میراث درخشان عطار
خواجه احرار فرید الدین عطار از آن بازگشتگان سفر لاهوتى است که دو جهان را در خود بازیافته، درر حقایق و غرّر دقایق را در شاهکارهاى بسیار بلند عرفانى خود چون گنجى در دل حروف و کلمات، تعبیرات و اصطلاحات، کنایات و تشبیهات پنهان داشته.
آنجا که ماجراى دل باختن «شیخ صنعان» را خلق مىکند و دلدادگى او را به زیباچهره ترسامذهب با کلمات دلنشین ترسیم مىکند، پرده از راز عشق که فرض راه عبودیت است برمىدارد، مىفهماند انسان تا عاشق نشود، عارف نمىشود در معنا هرکس معنى عشق نفهمیده در جهان هیچچیز ندانسته و مهمتر این که عشق به مظاهر پلى است که سالک را به حقیقت که حق حقیقى است مىرساند. و آنجا که «ترسا» ى دلبرده از شیخ صنعان براى به کام رسیدن او قیدها مىآورد به سالک مىفهماند که نفس اگر با شیطان همپیمان شود، موجودیت یقینى سالک در تنگناى تعلقات و دلبستگىها مورد تهدید قرار گرفته، مىبایست از این ورطه هولناک که چارهاى جز گذشتن از آن نیست با تهذیب و صافى کردن درون و بیرون راندن شیطان و وساوس او از دل نجات یابد. و آنجا که سفر هزاران مرغ را به جبل قاف به نظم مىکشد و «سىمرغ» آفرینى مىنماید مىفهماند باید سالها طى مراحل نموده از عقبات صعب سلوک گذر کرده تا به دیار مقصود رسد و این نه در توان همه مرغان بود یعنى از هزاران طالب سالک که در این راه، بىزینهار جان و دل باختهاند، او در حجله انس ربانى، عروس آرزو را در آغوش مىکشد که از ظلمات گمراهى آفرین گذشته باشد.
ابو حامد شیخ فرید الدین عطار نیشابورى توفیق رفیق راه او بوده تا بتواند کیفیت این راه دراز را در قالب قصهآفرینىها یا حکایات گذشتگان بیان فرماید و از پست و بلندىها، نشیب و فرازهاى آن سخن گوید. سالکان دلباخته عاشق را از چگونگى این طریق دشوار بیاگاهاند. در همین مقصود کتب و رسالات فراوانى که ۱۹۰[۱] یا بقولى ۱۱۴[۲] و یا به تحقیقى ۴۰[۳] معتقدند تدوین فرموده است.
سلسله عشق الهى که بر گردن عطار افکنده بودند هر زمانش به شکلى در شور وغوغایش مىآوردند، صلاى عشق حق مىزد، باده از خم قدیم بر حلقوم تشنهاش مىریختند، نعره مستانه از دل برمىکشید[۴] آن آههاى آتشین که سنگ را مىگداخت و هنوز هم مىگدازد چون به قالب حروف ریخته شد، «خسرونامه»، «مختارنامه»، «الهىنامه»، «اسرارنامه»، «جواهرنامه»، «مصیبتنامه»، «اشترنامه»، «منطق الطیر»، «دیوان»، «شرح القلب»[۵] «کشف الاسرار و معرفه النفس و الرب»[۶] «بلبلنامه»، «حیدرنامه»، «شاهنامه»، «هیلاجنامه»، «لسان الغیب»، «مفتاح الفتوح»، «بىسرنامه»، «منصورنامه»، «خیاطنامه»، «سىفصل»، «کنز الاسرار»، «کنز الحقائق»، «معراجنامه»، «وصلتنامه»[۷]، «عبیرنامه»، «ارشاد البیان»، «خردنامه»، «سیاهنامه»، «زهدنامه»، «پندنامه»، «صد پند»، «عشاقنامه»، «هدهدنامه»، «هفت وادى»[۸].
بعضى معتقدند از (بلبلنامه) به بعد مسلما از عطار نیست[۹] برخى هم در انتساب آنها به شیخ تردید کردهاند[۱۰].
و شیخ نیشابور خود نیز آثارش را چنین مى شمارد:
مصیبتنامه زاد رهروانست | الهىنامه گنج خسروانست |
جهان معرفت اسرارنامه است | که مرغ عشق را معراج جانست |
چو خسرونامه را طرزى عجیب است | ز طرز او که و مه بانصیب است[۱۱] |
در جاى دیگر گوید:
رفیقى داشتم عالى ستاره | ولى چون آفتاب شعر پاره |
ز شعر من چو بیتى گوش کردى | ز خوشى خویش را بىهوش کردى |
ز شعرم یادداشت آن صعب داعى | همه مختارنامه از رباعى |
ز گفت من که طبع آب زر داشت | فزون از صد قصاید هم زبر داشت |
غزل قرب هزار و قطعه هم نیز | ز هر نوعى مفصل بیشوکم نیز |
جواهرنامه من بر زبان داشت | ز شرح القلب من جان در میان داشت[۱۲] |
پرگوئى عطار
آنجا که گفتنها از عرش حقایق مىآیند و نوشتنها از قلم توفیق ربانى، شکل مىپذیرند، کمگوئى عیب و پرگوئى حسن است که هزاران حسن با خود همراه مى آورد.
پرورده طریقه ماه عیب پرگوئى را که دیگران گوشزدش کرده بودند با دل در میان مىنهد و او را خطاب مىکند: اى پرگوى! چند از این پر گفتن؟ بارى خموش باش و طالب اسرار شو!
در جواب از دل مىشنود: من غرق آتشم، مرا سرزنش مکن! اگر نگویم خواهم سوخت، دریاى جان صدها موج مىزند، چگونه مىتوانم ساعتى خاموش بمانم! من با این سخن گفتن بر کسى فخر نمىفروشم، فقط خود را بدان مشغول مىدارم.
با دل گفتم که اى بسیارگوى | چند گویى، تن زن و اسرار جوى |
گفت غرق آتشم عیبم مکن | مىبسوزم گر نمىگویم سخن |
بحر جانم مىزند صد گونه جوش | چون توانم بود یک ساعت خموش |
بر کسى فخر نمىآرم بدین | خویش را مشغول مىدارم بدین |
گرچه از دل نیست خالى درد این | چند گویم چون نیم من مرد این[۱۳] |
در الهىنامه[۱۴] نیز مىفرماید: به من مىگویى دیگر سخن مگو! چه کنم اگر نگویم مىسوزم! همواره از من سخن مىپرسید آخر از سوز من نمى ترسید؟
مرا گوئى مگو! دیگر نگویم | چه سازم من بسوزم گر نگویم |
ز من دایم سخن پرسید آخر | ز سوز من نمىترسید آخر[۱۵] |
گاه هم که دل مجبور به پرگوئى نیست چون همدم و همنفسى در تنهائى نداشته است، کلمات را مونس جان دردمند، قلم و کاغذ را انیس همراز قرار مى دهد.
چون ندیدم در جهان محرم کسى | هم به شعر خود فروگفتم بسى[۱۶] |
شیخ ما با این که عزت «زر» را در صامت بودنش مىداند و مىگوید:
بسا آفت که گویا از زبان یافت | چو صامت بود زر عزت از آن یافت[۱۷] |
با این که شأن و منزلت خاموشى را مىشناسد و معتقد است سوسن را ازآنرو آزاده نامیدهاند که با ده زبان لال و خاموش مى باشد:
از آن سوسن به آزادى رسیدست | که او با ده زبان گنگى گزیدست[۱۸] |
سپس براى پرگوئى خود دو علت بیان مىدارد، چون مست و بىقرار است نمىتواند خموش باشد و دیگر چون همدم و همنفسى ندارد.
چون خموشى این همه مقدار داشت | لیک دو داعیم بر گفتار داشت |
جان من چون بود مست و بىقرار | برنمىزد یک نفس از درد کار |
گرد مى تن مىزدم از جان پاک | مىبرآمد از خموشى صد هلاک |
از ازل چون عشق با جان خوى کرد | شور عشقم این چنین پرگوى کرد |
از شراب عشق چون لایعقلم | کى تواند شد خموشى حاصلم |
کاشکى جان مرا بودى قرار | تا همیشه تن زدن بودیم کار |
آنچه در جان من آگاه هست | مىندانم تا بدانجا راه هست |
چون نمىبینم به عالم مرد خویش | مى فروگویم بدانجا درد خویش[۱۹] |
جاى دیگر به رازى اشاره مىنماید مىگوید اینهمه گفتن از غمى سرچشمه مىگیرد که در درون دل دارد و اوئى را که شایستگى رازشنوى را داشته باشد نمىشناسد بهمین لحاظ در تنهائى با خود مىگوید و خود مىشنود و گفتهها و شنیدن هایش کتاب مى شود.
چو هر همدم که مىبینم حجابست | مرا پس هر دمى همدم کتابست |
مرا در نغز دل دردیست تنها | کزو مىزاید این چندین سخنها[۲۰] |
آنگاه که عیبکننده اینها را هم نمى فهمد پاسخش را چنین مى دهد:
کسى کو چون منى را عیبجویست | همین گوید که او بسیارگویست |
و لیکن چون بسى دارم معانى | بسى گویم تو مشنو مىتوانى |
گهر آخر بدیدن نیز ارزد | چنین گفتن شنیدن نیز ارزد |
برو برخوان و چون خواندى دعا کن | زمانى عیب این مسکین رها کن |
جهان پرعیب و خلقى عیبجویست | که بىعیبى، خداى غیبگویست[۲۱] |
بنظر مىرسد عیبجویان با اینگونه پاسخگوئىها دست از طعن برنداشتهاند که شیخ مکرر در مکرر به چنین مهمّى پرداخته است ناگفته نماند عطار «پرسخن است اما به ورطه سخافت نمىافتد عفت کلام را مراعات مىکند و مداح کسى نیست»[۲۲].
بت پرستى
آزاده موحد نیشابورى مست باده معرفت، چون دیده طمع از اقبال خلق برداشته و از ادبارشان هراسى در دل نداشته با خود حدیث نفس نموده که شعرت حجاب تو گردیده، با این «بت» از خدا بازخواهىماند و آنگاه به خودى خویش خطاب مىکند: خود بسیارى از بتها را شکستم اما اکنون در پیش شعر خود بتپرست ماندهام.
حجاب تو ز شعر افتاد آغاز | که مانى تو بدین بت از خدا باز |
بسى بت بود گوناگون شکستم | کنون در پیش شعرم بتپرستم |
هزاران بند چوبین برفکندم | کنون از بند زرینت بندم |
بپرم گر بترک بند گیرم | وگرنه سرنگون دربند میرم |
به بت چون از خدا مى بازگردم | چگونه با خدا همراز گردم |
بلائى کان مرا در گردن آمد | یقین دانم که آنهم از من آمد[۲۳] |
و این بازماندن از خدا، همان «حسنات الابرار سیئات المقربین» است که اهل سلوک باید در شناخت آن همتى مردانه کنند تا از صمدپرستى غافل نشوند که هر غافلکنندهاى، صمدپرست را به صنمپرستى وامىدارد.
غرور و خودآگاهى
با آنکه شجاعانه خویش را به تازیانه سلوک مىبندد و از خویش، عارفانه و عاشقانه انتقاد مىکند، ولى از شعر خود با غرور و خودآگاهى چشمگیر یاد مىنماید، و بىمحابا مىگوید هرکه مرا سلطان فن شعر نداند، من او را گدایى بىسروپا خواهم خواند، و بر آن عقیده است شیوهاى که عقل از شوق آن مست مىباشد جز او کسى را دست نداده.
یعلم الله گر سخن گفتار را | بود مثلى یا بود عطار را |
در سخن اعجوبه آفاق اوست | خاتم الشعراء على الاطلاق اوست |
هرکه سلطانم نگویم در سخن | من گدائى گویمش نه سر نه بن |
شیوه کز شوق او شد عقل مست | جز مرا هرگز کرا دادست دست[۲۴] |
در جاى دیگر کسى را همتاى خود نمىشناسد، فردوسى و سنائى را به میدان مىآورد، و در کنار هر مدعى به مبارزه مىطلبد مىگوید اگر مرد میدان نیستى به انگشت، کاسهلیس ما باش.
همچو فردوسى فقع خواهم گشاد | چون سنائى بىطمع خواهم گشاد |
زین سخن کامروز آن ختم منست | نیست کس همتاى من این روشنست |
ترک خور کاین چشمه روشن گرفت | از زبور پارسى من گرفت |
باد محروم از زبورم جز سه خلق | خردهدان و خوشخط و داود حلق |
گر خوشآوازى جهان آور بجوش | ورنه مىدانى چه کن بنشین خموش |
ور تو زیبا مىنویسى مىنویس | ورنه ز آن انگشت بنشین کاسهلیس |
من محمد نامم و این شیوه نیز | ختم کردم چون محمد اى عزیز[۲۵] |
اینگونه سرودههاى شیخ چنان فراخناى گفتن و نوشتن را تنگ مىکنند که شناخت صافى دل و پاکنهادى او را به زیر تازیانه انتقاد انداخته و براى پاکیزه ساختن ساحت او،چارهاى جز نقادى و خردهگیرى نیست. لکن چون فرید الدین عطار عارفى دانشمند و صاحبنظرى روشن اندیشه بوده با اینگونه خودآگاهىها سالکان را از دسایس ظاهرفریبانهاى که مشتى ریاکار و دکاندار براى خود فراهم آوردهاند آگاه ساخته، بهمین لحاظ از بیان عقاید انتقادى خویش نه تنها نهراسیده بلکه مدد گرفته، ابلیسان آدم روى را شناسانده است.
افکار عطار در آثار عطار
آنچه که عطارزاده نیشابور را واداشت دست بکار طبابت و فن عطارى داشته باشد، طى طریق نموده تا به قرب رسد، اندیشه بلندپرواز او بود که بر شاخسار تعلق حیات آرام نگرفت، به تعبیر رسول خدا دلش چون عصفورى بود که بدنبال معاش حقیقى مى گشت، تا به آن قطع مسالک ناسوت نموده به ملکوت اعلى پرواز کند. در مسیر این گشتوگذار عاشقانه، به دریافتهاى عارفانه که نصیب ازلیش بود و حقیقت حقایق جارى بشمار مىرفت دست یافت.
او خواسته دنیائى را زنجیرى بر پاى ابناء زمان بسته شده مىداند و اهواء نفس را به حجبى ممثل مىکند که در پیش چشمهاى باطن آویخته شدهاند و دلباخته دیدار را از رویت جمال یار محروم مىدارد. بهمین لحاظ او براى رسیدن به قرب حق که نایل آمدن به دیدار جمال حقایق است معتقد به، از همه چیز گذشتن و رعونت و خودبینى را در اولین قدم زیر پاى نهادن و در قید نام و ننگ نبودن و خلاصه رنج فراوان تصفیه را پذیرفتن است از بازماندههایش که مجموعهاى از افکار اوست، برمىآید که مانند کبوترى بهر بام تعلقى نشسته تا بتواند براى یافتن دانه مقصود بهرجا نظر افکند بهمین جهت دام صیادان را خوب شناخته ناپختگان خام را از هزاران دانه و فریب و رنگ نیرنگآفرین برحذر داشته است.
این عاشق سوخته جان بل معشوق مملکت سرّ و نهان با «سىمرغ» آفرینى به راز گذشتن از هشت منزل پرخوف و خطر که لازمهاش تحمل مشقات و ناکامىهاى بسیار است پرداخته.
و در قصه «شیخ صنعان» که زر ناب از زر ناسره جدا مىشود مىآموزد که در سراسر زمین کسى را نمىتوان یافت که دیو نفس در کمینش نهنشسته باشد و دام در رهش نگسترده باشد و اینکه خلاصه با کشش غیبى و کوشش شخصى باید فاصله بین عبودیت و ربوبیت ذاتى که به تعبیر امام صادق علیه السلام «العبودیّه جوهره کنهها الرّبوبیه»[۲۶] برداشته تا به کمال توحید که نفى صفات[۲۷] است برسد.
در مثنوى «مصیبتنامه» سالک را به سعى و تلاش وامىدارد تا براى رسیدن به حق بهر درى متوسل شده از هرکس و هر چیز استمداد طلبد، افکار عطار در آثار او طالب دیدار را به جستجو وامىدارد و هرکجا که نیاز راهنماى داشته باشد بطرز شگفتآورى او را راهنمائى نموده تا به مقصود رسد و او که از منزل طلب توام با جستجو مىگذرد به تکاپوى مرحله دیگر وامى دارد.
در جان ابیات «اسرارنامه» حقایق سفر روحانى عبودیت را نهاده پرده از رخسار شاهدان معانى عرفان اصیل اسلامى برمىدارد، درست است که هر مقالهاى، حکایتى و افسانهاى بسیار دلکش است ولى شرح و تفسیر معضلات کلام طائفه اهل سلوک مىباشد که با ترکیبات بدیع و تلفیقات بسیار دلانگیز و همیشه تازه که به زبانى ساده و در عین حال راهبرنده به مقصود سروده شده است.
و در «الهىنامه» با آفریدن داستانى که شش برادر پدر سالخورده را براى رسیدن به «دختر شاه پریان»، «آموختن جادوگرى» در جستجوى «جام جم» بودن و در پى «آب حیات» برآمدن و «انگشترى سلیمان» را یافتن و شناختن و «کیمیاگرى» فراگرفتن به یارى مىطلبند و پدر به آنها مىفهماند که آرزوئى خام دارند و به سراب افتادهاند، هدف اصلى عطار مبارزه با خرافات است تا سالک فریب ظاهر دلفریب قصص و حکایات آن را نخورد و از صراط عبودیت منحرف نشود بدنبال مجعول مطلق براه افتد.
در «مختارنامه» با رباعیات عارفانه دستاویزى براى آفرینش مضامین باریک سالکانه که همه آنها دلنشین و شورانگیز است و قصه حالات شخصى او مىباشد مىرساند که بهترین نتیجه سیر و سلوک حال اوست.
خلاصه عطار با بکارگیرى هنر سرودن تخیل سرشار و اندیشههاى فراوان ناگهانى خود را که مجموعهاى از ضروریات وادى فقر و قناعت است تدوین نموده به سالکان راه توحید ناب تحفه مىدهد. به مقلد راه سلوک مىتازد و با تازیانه برهان او را متنبه مىسازد و فریاد مىزند که هرکس باید خود جستجو کند و خود در مقام یافتن باشد.
چون تو بر تقلید خواهى رفت راه | کوه باشى نه جوى ارزى نه کاه |
کره خر بر شریعت کى رود | یا رود جز بر طبیعت کى رود |
کره خر کز پس مادر رود | چون به تقلیدى رود هم خر رود[۲۸] |
خلاصه ما هر قدر بخواهیم به افکار او در اشعار او اشاره کنیم بحث به درازا مىکشد و تازه یک از هزار به قلم نیامده است، همان بهتر که طالبان را به «دریاى جان» تالیف هلموت ریتر که ترجمه شده است حوالت دهیم.
هدف عطار
هدف مردى از خود رسته و به همه چیز دنیا بىاعتنا، که سرابى جهان فانى را لمس کرده، بدون تردید فقط شعر گفتن نیست. عارفى که مراحل سیر و سلوک را طى کرده، دلربائىهاى فتنهانگیز علائق دنیا را شناخته، مستغرق بحر فناى حق بوده و جز جلوات بىچون در آئینه دلش متجلى نمىگردیده، هدفش جز نشر فضیلت و دعوت مردم بسوى حق و شوقانگیزى و ذوقآفرینى براى کسب کمالات معنوى نبوده است، تا در پهنه روزگار و صحنه این جهان بازماند.
عطار و هدف او را مىتوان به مرغى مانند «ققنس» دانست، اگر او زمانى آمد و زمانى دگر شد، مرغ جان او، در آتش سوخت و از آن مردان خدا زاده گشتند. سخن عطار و هدف او را نیز مىنمایاند با اینکه هدف او شاعرى نیست بلکه به معنى توجه دارد و «لفظ آنچنان که باید برگزیده و شاعرانه نیست» ولى «آنقدر توانمند و غنى هست که سخنى را به عاریت از دیگرى» نمىگیرد[۲۹] حکایتها مىآفریند و به تمثیل مقصود مىپردازد.
عصاره معارف سلوک را در بوى گیسوى «لیلى» و آه دل «رستم» و بوى پیراهن «یوسف» و نفس پاک «داود» که همه را در خود هم دارد نهاده، اینهمه آدمیان را سرخوش و سرمست نموده است
یا نه از گیسوى لیلى اثرى یافت سحر | که سوى مجنون زینگونه اثر مىآرد |
یا مگر آه دل رستم دستان این دم | نوشدارو به بر کشته پسر مىآرد |
یا مگر باد به پیراهن یوسف بگذشت | بوى پیراهن او سوى پدر مىآرد |
یا نه داود زبور از سر دردى برخواند | جبرئیل آن نفس پاک به پر مىآرد[۳۰] |
درخشش نالههاى سحرگاهى خلوت عطار آنگاه که با نفحات الهى درهم شده، سروشهاى عالم علوى را با کلمات عالم سفلى بیاراییده، آنانى را که درد طلب دیدار دامن جانشان را گرفته به آثار این شمع همیشه سوزان عشق و عرفان متوجه ساخته تا نخست از معاصى ترک فرائض و ارتکاب منهیات طلب بخشش کنند، چنانکه هدهد در جواب یکى از مرغان مىگوید: «اگر گناه هم کردهاى در توبه به روى تو باز است»[۳۱] و سپس دل به طاعات دهند عطار ترک دنیائى را که شباهت به رهبانیت مسیحیت داشته و جایگاه مخصوصى هم در تصوف دارد شدیدا مذموم دانسته مىگوید «کسى در حضور على علیه السلام بسیار از دنیا بد گفت، على فرمود: که دنیا بد نیست، بد تویى اگر از خرد دور باشى، دنیا مثل کشتزارى است که باید شب و روز در آن کار کرد تخم امروز فردا برمىدهد»[۳۲].
زبان عطار
عطار با زبانى ساده و بىپیرایه و عموما یکنواخت معارف عالى سیر و سلوک را که مشحون به اسرار معرفت مىباشد و غالبا مآخذ آن به چشم نمىآید را با کلمات فقیر چنان بىتکلف و ساده و روان بیان مىدارد که کاملا از گفتارش مشهود است.
در زبان عطار از الفاظ نامأنوس کمتر نشانى دیده مىشود و از عبارتپردازى تصویرگرى در آن خبرى نیست بلکه زبان او بیانکننده آرمانها، دردها، رنجهاى روحى انسانها و اعتلاءدهنده فرهنگ عوام و بینش تودههاست. زیبائى این زبان همهفهم در همان عامیانه بودن و ساده بودنش است.
عطارشناسان معتقدند «بهر مقدار زبان مثنویهاى عطار ساده است زبان غزلیات و رباعیات او فاخر، استوار، متین و محکم است» زبان عطار «آکنده است از لغات زیباى فارسى و ترکیبات بدیع دلنشینى که مخصوص به خود عطار است و بس» و آنگاه «پرمایهتر و رساتر مىشود که از یک طرف با استعارات و کنایات لطیف مىآمیزد و از طرف دیگر از معانى بلند قرآنى و غناى گفتار رسول خدا و اولیاء دین و بزرگان شریعت و طریقت و تعبیرات زیباى عامیانه مایه مىگیرد.»[۳۳] زبان عطار بدرجهاى صاف است که گوئى این شیوه به او ختم پیدا کرده است و در عین حال یک سیر تکامل درون را با لطیفترین الفاظ فارسى و بلندترین افکار عارفانه و شیواترین تخیلات شاعرانه به رسته گوهرفروشان معانى و صیرفیان بازار ادب عرضه مىدارد.
گذرى و نظرى بر تذکره الاولیاء
دوستداران عطار که اغلب دراعه عطارشناسى را بر دوش همت افکندهاند، در افکار و اندیشه او از اولین قدم تا نهایت و از مبدا حرکت تا منتهاى غایت سیر و سیاحت نمودهاند از ژرفاى دریاى اندیشهاش در و گوهر نثار صاحبدلان کردهاند.
نثر تذکره را در شیرینى و سادگى و شعرش در روانى و انسجام و جزالت به تابناکى زهره به آسمان ادب پارسى نورفشان شناختهاند و بطور حتم و یقین آن را از جمله آثار عطار دانستهاند و معتقدند: «انشاء کتاب از جهت شیرینى و سادگى هم، کمنظیر است و بخصوص عطار در شرح حال بایزید و شبلى سخن را به سرحد اعجاز کشانیده و داد فصاحت داده و قلم سحرانگیز او در تراجم احوال این اشخاص سخت شورانگیز و مستىبخش است»[۳۴] و یا نوشتهاند: «و دیگر از حیث بیان مقامات عارفین و مناقب صوفیه و مکارم اخلاق مشایخ طریقت و سیره اولیاء و صالحین و شرح مجارى حالات و چگونگى اوضاع ایشان در زهد و ورع و ریاضات شاقه و مجاهدات بسیار سخت و سخنان حکمتآمیز و نصایح و مواعظ بسیار سودمند به حال هیت اجتماعیه و عامه ناس که از ایشان منقول است، و از این حیثیات این کتاب اهمیتى بسیار عظیم و تأثیرى بسیار قوى دارد بلکه مىتوان گفت در این باب عدیم النظیر است»[۳۵].
و خلاصه به اعتبار تفحص آقاى احمد سهیلى خوانسارى «در نسبت آن به شیخ هرگز کسى شک نکرده است»[۳۶] لکن در این گذرى که پیش آمد به دو موضوع بسیار مهم و قابل توجه مواجه مىشویم.
اول: تمامى عطارشناسان که به قدم ارادت راه دلکش ۴۴۵۹۰ بیت از «دیوان» را طى کردهاند و یا با مرغان در مسیر ۴۴۵۸ بیت «منطق الطیر» همسفر بودهاند و یا بر سر گنج خسروان «الهىنامه» در درون ۶۵۱۱ بیت در و گوهر دیدهاند و یا سالکان از عطارشناسان با رهروان دیگر از معاش روحانى ۷۵۳۵ بیت «مصیبتنامه» قوت و نیروى طى طریق گرفتهاند و مرغ عشق را با ۳۳۰۵ بیت دانه «اسرارنامه» به معراج جان رساندهاند و خلاصه طرز عجیب «خسرونامه» را در ۷۸۳۸ بیت دیدهاند.
او را از جمله «نوابغى دانستهاند که با صدق و اخلاص بىمانندى که لازمه سالکان این طریقت و پیروان حقیقت است در تکامل این مکتب عظیم»، «قسمتى از عمر عزیز را صرف علوم ظاهرى و کسب معارف اکتسابى نموده» و در راه بیان حقایق «باید اذعان کرد که هیچیک از گذشتگان، این مضامین دلکش و تعبیرات لطیف را نتوانستهاند مانند عطار درهم مزج کنند و معجونى روحپرور و آدمىفریب چون منطق الطیر بسازند و تحویل اهل زمانه دهند»[۳۷] و یا معتقدند: «نخستین چیزى که از مطالعه آثار عطار محقق مىگردد احاطه و وسعت اطلاع اوست در علوم دینى بخصوص تفسیر قرآن و حدیث و قصص و روایات مذهبى و کتب او مشحون است به مضامینى که از آیات قرآن یا حدیث سرچشمه مىگیرد.»[۳۸]
و یا مىنویسند: «در فنون حکمت، فلسفه، کلام، تفسیر، طب، داروشناسى و نجوم تبحر بسیار داشته و در علوم دینى خاصه تفسیر و حدیث و اخبار استاد بوده است و اطلاعات وسیع او را در اشعارش مىتوان به خوبى خواند ….. همین نکته مىرساند که وى در علوم دینى سخت استاد بوده.»[۳۹]
از چنین شخصیتى که احاطه به مسائل مذهبى و علوم و معارف دینى هم داشته جملات زیر از کتاب تذکره الاولیاء سؤالانگیز است.
* درباره حسن بصرى مىنویسد هفتاد سال طهارت او در طهارت جاى باطل مىشد[۴۰] یعنى او در طول ۷۰ سال اصلا نخوابیده یا خواب را باطلکننده وضو نمىدانسته؟!
* باز مىنویسد: بر بام صومعه نماز مىکرد در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فرو چکیدن گرفت[۴۱].
* درباره مالک دینار مىنویسد: در سفر دریائى عدهاى مىخواهند او را به دریا بیندازند مىگویند: «پایش گیریم در دریا اندازیم هرچه در آب ماهى بود همه سر برآوردند هریکى دو دینار زر در دهان گرفته، مالک دست فرا کرد و از یک ماهى دو دینار بستد و بدیشان داد.»[۴۲]
* باز مىنویسد «که مالک وقتى در سایه درختى خفته بود مارى آمده بود و یک شاخ نرگس در دهان گرفته او را باد مىزد»[۴۳].
مىنویسد که حبیب عجمى روى آب راه مىرفته است.[۴۴]
* درباره مکه رفتن رابعه مىنویسد در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمد.[۴۵]
* نسبت به ابراهیم ادهم مىنویسد: وقتى به کعبه مىآمد خانه را ندید گفت آه چه حادثه است مگر چشم مرا خللى رسیده است هاتفى ندا داد کعبه به استقبال ضعیفه (رابعه) شده است[۴۶].
* در مورد رابعه مىنویسد به کوه رفته بود خیلى از آهوان و بزان و گوران گرد او درآمده بودند و درو نظاره مىکردند و بدو تقرب مىنمودند.[۴۷]
* درباره حسن بصرى مىگوید: سجاده بر سر آب افکند گفت اى رابعه بیا تا اینجا دو رکعت نماز بگزاریم و رابعه سجاده در هوا انداخت[۴۸].
* یا مىنویسد: رابعه چراغ نداشت پف کرد بر انگشت خویش آن شب تا روز انگشت او چون چراغ مىافروخت.[۴۹]
لسان الغیب، ص: ۱۱۸
* ابراهیم ادهم در سفر زاد راهش تمام شد به کسى نگفت و چل روز گل خورد تا رنجى از وى به برادران وى نرسد.[۵۰]
و باز مىنویسد در ابراهیم نفقه نماند پانزده روز ریگ خورد.[۵۱]
مىنویسد: جمادات اطاعت از ذو النون مصرى مىکردهاند و تخت او بر گرد خانهاش گشتن گرفت.[۵۲]
* درباره ذو النون مصرى مىگوید: در کشتى نسبت دزدى گوهر به او دادند ناگهان «هزاران ماهى از دریا سربرآوردند هر یکى گوهرى در دهان ذو النون یکى را بگرفت و بدان بازرگان داد.»[۵۳]
* درباره احمد خضرویه مىنویسد هزار نفر با او نزد بایزید بسطامى آمدند در حالى که هر هزار نفر بر آب مىتوانستند رفتن و در هوا مىتوانستند پریدن.[۵۴]
* بایزید بسطامى به شقیق بلخى مىگوید روزه بگشاى و مزد یکساله بستان.[۵۵]
* در تذکره الاولیاء آمده است: وقتى لشکر اسلام در روم ضعیف شده بود نزدیک بود که شکسته شود از کفار، آواز شنیدند که یا بایزید دریاب، حال از جانب خراسان آتشى بیامد چنانک هراسى در لشکر کفار افتاد و لشکر اسلام نصرت یافت.[۵۶]
یا آورده است: مادر عبد الله مبارک وارد باغ مىشود او را مىبیند خفته در سایه گلبنى و مارى شاخى نرگس در دهان گرفته و مگس از وى مىراند.[۵۷]
جعل و کذب بودن اینگونه مطالب صوفیانه همان بس که مار مالک دینار و مار عبد الله مبارک هر دو از گل نرگس استفاده کردهاند.
درباره سفیان ثورى معلوم الحال ضد اهل بیت عصمت و طهارت و اعتراضکننده به حضرت امام صادق علیه السلام مىنویسد: به دعاى او کاخ خلیفه و اطرافیانش بر زمین فروشدند.[۵۸]
* مؤلف تذکره الاولیاء هر کسى که هست جعل روایت از ناحیه رسول خدا هم نموده زیرا مىنویسد آن بزرگوار درباره ابو حنیفه فرمودهاند هو سراج امتى[۵۹].
و یا چهل سال ابو حنیفه نماز بامداد به طهارت نماز خفتن گزارد.[۶۰]
* درباره شافعى مىنویسد: بر سر آب سجاده انداخت.[۶۱] تکرار چنین موضوعى براى دیگران هم در تذکره الاولیاء نقل شده است.
* نسبت به عبد الله تسترى مىگوید: یاد دارم که حقتعالى مىگفت الست بربکم و من گفتم بلى و جواب دادم و در شکم مادر خویشتن را یاد دارم[۶۲].
* و همین عبد الله تسترى هفتاد روز، روزه بود و گاهى چهل شبانهروز مغز بادامى خوردى.[۶۳].
* و خلاصه با داشتن مرید مرد گبرى را به جانشینى اختیار مىکند.[۶۴]
* درباره معروف کرخى مىنویسد: از بغداد مىرفت مکه تا از آب زمزم بخورد[۶۵] و این کار به یک روز صورت مىگرفته است.
* احمد خضرویه هزار مرید داشت که بر روى آب مىرفتند و بر هواى مىپریدند[۶۶].
* یا درباره ابن عطا مىگوید: آنقدر گریه مىکند که صومعهاش تر مىشود.[۶۷]
* ابو بکر کتانى در مکه مجاور بود از اول شب تا آخر نماز کردى و قرآن ختم کردى و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود و سى سال به زیر ناودان نشسته بود در این سى سال در شبانهروز یکبار طهارت تازه کردى و درین مدت خواب نکرد[۶۸] هم طواف هم ختم قرآن امکان دارد لکن زیر ناودان نشستن با طواف کردن مغایر است.
درباره همین ابو بکر کتانى مىنویسد: طرارى آمد در نماز ردا از کتف او برد تا در بازار بفروشد دستش خشک شد.[۶۹]
* درباره منصور حلاج هم مىنویسد: دلقى داشت که بیست سال بیرون نکرده بود روزى به ستم از وى بیرون کردند گزنده بسیار در وى افتاده بود یکى از آن را وزن کردند نیمدانگ بود.[۷۰]
* و اینکه دوازده سال عقربى برگرد حلاج مىگشت او را آسیب نرسانید.[۷۱]
اینهمه خرافات از ناحیه مردى که توصیفش را نوشتهاند و خواندهایم در صورتى که اساس مثنوى خسرونامه را بر مبارزه با خرافات گذاشته است آنوقت چگونه شخصا به چنین دروغهاى عجیب و قریب، شأن و مقام مىبخشد.
اینگونه مطالب عارى از حقیقت و بىاعتبار نه تنها حقیر را بلکه عدهاى چون استاد قزوینى را به صدا درآورده مىنویسد: «این کتاب اگر از حیث نظر تاریخى ملاحظه شود معلوم خواهد شد که در ضبط وقایع و صحت مطالب خالى از مسامحه نیست و اعتماد بدان نمىتوان کرد و مطالب ضعیف و مشکوک بلکه مکذوب و غیر مطابق واقع و احادیث موضوع و امور بسیار غریب (با قطع نظر از خوارق عادات و کرامات) و اغلاط تاریخى در آن بسیار یافت مىشود.»[۷۲]
آقاى نعمت الله قاضى هم مىنویسد: «تذکره الاولیاء مشتمل است بر شرح احوال هفتاد و دو تن از اولیاء اقطاب، پیروان و مشایخ صوفیان که قسمتهائى از آن ابدا ارزش تاریخى و تحقیقى ندارد و از این جهت سراسر اشتباهانگیز است و خواننده یا پژوهنده را سخت سرگردان مىسازد و آنچه از احوال و اقوال بزرگان مشایخ درین کتاب آمده گهگاه با هیچ مأخذ و منشئى همراه نیست و در بعضى صفحات آنقدر مطالب باورنکردنى هست که عقل به حیرت مىنشیند.»[۷۳]
جاى تعجب است که شخصیتى چون آقاى دکتر حسین الهى قمشهاى این خیالات و خرافات و اوهام و در بعضى از موارد جعلیات بىاساس و ساختههاى بىاعتبار را که اصلا اتفاق نیفتاده است و بدون تردید براى تضعیف کرامات و خارقالعاداتى است که از معصوم علیه السلام دیده شده است بیان گردیده را «یادنامه مردان خدا و قصه عاشقان»[۷۴]
مى دانند و عجبتر اینکه معتقدند: «چنانکه بعضى جمله کتاب را خرافات و خیالات باطل و مشحون از بدآموزى دانسته و آن را پرده پندار خواندهاند اما حقیقت اینست که سخنان این طایفه را به دلالت ظاهر نباید گرفت و صورت این داستانها را باید پیمانه معانى دانست و پوست را از مغز و که را از دانه جدا باید کرد[۷۵] انشاءالله ایشان و امثال آقاى عبد الکریم جربزهدار که تذکره الاولیاء را «پسندیده و پذیرفته»[۷۶] و مصمم هستند درباره «تعبیرات تذکره الاولیاء»[۷۷] تحقیقاتى داشته باشند حل این معضلات را هم که به تأیید عقل و شرع نمىرسد بنمایند.
دوم: اغلب عزیزالوجودانى که نسبت به عطار و رویدادهاى زندگى، افکار، آثار او تحقیقاتى داشتهاند به اعتبار سبکشناسى که البته خود تخصصى بسیار ارزشمند و او که به چنین دانشى وقوف دارد بلندپایه و گرانمایه است. تمامى آثارى که به نوعى تشیع ابو حامد فرید الدین عطار نیشابورى را تأیید مىکند از او ندانستهاند.
همین آقایان که تذکره الاولیاء سراسر خرافات را به لحاظ نثر دلنشینى و گاهى توام با چند سطرى مسجع که آنچنان را آنچنانتر کرده است، از عطار مىدانند.
چه الگوئى از نثر فرید الدین در دست داشتهاند که سبک تذکره الاولیاء را به آن معتبر شناسائى شده، ارائه داده و نتیجه گرفتهاند که به یقین تذکره الاولیا، را از جمله آثار مسلم فرید الدین عطار نیشابورى دانستهاند با در نظر داشتن اینکه آقاى محمد استعلامى معتقدند پس از عطار «شخصى که تاکنون ناشناس مانده است بیست و پنج باب دیگر به (عنوان ذکر متأخرین مشایخ) بر آن افزوده و آنچه اکنون به نام تذکره الاولیاء عطار معروف است شامل این نود و هفت باب است»[۷۸].
علاوه آن عده از عطارشناسان که انس بیش از حد معقول، با آثار عطار را بهترین مدرک تخصص عطارشناسى مىدانند و معتقد هم هستند تذکره الاولیاء به حتم از آن عطار است. آنهمه کرامات و خارق العادات را هم خواندهاند.
متوجه شدهاند کسانى بودهاند که سجاده بر روى آب یا بر هوا انداختهاند، پرواز به آسمانها نمودهاند، از اشک چشمانشان آب از ناودانها جارى شده و یا بر اثر گریهشان صومعه تر گردیده یا در سفر زیارت بیت الله الحرام قبل از آنکه به مکه برسند کعبه به استقبالشان آمده، ماهىهاى دریا برایشان زر آوردهاند یا سوزن تا دریدگى جامعه خود را بدوزند.
چطور نمىتوانند باور داشته باشند که ابو حامد فرید الدین عطار نیشابورى هم در لسان الغیب آنجا که فرموده:
شعر حافظ خوان و با قاسم نشین | زآنکه ایشانند با مولى قرین |
بعد من اسرار ایشان گوش کن | رو زخم عشقشان مى نوش کن |
بشارت به آمدن خواجه شمس الدین حافظ شیرازى و شاه قاسم انوار داده است؟! در صورتى که به اعتبار همین رباعى مىگویند لسان الغیب از عطار دیگرى است.
یا آنجا که مى گوید:
زآنکه من عطار ثانى آمدم | در وجود خویش فانى آمدم |
و استناد مى نمایند که عطارى دیگر در پى فرید الدین نیشابورى بوده «لسان الغیب» را سروده است.
اینگونه استدلال کنند که عطار اول شیخ ابراهیم ابو بکر پدر فرید الدین بوده و عطار ثانى فرید الدین خود را لقب نهاده است.
بنظر این مسکین بىبضاعت بدون تردید تذکره الاولیاء از فرید الدین ابو حامد عطار نیشابورى نیست و این به هیچ دلیلى که ثابتکننده باشد نیاز ندارد زیرا شخصیت علمى و معنوى آن بزرگوار خود بزرگترین و قاطعترین ادله محسوب مىشود که از شخصیتى محدث، مفسر، فقیه، حکیم، فیلسوف طرح چنین موهومات و خرافات و جعلیات که بیشتر صوفیان براى اعتبارسازى خود در گذشته بیان کردهاند و هنوز هم در آثار متأخرین این طایفه دیده مىشود غیر ممکن مىباشد.
و اگر بخواهیم بدانیم به چه علت چنین نوشتهاى را به عطار نسبت دادهاند! باید بگوییم به همان دلائلى که حضرت اویس قرنى و کمیل بن زیاد نخعى و سلمان فارسى را صوفى دانستهاند در حالى که هیچکدام از رجالشناسان شیعى چنین ادعائى را تأیید نکردهاند. بل این صوفیان بودهاند که خواستهاند با چنین نسبتهاى یکطرفه بزرگان و شخصیتهاى
دینى را از خود معرفى کنند تا کسب وجه و اعتبارى شده باشد.
به این سبک که نخست شخصیت علمى و مرتبت معنوى فرید الدین عطار نیشابورى را به استناد آثارش مطرح کرده و جامع علوم بقول خودش ظاهر و باطن معرفى نمودهاند سپس با تدوین تذکره الاولیاء، مقابلهکنندگان با مبانى اعتقادى اسلامى خاصه تشیع را در جامعه اسلامى شأن و منزلت داده رفته رفته بعنوان مشایخ طریقت اسرائیلیات آنها را که با ظاهرى فریبنده و دلنشین به قصد اینکه خرافات را در حقائق الهى معارف اسلامى یا شیعى بگنجانند در لابهلاى مطالب مطرح کردهاند. که نقل نمونههائى را نموده و اگر بخواهیم همه عنوانشدههاى تذکره الاولیاء را با آیات و احادیث شناسائى کنیم تمامى مطرود و بىاعتبار خواهد بود. و خود به وقتى و رسالهاى جداگانه نیازمند است.
هجوم مغولان به نیشابور
در سال ۶۱۶ قمرى که چنگیز، خان جهانگشا و لشگریانش وارد ماوراءالنهر شدند قصه قدرتنمائى بىرحمانه آنها که انسانیت را فداى بىرحمى و درندهخویى مىکرد از شهرها مىگذشت تا به خوارزم رسید، آوازه چنین وحشیان که همه چیز را فداى لحظهاى عیش و نوش مىنمودند محمد خوارزمشاه را دگرگون کرده تا حدى که خبر تصمیمگیرىهاى عجولانه و شاید بدون مراعات شدن تاکتیکهاى رزمى خوارزمشاه هم از مرزهاى خوارزم مىگذشت همسایگان او را ملتهب نموده لکن براى خان جهانگشا نوید تزلزل و ترس و وحشت خوارزمشاه را همراه داشت. این آگاهى از وضع نابسامانى سلطان محمد خوارزمشاه موجب گردید که مغولان قبل از اینکه به خوارزم برسند عدهاى را به لحاظ تعقیب پادشاه خوارزمشاهى اعزام دارند و چنان هم کردند. این تعقیبکنندگان سلطان محمد خوارزمشاه سفیران مرگ و نابودى هم محسوب مىشدند و هرکجا که به جستجوى سلطان محمد مىرفتند جز خون، اجساد روى هم ریخته، دودهاى شهر را پوشانیده از خود باقى نمىگذاشتند.
در همین ایام که مغولان محمد خوارزمشاه را جستجو مىکردند او در شب دوازدهم صفر سال ۶۱۷ در حالى که رعب و وحشت و هراس وجودش را پر کرده بود[۷۹] وارد نیشابور گردید و مردم را از تاتار مىترسانید و بر اثر التهاب و وحشتى که او را احاطه کرده بود به جاى تشویق به ایستادگى ترغیب به مقاومت، مردم را به جلاى وطن و کوچ به اطراف تحریص مىنمود و مىگفت کثرت جموع مانع و دافع لشکر مغول نمىتواند باشد.[۸۰]
فرار خوارزمشاه از نیشابور
نیشابوریان که جنگجویان سلحشورى هم در جمع خود داشتند در مقابل چنین ضعف و ترس و وحشت سلطان محمد خوارزمشاه ایستادگى نموده او را دلدارى مىدادند تا در مقابل چنین دشمنان دین و دیانت، شرف و انسانیت ایستادگى کند.
حاکم نیشابور در مقابل ناراضیان از خوارزمشاه حاضر شده با آنها همصدا و هم دستان و همدرد گردیده گفت سلطان خوارزم فقط او را مأمور فراهم ساختن وسائل طرب و خوشگذرانى کرده و او هم چارهاى جز امتثال امر ندارد[۸۱] به این شکل سلطان دست از حزم ملکدارى بکشید و به غیر از شراب و شاهد و لهو نمىشناخت و نمىطلبید[۸۲] در همین اوقات خبر عبور سپاه جستجوگر مغول به فرماندهى یمد و سبتاى از رود جیحون رسید که به لحاظ یافتن خوارزمشاه مأمور شدهاند، سلطان محمد با شنیدن این خبر به بهانه شکار نیشابور را ترک کرد.
برخورد نیشابوریان با پیشقراولان مغول
یمد و سبتاى که به سفارش چنگیز در جستجوى سلطان محمد خوارزمشاه بودند و مىخواستند همانطور که خان جهانگشا خواسته است بهر قیمتى شده پادشاه خوارزم را دستگیر نمایند و بهمین لحاظ یکدم از تعقیب باز نمىایستادند[۸۳] در مسیر جستجو به نیشابور رسیدند. نیشابوریان در صدد نبرد برآمدند و مشغول عمارت باروهاى شهر شدند لکن مجیر الملک حاکم نیشابور آنها را قانع کرد که با مغولها کنار بیایند. پیشقراولان که به سپهسالارى یمد و سبتاى به نیشابور رسیده بودند چندان توقفى در شهر نداشته بلکه به اطاعت نیشابوریان و گرفتن تعهدى از آنها بسنده نموده به راه خود ادامه دادند و سفارش کردند که هر مغولى بشهر نیشابور رسید از او پذیرائى کنند و ما یحتاجش را تأمین نموده و از بستن دروازههاى شهر خوددارى نمایند.[۸۴]
خبر دروغ و فریب نیشابوریان
با گذشت چند ماهى از رفتن یمد و سبتاى، اوضاع شهر نیشابور آرام مىگذشت تا جائى که مىرفت مردم مغولان را فراموش کنند که ناگهان در شهر شایع شد سلطان محمد خوارزمشاه در عراق پیروز شده است.
این رسیده به دروغ مردم را دچار وسواس کرده هر کجا بهم مىرسیدند کلماتى غرورآمیز و عصیانگرانه بین خود ردوبدل مىکردند، همین رشادتها و شجاعتهائى که زائیده خاطر جمعى از مغول خونخوار بود، رفتهرفته زمینه سرکشى نیشابوریان شده تعهد خود را زیر پا گذاشتند به نصیحتهاى شحنه مغولها در طوس توجهى نکرده بلکه جوابهاى سختى از نیشابور بر او پیغام کردند و پیغام فرستادند که نه تنها حاضر به پذیرش حکومت مغول نیستند بلکه آماده کارزار مىباشند[۸۵]. خبر سرکشى نیشابوریان که تقریبا به شهرهاى اطراف هم سرایت کرده بود به چنگیز رسیده شدیدا خشمناک شده گفت: کار ممالک ایران زمین هنوز قرار نگرفته و به یک نوبت ایشان را از روى زمین چنان قهر باید کرد که از ایشان نام و نشان نماند. فرمان داد تا پسر کهترش «تولى» خان با لشکرى چون عدد مور و ملخ و چون کوه آهن به استخلاص ممالک غربى حرکت کنند.[۸۶]
هجوم به نیشابور
تولى فرزند چنگیز براى سرکوبى شهرهاى یاغى عازم خراسان گردید و پس از فتح مرو، سبزوار، طوس و قتل و غارت بىحد تصمیم تهاجم به نیشابور را گرفت ابتداء «تغاجار گورکان» داماد چنگیز را با ده هزار سوار بشهر فرستاد، نیشابوریان هم تصمیم به مقاومت و مقابله گرفتند بهمین منظور صد هزار نیشابورى با سیصد منجنیق و سه هزار چرخ[۸۷] آماده مقابله با مغولان بودند.
تغاجار گورکان شهر را محاصره کرد و درگیریهاى پراکندهاى نیز بین طرفین در جریان بود روز سوم محاصره[۸۸] ناگهان تیرى به تغاجار داماد چنگیز خورده منجر به مرگ او شد این حادثه باعث تشجیع و تحریک مضاعف مغولان گردید و براى انتقام خون تغاجار گورکان به شهر حمله کردند ولى عوام چنان استقامت و مقاومتى کردند و رشادتى از خود نشان دادند که مغولها عقب نشستند در نتیجه این وضع چنگیز پنجاه هزار مرد به مدد ایشان فرستاد.[۸۹]
در «دهم صفر»[۹۰] یا بقولى روز دوشنبه پانزدهم صفر[۹۱] یا بقولى روز چهارشنبه نوزدهم صفر[۹۲] یا بقولى «در اواخر سال ۶۱۸»[۹۳] یعنى اواخر ذى حجه الحرام گرداگرد شهر را گرفتند.
ورود مغول به نیشابور
پس از چند روز دیگرى که نیشابوریان توان ایستادگى را از دست داده تصمیم گرفتند براى مصالحه شخصى را نزد تولى فرمانده کل سپاه مغول اعزام داشته امان بخواهند. به این منظور قاضى ممالک، رکن الدین على بن ابراهیم مغیثى را که از خاندان قدیمى و صاحبنام نیشابور بود به نزد تولى فرستادند.
قاضى به نزد تولى رفت و براى اهل نیشابور امان خواست و تقبل مال فراوان کرد ولى این وساطت سودى نبخشید مغیثى هم اجازه بازگشت نیافت، شهر را گشود سپس جنگ اصلى شروع شد و به قتل و ویرانگرى مبادرت کردند مجیر الملک حاکم شهر نیشابور که در نقبى پنهان شده بود او را یافتند و نزد «تولى» برده به وضع خوارى کشته شد خلاصه تولى مردان نیشابور را کشت و زنان را به اسیرى فرستاد و از ترس آنکه مبادا در میان کشتگان نیمهجانى باشد امر داد تا سر همه مقتولین را بریدند و شهر را با کف دست برابر کردند.[۹۴]
شهادت شیخ
درباره نحوه و زمان شهادت شیخ فرید الدین عطار گوناگون نوشتهاند فخر الدین على صفى (متوفى: ۹۳۹) مىنویسد: «چون هلاکوخان در نیشابور قتلعام کرد یکى از مغولان تاتار دست شیخ عطار گرفته بود و مىبرد که او را در مقتل عام سر از تن بردارد و شیخ در آن حال وقت خوش کنند.
توجه غلبه کرده روى به قاتل کرد و گفت: به این که تاج نمدى بر سر نهى و تیغ هندى بر کمربندى و از جانب ترکستان به مکر و دستان برآیى پندارى ترا نمىشناسم پس در آن محل آن لشکرى تیغ از نیام برکشید و شیخ بر سر پا نشانید شیخ قدس سره بالبداهه این رباعى گفت:
دلدار به تیغ دست برد اى دل بین | بربند میان و بر سر پاى نشین |
و آنگه به زبان حال مىگو که بنوش | جام از کف یار و شربت بازپسین[۹۵] |
علامه سید نعمت الله جزایرى مىنویسد: «وقتى سلطان وقت کفریات شیخ عطار را شنید که مسلمین را اغوا مىکنند. جلادى فرستاد تا سر او را بیاورد وقتى جلاد بر او وارد شد و مأموریت خود را بازگو کرد عطار به قاتل خود گفت: تو خداى منى بهر شکلى که مىخواهى درآى (من ترا مىشناسم)» اگر اراده کشتن مرا نمودهاى من آمادهام سپس او را کشت.[۹۶]
در بعضى از مدارک هم آمده که به قاتل خود در حین کشته شدن گفت
کله بر فرق بگذارى تتارى | مرا در تیه شک خواهى گذارى |
تو هستى خود خدا و خالق من | بزن گردن مرا اى حى ذو المن |
شیخ بهائى مى نویسد: «وقتى لشکر تاتار به نیشابور رسید و اهل نیشابور را قتل عام مىکردند ضربت شمشیر بر دوش شیخ عطار رسید با همان ضربت از دنیا رفت نقل کردهاند که وقتى خون از حراقش مىریخت و مرگش نزدیک شده بود شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار این رباعى را نوشت.
در کوى تو رسم سرفرازى اینست | مستان ترا کمندبازى اینست |
با این همه رتبه هیچ نمىیارم گفت | شاید که ترا بندهنوازى اینست[۹۷] |
شبلى نعمانى مىنویسد: «در جریان قتل و غارت یک نفر مغل او را گرفته و خواست بکشد مغل دیگر گفت نکش که من او را به هزار روپیه مىخرم، خواجه گفت مفروش که قیمتم بیش از اینهاست در این بین یکى دیگر پیدا شد و گفت این غلام را به یک توبره کاه به من بفروش، خواجه گفت فورا قبول کن که بهاى من از این نیز کمتر است آن مغل این اختلاف را حمل بر سخریه و استهزاء نموده به قتلش رسانید.»[۹۸]
میرزا زین العابدین شیروانى ماجرائى را در پى شهادت شیخ فرید الدین اضافه مىکند که به افسانه بیشتر شبیه است مىنویسد: «وقتى آن جناب بعز شهادت رسید سر خود را به دو دست گرفته بقدر نیم فرسخ دویده تا آنجا که مرقد اوست ایستاده آنگاه از پا درآمد.[۹۹]
البته نظیر این داستان را درباره عین القضاه همدانى هم نوشتهاند: که «وقتى عین القضاه را سر بریدند و بدن او را در میان میدان معروف همدان که اکنون به میدان ذغال معروف است افکندند در این موقع که تماشاچیان دور بدن او را فراگرفته بودند بابا طاهر عریان از آنجا مىگذشت چون واقعه را ملتفت شد نزدیک آمده سر پائى به بدن وى زده گفت «مردان خدا چنین نخسبند» عین القضاه فورى از جاى برخاسته سر بریده خویش را زیربغل زده رو به فرار گذاشت تماشاچیان بدنبال او دویدند»[۱۰۰] البته چنین برخوردى امکان ندارد و آنهائى که معتقدند عین القضاه اکثر اوقات خود را به صحبت بابا طاهر عریان[۱۰۱] صرف مىنموده و از جمله معتقدان بااخلاص وى بوده است[۱۰۲] بدون شک اشتباه کردهاند زیرا بابا در سال ۵۵۷ شهرت داشته و ولایت عین القضاه ۴۹۲ بوده است.
سرنوشت نیشابور بعد از شهادت عطار
در اثناى قتل عام شهر بود که خاتون تغاجار دختر چنگیز هم به انتقام شوهر خود با خیل و حشم به شهر درآمد و شمشیر در بقیه السیف نهاد هیچکس از نیشابوریان جان بیرون نبردند مگر چهل نفر که ایشان را جهت هنرمندى به ترکستان بردند و مدت هفت روز آب در شهر بسته جو کاشته و در بعضى تواریخ است که دوازده روز شمار کشتگان نیشابور کردند.[۱۰۳]
خاتون تغاجار هرکس را که باقى مانده بود کشته سرهاى کشتگان را از تن جدا کردند پس از آن وقتى که «تولى» عزم هرات کرد، انجام آخرین فرمان چنگیز را که در پى کشته شدن تغاجار داده بود «شهر را از خرابى چنان کنند که در آنجا زراعت نتوان کرد تا سگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند» به عدهاى که در نیشابور گماشت واگذار کرد تا اگر زندهاى یافتند بکشند[۱۰۴] شهر را با خاک یکسان کردند و در ضمن این کار بسیارى از مردم که به سردابها و نقبها پناه برده بودند زنده زنده مدفون شدند.[۱۰۵]
در پى ویرانى کامل شهر عدهاى که کوچ کرده بودند بشهر بازگشتند و در نیشابور سکونت گزیدند، و از ناحیه مغول براى این شهر و بقیه خراسان «جرماغون» که از امیران مغول بود فرمانرواى گماشته ولى در همین موقع بود که سلطان جلال الدین جانشین سلطان محمد خوارزمشاه که در برخى مواضع مانند نبرد «هروان»[۱۰۶] ضرباتى کارساز بر مغول وارد نموده و از ناتوانى «جرماغون» استفاده کرده نیشابور توسط امراى او در سال ۶۷۲- ۶۲۸ تصرف شد.
مدفن عطار
مىنویسند وقتى قاتل عطار او را به شهادت رسانید از مجد و بزرگوارى وى باخبر شده توبه نمود و بعد مجاور قبر خواجه بود تا از دنیا رفت.[۱۰۷]
و هم نوشتهاند قاضى یحیى بن صاعد بر سر قبر عطار عمارت ساخت[۱۰۸] سپس نظام الدین امیرعلى شیرنوائى بر سر روضه منوره شیخ که ملتجاى زوارست عمارتى ساخته که در دلگشائى پرنورتر از روضه رضوان و در فرحبخشى جانفزاىتر از مرغزار جنان است.[۱۰۹]
و در زمان حکومت نیر الدوله در عهد مظفر الدین شاه بنائى بر مزار ساخته شد.[۱۱۰]
و بهوسیله آقاى محمود علمى مدیر پیشین ابنیه تاریخى مزار تکمیل و اصلاحاتى از طرف انجمن آثار ملى صورت گرفت.[۱۱۱] این فشرده که تقریبا فهرستوار تدوین گردیده و شاید در بعضى از موارد تکرار مکررات باشد به خامه این اضعف ضعفا حسین بن حسن بن مهدى بن هادى بن پیرحیدر سمنانى در سحر روز بیستم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ مطابق با ۲۱ بهمن ماه ۱۳۷۴ به اتمام رسید.
دورنماى مزار شریف فرید الدین عطار نیشابورى
بارگاه عارف روشن ضمیر عطار نیشابورى
تربت فرید الدین عطار نیشابورى که مطاف صاحبدلان است
اى که پس از لا همه الا توئى | لم یلد و واحد و یکتا توئى |
بذات پاکت، به عظمت و کبریائیت و به عزت و جلالت و به شارقات تجلیات ذات و صفاتت و به والهان انوار نعوت جمالت و به خاصّان درگاه راز و نیازت و به پیوندگان طریق کعبه وصالت و به سالکان مسالک فناى توحید ذاتت و به عاکفان فناى کوى قرب و جوارت و به عاشقان حسن آفتاب جمالت و به واصلان بارگاه جنابت و به سوختگان آتش مهر لذیذ لقایت که دلم به شارقات مکاشفه جلالت روشن گردان و روانم را به انوار مشاه جمالت منور ساز و قلم را در راه ولایت از هر کوتاهى و کجى مصون دار. آمین یا غایه آمال المشتاقین و یا منتهى اشواق السالکین و العارفین.
کتاب شریف لسان الغیب منسوب به خواجه احرار شیخ فرید الدین عطار نیشابورى که سابقا عارف معارف سبحانى حاج میرزا محسن عماد الفقراء حالى تخلص اردبیلى (متوفى ۱۳۷۴) با خط خود استنساخ کرده و سپس فرزند دانشمند عزیزالوجودش جناب احمد خوشنویس که خداوند عمرش را به بلنداى آفتاب فرماید از غربت کنج کتابخانه به گنج خانه سینه ارباب معرفت نهاده تا نزد صاحبان بصیرت از بینات تشیع عارفى ولى از چاکران امام على علیه السلام شناخته شود و باشد روزى حقیقتش قاف تا قاف عالم را فروگیرد و هم در سینه بىکینه عارفان باوفا نه صوفیان بىصفا از قطاع طریق و مطموس منکوس امنوامان بماند و طریق مطموره عدم و نیستى نهپیماید.
و آن روز که در دار الفنا جز نامى از او نمىماند صاحبدلى یا صاحبدلانى به رحمت دعائى به دار البقا یادش فرمایند.
سنت نبوده است اگر عزیز الوجودى زحمتى را به حله اخلاص پیچیده به ارادتمندان مؤلفى تحفه برده همان زحمات را به بازار نشر آورند.
علاوه بر ارادتمندى مخلص به جناب ایشان، صبیه محترمه معظم له که گلهاى «ترمه» وفا و نواده مکرمه ایشان «سها» ى طایفه خوشنویسند هر دو از بادهنوشان جام ارشاد مشایخ طریقه فقیرند، پس اگر دعوت مدیر عزیز الوجود کتابخانه سنائى پذیرفته شد تا گذرى بر بوستان همیشه با طراوت «لسان الغیب» بنمائیم و با نظرى معطر آن گلزار شویم فقط تفرج بر گلستانى بوده که جناب ایشان باغبانیش را نمودهاند و لاغیر.
خاک پاى شیعیان حسین حیدرخانى مشتاق على عفى عنه[۱۱۲]
فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، ۱جلد
[۱] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۷۴
[۲] ( ۲)- مجالس المؤمنین: ۲/ ۹۹
[۳] ( ۳)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۴۳
[۴] ( ۱)- در مصیبتنامه صفحه ۳۶۴ هم آمده است:
این چه شورست از تو در جان اى فرید | نعره زن از صد زبان هل من مزید |
گر کند شخص تو یک یک ذره گور | کم نگردد ذره از جانت شور |
گر تو با این شور قصد حق کنى | در نخستین شب کفن را شق کنى |
چون بود شورت به جان پاک در | سر درین شورآورى از خاک بر |
هم درین شور از جهان آزاد و خوش | در قیامت مىروى زنجیرکش |
[۵] ( ۲)- کتابشناسى عطار نیشابورى به کوشش جناب نادر کریمیان: ۱۸
[۶] ( ۳)- جستجو در تصوف ایران: ۲۶۷
[۷] ( ۴)- منطق الطیر تصحیح دکتر محمد جواد مشکور: ۱۳- ۱۵
[۸] ( ۵)- کتابشناسى عطار: ۲۸- ۲۹- ۳۰- ۳۱
[۹] ( ۶)- تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۲ و منطق الطیر تصحیح دکتر جواد مشکور ۱۳- ۱۵ و شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار از فروزانفر: ۷۴
[۱۰] ( ۷)- تاریخ ادبیات ایران سال دوم دبیرستان: ۱۳۶۷ ص ۲۰۷
[۱۱] ( ۸)- خسرونامه: ۳۰
[۱۲] ( ۱)- همان
[۱۳] ( ۲)- منطق الطیر: ۲۴۹ بیت: ۴۴۹
[۱۴] ( ۳)- ۳۷۳
[۱۵] ( ۱)- الهىنامه: ۳۷۳
[۱۶] ( ۲)- منطق الطیر: ۲۵۲
[۱۷] ( ۳)- الهىنامه: ۳۷۱
[۱۸] ( ۴)- الهىنامه: ۳۷۱
[۱۹] ( ۵)- مصیبتنامه: ۳۷۱
[۲۰] ( ۱)- الهىنامه: ۳۶۸
[۲۱] ( ۲)- خسرونامه: ۳۹۳
[۲۲] ( ۳)- الهىنامه: ۳۷۰
[۲۳] ( ۴)- الهىنامه: ۳۷۰
[۲۴] ( ۱)- مصیبتنامه: ۳۶۴
[۲۵] ( ۲)- مصیبتنامه: ۳۶۷
[۲۶] ( ۱)-« بندگى خدا جوهرى است که باطن و مغز آن ربوبیت است» مصباح الشریعه باب- ۱۰
[۲۷] ( ۲)- على امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه مىفرمایند:« کمال التوحید نفى صفات عنه».
[۲۸] ( ۱)- مصیبتنامه: ۳۸
[۲۹] ( ۲)- پانصد غزل از عطار: ۳۸ مقدمه
[۳۰] ( ۱)- دیوان عطار تصحیح آقاى تفضلى: ۷۰۲- ۷۰۳
[۳۱] ( ۲)- منطق الطیر: ۱۹
[۳۲] ( ۳)- مصیبتنامه ۲۶۴
[۳۳] ( ۱)- فرهنگ نوا در لغات آثار عطار نیشابورى ص ۵- ۶
[۳۴] ( ۲)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار.
[۳۵] ( ۳)- مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۱۹
[۳۶] ( ۱)- خسرونامه ص ۵۸ مقدمه
[۳۷] ( ۲)- منطق الطیر مقدمه بقلم دکتر گوهرین ص ۱۷
[۳۸] ( ۳)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۴۸
[۳۹] ( ۴)- خسرونامه ص ۶۳ مقدمه
[۴۰] ( ۱)- تذکره الاولیاء تصحیح نیکلسون با مقدمه قزوینى چاپ دنیاى کتاب ص ۲۷
[۴۱] ( ۲)- همان: ۳۰
[۴۲] ( ۳)- همان: ۴۱
[۴۳] ( ۴)- همان: ۴۲
[۴۴] ( ۵)- همان: ۵۴
[۴۵] ( ۶)- همان: ۶۱
[۴۶] ( ۷)- همان: ۶۲
[۴۷] ( ۸)- همان: ۶۴
[۴۸] ( ۹)- همان: ۶۵
[۴۹] ( ۱۰)- همان: ۶۵
[۵۰] ( ۱)- همان: ۹۶
[۵۱] ( ۲)- همان: ۹۶
[۵۲] ( ۳)- همان: ۱۱۹
[۵۳] ( ۴)- همان: ۱۴۸
[۵۴] ( ۵)- همان: ۱۱۹
[۵۵] ( ۶)- همان: ۱۵۲
[۵۶] ( ۷)- همان: ۱۵۴
[۵۷] ( ۸)- همان: ۱۷۹
[۵۸] ( ۹)- همان: ۲۰۲
[۵۹] ( ۱)- همان: ۲۰۲
[۶۰] ( ۲)- همان: ۲۰۲
[۶۱] ( ۳)- همان: ۲۱۲
[۶۲] ( ۴)- همان: ۲۵۳
[۶۳] ( ۵)- همان: ۲۵۳
[۶۴] ( ۶)- همان: ۲۶۷
[۶۵] ( ۷)- همان: ۲۶۹
[۶۶] ( ۸)- همان: ۲۸۷
[۶۷] ( ۹)- همان: ۲/ ۶۸
[۶۸] ( ۱۰)- همان: ۲/ ۱۲۲
[۶۹] ( ۱۱)- همان: ۲/ ۱۲۲
[۷۰] ( ۱)- همان: ۲/ ۱۳۸
[۷۱] ( ۲)- همان: ۲/ ۱۳۸
[۷۲] ( ۳)- تذکره الاولیاء چاپ منوچهرى: ۱۸ مقدمه.
[۷۳] ( ۴)- بسوى سیمرغ: ۱۳۲، ۱۳۳
[۷۴] ( ۵)- هفت شهر عشق: ص ۶
[۷۵] ( ۱)- همان:
[۷۶] ( ۲)- تعبیرات عرفانى از زبان عطار نیشابورى: ۹
[۷۷] ( ۳)- همان:
[۷۸] ( ۴)- مقدمه آقاى استعلامى به جزوه شماره ۲۸ سرى« شاهکارهاى ادبى فارسى» ص ۵ از انتشارات امیرکبیر
[۷۹] ( ۱)- سیرت جلال الدین منیکرنى مترجم به تصحیح مجتبى مینوى: ص ۶۶
[۸۰] ( ۲)- تاریخ جهانگشاى جوینى ۱/ ۱۴۳ و ۲/ ۱۱۱- ۱۱۰
[۸۱] ( ۱)- تاریخ جهانگشاى جوینى: ۱/ ۱۳۴
[۸۲] ( ۲)- مجمع الانساب تصحیح میر هاشم محدث ۱۴۱
[۸۳] ( ۳)- جامع التواریخ تصحیح آقاى دکتر کریمى: ۱/ ۳۶۵
[۸۴] ( ۴)- مجمع الانساب ص ۲۴۰
[۸۵] ( ۱)- مجمع الانساب ۲۴۱
[۸۶] ( ۲)- مجمع الانساب ۲۴۱
[۸۷] ( ۳)- شبانکارهاى: ۲۴۱
[۸۸] ( ۴)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۳
[۸۹] ( ۱)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۱
[۹۰] ( ۲)- تاریخ مغول: ۵۶
[۹۱] ( ۳)- بسوى سیمرغ: ۱۳۳
[۹۲] ( ۴)- تاریخ جهانگشاى ۲/ ۱۴۰ طبقات ناصرى تصحیح قندهارى ۲/ ۶۶۱ و تاریخ و صاف: ۵۷۳
[۹۳] ( ۵)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۱
[۹۴] ( ۶)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۳
[۹۵] ( ۱)- آخرین گفتارها در پایان زندگى ۴/ ۲۰۱
[۹۶] ( ۲)- آخرین گفتارها در پایان زندگى ۴/ ۲۰۱- ۲۰۲ از روضات الجنات: ۷۰۷
[۹۷] ( ۳)- مقدمه مظهر العجائب عطار: ۳۱ مقدمه از کشکول شیخ بهائى.
[۹۸] ( ۴)- شعر العجم: ۲/ ۷۰۸ بستان السیاحه: ۶۰۷
[۹۹] ( ۱)- گردش افغانستان و پاکستان: ۱۵
[۱۰۰] ( ۲)- شرح احوال و آثار عین القضاه ص ۸۱
[۱۰۱] ( ۳)- مقدمه دیوان بابا طاهر ضمیمه سال هشتم مجله ارمغان.
[۱۰۲] ( ۴)- تذکره حسینى: ۶۵
[۱۰۳] ( ۵)- تذکره حسینى: ۶۵
[۱۰۴] ( ۱)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۲
[۱۰۵] ( ۲)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۲
[۱۰۶] ( ۳)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۵
[۱۰۷] ( ۴)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار: ص- ع و عا
[۱۰۸] ( ۵)- مصیبتنامه ص ۷ مقدمه
[۱۰۹] ( ۶)- خسرونامه ۶۷ مقدمه
[۱۱۰] ( ۷)- خسرونامه ۶۷ مقدمه.
[۱۱۱] ( ۸)- همان: ۶۹
[۱۱۲] فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، ۱جلد، انتشارات سنائى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۶٫