بعضى گفتهاند که وى به صحبت شیخ نجم الدّین کبرى رسیده است و از خلفاى وى است. نام وى محمّد بن الحسین بن احمد الخطیبى البکرى است. از فرزندان امیر المؤمنین ابا بکر است- رضى اللّه تعالى عنه- و مادر وى دختر پادشاه خراسان، علاء الدّین محمّد بن خوارزم شاه بود. حضرت رسالت- صلّى اللّه علیه و سلّم- وى را در خواب اشارت فرمود که:
«دختر خود را به حسین خطیبى نکاح کن!» و بعد از نهم ماه بهاء الدّین ولد متولّد شد. و چون دوساله شد، والد وى نقل کرد، و چون به سنّ تمییز رسید، به تحصیل علوم دینى و معارف یقینى مشغول شد تا کمال وى به جایى رسید که حضرت رسالت وى را در واقعه سلطان علماء لقبنهاد.
و چون وى را ظهورى تمام حاصل شد و مرجع خواصّ و عوامّ گشت، جمعى از علما را چون امام فخر رازى و غیره بر وى حسد بجنبید. وى را به خروج بر سلطان وقت متّهم داشتند، وى را از شهر بلخ عذر خواست، و در آن وقت مولانا جلال الدّین خردسال بود. از راه بغداد به مکّه توجّه نمودند. چون به بغداد رسیدند، جمعى پرسیدند که: «اینان چه طایفهاند و از کجا مىآیند و به کجا مىروند؟» مولانا بهاء الدّین فرمود که: «من اللّه و إلى اللّه، و لا حول و لا قوّه إلّا باللّه.» این سخن را به خدمت شیخ شهاب الدّین سهروردى رسانیدند، فرمود که: «ما هذا إلّا بهاء الدّین البلخى.» و خدمت شیخ استقبال کرد. چون برابر مولانا رسید، از استر فرود آمد و زانوى مولانا را ببوسید و به جانب خانقاه استدعا کرد. مولانا گفت: «موالى را مدرسه مناسبتر است.» در مستنصریّه نزول کرد، و خدمت شیخ به دست خود موزه وى را کشید. روز سیم عزیمت مکّه مبارکه نمودند و بعد از مراجعت به جانب روم متوجّه شدند. چهار سال در ارزنجان بودند و هفت سال در لارنده. و در لارنده خدمت مولانا جلال الدّین را در سنّ هژده سالگى کدخدا ساختند، و در ثلاث و عشرین و ستّمائه سلطان ولد متولّد شد. و چون سلطان ولد بزرگ شد، هر کس ایشان را نشناختى و با مولانا جلال الدّین بدیدى برادران پنداشتى. و بعد از آن سلطان ایشان را از لارنده به قونیّه استدعا کرد، و مولانا بهاء الدّین ولد آنجا به جوار رحمت حق پیوست.
نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى
خطا: فرم تماس پیدا نشد.