ملاقات با نظام دختر مکین الدین و تصنیف کتاب ترجمان الاشواق.[۱]
شیخ مکین الدین را دخترى بوده زیبا و پارسا و دانا موسوم به «نظام» و ملقب «به عین الشمس و البهاء» که در تقوا و پارسایى، خصایل پسندیده، رفتار سنجیده و کمالات اخلاقى و زیباییهاى جسمانى، فریده[۲] عصر، یتیمه[۳] دهر و یگانه روزگارش بوده است. دیدار این دختر در ابن عربى اثرى فوقالعاده بخشیده و او را مجذوب و شیفته خود گردانیده و الهامبخش اشعار عاشقانه و تغزّلات عارفانه وى و بالاخره موجب به وجود آمدن کتاب قابل تحسین ترجمان الاشواق گردیده است[۴]. ابن عربى در مقدمه کتاب مذکور، در وصف و ستایش نظام، داد سخن داده و کمال و جمالش را، تا حد امکان و طاقت بشرى ستوده، و دربارهاش چنین نوشته است: «و براى این استاد، که خداوند از وى خشنود باد، دخترى بود دوشیزه، لطیف پوست، لاغر شکم، باریک اندام که نگاه را دربند مىکرد، و محفل و محفلیان را زینت مىبخشید و نگرنده را دچار حیرت مى کرد.
نامش نظام بود و لقبش عین الشمس و البهاء (چشمه نور و زیبایى). او از زنان عابد و عالم و زاهد و معتکف و به راستى پیشواى حرمین و پرورده بلد امین اعظم بود. گوشه چشمش فریبا و اندامش نازک و زیبا بود. چون سخن بسیار مىگفت، سخن را درمانده مىکرد و چون کوتاه مىگفت ناتوان. با اینکه زبانآور بود، سخنش روشن و آشکار بود. چون زبان به سخن مىگشود قسّ بن ساعده[۵] از سخن باز مىماند، و چون دست به بخشش مىگشود، معن بن زائده[۶] خود را پنهان مىکرد و چون حق سخن را ادا مىکرد سموأل[۷] گامهایش را کوتاه مىکرد، از پرواز باز مىماند و بر زمین مىافتاد. اگر روانهاى ناتوان و بیمار و بداندیش و بدسگال نبود، همانا من در شرح زیبایى خلق و خلق وى که چون باغ شاداب مىنماید، داد سخن مىدادم. او خورشید است میان عالمان، و بوستان است میان ادیبان، حقّه لؤلؤ سربسته، واسطه گردنبند مروارید به رشته کشیده، فریده دهر و کریمه عصر خود است. خوان کرمش گسترده و همّتش عالى است. سیده والدین و شریفه همنشین خود است، مسکنش جیاد است خانهاش در چشم سواد و در صدر فؤاد. شهر مکه به وسیله او روشنایى یافته و باغها به واسطه مجاورتش شکوفا گشتهاند. اعراف معارف به وسیله آنچه او از رقایق و لطائف در خود دارد، افزون شده است. علم او عمل اوست. سیماى فرشتگان دارد و همت پادشاهان. ما در وقت مصاحبت با او به کرامت ذاتش به اضافه آنچه در صحبت عمه و والدش به آن افزوده شده است، توجه داشتیم. در نظم این کتاب با زبانى مناسب و دلپذیر و عبارات غزل دلنشین وى را با نیکوترین زینتها آرایش دادیم، زیرا او سؤال مأمول و عذراى بتول است. در این کتاب جزئى از خاطر اشتیاق را از آن ذخایر و اعلاق به نظم آوردیم و از آرزومندى نفس آرزومند پرده برداشتیم و به جهت اهتمام به امر قدیم و ایثار به مجلس کریم او را از علاقه خود آگاه کردیم. پس در این جزء هر نامى که ذکر مىکنم از وى کنایه مىآورم و به هر دارى که ندبه مىکنم، دار او را قصد مى کنم[۸] که:
«مرضى من مریضه الاجفان | علّلانى بذکرها علّلانى»[۹] |
طال شوقى لطفله ذات نثر | و نظام و منبر و بیان |
من بنات الملوک من دار فرس | من اجلّ البلاد من اصبهان»[۱۰] |
بیمارى من از عشق آن زیباى خمار چشم است، مرا با یاد وى درمان کنید.
عشق من به آن زیباى نازپرورده نازک بدنى به درازا انجامید که صاحب نثر و نظام و منبر و بیان است که از شاهزادگان (مقصود پارسازادگان است زیرا ابن عربى بنات ملوک را به معناى دختران زهاد گرفته که به عقیده وى زاهدان فرمانروایان وپادشاهان راستین زمیناند) سرزمین ایران، از بزرگترین شهرهاى آن سامان، اصفهان است.
ابن عربى هوشمندانه واژههاى ابیات مذکور را مانند سایر ابیات کتاب به معانى بسیار ژرف و زیباى عرفانى برمىگرداند تا هم با معارف عارفان سازگار آید و هم مقام والاى معنوى نظام آن دوشیزه فرزانه و آیینه تمامنماى حکمت جاودانه را تا حد امکان بستاید و در عین حال بتواند در برابر خردهگیران ظاهربین از خود دفاع نماید. چنانکه در بیت اول «مرض» را به معناى میل، «مریضه الاجفان» را به معناى عیون حضرت مطلوب عارفان، «ذکر» را به ذکر خداوند، به زبان آشکار و پنهان مىگرداند. و در بیت دوم «طفله» را به معناى معرفت ذاتى، «نثر و نظام» را به معناى مطلق و مقید- که از حیث ذات مطلق و از حیث ملک مقیّد است- «منبر» را به معناى درجات اسماء حسنا و ارتقاى به آن را عبارت از تخلّق به آنها و «بیان» را به معناى رسالت به کار مىگیرد. و در بیت سوم، «بنات ملوک» را که از باب اضافه است کنایه از تقیید معرفت مىداند. او به این ترتیب براى اشعار خود در کتاب ترجمان الاشواق معانى بسیار دقیق و عمیق عرفانى قائل مىشود و تأکید مىکند که این معانى را در وراى پرده نظمى که در ستایش دختر مکین الدین، نظام که دوشیزه فرزانه، درّ یگانه، افسانه گرانمایه، بزرگ و پیشواى حرمین است، پنهان داشتهایم[۱۱].
اما با این همه بعید است که منظور نظرش در حال سرودن این اشعار عاشقانه معانى عرفانى مذکور باشد، بلکه آنچه به نظر قریب مىنماید این است که منظور اصلى وى در مقام نظم این ابیات ستایش زیباییهاى معنوى و بدنى نظام بوده و بعدا آنها را به معانى عرفانى فوق تأویل کرده و به راستى از عهده این مهمّ به خوبى برآمده است.
ولى با وجود این خدا داناتر است، داورى در این مقام بسیار سخت و دشوار است که او همواره خواننده را هشدار مىدهد و اصرار مىورزد که در اشعار و تغزّلات این کتاب، بنا به روش برگزیده خود، به واردات الهى، تنزّلات روحانى و مناسبات علوى ایماء و اشاره مىکند[۱۲] که براى ما آخرت از دنیا بهتر است و تأکید مىکند که خود آن دختر (نظام) نیز از معانى پنهانى که در وراى معانى آشکار این اشعار نهفته است آگاه است. و پس از آن خواننده را دعا مىکند و از خداوند مىخواهد که او را از تصور آنچه شایسته روانهاى پاک و همتهاى والاى آسمانى نیست دور بدارد[۱۳].
تألیف کتابهاى فتوحات مکّیه، مشکاه الانوار، حلیه الابدال و رساله روح القدس.
ابن عربى در این شهر مقدس و بلد امین با آسایش خاطر و آرامش فکر با شوق شدید و نشاط وافر به تألیف کتب، ملاقات اهل طریق و طواف بیت عتیق[۱۴] پرداخت.
در سال ۵۹۹ تصنیف کتاب کبیر فتوحات مکّیه را آغازید و سفر اول آن را تقریبا در همان سال به پایان رسانید، و دو سال پیش از مرگش، در سال ۶۳۶ از کتابت جمیع آن فراغت یافت. کتاب مذکور را به صفىّ خود شیخ عبد العزیز ابو محمد بن ابى بکر قرشى نزیل تونس که یکى از پیشوایان تصوف در مغرب و از جمله مصاحبان ابو مدین بوده اهدا کرد[۱۵] و کتاب مشکاه الانوار را نوشت[۱۶]. و براى زیارت قبر عبد اللّه بن عباس[۱۷] پسر عموى پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- سفرى به طائف رفت و در آنجا به خواهش ابو عبد اللّه محمد بن خالد صدفى تلمسانى و همنشین و همراه خود عبد اللّه بن بدر حبشى به تألیف رساله حلیه الابدال همت گماشت[۱۸]. رساله روح القدس را هم در این ایام (سال ۶۰۰) براى شیخ عبد العزیز مذکور به رشته تحریر درآورد[۱۹] و در این سال با قاضى عبد الوهاب ازدى اسکندرى مواجه شد و این قاضى از شخص صالحى براى وى رؤیایى نقل کرد که از اهمیت کتب حدیث حکایت مىکرد زیرا در آن رؤیا کتب حدیث، «کتب مرفوعه» و کتب رأى، «کتب موضوعه» نمایانده شده بود[۲۰].
باز در همین سال (۵۹۹) روز جمعه در همین شهر (مکه) در اثناى طواف برایش واقعهاى عجیب رخ داد که در آن واقعه، روح یکى از صوفیان بزرگ قرن دوم، به نام ابن هارون الرشید سبتى[۲۱] در برابرش متجسّد شد مانند تجسّد جبرئیل به صورت اعرابى[۲۲]. باز در همان سال و در همان شهر خوابى شگفتآور مىبیند و آن رؤیا را چنین تعبیر مىکند که به مقام ختم ولایت خواهد رسید، چنانکه در فتوحات مکّیّه آورده است: «در سال ۵۹۹ در مکه خواب دیدم که کعبه از خشت طلا و خشت نقره بنا شده، کامل گشته، پایان پذیرفته و در آن نقصى موجود نیست. من به آن و زیبایى آن خیره شده بودم که ناگهان دریافتم که در میان رکن یمانى و رکن شامى که به رکن شامى نزدیکتر بود جاى دو خشت، یک خشت زر و یک خشت سیم، از دیوار خالى است. در رده بالا یک خشت طلا کم بود و در رده پایین آن یک خشت نقره، در این حال مشاهده کردم که نفس من در جاى آن دو خشت منطبع گشت و من عین آن دو خشت مىبودم، به این صورت دیوار کامل شد. در کعبه چیزى کم نماند، درمىیافتم که عین آن دو خشتم و آنها عین ذات من هستند و در آن شک نداشتم. و چون بیدار شدم خداوند متعال را سپاس گفتم و این رؤیا را پیش خود تأویل کردم که من در میان صنف خود، مانند رسول اللّه- صلى اللّه علیه و سلّم- باشم در میان انبیا و شاید این بشارتى باشد به ختم ولایت من. در این حال آن حدیث نبوى را به یاد آوردم که رسول خدا در آن، نبوت را به دیوار و انبیا را به خشتهایى همانند کرده که دیوار از آنها ساخته شده و خود را آخرین خشتى دانسته است که دیوار نبوت به واسطه آن به نحو کامل پایان پذیرفته است که دیگر بعد از وى نه رسولى خواهد بود و نه نبیّى[۲۳]. رؤیاى مذکور را در مکه براى کسى که علم تعبیر رؤیا مىدانست و اهل توزر[۲۴] بود نقل کردم ولى از بیننده آن نام نبردم، او هم رؤیاى مرا آنچنان تعبیر کرد که به خاطر من خطور کرده بود[۲۵]».
ایضا در سال ۵۹۹ یا در سال ۶۰۰[۲۶] شبى در مکه درحالىکه با جماعتى مشغول طواف بودهاند، شهابى را مشاهده مىکنند که روشنى آن یک ساعت و یا افزونتر از آن در آسمان باقى مى ماند، و همچنین ستارگان دنبالهدار بسیارى مىبینند که با یکدیگر تداخل مىکنند. ابن عربى از رؤیت این وقایع، از وقوع بلاى عظیمى خبر مىدهد و بعد از اندکى خبر مىرسد که در همان وقت در یمن حادثه هولناکى رخ داده است، باد شدیدى وزیده و خاکى شبیه توتیا با خود آورده و زمین را تا حد زانو پوشانیده و مردم را هراسان کرده است، و هوا آنچنان تاریک گشته است که مردم در روز با چراغ راه رفتهاند. و در همین ایام وبا و طاعون شدیدى هم در طائف پیدا شده، و عده کثیرى را هلاک کرده و طائفیان خانههاى خود را رها کرده و به مکه روى آورده اند[۲۷].
مسافرت به بغداد و ملاقات با على بن عبد اللّه بن جامع و پوشیدن خرقه از دست وى.
ابن عربى در سال ۶۰۱ (۱۲۰۴ م) به بغداد رفته، ولى بیش از دوازده روز در این شهر اقامت نکرده است[۲۸]. و از آنجا به قصد زیارت و انتفاع از علوم و معارف على بن عبد اللّه بن جامع که از صوفیان و عارفان و از ارادتمندان و علاقهمندان به خضر بوده، عازم موصل شده و شرف زیارت على بن جامع را دریافته است.
على بن جامع در خارج شهر و در بستان خویش خرقه خضر را که خود بلا واسطه از دست وى پوشیده بوده به ابن عربى پوشانیده است. اما او در جایى که همین جریان خرقه پوشیدنش را از دست على بن جامع گزارش مىدهد، تصریح مىکند که خیلى پیش از این تاریخ خرقه خضر را از دست تقى الدین عبد الرحمن بن على بن میمون بن آبّوزرى پوشیده بوده است. از سخنان ابن عربى چنین برمىآید که او براى اوّلین بار خرقه را از دست همین تقى الدّین عبد الرّحمن پوشیده و پیش از آن به لباس خرقه قائل نبوده، و خرقه را عبارت از صحبت و ادب و تخلّق مىدانسته است. زیرا عقیده داشته است که لباس خرقه متّصل به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پیدا نمىشود، در صورتى که صحبت و ادب که از آن به لباس تقوا تعبیر شده، در اختیار مردم است.
ولى پس از آنکه خود لباس خرقه پوشیده و فهمیده است که خضر آن را معتبر مىداند، به اعتبارش قائل شده و خود نیز آن را به دیگران پوشانیده است[۲۹]. گفتنى است نه تنها مردان، بلکه عدهاى از زنان عارف نیز به دست وى خرقه پوشیدهاند که نام آنها را در دیوانش آورده است. از جمله: امّ محمّد، بدر، بنت زکىّ الدّین، جمیله، زینب، زمرّد، ستّ العابدین، ستّ العیش، صفیّه، و فاطمه[۳۰]. به علاوه دو تن از دختران خود را به نامهاى دنیا و سفرا به دست خود خرقه پوشانیده است. چنانکه سروده است.
«البست بنتى دنیا. | لباس دین و تقوى[۳۱] |
البست بنتى سفرى. | خرقه اهل الادب»[۳۲] |
او از خرقه، احیانا به لباس تصوّف، لباس اهل ادب، لباس فضل و دین، لباس خیر و تقوا تعبیر مىکند[۳۳]، و به نظر وى اصل خرقه پیراهن یوسف- علیه السلام- است که چون به روى یعقوب- علیه السلام- انداختند بینا شد[۳۴].
شنیدنى است، ابن عربى در همان سال ۶۰۱ در شهر موصل مردى را به نام مهذّب بن ثابت بن عنتر حلوى مىبیند که او با قرآن معارضه مىکند. او را معذور مىدارد که در مزاجش اختلالى بوده است. و در عین حال او را أزهد و اشرف مردم مىشناساند[۳۵]!
سلسله سند خرقه ابن عربى.
برابر آنچه در فوق گفته شد، خرقه ابن عربى دو سلسله سند دارد به این ترتیب:
۱- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع از خضر.
۲- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن آبالوزرى از صدر الدین محمد بن حمویه، از جدّ وى، از خضر.
اما شعرانى در کتاب الکبریت الأحمر که خلاصه فتوحات مکّیّه است آورده که ابن عربى گفته است: من به لباس خرقهاى که صوفیّه به آن قائلند، قائل نبودم، تا اینکه آن را در برابر کعبه از دست خضر پوشیدم[۳۶]. احمد بن سلیمان نقشبندى هم
بر آن است که او خرقه طریق را در برابر حجر الاسود از دست خضر پوشیده و خضر به وى گفته است که آن را در مدینه مشرّفه از دست رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پوشیده است[۳۷].
جامى در نفحات الانفس پس از نقل خرقه پوشیدن وى از دست على بن عبد اللّه بن جامع مىنویسد: «و نسبت دیگر وى به خضر- علیه السلام- مىرسد بىواسطه[۳۸]».
بنابراین خرقه وى باید سه سلسله سند داشته باشد و لیکن شیخ خاکى براى خرقه وى پنج سلسله سند ذکر کرده است به این صورت:
۱- ابن عربى از جمال الدین یونس بن یحیى عباس قصّار، از شیخ عبد القادر بن ابى صالح بن عبد اللّه جیلى، از ابو سعید مبارک بن على مخزومى، از ابو الفرج طرطوسى[۳۹]، از ابو الفضل عبد الواحد بن عزیز تمیمى، از ابو بکر محمد بن خلف بن جحدر شبلى، از سرى سقطى، از معروف بن فیروز کرخى از على بن موسى الرضا- علیه السلام- از محمد باقر- علیه السلام- از زین العابدین علیه السلام- از حسین بن على- علیه السلام- از امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام- از محمد رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- از جبرئیل، از حضرت «اللّه» جلّ جلاله.
۲- ابن عربى از ابو عبد اللّه محمد بن قاسم بن عبد الرحمن تمیمى فاسى، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، از ابو الحسن على بن محمد بصرى، از ابو الفتح شیخ الشیوخ، از ابو اسحاق بن شهریار مرشد، از حسین یا حسن اکّارى، از شیخ کبیر عبد اللّه بن خفیف، از جعفر حدّاد، از ابو عمرو اصطخرى، از ابو تراب نخشبى، از شقیق بلخى، از ابراهیم بن ادهم، از موسى بن زید راعى، از اویس قرنى، از عمر بن خطاب و على بن ابى طالب، و عمر و على- علیه السلام- از رسول- صلى اللّه علیه و آله-.
۳- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن نوروزى[۴۰]، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، به همان ترتیب سلسله سند فوق تا برسد به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله-.
۴- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع، از خضر- علیه السلام-.
۵- ابن عربى از خضر- علیه السلام[۴۱]-.
ابن عربى کتابى به نام نسب الخرقه دارد که به صورت خطى موجود است[۴۲].
مسافرت مجدد به مصر و ورود به قاهره
ابن عربى در سال ۶۰۳ هجرى (۱۲۰۶ م) از سرزمین عراق خارج مىشود و براى دومین بار به مصر مىرود و به شهر قاهره مىرسد و به جماعتى از صوفیان که از پیروان و هموطنانش بودهاند مىپیوندد و با هم شب و روز را در عبادات و ریاضات و إتیان کرامات مىگذرانند. در یکى از این شبها واقعهاى عجیب رخ مىدهد به این صورت که آنان در اطاقى بسیار تاریک خوابیده بودهاند که ناگهان مىبینند از وجودهایشان انوارى ساطعند و این انوار آنچنان گستردهاند که ظلمت محیط را بر طرف مىسازند. در این هنگام شخصى بسیار زیبا روى و خوشسخن ظاهر مىشود و مىگوید: من فرستاده خداوندم به سوى شما. ابن عربى از وى مىپرسد رسالت تو چیست؟ او در جواب عباراتى مىآورد که حاصل معناى آن وحدت وجود است، چنانکه در کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار آورده است: «شبى در واقعهاى وارد شدم، و آن چنان بود که در مصر با جماعتى از صلحا که از جمله آن است: ابو العباس حریرى امام محله زقاق القنادیل[۴۳] و برادرش محمد خیّاط و عبد اللّه مروزى و محمد هاشمى یشکرى و محمد بن ابو الفضل، در خانه بسیار تاریکى بیتوته کردیم و درآنجا ما را نورى نبود، مگر آنچه از ذوات ما ساطع مىبود. پس انوار از اجسام ما بر ما منتشر مىشدند. و ما بدینوسیله روشن مىشدیم. پس کسى که در زیبایى چهره و گشادگى لهجه برترین مردم بود بر ما وارد شد و گفت: من رسول حقم به سوى شما.
من به وى گفتم: رسالت تو چیست و براى ما چه آوردهاى؟ او گفت: بدانید که خیر در وجود است و شر در عدم و خداوند انسان را به جود خود آفریده و وى را واجدى قرار داده که منافى وجود او و متخلّق به اسما و صفات اوست اما با مشاهده ذات از صفات فانى شود و ذات را به ذات بیند و عدد به اساسش برگردد، پس او باشد نه تو»[۴۴].
خصومت فقها در مصر.
ابن عربى در این ایام در نهایت شهامت و با کمال تهوّر و جسارت به افشاى این گونه کرامات و خوارق عادات پرداخته و اسرار و رموز طریقت را آشکارا بیان کرده و احیانا مخالفت با ظواهر شریعت و عقاید عامه را برملا ساخته است. بدین جهت فقها با وى به سختى خصومت ورزیده و تکفیرش کرده و مبتدعش خواندهاند و از سلطان وقت حبس و بلکه قتل وى را خواستهاند. اما به پایمردى رفیق شفیقش شیخ ابو الحسن البجائى از زندان رهایى یافته است[۴۵]. ولى این اتهامات و ایذاء و آزارها در اراده و همت وى کمترین اثرى نکرده که در نشر معارف تصوف کوچکترین وقفهاى حاصل نشده و او مثل همیشه با کمال علاقه و ذوق و شوق فراوان به کارش ادامه داده است. او به تکفیر و تلعین و سرزنش و نکوهش فقها چه در مغرب و چه در مشرق وقعى نمىنهاده و سخنانشان را به چیزى نمىگرفته است.
به علاوه خداوند چندین سال قبل در مکه درحالىکه در مقام ابراهیم خفته بوده به وى خبر داده بود که به روزگار حیات و همچنین پس از مرگ گرفتار آزار و سرزنش قوم خود خواهد شد، لذا همواره با آنان به حلم و بردبارى رفتار مىکرده و در برابرایذاء و آزارشان از خود صبر و شکیبایى نشان مىداده است، چنانکه در کتاب فتوحات مکّیّه به واقعه مذکور اشاره کرده و چنین آورده است: «کنت نائما فى مقام ابراهیم و اذا بقائل من الارواح الملا الأعلى یقول لى عن اللّه ادخل مقام ابراهیم انّه کان اوّاها حلیما فعلمت انّه لا بدّ ان یبتلینى بکلام فى عرضى من قوم فاعاملهم بالحلم قال و یکون اذى کثیرا فانه جاء بحلیم بصیغه المبالغه ثم وصفه بالاوّاه و هو من یکثر من التّأوه لما یشاهد من جلال اللّه[۴۶]».
خروج از قاهره به اسکندریه و عزیمت مجدّد به مکه.
این بار هم اقامت ابن عربى در مصر چندان به درازا نکشیده است. او از قاهره به اسکندریه رفته[۴۷] و از آنجا براى زیارت خانه خدا و شاید هم براى أخذ حدیث و تجدید دیدار مکین الدین و خانواده وى، با شتاب عازم مکه شده است، که او را در سال ۶۰۴ در مکه برابر رکن یمانى مىیابیم که از شیخ مکین الدین حدیث مىشنود.[۴۸]
خروج از مکه، سیاحت در آسیاى صغیر، اقامت در قونیه، مصاحبت با صدر الدین قونوى و تألیف کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار.
این بار نیز در مکه به معاشرت صاحبان حالت و خدمت سالکان طریقت و به کشف و کرامات نایل مىشود و از آسمان صداهایى به گوشش مىرسد که وى را به آغاز اسفار جدید هدایت مىکند. در این حین شیخ صالحى که ابن عربى در مکه وى را خدمت مى کرده، به وى خبر مى دهد که خداوند بزودى بزرگترین مردم رامطیع و منقادش خواهد ساخت، لذا از مکه خارج مى شود و در آسیاى صغیر به سیر و سیاحت مىپردازد تا در سنه ۶۰۷ به شهر قونیه مرکز دولت بیزانس مى رسد و مورد استقبال کیکاوس اول[۴۹] قرار مى گیرد. سلطان که پیش از دیدار وى از وصف و مقامش آگاه بوده، به اقامت او در قونیه رغبت مىورزد و دستور مىدهد تا خانهاى باشکوه به وى بدهند که با هزار قطعه نقره برابرى کند. ابن عربى این عطیّه ملوکانه را مىپذیرد و مدتى هم در آن خانه زندگى مى کند، ولى پس از چندى سائلى از وى چیزى مىخواهد، ابن عربى به وى مىگوید جز این خانه چیزى ندارم پس خانه را بدو مى بخشد[۵۰].
در مدت اقامتش در قونیه مجددا دستاندرکار تألیف شده و در همین سال (۶۰۷) کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار را به رشته تحریر درآورده است[۵۱]. علاوه بر کار تألیف، حسب المعمول، به ملاقات جماعت صوفیه و اظهار کرامات و ارشاد مسترشدان و تعلیم پیروان و شاگردان پرداخته است. از اشهر و اعظم شاگردان او ربیبش صدر الدین قونیوى است که به راستى بزرگترین مروّج وحدت وجود و تصوف ابن عربى در شرق است و به نظر ما، چنانکه در آینده به درازا گفته خواهد شد، عامل پیوند عرفان وى با عرفان عارف بزرگ ایران اسلامى جلال الدین مولوى است.
بالاخره قصه کرامات ابن عربى در این شهر شایع و داستان مکاشفاتش زبانزد خاص و عام گردیده و مردم براى پى بردن به صحت این عجایب و کسب اطمینان از وقوع این غرایب از گوشه و کنار به وى نزدیکى جسته و اعمال و افعالش را مورد دقت قرار دادهاند. چنانکه روزى مصوّرى، صورت کبکى را بهاندازه کبک حقیقى چنان با دقت و صحت تخیل و حسن صنعت تصویر کرد که بازى به تخیل اینکه آن کبک زنده است، به روى آن افتاد. او این صورت را براى امتحان ابن عربى پیش وى آورد و درباره آن از ابن عربى نظر خواست. ابن عربى پس از اینکه کار وى را ستود گفت: این صورت از جمیع جهات کامل است جز اینکه در آن عیب پنهانى است وآن اینکه پاهاى آن نسبت به صورتش بهاندازه پهناى جوى دراز است. در این حال حاضران تعجب کردند و مصوّر سر وى را بوسید و اعتراف کرد که از روى عمد و جهت امتحان وى چنین کرده بوده است[۵۲].
خروج از قونیه.
ابن عربى به حسب حالت و اشتیاق به سیر و سیاحت، شاید هم به جهاتى دیگر، از قونیه خارج مىشود، و از شهرهاى قیصریّه، ملطیّه و سیواس[۵۳] مىگذرد به سرحدّات ایران نزدیک مىشود داخل ارزن روم در ارمنستان شده، از آنجا خود را به حرّان در عراق و دنیسر در دیار بکر مىرساند و در ادامه مسافرتش به جایى مىرسد که آب فرات در آنجا از شدت سرما یخ مىبسته، بهطورى که کاروانها از روى یخ عبور مىکردهاند[۵۴]. برابر گزارش خودش در این شهرها نیز به دیدار برخى صوفیان زمانش نایل مىشود، چنانکه با بوکاء نامى که اهل ارزن الروم بوده، در سیواس، ملطیّه، قیصریّه و حرّان ملاقات کرده[۵۵] و در دنیسر هم به دیدار یکى از رجبیّون توفیق یافته است[۵۶].
مراجعت به بغداد
قطعا توقف او در بلاد مذکور بسیار کوتاه بوده است، زیرا او را در سال ۶۰۸ براى بار دوم در بغداد مىبینیم که با صوفى معروف عصر، شهاب الدین عمر سهروردى، شیخ مشایخ صوفیه بغداد ملاقات مىکند و سهروردى او را مىستاید و در حضور شاگردانش وى را «بحر الحقائق» مىشناساند[۵۷]. در این شهر نیز مانند سایر بلاد همچنان ابواب کشف و شهود برایش مفتوح و درهاى آسمان به رویش گشاده مىشوند و بزودى پیروان و شاگردان کثیرى به دورش جمع مىگردند و هرچه بهتر به مقام قدس و معنویتش پى مىبرند، از معارف و علومش بهرهمند مىشوند، در اکرام و احترامش مىکوشند و حتى احترام و اطاعت وى را بر حرمت و اطاعت خلیفه وقت مقدم مىدارند. چنانکه او خود نقل مىکند که: روزى در میان شاگردان و پیروانش با خلیفه وقت[۵۸] که سوار بر اسب از نزدیکى آنان مىگذشته، مواجه مىشود. اتباعش به اشاره وى در سلام به خلیفه سبقت نمىجویند، بلکه منتظر مىمانند تا خلیفه بدانها سلام کند، خلیفه سلام مىدهد و آنان سلامش را با احترام جواب مىدهند. البته مجوّز این عمل این بوده است که خلیفه سوار بوده و آنان پیاده[۵۹].
نامه کیکاوس اول
در همین ایام که ابن عربى عمر خود را در بغداد در اشتغال به مکاشفات و مشاهدات و اجتهاد در ریاضات و إتیان کرامات مىگذراند، در سال ۶۰۹ از کیکاوس اول سلطان آسیاى صغیر نامهاى به وى مىرسد که سلطان در کارهاى مملکت و امور مربوط به نصارا از وى نظر مىخواهد. او در همان سال نامه کیکاوس را پاسخ مىدهد و پس از اینکه در آغاز نامه، قول پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله-:
«الدّین النّصیحه» را تذکر مىدهد، به نصیحت وى مىپردازد و مانند پدرى که فرزندش را پند و اندرز مىدهد، سلطان را نصیحت مىکند و درباره وصیت دینى و سیاست الهى با وى سخن مىگوید و سفارش مىکند که در خصوص اهل کتاب سیاست جدىترى در پیش گیرد، آنان را به رعایت شرائط ذمّه ملزم سازد تا در دار الاسلام تظاهر به کفر ننمایند، علیه مسلمانان به عمل جاسوسى نپردازند و مىفروشى نکنند[۶۰]. کیکاوس پس از دریافت پاسخ ابن عربى و وقوف بر مضمون آن، از وى مىخواهد که بغداد را ترک کند و در آناتولى[۶۱] به دربار وى بپیوندد تا از نزدیک از نصایح و تدابیرش برخوردار گردد. اما گویا این دیدار دست نمى دهد[۶۲].
مسافرت به حلب و شرح کتاب ترجمان الاشواق.
هم اکنون اشاره شد، که کیکاوس اول، ابن عربى را به دربارش در آناتولى دعوت مىکند، اما او در آن وقت از رفتن به آناتولى خوددارى مىکند و آن را براى وقت دیگرى مىگذارد و از بغداد با شتاب رهسپار حلب مىشود. و در سال ۶۱۰ به آنجا مىرسد و مشاهده مىکند که علیه وى- به سبب نظم کتاب ترجمان الاشواق- سروصدایى راه افتاده و غائلهاى بر پا شده و انتقادات و اتهاماتى سخت بر وى وارد شدهاند. بنابراین او به خواهش یار همراهش، بدر حبشى و فرزند روحانیش اسماعیل بن سودکین، به شرح کتاب ترجمان الاشواق مىپردازد و آن را ذخائر الاعلاق[۶۳] نام مىگذارد و چنانکه در گذشته هم اشاره شد[۶۴]، خواننده را متوجه مىسازد که منظور نظرش در این کتاب معانى متداول و متبادر ابیات نیست، بلکه واردات الهى و تنزّلات روحانى است که در ماوراى معانى ظاهرى پوشیده و نهفته است.
به این وسیله انتقادات را پاسخ مىگوید، اتهامات وارده را رد مى کند و بالاخره غائله را مىخواباند. چه خوب است که جریان را از زبان خودش بشنویم: «سبب شرح این ابیات خواهش فرزندانم، بدر حبشى و اسماعیل بن سودکین بوده، زیرا شنیده بودند که فقیهى از فقهاى شهر حلب انکار مىکند که این از اسرار الهى باشد و مى گوید که چون شیخ به صلاح و دین منتسب است، لذا به تألّه و تقدّس تظاهر مى نماید و به این وسیله واقع را پوشیده مى دارد. بنابراین من به شرح این ابیات اقدام کردم. و قاضى «ابن العدیم» در حضور جماعتى از فقها، قسمتى از آن را قرائت کرد و چون فقیه منکر آن را بشنید توبه کرد و از انکارش دست برداشت. من در تحریر این اوراق از خداوند استخاره کردم و ابیاتى را که در ماههاى رجب و شعبان و رمضان در وقت انجام اعمال عمره، در مکه مشرّفه سروده بودم و در آن ابیات به معارف ربّانى و انوار الهى و اسرار روحانى و علوم عقلى و تنبیهات شرعى توجه و اشاره داشتم، شرح کردم. آن معارف و اسرار را به این جهت، به زبان تغزّل و تشبیب تعبیر کردم و در بیان آن زبان عشق را به کار بردم که نفوس به اینگونه عبارات تعشّق مى ورزند و به آن نوع کلمات تمایل مى دارند، و در نتیجه دواعى استماع و اصغا افزون مىگردند. زبان عشق زبان هر ادیب ظریف و روحانى لطیف است[۶۵]».
پس از بیان این مطالب در ضمن ابیاتى به ذکر کلمات و لغاتى از قبیل طلل، ربوع، مغان، شموس، بدور، بروق و امثال آنها که در اشعارش بسیار به کار رفتهاند مىپردازد و در پایان تأکید مىکند که اینها همه استعارات و کنایاتى هستند نمایاننده و ممثّل اسرار و انوار الهى، چنانکه مىنویسد: «هرچه از طلل یا ربوع یا مغان سخن مىگویم، و همچنین اگر «ها»، یا «یا»، یا «الا»، یا «اما»، یا «هى»، یا «هو»، یا «هم»، یا «هنّ» ذکر مى کنم، و همچنین اگر در شعر خود مىگویم که قدرى ما را به نجد و یا به تهامه برد، و همچنین هنگامى که مى گویم ابرها گریه کردند و شکوفه ها لبخند زدند و یا ساربانانى را که قصد «بانه الحاجر» یا «ورق الحمى» را دارند، ندا مىکنم، یا از به دورى سخن مىگویم که در خدورى افول کردهاند، یا از شموسى که طلوع کردهاند، یا از نباتى که ظاهر شده است یا از بروقى یا از رعودى یا از صبایى یا از ریاحى، یا از جنوبى، یا از سمایى، یا از طریقى، یا از عقیقى، یا از توده ریگى یا از جبالى، یا از تلالى، یا از صداى سنگى، یا از خلیلى، یا از رحیلى، یا از بلندیهایى، یا از باغهایى، یا از بیشههایى، یا از قرقگاههایى، یا از زنان پستان برآمده نارپستانى که همچون خورشید مىدرخشند، یا از بتانى و بالاخره از هرچه که از اینها، یا مثل اینها ذکر مىکنم براى این است که تو از آن، اسرارى را دریابى که ظاهر شدهاند و انوارى را مشاهده کنى که باهر گشتهاند. خداوند آسمان آنها را براى من، یا براى قلب کسى که او هم مانند من از شروط علما بهرهمند است، آورده است. صفت قدسى علوى مرا دانا کرده است که براى صدق من قدمى است، پس خاطر را از ظاهر آن برگردان و باطن را طلب کن تا بدانى[۶۶]».
واقعه رؤیت دختر رومى.
او پس از این تنبیه لازم و هشدار بجا، به گزارش واقعهاى بسیار مهم و جالب مى پردازد که از وقایع بسیار مهم حیات عقلانى و الهامبخش ترانهها و اشعار عاشقانه اوست. این واقعه در مکه واقع شده و از این قرار است که: شامگاهى در مکه مشغول طواف بوده که ناگاه در درون خود آسایشى مىیابد و در وقت خود آرامشى و براى اینکه خلوتى یافته باشد به بیرون شهر مىرود، و در ریگزارى به قدم زدن مىپردازد و در این هنگام ابیات زیر به خاطرش خطور مىکنند و مىخواند که:
لیت شعرى هل دروا | اىّ قلب ملکوا |
و فؤادى لو درى | اىّ شعب سلکوا |
أ تراهم سلموا | لم تراهم هلکوا |
حار ارباب الهوى | فى الهوى و ارتبکوا |
و در این وقت که گویى از خود بیخود بوده است، ناگهان دستى نرمتر از خز شانه هایش را لمس مىکند و چون سر مىگرداند، دخترى رومى را در برابر خود مى بیند که تا آن زمان سیمایى بدان زیبایى ندیده و بیانى بدان شیوایى نشنیده و با دخترى بدان نکتهسنجى و خوشسخنى و شیرینزبانى دیدار نداشته است که او در ظرافت و لطافت و ادب و معرفت و زیبایى و فرهنگ سرآمد همه دختران و زنان اهل زمان خود بوده است[۶۷].
ترک حلب، ورود مکرر به مکه و خروج از مکه به قصد دیدار کیکاوس.
توقفش در حلب به طول نینجامیده که در سال ۶۱۱ براى سومین بار وارد مکه شده و شرح ترجمان الاشواق، یعنى ذخائر الاعلاق را که در حلب آغازیده بود، در این سفر در مکه به پایان رسانده است. اما این بار اقامتش در مکه نیز به درازا نمىکشد که در سال ۶۱۲ وى را در سیواس مىیابیم که عازم قونیه براى دیدار کیکاوس است، اگرچه این دیدار دست نمىدهد که سلطان پایتخت را به قصد تصرف انطاکیه ترک کرده بوده است.
ابن عربى در سال فوق در سیواس شبى در خواب مىبیند که پادشاه به دور انطاکیه منجنیقهایى به کار گذاشته، شهر را سنگ باران کرده و به این وسیله زعیم قوم خصم کشته شده است. او خود رؤیاى مذکور را چنین تعبیر مىکند که سلطان به دشمن پیروز و به انطاکیه چیره خواهد شد. پس از این از سیواس به قصد ملطیّه خارج مىشود. چون به این شهر مىرسد نامهاى منظوم به سلطان مىنویسد و در ضمن ابیاتى خوابش را به سمع وى مىرساند و او را به فتح انطاکیه بشارت مى دهد، و بیست روز بعد از رؤیاى مذکور در روز عید فطر کار استیلا بر انطاکیه پایان مىیابد و به اصطلاح وى «سلطان غالب» این شهر را فتح مىکند[۶۸].
مسافرت مجدّد به حلب.
توقّف ابن عربى در سیواس و سایر بلاد تحت حکومت کیکاوس به طول نمىانجامد، زیرا او در سال ۶۱۳ (حدود بیست و شش سال پس از قتل یحیى بن حبش شهاب الدّین سهروردى[۶۹]) در حلب مرکز حکومت الملک الظاهر[۷۰]، دوست و حامى سهروردى، زندگى مىکرده، نزد ملک قرب و منزلتى داشته، رفتار ملک با وى بسیار دوستانه بوده است. لذا مردم به وساطت و شفاعت وى حوایجشان را به سمع سلطان مىرساندند و برآورده مىشدند. چنانکه در یک مجلس که سلطان به دیدنش رفته بوده، او صد و هجده حاجت از حاجات مردم را به عرض وى مىرساند و فى المجلس همه آن حاجات برآورده مىشوند. حتى ملک به پایمردى وى از گناه کسى از درباریانش که به وى خیانت کرده، اسرارش را فاش کرده و محکوم به مرگ شده بود در مىگذرد[۷۱]. بالاخره ابن عربى در نزد این ملک غازى اهمیت و اعتبار فوقالعاده پیدا مىکند، و در قرب و منزلت بر اطرافیان ملک تفوّق مى یابد.
حتى پادشاه در امور دینى و مسائل شرعى، فتوایش را بر فتاوى فقها برترى مىدهد و در پیش وى از فقها، بهویژه از افضل فقهاى شهر بدگویى مىکند و این فقیه را به جهت فتواى نادرستى که داده و بر طبق آن براى وى تجویز کرده بوده که روزه ماه رمضان را افطار کند و به جاى آن به اختیار خود یکى دیگر از ماههاى سال را روزه بگیرد، لعنت مىفرستد. اما ابن عربى بعدها که این واقعه را گزارش مىدهد به جمیع آنان رحمت مى فرستد[۷۲].
اقامت در دمشق.
بالاخره او پس از این همه سیر و سیاحت و دیدار زنان و مردان طریقت و برخورد با ارباب فقه و فقاهت و دوستى با رجال دولت و سیاست و پدید آوردن آثارى بسیار و ارزنده در شاخههاى گوناگون علم و حکمت، در سال ۶۲۰ هجرى (۱۲۲۳ م) در شصت سالگى در شهر دمشق رحل اقامت مىافکند و تا پایان عمرش در این شهر مىماند و گویا در این مدت فقط یک مرتبه از این شهر خارج مىشود و براى سومین بار وارد حلب مىگردد که در سال ۶۲۸ وى را در حلب مىیابیم که همچنان به افاده و ارشاد مىپردازد[۷۳]. بهطورى که از اوضاع و احوال و آثار و اخبار برمىآید ابن عربى در دمشق بیش از سایر بلاد مورد اعجاب و اعزاز همگان، اعم از علما و قضات و سلاطین و حکّام قرار گرفته است. راویان اخبار روایت کردهاند احمد بن خلیل خویى، قاضىالقضات شافعى، در اطاعت وى بوده و به مانند بندگان خدمتش مىکرده و هر روز پیش از اینکه شرافت محضرش را درک کند از طرف وى سه درهم صدقه مىداده و این آیه از قرآن مجید مىخوانده است که: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً»[۷۴]. همچنین زین الدّین زواوى، قاضى القضاه مالکى، دست از قضا کشیده، تابع طریقت وى گشته به خدمتش اشتغال ورزیده و دخترش را به حباله نکاحش درآورده است[۷۵]. و اما نام این دختر در نوشته ها فاش نشده است. شاید مورد نظر آقاى عبده الشمالى، نویسنده کتاب دراسات فى تاریخ الفلسفه العربیّه الإسلامیه، همین دختر باشد، آنجا که با تخیلات شاعرانه و عبارات ادیبانه مىنویسد: «در شصت سالگى وى را عشق دختر دوشیزه نارپستان و آشوبگر دمشقى از خود بیخود کرد[۷۶]»؛ یا «در دمشق ماندگار شد، به دوشیزه زیبا روى هجده سالهاى دل بست و با وى ازدواج کرد[۷۷]».
چنانکه اشاره شد، حکّام و سلاطین دمشق و نیز فرزندان و درباریانشان هم با دیده احترام به وى مىنگریستهاند و در اجلال و اکرامش مىکوشیدهاند که رابطه ملک مظفر غازى بن ابى بکر (العادل) بن ایوب (متوفاى ۶۴۵) با وى رابطه مرید با مراد بوده و حتى از وى استدعا کرده است تا به او اجازه روایت دهد و تا حد امکان نام مشایخ، مصنّفات و پارهاى از مسموعاتش را هم براى وى ذکر کند. ابن عربى این استدعا را پذیرفته و در غرّه ماه محرّم سال ۶۳۲ پس از استخاره از خداوند، براى سلطان و فرزندانش و همچنین براى کسانى که حیات خود را درک کردهاند، اجازهاى نوشته که به مضمون آن ایشان اجازه دارند جمیع مرویّات و مؤلّفات و مصنّفاتش را با رعایت شرطى که بین اهل فن معتبر است روایت کنند[۷۸]. اما ابن عربى با این همه بهره مندى از آسایش و نعمت و برخوردارى از این همه احترام و عزّت، مانند گذشته، در این دوره زندگانیش نیز به عبادت و ریاضت و زهد و ذکر و خلوت و آمیزش با ارباب طریقت و نشر معارف عارفان و نگارش احوال صوفیان اشتغال مىورزد. گاهى از مردم کناره مىگیرد، از شهر بیرون مى رود، سر به صحرا مىگذارد تا در خلوت بیابان به گونهاى دیگر به ذکر و فکر بپردازد و به عبارت خودش از خلق مىبرد تا جز خالق همدم و همنشینى نداشته باشد که در کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار به اینگونه واقعه اشاره مىکند، آنجا که مىنویسد: در فلات تیماء تنها و تنها نشسته بودم و این ابیات را مى سرودم:
ولىّ اللّه لیس له انیس | سوى الرحمن فهو له جلیس |
یذکّره فیذکره فیبکى | وحید الدّهر جوهره نفیس[۷۹] |
رؤیت ظاهر و باطن هویّت الهى.
در سال ۶۲۷ در این شهر، در یکى از مشاهد، ظاهر و باطن هویّت الهى را که قبلا در هیچ مشهدى شهود نکرده بود به یک صورت نورانى به رنگ نور سفید که در زمینه نور سرخ بوده مشاهده مى کند و از دیدن آن چنان علم و معرفت برایش حاصل مى شود و لذت و بهجت به وى دست مى دهد که با آن همه قدرت بیانش، از وصف آن اظهار عجز مى کند و مى نویسد: «لا یعرفه الّا من ذاقه» و در پایان مى افزاید:
پیش از این واقعه، نه مانند این صورت را دیده بودم، نه به خیالم آمده بود و نه به قلبم خطور کرده بود[۸۰].
رؤیت پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله- در رؤیا و تألیف کتاب فصوص الحکم.
در دهه آخر ماه محرم همین سال (۶۲۷) در همین شهر (دمشق) پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در مبشّرهاى[۸۱] که کتاب فصوص الحکم را به دست داشته، ظاهر مىشود و وى را به نگارش آن کتاب امر مىفرماید تا مردم از آن بهرهمند گردند.
او از جان و دل امر نبى- صلى اللّه علیه و آله- را مىپذیرد و با خلوص نیت، برابر فرموده آن حضرت بدون کم و کاست به تحریر آن مىپردازد[۸۲]. این کتاب در جهان کتاب از جمله کتابهاى بسیار موفق و در تصوف و عرفان اسلامى بسیار مهم و مؤثر است که از زمان نگارش و نشرش همواره مورد توجه موافقان و مخالفان عرفان به نحو اعم و عرفان ابن عربى به نحو اخص قرار گرفته است. عدهاى به شدت از آن کتاب انتقاد کرده و کتابهاى در رد و جرحش نوشتهاند. از آن عده است عبد اللطیف بن على بن سعودى (متوفاى ۷۳۶) و احمد بن عبد الحلیم مشهور به ابن تیمیّه (۶۶۱- ۷۲۸) که اولى کتابى به نام بیان حکم ما فى الفصوص من الاعتقادات المفسوده نگاشته[۸۳] و دومى کتاب الرّد الاقوم على ما فى کتاب فصوص الحکم را نوشته است. عده کثیرى هم از آن ستایش کرده اند.
بالاخره تأثیر این کتاب در سیر اندیشه معنوى مسلمانان غیر قابل انکار است که سالیان متمادى در جامعه پهناور اسلامى بهویژه در سرزمین ایران، از جمله کتب مهم درسى در عرفان نظرى به شمار آمده است. سالیان دراز استادان و مدرسان زبردست و پرمایهاى با شور و شوق فراوان در دار العلمها و دانشگاهها، در سطوح بسیار عالى، به تدریس و تعلیمش پرداختهاند. شارحان آگاه و دانایى هم با اعتقاد و ایمان راستین با نهایت علاقه و دقّت به شرحش همت گماشتهاند. در نتیجه شروح کثیرى به زبانهاى عربى، فارسى، ترکى و سایر زبانهاى اسلامى به وجود آمده است که بنا بر گزارش کارشناسان فن، بالغ بر صد شرح است[۸۴] که معتبرترینشان به ترتیب: شرح مؤید الدین جندى، عبد الرزاق کاشانى، داود قیصرى، عبد الرحمن جامى، عبد الغنى نابلسى، رکن الدین شیرازى و بالاخره تعلیقات ابو العلاى عفیفى است.
تدوین دیوان.
احتمالا از سال ۶۲۰ که در دمشق اقامت گزیده، نظم اشعار دیوان را آغازیده و این کار محققا تا حوالى ۶۳۱ و محتملا تا اواخر عمرش ادامه داشته است. زیرا او در موضعى از دیوان از رؤیایى سخن به میان مىآورد که آن در سال ۶۲۰ در دمشق واقع شده و او در آن واقعه فرزند روحانى سابقالذکرش شمس الدین اسماعیل بن سودکین نورى را دیده که از وى پیشواز مىکند و این ابیات را برایش مىخواند که پیش از آن نه از او شنیده بوده و نه از غیر او:
«انا فى العالم الذى لا أراکم | کمسیح النّصارى بین الیهود |
فاذا ما رأیتکم نصب عینى | انا و اللّه فى جنان الخلود»[۸۵] |
و در موضعى دیگر از آن کتاب حکایت از خوابى مىکند که در سال ۶۳۱ دیده است[۸۶].
فراغت از تألیف کتاب فتوحات مکّیّه.
در همین سنوات کتاب اکبر خود کتاب الفتوحات المکّیّه را به پایان رسانیده است. او در حدود ۳۵ سال به نوشتن این کتاب اشتغال داشته است، زیرا چنانکه در گذشته گفته شد او در سال ۵۹۹ به تألیف فتوحات مکّیّه پرداخته و در صبح روز چهارشنبه بیست و چهارم ربیع الاول سنه ۶۳۶، یعنى دو سال پیش از مرگش از کتابت آن فراغت یافته است. چنانکه در خاتمه جزء رابع مىنویسد: «و کان الفراغ من هذا الباب الذى هو خاتمه الکتاب بکره یوم الاربعاء الرابع و العشرین من شهر ربیع الاول سنه ست و ثلاثین و ستّمائه و کتب منشیه بخطّه محمد بن على بن محمد بن العربى الطائى الحاتمى وفّقه اللّه»[۸۷].
وفات.
بالاخره او با وجود کبر سن و ضعف قواى جسمانى همچنان به کار تألیف و تصنیف و عبادت و ریاضت پرداخت تا در هشتاد سالگى در لیله جمعه بیست وهشتم ماه ربیع الآخر سنه ۶۳۸ هجرى[۸۸] برابر با ۱۶ نوامبر سال ۱۲۴۰ میلادى در شهر دمشق در خانه قاضى محیى الدین محمد، ملقب به زکىّ الدّین[۸۹] در میان خویشان و پیروانش از دنیا رفت و در شمال شهر در قریه صالحیّه در دامنه کوه قاسیون در جوار قاضى محیى الدین مذکور مدفون شد. در کتاب شذرات الذهب آمده است: «توفّی- رضى اللّه عنه- فى الثانى و العشرین من ربیع الآخر بدمشق فى دار القاضى محیى الدین الزکى فحمل الى قاسیون فدفن فى تربته المعلومه الشریفه التى هى قطعه من ریاض الجنّه و اللّه تعالى أعلم[۹۰]».
سلاطین آل عثمان به این صوفى بزرگ و عارف معروف همواره به دیده احترام نگریسته و در اجلال و اعزازش کوشیدهاند، زیرا پیروزیهاى خود را بر نصارا بهویژه فتح قسطنطنیه را از برکات انفاس وى دانستهاند و معتقد بودهاند که او از پیش، به این فتح خبر داده بوده است[۹۱]. لذا چون سلطان سلیم خان[۹۲] وارد شام شد به تعمیرقبرش پرداخت و در کنار آن مسجد و مدرسه بزرگى بنا نهاد و موقوفات بسیارى بر قرار ساخت[۹۳]. بهطورى که راویان اخبار آوردهاند: او خود این واقعه را پیشبینى کرده و در یکى از کتابهاى جفرى خود احتمالا کتاب الشجره النعمانیه[۹۴] نوشته که: «اذا دخل السّین فى الشین ظهر قبر محیى الدین[۹۵]».
مؤلف کتاب نفح الطیب در ماههاى شعبان و رمضان و اول شوال سال ۱۰۳۷ هجرى گورش را زیارت کرده و نوشته است که: «و قد زرت قبره و تبرّکت به مرارا و رأیت لوائح الانوار علیه ظاهره و لا یجد منصف محیدا الى انکار ما یشاهد عند قبره من الاحوال الباهره و کانت زیارتى له بشعبان و رمضان و اول شوال سنه ۱۰۳۷[۹۶]».
گفتار دوم اساتید و مشایخ، کتب و رسالات
پیش گفتار.
در گذشته در مواقع مقتضى به نام چندین کس از معلمان و چندین اثر از آثار ابن عربى اشاره شد که البته حق مقام ادا نشد. بنابراین لازم آمد تا در گفتارى جداگانه به گونهاى گسترده به معرّفى اساتید و مشایخ و کتب و رسالات وى بپردازیم تا هرچه بیشتر و بهتر به گونه اندیشه و درجه دلبستگى و علاقهاش به أخذ و نشر فرهنگ و معارف عصرش پى ببریم و شخصیت بارز علمى و مقام والاى فرهنگى وى را هرچه روشنتر بشناسیم. این صوفى فقیه و عارف فاضل به راستى از شگفتیهاى تبار انسانى، از نوادر ایام و غنائم اعصار است و در میان سالکان طریقت و جویندگان حقیقت و شائقان به زهد و خلوت یگانه است که بدون شک در تاریخ زهد و تصوف و عرفان اسلامى کسى در فزونى دانش، وسعت اطلاعات، کثرت اساتید و مشایخ و تعداد تألیفات و تصنیفات به پایه و مایه وى نمىرسد. به راستى گفتنى و شنیدنى است که این صوفى عجیب در طول عمر بارور خود، از آغاز جوانى بلکه از سالهاى کودکى تا دوران پیرى و پایان زندگانى، على الدوام با همتى بسیار عالى، با نیتى بسیار پاک، با نشاطى حیرتانگیز، با پشتکارى شگفتآور و با شور و شوقى وافر به فراگیرى فرهنگ و تحصیل معارف زمان خویش و پخش و اشاعه آن پرداخته و به حق، زهد و ریاضت، سیر و سلوک و کشف و شهود را از تلمّذ و تعلّم، تفکر و تفقّه و درس و بحث جدا و بىنیاز ندانسته است. لذا با ایمان استوار به عرفان راستین و شوق شدید به ریاضت، به معارف متعارف زمان و فرهنگ جامعهاش نیز به راستى ارج نهاده است که از استادان و مدرّسان علوم و فنون دورى نجسته، از مدرسهها فرار نکرده و دفترها را نشسته است، بلکه برعکس، در هر حال و در هر زمان و مکانى که از وجود و حضور استادى و شیخى آگاهى یافته با ذوق و شوق به سویش شتافته و هر وقت فرصتى داشته با عشق و علاقه به تألیف و تصنیف پرداخته است.
در اثر این تلاش و تکاپو است که موفق شده است تا محضر استادان عالىمقامى را درک کند و از مشایخ بزرگى حدیث بشنود و اجازه روایت بگیرد که شمارهشان به هفتاد کس مىرسد، و چنانکه در ذیل ملاحظه خواهد شد برخى از ایشان از سرشناسان بنام عالم اسلام و از اعلام اعصار و از ائمه فقه و حدیث هستند که در پدید آوردن و زنده نگهداشتن فرهنگ بشرى و بهویژه معارف اسلامى سهمى بزرگ و بسزا دارند. و همچنین توانسته است آثار بسیار ارزندهاى از خود به یادگار گذارد که کثرتش حیرتآور و تعدادش به صدها جلد بالغ است. برخى از آنها همچنانکه در گذشته اشارت رفت از جمله کتابهاى بسیار موفق و مؤثر بوده است که سالیان متمادى است استادان ماهر به تدریسشان، شارحان وارد به شرحشان و معرفت خواهان شائق به پخش و نشرشان مىپردازند. اینک به ذکر نام اساتید و مشایخ وى مىپردازیم و تا آنجا که ممکن باشد و شایسته به نظر آید، به شناساندن شخصیت علمى و گزارش اوصاف و آثارشان خواهیم پرداخت که مىتوان تا حدى از شناختن شخصیت فرهنگى آنان به شخصیت فرهنگى وى پى برد. و این تنبیه را بجا مىدانیم که این کسان غیر شیوخ صوفیّه هستند که در گذشته گفته شد ابن عربى به دیدارشان توفیق یافته و از برکات انفاسشان بهرهمند گشته است. آنان بیشتر اهل ریاضت و مجاهدت و یاران طریقت بودند و اینان اکثر اهل درس و بحث، ارباب فتوا، صاحبان مسند قضا و حامیان شریعتند.
نام استادان و مشایخ روایت
حافظ ابو بکر محمد بن خلف لخمى[۹۷]. چنانکه در گذشته اشاره شد او از معلمان وى در اشبیلیه بوده است. قرآن مجید را با قرائات سبع، برابر روایت کتاب کافى، نوشته محمد بن شریح رعینى[۹۸] پیش وى خوانده است. استاد کتاب مذکور رااز پسر مؤلف ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى[۹۹] که او هم از پدرش محمد روایت مىکرده، براى وى حدیث کرده است.
ابو القاسم، عبد الرحمن غالب شرّاط قرطبى[۱۰۰]. از این استاد نیز، در اشبیلیه قرآن مجید را مطابق روایت همان کتاب کافى فوق الذکر آموخته که او نیز این کتاب را از پسر مؤلف آن ابو الحسن شریح بن محمد براى وى حدیث کرده است.
ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى. پیش این استاد هم قرائت قرآن فرا گرفته است. او کتاب کافى مذکور را بلا واسطه از پدرش که نویسنده کتاب است براى وى روایت کرده است.
قاضى ابو محمد عبد اللّه بازلى، قاضى شهر فاس. این قاضى، کتاب تبصره[۱۰۱] نوشته ابو محمد مکى مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از ابو بحر سفیان بن قاضى، از مؤلف کتاب: ابو محمد نامبرده، و نیز جمیع تألیفات این مؤلف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
قاضى ابو بکر محمد بن احمد بن ابى حمزه. کتاب التیسیر نوشته ابو عمرو عثمان بن ابى سعد دانى[۱۰۲] مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از این استاد شنیده است. استاد کتاب مذکور را به یک واسطه از پدرش، از مؤلف آن ابو عمرو و نیز سایر مؤلّفات همین مؤلّف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
قاضى ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن دربون[۱۰۳]. کتاب بقعى، تألیف ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه نمیرى شاطبى[۱۰۴] را از این استاد شنیده است.
استاد، این کتاب و جمیع تآلیف مؤلف آن را مثل استذکار، تمهید، استیعاب و انتقا براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.
ابو محمد عبد الحق بن عبد الرحمن بن عبد اللّه اشبیلى[۱۰۵] محدّث مشهور و خطیب بجایه. این محدث مصنّفات خود را از قبیل تلقین المبتدى، الاحکام الصغرى و الوسطى و الکبرى و کتاب التمجید و همچنین کتاب ابو محمد على بن احمد بن حزم را براى وى حدیث کرده است.
عبد الصمد بن محمد بن ابى الفضل بن حرستانى[۱۰۶]. صحیح مسلم را از وى شنیده است. او این کتاب را از فراوى، از عبد الغفار جلودى، از ابراهیم مروزى، از مسلم، براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
یونس بن یحیى بن ابو الحسن عباسى هاشمى، نزیل مکه. کتب کثیرى در علم حدیث و رقائق[۱۰۷]، از جمله صحیح بخارى را از وى شنیده است.
مکین الدین ابو شجاع زاهر بن رستم اصفهانى بزّاز، امام مقام ابراهیم در مکه معظمه. چنانکه در گذشته گفته شد، کتاب الجامع و العلل ابو عیسى محمد بن عیسى ترمذى را که از صحاح سته اهل سنت است از وى شنیده است. استاد کتاب مذکور را از کرخى، از خزاعى محبوبى، از مسلم براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
البرهان نصر بن ابى الفتوح بن عمر حصرى، امام مقام حنابله در مکه معظمه.
از وى کتب کثیرى شنیده است، از آن جمله است سنن ابو داود سجستانى[۱۰۸] که ازجمله صحاح سته است. این استاد کتاب مذکور را با چهار واسطه (به این صورت: از ابو جعفر بن محمد بن على بن سمنانى، از ابو بکر احمد بن على بن ثابت خطیب، از ابو عمر قاسم بن جعفر بن عبد الواحد هاشمى بصرى، از ابو على محمد بن احمد بن عمر لؤلئى از ابو داود) برایش حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است. کتب ابن ثابت خطیب را نیز از ابو جعفر سمنانى براى وى حدیث کرده است.
سالم بن رزق اللّه افریقى. کتاب المعلم بفوائد مسلم ابو عبد اللّه مازرى[۱۰۹] را از وى شنیده، استاد کتاب مذکور را از مؤلف آن مازرى و نیز جمیع مؤلّفات و مصنّفات خود را براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.
محمد ابو الولید بن احمد بن محمد بن سبیل. بسیارى از مؤلّفات این استاد را پیش وى خوانده، استاد از تألیفاتش کتاب نهایه المجتهد و کفایه المعتضد و کتاب الاحکام الشرعیّه را به گونه مناوله به وى داده است[۱۱۰].
ابو الوابل بن العربى. کتاب سراج المهتدین قاضى ابن العربى را از وى شنیده است. ابو الوابل کتاب مذکور را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
ابو الثّناء محمود بن مظفر اللبّان. کتابهاى ابن خمیس[۱۱۱] را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده است.
محمد بن محمد بن محمد بکرى. رساله قشیرى را از این استاد شنیده و استاد رساله مذکور را از ابو الاسعد عبد الرحمن بن عبد الواحد بن عبد الکریم بن هوازن قشیرى، نوه مؤلف رساله، از خود مؤلف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
ضیاء الدین عبد الوهاب بن على بن على بن سکینه، شیخ الشیوخ بغداد. از این شیخ نیز حدیث شنیده و اجازه عامّه گرفته است.
ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانى قزوینى[۱۱۲]. تألیفات بیهقى[۱۱۳] را براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.
ابو طاهر احمد بن محمد بن ابراهیم. از وى اجازه عامّه داشته است.ابو طاهر سلفى اصفهانى[۱۱۴]. بنابه نوشته ابن عربى، او از ابو الحسن شریح بن عمر بن شریح رعینى مقرى، روایت مىکرده و به وى اجازه روایت داده است.
همچنین از محمد نصّار بیهقى براى وى حدیث کرده است.
جابر بن ایوب حضرمى. از ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى مقرى روایت مىکرده است و به ابن عربى اجازه عامه داده است.
محمد بن اسماعیل بن محمد قزوینى. به وى اجازه عامه داده است.
حافظ و مورخ بزرگ ابن عساکر[۱۱۵]. این استاد نیز به وى اجازه عامه داده است.
ابو الفرج عبد الرحمن بن على بن جوزى[۱۱۶]. کتابه به وى اجازه داده است تا
محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، متن، ص: ۱۰۵
جمیع تألیفاتش را از نظم و نثر روایت کند و برخى از آن تألیفات مثل صفوه الصّفوه و مثیر الغرام را مخصوصا نام برده است.
ابن[۱۱۷] مالک. مقامات حریرى را از مصنّفش براى وى حدیث کرده است.
جز اعلام مذکور، باز ابن عربى نام کسانى را در زمره مشایخ و اساتید خود آورده است که همه آنان در عصر و زمان خود از ادیبان و عالمان برجسته و از ائمه فقه و حدیث به شمار مىرفتهاند. از آن کسان است: ابو عبد اللّه بن العزى الفاخرى، ابو سعید عبد اللّه بن عمر بن احمد بن منصور الصفا، ابو القاسم خلف بن بشکوال[۱۱۸]، قاسم بن على بن حسن بن هبه اللّه بن عبد اللّه بن حسین شافعى، یوسف بن حسن بن ابو النّقاب بن حسین و برادرش ابو القاسم ذاکر بن کامل بن غالب، محمد بن یوسف بن على غزنوى خفّاف، ابو حفص عمر بن عبد المجید بن عمر بن حسن بن عمر بن احمد قرشى، ابو بکر بن ابى الفتح شیخانى، مبارک بن على بن حسین طبّاخ، عبد الرحمن بن استاد معروف به ابن علوان، عبد الجلیل زنجانى، ابو القاسم هبه اللّه بن شدّاد موصلى، احمد بن ابى منصور، محمد بن ابى المعالى صوفى معروف به ابن الثناء، محمد بن ابى بکر طوسى، مهذّب بن على بن هبه اللّه ضریر، رکن الدین احمد بن عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر طوسى خطیب و برادرش شمس الدین ابو عبد اللّه قرمانى، عبد العزیز بن اخضر، ابو عمران عثمان بن ابى یعلى بن ابى عمر ابهرى شافعى از اولاد برّاء بن عازب، سعید بن محمد بن ابى المعالى، عبد الحمید بن محمد بن على بن ابى المرشد قزوینى، ابو النجیب قزوینى، محمد بن عبد الرحمن بن عبد الکریم فاسى، ابو الحسن على بن عبد اللّه بن حسین رازى، احمد بن منصور جوزى، ابو محمد بن اسحاق بن یوسف بن على، ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حجرى، ابو الصّبر ایّوب بن احمد مقرى، ابو بکر محمد بن عبید سکسکى، عبد الودود بن سمحون قاضى نبک[۱۱۹]، عبد المنعم بن قرشى خزرجى، على بن عبد الواحد بن جامع، ابو بکر بن حسین قاضى مرسیه، ابو جعفر بن یحیى ورعى، ابن هذیل، ابو زید سهیلى (این شخص جمیع تألیفاتش را از جمله کتاب الرّوض الانف فى شرح السیره و المعارف و الاعلام را براى وى حدیث کرده است)، ابو عبد اللّه بن فخّار مالقى محدث، ابو الحسن بن صائغ انصارى، عبد الجلیل مؤلف کتاب المشکل فى الحدیث و شعب الایمان، ابو عبد اللّه بن مجاهد، ابو عمران موسى بن عمران میرتلى، الحاج محمد بن على بن اخت ابى الربیع مقوّمى و على بن نضر.
ما نام استادان و مشایخ مزبور را از نامه ابن عربى که به کیکاوس اوّل نوشته نقل کردیم. از این نامه برمىآید که او جز اشخاص مذکور که شمارشان به هفتاد کس مىرسد باز استادان و مشایخى داشته است که به جهت خوف ملال و ضیق وقت از ذکر نامشان خوددارى کرده است[۱۲۰].
محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى//محسن جهانگیری
ادامه دارد…
[۱] ( ۲)- ظاهرا آغاز تصنیف ترجمان الاشواق، سال ۵۹۸ و پایان آن ۶۱۱ بوده است. براى مزید اطلاع ر. ک. به
. ۶٫ p, qawhsA la namujraT ehT, noslohciN. A dlonyeR
[۲] ( ۳)- فریده: گوهر گرانبها.
[۳] ( ۴)- یتیمه: گوهر یکتا و بىهمتا.
[۴] ( ۱)- ابن عربى که قائل به وحدت وجود، وحدت محبوب و وحدت معبود است، حق تعالى را محبوب، معبود، و جمیل على الاطلاق مىداند که جمالش در مرایاى اعیان و صفحات وجود نمایان است، و نظام دختر مکین الدّین مجلاى کامل و صورت بارز آن جمال و به راستى شایسته کتاب ترجمان الاشواق است. شایسته ذکر است، با اینکه ابن عربى ترجمان الاشواق را در ستایش زیباییهاى ظاهرى و معنوى نظام سروده، در آن به ندرت از وى نام برده است. تا آنجا که اطّلاع حاصل شد در دو مورد( ص ۸۳، بیت سوم و ص ۱۲۷، بیت دوم) صراحتا، و در یک مورد( ص ۱۶۰ بیت اول) اشاره از او نام مىبرد. البتّه در ص ۱۸۶، بیت چهارم نیز کلمه نظام آمده ولى معلوم نیست مقصود نظام دختر مکین الدین باشد.
[۵] ( ۲)- قسّ بن ساعده، با ضم اول، نام حکیم بلیغى است در عرب.( منتهى الارب، ج ۳، ص ۱۰۲۳).
[۶] ( ۳)- معن بن زائده، با فتح اول، نام جوانمردى معروف در عرب.( همان، ج ۴، ص ۱۱۹۸).
[۷] ( ۴)- سموئل بر وزن سفرجل نام پرندهاى است که کنیهاش ابو براء است. به جبرئیل نیز اطلاق شده است.
( همان، ج ۲، ص ۵۸۵).
[۸] ( ۱)- ترجمان الاشواق، ص ۷، ۸، ۹٫
[۹] ( ۲)- همان، ص ۷۸٫
[۱۰] ( ۳)- همان، صص ۸۳، ۸۴٫
[۱۱] ( ۱)- همان، ص ۸۴٫
[۱۲] ( ۲)- گفتنى است، ابن عربى تأکید مىکند: روا نیست درباره خداوند شعرى- اعم از نسیب، یا مدیح- انشاد شود که مقصود نخستین از آن غیر خداوند باشد که آن به منزله آن است که کسى براى تقرّب به خدا با نجاست وضو بسازد.( فتوحات مکّیه، ج ۳، ص ۵۶۲).
[۱۳] ( ۱)- ترجمان الاشواق، ص ۹٫
[۱۴] ( ۲)- عتیق به معناى قدیم، و بیت عتیق کعبه است.
[۱۵] ( ۳)- فتوحات مکّیه، تحقیق عثمان یحیى و ابراهیم مدکور، سفر اول، مقدّمه به قلم عثمان یحیى، ص ۲۸٫
آقاى محمود محمود غراب مىنویسد: از فتوحات مکّیه نسخهاى به خط ابن عربى در سى و هفت جزء پیدا شده که او از کتابت نسخه اول آن در سال ۵۹۸ در مکّه فراغت یافته و پس از آن تا سال ۶۳۶ پیوسته به تزیید و تنقیح آن پرداخته است.( ر. ک. به محمود محمود غراب، محیى الدین بن عربى.
ترجمه حیاته من کلامه، ص ۱۸۶).
[۱۶] ( ۴)- ابن عربى حیاته و مذهبه، ص ۵۹٫
[۱۷] ( ۵)- عبد اللّه بن عباس( متوفاى ۶۸ ه) محدّث و مفسّر معروف، از اصحاب پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- و از یاران على- علیه السلام- است که در جنگ جمل و صفّین حضور داشته است.( الاعلام، ج ۴، ص ۲۲۸).
[۱۸] ( ۶)- رسائل ابن عربى، ج ۲، رساله حلیه الابدال، ص ۱٫
[۱۹] ( ۷)- شرح رساله روح القدس، ص ۷، ۹٫۳۸ .p ,aisuladnA fo sifuS
[۲۰] ( ۱)- فتوحات مکّیّه، ج ۳، ص ۶۹٫
[۲۱] ( ۲)- ابو العباس احمد سبتى ابن هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسى است که عبد صالحى بوده است و در همان زمان حیات و قدرت پدرش ترک دنیا کرده و عزلت و انقطاع گزیده است. در سال ۱۸۴ در زمان حیات پدرش از دنیا رفته است. او را بدین جهت سبتى گفتهاند که او از ایام هفته فقط روز شنبه به کسب و کار مىپرداخته و به این وسیله اندک روزى حلالى به دست مىآورده و بقیه ایام هفته را به عبادت و اطاعت خداوند مىگذرانیده است.( وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۱۶۸).
[۲۲] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، ج ۲، ص ۱۵، سطر ۹ از آخر. ج ۴، ص ۱۱٫
[۲۳] ( ۱)- متن حدیث:« مثلى فى الانبیاء کمثل رجل بنى حائطا فاکمله الّا لبنه واحده فکنت انا تلک اللّبنه فلا رسول و لا نبىّ بعدى».( همان، ج ۱، باب ۶۵، صص ۳۱۸، ۳۱۹).
[۲۴] ( ۲)- توزر، با فتح اوّل سکون ثانى و فتح ثالث، نام شهرى در آفریقا.( مراصد الاطّلاع، ج ۱، ص ۲۸۰).
[۲۵] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، ج ۱ باب ۶۵، صص ۳۱۸، ۳۱۹٫
[۲۶] ( ۴)- تردید از خود ابن عربى است.
[۲۷] ( ۵)- همان، ج ۲، باب ۱۹۸، ص ۴۵۰، سطر ۹٫
[۲۸] ( ۶)- شرح حال ابن عربى پیوست ج ۴ فتوحات مکّیّه، ص ۵۵۶٫
[۲۹] ( ۱)- همان، ج ۱، باب ۲۵، صص ۱۸۶، ۱۸۷٫
[۳۰] ( ۲)- ابن عربى، دیوان، صص ۵۳، ۵۶، ۵۷، ۵۹٫
[۳۱] ( ۳)- همان، ص ۵۴٫
[۳۲] ( ۴)- دنباله ابیات:
« البستها ثوب تقى | من کلّ خلق معجب |
و قلت یا بنت اسلکى | طریقتى و مذهبى- |
—
« فمذهبى شرع النّبى | الهاشمىّ العربى» |
( همان، ص ۵۷).
گفتنى است، هیچیک از بانوان نامبرده شناخته نشد. آقاى جرجیس فتح اللّه نوشته مقصود از فاطمه و صفیّه، همان نظام است. اللّه اعلم.( ر. ک. به تراث الاسلام، موصل، ۹۵۴، ۱ ص ۱۶۴٫( ترجمه کتاب).malsI fO ycageL ehT
[۳۳] ( ۱)- همان، صص، ۵۳، ۵۴، ۵۶، ۵۷، ۵۹٫
[۳۴] ( ۲)- اشاره به آیه\i« اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً»\E( سوره یوسف( ۱۲)، آیه ۹۳). ر.
ک. به الشّیخ الاکبر محیى الدین ابن العربى، ترجمه حیاته من آثاره، ص ۹۱٫
[۳۵] ( ۳)- فتوحات مکّیه، ج ۳، ص ۱۷٫
[۳۶] ( ۴)- الکبریت الاحمر، ص ۱۴، حاشیه الیواقیت و الجواهر، ج ۱، ص ۱۴٫
[۳۷] ( ۱)- التذکارى، ص ۳۰۴٫
[۳۸] ( ۲)- جامى مىنویسد:« قال- رحمه اللّه علیه- صحبت أنا و الخضر، و تأدّبت به و أخذت عنه فى وصیّه اوصانیها شفاها التسلیم بمقامات الشیوخ و غیر ذلک و رأیت منه ثلاثه اشیاء من خرقه العوائد رأیته یمشى على البحر و طىّ الارض و رأیته یصلّى فى الهواء».( نفحات الانس، ص ۵۴۷).
[۳۹] ( ۳)- طرطوس بر وزن قربوس، نام شهرى است در شام.( مراصد الاطّلاع، ج ۲، ص ۸۸۴).
[۴۰] ( ۱)- از این شخص گاهى آبوزرى( فتوحات مکّیّه، دار صادر بیروت، ج ۱، ص ۱۸۷)، گاهى آبّتوزرى( فتوحات مکّیه، تحقیق عثمان یحیى، سفر ۳، ص ۱۸۶)، گاهى آب نوروزوى( الجانب الغربى، مخطوط، ص- التذکارى، ص ۳۰۳)، و گاهى هم نورزى( الجانب الغربى، مطبوع، ص ۲۱۲) نام برده شده است.
[۴۱] ( ۲)- الجانب الغربى، ص ۲۱۱- ۲۱۳٫
[۴۲] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، تحقیق عثمان یحیى، سفر ۳، ص ۱۸۶، پاورقى.
[۴۳] ( ۴)- محله مشهورى است در مصر.
[۴۴] ( ۱)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، جلد ۲، ص ۵۴، سطر ۴٫
[۴۵] ( ۲)- در نفح الطیب، جزء ثانى، ص ۳۷۹ آمده است که اهل دیار مصر بر وى خرده گرفتند و در ریختن خونش کوشیدند ولى خداوند به دست شیخ ابو الحسن به جائى از دستشان رهایى بخشید که او در خلاصش کوشید و سخنش را تأویل کرد و پس از رهایى نزد شیخ مذکور آمد و گفت:« کیف یحبس من حلّ منه اللّاهوت فى النّاسوت».
[۴۶] ( ۱)- ر. ک. به شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۹۶٫
[۴۷] ( ۲)- مقدمه تفسیر منسوب به ابن عربى، ج ۱، ص ۹٫
[۴۸] ( ۳)- در فتوحات مکّیّه( ج ۲، باب ۱۸۸، ص ۳۷۶، سطر ۱۵ از آخر) آورده است:« ثبت عن رسول اللّه- صلى اللّه علیه- انّه قال انّ الرّساله و النّبوّه قد انقطعت فلا رسول بعدى و لا نبىّ قال فشقّ ذلک على النّاس فقال لکن المبشّرات فقالوا یا رسول اللّه و ما المبشّرات فقال رؤیا المسلم و هى جزء من اجزاء النبوه. هذا حدیث حسن صحیح من حدیث انس بن مالک حدّثنا به امام المقام بالحرم المکى الشریف، تجاه الرکن الیمانى الذى فیه الحجر الاسود سنه اربع و ستمائه شیخنا مکین الدین ابو شجاع زاهر بن رستم الاصبهانى البزاز».
[۴۹] ( ۱)- عز الدین کیکاوس اول، پسر غیاث الدین کیخسرو از پادشاهان سلجوقى آسیاى صغیر است که در ماه صفر سال ۶۰۸ در قونیه به تخت سلطنت نشست و تا سال ۶۱۶ پادشاهى کرد.( اخبار سلاجقه روم، مقدمه به قلم آقاى دکتر محمد جواد مشکور، تهران ۱۳۵۰، ص ۹۵).
[۵۰] ( ۲)- نفح الطیب، ج ۲، ص ۳۶۳٫
[۵۱] ( ۳)- مقدمه تفسیر منسوب به ابن عربى، ج ۱، ص ۲٫
[۵۲] ( ۱)- فتوحات مکّیّه، ج ۲، فصل ۱۱، ص ۴۲۴، سطر ۱۰ از آخر.
[۵۳] ( ۲)- قونیه، ملطیّه، قیصریّه، سیواس و ارزن روم از شهرهاى آسیاى صغیر یا روم شرقىاند. قونیه از سال ۶۷۰ تا ۷۰۰ پایتخت سلجوقیان بوده است.( اخبار سلاجقه روم، مقدمه، ص ۹۵).
[۵۴] ( ۳)- فتوحات مکّیّه ج ۳، باب ۳۷۳، ص ۴۵۹، سطر ۱۳ از آخر.
[۵۵] ( ۴)- در فتوحات مکّیّه،( ج ۲، ص ۱۵، سطر ۳ از آخر) آورده است:« و اخبرت انّ واحدا منهم بوکاء من جمله العوانیه من اهل ارزن الروم اعرف ذلک الشخص بعینه و صحبته و کان یعظّمنى و یرانى کثیرا و اجتمعت به فى دمشق و فى سیواس و فى ملطیّه و فى قیصریه و خدمنى مدّه و کانت له والده کان برّا بها اجتمعت به فى حرّان فى خدمه والدته»: به من خبر داده شد که یکى از آنها( رجال ایام سته که هجّیرشان آیه\i« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ»\E است) بوکاء است که از جمله عوانیه و از اهل ارزن الروم است. آن شخص را مىشناسم و با وى مصاحبت داشتهام. او مرا بزرگ مىداشت و مرا بسیار مىدید و من با وى در دمشق، سیواس، ملطیّه و قیصریّه دیدار کردم و او مرا خدمت کرد. مادرى داشت که به وى نیکى مىکرد. من در حرّان در خدمت مادرش با وى ملاقات کردم.
[۵۶] ( ۵)- در همان( ج ۲، باب ۷۳، ص ۸، سطر ۱۴ از آخر) نوشته است:« لقیت واحدا منهم بدنیسر من دیار– بکر ما رأیت منهم غیره و کنت بالاشواق الى رؤیتهم»: یکى از ایشان( رجبیّون) را در دنیسر ملاقات کردم. از این جماعت جز وى کسى را ندیدهام، با اینکه همواره به دیدارشان اشتیاق داشتهام.
توضیح: رجبیّون چهل کسند، نه افزون مىشوند و نه کاهش مىیابند، حالشان قیام به عظمت خداوند است، ایشان از افرادند و ارباب قول ثقیلند برابر قول خداوند که فرمود:\i« إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا»\E:
همانا بزودى بر تو سخن سنگینى نازل سازیم( سوره المزمل،( ۷۳)، آیه ۵). به این جهت رجبیّون نامیده شدهاند که حال این مقام براى آنان در طول سال فقط در ماه رجب تحقق مىیابد، از آغاز تا پایان ماه.
( همان).
[۵۷] ( ۱)- نفح الطیب، ج ۲، صص ۳۶۲- ۳۸۱٫
شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۹۴٫
[۵۸] ( ۲)- این خلیفه سى و چهارمین خلیفه عباسى الناصر لدین اللّه احمد است که از سال ۵۷۵ تا سال ۶۲۲ خلافت کرده است.
[۵۹] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، ج ۴، ص ۴۹۲، سطر ۶ از آخر.
[۶۰] ( ۱)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، ج ۲، ص ۴۵۴٫
فتوحات مکّیه، ج ۴، ص ۵۴۷، سطر ۱۲٫
ابن عربى از سلطه صلیبیان بر بیت المقدس و ایذاء و آزارهاى آنها بر مسلمانان سخت نگران و آزرده و به کفّار بهویژه صلیبیان بدبین بوده است. لذا چنانکه دیدیم به پادشاه سفارش مىکند، دست کفّار را در کشور اسلامى به فسق و فجور و عمل جاسوسى باز نگذارد و فریب آنها را نخورد که براى مسلمانان سرانجامى ناگوار خواهد داشت. او باز نارضایتى و آزردگى خود را از کفّار عموما و از صلیبیان خصوصا در ضمن وصیّتى چنین اظهار مىدارد: تا مىتوانید در دیار کفر اقامت نکنید که اقامت در دار کفر و تحت ذمّه کفّار اهانت به اسلام است. و پس از استشهاد به کتاب خدا و حدیث پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- مسلمانان را از زیارت بیت المقدّس که در آن زمان به دست صلیبیان بوده باز مىدارد و آن را عملى ناروا و نامشروع مىداند.( همان، ص ۴۶۰).
[۶۱] ( ۲)- آناتولى، تقریبا کشور ترکیّه امروزى است.
[۶۲] ( ۳)- ابن عربى حیاته و مذهبه، ص ۷۴٫
[۶۳] ( ۱)- به نظر مىآید ابن عربى شرح ترجمان الاشواق، یعنى ذخائر الاعلاق را در سال ۶۱۱ در حلب آغازیده و در مکّه به پایان رسانیده است. براى اطّلاع از نظرات دیگران ر. ک. به ابن عربى حیاته و مذهبه، ۷۴
- Nicholson, The Tarjuman al Ashwaq, p. 6
[۶۴] ( ۲)- همین کتاب، ص ۷۲٫
[۶۵] ( ۱)- ترجمان الاشواق، مقدمه، ص ۹٫
فتوحات مکّیّه، ج ۳، ص ۵۶۲٫
[۶۶] ( ۲)- ترجمان الاشواق، صص ۱۰، ۱۱٫
[۶۷] ( ۱)- ترجمان الاشواق، ص ۱۴٫
[۶۸] ( ۱)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، ج ۲، ص ۴۲۰٫
[۶۹] ( ۲)- یحیى بن حبش، شهاب الدین سهروردى شیخ الاشراق( ۵۴۹- ۵۸۷).
[۷۰] ( ۳)- ملک ظاهر غیاث الدین، صاحب حلب، پسر صلاح الدین یوسف بن ایّوب، در ماه رمضان سال ۵۶۸ در قاهره متولد شد و در بیستم جمادى الآخره ۶۱۳ در قلعه حلب وفات یافت و در همانجا مدفون شد.
( وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۶). این پادشاه، چنانکه اشاره شد، دوست و حامى سهروردى بود و در برابر فقهاى حلب و پدرش صلاح الدین از وى حمایت کرد اگرچه حمایتش به جایى نرسید و بىحاصل ماند که سهروردى کشته شد. در اینکه ملک ظاهر در نشستهایش با ابن عربى درباره سهروردى و سرگذشت و افکارش با وى سخن به میان آورده- با اینکه به نظر نزدیک مىنماید- خبرى به دست نیامد.
[۷۱] ( ۱)- فتوحات مکّیّه، ج ۴، ص ۵۳۹، سطر ۱۵ از آخر.
[۷۲] ( ۲)- همان، ج ۳، باب ۳۱۸، ص ۶۹، سطر ۳ از آخر.
[۷۳] ( ۳)- همان، ج ۴، ص ۸۳٫
[۷۴] ( ۴)- اى کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که با رسول راز مىگویید پیش از آن صدقه بدهید.( سوره المجادله( ۵۸)، آیه ۱۴). الدّر الثمین، ص ۳۰٫
[۷۵] ( ۱)- همان.
[۷۶] ( ۲)- دراسات فى تاریخ الفلسفه العربیّه الإسلامیه، ص ۵۷۳٫
[۷۷] ( ۳)- همان، ص ۵۷۲٫
[۷۸] ( ۴)- جامع کرامات الاولیاء، ج ۱، ص ۲۰۲٫
[۷۹] ( ۱)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، ج ۱، ص ۲۸۲، سطر ۱۱٫
[۸۰] ( ۲)- فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۴۴۹٫
[۸۱] ( ۳)- مبشّره: رؤیاى صادق. خواب راست.
[۸۲] ( ۴)- از عبارات ابن عربى که آورده است:« فقال لى هذا کتاب فصوص الحکم خذه و اخرج به الى النّاس ینتفعون به»( این کتاب فصوص الحکم است، بگیر و به سوى مردم بیرون آر تا از آن بهرهمند شوند)، استفاده مىشود که او خود این کتاب را فصوص الحکم نام ننهاده است، بلکه از پیش نام آن در نزد خداوند این بوده و یا پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- آن را به این نام نامیده است.
توضیح: فص به معناى نگین انگشترى، زبده و خلاصه شىء است. از آنجا که میان اسم و مسمّا باید– مناسبتى موجود باشد پس این اسم اشاره به این دارد که این کتاب خلاصه حکم و اسرارى است که به ارواح انبیاى مذکور در آن نازل گردیده است. به علاوه چون تنزلات وجود و معارج آن دورى است و قلب انسان کامل محل نقوش حکم الهى است، حکم الهى را به حلقه انگشترى و قلب را به نگین آن که محل نقوش است تشبیه کرده است.( ر. ک. به قیصرى، شرح فصوص، شرح دیباچه، ص ۵۴).
[۸۳] ( ۱)- مقدمه کشف الغطاء، ص ۱۴٫
[۸۴] ( ۲)- گزارش عثمان یحیى بنا به نقل آقاى ایزوتسو)ustuzI (
ibarA nbI msioaT dna msifuS ni stpecnoC lacihposolihp yeK eht fo yduts evitarapmoC A. uzt- gnauhC uztoaL dna
[۸۵] ( ۱)- دیوان ابن عربى، ص ۹۱٫
[۸۶] ( ۲)- همان، ص ۲۷۷٫
[۸۷] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، ج ۴، ص ۵۵۳، سطر ۳ از آخر صفحه.
[۸۸] ( ۱)- نفح الطیب، ج ۲، ص ۳۶۱٫
[۸۹] ( ۲)- محیى الدین بن محمد بن ابى الحسن على، ملقّب به زکى الدین، ادیب، شاعر، خطیب و فقیه شافعى در سال ۵۵۰ در دمشق متولد شده، در سال ۵۸۸ به تصدى مقام قضاوت آن شهر نایل آمده و در سال ۵۹۸ در همان شهر وفات یافته است. نزد سلطان صلاح الدین، منزلتى بسیار عالى داشته است که چون سلطان در ۱۸ ماه صفر ۵۷۹ شهر حلب را فتح کرده، او قصیدهاى ساخته که در یکى از ابیات آن سلطان را به فتح بیت المقدس در ماه رجب بشارت داده است و آن بیت این است:
« و فتحک القلعه الشهباء فى صفر | مبشّر بفتوح القدس فى رجب» |
از خوشآمد روزگار، پس از چهار سال، همانطور که مژده داده بوده، در بیست و هفتم ماه رجب سال ۵۸۳ بیت المقدس فتح شده است و چون از وى سؤال شده که این را از کجا دانستهاى پاسخ داده از تفسیر ابن برّجان درباره آیه\i« الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ»\E( سوره الرّوم( ۳۰)، آیات ۱، ۲، ۳٫ وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۵۹۴).
[۹۰] ( ۳)- شذرات الذهب، ج ۵، ص ۲۰۲٫
[۹۱] ( ۴)- ابن عربى حیاته و مذهبه، ص ۹۵٫
[۹۲] ( ۵)- در مأخذ فوق نام این سلطان، سلیم دوم آمده است. در نفح الطیب( ج ۲، ص ۳۷۸) و در کتاب جامع کرامات الاولیاء( ج ۱، ص ۲۰۲) فقط سلیم ضبط شده است بدون اشاره به اینکه کدام سلیم است، اول، دوم، یا سوم؛ ولى در کتاب اخیر سال ورودش به شام ۹۲۳ تعیین شده است که با ورود سلطان– سلیم اول به شام مطابقت دارد. چنانکه در کتاب احسن التواریخ آمده است که در ۲۰ رمضان ۹۲۳ کوکبه سلطنت وارد شهر دمشق گردید و تا ۲۲ صفر ۹۲۴ در آنجا اقامت گزید.
( احسن التواریخ، مطبعه برادران باقرزاده ۱۳۳۲ ص ۶۸).
[۹۳] ( ۱)- نفح الطیب، ج ۲، ص ۳۷۸٫
[۹۴] ( ۲)- عنوان کامل این کتاب الشّجره النّعمانیّه و الرموز الجفریّه فى الدوله العثمانیه است.
[۹۵] ( ۳)- جامع کرامات الاولیاء، ج ۱، ص ۲۰۲٫
[۹۶] ( ۴)- نفح الطّیب، ج ۲، ص ۳۷۸٫
[۹۷] ( ۱)- ابن عربى در کتاب وصایا راجع به وى مىنویسد که ابو بکر محمد بن خلف بن صاف لخمى، استادم در قرائت در« قوس الحنیّه» اشبیلیه در اکثر مجالسش ما را وصیت مىکرد که:« احذر عدوّک مرّه و احذر صدیقک الف مرّه. فلربّما هجر الصدیق. فکان اعرف بالمضرّه».( کتاب وصایا، ص ۲۸۴).
[۹۸] ( ۲)- رعین( به ضم را و فتح عین) نام ناحیهاى است در یمن.( مراصد الاطلاع ج ۲، ص ۶۲۲).– ابو عبد اللّه، محمد بن رعینى اشبیلى مقرى در زمان خود از ائمه مقریان اندلس بوده و در علم قرائت قرآن آثار بدیعى از خود به یادگار گذاشته که از آن جمله کتاب کافى مذکور است. در سال ۴۷۶ از دنیا رفته است.( بغیه الوعاه، ج ۲، ص ۱٫ معجم المطبوعات، ج ۲، ص ۱۷۷۶).
[۹۹] ( ۱)- ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح، پسر همان ابو عبد اللّه محمد بن شریح صاحب کتاب کافى است که مانند پدرش در عصر خود از مقریان بزرگ و شیخ این جماعت بوده است. مردم براى اخذ علوم قرآن بهسویش مىشتافتهاند و به شاگردیش افتخار مىکردهاند. از پدرش و ابو محمد بن خزرج و ابو عبد اللّه بن منظور و ابو عبد اللّه خولانى و دیگران حدیث شنیده و از ابن حزم اجازه روایت دریافت کرده است.
خطیب اشبیلیه شده و مدت پنجاه سال به این شغل اشتغال داشته است. در سال ۴۵۱ به دنیا آمده و در سال ۵۳۹ درگذشته است.( العبر فى خبر من غبر، ج ۴، ص ۱۰۷٫ بغیه الوعاه، ج ۲، ص ۱).
[۱۰۰] ( ۲)- علامه ابو القاسم عبد الرحمن محمد بن غالب انصارى قرطبى مقرى ابن شرّاط، متوفاى سال ۵۶۸٫
( تذکره الحفاظ، ج ۴، ص ۱۳۶۰).
[۱۰۱] ( ۳)- تبصره، در قرائات سبع و در پنج جزء از مشهورترین مصنفات شیخ ابو محمد مکى بن ابى طالب مقرى قیسى( متوفاى ۴۳۷) است.( کشف الظنون، ج ۱، ص ۳۳۹).
[۱۰۲] ( ۱)- ابو عمرو دانى( متولد سال ۳۷۱) از حافظان قرآن، شیخ الاسلام زمان و از پیشوایان علم قرائت، حدیث و رجال بوده است و در حفظ و تحقیق کسى با وى برابرى نمىکرده است. صد و بیست جلد کتاب نوشته و در سال ۴۴۴ در دانیه درگذشته است.( تذکره الحفّاظ، صص ۴۲۹- ۴۳۰). دانیه( به کسر نون) شهرى است در اندلس از اطراف بلنسیه.( مراصد الاطلاع، ج ۲، ص ۵۱۰).
[۱۰۳] ( ۲)- در نامه ابن عربى به کیکاوس اول که در کتاب جامع کرامات الاولیاء، ج ۱، ص ۲۰۳ به چاپ رسیده« دربون» آمده که ما هم عین آن را نقل کردیم. اما به نظر مىآید که در استنساخ و یا چاپ اشتباه شده و در اصل« زرقون» بوده است و این شخص ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن احمد بن سعید انصارى اشبیلى معروف به ابن زرقون است که از حافظان قرآن بوده و در سال ۵۸۶ درگذشته است.( تذکره الحفاظ، ج ۴، ص ۱۳۶۰).
[۱۰۴] ( ۳)- ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه نمیرى، حافظ قرآن، عالم به قرائت، فقه و حدیث و رجال بوده و در فقه به شافعى تمایل داشته است. از اندلس بیرون نرفته و در قرطبه و سایر بلاد اندلس از محدثین بزرگ حدیث شنیده است. در حدیث و رجال و برخى دیگر از معارف زمانش از خود آثارى به یادگار گذاشته است که از جمله کتاب التمهید است که ده جزء است و ابن حزم در فقه الحدیث کتابى بهتر از آن نشناخته است. دیگر کتاب الاستیعاب است که در علم رجال است و در چهار جزء است.
کتابهاى زیر نیز از آثار اوست: جامع بیان العلم و فضله، الدرر فى اختصار المغازى و السّیر، الشّواهد فى اثبات خبر الواحد، کتاب التّقصّى لما فى الموطّا من حدیث رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- کتاب اخبار ائمه الامصار، کتاب البیان عن تلاوه القرآن، کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فى اوصافهم عن الحکماء و العلماء و …. در سال ۳۶۲ متولد شده و در سال ۴۶۰ وفات یافته است.( ر. ک. به بغیه الملتمس فى تاریخ رجال اهل الاندلس، صص ۴۷۴، ۴۷۵).
[۱۰۵] ( ۱)- ابو محمد عبد الحق بن عبد الرحمن بن عبد اللّه ازدى اشبیلى حافظ، معروف به ابن خرّاط، از اعلام فقه و حدیث و لغت بوده است. کتابهاى مهمى از قبیل الاحکام الصغرى و الکبرى و کتاب الجمع بین الکتب السته را تألیف کرده است. از ابو بکر العربى، از ابو الحسن شریح و دیگران روایت مىکرده است. به بجایه رفته و در آنجا به پیشه خطابه پرداخته است. در سال ۵۸۱ در ۷۱ سالگى در همانجا از دنیا رفته است.( العبر فى خبر من غبر، ج ۴، صص ۲۴۳- ۲۴۴٫ بغیه الملتمس، ص ۳۷۸).
[۱۰۶] ( ۲)- حرستانى، منسوب به حرستا( به فتح اول و دوم و سکون سوم) نام جایى است در شام.
[۱۰۷] ( ۳)- الرقائق: معارف طریقت و سلوک.( کشاف اصطلاحات الفنون، ج ۱، ص ۵۸۱).
[۱۰۸] ( ۴)- سلیمان بن اشعث بن شدّاد بن عمرو ازدى معروف به ابو داود سجستانى از مؤلفان صحاح سته– است که در سال ۲۰۲ متولد شده است. او براى اخذ حدیث به خراسان، شام، مصر مسافرت کرده و در پایان در بصره اقامت گزیده و در سال ۲۷۵ در آنجا درگذشته است. کتاب سنن خود را از مسموعات خویش از ثقات تألیف کرده و به نظر احمد بن حنبل رسانیده و احمد آن را پسندیده است.
( وفیات الاعیان، ج ۲، رقم ۲۷۲، ص ۴۰۴٫ طبقات الحفاظ، رقم ۵۹۳، ص ۲۶۱).
[۱۰۹] ( ۱)- ابو عبد اللّه مازرى( مازر به فتح زاء و کسر آن، شهرکى است در جزیره صقلیّه) محمد بن على بن عمر مالکى محدث، مصنف کتاب المعلم فى شرح مسلم از کبار ائمه زمانش بوده است. در ۸۳ سالگى در سال ۵۳۶ درگذشته است.( العبر فى خبر من غبر، ج ۴، ص ۱۰۰).
در بغیه الملتمس( ص ۱۳۳) نام کتاب همانطور که ما در متن از نامه خود ابن عربى آوردهایم- المعلم بفوائد مسلم- است.
[۱۱۰] ( ۲)- عبارت ابن عربى این است:« و ناولنى کتاب نهایه المجتهد و کفایه المعتضد و الاحکام الشرعیّه من تآلیفه». مناوله در اصطلاح علم الحدیث این است که شیخ اصل را بدهد و بگوید این سماع من است، بدون تصریح به اجازه.( ر. ک. به الوجیزه، ص ۸۲ در مجموعه شامل کتاب الرجال علامه محمد تقى مجلسى و رجال علامه حلى).
[۱۱۱] ( ۱)- ابن خمیس مجد الدین ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن حسین شافعى، از فقها و قضات زمانش بوده و فقه را در بغداد از ابو حامد غزالى فرا گرفته است. کتب کثیرى تألیف کرده است، مانند کتاب مناقب الابرار که بر اسلوب رساله قشیرى نوشته شده است و مناسک الحج و اخبار المنامات. او در سال ۵۳۱ مرده است.( الوافى بالوفیات، ج ۱، ص ۱۶۱٫ دائره المعارف بستانى، ج ۳، ص ۴۶).
[۱۱۲] ( ۲)- ابو الخیر شافعى در سال ۵۰۲ در قزوین متولّد شد. در نیشابور فقه آموخت و حدیث شنید. به بغداد رفت و در نظامیّه آن شهر به وعظ پرداخت. گویند هر شب قرآن را ختم مىکرد. به قزوین برگشت و در سال ۵۵۵ درگذشت.( مرآه الزمان، ج ۸، ص ۴۴۳).
[۱۱۳] ( ۳)- به احتمال قوى ابو بکر احمد بن حسین بن على بن موسى خسروجردى بیهقى است( ۳۸۴- ۴۵۸) که حافظ حدیث و قرآن و شیخ خراسان بوده است. او را مؤلفات کثیرى بوده است در حدیث و غیر آن.( ر.
ک. به، طبقات الحفّاظ، ص ۴۳۳).
[۱۱۴] ( ۱)- ابو طاهر صدر الدین احمد بن محمد بن احمد سلفه( لقب احمد است) بن محمد بن ابراهیم اصفهانى حروانى شافعى( حروان نام محلهاى است در اصفهان) معروف به ابو طاهر سلفى در حدود سال ۴۷۲ در اصفهان متولد شده و از علماى این شهر حدیث آموخته و در هفده سالگى خود به نقل حدیث پرداخته است. بعد به بغداد رفته و در آن شهر به تفقّه همت گماشته تا در فقه شافعى متبحر گشته است.
علاوه بر فقه در ادب و تجوید نیز فائق شده است، سپس به سیر و سیاحت پرداخته به مدینه« صور» رفته و در سال ۵۱۱ از آنجا به اسکندریه منتقل شده و در این شهر در سال ۵۷۶ از دنیا رفته است. از مصنفات اوست معجم مشیخه اصفهان، معجم شیوخ بغداد، معجم السفر.( ر. ک. به وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۱۰۶٫ دائره المعارف بستانى، ج ۴، ص ۴۰۶).
[۱۱۵] ( ۲)- ابن عساکر، على بن ابى محمد حسن بن هبه اللّه شافعى دمشقى، حافظ و محدث بزرگ و مورخ اعظم در سال ۴۹۹ در دمشق متولد شده و در سال ۵۷۱ از دنیا رفته است.( دائره المعارف بستانى، ج ۳، ص ۳۷۳) از آثار معروفش تاریخ کبیر دمشق است.( معجم المطبوعات ج ۱، ص ۱۸۱).
[۱۱۶] ( ۳)- ابو الفرج جمال الدین عبد الرحمن بن على بن محمد بن على بن عبد اللّه ابن الجوزى، فقیه حنبلى بغدادى، واعظ نامى و مورخ نامدار در سال ۵۰۸ یا ۵۱۰ در بغداد به دنیا آمد. در مدرسه نظامیه بغداد هم درس خواند و هم درس داد. مؤلّفاتش کثیر است که تا صد و پنجاه کتاب به وى نسبت داده شده است. از آن جمله است: الموضوعات در احادیث، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، صفوه الصّفوه در تراجم، تلبیس ابلیس یا نقد العلم و العلماء و مثیر الغرام لساکنى الشام. او در سال ۵۹۷ در بغداد مرده است.
( تذکره الحفاظ، رقم ۱۰۶۵، صص ۴۷۷- ۴۷۸٫ دائره المعارف بستانى، ج ۲، صص ۴۲۳، ۴۲۴).
[۱۱۷] ( ۱)- ابو عبد اللّه جمال الدین محمد بن عبد اللّه بن عبد اللّه مالک طائى جیّانى در سال ۶۰۰ در جیان اندلس متولد شده و در آن سامان درس خوانده و در فروع بر مذهب مالک بوده است. اما به شرق مسافرت کرده و در دمشق اقامت گزیده و به مذهب شافعى گرایش یافته است. در ۱۲ شعبان ۶۷۲ در همان شهر از دنیا رفته و در دامنه کوه قاسیون مدفون گشته است.( دائره المعارف بستانى، ج ۴، صص ۱۶، ۱۷).
ابن مالک نزد ابن عربى به تعلّم نیز پرداخته است.( معجم المطبوعات، ج ۱، ص ۲۳۱).
[۱۱۸] ( ۲)- خلف بن عبد الملک بن مسعود بن بشکوال خزرجى انصارى اندلسى در سال ۴۹۴ در قرطبه متولد شده و در سال ۵۷۸ در همان شهر وفات یافته است. گویا مدتى در اشبیلیه به قضاوت پرداخته است. حدود پنجاه کتاب به وى نسبت داده شده است که اشهر آنها عبارتند از: تاریخ در احوال اندلس که صاحب نفح الطیب از آن بسیار استفاده کرده است. الغوامض و المبهمات که در دوازده جزء است و راجع به تعیین نام آن عده از رجال حدیث است که نامشان در حدیث مبهم آمده است. رواه الموطّا در یک جزء است. الفوائد المنتخبه و الحکایات المستغربه در بیست جزء است. و المحاسن و الفضائل که بیست و یک جزء و در تراجم است.( الاعلام، ج ۲، ص ۳۵۹٫ التکمله لکتاب الصله، ج ۱، صص ۳۰۴- ۳۰۷، رقم ۸۳۱).
[۱۱۹] ( ۱)- نبک نام قریهاى است میان حمص و دمشق.( مراصد الاطّلاع، ج ۳، ص ۱۳۵۴).
[۱۲۰] ( ۲)- این نامه در کتاب جامع کرامات الاولیاء، ج ۱، صص ۲۰۲- ۲۰۹ ثبت شده است.
[۱۲۱] محسن جهانگیرى، محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، ۱جلد، انتشارات دانشگاه تهران – تهران، چاپ: چهارم، ۱۳۷۵٫