تذكره الأولياء ونفحات الانسشعرا-مشعرای قرن هفتمعرفا-معرفای قرن هفتم

۴۹۵- مولانا جلال الدّین محمّد البلخى الرّومى، قدّس اللّه تعالى سرّه‏(نفحات الأنس)

ولادت خدمت مولانا در بلخ بوده است، در ششم ربیع الاول سنه اربع و ستّمائه.مى‏گویند که بر خدمت مولانا از پنج سالگى باز صور روحانى و اشکال غیبى، یعنى سفره ملایکه و برره جنّ و خواصّ انس که مستوران قباب عزّت‏اند، ظاهر مى‏شده‏اند و متمثّل مى‏گشته.

به خطّ مولانا بهاء الدّین ولد نوشته یافته‏اند که: «جلال الدّین محمّد در شهر بلخ شش‏ساله بود که روز آدینه با چند کودک دیگر بر بامهاى خانه‏هاى ما سیر مى‏کردند. یکى از آن کودکان با دیگرى گفته باشد که: بیا تا از این بام بر آن بام جهیم! جلال الدّین محمّد گفته است:

این نوع حرکت از سگ و گربه و جانوران دیگر مى‏آید. حیف باشد که آدمى به این‏ها مشغول شود. اگر در جان شما قوّتى هست بیایید تا سوى آسمان پریم، و در آن حالت از نظر کودکان غایب شد. کودکان فریاد برآوردند. بعد از لحظه‏اى رنگ وى دیگرگون شده و چشمش متغیّر گشته، باز آمد. گفت: آن ساعت که با شما سخن مى‏گفتم دیدم که جماعتى سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد آسمانهاگردانیدند و عجایب ملکوت را به من نمودند، و چون آواز فریاد و فغان شما بر آمد، بازم به این جایگاه فرود آوردند.» و گویند که در آن سنّ در هر سه چهار روز یک بار افطار مى‏کرد.

و گویند که در آن وقت که به مکّه مى‏رفته‏اند، در نشابور به صحبت شیخ فرید الدّین عطّار رسیده بود، و شیخ کتاب اسرارنامه به وى داده بوده، و آن را پیوسته با خود مى‏داشته.

خدمت مولوى مى‏فرموده است که: «من این جسم نیستم که در نظر عاشقان منظورم، بلکه من آن ذوقم و آن خوشى‏ام که در باطن مریدان از کلام من سر مى‏زند. اللّه! اللّه! چون آن دم را یابى و آن ذوق را بچشى غنیمت مى‏دار و شکرها مى‏گزار که من آنم.»

در خدمت مولوى گفتند: «فلان مى‏گوید که: دل و جان به خدمت است.» فرمود که:

«خمش! در میان مردم این دروغ مانده است که مى‏گویند؟ او آن چنان دل و جان را از کجا یافت که در خدمت مردان باشد؟» بعد از آن روى سوى چلبى حسام الدّین کرد که: «اللّه! اللّه! با اولیاى حق زانو بر زانو باید نشستن که آن قرب را اثرهاست عظیم.»

یکى لحظه از او دورى نشاید که از دورى خرابیها فزاید
به هر حالى که باشى پیش او باش‏ که از نزدیک بودن مهر زاید

و فرموده است: «مرغى که از زمین بالا پرد، اگر چه به آسمان نرسد، امّا این قدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد. و همچنین اگر کسى درویش شود و به کمال درویشى نرسد، امّا این قدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاى دنیا برهد و سبکبار گردد که: نجا المخفّفون و هلک المثقلون.»

یکى از ابناى دنیا پیش خدمت مولوى عذرخواهى مى‏کرد که: «در خدمت مقصّرم.» فرمود که: «حاجت به اعتذار نیست. آن قدر که دیگران از آمدن تو منّت دارند، ما ازناآمدن منّت داریم.»

یکى از اصحاب را غمناک دید فرمود: «همه دلتنگى از دل‏نهادگى بر این عالم است. هر دمى که آزاد باشى از این جهان و خود را غریب دانى، و در هر رنگ که بنگرى و هر مزه‏اى که بچشى دانى که با آن نمانى و جاى دیگر روى، هیچ دلتنگ نباشى.»

و فرموده است که: «آزادمرد آن است که از رنجانیدن کسى نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحقّ رنجانیدن را نرنجاند.»

مولانا سراج الدّین قونیوى صاحب صدر و بزرگ وقت بوده، اما با خدمت مولوى خوش نبوده. پیش وى تقریر کردند که مولانا گفته است که: «من با هفتاد و سه مذهب یکى‏ام.» چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بى‏حرمت کند. یکى را از نزدیکان خود، که‏دانشمندى بزرگ بود، بفرستاد که: «بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفته‏اى؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان!» آن کس بیامد و برملا سؤال کرد که: «شما چنین گفته‏اید که: من با هفتاد و سه مذهب یکى‏ام؟» گفت: «گفته‏ام.» آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: «با این نیز که تو مى‏گویى هم یکى‏ام.» آن کس خجل شد و بازگشت.

شیخ رکن الدّین علاء الدّوله گفته است که: «مرا این سخن از وى خوش آمده است.»

خدمت مولوى همواره از خادم سؤال کردى که: «در خانه ما امروز چیزى هست؟» اگر گفتى: «خیر است. هیچ نیست.» منبسط گشتى و شکرها کردى که: «للّه الحمد که خانه ما امروز به خانه پیغمبر مى‏ماند، صلّى اللّه علیه و سلّم.» و اگر گفتى: «ما لا بدّ مطبخ مهیّاست.» منفعل گشتى و گفتى: «از این خانه بوى فرعون مى‏آید.»

و گویند که در مجلس وى هرگز شمع بر نکردندى الّا به نادر به غیر از روغن چراغ.

گفتى: «هذا للملوک و هذا للصّعلوک.»

روزى در مجلس وى حکایت شیخ اوحد الدّین کرمانى- رحمه اللّه تعالى- مى‏کردند که:

«مردى شاهد باز بود، امّا پاکباز بود و کارى ناشایست نمى‏کرد.» فرمود: «کاشکى کردى و گذشتى.»

اى برادر بى‏نهایت درگهى است‏ بر هر آنچه مى‏رسى بر وى مایست‏

روزى مى‏فرمود که: «آواز رباب صریر باب بهشت است که ما مى‏شنویم.» منکرى گفت: «ما نیز همان آواز مى‏شنویم، چون است که چنان گرم نمى‏شویم که مولانا؟» خدمت مولوى فرمود: «کلّا و حاشا! آنچه ما مى‏شنویم آواز باز شدن آن در است، و آنچه وى مى‏شنود آواز فراز شدن.»

و فرموده است که: «کسى به خلوت درویشى درآمد. گفت: چرا تنها نشسته‏اى؟ گفت:

این دم تنها شدم که تو آمدى، مرا از حقّ مانع آمدى.»

جماعتى از خدمت مولوى التماس امامت کردند، و خدمت شیخ صدر الدّین قونیوى نیز در آن جماعت بود. گفت: «ما مردم ابدالیم، به هر جایى که مى‏رسیم مى‏نشینیم و مى‏خیزیم. امامت را ارباب تصوّف و تمکین لایق‏اند.» به خدمت شیخ صدر الدّین اشارت کرد تا امام شد.

فرمود: «من صلّى خلف إمام تقىّ فکأنّما صلّى خلف نبیّ.»

خدمت مولانا در سماع بود. درویشى را در خاطر گشت که سؤال کند که: «فقر چیست؟» مولانا در اثناى سماع این رباعى خواند:

الجوهر فقر و سوى الفقر عرض‏ الفقر شفاء و سوى الفقر مرض‏

العالم کلّه خداع و غرور و الفقر من العالم سرّ و غرض‏

از وى پرسیدند که: «درویش گناه کند؟» گفت: «مگر طعام بى‏اشتها خورد، که طعام بى‏اشتها خوردن درویش را گناهى عظیم است.»

و فرموده است که: «صحبت عزیز است. لا تصاحبوا غیر أبناء الجنس!»

و گفته که: «در این معنى حضرت خداوندم، شمس الدّین تبریزى- قدّس سرّه- فرموده که:

علامت مرید قبول یافته آن است که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن. و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد، چنان نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان.»

و در مرض اخیر با اصحاب گفته است که: «از رفتن من غمناک مشوید، که نور منصور- رحمه اللّه- بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فرید الدّین عطّار- رحمه اللّه- تجلّى کرد و مرشد او شد. در هر حالتى که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممدّ باشم در هر لباسى که باشم.»

دیگر فرمود که: «در عالم ما را دو تعلّق است یکى به بدن و یکى به شما، و چون به عنایت حقّ- سبحانه- فرد و مجرّد شوم و عالم تجرید و تفرید روى نماید، آن تعلّق نیز از آن شما خواهد بودن.»

خدمت شیخ صدر الدّین- قدّس سرّه- به عیادت وى آمد. فرمود که: «شفاک اللّه شفاء عاجلا! رفع درجات باشد! امید است که صحّت باشد. خدمت مولانا جان عالمیان است.» فرمود که: «بعد از این شفاک اللّه شما را باد! همانا که در میان عاشق و معشوق پیراهنى از شعر بیش نمانده است. نمى‏خواهید که نور به نور پیوندد؟»

من شدم عریان ز تن او از خیال‏ مى‏خرامم در نهایات الوصال‏

شیخ با اصحاب گریان شدند، و حضرت مولانا این غزل فرمود:

چه دانى تو که در باطن چه شاهى همنشین دارم؟ …

و خدمت مولانا در وصیّت اصحاب چنین فرموده است: «اوصیکم بتقوى اللّه فی السّرّ و العلانیه، و بقلّه الطّعام و قلّه المنام و قلّه الکلام، و هجران المعاصی و الآثام، و مواظبه الصّیام، و دوام القیام و ترک الشّهوات على الدّوام، و احتمال الجفاء من جمیع الأنام، و ترک مجالسه السّفهاء و العوامّ، و مصاحبه الصّالحین و الکرام و انّ خیر النّاس من ینفع النّاس. و خیر الکلام ما قلّ‏ و دلّ. و الحمد للّه وحده.»

سؤال کردند که: «به خلافت مولوى مناسب کیست؟» فرمود که: «چلبى حسام الدّین.» تا سه بار این سؤال و جواب مکرّر شد. چهارم بار گفتند که: «نسبت به سلطان ولد چه مى‏فرمایید؟» فرمود که: «وى پهلوان است. حاجت به وصیّت نیست.» چلبى حسام الدّین پرسید که: «نماز شما را که گزارد؟» فرمود که: «شیخ صدر الدّین.»

و فرمود که: «یاران ما از این‏سو مى‏کشند، و مولانا شمس الدّین آن جانب مى‏خواند. یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ! (۳۱/ احقاف) ناچار رفتنى است.»

توفّى- قدّس اللّه تعالى روحه- وقت غروب الشّمس، خامس جمادى الاخرى، سنه اثنتین و سبعین و ستّمائه.

از شیخ مؤید الدّین جندى سؤال کردند که: «خدمت شیخ صدر الدّین در شأن خدمت مولوى چه مى‏گفت؟» گفت: «و اللّه! روزى با خواصّ یاران مثل شمس الدّین ایکى و فخر الدّین عراقى و شرف الدّین موصلى و شیخ سعید فرغانى و غیرهم نشسته بودند. سخن از سیرت و سریرت مولانا بیرون آمد. حضرت شیخ فرمود: اگر بایزید و جنید در این عهد بودندى، غاشیه این مرد مردانه برگرفتندى و منّت بر جان خود نهادندى. خوان‏سالار فقر محمّدى او است. ما به طفیل وى ذوق مى‏کنیم.» همه اصحاب انصاف دادند و آفرین کردند. بعد از آن شیخ مؤیّد گفت: «من نیز از جمله نیازمندان آن سلطانم.» و این بیت را بخواند:

لو کان فینا للألوهه صوره هى أنت لا أکنى و لا أتردّد
 

نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى

خطا: فرم تماس پیدا نشد.

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=