شعرا-غشعرای قرن پنجمشعرای قرن ششم

زندگینامه غزنوی (متوفی۵۵۶ ه ق)

 (متوفی به سال ۵۵۶ ه ق)( ۱) اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف، از فصحای بزرگ اواسط قرن  ششم هجری قمری است دربارهء نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند.

و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالباً به صورت تخلص درآورده است، چنانکه در اشعار او دیده میشود کنیهء او را عوفی( ۲) ابوالحسن آورده لیکن گفته، و این قدیمترین اشاره ای است که در دست داریم، پدر او را عوفی و « ابومحمد » ، ابوالحسن بیهقی( ۳) به نقل از خود سید هدایت (در مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۱۹۲ ) ناصر علوی گفته اند،

لیکن چه در لباب الانساب و چه در راحه الصدور رواندی، محمد است در مقدمه دیوان سید که به قلم جامع دیوان او که از جملهء معاصران و دوستداران وی بوده است، نوشته شده، کنیهء او ابوعلی( ۴) و نام پدرش احمد آمده است، ولی چون دو تن از معاصران او که هردو وی را ملاقات کرده اند؛ یعنی بیهقی و راوندی، نام و نسب او را به نحو واحدی آورده اند، اعتماد به صحت آن دو قول اقرب صواب مینماید .مجموع آنچه از نام و کنیه و نسبت و سید امام اشرف ذوالشهادتین، مفخراللسانین، رئیس افاضل الساده، » : نعوت سید از قول بیهقی و راوندی به دست می آید، این است .

و بنابراین قول عوفی و دیگر تذکره نویسان که نام پدرش را ناصر دانسته و او را برادر محمد « ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی بن ناصر شمرده اند درست نیست محمد بن ناصر را گویا برادری به نام حسن بوده است که از شاعران عهد خود بوده و هنگامی که سنائی کارنامهء بلخ را به نظم می آورد در غزنین به سر میبرد سنایی در صفت شاعران غزنین بعد از آنکه از وصف سیدمحمد ناصر بپرداخت، میگوید:

شاخ دیگر جمال دین حسن است //که چو نام خود او نکوسخن است
سیدی خوب روی و پاکیزه //سخنش همچو غیب دوشیزه
قوت نظم و نثرش از نسب است //زآنکه از شاخ افصح العرب است
هرکجا هست شاعر علوی //او چوصدر است و دیگران چو روی 

و دیگران چو روی بنابراین جمال الدین حسن بن ناصر که برادر محمد بن ناصر بود غیر از آن است که به نام ابومحمد حسن بن محمد (یا احمد) و صاحب دیوان موجود بوده و لقب داشته، و معاصران آن دو سید دیگر بوده است، و گویا مراد سنایی از میرحسن که در کارنامهء بلخ پس از وصف « الاشرف » کردن چند شاعر بعد از سیدمحمد، نام او را نیز آورده همین سیداشرف حسن باشد:

تاج و کان موافقان سخن //وقت تحسین شعر میرحسن
از پس بوحنیفه اسکافی //که بر اشراف دارداشرافی
چاکر صدر و سیدالشعراء//که بدان چاکری است خواجه ٔ ما
شاعری با معانی و خرد است //خاصه میراث خوار جد خود است

و بعید نیست آن سیدحسن که هنگام زندانی بودن مسعود سعد در مرنج (که مسلماً پیش از سال ۵۰۰ ه ق بوده است) فوت کرده، و مسعود سعد او را بدین ابیات مرثیه گفته است:

بر تو سیدحسن دلم سوزد//که چو تو هیچ غمگسار نداشت

سیدحسن نخستین یعنی برادر سیدمحمد بوده باشد، و مسلماً او غیر از سیداشرف حسن است که مدتها بعد از تاریخ (۵۰۰ ه ق) زنده بود از سیدحسن نخستین پسر ناصر علوی شعری در دست نیست، و آنچه تذکره نویسان از اشعار سیدحسن بن ناصر نوشته اند آن است که در دیوان سیداشرف حسن بن محمد مییابیم و از اوست آقای مدرس رضوی در مقدمه ای که بر دیوان سیدحسن غزنوی نوشته اند برآنند که این سیداشرف حسن پسر محمد بن ناصر علوی است و تذکره نویسان بنا بر عادت نسبت نواده به جد، او را سیدحسن بن ناصر گفته اند چنانکه در ابوعلی بن سینا و نظایر آن می بینیم آنچه تذکره در آن » :

نویسان از احوال سید آورده اند کوتاه و مغشوش و غالباً نادرست است خلاصهء آنچه از این مآخذ برمی آید این است وقت که سلطان بهرامشاه لشکر سوری را بشکست، جماعتی از ارکان دولت او اسیر شدند، و در میان آنان سیدحسن بود که میخواستند او را به قتل آورند، لیکن او درخواست تا وی را به خدمت سلطان برند، و در حضرت او یک رباعی خواند:

نی که فلک به پیش تیغت نآید//بخشش بجز از کف چو میغت نآید
زخم تو که پیل کوه پیکر نکشد//بر پشه همی زنی ، دریغت نآید؟

( ۵) سلطان او را بخشید، و تشریف منادمت ارزانی داشت آورده اند که او از علماء و وعاظ بزرگ زمان بود، و در مجلس وعظش قریب هفتادهزار کس(!) جمع میشدند که چهارهزار تن از آنها مرید خاص او بودند، و چون این خبر به بهرامشاه رسید دو شمشیر برهنه نزد او فرستاد تا در یک غلاف کند؛ یعنی دو شمشیر در غلافی و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند سید قصد سلطان را دریافت و از غزنین به حرمین شریفین روی نهاد، و از آنجا به بغداد رفت و به سبب تعلقی که در آن شهر به تیرگر پسری داشت مدتی بماند، و بعد داعیهء حب وطن در او به جنبش آمد، از بغداد رهسپار غزنین شد،

 لیکن چون به ولایت جوین رسید در قصبهء آزادوار به مرض فجأه به سال ۵۶۵ ه ق بدرود حیات گفت، و الحال تربت او در آن قصبهء معین است، و دیوان  اشعار او قریب به چهارهزار بیت اگرچه اشارات تذکره نویسان که خلاصهء آنها را آورده ایم، با اشتباهها و تخلیطهایی همراه است، لیکن از حقایق نیز  حکایت « بود میکند حقیقت رابطهء سیدحسن با دربار غزنوی آن است که بنا بر آنچه از اشعار سنایی و از توجه به قراین دیگر برمی آید،  سید در(  ۵۰۹ و  ۵۰۸ ه ق) به شاعری اشتغال داشته، و بعد از آن در عهد کمال الدوله شیرزاد دورهء مسعودبن ابراهیم غزنوی ( ۴۹۲- ۵۱۱ ه ق)  هم گویا  همچنان در سلک شاعران درگاه منخرط بوده است، زیرا هنگامی که یمین الدوله – سلطان الدوله ارسلان ( ۵۰۹ -۵۴۷ ه ق) به یاری سنجر  سلطنت  را از دست ارسلان شاه بیرون آورد، و در حضور سنجر در غزنین به پادشاهی بهرامشاه  نشست، سیداشرف او را بدین قصیده تهنیت  گفت:

 منادی برآمد ز هفت آسمان //که بهرامشاه است شاه جهان

 از این پس سید سالها در دربار بهرامشاه به عزت میگذرانده،و از شاعران به نام شمرده میشده، و گویا در سفرهای بهرامشاه به هندوستان با او  همراه بوده است:

 چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان //از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان

 ولی بعدها به علت نامعلومی میان او و سلطان استشعاری حاصل شد، چنانکه سید غزنین را ترک گفت، و به خراسان رفت، و از نیشابور قصیده ای  به مطلع ذیل:

 گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان// چو بست زیور اقبال بر عروس جهان

 که به سوگندنامه مشهور است، بفرستاد، و در آن برای اثبات بیگناهی سوگند خورد تا بعد از چندی مورد عفو سلطان قرار گرفت در قصیده ای که  بعد از بازگشت به درگاه سلطان ساخت، از معاودت خود و تجدید لطف پادشاه اظهار مسرت کرد، و از خطرهایی که در دوری از درگاه تحمل کرده بود  شکایت نمود:

 یارب منم که بخت مرا باز درکشید//وز قعر چاه تیره به اوج قمر کشید

 بختم گرفت در بر ازآن پس که رخ بتافت//چرخم نهاد گردن از این پس که سرکشید

 منت خدای را که شب تیره رنگ من //آخر به آخر آمد وسوی سحر کشید

 شاها امید من به خدا و به لطف تست //دریاب بنده را که فراوان خطر کشید

 تا روز خود خجسته کند از لقای تو//بی دیده باد اگر نه به شبها سهر کشید

 اما داستان گرفتاری سوری و یاران او که سید هم در آن میان بود، به نحوی که بیان کرده اند درست نیست، فقط شاید بعد از لشکرکشی سیف  الدین سوری به سال (۵۴۳ ه ق) به کین خواهی برادر خود ملک الجبال قطب الدین محمود غوری که به کید بهرامشاه در حال پناهندگی در غزنین  مسموم و مقتول گردیده بود، و پس از فرار بهرامشاه، سید نیز مانند بعضی دیگر از ارکان دولت در غزنین مانده، و از این جهت متهم به جانبداری از  ملوک غوریه آل شنسب شده باشد چنانکه میدانیم در زمستان همان سال بهرامشاه دوباره غزنین را گرفت و سوری به قتل رسید و سید که  مغضوب و مطرود شده بود ناگزیر بار دیگر از غزنین بیرون رفت و به خراسان شتافت، و در و حضر نیسابور فی شهور سنه اربع و اربعین و » : سال  (۵۴۴ ه ق) در نیشابور بود ابوالحسن بیهقی در کتاب لباب الانساب گفته است خمسمائه ( ۵۴۴ ه ق) واحد ملقب بالاشرف الامام مفخر اللسانین  رئیس افاضل الساده، و قال انا ابومحمد الحسن بن محمد سید بعد از این تاریخ به بغداد و از آنجا به مکه رفت، و از آنجا به زیارت قبر پیغامبر شتافت  و  این قصیده بگفت:

  یارب این ماییم و این صدر رفیع مصطفاست
  یارب این ماییم و این فرق عزیز مجتباست

 از آنجا در عهد خلافت المقتفی لامرالله ( ۵۳۰ ۵۴۷ ه ق) نواخت و احسان دید، و از آنجا پیش از (۵۵۵ ه ق) به بغداد رفت، و از سلطان غیاث الدین  مسعود سلجوقی ( ۵۲۷-۵۵۲ ه ) وفات سلطان محمود به همدان رفت، و چندی در عراق و مدتی در خراسان بود، و به مدح سنجربن ملکشاه  سلجوقی ( ۵۱۱ -۵۴۸ ه ق) و دیگر ارکان مملکت سلاجقه در عراق و خراسان اشتغال داشت،

 و سلیمان شاه  و ملکشاه بن محمود سلجوقی  محمودبن ملکشاه سلجوقی را که در سال (۵۵۵ ه ق) در همدان به تخت نشسته بود به روایت  راوندی (راحه الصدور ص ۲۷۵ ) مدح گفت و سپس از همدان به خراسان رفت، و در بازگشت در قصبهء آزادوار از ولایت جوین وفات یافت سال وفات را  تذکره (۵۶۵ ه ق)نوشته اند.

 این هردو قول اخیر را هدایت هم نقل کرده است نخستین را در  نویسان به صورتهای گوناگون آورده و از (۵۳۵ه ق) ریاض العارفین و دومین را در  مجمع الفصحا، لیکن چون سید در سال( ۵۵۵ ه ق )به تصریح راوندی ناظر جلوس سلیمان شاه در همدان بود، و او را قصیدهء تهنیت گفت، پس فوت  او بعد از این تاریخ بوده است و از آنجا که جامع دیوان سید در مقدمهء خود بر آن دیوان گفته است که سید وصایت کرد تا دیوانش را به نام سلطان  سنجر، که بعد از گرفتاری خال خود به جای او در خراسان نشسته، و به سال (۵۵۷ ه ق) به دست مؤید آی ابه کور و خلع شده بود، درآورد،

 پس باید پیش از تاریخ خلع او این وصایت در مرض موت انجام گرفته باشد، و بنابراین شاید به تحقیق توان گفت که تاریخ فوت سید سال (۵۵۶ ه ق)  بوده است، و همین تاریخ است که بر اثر اشتباه نساخ به صورت (۵۶۵ ه ق) درآمد قبر سید در قصبهء آزادوار باقی است دیوان سیدحسن شامل  قصاید و غزلها و ترجیعات در دست است و به سعی آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه طبع شده است.

 این شاعر بر رسم شاعران بزرگ عهد خود به انواع موضوعات از مدح و رثاء و وعظ و غزل توجه کرده است او سبکهای غالب استادان معاصر یا قریب  العهد خود را، که بر وی در صناعت شاعری مقدم بوده اند، مانند مسعود سعد، معزی و سنایی تتبع کرده، ولی این امر دلیل آن نشده است که خود  سبک استوار و محکم مخصوص به خود را که بعد از او در شاعران نیمهء دوم قرن ششم هجری قمری مؤثر گردیده است ایجاد نکند.

 کلام سید سخته و استوار است، و او به آرایشهای لفظی و آوردن ردیف در غزلها و قصاید خویش و داشتن ترکیبات تازهء مخصوص بسیار متمایل  است کلام او غالباً ساده و خالی از تعقید و ابهام است و روش شاعران خراسان در صراحت اندیشه و سخن رجوع به مقدمهء دیوان – در او اثر خود  را حفظ کرده است (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۲ ص )(۵۸۶  ه ق)سیدحسن غزنوی چ آقای مدرس رضوی و تاریخ گزیده چ لیدن ص  ۸۱۷ و مرآت الخیال ص ۳۴ شود اینک نمونه هایی را از اشعار او در اینجا ذکر میکنیم و طالبان تفصیل به دیوان چاپی او چ مدرس رضوی رجوع کنند(  ۶) :

  وقت آن است که مستان ، طرب از سر گیرند//طره ٔ شب ز رخ روز همی برگیرند

  مطربان را و ندیمان را آواز دهند//تا سماعی خوش و عیشی به نوا درگیرند

  راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند//مطربان هر کرتی پرده ٔ دیگر گیرند

  سر فریاد نداریم پگاه است هنوز//یک دو ابریشم باید که فراتر گیرند

  ساقیان گرم درآرند شراب گلگون //که نسیمش ز دم خرم مجمر گیرند

  بزم را تازه تر از روضه ٔ رضوان دارند//باده را چاشنی ازچشمه ٔ کوثر گیرند

 و نیز گوید:

  کاری به گزاف میگزارم //عمری به امید میسپارم

  نی زهره ٔ آنکه دل بجویم //نی طاقت آنکه دم برآرم

  اندیشه بسوخت عقل و روحم //و امید ببرد روزگارم

  یاری نه که یک رهم بپرسد//تا بر چه امید و در چه کارم 

  و نیز گوید:

  داند جهان که قره ٔ عین پیمبرم //شایسته میوه ٔ دل زهرا و حیدرم

  دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم //چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم

  دری پر از عجایب دریا شود به حکم //هر قطره یی که در صدف دل بپرورم

  طبعم چو آتش تر و هردم خلیل وار//خوشبوگلی دگر دمد از آتش ترم 

  ونیز گوید:

  از دل و دلبر جدا افتاده ایم //خود چنین تنها چرا افتاده ایم

  او گل و من بلبل و از یکدگر//هر دو بی برگ و نوا افتاده ایم

  خاک پای و سر برهنه مانده ایم //زآنکه غمخوار و ز پا افتاده ایم

  از رباعیات اوست :

  آرامگه دل خم مویت دیدم //بینایی دیده خاک کویت دیدم

  سبحان اﷲ هیچ ندانم امروز// تاروی که دیده ام که رویت دیدم 

  رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم //در دیده نمونه ٔ جمالت بردیم

  تا مونس هردو یادگاری باشد//دل را به تو دادیم و خیالت بردیم

  



( ۱) – در سال وفات

(۳) شاعر اختلاف است و در ضمن شرح حال شاعر بیان خواهد شد رجوع به مطالب بعدی شود

( ۲) – لباب الالباب ج ۲ ص ۲۷۰ – لباب الانساب به نقل از مقدمهء آقای مدرس رضوی بر دیوان سیدحسن غزنوی

( ۴) – در نسخهء اصلی به جای ابوعلی، ابوالعلی هم میتوان خواند

( ۵) – مقدمه دیوان سیدحسن غزنوی، چ مدرس رضوی ص یو

( ۶) – تصحیحات « ابویعلی » است که آن را ۳۷۶ درج شده است رجوع به مقدمهء لغت نامه شود – علامهء مرحوم دهخدا در دیوان مزبور صص ۳۶۱٫

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=