آیت الله آقا سید علی قاضیآیت الله محمد تقی آملیحکایات عرفای برجستهحکایات و تشرفات حضرت ولی عصر(ع)علاّمه حسن حسن زاده آملی

اصرار براى تشرف-براى شهيد شيخ فضل الله نورى گريست -طلب استخاره آيت الله آملى -کوشانپور مرد عجیبى است !(آیت الله محمد تقی آملی)

طلب استخاره آيت الله آملى (اصرار براى تشرف)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آيت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده كه : در دورانى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى كه در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشريف آوردند عرض كردم : من خيلى در اينجا انتظار شما را كشيدم تا بياييد و براى من استخاره نماييد. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندين سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش يك استخاره نمايد!؟

آقاى آملى مى گفت : من خيلى خجالت كشيدم و با حال جدال عرض كردم : من به يك اجازه استخاره از ولى اكبر نياز دارم – تلويحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، كه بارها از محضر ايشان داشتم . ميرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى كه براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما كافى است و نيازى به كسب اجازه خاص نيست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شديد اين جانب ، ايشان ورد مخصوص براى اين منظور به من تعليم فرمود و خلاصه اين كه قرائت آيه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور ديگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى اين دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قيام مى كردم و در يكى از اين شب ها همين كه شروع كردم به خواندن ورد، احساس كردم كه مثل اين كه كسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در اين هنگام در مقام منسوب به امام مهدى عليه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شيخ محمد تقى آملى مى گفت : همين كه اين كلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اضطراب نزديك بود قلبم از حركت بايستد، پس شروع كردم به التماس و توسل از او كه مرا عفو فرمايد و ايشان نيز قبول فرمود.
بعد از اين ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى كه با ايشان مواجه شدم بدون هيچ كلامى اولين فرمايشى ايشان اين بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا اين همه براى آن اصرار مى كنى !؟ .

 

 

 

تحمل نكردن اسم اعظم 

شبيه همين مساله را شيخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل كرده است كه او گفت : به حضرت امام باقر عليه السلام عرض كردم كه مرا چنان گمان مى رود كه در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى .

عرض كردم : مرا در اين حضرت حاجتى است ، فرمود: چيست ؟ عرض كردم : اسم اعظم را به من تعليم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض كردم : آرى !
فرمود: به اين خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر عليه السلام دست مبارك به زمين گذاشت و آن خانه تاريك شد، عمر بن حنظله را لرزيدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گويى بياموزم تو را؟ عرض كردم : نه ! پس دست مبارك از زمين برگرفت و خانه به همان حال كه بود باز آمد.

 

 

آيت الله آملى براى شهيد شيخ فضل الله نورى گريست 

جناب آقاى اكبر ثبوت مى فرمايد: سال هاى آخر استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى – رحمه الله عليه – بود. يك بار به گمانم زاد روز اميرمومنان عليه السلام بود و من براى عرض تبريك و استفاضه عازم منزل ايشان شدم ، در بين راه به عزيزى كه از ديدار ايشان باز مى گشت برخوردم و او گفت كه حال آقا منقلب است و هيچ توضيحى هم در اين مورد نمى دهند و ظاهرا از يك واقعه خيلى ناراحت هستند.

كلمه واقعه مثل پتكى بر سر من فرود آمد و به يادم آمد كه روز سيزدهم رجب است و سالگرد شهادت شيخ نورى و حدس زدم كه امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برايشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گرديده اند.

 

به حضور ايشان كه رسيدم ، براى تسلى ايشان ، بى مقدمه بنا كردم به خواندن بيست و چند بيت كه از اديب پيشاورى وفات : 1349 هق در رثاى شيخ فضل الله نورى به ياد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پايان نبرده بودم كه ايشان زدند به گريه و چه گريه اى !

 

پا به پاى من تا مصرع آخر گريستند و ديگران نيز كه شايد چيزى از سروده هاى اديب ، دستگيرشان نشده بود از گريه استاد گريستند. قصيده اديب پيشاورى در رثاى شهيد نورى

 

لا زال من فضل الاله و جوذه

جود يفيض على ثراك همولا

روى عظامك و ابل من سيبه

يعتاد لحدك بكره و اصيلا

تلكم عظام كدن ان ياخذن من

جو الى عرش الاله سبيلا

همت عظامك ان تشايع روحها

يوم الزماع الى الجنان رحيلا

فتصعدت معه قليلا ثم ما

وجدت لسنه ربها تبديلا

فالروح راق و العظام تنزلت

كالايه اليوحى بها تنزيلا

امنت ازحادوا برب محمد

و صبرت فى ذات الاله جميلا

فعل الذين برب موسى آمنوا

و راو تمتع ذى الحياه قليلا

وفضوا الحياه و آثروا عنها الردى

و علوا جذوعا بسقا و نخيلا

و الفعل يبقى فى الزمان حديثه

ان اذهب الدهر الغشوم فعولا

و رايت فضل الله دين محمد

و سواه زندقه الغواه فضولا

خنقوك لا خنقا عليك و انما

حنقوك كيما يحنقوا التهليلا

مسكت بالدين القويم و لم تمل

بك زيعه كالمارقين مميلا

و اظل يوم الا بتلاء فلم تكن

فى الدين متهما و لا مذحولا

كالمشرقيه جردت عن غمدها

تهتنز فى ايدى الكماه صقيلا

فلو انهم فلقوا بها رضوى فما

وجدوا عليها نبوه و فلولا

ما كان فى حكم القضاء مدلها

منك الفواد و اللسان كليلا

ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز

حوليك ماثله اليك مثولا

هل ينفع البر التقى بيانه

فى معشر نطقوا السافه قليلا

ذو مره لم تضطرب احشائه

والموت ينسج مبرما سحيلا

ايقنت ان نكالهم بك نازل

فشربت صاب مصابهم معسولا

و كذالك من كان الاله مهاذه

و الحق معتصما له و وكيلا

صلى الاله عيك من متصلب

متخشع صعب القياد ذلولا

 

بعد كه خواندن و گريستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شيخ فضل الله نورى و اينكه قرار بود پدر ايشان ملا محمد آملى را هم پس از او بكشند، مطالبى گفتند تا رسيدند به كلامى قريب به اين مضمون كه سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج ميرزا حسين خليلى و شيخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبايى و بهبهانى حكم كرده بودند كه دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم كه باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند كه اين كار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر كس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در اين مورد از خود آن آقايان سوال كند و…

 

من از اين سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم كه تمام اين نسبت ها نادرست است و دروغ گويانى كه اين خبرها را جعل كرده اند چنان كم حافظه و بى خبر از تاريخ بوده اند كه دست كم نكرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاريخ هماهنگ گردانند و اكاذيبى متناقض با بديهى ترين گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند كه مچشان به زودى باز شود.

چنانكه اعدام شيخ نورى را مستند كرده اند به حكم حاج ميرزا حسين خليلى و آن دو تن ديگر. و نيز اينكه گفته شد هر كس ترديدى در اين مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال كند. با اينكه حاجى مزبور در تاريخ دهم شوال 1326 هق در گذشت و حادثه دستگيرى و اعدام شيخ نورى نه ماه پس از اين تاريخ يعنى در رجب 1327 هق روى داد.

همچنين طباطبايى و بهبهانى كه برطبق آن اخبار كذايى در اعدام شيخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هيچ كدام در جايى نبوده اند كه قادر به اعمال نظر در اين مورد باشند و روحشان هم از اين ماجرا خبر نداشته است ؛ زيرا كه محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبايى را به خراسان تبعيد كرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شيخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعيد بودند و پس از پيروزى مدعيان مشروطيت ، طباطبايى از خراسان به عزم تهران حركت كرده و در سبزوار از اعدام شيخ فضل الله نورى اطلاع يافته و بسيار گريسته و گفته بود: با عالم چنين عملى روا نمى دارند.

بهبهانى هم پس از بازگشت به ايران و در اولين برخورد با پسرش ، سيد محمد، به وى پرخاش كرده بود كه چرا نكردى پيش از اعدام شيخ طناب دار را به گردن خود بياويزى ؟ اين مطلب را از شيخ بهاء الدين نورى ، داماد سيد محمد بهبهانى ، شنيدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سيد محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شيخ فضل الله نورى هم خوانده ام .

و باز گفتم كه خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امين شيعه ، صاحب ذريعه كه شخصا نيز در جريان حركت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پيشوايان نهضت مشروطه را تقديس مى كرد، شنيدم كه مرحوم ميرزاى نائينى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگيرى از اعدام شيخ اقدام كند و او نيز تلگرافى بدين منظور به تهران فرستاد ولى كار از كار گذشته بود و شد آنچه شد. اين نكته از زبان برادر مرحوم نائينى هم نقل شده است .

بنگريد به : تشيع و مشروطيت در ايران عبدالهادى حائرى ، ص 200 . و مرحوم آخوند براى آنكه طرفداران استبداد سوء استفاده نكنند، مجلس ختم شيخ را مخفيانه برگزار كرد و الخ . اين مطلب اخير را علاوه بر صاحب ذريعه از حاج ميرزا احمد كفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تاليف كردم ، ايشان با حيرتى زايدالوصف استماع فرمودند و بعد هم كه با ارائه مستندات كافى راه چون و چرا مسدود گرديد، از تصورى كه نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و اين ناچيز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ايشان دعا كردند…

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظيم ، به دليل سادگى و نيز ناآگاهى از تاريخ و حوادث تاريخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند كه يگانه هدفشان بدبين كردن مردم و به ويژه پيشوايان دين به يكديگر و به پيشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اينكه بخواهيم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پيشوايان نهضت مشروطيت يا مخالفان آن را انكار؛ يا تمامى مواضع و عملكردهاى يكى از دو دسته را تاييد نماييم .

 

 

 

مشورت براى انتخاب 

 

آيت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى كه دوره قوانين و شرح لمعه ، تقريبا به پايان رسيد، به تهران آمديم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى برد؛ چون ايشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسيار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ايشان برد تا مشورت كند كه كجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در كدام مدرسه و پيش كدام استاد؟

مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمايى كردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترين مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عاليه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد.

از علماى به نام آنجا يكى مرحوم حاج آقا عماد بود و ديگرى مرحوم حاج شيخ عباس فشاركى . اينها آيات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسيار مدرسه خوبى بود. گذشته از اين ، براساس وقف نامه اى كه در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است كه در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت كند. تقريبا از سال 30-1329 به تهران آمديم و تا شهريور 5-1334 در مدرسه مروى مانديم .

سرانجام اين عارف فرزانه و عالم وارسته از اين دنيا گسسته و به لقاء الله پيوسته و براى هميشه چشم از اين دنياى فانى فرو بسته و حيات جاويدان انتخاب كرد. و بر اساس وصيت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزديك قبر مرحوم سيد ميرزا حسين سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد مقدس به خاك سپرده شد.

 

 

تجليل از دوست 

استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: وقتى در محضر آيت الله شيخ محمد تقى آملى بودم ايشان چنين فرمايشى به من فرمودند: ما همان وقت كه در نجف در خدمت جناب حاج سيد على قاضى بوديم ، علامه طباطبائى و آقا سيد احمد كربلائى كشميرى ايشان غير از سيد احمد كربلائى است كه استاد آيت الله سيد على قاضى مى باشد در ميان شاگردان مرحوم قاضى بر ديگران تفوق داشتند. و اين فرمايش آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى بود كه ايشان در همان وقت در نجف مكاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسيار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرمايد.

 

 

ارتباط بعد از ارتحال 

آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى كه خدمت آقاى الهى طباطبايى مى رسيدم ، از ايشان مى خواستم شما كه به محضر آقا به ميرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شويد، سفارش ما را هم بكنيد.

 

با اين كه آقاى قاضى وفات يافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبايى و اخوى ايشان آقاى الهى و آقاى شيخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسيدند. چنانچه خداوند در قرآن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدير گرفتند و آيه را به و اسئل امم الرسل تفسير كردند، اما نيازى به اين تقدير نيست .

 

نفس قدسيه الهيه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و اين مطلب از آيات و روايات استفاده مى شود. اين كه امام العارفين ، اميرالمومنين عليه السلام مى گويد:
الهى حب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك .
يعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نمايد؟!…
علامه حاج شيخ عباس حائرى در كتاب حوادث الايام مى نويسد:
وفاه الفقيه الاكبر و المدرس الشهير الشيخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنين 1 ذى الحجه 1391 هق ؛29 آذر 1350 هش ؛ 20 كانون الاول 1971 ميلادى .

 

 

کوشانپور مرد عجیبى است !

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوى همدانى وفات ۱۳۷۹ شمسى مى نویسد: روزى مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: این آقاى حاج عبدالحسین کوشانپور را مى بینى که نزد من آمد و شد دارد، مرد عجیبى است ! زیرا روزى چهارصد تومان یا چهارهزار تومان – تردید از من است – عوائد مستقلات او است . و در عین حال روزى دو تومان خرج خانه مى کند و بیش از آن به خانواده نمى دهد – البته این مطلب مربوط به سال ۱۳۲۳ شمسى مى باشد –  پرسیدم : بقیه را چه مى کند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علمیه مى کند.

 چند سال از این ماجرا گذشت مطلع شدم که ورثه آن مرحوم با اموال او بنیادى تاسیس کرده اند که در آن کتاب هاى دینى که نسخه کمیابى دارند از قبیل تفسیر برهان ، روضه المتقین مجلسى اول ، القرآن و العقل و … چاپ مى کنند و از بین رفتن آنها جلوگیرى مى کنند و هم آنها را در اختیار علما و دانشمندان – به طور مجانى – قرار مى دهند، این وضع کسى است که رو به خدا مى رود و وقتى از دنیا مى رود همه اموالش را نیز با خود مى برد. 

 

جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=