آن هدف تیر ملامت، آن صدف درّ کرامت، آن مجرّد رجال. آن مشرّف کمال، آن خزانه فضایل، عبد اللّه منازل- رحمه اللّه علیه- یگانه روزگار و شیخ ملامتیان بود؛ و متورّع و متوکّل و معرض هم از دنیا و هم از خلق؛ و مرید حمدون قصّار بود و عالم به علوم ظاهر و باطن؛ و بسیار حدیث نوشته بود و سماع کرده؛ و در وقت او مجرّدتر و پاکیزهتر از او کسى نبوده است چنان که:
نقل است که ابو على ثقفى سخن مىگفت. در میان سخن، عبد اللّه او را گفت:«مرگ را ساخته باش که از او چاره نیست». ابو على گفت: «تو ساخته باش». عبد اللّه دست در بالین کرد و سر بر او نهاد و گفت «من مردم» و در حال بمرد. بوعلى [را سخن] منقطع شد. زیرا که او را علایق بود و عبد اللّه مفرّد [و مجرّد].
و سخن اوست که گفت:«ابو على ثقفى وقتى که سخن گفتى، نه از براى خلق گفتى؛ و از این جهت بود که وقتى سخن او بدو رسید و در این معنى گفت: آفت ماست که از سخن خود انتفاع نمىتوانیم گرفت، چگونه دیگرى از سخن تو انتفاع گیرد؟». و گفت: «هر چه عبارت کنى به زبان خویش، باید که از حال خود عبارت کرده باشى و نباشى حکایتکننده از غیرى».
نقل است که روزى مسئله یى از وى پرسیدند. جواب داد. گفتند: «بازگوى» گفت: «من هنوز در پشیمانى آنم که اوّل چرا گفتم؟». و گفت: «هیچکس فریضهیى ضایع نکند از فریضهها الّا که مبتلا گردد به ضایع کردن سنّتها، و هر که به ترک سنّتى مبتلا گردد، زود باشد که در بدعت افتد». و گفت: «فاضلترین اوقات تو آن است که از خواطر و وسواس نفس رسته باشى، و مردمان از ظنّ بد تو رسته باشند». و گفت: «هر که نفس او ملازمت چیزى کند که بدان احتیاج ندارد، ضایع کند از احوال خویش، هم چندان، که از آن گزیر نیست و لا بدّ بدان محتاج است» و گفت: «آدمى عاشق است بر شقاوت خویش»- یعنى همه آن خواهد که سبب بدبختى او بود- و یک روز اصحاب خود را گفت: «شما عاشق شدهاید بر خویش و بر کسى نیز که بر شما عاشق شده است». و گفت: «عجب از کسى دارم که در حیا سخن گوید و از خداى- تعالى- شرم ندارد».یعنى چون خداى- عزّ و جلّ- را متکلّم مى بیند، چگونه شرم ندارد که در کلام آید؟
و گفت: «هر که را محبّت دادند و فقر، اگر او را خشیت ندهند، او فریفته است». و گفت: «خدمت ادب است نه مداومت بر خدمت؛ که ادب در خدمت عزیزتر است از خدمت». و گفت: «ما به ادب محتاجتریم از آن که به بسیارى علم». و گفت: «هر که قدر خویش در چشم خلق بزرگ داند، بر او واجب [است که]: چنان کند که نفس او در چشم او خوار گردد. ندیدى که ابراهیم خلیل را- علیه السّلام- خلیل خواند و او گفت:
و اجنبنى و بنىّ أن نعبد الاصنام» و گفت: «احکام غیب در دنیا بر کسى ظاهر نگردد و لیکن فضیحت دعوى ظاهر گردد». و گفت: «هرگز دعوى و تسلیم در یک حال جمع نشود». و گفت: «هر که محجوب گردد به چیزى از علوم، هرگز او عیب خود نبیند». و گفت: «هر فقر که از ضرورت نبود، آن فقر را هیچ فضیلت نبود». و گفت: «حقیقت فقر انقطاع است از دنیا و آخرت، و مستغنى شدن به خداوند دنیا و آخرت». و گفت: «آدمى چگونه از پس و پیش نگه تواند کرد و او غایب است در حال از مقام و وقت خود». و گفت: «تو ظاهرا دعوى عبودیّت مىکنى، امّا باطنا سر به اوصاف ربوبیّت برآوردهاى». و گفت: «عبودیّت اضطرارى است نه اختیارى». و گفت: «هر که طعم عبودیّت چشید، او را عیش نیست».
و گفت: «عبودیّت رجوع کردن است در جمله چیزها به خداى- تعالى به حدّ اضطرار». و گفت: «بنده بنده او بود تا خود را خادمى نمىداند. چون خود را خادمى جست، از حدّ بندگى افتاد و ادب از دست داد». و گفت: «هیچچیز نیست درکسى که خوارى بندگى و خوارى سؤال و خوارى ردّ نچشیده است».
و گفت: «حق- تعالى- یاد کرده است انواع عبادت را که: الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ. ختم جمله مقامات بر استغفار کرده است، تا بنده بینا گردد بر تقصیر خویش بر همه افعال و احوال، پس از همه استغفار کند». و گفت: «هر که سایه از نفس خود برگیرد، عیش خلایق در سایه او بود».
و گفت:«تفویض با کسب بهتر باشد از خلوت بىکسب». و گفت: «هر که در این حدیث آید از سر ضعف، قوى گردد و فضیحت نشود؛ و هر که از سر قوّت درآید، ضعیف گردد و فضیحت شود». و گفت: «اگر درست شود بنده را یک نفس از همه عمر بىریا و شرک، برکات آن نفس تا آخر عمر با او بماند». و گفت: «عارف آن است که [از] هیچچیزش عجب نیاید».
نقل است که یکى او را دعا کرد که: «آنچه امید دارى، خداى بدهد»، گفت:«امید بعد از معرفت بود، و کو معرفت؟».
و وفات او به نشابور بود، و خاک او در مشهد انبار است. احمد اسود گفت: به خواب دیدم که هاتفى مرا گفت: «عبد اللّه را بگوى که: ساخته باش که تا یک سال دیگر وفات خواهى کرد». بامداد با وى بگفتم. گفت: «این وعدهاى مدید است و مدّتى بعید. تا سالى که انتظار تواند کرد؟».
تذکره الأولیاء//فریدالدین عطار نیشابوری