عـنـوان بـصـری یـکی از یاران و شاگردان مالک بن انس بود و برای کسب علم نزد او رفت و آمد می کرد. وی پس از ورود امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه ، برای فـراگـیـری دانـش نـزد آن حضرت می رود؛ اما ابتدا با بی مهری امام صادق علیه السلام مـواجـه مـی شـود و سـرانـجـام ایـشان وی را می پذیرند و در ضمن روایتی بسیار ژرف و پرمحتوا، راه سیر و سلوک را به او می آموزند.
بـنـا به گفته مرحوم حاج سید هاشم حداد رضی الله عنه ، آیت الله قاضی (قدس سره ) بـه شـاگـردان خـویـش و مریدان و طالبان سیر و سلوک سفارش می کردند روایت عنوان بـصـری را نـوشته ، همراه خود داشته باشند و هفته ای یک دو بار آن را مطالعه نمایند و بـه دستورات آن عمل کنند.
با توجه به اهمیت این روایت شریف و مطالب پرارج آن در مـورد کـیـفـیـت مـعـاشـرت و خـلوت ، کـیـفـیـت و مـقـدار خـوراک ، کـیـفـیـت تـحـصـیـل عـلم و بـیان صفاتی پسندیده از قبیل حلم و صبر و شکیبایی در برابر گفتار هـرزه گـویـان و نیز مقام عبودیت و تقوا و تسلیم و رضا و مراتب توحید الهی ، آن را به طور کامل نقل می کنیم تا به لطف پروردگار، همگان را سودمند افتد.
علامه بزرگوار، مرحوم شیخ محمد باقر مجلسی (قدس سره ) می فرماید:
وجـدت بـخـط شـیـخنا البهائی ما لفظه : من روایتی را به خط شیخمان بهاءالدین عاملی (شیخ بهائی ) یافتم که عبارت آن چنین است :
وجـدت بـخـط شـیـخنا البهائی ما لفظه : من روایتی را به خط شیخمان بهاءالدین عاملی (شیخ بهائی ) یافتم که عبارت آن چنین است :
قـال الشـیـخ شـمـس الدیـن مـحـمـد بـن مـکـی : شـیـخ شـمس الدین محمد بن مکی (شهید اول ) فرمود:
نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی – رحمه الله – عن عنوان البصری و کان شیخا کبیرا قـد اتـی عـلیـه اربـع و تـسعون سنه قال : من از دست خط شیخ احمد فراهانی (ره ) از عـنـوان بـصـری کـه
نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی – رحمه الله – عن عنوان البصری و کان شیخا کبیرا قـد اتـی عـلیـه اربـع و تـسعون سنه قال : من از دست خط شیخ احمد فراهانی (ره ) از عـنـوان بـصـری کـه
پـیـرمـردی نـود و چـهـار سـاله بـود، نقل می کنم که وی گفت :
کـنت اختلف الی مالک بن انس سنین ؛ فلما قدم جعفر الصادق علیه السلام المدینه اختلف الیـه و حـبـبـت ان اخـذ عـنه کما اخذت عن مالک . من سالها نزد مالک بن انس رفت و آمد می کردم . هنگامی که امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه تشریف آوردند، نزد ایشان رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طور که از مالک کسب علم می کردم ، از ایشان نیز فرا گیرم .
فـقـال لی یـومـا: انـی رجـل مـطـلوب و مـع ذلک لی اوراد فـی کـل سـاعـه مـن آنـاء اللیل و النهار؛ فلا تشغلنی عن وردی و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کـنـت تـخـتـلف الیـه ! روزی حـضـرت بـه مـن فـرمودند: من مردی هستم که (از طرف دستگاه حکومتی ) تحت نظر می باشم و افزون بر آن ، در هر ساعتی از ساعات شب و روز اذکاری دارم ، بنابراین مرا از خواندن دعاهایم باز مدار و همان طور که قبلا نزد مالک رفت و آمد می کردی ، اکنون نیز از او کسب علم کن !
فـاغـتـمـمت من ذلک و خرجت من عنده و قلت فی نفسی : لو تفرس فی خیرا لما زجرنی عن الاخـتـلاف الیـه و الاخـذ عنه ! من از این سخن غمگین شدم و از نزد ایشان خارج شده ، با خـود گـفـتـم : اگـر در من خیری می یافت ، از رفت و آمد نزد خودش و کسب علم باز نمی داشت !
فدخلت مسجد الرسول و سلمت علیه ثم رجعت من الغد الی الروضه و صلیت فیها رکعتین و قـلت : اسـالک یا الله و یا الله ان تعطف علی قلب جعفر و ترزقنی من علمه ما اهتدی بـه الی صـراطـک المـسـتقیم ! پس داخل مسجد پیامبر شدم و بر آن حضرت سلام کردم ، سپس فردا به روضه رسول خدا بازگشتم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عرض کردم : خـدایـا! خداوندا! از تو درخواست می کنم که قلب جعفر را نسبت به من مهربان کنی و از دانش او چیزی به من ارزانی فرمایی که با آن به راه مستقیمت هدایت شوم !
و رجـعـت الی داری مـغتما و لم اختلف الی مالک بن انس لما اشرب قلبی من حب جعفر. فما خـرجـت مـن داری الا لصـلوه مـکـتـوبه حتی عیل صبری . و با اندوه به خانه بازگشتم و دیـگـر نـزد مالک بن انس نرفتم ، زیرا قلبم از محبت جعفر لبریز شده بود و جز برای ادای نماز واجب از خانه خارج نمی شدم تا آنکه صبرم تمام شد.
فـلمـا ضـاق صـدری تـنعلت و تردیت و قصدت جعفرا و کان بعد ما صلیت العصر. چـون سـیـنـه ام تـنـگ شـد، کـفشهایم را پوشیده ، ردا به دوش انداختم و پس از اقامه نماز عصر، برای ملاقات با جعفر بن محمد حرکت کردم .
فـلمـا حـضـرت بـاب داره اسـتـاذنـت عـلیـه ؛ فـخـرج خـادم ، فـقـال : مـا حـاجـتـک ؟ فـقـلت : السـلام عـلی الشـریـف . فـقال : هو قائم فی مصلاه . فجلست بحذاء بابه . چون به در منزلش رسیدم ، اجازه ورود خواستم . خادمی بیرون آمد و پرسید: چه کاری داری ؟ گفتم : می خواهم به آقا سلام عـرض کـنـم . خـادم گـفـت : ایـشـان در مـصـلای خـویـش بـه نـمـاز ایـسـتـاده انـد. از ایـن رو مقابل در خانه نشستم .
فـمـا لبـثـت الا یسیرا اذ خرج خادم فقال : ادخل علی برکه الله ! فدخلت و سلمت علیه ؛ فـرد السـلام و قال : اجلس ، غفرالله لک ! پس از این که مدت کوتاهی نشستم ، خادمی آمـد و گـفـت : بـر بـرکـت خـداونـد داخـل شـو! پـس داخـل شـدم و سـلام کـردم . حـضـرت جـواب سـلام داده ، فـرمـودنـد: بـنـشـین ، خداوند تو را بیامرزد!
فـجـلسـت فـاطـرق مـلیـا ثم رفع راسه و قال : ابو من ؟ قلت ابو عبدالله ! نشستم آنـگـاه حضرت سر به زیر انداختند و پس از مدتی سر را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست ؟ عرض کردم : ابو عبدالله .
قال : ثبت الله کنیتک و وفقک یا ابا عبدالله ! ما مسالتک ؟ فرمود: خداوند تو را بر کنیه ات ثابت قدم بدارد (همواره بنده خدا باشی ) و تو را موفق کند ای ابا عبدالله ! چه درخواستی داری ؟
فقلت فی نفسی : لو لم یکن لی من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا! من پیش خود گفتم : اگر جز این دعا چیزی از زیارت و سلام نصیب من نشود، خیلی زیاد است
قال : ثبت الله کنیتک و وفقک یا ابا عبدالله ! ما مسالتک ؟ فرمود: خداوند تو را بر کنیه ات ثابت قدم بدارد (همواره بنده خدا باشی ) و تو را موفق کند ای ابا عبدالله ! چه درخواستی داری ؟
فقلت فی نفسی : لو لم یکن لی من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا! من پیش خود گفتم : اگر جز این دعا چیزی از زیارت و سلام نصیب من نشود، خیلی زیاد است
ثـم رفـع راسـه ثـم قـال : مـا مـسـالتـک ؟ فـقـلت : سـالت الله ان یعطف قلبک علی و یرزقنی من علمک و ارجو ان الله تعالی اجابنی فی الشریف ما سالته ! سپس امام سر بـرداشته ، فرمودند: حاجتت چیست ؟ عرض کردم : من از خداوند درخواست کردم که قلب شما را نـسـبـت بـه من مهربان کند و مرا از دانش شما بهره مند گرداند و امیدوارم خداوند تعالی درخواست مرا نسبت به آن بزرگوار اجابت کند!
فقال : یا ابا عبدالله ! لیس العلم بالتعلم ، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تـبـارک و تعالی ان یهدیه . فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه واطلب العـلم بـاسـتـعـمـاله و اسـتفهم الله یفهمک ! حضرت فرمودند: ای ابا عبدالله ! علم به آمـوخـتـن نـیـسـت . عـلم نـوری اسـت کـه خـداونـد تـبـارک و تـعـالی آن را در دل هـر کـه مـی خـواهـد هدایتش کند، قرار می دهد. پس تو هم اگر طالب علمی ، نخست حقیقت عـبـودیـت و بـنـدگـی را در خـودت جـسـتـجـو کـن و عـلم را بـا عمل به آن طلب نما و از خداوند طلب فهم نما تا به تو بفهماند!
قلت : یا شریف ! فقال : قل یا ابا عبدالله ! قلت : یا ابا عبدالله ! مـا حـقـیـقـه العـبـودیـه ؟ گـفتم : ای بزرگوار! فرمود: بگو ای ابا عبدالله ! عرض کردم یا ابا عبدالله ! حقیقت بندگی چیست ؟
قال : ثلاثه اشیاء: ان لا یری العبد لنفسه فی ما خوله الله تعالی ملکا، لان العبید لا یـکون لهم ملک ، یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به و لا یدبر العبد لنفسه تـدبـیرا و جمله اشتغاله فیما امره الله تعالی به و نهاه عنه فرمود: حقیقت عبودیت سه چـیـز اسـت : اول آنـکـه بـنـده ، بـرای خودش نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشـتـه اسـت مـالکـیـت و سـلطـه ای نبیند، زیرا برای بندگان ، مالکیتی وجود ندارد، آنان مـال را مـال خـدا مـی دانـنـد و آن را هـر جا که خداوند امر کرده است مصرف می کنند. دوم آنکه بنده برای خودش هیچ تدبیر و اندیشه ای نکند و سوم آنکه همه اشتغالات او در چیزهایی است که خداوند او را به انجامش امر کرده و یا از ارتکابش باز داشته است .
فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالی ملکا هان علیه الانفاق فیما امره الله ان ینفق فیه . پس هنگامی که بنده نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشته است مـلکـیـتی برای خودش نبیند، انفاق کردن در مواردی که خداوند به او دستور انفاق در آن را داده است آسان می شود.
و اذا فـوض العـبـد تـدبـیـر نـفسه علی مدبره هان علیه مصائب الدنیا. و هنگامی که بنده تدبیر خودش را به مدبرش بسپارد، مصیبتهای دنیا بر او آسان می شود.
و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالی به و نهاه لا یتفرغ منها الی المراء و المباهاه مع النـاس و زمـانـی کـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر کرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جای آنها به
و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالی به و نهاه لا یتفرغ منها الی المراء و المباهاه مع النـاس و زمـانـی کـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر کرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جای آنها به
جدال با مردم و مباهات کردن بر آنها نمی پردازد.
فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاثه هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق و لا یطلب الدنیا تـکـاثـرا و تـفاخرا و لا یطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا یدع ایامه باطلا. پس چون خداوند بنده را با این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس و خلق خدا در نظر بنده آسان خـواهـد شـد و دنـیـا را برای مباهات و فخرفروشی نخواهد خواست و آنچه را که نزد مردم اسـت بـرای اظـهـار بـزرگـی و بـرتـری جویی نمی طلبد و روزگارش را بیهوده نمی گذارند.
فـهـذا اول درجـه التقی . قال الله تبارک و تعالی : تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین .
این ، اولین درجه تقوی است . خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ما خانه آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواهان برتری جویی و فساد نیستند و عاقبت تنها برای متقین است .
قلت : یا ابا عبدالله ؛ اوصنی ! گفتم : یا ابا عبدالله مرا نصیحت کنید!
قـال : اوصـیـک بـتـسـعه اشیاء، فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی والله اسال ان یوفقک لاستعماله ! امام فرمودند: تو را به نه چیز وصیت می کنم که اینها سفارش من به همه کسانی است که خواهان سلوک در راه خدا هستند و از خداوند می خواهم که تو را به رعایت آنها موفق کند!
ثـلاثـه مـنـهـا فـی ریـاضـه النـفـس و ثـلاثـه منها فی الحلم و ثلاثه منها فی العلم . فاحفظها و ایاک و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبی له . سه چیز از این نه چیز دربـاره ریـاضـت نـفـس و سـه چیز درباره حلم و سه چیز درباره علم و دانش است . اینها را بـیـامـوز و مـبـادا در مـورد آنـهـا سـسـتـی کنی ! (عنوان می گوید:) من خود را آماده فرا گرفتن این نه چیز کردم .
فـقـال : امـا اللواتـی فـی الریـاضـه فـایـاک ان تـاکـل مـا لا تـشـتـهـیـه ، فـانـه یـورث الحـمـاقـه و البـله و لا تاکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله .
حـضـرت فرمودند: اما سفارشهایی که در مورد ریاضت نفس است : از خوردن چیزی که به آنـهـا اشـتـهـا نـداری بـپـرهـیـز، زیـرا ایـن کـار مـوجـب حـماقت و نادانی می شود و جز هنگام گـرسـنـگـی چـیـزی نـخـور و هـنـگـام خـوردن ، از غـذای حلال بخور و نام خدا را ببر.
و اذکـر حـدیـث الرسـول (ص ): مـا مـلا ادمی وعاء شرا من بطنه ؛ فان کان و لابد فثلث لطـعـامـه و ثـلاث لشـرابـه و ثـلث لنـفـسـه . و بـه یـاد ایـن حـدیـث رسـول خدا صلی الله علیه و آله باش که فرمودند: هیچ کس ظرفی بدتر از شکمش را پـر نـکـرده است ؛ بنابراین اگر چاره ای از این نیست ، باید یک سوم شکم را برای غذا و یک سوم آن را برای نوشیدنی و یک سوم دیگر را برای تنفس نگه دارد.
و امـا اللواتـی فـی الحـلم فـمـن قـال لک : ان قـلت واحـده سـمـعـت عـشـرا، فـقل : ان قلت عشرا لم تسمع واحده . و اما آنچه درباره حلم است این است که هر کس به تـو گـفـت : اگـر یکی بگویی ، ده تا می شنوی تو بگو: اگر ده تا هم بگویی ، یکی نمی شنوی .
و مـن شـتـمـک فـقـل له : ان کـنـت صـادقـا فـی مـا تـقـول فـاسـال الله ان یـغـفـرلی و ان کـنـت کـاذبـا فـی مـا تـقـول فـالله اسال ان یغفر لک . و هر کس به تو ناسزا گفت ، به او بگو: اگر در آنـچـه مـی گـویـی راسـتـگـو هـسـتی ، از خداوند می خواهم که مرا ببخشد و اگر دروغ می گویی ، از خدا می خواهم که تو را ببخشد.
و مـن وعدک بالخنی فعده بالنصیحه و الرعاء و هر کس تو را به چیز ناخوشایندی تهدید کرد، به او بگو که خیرخواه او هستی و مراعاتش می کنی .
و اما اللواتی فی العلم فاساءل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسالهم تعنتا و تجربه و ایـاک ان تـحمل برایک شیئا و خذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد الیه سبیلا و اهرب من الفتیا هربک من الاسد و لا تجعل رقبتک للناس جسرا! و اما آنچه مربوط به علم است : آنچه را نـمی دانی از دانشمندان بپرس و از اینکه برای آزار دادن یا آزمودن بپرسی بپرهیز و در تـمـام امـوری کـه راهـی به احتیاط می یابی احتیاط پیشه کن و از فتوا دادن بپرهیز، همان گونه که از شیر می گریزی
و گردن خود را پلی برای عبور مردم قرار مده .
قم عنی یا ابا عبدالله ؛ فقد نصحت لک و لا تفسد علی وردی ؛ فانی امرو ضنین بنفسی والسـلام عـلی مـن اتـبـع الهدی . ای ابا عبدالله ! از نزد من برخیز که من تو را نصیحت کـردم و مـانـع ذکـر و ورود مـن مـشـو کـه مـن نـسـبـت بـه خـودم بخیل هستم . و سلام بر کسی که از هدایت پیروی می کند!ت !
دریای عرفان //هادی هاشمیان