تنها همسر امام حسن عسکرى (ع) کنیزى است به نام نرجس که مادر امام زمان (عج) مى باشد. او را به نامهاى دیگرى از جمله : ملیکه ، ریحانه و سوسن نیز خوانده اند. این بانو از زنان بزرگ اسـلام بـوده و هـمین فضیلت او را کافى است که مادر بقیه اللّه الاعظم حضرت ولىّ عصر (عج) باشد.
راوى گوید:
(درخـدمـت امـام عـلى بـن ابـى طالب علیه السلام بودیم . وقتى امام حسن (ع) به طرف حضرت عـلى (ع) آمـد آن حـضـرت مـى فـرمـود: مـرحـبـا بـه فـرزنـد رسـول خـدا(ص)! و هـنـگامى که امام حسین (ع) به طرف آن حضرت مى آمد مى فرمود: پدرم به فـدایـت اى فـرزند بهترین کنیزان ! به امام عرض شد: اى امیر مؤ منان ! شما را چه مى شود که این جملات را به امام حسن و امام حسین علیهما السلام مى فرمایید. فرزند بهترین کنیزان کیست ؟ امـام فـرمود: او گم گشته موعود حجه بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین (ع) است .(۲۹۸))
امـام عـلى (ع) در ضـمـن خـطـبـه اى دیگر نیز از امام زمان به (فرزند بهترین کنیزان) تعبیر کرده است .(۲۹۹)
امام حسن مجتبى (ع) فرمود:(امام قائم ، نهمین فرزند از برادرم امام حسین (ع) فرزند سیّد کنیزان است .(۳۰۰)) از امـام هـشـتـم پـرسـیـدنـد: (قائم شما اهل بیت کیست ؟) فرمود: (چهارمین فرزند از فرزندان من و فرزند سید کنیزان است .)
کنیز برگزیده
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـارالانـوار چـنـیـن آورده اسـت : بـشـر بـن سـلیـمـان بـرده فـروش از نـسـل ابو ایوّب انصارى گوید: روزى امام هادى (ع) مرا احضار کرد و فرمود: اى بُشر! تو از فـرزنـدان انـصـار هـسـتـى و دوسـتـى مـا در بـیـن شـمـا انـصـار نـسـل بـه نـسـل مـنـتـقـل شـده و شـما مورد اعتماد ما اهل بیت پیامبر هستید. امروز مى خواهم تو را به فـضـیـلتـى مـفتخر سازم و سرّى را بر تو آشکار کنم که به واسطه آن بر دیگران برترى یـابـى و آن مـاءموریت خرید کنیزى است .
سپس حضرت نامه اى به خط رو مى نوشت و کیسه اى حـاوى ۲۲۰ دیـنـاربـه مـن داد و فـرمـود: بـه بـغداد برو و نزدیک ظهر، فلان روز در گذرگاه فرات حاضر شو. وقتى قایقهاى حامل کنیزان نزدیک شد، از دور عمر بن یزید برده فروش را زیـر نـظـر بـگـیـر تـا وقـتـى کـه کـنیزى را براى فروش عرضه کند که دو لباس از حریر پـوشـیـده و از ایـنکه او را در معرض دید مردم قرار دهند یا مشتریان به او دست بزنند امتناع مى کند و فریاد او از پس پرده نازکى که در پیش اوست شنیده مى شود که به زبان رومى گوید: واى از اینکه حجاب من هتک شود!
سـپس یکى از مشتریان به عمر مى گوید: من او را سیصد دینار مى خرم ، چه اینکه عفاف او رغبت مرا زیاد کرده است اما کنیز به زبان عربى به او مى گوید: اگر در زىّ حضرت سلیمان (ع) ظـاهـر شوى و حکومتى شبیه حکومت او داشته باشى ، در من هیچ رغبتى نسبت به تو نخواهد بود. عـمـر بـه آن کـنیز مى گوید: چاره چیست ؟سرانجام باید تو را بفروشم ولى کنیز گوید: چرا عجله مى کنى ؟ من باید کسى را که به او و وفا و امانتش راضى شوم ، بیابم .
در این هنگام تو بـر عـمـر وارد شـو و بـگـو: مـن بـا خود نامه اى از طرف یکى از اشراف دارم که به خط رومى نـوشـتـه شـده و در آن کـرم ، وفا و بزرگوارى خود را شرح داده است . سپس نامه را به کنیز بده تا آن را ببیند و اگر راضى شد تو وکیل هستى که او را خریدارى نمایى .
بُشر گوید: دستور امام هادى (ع) را اجرا کردم و در زمان و مکان مقرّر حاضر شدم و هم چنان که امام فرموده بود نامه را به کنیز دادم . وقتى که نامه را خواند بشدّت گریست و به عمر گفت : مرا به صاحب این نامه بفروش و قسمهاى غلیظ و شدیدى یاد کرد که اگر مرا به او نفروشى خودکشى خواهم کرد. من و عمر در قیمت آن کنیز با هم صحبت کردیم تا به همان پولى که امام (ع) داده بـود راضـى شـد و کـنـیـز را تـحـویـل داد.
کـنـیـز را کـه خـوشـحـال و خندان بود به حجره اى که براى اقامت گرفته بودم ، بردم . وقتى در حجره آرام گـرفـت ، نامه امام هادى (ع) را درآورد و بویید و بوسید و بر چشمان خود مالید. من با تعجّب گفتم : نامه اى که صاحبش را نمى شناسى مى بوسى ؟
کنیز گفت :(اى عـاجز کم معرفت ! به مقام اولاد انبیا علیهم السلام ، توجه داشته باش و حواست را جمع کن و بدان که من ملیکه ، دختر (یشوعا) نوه پسرى قیصر روم هستم و مادر من ازفرزندان حواریّین عـیـسى (ع) ومنسوب به (شمعون) وصىّ حضرت عیسى (زع) است . جدّم مى خواست مرا به عقد بـرادر زاده خـود درآورد، در حـالى کـه مـن سـیـزده سـاله بـودم .
بـدیـن مـنـظـور، از کـشـیـشان از نـسـل حـواریـیـن و راهـبـان ، سـیـصـد مـرد و از بـزرگـان ، هفتصد نفر و از فرماندهان و رؤ ساى قبایل چهار هزار کس را جمع نمود و تختى از انواع جواهر ساخت . وقتى که برادر زاده اش بر آن تـخـت قـرار گـرفت واسقفها انجیلها به دست گرفتند که بخوانند، چهلچراغها و صلیبها سقوط کردند و تخت سرنگون گردید و برادر زاده قیصر نقش بر زمین شد.
رنگ از چهره اسقفها پرید و بـدنـهـایـشـان بـه لرزه افـتـاد و بـزرگ آنـان بـه جـدّم گـفـت : ایـن امـر مـنـحـوس دلالت بر زوال زودرس مـسـیحیت دارد. قیصر دستور داد تا دوباره مجلس را آراستند و برادر زاده دیگرش را حـاضـر کـردنـد و بـر تـخـت نـشـاند که همان واقعه تکرار شد. مردم متفرّق شدند و جدّم غمگین و مـحزون به حرمسرا داخل شد. من آن شب در عالم رؤ یا دیدم که حضرت مسیح و شمعون و عدّه اى از حـواریـیـن در جـایـگـاه جدّم اجتماع کردند و منبرى از نور که به آسمان سر مى کشید درجاى همان تـخـت ، نـصـب نـمـودنـد و پـیـامـبـر اسـلام و وصـىّ و دامادش امام على ابن ابى طالب و جمعى از فرزندانش حاضر شدند و پیامبر خطاب به حضرت مسیح (ع) فرمود: ما به خواستگارى ملیکه خـاتـون دخـتـر و صـّى شـما ـ شمعون ـ آمده ایم تا او را براى فرزندم امام حسن عسکرى (ع) عقد کنیم .
حـضـرت مـسـیـح رو بـه شـمـعـون کـرد و فـرمـود: شـرافـت بـه تـو روى آورده اسـت . پـس نسل خود را به نسل پیامبر وصل کن . شمعون قبول کرد و سپس پیامبر (ص) بر آن منبر نشست و خطبه خواند و مرا براى فرزندش عقد بست و حضرت مسیح و ائمه وحواریّون شهادت دادند.
وقـتـى کـه از خـواب بـیـدار شـدم از تـرس ، خـواب خـود را بـراى کـسـى نـقل نکردم . محبت ابى محمّد در قلبم آن چنان شعله ور بود که مرا از خوردن و آشامیدن باز داشت و جـسـمـم نـحـیـف شـد و هـمـچـون بـیمار در بسترى افتادم . پزشکان روم را بر بالین من حاضر سـاختند ولى کارى از دستشان ساخته نبود. وقتى جدّم از معالجه ماءیوس شد گفت : اى نور دیده ! آیا خواسته اى در این دنیا دارى ؟ از او خواستم که اسیران مسلمان را از زندان آزاد کند تا شاید حـضـرت مـسـیـح و مـادرش مـرا شـفـا دهند. وقتى جدّم این کار را کرد من بناچار اظهار بهبودى کردم ومقدارى طعام خوردم و او نیز خوشحال شد و اسیران را احترام کرد.!
پس از گذشت ده شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب دیدم که همراه حضرت مریم و هزار نفر از حوریان بهشتى به دیـدنـم آمـدنـد. حـضـرت مـریـم آن بـانـو را بـه مـن مـعـرّفـى کـرد و مـن بـه حـضرت زهرا (س) مـتـوسل شدم و از بى توجّهى حضرت عسکرى (ع) گلایه کردم . حضرت زهرا (س) فرمود: تا زمـانـى کـه مـشـرک ، و بـر مذهب مسیحیت که مورد انزجار خواهرم مریم بنت عمران است باشى ، پـسـرم ابا محمد به دیدن تو نخواهد آمد. اگر مایل به زیارت ابا محمّد هستى ، باید شهادتین را بـر زبـان جارى کرده ، ایمان بیاورى .
شهادتین را گفتم و حضرت زهرا (س) مرا به سینه خود چسبانید و فرمود:مـنـتـظـر زیـارت ابـا مـحـمـد بـاش که من او را پیش تو خواهم فرستاد.
از خواب بیدار شدم وامید زیارت ابا محمد (ع) را داشتم .شب بعد او را درخواب دیدم و به او گفتم : اى محبوب من ! پس از آنکه مرا اسیر محبت خود کردى ، با مفارقت خود بر من جفا کردى . ابا محمد علیه السلام فرمود: دیر آمدن من تنها به خاطر شرک تـو بـود ایـنـک هـر شـب مـرامـلاقـات خـواهـى کرد تا وقتى که خداوند در ظاهر ما را به یکدیگر برساند و از آن به بعد از من جدا نشد.
بـُشـر پـرسـیـد: چـگـونـه اسـیـر شـدى ؟ جواب داد: شبى ابا محمد به من فرمود: بزودى جدّت لشـکـرى بـراى نبرد با مسلمانها اعزام مى کند، تو بطور ناشناس در بین کنیزان و خدمتکاران ، خود را جا بزن و از فلان راه برو. من دستور حضرتش را اجرا کردم واسیر مسلمانان شدم تا به ایـنجا رسیدم و کسى نمى داند که من دختر پادشاه روم هستم . پیرمردى که من در سهم او بودم از نام من سؤ ال کرد و من خود را نرجس نامیدم . او گفت : این نام کنیزان است .
بـُشـر بـا تعجب پرسید: چگونه عربى را بخوبى تکلّم مى کنى ؟ در حالى که رومى هستى ؟ نـرجـس گـفـت : پـدرم چـون بـراى تـربـیـت مـن اهـمـیـّت زیـادى قائل بود از این رو، معلمانى براى من گمارد تا به من عربى بیاموزند.
بـُشـر نـرجس را خدمت امام هادى علیه السلام آورد. وقتى بر امام وارد شدند، امام فرمود: چگونه خـداوند ذلّت نصرانیت و عزت اسلام و شرافت پیامبر و اهلبیتش را به تو نشان داد؟ عرض کرد: چـطـور بـراى شما وصف کنم چیزى را که خود، داناترید. سپس آن حضرت فرمود: مى خواهم تو را اکـرام کـنـم ، آیـا بـه هـزار دینار باشد یا مژده به شرافت ابدى ؟ عرض کرد: به فرزندم مژده ام ده . امام فرمود: مژده باد به فرزندى که جهان را پس از آنکه از ظلم و جور پر شده است از عـدل و داد پـر کـنـد، از نـسـل هـمـان کـس کـه پـیـامـبـر در شـب فـلان ازمـاه فـلان از سال فلان تو را براى او عقد بست .)
سـپـس امـام حـسـن عسکرى به حکیمه خاتون (دختر امام جواد) ماءموریت داد که آداب اسلامى رابه آن بانو بیاموزد.(۳۰۱)
پس از اینکه مادر امام زمان براى یادگیرى آداب ، احکام و معارف اسلامى به خانه حکیمه خاتون تـشریف برد، نسبت به آن بانو به دیده احترام نگریست و او را احترام کرد و حکیمه خاتون نیز بـا تمام توان درتعلیم او کوشید. پس از مدتى ، روزى امام حسن عسکرى (ع) به خانه عمّه اش حـکـیـمـه خاتون تشریف برد و در آنجا با نرجس خاتون روبه رو و به آن بانو خیره گردید. حکیمه خاتون که متوجّه شد گفت :
(اگـر وى را مـى طـلبـید، او را به خدمت شما بفرستم . امام فرمود: نگاه من از روى تعجّب بود زیـرا بـزودى حـق تـعـالى از او فـرزنـد بـزرگـوارى بـه دنـیـا خـواهـد آورد کـه جـهان را پر ازعدل و داد مى کند.)
حکیمه خاتون خدمت امام هادى (ع) مشرّف شد و تقاضا کرد که نرجس خاتون را به خانه امام حسن عسکرى (ع) بفرستد.
امام هادى (ع) ضمن موافقت خطاب ، به حکیمه خاتون فرمود:(اى بـزرگـوارصـاحـب برکت ! خداوند مى خواهد تو را در چنین ثوابى شریک گرداند و بهره عـظـیـمـى از خـیـر و سـعـادت بـر تـو کـرامـت فـرمـایـد کـه تـو را واسـطـه چنین امرى کرده است .(۳۰۲))
ب ـ ولادت امام زمان (عج)
حـکـیمه خاتون چنین نقل مى کند: روزى خدمت امام حسن عسکرى (ع) شرفیاب شدم . امام تقاضا کرد کـه افـطـار در خـدمـت آن حـضـرت بـاشـم و مـژده ولادت حـضـرت حـجـّت رابـه مـن داد. مـن قـبـول کـردم و بـه اتـاق نـرجـس خـاتون رفتم . سلام کرده و نشستم و ضمن احوالپرسى بدو گفتم :
(تـو بـانوى من و بانوى خانواده منى . نرجس از گفته من تعجّب کرد و گفت : چه مى گویى ؟ گفتم : دخترم ، امشب خداوند فرزندى به تو عطا خواهد کرد که آقاى دنیا و آخرت است .)
بـعد از فراغت از نماز و افطار همگى خوابیدیم . نیمه شب براى نماز شب برخاستم ونماز شب خـوانـدم . او نـیـز بـرخـاسـت ونـمـاز شـب بـه جـا آورد. از ایـنـکـه آثـار وضـع حـمـل هنوز ظاهر نشده بود، تردید کردم که شاید، وضع حملى در کار نباشد که ناگاه امام حسن عـسـکرى از اتاقش باصداى بلند فرمود: عمه عجله مکن که تولّد او نزدیک است ! من به خواندن سوره سجده و یس مشغول شدم که در این بین درد زایمان بر نرجس خاتون عارض شد. و مولود امـام حـسن عسکرى علیه السلام پا به عرصه وجود نهاد. مولود مبارک را به امام دادیم . سپس آن حضرت دستور داد که او را پیش مادرش ببریم تابه مادر سلام کند.وقتى آن حضرت را به مادرش دادیم سلام کرد و مادر، او را در آغوش گرفت .(۳۰۳)
حـکـیـمه خاتون گوید: امام حسن عسکرى پس از ولادت امام زمان (عج) آن بزرگوار را به (روح القدس) سپرد وخطاب به او که با ملایکه به صورت پرندگانى ظاهر شده بودند فرمود:
(ایـن فـرزنـد را بـبـر و حـفـظ کـن و هـر چـهـل روز یـک بار او را پیش ما بیاور. سپس خطاب به فـرزنـد خـود فرمود: تو را به آن کسى که مادر موسى ، فرزندش را به او سپرد مى سپارم . نـرجـس خـاتـون از فـراق فرزند گریان شد. امام فرمود: آرام باش و بدان که شیر خوردن از غیر پستان تو بر او حرام است و به تو باز مى گردد؛ همچنان که موسى به مادرش بازگشت . حکیمه خاتون سؤ ال کرد که این پرنده چه بود؟ فرمود: روح القدس بود.(۳۰۴))
یـکـى از خـدّام امـام حـسن عسکرى گوید: امام (ع) براى همسرش جریاناتى را که پس از وفاتش پـیـش خـواهـد آمـد و مـشـکـلاتـى را کـه بـراى خـانـواده اش فـراهـم مـى کـنـنـد نـقـل کـرد و نـرجـس خـاتـون از امـام تـقـاضـا کـرد کـه دعـا کـنـد خـداونـد مـرگ او را قبل از شهادت امام قرار دهد.
وى در زمـان امـام حـسن عسکرى (ع) دار فانى را وداع گفت . (۳۰۵) قبر او در سامرّا پشت قبر آن حضرت است .
ج ـ زیارت نرجس خاتون
زیـارتـنـامـه اى کـه بـراى ایـن بـانـو ثـبـت شده است حکایت از بلندى مرتبه و عظمت شاءن این بـانـوى بـزرگ دارد. تـرجـمـه بعضى از فقرات این زیارتنامه که سیّد بن طاووس در مصباح الزائر نقل کرده بدین شرح است :
(… سـلام بـر تـو اى صـدیـقـه طـاهـره ، سـلام بـر تو اى شبیه ما در موسى واى دختر حوّارى حـضـرت عیسى و سلام بر تو اى پرهیز کار پاکیزه ، سلام بر تو اى راضیه مرضیه ، سلام بـر تـو اى وصـف شـده درانـجـیل و خطبه ازدواج خوانده شده به وسیله روح الامین .
واى کسى که پـیـامـبـر در وصـلت فـرزنـدش بـا تو رغبت کرد… سلام بر تو و بر روح و بدن پاکیزه ات شهادت مى دهم که کفالت را بخوبى انجام دادى و امانت را ادا کردى و در راه رضاى خدا کوشش و صـبـر نـمـودى و سـرّ خـدا را حفظ و ولىّ خدا را حمل کردى و در حفظ حجت خدا، نهایت سعى خود را نـمـودى و در وصـلت نـمـودن با فرزند رسول خدا رغبت کردى در حالى که به حق آنها عارف و بـه صـدقشان معتقد و به شاءن ومنزلتشان بینا و بر آنها مشفق و برگزیده هدایتشان بودى .
شهادت مى دهم که عمر خود را با بینش صحیح گذراندى و به صالحان اقتدا کردى و راضىّ و مـرضـىّ و پـرهـیـز کـار و پـاک دنیا را وداع نمودى ، خداوند از تو راضى باد و تو را راضى بگرداند و بهشت را جایگاه تو قرار دهد و….(۳۰۶))
فقرات بالا بخوبى نشان از عظمت شاءن این بانو دارد. رضوان الله علیها.
۲۹۸ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۱۰ ـ ۱۱۱٫
۲۹۹ـ همان مدرک ، ص ۱۲۱٫
۳۰۰ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۳۲٫
۳۰۱ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۶ـ۱۰ با دخل و تصرف .
۳۰۲ـ منتهى آلامال ، ج ۲، ص ۴۸۱، با دخل و تصرف .
۳۰۳ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۲ـ۳، با دخل وتصرف .
۳۰۴ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۴٫
۳۰۵ـ همان مدرک ، ص ۵٫
۳۰۶ـ مـفـاتـیـح الجـنـان ، کـتابفروشى محمد حسن علمى ، ص ۱۰۱۷، عمده الزائر، سید حیدر کاظمى ، ص ۳۳۱، بیروت .
بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری
امید به نجات بواسطه ظهور ناجی موعود:
۲- امید به نجات بواسطه ظهور ناجی موعود، تنها ایمان و اتصال بشر آخرالزمان به خداوند است. بشری که رسالت انبیای سلف را عیناً و ذهناً از دست داده و خدای آسمانی نبوتها پاسخگوی گمشدگی او نیست و وجودش را معنا و هویت نمی بخشد و گویی خدای آسمان مرده است. ناجی آخرالزمان همان ظهور خداوند در عالم خاک و از کالبد بشر است.
۳- وعده ظهور ناجی موعود فقط مربوط به عرصه ختم نبوت و آخرالزمان هم نیست ولی در این دوره این وعده و باور هزاران بار شدیدتر شده است….
۵- انسانی که در طلب و انتظار و جستجوی ناجی است یا این ناجی و امام را در خویشتن می یابد که خود مقام امامت است و یا امامی را در بیرون از خود می یابد و به او متهعد و مربوط میشود که این هدایت است. ارتباط با خدا در خویشتن و یا در وجود یک پیر روحانی.
ظهور جهانی ناجی:
۷- و اما ظهور جهانی ناجی موعود که عمدتاً تحت عنوان مهدی و مسیح شهرت دارد ظهوری قهری و بنیان برافکن کل اساس ستم و کفر و جهل و دجالیت مدرن و مدرنیزم و تکنولوژیزم است. یک انقلاب کامل و همه جانبه جهانی است که اجل این تمدن است و اساساً براندازی بنیاد کفر است و نه امر هدایت فردی. …
۸- بنابراین تعجیل برای این ظهور قهارانه ناجی تعجیل عاقلانه و مؤمنانه نمی تواند باشد و مثل تعجیل در برپایی قیامت کبری است زیرا این واقعه هم قیامت تمدن بشری بر روی زمین است.
ظهور ناجی در هر عصر و ملتی :
۳۱- ظهور ناجی و هادی در عرصه غیبت یک مسأله کاملا خصوصی و فردی برای طالبان نجات است و این سخن امام صادق(ع) درست است که ” فرج همان انتظار است” یعنی فرج امام حاصل شدت و عمق انتظار نجات در دل یک فرد است و بدینگونه است که امامت به مثابه کمال نعمت خدا در دین است وگرنه ظهور جهانی ناجی چه مشکلی از میلیاردها انسانی که در ماقبل این ظهور زیسته و مرده اند ، حل می کند و آنها چه گناهی کرده اند که زودتر بدنیا آمده و رفته اند. و هر که جدا امام و ناجی خود را صدا کند بسویش می آید و حتی نیازی به جستجوی جغرافیایی نیست. و انسان تا از کل خودش نومید نشده باشد ناجی را نمی طلبد حتی اگر در خانه اش باشد.
معنای نجات:
۱۱- و اما امام و یا ناجی عرصه رحمت و شفاعت و هدایت در دوره غیبت چه می کند و اصولا معنای نجات چیست. نجات از چه؟
نجات از چاه تن و طبیعت خویشتن و نجات از جبرهای زمانه. نجات از عذاب و قحطی غرایز و نیازهای فردی و نجات از عذاب روابط اجتماعی و عاطفی. نجات از دریوزگی رزق و عاطفه نجات از امراض و مصایب مسری.، نجات از جنون و جنایات و ناامنی های اجتماعی و اقتصادی و و نجات از اسارت روح در تن و نجات از تنهایی.
۱۸- ” نجات ” یک مدینه فاضله و بهشت تصویری در ذهن نیست. یک ایدئولوژی دینی یا فلسفی هم نیست بلکه رهایی از ذهن و احساس و امیال و اهداف و بستگی ها و عواطف و عشق و نفرتهاست. آدمی تا بواسطه خودشناسی به حداقل بن بست ها با تمامیت خود نرسیده باشد عطش نجات ندارد و لذا هیچ ناجی قادر به نجات او نیست.
۱۹- نجات یعنی نجات از هسته مرکزی اراده خویشتن. و عشق به نجات عشق به کسی است که تو را از تو بستاند و از شرت برهاند.
۲۰- نجات به معنای نجات از یک بیماری یا گرفتاری و ناکامی نیست. نجات از چیزی در بیرون نیست بلکه نجات از خود خویشتن است. آدمی تا به مرگ خویشتن به تمام و کمال راضی نشده باشد طالب نجات نیست و پذیرای نجات هم نیست یعنی استحقاق درک و تصدیق ناجی را ندارد.
معنای انتظار:
۱۷- انتظار ناجی یکی از انتظارات زندگی مثل انتظار دریافت حقوق اول ماه و یا انتظار رسیدن به تعطیلات آخر هفته و سال و یا انتظار به وصال رسیدن با محبوب خود و یا انتظار خانه دار شدن و یا دریافت مدرک تحصیلی و امثالهم نیست. انتظار رسیدن به ناجی انتظار رسیدن به وضعیتی از زندگی است که تمامیت زندگی فرد را تا ابد از وضع موجودش خارج کند و از تمامیت خودش برهاند. انتظار نجات همانا انتظار نجات از خویشتن خویش و همه بستگی های خویش است. یک واقعه آنی و موقتی نیست بلکه یک واقعه ابدی است، یک جریان بی پایان است که کل زندگی فرد را دگرگون سازد و نه بخش هایی از آن را.
نشانه ها و خصوصیات امام:
۴۰- فقر با فخر و بی نیازی، تنهایی با عزت و استقلال و سربلندی، شجاعت در قبال جبرهای زمانه، معرفت بر انسان زمان خویش، قدرت بلاغت و کلام، کرامت بیان و انقلاب در قلوب مردمان از جمله علائم بدیهی و آشکار در وجود امام است. امام باید از زمان خود و جهان خود فراتر و پیش تر باشد و قدرت بینش و پیش بینی امور را بواسطه معرفت داشته باشد و دجالان دوران را شناخته و بشناساند و نوری فراسوی تاریخ بشر باشد….
چه کسی به امام می رسد؟
کسی به امام می رسد که جداً به جستجوی ناجی خود باشد. و مدتها در این جستجو راه پیموده باشد مثل تشنه ای که در کویری برهوت آب را جستجو می کند. نجات محصول انتظاری قلبی و جستجوی عقلی و تلاش عملی است.
استاد علی اکبر خانجانی
از کتاب امام زمان(عج)کیست؟
بسیار زیبا