علما-وعلمای قرن دوازدهم

زندگینامه آیت الله وحید بهبهانى (متوفاى ۱۲۰۵ه.ق)

ولادت
فقیه گران پایه حضرت علامه محمد باقر بن محمد اکمل وحید بهبهانى ، در حدود ۱۱۱۸ ق . در اصفهان به سراى خاکى گام نهاد. (۸۵۸) پدر ارجمندش ‍ محمد اکمل از نوادگان شیخ مفید بود و در شمار مجتهدان شهر جاى داشت و مادر پرهیزگارش از نوادگان ملا صالح مازندرانى – داماد علامه محمد تقى مجلسى – شمرده مى شد.  آن گوهر یگانه دریاى علوم اهل بیت علیه السلام در چنین خانواده اى بالید و از آموزشهاى پدر وارسته اش ‍ بهره گرفت .

تحصیل

در سالهاى آغازین بلوغ آموزگار بزرگ پرهیزگارى و معارف الهى اش را از دست داد.محمد اکمل گیتى را وداع گفت و فرزند پاکدلش را در سخت ترین شرایط اجتماعى تنها نهاد، شرایط دشوارى که با سقوط پایتخت صفویان و پیروزى افغانها به اوج رسید.

هرج و مرج اصفهان و دشوارى تحصیل دانش پژوه جوان خاندان محمد اکمل را در اندیشه مهاجرت فرو برد، پس بار سفر بست و در حدود ۱۱۳۵ ق . رهسپار نجف شد.  او در حریم پاک امیر مومنان على علیه السلام از محضر پرفیض دانشوران برجسته اى چون حضرت سید محمد طباطبایى بروجردى و حضرت سید صدر الدین قمى بهره برد و اندوخته هاى علمى اش را کمال بخشید.  دانشمند گران پایه حضرت سید محمد طباطبایى بروجردى با دیدگان نافذ خویش آثار بزرگى را در چهره در یتیم سپاهان دید. او را در حریم خویش جاى داد و به شرف دامادى خویش ‍ مفتخر ساخت .

دانشجوى نستوه اصفهانى در تابش آفتاب وجود بزرگان یاد شده رشد کرد و اندک اندک در شمار فقیهان و صاحب نظران جاى گرفت . او در آغاز راه اخباریان را پسندید و مدتى بر آن طریق راه سپرد ولى در پژوهشهاى خویش ‍ دلیلهایى بر نادرستى این روش یافته ، از آن عدول کرد.(۸۶۳) بنابراین وقتى در درس سید صدر الدین همدانى حضور مى یافت با استدلالهاى روشن و متین گفتار استاد را در بوته نقد قرار مى داد و آن سرور فقیهان را از پیمودن راه اخباریان باز مى داشت .

این کردار آن محقق فرزانه سبب شد که کتاب گران سنگ شرح وافیه سید صدر الدین به مشرف مجتهدان نزدیک شود ولى حضور سرور دانشوران سپاهان در نجف دیرى نپایید و آن بزرگمرد پیش از پایان کتاب شرح وافیه درس سید صدر الدین را ترک کرد.

هجرت

محقق خستگى ناپذیر اصفهانى در این سالها راه خویش را از نجف نشینان جدا ساخت و براى انجام دادن وظیفه الهى اش رهسپار بهبهان شد.
بهبهان در آن روزگار یکى از مراکز رشد اخباریگرى بود. کوچه وسیعى به نام خط دو محله عمده این آبادى را از یکدیگر جدا مى کرد، محله هایى که بهبهان و قنوات خوانده مى شدند و مردمش از دیرباز با هم اختلاف داشتند. سید فقیهان اصفهانى تبار نخست به قنوات گام نهاد و در آن بخش به اقامه نماز و ارشاد پرداخت . مردم محله بهبهان براى نماز و بهره گیرى از محضر آن مجتهد پارسا به قنوات مى رفتند ولى در دل از این کار ناخشنود بودند. آنها چنان مى اندیشیدند که باید آفتاب هدایت در محله بهبهان بدرخشید و از آنجا نور و گرما در منطقه پراکنده سازد. یکى از بازرگانان بهبهان با این هدف محقق وارسته اصفهانى را همراه گروهى از دانشوران و مومنان قنوات به خانه خویش دعوت کرد.

چون آقا به بهبهان گام نهاد و در میهمانى شرکت جست . میزبان ، که اندیشه ماندگارى وى در آن محله را در سر مى پروراند. از آقا خواست در مسجد محل نماز جماعت بر پا کند و براى تبرک چند روزى به تدریس علوم اهل بیت علیه السلام بپردازد. فقیه وارسته سپاهان تبار، که به چیزى جز هدایت مردم و پدید آوردن برادرى و دوستى نمى اندیشید، خواسته بازرگان را اجابت کرد. بهبهانیان اندک اندک مقدمات زندگى آن دانشور پارسا را آماده ساختند و بدین ترتیب بهبهان منزلگاه مجتهد پاک راى آقا محمد باقر اصفهانى شد.  و مسجد (امیر ابراهیم ) پایگاه علمى وى گشت .

آن بزرگمرد منطقه اى گسترده را زیر پوشش انوار هدایت خویش قرار داد. با دانشوران اخبارى بسیار مناظره کرده ، حوزه درسى پیشرفته اى پدید آورد و شاگردان بزرگى تربیت کرد. در سایه تلاشهاى شبانه روزى آفتاب فقاهت یخهاى روابط قنواتیان و بهبهان نشینان آب شد. اخبارى گرى براى همیشه از منطقه رخت بر بست و اعتقادات و کردار مردم در مسیر درست نیامد. گوهر یگانه دریاى تحقیق سى سال از بهترین سالهاى عمر پربرکتش را در آن دیار به سر برد، با گروهى که خود را از فقیهان بى نیاز مى پنداشتند مبارزه کرد.  و سرانجام وقتى ماموریت الهى اش را پیروزمندانه به انجام رساند با شنیدن اخبار نگران کننده پیشرفت اخباریان در کربلا و نجف عزم سفر به آن نواحى کرد تا با منطق روشن خویش شبهه هاى خبرگرایان را از حریم دین دور سازد.

دیار نور

مجتهد گران پایه بهبهان در مهاجرت خویش نخست به حریم آسمانى امیر مومنان على علیه السلام گام نهاد. چند روزى در درس بزرگان آن دیار حضور یافت و چون پژوهشهاى آن استادان را براى خویش سودمند نیافت به کربلا، که مرکز آمد و شد اخبارگریان شمرده مى شد، شتافت .

حریم پاک سالار شهیدان در آن روزگار موقعیتى شگفت داشت . شدت پیشرفت اخبارگرایى در میان استادان و دانشجویان آن سامان چنان بود که خواندن اصول را حرام مى شمردند و کتابهاى مجتهدان را با پارچه مى گرفتند تا دستشان نجس نشود. (۸۶۸) سرور دانشمندان شیعه ناگزیر در زیرزمین و دور از چشم اخباریان بساط تدریس گسترد و شاگردانى چند را از دریاى بى پایان اندوخته ها و پژوهشهاى خویش برخوردار ساخت .

ناگفته پیداست که آن آفتاب هدایت هرگز تنها به قاضى نمى رفت و خود را برتر از دیگران نمى دید بنابراین براى آگاهى از اندیشه هاى اخباریان کربلا و نقد و بررسى آن در درس استاد بزرگ دانشوران شهر حضرت شیخ یوسف بحرانى حضور یافت . ولى بزودى دریافت که او سختى متین تر و قوى تر از دیگر دانشمندان اخبارى بر زبان نمى راند. پس تصمیم گرفت دیار خردستیزان را ترک گوید و در سرزمینى دیگر آزادانه به تدریس و تحقیق پردازد اما یک رویاى صادق وى را از این کردار باز داشت . آن فقیه فرزانه سرور شهیدان را در خواب دید. امام حسین علیه السلام به او فرمود: راضى نیستم از شهرم برون روى .

با این رویا اندیشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزه هاى علمى تشیع بیرون رفت و بر آن شد پیوسته در آن شهر آسمانى اقامت کند. فقیه بزرگ بهبهان به پیشنهاد جمعى از دین باوران محله زندگى خویش اداره مسجدى را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت .

بى تردید محقق بزرگى چون وى هرگز نمى توانست در برابر انحرافهاى رایج دیده بر هم نهد و آسوده بنشیند. ولى از کجا و چگونه باید آغاز مى کرد؟
آنچه وحید روزگار برگزید بهترین پاسخ این پرسش به شمار مى آمد. او چنان مى اندیشید که باید کار را از بالا آغاز کند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شیخ یوسف بحرانى روى آورد.

این عزم با یک رویاى صادق تقویت شد و بدین ترتیب زمان رویارویى اندیشه ها فرا رسید. نبرد علمى سرنوشت ساز با مراجعه سید به خانه استاد حوزه کربلا آغاز شد. هنگامى که آن بزرگمرد به خانه شیخ وارسته حضرت یوسف بحرانى رسید، گفت : امشب حضرت سید الشهداء را در خواب دید. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگیر!

از خواب برخاستم و چنان تعبیر کردم که مراد از میان برداشتن اخباریان و بحث و مناظره با آنهاست . اکنون آمده ام که با شما در این باره بحث کنم .

استاد گروه اخباریان مردى پرهیزگار و روشن بود. او، که به نوشته برخى از تاریخ نگاران به مسلک خبرگرایى انتقادهایى داشت و از ابراز باور خویش ‍ در برابر ناآگاهان هراسناک بود، راى سرور فقیهان شیعه را پذیرفت و با او قلبى مهربان و رویى گشاده به استقبال اندیشه مجتهد تازه وارد کربلا شتافت . آن بزرگان روزها و شبهاى بسیار با یکدیگر بحث کردند.

حجت خداوند

منابع موجود چنان مى نماید که دو فقیه بزرگ کربلا به توافقى اصولى دست یافتند. شیخ بحرانى که خبرگرایى را مسلکى نادرست مى انگاشت ، گفتار گوهر یگانه دریاى دانش را پذیرفت و براى از میان بردن اندیشه خبرگرایى با وى یار شد.

در پى این توافق دانشجویان و زائران حریم پاک سالار شهیدان با پدیده اى شگفت روبه رو شدند. روزى استاد فقیهان شیعه در صحن شریف حسینى ایستاد و با صداى بلند فریاد برآورد: اى مردم ، من حجت خدا بر شمایم .
دانشجویان و محققان از هر سو پیرامونش گرد آمده ، پرسیدند: چه مى خواهى ؟
آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: مى خواهم استاد شیخ یوسف بحرانى منبرش را به من سپرده ، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.
شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواسته اش با شیخ بحرانى در میان نهادند.

شیخ ، که بر درستى راه فقیه بهبهانى ایمان داشت . منبر تدریس را به وى سپرد. گوهر یگانه حوزه هاى علمى شیعه سه روز بر جایگاه استاد بحرانى تکیه زده ، به درس و بحث پرداخت .

او در این مدت اکثر دانشجویان را به راه درست باز گرداند و شیخ یوسف را خشنود ساخت .  آن بزرگوار در راستاى فروپاشى اندیشه خبرگرایى نماز جماعت شیخ یوسف را تحریم کرد. فقیه بحرانى ، که در دل با اهداف بلند وحید بهبهانى موافق بود، در پاسخ گروهى از مردم نماز آن مجتهد گران پایه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعى از طرفدارانش روبه رو شد گفت : تکلیف شرعى او همان است که مى گوید و تکلیف شرعى من این است ، هر یک از ما به وظیفه الهى خود عمل مى کنیم .

تلاشهاى پیدا و نهان وحید در کنار همکارى همه جانبه فقیه بحرانى به از میان رفتن کامل اخباریان انجامید. در سال ۱۱۸۶ ق . دانشمند بزرگ بحرینى زندگى را وداع گفت (۸۷۴) و وصیتنامه اى از خود بر جاى نهاد که مى تواند از سند روشن دوستى و پیوند آن پاکان شمرده شود، او وصیت کرده بود که وحید بهبهانى بر وى نماز گزارد.

سیره سبز

سرور فقیهان کربلا لباسهاى ساده مى پوشید،  همنشینى با تهیدستان را دوست داشت و در برآورده ساختن نیاز ناتوانان جامعه از هیچ کوششى دریغ نمى کرد. بسیار اتفاق مى افتاد که استاد بزرگ بهبهان عبادت استیجارى انجام مى داد و درآمد آن را به شاگردان تنگدستى چون میرزاى قمى مى سپرد تا در راه دانش اندوزى به کار گیرد.
میرزا محمد تنکابنى مى نویسد:

زوجه آن جناب در ایام زمستان جبه اى بر او درست کرد. آن بزرگوار جبه را پوشید و چون وقت مغرب شد به مسجد رفت . در راه یکى از اوباش کلاه از سر برداشته ، برهنه پاى نزد آقا شتافت و عرض کرد: آقا، سرم برهنه است و کلاهى ندارم ، هوا سرد است ، فکرى برایم کنید.
آن جناب فرمود: چاقو همراه دارى ؟
مرد پاسخ داد: آرى .
استاد با چاقو یک آستین جبه را برید به مرد تهیدست داد و فرمود: این آستین را بر سر بگذار و شب را بگذران تا صبح فکرى برایت شود.

چون به خانه بازگشت همسرش جبه وى را بى آستین دید بسیار ناخشنود شد و گفت : من مدتها زحمت کشیده ، جبه اى آماده ساختم شما آن را ناقص ‍ کردید.
علاوه بر این فقیه یگانه روزگار زندگى فرزندانش را نیز زیر نظر داشت تا در استفاده از نعمتهاى جهان زیاده روى نکنند و پابرهنگان جامعه را از یاد نبرند. روزى حضور زنى با پیراهن رنگارنگ در خانه توجه اش را جلب کرد.
از اطرافیان پرسید: این زن کیست ؟
گفتند: عروستان است ، آقا عبدالحسین لباس تازه برایش خریده .
استاد خشمگینانه به چهره فرزندش نگریسته ، وى را از تکرار این کردار باز داشت ، آقا عبدالحسین این آیه را تلاوت کرد: قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده …
وحید دوران فرمود: من نیز این آیه را شنیده ام ولى بسیارى از فقیران پیرامون ما زندگى مى کنند که به نادارى ما تسلاى خاطر مى جویند.
نوه گرانقدر آن فقیه فرزانه درباره دنیا گریزى پدربزرگ ارجمندش چنین نوشته است :
در همه عمر به گردآورى زخارف دنیوى همت مصروف نفرموده ، بلکه اصلا به سکه هاى مختلف دینار و درهم و فرق انواع آنها مطلع نبود. عزلت از اهل دول بر مزاج آن بزرگوار به غایت استیلا داشت و از معاشرت آنها دامن کشیده ، مصاحبت با فقرا را خوش داشت .

استاد یگانه بهبهان از کسى هدیه نمى پذیرفت بر این سیره نیک پاى مى فشرد و از شاگردانش مى خواست که به جاى پرداختن به این مسائل به درس و تحقیق روى آورند. یکى از شاگردان وى در این باره خاطره اى شنیدنى دارد:

هنگامى که در کربلا از محضر آقا، فیض مى بردم تاجرى به زیارت آمد و پارچه اى براى آقا هدیه آورد. او شنیده بود که آقا از پذیرفتن هدیه سر باز مى زند پس در پى چاره اى بود تا هدیه اش پذیرفته شود.
… او نزد من آمد و از من خواست در این راه اقدامى کنم ولى نپذیرفتم . مرد بر خواسته اش پاى فشرد و گفت : اگر کارى کنى آقا این پارچه قبایى را بپذیرد یک قبا نیز به شما مى دهم …
پارچه را از تاجر گرفتم و در گرماى هوا به خانه استاد رفتم و بر در کوفتم . آقا با پیراهن عربى و شب کلاه تشریف آورده ، در را گشود و چون مرا دید، فرمود: چه شده است ؟
گفتم : آقا مرد مومنى هدیه اى برایتان آورده تا جامه خود سازید. آقا دگرگون شد و خشمگینانه فرمود: گمان کردم در این هواى گرم ، آمده اى تا مساله اى علمى بپرسى یا یکى از مشکلات علمى را حل کنى .
بعد در را بست و برگشت . من عرض کردم : آقا، عرض دیگرى نیز دارم .
آقا در گشود و فرمود: چه چیز است ؟
عرض کردم : این مرد وعده داده اگر شما پارچه را قبول کنید، یک پارچه قبایى هم به من دهد، راضى نشوید این فرصت از دستم برود.
آقا خندید و فرمود: فرزندم ، درس بخوان ، وقت خویش را در این کارها تلف نکن .
پس پارچه را پذیرفت و فرمود: به این شرط مى پذیرم که دیگر هرگز از این کارها نکنى .

البته این رفتار مرجع پاک راى کربلا تنها به مردم عادى اختصاص نداشت آن بزرگمرد درباریان و شاهزادگان را نیز نومید مى کرد و از پذیرش هدایایشان سر باز مى زد. در کتاب فردوس التواریخ چنین مى خوانیم :
قرآنى به خط میرزاى تبریزى ، که جلد آن به یاقوت و الماس و زبرجد و سایر رنگهاى گرانبها آراسته بودند، از سوى سلطان آقا محمد خان براى آقا فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در کوفتند. آقا در را باز

کرد و در حالى که قلم به دست مبارکش بود به فرستادگان دربار نگریست و فرمود: چه کار دارید؟
گفتند: حضرت سلیمان قرآنى برایتان فرستاده است .
آن حضرت نگاهى به قرآن آراسته کرده ، فرمود: این زینتها چیست که بر جلد آن فرا گرفته ؟
پاسخ دادند: سنگهاى گرانبهاست .
استاد فرمود: چرا کلام خدا را چنین کرده ، سبب حبس و تعطیل آن مى شوید. آنها را از جلد قرآن جدا کرده ، بفروشید و قیمتش را میان دانشجویان علوم دینى و تهیدستان قسمت کنید.
فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذیرید، به خط میرزاى تبریزى است و بهاى بالایى دارد.
استاد فرمود: هر کس قرآن را آورده ، آن را نزد خویش نگهدارد و پیوسته تلاوت کند.
یگانه روزگار با این سخن در را بست و پى کار خویش رفت .

راز سرافرازى

فقیه فرزانه کربلا با همه گستردگى اندیشه و ژرفناى دانشى که داشت بسیار گشاده رو، شیرین گفتار  و فروتن بود. روزى گروهى از مومنان ضمن نامه اى از وى پرسیدند: چگونه به چنین جایگاه بلندى در دانش ، سرافرازى ، شرافت و مقبولیت دوسرا دست یافته اید؟

آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چیزى نمى دانم و در شمار افراد موجود جاى نمى دهم ، آنچه ممکن است مرا به این وضع رسانده باشد این است که همواره دانشوران را به نیکى یاد کرده ، یادشان را گرامى داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نکردم و آن را بر هر کارى مقدم مى دارم .

میراث ماندگار

استاد یگانه کربلا پس از سالها تدریس و پژوهش و نگارش به سالهاى کهولت گام نهاد. ثمره روزگار دراز دانش اندوزى و نورافشانى آن مرجع گران پایه شاگردان بزرگى چون : علامه بحرالعلوم ، میرزا محمد مهدى شهرستانى ، سید على طباطبایى ، شیخ جعفر کاشف الغطا، میرزاى قمى سید محسن اعربى ، ملا مهدى نراقى ، حاج محمد لابراهیم کلباسى ، سید محمد باقر شفتى و بسیارى دیگر بودند که همگى در شمار اختران همیشه فروزان آسمان فقه شیعه جاى گرفتند.

در کنار این کهکشان بزرگ فرزانگان ، گنجینه اى سرشار از پژوهش و نوآورى را باید از دیگر دستاوردهاى آن دانشور نستوه دانست گنجینه اى با بیش از هفتاد عنوان کتاب و رساله که اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها مى تواند سودمند باشد:
۱٫ شرح مفاتیح الفقه ملا محسن فیض کاشانى در ۸ جلد
۲٫ فوائد حائریه
۳٫ حاشیه بر مدارک
۴٫ رساله الاجتهاد و الاخبار
۵٫ رساله اى در جبر و اخبار
۶٫ فوائد الرجالیه
۷٫ تعلیقات بر رجال میرزا محمد استر آبادى
۸٫ حاشیه بر مسالک
۹٫ رساله اى در حجیت استصحاب و انواع آن
۱۰٫ رساله اى در اصل برائت .

درس یقین

آن فقیه وارسته در روزگار کهنسالى درس حوزه کربلا را به سید على طباطبایى و دیگر شاگردانش وانهاد. سید مهدى بحرالعلوم را براى اداره حوزه نجف به تدریس شرح لمعه بسنده کرد.
البته درس استاد با همه دروس دیگر تفاوتى آشکار داشت . محفل او پیش از آنکه جایگاه دانش اندوزى باشد. مجلس معنویت و عرفان بود. دانشجوى شرح لمعه وى با نگاه در چهره ملکوتى آن عارف پاکدل و گوش سپردن به کلام نورانى اش درس یقین آموخت و با راههاى روشن کمال آشنا مى شد. دانشور پرهیزگار حضرت سید زین لالعابدین لاهیجى از آن درس خاطره اى ارزنده باز گفته است :

ما در عتبات عالیات تحصیل علم مى کردیم . آقا به سبب کهنسالى ضعیف شده ، تدریس را ترک کرده بود و تنها شرح لمعه اى مى گفت . ما چند نفر بودیم که به خاطر تبرک و تیمن به درس آن بزرگمرد مى شتافتیم .
روزى دیر از خواب برخاستم ، نماز صبح قضا شده ، وقت درس آقا نیز رسیده بود. با خود گفتم : اول در درس حضور مى یابم و بعد به گرمابه رفته و غسل مى کنم .

پس به درس رفتم . هنوز نیامده بود. اندکى بعد استاد تشریف آورد با شادى و بهجت تمام به اطراف نگریست ولى یکباره آثار اندوه در چهره اش آشکار شد. سپس فرمود: امروز درس نیست ، بروید!
شاگردان برخاستند و رفتند، چون خواستم برخیزم به من فرمود: بنشین !
من نشستم ، چون مجلس خلوت شد آقا فرمود: زیر بساطى که بر آن نشسته اى اندکى پول هست ، آن را بردار، برو غسل کن و از این پس با بدن ناپاک در چنین محفلى حاضر مشو.
من شگفت زده پول را گرفتم و به حمام رفتم .

عروج

عمر پربار استاد یگانه حوزه هاى علمیه شیعه از نود سال فراتر رفت . سرانجام شوال رسید و همراه آن فرشتگان ویژه براى استقبال از روان آسمانى وحید دوران به کربلا گام نهادند و در انتظار عروج آن ستاره خاک نشین به لحظه شمارى پرداختند. ولى انتظار آنها دیرى نپایید. سرانجام بیمارى بر پیکر استاد چیره شد، ناتوانى اش فزونى یافت و در روزى که شیون مومنان همه شهر را پر کرده بود و آثار اندوه در همه چیز آشکار بود، روان آسمانى اش سمت ابدیت پر کشید و با انبوه فرشتگانى که به استقبالش ‍ شتافته بودند رهسپار دیار جاودانگى شد، ۱۲۰۵ ق را براى دین باوران سالى تلخ و دشوار ساخت .
مومنان از هر سو پیرامون خانه آفتاب بى غروب سپاهان گرد آمدند، پیکر پاکش را تا حریم مقدس سالار آزادگان همراهى کردند و در رواق شرقى آن آستان نورنشان ، کنار آرامگاه شهیدان به خاک سپردند.

گلشن ابرار//جمعی از پزوهشگرا حوزه علمیه قم

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=