها فرقه اسماعیلى که به استمرار امامت تا زمان حاضر معتقدند و هم اینک نیز داراى امام حاضر به نام کریم شاه حسینى ملقب به آقاجان رابع هستند، همین گروه قاسمیه اند که به ((آقاخانیه )) شهرت دارند. اکنون این فرقه چند میلیونى در مناطق مختلفى از جهان به خصوص ‍ در شبه قاره هند حضور دارند.

از جمله فرقه هایى که مى توان به یک اعتبار آنها را جزء فاطمیان محسوب کرد فرقه دروزى است . این فرقه معتقدند که ششمین امام فاطمى الحاکم بامرالله (م ۴۱۱ق ) نمرده است و تنها غایب شده و روزى باز خواهد گشت . اما از آنجا که این فرقه درباره الحاکم غلو کرده و او را به مرتبه خدایى رساندند جزء فرق غلات شمرده مى شود. بنابراین ، این گروه را در بخش ‍ غلات مورد بحث قرار خواهیم داد.

تعلیم مذهبى فاطمیان

فاطمیان همچون دیگر فرقه هاى اسماعیلیه به تمایز میان ظاهر و باطن دین معتقدند؛ ولى برخلاف قرامطه که تنها باطن را مى پذیرند، و برخلاف اسماعیلیان نخستین که بر باطن و حقایق مکتوم در آن تاءکید داشتند، اسماعیلیان فاطمى ظاهر و باطن را مکمل یکدیگر مى دانند و مراعات تعادل بین آن دو را واجب مى شمرند. از این رو، نزد آنان دسترسى به حقیقت بدون شریعت امکان پذیر نیست و حقیقت همیشه با شرایع و ظواهر دین مرتبط است . در مورد تفسیر قرآن ، آنها امام اسماعیلى را ((قرآن ناطق )) و متن قرآن را ((قرآن صامت )) مى خواندند. آنان اقوال امامان خویش را به عنوان حدیث قبول داشتند و به احادیث نبوى و امامان قبلى خود، به خصوص امام صادق علیه السلام احترام مى گذاشتند. قاضى نعمان بنیان گذار علم فقه اسماعیلى بود و از زمان عبیدالله مهدى اولین خلیفه فاطمى تا هنگام مرگ خود در سال ۳۶۳ ق مقامات مختلفى در دستگاه فاطمیان داشت .

متفکران فرمطى همچون داعى نسفى و ابوحاتم رازى و ابویعقوب سجستانى نوعى جهان شناسى متاءثر از فلسفه نو افلاطونیان را تدوین کرده بودند که مورد پذیرش تمام گروههاى قرمطى سرزمینهاى شرقى بود. این جهان شناسى در زمان معز فاطمى مورد پذیرش اسماعیلیان فاطمى نیز قرار گرفت . بر این اساس ، خداوند، متعالى و به کلى ناشناختنى است . عقل کل ، نخستین مخلوق خداست و نفس کلى دومین مخلوق است که از عقل منبعث شده است .نفس منبع هیولى و صورت است و از آن ، افلاک هفتگانه و ستارگانش صادر شده اند. در اثر حرکتهاى افلاک و کواکب گرما و سرما وترى و خشکى به وجود آمده اند و از ترکیب اینها عناصر مرکب مانند خاک و آب پدیدار گشته اند، و در مراحل بعدى گیاهان و حیوانات و سپس انسان پدید آمده است . در دوره هاى بعد داعیان فاطمى مانند حمید الدین کرمانى و ناصر خسرو به اصلاح و تکمیل این جهان بینى پرداختند. در جهان شناسى کرمانى ده عقل جایگزین عقل و نفس شده است و این مطلب تاءثیر فلسفه ابن سینا و دیگر مشائیان مسلمان را نشان مى دهد.

اسماعیلیان براى امامت درجاتى را بیان کرده اند:

۱٫در بالاترین درجه امامت ، امام مقیم قرار دارد که رسول ناطق را ارسال مى کند و به آن ((رب الوقت )) نیز مى گویند.
۲٫امام اساس کسى است که همراه رسول ناطق مى آید و یاور و امین او بوده و کارهاى اصلى رسالتى او را اجرا مى کند و ادامه مى دهد. سلسله امامان مستقر در نسل امام اساس قرار دارند.
۳٫امام مستقر، امامى است که امام پس از خود را تعیین مى کند.
۴٫امام مستودع به نیابت از امام مستقر، شؤ ون امامت را اجرا مى کند. خلافت این نوع امام محدود است و لذا امامت به صورت موروثى به فرزندش نمى رسد و حق تعیین امام بعدى را ندارد. گاه به امام مستودع ، ((نائب الامام )) نیز مى گویند.

قرامطه

 همان گونه که بیان شد قرامطه پیروان فردى ملقب به قرمط یا قرمطویه هستند و از فرقه مبارکیه منشعب شدند. مبارکیه برخلاف اسماعیلیه خالصه که پس از امام صادق علیه السلام به امامت اسماعیل معتقد بودند، به امامت محمد فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند. قرمطویه ابتدا پیرو فرقه مبارکیه بود اما پس از مدتى با ابراز آراء جدید راه خود را از مبارکیه جدا کرد. ظاهرا نام اصلى قرمطویه ، حمدان بن اشعث است که گاه حمدان قرمط نیز خوانده مى شود. دلیل ملقب شدن حمدان به قرمط این بود که ((قرمطه )) وقتى در مورد راه رفتن به کار مى رود، به معناى نزدیکى قدمهاست و حمدان به دلیل کوتاهى قد و پاها، قدمهایش نزدیک به هم بود.

قرامطه بیش از دیگران فرق اسماعیلى به باطنى گرى و ضدیت با عقاید و احکام قطعى و اجماعى مسلمانان مبادرت مى کردند به گونه اى که نمى توان آنها را فرقه اى اسلامى نامید. نوبختى درباره عقاید این گروه مى گوید: آنها گذشته از اینکه محمد بن اسماعیل را هفتیمن امام مى دانند، او را امام غایب و قائم و رسول خدا نیز مى پندارند. به عقیده آنها محمد بن اسماعیل صاحب دین و شریعت جدید و آخرین پیامبر اولوالعزم است و دین او ناسخ دین اسلام نیز هست . قرامطه به هفت پیامبر اولوالعزم یعنى نوح ، ابراهیم ، موسى ، عیسى ، محمد، على و محمد بن اسماعیل معتقدند. به اعتقاد قرامطه همه احکام قرآن و سنت داراى ظاهر و باطنى است و عمل به ظاهر باعث گمراهى ، و عمل به باطن موجب نجات و رستگارى است .

قرامطه در مناطق مختلفى از جهان اسلام به مبارزه با حکومت عباسى پرداختند و گاه موفق به تشکیل حکومت قرمطى شدند. فعالیتهاى این گروه عمدتا در عراق ، بحرین ، شام و یمن بود. چنان که گفتیم ، نخستین بار حمدان بن اشعث دعوت قرامطه را در عراق آشکار کرد. او که فردى زاهد بود در حوالى کوفه پیروان زیادى پیدا کرد و حکومتى محدود را رهبرى کرد. او ابتدا از مردم مبالغى دریافت مى کرد و به فقرا انفاق مى نمود، اما در ادامه ، مالکیت خصوصى را لغو کرد و به جاى آن مالکیت اشتراکى را حاکم کرد؛ به این صورت که همه اموال مردم را جمع مى کرد و سپس به هر فرد به اندازه نیازش مى بخشید. مهمترین قیام قرامطه در بحرین ظاهر ساخت .

پس ‍ از او ابوسعید جنابى قیام کرد و پیروانى پیدا کرد. وى پس از مسلط شدن بر بحرین به فکر تصرف بصره افتاد. معتضد خلیفه عباسى سپاهى براى سرکوبى او فرستاد ولى سپاه عباسیان شکست خورد. پس از ابوسعید، فرزند ارشد او سعید در سال ۳۰۱ ق . به حکومت رسید. در سال ۳۰۵ ق . سعید از حکومت خلع شد و برادرش ابوطاهر به رهبرى قرامطه رسید. در زمان او قرامطه قدرت بسیارى یافتند و مرتکب فجیع ترین اعمال شدند. حکومت ابوطاهر و حملات او به عراق و حجاز با اوایل حکومت فاطمیان در مغرب و شروع حملات آنان به مصر هم زمان بود. بدین سان حکومت عباسیان در غرب از سوى اسماعیلیان فاطمى و در شرق توسط اسماعیلیان قرمطى تهدید مى شد. ابوطاهر در سال ۳۱۷ ق . در ایام حج به مکه حمله کرد و ضمن کشتار حاجیان و اهالى مکه ، حجر الاسود را از کعبه جدا کرد و آن را ربود. پس از مرگ ابوطاهر در سال ۳۳۲ق .، ابتدا برادران او به شکل مشارکتى اداره حکومت را بر عهده گرفتند و پس از مدتى ، یکى از برادران به نام احمد حکومت را در دست گرفت ، حکومت قرامطه تا سال ۴۶۹ ق . در بحرین ادامه داشت . در این زمان سپاه سلجوقیان احساء مرکز قرامطه را غارت و قرامطه را تار و مار کرد.
قرامطه در شام و یمن نیز دعوت خود را آشکار کردند و پیروانى یافتند اما نتوانستند حکومت قرمطى را تاءسیس کنند.

چکیده

 اسماعیلیه فرقه اى هستند که پس از شش امام اول شیعیان ، فرزند بزرگ امام صادق علیه السلام به نام اسماعیل یا فرزند اسماعیل ، محمد را به امامت مى پذیرند یعنى به هفت امام قائل اند و لذا به سبعه هم نامیده شده اند.

۲٫ مهمترین ویژگى اسماعیلیه ، باطنى گرى و تاءویل آیات و احادیث است و در این راه از آراى فلاسفه یونان هم سود مى جستند. به اعتقاد همه فرق اسلامى ، آنها در تاءویل دین افراط کردند.

۳٫گروهى از اسماعیلیان منکر مرگ اسماعیل شدند و او را امام قائم دانستند که اسماعیلیه خالصه نامیده شده اند. گروه دیگرى مرگ او را پذیرفته و فرزندش محمد را امام دانستند که مبارکیه نام دارند. اینها پس از مدتى به دو فرقه منشعب شدند، برخى مرگ محمد را پذیرفته و سلسله ائمه را در فرزندان او ادامه دادند و برخى هم منکر مرگ او بودند و او را امام قائم مى پنداشتند. اینان قرامطه نامیده شده اند.

۴٫فاطمیان از همان گروه از اسماعیلیه اند که امامت را در فرزندان محمد بن اسماعیل جارى مى دانند. آنها امامان را به دو قسم ظاهر و مستور تقسیم مى کنند که پس از هفت امام نخست ، نوبت به امامان مستور مى رسد که به طور مخفیانه مردم را به آیین اسماعیلى دعوت مى کردند. آخرین امام در سلسله امامان مستور المهدى بالله است که امامت خود را آشکار کرد و دوره امامان ظاهر فرا رسید. المهدى حکومت فاطمیان را در مغرب تاءسیس ‍ کرد.

۵٫پس از مرگ هشتمین امام ظاهر، مستنصر بالله ، وزیر مقتدرش ، فرزند ارشدش ، نزار را از خلافت محروم و مستعلى برادرش را جایگزین نمود و این موجب تفرقه در اسماعیلیه و پیدایش دو گروه نزاریه و مستعلیه شد. فرقه مستعلیه خود بعدا به فرقه هاى حافظیه و طیبیه انشعاب پیدا کرد و باز طیبیه به دو شاخه داوودیه و سلیمانیه تقسیم شد.

۶٫سرگذشت نزاریه با حکومت حسن صباح پیوند خورده است .او پس از دست یابى به قلعه هاى الموت حکومت اسماعیلیه نزاریه را در ایران مستقر کرد که در مقابل دعوت فاطمیان مصر که دعوت قدیم نامیده شد به این حکومت دعوت جدید مى گفتند. بعدها نزاریه به دو فرقه مؤ منیه و قاسمیه تقسیم شدند و تنها فرقه اسماعیلى که به استمرار امامتم تا زمان حاضر معتقدند همین گروه قاسمیه اند که به آقاخانیه شهرت دارند.

۷٫فاطمیان همانند دیگر فرق اسماعیلیه به تمایز میان ظاهر و باطن دین معتقدند.

۸٫اسماعیلیان درجاتى را براى امامت معتقدند:
۱٫امام مقیم که بالاترین درجه است . ۲٫امام اساس که کارهاى رسول ناطق را ادامه مى دهد. ۳٫امام مستقر ۴٫امام مستودع یا نائب الامام .

۹٫قرامطه پیروان قرمطاند و از فرقه مبارکیه منشعب شده اند. اینها بیش از دیگر فرق اسماعیلى به باطنى گرى و ضدیت با عقاید قطعى مسلمانان مبادرت مى کردند به نحوى که نمى شود آنها را فرقه اى اسلامى نامید.

۱۰٫ قرامطه به هفت پیامبر الوالعزم معتقدند و همه احکام قرآن و سنت را داراى باطن و ظاهرى مى دانند و عمل به ظاهر را سبب گمراهى مى شمارند.

۱۱٫ قرامطه در برخى مناطق موفق به تشکیل حکومت شدند. مهمترین قیام آنها در بحرین رخ داد. در زمان ابوطاهر قرامطه قدرت بسیارى یافتند و مترکب فجیع ترین اعمال شدند. حکومت قرامطه تا سال ۴۶۹ ق . در بحرین ادامه داشت و پس از آننتوانستند حکومت تاءسیس کنند.

پرسش

 ۱٫ فرقه اسماعیلیه از کجا پیدا شدند و چه ویژگى مهمى دارند؟
۲٫ اسماعیلیان به چه فرقه هایى بعدا منشعب شدند؟
۳٫ فاطمیان چه گروهى هستند و چه اعتقاداتى دارند؟
۴٫ اسماعیلیان چه درجاتى براى امامت قائلند؟
۵٫ قرامطه چه گروهى هستند و عقایدشان چیست ؟

آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی//رضا برنجکار

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *