سیف الدّین باخرزى مشهور به «شیخ عالم» از عارفان و متصوفان بلند مرتبه نیمه اول قرن هفتم هجرى و از خلفاى عارف مشهور شیخ نجم الدّین کبرى است. در عالم شعر فارسى، رباعیات شورانگیز عارفانه و عاشقانه اش موجب شهرت اوست.
باخرزى و اولاد و احفادش باستناد مراجع و مآخذ معتبر سالهاى دراز مراد و قطب عدهاى کثیر از صوفیّه بودهاند و خانقاه و مزار خود سیف الدّین مورد احترام و زیارتگاه عوامّ و خواصّ بوده است.
از میان مراجع تحقیق در احوال سیف الدّین باخرزى، طبعا آنها که از متون قدیم یعنى متعلّق به عصر او یا قریب به عصر اوست مفیدترست و از کتب قرون اخیر یعنى آنها که پس از نفحات الانس تألیف شده است نکته تازه بدست نمىآید. همه مطالبى که در کتابهائى چون هفت اقلیم و آتشکده و مجمع الفصحاء و طرائق الحقائق و ریاض السّیاحه و ریاض العارفین و ازین قبیل کتب دیده مىشود تکرار مکرّرات و خالى از فوائد تاریخى و غالبا محتوى بر چند رباعى ازوست.
از میان معاصران، شرح حال سیف الدّین به اجمال به قلم فؤاد کوپرولو در مجلّد چهارم دائره المعارف اسلام مندرج است. مرحوم محمّد قزوینى به علّت اشتمال شدّ الازار بر اسم عارف مذکور ترجمه کوتاهى ازو مأخوذ از مراجع صحیح و قدیم ترتیب داده است. آقاى سعید نفیسى نیز شرح حالى از سیف الدّین باخرزى به صورت مقدّمه بر رباعیات او (که رباعیهاى منسوب به او را از منابع و مراجع متعدد جمع کردهاند) تدوین کردهاند[۱].
ظاهرا قدیمترین (تا آنجا که بر اینجانب معلوم است) ذکرى که از سیف الدّین باخرزى در متون قدیم هست اشارهاى است از عطا ملک جوینى در تاریخ جهانگشا (تألیف حدود ۶۵۸) که مىنویسد که مادر منکو قاآن هزار بالش نقره براى بناى مدرسه بخارا اختصاص داد و تولیت و اداره امور مدرسه را به عهده سیف الدّین گذاشت[۲].
پس از جهانگشا قدیمترین مأخذ ما مطلبى است که على شاه بن محمّد خوارزمى بخارى (ظاهرا متولد ۶۲۳) از مریدان سیف الدّین در کتاب اثمار الاشجار (اثمار و اشجار) نوشته و وفات او را در شب یکشنبه بیست و چهارم ذىالقعده ۶۵۹ وقت نماز خفتن پس از هفت روز رنجورى ضبط کرده است[۳] و این ضبط درست مطابق است با آنچه در سند معتبر و قدیم دیگر یعنى الجواهر المضیئه (مؤلّف آن متولد ۶۹۶ بوده) آمده است. ما بعدا، آنجا که درباره وفات او صحبت مىکنیم به این مطلب باز مى گردیم[۴].
نام و کنیه و لقب و شهرت
اغلب مآخذ این عارف را به لقبش سیف الدّین مىشناسانند و اختلافى هم در لقب دیده نمىشود. کنیهاش بنا بر ضبط مآخذ قدیم (الجواهر المضیئه، مجمل فصیحى، تاریخ ملّازاده) و مخصوصا اوراد الاحباب تألیف نوه صاحب ترجمه (ورقb 64) ابو المعالى است[۵]. نام او را همه مآخذ سعید ضبط کردهاند. وى در عهد خود به «شیخ عالم» (- شیخ العالم) مشهور بوده است و اغلب منابع به این اشتهار اشاره کرده اند[۶]. نوه او ابو المفاخر یحیى در کتاب اوراد الاحباب همیشه از او به شیخ عالم یا شیخ العالم نام مىبرد[۷]. بنا بر قول صاحب «قندیه» وى در بخارا و سمرقند به «خواجه فتحآبادى» نیز مشهور بوده است[۸]. سبب این اشتهار را باید آن دانست که خانقاه و تکیه شیخ در دیه «فتحآباد» نزدیک بخارا بوده و همانجا هم مدفون شده است.
نام پدر وى در مآخذ قدیم و نزدیک به عصر سیف الدّین (مجمل فصیحى، سمط العلى، ملحقات الصراح، الجواهر المضیئه و تاریخ ملازاده) مطهّر مضبوط است. اما در حبیب السّیر و بعضى از کتب پس از آن (طرائق الحقائق، الذّریعه، دائره المعارف اسلام، مقاله آقاى سعید نفیسى) اسم پدر شیخ را «مظفر» ضبط کردهاند. این تحریف ظاهرا ناشى از حبیب السّیر ست. قرینهاى که بر صحت ضبط «مطهّر» در میان هست اینست که نام سومین فرزند سیف الدّین باخرزى ملقّب به مظهر الدین «مطهّر» بوده است و مىدانیم که میان قدما مرسوم بوده است که نام پدر خود را بر پسر خویش مىگذاردهاند، کما اینکه سیف الدّین باخرزى نیز همنام با جدّ خویش بوده است، که نام جدش سعید بود.
چنانکه گذشت نام جدّ سیف الدّین باخرزى بنا بر ضبط الجواهر المضیئه (۱: ۲۴۹) و مجمل فصیحى (۲: ۲۶۳) و تاریخ ملازاده (ص ۴۱ و ۴۲) و هدیه العارفین (۱: ۳۹۱) «سعید» است و نام جدّ پدرش را مؤلّفان مجمل فصیحى و هدیه العارفین «على» نوشتهاند.
بطور خلاصه آنکه این عارف را باید ابو المعالى سیف الدّین سعید بن مطهّر بن سعید بن على الصّوفى الباخرزى مشهور به شیخ عالم نامید[۹]. مولدش باخرز از قراى خراسان میان نیشابور و هرات در جنوب جام بوده است[۱۰].
تاریخ ولادت و رحلت
تاریخ ولادت سیف الدّین باخرزى را الجواهر المضیئه و تاریخ ملازاده مؤکدا روز شنبه نهم شعبان ۵۸۶ ضبط مىکنند. امّا فصیح خوافى ذیل حوادث ۵۷۶ ضبط کرده است. چون مدّت عمر او را مؤلّف تاریخ ملازاده[۱۱] و صاحب خزینه الأصفیاء[۱۲] هفتاد و سه سال قید کردهاند و تاریخ وفات او به استناد منابع اصیل سال ۶۵۹ بوده است، پس تولد او در سال ۵۸۶ اتفاق افتاده نه سال ۵۷۶، چنانکه در مجمل فصیح خوافى آمده است. در تاریخ ملازاده این رباعى:
تصوّف را چو احیا کرد معبود | سعید بن المطهّر بود مقصود | |
ولادت در نهم از ماه شعبان | ز هجرت پانصد و هشتاد و شش بود | |
در ماده تاریخ ولادت شیخ از گفته قائل نامعلومى نقل شده است.[۱۳]
تاریخ وفات او را به اختلاف ذکر کردهاند. مجمل فصیح خوافى سال ۶۴۶[۱۴] و شاهد صادق سال ۶۵۳ و تاریخ گزیده و روضات الجنّات فى اوصاف مدینه هرات و حبیب السّیر و تاریخ کبیر و خزینه الأصفیاء و ریاض السّیاحه و طرائق الحقائق و ریاض العارفین و به تبع آنها دائره المعارف اسلام سال ۶۵۸ را سنه وفات شیخ دانستهاند و هیچ یک ماه و روز فوت را قید نکرده اند. امّا مآخذ
قدیمتر که تألیف آنها نزدیک به عصر صاحب ترجمه و طبعا معتبرترست چون اثمار الاشجار[۱۵] و تاریخ وصاف (ص ۱۵) و الجواهر المضیئه و نفحات الانس و تاریخ یافعى (۴: ۹۵۱) و تاریخ ملازاده سال ۶۵۹ را ضبط کردهاند. از متأخرین صاحب هدیه العارفین نیز همین سال را سال وفات شیخ دانسته است. در سه مأخذ معتبر یعنى اثمار الاشجار و الجواهر المضیئه و تاریخ ملازاده روز و ماه نیز ذکر شده. اثمار الاشجار نوشته است که رحلت وى در شب یکشنبه ۲۴ ذىالقعده ۶۵۹ وقت نماز خفتن پس از هفت روز رنجورى روى داد. در الجواهر المضیئه آمده است که: «مات لیله السّبت خامس عشرین ذى القعده عند الحافظ ابى محمّد سنه تسع و خمسین و ستّمائه»[۱۶]. مؤلّف تاریخ ملازاده مىنویسد[۱۷]: «و وفات ایشان در بیست و چهارم ذوالقعده سنه تسع و خمسین و ستمائه» بود و این رباعى را هم نقل مىکند:
در ششصد و پنجاه و نه از حکم ودود | در بیست و چهار ماه ذوالقعده که بود | |
آن مرغ هماى عالم همّت را | باز اجل از چنگ جهانش بربود[۱۸] | |
وقایع زندگانى
اکنون بپردازیم به اخبار و قصصى که در خصوص زندگانى شیخ و حالات و روحیّات و مقامات او در دست داریم و از روى آنها مىتوانیم اطلاعاتى روشن از وقایع حیات وى به ترتیب تاریخى مدوّن و مرتّب کنیم. بحث درباره کشف و کرامات شیخ و مناقب و مقامات او دامنهاى وسیع مىخواهد و مقدّمه این کتاب گنجایش و مناسبت آن مطالب را ندارد، و چون درین زمینه مواد نسبه زیادى از همین کتاب ابو المفاخر یحیى نوه او به دست مى آید اهل تحقیق خود بدان مراجعه خواهند کرد و درینجا تنها مقصود معرفى وقایع حیات اوست.
پیش از آنکه به حوادث زندگانى شیخ بپردازیم تذکار این نکته واجب است که ابو المفاخر یحیى در کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب نوشته است که سیف الدّین باخرزى «روزنامه» حیات خود را پنهان تحریر مىکرد و پس از مرگش به دست افتاد و افسوس که از آن چیزى در دست نیست. عین عبارات مذکور در اوراد چنین است:
«و شیخ العالم سیف الدّین باخرزى را رضى اللّه عنه روزنامه بوده است پنهانى که بعد از وفات شیخ آن را دیدهاند که حرکات و سکنات جمیع عمر را شیخ بر آنجا ثبت [کرده] بوده و هر هدیه که به حضرت شیخ آورده بودهاند تا به خمره جغرات که پیرزنى آورده باشد نبشته بوده و نماز و دعائى که در عوض آن شیخ کرده بود نبشته تا به حدّى که مدّت طهارت و حیض زنان و کنیزکان و اختلاف او چنانکه حکم شرع است ثبت بوده است تا نباید که سهو شود، و هر جفایى و جورى را که دشمنان و حاسدان در حقّ شیخ کردهاند و شیخ در شب چند رکعت نماز در عوض آن جفا و جور براى آن کس گزارده است و دعا و خیرى که او را کرده بود آن جمله در روزنامه ثبت بود.»[۱۹]
شیخ سیف الدّین مقدّمات علوم را در زادگاه خویش و فقه و قرائت و تفسیر را نزد استادان متعدد در شهرهاى هرات و نیشابور فرا گرفت[۲۰]. صاحب مجمل فصیح خوافى ذیل حوادث سال ۶۴۶ مىنویسد که شیخ در هنگام اقامت در باخرز با خواجه سنجان (متوفّى در ۵۹۳ یا ۵۹۷) و استاد مردان صحبت داشته است. اگر چه صحبت داشتن شیخ با خواجه سنجان بعید نیست ولى باید متوجّه بود که سیف الدّین باخرزى در زمان وفات خواجه سنجان در سنّى میان هفت تا یازده سال بوده است.
سپس به قصد زیارت و استفادت به حضرت شیخ نجم الدّین کبرى (متوفّى در ۶۱۸) به خوارزم آمد و در آنجا ملازمت آن شیخ را برگزید و دست ارادت در دامن سر سلسله طریقه کبرویّه زد و پس از برگذار کردن یک اربعین به مقام والاى خلافت نجم الدّین نائل آمد[۲۱].
در کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب در جایى که مؤلّف از اسناد خرقه و طریقه خرقه پوشیدن و پس از آن از «اسناد تلقین الذّکر» صحبت مىکند و آداب این رسم و سنّت را برمىشمارد بطور مثال اسناد خرقه پوشیدن خود را باز مىگوید و از آن برمىآید که شیخ سیف الدّین باخرزى خرقه از دست شیخ نجم الدّین گرفته بوده است. مى نویسد:
«و البس هو [شیخ اسماعیل العصرى] شیخنا آیه اللّه الکبرى ابا الجنّاب نجم الدّین احمد بن احمد البکرى الخیوقى الصّوفى، و البس هو شیخ العالم قطب الوقت ابو المعالى سیف الحقّ و الدّین سعید بن المطهّر بن سعید الصّوفى الباخرزى.»[۲۲] و ذیل «اسناد تلقین الذکر» مىنویسد:
«ثم سمعت الذّکر من مولائى و ابى شیخ الاسلام کاشف الاسرار زبده الاخیار برهان الحقّ و الدّین ابى المظفّر احمد بن سعید بن المطهّر و هما اخذ الذکر عن حضره شیخ العالم قطب الوقت وسیله الخلق الى الحقّ ابى المعالى سیف الحقّ و الدّین سعید بن المطهّر الباخرزى رضوان اللّه علیه و هو اخذه عن شیخ شیوخ الدّنیا نجم الحقّ و الدّین ابى الجنّاب احمد بن عمر الکبرى قدّس اللّه روحه و رضى عنه».[۲۳]
فصیح خوافى در تألیف خود نوشته است که: «وى خرقه تبرک از دست شیخ تاج الدّین محمود بن حداد (؟) الاشنهى پوشیده در هرات گرفت»[۲۴] و بنابراین عبارت قبل از اینکه به خوارزم برود و خرقه از دست نجم الدّین کبرى بپوشد در هرات نیز صوفى دیگرى بدو خرقه تبرّک پوشانیده بوده است.
سیف الدّین باخرزى پیش از سال ۶۱۸ که شهادت نجم الدّین کبرى در آن سال روى داد از جانب نجم الدّین به بخارا رفت و تا پایان عمر به عزّت تمام و احترام بسیار در آنجا زندگى کرد.
یعنى بیش از چهل سال در آن شهر زیست. مردم شهر و ناحیت بخارا بدو احترام و اعتقاد کامل داشتند و مورد توجه کامل عامّه بود. در همین شهرست که ملقّب به «شیخ عالم» گردید.
شیخ سیف الدّین در راه ترویج طریقه کبرویّه و بسط دین اسلام بنا بر آنچه در «اوراد الاحباب» مىخوانیم از صدمه و آزار کافران بىنصیب نبود. ابو المفاخر یحیى مىنویسد:
«شیخ عالم سیف الدّین باخرزى را رضوان اللّه علیه جمعى از کافران قصد کردند و دشمنان سعیها نمودند و ایلچى به بخارا آمد و شیخ را در نماز گرفتند و برفتند و روز دیگر از شهر بیرون آوردند و به اردو مىبردند و چند هزار آدمى مشایعه کردند و از سر حزن آب از دیده مىباریدند و شیخ همچنان بربسته در بسط و فرح بود، این رباعى فرمود:
بىخویش و تبار و بىقرینم کردى | با فاقه و فقر همنشینم کردى | |
این مرتبه مقرّبان درِ تست | یا رب به چه خدمت اینچنینم کردى»[۲۵] | |
سیف الدّین باخرزى مورد تفقّد و بزرگداشت سلاطین و پادشاهزادگان واقع مى شد.
ابى الفضل بن محمّد معروف به جمال القرشى در «ملحقات الصراح» مىنویسد که برکه خان پسر توشى چون به بخارا آمد شیخ را زیارت کرد و خدمتش را دریافت[۲۶].
بنا بر آنچه عطا ملک جوینى در جهانگشا نوشته[۲۷] و رشید الدّین فضل اللّه تقریبا همان عبارات را در جامع التّواریخ آورده است[۲۸] و پس از آن حبیب السّیر و روضه الصفا آن مطلب را نقل کردهاند مادر منکو قاآن موسوم به سرقوتى به یکى[۲۹] با وجود آنکه عیسوى مذهب و مروّج و حامى دین نصارى بود هزار بالش نقره از مال خود را به منظور بناى مدرسه در بخارا وقف کرد و اداره و تولیت آن را در عهده سیف الدّین باخرزى واگذاشت و همچنین چند دیه را بر آن مدرسه وقف کرد. بنا بر قول صاحب ریاض السّیاحه منکو قاآن نیز نسبت به شیخ احترام فراوان ملحوظ مىداشت.
همچنین به شرحى که پس ازین در ذیل احوال برهان الدّین احمد فرزند شیخ و پدر مؤلّف خواهیم دید، معلوم مىشود که سلاطین قراختایى کرمان مقام بلند و پرهیزگارى شیخ سیف الدّین را دریافته بودند و ترکان خاتون براى اینکه شیخ یکى از فرزندان خود را به کرمان بفرستد تحف و هدایاى بسیار به خدمتش روانه کرده بوده است.[۳۰]
در خصوص احترام و توجّهى که همگان نسبت به مقام شیخ سیف الدّین ملحوظ مىداشتهاند سندى که مؤید صحّت ادعا خواهد بود آنکه خواجوى کرمانى شاعر (۶۸۹- ظ ۷۵۳) با اینکه زمان شیخ را درک نکرده قصیدهاى در حقّ و مدح سیف الدّین سروده است که تمام چهل و پنج بیت را باید در دیوان شاعر خواند و درینجا چند بیت آن نقل مىشود. البتّه این امر مستبعد نیست که پس از حیات عارفى شهیر شاعرى او را مدح کند. بخصوص درین مورد که فرزند شیخ در کرمان یعنى زادگاه خواجو مىزیسته و در همانجا نیز به خاک سپرده شده است. طبعا توان گفت که شاعر بدو اعتقاد مىورزیده است. بارى آن ابیات اینهاست:
«یمدح الشیخ العالم قدوه الاوتاد و الاقطاب سیف الحقّ و الدّین الباخرزى قدس اللّه روحه
دوش چون سیمرغ زرین کوه بر قاف آشیان | آمدند از هر طرف مرغان شبخوان در فغان | |
… | … | |
گفتم آیا این جماعت را که باشد مقتدا | عقل مرشد گفت مقصود وجود انس و جان | |
گوهر درج ولایت قبله روى زمین | اختر برج هدایت زبده دور زمان | |
سیف دین الحقّ و الدّنیا امام الخافقین | شمع جمع اولیا سرّ اله المستعان | |
… | … | |
جسته سلطانان ز «فتحآباد» او فتح و ظفر | یافته شاهان ز حرز نام او امنوامان | |
… | … | |
صیت خواجو باد همچون نام او آفاق گیر | زانکه در قلب سخن چون سیف شد رطب اللسان»[۳۱] | |
معاصران و معاشران
مطالبى که در باب کرامات و مقامات او و مفاوضات وى با عارفان یا افراد دیگر در کتب دیده مىشود، بجز مطالبى که در کتاب نوه او یعنى اوراد الاحباب آمده است و خوانندگان در متن ملاحظه مىکنند، بشرح زیر ست:
۱) مولانا جلال الدین محمّد رومى- در مناقب العارفین افلاکى دو نقل در خصوص ملاقات مظهر الدّین مطهّر فرزند سیف الدّین باخرزى با مولاناى روم وجود دارد که در آنها از شیخ سیف الدّین نیز ذکر مىشود. از آن دو نقل چنین برمىآید که سیف الدّین باخرزى مقام مولانا را دریافته بوده و بدو احترام مىگذاشته است.
نخستین حکایت اینست که چون مظهر الدّین به قونیه رسید اظهار کرد چرا مولانا ازو دیدن نکرده است. مولانا در میان تقریر حقایق معانى مىفرماید که قادم مائیم نه تو! این سخن چون به گوش مظهر الدّین مىرسد و از گفتار خویش متنبّه مىشود و پیاده به حضرت مولانا رو مىآورد و مىگوید: «آنچه پدرم وصیّت مىفرمود که چارق آهنین مىباید پوشیدن و عصاى آهنین به کف گرفتن و به طلب مولانا رفتن که دریافتن صحبت او بزرگ از جمله مفترضات است حقّ گفته است و بر حق بوده است.»[۳۲]
موضوع نقل دوم که باز از مظهر الدّین مطهر روایت شده اینست که ملک شمس الدّین هندى ملک شیراز که به شیخ سیف الدّین باخرزى اعتقاد مىورزید غزلى از مولانا به بخارا به خدمت شیخ مىفرستد. چون غزل بر شیخ رسید و آن را بخواند نعره بزد و بیخود شد و جامه ها درید. «بعد از آن فرمود زهى مرد نازنین، زهى شهسوار دین! زهى قطب آسمان و زمین …
اللّه اللّه چارق آهنین باید پوشیدن و عصاى آهنین به کف گرفتن و به طلب او بزرگ رفتن»، پس همه یاران و مریدان را به دیدار مولانا رفتن ترغیب مىکند و مىگوید «دوستان ما به دیدار او روند و من پیر شدهام و طاقت سفر ندارم» و به مظهر الدّین مطهر خطاب مى کند که «امیدوارم که چشمهاى تو به دیدار مبارک آن مظهر مطهّر منوّر گردد.»[۳۳]
۲) خواجه نصیر الدین طوسى- اگر انتساب رباعى مذکور در زیر
مفخر دهر شیخ باخرزى | باللّه ار تو به ارزنى ارزى | |
با خردمند کى توانى زیست | چون ترا گفتهاند باخرزى[۳۴] | |
به خواجه نصیر الدّین طوسى (بنا بر قول روضات الجنّات) صحیح باشد معلوم مىشود که میان خواجه و شیخ معارضه گونه مىرفته است[۳۵].
۳) شیخ حسن بلغارى و خواجه غریب- این هر دو از صوفیه طریقه نقشبندى و از معاریف متصوفه عهد خویش بودند. در رشحات عین الحیات ذیل احوال خواجه غریب مىخوانیم که: «با شیخ العالم شیخ سیف الدّین باخرزى قدس سره که از کبار اصحاب شیخ نجم الدّین کبرى بوده است قدّس سره معاصر بوده و در فتحآباد بخارا که مدفن شیخ سیف الدّین آنجاست به هم صحبت مىداشتهاند و در آن زمان شیخ مجذوب محبوب القلوب شیخ حسن بلغارى رحمه اللّه از جانب اروس و بلغار به ولایت بخارا آمده است خدمت خواجه غریب را که در آن وقت نودساله بوده است دریافته است و به غایت معتقد شده و چون شیخ حسن شیخ سیف الدّین را ملاقات کرده است شیخ سیف الدّین از وى پرسیده است که خواجه غریب را چون یافتید؟ فرمود که مرد تمام است.»[۳۶]
۴) کمال الدین خوارزمى- جمال قرشى در ملحقات الصّراح نقل مىکند که مکتوبى از سیف الدّین باخرزى خطاب به شیخ المشایخ کمال الدّین خوارزمى، از صوفیه کبرویّه، دیده است.[۳۷]
۵) برهان الدین بخارى- مؤلف حبیب السّیر در ذیل احوال قوبیلاى قا آن واقعه کشتن برهان الدّین بخارى از مریدان سیف الدّین را چنین مىنویسد: «قبلا قاآن به واسطه سعایت بعضى از مفسدان مولانا برهان الدّین بخارى را که از جمله مریدان سیف الدّین باخرزى بود و در خانبالیق به نصیحت طوایف خلایق اشتغال مىنمود به جمعى سپرد که تا ماچین بردند و آن بزرگ دین در آن سرزمین از تعفّن هوا مریض گشته وفات یافت.»[۳۸]
۶) خواجه سنجان و استاد مردان- بهطورىکه در ضمن احوال شیخ دیدیم به استناد مجمل فصیحى سیف الدّین باخرزى با خواجه سنجان و استاد مردان که از صوفیه بزرگ عصر در ناحیت خواف و باخرز بودهاند صحبت مىداشته است[۳۹].
۷) نور الدین بصیر- در «قندیه» ذیل حالات نور الدّین بصیر عارف و متصوّف دو نقل در خصوص او و سیف الدّین باخرزى یاد شده است. یکى نقل این است که:
«نقل است که چون حضرت شیخ العالم و آن خلاصه وجود آدم سیف الدّین باخرزى که در بخاراى شریف در فتحآباد آسودهاند و ایشان را خواجه فتحآبادى مىگویند، و خواجه فتحآبادى را با حضرت شیخ نور الدّین بصیر عهد برادرى بوده است، و خواجه فتحآبادى هر گاهى که از آنجا بدیدن حضرت شیخ نور الدّین بصیر مىآمدند حضرت نور الدّین علیه الرحمه از براى استقبال ایشان تا یک فرسخى راه از سمرقند که گوشکى بوده است که آن را گوشک علقمه مى گفته اند در آنجا رفته به یکدیگر ملاقات مى کرده اند.»[۴۰]
مضمون نقل دیگر اینست که سیف الدّین در یکى از سالها دیدار از نور الدّین بصیر را به هنگامى مىگذارد که انگور خلیلى سمرقند پخته باشد تا از آن انگور بخورد! درین بار چون سیف الدّین به گوشک علقمه مىرسد نور الدّین بصیر به سنّت سابق به استقبال او نیامده بود. شیخ سیف الدّین به سوى منزل نور الدّین بصیر حرکت مىکند و به دهلیز خانه ورود مىشود. در آنجا یکى از خدام مىگوید که شیخ العالم به دیدن شما آمده و در دهلیز ایستاده، آیا اجازت است که به حضرت درآید. شیخ نور الدین مىگوید که او از براى دیدن ما نیامده، از براى خوردن انگور آمده است! پس سیف الدّین باخرزى به بخارا باز مىگردد و یک پاى از رکاب برمىآورد و بر زمین مىنهد و ضمیر خویش را از خوردن انگور پاک مىکند و مجدّد از براى دیدن شیخ نور الدّین بصیر به سمرقند مىرود[۴۱].
۸) نجم الدّین کبرى- در نفحات الانس و حبیب السّیر و مجالس العشّاق دو نقل درباره شیخ سیف الدّین هست. یکى اینست که کنیزکى از ختا براى شیخ نجم الدّین کبرى آورده بودند. شب زفاف مىگوید که ما امشب لذّت مشروعه داریم، شما نیز در موافقت ما ترک ریاضت کنید و آسوده به سر برید. پس شیخ سیف الدّین باخرزى ابریق پرآب کرد و بر در خلوت شیخ نجم الدّین بماند. بامدادان نجم الدّین کبرى فرمود نه مگر گفته بودیم که شب به لذّت مشغول باشید و ترک ریاضت کنید. گفت شما فرمودید که هر کس به لذّت مشغول شود و مرا هیچ لذّتى بالاتر از این نیست که خدمت شیخ خود کنم. پس نجم الدّین کبرى فرمود پادشاهان در رکاب تو بدوند! بعد مىنویسد که روزى از سلاطین اسپى به شیخ سیف الدّین بخشید و خواست تا خود شیخ را بر آن سوار کند. اسپ برمید و پادشاه نیز بدوید تا اسپ را بگیرد. شیخ فرمود که شیخ نجم الدّین مرا گفته بود که پادشاهان در رکاب تو بدوند![۴۲]
نقل دیگر اینست که شیخ سیف الدّین باخرزى بر سر جنازه درویشى حضور یافت. گفتند تا تلقین فرماید. پیش روى جنازه بر آمد و گفت:
گر من گنه جمله جهان کردستم | لطف تو امیدست که گیرد دستم | |
گفتى که به وقت عجز دستت گیرم | عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم[۴۳] | |
آثار و اشعار
اگر چه مؤلّف بستان السّیاحه مىنویسد که سیف الدّین باخرزى تصانیف بسیار دارد[۴۴] امّا چه در تضاعیف فهارس کتابخانه ها و چه در مآخذ قدیم فقط بر آثار زیر اطلاع مى یابیم:
۱- شرح اسماء الحسنى[۴۵] که نسخه آن را نمىشناسم و از وجود آن بىخبرم.
۲- وقایع الخلوه که نسخهاى از آن در کتابخانه فرهنگستان لیدن به شماره ۲۲۵۲ موجودست[۴۶].
۳- رساله وصیه السّفر که ابو المفاخر یحیى نوه او در کتاب اوراد الاحباب از آن نام مىبرد و آن را از مآخذ تألیف کتاب خود مىشمرد[۴۷].
۴- رساله در عشق به فارسى، نسخهاى از آن جزء مجموعه خطى قرن هفتم متعلّق به کتابخانه مرکزى دانشگاه طهران است و در مجله دانشکده ادبیات سال ۸ شماره ۴ (۱۳۴۰) توسط نگارنده به چاپ رسیده است. استاد حبیب یغمائى هم که این مجموعه را تماما طبع کردهاند به چاپ آن توفیق یافتهاند (تهران، ۱۳۴۳).
۵- از رباعیّات او نخستین بار پنجاه و یک رباعى از روى نسخه متعلّق به کتابخانه خدابخش در بانکىپور با مقدمهاى بقلم خدا بخش در مجله انجمن مستشرقان آلمان طبع شد[۴۸]. بعد آقاى سعید نفیسى نود رباعى به نام او بطبع رسانیدند[۴۹]. رباعیات سیف الدّین با رباعیات ابو سعید و خیّام و بابا افضل و دیگران خلط شده است[۵۰]. بجز نسخه خدا بخش، از رباعیات او یک نسخه در موزه بریتانیا[۵۱] و نسخهاى در کتابخانه فرهنگستان اطریش[۵۲] هست، و بطور پراکنده هم در جنگها و مجموعهها دیده مى شود.
قطعه اى هم صاحب بتخانه ازو نقل مىکند که بارتلد آن را در «ذیل ترکستان» آورده است.
مزار و خانقاه
شیخ پس از وفات در همان محله فتحآباد که خانقاه وى در آنجا بود به خاک سپرده شد و گورش مزار عارفان و درویشان گردید. فصیح خوافى در مجمل ذیل وقایع سال ۶۴۹ مىنویسد که خانقاه شیخ سیف الدّین در محله فتحآباد به دستور سیور قوتى بیگى بنا گردید.
ابن بطوطه در سفر خود چون به بخارا رسید بدین خانقاه فرود آمد. وى در رحله خود از آن چنین یاد مىکند: «در بخارا در ربض معروف فتحآباد که قبر شیخ دانشمند سیف الدّین باخرزى در آن واقع است منزل کردیم. شیخ از بزرگان اولیا بود و خانقاهى که منزل ما در آن بود به او منسوب است. این خانقاه بزرگ اوقاف بسیار دارد که به مصرف اطعام مسافرین مىرسد.»[۵۳]
از متن وقف نامه ابو المفاخر یحیى باخرزى خوشبختانه که اخیرا به دست آمده و طبع شده است و بعد ازین از آن مستقلا صحبت مىکنیم چنین معلوم مىشود که نوه سیف الدّین موقوفاتى بر مزار جدّ خود تعیین کرده بوده است.
خبر دیگرى که ازین خانقاه و مزار داریم شرحى است که صاحب طرائق الحقائق پس از سفر خود در سال ۱۳۱۶ قمرى در کتاب مذکور بدین مضمون نوشته است: که خانقاه را امیر تیمور در سال ۷۸۸ با باغ و عمارت بنا کرد و ظاهرا این مطلب مأخوذ از کتیبه هاى آن مزار است. در دنبال آن مىنویسد کاشیهاى قیمتى آنجا به دست بىانصافها خراب شده است و به دزدى مى فروشند.
اولاد و احفاد
شیخ سیف الدّین باخرزى سه پسر داشت: جلال الدّین محمّد، برهان الدّین احمد و مظهر الدّین مطهّر[۵۴].
از سلسله خاندان سیف الدّین افراد دیگرى را هم مىشناسیم که از نسل برهان الدّین احمد بودهاند و تا نیمه اول قرن دهم مىزیستهاند و پس از این به شناساندن آنها خواهیم پرداخت.
۱- جلال الدّین محمّد: ارشد پسران سیف الدّین و هم اوست که ابو المفاخر در وقفنامه خود گفته است: «عمّ بزرگتر این واقف مذکورست»[۵۵]. مفصلترین ترجمه حال او را صاحب «الجواهر المضیئه» به دست مىدهد و مىنویسد که روز چهارشنبه ۱۶ جمادى الاولى از سال ۶۶۱[۵۶] در نزدیکى بخارا شهید شد و تولّدش روز شنبه پنجم ربیع الاول سال ۶۲۵ روى داد و علم فقه از پدر فرا گرفت.[۵۷]
رشید الدّین فضل اللّه در جامع التّواریخ در موضعى که از احوال برکه صحبت مى کند مى نویسد: «همه متعلّقان و نوکران برکه را بکشتند تا غایت که شیخزاده اسلام برهان الدّین پسر شیخ بزرگوار سیف الدّین باخرزى را نیز بدون علّت شهید گردانیدند.»[۵۸] امّا به شرحى که خواهیم دید چون برهان الدّین فرزند دوم شیخ بنا بر خواهش ترکان خاتون به کرمان مىرود و در آنجا وفات مىکند و بنا بر مسطورات «مزارات کرمان» در همانجا مدفون مىشود ناگزیر ازین شیخزاده اسلام مراد جلال الدّین خواهد بود که طبق مندرجات «الجواهر المضیئه» شهید شد، به عبارت دیگر آنکه برهان الدّین تحریف یا سهوى است از طرف صاحب جامع التّواریخ بجاى جلال الدّین.
جلال الدّین محمّد در همان جا مدفون است که پدرش. مؤلّف تاریخ ملازاده درین مورد مىنویسد که در جهت قبله تربت شیخ دو فرزند او خاوند جلال الدّین و خاوند مظهر الدّین[۵۹] به خاک سپرده شدهاند[۶۰].
۲- برهان الدّین احمد: نخستین مطلب مهمّى که درباره مقام و منزلت فرزند دوم شیخ سیف الدّین باخرزى در دست داریم شرحى است که مؤلّف «سمط العلى للحضره العلیا» ذیل احوال ترکان خاتون پادشاه کرمان راجع به علمائى مىنویسد که در آنجا تدریس مىکردند. او گوید:
«شیخزاده جهان برهان الحقّ و الدّین الباخرزى که واسطه عقد اخلاف شیخ شیوخ عهده و زمانه آیه اللّه فى عظمه شأنه و علوّ مکانه سیف الحقّ و الدّین المجلس العالى سعید بن مطهّر بن ابى المعالى قدّس اللّه روحهما از وطن مألوف نهضت کرده به کرمان آمد و غریق انواع اصطناع و ایادى و مشمول اصناف الطاف باکر و غادى ترکان گشت و موالى عظام تاج الحقّ و الدّین تاج الشّریعه و برهان الحقّ و الدّین برهان الشّریعه که علوّ خاندان و سموّ دودمان ایشان اظهر من ضوء النّهار بود و ایشان را شاهان بخارا گفتندى بر امید مبرّات آن خاتون عالىهمّت متوجّه این ملک شدند و کسائر امثالها از عطایا و عوارف ترکان به قسط او فر و حظّ اکمل احتظا یافتند و به تدریس مدرسه قطبیّه موسوم گشت.»[۶۱]
همین مؤلف در جاى دیگر چون از بناى مدرسه که توسط پادشاه مذکور احداث شده بوده است سخن مىدارد مىنویسد که برهان الدّین را «به اسم شیخى در آن رباط تمکین داد.»[۶۲]
از تحقیقات مرحوم قزوینى در حواشى «شدّ الازار» ذیل احوال شیخ ناصر الدّین عمر بن محمّد بن عمر بن احمد الکبرى بر مىآید که در عبارت «لقى الشیخ المرشد سیف الدّین مطهّر الباخرزى بکرمان و لبس عنه الخرقه» مراد طبعا برهان الدّین است نه سیف الدّین، به علّت آنکه اولا نام سیف الدین سعید است نه مطهّر و ثانیا برهان الدّین در کرمان مقیم بوده است و ثالثا عصر ناصر الدّین عمر با عهد برهان الدّین تطبیق مىکند نه سیف الدین، پس بر مؤلف شدّ الازار یا ناسخ نسخه خلطى روى آورده است.[۶۳]
فصیح خوافى در «مجمل» مىنویسد که شیخ برهان الدّین فرزند میانه سیف الدّین باخرزى به حجّ رفت و در مراجعت به کرمان سکنى گزید[۶۴]. در جاى دیگر مىگوید که از حمایت و تربیت قتلغ ترکان برخوردارى یافت، این مؤلّف وفات او را ذیل حوادث سال ۶۹۶ ضبط مىکند.
مشروحترین و مهمترین سندى که در باب احوال این برهان الدّین به دست داریم تذکرهالاولیاى محرابى (مزارات کرمان) است که مؤلف خود را از نتایج همین برهان الدّین مىخواند و اطلاعات مفید و تازهاى در خصوص وى به دست مىدهد. اینجا نقل خلاصه مسطورات آن کتاب را به سبب احتوا بر مطالبى در خصوص کرامات و مناقب او لازم مى داند:
«حالت عرفان شعارى … شیخ برهان الدّین احمد المشتهر به شیخزاده سعید: ایشان پسر حضرت قطب العالم و شیخ العالم العامل الاعلم شیخ سیف الدّین الباخرزى المشهور به شیخ عالماند … چنین گویند که ایشان در بخارا بودهاند در زمان ترکان خاتون. چون ترکان را اعتماد تمام به شیخ عالم بوده و تحف و هدایاى بسیار به خدمت شیخ عالم فرستاده که التماس آن است.
که یکى از فرزندان یا احفاد شما در کرمان باشد … حضرت شیخ عالم دندان حضرت رسالت پناه … که از ملوک به ایشان رسیده بوده و حرمت آن مىفرمودهاند چون اعتماد تمام بر فرزند خود شیخ برهان الدّین احمد مذکور که مشهورست به شیخزاده داشتهاند آن را تسلیم ایشان نموده و به کرمان فرستادهاند، و ترکان حرمت و رعایت بلا نهایت به تقدیم رسانیده و خانقاهى جهت ایشان احداث نموده و خانقاه ساخته و معتقد بوده و کرامات بسیار از حضرت شیخزاده سعید ظاهر و صادر شده.
از جمله چنین مىگویند که یک نوبت از صفه بزرگ همین خانقاه وعظ مىفرمودهاند، در اثناى وعظ گرم شدهاند و ایشان را جذبه و ذوقى تمام دست داده تا آنکه بالاى منبر هر دو دست به طریق انبساط و دست افشانى از هم گشادهاند. سقف صفّه از هم گشاده چنانکه آسمان ظاهر شده و مردم دیدهاند و مندهش شدهاند و چون دستها با هم آوردهاند سقف صفّه با هم آمده چنانکه هیچ اثرى ننموده. و بعضى مىگویند که صفّه چون در هم جنبیده و از هم رفته شیخزاده آستین افشانده و گفته بایست، و چون وعظ تمام کرده و به پائین آمده و مردم را بیرون برده اشارت کرده صفّه فرود آمده و ایشان جدّ اعلاى کاتب راتباند. و حضرت ترکان موقوفات بسیار بر این خانقاه فرموده بودند، اما حالى بایر و ضایع مانده …»[۶۵]
همین مأخذ محلّ مقبره و خانقاه شیخزاده را در مقابل «حمّام قلندران» نزدیک مسجد ملک در کرمان معیّن مىکند ولى بنا بر حاشیه مصحح کتاب درین زمان از این آثار اثرى به جاى نیست[۶۶].
۳- مظهر الدین مطهر: نام سومین فرزند سیف الدّین در مجمل فصیحى خوافى آمده است و اطلاعات مفید دیگر را در خصوص او از مناقب العارفین افلاکى به دست مىآوریم. بنا بر مسطورات کتاب اخیر مظهر الدّین مطهّر پس از وفات پدر (یعنى سال ۶۵۹) به قونیه آمد و چند سال در آنجا اقامت گزید. نوشته است مىگویند که یکى از فرزندانش در قونیه وفات یافته است. وى در قونیه سعادت دیدار مولاناى روم یافت و حکایتى درین باب در مناقب آمده است که پیش ازین آن را نقل کردیم[۶۷]. براى تفصیل این مطلب مراجعه شود به صفحه ۱۳ همین مقدمه که درباره سیف الدّین باخرزى و مولانا صحبت کردیم.
۴- ابو المفاخر یحیى: فرزند برهان الدّین احمد است که پس ازین به تفصیل ترجمه حالش را بیان خواهیم کرد.
۵) افراد دیگر این خاندان- بجز افراد مذکور در فوق چند تن دیگر مىشناسیم که جز یکى از بقیه در تذکره الاولیاء محرابى یاد شده است:
الف) خواجه ظهیر الدّین حسن که از احفاد برهان الدّین احمدست و در خانقاه شیخزاده در کرمان مدفون بوده است[۶۸]. اطلاع دیگرى که درباره این شخص داریم دو نکتهاى است که در «المشیخه» (نسخه شماره ۲۱۴۳ کتابخانه مرکزى دانشگاه) آمده است: یکجا که خط دست همین ظهیر الدّین حسن بن ناصر بن جلال الدّین مسعود خطیب کرمانى است تحسین و تمجیدى است در حق سالک الدّین محمّد یزدى و در دنبال آن بیست رباعى سیف الدّین نقل شده است (ص ۵۲- ۵۷). جاى دیگر باز همین ظهیر الدّین حسن بن ناصر الدّین عبد الرحیم بن جلال الدّین مسعود المشهور بالخطیب شجره نامه سلسله شاگردان ابراهیم ادهم را در تاریخ ۲۲ رمضان ۹۲۴ نقل کرده است (ص ۳۴۸). بنابراین معلوم مىشود که این شخص تا این سال در قید حیات بوده است.
ب) جلال الدّین مسعود، جدّ مؤلف تذکره الاولیاء محرابى که خطیب مسجد «جامع امیر» بود و همان جا مدفون شده است. درباره سرگذشت وى مىنویسد که در بدو حال در سمرقند به طلب علم و ریاضت و سلوک مشغول بود و علم قرائت را خوب مىدانست بهنحوى که چون به کرمان آمد فضلا گفتند گوئیا قرآن را مجدّد به عالم آورده و شاگردى مولانا شرف الدّین عثمان کرده است! سپس نقلى در خصوص استاد و شاگرد در سمرقند روایت مى کند و مىنویسد:…[۶۹]
«القصّه حال شیخ جلال مسعود و مقام ایشان عالى بوده و از ایشان غرایب و عجایب سر بر مىزده»، و قصّهاى را درباره ادعاى مولانا مفلح در باب خطابت مسجد جامع که همواره مخصوص خاندان وى بوده و از طرف شاه به جلال الدّین مسعود داده شده بوده است درین جا نقل مىکند. در پایان، نقل قولى دیگر در کرامت و تقواى شیخ به نقل از مادر پدر خود یعنى زن شیخ مىآورد که چون سبب تطویل کلام است از آوردن آن خوددارى مىشود[۷۰].
ج) سعید محرابى کرمانى مؤلف تذکره الاولیا یا مزارات کرمان که نسبتش به برهان الدّین احمد و به یک واسطه به جلال الدّین مسعود مىرسد و بیش از چهل سال خطیب مسجد جامع بوده است. محرابى در نیمه دوم قرن نهم متولّد شده و چون کتاب خود را در سال ۹۳۸ در دست تألیف داشته ناگزیر وفاتش پس ازین تاریخ روى داده است. خود مىنویسد: «و کاتب فقیر حالا چهل کم یک سال است که به برکت همّت درویشان و حواله ایشان بدین منصب (خطیب مسجد) خطیر شریف اشتغال نموده و مىنماید.» ازین جمله استنباط مىشود هنگامى که بدین مهم اشتغال یافته حدّ اقل در سنّى حدود سى سال بوده و ناگزیر در زمان تألیف کتاب تقریبا هفتاد سال از عمرش مىگذشته است، و بنابراین تولّد او را مىتوان اطراف سالهاى ۸۶۵ تا ۸۷۰ دانست.
۲- ابو المفاخر یحیى مؤلف کتاب
در ضمن بر شمردن احفاد سیف الدّین دیدیم که برهان الدّین احمد فرزندى به نام ابو المفاخر یحیى داشت. ابو المفاخر در سال ۷۱۲ از کرمان به بخارا رفت و در همانجا به سال ۷۳۶ درگذشت[۷۱] و در جهت شرقى تربت جدّ خویش مدفون گردید. وى عارف و محدّث و واعظ بود و بر مزار و خانقاه سیف الدّین در فتحآباد سفره براى فقرا ترتیب داد[۷۲]. همین شخص است که ابن بطوطه او را در فتحآباد دیده و به نام حاجب یحیى از ترتیب مهمان دارى و آداب دانى او به نیکى یاد کرده است[۷۳].
مؤلّف مزارات بخارا (تاریخ ملازاده) نام دو فرزند وى را «خاوند برهان الدّین شهید و روح الدّین شیخ داود»، مدفون در فتحآباد، ضبط کرده است.[۷۴]
ابو المفاخر یحیى بنا بر تألیف خود، یعنى همین کتاب اوراد الاحباب، مسافرتهاى بسیار کرد و در مصر و شام[۷۵] و روم و عراق و آذربایجان و کرمان با مشایخ صوفیّه نشست و خاست داشت.
خرقه از دست صوفیّه مغرب گرفت که خود ذکر آن را ذیل «اسناد الخرقه» به شرح زیر بیان مىکند:
«و نسبت خرقه مشایخ ما به این طریقه است که مکتوب مىگردد:
اسناد الخرقه
قد صحّ بحکم العقل انّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم البس خرقته المبارکه و لباسه الشریفه على بن ابى طالب، و البس على الحسن البصرى و کمیل بن زیاد، و البس کمیل عبد الواحد بن زید، و البس هو ابا یعقوب السّوسىّ، و البس هو ابا یعقوب النهرجورىّ، و البس هو ابا عبد اللّه بن عثمان، و البس هو ابا یعقوب الطبرى، و البس هو ابا القسم بن رمضان، و البس هو ابا العبّاس بن ادریس، و البس هو داود بن محمّد المعروف بخادم الفقراء، و البس هو محمّد بن مانکیل، و البس هو شیخ الورى اسماعیل القصرى، و البس هو شیخنا آیه الکبرى ابا الجنّاب نجم الدّین احمد بن عمر الکبرى الخیوقى الصّوفىّ، و البس هو شیخ العالم قطب الوقت ابا المعالى سیف الحقّ و الدین سعید بن المطهّر بن سعید الصّوفى الباخرزى، و البس هو ابنه امام المتّقین المتخلّق بأخلاق النبیّین ابا المظفّر برهان الدّین احمد بن سعید بن المطهّر، و البس هو هذا الفقیر المؤلّف للکتاب ابا المفاخر یحیى بن احمد بن سعید سلام اللّه و رضوانه علیهم اجمعین، و عبد الواحد بن زید ینتمى فى العلم الى الحسن البصرى و فى الخرقه الى کمیل بن زیاد.
اسناد تلقین الذکر
یقول العبد الضعیف ابو المفاخر یحیى بن احمد بن سعید بن المطهّر الباخرزى انّى اخذت الذّکر و هو کلمه لا إله الّا اللّه فى عنفوان[۷۶] شبابى و اوّل ارادتى العزله و القعود فى الخلوه عن الشّیخ الرّبّانىّ و العارف الصّمدانىّ صاحب المجاهدات و الخلوات خلیفه شیخ العالم لطیف الحق و الدین مرشد السّالکین النورى، روّح اللّه بنسیم الانس روحه، و لقّننى هذه الکلمه الطّیّبه ثلاث مرّات. ثم سمعت الذّکر من مولائى و ابى شیخ الاسلام کاشف الاسرار زبده الاخیار برهان الحقّ و الدّین ابى المظفر احمد بن سعید بن المطهّر، و هما اخذ الذّکر عن حضره شیخ العالم قطب الوقت وسیله الخلق الى الحقّ ابى المعالى سیف الحق و الدّین سعید بن المطهّر الباخرزى رضوان اللّه علیه، و هو اخذه عن شیخ شیوخ الدّنیا نجم الحق و الدّین ابى الجنّاب احمد بن عمر الکبرى قدّس اللّه روحه و رضى اللّه عنه، و هو اخذه عن الشّیخ ابى یاسر عمّار بن محمّد البدلیسى بمدینه اخلاط، و اخذه هو عن الشّیخ ابى نجیب السّهروردى، و اخذ هو عن الشّیخ احمد الغزّالى، و اخذه هو عن ابى بکر النّسّاج، و هو اخذ عن ابى القاسم الکرکانى، و اخذ هو عن ابى عثمان المغربى، و اخذ هو عن ابى علىّ الکاتب، و اخذ هو عن ابى على الرّودبارى، و اخذ هو عن الجنید، و هو اخذ عن خاله و شیخه سرىّ السّقطىّ، و هو اخذ عن المعروف الکرخى، و هو اخذ عن داود الطّائى، و هو اخذ عن حبیب العجمىّ، و اخذه هو عن حسن البصرىّ، و هو اخذ عن علىّ بن ابى طالب رضوان اللّه علیه، و هو اخذ عن سیّد المرسلین صلّى اللّه علیه و سلّم و على آله الطیّبین.
طریقه اخرى فى الخرقه
یقول الفقیر بن الفقیر ابو المفاخر یحیى بن احمد بن سعید بن المطهّر الباخرزى انّ من عواطف اللّه تعالى على هذا الضّعیف انى وصلت ببلده الموحّدین تبریز حمیت عن المعاطب فى شهور سنه سبعمائه و لقیت الشّیخ الامام العالم المعمّر المحدّث بقیّه السّلف فخر الدّین عمر بن جار اللّه احمد بن جار اللّه عمر المجندرى التبریزى[۷۷] نوّر اللّه ضریحه فى غرفه الجامع و قرأت علیه نبذا من کتاب المصابیح لامام الامه محیى السّنه و اجاز لى روایه جمیع ما له فیه حقّ الروایه عنه خصوصا کتاب عوارف المعارف فانّه یرویه عن المصنّف شیخ الشّیوخ قدوه الاولیاء ابى حفص شهاب الدّین عمر بن محمّد السّهروردى قدّس اللّه روحه، و البسنى خرقه المشایخ الصّوفیه و اجاز لى لبسها و الباسها لمن طلبها منى و نمق الاجازه بانامله المبارکه، و قال البسنى شیخ الشّیوخ شهاب الدّین عمر بن محمّد السهروردى، و قال البسنى شیخى و عمّى ضیاء الدّین حجّه الاسلام ابو النّجیب عبد القاهر بن عبد اللّه السّهروردى، و قال البسنى عمّى القاضى وجیه الدین عمر بن محمّد، قال البسنى والدى محمّد بن عبد اللّه المعروف بعمویه، قال البسنى احمد الاسود، قال البسنى ممشاد الدینورى، قال البسنى ابو القاسم الجنید، قال صحبت خالى سرىّ السّقطى، و هو صحب معروف بن فیروز الکرخى، و هو صحب داود الطّائى،
و هو صحب حبیب العجمى، و هو صحب الحسن البصرى، و هو صحب امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى اللّه عنه، و هو صحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم.
و ایضا یقال انّ القاضى وجیه الدّین عمر بن محمّد البسه الخرقه اخى فرج الزّنجانى و خرقته من ابى العبّاس النّهاوندى من ابى عبد اللّه بن خفیف من ابى محمّد رویم من ابى القسم الجنید.
و یقال ایضا انّ معروف الکرخى کان غلاما لعلىّ بن موسى الرّضا فصحبه مدّه حیاته، و صحب علىّ الرّضا اباه موسى الکاظم، و هو صحب اباه جعفر الصّادق، و هو صحب اباه محمّد الباقر، و هو صحب اباه زین العابدین[۷۸] على بن حسین، و هو صحب اباه الحسین بن على و هو صحب جدّه رسول اللّه [صلّى اللّه] علیه و سلّم.
اسناد آخر له
و هکذا قال الشّیخ امام المحدّثین فخر الدین عمر المجندرانى[۷۹] التبریزى جزاه اللّه عنا خیر الجزاء ان اللّه تعالى شرفنى بصحبه شیخنا و سیّدنا کاشف اسرار الحقیقه قدوه الواصلین سعید الحقّ و الدّین وارث الانبیاء و المرسلین محمّد بن المؤید الحموى سلام اللّه علیه، و هو البسنى خرقه التصوّف و قال انّى لبستها من ید شیخ الاسلام صدر الدین ابى الحسن من ابیه الصّدر السّعید عماد الدین ابى الفتح عمر بن ابى الحسن من جدّه شیخ الاسلام محمّد حمویه، و له نسبتان نسبه الصّحبه و نسبه الخرقه. امّا نسبه الصّحبه فمع الخضر علیه السّلم، و امّا نسبه الخرقه فانّه لبس من رکن الاسلام ابى على الفارمدى، من قطب الوقت ابى القسیم الکرکانى، من الاستاد ابى عثمان المغربى، من شیخ الحرم ابى عمرو الزّجّاج، من سیّد الطائفه جنید البغدادى، من سرىّ بن المغلّس السّقطىّ، من ابى محفوظ المعروف الکرخىّ، من داود الطّائىّ، من حبیب العجمىّ، من سیّد التابعین الحسن البصرىّ، من امیر المؤمنین و یعسوب الدّین علىّ بن ابى طالب، من سیّد المرسلین و خاتم النبیّین محمّد صلّى اللّه علیه و على آله و اصحابه و اتباعه الى یوم الدّین.
طریقه اخرى فى الخرقه
یقول الفقیر ابو المفاخر یحیى بن احمد بن سعید الباخرزى انّ من لطائف اکرام اللّه تعالى بهذا الضّعیف انّى وصلت بقاهره مصر عام منصرفى من حجّ بیت اللّه و زیاره رسول اللّه و هو عام تسع و سبع مائه و نزلت فى الخانقاه المعظّم الموسوم بدار سعید السّعداء و ادرکت فیه سعاده صحبه الشّیخ العارف العالم الموحّد المحقّق الربّانى ابى الفضل کمال الحقّ و الدّین بقیه المحدّثین مربّى السّالکین قاسم بن سعید بن محمّد العذرى المغربى اعلى اللّه درجته و زاد فتوحه و سروره و قرأت علیه من احادیث رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم ما شاء اللّه و کتب المشایخ و کتاب فصوص الحکمه لشیخ المحقّقین و مرشد الواصلین ابن العربى ابى عبد اللّه محمّد بن على الاندلسى قدّس اللّه روحه و کان شیخنا مغربیا محقّقا مدقّقا ربّانیا مستورا عن الخلق بالخلق متذللا مستصغرا نفسه عند النّاس و کان عالما عارفا ببعض احوال الغیب بتعلم اللّه ایّاه و الهامه له و یتحدّث به و یتکلّم منه و رأیت منه اشیاء عجیبه و سمعت منه علوما غریبه و صحبته مده فاجاز لى ان اروى عنه الصّحیحین و الموطّأ و سائر الکتب النقلیّه و تصانیف ابن سبعین و بروایته عن مشایخه المغربیّه کما هو مکتوب فى الاجازه، و البسنى خرقه مشایخ الصوفیّه و لقّننى کلمه لا إله الّا اللّه و اعطانى بیده المبارکه سبحه بیدى و اسندها الى مشایخه المغربیّه و لقّننى الاستغفار و املا على سیّد الاستغفار، و هو قول النبىّ صلّى اللّه علیه و سلّم اللّهم انت ربّى لا إله الّا انت خلقتنى و انا عبدک و انا على عهدک و وعدک ما استطعت أعوذ بک من شرّ ما صنعت ابوء لک بنعمتک علىّ و ابوء بذنبى فاغفر لى فانّه لا یغفر الذنوب الّا انت و اوصانى ان اقرأه کلّ یوم سبعین مرّه و اعدها بالسبحه و اجاز لى لبس الخرقه و الطّیلسان و الباسها للمریدین الطّالبین و اخذ بیدى و علّمنى بلفظه و تلقینه کیفیّه المبایعه مع المریدین و قصر شعورهم بالمقراض و المعاهده مع التائبین عند اخذ ایدیهم فوجدت بکرم اللّه و فضل من الشّیخ ابى الفضل فتوحا تاما کثیره باطنیّه و الحمد للّه ربّ العالمین حمدا یلیق بعظمته و کبریائه لا إله الا هو علیه توکلت و الیه مثاب.
و به توفیق خداى تعالى در علم حدیث شست و اند شیخ محدّث مفسّر را دریافتم، بعضى را در مصر قاهره و بعضى را در بلاد شام و روم و بعضى را در عراق و آذربایجان و کرمان و بر ایشان به قدر امکان کتب احادیث و تفاسیر خواندم و جمله این مشایخ به نظر لطف و تربیت و قبول به این ضعیف نظر کردند و به اجازات عامّ و خاصّ تلفّظ کردند و در کتابت آوردند و این کتاب را محلّ بیان این معنى نیست. این معانى و اجازات و روایات در «مشیخه» این ضعیف مکتوب و مسطورست …»[۸۰] (که از آن اثرى و نشانى نیافتهام.)
کتاب مفصل و مهمّى که در مباحث مربوط به تصوّف و آداب آن از ابو المفاخر در دست است همین «اوراد الاحباب و فصوص الآداب» مطبوع درین مجلّد است که در ذیل کشف الظنون و به نقل از آن در هدیه العارفین ذکر آن آمده[۸۱] و دو جلدست. نخستین جلد که «اوراد الاحباب» باشد عبارت است از شرح اوراد و عبادات و اساس امور مرید و شجره خرقه و مقامات مراقبه. مؤلّف در سر آغاز در سبب تألیف آن مىنویسد:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه الاوّل الازل قبل الکون و المکان … خاطر جازم بود و دل عازم و امنیّت دامنگیر و نیّت صادق و تمنّى متقاضى و شفقت حاصل و همّت مایل تا خلاصه اوراد و لطف آداب که این طایفه صوفیّه و فرقه واصله … حلیه بدن و زینت باطن گردانیدهاند و ملازمت آن را بر قالب قلب واجب و لازم شناخته و در رسایل مختصر و کتب مطوّله به انامل شریفه مقیّد کتابت کردهاند به زبان فارسى جمع کرده شود و به لغت درى ترجمه کرده آید که درین دور و این دیار اکثر فقرا و اهل خرقه از لغت عربى بىنصیباند. عاقبتالامر در شهر اللّه المبارک رمضان عمت میامنه لسنه ثلث و عشرین و سبعمائه توفیق رفیق و الهام ملقّن و عنایت مرشد گشت تا این چند ورق صورت ارقام یافت و او را کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب نام شد و بر دو قسم منتصف کرده آمد:
القسم الاوّل فى بیان فصوص الاوراد و الاوقات و العبادات و اساس امر المریدین و هو اربعه، و شجره خرقه المشایخ و المقامات المراقبه و هى سبعه، و بیان انّ العقل محجوب عن اللّه تعالى، و در آخر این نصف اوّل گفته شود که این اصول و کلمات که ترجمه کرده شد از کدام کتب معتمد معتبر نقل افتاد.
و القسم الثّانى فى فصوص آداب الصّوفیّه و عقایدهم و اخلاقهم و معیشتهم و لباسهم و سماعهم و صحبتهم مع الحقّ و الخلق و شرائط الشّیخ و المرید و ما یجب علیهما و آداب الخدّام فى انواع الخدمات و الحمّام و آداب المسافر وقت السّفر و القدوم و آداب الخلوه و الاربعینیّه و ترتیب الرّیاضه و المجاهده، و در خاتمه این نصف آخر اسماء کتبى که این معانى از آنجا انتقاد افتاد مبیّن و مفصّل کرده آید …»
خاتمه نصف اوّل کتاب چنین است:
«تألیف نصف اوّل کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب بحمد اللّه و حسن توفیقه و الهامه و ارشاده و فضله و موهبه و قدرته در مقام روحانگیز دار الامان فتحآباد بر عتبه روضه مقدّسه مطهره شیخ العالم قطب الوقت سرّ اللّه فى الارض سیف الحقّ و الدّین ابو المعالى سعید بن المطهّر بن سعید الباخرزى الصّوفى رضوان اللّه و سلامه علیه.
و مجموع آنچ درین نصف اول که اوراد الاحباب لقب گشته شد ترجمه بعضى از کتاب قوت القلوب است من تصانیف … شیخنا ابو طالب المکّى رضى اللّه عنه الّا یک نیمه اوراد بامداد که در ورد اول روز نبشته شده است آن را شیخ العالم ختم المحدّثین سیف الدّین الباخرزى از احادیث صحیحین و غیرهما جمع فرموده است و بر آن اعتماد است …»
امّا چون طبع قسم اوّل مورد نظر نویسنده این سطور نبوده است براى اطلاع علاقهمندان فهرست فصوص آن جلد در اینجا درج مىشود تا بر کیفیّت مطالب اطلاع کاملتر حاصل شود.
فصّ بیان اوقات و ازمان اوراد هفتگانه روز.
فصّ بیان اوقات و زمان اوراد شب.
فصّ ذکر عمل مریدان از فرائض اوامر و فضائل نوادر.
فصّ الادعیه المختاره بعد صلاه الصّبح.
فصّ ذکر مرید بعد از نماز بامداد.
فصّ ذکر اوراد روز.
فصّ ذکر اوراد شب.
فصّ معرفت و اوقات نمازهاى فریضه.
فصّ دعواتى که مستحبّ است که چون از خواب بیدار شود در وقت تهجّد یا وقت بامداد گوید.
فصّ بیان آنچ مستحبّ است که در وقت خفتن بنده بگوید.
فصّ ذکر قسمت کردن شب جهت برخاستن و جهت خواب را و وصف شبخیزان و تهجدگذاران.
فصّ بیان ورد بنده از تسبیح و ذکر در شب و روز و آنچ مستحبّ است که شعار بنده باشد.
فصّ بیان معامله بنده در تلاوت قرآن و صفت خوانندگان قرآن چنانک حقّ آن است.
فصّ بیان نعت غافلان و صفت مکروه ایشان در خواندن قرآن.
فصّ بیان فضیلت بلند خواندن و نرم خواندن قرآن.
فصّ روز جمعه و آداب او و اعمالى که مستحب است در روز.
بیان فاضلترین اعمال بنده در روز جمعه.
ذکر غسل روز جمعه.
بیان ساعت اجابت دعا در روز جمعه.
بیان صلوات.
بیان قرائت قرآن و ذکر نمازها که در روز جمعه آمده است.
بیان سورههاى معیّن که در نماز مىخوانند.
بیان خدمت گذشتن در پیش نماز.
بیان استماع خطبه.
بیان صدقه.
ذکر قرائت فاتحه در نماز.
بیان اعمال بعد از نماز جمعه.
فصّ اساس امر المریدین (جوع، سهو، صحّت، خلوت).
فصّ شجره الخرقه المسنده الصّحیحه (اسناد الخرقه، اسناد تلقین الذکر، طریقه اخرى فى الخرقه، اسناد آخر له، طریقه اخرى فى الخرقه).
فصّ مراقبه المقرّبین و مقامات الموقنین.
فصّ بیان انّ العقل محجوب عن اللّه تعالى و هو مرآه الدّنیا و الایمان مرآه الآخره.
جلد دوم کتاب که آن را «فصوص الآداب» نامیده و درین صحایف از نظر شریف خواستاران ادب فارسى و معانى عارفانه مىگذرد متضمّن است بر آداب صوفیّه و عقاید و اخلاق و طرز معاشرت و لباس و سماع و صحبت و شرائط شیخ و مرید و آداب خدّام در انواع خدمات و حمّام و آداب مسافرت و وقت سفر و آداب خلوت و اربعین و ترتیب ریاضت و مجاهدت. مطالب این مجلّد مبتنى است بر امّهات آثار تصوّف و خود در پایان به مآخذ اشاره مىکند و مىنویسد:
«کتاب را برین سخن ختم کردیم که زیادت ازین اظهار اسرار مصلحت نیست و اخیار و ابرار ماوراء این معانى ذکر کردن پسندیده نداشتهاند و الحمد للّه شکرا این کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب را جمع کرده شد به تمام در مقام روحانگیز دار الامان فتحآباد بر در روضه مطهره مقدسه شیخ العالم ختم المحدّثین سیف الحقّ و الدین سعید بن المطهّر بن سعید الباخرزى رضوان اللّه و سلامه علیه در شهورى که آخر او عشر ذوالحجه اربع و عشرین و سبع مائه (۷۲۴) بود بتوفیق اللّه القادر الوهاب … و این نصف آخر را که فصوص الآداب است ازین کتب و رسایل معتبره معتمده که ذکر کرده مىشود نقل افتاد: اولها قوت القلوب للشیخ ابى طالب المکّى رضى اللّه عنه و آداب المریدین للشیخ ضیاء الدّین ابى نجیب السّهروردى و عوارف المعارف للشیخ شهاب الدّین عمر السّهروردى و رساله الخلوه و رسالتین فى آداب الصّوفیّه للشیخ نجم الدّین الکبرى و رساله وصیّه السّفر للشیخ سیف الدّین الباخرزى و حلیه الابدال و رساله امر المربوط و کتاب کنه ما لا بدّ للمرید للشیخ ابن العربى محى الدّین و منازل المریدین للشیخ ابى عبد اللّه
المرجانى قدس اللّه ارواحهم و رضوان اللّه و سلامه علیهم اجمعین. و در وقت تألیف این نصف آخر این یازده نسخه در نظر و ذهن این ضعیف بود و این کلمات ترجمه خلاصه کلم و فصل الخطاب این کتب است …» (۱)
وقفنامه محى الدّین ابو المفاخر یحیى
یکى از آثار مهم و تاریخى مؤلّف این کتاب وقفنامه مفصّل و مشروحى است که طبق آن املاک و رقبات چندى را بر روضه فتحآباد (یعنى مزار سیف الدّین باخرزى) وقف و عوائد آنها را بر مبناى اصول و شرائطى که در متن وقفنامه ذکر کرده است به مصارف معیّن برسانند که اهمّ آنها مراقبت در نگاهدارى روضه شیخ و اطعام مجرّدان و مسافران و امور خیر و برّ دیگر از همین قبیل است.
سوادى از متن این وقفنامه که به دست افتاده است به صورت حروفى و با به دست دادن ترجمه روسى و عکس وقفنامه در شهر تاشکند (۱۹۶۵) توسّط ا. د. چخویخ به طبع رسیده است.
متن این وقفنامه بالغ بر ۹۹۴ سطر یعنى حدود هشتاد صفحه چاپى است.
جزین وقفنامه ابو المفاخر یحیى بن احمد باخرزى وقفنامه کوچکترى دارد که متن آن نیز در همین کتاب به طبع رسیده است. چون نقل و طبع متن وقفنامه خارج از موضوع این کتاب و موجب تطویل این مقدّمه خواهد بود قسمتهائى چند از آن را در زیر مىآورد تا شمّهاى از نکات و اصول آن در دسترس علاقهمندان قرار گیرد.
«… بعد از حمد و ثناى بارى … وقف کرد … برهان الطّریقه … محى الحقّ و الدّین …
ابو المفاخر شیخ یحیى بن … شیخ برهان الحقّ و الدّین … ابى المظفّر احمد بن … شیوخ العالم[۸۲] …
شیخ سیف الحقّ و الدّین … ابى المعالى[۸۳] سعید بن المطهّر بن سعید الباخرزى … که بعد از انقضاى اعمار و انتهاى آمال ایشان ثواب اعمال و جزاى کردار ایشان منقضى و منتهى نگردد و اثر خیرات و پاداش حسنات ایشان تا روز شمار به ارواح مقدّسه و اشباح مطیّبه ایشان متواتر و متوالى مى شود.
پس وقف و صدقه کرد این مجلس عالى شیخ محى الحقّ و الدّین … در حال حیات خود و بعد وفات خود در وقت نفوذ تصرّفات خود در همه وجوه به طوع و رغبت از پاکیزهترین اموال خود و نفیسترین املاک خود …، و همگى دیه فار کن را که از دیههاى بخاراست …، و همگى دیه اشمیون را که از دیههاى بخاراست از عمل در آبخور جوى نوخس و جوى خاصّ این اشمیون با همگى عقارات و ضیاعات وى …، و همگى دیهچه عبادى را که از دیهچههاى بخاراست …، و همگى دیهى را که معروف است به قشلاق بیجگى که از قشلاقات بخاراست …، و همگى صد پاره زمین را که معروف است به زمینهاى عزیز لنگ و زمینهاى گردونکش …، و همگى دیه رخنجدیزه را که از دیههاى بخاراست …، و همگى زمینها و باغکندها را که در دیه حوض عروسان کهنه است که از دیههاى بخاراست …، و همگى قصبه فتحآباد را که از مضافات بخاراست …
و بنا کرده این شیخ عالم سیف الحقّ و الدّین است قدّس اللّه تعالى و روحه و تربت این شیخ عالم در وى است با خانقاهى که مبنى است در جنب تربت و در وى خلوت خانهاى فقر است و بیوتات مجاور آن و خارج این تربت فضائى است …، و این دیهها و مواضع که ذکر کرده و وقفیّت وى درین وقفنامه شده است و بعد ازین خواهد شد برین تربت و برین خانقاه و برین فضا موقوفه است …، و همگى دیه فریشون را که از دیههاى بخاراست …، و همگى دیه زرینه را که از دیههاى بخاراست … و همگى دیه کاواکدیزه را که از دیههاى بخاراست …، و همگى یک تیر از دو تیر و همان نیمه مشاع دیه کاسره را که از دیه هاى بخاراست …، و همگى یک تیر از دو تیر و همان نیمه مشاع از همگى دیه گوشک آسیا و راخکند را که از دیههاى بخاراست … و اقرار کرد و اعتراف نمود این واقف مذکور … به معرفت آنچه این وقف متناول وى است و به معرفت آنچ استثنا کرده شده است درین وقفنامه شیئا فشیئا و دیده است این جمله را که درین وقفنامه است از محدودات موقوفه و مستثنیات … وقف کرد این مواضع را که وقفیّت وى بیان کرده شده است
درین وقفنامه بر عمارت روضه مقدّسه مطهّره جدّ خود شیخ شیوخ العالم شیخ سیف الحقّ و الدّین ..
که مذکورست در عمارت خانقاه که مسکن فقرا و مجاوران این روضه مقدّسه مطهّره است …
و شرط فرمود این واقف مذکور مدّ اللّه تعالى عمره که ازین مواضع که وقفیّت وى بیان کرده شده است درین وقفنامه آنچ حاصل آید بعد از حصص مزارعان همه را جمع آرند در انبارهاى خانقاه … بعد از آن ابتدا کند متولّى این موضع موقوفه به مشورت و صوابدید خادمان و ساکنان این خانقاه به خرجى که سبب بقا و عمارت این موقوفه باشد، باز بعد از آن به ترمیم این روضه مقدّسه مطهّره و خانقاه که متّصل این روضه است … و باز به عمارت منازل نزول مسافران و اصطبل معهود مخصوص دواب ایشان، و باز به عمارت و ترمیم گرمابه … بعد ازین انواع عمارات که بیان کردیم آنچ باقى ماند انواع فروش مناسب که ما یحتاج روضه و خانقاه و جماعتخانه و خلوتخانههاى مجرّدان و مسافران باشد از قالى و نمد و بوریا و گلیم بخرند و آماده و مهیّا دارند، و باز آلات و استعداد (؟) و ادوات مطبخ خانقاه که دربایست وقت باشد بسازند مثل دیگهاى رویین و سنگین بزرگ و خرد و طبق مسین و سفالین و هاون و خارغانها[۸۴] و پاتیله و انواع کاسهها و سبوى و کوزه مسین و سفالین و اصلاح آلات کهنه و شکسته و عمارت مطبخ چنانکه دربایست و مناسب وقت باشد بکنند، و دیگر بعد از آن آنچ در سراجى خانه خانقاه به کار آید مرتّب گردانند مثل قنادیل حلبى و سرشمعهاى رویین و برنجین و مشاعیل آهنین و چراغدانها و چراغواره سفالین … و هم به جهت روضه مطهّره شیخ العالم را رضوان اللّه علیه شمع موم آماده گردانند …، و بعد ازین مصالح ضرورى که بیان کردیم باید که هر روز در مطبخ خانقاه نان و آش بپزند در هفتهاى یک روز بىگوشت پزند و شش روز با گوشت پزند …، و دیگر باید که در هر ماهى ساکنان هر و خانقاه و مسافران و مجاوران فقرا و خادمان را که به مصالح خانقاه قیام نمایند قدرى صابون بدهند تا جامها را بشویند …[۸۵]
و امّا تولیت این اوقاف و خانقاه و روضه را که مذکور گشته است تفویض کرد این واقف مذکور تا مدّت یک سال پیوسته ازین تاریخ که به آخر یاد کرده مىشود به این دو صوفىزاده عزیز که خادمان خانقاهاند و همان حاجى عبد اللّه بن محمّد و اخى عبد الصّمد بن الحسن الفتحآبادى و ایشان را متولّى گردانید و از دست و تصرّف خود بیرون آورد … (و بعد مقدار نُه صفحه اختصاص دارد به شرائط و وظائف ناظران وقف و متولیان بعدى که از حیث مقام و نسبت چه وضعى باید داشته باشند) … و شرط دیگر آن فرمود که کتابى را که این واقف مذکور سلمه اللّه آن را تألیف و تصنیف کرده است در علم طریقت و آن را کتاب اوراد الاحباب و فصوص الآداب نام نهاده که هر کس که از بندگان خداى که خواهد تا آن کتاب را بنویسد به خطّ خود یا استکتاب کند خواه در فتحآباد و خواه در شهر بخارا و نواحى او باید که متولّى و خادمان خانقاه از مال این اوقاف کاغذ و سیاهى و قلم به آن کس دهند همان مقدار که کفایت آید تا او به جهت خود این کتاب را بنویسد ..»[۸۶]
یحیى باخرزى، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ۱جلد، انتشارات دانشگاه تهران – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۳٫
[۱] ( ۱)- در« تاریخ ادبى ایران» تألیف ادوارد براون از سیف الدین بعنوان خلیفه نجم الدین کبرى ذکر مىشود آنچه در« تاریخ ادبیات در ایران» تألیف دکتر ذبیح اللّه صفا( ۲: ۸۵۶- ۸۵۸) آمده خلاصه مقاله سعید نفیسى است.
کارل بروکلمن در« تاریخ ادبیات عرب»( ذیل سوم) در جائى که از« وقایع الخلوه» تألیف سیف الدین نام مىبرد اطلاعاتى مختصر در احوال او ذکر مىکند. فریتز مایر(reieM .F ) در مقدمه آلمانى که بر متن عربى« فوائح الجمال و فواتح الجلال» تألیف نجم الدین کبرى نوشته است شرح مختصرى هم در ترجمه حال سیف الدین دارد.
[۲] ( ۱)- تاریخ جهانگشا، ج ۳: ۹٫
[۳] ( ۲)- این مطلب را تنها سعید نفیسى در مقاله خود از نسخه خطى ملکى خود نقل مىکند. در چاپ ناقصى که ازین کتاب بنام« ثمره شجره نجوم»( لکهنو، ۱۳۲۰ ق) شده است چنین مطلبى دیده نمىشود. در دو نسخه خطى متعلق به کتابخانه مرکزى دانشگاه طهران و کتابخانه دانشکده حقوق طهران نیز این مطلب نیست. ما به نسخه متعلق به سعید نفیسى نگاه کرده و از ان نقل کردهایم.
[۴] ( ۳)- باید توجه داشت که جهانگشا یک سال قبل از وفات شیخ و اثمار الاشجار میان سالهاى ۶۷۹- ۶۹۱ تألیف شده است.
[۵] ( ۴)- فؤاد کوپرولو در دائره المعارف اسلامى و آقاى سعید نفیسى در مقاله خود کنیهاش را« ابو المعانى» مىنویسند. این سهو ظاهرا مأخوذ از نسخ چاپى نفحات الانس است.
[۶] ( ۱)- مجمل فصیحى( ۲: ۲۶۳، ۲۹۰، ۳۱۶، ۳۱۷، ۳۱۹، ۳۲۸، ۳۲۹ و ۳: ۴۹، ۹۰)، تاریخ گزیده( ص ۷۹۱)، حبیب السیر( ۳: ۶۴)، تذکره الاولیاء محرابى( ص ۷۷- ۸۹)، رشحات عین الحیاه( ص ۳۰)، روضات الجنات فى تاریخ هرات( ۱: ۲۲۳- ۲۲۵)، تاریخ ملازاده( ص ۴۰- ۴۲ و ۶۸).
[۷] ( ۲)- نگاه کنید به موارد عدیده در همین مجلد که از آن کتاب چاپ شده است.
[۸] ( ۳)- قندیه، ص ۶۴٫
[۹] ( ۱)- در نسخه موسوم به المشیخه( شماره ۲۱۴۳ کتابخانه مرکزى دانشگاه در صفحه ۱۸۵) که داستانى صوفیانه از سیف الدین نقل شده نام او و پدرانش بهمین ترتیب آمده است.
[۱۰] ( ۲)- یاقوت، ۱: ۴۵۸٫
[۱۱] ( ۳)- تاریخ ملازاده، ص ۴۲٫
[۱۲] ( ۴)- خزینه الأصفیاء، ۲: ۲۷۳- ۲۷۴٫
[۱۳] ( ۵)- فریتز مایر تولد او را ۵۸۵ ضبط کرده است و معلوم نیست از کدام مأخذ این تاریخ را به دست آورده است.
[۱۴] ( ۶)- اگر چه فصیح خوافى وفات شیخ را ذیل سال ۶۴۶ ضبط کرده است ولى مىنویسد که دیگران سال ۶۵۹ را سنه وفات شیخ دانستهاند.
[۱۵] ( ۱)- بنقل از مقاله سعید نفیسى، مجله دانشکده ادبیات، ج ۲ ش ۴: ۱- ۵٫
[۱۶] ( ۲)- الجواهر المضیئه فى طبقات الحنفیه، ۱: ۲۴۹٫
[۱۷] ( ۳)- تاریخ ملازاده، ص ۴۰- ۴۲٫
[۱۸] ( ۴)- فرتیزمایر در مقدمه بر فوائح الجمال( ص ۴۲- ۴۳) سنه ۶۴۵ و باربیه دو منار در فرهنگ جغرافیائى ایران( ترجمه ملخص و مستخرج یاقوت) سال ۶۴۸ را ضبط کردهاند! در تاریخ وصاف آمده است که« شیخ الشیوخ سیف الدین الباخرزى در عهد آلغو به نداى« ارجعى» ازین سراچه ناپایدار به دار القرار خرامید»( چاپ سنگى ص ۱۵) و بنا بر« طبقات سلاطین اسلام» آلغو در ۶۵۹ به سلطنت رسیده است.
[۱۹] ( ۱)- اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ورقa 87( جلد اول).
[۲۰] ( ۱)- در مجمل فصیحى آمده است که حدیث بر شیخ شهاب المله و الدین ابو جعفر عمر السهروردى الکبرى قدس سره خواند( ذیل حوادث سال ۶۴۶).
صاحب تاریخ ملازاده مىنویسد روایت ایشان در علم حدیث از امام صاین الدین است( ص ۴۰)، و جاى دیگر مىگوید امام رکن الدین الشهید از اساتید شیخ بود.
در الجواهر المضیئه آمده است که:« تفقه على شمس الائمه الکردرى». همین مؤلف ذیل احوال رشید الدین یوسف بن محمد فیدى، سیف الدین را از شاگردان وى مىنویسد.
[۲۱] ( ۲)- تقریبا همه مآخذ مهم متذکر این مطلب شدهاند و نام سیف الدین را در ردیف خلفاى شیخ نجم الدین ذکر کردهاند.
[۲۲] ( ۳)- اوراد الاحباب، ورقa 64.
[۲۳] ( ۱)- اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ورقb 64.
[۲۴] ( ۲)- ذیل حوادث ۶۴۶ مأخوذ از« ذیل بارتلد»، درباره شیخ تاج الدین محمود اشنهى به حواشى صفحات ۳۰۷ و ۳۵۲« شد الازار فى حط الاوزار عن زوار المزار» مراجعه شود.
[۲۵] ( ۱)- اوراد الاحباب و فصوص الآداب ص ۲۷۰ چاپ حاضر.
[۲۶] ( ۲)- بنقل بارتلد در قسمت منتخبات متون نقل شده در ذیل ترکستان، ص ۱۳۶٫
[۲۷] ( ۳)- جهانگشا، ۳: ۹٫
[۲۸] ( ۴)- جامع التواریخ، ۱: ۵۸۱٫
[۲۹] ( ۵)- نام او به اشکال مختلف در متون آمده و مرحوم محمد قزوینى در حاشیه جهانگشا آنها را نقل کرده است و درینجا شکل مضبوط آن مرحوم مناط نقل قرار گرفت.
[۳۰] ( ۶)- سمط العلى للحضره العلیا، ص ۴۳ و تذکره الاولیاء محرابى کرمانى، ص ۷۹٫
[۳۱] ( ۱)- دیوان خواجوى کرمانى، ص ۵۹۸- ۶۰۰٫
[۳۲] ( ۲)- مناقب العارفین، ۱: ۱۴۳- ۱۴۵٫
[۳۳] ( ۱)- مناقب العارفین، ۱: ۲۶۷٫
[۳۴] ( ۲)- روضات الجنات، حاشیه ص ۱۸٫
[۳۵] ( ۳)- آقاى محمد تقى مدرس رضوى در کتاب احوال و آثار طوسى( ص ۳۳۳) بنقل از« جنگى» رباعى مذکور را با اختلافات مختصر و بدون انتساب به خواجه با رباعى جوابیه از سیف الدین باخرزى بشرح زیر نقل مىکند:
هله اى سیف دین باخرزى | باللّه ار تو به ارزنى ارزى | |
کى تو با آدمى توانى زیست | چون ترا گفتهاند باخرزى! | |
جواب
برو اى دوست طاعتى مىکن | تا به کى فسق و معصیت ورزى | |
آخر عمر با تو خواهم زیست | چون مرا گفتهاند باخرزى! | |
[۳۶] ( ۱)- رشحات عین الحیات، ص ۳۰٫
[۳۷] ( ۲)- بنقل بارتلد از ملحقات الصراح در« ذیل ترکستان» ص ۱۳۶٫
[۳۸] ( ۳)- حبیب السیر، ۳: ۶۴٫
[۳۹] ( ۴)- مجمل فصیح خوافى ذیل حوادث سال ۶۴۶٫
[۴۰] ( ۱)- قندیه، ص ۶۴٫
[۴۱] ( ۲)- قندیه، ص ۶۴- ۶۵٫
[۴۲] ( ۱)- نفحات الانس، ص ۴۳۱٫- حبیب السیر، ۳: ۶۱٫- مجالس العشاق، ص ۱۱۲٫
[۴۳] ( ۲)- نفحات الانس، ص ۴۳۲٫- حبیب السیر، ۳: ۶۱٫
[۴۴] ( ۳)- بستان السیاحه، ص ۱۶۹٫
[۴۵] ( ۴)- هدیه العارفین.
[۴۶] ( ۵)-eaimedacA eacelhtoilbiB muilatneirO mucidoC sugolataC -ejeoG ed .J .M seirarbiL eht ni .ssm cibarA fo tsildnaH -eveohrooV .P .v .lov ،eaivataB -sinudguL و نیز به. ۹۵۷I ،nedieL — nedieL fo ytisrevinU eht fo
[۴۷] ( ۶)- اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ص ۲۵۷٫
[۴۸] ( ۱)-G .M .D .Z جلد ۵۷ صفحات ۳۴۵- ۳۵۴٫
[۴۹] ( ۲)- مجله دانشکده ادبیات، ج ۲ شماره ۴٫
[۵۰] ( ۳)- سخنان منظوم ابو سعید ابو الخیر، ص ۶۰٫
[۵۱] ( ۴)- به شماره ۹۳۴۸٫rO – بنقل از مقاله زکى ولیدى طوغان درباره بعضى نسخههاى فارسى و عربى و ترکى لندن و طهران، مندرج در.D .E .T .I ، جلد سوم ۱۹۶۰، صفحات ۱۳۳- ۱۶۰٫
[۵۲] ( ۵)- فهرست« کرافت» شماره ۱۹۹٫
[۵۳] ( ۱)- سفرنامه ابن بطوطه، ص ۳۷۳٫
[۵۴] ( ۲)- مجمل فصیحى خوافى ذیل حوادث ۶۴۶٫
[۵۵] ( ۳)- وقفنامه، ص ۱۰۰٫
[۵۶] ( ۴)- مجمل فصیحى خوافى شهادت جلال الدین را ذیل سال ۶۶۰ ضبط کرده است.
[۵۷] ( ۵)- الجواهر المضیئه ۱: ۲۴۹٫
[۵۸] ( ۱)- بنقل بارتلد در« ذیل ترکستان».
[۵۹] ( ۲)- در متن ملازاده: مطهر الدین.
[۶۰] ( ۳)- تاریخ ملازاده، ص ۴۳٫
[۶۱] ( ۴)- سمط العلى للحضره العلیا، ص ۴۳- ۴۴٫
[۶۲] ( ۱)- سمط العلى للحضره العلیا، ص ۵۸
[۶۳] ( ۲)- براى تفصیل نگاه کنید به شد الازار، حاشیه ص ۱۲۱٫
[۶۴] ( ۳)- مجمل فصیحى خوافى ذیل حوادث سال ۶۴۶٫
[۶۵] ( ۱)- تذکره الاولیاء محرابى کرمانى، ص ۷۸- ۸۱٫
[۶۶] ( ۲)- همان کتاب، ص ۸۹ و حاشیه آن.
[۶۷] ( ۱)- مناقب العارفین، ص ۱۴۳- ۱۴۵ و ۲۶۷٫
[۶۸] ( ۲)- تذکره الاولیاء محرابى، ص ۷۱- ۸۹٫
[۶۹] (*) مظهر الدین و برهان الدین برادران اعیانى بودهاند و با جلال الدین برادران علاتى( وقفنامه، ص ۱۰۰).
[۷۰] ( ۱)- همان کتاب، ص ۸۷- ۸۸٫
[۷۱] ( ۱)- مجمل فصیحى خوافى نیز همین تاریخ را مىنویسد. اما مؤلف کشف الظنون( ۱: ۱۵۰) و به تبع او مؤلف هدیه العارفین( ۲: ۵۲۵- ۵۲۶) سال ۷۲۴ را تاریخ وفات او دانستهاند.( اینکه ابن بطوطه او را دیده است خود دلیل بر غلط بودن تاریخ ۷۲۴ مىشود چون ابن بطوطه در حدود ۷۳۵- گویا- به بخارا رسیده است، مجتبى مینوى.)
[۷۲] ( ۲)- تاریخ ملازاده، ص ۴۰- ۴۳٫
[۷۳] ( ۳)- سفر نامه ابن بطوطه، ص ۳۷۳٫
[۷۴] ( ۴)- تاریخ ملازاده، ص ۴۰- ۴۲٫
[۷۵] ( ۵)- از جمله در ص ۹۴ کتاب حاضر مىنویسد: در شام بودم».
[۷۶] ( ۱)- اصل: عنوان.
[۷۷] ( ۱)- در صفحه ۲۹« المجندرانى»،- ظاهرا فخر الدین ابو جعفر عمر بن احمد بن عمر الجندرانى مرادست که ابن الفوطى( مجمع الآداب، چاپ بغداد الجزء الرابع القسم الثالث ص ۲۶۶) او را دیده است و در روضات الجنان که دانشمند بزرگوار حضرت جعفر سلطان القرائى چاپ کرده است نیز دو جا ازو یاد شده( ۱: ۲۹۶، ۳۹۳) و آقاى سلطان القرائى در تعلیقات آن به تلخیص عبارت ابن الفوطى پرداختهاند( ص ۵۷۸)
[۷۸] ( ۱)- اصل: بن على.
[۷۹] ( ۲)- در صفحه ۲۸ س ۱۲ المجندرى.
[۸۰] ( ۱)- اوراد الاحباب، ورقa 64 تاa 66.
[۸۱] ( ۲)- ایضاح المکنون ۱: ۱۵۰، هدیه العارفین ۲: ۵۲۵- ۶۵۲، فریتز مایر کتاب مذکور را در کتابخانه ایاصوفیه( شماره ۴۷۹۲) دیده و در مقدمه فوائح الجمال از آن استفاده برده است، ولى نام آن را ذکر نمىکند.
[۸۲] ( ۱)- ظاهرا شیخ العالم درست است.
[۸۳] ( ۲)- در متن وقفنامه« ابى المعانى» آمده، ولى در عکس نسخه خطى« ابى المعالى» که صورت صحیح کنیه سیف الدین است مندرج است.
[۸۴] ( ۱)- کذا در اصل، در لغت ناظم الاطباء به همین وجه ضبط شده است، در ترکى« قازقان» تلفظ مىشود.
[۸۵] ( ۲)- و شرائط دیگر از این قبیل که در متن وقفنامه باید خواند و به علت تفصیل از نقل بیش ازین خوددارى مىشود.
[۸۶] یحیى باخرزى، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ۱جلد، انتشارات دانشگاه تهران – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۳٫