شعرای قرن هشتمشعرای قرن هفتمعرفا-معرفا-هعرفای قرن هشتمعرفای قرن هفتمعلما قرن هشتمعلمای قرن هفتم

زندگینامه میر سید على همدانى(قسمت اول)

فصل اول احوال او در آغاز زندگى‏

اسم و القاب‏

تذکره‏نویسان باتفاق کامل نام او را «على» نوشته ‏اند و همین نام در آثار او هم ذکر شده و در اشعارش هم گاهى این نام را تخلص کرده است. البته در اکثر اشعار تخلص او «علایى» مى ‏باشد.

القاب معروف او «امیر کبیر» و «على ثانى» و «شاه همدان» است و معمولا به میر (امیر) سید على همدانى شهرت دارد.

توجیه القاب‏

* چون پدرش سید شهاب الدین حاکم و امیر همدان بود، شاید باین مناسبت على همدانى را هم امیر مى‏گفتند که مخفف آن «میر» است و بنا بر مقام شامخ و ممتاز او بعدا «امیر کبیر» نامیده شده است. ولى معمولا سادات هم احتراما «سیر» و «امیر» و «میرزا» (میرزاده) گفته مى‏شوند[۱] و باین مناسبت هم ممکن است که على همدانى به امیر کبیر ملقب شده باشد.

* لقب دوم او «على ثانى» است و توجیه این لقب در رساله «مستورات» آمده است. على همدانى در دوران مسافرتهاى خود با شیخ سعید (یا ابو سعید) حبشى‏[۲] ملاقات کرده بود و آن شیخ یکى از ۲۴ مشایخى است که وى از ایشان خرقه تبرک دریافته است. شیخ ابو سعید وقتى در رؤیاى صادقه حضرت رسول (ص) را زیارت کرده و احترام گزارده است. در آن رؤیا حضرت رسول اکرم (ص) به شیخ بشارت دادند که ملاقاتش بزودى با على همدانى اتفاق مى ‏افتد.

در معرفى على همدانى بقول شیخ مذکور، حضرت رسول (ص) فرموده‏ اند:

«یکى از اولاد من بود، که اگر من نبود مى على ابن ابى طالب بجاى من بودى و اگر على ابن ابى طالب نبودى او بودى. گفتم یا رسول اللّه (ص) پس کى خواهد بود؟ فرمود که بعد از هجرت من هفتصد و سیزده سال در زمین عراق در شهر همدان آن ستاره طلوع خواهد نمود. گفتم یا رسول اللّه یا قره عینى یا نبى‏اللّه نام او چه خواهد بود؟ فرمودند که على همدانى. بعد از آن حضرت مفخر موجودات دعا کردند و اللّه تبارک تعالى اجابت کرد»[۳].

خلاصه لقب «على ثانى»[۴] بنا بر مقام شامخ معنوى اوست‏[۵]. و از آن روز که مریدان از زبان او کیفیت رؤیاى مذکور شیخ حبشى را شنیدند او را بلقب «على ثانى» ملقب کرده‏اند. درین مورد بعضى از اشعار شیخ یعقوب صرفى کشمیرى (۹۲۸- ۱۰۰۳ ه) نقل مى‏گردد. او در مثنوى «مسلک الاخیار» در منقبت على همدانى گفته است:

همچو على دانش ربا نیش‏ ز آن لقب آمد «على ثانیش»
چون به على نسبتش آمد تمام‏ هم به حسب هم به نسب هم بنام‏
از ره تعظیم نباشد عجب‏ گر «على ثانیش» آمد لقب‏
ظاهر ازو سر على ولى‏ بل هو سر لابیه العلى‏
هست برین نکته دلیل قبول‏ «الولد سر» بقول رسول (ص)[۶]

* لقب «شاه همدان» او ابتدا در کشمیر و سپس در سایر نقاط شبه قاره هند و پاکستان شهرت پیدا کرده است. اکنون هم او در آن سامان به این لقب معروف‏تر است تا بنام یا القاب دیگرش. در سایر کشورهاى اسلامى و مخصوصا در شبه قاره پاکستان و هند سیدها را بنا بر احترام خاص «شاه» مى‏گویند و صوفیه غیر سیدرا هم گاهى احتراما شاه مى‏نامند[۷] ولى در مورد على همدانى توجیه اول قرین صواب است. پس چون سید بوده «شاه» ملقب شده و بنا بر انتساب به مولدش «شاه همدان» نامیده شده است.

در لغت‏نامه مرحوم دهخدا، على همدانى را «مسعودى»[۸] نوشته‏اند ولى این لقب در کتب دیگر ذکر نشده و شاید بصورت صفت «سعادتمند» بکار رفته باشد.

مانند نامهاى صوفیان بزرگ دیگر، نساخ کتب و مریدان سید و نیز نویسندگان بعدى او را بالقاب گوناگون یاد کرده‏اند. مثلا «قطب زمان و شیخ سالکان جهان‏[۹]، قطب الاقطاب، محیى علوم الانبیاء و المرسلین، افضل المحققین و اکمل المدققین‏[۱۰]، الشیخ الکامل، المکمل المحقق الصمدانى، العارف المعروف‏[۱۱]، و سلطان السادات و العرفا».

نور الدین جعفر رستاق بازارى بدخشى در خلاصه المناقب على همدانى را باین الفاظ و القاب ذکر مى‏کند:[۱۲] … در بیان بعضى از فضائل آن عروه وثقى، شاه‏باز با پرواز آشیان عمى، شاهسوار میطان غره حمى، شمس سماى قدوسى، نور فضاى قدوسى، کیمیاى وجود اناسى، مختار خیار حضرت الرحمن، الشکور الغفور بجناب الدیان، قره عین محمد رسول اللّه، ثمره فؤاد المرتضى و البتول، المطلع على الحقائق و التفاسیر، المرشد للطالبین فى طریق السبحانى، الموصل للموجهین الى الجمال الرحمانى، العارف المعروف بسید على الهمدانى حفه اللّه اللطیف بلطفه الصمدانى و رزقنا الاستفاده الدائمه من نوره الحقانى و من نفحات اسراره‏[۱۳]».

ولادت و زادگاه‏

تاریخ ولادت سید را تذکره‏نویسان ۱۲ رجب سال ۷۱۴ ه (: ۲۲ اکتبر ۱۳۱۴ م) نوشته‏اند (روز دوشنبه). این تاریخ درست بنظر مى‏رسد چون کلمه «رحمه اللّه»[۱۴] که در تاریخ ولادتش آورده‏اند بحساب ابجد «۷۱۴» مى‏شود.

صاحب خلاصه المناقب تاریخ ولادت سید را ۱۲ رجب نوشته ولى سال را ذکر نکرده است. البته تاریخ وفاتش را (در سن ۷۳ سالگى) ۶ ذى‏الحجه ۷۸۶ ه مرقوم داشته است‏[۱۵]. بدین سبب بعضى ولادت سید را ۱۲ رجب ۷۱۳ ه استنباط کرده‏اند.[۱۶] ولى اگر این تاریخ را درست فرض کنیم نه فقط با «رحمه اللّه» (یعنى تاریخ ولادت او از روى حروف ابجد) مغایرت دارد بلکه سن سید هم از ۷۳ سالگى متجاوز مى‏گردد. بنابراین قول اول تاریخ ولادت او یعنى ۱۲ رجب ۷۱۴ ه اصح و مطابق به روایت «خلاصه المناقب» مى ‏باشد.

صاحب رساله «مستورات» در بزرگداشت شب تولد سید واقعه‏اى به شیخ نظام الدین یحیى الغورى خراسانى (م ۷۵۲ ه) نسبت داده است. شیخ مذکور در آن شب دید که حضرت خضر و الیاس علیهما السلام جامه‏هاى زیبایى در دست دارند و به منزل سید شهاب الدین همدانى (پدر على) مى ‏روند و مى ‏گویند:

امشب در آن منزل پسرى متولد گردیده که بسیار عالیمقام خواهد شد و این جامه را بعنوان تبرک آنجا مى‏بریم.[۱۷] در زادگاه او تردیدى نیست که همدان است و همه تذکره‏نویسان او را «همدانى» نوشته‏اند. سید هم در بعضى از رسائل خود را همدانى گفته. مثلا در رساله «واردات» و در رساله دیگرى که «همدانیه» موسوم است، سید همدان را به چند معنى شرح کرده و آنچه که در ذکر شهر همدان آورده، مبین علاقه‏اش بمولد خود مى‏باشد. همین‏طور درین دو بیتى معروف خود مى‏ فرماید:

پرسید عزیزى که على اهل کجائى؟ گفتم بولایت على کز همدانم‏
نى زان همدانم که ندانند على را من زان همدانم که على را همه دانم‏

امیر سید محمد نوربخش در «صحیفه الاولیاء» على همدانى را «الوندى المولد» تلقى کرده است (و این کلمات هم مجازا براى همدان آورده شده زیرا این شهر زیبا و با عظمت و باستانى در دامنه کوه الوند واقع شده است).

دگر شیخ شیخم‏[۱۸] که او سید است‏ على نام و الوندى المولد است‏
بگشت او جهان را سراسر سه بار بدید اولیا چهار صد با هزار
نموده است پنجاه سال اختیار تجافى ز مضجع زهى مرد کار[۱۹]

و شیخ یعقوب صرفى مذکور مى ‏فرماید:

آن همدان مولد و ختلان وطن‏ شیوه او طى زمین و زمن‏[۲۰]

نسب و خانواده‏

نسب سید در خلاصه المناقب این‏چنین آمده (که به احتمال زیاد نویسندگان بعدى از این ماخذ نقل کرده‏اند) … «و هو ابن السید شهاب الدین بن محمد بن على بن‏[۲۱] یوسف بن محمد بن محمد بن جعفر بن عبد اللّه بن محمد بن على بن حسن بن حسین بن على زین العابدین بن الحسین الشهید الزکى الرضى السخى …[۲۲]

پس از طرف پدر، على همدانى به هفده واسطه به حضرت على (ع) مى ‏پیوندد.[۲۳]اسم مادر سید فاطمه (سیده) بوده و بنا بر قول خودش، او با هفده واسطه به جناب حضرت رسالت مآب (ص) مى‏پیوندد[۲۴] (و بحضرت على شانزده‏ واسطه خواهد بود). بنابراین نسب‏نامه سید على از سادات اصیل علویان حسینى و (سادات طباطبائى که از اولاد امام حسن هستند) طباطبائى همدان است.

على همدانى از اولاد رسول (ص) است و برین امر مطلع و مفتخر بوده و مى‏دانیم که نسبت خرقه او هم بحضرت رسول (ص) پیوسته است. بنابراین نسبت‏هاى ثلاثه بعضى از نویسندگان او را «صاحب انساب ثلاثه»[۲۵] نامیده‏اند. این نسبت مدتى بر نویسنده مجهول ماند، ولى از نامه حضرت شیخ علاء الدوله سمنانى (م ۷۳۶ ه) که بمرید خودش مولانا تاج الدین کرکهرى همدانى نوشته این مسئله روشن مى‏گردد. شیخ سمنانى مى‏فرماید: «… دوستى مردم اهل بیت را بعضى تقلیدى باشد، بعضى نسبت صلبى، بعضى نسبت قلبى بعضى نسبت حقى و این بیچاره را من حیث التحقیق نسبت صلبیه و قلبیه و حقیه است و الحمد للّه على ذلک و از همه خوش‏تر آنست که این معنى از چشم خلق مخفى است‏[۲۶] و ظن مردم بر من برخلاف اینست»[۲۷]

نسبت على همدانى هم همین‏طور بوده است یعنى نسبا (صلبى) و قلبا و از روى نسبت، خرقه او به حضرت رسول (ص) مى ‏پیوندد.

والدین‏

در خلاصه المناقب و «مستورات» پدر سید على یعنى سید شهاب الدین را بعنوان حاکم همدان ذکر کرده‏اند، ولى طبق مآخذ دیگر او حاکم مطلق همدان نبوده. البته شاید معاون حاکم یا صاحب مرتبه‏اى بلند بوده باشد. در «تاریخ اولجایتو» تالیف ابو القاسم عبد اللّه بن على بن محمد کاشانى ۲۴ نفر بزرگان و حاکمان شهر دوره اولجایتو (۷۵۴- ۷۱۶ ه) را ذکر مى‏کند ولى ذکرى از پدر سید على نمى‏آورد.[۲۸] همین‏طور نامى از او در دوره سلطنت غازان خان (م ۷۰۴ ه)یا سلطان ابو سعید ایلخانى (۷۱۶- ۷۳۶ ه) هم مذکور نیست.

البته چنین به نظر مى‏آید که سید شهاب الدین مرد مقتدرى بوده و با امرا و سلاطین ارتباط داشته است. درین‏باره خود على همدانى بمریدى مى‏ فرمود:

«در امور والد التفات نمى‏کردم، بدان سبب که او حاکم بود در همدان و ملتفت به سلاطین و امراء»[۲۹].

سید شهاب الدین اگرچه حاکم و مرد دنیادارى بوده ولى فقراء و دراویش و علماء و فضلاء را دوست مى‏داشته است و باین گروه ارادت و احترام مى‏گزارده است. سلطان محمد خدا بنده اولجایتو چون گنبد شهر سلطانیه را بنا کرد، براى تبرک‏جویى مى‏خواست که اجتماع بزرگان و دراویش ایران و عراق را آنجا تشکیل بدهد. سید شهاب الدین بنا بر خواهش سلطان چهارصد ولى اللّه و علماى دین و فقرا را دعوت داد، و دو سال بعد از تاسیس گنبد مذکور[۳۰] این دعوت عملى شد، یعنى در سال ۷۱۵ ه[۳۱] که على همدانى آنگاه پسر دوساله بود. پدرش او را هم در محضر این بزرگان آورد و هریک از بزرگان براى او دعایى خوانده براى اعتلاى مقام او دست مناجات به جانب خداوند متعال بلند کردند. اول این بزرگان سید علاء الدوله سمنانى بود و آخر ایشان خواجه قطب الدین نیشابورى.[۳۲]

اشتباهى در خلاصه المناقب‏

در بیان کردن کیفیت این اجتماع، صاحب خلاصه المناقب دچار اشتباه گردیده و بیشتر نویسندگان بعدى سعى کرده‏اند که بطریقى آن را درست بنمایند. جعفر بدخشى مى‏نویسد که درین اجتماع هریک ازین چهارصد بزرگان به على همدانى حدیثى یاد دادند و ۳۳ یا ۳۴ تن از ایشان به او اجازه ارشاد و خرقه دادند. ولى سید آن موقع خرقه‏ها را قبول نکرد، زیرا اول مى ‏خواست‏ مسافرتهاى خود را به انجام برساند.[۳۳]

عقلا این امر ممتنع مى‏نماید که پسر دوساله چهارصد حدیث را بشنود و یاد بگیرد و نیز اینکه به او اجازه ارشاد و خرقه‏پوشى داده شود و او رد کند و برنامه مسافرتها در پیش داشته باشد. امین احمد رازى در «هفت اقلیم» براى پذیرفتن این مطلب سال ولادت سید را در ۷۰۳ ه و سال اجتماع بزرگان مذکور را در ۷۱۰ مى‏نویسد[۳۴] ولى این مطلب نه فقط با حقائق موجود مخالف است بلکه در مورد پسر هفت‏ساله هم کما بیش همان اشکالات موجود است.

اصل این است که جعفر بدخشى یا نساخ بعدى خلاصه المناقب این مطلب را طور دیگر آورده‏اند و الاعلى همدانى خود در رساله «اوراد فتحیه» آن مطلب را بصورت منطقى و عقلى بیان فرموده است. «اوراد فتحیه» محتوى احادیث و اخبار و ادعیه است که ۴۰۰ تن از بزرگان براى او نوشته‏اند. ولى کجا؟

مى‏فرماید: «در محلى که سلطان محمد خدا بنده علیه‏الرحمه اکابر خراسان و عراق را جمع ساخته بود و خواجه خضر علیه السلام نیز در آن مجلس حاضر بود[۳۵].» پس این ملاقات در عالم روحانى روى داد که سید راه سلوک را طى کرده بامر شیخ خود عازم مسافرتها بود (در حدود سال ۷۳۳ ه که سید آنگاه تقریبا ۲۰- ۲۱ ساله بود). درین موقع ۳۴ تن از بزرگان او را خرقه بخشیدند و اجازه ارشاد داده‏اند.

خانواده‏

خانواده سید على از دیرباز بسیار محترم و معزز بوده است. سادات علوى همدان از زمان سلاجقه مقتدر و صاحب اثر و نفوذ بودند و حکومت همدان بیشتر متعلق بافراد این خانواده بوده است. اقتدار بیشتر در دست علویان حسنى‏[۳۶] بوده اما علویان حسینى هم تا حدى در اقتدار شریک بوده‏اند. پدر سید حاکم همدان و خال او سید علاء الدوله سمنانى قبل از ورود به وادى عرفان و ترک تعلقات مادى حاکم ناحیه سمنان بود. قبل از علاء الدوله سمنانى مذکور چند تن دیگر از خانواده علویان به لقب علاء الدوله مذکوراند مانند عربشاه فخر الدین و علاء الدوله تاج الدین م ۵۲۰ ه[۳۷] همین‏طور در «تاریخ اولجایتو» چند سید علوى جزو اعیان و ارکان دولت مذکور هستند چون سید علاء الدین محمد و سید عماد الدین عماد الملوک و سید حمزه و غیرهم.[۳۸]

از خلاصه المناقب معلوم مى‏شود که پدر سید على چندین غلام و برده در اختیار داشت و آنان را گاهى به امراى خود مى‏بخشید. در آنجا این‏طور مذکور است: «روزى حضرت سیادت در اثناى سفر با چند سوارى مواجه شد و یکى از آنها فرود آمد و سر بر قدم حضرت نهاده بسیار گریست. سید على پرسید که او کیست؟ گفت فلان بنده وى که امیر شهاب الدین به فلان امیر بخشیده است»[۳۹]

متاسفانه درباره خانواده و والدین سید على اطلاعات ما ازین بیشتر نیست.البته در خلاصه المناقب از قول سید على مى ‏آید که در تربیت او مادرش فاطمه و خالش سید علاء الدوله (علاء الدین) سمنانى سعى بسیار کرده‏اند و در نتیجه آن على همدانى بدین مرتبت معنوى رسیده است. على همدانى سه برادر و دو خواهر هم داشته است.

تعلیم و تربیت و مجاهدات راه سلوک‏

والدین سید براى تعلیم و تربیت او وسائل عالى فراهم کرده بودند و او بنا بر استعداد فوق‏العاده خود ازین سهولت‏ها استفاده شایانى نموده است.

او وقت خود را بیشتر در نوشتن و خواندن کتب و کسب علم و دانش‏ صرف مى‏نمود و به لهو و لعب و بازیهاى عادى بچگان التفات نمى ‏ورزید.تحصیلات او در تحت رهنمایى خال او سید علاء الدوله سمنانى صورت مى‏ گرفت.

اول قرآن مجید را حفظ کرد و بعدا علوم مروجه و متداوله را از خال خود فرا گرفت‏[۴۰] علاء الدوله او را به محبت تمام یاد مى‏داد و تبحر سید در علوم اسلامى از آثار او پیداست و اساس این کار را آن مرد سمنانى گذارده بود.

در خدمت اخى على دوستى‏

حضرت علاء الدوله براى سلوک باطنى على همدانى را در خدمت مرد متقى ابو البرکات تقى الدین اخى على دوستى یا دوسى‏[۴۱] (م- ۷۲۲ یا ۷۳۴ ه) فرستاده بود این مرد از فتیان و صوفیه بوده و یکى از مریدان علاء الدوله. حضرت علاء الدوله نسبت به على دوستى احترام و محبت زیاد ابراز مى‏فرمود و وقتى گفته است: «… على دوستى ما را مریدى و شاگردى است که صد هزار شیخ و استاد را شیخ و استاد است … على دوستى از محبوبان ماست».[۴۲] پس این مرد یکى از بهترین افرادى بود که از علاء الدوله تربیت یافته ‏اند.

چون سن على همدانى در تربیت اخى على دوستى به دوازده سال رسید او در احوال و حرکات جالب استاد خود مى‏نگریست. مى‏دید که استادش به خلوت مى‏رود و آنجا چیزى مى‏خواند و سرش را مى‏جنباند. روزى سید از اخى على پرسید که این چه کار است که انجام مى‏دهید؟ اخى جواب داد که ذکر مى‏گوید.

سید دوباره پرسید که آیا «ذکر» گفتن با سر جنباندن تعلیم ارتباطى دارد؟ اخى شیخ جواب داد: «آرى مرا شیخ محمود مزدقانى چنین تعلیم داده است». على همدانى بعد از تامل کوتاه، از استادش خواهش کرد که او را هم «ذکر» بیاموزد و استادش خواهش او را بقرین قبول داشت. سید تا سه روز مرتبا با شیخ خودبر «ذکر» مداومت نمود و بالاخره «غیبتى» بدست آورد. در این غیبت دید که حضرت رسول اللّه (ص) بر سر بام بلندى قرار دارند. سید على سعى کرد که تا آنجا برود و در قرب حضرت رسول (ص) قرار بگیرد ولى نتوانست. پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: «نزد شیخ محمود مزدقانى برو تا ترا درین مقام بیارد»[۴۳]

سید ازین «غیبت» و فرمان رسول (ص) شیخ اخى را آگاه کرد و از وى التماس کرد که او را در خدمت شیخ مزدقانى رازى ببرد. و شیخ على او را در رباط خانقاه مزدقان‏[۴۴] در حضور شیخ محمود آورد و معرفى نمود.

فاصله زمانى بین «ذکر» گفتن على همدانى در خدمت اخى‏[۴۵] و رسیدن به خدمت شیخ مزدقانى زیاد نبوده است. بنابراین سید از ۱۲ سالگى تا آخر حیات خود عابد و ذاکر بوده و وقتى در ضمن مجاهدات صعب و عبادات سخت خود فرمود: «آنچه با زین العابدین (ع) دادند بمن هم داده‏اند و صفت علیاى زین العابدین از لقب شریفش معلوم مى‏شود»[۴۶].

در حضور شیخ محمود

در وقت ملاقات على همدانى شیخ شرف الدین محمود مزدقانى رازى (م ۷۶۶ ه) به او این‏طور خطاب فرمود: «… اگر براى مخدومى در خانقاه آمدى من از سر قدم مى‏سازم که مرا نباید در خدمت تقصیر کنم و اگر از براى خدمت آمدى کفش این غلام سیاه که اوست کناس خانقاه پیش او باید نهاد تا بمقصود برسى».[۴۷].

سید على براى خدمت و طى راه سلوک آمده بود و نه براى مخدومى. او تمایل شدید براى خدمت نشان داد و بدست شیخ بیعت سلوک نمود و خدمت‏ پست مذکور را در خانقاه انجام مى‏داد او کفش‏ها را در پیش صاحبان کفش مى‏نهاد تا به سهولت بپوشند، و علاوه بر خدمت مذکور به دستور شیخ ذکر مى‏گفت.

مجاهدات‏

او تا یک سال در آنجا ذکر گفت ولى حضور نیافت. روزى از روى یأس و افسردگى به شیخ گفت که کار کناسى به او بدهند و کناس را بجاى او براى «ذکر» بنشانند. شیخ از روى فراست مى‏دانست که سید بچه علت این‏طور مى‏گوید.

شیخ جواب داد: «کناس مبرز خانقاه را پاک مى‏سازد و تو نفس خود را نمى‏توانى پاک ساخت؟ برو در خلوت و همت بلند دار تا برآید کار»[۴۸]

سید دوباره وارد ذکر و خلوت شد و با همت بلند خود و راهنمائى شیخ کامل کم‏کم لذت «حضور» را حس مى‏کرد. چندى بعد او در ذکر این‏قدر مستغرق شد که طاقت ذکر شنیدن نداشت پس شیخ به دیگران دستور داد که در نزدیکى سید «ذکر» را به آواز بلند نگویند زیرا که خوف «ازهاق» روح او بود.[۴۹]

شیخ محمود تا سه ماه دیگر سید را مورد آزمایش سخت قرار داد.درین مدت طعام به او خیلى کم و براى رمق جان مى‏ دادند و این ابتلا را سید «چاه زندان» مى‏نامد و مى‏گوید درین مدت زنجیرها بر پایش بود. این آزمایش‏ همین‏قدر نبود. حالا شیخ سید را کار کناسى خانقاه تفویض مى‏نماید. پس از چندى او سید را از کار کناسى معاف کرد و بکار سقائى گماشت و مدتى سید این خدمت را انجام مى‏داده است.[۵۰] سید على از ضیق همه‏گونه مجاهدات مردانه بیرون آمد و جزو مریدان عزیز شیخ محمود درآمد.

شیخ، على همدانى را در سفر و حضر با خود مى‏داشته و باین طریق هم در تربیت بیشتر او مى‏کوشیده است. مثلا درباره مسافرتى در خلاصه المناقب این‏طور آمده است: «… جناب سیادت فرمود که وقتى در سفر بودم به خدمت شیخ محمود و حال آنکه خدمت شیخ با درویشان به روزه بود. فرمود و آب افطار شیخ را من برداشته بودم. شش فرسنگ راه رفتند و در اول وقت عصر به اداى عصر اشتغال نمودند. در میان نماز بودم که یکى از سفها که همراه بود از آن آب بخورد. لا جرم آن بقیه را ریختم و باز سوى آن منزل که آب بود رفتم و آب گرفتم و بمنزل بیتوته رسیدم در وقت افطار- شیخ به‏غایت حدید در من بدید نفحه تبسم نمود»[۵۱] مى‏فرماید که در آن شب شیخ بعضى از اسرار را بروى گشوده که قبلا نامکشوف مانده بود. صاحب مستورات این واقعه را به کمى اختلاف نقل کرده است. مى‏فرماید که مسافت بین ایشان و منزل آب ۲۴ فرسنگ بوده و سید على این فاصله را از روى کرامت در وقت کمى طى نموده و قبل از غروب آفتاب آب روزه را آورده است.[۵۲]

سماع و رقص‏

طبق آداب صوفیانه بعد از دریافت حضور، على همدانى برقص و سماع تمایلى پیدا کرد و در هفته‏اى دو بار على التواتر در حیاط خانقاه مزدقان این عمل را انجام مى‏داد.[۵۳] این سماع براى تحریک و تهیج جذبات لطیف و عالى است و آداب و رسوم مخصوصى دارد. وقتى على همدانى راجع به اهمیت رقص و سماع صوفیانه به جعفر بدخشى فرمود: «هرکه در بدایت ارادت عاشق سماع نباشد از وى هیچ کارى برنیاید» بقول صاحب مستورات وقتى از على همدانى راجع‏ به سماع پرسیدند که اصلش چه است؟ گفت که از روى شرع اسلامى آن بدعت است و نادرست و براى ناپخته‏ها و نارسیده‏ها بکلى ممنوع است. اضافه نمود که سماع امرى است که بدون اختیار از شدت جذبات سر مى‏گیرد و آتشى است که سوز عشق و محبت الهى را تیزتر و شعله‏ورتر مى‏سازد. سماع مربوط به عشق است و عشق دلیل و برهان منطقى ندارد.[۵۴]

بیل‏زنى و اختیار سکوت‏

بجز دو روز مذکور هفته براى سماع على همدانى تا شش سال روزهاى دیگر هفته پیوسته در خلوت مى‏بود و درین مدت بجز ذکر و فکر سخنى از امور دنیا بزبان نمى‏آورد. البته گاهى بفرمان شیخ خود بعد از نماز و ورد صبحگاهى با بیل زدن در باغ اشتغال مى‏نمود ولى بیشتر در حالت سکوت بود. درین وقت سن وى به ۱۸ رسیده بود (سال ۷۳۱ ه). او اجازه داشت که در ایام اربعین در خدمت اخى على دوستى به همدان برود و در مجمع فقراء و دراویش آن شهر شریک باشد. این اجتماع فقراء در مسجد و خانقاه وسیع همدان صورت مى‏گرفت و على همدانى در آن شرکت مى‏جست.[۵۵] در نواحى این محل على همدانى هم مسجد و خانقاه بنا کرده بود.

سرزنش شیخ‏

در همدان بعد از گزاردن او راد صبحگاهى دراویش بفرمان شیخ کارهاى سخت و پرمحنت جسمانى انجام مى‏دادند و در اوقات «اربعین» على همدانى هم در همدان شریک کارهاى آنان مى‏بود بارى سید با دراویش دیگر بامر شیخ اخى سنگ‏ها را از جایى بجاى دیگر مى‏برد- طبق طبع کنجکاو خود روزى از شیخ پرسید که بردن سنگ‏ها از اینجا به آنجا بدون هدف معین چه فایده‏اى در بردارد؟ شیخ ازین سؤال ناراحت و عصبانى شده کفش از پاى خود بیرون آورد و آن را به شدت تمام بر پشت سید زد و سپس گفت: «فایده آنست که کفار نفوس در زمره اسلام در آیند»[۵۶] ضرب آن کفش این‏قدر مؤثر بود که على‏ همدانى فرموده است: «… نعل کفش در گوشت من نشست و حالى گویا خاموشى آن آواز کفش بگوش من مى‏رسد».

این سرزنش سید بآداب شیخانه و مرادانه براى این امر بود که در حکمت امور نباید سؤال کرد و الا اخى على دوستى بشخص وى احترام زیاد قائل بود و وقتى مى‏گفت که او على همدانى را همان اندازه محترم مى‏شمارد که شیخ علاء الدوله سمنانى را. در میان هر دو این‏قدر علاقه بوده که وقتى سید و اخى خلوت خصوصى داشتند، شیخ علاء الدوله را هم براى شرکت در آن راه نمى‏دادند[۵۷] ولى در آداب شیخانه این‏گونه سرزنش و سختى ممکن است زیرا بقول حافظ:

به مى سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بى‏خبر نبود ز راه و رسم منزلها

وفات اخى و بازگشت حضور شیخ محمود

على همدانى تا دو سال براى «اربعین» به خدمت اخى شیخ على دوستى در همدان مى‏آمد و سپس به به اجازه او به مزدقان برمى‏گشت. در سال ۷۳۲ ه (به روایت خلاصه المناقب) سید بعد از «اربعین» اجازه یافت که به مزدقان برود و هم مصمم بود که بعد از ده روز حرکت کند. روز دوم سید در نزدیکى خلوت‏گاه شیخ اخى آمد تا وقتى که شیخ بیرون بیاید از او خدا حافظى کرده مرخص و عازم مزدقان گردد. شیخ آن روز خلاف معمول بیرون نیامد و تاخیر فوق‏العاده واقع شد. دراویش و یاران على همدانى را گفتند که در خلوتگاه شیخ برود و همان‏جا ازو خدا حافظى کند- چون على همدانى آنجا رفت دید که حضرت اخى بجهت اثبات ذکر سر بر زانو نهاده رحلت فرموده است.

على همدانى و دراویش دیگر تدفین اخى را انجام دادند و بعد از مراسم روز سوم على همدانى به خدمت شیخ محمود رسید.[۵۸] در آن اوان مدت مرید بودن وى بنظر حضرت محمود تمام شده بود و او على همدانى را براى فوائد گوناگون روحانى دستور داد که در ربع مسکون عالم سیر و سیاحت فرماید و على همدانى مسافرتهاى طویل خود را در پیش گرفت.

از گفتار ما اشتباه بعضى از نویسندگان که بقول آنان على همدانى فقط بعد از فوت على دوستى به خدمت شیخ محمود رفته است‏[۵۹] مرتفع مى‏گردد. رضا قلى خان هدایت اصلا اخى على دوستى را ذکر نکرده و نوشته که على همدانى در اول مرید شیخ محمود بوده و سپس در خدمت علاء الدوله رسیده است‏[۶۰] و این بیان هم اشتباهى است.

مشایخ سلسله فقر

على همدانى در تصوف (یا در فتوت) فرقه تازه‏اى بوجود نیاورده است.

او در گروه صوفیه‏اى است که روش شیخ ابو الجناب نجم الدین طامه الکبرى خیوقى (مقتول ۶۱۶ ه) را دنبال مى‏کنند و «کبرویه» نامیده مى‏شوند. طریق شیخ کبرى (کبروى) را بعضى فکر مى‏کنند که شاخى است از نخل سهروردیه‏[۶۱] ولى این‏طور نیست. البته این دو سلسله موارد مشترک زیاد دارند.

طریقه نجم الدین کبرى در ایران مانند طریقه سهروردیه رواج زیاد داشته و هر دو روش جداگانه و مستقلى بوده است. طریق مولویه در آسیاى صغیر و طریق ذهبیه در ایران از طریق کبروى ناشى شده است.[۶۲]

بانى سلسله سهروردیه شیخ شهاب الدین ابو حفص عمر بن محمد (م- ۶۳۲ ه) است که فقط معاصر نجم الدین ابو النجیب عبد القاهر سهروردى (م- ۵۶۳ ه) بوده است. ولى نویسندگان در میان این دو «سهروردى» فرقى نکرده‏اند. شیخ ابو نجیب عم حقیقى شیخ شهاب الدین است و سلسله نسب هر دو به ابو بکر صدیق منتهى مى‏گردد.[۶۳]

چنانکه ذکرى رفت على همدانى در طریقت اولا از شیخ على دوستى استفاده کرده است. شیخ اخى على در فتوت مرید علاء الدوله و در طریقت مریدشیخ محمود بوده است. خود شیخ محمود هم در طریقت از مریدان برجسته شیخ علاء الدوله بوده است.

شیخ اخى و شیخ محمود

از لفظ اخى پیداست که شیخ ابو البرکات اخى على دوستى از اخیان و جوانمردان بوده و یکى از وقایع جوانمردانگى او را صاحب خلاصه المناقب هم نقل کرده است: «… هر سال هزار جوى پالیز بکشتى بدست مبارک خود و هر سال خوب شدى و چون خربزه رسیدى بدست خود به مردم دادى»[۶۴].

مؤلف مى‏فرماید که اخى از غله کشتهاى خود به مردم مى‏بخشید و حد اکثر به مردم دعوت طعام مى‏داد. این اخى در سال ۷۱۴ ه از حضرت علاء الدوله خرقه و اجازه دریافت داشته و صورت اجازه علاء الدوله براى اخى در روضه هشتم «روضات الجنان و جنات الجنان» چنین آمده است: «بسم اللّه الرحمن الرحیم‏.

در خلوت ستین که این بیچاره را در صوفى ‏آباد بامر غیبى اتفاق نشستن افتاد، فرزند عزیز على دوستى در عشر اخیر رمضان سنه ۷۱۴ ه عزلتى اختیار کرده و حق تعالى او را باقصى مطالب خواص الحضره الربانیه رسانید و این بیچاره کتاب ربانى و شمشیر سبحانى و آئینه رحمانى در «غیب» به او داد و بعد الاستخاره او را اجازت داد تا در طالبان حق بامر حق تصرف کند. در شریعت بوفق آنچه در کتاب کریم و سنت نبى امى صاحب الخلق العظیم است گوید و شنود و در طریقت اگر پاى از جاده بیرون نهند بدست همت این شمشیر بردارد و سر هواى ما سوى خدا از آدمان را از تن جدا کند و دائما در آن آئینه حقیقت ترجمان مى‏نگرد و جمال ولایت خود و سیماى اعمال ایشان را مشاهده مى‏کند و اگر نقصانى هم یابد در حال بتدارک مشغول شود و به هیچ نوع نگذارد که غبارى از عالم حدوث به گفتن و خوردن بر چهره آن آئینه نشیند و اگر نعوذ باللّه تعالى از کلمات و لقمات حظوظى غبارى نشست هم در حال روى به خلوت آرد و به صفاى فکر آن غبار را پاک کند.

دیگر شیخى خانقاه روضه که در سمنان بر شارع عام مقابل مسجد جامع‏ ساخته‏ ام بدو مقرر گشت و نصف عشر آنچه به روضه داده‏ ام از موقوفات حق او باشد تا در صرف ما لا بد خود مى‏ کند و بر آن موجب که در وقفیه نوشته‏ ام خدمت مجاوران بجاى مى‏ آورد تا برکت آن بدو «واصل» و «احوال» ما را شامل گردد. علاء الدوله سمنانى. امضاء».

درباره شیخ محمود این حکایت کوتاه از زبان على همدانى در «خلاصه المناقب» آمده است: «روزى گربه‏اى در خانقاه مزدقان، غذا از نصیب خود زیاد مى‏خورد و سیر نمى‏گردید- شیخ محمود نسبت به این گربه حریص و شکم خیره کمى عصبانى شد و چیزى فرمود- گربه بعد از مدت کوتاهى بچه خود را در دهان گرفته برگشت و در پاى شیخ افتاد. شیخ خوشحال گردید و گفت:گربه هدهدوار جواب عتاب گفت»[۶۵].

از زندگانى شیخ شرف الدین محمود[۶۶] و اخى شیخ مطالب دیگر که مربوط به زندگانى على همدانى باشد در دست نیست.

شیخ علاء الدوله سمنانى‏

شیخ علاء الدوله که تذکره‏نویسان او را «ابو المکارم رکن الدین علاء الدوله احمد بن محمد بیابانکى سمنانى (م ۲۲ رجب ۷۳۶ ه) مى‏نویسند از بزرگترین مشایخ ایران است که در ربع اول قرن هشتم هجرى چند تن از صوفیه و افراد لایق را تربیت نموده است. احوال زندگانى او خیلى روشن است و اخیرا کتاب سید مظفر صدر سمنانى درباره شخصیت وى چاپ شده‏[۶۷] که تا حدى جامع تهیه شده است. احوال مختصر او بدین قرار است: در سال ۶۵۹ ه در ناحیه بیابانک سمنان تولد یافت. پدران او از ملوک سمنان بودند. از طرف ما درسید[۶۸] ولى بظاهر خال حقیقى میر سید على همدانى، آن‏طور که در خلاصه المناقب آمده‏[۶۹] نبوده است‏[۷۰].

در ایام جوانى ملازم درگاه ارغون ایلخان مغول بود. اما جذبه روحانى او را در ربود و بخانقاه کشانید. پس همه دارایى خود را به مستحقان داد و خود گوشه‏یى گزید و به عبادت و ریاضت پرداخت. چنانکه مکرر چله‏نشینى کرد و گویند بیش از هفتاد اربعین گذرانید- با این همه مکرر مى‏گفت که اگر آنچه در آخر عمر معلوم من شد در اول معلوم مى‏شد، ترک ملازمت سلطان نمى‏کردم و در دربار سلطان بکار ستمدیدگان مى‏رسیدم. و واقعا نفوذ قدرت او درین دوره عزلت بقدرى بود که امیر چوپان‏[۷۱] از امراء بزرگ مغول بدو التجاء کرد و او در باب وى نزد سلطان ابو سعید وساطت نمود[۷۲]. علاء الدوله در تصوف‏ بحفظ شریعت پایبندى تمام داشت، و از همین رو طریقه محى الدین ابن عربى و عقائد او را نمى‏پسندید. درین مورد در مباحث توحیدى وحدت وجود و وحدت شهود میان شیخ و معاصر برجسته او کمال الدین عبد الرزاق کاشانى متوفى ۳ محرم سال ۷۳۶ ه چندین بحث و مکاتبت روى داده است‏[۷۳].

مزار شریف و خانقاه شیخ در سمنان هنوز پابرجاست و زیارتگاه است. او در تربیت و راهنمائى میر سید على همدانى سهمى بسزا را داراست.

سلسله طریقت و فقر على همدانى با واسطه پنج شیخ زیر بحضرت عمر الخیوقى نجم الدین الکبرى معروف به «شیخ ولى‏ تراش» مى ‏پیوندد (گویا شیخ کبرى ششمین شیخ على همدانى است):

۱- شیخ شرف الدین محمود مزدقانى رازى.

۲- شیخ علاء الدین (علاء الدوله) سمنانى.

۳- شیخ نور الدین عبد الرحمن اسفراینى کسرقى (م- ۶۹۵ ه)[۷۴].

۴- شیخ جمال الدین احمد الجوزجانى (م- ۲۷۹ ه)[۷۵].

۵- شیخ رضى الدین على لالا غزنوى (م- ۶۴۲ ه)[۷۶].

۶- مؤسس سلسله کبروى نجم الدین الکبرى‏[۷۷].

انتهاى سلسله على همدانى‏

در خلاصه المناقب سلسله کامل فقر على همدانى را به صورت ذیل نقل کرده است (بعد از اسامى شش شیخ که در بالا ذکر گردید):

۷- شیخ ابو نجیب عبد القاهر سهروردى.

۸- شیخ احمد غزالى.

۹- شیخ‏ ابو بکر نساج.

۱۰- شیخ ابو على رود بارى.

۱۱- شیخ ابو القاسم جرجانى.

۱۲- شیخ ابو عثمان مغربى.

۱۳- شیخ ابو على کاتب.

۱۴- شیخ ابو القاسم جنید البغدادى.

۱۵- شیخ سرى سقطى.

۱۶- شیخ معروف کرخى.

۱۷- حضرت امام رضا.

۱۸- حضرت امام موسى کاظم

۱۹- حضرت امام جعفر صادق

۲۰- حضرت امام زین العابدین.

۲۱- حضرت امام حسین الشهید.

۲۲- حضرت امام على ابن ابى طالب.

۳۲- جناب حضرت رسالت‏مآب‏[۷۸]. تذکره‏نویسان متعدد این سلسله فقر سید را ازین ماخذ نقل کرده‏اند ولى در سایر کتب سید[۷۹] این سلسله فقر با کمى اختلاف بیان شده است و آن اختلاف این است که سید على بعد از اسم معروف کرخى نام پنج امام (شماره ۱۷ تا ۲۱) را در زمره مشایخ خود ذکر نکرده است و بجاى آنان به واسطه تنى از مشایخ: شیخ داود طایى‏[۸۰] و شیخ حبیب عجمى‏[۸۱] و شیخ حسن بصرى‏[۸۲] سلسله فقر خود را بحضرت على (ع) مى‏ رساند.

علت این اختلاف بظاهر ناشى از آن است که در خلافت معروف کرخى بعد از حضرت امام على بن موسى الرضا در میان کبار صوفیه اختلاف است.

درین مورد استاد فاضل آقاى جلال الدین همایى اصفهانى در مقدمه «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه» مى‏نویسد: «معروف کرخى … تربیت‏شده حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام بود … اما چون او قبل از آن حضرت (۲۰۳ ه) در سال ۲۰۱ ه فوت کرده است‏[۸۳] … محققان صوفیه درباره معروف معتقد به جانشینى از حضرت رضا علیه السلام نیستند». در ضمن سلاسل تصوف استاد شادروان سعید نفیسى نوشته است: «معروف‏ترین طرق تصوف در سلسله ارشاد مشایخ خود اتفاق ندارند. پیداست که این سلسله‏ها را به مبادى اسلام رسانیده‏ اند و هرکدام از ایشان آن را به یکى از ائمه یا اصحاب رسول یا تابعین پیوسته‏اند. برخى از ایشان این نسبت را به امام على بن ابى طالب … و برخى به حبیب عجمى بصرى معاصر حسن بصرى که زندگى او چندان روشن نیست و ایرانى بوده است رسانیده‏اند[۸۴]».

خلاصه این‏گونه اختلاف تنها در مورد على همدانى نیست بلکه چنانکه اشاره رفت در سایر خرقه‏ها نیز موجود است و درین ضمن مطالعه روضات الجنان و جنات الجنان جالب است: در جلد اول این کتاب دو سلسله فقر طبق آنچه در خلاصه المناقب‏[۸۵] آمده و دو سلسله دیگر مطابق آثار على همدانى‏[۸۶] بیان گردیده است.

سلسله در فتوت‏

على همدانى از بزرگان فتوت قرن هشتم نیز هست- پیر فتوت او شیخ ابو المیامن نجم الدین محمد بن محمد (یا احمد) الاذکانى (۶۶۹- ۷۷۸ ه) بوده و او هم یکى از مریدان شیخ علاء الدوله سمنانى مى‏باشد[۸۷]. شیخ اذکانى علاوه بر خرقه فتوت، درفش مبارک حضرت رسول (ص) و ستون خیمه آن حضرت را هم به سید عطا کرده بود و این هر دو و عصاى على همدانى هنوز هم در مسجد شاه همدان «سرى نگر کشمیر» نگهدارى مى‏شود. گفته‏اند که این هر دو تبرک رسول را حضرت امام حسین همراه مى‏داشته و بعد از شهادت آن امام در کربلاى معلى به دیگران رسیده است‏[۸۸].

سلسله فتوت سید هم در گروه «کبرویه» است البته با خرقه فقرا و اختلاف دارد- اسامى مشایخ او که بوسیله آنان او به حضرت نجم الدین الکبرى مى‏پیوندد در زیر نقل مى‏گردد:- شیخ اذکانى مذکور ۲- شیخ محمد بن جمال، ۳- شیخ نور الدین سالار، ۴- شیخ رضى الدین على لالا غزنوى، ۵- نجم الدین الکبرى. سلسله فتوت کامل، او در آخر رساله «فتوتیه» مذکور است که در نشریه معارف اسلامى تهران (شماره ۱۱ تا ۱۳) چاپ شده است.

اسامى مشایخى که على همدانى از آنان خرقه و اجازه دریافت کرده‏

درین باب مذکور گردیده که على همدانى بعد از دوره تعلیم و تربیت و مریدى در «واقعه‏اى» با ۴۰۰ ولى اللّه ملاقات نمود و سى و چهار کس از بزرگان او را خرقه دادند و اجازه ارشاد هم. او مى‏فرماید که حضرت خضر هم در میان آنان بود. على همدانى خرقه‏ها را پذیرفته ولى اجازه ارشاد را تا پایان مسافرتهاى خود عملى نکرده بود. اسامى این ۳۴ تن از بزرگان و توضیح مختصرى درباره بعضى از آنان در زیر ذکر مى‏گردد[۸۹]:

شیخ محمود مزدقانى رازى، شیخ اخى على دوستى، شیخ محمد بن محمد اذکانى، اخى محمد حافظ[۹۰]، اخى محسن ترک، اخى حسین، شیخ محمد اسفراینى، شیخ جبریل کردى، شیخ خالد لرستانى، شیخ ابو بکر طوسى، شیخ نظام الدین یحیى خراسانى‏[۹۱]، شیخ شرف الدین درگزینى‏[۹۲]، شیخ اثیر الدین ورکانى،شیخ نجم الدین همدانى، شیخ محى الدین لتکانى، شیخ محمد مرشدى، شیخ عبد اللّه مطرى «مصرى»[۹۳]، شیخ على معرى، شیخ برهان الدین ساغرجى‏[۹۴]، شیخ مراد اکر به دورى، شیخ عمر برکانى، شیخ عبد اللّه سفالى، شیخ ابو بکر ابو حربه، شیخ بهاء الدین قمکندى، شیخ عز الدین خطابى، شیخ شرف الدین احمد بن یحیى منیرى‏[۹۵]، شیخ رضى الدین آوجى، شیخ عبد الرحمن مجذوب طوسى، شیخ محمد بن محمود مجذوب طوسى، شیخ حسن بن مسلم، شیخ العابدین محمد مغربى، شیخ عوض علاف، شیخ ابو القاسم تحطوى و شیخ سعید (یا ابو سعید) حبشى رحمت اللّه علیهم‏[۹۶].

فصل دوم مسافرت‏هاى دوره جوانى‏

مسافرتهاى سید على در حدود سال ۷۳۳ ه شروع شده (سن ۲۰ سالگى) و و تا سال ۷۵۳ ه یعنى ۲۱ سال تمام ادامه داشت. ازین‏رو سید را مى‏توان از سیاحان بزرگ عالم اسلام دانست ولى متأسفانه او وقایع مسافرتهاى خود را به رشته تحریر نیاورده و الا مى‏توانست سفرنامه خود را در حدود «الرحله» معاصر خود ابن بطوطه (۷۰۳- ۷۷۹ ه) ترتیب بدهد. آگاهى مختصر ما از این‏گونه مسافرتهاى وى بیشتر بوسیله «خلاصه المناقب» و یا «مستورات» مى ‏باشد.

هدفهاى مسافرت‏

این‏گونه مسافرت‏هاى سید طى راه سلوک و فقر است و هدف نهائى او وعظ و تبلیغ و راهنمائى خلق خدا بوده است. سید این مسافرت‏ها را بصورت بسیار وسیع و دقیق انجام داده و بقول خودش «سه بار از مشرق تا به مغرب سفر کردیم. بسى عجائب در بحر و بر دیده شد و هربار به شهرى و ولایتى رسیدم عادات اهل آن موضع طریق دیگر دیدم». سید در ترتیب انجام این مسافرتها گفته است: «در دفعه اول شهر بشهر و دفعه دوم قریه به قریه و دفعه سوم خانه به خانه‏[۹۷]» جعفر بدخشى در ضمن ذکر هدف مسافرتها مى‏نویسد: «بعضى اولیاء را که اخیار نامند و به عدد هفت باشند سیاح نیز خوانند زیرا که خداى تعالى ایشان را کمال معرفت بخشیده است و در بساط دنیا به سیاحت امر کرده است از مصالح عباد- و طلابى را که در اطراف دنیا باشند اهل سیاحت ارشاد کنند» بنظر او على همدانى یکى از ایشان است.

على همدانى براى تحمل صعوبت‏هاى مسافرت جذبه محکم داشته و در اتمام هدفهاى عالیه خود از هیچ کوششى دریغ نکرده است. او بیشتر در حال‏ مسافرت بوده و در جاى معینى مقام و توقف زیاد نکرده است. جعفر بدخشى مى‏فرماید: «حضرت سیادت یکى از اکابر اهل سیاحت مطلقه بوده است زیرا که جنابش مسافر مقیم و مقیم مسافر بود» در جاى دیگر اضافه مى‏نماید: «دایم از منزلى بمنزلى مى‏رفت» پس سید مسافرى بوده که از لذت حضر کمتر استفاده کرده است.

حدود مسافرتها و چند واقعه جالب‏

درباره حدود مسافرت‏هاى او غالب نویسندگان کلمه ربع مسکون (همه دنیا) را بکار برده‏اند ولى از چگونگى مسافرت‏هاى او که در مآخذ مذکور است برمى‏آید که بعض ممالک اسلامى و روم را دیده است. اسامى بعضى ممالک و شهرها را که سید دیده است در زیر آورده مى‏شود: مزدقان، بلخ، بخارا، بدخشان، ختا، یزد، ختلان‏[۹۸]، بغداد، ماوراءالنّهر، شیراز، اردبیل، مشهد، کشمیر، شام (سوریه) سراندیپ (سیلان) ترکستان، لداخ (تبت) سائر نقاط شبه قاره هند و پاکستان و بلاد عربى. در مستورات مى‏آورد که: «در یک موقع بعد از فریضه حج تمام ملک عرب را سیاحت نمود.»

از شهرهاى دیگر که سید دیدار کرده، قبچاق (ترکستان) گاندون و جبل القاف قابل ذکر است و در دیدن این شهرها و جاها سید اشرف جهانگیر سمنانى متوفى حدود ۸۲۸ ه هم همراه او بوده است.[۹۹]

بطور کلى سفرهاى او پر از صعوبت و رنج بوده ولى همت بلندش باین آلام اعتنا نمى‏کند و کارش را دنبال مى‏کند. چنانکه خواهیم دید این مسافرتها شخص او را اعتلا و صفاى کامل روحانى بخشیده و او توانسته به تبلیغات دین مبین اسلام بپردازد.

* از کوهها و صحارى و دشتهاى بى‏آب و گیاه مى‏گذرد- وقتى تا ۲۸ روز بدون آب و نان یا هیچ‏گونه خوردنى سفر کرد. وقتى ۲۴ فرسنگ مسافت را بى‏آب و نان طى کرده البته از خستگى و صعوبت راه شکایت نکرده است.

* زمانى بر مبناى روش ایثار و فتوت غذائى را که داشته به دیگران مى‏بخشد وو خود گرسنه راه مى‏ رود.

* روزى هم در سفر دریائى تخته کشتى مى‏شکند و سید به زحمات بسیار جان به سلامت مى‏برد. زمانى در محل پرخطر گرفتار مى‏آید و به دشوارى زیاد از آن مضیقه بیرون مى‏آید.

* گاهى او مشغول اذکار و او راد است و کاروانى که با آن سفر مى‏کرد ترکش مى‏کند. سید در غربت و تنهایى دچار مصائب و آلام زیاد مى‏گردد و بعدا به کاروان مى‏پیوندد.

* زمانى در ضمن گذشتن از کوهها و غارها، شیاطین و اجنه بر او هجوم مى‏آورند و همین‏طور در صحارى با غولهاى بیابانى برخورد مى‏کند ولى با قوت ایمانى و ادامه ذکر خود از این مضائق جان به سلامت مى‏برد. زمانى در جائى بنا بر جهالت و سفاهت یک رفیق راه کار به دشوارى مى‏کشد و به صعوبت مى‏انجامد.

* سید چندین بار به سرزمین حجاز و بلاد عربى مسافرت نموده و دوازده بار حج گزارده است و بعضى از این مسافرتهاى حج را در دوران جوانى انجام داده است.

* در دوران مسافرتها در جوانى در سال ۷۴۰ ه بار اول به سرزمین کشمیر رسیده و اوضاع مشوش این خطه را بدقت مشاهده کرده است.

* زمانى به همراهى مرشدش شیخ محمود مزدقانى به طوس (مشهد مقدس) سفر کرده است. خودش به تنهایى نیز چندین بار به آن شهر مسافرت نموده بود.

* زمانى سید مسافرت حج در پیش گرفته و تا یزد رسیده بود. در آنجا با ضرورت کمک به دراویش و فقراء روبرو گردید و از زاد راه هرچه که داشت در میان آن گروه تقسیم نموده بظاهر از فکر حج در آن سال منصرف شد.

* على همدانى براى زیارت نشان قدم مبارک حضرت آدم صفى اللّه به سراندیب (سیلان) مسافرت نموده است. او به کمک زنجیرها در سه روز موفق شد که به‏آن جاى بلند و دشوار برسد و جاى قدم مبارک را ببیند.

* بعد از سراندیب سید تصمیم مى‏گیرد که به چین برود و آنجا نشان قدم دوم حضرت آدم را زیارت کند. پس مسافرت خود را دنبال کرده و در مقام‏

احوال و آثار میر سید على همدانى(شش رساله)، متن، ص: ۳۰

زیتون رسیده است‏[۱۰۰] و در سفر دیگرى به کعبه و مسجد اقصى رفته بود.

* در دوران همین مسافرتها سید به اسفراین رفته و در آنجا شیخ محمد بن محمد اذکانى را (شیخ فتوت او) ملاقات کرده است. این ملاقات عراقى‏وار سید در مستورات مذکور است.

بشارت شیخ اذکانى براى فرزند

وقت ملاقات سید على با شیخ اذکانى نزدیک ۴۰ سال داشت ولى هنوز مجرد مى‏زیست. او به روش شیخ خود محمود مزدقانى از متاهل شدن دورى مى‏جست، ولى شیخ اذکانى سید را بازدواج وادار نمود و چنانکه خواهیم دید او فکر سابق خودش را ترک گفت و در همدان ازدواج کرد.

صاحب مستورات مى‏نویسد که شیخ اذکانى- اولا به اشارت- على همدانى را به فرزند بشارت داده و ثانیا او را دستور ازدواج داده است. خلاصه سخن به روایت شیخ جعفر بدخشى و شیخ قوام الدین بدخشى این است که شبى در خانقاه شیخ اذکانى على همدانى را واقعه‏اى در خواب دست مى‏دهد. در آن واقعه شیخ اذکانى سید را باز سفیدى هدیه کرد و بسیارى از اولیاء اللّه که آنجا بودند او را تبریک و تهنیت مى‏گفتند. على همدانى تعبیر آن رویا را «فرزند» درک کرد: «بعد از آن بحکم آن بزرگوار چون در سن چهل رسیدم- متأهل شدم خداى تعالى چندى بعد مرا فرزندى داد بنام محمد» سید محمد تقریبا ۲۰ سال بعد از ازدواج على همدانى متولد شده است (سال ۷۷۴ ه) اما درباره سن دختر على همدانى که زوجه خواجه اسحاق بوده اطلاعى در دست نیست ولى همانا از سید محمد بزرگتر بوده است.

فصل سوم اقامت در همدان‏

زندگانى بیست ساله سید بعد از بازگشت از مسافرتها تا سال ۷۷۲ ه بر ما روشن نیست. ولى بنظر مى‏رسد که او درین دوره هرج‏ومرج تاریخ ایران مشغول کارهاى علمى و ادبى و ارشاد و تبلیغ حقائق دین مبین بوده است. او در مولد خود مسجد و خانقاه بزرگ بنا کرده و در آنجا به عبادت و ریاضت مى‏پرداخته و نیز بوعظ گفتن و تدریس اشتغال داشته است.[۱۰۱]

صاحب مستورات در واقعه زیر جوانمردى و بذل و ایثار على همدانى را نقل کرده است که بظاهر مربوط به همین دوره مى‏باشد: «آن جناب سیادت آن‏قدر سخى بود که اگر هزار شاهى نذر مى‏رسید، در آن لحظه به فقیران مى‏داد. روزى خود هرچه در بدل هزار درم خریده بود، پیش حضرت قطب الواصلین ابو المعالى شرف الدین محمود مزدقانى نذر کرد و شیخ در تعجب ماند و هر زمان پیش درویشان خود نقل مى‏کرد که مثل میر سید على همدانى هیچ‏کس صاحب همت و عزیمت نباشد».

چنین بنظر مى‏رسد که او درین مدت مسافرتى طولانى در پیش نگرفته است ولى چون بقول جعفر بدخشى او «مسافر مقیم و مقیم مسافر بود» البته در نواحى همدان گذر مى‏کرده و بارشاد خلق خدا مى‏پرداخته است و این مطلب از رسائل و تألیفات او پیداست. درین دوره او به ختلان رفته و به اهالى آن خطه معرفى گردیده و چون آن محیط مساعد بوده، براى تبلیغ و ارشاد و نیز بنا بر اصرار بعضى از ارادتمندان، چندى بعد به‏آن ناحیه نقل مکان نموده است. از خلاصه المناقب معلوم مى‏شود که سید على نسبت به خطه ختلان علاقه وافر داشت و قبل از نقل مکان نهایى چندین بار به آنجا رفته است. ولى باید در نظربگیریم که او از نیازهاى تبلیغ در کشمیر هم غافل نبوده و با آن خطه در تماس بوده است. در سال ۷۶۰ ه دو نفر از بزرگان همدان را که اسامى گرامى آنان میر سید حسین سمنانى و میر سید تاج الدین سمنانى مى‏باشد و مدفون کشمیر هستند براى مطالعه احوال و اوضاع به کشمیر فرستاده و بوسیله آنان از دگرگونى اوضاع آن ناحیه مطلع مى‏ شده است.

على همدانى در معبد معروف همدان که بنام «گنبد علویان» شهرت دارد به خلوت و ذکر و چله مى‏پرداخت و هم در آنجا گاهى به طلاب درس مى‏داد. این معبد در جاى باغ میر عقیل و در عقب «دبیرستان علویان» فعلى هنوز هم پابرجاست و جزوى از آثار باستانى دوره سلاجقه آن شهر بشمار مى‏رود در انتهاى خانه متصل به این گنبد مزارهاى بزرگان قرار دارد.

گنبد علویان‏

راجع باین گنبد آقایان سید محمد محیط طباطبائى‏[۱۰۲] و على اصغر حکمت‏[۱۰۳] تحقیقات مفصل بعمل آورده‏اند و اینجانب هم موقع دیدارى از آن در اوت ماه سال ۱۹۶۷ م، از دانشمندان همدان پرسش بعمل آورده‏ام.

گنبد علویان بناى قرن ششم هجرى دوره سلاجقه است. درین قرن علویان همدان اثر و نفوذ زیاد داشتند. این معبد عینا از روى نقشه خانه کعبه بنا شده و از همین جهت مردم همدان مى‏گویند که «از خانه سید به خانه کعبه راه نزدیکى است»[۱۰۴] و مقصودشان از کعبه همین گنبد است. منزل على همدانى متصل به این معبد بوده است و او راه میان منزلش و این معبد را سرى ساخته و در اوقات خاص بدون اطلاع کسى براى عبادت خداوند متعال باین مقام ایاب‏وذهاب داشته است. آثار این راه سرى هنوز هم باقى ولى از بیرون بسته شده است. شایع است که سید على همدانى سیاهپوش در آن محل مدفون است و مقصود عامه اشتباها همین شاه همدان است درحالى‏که او مدفون ختلان (کولاب) مى‏باشد و برین‏ دلیل آن صدها مآخذ در دست است و مزارش هم باقى است. به عقیده استاد حکمت سید على همدانى سیاهپوش مدفون همدان از احفاد شاه همدان مى‏باشد. او یکى از عرفاى سلسله نوربخشیه بوده و استاد حکمت سید سیاهپوش مذکور را میر سید على همدانى دوم نامیده‏اند.

بنظر ما شاید او از نیاکان شاه همدان باشد چون در نیاکان ذى نفوذ او- جد پدرش بنام على بوده است: «… و هو این السید شهاب الدین بن محمد بن على …» ولى در احفاد میر سید على همدانى کسى بنام على شناخته نشده است.

در انتهاى خانه گنبد علویان دو مزار است و از بالا به هم متصل. بنا بر شهرت در همدان علاوه بر میر سید على همدانى سیاهپوش، شخصى بنام سید زید ابو الحسن هم در آن محل مدفون است. بعضى گمان برده‏اند که یکى از دفن‏شدگان امیر سید محمد نوربخش است‏[۱۰۵]. ولى در این اشتباه شکى نیست. سید نوربخش از سال ۸۵۰ ه در یکى از قراء سولقان (شهریار) نزدیک تهران توطن اختیار کرده و بعد از وفاتش روز ۱۴ ربیع الاول ۸۶۹ ه در همان محل مدفون گردیده است‏[۱۰۶].

آقاى دکتر مهدى درخشان «گنبد علویان همدان» را اشتباها با خانقاه معلى یا مسجد شاه همدان در کشمیر یکى دانسته و حریق بزرگ دوم آن خانقاه را که در سال ۸۹۲ ه رخ داد به گنبد علویان منسوب دانسته. در جاى دیگر مى‏نویسد که گنبد علویان از بناهاى قرن ششم هجرى است و شاید على همدانى این گنبد را به زحمت زیاد در قرن هشتم بتکمیل رسانده است.[۱۰۷]

گنبد علویان در قرن ششم ساخته شده‏[۱۰۸] معبد و چله خانه على همدانى‏ الختلانى بوده اما درباره مقبره‏هایى که در انتهاى خانه باقى است اطلاع دقیق در دست نداریم.

على همدانى نویسنده کثیر الآثار است و تالیف صد و هفتاد کتاب و رساله فارسى و عربى را به او نسبت داده‏اند. زندگانى دوره جوانى و پیرى او بسیار مصروف و پرفعالیت بوده و بیشتر در جهانگردى گذشته است. بنابراین این‏طور فکر مى‏کنیم که بیشتر آثار او در مدت اقامت وى در همدان نوشته شده است.

فصل چهارم چگونگى مهاجرت به ختلان (کولاب)

تاریخ دقیق انتقال سید به ناحیه ختلان و علت انتخاب آن خطه براى اقامت روشن نیست. ظاهرا از سال ۷۵۶ ه یعنى پس از مرگ نوشیروان عادل ایلخانى شاید با به وجود آمدن ملوک‏الطوائفى و جنگ امراى ایران‏[۱۰۹] على همدانى از مولد خود دل تنگ شده و در سالهاى بعدى عزیمت ختلان کرده است. در آنجا مریدان و یاران مخلص پیدا کرده و حاکم ختلان و امراى آن نواحى نسبت به او احترام زیاد قائل بودند. شهرت بزرگى و تقوى و کرامات او به کشورهاى نواحى ختلان و بلخ و بدخشان و بخارا رسیده و حاکمان آن نواحى هم جمله در حلقه ارادتمندان او درآمده بودند.

بنا بر تحقیق خاورشناس و عالم شوروى پرفسور کولاکویف‏[۱۱۰] على همدانى در خطه ختلان دهى خریده و آن را وقف فى سبیل اللّه نموده خانقاهى و مدرسه‏اى هم در آنجا بنا کرده بود. در این ده جایى براى مزار خود هم معین و مجزى کرده بود که آنجا دفن شود.

تحقیق خاورشناس شوروى در رساله «انسان‏نامه» على همدانى هم تاییدى دارد. مى‏فرماید «نصف قریه که حق شرکا بود به دوازده هزار دینار خریدم و وقف خانقاه کردم و چون به خدمت شیخ عرضه داشتم غضب کرد و فرمود که پیش‏تر از بیع چرا نگفتى تا بجهتى انفع از آن قریه مصروف آمدى؟ و در غیبت فرموده است که: الحمد للّه که سید ملالت را از خاطر ما دفع کرد بسبب وقف کردن باقى قریه».

پس سید ختلان را وطن ثانى خود ساخته و همدان را ترک گفته بود.او وسائل تربیت و تدریس مریدان خود را در آن ناحیه فراهم آورده بود.مردم علاقمند از دور و نزدیک به خدمت او مى‏رسیدند و بعضى از مریدان او در ختلان بسیار ذى نفوذ بودند، مثلا خواجه اسحاق على شاهى ختلانى (مقتول ۸۳۶ ه) و «اخى حاجى» یا «اخى حق‏گوى»، که طوطى على شاه نام داشت و قریه‏اى از قراى ختلان بنام او موسوم بوده است.[۱۱۱]

جعفر بدخشى در سال ۷۷۳ ه بار اول‏[۱۱۲] على همدانى را در ختلان دیده است. مى‏نویسد که در قریه طوطى على شاه از قراء ختلان در منزل اخى حاجى، على همدانى را ملاقات کرده و سپس طبق تقاضاى او اخى حاجى و على همدانى هر دو به منزلش رفته‏اند. در همین سال جعفر بدخشى بعد از امتحان‏ها و آزمایشهاى زیاد موفق شده که بر دست على همدانى بیعت کند.[۱۱۳] هم درین سال جعفر بدخشى در هم‏رأیى سید على به مولد خود اندراب (غرب بدخشان) مى‏رود ولى در راه به علت کسالت سید به ختلان برمى‏گردد- در این سال على همدانى دو رساله خود موسوم به «حل الفصوص» و «مشارب الاذواق» را به جعفر بدخشى مى‏آموزد. جعفر بدخشى به دو تن از یاران خود این رساله‏ها را یاد مى‏دهد (حل الفصول را به محمد بن شجاع و مشارب الاذواق را به بدر الدین بدخشى) و سپس این دو اثر سید در خانقاه ختلان مورد تدریس قرار مى‏گیرد. جعفر بدخشى مى‏فرماید که در همان سال او از على همدانى علوم باطنى را فراگرفته بود.

از رساله «مستورات» مسافرتهاى کوتاه سید بنواحى ختلان هم معلوم مى‏گردد: مثلا دعوت‏هایى که از طرف حکام بلخ و بخارا انجام شده و سید را مورد آزمایش قرار داده‏اند و همین‏طور واقعه و حسادت قاضى بخارا. جالب این است که چون على همدانى از بوته‏هاى امتحان زر کامل عیار بیرون آمد،

همه در جزو ارادتمندان او درآمدند. بعنوان مثال حاکم بخارا سید و همراهان او را تا چهار ماه مهمان کرد و در بخارا خانقاهى بزرگ بنام وى بنا نمود.[۱۱۴]

گرفتاریهاى امیر

على همدانى در ختلان و شهرهاى هم‏جوار آن بوعظ و تبلیغ مى‏پرداخت در حین این کار او به غافلان و منکران سخنهاى تلخ و نیش‏دار مى‏گفت و همین امر باعث گرفتاریهاى او مى‏گردید. او به مریدان همواره توصیه مى‏کرد که باید این حدیث رسول ص را حرز جان کنند و عملى بسازند که: بهترین جهاد اینست که بحضور شاه جابر سخن حق گفته شود». درباره عزم جزم خود در نامه‏اى بنام سلطان غیاث الدین، حاکم یاخلى مى‏نویسد: «… اگر جمله زمین آتش گیرد، و از آسمان شمشیر بارد، آنچه حق باشد نپوشد و بجهت مصلحت فانى، دین به دنیا نفروشد». پند و اندرز او به حاکمان و پادشاهان هم صریح و تند و شدید و مؤثر است و البته هرچه حق بود در کتمان آن ابدا نمى‏ کوشید.

در همین دوران بظاهر اشرار ماوراءالنّهر و منافقان قلمرو سلطان غیاث الدین مذکور در ایذاى وى کوشیدند، و نسبت به او بى‏احترامى روا داشتند. سید در نامه‏اى به سلطان مى‏فرماید: «اگر خاطر عزیز آن مى‏خواهد که اهل دیار باین ضعیف آن کنند که یزید کرد با حسین (ع) سهلست که ما این جفاها را سعادت خود مى‏دانیم»[۱۱۵] در افشاى جرم حق‏گوئى، این حدیث نبوى (ص) نقل مى‏کند که: «سیأتى على الناس زمان یکون جیفه حمار احب الیهم من المؤمن یأمرهم بالمعروف و ینههم عن المنکر …»[۱۱۶]

در سال ۷۷۲ ه على همدانى در خراسان به امیر تیمور برخورد کرد که موجبى براى مهاجرت او به کشمیر بوده است.

فصل پنجم مهاجرت على همدانى به کشمیر

على همدانى در سال ۷۴۰ بار اول وارد کشمیر شده و مدت چند روز اوضاع آن خطه را مطالعه کرده بود. آن موقع در حدود ۱۰ سال مى‏گذشت که دین مبین اسلام در آن ناحیه راه پیدا کرده بود. او به نیاز تبلیغ دین در آن خطه آگاهى پیدا کرده همواره براى این کار علاقه داشت. بامر او در سال ۷۶۰ ه دو تن از مریدان و نزدیکان او براى تبلیغ و بررسى اوضاع کشمیر وارد آن ناحیه شده بودند. یکى ازین دو تن میر سید حسین سمنانى چندین بار به ختلان برگشته و اوضاع را براى سید شرح داده است. او در سال ۷۷۳ ه دوباره به کشمیر فرستاده شد و به برادرش میر سید تاج الدین سمنانى پیوسته است.

ایشان در کشمیر نفوذ و احترام بسیار بدست آورده و از یاران فعال على همدانى بوده‏اند. در مهاجرت سید على به کشمیر نویسندگان دو گونه اظهارنظر نموده‏اند: یکى اینکه سید به میل خودش و دستور غیبى براى خدمت دین اسلام به کشمیر گراییده است دوم اینکه در نتیجه برخورد به امیر تیمور لنگ گورکانى و تهدید شدن به‏آن خطه مهاجرت نموده است.

صاحب خلاصه المناقب بظاهر از ترس تیمور گورکانى و امراى او مهاجرت سید را به صراحت ننوشته است (این کتاب در سال ۷۸۷ ه تالیف گردیده است) ولى درباره گرفتارى نهائى سید اشارتى بلیغ مى‏نماید: «در وقت رجوع از حج فرمود که ده ماه هست که هرکجا که ساکن شدم حضرت حکیم مطلق فرمود که برو مردم را ارشاد کن و امشب که درین قریه رسیدم «فتنه‏اى» در واقعه دیدم … در دو ماه هیچ جا قرار ندادند و چون در اندک زمانى متوجه ارشاد آمدم- فتنه‏اى برانگیخته شد» مؤلف اضافه مى‏ کند:[۱۱۷]

حضرتش دائم از منزلى بمنزلى رفته است از خوف جائران … ولى ابتلاى عظیم که براى وى پیشامد کرد در ماوراءالنّهر بوده که باعث شد وى وطن خودش را ترک گوید» این ابتلاى عظیم همانا برخورد با امیر تیمور است.

صاحب رساله مستورات مى‏نویسد که مهاجرت سید به کشمیر طبق دستور حضرت رسول ص بوده است: وقتى حضرت سید در هندوستان مسافرت مى‏کرد در آن اوان شبى «واقعه‏اى» دست داد. در آن واقعه حضرت رسول (ص) على همدانى را فرمود که: یا ولدى در کشمیر رو و مردم آنجا را مسلمان کن.

اگرچه بعضى بشرف اسلام مشرفند اما بدتر از کافرانند و مشرکانند چنانچه قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ …» مى‏نویسد که بعد از این واقعه على همدانى چندین بار فرمود که «در کشمیر خواهیم رفت» و در آخر همان‏طور کرد.

هم این نویسنده نقل مى‏کند که پادشاه کشمیر (بظاهر سلطان علاء الدین ۷۴۸- ۷۵۵ ه) در خواب دیده بود که آفتاب از جنوب طلوع کرده است. در تعبیر آن خواب راهب بودائى گفت: «شخصى از زمین ماوراءالنّهر مى‏آید و همه ما را مسلمان مى‏سازد.» پس طبق همان پیش‏بینى‏ها این کار از دست على همدانى عملى شده است. در جایى دیگر صاحب مستورات علت مهاجرت على همدانى به کشمیر را فتنه و آشوب ذکر مى‏کند و اضافه مى‏نماید که او این پیشامد را بیست سال قبل از وقوع آن پیش‏بینى کرده بود: «روزى على همدانى در خانقاه بود و کسانش به خدمت حضور داشتند- وى گفت: بعد از بیست سال چنان فتورى در ولایت خواهد آمد که نه پادشاهى ماند و نه مردم آسایش مى‏کنند و باعث جلاى او بشود- آنان پرسیدند که کى مى‏شود؟ در جواب گفت که بعد از بیست سال که پاى ملوک غرجستان‏[۱۱۸] خواهد درآمد و چنان مى‏شود که ما روى خانقاه خود را نمى‏بینیم» مؤلف مى‏فرماید که همچنان بوده و تمام اهل‏ ولایت جلاى وطن شده‏اند و جماعت اولیاء اللّه از آن فتور کشته شدند نویسندگان دیگر هم مهاجرت سید را بسبب آشوب و فتنه تیمور گورکانى نوشته ‏اند.

مهم‏ترین اطلاعات را درین ضمن صاحب روضات الجنان و جنات الجنان در روضه هشتم آورده و خلاصه آن بدین امر دلالت مى‏کند که امیر تیمور از نفوذ فوق‏العاده و شخصیت برجسته و حق‏پرست على همدانى و مریدان او خائف بوده و درین صورت چاره‏اى نمى‏ دید بجز اینکه وى را با ارادتمندانش از قلمرو خود بیرون کند. مؤلف در ضمن ذکر خواجه اسحاق على شاهى مى‏نویسد:

«خواجه اسحاق ختلانى … از اولاد على شاه ختلانى است که وى نیز مردى بزرگ بوده بحسب ظاهر و باطن … مغویان و مفسدان به امیر تیمور گورکانى عرض کردند که سیدى در ختلان پیدا شده و مریدان بهم رسانده و مدعى سلطنت است- از جمله خواجه اسحاق ختلانى پسر امیر آرامشاه مرید وى گشته. چون امیر آرامشاه را دخل تمام در سلطنت امیر تیمور بوده- اندیشه نموده که ارادت خواجه اسحاق باعث خرابى سلطنت وى مى‏شود …» خواجه اسحاق را بدستور تیمور پیش او مى‏برند و خواجه در آن موقع آن عمامه سیاه پوشیده که مرشدش على همدانى به او بخشیده بود. تیمور مى‏پرسد «تو مرید کسى شده‏اى که باعث فتنه شده است»؟ سپس دستور مى‏دهد که عمامه سیاه را از سرش بردارد ولى خواجه التماس کرد: «اگر سرم را بردارند خوشحالم ولى حاضر نیستم که دستار على همدانى را از سرم جدا سازم». تیمور از دستور قبلى خود صرفنظر کرده گفت «ترا مصادره‏اى مى‏کنم باید دو هزار اسپ قبچاق را حاضر کنى یا دستارت دور اندازى». خواجه که مرد متمولى بود مصادره را ادا کرد و آبروى دستار مرشدش را حفظ نمود.

ملاقات على همدانى و امیر تیمور

سپس بدستور امیر تیمور، على همدانى را براى ملاقات با او حاضر مى ‏کنند.

چون تیمور شنیده بود که سید هیچ موقع پشت به کعبه نمى‏نشیند، عمدا او را پشت به کعبه نشاند و گفت شنیدم که پشت به قبله نمى‏نشینى- امروز چطورخلاف کردى و این‏طور نشستى؟ سید جواب داد: «هرکه رو بشما کند بى ‏شک پشتش بقبله خواهد بود». تیمور سپس گفت: شنیده‏ام که براى بدست آوردن قدرت و حکومت کوشا مى‏ باشى؟ سید جواب داد: من بهر دو جهان اعتنائى ندارم. همه مال دنیا بر من عرضه کرده شد ولى از پذیرفتن آن خوددارى کرده‏ ام و مقصودم فقط رضاى خداوندى است. درباره سلطنت شبى در خواب دیدم که سگ لنگى آمد و آن را در ربود. الدنیا جیفه و طالبها کلاب. ما روى به آخرت آوردیم دنیا را طالب نیستیم. خاطر جمع دار» مؤلف مى‏ فرماید که تیمور گفت که در آن ناحیه اقامت داشته باشد. على همدانى خواسته تیمور را نپذیرفت و فرمود «از جانب حق جل و على مامورم که به کشمیر بروم و اهل آن دیار را باسلام دلالت کنم شاید که مشرف باسلام گردند».

مؤلف تذکره مجالس العشاق‏[۱۱۹] براى هرکس داستانى آورده و چیزهاى باورنکردنى نوشته که چندان اعتبارى ندارد. درباره على همدانى هم مى ‏نویسد که بحسن ظاهرى علاقه داشته و به یکى از امرا و عزیزان امیر تیمور بنام امیر «برلاس» تعلق خاطر پیدا کرده است. چون سید بامیر ملاقات نمود، امیر پرسید: چرا این عمامه سیاه را بر سر مى‏بندى؟ سید جواب داد: چون نفس را کشته‏ام و مثل تو به ظاهر اشیاء علاقه ندارم. (همین مطلب را مؤلف تذکره صحف ابراهیم عینا از روى این کتاب نقل کرده است) غرض، این قول سید بر تیمور گران آمد ولى بر اثر نفوذ على همدانى- نمى‏توانست او را گزندى برساند. البته سید و هم یاران او را دستور ترک وطن داد و در صورت عدم اجراى آن تهدید به قتل نمود.

در تحایف الابرار جلد اول این تهدید را چنین مى‏نویسد: «تیمور گفت:

از قلمرو ما بیرون رو و به موجب جناب سیادت پناه در آن ولایت خوردن و آشامیدن در قلمرو وى را بر نفس مبارک حرام کردند. فى الحال در مسجد نشستند و فرمودند که این ملک خداست و سامان درست کردند و به طى مکان بر کوه پیرینجال رسیدند» ظاهر است که از کوه پیرینجال، براه پاخلى وارد کشمیر شدند زیرا این راه مناسب و کوتاه و هموارتر بوده است.

در نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر مى‏نویسد: «… فلما عاد إلى خراسان وقع الخلاف بینه و بین الامیر کورکانى فى معنى الحکمه …» میرزا اکمل الدین کامل بدخشى کشمیرى (م ۱۲۳۱ ه) که چند داستان از زندگانى میر سید على همدانى و بزرگان دیگر را برشته نظم کشیده در جایى مى‏فرماید:

گرنه تیمور شور و شر کردى‏ کى امیر این طرف گذر کردى؟

خلاصه بحث ما اینست که اگرچه على همدانى براى تبلیغ در خطه کشمیر علاقه وافر داشته و بقول بعضى‏ها از طرف خداوند متعال و رسول اکرم (ص) براى این کار مامور شده، ولى از روى علل ظاهرى در نتیجه برخورد بامیر تیمور گورکانى، به کشمیر مهاجرت کرده است.

ارادت تیمور به على همدانى؟

مرحوم استاد سعید نفیسى در ذکر مزار على همدانى نوشته‏اند: …

بناى آن از تیمور گورکانى است و سنگ یشم سیاهى بر آن است مانند همان سنگى که بر قبر تیمور در سمرقند قرار دارد[۱۲۰]» همان‏طور بعضى‏ها نوشته‏اند که امیر تیمور گورکانى نسبت به على همدانى ارادت ورزیده است.[۱۲۱] این‏گونه قولها قانع‏کننده نیست. البته اگر مزار على همدانى را یکى از جانشینان تیمور بنا کرده باشد جاى تعجب نیست. ولى امیر شاهرخ بن تیمور (۸۱۲- ۸۵۰ ه) هم نسبت به مریدان على همدانى خشونت و سختى تمام روا داشته و مرید عزیز و خلیفه سید، خواجه اسحاق على‏شاهى ختلانى بامر همین سلطان در سال ۸۲۶ ه بقتل رسیده است. و کیفیت برخورد نوربخشى‏ها با وى هم معروف است بنابراین شاید این مزار را پادشاهى مؤخر بنا کرده است.

گسترش دین اسلام در کشمیر و سهم میر سید على همدانى در آن‏ دین مبین اسلام بطور کلى در خطه کشمیر دیرتر از سائر نقاط شبه قاره پاکستان و هند رسید. یعنى در نیمه اول قرن هشتم هجرى (اوایل قرن چهاردهم میلادى). ولى بزودى گسترش قابل ملاحظه‏اى پیدا کرد و حکومت مسلمانان تشکیل گردید و الا قبل از آن این خطه را ناحیه قمار بازان و مشروب خواران و بدکاران تلقى مى‏ کردند.[۱۲۲]

در سال ۹۳ (۷۱۲ م) محمد بن قاسم تازى، داماد و امیر ارتش حجاج بن یوسف ثقفى (م- ۹۵ ه) براى انتقام‏جویى از حاکم سند (داهر) بر آن قسمت شبه قاره حمله کرد و این ناحیه را تا قسمت بزرگ پنجاب به تصرف درآورد.

پسر داهر، حاکم سند به کشمیر فرار کرد و چند سرباز تازى در تعاقب وى وارد کشمیر شده بودند که اسم یکى از آنان حمیم بن سامه شامى بوده است.

ولى از چگونگى و مدت اقامت آنان در آن خطه اطلاعى در دست نداریم.[۱۲۳] بقول آقاى محب الحق ارتش تازیان به کشمیر حمله کرده ولى در فتح کردن آن توفیقى بدست نیاورده است‏[۱۲۴] این اولین برخورد کشمیرى‏ها با مسلمانان بود.

در اینجا لازم است متذکر شوم که قبل از حمله محمد بن قاسم هم عده‏اى از اعراب مسلمان در قشون راجه داهر مشغول خدمت بوده‏اند (حکومت این راجه از سند و مکران گذشته تا مرز کشمیر کنونى بوده است).

ورود حمیم بن سامه و همراهان او بکشمیر در حدود سال ۹۵ ه (۷۱۵ م) صورت گرفته است. البته صاحب تاریخ حسن مى‏نویسد که تارا پیدیا، حاکم کشمیر (۶۹۴- ۷۳۵ م) خود چندین بار با حکمرانان کابل و هرات و خراسان جنگ کرده و پس از پیروزى‏هاى خود فضلا و علماى آن خطه‏ ها را بکشمیر آورده است و بعضى از آنها مسلمان بوده‏اند و[۱۲۵] در آنجا اقامت ورزیده ‏اند.

برخورد دوم اهالى کشمیر با سلطان محمود سبکتکین غزنوى (۳۸۷- ۴۲۱ ه) بوده است. در سال ۴۰۴ ه. سلطان محمود با آنندپال (حکمران لاهور و ملتان) جنگ کرد و او را شکست داد. حکمران کشمیر بنام سانگاراما هم درین جنگ به حکمران لاهور و ملتان کمک نظامى داده بود. محمود براى کینه‏کشى و انتقامجوئى در فصل زمستان همان سال به کشمیر حمله کرد. درباره این حمله در تاریخ حسن آمده است: «… در سال ۴۰۴ ه سلطان، بکشمیر رسیده بود بتعاقب ترى لوچن پال (پسر آنندپال) حاکم لاهور … چون موکب منصور از راه راجور سایه‏انداز خطه کشمیر گشت، راجه آنجا بزور اقبال استقبال کرده تحایف و هدایاى غریب و عجیب نزد حکومت گذرانید. سلطان بحال او ابواب احسان مفتوح داشته، خراج شاهى معمول کرده بر مملکت خود بدستور قائم ساخت … سلطان از دره کشمیر غنیمت بى‏شمار گرفته جمعى کثیر را بدین اسلام آشنا کرده یک ماه در سیر کشمیر گذرانیده به غزنین آمد» ولى بعضى از لشکریان مسلمان او در کشمیر باقى ماندند.[۱۲۶]» ولى سلطان کشمیر بدعهدى کرد و مانع اداى خراج گردید سلطان محمود دوباره در زمستان سال ۴۱۳[۱۲۷] بکشمیر حمله کرد ولى بنا بر دشوار گذارى و برف‏بندى راهها موفق نشد که به‏آن خطه ورود کند. محمود در حمله اول فقط قسمت جنوبى کشمیر یعنى جامون را گشوده بود و آن هم بنا بر بدعهدى حکمران کشمیر بى‏نتیجه ماند. سلطان بعد از آن نیز از فکر فتح کشمیر غافل نبوده و شعراى دربار او نیز در تحریک سلطان مى ‏کوشیده و در اشعار خود آرزوى دیدن کشمیر را مى‏آورده‏اند مثلا فرخى سیستانى (م ۴۲۹ ه) مى‏سراید:

گاهست که یکباره به کشمیر خرامیم‏ از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوى‏
شاهیست بکشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم ز وى‏

و در جایى خطاب به امیر محمد بن سلطان محمود مى‏ گوید:

باش تا با پدر خویش بکشمیر شوى‏ لشکر ساخته خویش بکشمیر برى‏

ولى محمود براى فتح کشمیر فرصت پیدا نکرد. البته در خدمت نظامى حکمرانان کشمیر مثلا در دوره حکومت راجه هرش (۱۰۸۹- ۱۱۰۱ م) ذکر چند تن از مسلمانان آمده است و باحتمال قوى این‏ها از اولاد بازماندگان سپاه محمود بودند که بعد از حمله اول فاتحانه او آنجا اقامت گزیده بودند[۱۲۸]. همچنین مبلغان مذهب اسماعیلى چندین بار از قلعه الموت قزوین بکشمیر رفته و بظاهر بدون موفقیت برگشته‏اند. سیاح معروف ایتالیائى مارکوپولو که در حدود سال ۱۲۷۵ تا ۱۲۷۷ م به ناحیه کشمیر وارد شده عده قابل ملاحظه مسلمانان را ذکر مى‏کند ولى بیشتر این تعداد به علت ناامنى و آشوب تا اوائل قرن هشتم هجرى از کشمیر خارج شده بودند. در اوائل قرن هشتم هجرى جوانمردى مسلمان از وادى سوات (بخشى از پاکستان کنونى) وارد کشمیر گردید- اسمش شاه میرزا یا شاهمیر بوده است. این جوانمرد پرکار در خدمت نظامى راجه سمبها وارد گردید و بنا به استعداد و قریحه خداداد خود در اندک مدتى مورد توجه راجه کشمیر واقع شد. ولیعهد این راجه بنام «سهدیو» شاهمیر را جانشین و وکیل مطلق خود تعیین نموده و در هر کار مهم با او مشورت مى‏کرده است‏[۱۲۹].

در این زمان فرماندار ارتش والى کابل بنام زولچو یا ذو القدر خان (بقول بعضى زلفى قادر خان‏[۱۳۰]) بکشمیر حمله کرد. این مرد، نامسلمان و سفاک بود و علتى هم براى حمله وى وجود نداشت بجز اینکه والى کابل (که خود دست نشانده ایلخانان مغول بود) مى‏خواست مال غنیمت بدست آرد یا کشمیر را بگشاید. کشمیرى‏ها نتوانستند که در مقابل این حمله ناگهانى استقامت نشان بدهند و حمله‏وران را برون برانند. تا هشت ماه بازار قتل و غارت بر پا بود و سپس بنا بر مقاومت و پایمردى شاهمیر مذکور ذو القدر خان مجبور به فرار گردیدو به کابل برگشت.[۱۳۱]

در این نابسامانى راجه سمبها و ولیعهد او از کشمیر فرار کرده بودند.عجیب‏تر اینکه پسر حکمران خطه لداخ (تبت) باسم رنچن که در آن موقع با جمعى از نظامیان خود در کشمیر سیاحت دوستانه انجام مى‏داد از دگرگونى اوضاع سوءاستفاده کرده و به کمک نظامیان و دوستان خود حکومت کشمیر را در سال ۷۲۰ ه (۱۳۲۰ م) بدست گرفت و بر تخت سلطنت جلوس نمود.

سلطان رنچن و نظامیان او از لداخ بر مذهب بودائى بوده‏اند و عوام کشمیر هندو، بنابراین اختلافات مذهبى در جریان بود و چندین بار جنگها و اغتشاشات خونین روى داد. سلطان رنچن ازین وضع خیلى تأسف مى‏خورد ولى چاره‏اى نمى‏دید.

سلطان از مذهب بودائى متنفر گشته بود ولى علاقه خود را به مذهب هندوان هم نشان نمى‏داد[۱۳۲] و در عالم تردد و شک و تذبذب بسر مى‏برد و در آخرالامر مسلمان گردید.

سید بلبل شاه سهروردى ترکستانى در کشمیر

مى‏گویند رنچن روزى تصمیم گرفته بود که روز بعد صبحگاهان هر شخصى که مورد توجه او قرار بگیرد دین او را قبول کند و همان دین را بکوشش هرچه تمام‏تر در کشمیر رواج دهد. روز دیگر صبح زود بیرون آمد و براى عملى ساختن تصمیم خود هر سو نگاه مى‏کرد. قضا را نظرش بر شخصى افتاد که محترم و معزز بود. این شخص سیدى متدین و مبلغ اسلام بود که چندى پیش از ترکستان وارد کشمیر شده بود. اسم گرامى آن سید بزرگوار، سید عبد الرحمن بلبل شاه سهروردى حنفى ترکستانى بود ملقب به شریف الدین. سید آن موقع وضو کرده و کنار رودخانه ابهت (جهلم کنونى) محو گزاردن نماز بود. سلطان رنچن نزد او رفت و از مذهبش پرسید. سید گفت مذهب من التزام به توحید خداوندى و احترام به بشریت است و آن مذهب اسلام است. سلطان رنچن اسلام‏ اختیار کرد و لقب سلطان صدر الدین گرفت او اولین پادشاه مسلمان بود که در کشمیر بر تخت جلوس کرده است. با مسلمان شدن سلطان صدر الدین، جمعى از خویشاوندان و امیران او هم دین اسلام را پذیرفتند. سید بلبل شاه مذکور هم کارهاى تبلیغى خود را ادامه داد و ده هزار نفوس را به حلقه اهل اسلام درآورد، و در سال ۷۲۷ ه فوت کرده.[۱۳۳]

شاهمیر (شاه میرزا) در عهد سلطان هم پیشرفت شایانى بدست آورد او نه فقط اتالیق و وکیل حیدر پسر سلطان بود بلکه وزیر مقتدر سلطان نیز بود.

بظاهر به مشورت شاهمیر، سلطان مى‏خواست که تقویم قدیمى کشمیر را تغییر بدهد ولى براى نفوذ سال هجرى قمرى زمینه مناسب فراهم نشده بود. بنابراین از سال ۷۲۵ ه سال کشمیرى را رواج داد که تا دوره اکبر شاه امپراتور تیمورى هند (که در سال ۱۵۸۶ م کشمیر را فتح کرده و ضمیمه سلطنت خود ساخته) ادامه داشته است.[۱۳۴]

سلطان صدر الدین در سال ۷۲۸ ه فوت کرد و برادرش اودیادیوا (که بودایى بود) جانشین او گردید. زن معروف سلطان صدر الدین کوته‏رین (کوته رانى) که بظاهر مسلمان و به باطن بودائى بود بعد از فوت سلطان دوباره علنا خود را بودایى تلقى مى‏کرد و با برادر سلطان (یعنى پادشاه اودیادیوا) ازدواج کرد. کوته رانى نسبت به شاه‏میر عدوات مى‏ورزید و او را از وزارت و اتالیقى پسرش منفصل کرد ولى بعنوان یکى از افسران نظامى او به خدمت ادامه مى‏داد. در سال ۷۳۹ ه سلطان اودیادیوا فوت کرد و کوته‏رانى اقتدار را بدست گرفت. البته شاهمیر و هواخواهان او هم غافل و بى‏خبر نبودند. شاهمیر از ضعف و فتور سلطنت استفاده کرده با کوته‏رانى و وزیر بودائى او بنام «بهکشانه» جنگ کرد و در انجام کار پیروز شد. کوته‏رانى و امراى او گرفتار شدند، ولى شاهمیر جوانمردانه همه را عفو نمود و معذرت و الحاح کوته‏رانى را پذیرفت وگویا با او ازدواج هم کرد. ولى مى‏گویند این زن چندى بعد خودکشى کرد.

سلطان شاهمیر لقب شمس الدین را اختیار نموده تا سال ۷۴۸ ه حکومت کرده است. در این سال، اقتدار را به پسرش جمشید سپرد ولى جمشید فقط چند ماه حکومت کرده است. پادشاهان معروف بعدى کشمیر که معاصران میر سید على همدانى و پسر او میر سید محمد همدانى مى‏باشند عبارتند از: ۱- سلطان علاء الدین ۷۴۸- ۷۵۵ ه ۲- سلطان شهاب الدین ۷۵۵- ۷۷۵ ه ۳- سلطان قطب الدین ۷۷۵- ۷۹۶ ه ۴- سلطان اسکندر معروف به بت‏شکن ۷۹۶- ۸۲۰ ه.

کیفیت اقامت ثلاثه سید در کشمیر بدین قرار است:

۱- در سال ۷۷۴ ه چند ماه در آن خطه اقامت گزید و سپس براى سفر حج و زیارت خانه کعبه عزم سفر کرد.

۲- در سال ۷۸۱ ه بار دوم به کشمیر آمد و تا اواخر سال ۷۸۳ ه یعنى تقریبا دو سال و چند ماه در این منطقه مشغول فعالیت‏هاى گوناگون بود.

۳- بار سوم در اوائل سال ۷۸۵ ه آمده و تا اواخر ۷۸۶ ه همان جا ماند.

یعنى در حدود دو سال اینجا گذرانیده است پس مجموع اقامت او در کشمیر در حدود پنج سال بوده است.

صاحب تاریخ رشیدى حدس مى‏زند که على همدانى شاید تا چهل روز فقط در کشمیر بوده است و مؤلف تاریخ فرشته بر آن سخن چنین ایراد مى‏گیرد:

«جناب امیر بایستى مدت مدید در کشمیر تشریف داشته باشند وگرنه در مدت چهل روز تمام شدن چنان خانقاه معلى عالیشان خالى از صعوبت نیست»- ولى خانقاه مذکور را میر سید محمد بنا نموده است نه على همدانى.

حوارى کشمیر

میر سید على همدانى همراه با ۷۰۰ سید هنرمند ایرانى وارد کشمیر شده است. او با رفقا و نزدیکان خود در محله‏اى که به نام علاء الدین بوده بر کنار رودخانه ابهت (جهلم کنونى) فرود آمده بود- این همان مقام است که بعدا خانقاه معلى شاه همدان یا مسجد شاه همدان را آنجا بنا کرده‏اند. على همدانى بعد از اداى نماز فجر و ذکر اوراد و وظائف شرعى در جائى بلند مى‏نشست و با مردم رازدین و پند و اندرز مى‏گفت. او حقائق دین اسلام را با لحن شیرین و دل‏نشین و طبق استعداد مردم عادى بیان مى‏نمود. بظاهر او بزبان فارسى وعظ مى‏گفت و در بعضى موارد از ترجمان (که از رفقاى او بودند و چند سال قبل از ورود سید در کشمیر توطن گزیده و زبان محلى را یاد گرفته بودند چون برادران سمنانى که عموزاده او مى‏باشند و افراد دیگر) استفاده کرده است. ولى صعوبت زیاد در مورد زبان در پیش نبود زیرا با ورود لداخیان (اهل تبت) و مردم ترکستان و خاصه مساعى حضرت سید بلبل شاه زبان فارسى در کشمیر قابل فهم و زبان عمومى گردیده و وسعت پیدا کرده بود. چنانکه دیدیم سلطان قطب الدین به این زبان شعر مى‏گفته است و این اشعار او هم در واقعات کشمیرى آمده است:

اى بگرد شمع رویت عالمى پروانه‏اى‏ و ز لب شیرین تو شوریست در هر خانه‏اى‏
من بچندین آشنائى مى‏خورم خون جگر آشنا را حال اینست واى بر بیگانه‏اى‏
قطب مسکین گر گناهى مى‏کند عیبش مکن‏ عیب نبود گر گناهى مى‏کند دیوانه‏اى‏

على همدانى سلسله مرتب تبلیغ دین را در کشمیر بوجود آورد. او مبلغین و واعظین متعدد را تربیت و تعلیم مى‏کرد و سپس آنان را در هر ناحیه کشمیر مى‏ فرستاد تا دین اسلام را به مردم بشناسانند و بدین‏وسیله موفقیت‏هاى شایانى بدست آورده است.

على همدانى با علما و مسافران و کاهنان مذاهب دیگر کشمیر (چون هندوها و بودائیها) مناظره‏هاى سخت انجام مى‏داد و بیشتر غالب و چیره مى‏آمد. در دوران اقامت او در کشمیر سى و هفت هزار تن بر دست او مسلمان گردیده و بنا بر نفوذ فوق‏العاده او اسلام در آن خطه گسترش زیادى یافت. بقول صاحب رساله مستورات سید مردم کشمیر را طورى باسلام شیفته ساخته بود که آنان معبدهاى اسبق را مبدل بمساجد مى‏کردند و یکى از مریدان على همدانى بنام شیخ‏ قوام الدین بدخشى را مى‏خواندند که در آن معابد (مساجد) اذان بگوید و به افتتاح آنها بپردازد.

هر دو پادشاه معاصر سید على در کشمیر (یعنى شهاب الدین و قطب الدین) نسبت به او احترام زیاد قائل بودند و دستورات دینى او را بى‏کم‏وکاست اجرا مى‏کردند. استاد حکمت در ذکر خدمات على همدانى مى‏فرماید: «… در ظل حمایت قطب الدین پادشاه نومسلمان آن سرزمین بتعلیم و تبلیغ دین حنیف پرداخت و صدها هزار هندوان آن ناحیه را بمذهب اسلام درآورد[۱۳۵].» مرتاضین و ساحران بزرگ مذهب هندو و بودایى وقتى که مغلوب او مى‏شذند و بدیدن بعضى از کرامات او دین اسلام را مى‏پذیرفتند این امر براى تحول روحیه عمومى مردم خیلى جالب توجه و قرین موفقیت بوده است.

زبان و فرهنگ و بعضى از صنایع ایرانى به‏وسیله على همدانى در کشمیر رواج پیدا کرد او چندین مدرسه و خانقاه را در کشمیر و نقاط هم‏جوار بنا نمود و بنا بر این‏گونه خدمات حوارى کشمیر نامیده مى ‏شود.

در نواحى کشمیر

سید على همدانى در حدود پنج سال در نواحى دور دره جامون و کشمیر در بلتستان و گلگیت سیاحت کرده و نخستین بار او صداى دین مبین اسلام را به‏آن سرزمین‏ها رسانده است. بسیارى از خانقاه‏ها و مساجد آن سامان بنام «مساجد حضرت امیر» در دوره او ساخته شده است. در یکى از مساجد «شگر» نقوش سوره مزمل نوشته بدست وى هنوز هم موجود و خواناست. مى‏گویند مجموعه «اوراد فتحیه» خود را وى در آن نواحى جمع‏آورى نموده بود. عصا و تبرکات دیگر وى در بلتستان نگاهدارى مى‏شود.[۱۳۶]

ادامه دارد…

[۱] سید على همدانى/محمد ریاض، احوال و آثار میر سید على همدانى(شش رساله)، ۱جلد، مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان – پاکستان، چاپ: دوم، ۱۳۷۰



[۱] ( ۱)- دائره المعارف آریانا، کابل، جلد ۲، صفحه ۸۹۵- ۸۹۴٫

[۲] ( ۲)- شخصیت این شیخ مانند شیخ ابو الرضا بابا رتن هندى عجیب و مجهول و باورنکردنى است.

ر. ک ذکر مشایخ سلسله فقر.

[۳] ( ۳)- مستورات( ع) برگ ۱۲ نیز در فرهنگ ایران زمین تهران شماره ۶ سال ۱۱۶۷ ش ص ۴۲٫

[۴] ( ۴)- سید على شیرازى م ۹۸۹ ه( شافعى) راهم« على ثانى» مى‏نامند. تذکره صوفیاى سند ص ۱۰۶( بزبان اردو).

[۵] ( ۵)- این مطلب را مرحوم استاد سعید نفیسى نوشته است: تاریخ نظم و نثر فارسى در ایران و در زبان فارسى، ج ۲، ص ۴- ۷۵۳٫

[۶] ( ۶)- تذکره شعراى کشمیر( دکتر تیکو) ص ۱۱٫

[۷] ( ۷)- دى اسپرت آف اسلام( انگلیسى) مرحوم سید امیر على ص ۴۷۲٫

[۸] ( ۸)- شماره مسلسل ۱۰۶ ص ۲۶۳٫

[۹] ( ۹)- یغما( ۱) ص ۲۴۴٫

[۱۰] ( ۱۰)- فیلم رسائل على همدانى به شماره ۱۷۹۱( عکسى) کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران( مجموعه شماره ۷۰۹).

[۱۱] ( ۱۱)- رساله فتوتیه نسخه ایاصوفیه.

[۱۲] ( ۱۲)- تذکره الشعراء( دولت شاه سمرقندى) ص ۲۶۳٫

[۱۳] ( ۱۳)- خ- م( با) برگ ۶٫

[۱۴] ( ۱۴)- کشیر( ۱) ص ۸۵- یغما( ۲) ص ۳۳۸٫

[۱۵] ( ۱۵)- خ- م( با) برگ ۹۹٫

[۱۶] ( ۱۶)- مستورات( ع) برگ ۱۲- مجالس المؤمنین جلد ۲ ص ۱۳۸ تاریخ نظم و نثر فارسى در … جلد ۱ ص ۱۹۵٫

[۱۷] ( ۱۷)- مستورات( ع) برگ ۱۴٫

[۱۸] ( ۱۸)- یعنى شیخ خواجه اسحاق على‏شاهى ختلانى که مرید على همدانى و شیخ سید نوربخش بوده است.

[۱۹] ( ۱۹)- یغما( ۲) ص ۳۳۹٫

[۲۰] ( ۲۰)- تذکره شعراى کشمیر( دکتر تیکو) ص ۱۰٫

[۲۱] ( ۲۱)- خ- م( با) برگ ۳ ب در« مستورات» کمى با اختلاف آمده است.

[۲۲] ( ۲۱)- خ- م( با) برگ ۳ ب در« مستورات» کمى با اختلاف آمده است.

[۲۳] ( ۲۲)- مرحوم استاد سعید نفیسى در تاریخ نظم و نثر فارسى …( ۱) ص ۴ واسطه نسبت على همدانى را تا امام زین العابدین( ع)« ۸» آورده ولى ظاهر است که« ۱۲» صحیح مى‏باشد.

[۲۴] ( ۲۳)- خ- م( با) برگ ۳ ب.

[۲۵] ( ۲۴)- مفاتیح المحبه( خطى) شماره ۵۲۳۳ کتابخانه مرکزى دانشگاه و رساله ذکریه فارسى چاپ در حواشى فصل الخطاب، تاشکند ص ۶۷٫

[۲۶] ( ۲۵)- علاء الدوله سمنانى از جانب مادر سید بوده ولى کلمه« سید» باسم او به ندرت آمده است.

[۲۷] ( ۲۶)- روضات الجنان و جنات الجنان، ج ۱ ص ۳۴۲٫

[۲۸] ( ۲۷)- تاریخ اولجایتو( خطى) به شماره ۲۴۲ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران.

[۲۹] ( ۲۸)- خ- م( با) ۴ الف( لا: برگ ۵).

[۳۰] ( ۲۹)- طبق تاریخ گزیده( ص ۶۵۷) گنبد در عرف عام در سال ۷۱۳ ه تکمیل یافته است ولى سال ۷۱۵ اصح مى‏نماید.

[۳۱] ( ۳۰)- خ- م( لا) برگ ۱۲٫

[۳۲] ( ۳۱)- خ- م( لا) برگ ۱۳٫

[۳۳] ( ۳۲)- ایضا« مستورات»، مجالس المؤمنین، و نزهه الخواطر …( ج ۲) و گنجینه توحید چاپ تهران.

[۳۴] ( ۳۳)- خطى برگ ۱۹۳ کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى- دانشگاه تهران.

[۳۵] ( ۳۴)- اوراد فتحیه- خطى به شماره/ ۴۲۵۰ کتابخانه ملى مک.

[۳۶] ( ۳۵)- ص ۲۳۸٫

[۳۷] ( ۳۶)- مجله آموزش و پرورش، شماره ۲، سال ۱۳۱۸، ص ۳۰- ۳۸٫

[۳۸] ( ۳۷)- تاریخ اولجایتو مذکور برگ ۱۹۴٫

[۳۹] ( ۳۸)- خ- م( با) برگ ۷۳٫

[۴۰] ( ۴۰)- سید علاء الدوله بیابانکى سمنانى را از آن روز که شغل دولتى ترک کرده و وارد وادى عرفان گردیده بیشتر علاء الدین مى‏گفته‏اند و در خلاصه المناقب همچنین آمده است( برگ ۴ الف).

[۴۱] ( ۴۱)- مى‏گویند این کلمه دوسى است و آن طائفه‏اى است در سمنان( شرح احوال و افکار و آثار شیخ علاء الدوله سمنانى، ص ۵۸).

[۴۲] ( ۴۲)- خ- م( لا) برگ ۱۲٫

[۴۳] ( ۴۳)- ایضا، با: برگ ۱۱ لا برگ ۱۰٫

[۴۴] ( ۴۴)- مزدقان در میان رى قدیم و ساوه، دهکده‏اى بوده است معجم البلدان، جلد ۲، ص ۱۲۱٫

[۴۵] ( ۴۵)- اخى على دوستى چون به یک‏وقت از شیخ علاء الدوله و شیخ محمود مزدقانى مستفیض مى‏گشته مولانا جامى او را« صاحب السر بین الاقطاب» خطاب کرده است.

نفحات الانس، ص ۴۴۷٫

[۴۶] ( ۴۶)- خ م با برگ ۲۴ ب.

[۴۷] ( ۴۷)- خ م با برگ ۱۱ و نیز در مستورات برگ ۸۴ با تفاوت عبارات.

[۴۸] ( ۴۸)- خ- م( با) برگ- چنانکه خواهیم دید شیخ محمود چندى بعد على همدانى را برین کار گمارده است. جالب است که مؤسس سلسله کبرویه( نجم الدین کبرى مقتول ۶۱۸ ه) هم یکى از مریدان برجسته خودش یعنى شیخ بغدادى خوارزمى( مقتول ۶۱۳ ه) را به کارى پست گمارده، ولى چون شیخ بغدادى طبعى بسیار حساس و لطیف داشت از انجام آن کار پست منفعل مى‏گردید و به وساطت مادرش حضور نجم الدین کبرى التماس رساند که خدمت دیگرى به او تفویض کنند. شیخ در جواب مادرش فرمود:« این سخن از تو عجب است که علم طبع دانى، اگر پسر ترا شب صفراوى زحمت دهد من دارو به غلام ترک دهم پسر تو صحت نیابد» این قول شیخ کبرى حکمت او امر شیوخ را نشان مى‏دهد ر- ک: تحقیق در احوال و آثار نجم الدین کبرى اویسى، ص ۷۸- ۷۹٫

[۴۹] ( ۴۹)- خ- م( با برگ ۱۲٫

[۵۰] ( ۵۰)- مستورات( ع) برگ ۸٫

[۵۱] ( ۵۱)- خ- م( با) برگ ۱۲٫

[۵۲] ( ۵۲)- مستورات( ع) برگ ۸- ۹٫

[۵۳] ( ۵۳)- خ- م( لا) برگ ۱۲٫

[۵۴] ( ۵۴)- برگ ۵۵ تا ۵۸٫

[۵۵] ( ۵۵)- خ م( لا) برگ ۱۲٫

[۵۶] ( ۵۶)- در خ- م( بر) فقط آمده و نسخ« لا و با» این مطلب را فاقد است.

[۵۷] ( ۵۷)- خ- م( با) برگ ۲۹٫

[۵۸] ( ۵۸)- خ- م( بر).

[۵۹] ( ۵۸)- بزرگان و سخن‏سرایان همدان،( ج ۱)، ص ۸۳، ادب فارسى در پاکستان، ص ۴۰۱٫

[۶۰] ( ۵۹)- ریاض العارفین، ص ۱۷۸٫

[۶۱] ( ۶۰)- کشیر( ۱)، ص ۸۹، آب کوثر، ص ۳۷۶٫

[۶۲] ( ۶۱)- سرچشمه تصوف در ایران، ص ۱۹۸- ۱۹۹، ارزش میراث صوفیه، ص ۱۰۱٫

[۶۳] ( ۶۲)- نفحات الانس، ص ۴۷۲- ۴۷۳٫

[۶۴] ( ۶۳)- ح- م( با) برگ، ۲۰٫

[۶۵] ( ۶۴)- خ- م( با) برگ ۱۴ و اشاره به سوره النمل آیات: ۱۹، ۲۸٫

[۶۶] ( ۶۵)- براى احوال شیخ على دوستى و شیخ محمود، ر- ک:« روضات الجنان و جنات الجنان، مجلد ۲( روضه هشتم).

[۶۷] ( ۶۶)- شرح احوال و آثار و افکار علاء الدوله سمنانى، تهران ۱۳۳۴ ش.

[۶۸] ( ۶۷)- نسب شیخ علاء الدوله سمنانى از طرف مادر با نوزده واسطه بحضرت على( ع) منتهى مى‏گردد. نسبش را سید جمال الدین احمد بن عنبه حسنى( م- ۸۲۸ ه) در« الفصول الفخریه فى اصول البریه».( تهران، ۱۳۴۶ ش) این‏طور آورده است:

شیخ علاء الدوله سمنانى بن شرف الدین بن ملک سمنان( نامش ذکر نکرده است) این ملک سمنان یعنى جد علاء الدوله شوهر سیده زهره بنت سید القاسم بوده و شجره سید القاسم بدین قرار است: سید القاسم ابن جمال الدین محمد بن الحسن بن ابى زید بن على بن ابى زید بن على بن ابى زید بن على کباکى بن عبد اللّه بن على بن ابراهیم بن اسماعیل المنقدى بن جعفر بن عبد اللّه بن حسین الاصغر بن على زین العابدین بن حسین الشهید بن على، ص ۲۰۱٫

[۶۹] ( ۶۸)- خ- م( با) برگ، ۴ الف.

[۷۰] ( ۶۹)- زیرا نسب ما در على همدانى با ۱۷ فاصله بحضرت رسول یعنى با ۱۶ واسطه به حضرت على مى‏رسد و نسبت علاء الدوله به حضرت على ۱۹ و برسول اکرم ۲۰ واسطه دارد.

[۷۱] ( ۷۰)- امیر الامر اى سلطان ابو سعید بود ولى سعایت معاندان و عشق و محبت سلطان نسبت به دختر او( که زوجه سلطان شیخ حسن جلایر بود) سبب عداوت گردید.

دوره سلطنت ارغون از ۶۸۳ تا ۶۹۰ ه بوده است، ر- ک از سعدى تا جامى، ص ۳۸، ۴۵ و ۶۷، ۷۲٫

[۷۲] ( ۷۱)- ولى این وساطت ناموفق ماند و سلطان، امیر چوپان را به قتل رساند و دخترش بغداد خاتون را به حباله نکاح خویش آورد. ایضا، ص ۷۴، ۷۵٫

[۷۳] ( ۷۲)- نفحات الانس، ص ۴۸۳ تا ۴۹۱ از سعدى تا جامى، ص ۷۴٫

[۷۴] ( ۷۳)- سفینه الاولیاء، ص ۱۰۶٫ خزینه الاصفیاء جلد ۲، ص ۲۸۱٫ در نفحات الانس سال ولادت او ۶۳۹ ه نوشته شده ولى سال وفات را ذکر نکرده است، ص ۴۳۹٫

[۷۵] ( ۷۴)- نفحات الانس، ص ۴۳۸٫

[۷۶] ( ۷۵)- ایضا، ص ۴۳۶، ۴۳۷٫ خزینه الاصفیاء، ج ۲، ص ۲۶۷٫ سفینه الاولیاء، ص ۱۰۶٫ مى‏گویند مزارش در اصفهان و معروف به گنبد لالا مى‏باشد. مجمل فصیحى، ج ۲، ص ۳۱۳٫

[۷۷] ( ۷۶)- در شرح احوال و آثار و افکار شیخ رساله دکترى نوشته دکتر ابو القاسم سلامیان سال ۱۳۴۱ ش و کتاب دیگرى در احوال و آثار نجم الدین الکبرى از منوچهر محسنى موجود است، تهران ۱۳۴۶ شمسى.

[۷۸] ( ۷۷)- خ- م( با) برگ، ۱۰٫

[۷۹] ( ۷۸)- مثلا در رساله فقریه( ۳۲۵۸ خطى کتابخانه مرکزى) و« اوراد فتحیه»( ۱۶۶۶ عکسى کتابخانه مرکزى) و داودیه( که همان فقریه مى‏باشد: ۱۳/ ۶۷۲ عکسى کتابخانه مرکزى).

[۸۰] ( ۷۹)-« ابو سلیمان داود بن نصر طائى … در حدود سال ۱۶۵ ه در عراق مى‏زیسته است» سرچشمه تصوف در ایران، ص ۸۰٫

[۸۱] ( ۸۰)- معاصر شیخ حسن بصرى ایضا، ص ۷۶٫

[۸۲] ( ۸۱)- م- ۱۱۰ ه.

[۸۳] ( ۸۲)- در سرچشمه تصوف در ایران، ص ۸۰ مى‏آورد:« ابو محفوظ معروف بن فیروز یا فیروزان کرخى … در ۲۰۵ وفات کرده است».

[۸۴] ( ۸۳)- سرچشمه تصوف در ایران، ص ۷۶٫

[۸۵] ( ۸۴)- خرقه شیخ مولانا محمد شیرین تبریزى مغربى( م- ۸۱۰ ه) و خرقه شیخ صفى الدین اسحاق اردبیلى( م- ۷۳۵ ه)، ص ۶۸- ۲۵۰٫

[۸۶] ( ۸۵)- خرقه توبه مولانا شیخ اکمل الدین مظفر بزازى قزوینى( نوشته شده در ۸۰۸ ه) و خرقه دیگرى از شیخ صفى الدین اسحاق اردبیلى مزبور، ص ۹۷- ۲۵۱٫

[۸۷] ( ۸۶)- جواهر الاسرار خطى شماره، ج- ۱۱ دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تهران.

[۸۸] ( ۸۷)- تحایف الابرار یا تاریخ کبیر، ص ۳۵۶٫

[۸۹] ( ۸۹)- خ- م( با) برگ، ۱۷٫ روضات الجنان و جنات الجنان، ج ۲، ص ۱۰۹٫

( در خ- م ۳۳ اسم است).

[۹۰] ( ۹۰)- بظاهر از اخیان تیره( دوم) که ابن بطوطه را ضیافت کرده بود. ترجمه سفرنامه ابن بطوطه، ص ۳۰۰٫

[۹۱] ( ۹۱)- م- ۷۵۲ ه که ذکر او در ضمن بشارت دادن براى ولادت على همدانى در همین باب رفته است.

[۹۲] ( ۹۲)- درگزین ناحیه‏ایست در تبریز. شیخ از محدثان و عالمان دین و بزرگان صاحب کرامت بوده و در حدود سن صد سالگى به سال ۷۴۳ ه فوت کرده است.( روضات الجنان و … جلد ۱، ص ۵۷۸- ۵۷۹) شیخ از اقران حضرت علاء الدوله سمنانى بوده است. این بطوطه مى‏نویسد که شیخ حافظ قرآن و تاجر بخشنده بوده است و در موقع سفر ابن بطوطه به او وام داده بود که او در موقع بازگشت خود ادا کرده است …، ص ۶۶۷- ۶۶۸٫

[۹۳] ( ۹۳)- بظاهر کلمه« مطرى» بجاى« مصرى» از روى اشتباه کتاب نوشته شده است.

شیخ اخى عبد اللّه مصرى از جهان گردان و صوفیه معروف است که ابن بطوطه در مصر با او ملاقات کرده است، ص ۳۰۵٫

[۹۴] ( ۹۴)-« … از مشایخ تصوف در قرن هشتم. از بزرگان شام و روم بوده که بخراسان ظاهرا نزد علاء الدوله سمنانى رفته است، سرچشمه تصوف در ایران، ص ۱۵۷٫

نیز ر- ک نفحات الانس، ص ۴۴۳- ۴۴۴».

[۹۵] ( ۹۵)- صوفى معروف شبه قاره هند و پاکستان( ۶۶۱- ۷۸۲ ه). ترجمه تذکره علماى هند ۲۳۱- ۲۳۲٫ خزینه الأصفیاء، جلد ۲، ص ۲۹۲٫

[۹۶] ( ۹۶)- این همان شیخ است که در توجیه لقب« على ثانى» براى على همدانى درین فصل قول او نقل کرده‏ایم- درباره شخصیت عجیب او صاحب خلاصه المناقب( با برگ، ۲۰) مى‏نویسد که« خدمت شیخ سعید حبشى که صوفیان آن بزرگوار را ابو سعید مى‏گویند در هر زمان بصورت دیگر دیده شدى و با هر زائرى یک‏بار محبت داشتى … اگر خادم یک روز کرات درآمدى، شیخ را در هر کرت بصورت دیگر دیدى». از رساله مستورات معلوم مى‏شود که این شیخ ادعاهاى عجیب داشت. مثلا اینکه او از اصحاب حضرت روح اللّه عیسى( ع) است و در زمان رسول( ص) سنش ۷۲۲ سال و در اوائل قرن هشتم هجرى ۱۴۳۵ سال بوده است( ع: برگ، ۱۱- ۱۲- ۱۳). در خلاصه المناقب قول دیگر او منقول است:

« … وقتى که آمنه را به عبد اللّه مى‏دادند من در مکه بودم»( برگ ۶۰، با).

ابن بطوطه هم سفرنامه خود را از ذکر او آراسته است مى‏نویسد که با شیخ سعید مراکشى مجاور مدینه الرسول در سال ۷۲۸ ه ملاقات کرده است. گمان مى‏رود که منظورش همین سعید حبشى باشد( ترجمه فارسى سفرنامه، ص ۱۱۱).

شخصیت شیخ مانند شیخ ابو الرضا بابارتن هندى عجیب و مجهول و باورنکردنى است.

[۹۷] ( ۹۷)- خ- م( با) برگ ۸۶ الف- ب.

[۹۸] ( ۹۸)- از دوره ازبکان اسم آن« کلاب» یا کولاب گردید( ایضا).

[۹۹] ( ۹۹)- لطائف اشرفى جلد دوم مذکور در تذکره صوفیاى بنگال بزبان اردو، ص ۳۱۰٫

[۱۰۰] ( ۱۰۰)- اوراد فتحیه خطى به شماره ۷/ ۴۲۵۰ کتابخانه ملک تهران.

[۱۰۱] ( ۱۰۱)- خ- م( با) برگ ۷۲٫

[۱۰۲] ( ۱۰۲)- مجله آموزش و پرورش ۲ سال ۱۳۱۸ ش، ص ۳۰- ۳۸٫

[۱۰۳] ( ۱۰۳)- ماهنامه یغما شماره ۸ سال ۱۳۳۰ ش، ص ۳۴۲- ۳۴۳٫

[۱۰۴] ( ۱۰۴)- ماهنامه مذکور یغما، ص ۳۴۳٫

[۱۰۵] ( ۱۰۵)- اطلاعات ماهانه شماره ۹ سال سوم ۱۳۲۹ ش، ص ۴۵٫

[۱۰۶] ( ۱۰۶)- فرقه نوربخشیه رساله دکترى آقاى دکتر ناصر الدین شاه حسینى، ص ۱۶ نیز اسناد و مکاتبات تاریخى ایران، ص ۱۵۰٫

[۱۰۷] ( ۱۰۷)- بزرگان و سخن‏سرایان همدان( جلد اول) ص ۸۳- ۹۲٫

[۱۰۸] ( ۱۰۸)- تحایف الابرار یا تاریخ کبیر، ص ۱۱٫

[۱۰۹] ( ۱۰۹)- تاریخ مغول از مرحوم عباس اقبال، ص ۲۶۳- ۲۶۴٫

[۱۱۰] ( ۱۱۰)- کشیر( ۱)، ص ۱۱۶- ج.

[۱۱۱] ( ۱۱۱)- انسان‏نامه به شماره ۴۲۷۴ کتابخانه ملى ملک تهران.

[۱۱۲] ( ۱۱۲)- خ- م( با) برگ ۶۵٫

[۱۱۳] ( ۱۱۳)- خ- م د برگ ۶۶- على همدانى بعد از سه ماه جعفر بدخشى را به حضور خود بار داد و اجازه بیعت فرمود.

[۱۱۴] ( ۱۱۴)- مستورات ع برگ ۳۷- ۴۶٫

[۱۱۵] ( ۱۱۵ و ۱۱۶)- از مکتوبات امیریه مى‏باشد.

[۱۱۶] ( ۱۱۵ و ۱۱۶)- از مکتوبات امیریه مى‏باشد.

[۱۱۷] ( ۱۱۷)- خ- م و با، برگ ۹۸٫

[۱۱۸] ( ۱۱۸)- مقصود آل کرت است- این سلاله بعد از مرگ معز الدین کرت( م ۷۷۱ ه) ضعیف گردید و مدتى بعد تیمور آن را بکلى از بین برد ر- ک از سعدى تا جامى ص ۲۳۶ تا ۲۳۸ غرجستان یا گرجستان( عربى غرشستان) در جنوب« هرات و شرق غور و المرورود» بوده است معجم البلدان المجلد الرابع چاپ بیروت.

[۱۱۹] ( ۱۱۹)- ص ۱۱۶، این کتاب در سال ۹۰۸ ه تالیف شده و منسوب است به سلطان حسین بن منصور بن عمر شیخ بن تیمور گورکان. ولى بقول ظهیر الدین بابر( م ۹۳۷ ه) این کتاب« بسیار سست و اکثر دروغ بى‏مزه» تالیف کمال الدین گازر گاهى مى‏باشد- ر- ک از سعدى تا جامى، ص ۶۳۸- ۶۳۹-

[۱۲۰] ( ۱۲۰)- تاریخ نظم و نثر فارسى در ایران و در زبان فارسى، جلد دوم ه ص ۷۵۳- ۷۵۴٫

[۱۲۱] ( ۱۲۱)- طرائق الحقائق، جلد دوم، ص ۴۷۸٫

[۱۲۲] ( ۱۲۲)- کشیر( ۱)، ص ۸۱٫

[۱۲۳] ( ۱۲۳)- ایضا نیز مجله هلال شماره ۳، سال سوم، ص ۳۷، مقاله دکتر خواجه عبد الحمید عرفانى.

[۱۲۴] ( ۱۲۴)- کشیر بعهد سلاطین، ص ۱۱۱٫

[۱۲۵] ( ۱۲۵)- کشیر، جلد دوم، ۸۴ و ۸۵٫

[۱۲۶] ( ۱۲۶)- جلد دوم، ص ۸۴ و ۸۵٫

[۱۲۷] ( ۱۲۷)- در زین الاخبار گردیزى،( ص ۱۸۵) سال حمله را ۴۱۲ نوشته است. تهران ۱۳۴۶ شمسى.

[۱۲۸] ( ۱۲۸)- تذکره ایران صغیر( دکتر عرفانى) ص ۲۰٫

[۱۲۹] ( ۱۲۹)- کشیر( ۱) ص ۸۲ آب کوثر، ص ۳۷۵٫

[۱۳۰] ( ۱۳۰)-۲۰۱ .p sega eht hguorht rimhsaK

[۱۳۱] ( ۱۳۱)- در تاریخ کشمیر از ناراین کول تاریخ حمله را ۷۲۴ ه نوشته ولى پیداست که ۷۲۰ ه درست است.

[۱۳۲] ( ۱۳۲)- ولى بقول مورخان هندو- هندوها او را بدین خود نپذیرفته بودند. گلزار کشمیر برگ ۱۴۱ تاریخ کشمیر( ناراین) برگ ۹۵٫

[۱۳۳] ( ۱۳۳)- در واقعات کشمیر این شعر در تاریخ وفات سید منقول است:

سال تاریخ وصل بلبل شاه‏ بلبل قدس گفت: خاص اله( ۷۲۷ ه)

[۱۳۴] ( ۱۳۴)- تاریخ حسن، جلد ۲، ص ۱۶۹٫

[۱۳۵] ( ۱۳۵)- یغما( ۲) ص ۲۴۴٫

[۱۳۶] ( ۱۳۶)- ماهنامه فکر و نظر اسلام‏آباد( پاکستان) ماه ژوئیه ۱۹۷۲ م مقاله نگارنده.

[۱۳۷] سید على همدانى/محمد ریاض، احوال و آثار میر سید على همدانى(شش رساله)، ۱جلد، مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان – پاکستان، چاپ: دوم، ۱۳۷۰٫

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=