حکایت علمای معاصر

سبب نجات و قصه هاى بهشتى(ملا احمد نراقی)(ملا مهدی نراقی)

مرحوم نراقى در خزائن از رفقا و مؤ ثّقین اصحابش نقل مى کند. که گفت من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عید نوروز در اصفهان دید و بازدید مى کردیم و روز سه شنبه اى براى باز دید یکى از رفقا که منزلش نزدیک قبرستان بود رفتیم گفتند: منزل نیست راه درازى آمده بودیم براى رفع خستگى و زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم و آنجا نشستیم .
یکى از رفقا بمزاح رو بقبر نزدیکمان کرد و گفت : اى صاحب قبر ایام عید است آیا از ما پذیرائى نمى کنى ؟
ناگهان صدائى از قبر بلند شد که هفته دیگر روز سه شنبه همینجا همه مهمان من هستید. همه ما وحشت کردیم و گمان کردیم تا روز سه شنبه دیگر بیشتر زنده نیستیم مشغول اصلاح کارهایمان و وصیت و غیره شدیم اما از مرگ خبرى نشد روز سه شنبه مقدارى که از روز گذشت با هم جمع شدیم و گفتیم بر سر همان قبر برویم شاید منظور مردن نبود. وقتیکه سر قبر حاضر شدیم یکى از ما گفت : اى صاحب قبر بوعده خود وفا کن صدائى بلند شد که بفرمائید اینجا متوجه باشید که پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى متعال گاهى عقب مى زند تا عبرتى شود جلو چشمشان عوض شد چشم ملکوتى باز شد دیدیم باغى در نهایت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختان مشتمل بر انواع میوه هاى جمیع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان و در میان آن بعمارتى رسیدیم ساخته و پرداخته در نهایت زینت و اطراف آن باغ گشوده پس داخل آن عمارت شدیم شخصى در نهایت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهر و کمر خدمت او بمیان بسته .
چون ما را دید از جا برخاست عذر خواهى کرد بعد دستور داد انواع و اقسام شیرینیها و میوه ها و آنچه را که در دنیا ندیده بودیم و تصورش را هم نمى کردیم مشاهد کردیم .
مى فرماید: وقتیکه خوردیم چنان لذیذ بود که هیچوقت چنین لذتى را نچشیده بودیم و هر چه هم که مى خوردیم سیر نمى شدیم یعنى باز اشتها داشتیم انواع دیگر از میوه ها و شیرینیها آوردند غذاهاى گوناگون با طعمهاى مختلف پس از ساعتى برخاستیم که ببینیم چه روى خواهد داد آن شخص ‍ ما را مشایعت کرد تا بیرون باغ ، پدرم از او سؤ ال کرد که شما کیستید که خداى متعال چنین دستگاه وسیعى بشما عنایت فرموده که اگر تمام عالم را بخواهید مهمانى کنید مى توانید و اینجا کجاست ؟
فرمود من ، هم وطن شمایم من همان قصاب فلان محل هستم – گفتند علت این درجات و مقامات چیست ؟ فرمود دو سبب داشت یکى اینکه هرگز در کسبم کمفروشى نکردم و دیگر اینکه در عمرم نماز اول وقت را ترک نکردم ، گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى اللّه اکبر مؤ ذن که بلند مى شد وزن نمى کردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و بعد از مردن این موضع را بمن دادند و در هفته گذشته که شما این سخن را بمن گفتید ماءذون براه دادن نبودم و اذن این هفته را گرفتم .
بعد هر یک از ما از مدت عمر خود سؤ ال کردیم و او جواب مى گفت از آن جمله شخص مکتب دارى را گفت تو بیش از نود سال عمر خواهى کرد و او هنوز زنده است و مرا گفت تو فلان قدر و حال ده پانزده سال دیگر باقیست خدا حافظى کردیم ما را مشایعت کرد.
خواستیم برگردیم ناگهان دیدیم در همان جاى اولى سر قبر نشسته ایم

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=