قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام

فصل یازدهم : پاسخ پرسش هاى دشوار

۱- خطبه بى الف
 
گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله دور هم نشسته و از هر درى سخن مى گفتند گفتگو از حروف الفباء به میان آمد، همگى به اتفاق آراء بر آن شدند که حرف الف بیش از سایر حروف در ترکیب کلمات و جمله بندیها به کار مى رود، در این هنگام امیرالمومنین علیه السلام بپاخاسته و خطبه اى طولانى بدون الف بالبداهه انشاء فرمود: حمدت و عظمت من عظمت منته ، و سبغت نعمته ، و سبقت رحمه غضبه ، و تمت کلمته ، و نفذت مشیه ، و بلغت قضیته ، حمدته حمد مقر لر بوبیته ، متخضع لعبودیته ، متنصل من خطیئه ….
 

۲- خطبه بدون نقطه
و نیز خطبه اى دیگر بدون نقطه بالبداهه انشاء کرد که اول آن این است :
الحمدالله اهل الحمد و ماواه ، وله اوکد الحمد واحلاه ، و اسرع الحمد و اسراه …
مؤ لّف : انشاء چنین خطبه هایى بطور ارتجال و بدون سابقه با ویژگى هاى خاصى که در الفاظ و مضامین آنها بکار رفته مى توان گفت که در زمره معجزات آن امام همام علیه السلام بشمار مى آید، و بعضى از ادبا اگر چه ابیات و یا فقراتى بدون الف و یا بدون نقطه آورده اند ولیکن باید توجه داشت که آنان کسانى هستند که سالیانى دراز از عمر خود را صرف تحصیل ادبیات و قسمتى از اوقات خود را صرف ترکیب و تلفیق آن جملات نموده اند، و از محالات عادى است که کسى بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هایى را با آن همه درخشندگى و خصوصیاتى که دارند انشاء نماید.
و نیز خطبه دیگرى از آن حضرت علیه السلام بدون نقطه نقل شده که اول آن چنین است :
(( الحمدلله الملک المحمود، المالک الودود، مصور کل مولود، و موئل کل مطرود…
 

۳- دوستى و دشمنى ، حفظ و نسیان ، خواب درست و نادرست
دو نفر نصرانى از ابوبکر پرسیدند؛ فرق میان دوستى و دشمنى چیست ، با این که از یکجا سرچشمه مى گیرند؟ و فرق بین حفظ و نسیان چیست با این که مرکزشان یکى است ؟ و تفاوت خواب درست و نادرست چیست با آن که منشاشان یکى است ؟

ابوبکر پاسخ آن را ندانسته ، ایشان را نزد عمر برد و عمر هم پاسخشان ندانسته آنان را به محضر حضرت امیر علیه السلام راهنمایى کرد، دو نصرانى نزد آن حضرت علیه السلام آمده و پرسشهاى خود را مطرح کردند. امیرالمومنین علیه السلام در پاسخ از سوال اول فرمود:
 
خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها آفریده و آنها را در هوا سکونت داده است ، پس ارواحى که در آنجا با هم الفت و آشنایى داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحى که با هم آشنایى و انسى نداشته اند اینجا نیز چنین هستند.

و در پاسخ از سوال دوم فرمود: خداوند در قلب انسان پرده و پوششى قرار داده ، پس هر چه بر قلب بگذرد و آن پرده باز باشد در قلب مى ماند وگرنه فراموش مى شود.
 
و در جواب از سوال سوم فرمود: خداوند روح را آفریده و براى آن سلطانى قرار داد که نفس باشد، پس موقعى که انسان خواب مى رود روح از بدنش خارج شده و سلطان آن مى ماند پس دستجات فرشتگان و پریان بر روح مى گذرند، پس هر خوابى که راست باشد از فرشتگان است و خوابهاى دروغ از پریان .
آن دو نصرانى از شنیدن این پاسخها ایمان آورده مسلمان شدند و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند .

در اینجا مناسب است فلسفه اى را که امام صادق علیه السلام براى آفرینش حفظ و نسیان به مفضل فرموده نقل کنیم . حضرت فرمود: اى مفضل ! نیکو بیندیش در قواى چهارگانه اى که خداوند در نهاد انسان قرار داده است و آنها عبارتند از: قوه فکر، وهم ، عقل و حفظ، که چه موقعیت حساس و اهمیت بسزائى در وجود بشر و زندگى او دارند؛ مثلا اگر در این میان انسانى فاقد حفظ باشد چه حالى خواهد داشت و چه اختلال و بهم خوردگى شدیدى در کارها و وضع معاش و کسب او پدید خواهد آمد، مثل این که فراموش کند آنچه را که از دیگران گرفته و یا به دیگران بخشیده ، و آنچه دیده ، و شنیده ، گفته و یا به او گفته اند، و اگر فراموش کند مطالبى را که بود و یا نبود آنها برایش نفع دارد، و نشناسد کسانى را که به او احسان نموده اند از کسانى که به وى ستم ورزیده اند، و فراموش کند چیزهایى را که برایش سودمند بوده از چیزهایى که به حالش زیانبخش است و هرگز راه مقصدش را یاد نخواهد گرفت و اگر چه چندین بار هم از آن بگذرد، و هیچ دانشى را فرا نخواهد گرفت ، و اگر چه تمام عمر در پى تحصیل آن باشد، و به هیچ مذهب و آیینى معتقد نخواهد شد، و از تجربه هاى خود بهره مند نخواهند گردید، و از موضوعات گذشته عبرت نخواهند گرفت ، بلکه سزاوار است که بکلى از انسانیت منسلخ و جدا گردد.

بهوش باش ! در اهمیت این یک نعمت از نعمتهاى خداوند که گفته شد، و بالاتر از نعمت حفظ، نعمت نسیان است ؛ زیرا اگر فراموشى نبود، پس کسى که مصیبتى بر او وارد شده هرگز خاطرش تسلى نمى یافت ، و پشیمانى و حسرتش از بین نمى رفت ، و کینه ها از دلش برطرف نمى شد، و از متاعها و لذتهاى دنیا بهره اى نمى برد، به سبب یاد آوردن آفات و بلاها، و هرگز از پادشاه ستمگر و از دشمن خود غفلت نمى نمود.
آیا نمى بینى چگونه خداوند در وجود انسان دو قوه متضاد آفریده و براى هر کدام رازها و مصلحت هایى قرار داده ؟! و چه خواهد گفت آنان که تمام اشیاء را بین دو آفریدگار متضاد( یزدان و اهریمن ) تقسیم کرده اند در این اشیا متضاده با آن که در هر کدام از آنها نوعى مصلحت وجود دارد.
 

۴- اهمیت زبان
از امیرالمومنین علیه السلام از ویژگى زبان پرسش نمودند؛ آن حضرت علیه السلام فرمود: زبان بسان ترازویى است که جهل و نادانى آن را سبک نموده و خرد آن را سنگین نموده پایین مى آورد
 

۵- آمیزش و نتیجه آن
از امیرالمومنین علیه السلام درباره آمیزش سوال شد، فرمود: عورتهایى با هم اجتماع مى کند، و شرمى است که مرتفع مى شود، بسى به دیوانگى شبیه است و نتیجه آن فرزندى است که اگر زنده بماند سبب آزمایش است و اگر بمیرد مایه تاسف
 

۶- معناى توحید و عدل
از امیرالمومنین علیه السلام از معناى توحید و عدل پرسیدند؛ فرمود: توحید آن است که خدا را در نظر مجسم نکنى (زیرا ذهن انسان چیزهاى محدود را تصور مى کند و آنها از سنخ مخلوقات هستند) و عدل آن است که خدا را متهم نکنى (به ظلم و ستم )
 

۷- جاى بهشت ها در روز قیامت
سه نفر از یهود به نامهاى کعب بن اشرف و مالک بن صیفى وحى بن اخطب نزد عمر آمده به او گفتند: در کتاب آسمانى شما قرآن مجید آمده : وجنه عرضها السموات والارض ؛  بهشتى که وسعت و پهناورى آن به قدر آسمان ها و زمین هاست و در صورتى که وسعت یک بهشت تمام آسمانها و زمینهاى هفتگانه را بگیرد پس بقیه بهشتها در روز قیامت کجا هستند؟

عمر گفت : نمى دانم ، در این اثناء امیرالمومنین علیه السلام وارد گردیده به آنان فرمود: گفتگوى شما چیست ؟ یهودیان سوال خود را مطرح کردند. حضرت امیر علیه السلام به آنان فرمود: بگویید وقتى که شب مى شود روز به کجا مى رود؟
گفتند: خدا مى داند.
على علیه السلام همین طور هم جاى بهشتها را خدا مى داند، و آنگاه آن حضرت علیه السلام نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمده و داستان را عرضه داشت و در همان حال آیه شریفه نازل گردید:
فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ؛ بپرسید از دانشمندان اگر خودتان نمى دانید .

۸- از قضاى خدا به قدرش فرار مى کنم
روزى امیرالمومنین علیه السلام از نزدیکى دیوارى که به دیوار دیگر مایل شده و مشرف به انهدام بود گذر مى کرد و در این موقع مسیر خود را تغییر داده از سمت دیگرى به مقصد ادامه داد.
مردى گفت : یا امیرالمومنین ! از قضاى خدا فرار مى کنى ؟
امام علیه السلام فرمود: از قضاى خدا به قدرش فرار مى کنم . (یعنى این عمل نه به منظور فرار از قضاى الهى بود بلکه وظیفه دینى چنین اقتضا مى کرد.)

۹- قضاء و قدر
حجاج بن یوسف براى چند تن از علماى زمان خود به نامهاى حسن بصرى ، عمر و بن عبید، واصل بن عطا و عامر شعبى نامه نوشت تا آراء و نظریات خود را پیرامون قضا و قدر برایش بنویسند.
حسن بصرى در پاسخش نوشت : بهترین سخنى که در این باره به ما رسیده گفتار امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود: تنها چیزى که تو را تباه مى سازد اسفل و اعلاى توست (کنایه از عورت و دهان ) و خداوند از آن براى است .

عمر و بن عبید در پاسخش نوشت : بهترین گفتارى که درباره قضا و قدر شنیده ام سخن على بن ابیطالب است که فرموده : اگر انجام گناه و معصیت به اختیار خود انسان نباشد پس ‍ حکم به قصاص درباره شخص جانى بى مورد خواهد بود و او در حکم قصاص مظلوم مى باشد.

واصل بن عطا نوشت : زیباترین کلامى که در این باره شنیده ام ، کلام امیرالمومنین علیه السلام است که فرموده : آیا ممکن است خداوند تو را به راه راست هدایت نموده و باز خودش تو را در گمراهى قرار دهد بدون اختیار خودت .
شعبى نوشت : نیکوترین بیانى که درباره قضا و قدر شنیده ام بیان على بن ابیطالب علیه السلام است که فرموده : هر عملى که از آن به سوى خدا توبه مى کنى از خودت مى باشد، و هر عملى که به شکرانه انجام آن خدا را سپاس مى گویى از سوى خداوند است .
و چون نامه هایشان به حجاج رسید گفت : البته این گفتار را از چشمه اى صاف و گوارا اخذ کرده اند
 

۱۰- عمر به على (ع ) اشاره کرد
عمر خلیفه بود، جوانى یهودى بر او وارد گردید در هنگامى که عمر در مسجدالحرام نشسته و گروهى از مردم به دورش ‍ حلقه زده بودند، جوان یهودى گفت : مرا به داناترین مردم به خدا و پیامبر خدا و کتاب خدا هدایت کن .
عمر با دست به امیرالمومنین اشاره کرد. جوان به نزد آن حضرت آمده و پرسشهاى خود را مطرح کرد و از جمله آنها این سه تا سوال بود: یا على ! مرا آگاه کن از اول درختى که روى زمین روئیده و اول چشمه اى که روى زمین جارى شده و اول سنگى که بر روى زمین قرار گرفته است .

حضرت امیر علیه السلام به وى فرمود: اما سوال تو از اولین درخت ؛ یهودیان مى گویند: درخت زیتون بوده ولکن خلاف گفته اند. بلکه اولین درخت نوعى درخت خرما بوده که حضرت آدم آن را از بهشت آورده و در زمین کاشته و تمام نخلهاى روى زمین از آن به عمل آمده است .

و اما سوال تو از اولین چشمه ، یهودیان مى گویند: آن چشمه اى است که در بیت المقدس در زیر سنگى قرار دارد ولکن دروغ گفته اند، بلکه اولین چشمه ، آب حیات بوده که هر کس از آن بیاشامد حیات جاودان مى یابد و حضرت خضر که پیشرو ذوالقرنین بود آن را یافته از آن آشامید و ذوالقرنین بر آن دست نیافت .
و اما سوال سوم ؛ یهودیان مى گویند: سنگى است که در بیت المقدس قرار دارد ولکن چنین نیست ، بلکه اولین سنگ حجرالاسود بوده که حضرت آدم آن را از بهشت به همراه خود آورده و در رکن قرار داده و مردم آن را زیارت مى کنند، و آن از برف هم سفیدتر بوده ولى در اثر گناهان مردم این چنین سیاه شده است .
 

۱۱- هر طرف روى خداست
پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله بزرگ علماى نصارى به همراه صد تن از نصارى به مدینه آمده و از ابوبکر سوالاتى نمودند، ابوبکر پاسخ آنان را ندانسته ، ایشان را به نزد حضرت امیر علیه السلام رهبرى کرد.
تازه واردین به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شده سوالات خود را مطرح کرده پاسخ کافى دریافت نمودند، و اینکه یکى از پرسشهایشان : بگو روى خدا به کدام طرف است ؟
على علیه السلام مقدارى هیزم و آتش خواست و هیزمها را مشتعل نموده آنگاه به عالم نصرانى گفت : روى این آتش کدام طرف است ؟
نصرانى گفت : تمام اطرافش روى آن است .
حضرت امیر علیه السلام فرمود: این آتش که یکى از آفریده ها و مصنوعات خداست روى معینى ندارد، پس چه رسید به خالق و آفریدگار آن که مشابهتى با آن نداشته با هم قابل قیاس نیستند. و سپس فرمود: (( ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم ؛  خاور و باختر از خداست ، به هر طرف روى بیاورید آنجا روى خداست ، همانا خدا گشایش دهنده و داناست
 

۱۲- تو گمشده ما هستى
دو نفر از دانشمندان یهود که به پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله علاقه زیادى داشته و مکرر به نزد آن حضرت رفته به سخنانش گوش فرا مى دادند پس از وفات آن بزرگوار پیوسته از خلیفه و جانشین او پرسش مى نمودند و مى گفتند: هیچ پیغمبرى از دنیا نرفته مگر آن که جانشینى از اهل بیت خودش که با او خویشاوندى نزدیک داشته و داراى مقامى رفیع و منزلتى منیع بوده به جاى خود معین کرده تا قوانین و برنامه آئینش را در میان ملت و امتش برپا دارد.

روزى یکى از آن دو به دیگرى گفت : آیا تو خلیفه پس از این پیغمبر را مى شناسى ؟ گفت : نه ، ولى نشانه هاى او را در تورات خوانده ام که شخصى است اصلع و زرد چهره ، و نزدیکترین مردم است به رسول خدا صلى الله علیه و آله .

چون وارد مدینه شدند از جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله سوال نموده آنان را به نزد ابوبکر راهنمایى کردند. آن دو به نزد ابوبکر رفته و با اولین برخورد گفتند: این مرد گمشده ما نیست . آنگاه از او پرسیدند؛ قرابت تو با رسول خدا چیست ؟
ابوبکر گفت : من مردى از عشیره او هستم و دخترم عایشه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: پس ما را به شخصى برسان که از خودت داناتر باشد، زیرا تو آن نشانه هایى را که ما در تورات براى جانشین این پیغمبر خوانده ایم دارا نیستى .

ابوبکر از شنیدن سخنانشان برآشفته ، خواست آنان را بکشد. و سپس ایشان را به نزد عمر هدایت کرد، چون مى دانست که اگر آنان نسبت به عمر ابراز مخالفت کنند، عمر تحمل ننموده ایشان را مجازات خواهد کرد. پس به نزد عمر آمده و از او پرسیدند خویشى تو با پیغمبر چیست ؟
عمر گفت : من از قبیله او بوده و دخترم حفصه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این هم قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: تو گمشده ما نیستى ، و آنگاه از او پرسیدند پروردگارت کجاست ؟
عمر گفت : در بالاى هفت آسمان .
گفتند: پس جاى دیگر نیست ؟
گفت : نه .
گفتند پس ما را به شخصى دلالت کن که از خودت داناتر باشد. عمر آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام هدایت کرد. چون به نزد آن حضرت علیه السلام رسیدند با اولین نگاه گفتند این همان کسى است که نشانه هایش را تورات خوانده ایم اوست وصى و خلیفه این پیغمبر اوست پدر حسن و حسین ؛ اوست شوهر دختر پیغمبر؛ اوست آن کسى که حق ، با او بستگى دارد؛ و آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند قرابت تو با پیامبر چیست ؟
فرمود: پیامبر برادر من و من وصى اویم ، و من اولین کسى هستم که به او ایمان آورده ام . و شوهر دخترش فاطمه هستم .
گفتند: این قرابتى است بزرگ و فاخر، و نشانه اى است که آن را در تورات خوانده ایم . آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند پروردگار تو کجاست ؟
على علیه السلام : اگر بخواهید شما را خبر دهم از آنچه که در عهد پیغمبر شما موسى واقع شده و مشکل شما را حل مى کند، و اگر بخواهید شما را آگاه سازم از آنچه که در زمان پیغمبر ما محمد صلى الله علیه و آله روى داده که سوال شما را پاسخ مى گوید.
گفتند: ما را خبر ده از آنچه که در زمان پیغمبر ما موسى روى داده است .
 
على علیه السلام فرمود: چهار فرشته از چهار سوى جهان آمده و به هم رسیدند؛ یکى از خاور و دیگرى از باختر سومى از آسمان و چهارمى از زمین ، پس فرشته اى که از خاور آمده بود به فرشته باختر گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم ، و فرشته اى که از باختر آمده به فرشته خاور گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته آسمانى به فرشته زمینى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته زمینى به فرشته آسمانى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم این بود جریانى که در عهد پیغمبر شما موسى روى داده که پرسش شما را پاسخ مى دهد(یعنى خدا همه جاست )و اما آنچه در زمان پیغمبر ما در این باره آمده آیه شریفه قرآن است :
(( ما یکون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم ، ولا خمسه الا هو سادسهم ولا ادنى من ذلک ولا اکثر الا هو معهم
هیچ سه نفرى با هم راز مگویى نمى کنند مگر این که خداوند چهارمى ایشان است ، و نه پنج نفرى مگر آن که خداوند ششمى ایشان است و نه کمتر از سه نفر و نه بیشتر از پنج نفر مگر آنکه خداوند با ایشان است .
 
پس آن دو یهودى گفتند: یا على ! چه چیز سبب شد که دو همراهت (ابوبکر و عمر) تو را از منصب مخصوصت جلوگیرى کنند، سوگند به خدایى که تورات را بر موسى فرستاده تو خلیفه بر حق هستى ، و ما صفات و نشانه هاى تو را در کتابهاى خود و در کنیسه ها و معابدمان خوانده ایم ، و تو سزاوارترى به این مقام از کسانى که در تصدى آن بر تو تقدم جسته اند.
على علیه السلام فرمود: آنان جلو رفته اند و دیگران را عقب گذارده اند و حسابشان با خداست که در روز رستاخیز آنان را توقیف نموده بازخواست خواهد نمود
 

۱۳- معناى روح
قیصر نامه اى به عمر نوشت ، در نامه اش سوالاتى دینى و علمى وجود داشت عمر پاسخهایش را ندانسته از امیرالمومنین علیه السلام کمک خواست ، آن حضرت علیه السلام به سوالات قیصر پاسخ داده ، نامه از طرف عمر براى قیصر فرستاده شد، قیصر پاسخ نامه اش را دریافت نموده از مطالعه آن دریافت که پاسخ دهنده على علیه السلام بوده از این رو نامه اى به این مضمون به آن حضرت علیه السلام نوشت : بر پاسخهاى تو آگهى یافتم و دانستم که تو از خاندان رسالت هستى و به علم و شجاعت آراسته ، اکنون مى خواهم معناى روح را که خداوند در قرآن مجید فرموده :و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى  برایم توضیح دهى .

امیرالمومنین علیه السلام در پاسخش نوشت : اما بعد؛ روح نکته اى است لطیف ، و نورى است شریف که از آفریده هاى حیرت آور و اسرارآمیز پروردگارش مى باشد، خداوند روح را از گنجینه هاى ارزشمند خود خارج ساخته و آن را در نهاد انسان قرار داده است ، روح وسیله ارتباط توست با خدایت ، و سپرده اى است از سوى خداوند در نزد تو، و هرگاه پیمانه ات پر شود روح را از تو باز خواهد ستاند
 

۱۴- اینجا صندوق علم است
اصبغ بن نباته گوید: هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند، روزى به قصد رفتن به مسجد از خانه بیرون شد در حالى که لباس پیامبر صلى الله علیه و آله را به تن داشته و نعلین آن حضرت را بپا کرده و شمشیرش را حمایل نموده وارد مسجد گردید و به منبر رفت و با هیبت و وقار بر منبر نشست و انگشتان دو دست را میان هم گذاشته پایین شکم خود قرار داده و آنگاه فرمود:
اى مردم ! از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید و به سینه مبارک اشاره نمود و فرمود: اینجا صندوق علم است ، این جاى لعب دهان رسول خداست ، از من بپرسید، زیرا که من داراى علم اولین و آخرین هستم .

در این هنگام مردى به نام ذعلب که سخنورى پردل بود برخاست و به مردم رو کرده و گفتن : پسر ابیطالب بر نردبان بلندى بالا رفته ، و مقام شامخى به خود بسته است الان او را شرمنده خواهم کرد! پس گفت : یا امیرالمومنین ! آیا پروردگارت را دیده اى ؟

آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من هرگز به خداى نادیده ایمان نیاورده و او را پرستش ‍ نمى کنم .
ذعلب گفت : پس نشانه هایش را براى ما بگو؟
على علیه السلام : واى بر تو! دیده هاى ظاهرى او را مشاهده ننموده ولیکن دلهاى پاک به حقایق و نور ایمان او را دیده است .

واى بر تو اى ذعلب ! پروردگار من به دورى و نزدیکى و حرکت و سکون و ایستادن و رفتن وصف نمى شود، در عین لطافت به لطف وصف نمى شود، در عین بزرگى به عظمت وصف نمى شود، جلیل است ولى به غلظت و جلالت وصف نمى شود، بسیار مهربان است ولى به دلسوزى وصف نمى شود، مؤ من است ولى نه به عبادت کردن ، مدرک است ولى نه با لمس نمودن ، گوینده است ولى نه با بر وجه مباینت و انقطاع ، بالاى هر چیزى است ، پس گرفته نمى شود چیزى بالاى اوست ، جلو هر چیزى است پس گفته نمى شود چیزى جلوى اوست ، در اشیاء داخل است نه مانند داخل بودن چیزى در چیز دیگر، از اشیاء خارج است نه مانند بیرون بودن چیزى از چیز دیگر.

در این موقع ذعلب مدهوش شده بر زمین افتاد و چون به هوش آمد گفت : به خدا سوگند هرگز مثل چنین جوابى نشنیده و نخواهم شنید.

سپس فرمود: از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید. در این وقت اشعث بن قیس بپا خاسته گفت : یا امیرالمومنین ! چگونه از مجوس جزیه مى گیرى با این که نه پیامبرى دارند و نه کتاب آسمانى ؟
آن حضرت فرمود: مجوس هم پیامبر داشته اند و هم کتاب آسمانى تا زمانى که شبى پادشاه آنان شراب نوشیده و در حال مستى با دختر خود زنا کرد و چون صبح شد و مردم از ماجراى شاه خبردار گردیدند به دور خانه اش گرد آمده و فریاد برآوردند اى پادشاه ! تو آئین ما را آلوده و لکه دار نمودى ، از خانه خارج شو تا بر تو اقامه حد کنیم .

پادشاه بر در خانه آمده و مردم را طلبید و به آنان گفت : من با شما سخنى دارم ، اگر مرا تصدیق کردید پس مرتکب گناهى نشده ام وگرنه هر چه مى خواهید درباره ام انجام دهید. مردم از گوشه و کنار بر در کاخش اجتماع کردند، پادشاه از قصر بیرون آمده به مردم گفت : آیا مى دانید که خداوند هیچ مخلوقى را از پدرمان آدم و مادرمان حوا گرامى تر نداشته ؟
همگى گفتند: درست است .
گفت : آیا نه چنین است که آدم دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورده است ؟
گفتند: راست مى گوئى و دین حق همین است ، و از آن زمان نکاح با محارم را حلال شمردند، پس خداوند بر آنان غضب نموده نور علم را از سینه هایشان بزدود، و کتاب آسمانیشان را از میانشان برداشت ، و آنها کافرند و اهل دوزخ مى باشند، و بدان اى اشعث ! که اشخاص منافق حالشان از این گروه بدتر است
اشعث گفت : به خدا سوگند! هرگز مانند چنین جوابى نشنیده و نخواهم شنید

۱۵- فلسفه بعضى از افعال نماز
مردى از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ بالا بردن دستها به هنگام تکبیره الاحرام چه معنا دارد؟
على علیه السلام فرمود: معنایش این است که خدا بزرگتر است ، یکتا و یگانه است ، مانندى ندارد، با حواس و ادراکات ظاهرى لمس و ادراک نمى شود. پرسید؛ کشیدن گردن در حال رکوع چه معنا دارد؟
فرمود: معنایش این است که به خدا ایمان آوردم اگر چه گردنم را بزند.
پرسید؛ معناى سجده اول چیست ؟

فرمود: معنایش این است که خدایا! تو ما را از زمین آفریده اى ، و معناى برداشتن سر از سجده این است که خدایا! تو ما را از زمین بیرون آورده اى ، و معناى سجده دوم این است که خدایا! تو ما را به زمین بر مى گردانى ، و معناى برداشتن سر از سجده دوم این است که خدایا تو بار دیگر، ما را از زمین بیرون مى آرى (در روز رستاخیز).
پرسید؛ گذاشتن پاى راست بر روى پاى چپ در حال تشهد چیست ؟
فرمود: معنایش این است که خدایا! باطل را بمیران و حق را برپا و استوار نگهدار.
پرسید؛ پس معناى گفتن امام السلام علیکم چیست ؟
فرمود: امام مترجمى است از طرف خداوند که به اهل جماعت مى گوید: شما در روز قیامت از عذاب خداوند در امانید .
 

۱۶- تکبیرات افتتاحیه
حضرت امیر علیه السلام درباره معنا و تاویل تکبیرات افتتاحیه تا تکبیره الاحرام فرمود: در موقع گفتن الله اکبر اول در قلب خود حاضر مى کنى خدا بزرگتر است از این که به ایستادن و نشستن وصف شود. و در دوم خطور مى دهى خدا بزرگتر است از این که به حرکت و یا جمود وصف شود، و در سوم از دل مى گذرانى که خدا بزرگتر است از این که درباره اش ‍ گفته شود جسم است و یا به چیزى تشبیه و قیاس شود. و در چهارم خدا بزرگتر است از این که درباره اش گفته شود جوهر و یا عرض است و یا چیزى را حمل مى کند و یا چیزى در او حلول مى نماید. و در ششم خدا بزرگتر است از این که آثار امور حادثه از قبیل زوال و انتقال و تبدل حال درباره اش فرض ‍ شود. و در هفتم بزرگتر است از این که داراى حواس پنجگانه باشد
 

۱۷- نشانه خدا
مردى نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! به چه چیز خدایت را شناخته اى ؟ فرمود: به واسطه شکستن عزمها و تصمیمها، و چون بر انجام کارى اراده کردم موانع و قضا، حائل گردید و مقصودم عملى نشد پس فهمیدم تدبیر کننده و عاقبت اندیش دیگرى است .
پرسید؛ چه چیز سبب شد که خدا را سپاسگزارى نمایى ؟

فرمود: دیدم که چه بلاهایى که از من دور کرده و بر دیگرى وارد نموده ، پس فهمیدم که بر من منت گذاشته و من هم او را شکر کردم . پرسید؛ چه چیز سبب شده که به ملاقات و دیدار او علاقه مند گردى ؟ فرمود: چون دیدم آیین فرشتگان و پیامبرانش را براى من برگزیده و نعمت را بر من تمام کرده دانستم خدایى که این گونه مرا گرامى داشته هرگز فراموشم ننموده ، به همین سبب به دیدار او مشتاق گردیدم
 

۱۸- نسبت یگانگى به خداوند
در روز جنگ جمل هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام سرگرم تدبیر امور جنگ بود، مردى اعرابى برخاست و گفت : یا امیرالمومنین ! آیا مى گویى خدا یگانه است ؟
در این موقع مردم از هر سو زبان به اعتراض گشوده به او گفتند: آیا نمى بینى آنچه را که امیرالمومنین علیه السلام در آن است از پریشانى دل و پراکندگى حواس ؟!

امام علیه السلام به آنان فرمود: او را واگذارید که ما آنچه از دشمن مى خواهیم این اعرابى از آن پرسیده است . آنگاه به مرد عرب فرمود: نسبت یگانگى به خداوند چهار قسم است ؛ دو قسم آن رواست و دو قسم دیگر ناروا. اما آن دو که روا نیست ، یکى نسبت یک است که در برابر دو مى باشد، و وجه نارواییش این است که خدا دو ندارد و در باب اعداد یکى که دو ندارد داخل در اعداد نبوده به آن یک گفته نمى شود. و دیگرى یکى که مراد از آن ، نوعى از جنس باشد و این هم روا نیست ؛ زیرا این تشبیه به مخلوقات است و خداوند از آن منزه است .
و اما آن دو قسمى که رواست یکى این است که مقصود از نسبت یگانگى نظیر نداشتن در اشیاء و مخلوقات باشد، و دیگرى این که گویند خداوند احدى المعنى است که مقصود عدم انقسام در وجود و اندیشه و خیال باشد، و پروردگار ما این چنین است
 

۱۹- پرسشهاى اسقف نجران
پیشوا و عالم بزرگ طائفه نجران نزد عمر آمده و از او سوالاتى کرد عمر پاسخش را ندانسته او را به نزد حضرت امیر علیه السلام رهبرى نمود، اسقف در محضر آن حضرت علیه السلام پرسشهاى خود را مطرح کرد، و اینک قسمتى از سوالاتش :
مرا خبر ده از چیزى که در دست مردم دنیاست و از آن استفاده نموده و همچون میوه هاى بهشتى در آن کم و کاستى پیدا نمى شود؟
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: آن قرآن است که اهل دنیا تمام نیازمندیهاى خود را از آن مى گیرند و نقصانى در آن ظاهر نمى شود.
پرسید: اول خونى که روى زمین ریخته شده چه خونى بوده ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: شما نصارى معتقدید که آن ، خون ها بیل فرزند آدم بوده که برادرش قابیل او را کشته است ولى چنین نیست ، بلکه اول خونى که روى زمین ریخته شده خونى بوده که از رحم حوا به هنگام تولد قابیل خارج شده است .
اسقف گفت : راست گفتى .
 

۲۰- اساف و نائله
از حضرت امیر علیه السلام از اساف و نائله و سبب پرستش قریش از براى آنها پرسش نمودند؛ حضرت علیه السلام فرمود: آنان دو جوان زیبا بوده اند که یکى از آن دو حالت تانثى داشته پس در موضع خلوتى از خانه کعبه مرتکب فحشاء شده و خداوند آنان را به صورت دو سنگ مسخ نموده است پس قریش از روى نادانى گفتند: اگر خداوند راضى نبود که آن دو همانند خودش پرستش شوند آنان را به این صورت در نمى آورد

۲۱- قیافه شناسى
مالک بن دحیه مى گوید: روزى من و عده اى دیگر نزد امیرالمومنین علیه السلام بودیم ، سخن از اختلاف اخلاق و رفتار و اندام مردم به میان آمد، آن حضرت علیه السلام فرمود: این اختلاف در اثر تفاوت طینت و خاک خلقت آنها مى باشد؛ زیرا آنان قطعه اى بوده اند از زمین شور و شیرین و خاک درشت و نرم پس ایشان به قدر نزدیک بودن زمینهایشان با هم نزدیک بوده و به قدر اختلاف و جدایى آن با همدیگر تفاوت دارند؛ پس چه بسا افراد نیکو منظر، کم عقل ؛ و بلند قد، کوتاه همت ؛ و نیکو کردار، بدقیافه ؛ و کوتاه قد، دور اندیش ؛ و سرگشته دل ، پریشان عقل ، و سخنور، قوى القلب است
 

۲۲- مالک اصلى خداست
 
از حضرت امیر علیه السلام معناى لا حول ولا قوه الا بالله را پرسش نمودند آن حضرت (ع ) فرمود: معنایش این است که ما در قبال خداوند هیچ چیز نداریم جز آنچه که او به ما داده ، پس هرگاه چیزى به ما ارزانى دارد که در حقیقت هم مالک اصلى خود اوست ما را درباره آن به دستوراتى مکلف سازد و هرگاه آن را از ما بگیرد تکلیفش را از ما بر مى دارد
 

۲۳- تعریف عاقل
از حضرت امیر علیه السلام معناى عاقل را پرسیدند؛ فرمود: عاقل کسى است که هر چیزى را در جاى خود قرار دهد. گفتند: پس جاهل را براى ما تعریف کن . فرمود: آن را تعریف کردم

مؤ لّف :یعنى چون جاهل ضد عاقل است و هر چیزى از روى ضدش ‍ شناخته مى شود پس تعریف جاهل نیز در ضمن تعریف عاقل روشن مى شود.
 

۲۴-ما ملک خداییم
امیرالمومنین علیه السلام شنید مردى مى گفت : انا لله و انا الیه راجعون آن حضرت به وى فرمود: جمله انا لله اعترافى است به اینکه ما ملک خدائیم و جمله وانا الیه راجعون اقرارى است بر این که ما نابود و هلاک خواهیم شد
 

۲۵- معناى قرء
زراره خدمت امام صادق علیه السلام عرضه داشت : ربیعه الراى گفته قرء پاکى بین دو حیض است و زن مطلقه با سومین دفعه قاعدگى از عده خارج مى شود. و ربیعه اظهار داشته که این راى از خودش مى باشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: دروغ گفته آن را از حضرت على علیه السلام اخذ کرده است
 

۲۶- این احمقان !
جویریه بن مسهر مى گوید: به دنبال امیرالمومنین علیه السلام مى دویدم ، امام علیه السلام متوجه من شده فرمود: هلاک نشدند این احمقان (خلفاى دنیا پرست ) مگر به واسطه صداى کفش متملقانى که به دنبالشان راه مى روند، آنگاه فرمود: براى چه آمده اى ؟
گفتم : آمده ام از شما معناى شرف و مروت و عقل را بپرسم .
امام علیه السلام فرمود: امام شرف ؛ کسى که سلطان او را شریف بدارد با شرافت است . و اما مروت ؛ عبارت است از آراستن معیشت و اصلاح زندگى . و اما عقل ، پس کسى که از خدا بترسد و پرهیزکار باشد خردمند است
 

۲۷- نعمتهاى الهى
ابى بن کعب در حضور پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله این آیه شریفه را خواند: واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه ؛ و تمام کرد خدا بر شما نعمتهایش را چه آشکارا و چه پنهان .
در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله به حضار مجلس که از جمله آنها ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبیده و عبدالرحمان بود فرمود: بگویید ببینم اول نعمتى که خداوند به شما ارزانى داشته چیست ؟

آنان همگى از مال و ثروت و زن و فرزند سخن گفتند، و چون ساکت شدند پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام رو کرده به او فرمود: یا على ! تو هم بگو، على علیه السلام شروع کرد به شمردن ، خداوند مرا از نیستى به هستى آورد مرا موجودى زنده قرار داد، نه جامد و بى جان ، مرا انسانى متفکر و هوشمند قرار داد نه ابله و فراموشکار، در بدنم قوا و مشاعرى آفرید که به وسیله آنها آنچه بخواهم ادراک مى کنم ، در ساختمان وجودم شمع تابان خود را آفرید، مرا به آیین خودش هدایت نمود و از گمراهى نجات بخشید، برایم راه بازگشتى به حیات جاودان قرار داد، مرا آزاد و مالک قرار داد نه برده و مملوک ، آسمان و زمینش را با آنچه که در آنها هست برایم رام و مسخر گرداند، ما را زن نیافرید بلکه مردانى حاکم بر همسران حلالمان و پیامبر صلى الله علیه و آله در هر جمله به او مى فرمود: راست گفتى ، و آنگاه به او فرمود: باز هم بشمار!
على علیه السلام گفت : و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها؛ اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمرید شماره نتوانید کرد.
پس از آن رسول خدا صلى الله علیه و آله تبسم نموده و به او فرمود: گوارا باد تو را حکمت و دانش ، یا اباالحسن ! تو وارث علم من ، و بعد از من برطرف کننده اختلافات امتم مى باشى
 

۲۸- پرسشهاى عمر از على (ع )

روزى عمر به حضرت امیر علیه السلام رسید و گفت : یا امیرالمومنین ! پرسشهایى چند در نظر داشته ام و فراموش ‍ کردم که آنها را از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسم آیا شما پاسخ آنها را مى دانید؟
على علیه السلام فرمود: سوالات خود را بگو.

عمر: گاهى انسان چیزى در خواب مى بیند و وقتى که بیدار مى شود اثرى از آن نمى یابد، و گاهى با کسى برخورد مى کند و بدون سابقه او را دوست مى دارد. و برعکس ، گاهى هم با افراد ناشناسى دشمن است و گاهى هم چیزى مى بیند و یا مى شنود و مدتها آن را بخاطر دارد و گاه احتیاج ، آن را فراموش مى کند و باز در غیر وقت حاجت یادش مى آید.

امیرالمومنین علیه السلام در پاسخش فرمود: اما سوال تو از خواب ؛ خداوند در قرآن مجید مى فرماید: (( الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى الى اجل مسمى  خداوند جانها را در وقت مردن ، و نیز جانهاى آنان که نمرده اند در خواب از بدنها مى گیرد، پس از آن نفسى را که خدا حکم به مردن او کرده او را نگه مى دارد و آن نفسى را که اجلش نرسیده به بدن خود تا اجل و موعد معینى مى فرستد.

آنگاه فرمود: خواب شبیه مرگ است ، پس آنچه را که انسان به هنگام تحلیل و جدا شدن روح از بدن ببیند راست و از ملکوت است . و آنچه را که در موقع بازگشت روح ببیند باطل و از رنگهاى شیطان است .

و اما سوال تو از دوستى و دشمنى با عدم سابقه ؛ خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفریده و آنان را در هوا و فضا سکونت داده است ، پس ارواحى که در آنجا با یکدیگر انس و الفت داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحى که در آنجا با هم دشمن بوده اند اینجا نیز با هم دشمنند.
و اما سوال تو از ذکر و فراموشى ؛ هیچ قلبى نیست مگر اینکه داراى پرده و پوششى است ، پس هرگاه قلب در زیر آن پرده نهان باشد آنچه را که دیده و شنیده فراموش مى کند، و هرگاه پرده کنار رود آنچه را که دیده و شنیده یادش مى آید.
عمر گفت : راست گفتى ، خدا مرا زنده نگذارد و نه در شهرى باشم که تو در آنجا نباشى
 

۲۹- سوال ابن کوا

ابن کوا از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ آیا خداوند پیش از حضرت موسى علیه السلام با کسى از مردم سخن گفته است ؟
على علیه السلام به او فرمود: بله ، خداوند با همه کس از خوب و بد سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ داده اند، این جواب بر ابن کوا گران آمده و معنایش را نفهمید. پس گفت : چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ گفته اند؟
امام علیه السلام به وى فرمود: آیا قرآن نخوانده اى که خداوند به پیامبرش مى فرماید:
(( واذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى .
یاد کن اى پیامبر! زمانى را که بیرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهاى ایشان یعنى از صلابتشان نسل ایشان را و گواه گردانید آنها را بر خودشان و به آنان گفت : آیا پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: آرى ، تو پروردگار ما هستى .
پس بنابراین خداوند با تمام بنى آدم سخن گفته و ایشان نیز به او جواب داده اند. و در جاى دیگر دارد که آنان در (عالم ذر) به خداى خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ایشان فرموده : منم خداى یگانه ، و منم بخشنده و مهربان

۳۰- سوره هود

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ آیا در قرآن مجید سوره اى هست که بیان کننده اسم خودش باشد؟ فرمود: آرى ، سوره هود که خداوند در آن مى فرماید: مامن دابه الا هو اخذ بناصیتها  زیرا وقتى که لفظ هو ناصیه یعنى حرف اول دابه را با خود بگیرد هود مى شود

۳۱- هفت سوال

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و گفت : از هفتاد فرسنگ دور به اینجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم :
۱- چه چیز از آسمان عظیم تر است ؟
۲- چه چیز از زمین پهناورتر است ؟
۳- چه چیز از کودک یتیم ناتوان تر است ؟
۴- چه چیز از آتش داغ تر است ؟
۵- چه چیز از زمهریر سردتر است ؟
۶- چه چیز از دریا بى نیازتر است ؟
۷- چه چیز از سنگ سخت تر است ؟
على علیه السلام فرمود: تهمت به ناحق از آسمان عظیم ترست .
حق از زمین وسیع تر است .
سخن چینى شخص نمام از کودک یتیم ضعیف تر است .
آز و طمع از آتش داغ تر است .
حاجت بردن به نزد بخیل از زمهریر سردتر است .
بدن شخص با قناعت از دریا بى نیازتر است .
قلب کافر از سنگ سخت تر است

۳۲- واجب و واجب تر و…

شافعى در مطالب السئول آورده : مردى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده و گفت : مرا آگاه کن از واجب و واجب تر، عجب و عجب تر، سخت و سخت تر، نزدیک و نزدیک تر!
امام علیه السلام پاسخ او را در ضمن اشعارى بیان فرمود:
توبه و بازگشت به پروردگار مردم واجب است ، و ترک گناهان از آن واجب تر
گردش روزگار عجیب است ، و غفلت مردم از آن عجیب تر
بردبارى در برابر مصائب دشوار است ، ولى از دست دادن پاداشها از آن دشوارتر
هر چیزى که به آن امید مى رود نزدیک است ، و مرگ از همه آنها نزدیکتر

۳۳- برادر ثقه و برادر تبسمى

مردى در بصره از حضرت امیر علیه السلام از برادران دینى پرسش نمود، آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: برادران بر دو گونه اند: ۱- برادران ثقه . ۲- برادران تبسمى .
اما برادران ثقه ؛ آنان پناه و پر و بال و اهل و مالند، پس هرگاه برادرى را براى خود این چنین یافتى تو هم برایش یار و مددکار باش با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن باش ، رازها و عیبهاى او را بپوشان و خوبیهاى او را اظهار کن . و بدان که این نوع برادران از کبریت احمر هم کمیاب ترند.
و اما برادران تبسمى ؛ کسانى هستند که دوست و برادر لبخندى تو مى باشند، پس تو هم با آنها طورى رفتار کن که آنها با تو رفتار مى کنند از شیرین زبانى و گشاده رویى

۳۴- معناى حنان و منان

از حضرت امیر علیه السلام معناى الحنان و المنان را پرسش نمودند؛ فرمود: حنان کسى است که مى پذیرد کسانى را که از او اعتراض نموده اند.
و منان کسى است که بدون سوال به بخشش و عطا ابتدا مى کند


۳۵- اختلاف سن دو برادر دوقلو

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند، کدام دو برادر بوده اند که در یک روز به دنیا آمده و در یک روز وفات نموده و سن یکى از ایشان پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال بود؟
فرمود: عزیر و عزره بوده اند که در یک روز به دنیا آمده و عزیر صد سال مرده بود و خداوند او را زنده کرد و پس از مدتى هر دو در یک روز وفات نمودند

۳۶- پسر بزرگتر از پدر!

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ کدام پسر بوده که از پدرش بزرگتر بوده است ؟
فرمود: عزیر بوده که خداوند او را زنده کرد و در هنگامى که خودش چهل سال داشت و پسرش صد و ده سال .


۳۷- ساعتى که نه از شب است و نه از روز

از على علیه السلام پرسیدند؛ کدام ساعت است که نه از شب است و نه از روز؟
فرمود: ساعت قبل از طلوع آفتاب


۳۸- خواص نفوس

کمیل بن زیاد از امیرالمومنین علیه السلام از نفس پرسش نمودند؛ آن حضرت علیه السلام به او فرمود: کدام نفس ؟
کمیل گفت : مگر بیش از یک نفس هست ؟
امام علیه السلام فرمود: بلکه چهار نفس است : ۱- نفس ‍ نامى نباتى . ۲- نفس حیوانى . ۳- نفس ناطقه قدسى . ۴- نفس کلى الهى . و هر کدام از این نفوس ، داراى پنج قوه و دو خاصه است .

اما قواى پنجگانه نفس نامى نباتى عبارتند از: ۱- ماسکه . ۲- جاذبه . ۳- هاضمه . ۴- دافعه . ۵- مربیه . و دو خاصه آن عبارتند از: زیادت و نقصان و انبعاث آنها از کبد.
و اما قواى پنجگانه نفس حیوانى : ۱- شنوایى . ۲- بینایى . ۳- بویایى .۴- چشایى . ۵- حس لامسه . و دو خاصه آن ؛ رضا و غضب و انبعاث آنها از قلب .

و اما قواى پنجگانه نفس ناطقه : ۱- فکر. ۲- ذکر. ۳- علم . ۴- عمل . ۵- انتباه . و مرکز انبعاثى در بدن نداشته و بسیار به نفس ‍ ملکوتى شبیه است . و دو خاصه آن ؛ نزاهت و حکمت است .


و اما قواى پنجگانه نفس کلى الهى : ۱- بقاى در فناء. ۲- عز در ذل .۳- فقر در غنى . ۴- صبر در بلا. ۵- خوشى در رنج و زحمت . و دو خاصه آن ؛ حلم و کرم و منشا و مبدا آن از خداى تعالى است که در قرآن کریم فرموده : و نفخنا فیه من روحنا؛ در آن از روح قدسى خویش بدمیدیم .
و بازگشت آن نیز به سوى اوست چنانچه فرموده : (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه ؛ اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام به یاد خدا امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود به نعمتهاى ابدى او و او راضى از اعمال نیک توست . و عقل هم وسط و در میان همه این نفوس ، تا کسى بدون فکر و اندیشه ، سخنى بر زبان نیارد


۳۹- معناى قدر

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام به او فرمود: دریایى است ژرف در آن وارد نشو…
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن !
امام فرمود: راهى است تاریک در آن گام منه .
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام فرمود: سر خداست ، خود را به زحمت مینداز!
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام فرمود: حال که اصرار مى ورزى ، از تو مى پرسم آیا رحمت خدا از براى بندگان پیش از اعمال بندگان بوده و یا اعمال بندگان پیش از رحمت خدا؟
مرد گفت : بلکه رحمت خدا پیش از اعمال بندگان . در این موقع امام علیه السلام به حاضران رو کرده و فرمود: برخیزید! و بر برادر خود سلام کنید که او الحال اسلام آورد و پیش از این کافر بود!
مرد اندکى رفت و سپس برگشته گفت : یا امیرالمومنین ! آیا به مشیت و اراده اول است که بر مى خیزیم و مى نشینیم و قبض ‍ و بسط به عمل مى آوریم ؟
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: که تو در مشیت و نسبت به آن دورى ، بدان و آگاه باش که من سه مساءله از تو مى پرسم که خدا از برایت در چیزى از آنها راه بیرون رفتنى را قرار ندهد؛ مرا خبر ده که آیا بندگان را آفریده چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند؟
عرض کرد، چنانکه خود خواسته .
حضرت فرمود که : خدا بندگان را آفریده به جهت آنچه خود خواسته یا به جهت آنچه ایشان خواسته اند؟
عرض کرد که : به جهت آنچه خود خواسته .
حضرت فرمود: که در روز قیامت به نزد او مى آیند چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند عرض کرد: چنان که او خواسته .
حضرت فرمود: برخیز! که از مشیت چیزى براى تو نیست ، و اختیار آن ندارى


۴۰- زندگى خوش

از امیرالمومنین علیه السلام از آیه شریفه : فلنحیینه حیوه طیبه سوال شد فرمود: زندگى پاکیزه و خوش ، ملک قناعت است


۴۱- عدل و احسان

و نیز از آن حضرت علیه السلام از معناى آیه شریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان ؛ خداوند دستور مى دهد به دادگرى و نیکوکارى پرسش نمودند؛ فرمود: مقصود از عدل ، انصاف و میانه روى ، و از احسان ، لطف و مهربانى است

۴۲- عدل از جود برترست

از امیرالمومنین علیه السلام سوال شد؛ آیا جود برتر است یا عدل ؟ فرمود: عدل سبب مى شود که کارها بر جاى خود قرار
گیرد، و جود سبب مى شود که کارها بر جاى خود نباشد، و عدل ، همگان را نگه مى دارد، و جود، تنها جنبه شخصى دارد؛ بنابراین عدل برتر است

۴۳- فصیح ترین مردم

از امیرالمومنین علیه السلام از فصیح ترین مردم پرسیدند؛ کسى است که هرگاه از او بپرسند پاسخ ساکت کننده بگوید.
آرى ، و از پاسخهاى آن حضرت علیه السلام درباره توحید و صفات خداوند فن کلام و علم الهى پدید آمده ، و از پاسخهایش پیرامون موضوعات دیگر سایر علوم از قبیل (علم تفسیر قرآن ، نحو، فقه و… ) به وجود آمده است . و حق مطلب این بود که اخبار توحید در فصل جداگانه اى ایراد گردد. ولیکن تحت عناوین دیگرى همه با هم مخلوط شد.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

 
نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=