شعرا-هشعرای قرن پنجمشعرای قرن چهارمعرفا-هعرفای قرن پنجمعرفای قرن چهارم

زندگینامه هجویرى

نام و نسب هجویرى:

نام کامل او را برخى از مآخذ، ابو الحسن على بن عثمان بن ابى على الجلابى الهجویرى الغزنوى، نوشته‏ اند و بعضى مختصرا به ذکر «جلابى» یا «هجویرى» یا «غزنوى» کفایت کرده ‏اند و دسته ‏اى وى را «پیر هجویر»، «سید هجویر» خوانده ‏اند.

هجویرى در کتاب کشف المحجوب بنا به مصالحى که برمى ‏شمرد، حدود بیست و هشت بار خود را «من که على بن عثمان الجلابى ‏ام» معرفى مى‏ کند.

در هند و پاکستان و برخى از مصادر به لقب «داتا گنج‏بخش» یا «گنج‏بخش» شهرت دارد و در وجه تسمیه این عنوان نوشته ‏اند:

وقتى خواجه معین الدین چشتى از شیوخ سلسله چشتیه (ف ۶۳۳ ه) به مقام «قطب لاهور» مفتخر شد، به زیارت ضریح هجویرى رفت ودر مقابل قبر وى ایستاد و این بیت را خواند:

گنج‏بخش هر دوعالم مظهر نور خدا کاملان را پیر رهبر ناقصان را رهنما

 و از آن تاریخ، به لقب مذکور مشهور شد.

با استناد به کتاب «کشف الاسرار» منسوب به هجویرى که در لاهور به طبع رسیده، در صحت این داستان تردید کرده‏اند. بنابه نوشته کتاب مذکور هجویرى در زمان حیاتش بدین لقب ملقب بوده چنانکه خود را مخاطب قرار داده و گفته است: اى على! مردم، ترا در عین افلاس «گنج‏بخش» مى‏نامند، مغرور نشو که بخشنده خداى تعالى است.

زادگاه و تاریخ ولادت هجویرى:

تاریخ ولادتش معلوم نیست و از مطالعه منابع موجود برمى‏آید که وى معاصر ابو سعید ابى الخیر (۳۵۷- ۴۴۰ ه) است و احتمالا در اواخر قرن چهارم هجرى در شهر غزنه چشم به جهان گشوده است و دوره کودکى و جوانى را در جلاب و هجویر (از محلات غزنه)- میان خانواده‏اى محترم و پرهیزگار گذرانده و زیر نظر و تربیت پدرش شیخ عثمان بن ابى على نشأت یافته است.

بنا به نوشته «غلام سرور»، پدر هجویرى، در زمانى که غزنه مرکز تجمع علما و فضلا و ارباب معرفت و صوفیه بود، وارد غزنه شد و در همان‏جا اقامت گزید و چون خود اهل معرفت و علم بود مردم غزنه و حوالى آن به صداقت و سلامت او ایمان یافته و وجودش را محترم و مغتنم شمردند.

مادر هجویرى نیز از خاندان پرهیزگارى است که برادرش (دائى هجویرى) را «تاج الاولیا» مى‏خواندند و مرقدش را زیارت مى‏کردند.

مذهب و طریقت هجویرى:

در شریعت از مذهب امام ابو حنیفه و در طریقت از مسلک جنیدیه پیروى مى‏کرد و «صحو» را فناگاه مردان مى‏دانست و آن را بر «سکر» که بازیگاه کودکان است ترجیح مى‏داد:

«شیخ من گفتى، و وى جنیدى مذهب بود که: سکر، بازیگاه کودکان است و صحو، فناگاه مردان است من که، على بن عثمان جلابى‏ام مى‏گویم بر موافقت شیخم- رحمه الله علیه- که: کمال حال صاحب سکر، صحو باشد و کمترین درجه اندر صحو از رؤیت بازماندگى بشریت بود».

و در تعریف طریقه جنیدیه مى‏گوید: «اما الجنیدیه، تولى جنیدیان به ابو القاسم الجنید بن محمد کنند- رض- و اندر وقت، وى را طاوس العلماء گفتندى و سید این طایفه و امام الائمه ایشان بود.

طریق وى مبتنى بر صحو است برعکس طیفوریان، و اختلاف وى گفته آمد. و معروف‏ترین مذاهب و مشهورترین، مذهب وى است و مشایخ من، رح، جمله جنیدى بوده‏اند». به عقیده او پیروان طریقت باید، کتاب و سنت و اجماع را محترم دارند و مراعات کنند و عمل به شریعت را در همه احوال ضرورى شمارند و صوفى صافى کسى است که از تظاهر و غفلت و مداهنه و جهل بپرهیزد و پیرى برگزیند و تحت ارشاد او قرار گیرد و دین به دنیا نفروشد و از بزرگان، ادب آموخته، گوشمال زمانه بچشد: «معاذ رازى گفت:

«اجتنب صحبه ثلاث اصناف من الناس. العلماء الغافلین و الفقراء المداهنین و المتصوفه الجاهلین اما علماء غافلین آنان باشند که دنیا را قبله خود گردانیده باشند و از شرع آسانى اختیار کرده و پرستش سلاطین بر دست گرفته و درگاه ایشان را طواف‏گاه خود گردانیده و جاه خلق را، محراب خود کرده … اما فقراء مداهنین آنان باشند که چون فعل کسى بر موافقت هواى وى باشد، اگرچه باطل بود، بر آن فعل، او را مدح گویند و چون بر مخالفت هواى ایشان کارى کنند، اگرچه حق بود، وى را بدان، ذم کنند و از خلق‏ به معاملت خود، جاه بیوسند و بر باطل مر خلق را مداهنت کنند. اما متصوفه جاهل آن بود که صحبت پیرى نکرده باشد و از بزرگى، ادب نیافته و گوشمال زمانه نچشیده و به نابینائى کبودى اندر پوشیده باشد و خود را در میان ایشان انداخته و در بى‏حرمتى طریق انبساطى مى‏سپرد اندر صحبت ایشان».

با توجه به عقیده هجویرى در تفسیر و توضیح سخنان معاذ رازى، دانش و بینش و علاقه او به حقیقت دین و روح شریعت به خوبى آشکار است و بى‏جهت نیست که در دولت غزنویان (۳۸۷- ۵۸۲ ه) به‏ویژه در زمان سلطان محمود، صدها ناظم و ناثر بجا و نابجا با آثار غث و سمین خود صله مى‏گرفتند و به جاه و مقامى مى‏رسیدند، او سالیان دراز رنج سفر را تحمل کرد و در محضر علما و مشایخ بزرگ زانوى ادب به زمین زد و به کسب علم و معرفت پرداخت سرانجام در سیرت و صورت یک صوفى راستین و در کسوت مروجى امین با روحى سرشار از علاقه و ایمان به هند رفت و کارى را که سلطان محمود غزنوى بت‏شکن با حملات مکرر سپاه نیرومندش و جنگ و خونریزى بسیار، بدان دست نیافت، او به تنهائى با سلاح عشق و محبت و نشر حقایق اسلام گروه کثیرى از مردم شبه قاره هند را به صراط مستقیم هدایت کرد و با رواج اسلام واقعى روح تازه‏اى در کالبد آنان دمید و از محبوبیت جاودانه‏اى برخوردار گشت چنانکه بعد از گذشتن نهصد سال کماکان به زیارت مرقدش مى‏روند- و از تربت پاکش مدد مى‏جویند و با تن و جانى خسته از غوغاى عالم ناسوت، به حریم لاهوتیش پناه مى‏برند و آثارش را گرامى مى‏ دارند.

هجویرى، یک مسلمان واقعى و صوفى صافى بود که حرمت خانقاه و مسجد را به شوکت بارگاه و دربار نفروخت و دامن پاک قناعت را به شوخ طمع نیالود و عمر عزیزش را در راه کسب فیض از علما و مشایخ و ترویج دین و ارشاد راهیان طریق بسر برد.

استادان و مشایخ هجویرى:

گرچه هجویرى از اغلب کسانى که دیده است و یا با سخنان و شرح حالشان آشناست، به احترام یاد مى‏کند اما تنى چند از این بزرگان را، استاد خود نام مى‏ برد:

«و منهم زین اوتاد و شیخ عباد ابو الفضل محمد بن الحسن الختلى- رض- اقتداء من در این طریقت بدوست، عالم بود به علم تفسیر و روایات و اندر تصوف مذهب جنید داشت …».

«و منهم شیخ امام اوحد و اندر طریق خود مفرد ابو العباس احمد بن محمد الأشقانى- رض- اندر فنون علم اصولى و فروعى امام بود و اندر همه معنى ‏ها رسیده و مشایخ را بسیار دیده و از کبراء و اجله اهل تصوف بود … مرا با وى انسى عظیم بود و وى را بر من شفقتى صادق و اندر بعضى علوم استاد من بود».

و درباره ابو القاسم على بن عبد الله الگرگانى مى ‏نویسد:

«… روى دل همه اهل درگاه بد و بود و اعتماد جمله طالبان بر او … روزى من پیشخدمت شیخ نشسته بودم و احوال و نمودهاى خود را بر او مى ‏نمودم …».

و از شرح حال ابو جعفر محمد بن المصباح الصیدلانى، چنین برمى‏آید که هجویرى، برخى از تصانیف وى را بر خوانده است: «… از رؤساى متصوفه بود و زبانى نیکو داشت اندر تحقیق و میلى عظیم داشت به حسین بن منصور و بعضى از تصانیف وى برخواندم» و امام ابو القاسم قشیرى مؤلف «الرساله» را همه جا «امام و استاد» مى‏نامد و ابو سعید ابى الخیر را «شاهنشاه محبان و ملک الملوک صوفیان» مى‏خواند.

سفرهاى هجویرى:

هجویرى، بعد از تحصیلات مقدماتى به سیر آفاق و انفس پرداخت و بسیارى از شهرها و نواحى قلمرو اسلام را چون:سوریه، ترکستان، عراق، خراسان، ماوراءالنّهر، گرگان، شام و آذربایجان، از نزدیک دید و از دانش و ارشاد بزرگان آن نواحى بهره‏مند شد. در این مبحث به چند مورد از این مسافرتها اشاره مى ‏شود-:

سفر عراق: در این سفر که مدتى مقیم بغداد بود، با مخالفان و موافقان حلاج آشنا شد و در طلب دنیا کارش به وام‏دارى کشید:

«وقتى من اندر دیار عراق اندر طلب دنیا و فناى آن ناباکى مى‏کردم- و اوام بسیار برآمده بود …» و در این سفر با شیخ کبیر ابو جعفر محمد بن المصباح الصیدلانى آشنا شد.

سفر فرغانه: در آنجا به حضور «باب عم» که از اوتاد بود رسید.

از بیهودگى حیات توبه کرد و به توصیه «الباب الفرغانى» به فکر انتخاب مرشد و پیر افتاد.

سفر شام: در آنجا به زیارت ابو الفضل محمد بن حسن الختلى نایل آمد و او را به پیرى و پیشوائى برگزید و ابن المعلى را که از شیوخ بزرگ صوفیه و معتقدان به حلاج بود، زیارت کرد و بر سر قبر بلال (مؤذن رسول گرامى اسلام) معتکف شد.

سفر آذربایجان: «درویشى دیدم اندر جبال آذربایگان که مى‏رفت و مى‏گفت این بیتها به شتاب:

و الله ما طلعت شمس و لا غربت‏ الا و انت منى قلبى و وسواسى‏

… از سماع این متغیر شد و پشت به سنگى باز گذاشت و جان بداد».

سفر خراسان: بارها به بسطام رفت و براى حل مشکلات خود بر گور با یزید معتکف نشست. در یکى از این سفرها به‏ ایالت «کمش» مى‏ رود و وارد خانقاهى مى‏شود، درویشان او را تحقیر مى‏کنند نان خشکش مى‏دهند و بر بام فرودین مى‏نشانند، خود آش‏هاى رنگارنگ و خربوزه مى‏خورند و پوست خربوزه را بر سر و صورت وى مى ‏کوبند و با وى به طنز سخن مى‏گویند. در نیشابور به محضر خواجه مظفر بن حمدان و استاد ابو القاسم قشیرى رسیده به سرخس رفته، در مرو یکى از ائمه معروف حدیث را که کتابى در اباحت سماع نوشته بود، دیده است.

سفر ماوراءالنّهر: در این سفر مردى از ملامتیه را مى‏بیند که از لباسهاى کهنه و دور افکنده دیگران مرقعه مى‏سازد و مى‏پوشد-. در بخارا شیخ احمد سمرقندى را که چهل سال شب‏ها نخفته بود، زیارت مى‏کند.

سفر ترکستان: «و اندر ترکستان دیدم به شهرى به سرحد اسلام که آتش اندر کوهى افتاده بود و مى‏سوخت و از سنگهاى آن نوشادر بیرون مى‏جوشید و اندر آن آتش موشى بود. چون از آتش بیرون آمدى هلاک شدى.

سفر هند: «و اندر هندوستان دیدم که اندر زهر قاتل، کرمى پدید آمده بود و زندگى وى بدان زهر بود».

پروفسور عبد الرشید به نقل از کتاب «فوائد الفؤاد» (تألیف:امیر حسن سنجرى، لاهور ۱۹۶۶) مى‏نویسد: هجویرى به امر پیر خود غزنه را به قصد لاهور ترک کرد و شبانه وارد آنجا شد.فرداى آن، جنازه شیخ حسین زنجانى را که هجویرى به جانشینى او برگزیده شده بود، براى دفن به بیرون لاهور بردند.در این سفرها هیچ رنج و مشقتى براى او مشکل‏تر از برخورد با «خادمان جاهل» و «مقیمان بى‏باک» نبوده است:«… و آنچه مقیمان بر من کردندى از بى‏طریقتى، من نذر کردمى که اگر وقتى من مقیم گردم، با مسافران این نکنم» (کشف- المحجوب ص ۴۴۷).

ازدواج هجویرى:

درباره زناشوئى کوتاه مدتى که خاطر خطیرش را آزرده است چنین مى‏گوید: «و مرا که على بن عثمان الجلابى‏ام از پس آنکه مر حق تعالى یازده سال از آفت تزویج نگاه داشته بود، تقدیر کرد تا به فتنه اندر افتادم و ظاهر و باطنم اسیر [پرى‏] صفتى شد که با من کردند بى از آنکه رؤیت بوده بود و یک سال مستغرق آن بودم چنانکه نزدیک بود که دین بر من تباه شدى، تا حق تعالى به کمال فضل و تمام لطف خود عصمت خود به استقبال دل بیچاره من فرستاد و به رحمت خلاصى ارزانى داشت».

در اینکه هجویرى یک‏بار ازدواج کرده یا دو بار، اختلاف است و نظرات متفاوت.

اقامت در لاهور: هجویرى، چنانکه گذشت، به امر پیر خود به لاهور سفر کرد در این سفر احتمالا حدود چهل سال داشت، بعد از ورود، مسجدى در آنجا ساخت و به ترویج دیانت و تعلیم و ارشاد همت گماشت، با اینکه در انجام وظایف خود توفیقات فراوانى بدست آورد، مع‏ذلک از اقامت در لاهور، (چون ازدواجش) خوشحال نبوده و از آنجا دلخوشى نداشته است، مى‏گوید: «شیخ مرا از وى، رض، روایات بسیار بود، اما در این وقت بیش از این ممکن نگشت که کتب به حضرت غزنین، حرسها اللّه، مانده بودمن اندر دیار هند اندر میان ناجنسان گرفتار مانده».

وفات هجویرى:

تاریخ وفات این مرد بزرگ (همچون ولادتش) معلوم نیست، شیخ فرید الدین عطار عارف و شاعر بزرگ قرن هشتم که مطالب زیادى از کتاب گرانقدر کشف المحجوب را با مختصر تغییرى در تذکره الاولیاء آورده است، ضمن شرح حال ابن عطا و ابو حنیفه، تنها به ذکر نام او کفایت کرده است.

عبد الرحمن جامى از شعرا و نویسندگان بنام قرن نهم در نفحات الانس، شرح حال او را بدون قید تاریخ ولادت و وفات بیان کرده است.

خواجه محمد پارسا در فصل الخطاب، از هجویرى با تعظیم و تکریم قابل توجهى یاد کرده اما درباره ولادت و مرگ او چیزى ننوشته است.

داراشکوه در کتاب سفینه الأولیاء، سال مرگ هجویرى را ۴۵۶ و به قولى ۴۶۴ قید کرده است. پاره‏اى از مآخذ دیگر او را متوفى به سال ۴۶۵ دانسته ‏اند.

نیکلسون که کشف المحجوب را بر اساس طبع ۱۹۰۳ لاهور، به انگلیسى ترجمه کرده در مقدمه مفصل هشتاد صفحه‏اى خود تاریخ وفات مؤلف را بین سالهاى ۴۶۵ و ۴۶۹ و یا بعد از سال ۴۶۹ نوشته است.

مرحوم دکتر قاسم غنى که در «تاریخ تصوف در اسلام» توجه فراوانى به مطالب کشف المحجوب داشته تاریخ فوت مؤلف آن را ۴۷۰ مى‏داند.

شادروان سعید نفیسى، در «سرچشمه تصوف» و «تاریخ نظم و نثر …» سال ۴۶۴ و آقاى دکتر زرین‏کوب در «ارزش میراث صوفیه» حدود ۴۵۰ مرقوم داشته‏ اند.

هرمان اته عقیده دارد که هجویرى از معاصران قشیرى است و در اینکه قشیرى به سال ۴۶۵ درگذشته، اختلافى نیست و از طرفى هجویرى در اواخر کشف المحجوب از وى با جمله دعائى «رحمه الله علیه» یاد مى‏کند بنابراین باید تاریخ مرگ هجویرى را بعد از ۴۶۵ دانست.

آقاى یحیى حبیبى در مجله دانشکده علوم شرقیه لاهور، نگارش کشف المحجوب و سال وفات هجویرى را بین سالهاى ۴۸۱ و ۵۰۰ ذکر کرده است.

محقق روسى، استاد ژوکوفسکى مصحح کشف المحجوب در مقدمه ارزنده خود بر کتاب، از نبودن مآخذ و منابع دقیق و قابل اعتماد درباره شرح حال هجویرى متأسف است و تحقیق در این مورد را، مراجعه به «اطلاعات و اشارات شایان توجهى که در تضاعیف کتب مختلف (به ویژه کشف المحجوب)» آمده است، توصیه مى‏ کند.

با توجه به مطالب «تذکره على هجویرى» و استدلال هرمان اته و مجله هلال شماره ۳، ۱۳۳۲، و سه قطعه شعرى که به عنوان ماده تاریخ بر در و دیوار مزار هجویرى نقش شده است، مى‏توان گفت که تاریخ وفات هجویرى، سال ۴۶۵ یا کمى بعد از آنست.

نوشته لوحه مزار هجویرى:

«الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»

مرکز تجلیات‏

قدوه السالکین، زبده العارفین، حجه الکاملین سند الواصلین، مظهر العلوم الخفى و الجلى المشهور، مخدوم على الهجویرى المعروف بحضرت داتا گنج‏بخش لاهورى، قدس الله روحه و لا زالت تجلیاته و برکاته دائما ابدا.

گنج‏بخش فیض عالم مظهر نور خدا ناقصان را پیر کامل کاملان را رهنما

سال وصال ۴۶۵ ه»

ماده تاریخها بدین‏گونه است:قطعه نخست از معین الدین چشتى، (۶۳۳ ه):

این روضه که با نیش شده فیض الست‏ مخدوم على راست که با حق پیوست‏
در هستى نیست شد و هستى یافت‏ زان سال وصالش افضل آمد از «هست»

 قطعه دوم از جامى (۸۹۸ ه):

خانقاه على هجویرى‏ خاک جاروب از درش بردار
طوطیا کن به دیده حق‏بین‏ تا شوى واقف بر اسرار؟
چونکه سردار ملک معنى بود سال وصلش برآید از «سردار»

 قطعه سوم از محمد اقبال لاهورى (۱۹۳۸ م)

سال بناى حرم مؤمنان‏ خواه ز جبریل ز هاتف مجو
چشم «به مسجد اقصى فکن» الذى بارکه، هم بخوان‏

 و نیز در آخر عبارت و بیتى که بر لوحه مزار ضبط است کلمات: «… سال وصال ۴۶۵ ه» به چشم مى‏خورد.

مزار هجویرى به قلم پروفسور عبد الرشید:«مقبره هجویرى، در بیرون دروازه بهاتى لاهور قرار دارد، در جانب شمال آرامگاه یک قبرستان، یک حلقه چاه و یک باب حمام است. صحن جانب شرقى چاه رارانه (- راجه) چندکور، همسر کهرک سینگه، ساخت. اکبر شاه بناهایى بر آن افزود و این بناها به همت مهاراجه رانجیت مرمت و تجدید ساختمان شد. وصل به رواق‏

«نماى مزار على هجویرى- لاهور»

مسجدى است، این مسجد بر اثر توسعه مسجدى که شیخ در حیات خود ساخته بود پدید آمده است. در جانب شرقى مسجد، مقبره شیخ سلیمان مجاور جا دارد که در زمان اکبر شاه ساخته شده است و در مقابل آن مدخل حجره کوچکى است که حضرت خواجه معین- الدین در آن چله نشست. در جانب غربى آرامگاه صحن قاریان قرآن قرار دارد. آرامگاه على الهجویرى بر ایوانى از سنگ مرمر بنا شده است. محوطه ایوان به همت عوض خان یکى از پیلبانان مهاراجه رانجیت سینگه ساخته شده بود. در وسط محوطه، آرامگاه هجویرى و در دو طرف این آرامگاه، مقبره شیخ احمد سرخسى و شیخ ابو سعید هجویرى (که کشف المحجوب به استدعاى او نوشته شده) جاى دارد، آرامگاه عبارتست از یک ایوان و بناهایى بر گرد آن. نخست بار به همت ظهیر الدوله سلطان ابراهیم نوه سلطان محمود، این مزار ساخته شد».

خاندان راى‏راجو، از گذشته بسیار دور تولیت آرامگاه هجویرى را به عهده دارند و این آرامگاه یکى از اماکن متبرکه لاهور است و مردم زیادى از اطراف و اکناف به زیارت آن مى‏آیند. اولیا به نیایش مى‏پردازند و صوفیه در زاویه‏هاى آن خلوت مى‏گزینند و حاجتمندان براى قضاى حوائج خود به روح پرفتوح صاحب مزار توسل مى‏جویند.

آثار هجویرى:

۱- دیوان شعر: «دیوان شعرم کسى بخواست و بازگرفت و اصل نسخه جز آن نبود آن جمله را بگردانید و نام من از سر آن بیفکند و رنج من ضایع کرد».

دیوان او به سرقت رفته و معلوم نیست که کى و به چه زبانى اشعار آن را سروده است، تنها در صفحه ۳۱۳ کشف المحجوب بعد از ذکر آیه‏اى، چنین آمده: «و اندرین معنى من مى‏گویم:

فناء فنائى بفقد هوائى‏ فصار هوائى فى الامور هواک».

و مرحوم ژوکوفسکى هم در فهرست اشعار عربى، بیت بالا را بنام خود جلابى ثبت کرده است. به گمان نگارنده همین استشهاد، براى اثبات شاعرى هجویرى کافى است و علاوه بر این، نمونه‏هایى از شعر فارسى او هم در «کشف الاسرار» منسوب به او آمده است.

۲- منهاج الدین: «کتابى کردم هم اندر طریقت تصوف، نام آن منهاج الدین، یکى از مدعیان رکیکه که کراى گفتار او نکند نام من از سر آن پاک کرد و به نزدیک عوام چنان نمود که وى کرده است.هرچند خواص بر آن قول بر وى خندیدندى …».

۳- کتاب فناء و بقاء: «و ما را از این جنس سخنانى است اندر کتاب فنا و بقا و آن، اندر وقت هوس کودکى و تیزى احوال کرده ‏ایم».

۴- کتاب «در شرح کلام حسین منصور حلاج»: «و پیش از این در شرح کلام وى کتابى ساخته‏ام به دلایل و حجج علو کلام و به صحت حالش ثابت کرده».

۵- البیان لاهل العیان: «و من اندرین معنى در حال بدایت کتابى ساخته‏ام و مر آن را کتاب البیان لاهل العیان، نام نهاده».

۶- نحو القلوب، (این کتاب در یکى از نسخه‏بدل‏ها:

بحر القلوب، است)، از قراین پیداست که کتاب را در اصطلاحات صوفیه تألیف کرده است: «و اندر نحو القلوب در باب جمع فصولى مشبع بگفته اکنون مر خفت را بدین مقدار بسنده کردم».

۷- اسرار الخرق و الملونات (در یکى از نسخه بدلها: …

و المؤنات): «و مرا اندر این معنى کتابى است مفرد که نام آن اسرار الخرق و الملونات است و نسخه آن مرید را باید».

۸- کتاب: «الایمان» در باب ایمان مى‏گوید: «و من اندر بیان این، کتابى کرده‏ام جدا، مراد اینجا اثبات اعتقاد مشایخ است ازمتصوفه و جمهور ایشان اندر ایمان به دو قسمتند».

۹- الرعایه بحقوق الله تعالى: «و طالب این علم را این مسئله از کتابى مطول‏تر باید طلبید که کرده‏ام و آن را، الرعایه بحقوق الله تعالى نام کرده‏ ام».

دو کتاب زیر را نیز از هجویرى دانسته‏اند ولى نام آنها در کشف المحجوب نیامده است.

الف- کشف الاسرار: که نخست، آدام میتز مؤلف «تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى» بدان اشاره کرد، و بعد در لاهور چاپ و منتشر شده و چند تن از نویسندگان هم به مطالب آن استناد جسته‏ اند.

ب- ثواقب الاخبار، این کتاب را، اسماعیل پاشا بغدادى در هدیه العارفین از هجویرى دانسته ولى حاجى خلیفه در کشف الظنون مؤلف کتابى بدین نام را، شیخ الامام رکن الدین على بن عثمان الاوشى الحنفى، نوشته است؟.

از این تألیفات، دو کتاب، چنانکه گذشت، در زمان حیات مؤلف و بقیه هم مع الاسف بعد از حیات وى، از میان رفته است.

اما، کشف المحجوب، این اثر نفیس نه تنها شاهکار هجویرى است، بلکه از آثار بسیار ارزنده و کم‏نظیر کتب عرفانى است که در آن عصر تألیف شده است.

نظرى اجمالى به تصوف و آثار متصوفه تا عصر هجویرى:

تصوف و عرفان اسلامى بى‏تردید، از خود اسلام مایه گرفته و آبشخورى جز قرآن و حدیث و نحوه زندگى شخص پیامبر گرامى اسلام و صحابه واقعى و صمیمى او، ندارد، ولى در سیر تکاملى‏ خود با نظام‏هاى فکرى دیگرى برخورد کرده. و تحولاتى در فروع آن پدید آمده است. مثلا با توجه به آیه شریفه: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» اساس مکتب «حب الهى» و شرط محبوبیت انسان و شفاعت رسول اکرم میان محب و محبوب و نتایج حاصله از این محبت، روشن مى‏ شود.

این خطاب نوازشگر حق، ابتدا به صورت زهد و عبادت و عزلت، ابراز مى‏شد اما رفته رفته رنگى دیگر گرفت و در قرن سوم هجرى بزرگ‏ترین شهید تصوف اسلامى حسین بن منصور حلاج را آن‏چنان منقلب ساخت که فضاى سینه بى‏کینه‏اش، از وجود محبوب پر شد و اسرار هویدا کرد و سرود معروف «انا من اهوى و من اهوى انا …» سر داد. طنین این گفتار بناى علم رسمى را درهم ریخت و فقهاى قشرى و زاهد نمایان را که جز به قهر خدا نمى‏اندیشیدند، در حیرت و وحشت انداخت، بانگ «انا الحق» او خشم خلیفه را تا جائى برانگیخت که مقدمات شهادتش فراهم شد.

حلاج به تأسى از بزرگمرد عالم اسلام، على- علیه السلام- که فرمود: «ما اعبد ربا لم اره» عبادت را وسیله کشف سبحات جلال ساخت و مکتب «اهل محبت» را بنیان نهاد. این مکتب با نسیم عشق و محبت، ساحت تصوف خشک زاهدانه را عطرآگین کرد و به آن لطف و رقت بخشید.

تصوف گرچه در این قرن داراى دستگاهى منظم و مکتبى مشخص نبود، اما به تدریج افکار صوفیانه رو به رواج و توسعه گذاشت و در قرن چهارم هجرى تشکیلات مرتبى یافت و در مسیر ترقى و تکامل افتاد، خانقاه‏هاى زیادى دایر شد، مشایخ به افاضه و مریدان به استفاضه مشغول شدند. در قرن پنجم که عصر رواج شایان توجه تصوف است، صوفیان به نامى چون ابو نعیم اصفهانى، عین القضاه همدانى، ابو القاسم قشیرى نیشابورى، امام محمد غزالى طوسى و احمد غزالى طوسى و ابو سعیدمهنه ‏اى، ظهور کردند و با تألیفات گرانبهاى خود بر شکوه و عظمت عرفان و تصوف افزودند. هجویرى در چنین قرنى به تألیف کتاب کشف المحجوب به زبان فارسى همت گماشت و با این کار ارزنده خود ایرانیان طالب معرفت را از مراجعه به آثار غیر فارسى بى‏نیاز ساخت و رموز و اشارات عارفانه را که در معارف اسلامى اغلب به عربى بود، با زبان شیرین هم‏وطنان خود درهم آمیخت. کشف المحجوب به همان اندازه که واجد اهمیت عرفانى است در همان حد نیز از لحاظ ادبى مهم است، اگر حمل بر مبالغه نشود، این کتاب نسبت به آثارى که در حفظ و پیوستگى این نظام فکرى مؤثر بوده‏اند، از قدمت و جامعیت و اولویت بیشتر و کم‏نظیرى برخوردار است. ذکر اجمالى و فهرست‏وار چند اثر مشهور متصوفه، موقعیت و اهمیت کشف المحجوب را بیشتر روشن مى‏کند:

برخى از آثار معروفى که تا زمان کشف المحجوب تألیف شده است:

۱- الرعایه لحقوق الله به زبان عربى از حارث محاسبى قرن سوم‏

۲- آثار منظوم و منثور چون: دیوان اشعار و الطواسین به زبان عربى از حلاج، قرن سوم‏

۳- روضه العقلاء به زبان عربى از ابو حاتم بستى، قرن چهارم‏

۴- اللمع به زبان عربى از ابو نصر سراج طوسى، قرن چهارم‏

۵- قوت القلوب به زبان عربى از ابو طالب مکى، قرن چهارم‏

۶- التعرف لمذهب التصوف به زبان عربى از کلابادى، قرن چهارم‏

۷- طبقات الصوفیه به زبان عربى از ابو عبد الرحمن السلمى، قرن پنجم‏

۸- الرساله به زبان عربى از ابو القاسم قشیرى، قرن پنجم‏

۹- حلیه الاولیا به زبان عربى از ابو نعیم اصفهانى، قرن پنجم‏

۱۰کشف المحجوب به زبان فارسى از هجویرى، قرن پنجم.

 ابو الحسن على هجویرى، کشف المحجوب، ۱جلد، طهورى – تهران، چاپ: چهارم، ۱۳۷۵٫

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=