شعرا-عشعرای قرن ششمشعرای قرن هفتمعرفا-ععرفای قرن ششمعرفای قرن هفتم

زندگینامه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری قسمت اخر

میراث درخشان عطار

خواجه احرار فرید الدین عطار از آن بازگشتگان سفر لاهوتى است که دو جهان را در خود بازیافته، درر حقایق و غرّر دقایق را در شاهکارهاى بسیار بلند عرفانى خود چون گنجى در دل حروف و کلمات، تعبیرات و اصطلاحات، کنایات و تشبیهات پنهان داشته.

آنجا که ماجراى دل باختن «شیخ صنعان» را خلق مى‏کند و دلدادگى او را به زیباچهره ترسامذهب با کلمات دلنشین ترسیم مى‏کند، پرده از راز عشق که فرض راه عبودیت است برمى‏دارد، مى‏فهماند انسان تا عاشق نشود، عارف نمى‏شود در معنا هرکس معنى عشق نفهمیده در جهان هیچ‏چیز ندانسته و مهم‏تر این که عشق به مظاهر پلى است که سالک را به حقیقت که حق حقیقى است مى‏رساند. و آنجا که «ترسا» ى دل‏برده از شیخ صنعان براى به کام رسیدن او قیدها مى‏آورد به سالک مى‏فهماند که نفس اگر با شیطان هم‏پیمان شود، موجودیت یقینى سالک در تنگناى تعلقات و دلبستگى‏ها مورد تهدید قرار گرفته، مى‏بایست از این ورطه هولناک که چاره‏اى جز گذشتن از آن نیست با تهذیب و صافى کردن درون و بیرون راندن شیطان و وساوس او از دل نجات یابد. و آنجا که سفر هزاران مرغ را به جبل قاف به نظم مى‏کشد و «سى‏مرغ» آفرینى مى‏نماید مى‏فهماند باید سالها طى مراحل نموده از عقبات صعب سلوک گذر کرده تا به دیار مقصود رسد و این نه در توان همه مرغان بود یعنى از هزاران طالب سالک که در این راه، بى‏زینهار جان و دل باخته‏اند، او در حجله انس ربانى، عروس آرزو را در آغوش مى‏کشد که از ظلمات گمراهى آفرین گذشته باشد.

ابو حامد شیخ فرید الدین عطار نیشابورى توفیق رفیق راه او بوده تا بتواند کیفیت این راه دراز را در قالب قصه‏آفرینى‏ها یا حکایات گذشتگان بیان فرماید و از پست و بلندى‏ها، نشیب و فرازهاى آن سخن گوید. سالکان دلباخته عاشق را از چگونگى این طریق دشوار بیاگاهاند. در همین مقصود کتب و رسالات فراوانى که ۱۹۰[۱] یا بقولى ۱۱۴[۲] و یا به تحقیقى ۴۰[۳] معتقدند تدوین فرموده است.

سلسله عشق الهى که بر گردن عطار افکنده بودند هر زمانش به شکلى در شور وغوغایش مى‏آوردند، صلاى عشق حق مى‏زد، باده از خم قدیم بر حلقوم تشنه‏اش مى‏ریختند، نعره مستانه از دل برمى‏کشید[۴] آن آه‏هاى آتشین که سنگ را مى‏گداخت و هنوز هم مى‏گدازد چون به قالب حروف ریخته شد، «خسرونامه»، «مختارنامه»، «الهى‏نامه»، «اسرارنامه»، «جواهرنامه»، «مصیبت‏نامه»، «اشترنامه»، «منطق الطیر»، «دیوان»، «شرح القلب»[۵] «کشف الاسرار و معرفه النفس و الرب»[۶] «بلبل‏نامه»، «حیدرنامه»، «شاهنامه»، «هیلاج‏نامه»، «لسان الغیب»، «مفتاح الفتوح»، «بى‏سرنامه»، «منصورنامه»، «خیاطنامه»، «سى‏فصل»، «کنز الاسرار»، «کنز الحقائق»، «معراج‏نامه»، «وصلت‏نامه»[۷]، «عبیرنامه»، «ارشاد البیان»، «خردنامه»، «سیاه‏نامه»، «زهدنامه»، «پندنامه»، «صد پند»، «عشاق‏نامه»، «هدهدنامه»، «هفت وادى»[۸].

بعضى معتقدند از (بلبل‏نامه) به بعد مسلما از عطار نیست‏[۹] برخى هم در انتساب آنها به شیخ تردید کرده‏اند[۱۰].

و شیخ نیشابور خود نیز آثارش را چنین مى ‏شمارد:

مصیبت‏نامه زاد رهروانست‏ الهى‏نامه گنج خسروانست‏
جهان معرفت اسرارنامه است‏ که مرغ عشق را معراج جانست‏
چو خسرونامه را طرزى عجیب است‏ ز طرز او که و مه بانصیب است‏[۱۱]

در جاى دیگر گوید:

رفیقى داشتم عالى ستاره‏ ولى چون آفتاب شعر پاره‏
ز شعر من چو بیتى گوش کردى‏ ز خوشى خویش را بى‏هوش کردى‏
ز شعرم یادداشت آن صعب داعى‏ همه مختارنامه از رباعى‏
ز گفت من که طبع آب زر داشت‏ فزون از صد قصاید هم زبر داشت‏
غزل قرب هزار و قطعه هم نیز ز هر نوعى مفصل بیش‏وکم نیز
جواهرنامه من بر زبان داشت‏ ز شرح القلب من جان در میان داشت‏[۱۲]

پرگوئى عطار

آنجا که گفتن‏ها از عرش حقایق مى‏آیند و نوشتن‏ها از قلم توفیق ربانى، شکل مى‏پذیرند، کم‏گوئى عیب و پرگوئى حسن است که هزاران حسن با خود همراه مى ‏آورد.

پرورده طریقه ماه عیب پرگوئى را که دیگران گوشزدش کرده بودند با دل در میان مى‏نهد و او را خطاب مى‏کند: اى پرگوى! چند از این پر گفتن؟ بارى خموش باش و طالب اسرار شو!

در جواب از دل مى‏شنود: من غرق آتشم، مرا سرزنش مکن! اگر نگویم خواهم سوخت، دریاى جان صدها موج مى‏زند، چگونه مى‏توانم ساعتى خاموش بمانم! من با این سخن گفتن بر کسى فخر نمى‏فروشم، فقط خود را بدان مشغول مى‏دارم.

با دل گفتم که اى بسیارگوى‏ چند گویى، تن زن و اسرار جوى‏
گفت غرق آتشم عیبم مکن‏ مى‏بسوزم گر نمى‏گویم سخن‏
بحر جانم مى‏زند صد گونه جوش‏ چون توانم بود یک ساعت خموش‏
بر کسى فخر نمى‏آرم بدین‏ خویش را مشغول مى‏دارم بدین‏
گرچه از دل نیست خالى درد این‏ چند گویم چون نیم من مرد این‏[۱۳]

در الهى‏نامه‏[۱۴] نیز مى‏فرماید: به من مى‏گویى دیگر سخن مگو! چه کنم اگر نگویم مى‏سوزم! همواره از من سخن مى‏پرسید آخر از سوز من نمى ‏ترسید؟

مرا گوئى مگو! دیگر نگویم‏ چه سازم من بسوزم گر نگویم‏
ز من دایم سخن پرسید آخر ز سوز من نمى‏ترسید آخر[۱۵]

گاه هم که دل مجبور به پرگوئى نیست چون همدم و هم‏نفسى در تنهائى نداشته است، کلمات را مونس جان دردمند، قلم و کاغذ را انیس همراز قرار مى‏ دهد.

چون ندیدم در جهان محرم کسى‏ هم به شعر خود فروگفتم بسى‏[۱۶]

شیخ ما با این که عزت «زر» را در صامت بودنش مى‏داند و مى‏گوید:

بسا آفت که گویا از زبان یافت‏ چو صامت بود زر عزت از آن یافت‏[۱۷]

با این که شأن و منزلت خاموشى را مى‏شناسد و معتقد است سوسن را ازآن‏رو آزاده نامیده‏اند که با ده زبان لال و خاموش مى ‏باشد:

از آن سوسن به آزادى رسیدست‏ که او با ده زبان گنگى گزیدست‏[۱۸]

سپس براى پرگوئى خود دو علت بیان مى‏دارد، چون مست و بى‏قرار است نمى‏تواند خموش باشد و دیگر چون هم‏دم و هم‏نفسى ندارد.

چون خموشى این همه مقدار داشت‏ لیک دو داعیم بر گفتار داشت‏
جان من چون بود مست و بى‏قرار برنمى‏زد یک نفس از درد کار
گرد مى تن مى‏زدم از جان پاک‏ مى‏برآمد از خموشى صد هلاک‏
از ازل چون عشق با جان خوى کرد شور عشقم این چنین پرگوى کرد
از شراب عشق چون لایعقلم‏ کى تواند شد خموشى حاصلم‏
کاشکى جان مرا بودى قرار تا همیشه تن زدن بودیم کار
آنچه در جان من آگاه هست‏ مى‏ندانم تا بدانجا راه هست‏
چون نمى‏بینم به عالم مرد خویش‏ مى فروگویم بدانجا درد خویش‏[۱۹]

جاى دیگر به رازى اشاره مى‏نماید مى‏گوید این‏همه گفتن از غمى سرچشمه مى‏گیرد که‏ در درون دل دارد و اوئى را که شایستگى رازشنوى را داشته باشد نمى‏شناسد بهمین لحاظ در تنهائى با خود مى‏گوید و خود مى‏شنود و گفته‏ها و شنیدن‏ هایش کتاب مى‏ شود.

چو هر همدم که مى‏بینم حجابست‏ مرا پس هر دمى همدم کتابست‏
مرا در نغز دل دردیست تنها کزو مى‏زاید این چندین سخن‏ها[۲۰]

آنگاه که عیب‏کننده این‏ها را هم نمى ‏فهمد پاسخش را چنین مى ‏دهد:

کسى کو چون منى را عیب‏جویست‏ همین گوید که او بسیارگویست‏
و لیکن چون بسى دارم معانى‏ بسى گویم تو مشنو مى‏توانى‏
گهر آخر بدیدن نیز ارزد چنین گفتن شنیدن نیز ارزد
برو برخوان و چون خواندى دعا کن‏ زمانى عیب این مسکین رها کن‏
جهان پرعیب و خلقى عیب‏جویست‏ که بى‏عیبى، خداى غیب‏گویست‏[۲۱]

بنظر مى‏رسد عیب‏جویان با این‏گونه پاسخ‏گوئى‏ها دست از طعن برنداشته‏اند که شیخ مکرر در مکرر به چنین مهمّى پرداخته است ناگفته نماند عطار «پرسخن است اما به ورطه سخافت نمى‏افتد عفت کلام را مراعات مى‏کند و مداح کسى نیست»[۲۲].

بت‏ پرستى‏

آزاده موحد نیشابورى مست باده معرفت، چون دیده طمع از اقبال خلق برداشته و از ادبارشان هراسى در دل نداشته با خود حدیث نفس نموده که شعرت حجاب تو گردیده، با این «بت» از خدا بازخواهى‏ماند و آنگاه به خودى خویش خطاب مى‏کند: خود بسیارى از بت‏ها را شکستم اما اکنون در پیش شعر خود بت‏پرست مانده‏ام.

حجاب تو ز شعر افتاد آغاز که مانى تو بدین بت از خدا باز
بسى بت بود گوناگون شکستم‏ کنون در پیش شعرم بت‏پرستم‏
هزاران بند چوبین برفکندم‏ کنون از بند زرینت بندم‏
بپرم گر بترک بند گیرم‏ وگرنه سرنگون دربند میرم‏
به بت چون از خدا مى بازگردم‏ چگونه با خدا همراز گردم‏
بلائى کان مرا در گردن آمد یقین دانم که آنهم از من آمد[۲۳]

و این بازماندن از خدا، همان «حسنات الابرار سیئات المقربین» است که اهل سلوک باید در شناخت آن همتى مردانه کنند تا از صمدپرستى غافل نشوند که هر غافل‏کننده‏اى، صمدپرست را به صنم‏پرستى وامى‏دارد.

غرور و خودآگاهى‏

با آنکه شجاعانه خویش را به تازیانه سلوک مى‏بندد و از خویش، عارفانه و عاشقانه انتقاد مى‏کند، ولى از شعر خود با غرور و خودآگاهى چشمگیر یاد مى‏نماید، و بى‏محابا مى‏گوید هرکه مرا سلطان فن شعر نداند، من او را گدایى بى‏سروپا خواهم خواند، و بر آن عقیده است شیوه‏اى که عقل از شوق آن مست مى‏باشد جز او کسى را دست نداده.

یعلم الله گر سخن گفتار را بود مثلى یا بود عطار را
در سخن اعجوبه آفاق اوست‏ خاتم الشعراء على الاطلاق اوست‏
هرکه سلطانم نگویم در سخن‏ من گدائى گویمش نه سر نه بن‏
شیوه کز شوق او شد عقل مست‏ جز مرا هرگز کرا دادست دست‏[۲۴]

در جاى دیگر کسى را همتاى خود نمى‏شناسد، فردوسى و سنائى را به میدان مى‏آورد، و در کنار هر مدعى به مبارزه مى‏طلبد مى‏گوید اگر مرد میدان نیستى به انگشت، کاسه‏لیس ما باش.

همچو فردوسى فقع خواهم گشاد چون سنائى بى‏طمع خواهم گشاد
زین سخن کامروز آن ختم منست‏ نیست کس همتاى من این روشنست‏
ترک خور کاین چشمه روشن گرفت‏ از زبور پارسى من گرفت‏
باد محروم از زبورم جز سه خلق‏ خرده‏دان و خوش‏خط و داود حلق‏
گر خوش‏آوازى جهان آور بجوش‏ ورنه مى‏دانى چه کن بنشین خموش‏
ور تو زیبا مى‏نویسى مى‏نویس‏ ورنه ز آن انگشت بنشین کاسه‏لیس‏
من محمد نامم و این شیوه نیز ختم کردم چون محمد اى عزیز[۲۵]

این‏گونه سروده‏هاى شیخ چنان فراخناى گفتن و نوشتن را تنگ مى‏کنند که شناخت صافى دل و پاک‏نهادى او را به زیر تازیانه انتقاد انداخته و براى پاکیزه ساختن ساحت او،چاره‏اى جز نقادى و خرده‏گیرى نیست. لکن چون فرید الدین عطار عارفى دانشمند و صاحب‏نظرى روشن اندیشه بوده با این‏گونه خودآگاهى‏ها سالکان را از دسایس ظاهرفریبانه‏اى که مشتى ریاکار و دکان‏دار براى خود فراهم آورده‏اند آگاه ساخته، بهمین لحاظ از بیان عقاید انتقادى خویش نه تنها نهراسیده بلکه مدد گرفته، ابلیسان آدم روى را شناسانده است.

افکار عطار در آثار عطار

آنچه که عطارزاده نیشابور را واداشت دست بکار طبابت و فن عطارى داشته باشد، طى طریق نموده تا به قرب رسد، اندیشه بلندپرواز او بود که بر شاخسار تعلق حیات آرام نگرفت، به تعبیر رسول خدا دلش چون عصفورى بود که بدنبال معاش حقیقى مى‏ گشت، تا به آن قطع مسالک ناسوت نموده به ملکوت اعلى پرواز کند. در مسیر این گشت‏وگذار عاشقانه، به دریافتهاى عارفانه که نصیب ازلیش بود و حقیقت حقایق جارى بشمار مى‏رفت دست یافت.

او خواسته دنیائى را زنجیرى بر پاى ابناء زمان بسته شده مى‏داند و اهواء نفس را به حجبى ممثل مى‏کند که در پیش چشم‏هاى باطن آویخته شده‏اند و دلباخته دیدار را از رویت جمال یار محروم مى‏دارد. بهمین لحاظ او براى رسیدن به قرب حق که نایل آمدن به دیدار جمال حقایق است معتقد به، از همه چیز گذشتن و رعونت و خودبینى را در اولین قدم زیر پاى نهادن و در قید نام و ننگ نبودن و خلاصه رنج فراوان تصفیه را پذیرفتن است از بازمانده‏هایش که مجموعه‏اى از افکار اوست، برمى‏آید که مانند کبوترى بهر بام تعلقى نشسته تا بتواند براى یافتن دانه مقصود بهرجا نظر افکند بهمین جهت دام صیادان را خوب شناخته ناپختگان خام را از هزاران دانه و فریب و رنگ نیرنگ‏آفرین برحذر داشته است.

این عاشق سوخته جان بل معشوق مملکت سرّ و نهان با «سى‏مرغ» آفرینى به راز گذشتن از هشت منزل پرخوف و خطر که لازمه‏اش تحمل مشقات و ناکامى‏هاى بسیار است پرداخته.

و در قصه «شیخ صنعان» که زر ناب از زر ناسره جدا مى‏شود مى‏آموزد که در سراسر زمین کسى را نمى‏توان یافت که دیو نفس در کمینش نه‏نشسته باشد و دام در رهش نگسترده باشد و اینکه خلاصه با کشش غیبى و کوشش شخصى باید فاصله بین عبودیت و ربوبیت ذاتى که به تعبیر امام صادق علیه السلام «العبودیّه جوهره کنهها الرّبوبیه»[۲۶] برداشته تا به کمال توحید که نفى صفات‏[۲۷] است برسد.

در مثنوى «مصیبت‏نامه» سالک را به سعى و تلاش وامى‏دارد تا براى رسیدن به حق بهر درى متوسل شده از هرکس و هر چیز استمداد طلبد، افکار عطار در آثار او طالب دیدار را به جستجو وامى‏دارد و هرکجا که نیاز راهنماى داشته باشد بطرز شگفت‏آورى او را راهنمائى نموده تا به مقصود رسد و او که از منزل طلب توام با جستجو مى‏گذرد به تکاپوى مرحله دیگر وامى‏ دارد.

در جان ابیات «اسرارنامه» حقایق سفر روحانى عبودیت را نهاده پرده از رخسار شاهدان معانى عرفان اصیل اسلامى برمى‏دارد، درست است که هر مقاله‏اى، حکایتى و افسانه‏اى بسیار دلکش است ولى شرح و تفسیر معضلات کلام طائفه اهل سلوک مى‏باشد که با ترکیبات بدیع و تلفیقات بسیار دل‏انگیز و همیشه تازه که به زبانى ساده و در عین حال راه‏برنده به مقصود سروده شده است.

و در «الهى‏نامه» با آفریدن داستانى که شش برادر پدر سالخورده را براى رسیدن به «دختر شاه پریان»، «آموختن جادوگرى» در جستجوى «جام جم» بودن و در پى «آب حیات» برآمدن و «انگشترى سلیمان» را یافتن و شناختن و «کیمیاگرى» فراگرفتن به یارى مى‏طلبند و پدر به آنها مى‏فهماند که آرزوئى خام دارند و به سراب افتاده‏اند، هدف اصلى عطار مبارزه با خرافات است تا سالک فریب ظاهر دل‏فریب قصص و حکایات آن را نخورد و از صراط عبودیت منحرف نشود بدنبال مجعول مطلق براه افتد.

در «مختارنامه» با رباعیات عارفانه دستاویزى براى آفرینش مضامین باریک سالکانه که همه آنها دلنشین و شورانگیز است و قصه حالات شخصى او مى‏باشد مى‏رساند که بهترین نتیجه سیر و سلوک حال اوست.

خلاصه عطار با بکارگیرى هنر سرودن تخیل سرشار و اندیشه‏هاى فراوان ناگهانى خود را که مجموعه‏اى از ضروریات وادى فقر و قناعت است تدوین نموده به سالکان راه توحید ناب تحفه مى‏دهد. به مقلد راه سلوک مى‏تازد و با تازیانه برهان او را متنبه مى‏سازد و فریاد مى‏زند که هرکس باید خود جستجو کند و خود در مقام یافتن باشد.

چون تو بر تقلید خواهى رفت راه‏ کوه باشى نه جوى ارزى نه کاه‏
کره خر بر شریعت کى رود یا رود جز بر طبیعت کى رود
کره خر کز پس مادر رود چون به تقلیدى رود هم خر رود[۲۸]

خلاصه ما هر قدر بخواهیم به افکار او در اشعار او اشاره کنیم بحث به درازا مى‏کشد و تازه یک از هزار به قلم نیامده است، همان بهتر که طالبان را به «دریاى جان» تالیف هلموت ریتر که ترجمه شده است حوالت دهیم.

هدف عطار

هدف مردى از خود رسته و به همه چیز دنیا بى‏اعتنا، که سرابى جهان فانى را لمس کرده، بدون تردید فقط شعر گفتن نیست. عارفى که مراحل سیر و سلوک را طى کرده، دلربائى‏هاى فتنه‏انگیز علائق دنیا را شناخته، مستغرق بحر فناى حق بوده و جز جلوات بى‏چون در آئینه دلش متجلى نمى‏گردیده، هدفش جز نشر فضیلت و دعوت مردم بسوى حق و شوق‏انگیزى و ذوق‏آفرینى براى کسب کمالات معنوى نبوده است، تا در پهنه روزگار و صحنه این جهان بازماند.

عطار و هدف او را مى‏توان به مرغى مانند «ققنس» دانست، اگر او زمانى آمد و زمانى دگر شد، مرغ جان او، در آتش سوخت و از آن مردان خدا زاده گشتند. سخن عطار و هدف او را نیز مى‏نمایاند با اینکه هدف او شاعرى نیست بلکه به معنى توجه دارد و «لفظ آن‏چنان که باید برگزیده و شاعرانه نیست» ولى «آن‏قدر توانمند و غنى هست که سخنى را به عاریت از دیگرى» نمى‏گیرد[۲۹] حکایت‏ها مى‏آفریند و به تمثیل مقصود مى‏پردازد.

عصاره معارف سلوک را در بوى گیسوى «لیلى» و آه دل «رستم» و بوى پیراهن «یوسف» و نفس پاک «داود» که همه را در خود هم دارد نهاده، این‏همه آدمیان را سرخوش و سرمست نموده است‏

یا نه از گیسوى لیلى اثرى یافت سحر که سوى مجنون زین‏گونه اثر مى‏آرد
یا مگر آه دل رستم دستان این دم‏ نوشدارو به بر کشته پسر مى‏آرد
یا مگر باد به پیراهن یوسف بگذشت‏ بوى پیراهن او سوى پدر مى‏آرد
یا نه داود زبور از سر دردى برخواند جبرئیل آن نفس پاک به پر مى‏آرد[۳۰]

درخشش ناله‏هاى سحرگاهى خلوت عطار آنگاه که با نفحات الهى درهم شده، سروش‏هاى عالم علوى را با کلمات عالم سفلى بیاراییده، آنانى را که درد طلب دیدار دامن جانشان را گرفته به آثار این شمع همیشه سوزان عشق و عرفان متوجه ساخته تا نخست از معاصى ترک فرائض و ارتکاب منهیات طلب بخشش کنند، چنانکه هدهد در جواب یکى از مرغان مى‏گوید: «اگر گناه هم کرده‏اى در توبه به روى تو باز است»[۳۱] و سپس دل به طاعات دهند عطار ترک دنیائى را که شباهت به رهبانیت مسیحیت داشته و جایگاه مخصوصى هم در تصوف دارد شدیدا مذموم دانسته مى‏گوید «کسى در حضور على علیه السلام بسیار از دنیا بد گفت، على فرمود: که دنیا بد نیست، بد تویى اگر از خرد دور باشى، دنیا مثل کشتزارى است که باید شب و روز در آن کار کرد تخم امروز فردا برمى‏دهد»[۳۲].

زبان عطار

عطار با زبانى ساده و بى‏پیرایه و عموما یکنواخت معارف عالى سیر و سلوک را که مشحون به اسرار معرفت مى‏باشد و غالبا مآخذ آن به چشم نمى‏آید را با کلمات فقیر چنان بى‏تکلف و ساده و روان بیان مى‏دارد که کاملا از گفتارش مشهود است.

در زبان عطار از الفاظ نامأنوس کمتر نشانى دیده مى‏شود و از عبارت‏پردازى تصویرگرى در آن خبرى نیست بلکه زبان او بیان‏کننده آرمانها، دردها، رنجهاى روحى انسانها و اعتلاءدهنده فرهنگ عوام و بینش توده‏هاست. زیبائى این زبان همه‏فهم در همان عامیانه بودن و ساده بودنش است.

عطارشناسان معتقدند «بهر مقدار زبان مثنویهاى عطار ساده است زبان غزلیات و رباعیات او فاخر، استوار، متین و محکم است» زبان عطار «آکنده است از لغات زیباى فارسى و ترکیبات بدیع دلنشینى که مخصوص به خود عطار است و بس» و آنگاه «پرمایه‏تر و رساتر مى‏شود که از یک طرف با استعارات و کنایات لطیف مى‏آمیزد و از طرف دیگر از معانى بلند قرآنى و غناى گفتار رسول خدا و اولیاء دین و بزرگان شریعت و طریقت و تعبیرات زیباى عامیانه مایه مى‏گیرد.»[۳۳] زبان عطار بدرجه‏اى صاف است که گوئى این شیوه به او ختم پیدا کرده است و در عین حال یک سیر تکامل درون را با لطیف‏ترین الفاظ فارسى و بلندترین افکار عارفانه و شیواترین تخیلات شاعرانه به رسته گوهرفروشان معانى و صیرفیان بازار ادب عرضه مى‏دارد.

گذرى و نظرى بر تذکره الاولیاء

دوستداران عطار که اغلب دراعه عطارشناسى را بر دوش همت افکنده‏اند، در افکار و اندیشه او از اولین قدم تا نهایت و از مبدا حرکت تا منتهاى غایت سیر و سیاحت نموده‏اند از ژرفاى دریاى اندیشه‏اش در و گوهر نثار صاحبدلان کرده‏اند.

نثر تذکره را در شیرینى و سادگى و شعرش در روانى و انسجام و جزالت به تابناکى زهره به آسمان ادب پارسى نورفشان شناخته‏اند و بطور حتم و یقین آن را از جمله آثار عطار دانسته‏اند و معتقدند: «انشاء کتاب از جهت شیرینى و سادگى هم، کم‏نظیر است و بخصوص عطار در شرح حال بایزید و شبلى سخن را به سرحد اعجاز کشانیده و داد فصاحت داده و قلم سحرانگیز او در تراجم احوال این اشخاص سخت شورانگیز و مستى‏بخش است»[۳۴] و یا نوشته‏اند: «و دیگر از حیث بیان مقامات عارفین و مناقب صوفیه و مکارم اخلاق مشایخ طریقت و سیره اولیاء و صالحین و شرح مجارى حالات و چگونگى اوضاع ایشان در زهد و ورع و ریاضات شاقه و مجاهدات بسیار سخت و سخنان حکمت‏آمیز و نصایح و مواعظ بسیار سودمند به حال هیت اجتماعیه و عامه ناس که از ایشان منقول است، و از این حیثیات این کتاب اهمیتى بسیار عظیم و تأثیرى بسیار قوى دارد بلکه مى‏توان گفت در این باب عدیم النظیر است»[۳۵].

و خلاصه به اعتبار تفحص آقاى احمد سهیلى خوانسارى «در نسبت آن به شیخ هرگز کسى شک نکرده است»[۳۶] لکن در این گذرى که پیش آمد به دو موضوع بسیار مهم و قابل توجه مواجه مى‏شویم.

اول: تمامى عطارشناسان که به قدم ارادت راه دلکش ۴۴۵۹۰ بیت از «دیوان» را طى کرده‏اند و یا با مرغان در مسیر ۴۴۵۸ بیت «منطق الطیر» هم‏سفر بوده‏اند و یا بر سر گنج خسروان «الهى‏نامه» در درون ۶۵۱۱ بیت در و گوهر دیده‏اند و یا سالکان از عطارشناسان با رهروان دیگر از معاش روحانى ۷۵۳۵ بیت «مصیبت‏نامه» قوت و نیروى طى طریق گرفته‏اند و مرغ عشق را با ۳۳۰۵ بیت دانه «اسرارنامه» به معراج جان رسانده‏اند و خلاصه طرز عجیب «خسرونامه» را در ۷۸۳۸ بیت دیده‏اند.

او را از جمله «نوابغى دانسته‏اند که با صدق و اخلاص بى‏مانندى که لازمه سالکان این طریقت و پیروان حقیقت است در تکامل این مکتب عظیم»، «قسمتى از عمر عزیز را صرف علوم ظاهرى و کسب معارف اکتسابى نموده» و در راه بیان حقایق «باید اذعان کرد که هیچ‏یک از گذشتگان، این مضامین دلکش و تعبیرات لطیف را نتوانسته‏اند مانند عطار درهم مزج کنند و معجونى روح‏پرور و آدمى‏فریب چون منطق الطیر بسازند و تحویل اهل زمانه دهند»[۳۷] و یا معتقدند: «نخستین چیزى که از مطالعه آثار عطار محقق مى‏گردد احاطه و وسعت اطلاع اوست در علوم دینى بخصوص تفسیر قرآن و حدیث و قصص و روایات مذهبى و کتب او مشحون است به مضامینى که از آیات قرآن یا حدیث سرچشمه مى‏گیرد.»[۳۸]

و یا مى‏نویسند: «در فنون حکمت، فلسفه، کلام، تفسیر، طب، داروشناسى و نجوم تبحر بسیار داشته و در علوم دینى خاصه تفسیر و حدیث و اخبار استاد بوده است و اطلاعات وسیع او را در اشعارش مى‏توان به خوبى خواند ….. همین نکته مى‏رساند که وى در علوم دینى سخت استاد بوده.»[۳۹]

از چنین شخصیتى که احاطه به مسائل مذهبى و علوم و معارف دینى هم داشته جملات زیر از کتاب تذکره الاولیاء سؤال‏انگیز است.

* درباره حسن بصرى مى‏نویسد هفتاد سال طهارت او در طهارت جاى باطل مى‏شد[۴۰] یعنى او در طول ۷۰ سال اصلا نخوابیده یا خواب را باطل‏کننده وضو نمى‏دانسته؟!

* باز مى‏نویسد: بر بام صومعه نماز مى‏کرد در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فرو چکیدن گرفت‏[۴۱].

* درباره مالک دینار مى‏نویسد: در سفر دریائى عده‏اى مى‏خواهند او را به دریا بیندازند مى‏گویند: «پایش گیریم در دریا اندازیم هرچه در آب ماهى بود همه سر برآوردند هریکى دو دینار زر در دهان گرفته، مالک دست فرا کرد و از یک ماهى دو دینار بستد و بدیشان داد.»[۴۲]

* باز مى‏نویسد «که مالک وقتى در سایه درختى خفته بود مارى آمده بود و یک شاخ نرگس در دهان گرفته او را باد مى‏زد»[۴۳].

مى‏نویسد که حبیب عجمى روى آب راه مى‏رفته است.[۴۴]

* درباره مکه رفتن رابعه مى‏نویسد در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمد.[۴۵]

* نسبت به ابراهیم ادهم مى‏نویسد: وقتى به کعبه مى‏آمد خانه را ندید گفت آه چه حادثه است مگر چشم مرا خللى رسیده است هاتفى ندا داد کعبه به استقبال ضعیفه (رابعه) شده است‏[۴۶].

* در مورد رابعه مى‏نویسد به کوه رفته بود خیلى از آهوان و بزان و گوران گرد او درآمده بودند و درو نظاره مى‏کردند و بدو تقرب مى‏نمودند.[۴۷]

* درباره حسن بصرى مى‏گوید: سجاده بر سر آب افکند گفت اى رابعه بیا تا اینجا دو رکعت نماز بگزاریم و رابعه سجاده در هوا انداخت‏[۴۸].

* یا مى‏نویسد: رابعه چراغ نداشت پف کرد بر انگشت خویش آن شب تا روز انگشت او چون چراغ مى‏افروخت.[۴۹]

لسان الغیب، ص: ۱۱۸

* ابراهیم ادهم در سفر زاد راهش تمام شد به کسى نگفت و چل روز گل خورد تا رنجى از وى به برادران وى نرسد.[۵۰]

و باز مى‏نویسد در ابراهیم نفقه نماند پانزده روز ریگ خورد.[۵۱]

مى‏نویسد: جمادات اطاعت از ذو النون مصرى مى‏کرده‏اند و تخت او بر گرد خانه‏اش گشتن گرفت.[۵۲]

* درباره ذو النون مصرى مى‏گوید: در کشتى نسبت دزدى گوهر به او دادند ناگهان «هزاران ماهى از دریا سربرآوردند هر یکى گوهرى در دهان ذو النون یکى را بگرفت و بدان بازرگان داد.»[۵۳]

* درباره احمد خضرویه مى‏نویسد هزار نفر با او نزد بایزید بسطامى آمدند در حالى که هر هزار نفر بر آب مى‏توانستند رفتن و در هوا مى‏توانستند پریدن.[۵۴]

* بایزید بسطامى به شقیق بلخى مى‏گوید روزه بگشاى و مزد یک‏ساله بستان.[۵۵]

* در تذکره الاولیاء آمده است: وقتى لشکر اسلام در روم ضعیف شده بود نزدیک بود که شکسته شود از کفار، آواز شنیدند که یا بایزید دریاب، حال از جانب خراسان آتشى بیامد چنانک هراسى در لشکر کفار افتاد و لشکر اسلام نصرت یافت.[۵۶]

یا آورده است: مادر عبد الله مبارک وارد باغ مى‏شود او را مى‏بیند خفته در سایه گلبنى و مارى شاخى نرگس در دهان گرفته و مگس از وى مى‏راند.[۵۷]

جعل و کذب بودن این‏گونه مطالب صوفیانه همان بس که مار مالک دینار و مار عبد الله مبارک هر دو از گل نرگس استفاده کرده‏اند.

درباره سفیان ثورى معلوم الحال ضد اهل بیت عصمت و طهارت و اعتراض‏کننده به حضرت امام صادق علیه السلام مى‏نویسد: به دعاى او کاخ خلیفه و اطرافیانش بر زمین فروشدند.[۵۸]

* مؤلف تذکره الاولیاء هر کسى که هست جعل روایت از ناحیه رسول خدا هم نموده زیرا مى‏نویسد آن بزرگوار درباره ابو حنیفه فرموده‏اند هو سراج امتى‏[۵۹].

و یا چهل سال ابو حنیفه نماز بامداد به طهارت نماز خفتن گزارد.[۶۰]

* درباره شافعى مى‏نویسد: بر سر آب سجاده انداخت.[۶۱] تکرار چنین موضوعى براى دیگران هم در تذکره الاولیاء نقل شده است.

* نسبت به عبد الله تسترى مى‏گوید: یاد دارم که حق‏تعالى مى‏گفت الست بربکم و من گفتم بلى و جواب دادم و در شکم مادر خویشتن را یاد دارم‏[۶۲].

* و همین عبد الله تسترى هفتاد روز، روزه بود و گاهى چهل شبانه‏روز مغز بادامى خوردى.[۶۳].

* و خلاصه با داشتن مرید مرد گبرى را به جانشینى اختیار مى‏کند.[۶۴]

* درباره معروف کرخى مى‏نویسد: از بغداد مى‏رفت مکه تا از آب زمزم بخورد[۶۵] و این کار به یک روز صورت مى‏گرفته است.

* احمد خضرویه هزار مرید داشت که بر روى آب مى‏رفتند و بر هواى مى‏پریدند[۶۶].

* یا درباره ابن عطا مى‏گوید: آن‏قدر گریه مى‏کند که صومعه‏اش تر مى‏شود.[۶۷]

* ابو بکر کتانى در مکه مجاور بود از اول شب تا آخر نماز کردى و قرآن ختم کردى و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود و سى سال به زیر ناودان نشسته بود در این سى سال در شبانه‏روز یک‏بار طهارت تازه کردى و درین مدت خواب نکرد[۶۸] هم طواف هم ختم قرآن امکان دارد لکن زیر ناودان نشستن با طواف کردن مغایر است.

درباره همین ابو بکر کتانى مى‏نویسد: طرارى آمد در نماز ردا از کتف او برد تا در بازار بفروشد دستش خشک شد.[۶۹]

* درباره منصور حلاج هم مى‏نویسد: دلقى داشت که بیست سال بیرون نکرده بود روزى به ستم از وى بیرون کردند گزنده بسیار در وى افتاده بود یکى از آن را وزن کردند نیم‏دانگ بود.[۷۰]

* و اینکه دوازده سال عقربى برگرد حلاج مى‏گشت او را آسیب نرسانید.[۷۱]

این‏همه خرافات از ناحیه مردى که توصیفش را نوشته‏اند و خوانده‏ایم در صورتى که اساس مثنوى خسرونامه را بر مبارزه با خرافات گذاشته است آن‏وقت چگونه شخصا به چنین دروغ‏هاى عجیب و قریب، شأن و مقام مى‏بخشد.

این‏گونه مطالب عارى از حقیقت و بى‏اعتبار نه تنها حقیر را بلکه عده‏اى چون استاد قزوینى را به صدا درآورده مى‏نویسد: «این کتاب اگر از حیث نظر تاریخى ملاحظه شود معلوم خواهد شد که در ضبط وقایع و صحت مطالب خالى از مسامحه نیست و اعتماد بدان نمى‏توان کرد و مطالب ضعیف و مشکوک بلکه مکذوب و غیر مطابق واقع و احادیث موضوع و امور بسیار غریب (با قطع نظر از خوارق عادات و کرامات) و اغلاط تاریخى در آن بسیار یافت مى‏شود.»[۷۲]

آقاى نعمت الله قاضى هم مى‏نویسد: «تذکره الاولیاء مشتمل است بر شرح احوال هفتاد و دو تن از اولیاء اقطاب، پیروان و مشایخ صوفیان که قسمت‏هائى از آن ابدا ارزش تاریخى و تحقیقى ندارد و از این جهت سراسر اشتباه‏انگیز است و خواننده یا پژوهنده را سخت سرگردان مى‏سازد و آنچه از احوال و اقوال بزرگان مشایخ درین کتاب آمده گهگاه با هیچ مأخذ و منشئى همراه نیست و در بعضى صفحات آن‏قدر مطالب باورنکردنى هست که عقل به حیرت مى‏نشیند.»[۷۳]

جاى تعجب است که شخصیتى چون آقاى دکتر حسین الهى قمشه‏اى این خیالات و خرافات و اوهام و در بعضى از موارد جعلیات بى‏اساس و ساخته‏هاى بى‏اعتبار را که اصلا اتفاق نیفتاده است و بدون تردید براى تضعیف کرامات و خارق‏العاداتى است که از معصوم علیه السلام دیده شده است بیان گردیده را «یادنامه مردان خدا و قصه عاشقان»[۷۴]

مى‏ دانند و عجب‏تر اینکه معتقدند: «چنانکه بعضى جمله کتاب را خرافات و خیالات باطل و مشحون از بدآموزى دانسته و آن را پرده پندار خوانده‏اند اما حقیقت اینست که سخنان این طایفه را به دلالت ظاهر نباید گرفت و صورت این داستانها را باید پیمانه معانى دانست و پوست را از مغز و که را از دانه جدا باید کرد[۷۵] ان‏شاءالله ایشان و امثال آقاى عبد الکریم جربزه‏دار که تذکره الاولیاء را «پسندیده و پذیرفته»[۷۶] و مصمم هستند درباره «تعبیرات تذکره الاولیاء»[۷۷] تحقیقاتى داشته باشند حل این معضلات را هم که به تأیید عقل و شرع نمى‏رسد بنمایند.

دوم: اغلب عزیزالوجودانى که نسبت به عطار و رویدادهاى زندگى، افکار، آثار او تحقیقاتى داشته‏اند به اعتبار سبک‏شناسى که البته خود تخصصى بسیار ارزشمند و او که به چنین دانشى وقوف دارد بلندپایه و گرانمایه است. تمامى آثارى که به نوعى تشیع ابو حامد فرید الدین عطار نیشابورى را تأیید مى‏کند از او ندانسته‏اند.

همین آقایان که تذکره الاولیاء سراسر خرافات را به لحاظ نثر دلنشینى و گاهى توام با چند سطرى مسجع که آن‏چنان را آن‏چنان‏تر کرده است، از عطار مى‏دانند.

چه الگوئى از نثر فرید الدین در دست داشته‏اند که سبک تذکره الاولیاء را به آن معتبر شناسائى شده، ارائه داده و نتیجه گرفته‏اند که به یقین تذکره الاولیا، را از جمله آثار مسلم فرید الدین عطار نیشابورى دانسته‏اند با در نظر داشتن اینکه آقاى محمد استعلامى معتقدند پس از عطار «شخصى که تاکنون ناشناس مانده است بیست و پنج باب دیگر به (عنوان ذکر متأخرین مشایخ) بر آن افزوده و آنچه اکنون به نام تذکره الاولیاء عطار معروف است شامل این نود و هفت باب است»[۷۸].

علاوه آن عده از عطارشناسان که انس بیش از حد معقول، با آثار عطار را بهترین مدرک تخصص عطارشناسى مى‏دانند و معتقد هم هستند تذکره الاولیاء به حتم از آن عطار است. آن‏همه کرامات و خارق العادات را هم خوانده‏اند.

متوجه شده‏اند کسانى بوده‏اند که سجاده بر روى آب یا بر هوا انداخته‏اند، پرواز به‏ آسمانها نموده‏اند، از اشک چشمانشان آب از ناودانها جارى شده و یا بر اثر گریه‏شان صومعه تر گردیده یا در سفر زیارت بیت الله الحرام قبل از آنکه به مکه برسند کعبه به استقبالشان آمده، ماهى‏هاى دریا برایشان زر آورده‏اند یا سوزن تا دریدگى جامعه خود را بدوزند.

چطور نمى‏توانند باور داشته باشند که ابو حامد فرید الدین عطار نیشابورى هم در لسان الغیب آنجا که فرموده:

شعر حافظ خوان و با قاسم نشین‏ زآن‏که ایشانند با مولى قرین‏
بعد من اسرار ایشان گوش کن‏ رو زخم عشقشان مى نوش کن‏

بشارت به آمدن خواجه شمس الدین حافظ شیرازى و شاه قاسم انوار داده است؟! در صورتى که به اعتبار همین رباعى مى‏گویند لسان الغیب از عطار دیگرى است.

یا آنجا که مى‏ گوید:

زآن‏که من عطار ثانى آمدم‏ در وجود خویش فانى آمدم‏

و استناد مى‏ نمایند که عطارى دیگر در پى فرید الدین نیشابورى بوده «لسان الغیب» را سروده است.

این‏گونه استدلال کنند که عطار اول شیخ ابراهیم ابو بکر پدر فرید الدین بوده و عطار ثانى فرید الدین خود را لقب نهاده است.

بنظر این مسکین بى‏بضاعت بدون تردید تذکره الاولیاء از فرید الدین ابو حامد عطار نیشابورى نیست و این به هیچ دلیلى که ثابت‏کننده باشد نیاز ندارد زیرا شخصیت علمى و معنوى آن بزرگوار خود بزرگترین و قاطع‏ترین ادله محسوب مى‏شود که از شخصیتى محدث، مفسر، فقیه، حکیم، فیلسوف طرح چنین موهومات و خرافات و جعلیات که بیشتر صوفیان براى اعتبارسازى خود در گذشته بیان کرده‏اند و هنوز هم در آثار متأخرین این طایفه دیده مى‏شود غیر ممکن مى‏باشد.

و اگر بخواهیم بدانیم به چه علت چنین نوشته‏اى را به عطار نسبت داده‏اند! باید بگوییم به همان دلائلى که حضرت اویس قرنى و کمیل بن زیاد نخعى و سلمان فارسى را صوفى دانسته‏اند در حالى که هیچ‏کدام از رجال‏شناسان شیعى چنین ادعائى را تأیید نکرده‏اند. بل این صوفیان بوده‏اند که خواسته‏اند با چنین نسبت‏هاى یک‏طرفه بزرگان و شخصیت‏هاى‏

دینى را از خود معرفى کنند تا کسب وجه و اعتبارى شده باشد.

به این سبک که نخست شخصیت علمى و مرتبت معنوى فرید الدین عطار نیشابورى را به استناد آثارش مطرح کرده و جامع علوم بقول خودش ظاهر و باطن معرفى نموده‏اند سپس با تدوین تذکره الاولیاء، مقابله‏کنندگان با مبانى اعتقادى اسلامى خاصه تشیع را در جامعه اسلامى شأن و منزلت داده رفته رفته بعنوان مشایخ طریقت اسرائیلیات آنها را که با ظاهرى فریبنده و دلنشین به قصد اینکه خرافات را در حقائق الهى معارف اسلامى یا شیعى بگنجانند در لابه‏لاى مطالب مطرح کرده‏اند. که نقل نمونه‏هائى را نموده و اگر بخواهیم همه عنوان‏شده‏هاى تذکره الاولیاء را با آیات و احادیث شناسائى کنیم تمامى مطرود و بى‏اعتبار خواهد بود. و خود به وقتى و رساله‏اى جداگانه نیازمند است.

هجوم مغولان به نیشابور

در سال ۶۱۶ قمرى که چنگیز، خان جهان‏گشا و لشگریانش وارد ماوراءالنهر شدند قصه قدرت‏نمائى بى‏رحمانه آنها که انسانیت را فداى بى‏رحمى و درنده‏خویى مى‏کرد از شهرها مى‏گذشت تا به خوارزم رسید، آوازه چنین وحشیان که همه چیز را فداى لحظه‏اى عیش و نوش مى‏نمودند محمد خوارزمشاه را دگرگون کرده تا حدى که خبر تصمیم‏گیرى‏هاى عجولانه و شاید بدون مراعات شدن تاکتیک‏هاى رزمى خوارزمشاه هم از مرزهاى خوارزم مى‏گذشت همسایگان او را ملتهب نموده لکن براى خان جهانگشا نوید تزلزل و ترس و وحشت خوارزمشاه را همراه داشت. این آگاهى از وضع نابسامانى سلطان محمد خوارزمشاه موجب گردید که مغولان قبل از اینکه به خوارزم برسند عده‏اى را به لحاظ تعقیب پادشاه خوارزمشاهى اعزام دارند و چنان هم کردند. این تعقیب‏کنندگان سلطان محمد خوارزمشاه سفیران مرگ و نابودى هم محسوب مى‏شدند و هرکجا که به جستجوى سلطان محمد مى‏رفتند جز خون، اجساد روى هم ریخته، دودهاى شهر را پوشانیده از خود باقى نمى‏گذاشتند.

در همین ایام که مغولان محمد خوارزمشاه را جستجو مى‏کردند او در شب دوازدهم صفر سال ۶۱۷ در حالى که رعب و وحشت و هراس وجودش را پر کرده بود[۷۹] وارد نیشابور گردید و مردم را از تاتار مى‏ترسانید و بر اثر التهاب و وحشتى که او را احاطه کرده بود به جاى تشویق به ایستادگى ترغیب به مقاومت، مردم را به جلاى وطن و کوچ به اطراف تحریص مى‏نمود و مى‏گفت کثرت جموع مانع و دافع لشکر مغول نمى‏تواند باشد.[۸۰]

فرار خوارزمشاه از نیشابور

نیشابوریان که جنگجویان سلحشورى هم در جمع خود داشتند در مقابل چنین ضعف و ترس و وحشت سلطان محمد خوارزمشاه ایستادگى نموده او را دلدارى مى‏دادند تا در مقابل چنین دشمنان دین و دیانت، شرف و انسانیت ایستادگى کند.

حاکم نیشابور در مقابل ناراضیان از خوارزمشاه حاضر شده با آنها هم‏صدا و هم دستان و همدرد گردیده گفت سلطان خوارزم فقط او را مأمور فراهم ساختن وسائل طرب و خوش‏گذرانى کرده و او هم چاره‏اى جز امتثال امر ندارد[۸۱] به این شکل سلطان دست از حزم ملک‏دارى بکشید و به غیر از شراب و شاهد و لهو نمى‏شناخت و نمى‏طلبید[۸۲] در همین اوقات خبر عبور سپاه جستجوگر مغول به فرماندهى یمد و سبتاى از رود جیحون رسید که به لحاظ یافتن خوارزمشاه مأمور شده‏اند، سلطان محمد با شنیدن این خبر به بهانه شکار نیشابور را ترک کرد.

برخورد نیشابوریان با پیش‏قراولان مغول‏

یمد و سبتاى که به سفارش چنگیز در جستجوى سلطان محمد خوارزمشاه بودند و مى‏خواستند همان‏طور که خان جهان‏گشا خواسته است بهر قیمتى شده پادشاه خوارزم را دستگیر نمایند و بهمین لحاظ یک‏دم از تعقیب باز نمى‏ایستادند[۸۳] در مسیر جستجو به نیشابور رسیدند. نیشابوریان در صدد نبرد برآمدند و مشغول عمارت باروهاى شهر شدند لکن مجیر الملک حاکم نیشابور آنها را قانع کرد که با مغولها کنار بیایند. پیش‏قراولان که به سپهسالارى یمد و سبتاى به نیشابور رسیده بودند چندان توقفى در شهر نداشته بلکه به اطاعت نیشابوریان و گرفتن تعهدى از آنها بسنده نموده به راه خود ادامه دادند و سفارش کردند که هر مغولى بشهر نیشابور رسید از او پذیرائى کنند و ما یحتاجش را تأمین نموده و از بستن دروازه‏هاى شهر خوددارى نمایند.[۸۴]

خبر دروغ و فریب نیشابوریان‏

با گذشت چند ماهى از رفتن یمد و سبتاى، اوضاع شهر نیشابور آرام مى‏گذشت تا جائى که مى‏رفت مردم مغولان را فراموش کنند که ناگهان در شهر شایع شد سلطان محمد خوارزمشاه در عراق پیروز شده است.

این رسیده به دروغ مردم را دچار وسواس کرده هر کجا بهم مى‏رسیدند کلماتى غرورآمیز و عصیانگرانه بین خود ردوبدل مى‏کردند، همین رشادتها و شجاعت‏هائى که زائیده خاطر جمعى از مغول خونخوار بود، رفته‏رفته زمینه سرکشى نیشابوریان شده تعهد خود را زیر پا گذاشتند به نصیحت‏هاى شحنه مغول‏ها در طوس توجهى نکرده بلکه جوابهاى سختى از نیشابور بر او پیغام کردند و پیغام فرستادند که نه تنها حاضر به پذیرش حکومت مغول نیستند بلکه آماده کارزار مى‏باشند[۸۵]. خبر سرکشى نیشابوریان که تقریبا به شهرهاى اطراف هم سرایت کرده بود به چنگیز رسیده شدیدا خشمناک شده گفت: کار ممالک ایران زمین هنوز قرار نگرفته و به یک نوبت ایشان را از روى زمین چنان قهر باید کرد که از ایشان نام و نشان نماند. فرمان داد تا پسر کهترش «تولى» خان با لشکرى چون عدد مور و ملخ و چون کوه آهن به استخلاص ممالک غربى حرکت کنند.[۸۶]

هجوم به نیشابور

تولى فرزند چنگیز براى سرکوبى شهرهاى یاغى عازم خراسان گردید و پس از فتح مرو، سبزوار، طوس و قتل و غارت بى‏حد تصمیم تهاجم به نیشابور را گرفت ابتداء «تغاجار گورکان» داماد چنگیز را با ده هزار سوار بشهر فرستاد، نیشابوریان هم تصمیم به مقاومت و مقابله گرفتند بهمین منظور صد هزار نیشابورى با سیصد منجنیق و سه هزار چرخ‏[۸۷] آماده مقابله با مغولان بودند.

تغاجار گورکان شهر را محاصره کرد و درگیریهاى پراکنده‏اى نیز بین طرفین در جریان بود روز سوم محاصره‏[۸۸] ناگهان تیرى به تغاجار داماد چنگیز خورده منجر به مرگ‏ او شد این حادثه باعث تشجیع و تحریک مضاعف مغولان گردید و براى انتقام خون تغاجار گورکان به شهر حمله کردند ولى عوام چنان استقامت و مقاومتى کردند و رشادتى از خود نشان دادند که مغولها عقب نشستند در نتیجه این وضع چنگیز پنجاه هزار مرد به مدد ایشان فرستاد.[۸۹]

در «دهم صفر»[۹۰] یا بقولى روز دوشنبه پانزدهم صفر[۹۱] یا بقولى روز چهارشنبه نوزدهم صفر[۹۲] یا بقولى «در اواخر سال ۶۱۸»[۹۳] یعنى اواخر ذى حجه الحرام گرداگرد شهر را گرفتند.

ورود مغول به نیشابور

پس از چند روز دیگرى که نیشابوریان توان ایستادگى را از دست داده تصمیم گرفتند براى مصالحه شخصى را نزد تولى فرمانده کل سپاه مغول اعزام داشته امان بخواهند. به این منظور قاضى ممالک، رکن الدین على بن ابراهیم مغیثى را که از خاندان قدیمى و صاحب‏نام نیشابور بود به نزد تولى فرستادند.

قاضى به نزد تولى رفت و براى اهل نیشابور امان خواست و تقبل مال فراوان کرد ولى این وساطت سودى نبخشید مغیثى هم اجازه بازگشت نیافت، شهر را گشود سپس جنگ اصلى شروع شد و به قتل و ویرانگرى مبادرت کردند مجیر الملک حاکم شهر نیشابور که در نقبى پنهان شده بود او را یافتند و نزد «تولى» برده به وضع خوارى کشته شد خلاصه تولى مردان نیشابور را کشت و زنان را به اسیرى فرستاد و از ترس آنکه مبادا در میان کشتگان نیمه‏جانى باشد امر داد تا سر همه مقتولین را بریدند و شهر را با کف دست برابر کردند.[۹۴]

شهادت شیخ‏

درباره نحوه و زمان شهادت شیخ فرید الدین عطار گوناگون نوشته‏اند فخر الدین على صفى (متوفى: ۹۳۹) مى‏نویسد: «چون هلاکوخان در نیشابور قتل‏عام کرد یکى از مغولان تاتار دست شیخ عطار گرفته بود و مى‏برد که او را در مقتل عام سر از تن بردارد و شیخ در آن حال وقت خوش کنند.

توجه غلبه کرده روى به قاتل کرد و گفت: به این که تاج نمدى بر سر نهى و تیغ هندى بر کمربندى و از جانب ترکستان به مکر و دستان برآیى پندارى ترا نمى‏شناسم پس در آن محل آن لشکرى تیغ از نیام برکشید و شیخ بر سر پا نشانید شیخ قدس سره بالبداهه این رباعى گفت:

دلدار به تیغ دست برد اى دل بین‏ بربند میان و بر سر پاى نشین‏
و آنگه به زبان حال مى‏گو که بنوش‏ جام از کف یار و شربت بازپسین‏[۹۵]

علامه سید نعمت الله جزایرى مى‏نویسد: «وقتى سلطان وقت کفریات شیخ عطار را شنید که مسلمین را اغوا مى‏کنند. جلادى فرستاد تا سر او را بیاورد وقتى جلاد بر او وارد شد و مأموریت خود را بازگو کرد عطار به قاتل خود گفت: تو خداى منى بهر شکلى که مى‏خواهى درآى (من ترا مى‏شناسم)» اگر اراده کشتن مرا نموده‏اى من آماده‏ام سپس او را کشت.[۹۶]

در بعضى از مدارک هم آمده که به قاتل خود در حین کشته شدن گفت‏

کله بر فرق بگذارى تتارى‏ مرا در تیه شک خواهى گذارى‏
تو هستى خود خدا و خالق من‏ بزن گردن مرا اى حى ذو المن‏

شیخ بهائى مى ‏نویسد: «وقتى لشکر تاتار به نیشابور رسید و اهل نیشابور را قتل عام مى‏کردند ضربت شمشیر بر دوش شیخ عطار رسید با همان ضربت از دنیا رفت نقل کرده‏اند که وقتى خون از حراقش مى‏ریخت و مرگش نزدیک شده بود شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار این رباعى را نوشت.

در کوى تو رسم سرفرازى اینست‏ مستان ترا کمندبازى اینست‏
با این همه رتبه هیچ نمى‏یارم گفت‏ شاید که ترا بنده‏نوازى اینست‏[۹۷]

  شبلى نعمانى مى‏نویسد: «در جریان قتل و غارت یک نفر مغل او را گرفته و خواست بکشد مغل دیگر گفت نکش که من او را به هزار روپیه مى‏خرم، خواجه گفت مفروش که قیمتم بیش از اینهاست در این بین یکى دیگر پیدا شد و گفت این غلام را به یک توبره کاه به من بفروش، خواجه گفت فورا قبول کن که بهاى من از این نیز کمتر است آن مغل این اختلاف را حمل بر سخریه و استهزاء نموده به قتلش رسانید.»[۹۸]

میرزا زین العابدین شیروانى ماجرائى را در پى شهادت شیخ فرید الدین اضافه مى‏کند که به افسانه بیشتر شبیه است مى‏نویسد: «وقتى آن جناب بعز شهادت رسید سر خود را به دو دست گرفته بقدر نیم فرسخ دویده تا آنجا که مرقد اوست ایستاده آنگاه از پا درآمد.[۹۹]

البته نظیر این داستان را درباره عین القضاه همدانى هم نوشته‏اند: که «وقتى عین القضاه را سر بریدند و بدن او را در میان میدان معروف همدان که اکنون به میدان ذغال معروف است افکندند در این موقع که تماشاچیان دور بدن او را فراگرفته بودند بابا طاهر عریان از آنجا مى‏گذشت چون واقعه را ملتفت شد نزدیک آمده سر پائى به بدن وى زده گفت «مردان خدا چنین نخسبند» عین القضاه فورى از جاى برخاسته سر بریده خویش را زیربغل زده رو به فرار گذاشت تماشاچیان بدنبال او دویدند»[۱۰۰] البته چنین برخوردى امکان ندارد و آنهائى که معتقدند عین القضاه اکثر اوقات خود را به صحبت بابا طاهر عریان‏[۱۰۱] صرف مى‏نموده و از جمله معتقدان بااخلاص وى بوده است‏[۱۰۲] بدون شک اشتباه کرده‏اند زیرا بابا در سال ۵۵۷ شهرت داشته و ولایت عین القضاه ۴۹۲ بوده است.

سرنوشت نیشابور بعد از شهادت عطار

در اثناى قتل عام شهر بود که خاتون تغاجار دختر چنگیز هم به انتقام شوهر خود با خیل و حشم به شهر درآمد و شمشیر در بقیه السیف نهاد هیچ‏کس از نیشابوریان جان بیرون نبردند مگر چهل نفر که ایشان را جهت هنرمندى به ترکستان بردند و مدت هفت روز آب در شهر بسته جو کاشته و در بعضى تواریخ است که دوازده روز شمار کشتگان نیشابور کردند.[۱۰۳]

خاتون تغاجار هرکس را که باقى مانده بود کشته سرهاى کشتگان را از تن جدا کردند پس از آن وقتى که «تولى» عزم هرات کرد، انجام آخرین فرمان چنگیز را که در پى کشته شدن تغاجار داده بود «شهر را از خرابى چنان کنند که در آنجا زراعت نتوان کرد تا سگ‏ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند» به عده‏اى که در نیشابور گماشت واگذار کرد تا اگر زنده‏اى یافتند بکشند[۱۰۴] شهر را با خاک یکسان کردند و در ضمن این کار بسیارى از مردم که به سرداب‏ها و نقب‏ها پناه برده بودند زنده زنده مدفون شدند.[۱۰۵]

در پى ویرانى کامل شهر عده‏اى که کوچ کرده بودند بشهر بازگشتند و در نیشابور سکونت گزیدند، و از ناحیه مغول براى این شهر و بقیه خراسان «جرماغون» که از امیران مغول بود فرمانرواى گماشته ولى در همین موقع بود که سلطان جلال الدین جانشین سلطان محمد خوارزمشاه که در برخى مواضع مانند نبرد «هروان»[۱۰۶] ضرباتى کارساز بر مغول وارد نموده و از ناتوانى «جرماغون» استفاده کرده نیشابور توسط امراى او در سال ۶۷۲- ۶۲۸ تصرف شد.

مدفن عطار

مى‏نویسند وقتى قاتل عطار او را به شهادت رسانید از مجد و بزرگوارى وى باخبر شده توبه نمود و بعد مجاور قبر خواجه بود تا از دنیا رفت.[۱۰۷]

و هم نوشته‏اند قاضى یحیى بن صاعد بر سر قبر عطار عمارت ساخت‏[۱۰۸] سپس نظام الدین امیرعلى شیرنوائى بر سر روضه منوره شیخ که ملتجاى زوارست عمارتى ساخته که در دلگشائى پرنورتر از روضه رضوان و در فرح‏بخشى جان‏فزاى‏تر از مرغزار جنان است.[۱۰۹]

و در زمان حکومت نیر الدوله در عهد مظفر الدین شاه بنائى بر مزار ساخته شد.[۱۱۰]

و به‏وسیله آقاى محمود علمى مدیر پیشین ابنیه تاریخى مزار تکمیل و اصلاحاتى از طرف انجمن آثار ملى صورت گرفت.[۱۱۱] این فشرده که تقریبا فهرست‏وار تدوین گردیده و شاید در بعضى از موارد تکرار مکررات باشد به خامه این اضعف ضعفا حسین بن حسن بن مهدى بن هادى بن پیرحیدر سمنانى در سحر روز بیستم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ مطابق با ۲۱ بهمن ماه ۱۳۷۴ به اتمام رسید.

دورنماى مزار شریف فرید الدین عطار نیشابورى‏

بارگاه عارف روشن‏ ضمیر عطار نیشابورى‏

تربت فرید الدین عطار نیشابورى که مطاف صاحب‏دلان است‏

اى که پس از لا همه الا توئى‏ لم یلد و واحد و یکتا توئى‏

بذات پاکت، به عظمت و کبریائیت و به عزت و جلالت و به شارقات تجلیات ذات و صفاتت و به والهان انوار نعوت جمالت و به خاصّان درگاه راز و نیازت و به پیوندگان طریق کعبه وصالت و به سالکان مسالک فناى توحید ذاتت و به عاکفان فناى کوى قرب و جوارت و به عاشقان حسن آفتاب جمالت و به واصلان بارگاه جنابت و به سوختگان آتش مهر لذیذ لقایت که دلم به شارقات مکاشفه جلالت روشن گردان و روانم را به انوار مشاه جمالت منور ساز و قلم را در راه ولایت از هر کوتاهى و کجى مصون دار. آمین یا غایه آمال المشتاقین و یا منتهى اشواق السالکین و العارفین.

کتاب شریف لسان الغیب منسوب به خواجه احرار شیخ فرید الدین عطار نیشابورى که سابقا عارف معارف سبحانى حاج میرزا محسن عماد الفقراء حالى تخلص اردبیلى (متوفى ۱۳۷۴) با خط خود استنساخ کرده و سپس فرزند دانشمند عزیزالوجودش جناب احمد خوشنویس که خداوند عمرش را به بلنداى آفتاب فرماید از غربت کنج کتابخانه به گنج خانه سینه ارباب معرفت نهاده تا نزد صاحبان بصیرت از بینات تشیع عارفى ولى از چاکران امام على علیه السلام شناخته شود و باشد روزى حقیقتش قاف تا قاف عالم را فروگیرد و هم در سینه بى‏کینه عارفان باوفا نه صوفیان بى‏صفا از قطاع طریق و مطموس منکوس امن‏وامان بماند و طریق مطموره عدم و نیستى نه‏پیماید.

و آن روز که در دار الفنا جز نامى از او نمى‏ماند صاحب‏دلى یا صاحب‏دلانى به رحمت دعائى به دار البقا یادش فرمایند.

سنت نبوده است اگر عزیز الوجودى زحمتى را به حله اخلاص پیچیده به ارادتمندان مؤلفى تحفه برده همان زحمات را به بازار نشر آورند.

علاوه بر ارادتمندى مخلص به جناب ایشان، صبیه محترمه معظم له که گلهاى «ترمه» وفا و نواده مکرمه ایشان «سها» ى طایفه خوش‏نویسند هر دو از باده‏نوشان جام ارشاد مشایخ طریقه فقیرند، پس اگر دعوت مدیر عزیز الوجود کتابخانه سنائى پذیرفته شد تا گذرى بر بوستان همیشه با طراوت «لسان الغیب» بنمائیم و با نظرى معطر آن گلزار شویم فقط تفرج بر گلستانى بوده که جناب ایشان باغبانیش را نموده‏اند و لاغیر.

خاک پاى شیعیان حسین حیدرخانى مشتاق على عفى عنه‏[۱۱۲]

فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، ۱جلد



[۱] ( ۱)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار ص ۷۴

[۲] ( ۲)- مجالس المؤمنین: ۲/ ۹۹

[۳] ( ۳)- تذکره دولتشاه سمرقندى: ۱۴۳

[۴] ( ۱)- در مصیبت‏نامه صفحه ۳۶۴ هم آمده است:

این چه شورست از تو در جان اى فرید نعره زن از صد زبان هل من مزید
گر کند شخص تو یک یک ذره گور کم نگردد ذره از جانت شور
گر تو با این شور قصد حق کنى‏ در نخستین شب کفن را شق کنى‏
چون بود شورت به جان پاک در سر درین شورآورى از خاک بر
هم درین شور از جهان آزاد و خوش‏ در قیامت مى‏روى زنجیرکش‏

[۵] ( ۲)- کتاب‏شناسى عطار نیشابورى به کوشش جناب نادر کریمیان: ۱۸

[۶] ( ۳)- جستجو در تصوف ایران: ۲۶۷

[۷] ( ۴)- منطق الطیر تصحیح دکتر محمد جواد مشکور: ۱۳- ۱۵

[۸] ( ۵)- کتاب‏شناسى عطار: ۲۸- ۲۹- ۳۰- ۳۱

[۹] ( ۶)- تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا: ۲/ ۸۶۲ و منطق الطیر تصحیح دکتر جواد مشکور ۱۳- ۱۵ و شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار از فروزانفر: ۷۴

[۱۰] ( ۷)- تاریخ ادبیات ایران سال دوم دبیرستان: ۱۳۶۷ ص ۲۰۷

[۱۱] ( ۸)- خسرونامه: ۳۰

[۱۲] ( ۱)- همان

[۱۳] ( ۲)- منطق الطیر: ۲۴۹ بیت: ۴۴۹

[۱۴] ( ۳)- ۳۷۳

[۱۵] ( ۱)- الهى‏نامه: ۳۷۳

[۱۶] ( ۲)- منطق الطیر: ۲۵۲

[۱۷] ( ۳)- الهى‏نامه: ۳۷۱

[۱۸] ( ۴)- الهى‏نامه: ۳۷۱

[۱۹] ( ۵)- مصیبت‏نامه: ۳۷۱

[۲۰] ( ۱)- الهى‏نامه: ۳۶۸

[۲۱] ( ۲)- خسرونامه: ۳۹۳

[۲۲] ( ۳)- الهى‏نامه: ۳۷۰

[۲۳] ( ۴)- الهى‏نامه: ۳۷۰

[۲۴] ( ۱)- مصیبت‏نامه: ۳۶۴

[۲۵] ( ۲)- مصیبت‏نامه: ۳۶۷

[۲۶] ( ۱)-« بندگى خدا جوهرى است که باطن و مغز آن ربوبیت است» مصباح الشریعه باب- ۱۰

[۲۷] ( ۲)- على امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه مى‏فرمایند:« کمال التوحید نفى صفات عنه».

[۲۸] ( ۱)- مصیبت‏نامه: ۳۸

[۲۹] ( ۲)- پانصد غزل از عطار: ۳۸ مقدمه

[۳۰] ( ۱)- دیوان عطار تصحیح آقاى تفضلى: ۷۰۲- ۷۰۳

[۳۱] ( ۲)- منطق الطیر: ۱۹

[۳۲] ( ۳)- مصیبت‏نامه ۲۶۴

[۳۳] ( ۱)- فرهنگ نوا در لغات آثار عطار نیشابورى ص ۵- ۶

[۳۴] ( ۲)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار.

[۳۵] ( ۳)- مقالات قزوینى: ۵/ ۱۳۱۹

[۳۶] ( ۱)- خسرونامه ص ۵۸ مقدمه

[۳۷] ( ۲)- منطق الطیر مقدمه بقلم دکتر گوهرین ص ۱۷

[۳۸] ( ۳)- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار: ۴۸

[۳۹] ( ۴)- خسرونامه ص ۶۳ مقدمه

[۴۰] ( ۱)- تذکره الاولیاء تصحیح نیکلسون با مقدمه قزوینى چاپ دنیاى کتاب ص ۲۷

[۴۱] ( ۲)- همان: ۳۰

[۴۲] ( ۳)- همان: ۴۱

[۴۳] ( ۴)- همان: ۴۲

[۴۴] ( ۵)- همان: ۵۴

[۴۵] ( ۶)- همان: ۶۱

[۴۶] ( ۷)- همان: ۶۲

[۴۷] ( ۸)- همان: ۶۴

[۴۸] ( ۹)- همان: ۶۵

[۴۹] ( ۱۰)- همان: ۶۵

[۵۰] ( ۱)- همان: ۹۶

[۵۱] ( ۲)- همان: ۹۶

[۵۲] ( ۳)- همان: ۱۱۹

[۵۳] ( ۴)- همان: ۱۴۸

[۵۴] ( ۵)- همان: ۱۱۹

[۵۵] ( ۶)- همان: ۱۵۲

[۵۶] ( ۷)- همان: ۱۵۴

[۵۷] ( ۸)- همان: ۱۷۹

[۵۸] ( ۹)- همان: ۲۰۲

[۵۹] ( ۱)- همان: ۲۰۲

[۶۰] ( ۲)- همان: ۲۰۲

[۶۱] ( ۳)- همان: ۲۱۲

[۶۲] ( ۴)- همان: ۲۵۳

[۶۳] ( ۵)- همان: ۲۵۳

[۶۴] ( ۶)- همان: ۲۶۷

[۶۵] ( ۷)- همان: ۲۶۹

[۶۶] ( ۸)- همان: ۲۸۷

[۶۷] ( ۹)- همان: ۲/ ۶۸

[۶۸] ( ۱۰)- همان: ۲/ ۱۲۲

[۶۹] ( ۱۱)- همان: ۲/ ۱۲۲

[۷۰] ( ۱)- همان: ۲/ ۱۳۸

[۷۱] ( ۲)- همان: ۲/ ۱۳۸

[۷۲] ( ۳)- تذکره الاولیاء چاپ منوچهرى: ۱۸ مقدمه.

[۷۳] ( ۴)- بسوى سیمرغ: ۱۳۲، ۱۳۳

[۷۴] ( ۵)- هفت شهر عشق: ص ۶

[۷۵] ( ۱)- همان:

[۷۶] ( ۲)- تعبیرات عرفانى از زبان عطار نیشابورى: ۹

[۷۷] ( ۳)- همان:

[۷۸] ( ۴)- مقدمه آقاى استعلامى به جزوه شماره ۲۸ سرى« شاهکارهاى ادبى فارسى» ص ۵ از انتشارات امیرکبیر

[۷۹] ( ۱)- سیرت جلال الدین منیکرنى مترجم به تصحیح مجتبى مینوى: ص ۶۶

[۸۰] ( ۲)- تاریخ جهانگشاى جوینى ۱/ ۱۴۳ و ۲/ ۱۱۱- ۱۱۰

[۸۱] ( ۱)- تاریخ جهانگشاى جوینى: ۱/ ۱۳۴

[۸۲] ( ۲)- مجمع الانساب تصحیح میر هاشم محدث ۱۴۱

[۸۳] ( ۳)- جامع التواریخ تصحیح آقاى دکتر کریمى: ۱/ ۳۶۵

[۸۴] ( ۴)- مجمع الانساب ص ۲۴۰

[۸۵] ( ۱)- مجمع الانساب ۲۴۱

[۸۶] ( ۲)- مجمع الانساب ۲۴۱

[۸۷] ( ۳)- شبانکاره‏اى: ۲۴۱

[۸۸] ( ۴)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۳

[۸۹] ( ۱)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۱

[۹۰] ( ۲)- تاریخ مغول: ۵۶

[۹۱] ( ۳)- بسوى سیمرغ: ۱۳۳

[۹۲] ( ۴)- تاریخ جهانگشاى ۲/ ۱۴۰ طبقات ناصرى تصحیح قندهارى ۲/ ۶۶۱ و تاریخ و صاف: ۵۷۳

[۹۳] ( ۵)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۱

[۹۴] ( ۶)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۳

[۹۵] ( ۱)- آخرین گفتارها در پایان زندگى ۴/ ۲۰۱

[۹۶] ( ۲)- آخرین گفتارها در پایان زندگى ۴/ ۲۰۱- ۲۰۲ از روضات الجنات: ۷۰۷

[۹۷] ( ۳)- مقدمه مظهر العجائب عطار: ۳۱ مقدمه از کشکول شیخ بهائى.

[۹۸] ( ۴)- شعر العجم: ۲/ ۷۰۸ بستان السیاحه: ۶۰۷

[۹۹] ( ۱)- گردش افغانستان و پاکستان: ۱۵

[۱۰۰] ( ۲)- شرح احوال و آثار عین القضاه ص ۸۱

[۱۰۱] ( ۳)- مقدمه دیوان بابا طاهر ضمیمه سال هشتم مجله ارمغان.

[۱۰۲] ( ۴)- تذکره حسینى: ۶۵

[۱۰۳] ( ۵)- تذکره حسینى: ۶۵

[۱۰۴] ( ۱)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۲

[۱۰۵] ( ۲)- سیرت جلال الدین منبکرنى: ۸۲

[۱۰۶] ( ۳)- تاریخ ایران از پیرنیا: ۴۳۵

[۱۰۷] ( ۴)- جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار: ص- ع و عا

[۱۰۸] ( ۵)- مصیبت‏نامه ص ۷ مقدمه

[۱۰۹] ( ۶)- خسرونامه ۶۷ مقدمه

[۱۱۰] ( ۷)- خسرونامه ۶۷ مقدمه.

[۱۱۱] ( ۸)- همان: ۶۹

[۱۱۲] فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، ۱جلد، انتشارات سنائى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۶٫

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=