آیت الله سید رضا بهاء الدینیحکایات عرفای برجسته

پیرمرد حیران(آیت الله بها الدینی)

در یکى از مسافرت‏ها به ایلام، با پیرمردى، به نام حاج على‏اکبر، که پدر اولین شهید ایلام و اهل مسجد و منبر است و مسجدى هم آنجا ساخته است و با اهل علم حشر و نشر دارد، در یکى از شب‏ها، نشسته بودیم. چند کلمه‏اى از احوالات آقاى بهاالدینى عرض کردم؛ گفتم: یک عالمى در قم هست که چنین حالاتى دارد. اما اسمى از آقا و آدرس ایشان نبردم. فردا دیدم از این آقا خبرى نیست و هیچ کس اطلاعى نداشت. بعد فهمیدیم ایشان دو، سه کیلو چاى خریده و راهى قم شده است.

بعد از سه، چهار روز دیدم برگشته است. گفتم: کجا رفته بودى؟ گفت: بعد از حرف‏هاى شما طاقت نیاوردم. رفتم خدمت آقا. گفتم: چطور منزل آقا را پیدا کردى؟ گفت: آن شب از حرف‏هاى شما دانستم منزل این آقا اطراف منزل شماست. وقتى به قم رسیدم، اطراف خانه شما، از مردم سراغ خانه آقا را گرفتم. مى‏ گفتم: یک سید روحانى بزرگوارى در این محل ساکن است؛ منزل ایشان کدام است؟ اما کسى نمى‏ دانست.

همه مى‏ گفتند سید روحانى در قم خیلى زیاد است. تا این که من خسته شدم، گفتم: دو، سه دقیقه صبر مى‏ کنم، بلکه فرجى شود، و از کسى دیگر نپرسیدم. که ناگهان دیدم یک سیدى آمد و گفت: من برادر آقا هستم و ایشان فرمود: شما را پیش ایشان ببرم. بعد که ما آمدیم قم و خدمت آقا رسیدیم، فرمود: این پیرمرد آمد این جا خستگى ما را بیرون آورد.

سلوک معنوی (گفتارها و مصاحبه ها و خاطراتی از آیت الله بهاءالدینی ره) //اکبر اسدی 
Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=