خاندان حضرت امام سجاد (ع)

زندگینامه زیدبن علی(ع)فرزند امام سجاد (ع)(قسمت اول)

 

فصل اول : ويژگى هاى شخصى 
بسم اللّه الرحمن الرحيم
پدر زيد بن على (ع )  
پدر عاليقدر زيد، امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) امام چهارم شيعيان است ، او امامى معصوم و شخصيتى بى نظير بود. البته شرح حال اين پيشواى بزرگ اسلام در كتب مستقل و ارزنده نوشته شده است و ما در اينجا لازم نمى دانيم كه به نحو تفصيل متعرض حالات ايشان شويم ، فضائل اين امام عاليمقام بى كران و بى انتها است .

((كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم ))

امّا بنحو اشاره در زهد و تقوا مردى بى نظير بود (( كان قد بلغ الغاية فى العبادة و التدين )) (1) يعنى او به انتها درجه تقوا و تدين نائل شده بود. بطورى كه از كثرت عبادت ، بستگان و آشنايان ايشان وحشت هلاكت او را داشتند، و آن حضرت را از عبادات طاقت فرسا و مشقت آميز نهى مى كردند، ولى او ترتيب اثر نمى داد، و يك لحظه از توجه به خدا غافل نبود.
او در علم و فقه و فضائل همتائى نداشت (( فلم ير هاشميا افضل و لا افقه منه )) (2) در بين خاندان بنى هاشم از او افضل و افقه ديده نشد وى در كرم و احسان وجود و سخاوت ضرب المثل بود.
(( و كان يخرج فى الليل حاملا الدنانير و الدراهم فيوزعها على الفقراء…)) (3) يعنى (در نيمه هاى شب ، پول و خرجى را خود شخصا به در خانه تهيدستان مى برد و بين آنان تقسيم مى كرد) پس از آنكه حضرت را مسموم ساختند و چشم از جهان بست ، فقرا فهميدند كه ، سرپرست و دلسوز آنان ، امام سجاد بوده است .

 

 

موقعيت سياسى امام سجاد (عليه السلام ) 
وى در انقلاب كربلا دوش بدوش پدر معصومش امام حسين (عليه السلام ) و ساير شهدا همراه بود و خداوند او را بوسيله بيمارى از مرگ در آن موقعيت حساس نجات داد، او در سخت ترين دوره ها بار مسؤ وليت امامت را به دوش كشيد و به خاطر نجات توده ها از اسارت ، زنجير اسارت را به خود حمل كرد و پس از واقعه عاشورا در كوفه و شام و سپس در مدينه به رسالت الهى و انقلابى خويش ادامه داد.
امام در عصرى قرار گرفته بود كه فشار و خفقان و رعب از ناحيه حكومت اموى همه جاى كشور وسيع اسلامى آن روز را احاطه كرده بود.
عصر امام سجاد، عصر نهضتها و خونخواهى و قتل و كشتار بود. او رسما نهضت مقدس مختار بن ابى عبيده ثقفى را چون در راه هدف صحيح و طرفدارى از حكومت علوى و انتقام خون شهيدان كربلا بود تصويب كرد و مختار را مورد تفقد و مرحمت قرار مى داد.(4)

 

 

امام سجاد (ع ) و فتنه عبداللّه زبير 
در فتنه عبداللّه زبير و قيام او عليه بنى اميه ، امام معصوم ما به هيچ وجه دخالت نداشت ، چون قيام فرزند زبير بخاطر برگرداندن مجراى خلافت به مسير اصلى خود نبود، بلكه نهضتى بود كه روى منافع شخصى خود عبداللّه و طرفدارانش دور مى زد، و از حقوق از دست رفته ملت اسلام مخصوصا حق اهل بيت پيامبر سخنى در ميان نبود، لذا امام سجاد در اين موقعيت سخت به فكر فرو رفته بود و از سرنوشت امت بسيار بيمناك بود. ابوحمزه ثمالى ، يار وفادار حضرتش مى گويد:(5)
((به در خانه امام سجاد رسيدم ، خواستم دق الباب كنم ، ادب نسبت به امام اين اجازه را به من نداد، نشستم تا خود امام از خانه بيرون آمد، سلام و عرض ادب كردم ، جوابم داد و مرا دعا فرمود. آنگاه با او به كنار ديوارى رسيديم .
فرمود: ابا حمزه اين ديوار را مى بينى ؟
عرض كردم : بلى ، فرزند پيغمبر. فرمود: روزى بر همين ديوار تكيه زده بودم و بسيار محزون و گرفته بودم ، ناگهان مردى خوش صورت و خوش لباس بر من ظاهر شد، و روبروى من به من مى نگريست ، سپس گفت : اى على بن الحسين ، چرا تو را غمگين و محزون مى بينم ؟ آيا بر دنيا غصه مى خورى ؟ و حال آنكه رزقى است حاضر، و خوب و بد از آن برخوردارند، گفتم : نه براى دنيا غصه اى ندارم ، گفت : و اگر ناراحتى تو براى آخرت است ، و حال آنكه آن وعده ايست درست و ملكى قاهر بر آن روز حاكم است ، گفتم : نه براى آخرت هم نگران نيستم ، پرسيد: پس اين گرفتگى و حزن تو از چيست ؟
گفتم : از سرنوشت ملت اسلام ، از فتنه پسر زبير بيمناكم .(6)
امام سجاد، در زمان حكام جنايتكار اموى تحت نظارت مستقيم و يا غير مستقيم آنان قرار گرفته بود. و تمام حركات و سكنات حضرتش را مراقب بودند. و امام را از بيان احكام الهى و حتى مسائل فرعى فقهى باز مى داشتند و بارها او را با وضع رقت بار و توهين آميز به دربار احضار مى كردند.(7)

 

 

فرزندان امام سجاد (عليه السلام ): 
طبق نقل مرحوم شيخ مفيد (8) تعداد اولاد امام چهارم 15 نفرند، چهار دختر و يازده پسر كه عبارتند از:
1 – امام محمّد باقر (عليه السلام ) 2 – عبداللّه 3 – حسن 4 – حسين 5 – زيد 6 – عمر 7 – اصغر 8 – عبدالرحمن 9 – سليمان 10 – على 11 – خديجه 12 – محمّد اصغر 13 – فاطمه 14 – عليه 15 – ام كلثوم

 

 

مادر زيد (ع ) 
در نام مادر وى اختلاف است ، بعضى او را به نام ((جيداء)) يا ((جيّد)) ياد كرده اند (9) و بعضى نام او را ((حيدان )) مى دانند (10) و در روايتى امام سجاد (عليه السلام ) او را به نام ((حوراء)) مى خواند(11)
او كنيز بود شايسته و با نجابت ، كه مختار بن ابى عبيده ثقفى او را به سى هزار درهم خريد، (12) اين در نظرش جلوه كرد و او را خوشايند شد، كه با خود گفت : نه ، من لياقت اين زن را ندارم ، او شايسته على بن الحسين (عليهماالسلام ) است و او را به عنوان هديه اى ارزنده به خدمت امام فرستاد، و اين بانو از امام چهارم داراى چهار فرزند شد، سه پسر و يك دختر، فرزند اول او، قهرمان كتاب ما زيد (عليه السلام ) ناميده شد. و سه فرزند ديگر عمر، على و خديجه نامگذارى شدند.(13)
اين بانو، زنى با نجابت و پرهيزگار و پاكدامن بود. روزى امام باقر (عليه السلام ) چشمش به زيد افتاد، فرمود: (( لقد انجبت ام ولدتك يا زيد )) يعنى اى زيد مادر نجيبى تو را زاده است .(14)

 

 

مشخصات زيد (عليه السلام ) 
نام مقدس او همانطورى كه مبسوطا خواهد آمد ((زيد)) است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) قبل از ميلاد او، اين نام را برايش انتخاب كرد.
لقب هاى او عبارتند از:
1 – ((شهيد)) كه در بعضى روايات او را با اين لقب ياد كرده اند. 2 – (( حليف القرآن )) يعنى هميپيمان قرآن . بخاطر ممارست و ارتباط فراوان او با كتاب خدا اين لقب براى او يادگار مانده است . 3 – (( زيدالازياد)) كنايه از مقام والا و عظمت و شخصيت بى نظير او نسبت به همنام هاى او (مانند: زيد بن حارثه ، زيد بن ارقم ، زيد بن حسن ،…) مى باشد.(15)
كنيه او ((ابوالحسين )) است به خاطر اينكه يكى از فرزندان رشيد او به نام حسين بود، بنابراين او را به اين كنيه مى خوانند.(16)

 

 

نقش انگشتر 
بزرگان صدر اسلام و نيز در زمان ائمه (عليهم السلام ) مسلمين روى نگين انگشتر خود جمله و مطلبى را حك مى كردند كه در واقع اين به حساب شعار فكرى و تجلى روحى شخص گذاشته مى شد.
زيد كه مظهر جميع صفات عاليه بود، دو صفت از بهترين صفات كماليه را كه عبارت از ((صبر)) و ((راستگوئى )) مى باشد شعار خويش قرار داد و نگين انگشتر خود را با آن زينت داده بود و آن دو جمله (( اصبر تؤ جر – اءصدق تنجح )) يعنى ((شكيبا باش تا به پاداش آن برسى )) و ((راستگو باش تا نجات يابى )) نقش خاتم ((زيد)) فرزند انقلابى امام سجاد (عليه السلام ) بود.(17)

 

 

سيماى زيد (ع ) 
زيد (عليه السلام ) داراى قامتى رشيد بود و صورتى زيبا و با ابهت داشت كه متانت و وقار از آن به خوبى آشكار بود.
چشمان درشت و سياه و جذاب با ابروانى كشيده و نزديك به هم و محاسنى پرپشت و پيشانى برجسته و بلند و بينى برآمده و كشيده او هر بيننده را به ياد صورت زيبا و نمكين جدش رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى انداخت .
موى سر و صورتش سياه بود، ولى در اواخر عمر گرانمايه اش با تارهاى سفيدى ، محاسن او جو و گندمى نمايش مى داد.(18)
فروغ معنوى و نور ايمان در صورت او بيننده را مجذوب خود مى ساخت ، بطورى كه خصيب وابشى مى گويد: (( كنت اذا راءيت زيد بن على (عليه السلام ) رايت اسارير النور فى وجهه )) يعنى هرگاه زيد بن على را مى ديدم فروغ نور را در صورتش مشاهده مى كردم .(19)

 

 

همسران وى 
او در طول زندگى خود سه زن عقدى و سه كنيز داشت اولين همسرى كه زيد (عليه السلام ) انتخاب كرد ((ريطه )) دختر ابى هاشم عبداللّه بن محمّد حنفيه بود، اين زن از بانوان با شخصيت و بنام بنى هاشم بود، او در اواخر عمر دو زن ديگر در شهر كوفه اختيار كرد.(20)

 

 

فرزندان زيد 
او داراى چهار فرزند پسر بود كه هر يك خود شخصيتى برازنده و عالم و مجاهد بودند، به نامهاى يحيى ، (كه مادرش ريطه است ) عيسى ، حسين و محمّد (كه مادر اين سه نفر كنيز بودند).
و ما، در همين كتاب (فصل شانزدهم ) شرح حال آنها را به تفصيل نگاشته ايم .

 

 

 

فصل دوم :تولد

تاریخ تولد

روز ولادت ((زید)) به هیچ وجه مشخص نیست و بین مورخین در سال ولادتش نیز اختلاف است .
ابن عساکر (متوفاى ۵۷۱ ه‍ ق ) سال تولد او را ۷۸ ه‍ ق مى داند (۲۱) و مورخ دیگر به نام ممحلى (متوفاى ۶۵۲ ه‍ ق ) سال ولادت او را ۷۵ ه‍ ق یاد مى کند (۲۲) و برخى سال میلاد او را سنه ۸۰ پنداشته اند.(۲۳)
گرچه دانشمند بزرگ شیعه ، شیخ مفید (۲۴) یادى از سال ولادت او نکرده ، امّا نتیجه کلام وى مؤ ید قول ابن عساکر در تهذیب است ، زیرا روایات متفق است که عمر گرانمایه حضرت زید (علیه السلام ) در موقع شهادت ۴۲ سال بود (۲۵) و شیخ مفید سنه شهادت او را ۱۲۰ ه‍ ق مى داند. بنابراین باید سال ولادت او سنه ۷۸ باشد.
امّا شیخ مفید در کتاب دیگرش (( (مسارالشیعه ) )) سال شهادت او را سنه ۱۲۱ اول صفر ذکر مى کند و ظاهرا این تاریخ را اختیار کرده است .(۲۶)

در مقدمه کتاب ((مسند امام زید)) (۲۷) در شرح حال حضرت زید بن على (علیه السلام ) سال ولادت او را ۷۶ هجرى و سال شهادت را ۱۲۲ و مدت عمر حضرتش را ۴۶ سال مى داند و شیعیان زیدى اکثرا این تاریخ را معتبر مى دانند.
و بعضى سال ولادت او را ۶۶ یا ۶۷ دانسته اند (۲۸) و دلیل مى آورند که چون مختار در سال ۶۷ به شهادت رسید، لذا معقول نیست او در سال هاى پس از ۶۷، مادر زید را به امام سجاد (علیه السلام ) هدیه داده باشد.

 

 

 

نظر ما

در تعیین سال ولادت حضرت زید (علیه السلام ) مى توان نظریه دیگرى را ارائه داد که بیشتر مقرون به حقیقت است و تا اندازه اى اطمینان آور است و آن سال ((۷۹ ه‍ ق )) است .
به این بیان : همانطورى که در صفحه قبل اشاره شد اکثر علماى علماى بزرگ و مورخین معتبر در این مطلب اتفاق نظر دارند که ، عمر مبارک زید ۴۲ سال بوده و سنه شهادت او را ۱۲۱ ه‍ ق . مى دانند، مانند:
شیخ طوسى (۲۹) شیخ مفید (۳۰) مسعودى (۳۱) ابوالفرج اصفهانى (۳۲) طبرى (۳۳) و (( نقدالرجال )) (۳۴) و جمع دیگرى از مورخین و محدثین .

از این اقوال مى توان اطمینان حاصل کرد که سال شهادت زید بن على ((۱۲۱ ه‍ ق .)) بوده و اگر مقدار عمر حضرتش را که ۴۲ سال است از این مدت کم کنیم ، سال ولادت (۷۹) بدست مى آید. (( واللّه اعلم .)) نور امید
زید در زمانى سخت و دوره اى وحشت بار چشم به جهان گشود، در زمانى که بنى امیه در اوج قدرت و عمالشان یکه تاز میدان کشور وسیع اسلامى آن روز بودند.

در آن زمان ، آزادیخواهان و انقلابیون علوى بالا خص بزرگ آنان و تنها یادگار امام حسین (علیه السلام ) یعنى امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) در فشار سخت سیاسى بودند و تمام حرکات و سکنات حضرتش در کنترل عمال کثیف حکومت بود، نه تنها او از بیان احکام الهى ممنوع بود، بلکه تماس هاى او با افراد هم در کنترل آنان بود.

زید بن على (علیه السلام ) در دوره اى پا به عرصه وجود نهاد که ملت در بند کشیده مسلمان آن روز آرزوى فرمانده اى انقلابى ، مخصوصا از خاندان علتى (علیه السلام ) را در دل مى پروراند.
او در زمانى متولد شد که کوچکترین قیام مسلحانه علنى توسط ائمه دین (علیهم السلام ) سبب از هم پاشیدن تمام آمال شیعیان و انقلابیون و در نتیجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم (علیهم السلام ) و بى نظیر خویش مى شد، و حتى کمترین اثرى از اسلام واقعى باقى نمى ماند.

در این شرایط سخت احتیاج به فرماندهى لایق و ارزنده از دودمان نمونه ابوطالب در همه جا محسوس بود و باید فرد بارزى از ایشان با صلاحدید امام به نحو سرى و تاکتیکى ، فرماندهى رسمى نبرد مسلحانه را به عهده بگیرد.
آرى ، در یک چنین محیط حساس و پر خفقان و در سحرگاه یکى از روزها یعنى هنگام طلوع فجر نورى در خانه کوچک امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) در مدینه ، محله بنى هاشم درخشید، و ولادت نوزادى را بشارت داد (۳۵) و این نور بعدا نه تنها دلهاى تاریک و ماءیوس و یا خانه ها و کوچه ها و قریه ها و شهرها و بازداشتگاه ها و زندان ها را روشن ساخت ، بلکه این اشعه از فراز قرون و اعصار گذشت ، و براى همیشه چون مشعلى تابناک و جاوید در قلب انقلابیون مسلمان درخشیدن گرفت و به قوت روشنائى خود راه تاریک و پر پیچ و خم نهضت هاى اصیل اسلامى را منور ساخت .

 

 

 

رؤ یاى امام چهارم (ع )

((ابوحمزه ثمالى )) یکى از یاران وفادار و نزدیک امام چهار (علیه السلام ) است و دعاى مفصل معروف ابى حمزه ثمالى را از امام آموخت ، او یکى از رجال برجسته علم و حدیث و از فقهاى عالیقدر اسلام بشمار مى رود (۳۶) و بسیار مورد علاقه امام چهارم (علیه السلام ) بود.

ابوحمزه مى گوید: (۳۷) سالى عازم زیارت خانه کعبه شدم و از آنجا به مدینه مشرف شدم تا خدمت مولایم امام سجاد برسم و تجدید عهد و عرض ارادتى کنم ، به همین منظور به خانه امام رفتم و در زدم ، پس از اذن ورود در اطاقى نشستم ، امام نزد من آمد، و پس از سلام و احوالپرسى و اندکى وقت ، حضرتش با حالتى صمیمانه لب را به سخن گشود و فرمود:

اباحمزه ، خوابى دیده ام برایت تعریف کنم ، خواب دیدم مثل اینکه داخل بهشت هستم و در آنجا از همه نعمتهاى بهشتى برخوردار بودم ، از جمله حوریه اى زیبا برایم آوردند، که هیچگاه به زیبایى او احدى را ندیده بودم ، در همین حال که من بر جایگاه مخصوص خود تکیه زده بودم ، و لحظاتى از معاشرت من با آن حوریه گذشته بود، که ناگهان صدایى به گوشم رسید که مى گوید: اى على بن الحسین ، زید براى تو مبارک باد و سه مرتبه این بشارت غیبى را شنیدم .(۳۸)

روز بعد از آن خواب ، صداى در بلند شد و شخصى کنیزى زیبا را به خدمت امام آورد و گفت : این را مولایم مختار براى شما فرستاده است .(۳۹)(مجلسى (ره ) همین خبر را با تفصیلى بیشتر و اضافاتى نقل مى کند.) (۴۰)
ابوحمزه در ضمن نقل رؤ یاى امام چهارم (علیه السلام ) اضافه مى کند که :سال بعد باز به حج رفتم و از آنجا عازم مدینه شدم و به خدمت مولایم رسیدم ، دق الباب کردم در را برایم گشودند، ناگهان چشمم به امام افتاد در حالى که نوزادى زیبا در آغوش داشت ، من از این منظره خوشحال شدم و حضرت بلافاصله این آیه را برایم تلاوت فرمود: (( هذه تاءویل رؤ یاى قد جعلها ربى حقا)) یعنى این تعبیر خواب منست که خداوند آنرا حق قرار داد (۴۱) و اضافه کرد: این فرزند من زید است .(۴۲)

 

 

 

نامگذارى

مساءله نامگذارى در اسلام ، اهمیت زیادى دارد، روایات فراوانى از پیشوایان ما در این زمینه رسیده که سفارش فرموده اند همیشه نامهاى خوب و شایسته را براى فرزندان خود انتخاب کنید، براى نمونه نظر شما را به چند خبر در پاورقى صفحه جلب مى نماییم .(۴۳)
لذا، امام چهارم (علیه السلام ) براى انتخاب نام نوزاد عزیزش از قرآن استمداد مى جوید، به همین منظور امام قرآن را به نحو تفاءل گشود و خیره خیره به صدر آن نگریست ، گویى امام دنبال گمشده اى مى گردد، باز قرآن را بست و دوباره آن را گشود و در آیه صدر صفحه به دقت نظر کرد.

عجیب است ، این آیات که امام براى انتخاب نام کودکش مى بیند، همه ، آیات جنگ است و جهاد، آیه قتل است و شهادت آیه کشتن است و کشته شدن ، آیه نبرد است و انقلاب .
خدایا چه سرى است ، دفعه اول بالاى صفحه قرآن این آیه بود: (( فضل اللّه المجاهدین على القاعدین )) (۴۴) یعنى خداوند، پیکار کنندگان را بر راحت طلبان و خانه نشینان برترى بخشید.

و در دفعه دوم که امام قرآن را گشود، آیه صریح تر و تکان دهنده تر از دفعه اول آمد، و آن این آیه بود: (( ان اللّه اشترى من المؤ منین اءنفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، یقاتلون فى سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه ، فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم .)) (۴۵) خداوند جان و مال مؤ منان را خرید، به اینکه براى آنان است بهشت جاوید، آنانکه در راه خدا پیکار مى کنند و مى کشند و کشته مى شوند، وعده اى است حق بر خدا در تورات و انجیل و قرآن ، و کیست وفا کننده تر به عهد از خدا، پس به این معامله تان دلشاد باشید، و این همان رستگارى بزرگ است .
این همان زید است

امام قرآن را بست ، و با چهره اى آرام و مطمئن ، سه مرتبه فرمود: (( هو واللّه زید…)) به خدا قسم این همان زید است !!
و از آن پس او را به نام ((زید)) خواندند.(۴۶)
آرى امام ، بارها از پدرش ، امام حسین (علیه السلام ) و او از امیرالمؤ منین او نیز از رسول خدا مکرر نام زید را شنیده بود، و مى دانست که سخن جدش ‍ از روى هوا و هوس نیست و گفته هاى او راست و درست است ، و به این نکته توجه داشته که فرزند رشید و مجاهدى از او به وجود مى آید، و در راه خدا به شهادت مى رسد و این فرزند را پیامبر و پدرانش به نام زید خوانده اند.

لذا امام با تطبیق آیات و جهاد و شهادت با پیشگوئى هاى جد و پدرانش ‍ یقین حاصل مى کنند که این همان زید است ، این همان انقلابى شهیدى است که خداوند نام او را تعیین کرده و جبرئیل آن را به پیامبر گفته و رسول خدا مکرر او را به این نام یاد کرده است ، این مطلب را علامه مجلسى در رساله (( مفتاح الغیب )) یادآور شده است .

اخطب خوارزم در مقتل مى گوید: موقعى حضرت زید (علیه السلام ) متولد شد امام پس از آن استخاره فرمود: (( عزیت عن هذا المولود و انه لمن الشهداء)) یعنى من از این مولود مفتخر گشتم ، و او از شهیدان است .(۴۷)
این همان کودکى است که قبلا پیامبر اسلام اسم وى را تعیین کرده و نام او را با عظمت و مهر یاد کرده است .(۴۸)
و ائمه دین بارها این نام را به زبان جارى مى کردند و ولادت و ظهور و قیام وى را بشارت مى دادند.
این همان فرزندى است ، که امیرالمؤ منین قبلا بشارت ظهور و قیام او را داده و مردم را به یاریش تحریک مى کند (۴۹) و در مواردى با دل پر غم و چشم اشکبار از او یاد و تجلیل مى کند.(۵۰)
این همان فرزندى است که ، امام سجاد بارها یادآور مى شد.(۵۱)
این همان عالم شب زنده دارى است که مقام او در میان شهداء در صحنه قیامت مى درخشد.(۵۲)
این همان فقیه مسؤ ولى است که آثار فراموش شده اسلام را احیاء مى کند و بخاطر امر به معروف و نهى از منکر مى جنگد.(۵۳)
این همان جانباز سلحشورى است که نبرد او سرمشق همه انقلابیون و مبارزین است .(۵۴)
این همان عابد و همراه قرآن است که او را لقب (( حلیف القرآن )) دادند.(۵۵)
این همان ، در خون غلتیده راه حقى است که بخاطر نجات توده ها از بند اسارت و تغییر رژیم غاصب وقت و تشکیل حکومت علوى و تفویض آن به امام صادق ، جام شهادت مى نوشد.(۵۶)
این همان برهم زننده حکومت ننگین بنى امیه و متزلزل کننده بنیان ظلم و جنایت است و همان جسد سوخته ایست که خداوند بعد از او اذن به هلاکت بنى امیه داد.(۵۷)
این همان قهرمان دلیرى است که فداکاریها و شجاعت او در تاریخ ضرب المثل است .(۵۸)
این همان فرزند عزیزیست که امام چهارم او را چون جان شیرین به بغل مى گیرد و مى بوسد و دوست دارد.(۵۹)
این همان ، مجاهدى است که امام باقر به وجودش افتخار مى کند.(۶۰)
این همان ، شهید عزیزیست که امام صادق به یاد او اشک مى ریزد.(۶۱)

 

 

 

فصل سوم : پیشگوئیهاى پیشوایان درباره زید

پیشگوییهاى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله )

نام مقدس زید (علیه السلام ) و خصوصیات فضائل و قیام و شهادت حضرتش قبلا به وسیله پیامبر اسلام و ائمه معصومین پیشگویى شده بود، و روایات متعددى در این زمینه در دست است که اینک ملاحظه مى فرمایید، و ما براى توجه بیشتر خوانندگان عزیز عین این روایات را در پاورقى مى آوریم .

 

 

 

زید و یارانش بدون حساب داخل بهشت مى شوند.

۱ – روزى پیامبر اسلام خطاب به فرزند عزیزش ، حسین (علیه السلام ) فرمود: اى حسین ، از صلب تو مردى خارج مى شود بنام زید.
سپس پیامبر به فضائل و شخصیت زید و همرزمانش اشاره مى کند و مى فرماید: (او و یارانش در روز قیامت ، مقام مشخص و برتر از همه دارند و بر همه مردم مقدمند، آنان با صورتهاى نورانى و چهره هایى گلگون بدون حساب داخل بهشت مى شوند.(۶۲)

۲ – و در جاى دیگر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) قیام و شهادت و مکان شهادت و به دار زدن او را خبر مى دهد و سپس با جملاتى رسا و سنگین به مقام معنوى و درجات عالیه اخروى زید (علیه السلام ) اشاره مى کند و مى فرماید: او قیام مى کند، و در کوفه به شهادت مى رسد و در کناسه به دارش مى زنند، و بعد از دفن ، دشمنان ، بدن او را از قبر خارج مى سازند، درهاى آسمان براى عروج روحش گشوده مى گردد و فرشتگان آسمان و اهل زمین از روح او شاد مى گردند.(۶۳)

 

 

 

همنام زید

۳ – زید بن على (علیهماالسلام ) آنقدر محبوب رسول خدا و مورد علاقه حضرتش بود که حتى پیامبر اسلام به همنام زید ابراز علاقه مى کند.
روزى حضرتش اشاره به زید بن حارثه کرد و فرمود: اى زید، نزدیک من بیا، نام تو سبب شده ، که محبتم به تو بیشتر شود، تو همنام محبوبى از اهل بیتم مى باشى .(۶۴)

۴ – و در جاى دیگر پیامبر اسلام شهادت زید و به دار آویختن حضرتش را خبر مى دهد و سپس مى فرماید: چشمى که به عورت او نگاه کند بهشت را نبیند. (۶۵) چون چهار سال بدن مقدس حضرت زید به نحو دلخراشى به دار آویخته بود و عمال حکومت خون آشام بنى امیه از پائین آوردن و دفن آن جلوگیرى مى کردند.(۶۶)

۵ – ابوذر غفارى ، آن صحابى راستین رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى گوید: روزى به خدمت رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) مشرف شدم ، حضرتش را سخت گریان و متاءثر دیدم ، این حالت مرا منقلب کرد، علت گریه حضرت را پرسیدم ، پیامبر در جوابم فرمود: جبرئیل به من خبر داد که از صلب فرزندم حسین پسرى به دنیا مى آید به نام ((على )) که در میان فرشتگان و مقربان الهى او را ((زین العابدین )) خوانند و از او فرزندى بوجود خواهد آمد به نام ((زید)) این فرزند به مقام شهادت نائل مى شود.(۶۷)

۶ – جریر بن حازم ، مى گوید: پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را در عالم رؤ یا دیدم او در حالى که به درختى که زید بن على (علیهماالسلام ) را به آن دار زدند و جسد زید بالاى دار بود تکیه زده بود، پیامبر با حالت متعجب مى گفت : (( اهکذا تفعلون بولدى )) یعنى آیا با فرزندم چنین رفتار مى کنید.(۶۸)

 

 

 

اخبار غیبى امیرالمؤ منین على (ع )

۷ – امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در خطبه اى حماسى و پرشور خطاب به مردم ، قیام زید را خبر مى دهد و حتى نام قاتل او را تصریح مى فرماید و از مردم معاصر زید مى خواهد که به یارى او بشتابند، امام در این خطبه فرمود:(۶۹)
اى مردم ، من شما را به حق دعوت کردم ، امّا شما سرپیچى کردید، و از من اطاعت نکردید، شما را با چوب ادب کردم باز هم سخنم را نپذیرفتید همانا بعد از من ، حکام ستمگرى بر شما مسلط شوند که با این عذاب کم قانع نشوند، بلکه شما را با شمشیر و تازیانه شکنجه دهند لیکن من ، با این اسباب شما را عذاب نمى کنم ، و شکنجه نمى دهم ، زیرا هر کس در دنیا، مردم را آزار دهد، خداوند او را در آخرت عذاب مى کند. و نشانه پیش بینى هایم این است که : مردى از ناحیه یمن به جانب شما مى آید و بر شما مسلط مى گردد و بر گرده شما سوار مى شود او عمال و کارمندان را مى گیرد (شاید اشاره به دستگیرى عمال حکومت خالد قسرى به دست یوسف بن عمر باشد) در این شرایط سخت و اوضاع وحشت انگیز مردى از خاندان ما قیام مى کند، او را یارى کند، زیرا او مردم را به حق مى خواند و قیامش براى نجات شماست .
مردم بعد از خبر، همه مى گفتند: آن مرد از اهل بیت که قیام مى کند، زید است ، چون قبلا نظیر چنین خبر را از پیامبر و امیرالمؤ منین شنیده بودند.(۷۰)

 

 

 

مقام بزرگ

۸ – در این خبر که امام سجاد (علیه السلام ) از پدر بزرگوارش امام حسین (علیه السلام ) و او از پدر گرامیش امیرالمؤ منین نقل مى کند، مقام والاى حضرت زید و عظمت قدر و شخصیت بى نظیر حضرتش با جملاتى رسا و محکم بیان شده و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به نحوى از حضرت زید و اصحاب مجاهدش تجلیل و توصیف مى فرماید که نظیر این رادمردان مبارز بسیار کم در تاریخ بشریت دیده شده است .

امام فرمود (۷۱) در پشت شهر کوفه مردى به نام زید، قیام مى کند چهره او را ابهتى خاص فرا گرفته و آن ، ابهت حکومت و رهبرى است ، نه هیچکس از پیشینیان به مقام شامخ او دست یافتند، و نه آیندگان به آن خواهند رسید، مگر آن کسانى که چون او عمل کنند و در ایمان و مبارزه راه آن مجاهد بزرگ را پیش گیرند، با وضعیت خاصى روز قیامت او و همرزمان و اصحابش ‍ جلوه گر مى شوند، در دست آنان طومارهایى یا شبیه آن مشاهده مى گردد، و آنان بر سر و گردن مردم (مقامى برتر از دیگران ) عبور کنند، فرشتگان به استقبال ایشان آیند و به آنان گویند: اینان ، هم پیمانان درستکاران پیشین و دعوت کنندگان بحقند.
بعد امام ، به مقام شایسته و رفعت شاءن آن مجاهدان بزرگ اشاره کرده و مى فرماید:
پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نیز به استقبال آنان مى آید، و مى فرماید: فرزندانم ، شما به ماءموریت خود عمل نمودید، پس بدون حساب ، داخل بهشت شوید.(۷۲)

 

 

 

در اینجا او را به دار مى زنند

۹ – روزى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) از موضعى که بعدا در آنجا حضرت زید را به دار آویختند مى گذشت ، حضرت در آن محل قدرى توقف فرمود، بى اختیار به شدت به گریه افتاد، اصحاب و همراهان امام که این حالت غیر منتظره را از حضرت دیدند، آنان نیز، بى اختیار اشکشان سرازیر شد و با حال گریان علت گریه را از امام سؤ ال نمودند، امام در حالى که دانه هاى درشت اشک بر صورت مقدسش مى غلتید و محاسن شریفش از اشک چشمش خیس شده بود، فرمود: (( ان رجلا من ولدى یصلب فى هذا الموضع )) یعنى همانا، مردى از فرزندانم ، در اینجا به دار آویخته خواهد شد.(۷۳)

۱۰ – امیرالمؤ منین مى فرماید: پیامبر خدا، شهادت فرزندم حسن (علیه السلام ) و به دار آویختن فرزند او (زید بن على ) را به من خبر داد.
من عرض کردم : آیا راضى به شهادت فرزندت مى باشى ؟
در جواب فرمود: آنچه خداوند درباره فرزندم حکم کند تسلیم و خشنودم ، آنگاه دستهاى خود را به دعا بلند کرد و فرمود: من دعا مى کنم ، تو آمین بگو، و او دشمنان اسلام را نفرین کرد و من آمین گفتم ، بعد از دعا فرمود: جبرئیل به من بشارت داد، که دعاى ما مستجاب است .(۷۴)

 

 

 

درود خدا بر او و همرزمانش

۱۱ – ((حبه عرنى )) از یاران امیرالمؤ منین مى گوید: من و اصبغ بن نباته همراه على (علیه السلام ) در محل گندم فروشان و قصابان کوفه ، که در آن وقت بیابانى بود، گذر کردیم ، حضرت قصد داشت به مسجد کوفه برود، دیدم امام مرتب به آن مکان نگاه مى کند و بشدت اشک مى ریزد و جملاتى را زمزمه مى کند، گوش دادم ، مى فرمود: پدرم فدایت ، پدرم فدایت ، اصبغ علت گریه و زمزمه را پرسید، امام به اطراف خویش نگریست ، کسى نبود، آنگاه فرمود: پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به وسیله جبرئیل و او از جانب خدا به من خبر داد که در آتیه اى نزدیک فرزندى از من بوجود مى آید، او در حالى که با خداوند ملاقات مى کند که براى او غضب کرده و خداوند از او خشنود و راضى است او در همین جا ((مثله )) مى شود و (اعضاى بدن او را قطعه قطعه کنند) که با احدى به این وضع دلخراش نه قبل از او، نه بعد از او، چنین رفتارى نکنند درود خدا بر روح او و ارواح همرزمان شهید او باد.(۷۵)

 

 

 

در راه عراق

۱۳ – موقعى که کاروان حسینى به طرف عراق پیش مى رفت در بین راه وقایع جالبى پیش مى آمد، از جمله مردى دروغگو مدعى بود که ، گوسفندى را به یکى از غلامان امام حسین فروخته و پولش را نگرفته است ، مساءله را به عرض امام رساندند، در این وقت که امام سجاد حضور داشت از آن مرد مدعى پرسید: نامت چیست ؟
گفت : زید.
امام فرمود: در مدینه مردى پارچه فروش است به نام زید، او در دروغگویى معروف است .
امام حسین با لبان متبسم رو به فرزندش امام سجاد کرد و گفت : او را با این (نام ) یاد نکن ، پدر بزرگوارم به من خبر داد که از خاندان ما، بزودى مردى قیام مى کند به نام ((زید)) و در راه مقدسش به شهادت مى رسد. در عالم بالا فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل با روح او ملاقات مى کنند و او را به مقامى رفیع بالا مى برند، او و یاران مجاهدش روز رستاخیز در صحنه محشر از همه مردم مقام والاترى دارند و به آنان (( دعاه الحق )) یعنى داعیان حق ، مى گویند.(۷۶)

 

 

سخن جانسوز امام چهارم (علیه السلام ) درباره زید (علیه السلام )

۱۴ – امام چهارم زین العابدین (علیه السلام ) با قلبى پر از اندوه و غم ، به ابوحمزه ثمالى فرمود: اى اباحمزه ، اگر بعد از من زنده بمانى ، خواهى دید، که این پسر (اشاره به فرزند عزیزش زید نمود) در ناحیه اى از نواحى کوفه ، او را مى کشند و بعد دفنش مى کنند، ولى دشمن ، بدن او را از قبر بیرون مى آورد و آن را بروى خاک مى کشند و سپس در محلى به نام ((کناسه )) جسد او را به دار مى زنند، و بعد سنگدلان بنى امیه بدن را از دار پایین مى آورند و آن را آتش مى زنند، آنگاه قطعات سوخته بدن او را خرد مى کنند و به صحرا مى پاشند. (ابوحمزه همه اینها را با چشم خود دید).(۷۷)

 

 

ترا به خدا پناه مى دهم

۱۵ – مردى به نام خالد مى گوید: در محضر امام چهارم على بن الحسین (علیه السلام ) نشسته بودم ، امام فرزندش ((زید)) را صدا کرد و او را طلبید، این پسر بچه با شتاب به سوى پدر مى آمد که ناگاه با صورت به زمین خورد، و خون از صورتش جارى گشت ، امام بلافاصله او را از زمین بلند کرد و در حالى که خون را از رویش پاک مى کرد با دلسوزى فرمود: عزیزم ، ترا به خدا پناه مى دهم که تو همان زیدى باشى که در ((کناسه )) کوفه او را به دار مى زنند.(۷۸)

۱۶ – ریطه دختر عبداللّه بن محمّد حنفیه از زبان پدرش نقل مى کند: روزى زید بن على (علیهماالسلام ) بر عمویش محمّد حنفیه مى گذشت ، تا چشم محمّد به زید افتاده براى او متاءثر شد و وى را در کنار خودش جا داد و سپس رو به زید کرد گفت : فرزند برادر، ترا به خدا پناه مى دهم که همان زیدى باشى که او را در عراق به دار مى زنند. (۷۹)
(بعضى قائلند که محمّد حنفیه معاصر زید نبود و او را درک نکرده است ).(۸۰)

 

 

 

خبر امام باقر( علیه السلام )

۱۷ – یونس بن خباب مى گوید: خدمت امام باقر علیه السلام به مکتب مى رفتم ، یک روز امام ، زید را طلبید و به او بسیار ابراز محبت نمود و گرم گرفت ، آنگاه وى را در آغوش خود فشرد و با حالتى آمیخته با اندوه و تاثر فرمود:
برادر عزیز، تو را به خدا پناه مى دهم به دار آویخته کناسه باشى (۸۱)
۱۸ – و باز امام پنجم در تجلیل از مقام زید فرمود: (( هذا سید اهل بیته و الطالب باوتارهم )) یعنى این بزرگ خاندان خویش است و به خونخواهى آنان بر نخواهد خاست .(۸۲)
۱۹ – و نیز امام پنجم ، زید را براى خویش پشتوانه اى محکم و پناهى در حوادث مى دانست ، و با حالت دعا مى گفت : (( اللهم اشدد ازرى بزید)) یعنى خدایا، پشت مرا به زید قوى فرما.(۸۳)
عموجان ترا به خدا پناه مى دهم
۲۰ – امام صادق (علیه السلام ) نیز این جمله را به زید فرمود و خبر شهادت را در ضمن نقل حدیث معروفى که قبلا از رسول خدا و ائمه نقل کردیم تکرار فرمود.

مردى از اصحاب حضرتش به نام معمر مى گوید: (۸۴) من خدمت حضرت صادق (علیه السلام ) نشسته بودم ، ناگاه زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) وارد شد و با دو دستش دو طرف در اطاق را گرفت ، تا چشم امام به او افتاد با مهربانى و محبت به او فرمود: عموجان ، تو را به خدا پناه مى دهم که همان به دار آویخته کناسه باشى ، اتفاقا مادر زید آنجا حاضر بود، و سخن امام را شنید، و با دلسوزى مادرى و طرز تفکر زنانه ، جمله بیجانى به امام عرض کرد، وى گفت : تو این را از روى حسد به فرزندم گفتى ؟!
امام صادق (علیه السلام ) با متانت و مهربانى در جواب مادر زید فرمود: اى کاش حسد بود، اى کاش حسد بود، و سه مرتبه این جمله را تکرار فرمود، بعد امام به سرگذشت قیام و شهادت زید اشاره کرده و فرمود: پدرم از جدم (علیهماالسلام ) خبر داد: مردى از فرزندانم به نام زید، قیام مى کند، در کوفه به شهادت مى رسد و در کناسه او را به دار مى زنند، بدن او را از قبر بیرون مى آورند، سپس امام بقیه حدیث را که در عظمت مقام و منزلت زید است بیان فرمود و اضافه کرد: براى روح ملکوتى او، درهاى عالم بالا گشوده مى گردد، و فرشتگان آسمان ، از روح ملکوتى او شاد مى شوند، روح او در سینه پرنده سبز زندگى قرار داده شود، و آن پرنده در بهشت بهر جا که بخواهد پرواز مى کند.

 

 

 

فصل چهارم : فضائل زید (ع )

مقام علمى زید بن على (ع )

(( یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات )) (۸۵)
ترجمه : خداوند کسانى را که ایمان آوردند از شما، و آنان که به آنها علم داده شد به درجات عالى بالا مى برد.
(( و اللّه ما خرجت و لا قمت مقامى هذا، حتى قراءت القرآن و اتقنت الفرائض ، و احکمت السنه و الاداب ، و عرفت التاءویل کما عرفت التنزیل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه ، و الخاص و العام و ما یحتاج الیه الامه فى دینها مما لابد لهامنه ، و لا غنى عنه ، و انى لعلى بیند من ربى . )) (۸۶)

به خدا سوگند، من قیام نکردم و در این مقام قرار نگرفته ام ، تا آنکه قرآن را خوانده ام ، و واجبات و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تاءویل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محکم را از متشابه فهمیدم ، خاص و عام آن را فرا گرفتم و آنچه امت اسلام به آن در دین خود لازم دارد و از آن بى نیاز نیست ، آموختم و همانا من از ناحیه پروردگارم با دلیل و بینه همراهم .
از سخنان جاوید زید بن على (علیهماالسلام )

 

 

 

عالم آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله )

زید بن على (علیه السلام ) نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگى معروف است ، بلکه در علم و دانش نیز او یکى از بارزترین چهره هاى درخشان اسلام است .
زید در احکام الهى ، فقیهى عمیق و دانشمندى بس سترگ بود، علم سرشار و دانش بى کران او زبانزد دوست و دشمن بود.
او در موقع بیان احکام الهى و مسائل فقهى چنان ریزبین و دقیق بود که هر گونه سؤ الى از او مى شد، با بیان روایات و احادیث که از پدر و برادر و برادرزاده اش شنیده بود، سؤ ال کننده را قانع مى ساخت .
مقام علمى زید آنقدر معروف و مسلم بود، که او را به ((عالم آل محمّد)) و یا ((فقیه اهلبیت )) ملقب ساخته بودند.
امام صادق درباره اش مى فرمود: خدا، زید را رحمت کند او عالمى درستگفتار بود.(۸۷)
و امام هشتم در مقام تجلیل و ستایش از او مى فرمود: (( انه کان من علماء آل محمّد)) او از علماى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) بود.(۸۸)
باز امام صادق (علیه السلام ) در جاى دیگر زید را با عظمت یاد مى کند و مى فرماید: (( انه کان مؤ منا و کان عارفا و کان عالما و کان صادقا)) یعنى او مردى با ایمان و عارف و دانشمند و درستکار بود.(۸۹)
جابر جعفى گوید: بر امام باقر (علیه السلام ) وارد شدم و جناب زید هم در خدمت حضرتش نشسته بود. در این هنگام شاعر نامى و ادیب عرب ((معروف ابن خر بوذ مکى )) وارد شد. امام به او فرمود: معروف از آن اشعار خوبت مقدارى برایم بخوان ، او هم این اشعار را خواند:

(( لعمرک ما ان ابو مالک

بوان و لا بضعیف قواه

و لا بالد لدى قوله

یعادى الحکیم اذا مانهاه

و لکنه سید بارع

کریم الطبایع حلوثناه

اذا سدته سدت مطواعه

و مهما وکلت الیه کفاه ))

ترجمه : سوگند به جان تو، ابومالک امیرى نیست که قواى او ضعیف باشد و در سخن و گفتار ستیزه جوى نیست ، موقعى که دانایى او را از چیزى نهى کند و لیکن او آقایى است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثناى او شیرین است و اگر چیزى را بعهده وى واگذارى ، از عهده برآید.
موقعى که اشعار به اینجا رسید، امام باقر دستش را روى شانه زید نهاد و فرمود: اى اباالحسن این خوبیها همه صفات توست .(۹۰)

 

 

 

احترام فوق العاده امام صادق (ع ) نسبت به زید (ع )

عبداللّه بن جریر مى گوید: جعفر بن محمّد (علیه السلام ) را دیدم براى عمویش زید رکاب زین اسب را مى گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن ، لباس او را روى زین پهن مى کرد.(۹۱)
سعید بن خیثم گوید: بین عبداللّه بن حسن و زید بن على بر سر موقوفات على (علیه السلام ) مناظره بود و آن دو قاضى مراجعه کردند، موقعى که برخاستند بروند، دیدم عبداللّه دوید و مرکب زید را جلو آورد و رکاب را گرفت تا وى بر مرکب سوار شد.(۹۲)

 

 

بزرگان شیعه و شخصیت علمى زید (ع )

علماى بزرگ و صاحب نظرات علم رجال و حدیث مقام علمى حضرت زید (علیه السلام ) را با عباراتى محکم و رسا بیان کرده اند و او را به عنوان یکى از بارزترین چهره هاى فقهى و علمى آل محمّد ستایش مى نمایند.
اردبیلى (ره ) مى گوید: زید بن على مردى جلیل القدر و عظیم المنزلت است ، او در راه خدا به مقام شهادت رسید و درباره شخصیت بزرگ او روایاتى بس زیاد رسیده است که مجال نقل آن نیست .(۹۳)
و شیخ در کتاب ((تکلمه )) در مقام بیان فضائل حضرت زید (علیه السلام ) مى فرماید:
علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل وى اتفاق دارند.(۹۴)
شیخ طوسى در کتاب ((فهرست )) از عمر بن موسى وجهى (که از روات عالیقدر اسلام است ) نقل مى کند که گفت : هیچکس را در تشخیص آیات قرآن از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محکم ، چون زید بن على (علیه السلام ) ندیدم .(۹۵)
علامه بزرگ امینى در کتاب (( الغدیر )) در مقام دفاع از ساحت مقدس حضرت زید و بیان فضائل و مناقب علمى حضرتش مى گوید: (( … و من مقدمى علماء اهل البیت ….)) (۹۶) او یکى از برجسته ترین علماى اهل بیت (علیه السلام ) بود، فضائل و کمالات از هر طرف او را احاطه کرده بود، علم از او چون آب چشمه مى جوشید.

 

 

بزرگان اهل سنت و شخصیت علمى زید

علماء و پیشوایان بزرگ اهل سنت ، مانند: ابن حجر، ذهبى ، ابن تیمیه و هیثمى و ابن شبه موقع تجلیل از مقام شامخ علمى زید بن على (علیه السلام ) مى گویند: (( انه من اکابر العلماء و افاضل اهل البیت فى العلم و الفقه )) یعنى زید بن على از شخصیتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترین عالم و فقیه آنان بود.(۹۷)

ابوحنیفه یکى از بزرگترین پیشوایان اهل سنت و امام فرقه حنفى ها درباره مقام علمى زید (علیه السلام ) با جمله اى رسا و شگرف او را یاد مى کند و مى گوید: (( شاهدت زید بن على کما شاهدت اهله فما راءیت فى زمانه افقه منه و لا اسرع ، جوابا و لا ابین قولا لقد کان منقطع القرین )). )) یعنى زید را چون دودمانش دیدم (در عظمت و علم ) ولى در عصر او کسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بیان تر از او ندیدم ، او در گفتگو با قاطعیت سخن مى گفت .(۹۸)

سفیان ثورى ، درباره زید مى گوید: او داناترین خلق خدا به کتاب خدا بود، او جاى حسین بن على (علیهماالسلام ) را پر کرد.(۹۹)
ابوطالب یکى از علماى اسلام گوید: مقام و مرتبه زید (علیه السلام ) آنقدر روشن است که اگر نام متکلمین را گویى زید از آنها است و اگر زهاد را بگویى از آن دسته است و اگر شجاعان و دلیران را شمارى او نیرومندترین آنهاست ، و اگر اهل معرفت و حفظ و سیاست را بگویى او را شامل مى شود.(۱۰۰)
شعبى گوید: مردى چون زید از مادر نزاییده است .(۱۰۱)

 

 

 

نشو و نماى زید (ع )

مدینه ، پایگاه نشو و نماى زید علیه السلام در آن عصر مرکز حرکت علمى وسیعى بود، از زمان رسول خدا صل الله و علیه و آله بنیانگذار بزرگترین و کاملترین فرهنگ بشرى به بعد این مکان توجه دانشمندان جهان را به خود جلب کرد و مسلمین و صحابه پیامبر صل الله و علیه و آله علوم مختلف : تفسیر، حدیث فقه ، و سایر علوم اسلامى را فرا مى گرفتند. و مسلمین قرآن را به دقت مى خواندند و مى فهمیدند و آن را برنامه روزمره زندگى خویش ‍ قرار داده بودند (۱۰۲)

بعد از رحلت رهبر عالیقدر اسلام باز این شهر مرکز بزرگترین دانشگاه اسلامى بود و مسلمین مشکلات علمى خود را در آنجا حل مى کردند (۱۰۳) مخصوصا عصر زید عصر علم بود و تجزیه و تحلیل مسائل اسلامى .
امام باقر (شکافنده علم ) برادر عالیقدر زید و سرآمد روزگار خویش در حل مشکلات و مسائل بغرنج و پیچیده علمى بود، لذا پیامبر او را قبلا به (( (باقرالعلوم ) )) یعنى شکافنده علم ملقب ساخته بود.(۱۰۴)

خلاصه مدینه در عصر ائمه دین مخصوصا عصر امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) بزرگترین پایگاه علمى جهان محسوب مى شد و دانشجویان برجسته از مردان و زنان بعنوان نمونه هایى از شخصیت هاى فقهى و علمى از آنجا برخاستند.(۱۰۵)
لذا مى بینیم که ، این دو امام بزرگ بعنوان عالیترین نمونه معلمان بشریت در صحنه فرهنگ علمى جلوه مى کنند، و جامعه تشیع به کاملترین و گرانبهاترین ذخایر علمى و فقهى خود دست مى یابد. و اکثر روایات و اخبار و احادیث آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) در عصر این دو پیشواى بزرگ اسلامى به دست مسلمین رسیده است .
زید بن على یکى از مشعلداران و شاگردان ممتاز مکتب این دو امام بزرگ پس از استفاده هاى شایان علمى که از پدر بزرگوارش امام سجاد (علیه السلام ) نمود مى باشد.

او در مکتب پدر علوم مختلفى را آموخت و پس از او از محضر پر فیض ‍ برادر عالیقدرش امام باقر و سپس مدت کوتاهى نزد برادرزاده اش امام بزرگوار امام صادق آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) آن را تکمیل نمود. (۱۰۶) و مقام علمى زید بن على به جایى ترفیع یافت که گاهى ائمه بزرگ اسلام دانشمندان مبرزى را براى استفاده علمى و تصدیق آنان به محضر زید بن على ارجاع مى دادند. ما بعنوان نمونه و شاهد، یک روایت جالب را در اینجا نقل مى کنیم :

 

 

 

احاطه علمى زید (ع )

ابوحمزه ثمالى و ابوخالد واسطى که دو تن از شخصیتهاى بزرگ علمى اسلامند و خود فقیه و صاحب نظرند مى گویند: رساله اى را بر ردّ مخالفان نوشتیم ، و پس از اتمام آن را به مدینه برده تا از نظر مبارک معلم بزرگ ما امام باقر (علیه السلام ) بگذرد که احیانا اگر اشکالاتى داشته باشد، با تذکر حضرت برطرف نماییم ، موقعى که به مدینه آمدیم و خدمت امام مشرف شدیم ، حضرت را از نوشتن کتاب مطلع ساختیم ، امام در ضمن تشویق و ترغیب ما در این کار فرمود: بسیار کار شایسته کردید و سعى و کوشش شما، ارزنده است .

و بعد امام پرسید: آیا این کتاب را به ((زید)) ارائه داده اید؟ گفتیم : خیر، فرمود: آن را در حضور او بخوانید، آنگاه ببینید نظر او چیست ؟
ما طبق دستور امام به حضور زید (علیه السلام ) رفتیم و او را از جریان کتاب مطلع ساختیم به ما فرمود: آنچه نوشته اید بخوانیم ببینیم چیست ؟
ما کتابچه را تا آخر خواندیم ، گفت : بسیار خوب ، زحمت کشیده اید و کوشش فراوان کرده اید امّا، این نوشته مایه شکست شماست ، آنگاه او یکى پس از دیگرى مطالب ما را رد کرد. به خدا قسم ما، نمى دانیم از چه تعجب کنیم ، آیا از اینکه او گویى کتاب را یکباره حفظ کرد و آیا از ردّ مستدل او متعجب باشیم .
آنگاه خود او راه استدلال و شیوه بحث و بیان مطالب متناسب را به ما راهنمایى فرمود، و رویه ردّ مخالفان را بنحو احسن به ما نشان داد.
بعد از این مجلس ، باز خدمت امام باقر (علیه السلام ) مشرف شدیم و جریان را و وجوه استدلال زید (علیه السلام ) را براى حضرتش بازگو کردیم .

امام (علیه السلام ) فرمود: روزى پدرم ، زید را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند، سپس پدرم آیات مشکلات قرآن را از او پرسید، و او یکى یکى جواب صحیح مى داد، پدرم اینقدر تحت تاءثیر استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، که برخاست و بین دو چشم زید را بوسید.

بعد، امام باقر (علیه السلام ) خود نیز، مقام علمى و تبحر فوق العاده زید را به اصحابش گوشزد کرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود: (( ان زیدا اعطى من العلم مثل ما علینا بسطه )) یعنى به زید همانند علم مادر وسعت و احاطه افاضه شده است .(۱۰۷)

 

 

زید بن على (ع ) مفسر و همراز قرآن

زید بن على مى گوید: (( خلوت بالقرآن ثلاث عشره سنه اقراءه و اءتدبره …)) (۱۰۸) یعنى (سیزده سال با قرآن خلوت کردم آیات آنرا مى خواندم و درباره آن مى اندیشیدم .)
یکى از القاب زید بن على (علیهماالسلام ) (( حلیف القرآن )) یعنى همراه قرآن است (۱۰۹) او همیشه با قرآن سر و کار داشت و آنى از ذکر خدا و کتاب او غافل نبود.

ابونصر بخارى از ابن جارود روایت مى کند که مى گفت : (( قدمت المدینه فجعلت کلما سئلت عن زید بن على قبل لى ذاک حلیف القرآن ذاک اسطوانه المسجد)) یعنى به مدینه آمدم و از هر که حال زید بن على را پرسیدم ، در جوابم گفته مى شد، همان (( حلیف القرآن )) همان ستون مسجد.
آرى او آنقدر با مسجد و عبادت انس گرفته بود که وى اکثر اوقات خود را در مسجد مى گذراند، بطورى که چون ستونى از ستونهاى مسجد جلوه مى کرد.(۱۱۰)

او در تشخیص معانى قرآن و طرز قرائت آن ، صاحب نظر بود و در بحثهاى خود، همیشه با الهام از این کتاب ، خصم را مغلوب مى ساخت درباره زید گفته اند: (( و کانت له فیه قرائه خاصه )) یعنى او قرائت خاصى در قرآن داشت (۱۱۱) و کتابى در این زمینه تاءلیف نمود، و گفته اند: (( فقد علم القرآن و اوفى فهمه )) یعنى او قرآن را آموخت و خوب آنرا مى فهمید.(۱۱۲)
امام صادق (علیه السلام ) در این مقام از ممارست و مطالعه عمیق وى سخن مى گوید و با جمله اى افتخارآمیز از او یاد مى کند: (( کان واللّه اقرءنا للکتاب )) به خدا سوگند، او در میان ما بیش از همه به قرائت قرآن اشتغال داشت .(۱۱۳)

 

 

 

او در زندان تفسیر قرآن مى گفت

مردى به نام ابى غسان ازدى مى گوید: زید بن على (علیهماالسلام ) در مسافرت به شام در زمان حکومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد، هیچ مردى را داناتر از او به کتاب خدا ندیدم ، در این مدت کوتاه که با او همزندان بودم سوره حمد و بقره را بطور جالب و شیوا با بیانى رسا به نحو تفسیر از او آموختم .

آرى او از فرصت استفاده کرد و زندان را به شکل مدرسه اى عالى تبدیل نمود و حتى در موقع گرفتارى تا آنجا که برایش ممکن بود به وظیفه روشنگرى خویش پرداخت و براى زندانیان تفسیر قرآن مى گفت .

 

 

 

عظمت قرآن از نظر زید (ع )

او زندانیان را از سرچشمه علوم و حکمتها و زهد و تقواى خود سیراب مى نمود و آنان را به کتاب حق و احکام خدا دعوت مى کرد، مى گفت : (۱۱۴) رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانید که بهترین و روشنترین راهها براى رسیدن به سعادت واقعى ، دانستن قرآن و عمل کردن به دستورها و قوانین آنست . زیرا این کتاب عزیز، داراى شرافت و عظمت خاصى است که خداوند به آن بخشیده است و نام آن را، روح ، رحمت ، شفاء، هدایت و نور نهاده است . خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآمیز آن نقشه هاى دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است .
این کتاب را چنان لطیف و ملایم روح قرار داده که براى گوش ها، ناماءنوس و ناهنجار نیست . و چنان محکم و تازه است که با رد مخالفان خللى به آن نرسد و کهنه نگردد.
عجایب و شگفتیهاى این کتاب همیشه تازگى و حلاوت خاصى دارد.
فوائد آن آنقدر زیاد و بیکران است که انتهایى براى آن تصور نمى شود.
این قرآن داراى چهار سیما و صورت است .
اول – سیماى حلال و حرام که اکثر مردم این احکام را مى دانند.
دوم – سیماى دقیق تر که جز علماء و متفکران به آن دست نیابند.
سوم – سیماى فصاحت و اسلوب الفاظ که جز فصحاى عرب حلاوت آن را درک نکنند.
چهارم – سیماى باطنى یا تاءویل قرآن که جز خداوند متعال کسى آن را نداند.(۱۱۵)
بدانید که قرآن داراى ((ظاهر)) و ((باطن )) و ((حد)) و ((اطلاق )) ظاهرش همان تنزیل است (و الفاظى که نازل شده و مردم مى فهمند) و باطنش تاءویل (معانى خلاف ظاهر و دقیق ) آن است و (حد) آن همان احکام و قوانین تشریعى آن است و (مطلق ) عبارت از ثواب و عقاب آن مى باشد.(۱۱۶)

 

 

 

در مجلس حاکم کوفه

در کتاب (( زینه المجالس )) نقل مى کند: روزى حضرت زید (علیه السلام ) نزد خالد بن عبداللّه استاندار کوفه رفت ، خالد به پاس احترام آن جناب از جاى برخاست ، آنگاه به مردى یهودى که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت :
چرا یهود تو را بزرگ مى پندارند و بر خود مقدم مى دارند؟
یهودى گفت : چون من از نسل داوود پیغمبر هستم .
خالد گفت : به چند واسطه ؟
یهودى گفت : چهل واسطه .
خالد: اشاره به زید بن على (علیهماالسلام ) کرد و گفت این زید بن على فرزند پیغمبر ماست به سه واسطه .
یهودى گفت : پس احترام کن و بزرگ دار این مردى که خداوند بواسطه او تو را بزرگ کرده است .
خالد گفت : من احترام و اکرام او را بر خود واجب مى دانم .
یهودى گفت : اگر راست مى گویى او را بر مسند خویش بنشان و جایت را به او بسپار.
خالد گفت : من حرفى ندارم امّا خلیفه هشام بن عبدالملک به این کار راضى نیست .
یهودى گفت : هشام نمى تواند تو را از رضاى خدا منع کند.
خالد گفت : ساکت باش ، اگر مى خواهى از اینجا به سلامت بروى .
یهودى گفت : تا خدا نخواهد، کسى نمى تواند کوچکترین آسیبى به من برساند.
سخن که به اینجا کشید، زید (علیه السلام ) برخاست و این کلمات را به زبان آورد:
روشن باد چشم پیغمبرى که یهودیان اعتقاد بیشتر به او دارند تا این مردم (بنى امیه )(۱۱۷)

 

 

زید بن على (علیهماالسلام ) محدث و فقیه اهلبیت

مهمترین و معتبرترین کتب روائى ما که در احکام و فروع بعنوان مدرک و سند از آن استفاده مى شود چهار کتاب است ، در این کتابها تمام مسائل و احکام اسلام به شکل روایت و حدیث از پیشوایان معصوم ما پیامبر خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام ) رسیده است و فقهاء و بزرگان دین براى استنباط شرایع اسلام بعد از قرآن این چهار کتاب را بیشتر از سایر آثار شیعه مورد استفاده و استناد قرار مى دهند،

این چهار کتاب عبارتند از:

۱ – کتاب کافى قسمتى از آن در اصول اعتقادات است که به نام ((اصول کافى )) معروف است و قسمت دیگر آن در فروع و احکام است و ((فروع کافى )) نام دارد.
شیخ مفید مى گوید: کافى در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست . تعداد احادیث آن (۱۶۱۹۹) حدیث (۱۱۸) و در غناء معارف و احکام همین قدر بس ، که تعداد روایات کتاب کافى (اصول و فروع ) بیش از تعداد روایات وارده در ((صحاح ششگانه )) اهل سنت است .
مؤ لف بزرگوار کتاب اصول کافى مرحوم ثقه الاسلام محمّد بن یعقوب کلینى است متوفاى ۳۲۰ ق . او از مبرزترین علماى شیعه مى باشد.
نجاشى درباره وى گفته : او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیش از همه مورد اعتماد است .
۲ – کتاب (( من لا یحضره الفقیه : )) تاءلیف شیخ اجل شیعه ، ابى جعفر محمّد بن على بن الحسین بن بابویه قمى (معروف به صدوق ) متوفاى ۳۸۱ ق . این کتاب نیز از معتبرترین کتب روائى شیعه است تعداد احادیث آن به (۵۹۶۳) مى رسد.(۱۱۹)
۳ – کتاب (( تهذیب الاحکام )) سومین کتاب روائى معتبر شیعه است و تعداد احادیث آن به ۱۳۵۹ خبر مى رسد.
۴ – کتاب (( الاستبصار )) این کتاب نیز از ارزنده ترین کتب روائى شیعه است ، تعداد روایت آن به ۴۵۱۱ حدیث مى رسد.
مؤ لف (تهذیب ) و (( (الاستبصار)، )) شیخ الطایفه و رئیس ابوجعفر محمّد بن حسن (معروف به شیخ طوسى ) است ، متوفاى ۴۶۰ ه‍ ق .

 

 

روايات زيد بن علي (ع) در كتب اربعه

اسم كتاب جلد كتاب باب حديث
كافي 3 3 75 4
كافي 3 3 76 6
كافي 6 7 15 10
كافي 6 1 34 5
تهذيب 1 248
تهذيب 2 578
تهذيب 6 208
تهذيب 6 321
تهذيب 1 792
تهذيب 6 326
تهذيب 8 849


اسم كتاب جلد حديث اسم كتاب جلد حديث
استبصار 1 196 استبصار 6 347
استبصار 1 951 استبصار 6 780
استبصار 1 972 استبصار 7 64
استبصار 1 976 استبصار 7 976
استبصار 1 1000 استبصار 7 977
استبصار 1 711 استبصار 3 484
استبصار 1 1426 استبصار 3 1085
استبصار 1 1433 استبصار 3 511
استبصار 1 718 استبصار 3 1309
استبصار 1 1517 استبصار 3 712
استبصار 2 1119 استبصار 3 1457
استبصار 2 1449 استبصار 3 804
استبصار 1 1432 استبصار 8 136
استبصار 3 108 استبصار 8 679
استبصار 3 191 استبصار 8 852
استبصار 3 449 استبصار 8 954
استبصار 4 107 استبصار 4 1003
استبصار 9 201 استبصار 1 1341
استبصار 9 451 استبصار 1 758
استبصار 10 698 استبصار 1 1099
استبصار 4 987 استبصار 3 215
استبصار 4 898 استبصار 10 585
استبصار 4 1092 استبصار 1 648
من لايحضر 3 1740 من لايحضر 4 417
من لايحضر 4 753 من لايحضر 3 1669

 

 

طبقه زيد بن على (ع ) در حديث  
زيد (عليه السلام ) در اسناد حدود شصت و يك روايت واقع شده است و همه اين روايات را از پدران پاكش (عليهم السلام ) نقل مى كند.
طريق صدوق (120) به زيد بن على (ع ) 
مرحوم شيخ صدوق در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) احاديثى را از معصومين نقل كرده است كه معاصر آنان نبوده و آنچه از ايشان روايت كرده بوسائط بوده است كه آن واسطه ها را نقل نكرده آنگاه در آخر كتابش طريق خود را به آنان يادآور شده است . مرحوم اردبيلى در (( جامع الرواة )) آخر جلد دوم اين طريق را نقل كرده است .
از جمله كسانى كه مرحوم صدوق بوسائط از او روايت دارد زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) مى باشد.
طريق صدوق به زيد (عليه السلام ) به اين ترتيب است : شيخ صدوق از پدرش و محمّد بن حسن ، اين دو از سعد بن عبداللّه از ابى الجوزاء منبه بن عبداللّه ، از حسين بن علوان ، از عمرو بن خالد، از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام ).
در صحت اين طريق دو نظريه است ، مشهورا آن را طريق صحيح مى دانند و بعضى تضعيف كرده اند. آن كسانى كه اين طريق را ضعيف مى دانند، به خاطر وجود ((حسين بن علوان )) و ((عمرو بن خالد)) در سلسله اين اسناد است ، چون علاوه بر اينكه اين دو را عامى (غير شيعه ) مى دانند مى گويند وثاقت اين دو نفر ثابت نشده است ، و مرحوم اردبيلى از جمله كسانى است كه طريق را بخاطر اين دو ضعيف خوانده است .(121)
امّا دسته ديگر از علماى بزرگ شيعه كه در علم رجال صاحب نظر و استادند اين طريق را صحيح مى دانند و مى فرمايند جميع افرادى كه در اين طريق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند، امّا ((حسين بن علوان )) گرچه به عامى بودن معروف است ، امّا ثقه و مورد اعتماد است ، البته برادرش ‍ ((حسين بن علوان )) از او واثق است و به شيعه نزديك تر است و علماى رجال شيعه همه وى را توثيق كرده اند.
و ((علامه )) در كتاب ((خلاصه )) و ((نجاشى )) در كتاب ((رجال )) درباره اين مرد مى گويند:
او كوفى و عامى است و از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) است برادرش ‍ حسن كنيه او ابومحمّد است اين دو برادر از امام صادق رواياتى نقل كرده اند: (( و الحسن اخص بنا و اولى )) حسن به ما (اماميه ) نزديكتر است .(122)
ابن عقده ، گويد: (( ان الحسن كان اوثق من اخيه و احمد عند اصحابنا)) نزد اصحاب ما (حسن ) از برادرش (حسين ) وثاقتش ‍ محكم تر و پسنديده تر است كلمه (اوثق ) در مقابل ثقه است يعنى حسين ثقه است و برادرش اوثق است و همين كلام ابن عقده در وثاقت حسين بن علوان كافى است .
در رجال (كشى ) مى گويد حسين بن علوان با چند تن ديگر از رجال عامه اند (( الا ان لهم ميلا و محبة شديدة )) امّا در آنان ميل و محبت شديدى نسبت به اهل بيت (عليهم السلام ) بود.(123)
امّا عمرو بن خالد – او به خالد واسطى معروف است و از زيد بن على روايت دارد و كتاب بزرگى تاءليف كرده است .(124)
او از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) است . و نيز از عامه بود، امّا همانند حسين بن علوان علاقه و محبت شديدى نسبت به خاندان پيامبر داشت .(125)
ابن فضال مى گويد: عمرو بن خالد در نقل حديث مورد وثوق و اعتماد است و بعضى او را (زيدى ) از پيروان زيد و قائلين به امامت او مى دانند.(126)
همانطور كه در مقدمه بحث گفته شد بيشتر بزرگان شيعه اين طريق را صحيح مى دانند و حسين بن علوان و عمرو بن خالد را توثيق كردند.
آية اللّه حاج سيد ابوالقاسم خوئى در كتاب (( معجم رجال الحديث )) مى فرمايد:
(( والطريق صحيح و ان كان فيه حسين بن علوان و عمرو بن خالد، و لقد سها الاردبيلى فى عدالطريق ضعيفا)). )) يعنى اين طريق صحيح است اگر چه در آن حسين بن علوان و عمرو بن خالد مى باشد، و اردبيلى دچار سهو شده كه اين طريق را ضعيف دانسته است .(127)

 

كاتب و راوى صحيفه سجاديه 
در مقدمه صحيفه سجاديه چاپهاى جديد از اول كتاب تا ص 23 در ضمن دانستن سند صحيفه به داستان شيرينى از زبان يحيى بن زيد (عليه السلام ) فرزند شهيد و انقلابى حضرت زيد (عليه السلام ) مصاحبه او با مردى از اصحاب و نزديكان امام صادق به نام متوكل بن هارون و مطالبى كه بين آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق و قضاوت حضرتش درباره زيد و يحيى و بعضى ديگر از انقلابيون آل محمّد برخورد مى كنيم ، كه اينك ما ترجمه آن را در اينجا مى آوريم و چون داستان و سرگذشت مفصلى است از آوردن عين متن عربى آن خوددارى مى كنيم .
خواننده عزيز مى تواند به مقدمه صحيفه سجاديه مراجعه فرمايد. و در اين مقدمه روشن مى شود كه راوى و كاتب صحيفه حضرت زيد (عليه السلام ) مى باشد.
البته ما براى اختصار در نقل اين مقدمه از ذكر سلسله سند حديث و ناقلين آن خوددارى مى كنيم .
صحيفه اى كه يكى از دانشمندان مصرى درباره اش مى گويد: كتاب صحيفه سجاديه گنجينه اى از علم و دانش و حكمت بود كه به روى ما گشوده شد.
آرى اين صحيفه كاتب و حافظ آن عالم آل محمّد زيد بن على بن الحسين است .(128)

 

 

داستانى شيرين و جالب  
متوكل فرزند هارون گفت : يحيى بن زيد بن على (عليه السلام ) را پس از كشته شدن پدرش هنگامى كه به خراسان مى رفت ملاقات كردم . (129) به او سلام كردم ، جواب داد، فرمود: از كجا مى آيى ؟ گفتم از حج .
سپس از من احوال كسان و عموزادگان و بستگان خويش را در مدينه پرسيد، مخصوصا از حال جعفر بن محمّد صادق (عليه السلام ) بسيار پرسش كرد، من او را از حال امام صادق (عليه السلام ) و اندوه حضرتش به كشته شدن پدرش زيد بن على (عليهماالسلام ) پدرم را به جنگ نكردن با بنى اميه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه نمود كه اگر قيام كند، و از مدينه بيرون رود پايان كارش به كجا مى انجامد.
از بيان جناب يحيى چنين استفاده مى شود: عمل حضرت زيد نكوهيده و موافق امر امام نبوده است ، ولى آنچه از اخبار بدست مى آيد ستودن آنجناب است و خروج و جنگ او را با بنى اميه براى خونخواهى حضرت امام حسين (عليه السلام ) مى دانند و اين با نهى حضرت امام باقر (عليه السلام ) منافات ندارد، زيرا نهى آن حضرت يا از روى تقيه و (تاكتيك ) بود و يا از روى شفقت و مهربانى بر او بوده است .(130)

 

 

خبر ناگوار 
سپس يحيى از متوكل پرسيد:
– آيا پسر عمويم جعفر بن محمّد (عليه السلام ) را ديدار نمودى ؟
متوكل : آرى .
يحيى : درباره من چيزى از او شنيدى ؟
متوكل : بلى .
يحيى : چه فرمود؟ به من بگو.
متوكل : قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنيده ام روبرو با تو بگويم .
يحيى : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنيده اى بگو.
متوكل : آن حضرت فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى شوى چنانكه ، پدرت كشته و به دار آويخته شد.
در اين هنگام رنگ يحيى عوض شد و اين آيه را خواند: (( يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) (131) يعنى خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى كند و آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل كتاب نزد او است .
اى متوكل ، خداوند متعال اين امر (حكومت اسلامى ) را بوسيله مبارزات پى گير ما محكم خواهد ساخت . خداوند به ما علم و شمشير داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ما علم تنها داد.(132)
متوكل : فدايت شوم ، من مى بينم مردم رغبتشان به پسر عمويت جعفر (عليه السلام ) از تو پدرت بيشتر است و دور آنها را بيشتر مى گيرند.
يحيى : درست گفتى عمويم محمّد بن على (عليهماالسلام ) و فرزندش مردم را به زندگى مى خوانند ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماييم .
متوكل : فرزند رسول خدا شما بهتر مى دانيد يا ايشان و كدام اعلم هستيد؟ ديدم يحيى ساكت شد و مدتى دراز چشمانش به زمين خيره شد. گويا يحيى فكر مى كرد كه مقصود متوكل چيست ؟ آيا مى داند و مى پرسد تا عقيده يحيى را درباره امام صادق (عليه السلام ) و پدرش امام باقر (عليه السلام ) بداند، يا چون نمى داند مى پرسد، و يا استفهام و پرسش او از روى توبيخ و سرزنش است .(133)
پس از آن يحيى سر را بلند كرد و گفت : همه ما داراى علم و دانشيم امّا فرق ما و آنها ((امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ))) در اين است كه : هر چه ما مى دانيم ، آنان نيز مى دانند، ولى هر چه آنان مى دانند، ما نمى دانيم .(134)
(و اينكه نفرموده : آنان داناترند، براى آنست كه خود را نسبت به عمو و عموزاده اش درباره حقايق و علوم الهيه نادان مى پنداشت ).(135)

 

 

صحيفه كامله 
يحيى : خوب ، چيزى از عمويم يادداشت و يا حفظ نكرده اى ؟
متوكل : آرى ، يادداشت و نوشته هايى از او دارم .
يحيى : ببينم .
متوكل : پس من انواعى از علم كه از آن حضرت يادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آن ميان دعايى كه حضرت صادق (عليه السلام ) شخصا آن را به من املاء فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود كه پدرش امام باقر (عليه السلام ) آن را به املاء كرده و آن دعاء از دعاهاى پدرش امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) و از جمله دعاهاى صحيفه كامله است (136) آن دعا را به او دادم .
يحيى آنرا تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه كرد، و گفت : اجازه مى دهى آن را رونويس كنم .
متوكل : پسر رسول خدا در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهيد؟
يحيى : الا ن يك دعائى از صحيفه كامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (على بن الحسين عليهماالسلام ) نقل شده به تو نشان مى دهم ، پدرم براى حفظ آن و اينكه آن را به نااهل ندهم بسيار سفارش كرد.
((عمير)) فرزند متوكل مى گويد: پدرم (متوكل ) برايم تعريف كرد كه : موقعى گفتگويم با يحيى به اينجا رسيد، چنان محبت يحيى در دلم افتاد كه بى اختيار، برخاستم و سر او را بوسيدم ، و گفتم : به خدا قسم من ، خداوند را با دوستى و پيروى شما پرستش مى كنم ، و اميدوارم كه ، مرا در زندگى و مرگ بوسيله ولايت و دوستى شما سعادتمند و نيكبخت فرمايد.
سپس متوكل مى گويد: يحيى آن صحيفه اى كه به او داده بودم ، به جوانى كه همراهش بود، داد و به او فرمود: اين دعا را با خط قشنگ براى من بنويس و بياور، شايد موفق شوم آن را حفظ كنم ، چون من اين دعا را از پسر عمويم جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ) خدا او را حفظ كند مى خواستم ، امّا نمى داد!!
متوكل مى گويد: من يك مرتبه متوجه شدم كه چه اشتباهى كردم و از كار خود پشيمان شدم و نمى دانستم چه بكنم ، امام صادق (عليه السلام ) هم امر نفرموده بود كه آن را به كسى ندهم .

 

 

صحيفه اى ديگر 
امّا بعد ديدم ، يحيى جامه دانى خواست و يك صحيفه اى قفل زده و مهر كرده را از آن بيرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسيد و در اين حال قطرات اشك از چشمش سرازير شد.
سپس مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرده بر چشم خود نهاد و به صورتش ماليد و فرمود: به خدا قسم اى متوكل ، اگر جريان كشته شدن و به دار آويخته شدنم را كه از پسر عمويم نقل كردى نبود اين صحيفه را به تو نمى دادم . و از دادن آن به تو بخل داشتم .
(اين بخل از جهت آن بود كه مبادا صحيفه اى به دست نااهل بيفتد و يا چنين نسخه گرانبها و بى مانندى كه به خط پدرش زيد (عليه السلام ) و املاى جدش على بن الحسين (عليهماالسلام ) است گمشده و نابود گردد).
سپس يحيى اضاف كرد: ولى من مى دانم كه پيشگويى حضرت صادق (عليه السلام ) حق و درست است و آن را از پدرانش فرا گرفته ، و بزودى درستى آن آشكار خواهد شد، پس ترسيدم كه چنين علمى به دست بنى اميه بيفتد و آن را پنهان دارند و در گنجينه ها براى خود نگهدارى كنند.(137)
پس آن را بگير و بجاى من نگهدار و منتظر باش ، هرگاه خداوند كار من و اين گروه (بنى اميه ) را به پايان رسانيد و او پايان دهنده همه كارهاست و بدان كه ، اين صحيفه امانت و سپرده به من نزد تو باشد تا آن را به پسر عموهايم محمّد و ابراهيم (138) فرزندان عبداللّه بن حسين بن على (عليهم السلام ) برسانى ، زيرا هر دو در اين كار (قيام عليه حكومت غاصب بنى اميه ) جانشينان من هستند.

 

 

ملاقات با امام 
متوكل گفت : من صحيفه را گرفتم و موقعى شنيدم كه يحيى بن زيد كشته شده به مدينه باز گشتم و خدمت امام صادق (عليه السلام ) مشرف شدم و سرگذشت يحيى و مذاكراتى كه بين ما واقع شده بود براى حضرتش تعريف كردم ، امام خيلى گريه كرد و سخت اندوهناك شد و فرمود: خدا پسر عمويم را بيامرزد، و او را پدران و اجدادش محشور فرمايد، به خدا قسم اى متوكل علت آنكه صحيفه را به يحيى ندادم همان بود كه او بر صحيفه پدرش ‍ مى ترسيد (و آن افتادن بدست نااهل بود) اكنون آن صحيفه كجاست ؟
گفتم : بفرمائيد اين همان صحيفه است .
امام آنرا گشود و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على بن الحسين (عليهماالسلام ) است .
سپس به فرزندش اسماعيل (139) فرمود: اسماعيل ، برخيز و دعائى كه تو را به حفظ و نگهداريش امر نمودم ، بياور، اسماعيل برخاست و صحيفه اى بيرون آورد كه گويا همان صحيفه اى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود.
امام صادق ، آنرا بوسيد و بر چشم خود نهاد و فرمود: اين نوشته پدرم و گفته جدم است كه در حضور خودم پدرم آن را نوشت .
متوكل مى گويد: عرض كردم : فرزند رسول خدا، اجازه مى خواهيد آن را با صحيفه زيد و يحيى تطبيق و مقابله كنم .
امام اجازه داد و فرمود: تو را براى اين كار سزاوار ديدم .
موقعى كه من آن دو صحيفه را با هم تطبيق كردم ديدم هر دو مثل هم است و (از نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند، حتى صحيفه اى كه امام به من داده بود با صحيفه يحيى بن زيد يك حرف تفاوت نداشت )
سپس از امام صادق اجازه خواستم كه صحيفه يحيى را (بنا به وصيت او) به فرزندان عبداللّه بن حسن بدهم .
امام در جوابم اين آيه را خواند: خداوند شما را امر مى كند كه امانتها را به صاحب آن برسانيد (140) بله ، اى متوكل صحيفه را به آن دو (ابراهيم و محمّد) بده .
من برخاستم كه به سراغ آن دو بروم امام فرمود: بنشين ، سپس كسى را به طلب محمّد و ابراهيم فرستاد و آن دو آمدند، امام صحيفه را به آنها داد و فرمود: اين ارث پسر عموى شما يحيى است كه از پدرش زيد به او رسيده است و آن را به شما و نفر اختصاص داده است و به برادرانش (141) نداده . و من در اين باره با شما پيمانى مى بندم .
آن دو برادر، گفتند: خدا تو را رحمت كند، بفرمائيد سخن شما پذيرفته است .
امام فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد.
محمّد و ابراهيم : چرا؟
امام : پسر عمو شما درباره آن ، از چيزى بيم داشت كه من درباره شما هم بيم آن را دارم .
محمّد و ابراهيم : بله او موقعى از اين جريان بيم داشت كه مى دانست كشته مى شود.
امام صادق : شما هم ، خاطر جمع نباشيد به خدا قسم مى دانم به زودى قيام خواهيد كرد همانطورى كه او (يحيى ) قيام كرد و كشته خواهد شد چنانكه او نيز كشته شد.
در اين هنگام آن دو برادر برخاستند و اين جمله را زمزمه مى كردند: (( لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم )) يعنى نيست جنبش و نيرويى جز به يارى خداى برتر و بزرگ .
محمّد و ابراهيم برخاستند و رفتند، سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: متوكل ، چسان يحيى با تو گفت كه (عمويم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم را به زندگى مى خوانند و ما ايشان را به مرگ دعوت مى كنيم ؟)
متوكل : بله ((خداوند كار تو را اصلاح كند)) اين مطلب را پسر عمويت يحيى به من گفت .
امام : (( يرحم اللّه يحيى ))، )) خدا يحيى را بيامرزد، (142) پدرم از پدرش از جدش از على (عليه السلام ) مرا خبر داد:

 

 

 

رؤ ياى رسول خدا 
روزى پيامبر روى منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سبكى به حضرتش دست داد، در عالم خواب ديد مردمى چند مانند بوزينه گان به منبرش مى جهند و مردم را به قهقهرا (عقب گرائى و ارتجاع به عصر جاهليت ) بر مى گردانند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيدار شد و نشست در حالى كه چهره اش را اندوه و غم نمايانى فرا گرفته بود، پس ناگاه جبرئيل نازل شد و اين آيه را براى آن حضرت آورد: ((و خوابى را كه به تو نمايانديم و درخت ملعونى كه در قرآن ياد شده است جز براى آزمايش مردم نبود، و آنان را (از كيفر خدا) مى ترسانيم ، ولى آنها را جز طغيان و سركشى سخت نيفزايد.(143)
سپس امام فرمود: مقصود از ((شجره ملعون )) يعنى درخت ملعون ، بنى اميه اند.
پيامبر فرمود: اى جبرئيل آيا ايشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ جبرئيل پاسخ داد: نه ، ولى آسياب اسلام از آغاز هجرت و بيرون آمدن تو ((از مكه به مدينه )) مى گردد، و گردش آن ده سال است ، (در اين دهسال از حكومت تو بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از اين دهسال در مدت بيست و پنج سال خلافت سه خليفه يعنى ((دو سال و هفت ماه خلافت ابوبكر، و ده سال و شش ماه ، عمر و يازده سال و يازده ماه عثمان )) حكومت اسلام از گردش باز مى ماند، سپس در پايان سال سى و پنج بعد از هجرت تو باز تا مدت پنج سال به گردش مى افتد، پنج سال حكومت عدالت و حق و خلافت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است .
آنگاه بناچار آسياب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتد و بر محور خود پا برجاست (اين جمله اشاره به حكومت ارتجاعى بنى اميه است كه چهارده نفر بودند اول آنان معاوية بن ابى سفيان و آخر آنان مروان حمار، بود)
سپس نوبت حكومت سلطنتى و پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردن كشان ) خواهد رسيد، (اين جمله اشاره به حكومت كثيف بنى عباس است كه سى و هفت نفر بودند، اولشان عبداللّه سفاح و آخرشان عبداللّه مستعصم است و مجموعا پانصد و بيست و چهار سال زمام حكومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجرى قمرى برچيده شدند).

 

 

 

هزار ماه جنايت !! 
سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى در اين باره (سلطنت آلوده بنى اميه و مدت آن ) اين آيه ها را فرستاد: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم ، و چه ميدانى كه شب قدر چيست ، شب قدر، بهتر از هزار ماه است (144) كه بنى اميه در آن پادشاهى مى كنند و در آن زمان شب قدر نيست .(145)
بعد امام فرمود: پس خداى عزوجل پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله ) را آگاه نمود، كه بنى اميه پادشاهى و سلطنت اين امت را در اين مدت (هزار ماه ) به دست مى گيرند، اگر كوهها با ايشان سركشى كنند بر آن كوهها چيره شوند، تا اينكه خداوند متعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد (146) و بنى اميه در اين مدت ، دشمنى و كينه ما اهل بيت را شعار و روش خويش قرار مى دهند، خدا پيامبرش را به آنچه در ايام حكومت آنان با اهل بيت محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) و به دوستان و پيروان آنها مى رسد، خبر داده است .
آنگاه امام با اين آيه درباره بنى اميه استدلال مى كند: آيا نديدى كسانى (بنى مغيره و بنى اميه ) كه نعمت خدا را به كفر و ناسپاسى تبديل نمودند و (خود و) قوم و پيروانشان را به ديار هلاكت و تباهى رهسپار كردند، آنها به دوزخ كه بد جايگاهى است درآيند.(147)
سپس امام در ضمن تاءويل آيه فرمودند: ((نعمت خدا)) در اين آيه محمّد و اهل بيت او است ، دوستى آنان ، ايمان است كه انسان را داخل بهشت مى كند، و دشمنى با آنان ، كفر و نفاق است كه انسان را به دوزخ مى برد، پس ‍ رسول خدا اين راز را در پنهانى با على و اهل بيت او (عليهم السلام ) فرمود.
متوكل مى گويد: سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت تا روز قيام قائم ما (( (حجة بن الحسن العسكرى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ) )) براى جلوگيرى از ستمى و به پاداشتن حقى قيام نمى كند مگر آنكه بلاء و آفتى او را از بيخ بركند، و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان بيافزايد (لازم به توضيح است كه اين روايت و نظاير آن از جهاتى مورد تاءمل است زيرا ممكن است از باب تقيه باشد و يا مقصود حضرت قيام براى تشكيل حكومت جهانى باشد كه مختص امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه است و بنابراين منافات با تشكيل حكومت اسلامى در كشورى يا منطقه محدودى ندارد زيرا انكار حكومت اسلامى در زمان غيبت ، مخالف نص صريح كتاب و سنت و عقل است لذا در زمان غيبت اكثر فقهاى شيعه قائل به ولايت فقيه مى باشند.)
متوكل مى گويد: امام صادق دعاهاى صحيفه را به من املاء فرمود، و من نوشتم ، و آنها هفتاد و پنج باب بود، يازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند (64) باب آن را حفظ كردم (در نسخه هاى صحيفه بيش از پنجاه و چهار دعا نيست ، شايد ده باب ديگر هم بعد از متوكل ساقط شده باشد.)(148)
شيخ اجل على بن محمّد الخزاز القمى در كتاب (( كفاية الاثر فى النصوص على الائمة الاثنى عشر)) همين داستان را مفصلا (با مختصر تغيير و اضافه اى در بعضى از جملات ) نقل كرده است .

 

 

شخصيت علمى و تاءليفات زيد (ع ) 
او نه تنها در قرآن مفسرى قوى و نمونه بود، بلكه در علوم مختلف عصر خويش پس از برادرش امام باقر (عليه السلام ) سرآمد ديگران بود.
او در علم كلام ، فقه ، حديث و… كتابهايى تاءليف نمود كه تعداد آن بيش از ده رساله است .
كتاب (( الصفوه )) (149) و مساءله امامت  
كتاب (( الصفوه )) كه به معناى برگزيده و منتخب است مساءله امامت و خلافت برگزيدگان واقعى حق يعنى ائمه اسلام را مورد بحث و بررسى قرار داده است .
مساءله خلافت و امامت يكى از مهمترين مسائل اصول اعتقادى اسلامى است كه شايد بعد از توحيد و نبوت هيچ مساءله به اهميت آن نرسد در اسلام ولايت و امامت شكل خاصى دارد و با هيچ يك از مكتب ها و طرز حكومتهاى ساخته فكر بشرى تطبيق ندارد.
امام و ولى و حاكم منصوص و معصوم و (( مفترض الطاعة )) از نظر اسلام يعنى برجسته ترين انسان كه داراى عاليترين صفات كماليه و مقام عصمت باشد و منصب ولايت او از جانب خداوند به او واگذار شده باشد و ما مصداق آن را پس از پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) جز ائمه راستين اسلام كه دوازده نفرند نمى دانيم و همين مساءله خلافت و امامت است كه مسلمين را بر سر دو راهى عظيمى قرار داد. و در زمان غيبت حضرت حجة ابن الحسن (عجل اللّه تعالى فرجه ) نيابت عامه امام معصوم به فقيه جامع الشرائط تفويض شده است (ولايت فقيه ).
زيد بن على در كتاب ارزنده (( الصفوه )) اين مساءله را به نحو جالب و مستدلى با كمك قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است . او در اين كتاب با الهام و استمداد از قرآن و استدلال با بيش از 150 آيه مساءله مهم امامت و حقانيت ائمه (صلوات اللّه عليهم ) را بررسى و اثبات كرده است .
او خلافت و حكومت اسلامى را شايسته جنايتكارانى چون بنى اميه كه به نام جانشين پيغمبر و با ماسك حقانيت بر ملت اسلام سوار شدند نمى داند، و همين علم واقعى و عميق او به مساءله خلافت و حكومت سبب مى شود كه او بخواهد با قيام مسلحانه خويش رژيم وقت را نابود و خلافت را به مسير اصلى خويش برگرداند و حكومت را به امام واقعى و پيشواى معصوم امت ، امام صادق (عليه السلام ) بسپارد.
ما بعدا در همين كتاب اين مطلب را با ادله محكم اثبات خواهيم كرد.
شخصيت علمى ، و مهارت كامل زيد (عليه السلام ) در علوم مختلف اسلامى را علاوه و اخبار و رواياتى كه درباره مقام علمى او رسيده است ، مى توان از كتابها و نوشته هاى او به دست آورد.
او در علوم و فنون عصر خود تبحر زيادى داشت و كتابهايى از خود به يادگار گذاشته است ،

 

از جمله :
1 – مجموع الفقهى : اين كتاب بعدا با تنظيم خاصى از طرف بعضى علماى زيديه به نام (( مسند الامام زيد)) جمع آورى و چاپ شد و اين كتاب در فقه و احكام است . ما در اواخر همين كتاب شرحى در اين زمينه نگاشته ايم .
ابوخالد واسطى مى گويد: خود جناب زيد (عليه السلام ) اين كتاب را نوشته و جمع آورى كرده است .(150)
2 – القلة و الجماعة : كتابى است استدلالى كه زيد بن على (عليهماالسلام ) در محاجات و بحثهاى علميش با افراد از آن كمك مى گرفت و به آن استدلال مى كرد.(151)
3 – المجموع الحديثى : (در حديث و روايت ).
4 – تفسير غريب القرآن : (متضمن بحثهاى تفسيرى قرآن )
5 – اثبات الوصية
6- قرائته الخاصه (در علم الفاظ قرآن و قرائت خاصه حضرت زيد)
7 – قرائة جده على بن ابى طالب (قرائت خاصه حضرت امير عليه السلام )
8 – منسك الحج (فقهى و در احكام حج )
9 – الصفوه (كلامى ، در مباحث امامت )
10 – اخبار زيد (عليه السلام ) (بعضى از دانشمندان شيعه آنرا جمع آورى كرده اند)
اينها مجموع تاءليفاتى است كه در لابلاى قرون و اعصار و گذشت زمان و حوادث از عالم آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) زيد بن على به يادگار مانده است .(152)

 

 

 

شاگردان زید (ع )

او خود یکى از برجسته ترین شاگردان مکتب پدر و برادر و پسر برادر عالیقدرش بود و علوم مختلف اسلامى را مستقیما از این سه امام معصوم اخذ کرد، و پس از این برداشت هاى پرارزش و سنگین و تسلط کامل در این علوم خود نیز به تربیت شاگردانى چند پرداخت ، او با همتى بلند و روحى عالى کرسى علوم مختلف را اشغال کرد و با بیانى رسا و مستدل و بى نظیر افرادى را در این علوم پرورش داد.

شاگردان زید خود مجتهدانى بزرگ و شخصیتهایى کم نظیر بودند که افتخار دارند علوم خود را از فرزند برومند و برادرزاده امام و عالم آل محمّد زید بن على فرا گرفته اند. شاگردان برجسته وى عبارت بودند از:
۱ – یحیى (۱۵۳) (فرزند فقیه و شهیدش )
۲ – محمّد بن مسلم (از شخصیتهاى عالیقدر و فقهاى برازنده اسلام است )
۳ – ابى حمزه ثمالى (مرد فقیه و کم نظیر اسلام )
۴ – محمّد بن بکیر (از فقهاء و علماى عالیقدر اسلام است )
۵ – ابن شهاب زهرى (۱۵۴)
۶ – شعبه بن حجاج (۱۵۵)
صدها نفر نمونه این افراد از مکتب وى استفاده هاى شایان مى نمودند و احادیث او را مى نوشتند و حفظ مى کردند.(۱۵۶)
۷ – ابوحنیفه
(علاوه بر اینکه وى مدتى شاگرد مکتب علمى امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق بود، دو سال در محضر مقدس حضرت زید (علیه السلام ) شاگرد بود و جز رهبران بنى امیه کسى ابوحنیفه را از این کار باز نمى داشت .(۱۵۷)
و شاگردان برجسته اى دیگر از او نقل حدیث کرده اند مانند:
۸ – سلمه بن کهیل
(از محدثین بزرگ شیعه است و روایاتى در تهذیب و کافى دارد و مردى فاضل و از کبار شیعیان بود.(۱۵۸)
۹ – یزید بن ابى زیاد (زید وى را به نهضت و همکارى با خویش دعوت نمود).
۱۰ – هارون بن سعید عجلى کوفى
(او مرام زیدیه داشت (۱۵۹) و بعضى وى را از (مرجثه ) مى دانند (۱۶۰) وى از جمله بیعت کنندگان با زید در نهضت بود).
۱۱ – ابوهاشم بن رمانى
۱۲ – حجاج بن دینار
۱۳ – آدم بن عبداللّه خثعمى
۱۴ – اسحاق بن سالم
۱۵ – بسام بن صیرفى
۱۶ – راشد بن سعد
۱۷ – زیاد بن علاقه
۱۸ – عبداللّه بن عمرو بن معاویه
اینها شاگردان ممتازى بودند که از کلاس علمى وى برخاسته اند و غیر از شاگردان وى از دودمان بنى هاشم و فرزند ابوطالب (علیه السلام )اند مانند:
۱۹ – ابراهیم بن حسن مثنى
۲۰ – حسن مثلث
۲۱ – حسین بن على بن الحسین (علیهماالسلام ) (از رجال برجسته اهلبیت پیامبر است .)
شیخ مفید در ارشاد مى فرماید: (( انه کان فاضلا و رعا روى حدیثا کثیرا عن ابیه على بن الحسین و عمته فاطمه بنت الحسین و اخیه ابى جعفر علیهم السلام )) یعنى او مردى فاضل و پارسا بود، احادیث زیادى را از پدرش امام سجاد و عمه اش فاطمه دختر امام حسین و برادرش امام باقر نقل کرده است . (۱۶۱) او در شصت و چهار یا هفتاد و چهار سالگى از دنیا رفت و در قبرستان بقیع دفن شده است .(۱۶۲)
۲۲ – عبیداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (علیه السلام )
(از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) مى باشد).(۱۶۳)
۲۳ – عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على
(از اصحاب امام باقر (علیه السلام ) و در استبصار و تهذیب و من لایحضر روایت دارد).(۱۶۴)
اینها همه افراد نمونه بارزى از شاگردان مکتب وى بودند که علوم و اخبار و احادیث زیادى را از او فرا گرفتند و هر یک خود فقیهى صاحب نظر در میان مسلمین نورافشانى مى نمودند.(۱۶۵)

 

 

 

حافظه قوى

حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن علامت نبوغ و استعداد قوى و درک عالى انسان به شما مى رود، زید بن على (علیهماالسلام ) این مرد فوق العاده داراى حافظه اى قوى بود به طورى که اگر کتابى را براى او فقط یک بار! مى خواندند آن را از حفظ مى گفت و بدون کم و کاست تقریر مى نمود.
زید مرد بیان و بحث
(( الرحمن … خلق الانسان ، علمه البیان )) (۱۶۶) خداى مهربان ، انسان را آفریده و به او بیان و سخن آموخت .
(( انه حلو اللسان ، شدید البیان بتمویه الکلام )) او (زید علیه السلام ) داراى زبانى شیرین و بیانى محکم و سازنده کلام روان بود.(۱۶۷)
از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان ، یاد دادن بیان به فرزند آدم است و در قرآن سوره الرحمن به این موضوع اشاره شده است .

و یکى از کمالات ارزنده انسان ، طرز بیان و روش اداى صحیح کلمات و رعایت فن فصاحت و بلاغت است .
کسانى که در مقام بحث و گفتگو داراى این صفت باشند، همیشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته مى شوند و شخصیت انسان زیر زبان او پنهان است و این معناى سخن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) است که مى فرماید: (( المرء مخبوء تحت لسانه )) (۱۶۸)
تا مرد سخن نگفته باشد

 

 

 

عیب و هنرش نهفته باشد

زید بن على (علیهماالسلام ) قهرمان گفتار و داراى این فضیلت ارزنده بود به طورى که او در مقام سخن به عنوان یکى از بهترین فصحاى عرب شناخته شده است .
او در خانه وحى و در دامن ولایت ، همه فضائل و کمالات را به ارث برد، درباره فصاحت و بلاغت او گفته اند: (( و کان یشبه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام ) فى فصاحته و بلاغته )) (۱۶۹) یعنى او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به جدش امیرالمؤ منین شباهت تام داشت .

 

 

 

چند اعتراف جالب

خالد بن صفوان مى گوید: فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنى هاشم به زید منتهى مى شود، من او را در مجلس خلیفه هشام بن عبدالملک دیدم زید چنان او را با بیان محکمش کوبید و مجلس را بر او تنگ کرد که راه فرارى نداشت .(۱۷۰)
و نیز ابواسحاق سبیعى گفت : من همانند زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) در فضل و فصاحت لسان و کثرت زهد و خوبى بیان در عصر او ندیدم .(۱۷۱)

اعمش گفته است : در خاندان زید چون او نیافتم و از او بالاتر ندیدم و با فصاحت تر و دانشمندتر و شجاع تر از وى سراغ ندارم ، و اگر پیروانش او را واقعا یارى کرده بودند، آنان را به راه راست و رویه اى روشن وا مى داشت .(۱۷۲)
قیروانى در کتاب ، (( زهرالاداب )) مى گوید: زید بن على رضى اللّه عنه مردى دیندار و شجاع و از بهترین نوادگان هاشم بود، او خوش کلام و نیکورفتار بود و سران بنى امیه به حکامشان در عراق مى نوشتند: نگذارید مردم کوفه با زید تماس بگیرند چون او زبانى برنده تر از شمشیر و تیزتر از نوک نیزه و از سحر و کهانت که در گره ها دمیده شده مؤ ثرتر دارد.(۱۷۳)

 

 

 

اعتراف دشمن

مثلى است معروف که گفته اند: (( الفضل ما شهدت به الاعداء)) یعنى ، فضیلت آن است که حتى دشمن هم به آن اعتراف کند.
هشام بن عبدالملک ، خلیفه معاصر و دشمن سرسخت زید بن على (علیهماالسلام ) در مقام تجلیل از فضیلت بیان و فصاحت و بلاغت زید (علیه السلام ) جمله جالبى دارد و مى گوید: (( انه حلواللسان ، شدید البیان ، خلیق بتمویه الکلام )) یعنى او مردى خوش سخن و داراى بیانى محکم و رسا و خالق کلام روان بود.(۱۷۴)

در میان عرب ، چه در دوران جاهلیت و چه در عصر اسلام براى مساءله فصاحت و بلاغت اهمیت فوق العاده قائل بودند و بزرگترین شخصیت و هنرمندترین فرد را کسى مى دانستند که خوش بیان تر باشد و او را به لقب (( افصح العرب )) مفتخر مى ساختند، حتى در عصر نزول قرآن این مساءله به حدى در اوج اهمیت بود، که خداوند بزرگ قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاوید پیامبر اسلام قرار داد، قرآن در مواردى فصحاى عرب را به تحدى دعوت کرده است .(۱۷۵)

زید بن على (علیهماالسلام ) به قدرى در سخن گفتن و روش بحث و بیان مهارت داشت که تاریخ درباره اش مى نویسد: زید بن على (علیه السلام ) در مقام سخنورى ممتاز بود: (( حتى غدا احد خطباء بنى هاشم )) یعنى بطورى که او یکى از بهترین خطباى بنى هاشم محسوب مى شد.(۱۷۶)

ما در فصل ((فلسفه قیام )) در همین کتاب عینا متن یکى از خطباى مهیج و پرشور حضرت زید را که در آن فصاحت و بلاغت کامل بکار رفته است ذکر خواهیم کرد، این خطبه علاوه بر تشریح فلسفه نهضت و بیان اوضاع نابسامان آن روز ملت اسلام و تهییج مردم به جهاد و پیکار در راه خدا از نظر فن سخنرانى و بیان ، بسیار قابل توجه است .

 

 

 

فرازهائى از سخنان زید (ع )

۱ – زید (علیه السلام ) از پدرش امام سجاد (علیه السلام ) و او از پدرش امام حسین (علیه السلام ) و او از پدرش امیرالمؤ منین از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روایت کرده که فرمود: (( اربعه انا لهم الشفیع یوم القیمه : المکرم لذریتى ، و القاضى لهم حوائجهم ، و الساعى لهم فى امورهم عند اضطرارهم الیه ، و المحب لهم بقلبه و لسانه )). )) یعنى چهار دسته اند، که من در روز قیامت از آنها شفاعت مى کنم : کسى که به ذریه من احترام کند، و کسى که خواسته هاى آنان را برآورد، و کسى که در موقع گرفتارى آنان سعى در کمک ایشان کند، و کسى که به قلب و زبان آنان را دوست داشته باشد.

۲ – بهمین اسناد زید از رسول خدا روایت مى کند که فرمود: (( من احبنا اهل البیت فى اللّه حشر معنا و ادخلناه معنا الجنه )) یعنى هر کس ما خاندان را به خاطر خدا دوست بدارد با ما محشور مى شود و ما او را داخل بهشت مى گردانیم .
۳ – (( من تمسک بنا فهو معنا فى الدرجات العلى )) یعنى هر کس با ما باشد، او در بهشت و مقامات عالیه آن نیز با ماست .
۴ – (( ان اللّه تبارک و تعالى اصطفى محمدا صلى اللّه علیه و آله و اختارنا لذریته فلولانا لم یخلق اللّه الدنیا و الاخره )). )) یعنى خداوند تبارک و تعالى ، محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) و خاندان وى را برگزید، و ما را ذریه و فرزندان او اختیار کرد، و اگر ما نبودیم ، خداوند، دنیا و آخرت را خلق نمى کرد.(۱۷۷)

زید بن على از برادرش امام باقر (علیه السلام ) وى از پدرش امام سجاد (علیه السلام ) وى از امام حسین (علیه السلام )، وى از پدرش امیرالمؤ منین (علیه السلام )، و او از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روایت کرده که فرمود:
۵ – (( نحن بنى عبدالمطلب ما عادانا بیت الا و خرب و ما عادانا کلب الا و جرب و من لم یصدق فلیجرب .)) یعنى با ما فرزندان عبدالمطلب هیچ (اهل ) خانه اى ستیزه ننمود، مگر آنکه آن خانه خراب شد (اهل آن نابود شد) و هیچ سگ صفت (درنده اى ) بر ما پارس نکرد، مگر آن که هلاک گردید (یا به مرض پوستى گرفتار شد) و هر کس این مطلب را باور ندارد، امتحان کند.(۱۷۸)
آرى چنین است :
بس تجربه کردیم در این مکافات

با آل على هر که در افتاد برافتاد

۶ – (( قال زید بن على (علیهماالسلام ) ساده الناس فى الناس ، الاسخیاء، و فى الا خره الاتقیاء)) (۱۷۹) یعنى زید بن على (علیهماالسلام ) فرمود: در دنیا آقا و سرور مردم سخاوتمندانند و در آخرت پرهیزکاران .
۷ – از زید بن على (علیهماالسلام ) پرسیدند، تاءویل سخن پیامبر در جمله (( من کنت مولاه ، فعلى مولاه )) (۱۸۰) چیست ؟
فرمود: (( نصبه علما لیعلم به حزب اللّه عندالفرقه )) یعنى او را منصوب کرد تا راهنما باشد و حزب خدا در موقع تفرقه و چند دستگى شناخته شوند (یعنى على (علیه السلام ) علامت تمیز حق و باطل ، على با حق است و حق با على است ).

در آن شرایطى که بنى امیه با تمام قوا سعى داشتند، ضربات هولناکى بر ذریه رسول خدا وارد کنند، و آنان را از نظر عامه ساقط نمایند زید (علیه السلام ) به طرفدارى شدید خاندان پیغمبر سخن مى گوید، نقش ‍ تبلیغات بنى امیه و عامه کثیف آنان را که براى حفظ حکومت ننگینشان و عدم توجه مردم به بازماندگان و وارثان علوم رسول خدا انجام گرفت نقش ‍ بر آب مى کند.

در موقعى که طرفدارى از فرزندان زهرا (علیهاالسلام ) بزرگترین جرم به حساب مى آمد و حکام اموى به سختى جلو مردم را مى گرفتند که مبادا حدیثى در فضیلت آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) گفته شود، زید (علیه السلام ) در کلمات درربار خود احادیث زنده و ارزنده اى را از رسول خدا در عظمت ذریه پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) با شهامت و شجاعت تمام بیان مى کرد.
و این کار در آن شرائط خفقان و رعب خود جهادى بزرگ بود.

 

 

 

سخنان زید (ع ) را مى نوشتند

قیروانى ، یکى از مورخین بزرگ در مقام بیان زبردستى زید (علیه السلام ) در کلام و مهارت سخنورى او مى نویسد:
بین جعفر بن حسن و زید بر سر ارثیه و وصیتى گفتگویى پیش آمد و این دو از فصحاى عرب بودند، و در مواقع منازعه و بحث مردم اطراف این دو را مى گرفتند و به طرز مباحثه و محاوره آن دو دقت مى کردند یکى موظف بود که کلمات جعفر را حفظ کند و دیگرى سخنان زید (علیه السلام ) را آنگاه پس از اتمام مباحثه آن دو، مى نشستند و کلماتى را که حفظ کرده بودند مى نوشتند، و این کلمات را در کلاس ها و مکتب خانه ها در معرض تعلیم و تعلم قرار مى دادند و از آن در فن بلاغت استفاده نموده و استدلال مى کردند.
سپس این مورخ ، مى گوید: آن دو (زید علیه السلام و جعفر) در علم کلام اعجوبه و هر دو احدوثه عصر خویش بودند (( (و تغدا زید علما من اعلام الکلام ) )) (۱۸۱) و زید بعنوان یکى از اساتید سخن شناخته شده بود. سپس نویسنده به عنوان نمونه ، یکى از مباحث زید (علیه السلام ) را در شام نقل مى کند.

 

 

 

مناظره زید و علماى شام

خالد بن صفوان ، مى گوید: هنگامى که زید در رصافه به سر مى برد چند تن از علماى شام که در فصاحت و سخنورى و استدلال ید طولایى داشتند، به خدمت وى آمدند، و بحثى را تحت عنوان ((قلت و جماعت )) که منظور دو گروه شیعه و سنى بود مطرح کردند، و آنان با جمله معروف (( ان اللّه مع الجماعه ، و ان اهل القله هم اهل البدعه و الضلال )) یعنى خداوند، با جماعت است ، و اقلیت ها اهل بدعت و گمراهى اند، بحث را شروع کردند و مقصود آنان از (اقلیت ) شیعه بود.

خالد مى گوید: در این هنگام زید بن على (علیهماالسلام ) در مقام جواب شروع به سخن کرد، او پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر و خاندان او آن چنان عالى و رسا سخن گفت که : (( ما سمع قرشى و لا عربى ابلغ موعظه و لا اظهر حجه و لا افصح لهجه )) یعنى شنیده نشد، هیچ قریشى و یا عربى ، در موعظه از او رساتر، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد و شامیان همه در قبال سخن او خاموش شدند.(۱۸۲)

 

 

 

زید در مقام بحث

زید بن على (علیه السلام ) بحث شیرینى در کتاب خود (( الصفوه )) در مقام دفاع از خاندان وحى عنوان کرده است .
تاءمل و دقت در طرز بحث و استدلال زید (علیه السلام ) ما را به تسلط علمى و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسیرى وى رهنمون مى سازد، او چنین استدلال مى کند:قرآن مى فرماید: (( انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)) (۱۸۳) یعنى خداوند، اراده کرده است که هرگونه پلیدى را از شما خاندان رسالت دور نماید، و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

جمعى از بیخردان گمان مى کنند این آیه در شاءن زنان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) است . اینها بیخود مى گویند، زیرا اگر منظور زنها بود (طبق اقتضاى ادبیات عرب و رعایت صحت کلام ) مى بایست ضمیرها را تاءنیث مى آورد و مى فرمود: (( (عنکن ) و (یطهرکن ) )) به آیات قرآن دقت کنید، و قرآن را به چشم قرآن تفسیر کنید) اگر (اهل انبیاء) زنهایشان هستند، پس سخن مخالف را تصدیق کنید و اگر در قرآن اهل پیامبران فقط به زنان آنان اطلاق نشده است ، آنان (مخالفان )، از روى جهل و نادانى سخن مى گویند. و خیال کرده اند کلمه اهل یعنى فقط زنان است .

خداوند در قرآن خطاب به حضرت نوح مى فرماید: (( احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول )) (۱۸۴) یعنى از هر نر و ماده اى دو جفت را سوار کشتى کن و همچنین اهل خودت مگر آن کسى که قبلا سخن از او گذشت (مقصود زن کافره نوح است ) در این آیه و آیات بعد، اهل منحصر به زن نیست و یا اصلا کلمه اهل به زنان اطلاق نشده است .
و باز قرآن مى فرماید: (( ان لوطا لمن المرسلین اذ نجیناه و اهله الا عجوزا فى الغابرین )) (۱۸۵) یعنى لوط از فرستادگان ما است که او و اهلش را نجات دادیم جز پیرزنى (همسر لوط) که از آنان باقى مانده بود.
و باز در قرآن است : (( و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاءویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و على آل یعقوب کما اتمها على ابویک )). )) (۱۸۶)
یعنى این چنین ، خداوند تو را برگزید و به تو علم تاویل احادیث (تعبیر خواب ) آموخت و نعمت خویش را بر تو و آل یعقوب تمام کرد، همانطور که بر پدران تو اتمام نعمت نمود.

آل در این آیه شریفه به معنى ((اهل )) آمده است ، و شامل زنها نمى شود، بنابراین ((اهل )) یعقوب پیامبر، زن او نیست .
و همچنین خداوند متعال در قرآن مى فرماید: (( و سلام على آل یاسین )) (۱۸۷) یعنى سلام بر آل یاسین بنا بر تفسیرى مقصود از آل پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) مى باشد – و روشن است در این آیه مقصود غیر از زنهاى رسول خدا است .
و باز در قرآن است : (( و کان یاءمر اءهله بالصلوه و الزکوه )) (۱۸۸) یعنى اسماعیل پیامبر (فرزند ابراهیم خلیل ) اهل خویش را به نماز و دادن زکات امر مى کرد.

و در این آیه نیز غرض از اهل غیر از زن اسماعیل را شامل مى شود بلکه مقصود دودمان و بستگان اوست .
باز خداوند در قرآن کریم مى فرماید: (( ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین )). )) (۱۸۹) یعنى پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهیم و عمران را بر عالمیان برگزید و در این آیه مقصود از ((آل )) که همان ((اهل )) است اعم از همسران ابراهیم و عمران مى باشند و روشن تر خداوند متعال در قرآن مجید از قول حضرت موسى چنین نقل مى کند که او عرض مى کند: (( واجعل لى وزیرا من اهلى )) (۱۹۰) یعنى پروردگارا از اهل من وزیرى برایم قرار بده معلوم است منظور از اهل در اینجا غیر از همسران موسى است و وزیر وى هارون برادرش بود.

و همچنین در قرآن کریم آمده است : (( قالوا تقاسموا باللّه لنبیتنه و اهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله و انا لصادقون )) (۱۹۱) یعنى قوم صالح پیامبر به همدیگر مى گفتند: سوگند یاد کنید که صالح و اهل او را شب هنگام بکشیم ، آنگاه به خونخواه و ولى او مى گوییم که ما چنین نکرده ایم و قاتل صالح و اهل او را نمى شناسیم و ما راست مى گوییم آیا نمى دانى که صالح زن و فرزندى نداشت ، پس ناچار اهل او پیروان او مى باشند.

از مجموع این آیات روشن مى شود که اهل پیامبران در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و یا منحصر به زنهایشان نیست .
آنگاه حضرت زید (علیه السلام ) براى تاءیید سخنانش آیات دیگرى از قرآن را مى آورد که منظور از اهل بیت در آیه تطهیر غیر از زنهاى پیامبر است از جمله : در قرآن خطاب به زنان پیامبر آمده : (( عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثبیات و ابکارا)) (۱۹۲) یعنى اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) شما را طلاق دهد، شاید خدایش زنهایى بهتر از شما به او بدهد که مسلمان و مؤ من و خاضع و تائب و عابد رونده راه عبادت ، زن و دوشیزه باشند.

اگر آیه تطهیر، در شاءن زنان پیامبر زنان شده ، پس این آیه و نظیر آن چیست که این طهارت به تمام معنى را از آنها بر مى دارد.(۱۹۳)
خواننده محترم ، خوب در این قسمت بحث و طرز استدلال زید (علیه السلام ) که از کتاب (( الصفوه )) او نقل شده دقت فرمائید، کاملا این مطلب براى شما روشن مى گردد، که زید بن على یک رجل علمى فوق العاده ، و تبحر او در بحث و استدلال کامل ، و در تسلط بر تفسیر و درک معانى قرآن کم نظیر بوده است .

 

 

 

نمونه اى دعاهاى زید (ع )

آرى زید فرزند امام سجاد است ، فرزند مردى که ((صحیفه سجادى )) شعله اى از معرفت قلبى اوست ، فرزند آن امام شب زنده دارى که دعاهاى او انسان را منقلب مى سازد. زید در کنار این پدر شب و روز شاهد مناجاتها و راز و نیازها و دعاهاى او بوده است . این فرزند نیز سزاوار است چون پدر باشد و همانند او در عالم ملکوت و توجه به خدا غرق شود.
جملاتى بعنوان نمونه از دعاهاى زید را در اینجا یادآور مى شویم .
دقت در این جملات ، ما را به همان حالتى مى کشاند که گویا دعاهاى امام سجاد را در صحیفه سجادیه مى خوانیم .
زید با قلبى آکنده از عشق و محبت به خداى بزرگ و دلى لبریز از شوق لقاى حق چنین مناجات مى کند.

(( … اللهم انى اسئلک سلوا عن الدنیا و بغضالها و لاهلها، فان خیرها زهید و شرها عتید، و جمعها ینفذ، و صفوها یرتق ، و جدیدها و خیرها ینکد. )) یعنى … خداوندا، من از درگاه تو مسئلت دارم ، که دنیا را فراموش کند و دنیا و دنیاپرستان را دشمن دارم ، زیرا خیر و خوبى آن اندک ، و شر آن حاضر و مهیا است ، و جمع آن از هم مى پاشد و تمام مى شود، و پاکى آن آلوده مى گردد، (زیبائى آن زشت مى شود) و تازگیها و خوبى هاى آن ناچیز مى گردد.

آنگاه با قلبى پر از اخلاص چنین ادامه مى دهد: (( فهذه یدى و ناصیتى مقر بذنبى ، معترف بخطیئتى ، ان انکرها اکذب ، و ان اعترف بها اعذب ، ان لم یعف الرب و یغفر الذنب ، فان یغفر فتکرها، و ان اللّه لیس بظلام للعبید، فهو المستعان ، لایزال بعین ضعیفا و یغیث مستغیثا و یجیب داعیا و یکشف کربا و تقضى حاجه ذى الحاجه کل یوم و لیله ، اجل ، اجل انت کذاک و خیر من ذاک )). )) این دست و موى جلوى سرم (کنایه از رفتار و افکار) که به گناهانم اقرار دارند و به خطاهایم معترفند، اگر این گناهان را انکار کنم دروغ گفته ام و اگر اعتراف کنم ، عذاب مى شوم ، اگر خدا عفو نکند و گناه را نبخشد، اگر ببخشد از کرامت و بزرگوارى اوست و همانا خداوند هیچ ظلمى به بندگان روا ندارد، او پناهگاه هست ، و همیشه ضعیفان را یارى دهد و بیچارگان را مدد و خواستاران را اجابت کند، و نگرانى ها را برطرف نمایند، و شب و روز حاجت حاجتمندان را روا سازد. آرى ، آرى ، اى خدا تو چنینى و بهتر و بالاتر از این .

او وقتى این آیه کریمه از قرآن را تلاوت مى کرد: (( و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم ، ثم لا یکونوا امثالکم )) (۱۹۴) یعنى اگر از طاعت خدا و رسول روگردان شوید خداوند، گروهى را غیر از شما بجاى شما مى آورد، که در طاعت و عبادت همانند شما نباشند (بلکه مطیع باشند) مى فرمود: در این کلام خداوند، تهدید و تخویف است ، آنگاه با حالتى خاضعانه این طور مى گفت : (( اللهم ، لاتجعلنا ممن تولى عنک فاستبدلت به بدلا)) یعنى بارالها، ما را از جمله آنان که اطاعت تو را نکردند و تو آنان را به غیر از ایشان تبدیل نمودى قرار مده .

 

 

 

زید (ع ) شاعر و سخن سرا

اشعار سازنده و حکمت آمیز، از نظر اسلام حائز اهمیت و داراى احترامى فوق العاده است .
پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السلام ) همیشه براى شعرا و سخن سرایان خوش ذوق و بیدار که داراى هدف الهى و انسانى بودند، احترام خاصى قائل بودند و آنان را بسیار مورد نوازش و لطف خویش قرار مى دادند.
در صدر اسلام شعرائى چون ((حسان بن ثابت )) و امثال او مادامى که از حقیقت و هدف دم مى زدند و شعر مى سرودند، براى خویش امتیازاتى ارزنده به دست مى آوردند.

یا در زمان ائمه دین (علیهم السلام ) شعرائى چون ((کمیت اسدى )) و یا ((سید حمیرى )) و ((فرزدق )) و یا ((دعبل )) که با اشعار خود به مبارزه علیه حکومت جبار عصر خویش پرداخته بودند و حقانیت اهل بیت و پیروى از حکومت علوى را شعار خویش قرار داده بودند، و مرتبا از فضائل و کمالات ائمه دین یاد مى کردند، و احیانا براى تحریک مردم علیه حکومت ، حماسه مى سرودند و یا براى رثاء شهداء و تحریک ملت براى انتقام اشعار مى گفتند، این حماسه سرایان دلیر مورد لطف و رحمت خاص ‍ پیشوایان دین ، چون امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا (علیهم السلام ) قرار مى گرفتند.

خلاصه شکى نیست که اشعار سازنده و حکمت آمیز از نظر اسلام داراى ارزش خاصى است ، لذا ما در کتب معتبر اشعار زیادى را مى بینیم که به ائمه دین (علیهم السلام ) نسبت مى دهند و این را نیز از فضائل و کمالات آنان مى دانیم .
زید (علیه السلام ) که جمیع فضائل و کمالات یک انسان کامل را دارا بود، او نیز از قریحه لطیف و ذوق سرشار و طبع شعر برخوردار بود و اشعارى که از او به یادگار در لابلاى کتب مانده است حاکى از روح بزرگ و اعتقاد صائب و عقیده راسخ اوست .
اینک ما بعنوان نمونه چند قطعه از اشعار این مرد نمونه و کم نظیر خاندان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را نقل مى کنیم .
۱ – شخصى به نام محمّد بن بکیر از زید پرسید آیا تو امامى و امر ولایت به دست تو است ؟ او در جواب ، این مطلب را رد مى کند و ضمنا مقام والاى فرزندان پیامبر را نیز یادآور مى شود و در ضمن اشعار چنین مى فرماید:

(( نحن سادات قریش

و قوام الحق فینا

نحن الانوار التى من

قیل خلق الخلق کنا

نحن منا المصطفى

المختار و المهدى منا

فینا قد عرف اللّه

و بالحق اقمنا

سوف یصلاه سعیر

من تولى الیوم منا )) (۱۹۵)

ترجمه :

ما از بزرگان قریشیم و قوم حق در ماست ما انوارى هستیم که قبل از خلقت مخلوقات بوده ایم ، ما کسانى هستیم که از ماست پیامبر خدا که خداوند او را برگزیده و مهدى امت از ما است ، خدا به وسیله ما شناخته مى شود و به حق استواریم . بزودى آنان که به غصب بر ما مسلط شده اند به دوزخ خواهند رفت .
در این اشعار نکات بسیار دقیقى است که صاحبان دانش و ریز بینان علم و حکمت مى توانند به آن پى ببرند، و شرح همین چند شعر خود کتابى خواهد شد.
و باز چند رباعى دیگر که منسوب به جناب زید است حاکى از سخنورى و روح با شهامت او است ، از جمله :
(( السیف یعرف عزمى عند هیبته

و الرمح بى خبر و اللّه لى وزر

انالنامل ما کانت اوائلنا

من قبل تاءمله ان ساعد القدر )) (۱۹۶)

ترجمه
شمشیر نیروى اراده مرا هنگام جنگ مى شناسد، و نیزه از حال من با خبر است و خداوند پشتیبان من است . ما آرزوى آنرا داریم که پیشینیان ما داشتند (پیروزى بر دشمن ) اگر قضا و قدر با ما همراهى کند.

 

 

 

امیرالمؤ منین (علیه السلام ) با دیگران قابل مقایسه نیست

مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى (قدس سره ) که یکى از اعاظم برجسته عالم تشیع است . در کتاب (( مجالس المؤ منین )) به نقل از شخصیت بزرگ شیعه مرحوم سید مرتضى علم الهدى (ره ) در کتاب (( مشفى )) که او از یکى از اعیان شیعه نقل مى کند که گفت : با زید بن على (علیهماالسلام ) در (واسط) (۱۹۷) بودم و در مجلس ، جماعتى نشسته بودند، و بحث ابوبکر و عمر و امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) به میان آمد و جمعى آن دو را بر على (علیه السلام ) تفضیل و ترجیح دادند، زید در آن هنگام شاید از باب تقیه چیزى به آنان نگفت . و بعد که آنان رفتند زید به من فرمود: سخنان این گروه را شنیدى ؟!
گفتم : بلى
گفت : هم اکنون من در برابر سخنان بیجاى آنان اشعارى گفته ام که باید این اشعار را به آنان برسانى و آن اشعار اینست :

(( و من شرف الاقوام یوما براءیه

فان علیا شرفته المناقب

و قول رسول اللّه ، و القول قوله

و ان رغمت منه انوف کواذب

بانک منى یا على معالنا

کهرون من موسى اخ لى و صاحب

دعاه ببدر فاستجاب لامره

فبادر فى ذات الاله بضارب

فما زال یعلوهم به وکانه

شهاب تلقاه القوابس ثاقب ))
یعنى : کسى که مردم به راءى خود او را شریف تر و برتر بدانند. همانا فضائل و مناقب ، على (علیه السلام ) را بر دیگران برترى بخشیده است . سخن پیامبر خداست و سخن ، سخن اوست گرچه خلاف میل منافقان و دروغ گویان باشد. تو اى على از منى و نسبت ما با هم ، مانند هارون به موسى است ، تو برادر و همراز من مى باشى ، پیامبر در جنگ بدر او را خواند و على (علیه السلام ) اجابت کرد. و در راه خدا از دیگران براى نبرد و شمشیر زدن سبقت جست . همواره مسلمین بوسیله سرافراز مى شدند، گویا او تیر شهابى بود که از کمان بیرون مى جست .(۱۹۸)

این اشعار به خوبى اعتقاد راسخ زید بن على را به افضلیت امام امیرالمؤ منین مى رساند در عصرى که یاد نام على (علیه السلام ) بعنوان مدح و طرفدارى با مرگ یکسان بود و خلفاء بنى امیه و عمال کثیف و آخوندهاى دربارى آنان با جعل احادیث در محو فضائل امیرالمؤ منین مى کوشیدند، زید (علیه السلام ) در این موقعیت حساس در مدح و ثناى و حقانیت على (علیه السلام ) سخن مى گوید.
باز از اشعار اوست که روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى کند:

(( یقولون زیدا لایزکى بماله

و کیف یزکى من هو باذله

اذ حال حوله لم یکن فى دیارنا

من المال الا رسمه و فضائله )) (۱۹۹)

 

 

ترجمه

گویند زید، زکات مالش را نمى دهد، چگونه زکات بدهد کسى که همه آنرا مى بخشد. سالى بر ما گذشت و در دیار ما، از مال جز نام و نشان چیزى یافت نمى شد.
اشعارى که زید (علیه السلام ) در سوگ برادر معصومش امام باقر (علیه السلام ) سروده است :

(( ثوى باقر العلم فى ملحد

امام الورى طیب المولد

فمن لى سوى جعفر بعده

امام الورى الازهر الامجد

اباجعفر الخیر انت الامام

و انت المرجى لبلوى غد ))

ترجمه : شکافنده علم (امام باقر) در قبر آرمید، امام تمام موجودات که او پاکزاد بود.
پس از مرگ او کسى جز جعفر (امام صادق ) ندارم پیشواى جهانیان که نورانى تر و از همه بزرگوارتر است . اى اباجعفر نیکو خصال تو پیشوایى ، و در روز بلوا و محشر فقط امید به تو است .(۲۰۰)
در این چند بیت عقیده زید (علیه السلام ) را در مساءله امامت مى توان به دست آورد، که او خود، مدعى امامت نبود و بوجود برادرش امام باقر (علیه السلام ) و برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) افتخار مى کرد و آنان را امام و ولى و پیشواى خود مى پنداشت (البته ما بعدا در این زمینه با ادله محکم این مطالب را اثبات خواهیم کرد که حضرت زید بن على مدعى امامت نبود).
و باز هنگامى که وى به زیارت خانه خدا مى رفت در قبرستان ((انباج )) ایستاد و در عبرت از دنیا و دل نبستن به آن چنین سرود:

(( لکل اناس مقبر بفنائهم

قهم تنقصون و القبور تزید

فما ان تزال دارحى قد اخربت

و قبر با فناء البیوت جدید

هم جیره الاحیاء امّا مزارهم

فدان و امّا الملتقى فبعید )) (۲۰۱)

ترجمه : همه مردم پس از مردان قبرى دارند، و آنان کم شوند و قبرها زیاد مى گردد.
دائما خانه ها خراب مى گردد، و در مقابل هر خانه مخروبه قبر جدیدى بنا مى گردد. آنان همسایه زنده هایند. و مزارشان نزدیک امّا دیدارشان دور.

 

 

مقام زهد و پرهیزگارى زید (ع )

(( انما المؤ منون الذین امنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه اولئک هم الصادقون )). )) (۲۰۲)
یعنى بجز این نیست که مؤ منین (واقعى ) کسانى اند که به خدا و رسولش ‍ ایمان آوردند، و در عقیده خویش هیچ شک و تردید راه ندادند، و با جان و مالشان در راه خدا جهاد کردند، اینان همان راستگویانند.

(( والذى یعلم ما تحت ورید زید بن على ان زید بن على لم یهتک للّه محرما منذ عرف یمینه عن شماله )). )) (۲۰۳)
یعنى قسم به خدایى که عالم به زیر رگ گردن زید بن على است ، همانا زید بن على از زمانى که چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتکب نشده است .

مقام زهد و پرهیزکارى زید (علیه السلام ) از عالیترین سرمایه هاى معنوى و فضائل الهى او به شمار مى رود.
کسى منکر ایمان استوار، و عقیده راسخ و خضوع و خشوع بى نهایت او در مقابل پروردگار متعال نیست .
او به خداى بزرگ و پیامبر و آنچه بر او نازل شده بود ایمان راسخ و استوار داشت .
امام صادق در مقام بیان ایمان حضرت زید مى فرماید: او مردى با ایمان و عارف و عالم و درستکار بود.(۲۰۴)

سپس امام صادق نهضت مقدس زید (علیه السلام ) را مى ستاید و به هدف الهى و انگیزه قیام او که حاکى از تقوا و مرام مقدس زید است اشاره کرده و مى فرماید: او اگر پیروز مى شد حتما به عهد خود وفا مى کرد، اگر حکومت را به دست مى گرفت مى دانست با آن چه کند. در این جمله اشاره به هدف مقدس حضرت زید است که اگر او حکومت را به دست مى گرفت و بر دشمنان حق پیروز مى شد آن را به امام صادق محول مى کرد و خلافت را به مجراى صحیح و اصلیش باز مى گرداند. (ما بعدا مبسوط با ادله محکم این مطلب را اثبات خواهیم کرد) و در جاى دیگر امام هشتم باز این مطلب را تاءیید مى کند و در ضمن نقل همین روایت از امام صادق مرام مقدس زید را بیان مى فرماید و در مقام دفاع از ساحت مقدس او و بیان مقام زهد و تقواى حضرتش مى فرماید: او خلافت را براى خویش نمى خواست و به آنچه حق او نمى بود کسى را دعوت نکرد، او پرهیزکارتر از این بود و تقوایش به او چنین اجازه اى نمى داد. بلکه او مى گفت : من شما را به رضاى آل محمّد دعوت مى کنم .(۲۰۵)

 

 

شهید راه حق

آرى زید شهید (علیه السلام ) مظهر زهد و تقوا بود، او با پاکى و پرهیزکارى زندگى کرد و با عزت و ایمان به شهادت رسید او مقامى بس بزرگ داشت که امام صادق موقعى خبر شهادت جانگدازش را شنید و در حالى که اشک مى ریخت این جملات را درباره او بیان فرمود: او عموى نیکویى برایم بود، همانا عمویم مردى بود که مایه افتخار دنیا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمویم راه شهداى حق را پیمود، راه شهیدانى که در کنار رسول خدا و على و حسین (علیهم السلام ) شربت شهادت نوشیدند به خدا قسم عمویم افتخار شهادت نصیبش گشت .(۲۰۶)

کلام امام صادق و افتخار حضرتش بوجود زید و تشبیه او به شهداى راه حق ، چون شهیدان احد و شهیدانى که در کنار امیرالمؤ منین کشته شدند و شهداى کربلا، خود حاکى از مقام شامخ و تقوا و ایمان و مرام مقدس ‍ حضرت زید است و امام با قسم او را شهید یاد مى کند.
شیخ مفید (ره ) در مقام ستایش حضرت زید (علیه السلام ) و بیان مقام زهد و تقواى او حضرتش را به عابد و ورع توصیف مى نماید و او را پس از امام باقر (علیه السلام ) از جمیع برادرانش افضل و برتر مى داند.(۲۰۷)
اردبیلى صاحب کتاب معتبر (( جامع الرواه )) در مقام بیان شخصیت و زهد حضرت زید مى فرماید: او قدرى جلیل و منزلتى عظیم دارد، در راه خدا و طاعت حق کشته شد.(۲۰۸)
و نیز شیخ طوسى (ره ) به جلالت و عظمت و تقوا و زهد زید (علیه السلام ) شهادت مى دهد و مى فرماید: این مطلبى است بسیار واضح و روشن .(۲۰۹)
شیخ در کتاب (( تکمله )) در موقع بیان فضائل و مناقب زید مى فرماید: علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل زید (علیه السلام ) اتفاق نظر دارند.(۲۱۰)
علامه بزرگ ، امینى در موقع بیان جلالت و عظمت مقام حضرت زید و دفاع از ساحت مقدس او و بیان زهد و تقواى حضرتش او را با کلمه ورع توصیف مى فرماید.(۲۱۱)
خلاصه آنچه روایات و اخبار و نظریه بزرگان دین درباره زید رسیده است خود روشن ترین برهان و محکمترین شاهد و دلیل براى اثبات مقام زهد و تقوا و جلالت قدر و بزرگى منزلت حضرت مى باشد و براى کسى در زمینه پاکى و پرهیزکارى حضرتش هیچ شکى و شبهه اى باقى نمى ماند.

 

 

 

مبارز شب زنده دار

متوکل بن هارون مى گوید: یحیى بن زید به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتش برایت تعریف کنم ، او روزش را تا آنجا که مى توانست نماز مى خواند و شب که فرا مى رسد خواب مختصر و سبکى مى کرد، و بر مى خاست و در دل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه که توانائى داشت و بعد از نماز همین طور روى دو پا مى ایستاد و دعا مى خواند و تضرع مى کرد و اشک مى ریخت تا آنکه صبح مى دمید. (۲۱۲) و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نماز صبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقیبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جا را فرا مى گرفت ، آنگاه بر مى خاست و به دنبال کارهایش مى رفت تا نزدیک ظهر و یک ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاى خویش مى رفت و به او راد و اذکار و تسبیح پروردگار مشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسید بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد از آن اندکى مى نشست و سپس ‍ نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتى مشغول تعقیب نماز مى گردید، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى کرد، نماز (مغرب ) و عشاء را مى خواند.

متوکل مى گوید من به یحیى عرض کردم : آیا او تمام روزهاى زندگى اش را به روزه مى گذراند؟!
فرمود: نه اینطور نبود، بلکه در هر سال سه ماه و در هر ماه هم سه روز را روزه مى گرفت (۲۱۳) (غیر از روزهاى واجب ).
آرى روح او از سرچشمه ولایت سیراب و روان مقدسش از محبت خدا سرشار بود، و در واقع ، باید گفت : محرک اصلى انقلاب و نهضت خونین او، همان مقام زهد و تقوا و روشن بینى او بود، او خود را در مقابل خدا و خلق خدا مسؤ ول مى دید، و شهادت را در این راه مقدس براى خویش وظیفه و افتخار مى دانست .

یحیى بن زید فرزند عزیز و مجاهدش مى گوید: خدا پدرم را رحمت کند، به خدا قسم او یکى از متعبدین بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت ، در راه خدا جنگید و حق جهاد را بجاى آورد.(۲۱۴)
متوکل بن هارون مى گوید: عرض کردم : یابن رسول اللّه این صفت حق امام است .
او در جوابم فرمود: اى اباعبداللّه ، پدر من امام نبود لیکن او از سادات بزرگوار و زهاد آنان بود و او از مجاهدین در راه خدا بود.(۲۱۵)
بعد متوکل مى گوید: پرسیدم ، پدرت ، مردم را در معالم دینشان فتوا مى داد.
فرمود: از این چیزى به خاطر ندارم ، بعد آن صحیفه کامله را که شامل ادعیه على بن الحسین (علیهماالسلام ) بود به من نشان داد (۲۱۶) (که شرح آن گذشت ).

عاصم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب پس از شهادت زید، خطاب به اهل کوفه چنین گفت : مردى در کنار شما کشته شد که هیچکس از اهل زمانش ‍ همانند وى نبود و بعد از او هم کسى را مانند او نمى بینیم ، او را در جوانى دیدم ، تا یادى از خدا نزد او مى شد مدهوش مى گشت ، بطورى که بعضى مى گفتند او دیگر مرده است .(۲۱۷)

 

 

 

چه حال عجیبى

دانشمند شهید سعید بن جبیر (ره ) مى گوید: (۲۱۸) از محمّد بن خالد حال حضرت زید بن على را پرسیدم و گفتم : آیا زید جائى در دل اهل عراق دارد یا خیر؟
او در جوابم گفت : از اهل عراق چیزى برایت نمى گویم ، امّا مطلبى را از مردى که در مدینه به نام ((نازلى )) معروف است بگویم ، او برایم تعریف کرد که :
بین راه مکه و مدینه با زید بن على (علیهماالسلام ) همسفر بودم ، او در عبادت و اطاعت خدا روحیه اى عالى و حال عجیبى داشت . او بعد از نماز واجبش باز مشغول نماز مى شد تا وقت نماز واجب دیگر فرا مى رسید، و شب را همه در حال نماز و تسبیح مى گذراند و این آیه را مرتب زمزمه مى کرد: (( و جائت سکره الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید)) (۲۱۹) بعد با ما نماز شام را مى خواند و همین آیه را مرتب تکرار مى کرد تا نیمه هاى شب ، و در این وقت دیدم که او دستش را به آسمان بلند کرده و با قلبى آکنده از عشق خدا با لحنى جانسوز و دلنواز به مناجات پرداخته و مى گوید: ((الهى ، عذاب دنیا از عذاب و شکنجه هاى آخرت آسان تر است .)) بعد به شدت مى گریست ، من به طرف او رفتم و عرض کردم : فرزند پیغمبر، تو در این شب حال عجیبى دارى و این جزع و بى تابى از خوف خدا را تا به حال از کسى غیر از شما مشاهده نکرده ام .

نازلى مى گوید: موقعى این وضع را از او پرسیدم در جوابم فرمود: واى بر تو نازلى ، تو بر حال من و فزع و جزع من متعجب شدى ؟ همین امشب در سجده بودم و گوئى در عالم مکاشفه بود، دیدم ، جمعیتى از مردم با یک لباسهاى جالبى که چشمى آن را ندیده است ، مرا محاصره کرده بودند و به دورم حلقه زده بودند و من در همان حال سجده بودم ، دیدم بزرگ آنان که برایش احترام زیادى قائل بودند مى گفت : این همان اوست ؟

گفتند: آرى همانست ، موقعى شناخت ، با صدایى ملکوتى گفت : بشارت باد تو را اى زید، چون تو در راه خدا کشته خواهى شد، و آنگاه تو را به دار مى زنند و سپس جسدت را مى سوزانند امّا آتش دیگرى (عذاب آخرت ) ابدا به تو نخواهد رسید، بعد فرمود: آنگاه که به حال عادى خود برگشتم ، این جزع و بى تابى مرا احاطه کرد، سپس حضرتش این جمله عالى را که گویى از اعمال قلبش بر مى خاست فرمود: به خدا قسم ، اى نازلى ، دوست دارم که زنده به آتش سوزانده  باز هم دوباره زنده شوم و دو مرتبه مرا بسوزانند و خداوند امر این امت و ملت را اصلاح کند.

 

 

 

نور ايمان 
نور ايمان از چهره او مى درخشيد و به نحوى آن نور ساطع و هويدا بود، كه مردى به نام خصيب وابشى مى گويد: هرگاه زيد (عليه السلام ) را مى ديدم او را با چهره اى درخشان مشاهده مى كردم و فروغ نور از صورت مقدسش ‍ ساطع بود.(220)
آرى او سخت در مقابل خداى بزرگش به خود مى لرزيد و هرگاه نام خالق او (اللّه ) در نزدش به ميان مى آمد حالش منقلب مى شد و گاهى بيهوش ‍ مى شد، بطورى كه عاصم بن عبداللّه مى گويد: سن من از او بيشتر بود، او را در مدينه ديدم ، جوان بود، در حضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت كه هر كس او را در آن حال مى ديد، مى گفت : اين ديگر به دنيا بر نمى گردد.(221)
او دائم الصلوة بود 
روز و شبها براى ابراز بندگى و عبوديت خود نسبت به پروردگارش سر را به خاك مى سائيد، عزت و عظمت او در آن بود كه در مقابل حق سر فرود آورد، و چون عبدى ذليل در آستانه خدايش به سجده افتد، ولى در مقابل ناحق ابدا سر فرود نياورد او با عظمت زندگى كرد و با عزت جان سپرد.
او همانند اجداد پاكش ، هيچگاه در مقابل ظلم و بيدادگرى تسليم نشد، و همانند جدش حسين (عليه السلام ) مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت را ترجيح داد، مردانه سخن گفت و جوانمردانه شربت شهادت نوشيد، او به نماز و مسجد خو گرفته بود بطورى كه او را استوانه مسجد مى گفتند، او شبانه روز مدت زيادى را با پروردگارش به راز و نياز و مناجات مى پرداخت ، اكثر اوقات خود را، در حال نماز و ذكر و توجه به خدا مى گذراند بطورى كه به او (دائم الصلوة ) مى گفتند و اين قدر سر را به سجده مى نهاد به نحوى كه اثر سجده بر پيشانى مباركش كاملا آشكار هويدا بود (222) او در درازى شب به نماز و مناجات مى پرداخت (223) و اين داءب و عادت او شده بود، او شبها را به نماز و روزها را به روزه سپرى مى كرد (224) و نسبت به دنيا بى توجه و بى رغبت بود.(225)
هشام بن ميثم روايت كرده كه گفت از خالد بن صفوان كه خود از جمله راويان حضرت زيد است ، سؤ ال كردم زيد را كجا ملاقات كردى ؟
گفت : در رصاصه ، كه قريه ايست در كوفه ، گفتم : او را در چه حال ديدى ؟
گفت : زيد را چنان ديدم كه مى دانستم ، او را ديدم در حالتى كه از خوف و خشيت خداوند بزرگ ، چنان گريه مى كرد، كه اشك چشمهاى او با آب بينى اش مخلوط مى شد.(226)

 

 

اطاعت حق 
او، اوامر حق را امتثال مى كرد حتى دستورات استحبابى خدايش را بجاى مى آورد. واجبات را سخت رعايت و از حرام بشدت اجتناب مى ورزيد.
ابوقره مى گويد: (227) شبى با زيد بن على (عليهماالسلام ) بسوى جبان مى رفتيم دست خالى و چيزى همراه نداشت ، به من فرمود: اى اباقرة ، آيا گرسنه اى ؟
گفتم : بلى گرسنه ام ، ناگهان ديدم يك دانه گلابى بزرگ كه كاملا مشت را پر مى كرد به من داد، و فرمود: بخور، ابوقرة مى گويد: اين ميوه خيلى خوب و مرغوب و خوشمزه بود، كه من نفهميدم بوى آن خوش تر است يا مزه اش ، بعد فرمود:
اى اباقرة ، مى دانى در كجا هستيم ؟ ما الا ن در باغى از باغهاى بهشتى قدم نهاده ايم ، بله ما نزد قبر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى باشيم سپس ‍ فرمود:
اى اباقرة ، قسم به آن كسى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است همانا، زيد بن على ، از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت ، كار حرامى را مرتكب نشد.(228)
آرى او مطيع خدا بود و دستورات حق را امتثال مى نمود. همانطورى كه خود فرمايد:
هر كس فرمان حق برد همه چيز فرمانبردار او شوند، اين مقام كوچكى نيست كسى كه به مرتبه اى از كمال و قرب به حق نائل شود تا آنجايى كه حتى فرشتگان مقرب حق از او فرمان برند و تمام موجودات در مقابل او خاضع شوند و اين جايگاه بزرگ نيست ، مگر براى خاصان درگاه ربوبى ، و مقربا پيشگاه حق .
او آنقدر در اطاعت حق كوشا بود، كه تمام عمر خود و از زمانى كه خوب و بد را تشخيص مى دهد يك فعل كوچك نابجا و خلاف امر پروردگار از او سر نمى زند.
آرى اين مقام و زهد و تقواى زيد است كه او را به آن درجات عاليه رساند. درود خدا به روان پاك او باد.

 

فصل پنجم : زمينه انقلاب 
جنگهاى داخلى 
دار و دسته بنى اميه ضربه مهلكى بر پيكر اسلام زدند و جنگهاى داخلى اميرالمؤ منين با گروه تبهكار (فئه باغيه ) و دار و دسته حكومت شام به رهبرى معاويه و عمال كثيفش كه آسايش و زندگى و دينى براى مردم نگذاشته بودند، خود نيز گواهى صادق است و تواريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه آن را تاءييد مى كند.

كنار رفتن امام حسن از صحنه سياست كه بى شك در اثر نبودن درك صحيح و كم رشدى جامعه غفلت زده و به خواب رفته اسلامى آن روز بود و بالاخره توطئه ناجوانمردانه معاويه عليه آن حضرت كه عاقبت منجر به شهادت او گشت خود نيز ضربه اى جبران ناپذير بر پيكر اسلام بود و هم شاهد ديگر مدعاى ماست .
قيام بى نظير سرور شهيدان امام حسين (عليه السلام ) و ياران نمونه اش و به وجود آمدن فاجعه عاشورا و قتل و كشتار و اسارت بهترين فرزندان آدم ، و زبده ترين دودمان بشريت و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجاد (عليه السلام ) و بالاخره پيامدهاى خونين حادثه كربلا مانند قيام توابين و مختار و انتقامگران سلحشور و فتنه عبداللّه زبير و ديگر جنبش هاى آزاديخواهانه مسلمانان بيدار، خود دليل ديگر به اوضاع نابسامان مسلمين آن روز بشمار مى رود.

 

 

قوانين اسلام 
قوانين و احكام الهى عملا تعطيل شده بود، هر حكمى كه به نفع رژيم و دولت وقت بود اجرا، و هرچه مخالف منافع شخصى آنان بود، كنار گذاشته مى شد، قوانين و احكام روحبخش قرآن بصورتى بى روح و بنحو تشريفات در ميان مردم به چشم مى خورد و منشاء تمام اين نابسامانيها و هرج و مرجها، و عقب گرائيها حكومت ارتجاعى بنى اميه و سپس بنى عباس بود.

 

 

حفظ آرامش  
انقلابيون علوى و آزاديخواهان از خاندان بنى هاشم زير شكنجه غير انسانى و عده اى بشدت تحت تعقيب عمال حكومت بودند.
زندانهاى سياسى پر از مردان با فضيلت و دانشمندان مبارز و عابدانى شب زنده دار گشته بود. يكى از مهمترين اتهامات آنها به افراد طرفدارى از فرزندان رسول اللّه و ائمه اطهار (عليهم السلام ) و گرايش بسوى حكومت علوى بود.
دژخيمان حكومت هر چند يكبار جمعى از اين راد مردان مبارز را يا در زندان يا زير شكنجه بطور مخفى ، به قتل مى رساندند. و يا رسما آنها را به پاى چوبه دار مى فرستادند، ديگر كارد به استخوان رسيده بود و حتى ائمه اطهار (عليهم السلام ) از بيان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار و احيانا بازداشت قرار مى گرفتند بنحوى كه هرگونه آزادى و تاءمين زندگى را از آنها سلب كرده بودند.
رواياتى كه در احكام ، بنحو (تقيه ) از ائمه معصومين (عليهم السلام ) وارد شده و هم اكنون در دست است خود شاهدى گويا بر اين مطلب است . آنها به نام امنيت و حفظ آرامش هرگونه امنيت و آرامشى را از مردم سلب كرده بودند و مى خواستند در سايه سرنيزه ، سكوت رعب آورى را بر مردم تحميل كنند و نام آن را (امنيت ) بگذارند.
انقلابيون آل محمّد (عليهم السلام ) عليه حكومت ارتجاعى بنى اميه و بنى عباس قيام نمودند و اين عده از قهرمانان علوى همه در راه مبارزه قدس ‍ خويش به مقام شهادت رسيدند و دست عمال كثيف حكومت معاصر آنان ، به خون ايشان رنگين گرديد.
براى شرح و توضيح و كيفيت مبارزه و شهادت اين انقلابيون عزيز به كتاب (( مقاتل الطالبيين )) مراجعه فرماييد و تازه اين عده فقط از اولاد ابى طالب (عليه السلام ) مى باشند غير از هزارها مبارزى كه در صفوف توده ها بودند و به شهادت رسيدند.

 

 

رژيم فاسد بنى اميه 
علاوه بر مظالمى كه بر علويون و طرفداران اهل بيت مستقيما روا مى داشتند، چنان جنايات و انحرافات آنان وضع عمومى مردم را فاسد كرده بود كه ديگر جز قيام مسلحانه راه اصلاحى نبود.
اموال مسلمين به يغما برده شده ، و در خزانه هاى بنى اميه جمع مى گرديد، بودجه مسلمين و حاصل دسترنج آنان همه مخارج و خوشگذرانيهاى باند حاكم تبهكار بنى اميه مى شد.
غيلان دمشقى (متوفاى 105 ه‍ ق ) پرده از راز بر مى دارد، و مى گويد: من اموال بنى اميه را در خزينه آنان موقعى كه عمر بن عبدالعزيز دستور داد آنان را بيرون بياورند مشاهده كردم : و به خود گفتم ، چه كسى مى تواند بپذيرد كه اينها (حكام اموى ) ائمه و رهبران عادل بوده اند، آنان از اين اموال عمومى مردم مى خورند (( والناس يموتون جوعا)) و مردم از گرسنگى مى مردند.(229)
آنقدر كثافت كارى بنى اميه زياد و بى حد بود كه مردم روى كار آمدن عمر بن عبدالعزيز را كه تا اندازه اى با عدالت با آنان رفتار كرد رحمت و راحتى براى خويش مى دانستند.(230)
شعبى (متوفاى 105 ه‍ ق ) رژيم بنى اميه را فاسدترين رژيم آن عصر مى داند و مى گويد: به خدا سوگند بر روى زمين از آنها جنايتكارتر نديدم .(231)
پستى و جنايات و به فساد كشاندن امت اسلام از ناحيه بنى اميه از توضيح ابوحازم اعرجى براى سليمان بن عبدالملك اموى ، روشن مى گردد.
سليمان از او پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد؟
ابوحازم گفت : چون شما دنياى خودتان را آراسته كرده ايد در اين سرا خود راحتيد و آخرت و عقباى خويش را خراب نموده ايد.
البته انسان از جاى راحت و خوش به جاى بد و ناخوش رفتن بدش مى آيد (232) و بطور عموم دستگاه بنى اميه و رژيم آنان يك دستگاه فاسد و پوشالى و تبهكار بود و حكام اموى عده اى شهوت پرست و خوشگذران و بى عار بودند.
و زيد بن على در خلال مسافرت هايش به پايتخت (شام ) اين اوضاع را از نزديك مشاهده مى كرد.(233)
زيد (عليه السلام ) از ديدن اين اوضاع و تشكيلات ، دود از كله او بر مى خاست و سخت متاءثر مى شد، و لازم مى ديد، كه با قيامى خونين بلكه بتواند اين وضع اسف بار را تغيير دهد، و مسير خلافت و حكومت را به مجراى اصلى آن برگرداند.
زيد بن على (عليهماالسلام ) تنها قيام مسلحانه را براى تغيير اين اوضاع مؤ ثر مى يافت چون ديگر كار از كار گذشته بود.(234)
آنقدر دودمان بنى اميه ، روزگار را بر مردم تاريك و سياه كرده بودند كه همه (جز درباريان اموى ) آرزوى سقوط آنان را داشتند.
بطورى كه سعيد بن مسيب (متوفاى 93 ه‍ ق ) مى گويد:
(( ما اصلى صلاة الا دعوت اللّه عليهم . )) (235)
در تمام نمازهايم آنان را نفرين مى كردم .

 

 

جنايات بنى اميه 
اگر بخواهيم جنايات بنى اميه را از زمان ابوسفيان و عثمان به بعد بشماريم تنها فهرست آن خود كتابى مفصل مى گردد: و اين جناياتى كه ذكر مى شود قسمتى از آن مظالم بى پايان آنهاست ، ما گوشه اى از وضعيت اسف بارى كه در زمان بنى اميه به وجود آمده بود از زبان معاصرين آنان نقل كرديم و تاريخ از اين موارد را زياد يادآور شده است .
حسن بصرى (متوفاى 110 ه‍ ق ) كه خود آدمى منزوى و صوفى منش بود در اين باره مى گويد:
خدا روى بنى اميه را سياه كند و از رحمتش دور باشند.
ايا آنان نبودند كه هتك حرمت پيامبر و اهل بيت وى نمودند فرزندان او را كشتند و زنان و دختران آنها را بعنوان كنيز و اسير خواندند آنگاه بر خانه كعبه تاختند و آن را به سنگ و آتش كشيدند و به مدينه حمله ور شدند و مردم را قتل عام كردند. لعنت و عذاب خدا بر آنان باد.(236)

 

 

مقام اعلاى خلافت  
اين پست صفتان اين قدر به خود مست و مغرور بودند، كه مردم را نابخرد و احمق مى دانستند، و براى اينكه بيشتر از آنان سوارى بگيرند، و بهتر خون آنان را بمكند، كم كم مقام خلافت ، آن هم خلافت آنان سلطنت و حكومتى كه بر پايه غصب و ظلم و جنايت استوار شده بود، مقام خلافتى كه درها و ياقوت ها اطراف تاج و تخت آنان را اشك چشم يتيمان و خون دل بيوه زنان تشكيل داده بود.
اين مقام خلافت را بالاتر از مقام نبوت مى دانستند (237) اينقدر آنها به خود مغرور شده بودند، كه امر خليفه را بالاتر از امر خدا و رسولش مى پنداشتند، و با اين عقيده مضحك ، مى خواستند مردم را هم به همان معتقد سازند، به يك داستان جالب توجه كنيد:
عبداللّه بن صيفى يكى از كاسه ليسان دربار اموى روزى بر خليفه معاصر زيد (عليه السلام ) (هشام بن عبدالملك ) وارد شد و گفت :
اى اميرمؤ منان ، به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستاده ات را بيشتر دوست دارى يا جانشين و خليفه ات را، هشام گفت : البته خليفه و نايبم را بيشتر مى خواهم .
گفت : تو خليفه و جانشين خدا در روى زمين مى باشى و محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) يك رسول و ماءمور بسوى مردم بيشتر نبود، آنگاه گفت :
(( فانت اكرمهم على اللّه منه ))، )) پس بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر است از رسول او، هشام بعنوان تصديق كلام اين مرد مرتد و كافر سرى تكان داد و ساكت شد.(238)
شما را به خدا قضاوت كنيد اين چه طرز تفكر است به اصطلاح سلطان اسلام و خليفه مسلمين چه كفريات و مزخرفات را به خود مى بندد و سخنان كفرآميز يك چاپلوس را چگونه تصديق مى كند. (گويا خودش هم باور كرده است ). و موقعى اين جريان به گوش زيد بن على (عليهماالسلام ) رسيد فرمود:
به خدا قسم (( لولم اكن الا انا و ابنى لخرجت عليه : )) (239) اگر ياورى جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مردم قيام مى كنم .

 

 

عصر زيد 
در زمان خلافت هشام اشرار و مردمان نالائق و آلوده اى كه هر كدام در جنايت و خونريزى ضرب المثل بودند بر گرده مردم سوار شدند.
و علت تسلط اين نامردان پست چيزى جز بست و بند با دربار كثيف و يا احيانا نسبت خويشى و فاميلى با خليفه نبود.
جمعى از اين خودفروشان بى غيرت بخاطر خوش رقصى هايى كه براى دربار خلافت داشتند و عده اى بخاطر سركوب كردن عوامل انقلابى و ضد حكومت و جمع ديگرى بخاطر حفظ منافع شخصى و قبيله اى و حتى بعضى هم بخاطر وساطت در فحشاء براى خليفه و نور چشمان دربار، به مقامات شامخ نائل مى شدند و پستهاى حساس كشور را اشغال مى كردند.
در آن عصر كشور وسيع و پهناور اسلامى از اندلس شمالى آفريقا تا خراسان و نقاط دور دست جولانگاه عمال كثيف بنى اميه بود.(240)

 

 

خليفه معاصر زيد (ع )
ما براى روشن شدن موقعيت قيام زيد (عليه السلام ) و دانستن شرايط اوضاع حكومت و افرادى كه در آن زمان قدرت را بدست داشتند، و زيد (عليه السلام ) در مقابل آنان قيام كرد، ناچاريم تا اندازه اى راجع به حالات و جنايات خليفه معاصر زيد (عليه السلام ) هشام ابن عبدالملك اموى وارد سخن شويم ، گرچه ما در ضمن بحثهاى گذشته وضعيت حكمرانان غاصبى كه بنام خلفاى اسلام بر مردم مسلط شده بودند و شرايط و اوضاع محيط آنان را بطور كلى و بنحو خلاصه مورد بحث قرار داديم ، امّا بحث پيرامون بعضى خصوصيات روحى خليفه هم عصر زيد و پى بردن به شخصيت كثيف اين مرد اموى بسيار لازمست .
لذا ما به نحو خلاصه شمه اى از حالات و وضعيت اين خليفه غاصب و جنايتكار را تا آنجا كه مربوط به نهضت مقدس زيد است يادآور مى شويم .

 

 

چهره هشام 
هشام فرزند عبدالملك مروان دهمين خليفه از دودمان اميه است او در سال 105 ه‍ ق به خلافت رسيد و مدت خلافت وى قريب 20 سال به طول انجاميد و روز چهارشنبه 9 روز مانده به آخر ربيع الاول در سال 125 ه‍ ق از دنيا رفت (241) رصافه (242) شام كه آب و هوايى خوش و عمارت هاى مجلل و آثار باستانى داشت و پايتخت ييلاقى هشام بود، مرگ وى در اين شهر پيش آمد و در همانجا دفن شد. هشام 53 سال عمر كرد.(243)
درباره هشام گفته اند، او مردى هتاك و بيباك و خوشگذران و شهوتران بود، او بر مسند خلافت تكيه داده بود و ملت ستمديده و اسلام را زير يوغ خود حكام بنى اميه درآورده بود، او به قوانين اسلام بى اعتنا و نسبت به شرايع و احكام قرآن بى تفاوت بود گناه و فسق علنى او، مورد گواه هم عصران او بود او هر گناهى را كه مى خواست مرتكب مى شد و هميشه مشغول عيش و نوش و جام شراب هيچگاه از او جدا نمى شد. (244) بطورى كه روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود.(245)

 

 

ترسيمى ديگر از چهره هشام 
يعقوبى مورخ بزرگ درباره شخصيت هشام مى گويد:
هشام ، از ديپلمات ترين و با سياست ترين رجال (البته تواءم با شيطنت ) بنى اميه بود او مردى بخيل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان دراز بود.(246)
و ابن قتيبه گويد: او سياستمدار بنى اميه بود. (247) البته سياست به معنى تزوير و شيطنت .
طبرى مى گويد: او مردى پر عقل (در امور دنيوى ) بود.(248)
مسعودى مى نويسد: هشام ، از جمله سياستمداران معروف بنى اميه است او يكى از سه سياستمدار معروف بنى اميه بود كه عبارتند از: معاويه و عبدالملك هشام و به هشام ، درهاى سياست تخته شد.(249)
البته مسعودى اين سخن را بى جا نقل نكرده ، و معروف است كه هشام دستگاه خلافت را منظم كرد و كابينه و تشكيلات او در دقت و اداره كشور ضرب المثل بوده است .(250)
و اين منافات به خباثت ذاتى و روح جنايتكارانه وى نداشته است زيرا او اوضاع دربارش را منظم كرد تا بهتر بتواند خون مردم را بمكد، و اين روحيه با رذالت اخلاقى او برخوردى نداشت بطورى كه درباره اش گفته اند: هشام به وعده هاى خود عمل نمى كرد و به قولش وفادار نبود. او مردى پيمان شكن بود و معروف است كه وى وصيت برادرش يزيد بن عبدالملك را كه گفته بود: خليفه بعد از هشام وليد فرزند عبدالملك باشد زير پا نهاد، هشام ، وليد را مجبور كرد كه از اين مقام استعفا دهد و بجاى وى براى مسلمه فرزند خودش بيعت گرفت ، امّا، وليد زير بار نرفت و حاضر به استعفا از مقام ولايتعهدى نشد، و به خاطر اين ايستادگى در مقابل هشام و دفاع از خويش ، هشام تمام مزايا و حقوق وى را لغو كرد.(251)

 

 

علاقه هشام به دودمان اميه 
هشام علاقه شديدى به دودمان و اجداد كثيفش بنى اميه داشت ، نوادگان اميه در نزد هشام از همه مقرب تر و عزيزتر بودند و هشام اموال و حقوق هنگفتى را از بيت المال مسلمين اختصاص به آنها داده بود. (252) (فقط به دليل خويشى با خليفه ) هر كدام از آنها از بودجه و اموال ملت ببند كشيده و محروم صاحب آلاف و الوف شده بودند.
و اين قدر اين مطلب روشن بود و علنى كه گه گاه بين مفت خورهاى دربارى بنى اميه بر سر پول و تصاحب بخشش هاى بيكران و بدست آوردن مزايا دعوا و اختلاف مى شد، و گاهى بعضى از آنان به مشاجرات شديد و هجو همديگر با شعر به جان هم مى افتادند.(253)

 

 

مفاخره زيد با هشام 
معمر بن خيثم مى گويد: زيد بن على (عليهماالسلام ) به من فرمود: هشام بن عبدالملك را در بحث در تنگنا و فشار قرار دادم ، روزى بر او وارد شدم ، او شروع كرد فضائل بنى اميه را شمردن و افتخار به اجداد خبيثش نمود او مى گفت : به خدا قسم بنى اميه از محكمترين اركان قريشند و آنها برتر قريش ‍ و سلطان و والامقام ترند ياران آنها در قريش بى شمارند و سران آنها در جاهليت سران قريش بودند و در اسلام حكمران .
زيد بن على فرمود من در جواب وى گفتم به كدام دودمان قريش برتر بودند آيا از بنى هاشم آن كسانى كه خوان نعمتشان هميشه بر روى قريش گسترده بود و قريش در مقابل آنها خاضع و خاشع بودند.
يا بر بنى المطلب برتر بودند آنهايى كه آقاى طايفه ((مضر)) و بالاتر بگو ((معد)) بودند، هرگاه سوار مى شدند ديگران راه مى افتادند و هرگاه مى ايستادند ديگران نيز تابع بودند، هرگاه سخن مى گفتند ديگران ساكت مى شدند، آنان حتى درندگان را بر فراز قله ها و پرندگان و وحوش و انسان را طعام دادند، آنان چاه زمزم را حفر كردند و ساقى حجاج و زائرين خانه خدا بودند.
يا بر فرزندان عبدالمطلب شريفترين مردان يا بر سرور فرزندان آدم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن شخصيتى كه براق او را با خود حمل كرد بهشت را طرف راست او و دوزخ را طرف چپ او قرار داد، پس هر كسى كه پيروى او كرد داخل بهشت گشت و هر كس از او دور شد داخل دوزخ گرديد.
يا بر اميرالمؤ منين و سيد وصيين على بن ابى طالب (عليه السلام ) برادر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و فرزند عمويش و شادى بخش رواتش و اول كسى كه به او گرويد و مسلمان شد و جمله (( لا اله الا اللّه )) گفت هيچ قهرمانى با او روبرو نشد مگر آنكه وى را بكشت و رسول خدا درباره شخصيت وى ، فضائلى بيان كرد كه براى ديگر ياران و خاندانش نفرمود.
بعد حضرت زيد فرمود: موقعى سخنانم به اينجا رسيد رنگ هشام از شدت خشم سرخ گرديد.
خواننده عزيز! در اين مباحثه زيد بن على با قلدرترين فرد عصرش خليفه هتاك اموى دقت كن ببين چگونه او را در تنگنا قرار داد و سخنان چون شمشيرش پيكر استراحت خليفه را درهم كوبيد هشام از اجداد كثيف خود بنى اميه ياد مى كند و به زمان جاهليت و اسلام آنان افتخار مى نمايد.
و حضرت زيد در مقابل ، بنى هاشم و بنى مطلب را قبل از اسلام و بعد از آن با سخنانى شيوا و رسا و منطقى و مستدل و درست ياد مى كند و اين روح شهامت و صراحت لهجه و قاطعيت بيان حاكى از عظمت و جلالت و مرتبه اوست .(254)

 

 

در مجلس هشام 
روح بلند و كرامت نفس زيد بن على بحدى بود كه هيچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن ذلتى از خود نشان دهد و طورى در مقابل آنها قرار گرد كه از مقام رفيع او و مرتبه جليلش چيزى كاسته گردد.(255)
آنقدر هشام پست و رذل بود كه ديدار او براى مردى چون زيد بسيار گران بود و زيد بن على ، در هر مجلسى كه با او برخورد مى كرد شجاعانه او را مى كوبيد و بر غرور و نخوت او ضربه وارد مى كرد خليفه اى كه كسى جراءت نداشت به او بگويد بالاى چشمت ابروست امّا زيد با كمال صراحت همه بدى هاى او را در مقابل اطرافيانش مى شمرد، حتى روزى زيد بر هشام وارد شد و به او گفت : (( السلام عليك يا احول . )) (256) سلام بر تو اى لوچ چشم ، چون تو خود را مستحق اين نام مى دانى .(257)
اگر بخواهيم در اين فصل بطور مفصل جنايات اين خليفه غاصب اموى را بنويسيم خود كتاب جداگانه اى خواهد شد. و مخصوصا مظالم و جنايات هولناك هشام نسبت به زيد بن على (عليهماالسلام ) و ساير آزاديخواهان و مجاهدين علوى بى حد و بى كران است .

 

 

اين زندگى ذلت است  
عبداللّه بن جعفر گويد: كه زيد بن على (عليهماالسلام ) بر هشام بن عبدالملك وارد شد و حوائج و خواسته هايى داشت ، هشام به خواسته هاى او توجهى نكرد، و سخنان زشتى را نسبت به او داد.
زيد خشمگين از نزد هشام خارج شد، و در حالى كه انگشتان خويش را بر شاربش نهاده بود گفت :
اين زندگانى ذلت است و از آنجا بيرون رفت و آهنگ كوفه نمود.(258)
به شهادت تاريخ مى توان چهره اين مرد هتاك يعنى هشام را چنين ترسيم نمود و صفات رذيله او را در چند جمله خلاصه كرد: خودپسند، مغرور، ظاهر ساز، عوامفريب ، هتاك ، ستمگر، بخيل او به تخيلات و تشريفات ظاهرى علاقه زيادى داشت .
او خود را غرق در زيورها و لباسهاى رنگارنگ كرده بود بنحوى كه مى گويند در سفر روحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزديكانش را ششصد شتر حمل مى كردند.(259)
او به پول و ثروت عشق مى ورزيد و شايد در دنياپرستى كمتر كسى از خلفاى جور بپاى او مى رسيد، بيت المال مسلمين را به نام خود ثبت و ضبط مى كرد و در بخل و جمع اين اموال ضرب المثل بود.(260)

 

 

خواب عبدالملك  
گويند: عبدالملك مروان پدر هشام در عالم رؤ يا ديد كه در محراب مسجد چهار بار بول كرد. مردى بنام سعيد بن ميت اين خواب را چنين تعبير كرد كه : چهار نفر از فرزندان عبدالملك به حكومت و خلافت مى رسند (261) و اين تعبير درست از آب درآمد زيرا پس از عبدالملك ، وليد آنگاه سليمان سپس يزيد و بعد از وى هشام به خلافت رسيدند.
واقعا اين خواب عبدالملك از رؤ ياهاى صادقه بوده است ، همانطور كه در عالم خواب او چهار بار مسجد را آلوده كرد و به چهار فرزند وى تعبير شد اين فرزندان كثيف هم دنياى اسلام را به كثافت و نجاست خويش آلوده كردند.(262)
آرى جنايات اين پست فطرتان قابل حد و حصر و شمارش نيست و از همه مهمتر، كشتن و قتل شخصيتهاى بى نظيرى چون امام سجاد به فرمان وليد با سعايت برادرش هشام صورت گرفت .(263)
و شهادت امام باقر (عليه السلام ) نيز به دستور هشام بود.

 

 

مردم ، مرگ هشام را جشن گرفتند 
بعد از قريب بيست سال حكومت و ظلم ، مرگ هشام اين خليفه جنايتكار اموى اينقدر براى مردم مسرت آميز بود كه ملت از شنيدن اين خبر به رقص ‍ و پايكوبى پرداختند، آرى ، نابودى ديكتاتورى هميشه جشن ملت است و شعراء در اين زمينه شعر گفتند و سرور و شادى خويش را ابراز داشتند از جمله مردى به نام غالب كه از نزديكان و حاشيه نشينان هشام بود اين وضعيت را چنين توصيف كرده است :

(( هلك الاحول المشوء
وم و قد ارسل المطر
و ملكنا من بعد ذا
ك فقد اورق الشجر
فاشكر اللّه انه
زائد كل من شكر ))

يعنى : لوچ چشم آن نحس – نامبارك به هلاكت رسيد و باران رحمت آمد، – و ما پس از او آزاد و مالك خويش شديم – و درختان شكوفان شدند – پس ‍ سپاس گزار خدايت را چه او نعمت خود را به شاكران زياد كند.(264)
مردم شام بعد از مرگ هشام ، استقبال شايانى از وليد برادرزاده هشام و رقيب فرزند وى بعمل آوردند. و اميد داشتند بلكه وليد، آنان را از مظالم دستگاه هشام نجات بخشد و دوران تازه اى شروع شود. (265) (امّا اين اميد بى جا بود).

 

 

انتقام پس از مرگ  
وقتى هشام در رصافه شام به هلاكت رسيد، برادرزاده اش وليد بن يزيد كه جانشين وى شده بود و دل خوشى از هشام نداشت و همانطورى كه قبلا اشاره شد و سر مساءله خلافت و جانشينى و چپاول بيت المال با هم اختلاف داشتند، وليد، دستور داد از آن اموال كه هشام جمع آورى كرده وى را كفن نكنند، و بدن هشام چند روزى روى زمين ماند تا متعفن شد، و وضع فرزندان و بازماندگان نزديك هشام بجايى رسيد، كه براى امرار معاش به گدايى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به كار كردن در حمام مشغول شدند.(266)

 

 

فصل ششم : فلسفه قيام 
با توجه به اوضاع و احوال مسلمين در زمان خلفاى جور (كه قبلا اشاره شد) و ظلمهايى كه از طرف آنان نسبت به ملت اسلام عموما و خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مجاهدين علوى خصوصا و پايمال كردن حقوق مسلم آنان ، صورت مى گرفت ، علت قيام حضرت زيد (عليه السلام ) روشن مى گردد و مى توان ، علل و فلسفه نهضت مقدس زيد (عليه السلام ) را در چند جمله خلاصه كرد:
1 – انتقام خون شهيدان 2 – امر به معروف و نهى از منكر، و اصلا وضع جامعه مسلمين 3 – تشكيل حكومت واقعى اسلامى در صورت پيروزى .

 

 

 

انتقام خون حسين (عليه السلام ) 
بذر نهضتها 
قيام مقدس حسين ، و حادثه جانخراش كربلا، و حماسه خونين شهيدان طف ، عليه دستگاه بيدادگر بنى اميه ، ريشه اصلى خيلى از قيامها و نهضتهاى انتقامجويانه بر ضد، خيانتكاران و غاصبين اموى گرديد.
قيام امام حسين (عليه السلام ) و فاجعه عاشورا مشعلى بود كه خاموشى نداشت و حسين (عليه السلام ) اين مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزاديبخش و مجاهدين راه خدا داد پس از انقلاب امام شهيد، قيام هاى مسلحانه و خونينى بر ضد دشمنان اسلام ، بعنوان خون خواهى حسين و شهيدان راه خدا، به وجود مى آمد كه بالاخره منجر به هلاكت گروه هاى كثيرى از بنى اميه و سقوط آنان گرديد.
پس از كشته شدن حسين (عليه السلام ) و يارانش ، چنان موج نفرت و بغض ‍ و عداوت بر ضد دشمنان اهل بيت بالا گرفت كه تاريخ كمتر چنين انتقامجويى را به ياد دارد.

در واقع مى توان گفت : كه قيام شهيدان كربلا، سرمشق بسيارى از مجاهدت ها و نبردها عليه ظلم و بيدادگرى شد.
و هنوز هم خون عزيزان اسلام مى جوشد، و مردم را به راه شرافت و عزت دعوت مى كند.
آرى چند صباحى از حادثه خونين عاشورا نگذشته بود، كه روح انتقام و خونخواهى حسين و يارانش ، در كالبد جمعى از شيعيان بيدار دميده شد هنوز سران بنى اميه ، از پيروزى ظاهرى خود در كربلا لذتى نبرده بودند كه فريادهاى اعتراض و انتقام از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام ، مخصوصا در نواحى نزديك به (سرزمين شهيدان ) بلند شد.

 

 

قيام توابين 
اولين جرقه نهضتى كه از دامن سرزمينهاى غاضريه و نينوا، دلهاى انتقامگران مبارز را روشن كرد، قيام سليمان بن صرد خزاعى بود.
سليمان مرد با سابقه و شخصيت معروفى در اسلام بود او رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را درك كرد و در واقعه جمل دخالت نكرد و عذر آورد (267) (در صورت صحت اين خبر اين خود گناهى براى او بود) و او مردى زاهد و بزرگ طايفه خزاعى بود.
فضل بن شاذان درباره او مى گويد: او از بزرگان تابعين (268) و از رؤ سا و زهاد آنان بود.(269)

 

 

يالثارات الحسين (ع )(270)  
اين جمله ، شعار انتقامگران بود، سليمان بن صرد اول كسى بود كه نداى او به اين شعار در كوفه و عراق بلند شد، اين جمله ، خون شيعيان را به جوش ‍ مى آورد و هر كدام با قلبى لبريز از كين و خشم عليه بنى اميه شمشيرها را به دست مى گرفتند البته شرح قيام و خصوصيات اين انتقام و ساير قيام ها مانند نهضت مختار در حوصله بحث ما نيست و بنحو خلاصه و فهرست اشاره مى شود (براى توضيح به كامل ابن اثير و تاريخ طبرى مراجعه فرماييد).

اين گروه به رهبرى سليمان به صرد خزاعى و همكارى بزرگانى از رؤ ساى شيعيان عراق كه عبارت بودند از مسيب بن نجبه فزارى و رفاعد بن شداد عجلى ، و عبيداللّه بن سعد ازدى و عبداللّه بن وال تيمى و جمعى از سران بصره يكسال بعد از مرگ يزيد بن معاويه و تجمع قوا ماه جمادى الاولى سال 65 قيام كردند.

علت اينكه اين گروه را توابين (توبه كنندگان ) مى خوانند اينست كه جمعى از آنان از جمله خود سليمان از كسانى بودند كه براى يارى امام حسين و تشكيل حكومت و خلافت ، حضرتش را به عراق دعوت كردند، امّا موقعى امام در كربلا محاصره شد به كمك وى نشتافتند پس از واقعه كربلا آنقدر از اين عمل خويش نادم و پشيمان شده بودند و حسرت مى خوردند كه جز اشك چشمان و تصميم به انتقام چيز ديگرى آنان را تسلى نمى بخشيد.
آنان تصميم گرفتند به هر قيمتى كه شده با تشكيل قوايى منظم انتقام خونينى از قاتلين حسين (عليه السلام ) بگيرند و بالاخره خودشان نيز پس از انتقام ، افتخار شهادت همان راهى كه حسين رفت نصيبشان گردد.
و آنان رسما با سپاه شام به رهبرى عبيداللّه زياد و ديگر سران بنى اميه وارد جنگ شدند و تلفات سنگينى به دشمن وارد ساختند.(271)
در آن جنگ سليمان به شهادت رسيد و ديگر سران مجاهدين پس از كشتار كثيرى از قاتلين شهداء از بنى اميه و لشكريان دشمن ، به مقام شهادت ، كه مى خواستند نائل شدند.(272)
سلام و صلوات خدا بر روان پاك آنان باد.

 

 

قيام مختار 
دومين قيام خونين و حماسه انگيز انتقام جويان حسين (عليه السلام ) قيام مختار بود.(273)
مختار فرزند ابوعبيده ثقفى يكى از شخصيتهاى ممتاز در تاريخ درخشان تشيع است او قهرمانى دلير و مردى با ايمان بود.
علامه بزرگ امينى (ره ) او را با عظمت و تجليل خاصى توصيف مى كند، مى فرمايد:(( رجل الهدى ، الناهض المجاهد، البطل المغوار. )) (274)
المختار بن ابى عبيده الثقفى : مرد هدايت ، نهضت كننده مجاهد قهرمان سلحشور، در كتاب نفيس (( الغدير)) شرح نسبتا جامع و مفصلى در عظمت مختار به چشم مى خورد و علامه كبير امينى در مقام دفاع از مقام شامخ وى مى فرمايد: اگر كسى در تاريخ و حديث و علم رجال با ديده دقت بنگرد، مى فهمد كه :
(( … ان المختار فى الطليعة من رجالات الدين و الهدى و الاخلاص و ان نهضته الكريمة لم تكن الا لاقامة العدل ، باستيصال شاءفه الملحدين ، و اجتياح جذوم الظلم الاموى و انه منزح (اى مبعد) من المذهب الكيسانى )). )) (275)
مختار در طليعه پيشگام مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت مقدس او نبود مگر بخاطر استوار ساختن عدالت ، نابودى تبهكاران و قطع كردن شاخه هاى ظلم اموى ، و او از مذهب كيسانى دور است .
آنگاه مى فرمايد: آن تهمتهاى ناروايى كه نسبت به ساحت مقدس مختار وارد كرده اند از حقيقت و درستى فاصله دارد. و علت پاكى عقيده مختار، مورد توجه بودن وى نزد ائمه دين است .
(( و لذا ترحم عليه الائمة الهداة سادتنا: السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام )) و به همين خاطر ائمه معصومين سروران ما، امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام ) براى وى طلب رحمت كرده اند.
و بعد از اين جمله مى فرمايد: (( و قد اكبره و نزهه العلماء الاعلام . )) و براستى علماى اعلام وى را بزرگ و منزه شمرده اند مانند: سيد بن طاووس در رجال و علامه در (خلاصه )، و ابن داوود در (( (الرجال ) )) و ابن نما كه خود رساله مفصل به نام (( (ذوب النضار) )) در حالات و عظمت مختار نوشته است و همچنين محقق اردبيلى در (( (حديقة الشيعه ) )) صاحب معالم در (تحرير طاووسى ) و قاضى نوراللّه مرعشى در (مجالس ) و شيخ ابوعلى در (( (منتهى المقال ) )) از او دفاع كرده اند. و مرحوم شهيد در كتاب (مزار) زيارتى خاصه براى مختار نقل كرده است .
آنگاه علامه امينى بيش از 20 كتاب را كه در عظمت مختار و جلالت قدر او سخن گفته اند مى شمرد. (276) و اشعار مفصلى را در مدح و منقبت وى از جمله قصيده مفصلى كه به اين مصرع شروع مى شود نقل كرده است :

(( يهنئك يا بطل الهدى و الثار
ما قد حويت بمدرك الاوتار )) (277)

تبريك به تو باد اى قهرمان هدايت و خونخواهى ، به آنچه كه انتقام خونها را گرفتى .

 

 

قيام مختار به اذن امام بود 
قيام مختار با اجازه امام چهارم على بن الحسين به وساطت محمّد حنفيه بود و امام روى تقيه و تاكتيك ، علنا وارد نهضت نشد و نظر خويش را موقعى كه محمّد حنفيه به درخواست مختار اجازه قيام خواست بيان نمود امام فرمود: (( يا عم لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب على الناس مؤ ازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت )). )) (278)
اى عمو اگر بنده صالح و سرنگهدارى ، جانب ما خاندان پيامبر را بگيرد، بر مردم واجب است به كمك وى بشتابند، و من رهبرى اين امر (قيام مسلحانه ) را به تو وا مى گذارم هر چه صلاح ديدى انجام بده .
مختار با همكارى قهرمان دليرى چون (ابراهيم بن مالك اشتر) و سرانى از عراق با لشكر مجهز عليه بنى اميه به انتقام خون امام حسين قيام كرد.(279)نهضت مختار دومين جرقه اميدى بود كه دلها را روشن ساخت .
بالاخره انتقامگران سلحشور به دستور سرى امام سجاد (عليه السلام ) و رهبرى محمّد حنفيه ، و فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى با معاونت ابراهيم بن مالك اشتر توانستند به حساب قتله كربلا و جنايتكاران بنى اميه برسند و بنا به نقل بعضى از مورخين و به نقل اين نما بيش از هفتاد هزار نفر از بنى اميه و دشمنان خاندان پيغمبر قتل عام شدند. و موقعى كه سرهاى بريده سران بنى اميه را به وسيله مختار و توسط محمّد حنفيه برادر امام حسن به نزد امام سجاد (عليه السلام ) فرستادند امام با حالت شكرانه اى فرمود:
(( الحمدللّه الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خيرا)) (280)
سپاس خداوندى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار پاداش خير دهد.

 

 

زيد خونخواه شهيدان 
در ميان اين نهضتها و قيام هاى خونين كه بعنوان خونخواهى و انتقام شهيدان آزاده كربلا بوقوع پيوست ، قيام زيد بيش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر، و در عين حال آموزنده تر و پر ماجراتر است ، از چند جهت :
1 – زيد نوه امام حسين بود و به يك واسطه به امام مى رسيد:
او وارث شهامت و شجاعت و فضائل اين امام بود (منهاى امامت ) و خون گرم حسين (عليه السلام ) در عروق زيد مى جوشيد.
3 – سرنوشتى مقدر و عهدى معهود و وظيفه اى معين بود كه زيد بايد قيام كند و قهرمان صحنه گردد، و او بعنوان خونخواه شهيدان تعيين گشته بود، و در ضمن رواياتى كه خواهد آمد اين مطالب كاملا روشن مى شود.
3 – شرائط محيط و موقعيت زمان و كيفيت حكومت بنى اميه مقتضى يك چنين نهضت بود، و زمينه براى يك قيام علنى مسلحانه كاملا مساعد بود.
4 – بخاطر حفظ جان امام صادق و پيمان الهى و عمل كردن به دستور امام و سعى در رسيدن به هدف ، زيد (عليه السلام ) شايسته فرماندهى نهضت بود.
5 – چون انتقام به تمام معنى از دشمنان اسلام و اهلبيت پيغمبر گرفته نشده بود و بازماندگان اموى بعد از نهضت سليمان و مختار و ديگران هنوز يكه تاز ميدان حكومت و فرماندهى بودند، آتش شعله ور انتقام فروكش نگشته بود، زيد مشعلدار نهضت گرديد:
((امام باقر، زيد را خونخواه شهيدان مى ناميد و مى فرمود:
(( هذا سيد اهلبيته و الطالب باوتارهم )). )) (281) او بزرگ خاندان خويش است و خونخواه ايشان است .
و خود زيد (عليه السلام ) نيز يكى از علل قيامش را خونخواهى حسين و يارانش و شهداى از اهل بيتش (عليهم السلام ) مى داند و مى گويد:
(( انما خرجت على الذين قاتلوا جدى الحسين (عليه السلام ))) (282) ، من بر ضد آنان كه با جدم حسين جنگيدند قيام كرده ام .
او جنگ با فرزندان معاويه و مروان هر كدام باشند يكسان مى داند، او جنايات هشام را كمتر از يزيد نمى داند و در ضمن قيام خود علت نبرد خويش را ريشه كن كردن شجره خبيثه بنى اميه مى داند و جنايات آنان را يادآور مى شود و مى فرمايد: (( انما خرجت على الذين اغاروا على المدينة يوم الحرة ، ثم رموا بيت اللّه بحجر المنجنيق و النار)) (283) : من بر آن كسانى خروج كرده ام ، كه به مدينه حمله ور شدند و خانه كعبه را بوسيله منجنيق سنگ باران كردند و به آتش كشيدند.
6 – علاوه بر كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى و علم و زهد و صفات ملكوتى و شجاعت و شهامت براى جلب قلوب مسلمين ، و كشاندن آنان به ميدان انتقام ، خصوصيات ذاتى و كمالات جبلى رهبر نهضت مطلب قابل توجهى بود، و پس از وجود مقدس امام صادق ، كه در پشت پرده تقيه زيد را يارى مى كرد در ميان آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) شخصيتى بارزتر از زيد وجود نداشت و اثبات اين مطلب در فصول مختلف اين كتاب گذشت .
شيخ مفيد (ره ) در ارشاد يكى از علل نهضت زيد (عليه السلام ) را خونخواهى جدش حسين (عليه السلام ) مى داند و مى فرمايد: (( يطلب بثارات الحسين (عليه السلام ))). )) (284)
غرض او خونخواهى حسين بود.
علامه مجلسى مى فرمايد: (( و انما خرج بطلب ثار الحسين (عليه السلام ))).(285)
او به انتقام خون حسين خروج كرد.

 

 

امر به معروف و نهى از منكر
يكى از فرايض مهم اسلامى و پراهميت ترين احكام قرآن امر به معروف و نهى از منكر است .
در آيات متعددى از قرآن اين كتاب آسمانى ما، خداوند متعال ما را در مقابل اين وظيفه بزرگ مسؤ ول مى داند و به خاطر اصلاح جامعه بشر و ريشه كن كردن فساد ما را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مى كند، البته ما در اين كتاب نمى خواهيم مفصلا در اين زمينه سخن بگوييم امّا بطور خلاصه گفته مى شود كه ، قوام دين و دوام احكام اسلام جز به عمل كردن امر به معروف و نهى از منكر امكان پذير نيست ، و روايات در اين باب به حدى زياد است كه خود كتاب مستقلى در فقه اسلامى بشمار مى رود.
جهاد و قيام جنايتكاران و مفسدين روى زمين (بعكس پندار بعضى ) خود فرعى و مرتبه اى از مراتب امر به معروف است . اسلام مى گويد امر به معروف و نهى از منكر پس از طى مراتب مسالمت آميز و عدم تاءثير آن بايد با قدرت اجرا بشود و اين همان جهاد است .
اسلام همه را مسؤ ول مى داند، و اصلاح جامعه به عهده همه مسلمين است ، مخصوصا جهاد در مقابل حاكم جائر، قيام در مقابل ستمگران قلدر و خون آشام ، و قيام مقدس ائمه دين كه بالاخره همه منتهى به قتل و شهادت آنها مى شد. روى همين اصل بود و زيد بن على (عليهماالسلام ) كه خود شخصيتى فوق العاده بود و عالم به تمام شرائط و خصوصيات امر به معروف و نهى از منكر بود، وظيفه خود مى بيند كه در مقابل دستگاه جنايتكار بنى اميه همانند جدش حسين و به همان دليلى كه امام شهيد ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام ) قيام كرد وى نيز قيام كند.
در واقع مى توان گفت اگر كسى قيام خونين عاشورا به رهبرى زبده ترين فرزندان انسان حسين بن على (عليهماالسلام ) و يارانش را خوب بررسى كند و فلسفه و ريشه آن را بدست آورد، به آسانى مى تواند بگويد، قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) با نهضت مقدس حسين (عليه السلام ) صرف نظر از مساءله زمان ، يكسان بود و هيچ فرقى نداشت .

 

وجه تشابه 
وجه تشابه زيادى بين اين دو نهضت مقدس مى باشد كه هر مسلمان آگاه با مطالعه زندگى اين مجاهدين بزرگ به آن اعتراف مى كند و همانطورى كه امام حسين در آن وصيتنامه معروف خود كه به برادرش محمّد حنفيه داد نوشت (( … و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر)). )) همانا، قيام من براى اصلاح امت جدم مى باشد. و اراده من امر به معروف و نهى از منكر است .
زيد بن على (عليهماالسلام ) هم منطق جدش حسين (عليه السلام ) را دارد و آرزو مى كند كه وضع نابسامان امت اصلاح شود و دست ستمگران و غاصبين بر سر ملت كوتاه گردد.
مردى به نام عبداللّه بن مسلم مى گويد: با زيد (عليه السلام ) آهنگ زيارت خانه خدا كردم ، شب فرا رسيد و ستارگان زيبا در آسمان چشمك مى زدند، در اين هنگام زيد (عليه السلام ) رو به من كرد و فرمود: آيا آن ستاره را مى بينى ؟
گفتم : بلى .
فرمود: كسى مى تواند به آن دست يابد؟
گفتم : نه .
فرمود: (( و اللّه لوددت ان يدى ملصقة بها فاقع الى الارض اوحيث اقع فاتقطع قطعة قطعة و ان اللّه اصلح بين امة محمّد صلى اللّه عليه و آله )). )) (286)
به خدا قسم دوست دارم ، كه دستم به آن ستاره بچسبد و از آنجا به زمين پرتاب شوم يا به هر جا اصابت كنم و بدنم قطعه قطعه شود و در مقابل ، خداوند بين امت محمّد را اصلاح دهد.

 

 

اصلاح امور ملت  
خلاصه ، نهضت مقدس حسين براى اصلاح امر امت اسلام و رسوا كردن حكومت ظلم و بيدار كردن مسلمين بود، و اين طرز تفكر از ميان نرفت و پس از نهضت حسين نهضتها بوقوع پيوست و قيام ها عليه ظلم شد. و در واقع مى توان گفت : يكى از ثمرات نهضت حسين (عليه السلام ) قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) بود.
امام (عليه السلام ) به دعوت و خواهش مردم عراق به سمت كوفه حركت كرد و او مايل بود كه حكومت ظالمانه اموى ريشه كن گردد و دولت و حكومت عدل به جاى آن استوار شود.(287)
امام فلسفه نهضت خود را در ضمن آن خطبه شورانگيز و مهيج و معروفش ‍ بيان فرمود:
(( ايها الناس ان رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) قال : من راءى سلطانا جائرا، مستحلا لحرام اللّه ، ناكثا لعهداللّه ، مخالفا لسنة رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله )، يعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان ، فلم بغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على اللّه ان يدخل مدخله ، الا و ان هؤ لاء قد لزموا طاعة الشيطان ، و تركوا طاعة الرحمن ، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و الستاءثروا بالفى ء و احلوا حرام اللّه ، و انا احق من غيرى )). )) ((مردم ، پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند، كه حرام خدا را حلال مى داند، و عهد پروردگار را مى شكند، و مخالف سنت و شريعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و در ميان بندگان با گناه و ستم حكمرانى مى نمايد، و در مقابل او با عمل يا زبان ايستادگى و قيام نكند، بر خداى متعال حق و لازم است كه او را به جايگاهش ((دوزخ )) داخل نمايد.
همانا بدانيد، اين گروه (بنى اميه ) پيروى شيطان كنند و اطاعت خداى را ترك كرده اند، فساد و گناه را دامن زده و علنى كرده اند، و حدود و قوانين خدا را تعطيل نموده اند، اموال عمومى را خود مى بلعند و حرام خدا را حلال پندارند و در اين شرايط من براى حكومت و امامت بر ديگران احق و اولى هستم )).(288)
امام ، مى ديد خروج و قيام بر ضد يزيد بن معاويه به يك فريضه دينى واجب است و اين هنگام بود كه يزيد به فسق و فجور در نزد خاص و عام معروف و مشهور گشته بود.(289)
همين طور زيد بن على در چنين شرايط قرار مى گيرد او هم بر ضد اوضاع فاسد و انحرافات هياءت حاكمه كه از جاده صواب و حق دور شده بودند قيام كرد، و هدف وى احياى شريعت اسلام ، و عمل بر وفق كتاب خدا و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى بود.(290)
او براى مبارزه با ظلم و جهل و خرافات و بيدارى ملت و روشن شدن قلب ها و برطرف كردن تيرگيهاى ظلم و جهل قيام كرد.
او بخاطر دين قيام كرد، تا با برق نورانى شمشيرش تاريكيهاى سياه را روشن سازد و يا اينكه شربت شهادت را طبق سرنوشت خويش بسر كشد.(291)
آرى او براى اصلاح امت اسلام و اجراى قوانين قرآن و ريشه كن كردن فساد و گناه و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، قيام كرد دانشمند عظيم القدر شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: (( ظهر بالسيف ياءمر بالمعروف و ينهى عن المنكر)) (292)
او براى امر به معروف و نهى از منكر و خونخواهى امام حسين قيام كرد.
عياشى در كتاب (( مقتضب الاثر )) مى گويد: (( ان زيد بن على خرج على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر. )) قيام زيد بخاطر امر به معروف و نهى از منكر بود، شهيد اول در كتاب ((قواعد)) بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان مثال به قيام حضرت زيد (عليه السلام ) اشاره مى كند.
محدث كبير علامه مجلسى : نيز يكى از علل نهضت مقدس زيد بن على را امر به معروف و نهى از منكر مى داند و مى فرمايد: (( و انما خرج لطلب ثار الحسين و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر)). )) (293) او به خونخواهى امام حسين و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد.
در سجاديه ناسخ گويد: ((علت ديگر كه به آن اشاره شد امر به معروف و نهى از منكر بود، كه در ايام خلفاى بنى اميه ارتكاب مناهى و محرمات و فسق و فجور چنان شيوع يافته بود كه در هيچ زمانى آن شياع و آن اوضاع مشهود نبود، در شرب خمر و استماع تغنى غوانى رقاصى و ادائى را هيچ اجتناب نمى رفت و جناب زيد كه فرزند امام و برادر امام و عم امام و صاحب آن مراتب زهد و عيادت و غيرت و شجاعت بود، اين جمله را در دل مى نهفت و بهر هنگام با موافقان مى گفت و اين آتش در كانون خاطرش ‍ شعله همى كشيد، تا طاقت صبورى بر وى دشوار، و روزگار ناهموار گشت ، تا سموم بغض و كين هشام بن عبدالملك نيز بر آن آتش دامن زنان گشت و آن جناب را بر خروج ناچار ساخت )).(294)
زيد بن على (عليهماالسلام ) براى محقق ساختن عدالت اجتماعى قيام كرد و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، راوندى مى فرمايد:
(( فكان خروجه على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر.)) (295)
قيام او براى امر به معروف و نهى از منكر بود.

 

 

تشكيل حكومت اسلامى 
اعتقاد ما
ما شيعيان به ادله قاطع معتقديم كه مساءله امامت و خلافت از مساءله رسالت و نبوت جدا نيست . مى گوييم خداوند متعال براى راهنمايى بشر و سعادت انسان ها پيامبرانى مبعوث كرد، تا آنان راه نجات را از هلاكت و سعادت را از شقاوت و بدى را از خوبى براى مردم روشن كنند و علاوه بر اين قاعده اقتضا مى كند، كه پروردگار عالم از باب لطف و محبت به بندگانش آنان را هدايت كند. لذا اين خواست خدا و اراده حق است كه بشر بدون رهنما و رهنمون نمى تواند به كمال سعادت برسد.
و چون فكر و عقل بشر محدود است و انسان به خودى خود نمى تواند در تمام مسائل حياتى تشريع قوانين و تنظيم حكم كند، لذا خداوند متعال علاوه بر اينكه انسانهاى برجسته و نمونه كمالات نفسانى يعنى انبياء (عليهم السلام ) را براى اين ماءموريت برگزيد، به آنان نيز قانون و كتاب داد تا در لواء اجراى قوانين الهى و احكامى كه شارع حقيقى و مدون واقعى آن ذات ربوبى است . بشر را از چنگال جهل و انحرافات نجات بخشد.
و چون ارسال رسل و انزال كتب بدون اعمال و پياده كردن قوانين نتيجه مطلوب نداشت ، پروردگار عالم به انبياء اجازه داد رسما زمام ملت را بدست بگيرند و علاوه بر بيان حكم ، اجراى آن را نيز متقبل شوند، و انبياء رسما امام و ولى مطلق از جانب حق نسبت به جان و اموال مردم باشند. و آنان عدالت واقعى را در ميان بشر استوار سازند.
قرآن مى فرمايد: (( لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد)). )) (296)
(ما پيامبرانى را با دليلهاى روشن و كتاب و قانون فرستاديم تا مردم را به عدالت وادار كنند و آهن را ما فرستاديم ) البته ما نمى خواهيم بطور تفصيل در مساءله نبوت سخن گفته باشيم بلكه غرض مقدمه اى است بر مسئله امامت و حكومت اسلامى و تشكيل آن بنحو خلاصه .
بعضى از انبياى الهى و همچنين رهبر عاليقدر اسلام پيامبر ما، رسما تشكيل حكومت دادند و به دستور خدا بر جان و مال مردم به عدالت حكم مى راندند. (( النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و اموالهم )). )) (297) پيامبر نسبت به جان و مال مؤ منين برترى دارد و حكم او مقدم است و ولايت از آن اوست .
با ذكر اين مقدمه كوتاه ، ما اعتقاد داريم كه همانطورى كه نبى و پيامبر بايد از جانب خدا مبعوث شود و بشر حق انتخاب پيامبر و رهبر الهى را ندارد چون در شاءن انسان عادى نيست ، امام هم همينطور، امام و خليفه در اصطلاح ما به رهبران و ائمه راستين خلق كه از جانب حق منصوب شده اند اطلاق مى شود.
به همان دليل كه پيامبر بايد از جانب خدا و اعطاى مقام او از طرف حق باشد امام و جانشين پيامبر هم بايد چنين باشد.
ما معتقديم كه پس از رسول خدا به نص صريح قرآن و فرمان حق اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را خداوند به عنوان رهبر و پيشواى خلق معرفى نمود و در واقعه غدير خم رسول خدا اين مطلب را در مقابل هزاران زن و مرد مسلمان صدر اسلام رسما اعلام فرمود.(298)
و اميرالمؤ منين به امر پروردگار و عهد معهود اين وديعه (امامت ) را به امام مجتبى (عليه السلام ) پيشواى دوم شيعيان داد و بعد از او اين منصب شايسته امام حسين (عليه السلام ) و 9 فرزند معصومش تا امام عصر (عليه السلام ) مى باشد كه خداوند به آنان اعطاء فرموده و اين خلافت و منصب و وصيت است پس همان طور كه رسول خدا و اميرالمؤ منين از جانب حق معين و منصوب شدند بقيه ائمه معصومين (عليهم السلام ) چنين بودند، و همانطورى كه پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين از همه امكانات خود براى بدست گرفتن زمام مسلمين و رتق و فتق امور و اصلاح ملت قيام كردند ساير ائمه دين نيز خواهان اين مساءله بودند.
امامت منصبى است كه خداوند به بندگان صالحش مى بخشد كسى جز خدا قادر به خلع از آنها نيست ، خلاصه مساءله ولايت تشريعى كه همان پيشوايى مردم و تشكيل حكومت اسلامى و به دست گرفتن زمام ملت و بيان و اجراى احكام ، حق واقعى ائمه دين بوده است ، و ائمه علاوه بر ولاى تكوينى و نفوذ امر آنان در موجودات عالم ، بطريق اولى داراى مقام ولايت تشريعى مى باشند. و در زمان غيبت امام معصوم اين منصب و مقام ولايت به فقيه جامع الشرائط مبسوط اليد از جانب خدا تفويض مى گردد. و كتاب و سنت و عقل امر مهم حكومت را تعطيل پذير نمى داند.

 

 

چرا ائمه دين عملا تشكيل حكومت ندادند 
سؤ ال :
تنها سؤ الى كه ممكن است در ذهن بعضى خوانندگان محترم پيش بيايد اينست كه اگر رسول خدا و اميرالمؤ منين در حد امكان ظاهرى خوش زمام امور را بدست گرفتند چرا ديگر معصومين صلوات اللّه عليهم چنين نكردند؟
جواب :
اين مطلب بسيار روشن و آشكار است كه مسير ائمه حق با يكديگر فرقى نداشته و همه يك رسالت بزرگ الهى را بدوش داشتند و همه خواستار آن بودند كه غاصبين حكومت و خلافت را از صحنه اخراج كنند و خودشان علاوه بر رهبرى باطنى رهبرى ظاهرى مردم را نيز بعهده بگيرند.
امّا شرائط زمان و موقعيت آنان فرق مى كرد مثلا:
امام مجتبى به شهادت احاديث و روايات اسلام و مورخين معتبر تا آنجا كه توانست از اين حق (خلافت ظاهرى ) خودش دفاع كرد.
ولى در اثر نبودن زمينه مساعد و همفكران و فداكارانى لايق بناچار براى حفظ خون مسلمين و براى اينكه امت اسلام تا آن حدى كه ممكن است از وجود مقدس وى بهره مند شود از صحنه سياست ظاهرى كنار ماند و به رسالت و روشنگرى و تنوير افكار ادامه داد و به وظيفه الهى خود عمل كرد.
امام ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام ) هم بعد از شهادت برادر خويش امام حسن رسما امام و پيشواى مسلمين گشت امّا دشمنان كه هميشه در مقابل اين رادمردان بودند نگذاشتند لذا امام حسين طبق يك وظيفه الهى و ماءموريت آسمانى كه راهى عاقلانه تر از آن نبود با يارانى نمونه مرگ با شرافت را از زندگى با ذلت و خوارى ترجيح داد و با خون خود و يارانش ‍ ماهيت دشمنان اسلام و دار و دسته بنى اميه را آشكار ساخت و اگر پيروز مى گشت رسما زمام مردم را بدست مى گرفت و امّا امام به شهادت رسيد، از نظر مرام و عقيده بر دشمنان پيروز گشت ، درود خدا بر روان پاك آن جانبازان راه حق باد.
امّا امام سجاد بعد از شهادت پدر و واقعه جان خراش كربلا در شرايطى بسيار سخت رسما بعنوان امام و جانشين حق از جانب امام حسين به فرمان خدا منصوب شد. (299) و او هم راهى جز تنوير افكار و بيان احكام و مبارزه سرى و جهاد غير مستقيم براى كوبيدن ظلم نداشت (او محرمانه قيام مختار را مى ستود و به رزمندگان وى كه در راه خونخواهى حسين قيام كردند رحمت فرستاد.)(300)
امام نيز فرزندى چون زيد تربيت كرد تا بلكه او قيام كند و اگر اراده حق تعلق مى گرفت حكومت واقعى اسلام را تشكيل مى داد و يا به همان راه حسين (عليه السلام ) شهادت با عزت قدم مى نهاد.
در زمان امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) اوضاع مسلمين بسيار آشفته بود از يك طرف جنگها و مبارزات مختلفى كه در مقابل مظالم بنى اميه صورت مى گرفت و جالب اينكه همه اين نهضت ها و جنبش پس از قيام مقدس حسين (عليه السلام ) بوقوع پيوست و اول شعار انقلابيون و نيروهاى مبارز ((انتقام خون حسين (عليه السلام ))) بود.
قيام احزاب و گروه هاى مختلف علويون و عباسيون عليه بنى اميه اوج مى گرفت و هر لحظه كاخ بيداد بنى اميه در خطر سقوط و ريزش بود و گروه ها مشغول نبرد بودند.

 

 

فرهنگ اسلام 
امّا در اين گيرودار و شرايط سخت در اثر فشار حكومتهاى غاصب اموى ائمه معصوم چون امام حسن و امام حسين و امام سجاد تا آن زمان نتوانسته بودند، اقلا به نشر فرهنگ واقعى اسلام بپردازند و كام تشنه مردم را سيراب سازند بنحوى كه روايات در احكام اسلام از اين ائمه در كتب روائى ما محدود و كم است و علت آن ايادى اختفاء و خفقان محيط بوده است .
لذا امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) در صدد فرصت بودند بلكه به يك جهاد عظيم علمى و فرهنگى دست بزنند و اين شرايط و اوضاع براى آنان بهترين فرصت بود.
از اين جهت اين دو امام معصوم دامن همت را به كمر زدند و از اين شرايط استثنايى (درگيرى بعضى علويون و بنى العباس با بنى اميه ) از فرصت استفاده كردند و با تشكيل مكتب مجهز و دانشگاهى بى نظير به نشر احكام واقعى اسلام پرداختند. و مى بينيم كه كتب علمى و فقهى و روائى ما پر است از روايات و احاديث مفصلى كه از اين دو امام معصوم به ما رسيده است . گرچه آنها با محدوديت و كارشكنى دشمنان روبرو بودند لذا خيلى از احكام را به شكل تقيه و پنهانى به شاگردان خود آموختند.

 

 

كمك به انقلابيون 
نشر فرهنگ اسلامى اين خدمت شايان و گرانبها تنها وظيفه آنها نبود بلكه ائمه دين (عليهم السلام ) در هر شرائطى كه براى آنان مساعد بود، به انقلابيون مسلمان و متعهد كمك مى كردند و بر ضد حكومت عصر خويش ، قيام مى نمودند، و به آنهائى كه در راه برانداختن رژيم هاى فاسد بنى اميه و سپس بنى عباس مبارزه مى كردند يارى مى دادند.
ابوعبداللّه سيارى از يكى از يارانش نقل مى كند، كه در محضر امام صادق (عليه السلام ) سخن از قيام كنندگان و مجاهدين آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) به ميان آمد امام فرمود:
خبر و سعادت از ما و شيعيان ما جدا نيست مادامى كه قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند. آنگاه امام علاقه شديد خود را به قيام كنندگان ابراز مى كند و مى فرمايد: (( لوددت ان الخارجى من آل محمّد خرج و على نفقة عياله )) (301) ، دوست دارم قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند و من مخارج بازماندگانش را به عهده بگيرم .

 

 

ائمه (ع ) خواستار اصلاح امت بودند 
با ذكر اين مقدمات معلوم شد كه ائمه دين خواستار اصلاح اوضاع مسلمين مخصوصا در كادر رهبرى و زعامت بودند و هميشه ، به عناوين مختلف در حدود امكانات ظاهرى خويش بر پيكر حكام جور، ضربه وارد مى كردند.
و از آن طرف در زمان امام معصوم صادق آل محمّد (عليه السلام ) چنان بنى اميه ظالمانه ، حكمرانى مى كردند، كه هر انسان با شرافت و مسؤ ول ، نمى توانست آرام بنشيند و دست روى دست بگذارد.
امام يك حوزه وسيع علمى و فرهنگى كه تعداد شاگردان وى بيش از چهار هزار نفر مى رسيد تشكيل داد و به نشر معارف و فرهنگ اسلام پرداخت و علت پيش آمدن اين فرصت و اقدام به چنين عملى درگيرى حكام بنى اميه با انقلابيون علوى و عباسى بود، آنها سرگرم خاموش كردن نهضت هاى آزاديخواه و اصلاح طلبانه ، بودند، و ديگر كمتر موفق به تحت فشار گذاشتن امام مى شدند، ولو چندين بار اسباب زحمت و جلب امام را فراهم كردند.(302)
امّا، درس و حفظ حوزه علميه ، تنها وظيفه امام نبوده و امام دوش به دوش ‍ نهضت فرهنگى خويش ، نهضت مسلحانه اش را به فرماندهى زيد بن على (عليهماالسلام ) تدارك مى ديد، و متون روايات و نصوص علماء كه در اين كتاب بررسى مى شود خود شاهد مدعاى اوست .

 

 

قيام زيد به اذن امام (ع ) بود 
ممكن است بعضى خيال كنند، كه قيام زيد (عليهماالسلام ) خودسرانه و خواسته خود زيد (عليه السلام ) بوده است ، و بگويند، بلى ، زيد مرد با فضيلت و با ايمان و عالم بود، و امام (عليه السلام ) او را دوست مى داشت امّا قيام وى بدون رضايت و اذن امام بوده است .
جواب : اولا با ذكر سلسله رواياتى كه در اين كتاب متذكر شده ايم اين سخن غير معقول است ، كه شخصيت بارزى چون زيد بن على بدون مقدمه و حساب قيام كند و خود و جمعى را به كشتن دهد، زيرا زيد با آن مرتبه و مقام علمى و تقوايش ، صحيح نيست بگوييم ، وى در يك امر حياتى و قيامى خونين ، در زمان حضور امام ، بدون اجازه وى ، دست به چنين كارى زده است ، چون زيد (عليه السلام ) امام را حجت خدا و واجب الاطاعة مى دانست هرگز كسى با چنين اعتقادى نسبت به ولايت امام ، آن هم در اين امر مهم بدون مشورت معصوم ، كار نمى كند.
ثانيا، ادله قاطعى از روايت و نصوص و اقوال علماء و دانشمندان طراز اول شيعه از قدماء تا معاصرين در دست است كه به اين مطلب تصريح كرده اند، و مى گويند قيام زيد (عليه السلام ) به اذن امام صادق (عليه السلام ) بوده است .
امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) راجع به قيام زيد (عليه السلام ) در ضمن جوابى كه به ماءمون داد فرمود:
(( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع انه سمع اباه جعفر بن محمّد بن على (عليهم السلام ) يقول …. لقد استشارنى فى خروجه ، فقلت : يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب ) بالكناسة ، فشاءنك ، فلما ولى ، قال جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ): ويل لمن سمع واعيته و لم يجبه . )) (303)
امام صادق فرمود:
او براى قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم : عموجان اگر دوست دارى و راضى هستى كه همان به دار آويخته كناسه باشى ، پس راه تو همين است ، و موقعى زيد، از نزد حضرتش بيرون رفت ، امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و بياريش نشتابد.
اين روايت و مضمون بعضى اخبارى كه گذشت خود شاهد ديگرى از مدعاى ماست كه قيام زيد به اذن امام (عليه السلام ) بوده است وانگهى چون مساءله خروج زيد مى بايست بسيار روى اصل تقيه و احتياط مى بوده و دخالت امام و يا دستور و اذن وى ممكن بوده است به گوش دشمن برسد، لذا نه امام (عليه السلام ) و نه خود زيد (عليه السلام ) و نه اصحاب نزديك آنان ، به هيچ وجه مايل نبودند كسى به آن اطلاع پيدا كند، مبادا از اين رهگذر خطرى براى امام (عليه السلام ) پيش آيد و اين مطلبى است بسيار واضح و روشن .

 

اينك اقوال بزرگان شيعه :
1 – از جمله كساى كه تصريح كرده اند قيام زيد (عليه السلام ) به اذن امام بود شخصيت كم نظير اسلام مرحوم شهيد اول مى باشد، وى در كتاب ((قواعد)) در باب امر به معروف و نهى از منكر با كمال صراحت مى فرمايد:
(( … او جازان يكون خروجهم باذن امام واجب الطاعة كخروج زيد بن على و غيره من بنى على (عليه السلام ) )) (304) يا اينكه جائز باشد قيام آنها به اذن امام واجب الطاعة باشد مانند خروج زيد بن على و ديگر فرزندان على (عليه السلام ).
2 – مامقانى ، نحرير علم رجال در اين زمينه با صراحت مى فرمايد: (( و ملخص المقال ، انى اعتبر زيدا ثقة و اخباره صحاحا بعد كون خروجه باذن الصادق عليه السلام . )) (305)
خلاصه سخن اينكه من زيد (عليه السلام ) را از نظر وثاقت معتبر مى دانم پس از آنكه معلوم شد خروج و قيام وى به اذن امام صادق (عليه السلام ) بوده است .
3 – شيخ حسن صاحب كتاب معالم ، مى گويد:
سليمان بن خالد (306) در قيام زيد از طرف امام وقت اذن داشت (307) در صورتى كه سليمان با اذن امام به كمك زيد شتافت و دوش به دوش او با دشمن جنگيد، چگونه مى توان گفت خود زيد رهبر نهضت بدون اذن امام قيام كرد.
4 – حضرت آية اللّه آقاى سيد ابوالقاسم خوئى ، در كتاب نفيس رجالش ، پس از بررسى و جرح و تعديل روايات ، و قاطعيت عقيده خود را درباره زيد (عليه السلام ) چنين بيان مى فرمايد:
(( ان زيدا كان ماءذونا من قبله (الامام ) )) (308) همانا زيد از جانب امام ماءذون بود.

 

 

چرا امام مستقيما در نهضت زيد شركت نكرد 
در اين شرائط، بعضى از انقلابيون علوى سعى داشتند، كه به هر نحوى شده پاى امام را مستقيما در نهضت وارد كنند، امّا اين كار از چند جهت صلاح نبود:
1 – تعيين وظيفه و تكليف براى امام در خور شاءن هيچ انسان عادى نيست ، چون وى معصوم است و ولى مؤ منين ، اوست كه بايد تكليف ديگران را معين كند نه ديگران .
2 – روح سلحشورى و ايمان قوى بعضى از مجاهدين چنان كاسه صبر آنان را در مقابل مظالم حكام جور لبريز كرده بود، كه در نهضت و قيام گاهى عجله مى كردند، و امام صادق ، كه او عالم به گذشته و آينده بود، از عجله نهى مى فرمود، و زمان را مناسب قيام نمى دانست و شركت خويش را در آن خلاف امر مقدر حق مى دانست .
3 – موقعيت حساس امام ، و رياست او بر شيعيان عموما و بنى هاشم خصوصا سوء ظن دشمن را بيشتر جلب مى كرد و هرگونه اقدام اعتراض آميزى كه از ناحيه اين مجاهدين صورت مى گرفت ، امام را محرك اصلى مى شناختند لذا امام خيلى محتاطانه بعبارت ديگر به نحو (تقيه ) به مبارزه ادامه مى داد.
4 – در صورت هرگونه دخالت علنى امام ، شهادت امام قطعى مى شد و مردم از فيض درك علوم و معارف اسلام محروم مى ماندند و به قيمت بهم پاشيدن اين نظام فرهنگى صحيح مى گرديد. و نتيجه مطلوب نيز بدست نمى آمد.
5 – تكوين نهضتى اصيل در بطن جامعه مسلمين بالا خص بنى هاشم به رهبرى زيد (عليه السلام ) تنها موقعيت مناسبى بود كه از هر جهت صلاح و مقرون با پيروزى بود، و امام (در پشت پرده ) اين نهضت را تاءييد مى كرد.
و بنا به فرموده بعضى از دانشمندان بزرگ اسلام عدم دخالت مستقيم امام خود يك نوع سياست صحيح بوده است .
مرحوم خزاز قمى مى فرمايد: دخالت نكردن امام به نحو مستقيم در نهضت حاكى از مخالفت امام نسبت به قيام زيد نبوده است ، و اين اختلاف از ناحيه مردم به وجود آمد، و موقعى مردم ديدند زيد قيام كرد و امام قيام نكرد (( (توهم قوم من الشيعه ان امتناع جعفر (عليه السلام ) كان للمخالفه و انما كان لضرب من التدبير). )) (309) گروهى از شيعيان گمان كردند كه خوددارى امام صادق از خروج و قيام با زيد بخاطر مخالفت بوده است و حال آنكه اين خود يك نوع سياست و تدبيرى بوده است .
به همين منظور زيد بن على (عليهماالسلام ) رسما و طبق يك وظيفه مقرر الهى رهبرى علنى اين نهضت را بدست مى گيرد.
غرض او اين است كه : علاوه بر انتقام خون حسين و امر به معروف و نهى از منكر، يك اصلاح واقعى و انقلابى نوين صورت گيرد، و نتيجه اين قيام دو صورت بود.
اول :
آنكه پيروز مى شد، و به هدف خويش مى رسيد و قدرت را بدست گرفته و آن را به امام صادق محول مى ساخت و امت اسلام ، از وجود امامى معصوم و رهبرى بى نظير برخوردار مى شدند، و عزت و عظمت واقعى مسلمين محقق مى گرديد.
دوم :
شهادت و كشته شدن زيد (عليه السلام ) كه خود آن را مى دانست و قبلا جد بزرگوارش رسول خدا و اميرالمؤ منين و ديگر ائمه (عليهم السلام ) آن را پيش بينى كرده بودند.
و او مانند جدش حسين (عليه السلام ) مرگ با عزت را بر زندگى در مذلت و خوارى ترجيح مى داد و مشعل جاويدان اين نهضت مقدس را به ديگر انقلابيون علوى داد، و بالاخره منجر به پيروزى واقعى آنان گرديد.
(نتيجه قيام بعدا بحث خواهد شد)

 

 

زيد (ع ) مردم را به رضاى آل محمّد (ص ) دعوت مى نمود 
با ذكر اين مقدمات روشن شد كه زيد بن على خواستار اصلاح امر امت اسلام بوده است و مى خواسته در صورت پيروزى حكومت و خلافت را به صاحب اصلى و واقعى آن امام صادق يا به قول حضرتش (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله ) برگرداند، اينك ما دليل مدعاى خويش را با روايت و نصوص علماى بزرگ شيعه در اينجا ذكر مى كنيم .
اميرالمؤ منين در ضمن خطبه اى غرا، قيام زيد را پيشگويى نمود و فرمود: (( ليقوم عند ذلك رجل منا اهل البيت ، فانصروه فانه داع الى الحق )). )) در اين شرايط مردى از خاندان ما قيام مى كند، او را يارى دهيد چون او مردم را به حق دعوت مى كند (( فكان الناس يحدثون ان ذلك الرجل هو زيد))، )) (310) و مردم مى گفتند اين رجل موعود همان زيد است .
و در ضمن خبرى از امام حسين (عليه السلام ) زيد و يارانش (( (دعاة الحق )، )) دعوت كنندگان به حق ياد شده است .(311)
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: (( رحم اللّه على زيدا، لو ظفر لوفى انما دعا الى الرضا من آل محمّد و انا الرضا)) (312) اگر پيروز مى شد، به وعده خويش وفا مى كرد، همانا، وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) (نام سرى امام صادق ) دعوت مى كرد، و منظور از (رضا) من بودم .
باز امام صادق (عليه السلام ) در ضمن تجليل از مقام شامخ زيد (عليه السلام ) مى فرمايد: (( امّا انه لو ظفر لوفى ، امّا انه لو ملك لعرف كيف يصنعها)). )) (313) همانا، اگر او پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد، و اگر به ملك و حكومت مى رسيد، مى دانست آن را چه كند.
همچنين امام صادق (عليه السلام ) در جاى ديگر مى فرمايد:
(( … و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمّد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه ، و انما خرج الى سلطان لينقصنه )). )) (314)
او مردم را به خويش نمى خواند، و جز اين نيست كه ، به رضاى از خاندان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد، و اگر فتح و ظفر نصيبش ‍ مى شد به آنچه شما را خوانده بود وفا مى كرد، و همانا او بر سلطانى خروج كرد تا قدرت او را خرد و منكوب سازد.
و امام هشتم (عليه السلام ) در ضمن سخنان در دفاع از ساحت مقدس زيد فرمود: او حكومت و پيشوايى را براى خويش نمى خواست ، (( و يدعو الناس الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) )) وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد امّا (( و اللّه لو ظفر لوفى )) (315)
به خدا قسم اگر پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد.
كلام صريح علامه مجلسى (ره ):
علامه مجلسى مى گويد: (( و كان يدعوا الى الرضا من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و انه كان عازما على انه ان غلب على الا مر فوضه الى افضلهم و اليه ذهب اكثر اصحابنا و لم ارفى كلامهم غيره :)) او مردم را به (رضاى از آل محمّد) (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد و عزم او بر اين بود، كه : اگر پيروز مى گشت و حكومت را به دست مى آورد، آن را به برترين و عالمترين فرد از خاندان پيغمبر (امام صادق عليه السلام ) تفويض مى نمود، و اكثر علماى شيعه بر اين قولند و غير از اين مطلب كلام ديگرى از آنان نديده ام ).(316)
شيخ مفيد (ره ) مى گويد: (( يدعو الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) فظنوا انه يريد بذلك نفسه و لم يكن يريدها)). )) (317)
او مردم را به (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد آنان گمان مى كردند وى خودش را اراده كرده است ، و حال آنكه او چنين فكر نمى كرد.

 

 

سخن جالب مامقانى – تشكيل حكومت اسلامى 
علامه مامقانى در كتاب رجالش بعد از نقل و جرح و تعديل روايات در عظمت حضرت زيد (عليه السلام ) خروج زيد را نهضتى اصيل و حساب شده مى شمارد و هدف وى را چنين بيان مى كند: (( لمقصد عقلائى عظيم و هو مطالبة حق الامامة ، اتماما للحجة على الناس و قطعا لعذرهم . )) (318) قيام مقدس زيد (عليه السلام ) روى يك قصد عقلائى بود، و آن مطالبه حق امامت بود براى اينكه حجت بر مردم تمام شود، و راههاى عذر براى آنان مسدود گردد.
اين شخصيت بزرگوار سپس عقيده خود را صريح بيان مى كند و مى فرمايد:
(( اقول : يظهر من هذا ان غرض زيد رحمه اللّه من الخروج ، اخراج الخلافة عن ايدى المتغلبين ، ليضعها فى مستحقها و كان قد صدق بامامة ابى جعفر و ابى عبداللّه عليهماالسلام و لكنه كان يخفى ذلك حتى عن اتباعه يتضرر بذلك ابوعبداللّه (عليه السلام ). )) (319) از اين روايات چنين استنباط مى شود، كه غرض زيد رحمت خدا بر روان او باد، اين بود، كه خلافت و حكومت را از دست حكام غاصب بيرون آورد تا آنرا به مجراى حقيقى اش قرار دهد، او امامت ، ابى جعفر (امام باقر) و ابى عبداللّه (امام صادق ) را تصديق داشت ، ليكن ، وى اين مطلب را پنهان مى داشت حتى از پيروان خويش ، مبادا ضررى متوجه امام صادق )) گردد.

 

 

قول سيد عليخان حويزى 
دانشمند عاليقدر مرحوم سيد عليخان حويزى صاحب (( (نكت البيان ) )) در بيان فلسفه قيام زيد پس از بيان مطالب مفصلى مى فرمايد: (( و لا ريب ان قصده و نيته ان استقام له الامر ارجاع الحق الى اهله و يدل على ذلك رضاهم عنه و انما لم يمنعه ابوعبداللّه الصادق (عليه السلام ) من الخروج ))، ترديدى نيست كه قصد و نيت زيد (عليه السلام ) اين بود، كه اگر كارش استوار مى شد (و به حكومت مى رسيد) اين حق را به صاحب و اهلش (امام ) بر مى گردانيد، و دليل بر اين مطلب رضايت ائمه (عليهم السلام ) نسبت به اوست ، و امام صادق وى را از قيام منع نكرد.
و باز ايشان مى فرمايد: (( انه ان ظفر بالامر و ازال اهل الضلال يرجع الامر الى الامام المعصوم من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله )). )) (320)
به تحقيق اگر او پيروز مى شد و به حكومت مى رسيد و دشمنان گمراه را از اريكه قدرت پائين مى كشيد، و حكومت و رهبرى امت را به امام معصوم از آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) واگذار مى كرد.
زيد بن على (عليهماالسلام ) مى داند كه امامت و خلافت حق آن غاصبين و جنايتكاران كه بر اريكه قدرت تكيه زده اند نيست و اين حقى است كه خداوند براى ائمه عادل و معصوم از خاندان پيامبر معين فرموده همانطورى كه جدش امام حسين در مقام خروج فرمود: (( انا احق منه بهذا الامر) يا (انا احق من غيرى )) (321) من براى حكومت و خلافت از ديگران يا از يزيد سزاوارترم .
زيد بن على نيز غاصبين بنى اميه را لايق خلافت و رهبرى نمى داند و معتقد است كه اين حق دودمان پيامبر و ائمه معصومين و خود آنان است و مى فرمود: (( انا كنا احق الناس بهذا الامر و لكن القوم استاءثروا علينا و دفعونا عنه )) (322) ما براى خلافت بر ديگران سزاوارتريم و ليكن اين گروه (بنى اميه ) آنرا از دست ما گرفته اند و ما را كنار زده اند.
اينك بعنوان نمونه براى روشن شدن فلسفه نهضت و هدف قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) يكى از خطبه هاى پر هيجان و ارزنده زيد (عليه السلام ) كه قبل از قيام ايراد فرموده در اين فصل ذكر مى كنيم ، دقت در جملات و فرازهاى اين خطبه ما را با روح نهضت آشنا مى سازد و انگيزه قيام در آن بخوبى به چشم خواهد خورد.

 

 

خطابه آتشين زيد 
اين خطبه متن سخنرانى رهبر انقلاب و مجاهد بزرگ آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) قهرمان گفتار ما، حضرت زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) است در اين خطبه مهيچ و پر شور نكات بسيار مهمى است كه در آن مى توان فلسفه قيام حضرت زيد (عليه السلام ) را به دست آورد در اين خطابه ، پس از بيان اصل رسالت و مساءله رهبرى و اشاره به بعثت رسول خدا و نجات است از چنگال جهل و ظلمت ، اوضاع نابسامان امت و جنايات حكام غصب و ستمگر آن زمان تشريح شده است .
در اين خطابه ، به ظلمها، چپاولها، تعديها، بلاها، و گرفتاريهاى كه عمال حكومت خون آشام بنى اميه نسبت به ملت مخصوصا اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) و شيعيان و علويين و آزايخواهان روا مى داشتند تصريح شده است .
در اين سخنرانى ، بزرگترين انحراف امت اسلام بعد از رسول خدا، يعنى تغيير مسير حكومت اسلامى و خلافت و اشغال غاصبانه مقام رهبرى و تصدى جائرانه ناپاكان و افراد كثيف و بدست گرفتن زمام مردم بوسيله باندى جاهل و شهوتران و جنايت پيشه گوشزد شده و جنايات آنان ، يكى يكى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است .
در اين نطق پر هيجان و عميق رهبر انقلاب حضرت زيد بن على (عليهماالسلام ) مردم را به شورش دعوت مى كند.
او از مردم مى خواهد كه برخيزند و حقوق از دست رفته خود را با قيامى آزادى بخش باز پس گيرند.
او از مردم مى خواهد، كه ديگر سكوت و خانه نشين جز ذلت و خوارى و زبونى چيزى ديگر نيست و بيش از اين وضع ذلت بار خود راضى نشوند.
او از مردم مى خواهد، كه بپا خيزند و به طرفدارى از اهلبيت پيامبرشان و ائمه معصومين اسلحه بدست بگيرند و آن گرگ صفتان زشتخو و بوزينه هاى غاصبى كه بنام خليفه و رهبر مسلمين خود را قلمداد كرده اند از منبر رسول خدا پائين كشند.
او از مردم مى خواهد، به نداى ملت رنجديده و توده هاى ستم كشيده كه ناجوانمردانه هستى آنان زير چكمه هاى دژخيمان حكومت پايمال مى شود جواب دهند، او از مردم مى خواهد، كه به فرياد حق خواه او، كه از روح ولايت و ايمان به خدا و اعتقاد راسخ به حق ، و علاقه شديد او به اصلاح حكومت و تغيير رژيم و روى كار آمدن دولت حق و تفويض خلافت به صاحب آن يعنى امام صادق (عليه السلام ) نداى مثبت دهند.
او از مردم مى خواهد، كه او را در اين نبرد مقدس و جهاد الهى يارى دهند و تنهايش نگذارند.
آرى او خود را سپر بلاها و فداى امت اسلامى قرار داده و شهادت را با جان و دل از زندگى با ذلت و سازش با ستمگران ترجيح مى دهد.
اينك ما بخاطر اهميت اين خطبه شورانگيز و تكان دهنده عينا متن آنرا از كتاب بحارالانوار مجلسى (323) نقل مى كنيم :

 

 

متن سخنرانى زيد (ع ) 
(( ايها الناس ، ان اللّه بعث فى كل زمان خيرة ، و من كل خيرة منتجبا حيوة منه ، قال : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ، (324) فلم يزل اللّه يتناسخ خيرته حتى اخرج محمدا صلى اللّه عليه و آله و سلم من افضل تربة و اطهر عترة اخرجت للناس ، فلما قبض محمّدا (صلى اللّه عليه و آله ) افتخرت قريش ‍ على سائر الانبياء بان محمدا (صلى اللّه عليه و آله ) كان قرشيا و دانت العجم للعرب بان محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) كان عربيا، حتى ظهرت الكلمه و تمت النعمة ، فاتقوا اللّه عباداللّه و اجيبوا الى الحق و كونوا اعوانا لمن دعاكم اليهم ، و لا تاءخذا سنة بنى اسرائيل ، كذبوا انبيائهم ، و قتلوا اهل بيت نبيهم ، ثم انا اذكركم ايها السامعون لدعوته ، المتفهمون مقالتنا، باللّه العظيم الذى لم يذكر المذكرون بمثله ، اذا ذكر تموه وجلت قلوبكم ، و اقشعرت لذلك جلودكم ، الستم تعلمون انا ولد نبيكم المظلومون المقهورون فلاسهم و فينا و لا تراث اعطينا، و مازالت بيوتنا تهدم ، و حرمنا تنهتك ، و قائلنا يعرف ، يولد مولانا فى الخوف ، و ينشوء ناشئنا بالقهر، و يموت ميتنا بالذل .

و يحكم ان اللّه قد فرض عليكم جهاد اهل البغى و العدوان من امتكم على بغيهم ، و فرض نصرة اوليائه الداعين الى اللّه و الى كتابه ، قال ((فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز)). و يحكم انا قوم غضبنا للّه ربنا، و نقمنا الجور المعمول به فى اهل ملتنا، و وضعنا من توارث الامامه و الخلافة ، و يحكم بالهو و نقض العهد و صلاة لغير وقتها، و اخذ الزكاة من غير وجهها، و دفعها الى غير اهلها، و نسك المناسك بغير هديها، و ازال بها الجزيل ، و حكم بالرشا و الشفاعات و المنازل و قرب الفاسقين ، و مثل بالصالحين ، و استعمل الخيانة ، و خون اهل الامانة ، و سلط المجوس ، و جهز الجيوش و خلد فى المحابس ، و جلد المبين ؟!

و قتل الوالد، و امر بالمنكر و نهى بالمعروف بغير ماءخوذ عن كتاب اللّه و لا سنة نبيه ، ثم يزعم زاعمكم ان اللّه استخلقه يحكم بخلافة ، و يصد عن سبيله ، و ينتهك محارمه ، و يقتل من دعا الى امره ، فمن اشر عند اللّه منزلة ممن افترى على اللّه كذبا، او صد عن سبيله او بغاه عوجا، و من اعظم عنداللّه اجرا ممن اطاعه ، و آذن بامره و جاهد فى سبيله ، و سارع فى الجهاد، و امن احقر عنداللّه منزلة ممن يزعم ان بغير ذلك بمن عليه ، ثم يترك ذلك استخفافا بحقه و تهاونا فى امر اللّه و ايثارا للدنيا و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين )). )) (325)
((مردم ، خداوند در هر زمانى انسان شايسته اى را براى رسالت برانگيخت و از ميان آن افراد نمونه اى را برگزيد، و اين از روى عطيه وجودش نسبت به بندگان بود و خداوند فرمايد:
(خداوند مرتبا پيامبرى را بعد از پيامبرى مى فرستاد)، تا اينكه محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) را از بهترين طينت ها و پاك ترين عترتها و خانواده ها، به سوى مردم فرستاد، و زمانى كه خداوند اين رسالت و مقام را به محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) داد، قريش بر ساير امم افتخار كردند، كه محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) قرشى است ، و عجم نسبت به عرب مقامى پائين تر يافت ، چون كه محمّد از عرب بود تا آن كه كلمه حق پيروز گشت و نعمت خداوند بر بندگان اتمام پذيرفت پس اى بندگان خدا، از خداوند بترسيد، و نداى حق را اجابت كنيد، و پشتيبان داعيان حق باشيد، شما روش بنى اسرائيل را پيش نگيريد، آنان پيامبران خويش را تكذيب كردند، و دستشان را به خون فرزندان آنان رنگين كردند.
من به شما، اى شنوندگان دعوت حق ، و اى كسانى كه سخن ما را مى فهميد مى گويم به خداى بزرگ ، به آن خدايى كه كسى چون او به بزرگى ياد نمى شود و موقعى به ياد او افتيد دلهاى شما بلرزد و موى از بدن شما راست گردد قسم مى دهم ، آيا شما نمى دانيد كه ما فرزندان پيامبرتان مى باشيم ، و چگونه مظلوم و مغلوب واقع شده ايم ، نه سهمى به ما رسد و نه ارثى به ما اعطاء گردد، خانه هاى ما خراب شود، و احترام ما نگهداشته نشود، اگر سخنى گوييم شناخته شويم (و ما را تعقيب كنند)، كودكان ما با ترس زاده شوند افراد ما با محروميت زندگى كنند، و محتضر ما با خوارى جان دهد.
واى بر شما، خداوند جهاد با طاغيان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران مسلمان نما) بخاطر ظلم و بيدادگريشان بر شما واجب نموده است و يارى اولياى حق ، آنانكه مردم را بسوى خدا و قوانين خدا مى خوانند لازم گردانده است . و خداوند مى فرمايد: (( فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز)) پس بايد خدا را يارى كند آنكه يارى دهنده است و پروردگار قوى و عزيز است .
واى بر شما، ما خاندان پيامبر گروهى هستيم كه بخاطر خدا خشمگين مى شويم ، و جور و ستمگريهايى كه نسبت به ملت اسلام روا مى دارند تحمل نمى كنيم . و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده .
واى بر شما، انحرافات حكومت را ببينيد: پيروى هوا و خواهشهاى نفسانى ، عهد شكنى نماز در غير وقت خود خواندن ، گرفتن ماليات از غير مستحقين آن ، حيف و ميل اموال و ثروت عمومى مسلمين ، نرسيدن حقوق فقراء و مستمندان و مسكينان ، تعطيل قوانين و حدود الهى ، پول گرفتن در قبال آن ، رشوه خوارى و پارتى بازى و رعايت نور چشمى ها، بدان مقرب شدن و روى كار آوردن و خوبان را از صحنه كنار زدن ، خيانت كارى و كلاه گذارى و كافران مجوسيان را بر مسلمانان مسلط كردن و ارتش را در اختيار ستم مجهز نمودن و زندان ها را از آزاد مردان پر كردن و بيگناه را تازيانه زدن كشتن پدر، و امر به بديها و جلوگيرى از نيكيها، بدون آنكه اين دستورها ارتباطى با كتاب خدا و سنت پيامبر داشته باشد.

آن وقت ساده لوحان شما گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت و خلافت داده است و آنان نماينده حق اند و حال آنكه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى كنند. و از حق جلوگيرى مى نمايند و پرده هاى حق را مى درند و داعيان به خدا و حق گويان را مى كشند. آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افتراء به خدا مى بندند كيست ؟؟! آيا از اينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان مى كنند خطرناك تر هم هست ؟
و چه كسى اجر و پاداشش به پايه آنگونه كسى مى رسد كه از خدا پيروى مى كند و به دستور او عمل نمايد و در راه خدا جهاد كند و در مبارزه پيشقدم گردد.

و چه كسى در نزد خدا كوچكتر است از كسى كه گمان برد بدون اطاعت حق و جهاد در راه خدا منتى بر خدا دارد و حال آنكه او فرمان حق را عمل نمى كند چون حق پروردگار را بر بنده اش كم شمرده و در طاعتش كوتاه آمده ، و دل را به دنيا و ماديات بسته است . (( و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين )). )) (326) و چه كسى گفتارى بهتر از شخصى دارد كه به سوى خدا خواند و عمل نيكو انجام دهد و بگويد همانا من مسلمانم .

 

 

زيد در مدينه
زيد (عليه السلام ) قبل از آنه به توطئه هشام او را به شام و كوفه ببرند، در مدينه نيز به فكر نهضت بود، و دنبال فرصت مناسب بود.(327)
او روزى در مدينه ، وارد مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) شد، عده اى نشسته بودند و در ميان آنان سعد بن ابراهيم (328) بود.
زيد به آنان فرمود: شما مردم ضعيفى هستيد و حتى از اهل (حره ) هم ناتوان تريد.
آنان گفتند: نه چنين نيست .
زيد گفت : من شهادت مى دهم كه يزيد از هشام جنايتكارتر نبود، شما چه نشسته ايد.(329)
از اين مطالب معلوم مى شود زيد بن على (عليهماالسلام ) در مدينه نهضت خويش را پى ريزى مى كرده و هميشه به اين مطلب مى انديشيد.
او عقيده داشت كه جنايات هشام كمتر از يزيد نيست .
جدش حسين (عليه السلام ) در مقابل يزيد قيام كرد، هم اكنون او هم بايد در مقابل هشام قيام كند.
مردى به نام زكريا از طايفه همدان مى گويد: عازم زيارت كعبه معظمه بودم عبورم به مدينه افتاد، تصميم گرفتم به خانه جناب زيد بن على (عليهماالسلام ) بروم به همين قصد به خانه او رفتم و بر او سلام كردم ، و در محضر او اين اشعار را از او شنيدم :(330)
(( من يطلب المال الممنع بالقانا
يعيش ماجدا او تخترمه المخارم
متى تجمع القلب الذكى و صارما
و انفاحميا تجتنبك المظالم
و كنت اذ اقوم ، غزونى غزوتهم
فهل انافى ذايال همدان ظالم )) (331)
هر كس مال زيادى را به زور سر نيزه بدست آورد، با سر بلندى زندگى كند، يا در بدرى در كوه و بيابان وى را از پاى درآورد.
هرگاه دلى پاك ، و شمشيرى بران ، و عزت نفس ، در خود گردآورى ، اينها ترا از ستم كشيدن باز دارند.
هرگاه گروهى با من بجنگد، من ناچار با آنها مى جنگم .
اى همدانى ، آيا من در اين هنگام ستمكارم .
زكريا گويد: من از اين اشعار فهميدم كه او، قصد مهمى دارد، و همينطور هم شد او قصد قيام داشت (332) و از حقوق اهلبيت (عليهم السلام ) دفاع مى كرد.(333)

 

 

حوادثى قبل از قيام
پيش از نبرد خونين زيد (عليه السلام ) حوادثى ناگوار براى حضرتش بوجود آمد كه اين حوادث در تسريع قيام و منجر شدن به جنگ بى اثر نبود. و اين حوادث سبب شد كه قهرمان انقلاب آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) تصميم قطعى خويش را بگيرد و مقدمات نهضت و انقلاب را فراهم آورد اين پيشامدهاى ناگوار در روح فرمانده دلير علوى اثر فوق العاده گذاشت و خون گرم و مقدس حضرتش را به جوش آورد، و كاسه صبر او را لبريز ساخت . تجمل اين پيشامدهاى ناگوار و وضع نابسامان ملت اسلام كه در زير چكمه هاى دژخيمان حكومت شام نيمه رمقى برايشان نمانده بود براى شخصيت فوق العاده و با شهامت چون زيد (عليه السلام ) بسيار سخت و مشكل بود.
با پيش آمدن اين حوادث ، موقع اجراى فرمان حق و وظيفه آسمانى حضرت زيد (عليه السلام ) فرا رسيد، اينك آن حوادث :

 

برخورد شديد زيد با خليفه سفاك اموى
زيد (عليه السلام ) بارها به مناسبت هاى مختلف به دستور هشام بن عبدالملك حكمران اموى به دربار جلب و احضار مى شد و با خليفه غاصب ملاقات هاى مختلفى داشت زيد (عليه السلام ) از اين فرصتها استفاده مى كرد، و خليفه مستبد اموى را نصيحت مى كرد و اوضاع نابسامان ملت اسلام و جناياتى كه نسبت به مردم بالا خص انقلابيون علوى روا داشته مى شد و هشام شخصا در راءس همه اين ظلمها بود، براى وى تشريح و گوشزد مى نمود.
از جمله شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: روزى زيد (عليه السلام ) بر بارگاه هشام وارد شد، اطرافيان و بله قربان گويان اموى همه گرد خليفه مغرور نشسته بودند موقعى كه شخصيت بارز اسلام فرزند حسين (عليه السلام ) وارد بر آنان شد، مى خواست نزديك هشام بنشيند هشام به قصد اهانت و جسارت نسبت به ساحت مقدس زيد (عليه السلام )، به اطرافيانش اشاره كرد كه جايى براى نشستن زيد (عليه السلام ) باز نكنند. و از اين رهگذر اهانتى نسبت به زيد (عليه السلام ) شده باشد.
زيد (عليه السلام ) مى فرمود: هشام ، از خدا بترس و پرهيزكار باش .
هشام گفت : همانند تو مرا به پرهيزكارى امر مى كند!؟
زيد: در ميان بندگان خدا، هيچكس برتر نيست كه ديگران را به تقوا و پاكى وصيت كند، و كسى از وصيت شدن به تقوا پست نگردد، پس از خدا بترس ، آنگاه هشام تند شد و فرياد زد:
تو آرزوى خلافت را در دل مى پرورانى و اميد آن را به دل بسته اى امّا تو را با حكومت و خلافت چكار؟! بى مادر، تو فرزند كنيزى بيش نيستى .
زيد با وقار و متانتى كه مخصوص خود او بود، جواب دندان شكنى به خليفه بدزبان داد، فرمود: هشام ، من كسانى را والامقام تر از پيامبران در نزد خدا نمى يابم ، و حال آنكه اسماعيل پيامبر خدا كنيززاده بود، اگر اين جهت حاكى از فرومايگى بود، وى به رسالت مبعوث نمى گرديد.(334)
اى هشام ، من از تو مى پرسم آيا منصب نبوت بالاتر است يا خلافت ؟!
پس اين نقص نمى شود، آنگاه تو چگونه به خود جراءت مى دهى به كسى اهانت كنى ، كه او نبيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و فرزند اميرالمؤ منين است .
هشام ، از اين سخنان مستدل و كوبنده زيد (عليه السلام ) آن هم در مقابل ، اطرافيان چاپلوس سخت خشمگين شد و فرياد زد. دژخيم ، بيا، مبادا اين مرد در ميان لشكريان و اطرافيان من بماند، مواظب باش .
زيد (عليه السلام ) ديد ديگر، سخن گفتن و نصيحت ، به نامردى چون هشام بى نتيجه است و در حالى كه اين جملات حماسه آفرين را با خود زمزمه مى كرد از مجلس هشام بيرون آمد: (( انه لم يكره قوم قط حر السيوف الاذلوا)) (335)
همانا، ملتى كه از داغى شمشير هراسيدند، پست و زبون شدند.
در كتاب (( عمدة الطالب )) است كه : اين جمله به گوش هشام ، خورد و شنيد و با حالتى غضب آلود، رو به اطرافيان كرد و گفت : شما خيال مى كنيد كه اين خاندان ، نابود مى شوند، نه ، به جان خودم سوگند. خانواده اى كه مثل اين مرد از خود بجاى گذاشته اند هرگز منقرض نخواهد شد.(336)
زيد در حالى كه از ملاقات با هشام خشمگين بود از شام خارج شد.

 

 

 

آزادمنشى زيد (عليه السلام )
پس از اين جريان بار ديگر زيد (عليه السلام ) آهنگ شام كرد مى خواست با هشام خليفه اموى ملاقات كند، هشام از ورود زيد به پايتخت نگران شد، و به زيد اجازه ملاقات نداد و جاسوسى گماشت تا مراقب زيد باشد و كلمات و حركات او را گزارش دهد.
زيد به ناچار به وسيله نامه مطالب خود را براى هشام شرح داد، هشام ذيل نامه نوشت (( (ارجح الى منزلتك ) )) به خانه خود برگرد، زيد از اين جواب ناراحت شد و تصميم گرفت در شام توقف كند.
بالاخره هشام ، اجازه داد كه زيد به بارگاه او بيايد با او مذاكره كند، زيد موقعى از پله هاى كاخ بالا مى رفت كه به اطاق مخصوص هشام برود با خود اين جمله را زمزمه مى كرد:
به خدا سوگند، زندگانى تواءم با مذلت و خوارى را دوست ندارم .
جاسوس خليفه كه سايه وار زيد را تعقيب مى كرد اين جمله را شنيد و قبل از ورود زيد به غرفه مخصوص هشام جريان را گزارش داد…
هشام ، با آشنايى به روحيان زيد و قرائن ديگرى كه مى دانست ، فهميد، زيد، آرام نمى گيرد و بالاخره روزى قيام خواهد كرد، به همين جهت موقعى چشمش به زيد افتاد.
گفت : (( انت زيد المؤ مل للخلافة )). )) تو همان زيدى كه آرزوى خلافت را در سر مى پرورانى و به او پرخاش كرد و زيد همان جواب هاى تند و دندان شكنى به خليفه سفاك داد.(337)
زيد از مجلس هشام برخاست و اين اشعار را به زبان جارى كرد:
(( شرده الخوف و اذرى به
كذاك من يكره حر الجلاد
منخرف الكفين يشكوا الوجا
تبكيه اطراف القنا و الحداد
قد كان فى الموت له راحة
و الموت حق فى رقاب العباد
ان يحدق اللّه له دولة
تترك آثار العدى كالرماد ))
ترجمه : ترس او را آواره كرد و مورد طعن و خوارى قرار گرفت آرى كسى كه تيزى شمشير را خوش ندارد چنين خواهد شد.
كسى كه كفش او پاره شده از رنج پياده روى مى نالد، چون كه پايش را سنگهاى خارا مجروح كرده است .
براستى كه راحتى او در مرگ است ، و مردن بر همه بندگان حتم و مسلم است .
اگر خداوند آنان را دولتى محيط و حكمروا سازد، آثار دشمن همانند خاكستر نابود شود.(338)
و نقل شده كه زيد (عليه السلام ) به اين شعر تمثل جست :
(( من عاذ بالسيف لاقى فرجه عجبا
موتا على عجل اوعاش فانتصفا ))
ترجمه : آن كس كه به شمشير پناه برد گشايش شگفت بيند يا مرگى زود و آسان يا زندگى با عزت و اين منصفانه است .
ابن عساكر مى گويد: موقعى زيد از نزد هشام بيرون آمد در حالى كه بسيار خشمگين بود اين اشعار را با خود زمزمه مى كرد:(339)
(( مهلا بنى عمنا عن تحت اثلتنا
سيروا رويدا كما كنتم تسيروا
لا تطمعوا ان تهينونا و نكرمكم
و ان نكف الاذى عنكم و توءذونا
اللّه يعلم انا لانحبكم
و لا نلومكم الا تحبونا ))
اى عموزادگان ، آرام ، آرام حركت كنيد همانگونه كه ما را سير مى دهيد طمع و چشم داشت اين را نداشته باشيد كه شما را احترام گذاريم و شما ما را سبك داريد و شما را آزار نرسانيم و حال آنكه شما اذيت مى كنيد ما را خداوند، آگاه است كه شما را دوست نمى داريم ، و از اينكه ما را دوست نداشته باشيد، شما را سرزنش نكنيم هر كس در دشمنى با همراهش حرص ‍ و ولع دارد. و ما خداى را سپاسگزاريم از آنچه مى گوييم و مى گوييد.
و بعضى نقل كرده اند كه پس از اينكه زيد از نزد هشام خارج شد اشعارى را بوسيله نامه براى او فرستاد.
هشام به امام باقر (ع ) اهانت كرد
صدوق در (( (عيون اخبار الرضا) )) نقل مى كند، كه ، هشام بن عبدالملك خليفه اموى به برادر بزرگوار زيد و امام معصوم ، محمّد بن على الباقر (عليهماالسلام ) جسارت كرد و با جمله توهين آميز رو به زيد كرد و گفت :
برادرت (بقره ) (340) چكار مى كند. (( العياذ باللّه . )) زيد در جواب ، گفت پيامبر خدا، برادرم را (( (باقرالعلم ) )) (شكافنده دانش )، نامگذارى كرد، ولى تو او را (بقره ) مى خوانى ؟!
و مشاجرات لفظى سختى بين هشام ، اين خليفه مغرور و بدزبان اموى و زيد (عليه السلام ) درگرفت .(341)

 

 

زيد (عليه السلام ) در شام به زندان مى افتد
هشام ، خليفه مرموز و نابكار اموى ، از اين برخوردها و ملاقات هاى خويش ‍ با زيد كاملا روحيه آزادمنشى و حريت او را درك كرده بود، و او خوب مى دانست كه اين مرد آرام نخواهد نشست ، او نبيره پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) و فرزند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و نوه حسين (عليه السلام ) و زاده امام سجاد (عليه السلام ) است او تربيت شده مكتب قرآن و ولايت است .

هشام از سخنان و حركات زيد كاملا آگاه بود، و از آن طرف شخصيت و احترام او را در ميان مردم حجاز و عراق مى دانست ، و برازندگى و لياقت و دورانديشى زيد را هيچگاه از نظر دور نمى داشت ، لذا او را در شام تحت نظر گرفت ، و با گزارش هاى مختلف از ناحيه جاسوسان خود مى ترسيد زيد (عليه السلام ) در پايتخت نيز دست به فعاليت و روشنگرى و اقدام عليه او بزند.

با اين مقدمات تصميم گرفت او را به زندان بياندازد، تا تماس او با مردم كاملا قطع گردد.(342)
آرى اين اهانتها و تهمت ها و بدگويى ها و بالاخره زندان و شكنجه هيچ كدام كوچكترين اثرى در تصميم راسخ و اراده قوى قهرمان علم و تقوا و شجاعت يعنى زيد بن على نداشت او پنج ماه به زندان افتاد، ولى عالم آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) زندان را تبديل به مدرسه كرد و حتى در زندان دست از روشنگرى و تبليغ برنداشت وى در زندان تفسير قرآن مى گفت و حقايق و معارف اسلام را براى زندانيان روشن مى ساخت (343) كه ما در فصل (زيد مفسر و همراز قرآن ) در همين كتاب يادآور شديم .
او پس از 5 ماه از زندان آزاد شد، امّا كاملا تحت نظر بود و هشام نتوانست وجود زيد و آزادى او را در شام تحمل كند. با يك توطئه ساختگى او را از شام اخراج كرد.

 

 

اختلاف بر سر موقوفات پيامبر (ص ) و اميرالمؤ منين (ع )
هشام بن عبدالملك ، براى سرگرم كردن علويان با هم احيانا ايجاد نزاع و كشمكش و مشغول كردن آنان ، صدقات و موقوفات پيامبر را دستاويز قرار مى داد. (344) كه از اين رهگذر زيد با ديگر فرزندان على (عليه السلام ) بر سر توليت و استفاده از آن به جان هم بيفتند و اين كار از چند جهت به نفع دستگاه حكومت بود.
1 – علويان كه در راءس مخالفين دودمان اميه بودند، به جاى مبارزه با دشمن ، با خود مشغول كردند. و اين نفع زندگى براى دستگاه خلافت بود.
2 – زيد بن على و ديگر علويون به عنوان دنياپرستان و پول دوستان وجهه معنويشان در ميان مردم از بين برود.
3 – چون بعضى از صدقات و موقوفات توليت آن به دست فرزندان امام حسين (عليه السلام ) بود و اين خود قدرتى براى آنان به شمار مى رفت دشمن مى خواست با ايجاد تفرقه و اختلاف آنرا از دست ايشان بيرون كشد.
4 – ايجاد نزاع بين بنى الحسن و بنى الحسين به بهانه موقوفات علاوه بر مساءله امامت و خلافت . به اختلاف ميان آنان دامن مى زد.

 

 

ريشه اين صدقات و موقوفات
موقوفات پيامبر (ص )
اصل اين موقوفات برگشت به زمان خود پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) دارد حضرتش وصيت كرد كه بعضى از اراضى در دست يگانه دخترش ‍ فاطمه (عليهاالسلام ) باشد و از آن استفاده كند، اين اراضى در چند منطقه به نامهاى : دلال ، عوان ، حسنى ، صافيه ، املاك ام ابراهيم ، مثيب ، يرقه معروف بودند (345) و اين املاك در نزديك و مجاور شهر مدينه بود.(346)
و املاك ديگرى هم به عنوان موقوفات على (عليه السلام ) در دست آنان بود. اين املاك بعدا در دست فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) بود ولى عمال حكومت هميشه نسبت به آن چشم طمع داشتند و مرتبا آن را از دست صاحبان شرعى و متوليان قانونى آن بيرون مى آوردند. ولى همان طور كه قبلا يادآور شديم ، اين املاك و موقوفات بارها به بهانه هاى مختلف سبب ايجاد اختلاف و نگرانى بين علويون شد كه در واقع علت اصلى آن قدرت هاى معاصر بودند، در عصر هشام بن عبدالملك نيز بخاطر همين موقوفات و به بهانه آنها ناراحتى هاى فراوانى را براى زيد پديد آوردند كه در تصميم وى به قيام بى اثر نبود.

 

 

در مجلس فرماندار مدينه
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (347) و ابن اثير در تاريخش ‍ مى نويسند:
زيد (عليه السلام ) با پسر عموى خود جعفر بن حسين بن على (عليهم السلام ) در موقوفات و صدقات اميرالمؤ منين با هم اختلاف نظر داشتند، از جانب اولاد امام حسين (عليه السلام ) و جعفر از اولاد امام حسن (عليه السلام ) در اين زمينه گفتگويى داشتند. و با مرگ جعفر، عبداللّه محض ‍ بن حسن مثنى در اين زمينه با زيد طرف شد.
روزى زيد و عبداللّه در مجلس فرماندار مدينه ، (خالد بن عبدالملك بن حارث )، با هم روبرو شدند و مشاجرات لفظى شديدى بين آنان درگرفت ، عبداللّه ، قدرى تند سخن مى گفت و گاهى روى عصبانيت در لابلاى كلامش ‍ سخنان زننده اى بود، كه به زيد اهانت مى شد، از جمله عبداللّه به او گفت (( (يا بن السنديه )، )) كنيززاده (چون قبلا گفتيم نام مادر زيد ((ام ولد)) يعنى مادر بچه بود)) و كنيزى با جمال و كمال كه مختار ثقفى او را به امام چهارم بخشيد، و ما شرح حال اين بانوى عاليقدر را در فصل پدر و مادر زيد در اوائل كتاب يادآور شديم .

موقعى عبداللّه اين جمله را به زيد گفت ، زيد با خوشروئى و تبسم جواب عبداللّه را داد و گفت : از اينكه مادر من كنيز است ، اين عيبى براى من نمى شود، چه اينكه مادر اسماعيل پيغمبر جد اعلاى پيامبر اسلام ، نيز كنيز بود، وانگهى ، مادر من پس از وفات سيد خود (امام سجاد ((عليه السلام ))) صبر نمود و به خانه شوهر ديگر نرفت ، چنانكه ديگران ، كردند. (مقصود زيد از اين جمله مادر عبداللّه بود) فاطمه دختر امام حسن (عليه السلام ) بود كه عمه زيد مى شد او پس از وفات شوهرش حسن بن حسن (عليه السلام ) شوهر كرد عمه اش فاطمه مادر عبداللّه نرفت ، امّا عمه اش پيغام داد كه فرزند برادر، من مى دانم كه تو هم مانند عبداللّه فرزندم نسبت به مقام و منزلت مادرت احترام قائلى ، نزد من بيا، و مادر عبداللّه به فرزندش عبداللّه تند شد و گفت ، شنيده ام به مادر زيد جسارت كردى ، به خدا سوگند او در فاميل وابسته محترمه اى بود.(348)
خلاصه خالد، فرماندار مدينه ، رو به آنان كرد و گفت : برويد فردا صبح پيش ‍ من آئيد تا به شكايات شما رسيدگى كنم ، فرزند عبدالملك نباشم اگر كار شما را اصلاح نكنم .
آن شب مشاجره اين دو در فرماندارى ، نقل مجالس شده بود.

 

 

در مسجد
فردا صبح خالد براى اصلاح آن دو به مجلس آمد و عده اى از مردم جمع شده بودند تا ناظر محاكمه و گفت و شنود باشند و هركس سخنى مى گفت .
عبداللّه و زيد هم به مجلس آمدند، عبداللّه خواست سخن را شروع كند، امّا زيد او را به سكوت و آرامش دعوت كرد و با احترام به وى گفت :
(( لا تعجل يا ابا محمّد اعتق زيد ما تملك ان خاصمك الى خالد ابدا))، )) اى ابا محمّد (كنيه عبداللّه ) شتاب مكن ، تمام مماليك و بندگان من آزاد باشند، اگر من در محضر خالد با تو جدال و ستيزه كنم .
دورانديشى و بيدارى زيد به وى اجازه نمى داد كه در مجلس دشمن با پسر عم خود بر سر يك مساءله كوچك جر و بحث كند، و مردم هم ناظر باشند و فرماندار از اين فرصت عليه خاندان پيغمبر سوء استفاده كند.
آنگاه رو به فرماندار كرد و گفت : خالد، تو فرزندان رسول خدا را براى مطلبى كوچك جمع كرده اى ، كه اگر ابوبكر و عمر بودند چنين نمى كردند و حتى آنها احترام ما را حفظ مى كردند.
خالد كه به منظور خويش دست نيافته بود و محكمه را به مسجد كشانده بود تا جلو مردم زيد و عبداللّه را زبون گرداند، و زيد فكر شوم او را خوانده است ، با حالتى خشمگين فرياد زد: كسى هست اين ديوانه را ساكت كند مردى از دودمان عمرو بن حزم ، براى خويشاوند فرماندار برخاست و رو به زيد و عبداللّه كرد و گفت : فرزند ابى تراب و فرزند حسين (عليه السلام ) حاكم ، بر شما حق دارد بايد مطيع وى باشيد.
زيد (عليه السلام ) با حالتى غضبناك فرياد زد: ساكت باش اى (قحطانى ) تو و امثال تو ارزش و لياقت اين را نداريد، كه با ما سخن گوييد و ما جواب بدهيم .
آن عرب گفت : چرا به خدا قسم من خودم از تو، و پدر و مادرم ، از پدر و مادرت بهترند.
زيد (عليه السلام ) از اين سخن ناهنجار در حالى كه تبسم تلخى به لب داشت خطاب به مردم كرد و گفت : اى گروه قريش دين ، نژادپرستى و افتخار به اجداد و حسب و نسب را لغو كرد، امّا اكنون من مى بينم ، دين از ميان رفته ولى احساب و نژاد باقى مانده است .
در اين بين عبداللّه واقد نوه عمر بن الخطاب به طرفدارى و دفاع از زيد برخاست و رو به آن مرد عرب كرد و گفت : اى قحطانى به خدا سوگند حرف بيجا زدى زيد از هر جهت از تو برتر و والامقام تر است ، و پدر و مادر وى بر پدر و مادر تو شرافت دارند، و كلمات تندى بين او و آن عرب درگرفت و زيد از مجلس بيرون رفت و مردم پراكنده شدند.(349)

 

 

توطئه بر ضد زيد
در زمان استاندارى يوسف بن ثقفى از جانب هشام خالد بن عبداللّه قسرى (استاندار عراق قبل از يوسف بن عمر) كه از پست فطرتان و دشمنان على (عليه السلام ) و فرزندان او بود، مدعى شد كه اموالى به قيمت ده هزار دينار از زيد بن على و محمّد بن عمر بن على و داوود بن على و سعد بن ابراهيم و ايوب بن سلمه طلبكار است .
و در اين باب به يوسف بن عمر استاندار جديد شكايت برد، يوسف نامه اى براى خليفه اموى هشام نوشت و از او خواست كه زيد و محمّد (چون اين دو آن ايام در رصافه شام پايتخت ييلاقى هشام بسر مى بردند) را خواسته و آنان را درباره اموال خالد محاكمه كند.
هشام دستور داد زيد و محمّد را احضار كردند و نامه استاندار را براى آنان قرائت كرد.
امّا زيد و محمّد منكر شدند و گفتند: خالد دروغ مى گويد: او چيزى از ما طلبكار نيست ، و منكر شدند.
هشام گفت بهتر اين است كه من شما را به كوفه بفرستم ، و در محضر استاندار ما با مدعى خود خالد روبرو شويد. تا حق معلوم شود.(350)
زيد فرمود: هشام ، من تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم كه ما را از ملاقات با استاندارت معاف دار، سر را بلند كرد و با حالت تعجب گفت : مگر از يوسف ترس و وحشتى داريد؟!
زيد: ممكن است در قضاوت بر ما ستم كند.
هشام منشى خود را صدا زد و به او گفت :
به يوسف استاندار ما در عراق بنويس ، زيد و رفقايش نزد تو مى آيند همه را در يك مجلس جمع كن و مدعى را هم احضار نما، اگر اينها به آنچه خالد مدعى است اقرار و اعتراف كردند، همه را نزد من بفرست ، و اگر انكار كردند، از خالد شاهد بخواه و اگر ديدى شاهدى ندارد از منكرين طلب قسم كن آنگاه آنان را آزاد بگذار.
زيد و همراهانش به هشام گفتند، اين نامه دير به يوسف مى رسد يا ممكن است اصلا نرسد.
هشام گفت : نه من يك نفر را همراه آن مى فرستم تا به سرعت اين ماءموريت را انجام دهد.
آنان گفتند، خدا جزاى رحم نوازى تو را بخوبى بدهد چون اين حكمت عادلانه بود.
هشام آنان را به كوفه نزد استاندار، يوسف بن عمر فرستاد. و او آن روز در حيره بود.
در اين بين ايوب بن سلمه كه خاله زاده هشام بود از دستور سرپيچى كرد و با آنان حاضر نگشت كه به كوفه رود و براى او به خاطر نسبت خويشى به هشام مزاحمتى فراهم نگرديد، اين هم يك صحنه از عدالت هشام .
امّا زيد و رفقايش نزد، يوسف بن عمر آمدند، سلام كردند او زيد را كنار خودش نشاند، و با ملاطفت و مهربانى به او سخن مى گفت :
آنگاه از آنان از مال سؤ ال كرد آنها منكر شدند، آنگاه يوسف ، خالد را خواست و به او گفت اين زيد و محمّد بن عمر، كه تو مدعى آنان شده اى .
خالد موقعى ديد طرف آنان در مقابلش نشسته اند، و مشت او باز خواهد شد، گفت من چيزى از اينها طلبكار نيستم .
يوسف عصبانى شد و گفت : پس تو من و اميرالمؤ منين هشام را مسخره كرده اى ؟!
دستور داد، او را به شكنجه گاه بردند و او را عذاب و شكنجه دادند نزديك بود كه او زير شكنجه كشته شود.
آنگاه استاندار، زيد و اطرافيانش را به مسجد برد و بعد از نماز عصر از آنان خواست كه براى اثبات سخن خود قسم ياد كنند، آنان هم كه راست مى گفتند قسم خوردند و قضيه فيصله يافت و همه آزاد و متفرق شدند.
بعدا زيد، خالد را ديد و گفت ، علت چه بود كه تو بى جهت مدعى ما شدى ؟
خالد گفت : حقيقت اين است آنها خودشان (دار و دسته حكومت ) مرا آنقدر شكنجه و آزار دادند تا عليه شما چنين ادعايى كنم ، و من براى نجات خودم از عذاب و اذيت آنان چنين گفتم .(351)
آرى ، دار و دسته حكومت شام براى لكه دار كردن شخصى چون زيد بن على (عليه السلام ) به هر بهانه اى متمسك مى شدند بلكه مردم را نسبت به اين رادمرد دودمان پيامبر بدبين سازند! بگويند او اموال مردم را مى خورد.
و از آن طرف زيد را به امور جزئى و ساختگى مشغول سازند بلكه او از قيام و نهضت كه هميشه به فكر آن بود منصرف گردد و يا احيانا وقت مناسب آن را به دست نياورد و ديگر اينكه به همين بهانه زيد را تحت مراقبت و مواظبت خويش قرار دهند. تا فعاليت هاى وى زير نظر خودشان باشد امّا زيد از تمام اين توطئه ها با خبر بود و او دنبال فرصت مناسب مى گشت .

 

 

فصل هفتم : مقدمات قيام
زيد در كوفه
زيد متوجه شد كه دستگاه حكومت كاملا مراقب اوست و از هرگونه توطئه و اتهام عليه او خوددارى نمى كنند، تصميم قطعى خود را گرفت و خويش ‍ را براى جهادى بزرگ مهيا ساخت .
پس از آنكه توطئه استاندار شام و اتهام خالد بر ملا شد، زيد چند روزى در كوفه ماند، تا مقدمات قيام را فراهم كند و روحيه مردم را به دست آورد، گرچه او بسيار تحت نظر بود و كاملا او را از جانب استاندار كوفه كنترل كرده بودند.

يوسف بن عمر والى عراق ، مى دانست كه زيد سر پرشور و روح انقلابى دارد و شخصيت و وجهه او در ميان مردم حجاز و عراق بسيار محترم است و بيم آن را داشت كه مردم با زيد تماس بگيرند و او هم آنان را به جهاد و نبرد عليه حكومت شاه و دار و دسته اموى تحريك كند و از آن طرف عراق بالا خص مركز آن كوفه هميشه مهد انقلاب و نهضتها بوده است ، عراق سالها با حكومت اميرالمؤ منين بود و فرزندان معصوم حضرتش را مى شناسد و آگاهى آنان غير از ديگران است ، و از آن طرف روح جنگجويانه و سلحشورانه عراقى ها هميشه حكومت شام را متوحش ساخته بود.
و از همين عراق مخصوصا كوفه ضربات سختى بر پيكر بنى اميه و عمال حكومت شام وارد شده بود.
اين بود كه استاندار عراق مى خواست به هر نحوى شده زيد را از كوفه بيرون كند.
زيد را از كوفه بيرون كردند زيد بن على تصميم گرفته بود چند روز را در كوفه به سر برد و زمينه قيام را مساعد كند ولى با مراقبت شديد و تحت نظر گرفتن وى از جانب عمال حكومت ، تماسهاى او با مردم بسيار سرى و محرمانه و به نحو تقيه بود.
زيد به بهانه اينكه من كارى به حكومت ندارم و مى خواهم زندگى عادى داشته باشم ، چند روزى را به معامله و داد و ستد كالا پرداخت و در ضمن اهداف عاليه خويش را تعقيب مى كرد.
جاسوسان ، مرتب حالات زيد را به يوسف بن عمر، استاندار كوفه گزارش ‍ مى دادند، امّا استاندار از زيد و شخصيت و نفوذ وى در مردم سخت هراسان بود.دستور داد، عذر وى را بخواهند و از كوفه بيرون رود.
زيد (عليه السلام ) پيام داد، من فعلا چون كسالتى دارم نمى توانم از شهر خارج شوم و چند روز ديگر را در كوفه خواهم ماند.
امّا يوسف دست بردار نبود، به او پيام داد هر چه زودتر كوفه را ترك كند زيد اين بار به بهانه اينكه با مردى از طايفه طلحة بن عبيداللّه بر سر ملكى گفتگو دارد، از كوفه خارج نشد، يوسف بن عمر به او پيام داد، وكيلى معين كن و هر چه زودتر از اينجا برو، خلاصه ، اين نقشه ها نتوانست سوء ظن حاكم كوفه را برطرف كند، و بالاخره زيد به قصد مدينه از طريق ((قادسيه )) (352) از شهر خارج شد.

 

 

بازگشت به كوفه
موقعى كه استاندار عراق ، فهميد زيد از شهر خارج شده ، خيالش راحت شد و به عنوان تفريح عازم حيره شد و حكم بن صلت را جانشين موقت خويش ساخت تا او برگردد.
زيد (عليه السلام ) هم وارد قادسيه شده بود مردم موقعى شنيدند زيد (عليه السلام ) با اين وضع از كوفه خارج شده سخت پريشان و منقلب شدند و تصميم گرفتند او را به كوفه برگردانند تا هدف خويش را عملى سازد.(353)
ظلمهائى كه مردم عراق بالا خص كوفه و نواحى اطراف آن از ناحيه عمال حكومت شام ديده بودند و جنايات حكومت با علويان و خاندان پيامبر و شيعيان بسيار مردم را از بنى اميه متنفر كرده بود.
و آنان شاهد بودند كه نسبت به خود زيد (عليه السلام ) چه اذيتها كردند، آنها منتظر فرصت مناسب بودند، و هم اكنون با بودن زيد بن على (عليهماالسلام ) بهترين فرصت براى قيام بود.
آنان زيد (عليه السلام ) را رهبرى لايق و شخصيتى كم نظير مى دانستند و نسبت به وى كمال احترام را قائل بودند.
براى مردم بسيار ناگوار بود كه چنين رهبرى برازنده و لايقى را از دست بدهند و نمى توانستند خود را به اين امر يعنى خروج زيد از كوفه راضى نگهدارند، لذا تصميم گرفتند به هر نحوى است زيد را از بيرون رفتن از عراق منصرف كنند و او را به كوفه بازگردانند. و بالاخره موفق شدند در قادسيه زيد را ملاقات كنند او را به كوفه برگردانند.(354)

 

 

كوفه مهد انقلاب
زيد بن على (عليه السلام ) صلاح ديد به كوفه برگردد و آنجا را محل انقلاب و ميعادگاه مجاهدين قرار دهد و كوفه آمادگى چنين مطلبى را از چند جهت داشت :
1 – كوفه مركز شيعيان و طرفداران على (عليه السلام ) و فرزندان او بود، و آنان بخاطر اين طرفدارى و حمايت بى دريغ خويش نسبت به اهل بيت پيامبر پيشاپيش حوادث و مبارزات خونين بودند، قيام سليمان بن صرد و مختار و بعضى جنبش هاى ديگر در كوفه بود. و آنان در اين راه كشته ها داده و خسارات فراوانى ديده بودند و روح انتقام هنوز در آنها زنده است .
2 – آشنايى كامل زيد نسبت به كوفيان و آشنايى مردم نسبت به زيد (عليه السلام ) چون او همانند جدش اميرالمؤ منين كه از مدينه براى رهبرى و ارشاد مردم به كوفه آمد و آنجا را مركز فعاليت هاى خويش قرار داد، زيد هم چند سال در كوفه به رهبرى فكرى و علمى و بيدار كردن مردم مشغول بود، و افراد زيادى نسبت به او ارادت و عشق مى ورزيدند.
3 – نامه هاى زيادى كه از طرف مردم كوفه در مدينه به دست زيد رسيده بود و او را دعوت به قيام و انقلاب و رهبرى خويش كرده بودند (355) حاكى از آمادگى مردم براى جهاد بود. (و حديثى در اصول كافى بازگوى اين مطلب است كه ما در فصل بررسى روايات در همين كتاب متعرض آن شده ايم ).
زيد (عليه السلام ) خود را در قبال اين نامه ها و درخواست هاى پى در پى مردم كوفه مسؤ ول مى ديد، و او همانند جدش امام حسين (عليه السلام ) به استغاثه ملت ستمديده پاسخ گفت و از اين جهت كوفه را براى قيام از جاهاى ديگر ترجيح مى داد.
4 – روح سلحشورى و غيرت در عراقى ها و آمادگى آنان براى پيكار با بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت نيز علت ديگرى بود كه زيد (عليه السلام ) در آنجا نهضت زيد را شروع كند.

 

 

اعلام آمادگى
در اين شرايط سران كوفه در قادسيه زيد را مجبور به بازگشت به كوفه كردند و با جملات مهيج و پر تحرك آمادگى خود را براى نبرد و جانفشانى در راه زيد (عليه السلام ) اسلام داشتند.
آنان به زيد گفتند: (( اين تخرج عنا و معك ماءة الف سيف )): )) تو چرا از ميان ما بيرون مى روى و حال آنكه يك صد هزار شمشير از تو پشتيبانى مى كند، و علاوه بر مردم كوفه شيعيان بصره و خراسان نيز با تو همراهند و در راه تو با بنى اميه مى جنگند، و دشمن در مقابل ما بسيار ضعيف است و معدودى از مردم شام بيشتر در اينجا نيستند كه بر ما حكومت مى كنند ما به حساب همه آنان خواهيم رسيد.(356)
امّا زيد در مقابل اين همه اصرار و پافشارى مردم تحت تاءثير قرار نگرفت و به سخنان آنان با ديده ترديد مى نگريست . ولى ناچار به اصرار آنان به كوفه برگشت تا زمينه را در شهر از نزديك ببيند و حدود آمادگى مردم را بدست آورد.
شيعيان و بزرگان كوفه ، فوج فوج و دسته دسته به ديدن زيد شتافتند و طورى خود را وانمود مى كردند، كه ديگر كارد به استخوان ما رسيده و تاب تحمل ظلمهاى حكام اموى در خود نمى بينيم ، و هم اكنون پناهگاهى جز تو نداريم .
زيد (عليه السلام ) كه مردم كوفه را خوب مى شناخت و مى دانست عده اى هم در ميان آنان هستند كه به وعده خويش وفا نكنند و او را در موقع خطر تنها بگذارند، او اين مطلب را با صراحت به آنان گفت : بعضى از شما دروغ مى گوييد، دست از من برداريد. شما مردم با اراده و محكمى نيستيد من مى ترسم همانطور كه به جدم على (عليه السلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ) خيانت كرديد، با من هم چنين كنيد.
امّا آنان با پافشارى و اصرار زياد، مى گفتند: نه ، به خدا سوگند ياد مى كنيم كه تا آخرين قطره خون خود در راه تو جهاد كنيم ، و حمايت خويش را از تو دريغ نداريم .

 

 

تصميم نهائى
زيد بن على (عليهماالسلام ) سالها در پى فرصت مناسب بود كه با قيامى عظيم و نهضتى مردانه ريشه ظلم را قطع كند و بوزينگان اموى را از مسند جدش رسول اللّه پائين بكشد، او احتياج به كمك و يارى مردم داشت ، او به مردانى از خود گذشته و فداكار محتاج بود تا به وسيله آنان يك نيروى عظيم بنيان كن و قوى به وجود آورد و چون سيلى خروشان شجره خبيثه دودمان بنى اميه و ستمكاران حاكم را از بن بر كند. و با آن ناملايماتى كه از دشمن ديده و اذيت هايى كه به او و خاندان پيغمبر و شيعيان پاك رسيده ، هم اكنون وقت مناسب است كه زيد (عليه السلام ) جهاد تاريخى خود را شروع كند و وعده رسول خدا و ائمه اطهار جامه عمل به خود پوشد.

هم اكنون كه شيعيان و بزرگان عراق پشتيبانى بى دريغ خويش را نسبت به او اعلام داشته اند، ديگر وظيفه زيد مشخص مى شود و آرزوى ديرينه او كه عبارت از پيروزى بر دشمنان حق و با شهادت در راه خدا، محقق گردد. ديگر با مرگ با عزت يا زندگى با شرافت اين تنها راه اوست .
آرى زيد بن على (عليهماالسلام ) تصميم نهائى و قطعى خود را گرفت و به پيروان خود صريحا فرمود، من آماده نبرد در راه خدا مى باشم .(357)

 

 

ناصحان و تسليم طلبان
خبر تصميم زيد (عليه السلام ) به جهاد با دشمنان اسلام ، در همه جا منتشر شد، و بزرگان حجاز و عراق از قصد زيد آگاه شدند.
در اين بين بعضى از سياستمداران كهنه كار و دنيا ديده پيش آمدند تا به اصطلاح خودشان زيد (عليه السلام ) را نصيحت كنند و وى را از اين تصميم خطرناك منصرف سازند.
آنان روى مبانى خويش معتقد بودند كه در اين شرائط هرگونه حركت و جنبشى بر ضد دستگاه بنى اميه با شكست روبرو خواهد شد و فعلا جز سازش و سكوت و كج دار و مريز و همرنگ شدن با جماعت كار ديگر مصلحت نيست .
بعضى از اين افراد، چهره هاى معروف و محترمى بودند مانند:
داود بن على بن عبداللّه بن عباس ، محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (عليه السلام )، سلمة بن كهل حضرمى و عبداللّه بن محض ، كه نامه ماءيوس ‍ كننده اى براى زيد نوشت .(358)
اينها روى تجربه و پيشامدها، نسبت به مردم كوفه خوش بين نبودند و تا اندازه اى هم حق داشتند، آنان به زيد (عليه السلام ) گفتند: آنچه ما تجربه كرده ايم ، و بدست آورده ايم اين است كه مردم كوفه ، مردم با اراده و پايبند به پيمان خود نيستند، آنها اولين بار نيست كه تو را به معركه جنگ مى خوانند و سپس تنهايت مى گذارند، آنها قبلا هم نسبت به جد و پدران تو همين معامله كردند، مگر آنها نبودند كه عاقبت اميرالمؤ منين را براى سركوبى حكومت شام تا پيروزى نهايى يارى نكردند مگر آنان نبودند كه با امام دوم حسن بن على (عليهماالسلام ) عهد و پيمان بستند ولى به عهد خود وفا نكردند، او را تنها گذاشتند.
مگر آنها نبودند كه جدت حسين بن على (عليهماالسلام ) را به كوفه دعوت كردند امّا قبل از آنكه او به شهرشان قدم نهد، در ميان انبوه دشمن تنهايش ‍ گذاشتند.
مگر آنها نبودند كه با مسلم بن عقيل نماينده حسين (عليه السلام ) بيعت كردند و آنگاه كه موقع كار و جهاد فرا رسيد همه به خانه هايشان پناه بردند و درها را بستند و مسلم را تنها در ميان دشمن رها ساختند.(359)
اين ناصحان و دلسوزها همانند كسانى بودند كه امام حسين (عليه السلام ) را از حركت به سوى كوفه نهى مى كردند و عينا همان طرز تفكر را داشتند، آنها فقط به يك طرف قضيه نگاه مى كردند و آن پيروزى ظاهرى بود، آنها مرگ و شهادت را در نظر نمى گرفتند و آن را پيروزى نمى دانستند.
امّا همانطورى كه امام حسين (عليه السلام ) تشخيص داده بود كه به هر نحو قيام تنها وظيفه اوست خواه پيروز شود خواه كشته گردد و او طالب (( احدى الحسنيين )) بود يعنى هر دو طرف قضيه : غلبه ظاهرى يا شهادت . و شهادت در صورت عدم پيروزى ظاهرى خود نوعى پيروزى براى امام حسين بود، و مقصود حسين (عليه السلام ) پيروزى مرامى بود كه آن هم با شهادت مطابقت داشت .

 

 

راه زيد بن على (ع ) با حسين بن على (ع ) يكى بود(360)
موقعى به بررسى قيام امام حسين (عليه السلام ) و زيد (عليه السلام ) بپردازيم در موارد زيادى تشابه كامل و هماهنگى يكسانى در اين دو نهضت مقدس به چشم مى خورد از چند جهت :
1 – شهادت حسين (عليه السلام ) از نظر خود او قطعى و مسلم بود كما اينكه براى زيد بن على (عليهماالسلام ) همين طور بود و روايات زيادى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اميرالمؤ منين در دست است كه شهادت اين رجل برجسته آل محمّد را پيشگويى كرده بود و ما در فصل پيشگويى ها عينا اين روايات را متذكر شديم .
2 – با دانستن و علم به شهادت احتمال پيروزى براى آنان بود.
3 – در موقعيتى كه امام حسين (عليهماالسلام ) و زيد بن على (عليه السلام ) مى زيستند زندگى براى آنان جز ذلت و خوارى نبود و شرافت و افتخار را در مرگ و شهادت مى دانستند و جمله معروف امام حسين (عليه السلام ) كه فرمود:
(( انى لاارى الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما)). )) من مرگ را سعادت مى بينم و زندگى با ظالمين را خوارى و ذلت ، و عينا زيد بن على (عليهماالسلام ) مصداق كامل اين جمله نيز بود.
او هم مى فرمود: من زندگى با ستمكاران را ذلت و خوارى مى دانم و مرگ و شهادت را سعادت جاويد مى بينم .
اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم
بايد ز جان گذشت كزين زندگى چه سود
از آن طرف نهضت امام حسين (عليه السلام ) و زيد بن على (عليهماالسلام ) يك رسالت و وظيفه مقرر الهى بود كه براى آنان تقدير شده بود و اين خود بزرگترين افتخار آنان بود.
ممكن است كسى بگويد: چون امام حسين (عليه السلام ) امام و معصوم بود، وظيفه او كاملا روشن بود و او حق داشت به نصيحت ناصحين مانند ابن عباس و ديگران وقعى ننهد و راه خويش را ادامه دهد. امّا زيد (عليه السلام ) كه امام و معصوم نبود، او يك انسان عادى بود بايد به دلسوزى هاى بزرگان توجهى مى كرد.
جواب : اين مطلب درست است كه زيد (عليه السلام ) داراى مقام عصمت همان كه مخصوص انبياء و ائمه حق است نبود، امّا او اگر معصوم نبود مسير وى را معصومين (عليهم السلام ) تاءييد كرده بودند، و او كاملا برايش روشن بود كه وظيفه او جهاد است ، و در زمان حجت و امام معصومى چون امام صادق و با مشورت و اذن وى دست به چنين اقدام مهم زد (كه ما در فصل قيام زيد به اذن امام بود متذكر شديم .)

 

دو علت ديگر
1 – دورانديشى و بيدارى زيد علت ديگرى بود كه او حق داشت به سخن ناصحان گوش نكند وانگهى زيد (عليه السلام ) يك انسان عادى و معمولى از خاندان پيغمبر نبود بلكه به قول شيخ مفيد او در ميان فرزندان امام سجاد بعد از امام باقر از همه برتر و بالاتر بود زيد بن على (عليهماالسلام ) فقيهى درستكار و عالمى بيدار و زاهدى نمونه بود. و او وظيفه خويش را از ديگران بهتر مى شناخت .
2 – احتمال پيروزى ظاهرى : و علاوه بر اينها احتمال پيروزى ظاهرى زيد و يارانش بر دشمنان بسيار قوى بود و اگر يك پيشامد اتفاقى (محاصره مردم در مسجد اعظم كوفه ) كه بعدا بحث خواهيم شد پيش نيامده بود و احتمال پيشامدن آن كم بود، زيد به پيروزى شايانى نائل مى گشت .(361)

 

جواب زيد به ناصحان
زيد بن على در جواب نصيحت كنندگان مطالب مختلفى را گوشزد مى نمود.
مثلا موقعى محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب براى او دلسوزى مى كرد و او را از قيام و ماندن در كوفه نهى مى كرد، فرمود:
((اين مردم به من پناهنده شده اند، من خود را در مقابل خدا مسؤ ول مى دانم كه به درخواست و استغاثه آنان توجهى نكنم ، و من خودم هم ديگر تاب تحمل اين همه ظلمها و ستمها را ندارم ، مگر نمى بينى كه اينان (عمال حكومت ) چگونه مرا بازيچه خويش قرار داده اند، گاهى مرا به شام و گاهى به جزيره گاهى به عراق و گاهى به حجاز مى كشانند. و زورگويى ثقيف (مقصود زيد، يوسف بن عمر استاندار عراق ) مرا ملعبه خويش قرار داده است )).
آنگاه زيد اين اشعار را براى محمّد خواند:
(( بكرت تخوفنى المنون كاننى
اصبحت عن عرض الحتوف بمعزل
فاجبتها ان المنية منهل
لابد ان اسقى بكاس المنهل
ان المنية لو تمثل مثلت
مثلى اذا نزلوا بضيق المنزل
فاثنى حبالك لا ابا لك واعلمى
انى امرؤ ساموت ان لم اقتل ))
همواره مرگ مرا مى ترساند گويا من ، از مردن دور و جدا هستم ،
پس به آن جواب دادم كه شربت مرگ نوشيدنى است ، و من ناچار شربت مرگ را خواهم چشيد.
همانا مرگ اگر مجسم شود، به شكل من درآيد، در شرايطى كه مرا در تنگنا قرار داده اند.
رشته دامت را، اى مرگ اى بى پدر جمع كن كه نمى ترسم و بدان ، كه من مردى هستم كه اگر كشته نگردم خواهم مرد.(362)
و او در پاسخ ديگر ناصحان و مشفقان مى فرمود:
شما، مرا به آرزوها و دلبستگى هاى دنيا دعوت مى كنيد و حال آنكه من براى چهار روز دنيا دل نبسته ام و اين زندگى با خوارى و ذلت براى من جز مرگ تدريجى مفهوم ديگرى ندارد.
من پيروزى بر دشمن و عزت در دنيا و يا شهادت و مردن در راه خدا را مى پسندم و يكى از اين دو راه مسير من است و اين شعر را خواند:
(( فان اقتل فلست بذى خلود
و ان ابق استفيت من العبيد ))
اگر كشته گردم ، من كه هميشه در اين دنيا عمر جاويد نخواهم داشت .
و اگر پيروز گردم ، از بند اسارت و بردگى رها شده ام .(363)
و در جواب داوود بن عمر كه وى را از قيام نهى مى كرد، فرمود: (( (يابن عم كم نصبر لهشام ) )) پسر عمو، چقدر بر هشام صبر كنم ؟(364)

 

 

فصل هشتم : قيام و شهادت زيد 
(( ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ، و ذلك هو الفوز العظيم )). )) (365)
ترجمه : همانا، خداوند خريد از مؤ منان جان و اموالشان را، به اينكه براى آن است بهشت ، كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند، وعده اى است حق ، بر خدا، در تورات و انجيل و كيست وفا كننده تر به عهد، چون خدا پس به اين معامله تان شاد باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است .
 
 
 
كوفه آبستن انقلاب  
بازگشت زيد بن على (عليهماالسلام ) به كوفه ، چهره شهر را عوض كرد، شهرى كه در موقع خروج زيد (عليه السلام ) افسرده و خاموش بود، اكنون مركز جنب و جوش عجيبى شده است .
زيد بن على در ماه شوال سنه 120 هجرى قمرى به قصد قيام و نهضت بر ضد دستگاه بنى اميه وارد كوفه شد، او براى موفقيت كار خويش و حفاظت جان خود و يارانش و خنثى كردن توطئه هاى عمال حكومت براى درهم شكستن نهضت ، مخفيانه و با احتياط و تاكتيك وارد كوفه شد.
جز ياران وفادار و طرفداران وى محل سكونت و مخفيگاه او را نمى دانستند، زيد (عليه السلام ) در خانه يكى از شيعيان و ارادتمندانش به سر مى برد و آنجا را سنگر انقلاب قرار داد و گاه گاهى جاى خود را عوض ‍ مى كرد.
در اين ايام يوسف بن عمر، استاندار كوفه در (حيره ) (366) به سر مى برد و مردى بنام حكم بن صلت معاون و جانشين وى عامل او بود.
زيد مدت 5 ماه در كوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مى رفتند و با او بيعت مى كردند و دست وى را به عنوان كمك و پشتيبانى او مى فشردند. (367) او هنگام بيعت هدف خود را چنين بيان مى كرد:
((من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييم حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوى بين آنان تقسيم نماييم ، از حريم مقدس ‍ خاندان پيامبر دفاع كنيم آيا با اين شرائط با من بيعت مى كنيد؟!)).(368)
رؤ ساى قبائل و شخصيتهاى عراق دست خود را به عنوان بيعت با زيد (عليه السلام ) در دست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت و براى تحكيم هدف خويش مى فرمود: آيا با خدا و پيامبر پيمان مى بنديد كه : پايبند عهد خويش و به گفته خود وفادار مانيد و با دشمنان خدا جنگ كنيد يا نه ؟!
هرگاه طرف مقابل اظهار وفادارى و عمل به پيمان مى نمود، زيد بن على (عليهماالسلام ) دست او را مى فشرد و مى گفت : (خدايا ترا بر اين قوم گواه مى گيرم ) (369) البته بيعت با احتياط و مخفيانه صورت مى گرفت . (370) چند نفر از طرف زيد (عليه السلام ) ماءمور بودند كه نام بيعت كنندگان و هم پيمانان را بنويسند و در مدت كوتاهى تعداد اين گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفيان افزايش يافت . (371) و زيد در اين مدت براى ادامه فعاليت خود به نحوى سرى و تقيه مكان خود را تغيير مى داد و هر چند شبى را در جايى به سر مى برد.(372)
 
 
ازدواج در كوفه 
در تاريخ طبرى مى گويد: زيد در ايام اقامت خود در كوفه دختر يعقوب بن عبداللّه سلمى و دختر عبداللّه بن ابى الغيس ازدى را به عقد خويش درآورد و علت آن اين بود كه اين دو زن از خاندان شيعه و طرفدار اهل بيت بودند. طبرى مطالبى در اين زمينه دارد كه ما تفصيل آنرا در اينجا لازم ندانستيم .(373)
 
 
فرستادگان زيد براى دعوت مردم به قيام 
زيد بن على (عليه السلام ) علاوه بر كوفه كه در آن عصر مركز عراق بود به ديگر شهرها و بخش هاى مهم عراق و حتى مراكز دور دست ، دعات و فرستادگانى گسيل داشت تا براى او از مردم بيعت بگيرند، و هدف او را براى ملت روشن سازند و با اين نقشه قيام زيد از مراكز عراق به ساير بلاد مسلمين ، توسعه يافت و جمع زيادى از مردم مسلمان به عنوان پشتيبانى از خاندان پيامبر و اصلاح وضع حكومت و ريشه كن كردن دودمان كثيف بنى اميه و برگرداندن مسير خلافت و حكومت به مجراى اصلى خود به نهضت زيد (عليه السلام ) پيوستند.(374)
زيد افراد با لياقت و برجسته اى را از ميان ياران خود انتخاب كرد و به شهرها و قصبات براى اخذ بيعت روانه كرد، از جمله :
1 – يزيد بن ابى زياد، را به طرف (رقه ) (375) فرستاد و او در آنجا مردم را به بيعت زيد و نبرد با حكومت شام دعوت كرد.
سراج جرمى ، يكى از پيروان زيد، مى گويد، من در رقه به دعوت يزيد بن ابى زياد به زيد پيوستم . و جمع زيادى از همشهريان من با فرستاده زيد بيعت كردند تا به يارى زيد (عليه السلام ) بروند.(376)
2 – سالم بن ابى الحديد، ((سالم بن ابى الحديد در بعضى از نسخ آمده ليكن وى سنه 100 فوت كرده است .)) مى گويد من از جمله فرستادگان زيد بودم و او مرا به سوى زبيد ايامى فرستاد تا او را به جهاد و همكارى وى دعوت كنم .(377)
3 – زيد (عليه السلام ) دو نفر را به سوى خراسان فرستاد به نام عبدة كثير جرمى و حسن بن سعد كه خود مردى دانشمند و عالم بود و به فقيه معروف بود كه مردم را به يارى و بيعت با او دعوت كنند.(378)
4 – عثمان بن عمير ابويقظان فقيه نيز از جمله دعات زيد بود او از جمله روات حديث است .(379)
مردى به نام شريك مى گويد: من نزد (اعمش ) (380) نشسته بودم و در آن مجلس عمرو بن سعيد برادر سفيان بن سعيد ثورى هم حاضر بود. در آن حال عثمان بن عمر معروف بن ابويقظان فقيه نزد اعمش آمد و به او گفت : يك سخن محرمانه با شما دارم .
اعمش گفت : بگو، اينها همه از خودند و اين شريك است و آن هم عمرو بن سعيد هر دو محرم راز منند، سخنت را بگو.
عثمان گفت : زيد بن على (عليه السلام ) مرا به سوى تو فرستاده تا ترا به يارى او و جهاد در راه خدا دعوت كنم و تو خود مقام زيد را مى دانى !
اعمش گفت : بله ، چنين است من او را به بزرگوارى مى شناسم .
سلام مرا به او برسان و به او از جانب من بگو: اعمش مى گويد:
قربانت گردم ، من اين مردم را مى شناسم و به آنان اطمينان ندارم ، و اگر ما سيصد مرد مورد اعتماد را براى شما يافتيم همه را به نفع تو وارد كارزار خواهيم كرد.(381)
5 – فضيل بن زبير: از جمله دعات زيد بود و او ماءموريت داشت پيام و نامه هاى زيد (عليه السلام ) را براى شخصيتهاى برجسته و بزرگان و فقهاء و قضات ببرد و آنان را به بيعت و جهاد با زيد دعوت كند، فضيل از اصحاب امام باقر و از روات مى باشد (در بعضى نسخ فضل آمده است .)(382)
 
 
شخصيت هاى معروفى كه به زيد (ع ) پيوستند 
در ميان بيعت كنندگان چهره هاى برجسته و شخصيت هاى معروفى بودند كه دست زيد را به عنوان يارى او و جهاد در راه خدا فشردند.
در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و روات و شعراء و دانشمندان به نام بودند كه هر يك خود مقامى ارجمند و مرتبه اى رفيع داشتند. به طورى كه ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب ارزنده (( مقاتل الطالبيين )) (383) فصلى در كتاب خود در باب حالات زيد بن على (عليه السلام ) باز كرده به عنوان :
(( (تسمية من عرف ممن خرج مع زيد بن على من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء). )) (نام شخصيت هاى معروفى كه با زيد قيام كردند از دانشمندان و محدثين و فقهاء).
و اينك به عنوان نمونه اسامى جمعى از آنان را در اينجا نقل مى كنيم :
1 – ((عبداللّه بن شبرمة بن طفيل ))
(او از قضات معروف بود و شاعرى توانا و مورد احترام مردم بود) (384) (متوفاى 144 ه‍ ق ) او از فقهاء و محدثين بود. او از فقهاء و محدثين بود.(385)
2 – ((اعمش سليمان بن مهران كوفى كاهلى ، احد شيوخ الشيعه و اثبات المحدثين ))،
او يكى از بزرگان شيعه و از ثقات آنهاست . (386) كنيه او ابومحمّد و از محدثين كوفه بود، او مردى شيعه و در دين خود با استقامت و فاضل و دانشمند بود، و علماى عامه با اينكه به تشيع او معترفند او را با احترام و تجليل ياد مى كنند. (387) در (( الغدير )) (ج 3 ص 110) نام او در عدد بزرگان شيعه آمده است .
3 – ((سليمان بن خالد)):
(ابو ربيع هلالى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) او هميشه مصاحب قرآن بود و يوسف بن عمر دست او را قطع كرد و از جمله مجاهدين در ارتش زيد (عليه السلام ) بود (388) (او با اذن امام صادق در جهاد زيد (عليه السلام ) شركت كرد).
4 – ((منصور بن معتمر (بن عبداللّه ابوعتاب سلمى ) كان من اصحاب الباقر و الصادق (عليهماالسلام ))).
علامه حلى در (( خلاصة الرجال )) گويد: اين مرد از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) است وى مذهب زيديه را داشت و از فرقه ابتريه است ، ابتريه يكى از فرقه زيديه است كه قائل به صحت خلافت ابوبكر و عمرند و مى گويند:
گرچه امت اسلام در انتخاب آن خطا رفتند و با وجود على (عليه السلام ) آن دو را خليفه مسلمين دانستند و درباره عثمان توقف دارند.
ابن قتيبه – در ((معارف )) او را از رجال شيعه مى داند. و حق آن است كه او از رجال و زهاد آنان بود و مرحوم سيد شرف الدين در كتاب (( (المراجعات ) )) حالات او را متذكر شده .(389)
اردبيلى در (( (جامع الرواة ) )) گفته : او از راويان اهل سنت است و كوفى مى باشد.(390)
عقلانى در (( (تهذيب التهذيب ) )) او را عنوان كرده و بسيار ستايش ‍ نموده است .
ابونعيم ، گويد: منصور از دعات و فرستادگان زيد بود كه مردم را به بيعت با حضرتش مى خواند ولى او در ماءموريت خود كندى كرد و در موقع جنگ و شهادت زيد (عليه السلام ) در معركه نبود. و اين قدر از اين پيش آمد نگران و ناراحت شد كه يكسال تمام به خاطر كفاره گناه خويش روزه گرفت بلكه خداوند او را ببخشد.(391)
بعدا او در قيام معاوية بن عبداللّه بن جعفر شركت كرد. او در سال 132 ق از دنيا رفت .(392)
ابن سعد در (طبقات ) گويد: (( انه عمش من البكاء خشية من اللّه )). )) او از خوف خدا آنقدر گريست تا چشمش ضعيف شد.(393)
5 – ((مسعد بن كدام )):
او از جمله شخصيتهايى بود كه در قيام زيد به كمك حضرتش شتافت . (394) وى از راويان حديث است و در كتاب (كافى ) باب (( (مجالسة العلماء) حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده است .(395)
6 – ((يزيد بن ابى زياد)):
كوفى كنيه او (ابوعبداللّه ) قبلا نام وى گذشت ، از دانشمندان بنامى بود كه به نهضت زيد پيوست و از جمله داعيان حضرتش بود. او مردم (رقه ) را به نهضت زيد دعوت كرد و جمعيت كثيرى به او پيوستند. (396) او مردى فاضل و از روات و محدثين است ، او در (كافى ) و (تهذيب ) روايت دارد.(397)
وى از بزرگان و معاريف شيعيان بود. (398) مرحوم سيد شرف الدين شرح حال مختصر او را در (( المراجعات )) ص 130 نقل كرده است و در (( الغدير )) ج 3 ص 94 او را از بزرگان شيعه كه مورد اعتماد اهل سنت است نقل مى كند.
7 – ((قيس بن ربيع )):
از جمله دانشمندانى است كه با زيد بيعت كرد، امّا به يارى او نرفت .(399)
او معروف به (قيس جوان ) نيز مى باشد. او بعدا از طرف ابوجعفر منصور، دومين خليفه عباسى والى و حاكم مدائن گشت ، وى مرد خشك مقدس و با وجود داشتن علم و دانش ، قشرى و متعصب بود، او از روى تقدسى كه داشت ، حدود و مجازات اسلامى را درباره مجرمين به نحو اشد و تا اندازه اى خارج از دستور اسلام اجراء مى كرد. گويند، وى زنان بدكاره را از پستان مى آويخت و زنبورها را بر سر آنان مى شوراند، و روى همين كارها و سخت گيريهايش مردم نسبت به او نفرت داشتند.
او مذهب (زيديه ) داشت و از طايفه اسدى كوفه است ، ابان بن تغلب كه از مشاهير شيعه و از اصحاب امام صادق است از او نقل كرده و بعضى درباره قيس گفته اند او از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) بود و محبت زيادى به اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داشت .(400)
8 – ((ابوحصين ، عثمان بن عاصم :))
او از فقهاى بنامى بود كه با زيد بيعت كرد. وى كوفى اسدى است ، ابن حجر عسقلانى ، در (( (تهذيب التهذيب ) )) به تفصيل از او ياد كرده است .
ابوحصين ، قيس بن ربيع را به خاطر آنكه با زيد بيعت كرده و به ياريش ‍ نرفت بسيار سرزنش نمود.(401)
9 – حجاج بن دينار:
او از جمله فقهاء و بزرگان بود كه به نهضت زيد پيوست .(402)
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود (403) و بعضى او را از مرجثه مى دانند.
(404) امّا حق آنست ، كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان اهل بيت بود و نسبت به زيد (عليه السلام ) احترام خاصى قائل بود و در نهضت به وى پيوست ، و دليل در تشيع او اين است كه :
ذهبى گفته : (( صدوق فى ثقه ، لكنه رافضى بغيض )) او ذاتا مرد درستى است ليكن او مردى رافضى (شيعه ) بود كه نسبت به خلفاى غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت .(405)
و ابن معين گويد: (( من الغالية فى التشيغ ))، )) او در مذهب تشيع خويش غلو مى كرد.(406)
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مى كند.(407)
و علامه امينى در (( الغدير)) وى را از علماى شيعه مى داند كه مورد اعتماد اهل سنت است .(408)
10- هارون بن سعد عجلي كوفي
او از بزرگان و فقهاي كوفه بود كه به زيد پيوست
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود و بعضي او را مرجثه مي دانند اما حق انست كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان به اهل بيت بود و نسبت به زيد احترام خاصي قايل بود و در نهضت به وي پيوست و دليل در تشيع او اين است كه: ذهبي گفته : ((صدوق في ثقه لكنه رافضي بغيض )) او ذاتا مرد درستي است ليكن او مردي رافضي )شيعه( بود كه نسبت به خلفاي غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت
و ابن معين گويد: ((من الغايه في التشيع)) او در مذهب تشيع خويش غلو مي كرد
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مي كرد
و علامه اميني در ((الغدير)) وي را از علماي شيعه مي داند كه مورد اعتماد اهل سنت است
11 – محمّد بن عبدالرحمن :
قاضى كوفه كنيه او ابوليلى . وى از فقهاى معروف و منصب قضاوت كوفه را داشت . او مردى عالم و درستكار بود، (409) او دست بيعت و يارى به دست زيد داد. (410) وى در سال 148 ق از دنيا رفت . (411) از گفته هاى او درباره امام عصر عج است كه گويد: به خدا قسم مهدى موعود از دودمان حسين (عليه السلام ) است .(412)
12 – زبيد بن حارث بن عبدالكريم امامى (ايامى ):
صحيح (يامى ) كوفى است كنيه او عبدالرحمن ، او از بزرگان و محدثين كوفه بود و درباره اش گفته اند: (( كان من عباد الكوفه و محدثيها )) او از پارسايان و محدثين كوفه بود.(413)
زيد بن على (عليه السلام ) سالم بن ابى الحديد را نزد او فرستاد، تا وى را به شركت در جهاد و بيعت با خويش دعوت كند، او به نهضت زيد پيوست (414) او از بزرگان شيعه است كه ائمه اهل سنت از وى روايت دارند و او از ثقات تابعين داشت .(415)
13 – هلال بن خباب ، قاضى مدائن :
او از فقهاء و محدثين بود (416) كه در مدائن قضاوت مى كرد، زيد بن على (عليه السلام ) به وسيله نامه او را به كمك خويش دعوت كرد، و او با زيد بيعت نمود.(417)
14 – ابوهاشم زمانى :
نام وى يحيى بن دينار، و از اهل واسط است ، او به اعتراف ابوحنيفه از فقهاى بزرگ بود كه به زيد پيوست ، منصور بن معتمر از او روايت دارد، ابن جبان وى را از ثقات عامه مى داند، او در سال 142 ق وفات يافت .(418)
15 – هاشم بن زيد:
كنيه اش ابوعلى و كوفى است احمد حنبل گويد: (( (فيه تشيع قليل ) )) او كمى شيعه بود وى در كافى و تهذيب روايت دارد، او از بزرگان شيعه است كه مورد اعتماد اهل سنت نيز مى باشد.(419)
او از دانشمندان به نام بود فضل بن زبير او را از فقهاء معروف نام مى برد.(420)
16 – سلمة بن كهيل :
ابوالفرج اصفهانى ، او را در شمار فقهاى همراه زيد نام مى برد، و ابوحنيفه به فقاهت و دانش او اعتراف داشت (421) و او از جمله كسانى بود كه زيد را از خروج منع مى كرد و معتقد بود كه مردم كوفه به او خيانت مى كنند همانطور كه با اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) خيانت كردند و گفتگوى مفصلى با حضرت زيد (عليه السلام ) داشت ولى بعدا با او بيعت كرد.(422)
17 – عبدة بن كثير جرمى :
او نيز از دانشمندان معروف عراق بود و از جانب زيد به طرف خراسان رفت تا مردم را با هدف زيد (عليه السلام ) آشنا سازد.(423)
18 – حسن بن سعد:
او در عداد دعات زيد بود قبلا متذكر شديم .
19 – سفيان ثورى :
از جمله كسانى است كه به زيد گرويد و با او بيعت كرد بعضى مى گويند او مسلك زيديه را براى خويش انتخاب نمود.
سفيان در سال 97 متولد شد و در سال 161 ه‍ ق از دنيا رفت .(424)
20 – يحيى بن دينار واسطى : از بزرگان و محدثين بود.(425)
از جمله شخصيتهاى علوى معروفى كه به زيد پيوستند (غير از توده مردم ) محمّد بن عبداللّه بن حسن معروف به (نفس زكيه ) (426) (اين سخن محل ترديد است ) و عبداللّه بن على بن الحسين (427) و جمعى از طالبين .
 
 
 
پشتيبانى ابوحنيفه ، فقيه عراق (428)  
ابوحنيفه ، امام فرقه حنفى ها كه هم اكنون ميليونها نفر از مسلمانان عامه پيرو مذهب فقهى او مى باشند.
او يكى از شاگردان زيد بن على (عليه السلام ) و علوم و معارف اسلامى را به مدت بيش از دو سال در محضر زيد در كوفه استفاده مى كرد، و بعدا خود داراى راءيى مستقل و مجزا از مكتب اهل بيت شد.
ابوحنيفه در ميان عامه مسلمين داراى موقعيتى خاص بوده است و در زمان قيام زيد از جمله فقهاى برجسته زمان خويش بود و پيروان زيادى داشت .
نظر به اينكه زيد (عليه السلام ) قصد داشت تمام فرق مسلمين در ريشه كن كردن ظلم و نابودى بنى اميه با او همراه باشند و يك صف متشكل و واحد و ارتش قوى از مسلمانان عموما (اعم از شيعه و سنى و ديگر فرقه هاى اسلامى ) تشكيل دهد لذا نامه اى را توسط يكى از ياران نزديك و مورد اعتمادش به نام (فضل بن زبير) براى ابوحنيفه فرستاد و او را به كمك خود و جهاد بر ضد حكومت بنى اميه دعوت نمود.
زيد (عليه السلام ) مى ديد كه ابوحنيفه و امثال وى افراد زيادى را تحت نفوذ خويش دارند و در صورت هماهنگى و اتحاد آنان قوائى عظيم به وجود مى آمد به همين منظور زيد بن على (عليه السلام ) ابوحنيفه را به يارى خويش دعوت نمود.
 
 
 
پاسخ ابوحنيفه 
موقعى فضل بن زبير، پيام زيد را براى ابوحنيفه آورد، وى پرسيد:
بگو ببينم از فقهاء و علماء چه كسانى با زيد بيعت كرده اند و به او پيوسته اند.
گفتم : سلمة بن كهيل ، يزيد بن ابى زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشم زمانى و حجاج بن دينار و عده اى ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراهند.
ابوحنيفه ، زيد را با عظمت ياد كرد و قيام وى را بجا و لازم توصيف نمود ولى گفت من به مردم كوفه اعتماد ندارم ، همانطورى كه پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين مى كنند، اگر چنين نبود، من به كمك او قيام مى كردم و او را با جان خود يارى مى دادم ، چون مى دانم دعوت و نهضت او حق است . آنگاه به فضل گفت :
از قول من به زيد (عليه السلام ) بگو، من كمك مالى به شما مى دهم ، و در راه جهاد با دشمنانت تو را با امكانات خود يارى مى كنم ، و نزد من اموالى است كه در راه اين نهضت به تو مى سپارم . و شما تا مى توانيد اسب و اسلحه تهيه كنيد و قدرت ارتش خويش را افزايش دهيد.
آنگاه ابوحنيفه رفت و سى هزار درهم آورد و به من داد و گفت :
اين را به زيد بده . و به نقلى ده هزار درهم از اموال خصوصى خويش به زيد بخشيد. (429) من هم آن اموال را به زيد دادم و او قبول كرد.(430)
مروان بن معاويه گويد: از محمّد بن جعفر بن محمّد (431) در دارالاماره شنيدم كه مى گفت : (( رحم اللّه اباحنيفه ، لقد تحققت مودته لنا فى نصرته زيد بن على ، و فعل بابن المبارك فى كتمانه فضائلنا، ودعى عليه )). )) خدا رحمت كند ابوحنيفه را، او دوستى و علاقه اش را به ما به خاطر پشتيبانى اش از زيد، ثابت كرد.
او ابن مبارك (432) را به خاطر كتمان كردن فضائل اهل بيت ، مؤ اخذه و نفرين كرد.(433)
 
 
 
نهضت زيد عمومى بود 
ممكن است بعضى سؤ ال كنند، چرا زيد (عليه السلام ) در نهضت خويش به تمام فرق اسلامى تكيه كرد و حتى آن كسانى كه در عقيده و فكر در مسائل مهم اسلامى مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند به پيوستن به نهضت دعوت مى كرد.
از برنامه قيام زيد (عليه السلام ) معلوم مى شود كه هدف زيد (عليه السلام ) در قيامش تشكيل يك نيروى عظيم و ارتشى قوى از تمام ملل اسلامى آن روز بود، تا بتواند در مقابل ارتش عظيم دشمن و قدرت امويون مقاومت كنند و پيروز شوند، هدف زيد ايجاد يك وحدت سياسى و قدرت واحد در بطن جامعه اسلامى آن روز بود، تا بلكه بتواند ريشه ظلم را از بن بركند به همين منظور او اعتقادات واقعى خود را در خيلى از مسائل مهم اسلامى مخصوصا مساءله خلافت كه مورد اختلاف مسلمين بود از مردم مخفى مى كرد حتى بسيارى از پيروان او نيز اين مطلب آگاه نبودند.
و اگر زيد (عليه السلام ) رسما و علنا اعتقادات خود را در آن بحبوحه بيعت و پيوستن مردم به نهضت بيان مى كرد شكاف و اختلاف مهمى بين گروههاى مختلف مسلمين به وجود مى آمد كه ديگر گردهمائى آنان و تشكيل يك نبردى واحد قوى در مقابل دشمن مشكل و يا محال بود.
زيد (عليه السلام ) مى خواست يك نيروى عظيم اسلامى را با تمام اختلافات كه در ميان آنان بود بوجود آورد و همه تحت برنامه قرآن و پيامبر به فرمان او با دشمن و قدرت اموى بجنگند.
و اين يك تاكتيك بسيار ارزنده و عاقلانه اى بود و اينجا جاى تقيه و حفظ بود كه مبادا اين لشكر انبوه به هم بپاشد و دشمن به آسانى انقلابيون واقعى را كشته و تار و مار كند زيد (عليه السلام ) با اين سياست مديرانه توانست وحدتى بى سابقه و يك هماهنگى ارزنده اى را در ميان گروه هاى مختلف مسلمين به وجود آورد، (( فكانت البيعة تشمل فرق الامة كلها، )) بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامى مى شد.(434)
علامه شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ، صاحب كتاب ارزنده (( (احقاق الحق ) )) در كتاب (( (مجالس المؤ منين ) )) مى فرمايد:
((… او به هر راهى كه ممكن بود، مى خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا به دفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسى از بدان و خوبان و سنى و شيعه و معتزلى و… با او همراه شد.))(435)
 
 
 
سؤال بيجا 
در آن بحبوحه حساسى كه زيد (عليه السلام ) مردم مسلمان را با تمام اختلافاتشان به گردهم جمع كرده بود، بعضى از كوته نظران ساده لوح علنا از مساءله خلافت (مهم ترين مساءله مورد اختلاف مسلمين ) و عقيده او نسبت به ابوبكر و عمر سؤ ال مى كنند.
معلوم است زيد (عليه السلام ) در اين شرايط حساس ، نمى تواند علنا اعتقاد واقعى خود را در مساءله خلافت و عقيده اش درباره عمر و ابوبكر را بيان كند اين نادانان گمراه در آن وقت غير مناسب از او پرسيدند عقيده ات در مساءله خلافت و راجع به ابوبكر و عمر چيست ؟
زيد (عليه السلام ) با احتياط و تقيه به آنان گفت من آن دو را بد نمى دانم و اين جواب را از روى تقيه و حفظ وحدت بيعت كنندگان و اتحاد پيروان خود بيان كرد.
آنان باز اصرار كردند كه آن دو را علنا لعن كن .
زيد (عليه السلام ) مى داند اگر چنين كند عده زيادى از اطراف او پراكنده مى شوند و الا ن هم مورد و جاى اين سؤ ال نيست ، از لعن و سب خلفاء خوددارى كرد.
آن ساده دلان گفتند، تو سنى هستى و او را رفض كردند. و اين دسته از اين به بعد از زيد جدا شدند و خود را شيعه مى دانستند به رافضه معروف شدند (436) (ما در همين كتاب فصل زيديه علل پيدايش رافضه و زيديه را نگاشته ايم . و در فصل (علل شكست و قيام ) مفصلا اين گفتگوها و سؤ ال و جواب ها را يادآور شده ايم .)
 
 
دشمن آگاه شد 
انقلابى كه در كوفه شكل مى گرفت شهر را به يك منطقه انفجارآميز تبديل كرده بود و آمد و رفت و فعاليت هاى مرموز هر انسان عادى را هم نيز مشكوك مى كرد، گرچه زيد بن على (عليه السلام ) برنامه خود را با طرزى صحيح و محتاطانه شروع كرده بود امّا كثرت استقبال مردم و آمد و رفت شبانه روزى آنان در كوچه ها و تجمع مختلف انقلابيون در خانه ها قابل تقيه و حفاظت نبود، ديگر كوفه به يك شهر انقلاب مبدل شده بود و مردم به خود نويد پيروزى مى دادند و خوشحال بودند كه مردى نمونه و فداكار و شجاع چون زيد بن على (عليه السلام ) رهبرى آنان را در اين نبرد مقدس به عهده گرفته است .
گزارش هاى مختلف و گوناگون به استاندار كوفه در حيره مى رسد و هر آن او را بيشتر متوحش مى سازد.
 
 
 
هشام از اوضاع كوفه مطلع شد 
جنب و جوش عظيمى كه شهر كوفه و نواحى آنرا فرا گرفته ، كوفه را به يك شهر انقلاب مبدل ساخته بود. و مردم همه منتظر واقعه مهمى بودند كه بالاخره پيش آمد.
از آن طرف جاسوسان بنى اميه نيز بى كار نبودند و اين جريانات را به شكل مبهم به مركز گزارش مى دادند و هر روز اوضاع عراق وخيم تر مى شد، و گزارش هايى از اوضاع كوفه به مركز مى رسيد.
هشام خليفه وقت كه بيش از همه كس از اوضاع كوفه متوحش شده بود و از وقتى كه زيد از شام به كوفه آمده بود فكر راحتى نداشت نامه هاى متعددى را براى استاندار كوفه به حيره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطلع كرده بود.
گرچه خود يوسف بن عمر والى عراق كه آن روزها را در حيره به سر مى برد و از گزارش ماءموران خود وضع كوفه را به دست آورده بود امّا نامه هاى شديد اللحن خليفه اموى او را مجبور كرد كه مجدانه به سركوبى نهضت زيد و يارانش بپردازد و انقلاب را در نطفه خفه سازد.
 
 
 
نامه هشام 
نامه تند هشام به اين مضمون در حيره به دست استاندار رسيد:
(( … امّا بعد، فان رجلا من بنى اميه كتب الى باجتماع اهل الكوفه على زيد و لقد تعجبت من غفلتك ، و جهلك ، و زيد غارز ذنبه بالكوفة يبايع له فاذا لم تستطيع من اخراجه منها فقاتله )): )) پس از احوالپرسى ، مردى از بنى اميه ، برايم نوشته كه مردم كوفه دور زيد را گرفته اند به او پيوسته اند. من از غفلت و بى خبرى تو تعجب مى كنم ، و زيد در آنجا دم خود را محكم كرده و برايش بيعت مى گيرند اگر نمى توانى او را از كوفه بيرون كنى با او بجنگ .
نامه هشام به استاندار كوفه ، سبب شد كه وى با جديت تمام اوضاع كوفه را تعقيب كند و گزارش هاى صحيح از آنجا به دست آورد.
يوسف نامه اى براى عامل خود حكم بن صلت در كوفه نوشت و در آن نامه تاءكيد كرد كه : كاملا مراقب اوضاع باشد، مخفيگاه زيد را كشف كند، و افراد وابسته به او را بشناسد و گزارش دهد. زيد در آن موقعيت حساس يك فرماندهى سرى به شكل سيار تشكيل داده بود و با مشاورين و رفقاى خود هر شبى را در جايى بسر مى بردند.
 
 
 
در جستجوى خانه امن 
موقعى نامه استاندار به حكم بن صلت رسيد، او تصميم گرفت مخفيگاه زيد را كشف كند و خانه امن كه زيد و يارانش در آن بسر مى بردند محاصره نمايد، دستيابى به محل اختفاء زيد بسيار مشكل بود و شيعيان با يك برنامه تاكتيكى و محتاطانه ردپايى به جاى نمى گذاشتند و سعى داشتند تا روز نبرد جايگاه زيد را از دشمن مخفى نگهدارند.
حاكم كوفه ناچار متوسل به يكى از جاسوسان زبردست شد، او برده اى از اهل خراسان بود و لكنت زبانى هم داشت ، از جانب حكم بن صلت با يك نقشه دقيق جاسوسى ماءمور گشت ، جايگاه مخفى زيد را كشف كند، انتخاب اين غلام خراسانى براى اين ماءموريت خطير بسيار مهم بود زيرا او كمتر مورد سوء ظن مردم قرار مى گرفت به جهت اينكه او مى گفت من از شيعيان خراسانى هستم و او با نقشه دقيقى خود را در سنگ طرفداران و شيعيان زيد قلمداد كرده بود.
و به اين بهانه كه من ، جوانى از اهل خراسان و از ارادتمندان به خاندان پيامبر و از مريدان زيد مى باشم و براى يارى زيد و زيارت او به كوفه آمده ام ، در جرگه سربازان زيد (عليه السلام ) درآمد و مى گفت من پول زيادى را از شيعيان براى رهبر انقلاب زيد (عليه السلام ) آورده ام بعضى از شيعيان ساده لوح فريب اين جاسوس حرامزاده را خوردند و او را به مخفيگاه زيد راهنمائى كردند.
او مبلغ پنجهزار درهم كه از عامل كوفه گرفته بود و براى رفع سوء ظن زيد نسبت به خودش به نزد زيد برد و پولها را به او تحويل داد.(437)
 
 
 
كشف مخفيگاه 
بدين طريق اين جاسوس پست نهاد، موفق شد جايگاه زيد را كشف كند و مستقيما جريان را به حاكم كوفه يوسف بن عمر گزارش داد.
از آن طرف مردى به نام سليمان بن سراقه بارقى ، كه شايد ماءموريت جاسوسى داشت نزد يوسف رفت و گفت : دو مرد را از طرفداران زيد مى شناسم كه به مخفيگاه زيد آمد و رفت مى كنند، و آن و را به نام (عامر) و (طعمه )* معرفى نمود. و گفت شايد منزل اين دو مخفيگاه زيد باشد.(438)
 
 
شهادت دو تن از ياران زيد (عليه السلام ) 
موقعى كه اين گزارش به يوسف رسيد به عامل خود حكم بن صلت دستور داد فورا اين دو نفر را دستگير كرده به نزد او بفرستد و براى پيدا كردن زيد خانه هاى آن دو را جستجو كنند، امّا آنان زيد را در خانه آن دو نيافتند، حكم ، چند نفر ماءمور جلب فرستاد و اين دو را دستگير كرده و به نزد وى آوردند آنگاه آنها را به نزد يوسف فرستاد.
يوسف اين دو را شخصا محاكمه كرد، و از فعاليتهاى زيد (عليه السلام ) آگاه شد و موقعى دانست اين دو تن از ياران زيدند به جلادان خويش دستور داد گردن آن دو را زدند و اين دو شهيدان پيشگام نهضت بودند.(439)
خبر شهادت اين دو نفر، رهبر انقلاب را سخت متاءثر نمود و دانست كه دشمن سرسختانه آنان را به تعقيب خواهد كرد، از آن طرف ماءموران و جاسوسان يوسف در كوفه شديدا به جستجوى زيد (عليه السلام ) پرداخته بودند.
زيد بن على زودتر از روز موعود روزى كه وعده جنگ و قيام بود روز چهارشنبه اول صفر وقتى كه براى رزمندگان مقرر داشته بود و آن روز مى بايست جنگ شروع شود، براى آنكه دشمن فرصت غافلگير كردن و محاصره آنان را نيابد به ياران و اطرافيانش دستور داد، از كوفه خارج شوند و بيرون از شهر در محل هاى مناسب سنگربندى كنند.(440)
 
 
اميد به پيروزى 
روز به روز تعداد رزمندگان و بيعت كنندگان با زيد افزايش مى يافت نه تنها اين افرا از كوفه بودند، بلكه مردم زيادى از بصره و مدائن و موصل و خراسان و رى به نهضت مقدس زيد پيوسته بودند به طورى كه تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد.
اين استقبال با شكوه مردم و گرويدن و پيوستن به نهضت زيد روح اميد را در رهبر انقلاب و مردم كوفه دميد و اين ارتش داوطلب روز به روز فشرده تر و بيشتر مى گرديد، و مردم گمان مى كردند وقت آن فرا رسيده كه غاصبين خلافت را از اريكه قدرت پائين كشند و حق را به صاحبان واقعى آن محول سازند.(441)
زيد، به سربازان و طرفداران خود هشدار داد كه هر آن ممكن است ما غافلگير شويم از اين جهت در آماده باش كامل بسر بردند و هميشه گوش به فرمان وى باشند، و البته عامل كوفه مراقب اين جنب و جوش ها و سر و صداها بود، و منتظر دستور از طرف يوسف استاندار كوفه بود.(442)
 
 
تاريخ شروع قيام 
همان طور كه قبلا اشاره شد، زيد بن على (عليه السلام ) تاريخ قيام را شب چهارشنبه اول صفر سال 121 ه‍ ق (و به قولى 122) قرار داده بود.
امّا شهادت دو تن از ياران زيد به دستور استاندار كوفه و احتمال حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه زيد (عليه السلام ) و يارانش زودتر دست به كار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحكم كنند و رسما آماده نبرد گردند. (443) آنان هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را براى جنگ مهيا ساختند.
البته اين قول در تاريخ طبرى آمده و ابوالفرج اصفهانى در (( مقاتل الطالبيين )) از آنجا نقل كرده است . كه آنان تقريبا يك هفته قبل از موعد قيام خروج نمودند، و اين فاصله با موقعيت قيام و حمله دشمن از تاريخ استشمام نمى شود، امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين است كه زيد (عليه السلام ) و ياران در همان شب چهارشنبه اول صفر براى نبرد خارج شده باشند چون طبق شهادت خود طبرى و ابوالفرج جنگ به طور رسمى روز چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه يافت تا روز جمعه 3 صفر رهبر انقلاب حضرت زيد بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد. و جنگ پايان گرفت .(444)
 
 
اعلام حكومت نظامى در كوفه 
حكم بن صلت عامل يوسف بن عمر در كوفه يك روز قبل از خروج زيد (عليه السلام ) و يارانش از جانب استاندار كوفه ماءموريت يافت . در كوفه اعلام حكومت نظامى كند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايد و شهر را كاملا در كنترل شرطه و ماءموران خود قرار دهد.
جارچى حكومت ، در بالاى ماءذنه يا پشت بام فرياد مى زد:
(( ايما رجل من العرب و الموالى ادركناه فى رحلة الليل فقد برئت ذمته ، ائتوا المسجد الاعظم )). )) هر كس از عرب و غير عرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم ذمه او برى مى شود و خون و مال او هدر است ، به مسجد اعظم بيائيد.
اين فرياد از حلقوم ماءموران حكومت دلهاى بزدلان را لرزاند، و مردم متحير نمى دانند چه كنند، اگر به مسجد نروند خون و جان و مالشان هدر است اگر بروند پس چه كسى زيد را يارى كند.
اينجا مرحله ايمان است اينجا جاى امتحان است اينجا آن شعار و سخن هايى كه به زيد گفتند معلوم شد، بالاخره ترسويان همه به مسجد رفتند و شهر كاملا در كنترل دشمن درآمد و رفت و آمد كاملا تحت نظر قرار گرفت و نظاميان و شرطه ها و جاسوسان در كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها موضع گرفته بودند و يك حالت حكومت نظامى در شهر به چشم مى خورد.(445)
 
 
 
خيانت مردم در كوفه 
تاريخ تكرار مى شود، مردم كوفه همان كسانى بودند كه در اواخر حكومت اميرالمؤ منين قلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمن دعوت مى نمود، آنان از مسؤ وليت شانه خالى مى كردند.(446)
گرچه اين مردم در اوائل حكومت حضرتش واقعا وى را كمك كردند و در چندين جبهه مردانه در راه خدا جنگيدند و كشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خويش به يادگار نهادند. و اميرالمؤ منين در جنگهاى بسيارى با كمك آنان پيروز شد، و گاهى امام رضايت خود را از جانبازى و فداكارى مردم كوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پيروزى در جنگ جمل امام با خرسندى و رضايت آنان را چنين ستايش كرد:
(( جزاكم اللّه عن اهل بيت نبيكم احسن ما يجزى العاملين بطاعته و الشاكرين لنعمته ، فقد سمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم )). )) (خداوند از جانب خاندان پيامبران به شما مردم كوفه پاداش نيكوتر از آنچه به عمل كنندگان به طاعت و شكرگزاران به نعمتش عنايت كند، شما امر مرا شنيديد و اطاعت كرديد. و دعوت مرا پذيرفتيد) (447) امّا چه شد كه اين مردم روحيه خود را باختند و پس از جنگ صفين و قضيه حكميت ديگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.
شايد علت همين پيشامد بود، در جنگ صفين آنها فريب خورند و روحيه خود را باختند و بعد بنى اميه كاملا بر اوضاع مسلط شدند و همين مردم ديگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان را بگيرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دست داده بودند.
و در زمان امام مجتبى هم همين طور بود معاويه كاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز و عراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى اميه يكه تاز ميدان حكومت و سياست شده بودند و در آن وقت هم آنان اميد به پيروزى نداشتند و زود خود را باختند و به يارى امام حسن (عليه السلام ) نرفتند واقعه كربلا و آمدن مسلم بن عقيل و پيش آمدن اوضاع كوفه و مسلط شدن ابن زياد از طرف حكومت شام بر آنان سبب شد كه آنان را از يارى امام حسين باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گيرد و بعد از شهادت حضرتش ‍ نيز روحيه آنان ضعيف تر شد.
البته اين عموميت نداشت و در ميان همين كوفيان سليمان بن صرد و مختار و ياران جنگجوى عراق نيز به چشم مى خورند.
و آنان بودند كه تا سرحد جان از حريم مقدس اهل بيت پاسدارى كردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهيدان را از بنى اميه گرفتند.
ولى اى كاش همه كوفيان چنين بودند، و آنان در موقع قيام زيد همان طور كه گفتند و وعده مى دادند عمل مى كردند.
امّا پس از حكومت نظامى كوفه و ايجاد رعب و وحشت جمعيت زيادى از آنان روحيه خود را باختند و دست از يارى زيد كشيدند، (448) و ما در فصل (علل شكست نهضت ) اين مطلب را به طور مشروح متذكر شده ايم .
 
 
 
محاصره مردم در مسجد
جمعيت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم كوفه مى روند و نمى دانند چه خواهد شد و زيد (عليه السلام ) كجاست ، و بعضى احتمال مى دادند ممكن است صحن مسجد و بازار ميدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به يارى زيد بروند.
امّا يوسف بن عمر براى حكم بن صلت پيام داد كه مردم را در مسجد محاصره كند و درهاى مسجد و بازار را ببندد و از خانه هايشان براى آنان غذا ببرند تا اينكه كسى نتواند از چنگ ما فرار كند و به زيد بپيوندد.
و دستور داد موقعى كه مردم در مسجد زندانى شدند مخفيگاه زيد را محاصره كن و او را دستگير نما و اگر در مقابل تو مقاومت كرد با او بجنگ و غائله را پايان ده .(449)
 
 
 
در جستجوى زيد (ع ) 
ماءموران خانه به خانه به جستجوى زيد (عليه السلام ) پرداختند امّا اثرى از وى نيافتند آنان خيال مى كردند زيد (عليه السلام ) در خانه معاوية بن اسحق فرزند زيد بن حارثه يكى از ياران وفادارش باشد امّا اين خانه را هم گشتند و زيد را نيافتند.
زيرا آن شب زيد (عليه السلام ) و يارانش از شهر خارج شده بودند و در بيابان به سر بردند.
آن شب شبى سرد و وحشتناكى بود، شبى كه اهريمنان حكومت شام ، شهر را محاصره كرده و مردم را در مسجد زندانى نموده ، و مى خواهند زيد و ياران فداكارش را دستگير نمايند.
به نقل تاريخ طبرى و ديگر مورخين آن شب ، شب چهارشنبه اول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.
زيد و عده معدود رزمندگان با وفايش در بيابان آتش افروختند و در كنار آتش آن شب را تا به صبح بيدار ماندند. و اين آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(450)
 
 
شعار ياران زيد (ع ) 
اگر كسى آن شب از كنار آن بيابان مى گذشت ، صحنه جالبى مى ديد شعله هاى آتش صورتهاى افروخته و مصمم مبارزين بزرگ را گرم كرده بود و در مقابل اين شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حريم قرآن و عترت از قلب آن رادمردان زبانه مى كشيد.
زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش با اراده اى آهنين و عزمى جزم خود را براى نبرد، نبرد در راه حق ، نبرد در راه شرافت و آزادى ، نبرد در راه فضيلت و نبرد در راه نجات محرومان و انتقام خون شهيدان آماده مى ساختند.
آنان دسته هاى شمشير را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى (( اللّه اكبر )) و شعار اصحاب بدر، و فريادشان به شعار رسول اللّه ، (يا منصور امت ) بلند بود.(451)
 
 
 
ياران كجا رفتند 
زيد (عليه السلام ) فرزند حسين با قلبى سرشار از عشق به خدا و اميد به لقاى دوست در كنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هيچ نگرانى ندارد اين سرنوشت اوست و او به استقبال آن مى شتابد.
تنها ناراحتى زيد، از اين جهت بود كه چگونه مردم به او خيانت كردند و هم اكنون او را تنها با عده كم در مقابل دشمن قرار داده اند زيد نگاهى به صورت برافروخته ياران كه شعله هاى آتش آن را روشن كرده است مى كند و مى گويد: (( سبحان اللّه ، فاين الناس )) سبحان اللّه تعجب مى كند پس ‍ مردم كجايند.(452)
از آن چهل هزار نفرى كه با او بيعت كرده اند تنها دويست و هجده نفر اطراف او را گرفته اند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مى كنند.(453)
او مى گويد پس كو آن كسانى كه با ما بيعت كردند.
گفتند: فرزند پيغمبر، مردم را در مسجد زندان كرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتى فرمود: (( لا واللّه ما هذا لمن بايعنا بعذر)) نه ، به خدا سوگند اين براى آنان كه با ما بيعت كردند عذر نمى شود.(454)
 
 
 
تب جنگ بالا گرفت  
روز جنگ فرا رسيد، در اين لحظات حساس و اوضاع دگرگون كوفه ، موقعى كه تب جنگ به شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق يوسف بن عمر در شهر مجاور كوفه (حيره ) به سر مى برد و اوضاع مركز استان (كوفه ) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتب به وسيله عامل خود حكم بن صلت در كوفه جريان پيشامدهاى كوفه را تعقيب مى كرد، و موقعى به او خبر دادند كه زيد و يارانش در شب چهارشنبه در بيابان آتش ها به پا كردند و تا به صبح در كنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرايى داشته اند، سخت به وحشت افتاد و تصميم گرفت شخصا در نبرد شركت كند و براى سركوبى نهضت از حيره خارج شود.
و مقدمةً براى اينكه موقعيت زيد و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنان به دقت اطلاعاتى كسب كند، به اطرافيان خود گفت :
چه كسى حاضر است به كوفه برود (( فيقرب هؤ لاء فياءتينا بخبرهم ))، )) و از نزديك از آنها خبرى براى ما بياورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى ، گفت : من براى شما اين ماءموريت را انجام مى دهم .
او با پنجاه سوار به طرف كوفه حركت كردند، تا نزديك مقر فرماندهى زيد (عليه السلام ) كه محله اى بود به نام جبانه سالم رسيدند، و وضعيت و عده ياران زيد را از نزديك مشاهده كردند و به طرف حيره بازگشتند و يوسف بن عمر را در جريان اوضاع قرار دادند.(455)
 

________________________________________________________________________

 

1- طبقات ابن سعد ج 5 ص 156 و طبرى ج 6 ص 263
2- (( صفوة الصفوه )) ج 2 و (( وفيات الاعيان )) ج 2 ص 259 و مدارك ديگر به جلد 46 بحار جديد مراجعه فرمائيد.
3- (( حلية الاولياء )) ج 3 ص 136 و (( صفوة الصفوه ، )) ج 2 ص 54 و بحار ج 46
4- علامه كبير امينى قدس سره در كتاب نفيس (( الغدير)) ج 2 ص 343 تا 348، قيام مختار را نهضتى شرعى و الهى و مورد رضاى امام توصيف مى فرمايند، و مطالب زيادى از روايات و اشعار و تاءليف حدود 20 جلد كتاب فضيلت مختار را دليل بر اصالت نهضت او مى داند. ما در فصل ((فلسفه قيام )) همين كتاب بطور فشرده به شخصيت اين رجل فداكار و مجاهد اسلام اشاره كرده ايم .
5- (( قال ابوحمزه الثمالى : اتيت باب على بن الحسين (عليه السلام ) فكرهت ان اضربه فقعدت حتى خرج فسلمت عليه و دعوت له ، فرد على سلام و دعالى ، ثم انتهيت الى حائط، فقال : يا ابا حمزة ترى هذا الحائط؟، قلت : بلى يابن رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) قال : فانى اتكاءت عليه يوما و انا حزين فاذا رجل حسن الوجه حسن الثياب ينظر فى اتجاه وجهى ، ثم قال : يا على بن الحسين ، مالى اراك كئيبا حزينا، على الدنيا؟ فهو رزق حاضر، ياءكل منها البر و الفاجر، فقلت : ما عليها احزن كما تقول ، فقال يا على ، اعلى الاخرة ؟ هو وعد صادق يحكم فيها ملك قاهر. قلت : ما على هذا حزنى انه كما تقول ، فقال : و ما حزنك يا على بن الحسين ؟ قلت : ما اتخوف من فتنة ابن الزبير… ))

6- (( بحارالانوار )) ج 46 چاپ جديد ص 145 به نقل از خرائج و جرائح صفحه 196، و در روايتى ديگر امام ، اين مرد ناشناس را خضر پيامبر معرفى مى كند، و (( حلية الاولياء، )) ج 3، ص 134 و ارشاد مفيد ص 241.
7- (( بحارالانوار )) ج 46 ص 123 چاپ جديد.
8- ارشاد ص 245.
9- (( سر السلسله العلويه ، )) بخارى ص 56 و 32. (( و الحدائق الورديه ، )) ج 1 ص 45 (( محلى و غاية الاختصار )) ص 107: حسينى .
10- (( بحارالانوار )) 46 ص 215 و ثورة زيد بن على ص 26 تاءليف ناجى حسن . و فرحة الغرى ص 51 (ملحق به (( مكارم الاخلاق )) چاپ شده است ).
11- كامل مرد ج 3 ص 189 طبع سنه 1347 – زيد الشهيد ص 9. و (( اعيان الشيعه ، )) ج 7 ص 107 چاپ جديد.
12- در (( بحارالانوار )) ج 46 ص 184 به 600 دينار نقل كرده است . و (( اعيان الشيعه ، )) ج 7 ص 107 چاپ جديد.
13- (( مقاتل الطالبيين )) ص 127 و (( بحارالانوار )) ج 46 طبع جديد ص 208 و (( تاريخ الفرات )) ص 71، تاءليف : كوفى و امالى صدوق ص 335 و ص 336.
14- (( بحارالانوار، )) ج 46 ص 170، امالى صدوق ص 335. (( الغدير، )) ج 3 ص ‍ 70 اغانى ج 20 ص 127، و ج 24 ص 107 چاپ جديد، (( تنقيح المقال ، مامقانى ماده (زى د).
15- (( نورالابصار، )) شبلنجى ص 178.
16- تاريخ طبرى ج 8 ص 275 و تاريخ ابن عساكر ج 6 ص 20 و شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص ‍ 315.
17- (( مقاتل الطالبيين )) ص 96 تاءليف ابوالفرج اصفهانى . و خطط مقريزى ج 2 ص ‍ 307.
18- خطط مقريزى ، ج 4 ص 307 و (( مقاتل الطالبيين و روض النضير، )) ج 1 ص 49.
19- (( مقاتل الطالبيين )) تاءليف ابوالفرج اصفهانى ص 127.
20- (( زيدالشهيد )) ص 171، به نقل از مجدى .
21- تهذيب ابن عساكر ج 6 ص 18.
22- (( الحدائق الورية فى مناقب الائمة الزيديه ، )) ج 1 ص 143 و شرح صحيفه سيد عليخان و (( روض النضير )) ج 1 ص 52 چاپ مصر سنه 1347.
23- ثوره زيد بن على ص 25 تاءليف ناجى حسن ، و تهذيب ابن حجر.
24- ارشاد ص 148.
25- ارشاد ص 148 و تاريخ طبرى ج 8 ص 272 و طبقات ابن سعد ج 5 ص 240. و (( نقد الرجال )) تفرشى (كلمه زيد) ص 144 به نقل از رجال شيخ .
26- مى گويد: در شهادت حضرت زيد بن على (عليه السلام ) حزن و اندوه آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) تجديد مى گردد. (( قاموس الرجال ، )) ج 4 ص 471 (كلمه زيد) تاءليف تسترى .
27- (( مسندالامام زيد، )) ص 10 چاپ بيروت .
28- (( زيد الشهيد )) تاءليف مرحوم مقرم ص 5 چاپ نجف سنه 1355 ه‍ ق .
29- (( مصباح المتهجد، )) در اعمال ماه صفر ص 551.
30- (( مسارالشيعه – )) تاءليف شيخ مفيد.
31- (( مروج الذهب ، )) ج 3 طبع جديد ص 217.
32- (( مقاتل الطالبيين )) ص 144.
33- طبرى در تاريخش ج 5 ص 482 اين قول را تقويت كرده است به نقل از واقدى . (گرچه قول ديگرى دارد كه سال شهادت 122 و مقدمه شهادت 121 مى داند و اين سخن را از هشام كلبى و او از ابى مخنف نقل مى كند) (( منتخب التواريخ )) ص 337 – (نامه دانشوران سنه شهادت را، 122 مى داند) (( وقايع الايام )) محدث قمى ص 178 اعمال صفر (131 غلط است ).
34- (( نقد الرجال )) تفرشى حرف (ز) ص 143 به نقل از رجال شيخ .
35- تاريخ ابن عساكر ج 6 ص 15.
36- (( الكنى و الا لقاب )) محدث قمى ج 2 ص 132 (ثمالى ).
37- البته اين داستان با تغييراتى در عبارت قريب به همين مضمون بنام عمرالجعفرى نيز روايت شده است و روايت ابى حمزه نيز با تغييرات ديگرى درآمده است و اين اختلاف در روايات ضرر به اصل بحث نمى زند، لذا ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
38- امالى صدوق ص 335 و (( بحارالانوار )) ج 46 طبع جديد ص 170.
39- (( تاريخ الفرات )) كوفى ص 71.
40- (( فرحة الغرى )) ص 51.
41- سوره يوسف آيه 100.
42- (( بحارالانوار )) جلد 46 ص 170 و امالى صدوق ص 335.
43- (( كان رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) يغير الاسماء القبيحة فى الرجال و البلدان )) يعنى پيامبر نامهاى بد اشخاص و اماكن را به نام خوب تغيير مى داد.
(( عن النبى (صلى اللّه عليه و آله ): من ولد و له اربعة ولد و لم يسم احدهم باسمى فقد جفانى )) يعنى پيامبر فرمود: هر كس چهار فرزند داشته باشد و يكى را به نام من نخواند، به من جفا كرده است .
(( و عن علتى (عليه السلام ) حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه …)) يعنى امام على (عليه السلام ) فرمود:
… حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى براى او انتخاب كند.
چند خبر فوق (غير از اخير از (( سفينة البحار )) ج 1 ص 662 ماده (سما) است .
44- قرآن مجيد سوره نساء آيه 95.
45- قرآن مجيد سوره توبه آيه 111.
46- (( بحارالانوار )) ج 46 ص 192، طبع جديد به نقل از (( مستطرفات السرائر. ))
47- (( وقايع الايام )) (شهر صيام ) ص 64 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 119.
48- (( عيون اخبار الرضا )) باب 25 تاءليف شيخ صدوق ، و (( بحارالانوار )) ج 46 ص 209 و 171 چاپ جديد. و (( تنقيح المقال ، )) مامقانى ج 1 حرف (ز) ص 468 چاپ قديم . و (( نفس المصدر )) ج 1 ص 330 – و (( الغدير )) ج 3 ص 69.
49- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد خطبه 35.
50- (( مقاتل الطالبيين ، ص 131 – ابوالفرج اصفهانى .
51- امالى صدوق ص 40 و (( بحارالانوار، )) ج 46 ص 168 و 183 و (( تنقيح المقال ، )) ج 1 حرف (ز).
52- (( عيون اخبار الرضا – شيخ صدوق باب 25. و (( بحارالانوار )) ج 46 طبع جديد ص 171 و 209.و (( تنقيح المقال – )) مامقانى حرف (ز) چاپ قديم ص 468.و (( نفس المصدر )) ج 1 ص 330 و ارشاد مفيد ص 251.و (( الغدير )) ج 3 ص 49.
53- ارشاد ص 251 و قواعد شهيد باب امر به معروف و نهى از منكر و (( مراة العقول )) مجلسى ج 1 ص 261 و (( تنقيح المقال – )) مامقانى – حرف (ز)
54- (( مقاتل الطالبيين )) ص 131 (عن على بن الحسين عليهماالسلام … (( و لايدركه الاخرون الا من عمل بمثله …) ))
55- (( بحارالانوار )) ج 46 و (( مقاتل الطالبيين )) ص 130.
56- (( بحارالانوار )) چاپ جديد، ج 46 ص 198.
57- تفسير عياشى ج 1 ص 325 و بحرانى در (( البرهان )) ج 1 ص 478 و فيض در صافى ج 1 ص 448 و شيخ حر عاملى در (( اثبات الهداه ج 5 ص 426 و (( بحارالانوار )) ج 46 ص ‍ 191 و (( نفس المصدر )) ج 8 ص 161.
58- ارشاد مفيد ص 251 و (( الغدير )) ج 3 ص 69.
59- زيد شهيد ص 7 به نقل از (( فرحة الغرى . )) و (( مقاتل الطالبيين )) ص 131.
60- (( بحارالانوار، )) ج 46 ص 170، و امالى صدوق ص 235.
61- (( بحارالانوار )) چاپ جديد جلد 46 ص 171 و 172. و امالى صدوق ص 349 و ص ‍ 392. و (( تنقيح المقال )) حرف (ز) ص 468. و امالى طوسى ص 277.
62- (( قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ): يا حسين يخرج من صلبك رجل ، يقال له : زيد، يتخطاء هو و اصحابه رقاب الناس غرا محجلين ، يدخلون الجنة بغير حساب . )) نقل از مدارك ذيل : (( عيون اخبار الرضا – )) شيخ صدوق باب 25. و (( بحارالانوار )) ج 46 ص 209 و 171 چاپ جديد. و (( سفينة البحار )) ج 1 ماده (زى ) و (( تنقيح المقال ، )) ج 1، حرف (ز) ص 468 چاپ قديم و (( نفس المصدر )) ج 1 ص 330. و (( الغدير )) ج 3 ص 69.
63- (( قوله صلى اللّه عليه و آله : انه يخرج و يقتل بالكوفة و يصلب بالكناسة ، يخرج من قبره نبشا، و تفتح لروحه ابواب السماء، و يبتهج به اهل السموات و الارض . ((عيون اخبار الرضا – )) شيخ صدوق و (( الغدير )) ج 3 ص 49)).
64- (( اشار النبى (صلى اللّه عليه و آله ) الى زيد بن حارثة ، فقال : ادن منى يا زيد زادك منى اسمك عندى حبا، فانت سمى الحبيب من اهلبيتى . ((سفينه البحار )) جلد 1 ماده (زى ))).
65- (( قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ): يقتل رجل من اهلبيتى فيصلب لاترى الجنة عين راءت عورته . ((مقاتل الطالبيين )) ص 130)).
66- بحار ج 46 ص 172 چاپ جديد. و امالى صدوق ص 392 و (( تنقيح المقال )) مامقانى ج 1 حرف (ز).
67- زيد فرزند امام سجاد ص 12.
68- (( عن جرير بن حازم ، قال : راءيت النبى (صلى اللّه عليه و آله ) فى المنام و هو متساند الى جذع زيد بن على (عليه السلام ) و هو مصلوب و هو يقول للناس اهكذا تفعلون بولدى ؟ ((مقاتل الطالبيين )) ص 130)).
69- (( ايها الناس انى دعوتكم الى الحق فتوليتم عنى ، و ضربتكم بالدرة فاعيتمونى ما انه سيليكم بعدى ولاة لا يرضون منكم بذلك ، حتى يعد بوكم بالسياط و بالحديد فاما انا فلا اءعذبكم بهما، انه من عذب الناس فى الدنيا عذبه اللّه فى الاخرة ، و آية ذلك ان ياءتيكم صاحب اليمن حتى يحل بين اظهركم ، فياءخذ العمال و عمال العمال ، رجل يقال له يوسف بن عمر، يقوم عند ذلك رجل منا اهل البيت فانصروه ، فانه داع الى الحق فكان الناس يحدثون ان ذلك الرجل هو زيد. ))

70- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، خطبه 39 ج 2 ص 306 و (( سفينة البحار )) ج 1 ماده (زى ).
71- (( عن على بن الحسين ، عن ابيه ، عن على عليه السلام ، قال : يخرج بظهر الكوفه ، رجل يقال له : زيد، فى ابهة و الا بهة الملك لا يسقه الاولون ، و لا يدركه الا خرون ، الا من عمل بمثل عمله ، يخرج يوم القيامة هو و اصحابه ، معهم الطوامير، او شبه الطوامير، حتى يتخطوا اعناق الخلائق تتلقاهم الملائكة فيقولون هولاء حلف الخلف ، و دعاة الحق ، و يستقبلهم رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) فيقول : يا بنى ، قد عملتم ما امرتم به ، فادخلوا الجنة بغير حساب . )) 72- (( مقاتل الطالبين )) ص 131.
73- (( الغدير )) ج 3 ص 69 – ملاحم سيد بن طاووس باب 31.
74- (( زيد الشهيد )) ص 9 نقل از (( حدائق الورديه . ))
75- (( حدث حبة العرنى ، قال : كنا مع اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) انا والاصبغ فى موضع الجزارين و الحناطون يومئذ صحراء و هو يريد المسجد الاعظم فمازال يلتفت الى ذلك الموضع و يبكى بكاء شديدا و يقول : يا بابى يا بابى ، فقال له الاصبغ : لقد بكيت حتى بكت قلوبنا و عيوننا فالتفت فلم ار احدا، فقال : حدثنى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) عن جبرئيل عن اللّه سبحانه و تعالى انه يولد لى ولد ما لود ابواه بعد، يلقى اللّه غضبانا عن اللّه تعالى و راضيا عنه على الحق ، و انه يمثل به فى هذا المواضع مثلة ما مثل باحد قبله و لا بعده صلوات اللّه على روحه و الارواح التى تتوفى معه . ((زيد الشهيد )) ص 45)).
76- (( وقايع الايام )) شهر صيام ص 64.
77- (( يا اباحمزه ، ان عتت بعدى لترين هذا الغلام (يعنى زيدا ابنه ) فى ناحية من نواحى الكوفة ، مقتولا، مدفونا، منبوشا، مسلوبا، مسحوبا، مصلوبا، فى الكناسة ، ثم ينزل فيحرق و يدق و يذرى فى البر فشاهد ابوحمزة جميع ذلك . ))
78- (( قال خالد مولى آل زبير: كنا عند على بن الحسين فدعا ابنا له ، يقال له : زيد، فكبا بوجهه و جعل يمسح الدم عن وجهه و يقال : اعيذك باللّه ان تكون زيدا المصلوب . مقاتل الطالبيين )) ص ‍ 131.
79- (( عن ريطة بنت عبدالله بن محمد بن الحنفيه ، عن ابيها قالت : مرزيد بن على بن الحسين (عليه السلام ) على محمد بن الحنفية فرق له و اجلسه ، و قال : اعيذك بالله يابن اخى ان تكون المصلوب بالعراق
(مقاتل الطالبين ص 131.
80- (( سر السلسلة العلوية )) ص 60 و (( الغدير )) ج 3 ص 69 به نقل از (( عيون اخبار الرضا و مقاتل الطالبيين )) ص 95.
81- مقاتل الطالبين ص 131
82- (( بحارالانوار )) ج 46 ص 170 – و امالى صدوق ص 335 و (( تنقيح المقال )) مامقانى حرف (ز).
83- (( الاغانى )) ج 24 ص 106 چاپ جديد – و (( الغدير )) ج 3 ص 70.
84-(( عن معمر: قال كنت جالسا عند الصادق جعفر بن محمّد (عليه السلام ) فجاء زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام )، فاخذ بعضادتى الباب فقال الصادق (عليه السلام ): يا عم اعيدك باللّه ان تكون المصلوب بالكناسة فقالت له ام زيد: و اللّه ما يحملك على هذا القول غير الحسد لابنى ، فقال : يا ليته حسدا، يا ليته حسدا، ثلاثا ثم قال : حدثنى ابى عن جدى (عليه السلام ) انه يخرج من ولده رجل يقال له : زيد، يقتل بالكوفه و يصلب بالكناسة يخرج من قبره نبشا، تفتح لروحه ابواب السماء، يبتهج به اهل السموات ، يجعل روحه فى حوصلة طير خضر يسرح فى الجنة حيث يشاء. )) (( بحارالانوار )) ج 46 ص 168 – امالى صدوق ص 40 (( تنقيح المقال )) ج 1 حرف (ز) دقاق از على بن الحسين (عليه السلام ) هم روايت را نقل كرده است .(( عيون اخبار الرضا )) ج 1 ص 150 – بحار جلد 46 ص 168.
85- سوره مجادله آيه 11.
86- ص 440 تاءليف زيد بن على و الصفوه ص 8.
87- (( رحم اللّه زيدا انه العالم الصدوق . الغدير )) ج 2 ص 221.
88- (( سفينة البحار )) ج 1 كلمه زيد – (( تنقيح المقال )) حرف (ز) ص 468 (( الغدير )) ج 3 ص 71 به نقل از (( عيون اخبار الرضا. ))
89- رجال كشى ، ص 184 – (( الغدير )) ج 3 ص 70 و كافى .
90- بحار ج 46 ص 169 حديث 14 نقل از امالى صدوق ص 40 (( نفس المصدر ج 1 ص ‍ 251. (( الغدير )) ج 3 ص 70 نقل از (( الاغانى )) ج 2 ص 127 – (( وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ص 65.
91- (( مقاتل الطالبيين )) ص 129: (( عن عبداللّه بن جرير قال : راءيت جعفر بن محمّد (عليه السلام ) يمسك يزيد بن على بالركاب ، و يسوى ثيابه على السرج . ))
92- (( مقاتل الطالبيين )) ص 129: (( عن عبداللّه بن جرير قال : راءيت جعفر بن محمّد (عليه السلام ) يمسك يزيد بن على بالركاب ، و يسوى ثيابه على السرج . ))
93- (( جامع الرواة )) ج 1 ص 343.
94- (( اتفق علماء الاسلام ، علتى جلاليته و ثقته و ورعه و علمه و فضله تنقيح المقال )) مامقانى حرف (ز) ج 1 ص 467.
95- (( زيد الشهيد )) ص 14.
96- (( هو احد اباه الضيم و من مقدمى علماء اهل بيت قد اكتنفته الفضائل من شتى جوانبه علم متدفق . )) (( الغدير )) ج 3 ص 69.
97- (( زيد الشهيد )) ص 14.
98- (( الخطط المقريزى ، )) ج 4 ص 307 و، (( وقايع الايام )) (صيام ) ص 71 تاءليف خيابانى و (( زيد الشهيد )) ص 14.
99- نقل از (( مقتل الحسين )) ج 2، ص 110.
100- (( الحور العين )) ص 186.
101- خطط مقريزى ج 4 ص 307
102- الاتقان فى علوم القرآن – سيوطى ج 2ص 176 و 177.
103- (( البداية و النهاية ج 9 ص 4 و (( تهذيب ابن عساكر )) ج 3 ص 140 و اغانى ج 1 ص 33 تاءليف اصفهانى و (( اعلام الموقعين )) ج 1 ص 28.
104- (( لواقح الانوار )) ج 1 ص 32 – تاءليف شعرانى .
105- طبقات ابن سعد ج 5 ص 89.
و (( استيعاب فى معرفة الاصحاب )) ج 4 ص 1859 – 1860 تاءليف ابن عبداللّه .
106- طبقات ابن سعد ج 5 ص 240. (( و تهذيب ابن عساكر، )) ج 6 ص 19 و (( تاريخ الاسلام )) ذهبى ج 5 ص 74.
107- زيد شهيد – مرحوم مقرم .
108- (( المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الا ثار )) ج 2 ص 436 تاءليف مقريزى .
109- (( رياض السالكين – )) در شرح صحيفه سجاديه . سيد على خان شيرازى مقدمه كتاب .
110- (( مقاتل الطالبيين ، )) ص 130 – (( وقايع الايام )) خيابانى ص 67.
111- (( الكشاف عن حقائق التنزيل )) ج 1 ص 43 – تاءليف زمخشرى . (( و الحور العين )) ص 187 – تاءليف حميرى .
112- (( الروض النضير )) ج 1 ص 52 – تاءليف صنعائى .
113- (( تهذيب ابن عساكر )) ج 6 ص 18.
114- (( واعلموا رحمكم اللّه ، ان القرآن و العمل به يهدى للتى هى اقوم ، لان اللّه شرفه و كرمه و عظمه ، و سماه روحا و رحمة ، و شفاء و هدى و نورا، و قطع بمعجزة التاءليف اطماع الكائدين ، و ابانه بعجيب النظم عن حيل المتكلمين ، و جعله متلوا لايمل و مسموعا لاتمجد الاذان و غضا لا يخلق عنه كثرة التردد، و عجبا لا تنقضى عجائبه ، و مفيد الا تنقد فوائده )). )) (( الحدائق الورديه )) ج 1 ص 147.
115- البته ائمه دين كه (( راسخون فى العلم )) مى باشند به تاءويل قرآن آگاهند.
116- (( زيد الشهيد )) ص 13 – 17.
117- (( وقايع الايام )) به نقل از (( زينة المجالس )) ص 67.
118- مقدمه (( وسائل الشيعه )) ص 200، پاورقى .
119- (( مقدمه وسائل الشيعه ، )) ص 200.
120- شيخ صدوق از اجله علماء اسلام و از شخصيتهاى بى نظير شيعه مى باشد. نام او محمّد فرزند على بن الحسين بن موسى بابويه ، كنيه اش ابوجعفر، و به ((ابن بابويه )) نيز معروف است . از جمله تاءليفات معروف او كتاب ارزنده (( من لا يحضره الفقيه )) مى باشد.
او بسيار مورد تجليل بزرگان دين است وى سرآمد محدثين اسلام مى باشد، او به (( (شيخ الحفظة ) و (وجه الطائفه ) و (رئيس المحدثين ) )) ملقب است ، (علامه ) درباره او مى فرمايد: (( كان جليلا حافظا للاحاديث بصيرا بالرجال ، ناقدا للاخبار، لم يرفى القميين مثله فى حفظه و كثرة علمه له نحو ثلماءئة مصنف )) يعنى (او مردى جليل القدر و حافظ احاديث و بصير در علم رجال صاحب نظر در اخبار بود و همانندش در ميان علماء شيعه قم از نظر حفظ و زيادى علم ديده نشده است و تاءليفات او حدود سيصد كتاب است ) وى استاد مرحوم شيخ مفيد مى باشد. در سال 381 ه‍ ق . در (رى ) از دنيا رفت (( (الكنى و الالقاب )) ج 1 ص 22).
121- (( جامع السرواة ، )) آخر ج 2، ص 534.
122- مدرك فوق ، ج 1، ص 247.
123- (( جامع الرواة ، )) ج 1، ص 247.
124- (( جامعه الرواة ، )) ج 1، ص 620، به نقل از رجال نجاشى و خلاصه علامه .
125- رجال كشى و خلاصه علامه .
126- (( وسائل الشيعه ، )) ج 20، ص 280.
127- (( معجم الرجال الحديث ، )) ج 7، ص 358.
128- البته اين صحيفه اى كه در دست است املاى امام صادق است به متوكل بن هارون كه امام آن را از پدرش و او از پدرش گرفته است و خوانندگان عزيز توجه داشتيد كه متوكل گفت موقعى من صحيفه امام صادق را با صحيفه زيد مقايسه كردم حتى يك حرف با هم فرقى نداشتند. مؤ لف
129- يحيى بن زيد در همان سفر پس از بازگشت از سرخس و به راه انداختن انقلاب نوينى عليه بنى اميه در جوزجان عصر روز جمعه سال يكصد و بيست و پنج هجرى قمرى در هجده سالگى به مقام شهادت رسيد صحفيه سجاديه ص 9 – خلاصه حالات او را اواخر همين كتاب مطالعه فرمائيد.
130- البته اين طرز توجيه فيض الاسلام در شرح اين جملات است و ما بعدا در مقام دفاع از ساحت مقدس زيد بطور مبسوط اين مطالب و نظير آن را و رواياتى كه ظاهرا در قدح حضرت زيد رسيده است . بحث خواهيم كرد.
131- قرآن كريم سوره رعد آيه 39.
132- البته مقصود يحيى اين نيست كه خود را افضل از امام بداند بلكه مى خواهد بگويد فعلا به دست ما شمشير است نه علم .
133- اين شرح از فيض الاسلام است .
134- از اين جمله جناب يحيى معلوم است كه خود كاملا به برترى و افضليت مقام امام معتقد است و ايشان را از خودشان اعلم و بالاتر مى داند. مؤ لف
135- شرح فيض الاسلام .
136- صحيفه به معناى پاره اى از پوست يا كاغذى است كه در آن چيزى نوشته باشند و جمع آن (صحف و صحائف ) است ، و اينكه در اينجا دعا را صحيفه ناميده اند، از روى مجاز است .
137- از اين جمله جناب يحيى علت كتمان و پنهان داشتن صحيفه كاملا روشن مى شود، و آن ، ترس از اين است كه مبادا اين نفيسه گرانقدر بدست دشمن (بنى اميه ) بيفتد و آن را محو و يا پنهان كنند.
138- محمّد و ابراهيم اين دو در زمان حكومت جبار ابوجعفر منصور قيام كردند و محمّد در مدينه و ابراهيم در بصره به مقام شهادت رسيدند.
139- اسماعيل فرزند عزيز امام صادق است و حضرت ، او را بى اندازه دوست داشت ، وفات اسماعيل در سال يكصد و سى و سه يعنى بيست سال پيش از وفات امام صادق بود.
140- (( ان اللّه ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها. )) قرآن كريم سوره نساء آيه 58.
141- برادران يحيى بن زيد عبارتند از: حسين ، عيسى و محمّد حالات اين عزيزان را در بخش ‍ فرزندان حضرت زيد آخر همين كتاب مطالعه فرمائيد.
142- طلب آمرزش از جانب امام براى يحيى خود دليلى است كه امام يحيى را دوست داشت و لذا موقعى كه امام خبر شهادت او را دريافت سخت متاءثر شد و گريه كرد، و بديهى است كسى كه امام براى او طلب رحمت كند و او را دوست داشته باشد، و براى او اشك بريزد چه مقام و مرتبه اى دارد. (مؤ لف )
143- (( و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا)) قرآن كريم سوره الاسراء آيه 60.
144- (( انا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر، ليلة القدر خير من الف شهر )) ((قرآن كريم سوره قدر)).
145- سيد اجل سيد عليخان رحمة اللّه عليه در شرح صحيفه خود مى نويسد: ابن اثير، در (( جامع الاصول )) گفته : مدت سلطنت بنى اميه هزار ماه است و مقصود خداوند متعال به اينكه شب قدر بهتر از هزار ماه مى باشد همان است ، و آغاز استقلال پادشاهى بنى اميه هنگام صلح امام حسن (عليه السلام )، با معاويه است در پايان سال چهلم از هجرت و انقراض دولت ايشان به دست ابومسلم خراسانى در سال يكصد و سى و دو هجرى است كه مجموعا نود و دو سال مى شود، و خلافت عبداللّه زبير كه هشت سال و هشت ماه طول كشيد از آن ساقط مى شود، هشتاد و سه سال و چهار ماه كه جمع آن درست هزار ماه مى شود.
146- البته از اين جمله امام نمى توان استدلال كرد كه پس هميشه بايد ساكت و آرام بود، و خداوند اگر خواست حكومت و رژيمى را برچيند بلكه در حكومت بنى اميه مصلحت خداوند تعلق گرفته بود كه هزار ماه سر كار باشند و از كجا كه ساير حكومتها چنين مصلحتى از جانب خداوند تعلق گرفته باشد بلكه عكس آن ، كه مصلحت خداوند ممكن است تعلق بگيرد كه اگر مردم قيام كنند آن حكومت ساقط شود.
147- (( الم تر الى الذين بدلوا نعمت اللّه كفرا و احلوا قومهم جهنم يصلونها و بئس القرار )) ((قرآن كريم سوره ابراهيم آيه 28)).
148- مقدمه صحيفه سجاديه ، شرح فيض الاسلام از ص 9 تا ص 23.
149- اين كتاب بصورت خطى به خط نسخ در كتابخانه بريتانيا تحت شماره 203 زيديه حفظ شده است ، كه آن را در سال 1019 ه‍ ق . مدون كرده اند. ناجى حسن ، كليشه صفحه اول و آخر كتاب را در آخر يكى از كتابهايش چاپ كرده است .
150- (( الروض النضير )) ج 1 ص 58.
151- (( (كان يستعمله فى محاجة خصومه و يلجاء اليه ) )) مدرك سابق .
152- (( الحدائق الورديه فى مناقب ائمة الزيديه . )) (( زيد الشهيد – )) تاءليف مرحوم مقرم . ص 13 – 17.
153- شرح حال مختصر او در آخر همين كتاب خواهد آمد.
154- تهذيب ابن عساكر ج 6 ص 15.
155- تهذيب ابن عساكر ج 6 ص 15.
156- (( تهذيب التهذيب )) ج 3 ص 319.
157- (( روض النضير )) ج 1 ص 66.
158- (( جامع الرواة )) ج 2 ص 340.
159- خلاصه علامه .
160- (( جامع الرواة )) ج 2 ص 306.
161-ارشاد مفيد ص 252.
162- (( جامع الرواة ج 1 ص 248.
163- (( جامع الرواة )) ج 1 ص 530.
164- (( جامع الرواة )) اردبيلى ج 1 ص 506.
165- (( الحدائق الورديه ، )) ج 1 ص 149.
166- قرآن مجيد سوره الرحمن .
167- هشام بن عبدالملك خليفه اموى تاريخ يعقوبى ج 2 ص 325 چاپ بيروت .
168-(( تكلموا، تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه ، نهج البلاغه )) حمله 392 ص 545 دكتر صبحى صالح .
169- (( الحدائق الورديه )) ج 1 ص 953.
170- (( عن خالد بن صفوان قال : انتهت الفصاحة و الخطابة و الزهادة و العبادة فى بنى هاشم الى زيد بن على رضى اللّه عنه رايته عند هشام بن عبدالملك يخاطبه و قد تضائق مجلسه . )) ((كتاب مقتل اخطب خوارزمى ابوالمؤ يد بن احمد مكى – (( وقايع الايام )) خيابانى ، شهر صيام ص 71.))
171- (( عن ابى اسحق السبيعى قال : راءيت زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) فلم ارفى اهله مثله افضل و كان افصحهم لسانا و اكثرهم زهدا و بيانا. )) ((نامه دانشوران ناصرى ))
172- (( وقايع الايام )) مرحوم خيابانى ، شهر صيام ص 71.
173- (( وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ص 73.
174- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 325.
175- يعنى از فصحاء عرب خواست تا همانند جملات قرآن جمله بندى كنند.
176- (( البيان و التبيين )) تاءليف جاحظ ج 1 ص 953.
177- روايات فوق در كتاب (( كفاية الاثر – )) خزاز قمى (ره ) آمده است .
178- شرح شافيه ابوفراس – نقل از (( وقايع الايام )) (صيام ) خيابانى ص 88.
179- امالى صدوق – نقل از (( وقايع الايام )) (صيام ) خيابانى ص 88.
180- هر كس كه من مولاى اويم ، على مولاى اوست .
181- ابن رشيق قيروانى ، صاحب كتاب ، (( (زهر الادب ) )) مطلب فوق را در ج 1 ص 78، نقل كرده است .
182- (( الحدائق الورديه ، )) ج 1 ص 150. (( و الروض النضير )) ج 1 ص 52.
183- سوره احزاب آيه 33، اين آيه به اتفاق علماء و مفسرين شيعه و به اعتراف اكثر قريب به اتفاق پيشوايان و مفسرين و محدثين برادران اهل سنت در شاءن پنج تن مقدس ((پيامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسين )) صلوات اللّه عليهم نازل شده است ، براى تفصيل به كتاب (( غاية المرام )) رجوع شود.
184- سوره هود، آيه 40.
185- سوره صافات آيه 132.
186- سوره يوسف آيه 6.
187- سوره صافات آيه 130.
188- سوره مريم آيه 55.
189- آل عمران آيه 33.
190- سوره طه آيه 29.
191- سوره نمل آيه 49.
192- سوره تحريم آيه 5.
193- كتاب (( الصفوه لزيد بن على )) تحقيق ناجى حسن چاپ نجف ص 57 – 61 نقل از زيد فرزند امام سجاد،
با مختصر تغيير در عبارت .
194- سوره محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) آيه 38.
195- (( وقايع الايام )) خيابانى ص 87 نقل از (( كفاية الاثر )) ص 337.
196- (( حدائق الورديه . )) 197- واسط نام يكى از شهرهاى مهم عراق در زمان حكومت بنى اميه بود.
198- (( مجالس المؤ منين )) و مشفى تاءليفات علم الهدى سيد مرتضى (ره ) (( فوات الوفيات )) ج 1 ص 336 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2 ص 285.
199- زيد شهيد ص 38.
200- مناقب آل ابى طالب جزء 4 ص 197. تاءليف مازندرانى .
201- (( العقد الفريد )) ج 3 ص 236.
202- قرآن كريم سوره حجرات آيه 15.
203- از سخنان زيد بن على .
204- (( انه كان مؤ منا و كان عارفا و كان عالما و كان صدوقا امّا انه لو ظفر لوفى ، امّا انه لو منك لعرف كيف يصنعها. )) ((رجال كشى ص 184 و (( تنقيح المقال مامقانى )) ج اول حرف (ز) و (( الغدير )) جلد 3 ص 70)).
205- (( قال الرضا (عليه السلام ): ان زيد بن على ، لم يدع ما ليس له بحق و انه كان اتقى للّه من ذلك ، انه قال : ادعوكم الى الرضا من آل محمّد ((وسائل الشيعه ابواب جهاد العدو )) ج 11 ص 39 حديث 11 چاپ بيروت )).
206- (( انه كان نعم العم ان عمى كان رجلا لدنيانا و آخرتنا، مضى و اللّه عمى شهيدا، كشهداء استشهدوا مع رسول اللّه و على و الحسين (عليهم السلام ) مضى واللّه عمى شهيدا. ((تنقيح المقال مامقانى )) ج 1 حرف (ز) ص 468 – (( سفينة البحار )) ج 1 ماده (زى ) و (( عيون اخبار الرضا))

207- (( و كان زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) عين اخوته بعد ابى جعفر و افضلهم و كان عابدا و رعا فقيها شجاعا )) تا آخر ارشاد مفيد ص 251.
208- (( هو جليل القدر عظيم المنزلة قتل فى سبيل اللّه و طاعته .
جامع الرواة )) ج 1 ص 343 چاپ جديد.
209- (( و جلالة قدره اشهر من ان يعرف )) رجال طوسى ص 89 باب اصحاب على بن الحسين .
210- (( الغدير )) ج 3 ص 70.
211- (( … و ورع موصوف … الغدير )) جلد 3 ص 69.
212- (( عن متوكل بن هرون قال : قال لى يحيى بن زيد (عليه السلام ): انى اخبرك عن ابى (عليه السلام ) و زهده و عبادته ، انه كان يصلى فى نهاره ما شاء اللّه ، فاذا جن الليل عليه نام نومة خفية ، ثم يقوم فيصلى فى جوف الليل ما شاء اللّه ، ثم يقوم قائما على قدميه يدعوا اللّه تبارك و تعالى و يتضرع له و يبكى يدموع جارية حتى يطلع الفجر، ((نقل از وقايع الايام )) خيابانى اعمال شهر صيام ص 76 به نقل از (( كفاية الاثر )) مرحوم ابن خزاز قمى )).
213- (( كفاية الاثر )) مرحوم خزاز قمى .
214- (( …. رحم اللّه ابى زيدا كان و اللّه احد المتعبدين قائم ليله و صائم نهاره ، يجاهد فى سبيل اللّه حق جهاده . ))
215- (( يا اباعبداللّه ان ابى لم يكن بامام و لكن من السادات الكرام و زهادهم و كان من المجاهدين فى سبيل اللّه . ))
216- (( كفاية الاثر – )) خزاز ص 327 چاپ ايران سنه 1305. و (( بحارالانوار )) چاپ جديد ج 46 ص 200 و (( وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ص 77.
217- (( عن عاصم بن عبداللّه بن عمر الخطاب قال : لقد اصيب عندكم رجل ما كان فى زمانه مثل و لا ارى بعد مثله لقد اتيته و هو غلام حدث و انه ليسمع الشى ء من ذكر اللّه فيغشى عليه حتى يقول القائل : ما هو عائد الى الدنيا… وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ص 67 – و خطط مقريزى ج 4 ص607.

218- (( عن سعيد بن جبير قال : قلت لمحمد بن خالد: كيف زيد بن على فى قلوب اهل العراق ؟ فقال : لا احدثك عن اهل العراق ، و لكن احدثك عن رجل يقال له : النازلى ، بالمدينة قال : صحبت زيدا ما بين مكه و المدينه ، و كان يصلى الفريضه ثم يصلى ما بين الصلاة الى الصلاة ، و يصلى الليل كله ، و يكثر التسبيح ، و يردد فصلى بنا ليله ، ثم ردد هذه الايه (و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد) الى قريب من نصف الليل ، فانتهيت و هو رافع يده الى السماء و يقول : الهى عذاب الدنيا ايسر من عذاب الاخره ، ثم انتحب فقمت اليه و قلت : يابن رسول اللّه لقد جزعت فى ليلتك هذه جزعا ما كنت عرفته ؟ قال : ويحك يا نازلى ، انى راءيت الليلة و انا فى السجود اذ رفع لى زمرة من الناس عليهم ثياب ما راءته الابصار، حتى احاطوا بى و انا ساجد فقال كبيرهم الذى يسمعون منه : اهو ذلك ؟ قالوا: نعم ، قال : ابشريا زيد فانك مقتول فى اللّه ، و مصلوب و محروق بالنار و لا تمسك النار بعدها ابدا، فانتهيت و انا فزع ، و اللّه يا نازلى لوددت انى احرقت بالنار ثم احرقت بالنار و ان اللّه اصلح لهذه الامه امرها.
بحارالانوار )) ج 46 چاپ جديد ص 208 تفسير فرات بن ابراهيم ص 166.
219- سوره ق آيه 19.

220- (( عن خصيب الوابشى قال : كنت اذا راءيت زيد بن على راءيت اسارير النور فى وجهه مقاتل الطالبيين )) ص 127 و (( بحارالانوار )) ج 46 ص 309.
221- (( عن عاصم بن عبداللّه العمرى قال : ذكر عنده زيد بن على فقال : انا اكبر منه راءيته بالمدينه و هو شاب ، يذكر اللّه عنده فيغشى عليه ، حتى يقول القائل : ما يرجع الى الدنيا. مقاتل الطالبيين )) ص 128.
222- (( اخبرنا محمّد بن فرات ، قال : راءيت زيد بن على (عليهماالسلام ) و قد اثر السجود وجهه اثرا خفيا. (مقاتل الطالبيين )) ص 129).
223- (( وقايع الايام )) ص 67 نقل از (( رياض السالكين )) مرحوم سيد عليخان ، (( و لكثرة صلاته طول الليل . (الخرائج و الجرايح ، الراوندى )) ص 328).
224- (( … الروض النضير )) ج 1 ص 51.
225- (( المواعظ و الاعتبار )) ج 2 ص 436.
226- (( كان كما علمت يبكى من خشية اللّه حتى يختلط دموعه بمخاطه وقايع الايام )) شهر صيام ص 66.
227- (( عن سعيد بن ختيم ، قال حدثنى ابوقرة قال : خرجت مع زيد بن على ليلا الى الجبان ، و هو مرخى اليدين لاشى ء معه ، فقال لى : يا اباقرة اجائع انت قلت : نعم ، فناولنى كمثراة ملاء الكف ما ادرى اريحها اطيب ام طعمها، ثم قال لى : يا اباقرة اتدرى اين نحن ؟ نحن فى روضة من رياض الجنة ، نحن عند قبر اميرالمؤ منين على ، ثم قال لى :
يا اباقرة ، والذى يعلم ما تحت وريد زيد بن على ، ان زيد بن على لم يهتك اللّه محرما منذ عرف يمينه عن شماله ، يا اباقرة ، من اطاع اللّه اطاعه ما خلق . ))
228- (( مقاتل الطالبيين ، )) ص 128.
229- (( طبقات المعتزله ، )) مرتضى ره ص 26.
230- طبقات ابن سعد ج 5 ص 152، و سيره عمر بن عبدالعزيز، – ابن عبدالحكيم – ص 32.
231- تاريخ طبرى ج 5 ص 121.
232- (( مروج الذهب )) مسعودى ج 3 ص 187.
233- (( مقاتل الطالبيين )) ص 134.
234- ثورة زيد بن على ص 101.
235- طبقات ابن سعد ج 5 ص 95.
236- كامل ابن اثير، ج 4 ص 31.
237- كامل ابن اثير، ج 4 ص 220.
238- (( الاخبار الطوال ، )) ص 346.
239- (( البيان و التبيين – )) جاحظ ج 1 ص 310.
240- (( البيان و المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب )) ج 1 ص 49.
241- تاريخ يعقوبى ج 2 چاپ بيروت . ص 316.
242- رصافه شام ، شهريست واقع در كشور سوريه و قريب به فرات ، اين شهر در سال 434 به بعد ميلادى مقر حكومت اساقفه مسيحى بود از جمله (يوحناى اسكاكى ) و كنيسه مشهورى در آن باقى است و قبور قديسان بزرگ مسيحى در آنجا معروف است . اين شهر در قرن ششم ميلادى به دستور (بوسطينيانس ) امپراطور مسيحى آباد و معمور گرديد، در اين شهر دير مشهورى است از بناء قديمه و پس از دفن هشام خليفه اموى در آنجا به رصافه هشام ، معروف گشت . (( المنجد: لغت (الرصافه ) ))
243- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ص 328.
244- (( و ان هشاما كان صاحب شراب . )) اغانى ج 6 ص 100 و (( عقدالفريد )) ج 6 ص 450 و ثورة زيد ص 78.
245- (( حيث جعل له يوما من ايام الاسبوع خاصا لشرابه التاج فى اخلاق الملوك )) ص ‍ 152 تاءليف جاحظ.
246- (( كان هشام من احزم بنى اميه و ارجلهم ، و كان بخيلا حسودا فظا شديد القسوه ، بعيد الرحمة ، طويل اللسان ، )) تاريخ يعقوبى ج 2 ص 328.
247- (( كان من احزم بنى اميه . المعارف )) ص 365.
248- تاريخ طبرى ج 8، ص 285. (( انه رجل محشو عقلا. ))
249- (( مروج الذهب ، )) ج 3 ص 123.
250- تاريخ طبرى ، ج 8، ص 285.
251- (( الاغانى ، )) ج 6 ص 99 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 327.
252- (( الاشتقاق )) تاءليف ابن دريد ص 82.
253- (( الاشتقاق )) تاءليف ابن دريد ص 82.
254- (( مقتل اخطب خوارزم ، وقايع الايام )) مرحوم خيابانى شهر صيام ص 72.
255- (( شمخ بانفه ان يجلس بين يدى عدوه مجلس ذليل و ان يحط من قدره الرفيع الجليل .
((نكت البيان مرحوم سيد عليخان به نقل از وقايع الايام )) شهر صيام ، ص 66)).
256- احول به معناى لوچ است و هشام چنين بود.
257- تهذيب ابن عساكر ج 6 ص 22. و (( البيان المغرب )) ج 1 ص 50 و (( فجر الاندلس ‍ )) ص 162 تاءليف : حسين مؤ نس .
258- طبقات ابن سعد ج 5 ص 325، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 125 – چاپ بيروت .
259- (( منتخب التواريخ )) ص 423 و تاريخ يعقوبى ، ج 2 ص 328.
260- (( منتخب التواريخ )) ص 423 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 328.
261- مصباح كفعمى .
262- (( منتخب التواريخ )) ص 422 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 328.
263- (( منتخب التواريخ )) ص 422 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 328.
264- كامل ابن اثير ج 5 ص 106.
265- (( تاريخ الادب العربى ، ج 1 ص 241.
266- (( منتخب التواريخ )) ص 324 به بعد و (( تتمة المنتهى )) ص 83. و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 328.
267- (( جامع الرواة )) اردبيلى ج 1 ص 381 حرف (س بعده لام )
268- بنابراين نقل اگر او از تابعين باشد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را درك نكرده است .
269- رجال كشى و (( جامع الرواة حرف س ج 1 ص 381.
270- خون حسين را دريابيد.
271- اقتباس از (( منتخب التواريخ )) ص 350 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 257.
272- تاريخ طبرى .
273- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 258.
274- (( الغدير )) ج 2 ص 343.
275- (( الغدير )) ج 2 ص 343.
276- (( الغدير )) ج 2 ص 345 چاپ بيروت .
277- مدرك فوق .
278- (( منتخب التواريخ )) ص 353.
279- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 258.
280- (( منتخب التواريخ )) ص 353.
281- امالى صدوق ص 335، (( بحارالانوار )) ج 46 ص 170. (( تنقيح المقال )) مامقانى حرف (ز)
282- (( الفرق بين الفرق – )) بغدادى ص 25، و (( اعلام الورى )) – طبرسى ص ‍ 257.
283- مدرك فوق : اشاره به جنايات يزيد بن معاويه است و عمال اوست كه بعد از شهادت حسين ، مرتكب شدند و به مدينه حمله ور شدند جمعى را قتل عام كردند، و براى دستگيرى عبداللّه زبير خانه خدا را آتش زدند و سنگباران كردند.
284- ارشاد مفيد ص 251.
285- (( مرآة العقول )) ج 1 ص 261.
286- (( مقاتل الطالبيين )) ص 129.
287- تاريخ ابن اثير ج 4 ص 9.
288- تاريخ طبرى ج 4 ص … و (( مقتل الحسين )) خوارزمى ج 1 ص 334 – 335.
289- (( المقدمه – )) ابن خلدون ص 282.
290- تاريخ طبرى و (( العبر – )) ابن خلدون ج 2 ص 206.
291- (( فقام على ان يجلى ظلمة الظلم بنور حسامه او يفوز كاءس الشهادة باحتساب حمامه – نكت البيان )) مرحوم سيد على خان .
292- ارشاد مفيد ص 251.
293- (( مراة العقول )) مجلسى ، ج 1، ص 261.
294- (( وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ، ص 91.
295- (( الخرائج و الجرائج ، )) ص 327.
296- سوره حديد، آيه 25.
297- سوره احزاب ، آيه 6.
298- براى توضيح اين مطلب خوانندگان عزيز مى توانند به كتاب نفيس (( الغدير )) تاءليف علامه بزرگ امينى مراجعه فرمايند.
299- (( بحارالانوار، )) ج 46، چاپ جديد شرح حال امام چهارم .
300- براى شرح عظمت و جلالت مختار (ره ) به كتاب نفيس (( الغدير )) ج 2، ص … مراجعه فرمائيد.

301- (( بحارالانوار )) چاپ جديد ج 46 ص 172 و (( مستطرفات السرائر. ))
302- (( بحارالانوار )) ج 47 چاپ جديد حالات امام صادق (عليه السلام ).
303- (( رياض السالكين )) در شرح صحيفه سجاديه سيد على خان شيرازى اوائل كتاب .
304- قواعد شهيد – باب امر به معروف و نهى از منكر.
305- (( تنقيح المقال مامقانى ، )) ج 1 ص 469 حرف (زى ).
306- سليمان بن خالد، يكى از شاگردان برجسته امام صادق است كه در جنگ زيد را يارى داد.
307- شرح استبصار.
308- (( معجم رجال الحديث )) ج 7 ص 358 چاپ نجف .
309- (( بحارالانوار )) ج 46 ص 198 نقل از (( كفاية الاثر )) ص 377 و (( تنقيح المقال )) ج 1 ص 649 حرف (ز).
310- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2 ص 306 خطبه 39 و (( سفينة البحار )) ج 1 ماده (زى ) (ما تمام اين خطبه را در فصل پيشگوئيها نقل نموديم ).
311- (( وقايع الايام )) شهر صيام ص 64.
312- (( عيون اخبار الرضا )) شيخ صدوق – (( سفينة البحار )) ج 1 حرف (ز) و (( تنقيح المقال )) ج 1 ص 446 و (( الغدير )) ج 3 ص 71.
313- رجال كشى ص 184 – (( الغدير )) ج 3 ص 70 چاپ بيروت .
314- اصول كافى باب (( الحجه – الغدير )) ج 3 ص 70.
315- (( عيون اخبار الرضا )) قسم شرح حال زيد و (( الغدير )) ج 3 ص 71.
316- (( مراءة العقول )) مجلسى ج 1 ص 261.
317- ارشاد مفيد ص 251.
318- (( تنقيح المقال )) مامقانى چاپ قديم ج 1 ص 469 حرف (زى ).
319- (( تنقيح المقال )) ج 1 حرف (ز) ص 468 چاپ قديم .
320- (( نكت البيان ، )) مرحوم سيد عليخان ، (( وقايع الايام )) خيابانى شهر صيام ص 44.
321- (( مقتل الحسين ، )) خوارزمى ج 1 ص 334.
322- تاريخ طبرى ج 5 ص 472 چاپ قديم .
323- (( بحارالانوار )) ج 46 طبع جديد ص 206 نقل از: تفسير فرات بن ابراهيم چاپ نجف ص 42.
324- قرآن كريم سوره انعام آيه 124.
325- قرآن كريم سوره فصلت آيه 33.
326- قرآن كريم سوره فصلت آيه 33. (( بحارالانوار )) ج 46 ص 206.
327- ثورة زيد ص 46.
328- سعد بن ابراهيم از فرزندان عبدالرحمن بن عوف است كه در سال 125 ه‍ ق درگذشت .
329- تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 6 ص 22.
330- اين اشعار، از عمرو بن مراقه همدانى است چنانكه در امالى القالى ج 2 ص 122 نقل شده است . و اغانى 21 ص 113 – 114.
331- اين اشعار با تغيير مختصرى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد چاپ جديد ج 3 ص 245 شعر اول منسوب به عمرو بن براقه همدانى آمده است و شعر دوم و سوم از مالك بن حريم همدانى است ص 251.
332- (( مقاتل الطالبيين )) ص 132.
333- ثورة زيد بن على – ناجى حسن ص 47.
334- در بعضى از نقل ها، اين جمله نيز به چشم مى خورد: كه زيد فرمود: هشام (( (ان الامهات لايقعدن بالرجال عن الغايات ) )) مادران مانع ترقى فرزندان نيستند. (( اعلام الورى )) ص ‍ 257.
335- ارشاد مفيد ص 252: (البته اين جملات به مضامين ديگر نيز نقل شده است .)
(( مجالس المؤ منين ، )) ج 2 ص 254 – (( اعلام الورى )) ص 257 – (( كشف الغمه )) ج 2 ص 326 – (( وقايع الايام )) شهر صيام خيابانى ص 90 – (( منتهى الامال )) ج 2 ص 35 – تاريخ يعقوبى ج 2 ص 325.
336- نقل از (( وقايع الايام )) ص 91.
337- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3 ص 286 چاپ جديد.
338- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 326 و (( مروج الذهب )) مسعودى ج 3 ص 218 و كامل ابن اثير ج 5 ص 931.
339- تهذيب – ابن عساكر ج 6 ص 23.
340- بقره يعنى گاو.
341- (( اعلام الورى ، )) ص 257 – (( رياض الاحزان )) قزوينى ص 183 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 ص 286 چاپ جديد.
342- (( الحدائق الوردية فى مناقب ائمة الزيدية ، )) ج 1 ص 147.
343- (( الحدائق الوردية ج 1 ص 147.
344- ثورة زيد بن على ص 49.
345- (( دلائل الامامة – )) طبرى ص 42، و اصول كافى كلينى ، ج 7 ص 48.
346- (( معجم البلدان – )) ياقوت ج 4 ص 712.
347- شرح نهج البلاغه ج 3 ص 287 چاپ جديد.
348- تاريخ طبرى ج 5 ص 485 چاپ قديم .
349- تاريخ طبرى ج 5 ص 485 چاپ مصر و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 ص 284 چاپ جديد.
350- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 325.
351- تاريخ طبرى ج 5 ص 482 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 99 – نقل از (( مقاتل الطالبيين )) ص 133.
352- قادسيه منزلگاه بين راه عراق و حجاز بود كه مسافران از كوفه به قصد حجاز و از آنجا به كوفه از قادسيه مى گذشتند. (( المسالك و الممالك )) ص 125.
353- تاريخ طبرى ج 5 ص 487، و (( مقاتل الطالبيين )) ص 135 – (( وقايع الايام )) خيابانى ص 96.
354- تاريخ طبرى ، ج 8، ص 488. تاريخ ابن اثير ج 5 ص 93. (( مقاتل الطالبيين )) ص ‍ 135.
355- اصول كافى ج 1 كتاب حجت حديث 16.
356- تاريخ ابن اثير ج 5 ص 93 و تاريخ طبرى ج 5 ص 489 چاپ قديم .
357- تاريخ ابن اثير ج 5 ص 92، تاريخ طبرى ج 5 ص 490 – (( مقاتل الطالبيين )) ص ‍ 135.
358- تاريخ ابن اثير ج 5 ص 435 – (( مقاتل الطالبيين )) ص 135.
359- تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 235 – (( مقاتل الطالبيين ، )) ص 135.
360- (( فقد ثار زيد بن على على الدولة الاموية على النحو الذى ثار عليه من قبل جده الحسين – الروض النضير )) ج 1 ص 50، تاريخ طبرى ج 6 ص 200.
361- تاريخ طبرى ، ج 5 ص 489 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 69.
362- تاريخ ابن اثير ج 5 ص 233 (با مختصر تغييرى در بعضى از كلمات ) و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 چاپ جديد ص 287.
363- (( وقايع الايام )) شهر صيام – خيابانى ص 95 به نقل از نامه دانشوران .
364- (( انساب الاشراف )) بلاذرى ج 3 ص 201.
365- سوره توبه ، آيه 111.
366- حيره شهركى زيبا در نزديكى كوفه واقع بين راه كوفه – نجف بود، خالد بن وليد، آن را صلحا فتح نمود (( (المنجد) )) (حيره ).
367- تاريخ طبرى ج 5 ص 491.
368- تاريخ طبرى ج 5 ص 492.
369- مدرك فوق .
370- تاريخ ابن اثير ج 5 ص 92 – 93.
371- (( مقاتل الطالبيين )) ص 135.
372- تاريخ طبرى ج 5 ص 491.
373- تاريخ طبرى ج 5 ص 491 چاپ قاهره .
374- (( مقاتل الطالبيين )) ص 135.
375- رقه يكى از شهرهاى آباد در سواحل فرات بوده .
376- (( مقاتل الطالبيين )) ص 145.
377- مدرك فوق .
378- (( مقاتل الطالبيين )) ص 147.
379- (( مقاتل الطالبيين )) ص 147.
380- اعمش يكى از شخصيتهاى برجسته كوفه بود و او مردى عالم و فاضل و ثقه و شيعه بود و برادران اهل سنت هم به او با ديده احترام مى نگرند و او به علامة الاسلام معروف بود، شرح حال بيشتر وى به كتاب (( الكنى و الالقاب )) ج 2 ص 47 كلمه (1 – ع ) مراجعه فرمائيد.
381- (( مقاتل الطالبيين )) ص 147.
382- (( الحدائق الوردية )) ج 1 ص 152.
383- (( مقاتل الطالبيين )) ص 144.
384- (( الحدائق الورديه )) ج 1 ص 152.
385- (( جامع الرواة )) اردبيلى ج 1 (( باب العين بعده الباء )) ص 491.
386- (( المراجعات – )) سيد شرف الدين ص 91، شرح حال مفصلى دارد.
387- (( المراجعات – )) سيد شرف الدين (( باب السين بعده اللام )) ص 383.
388- (( المراجعات – )) سيد شرف الدين (( باب السين بعده اللام )) ص 377.
389- (( المراجعات )) ص 123.
390- (( جامع الرواة )) ج 2 (( باب الميم بعده النون )) ص 268.
391- (( مقاتل الطالبيين )) ص 145.
392- (( المعارف )) ص 209.
393- طبقات ج 6 ص 235.
394- (( الحدائق الوردية )) ج 1 ص 152.
395- (( جامع الرواة )) ج 2 ص 228.
396- (( مقاتل الطالبيين )) ص 145.
397- (( جامع الرواة – )) اردبيلى ج 2 ص 340.
398- (( تهذيب التهذيب )) ج 11 ص 329.
399- (( مقاتل الطالبيين )) ص 148.
400- خلاصه علامه و رجال كشى (كلمه قيس ) و (( جامع الرواة )) ج 2 ص 24 و (( حدائق الوردية )) ج 1 ص 152.
401- (( مقاتل الطالبيين )) ص 148.
402- (( مقاتل الطالبيين ص 146.
403- خلاصه علامه .
404- (( جامع الرواة )) ج 2 ص 306.
405- (( المراجعات )) ص 126.
406- (( المراجعات )) ص 126.
407- (( المراجعات )) ص 126.
408- (( الغدير )) ج 3 ص 94.
409- خلاصه علامه و (( جامع الرواة )) اردبيلى ج 2 ص 1.
410- (( مقاتل الطالبيين )) ص 148.
411- خلاصه علامه و (( جامع الرواة )) اردبيلى ج 2 ص 1.
412- ترجمه جلد 13 (( بحارالانوار )) ص 237.
413- (( ميزان الاعتدال فى نقد الرجال )) ج …. ص 354.
414- (( مقاتل الطالبيين )) ص 146.
415- (( المرجعات )) ص 85.
416- طبقات ابن سعد، ج 7 ص 319.
417- (( مقاتل الطالبيين )) ص 146.
418- (( تهذيب التهذيب ، )) (كلمه ابوهاشم ).
419- (( المراجعات – )) سيد شرف الدين ص 126، (( تهذيب التهذيب )) ج 11 ص ‍ 16 – 17.
420- (( مقاتل الطالبيين )) ص 146.
421- (( مقاتل الطالبيين )) ص 146، ابن عساكر مى گويد سلمه از زيد جدا شد و به يمامه رفت (تهذيب ج 6 ص 24.)
422- (( وقايع الايام )) شهر صيام مرحوم خيابانى ج … ص 97.
423- (( مقاتل الطالبيين )) ص 147.
424- (( مقاتل الطالبيين ص 147.
425- (( مقاتل الطالبيين ، )) ص 147، و (( تهذيب التهذيب )) عسقلانى ، ج 12، ص ‍ 261 – 262.
426- (( الحدائق الورديه )) ج 1 ص 152.
427- (( الحدائق الورديه )) ج 1 ص 152.
428- نام او نعمان بن ثابت معروف به (فقيه عراق ) (م 150 ه‍ ق ) تاريخ بغداد، ج 13، ص 323.
429- (( مناقب الامام الاعظم ابى حنيفه – )) ابن بزار كردى ج 1 ص 255 و (( الحدائق الوردية )) ج 1 ص 152.
430- (( مقاتل الطالبيين )) ص 147 – و (( سر السلسلة العلوية )) ص 58.
431- محمّد بن جعفر فرزند امام صادق (عليه السلام ) است او در زمان حكومت هارون ادعاى خلافت كرد، مردم مدينه با او بيعت كردند، او مردى فاضل و محترم در خاندانش بود، او از شاگردان برجسته پدرش امام صادق (عليه السلام ) بود و شاگردانش درس او را مى نوشتند، مردى عابد و پارسا بود و اكثر روزهاى سال يك روز در ميان روزه مى گرفت ، زيديه براى وى احترام خاصى قائل است او در زمان حكومت ماءمون درگذشت ، شرح حال مفصل وى در تاريخ بغداد، ج 2 ص 113 و طبرى ج 10 ص 233 و (( مقاتل الطالبيين )) ص 532.
432- تولد او سال 118 ق و وفات او سال 181 بود.
433- (( مقاتل الطالبيين )) ص 146.
434- (( الحور العين )) ص 186.
435- (( مجالس المؤ منين )) ج 2 ص 255.
436- طبرى ج 8 ص 272.
437- تاريخ طبرى ، ج 8 ص 265.
438- (( مقاتل الطالبيين )) ص 135 – تاريخ طبرى ج 8 ص 271. و تاريخ ابن اثير ج 5 ص ‍ 96.
439- تاريخ طبرى ص 271 تا 277 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 97 به بعد و (( مقاتل الطالبيين )) ص 135.
440- تاريخ طبرى ج 8.
441- نامه دانشوران حالات زيد بن على و (( وقايع الايام )) شهر صيام ص 96.
442- تاريخ طبرى ج 5.
443- تاريخ طبرى ج 5 ص 495 و كامل ابن اثير ج 5 ص 96.
444- تاريخ طبرى ج 5 ص 295. (( مقاتل الطالبيين )) ص 144.
445- (( مقاتل الطالبيين ص 136 و تاريخ طبرى ج 5 ص 494 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 96.

446- مى توان به عنوان خطبه 27 (جهاد) ص 75 نهج البلاغه (ترجمه و شرح فيض الاسلام ) و خطبه 29 ص 94 و خطبه 68 ص 154 و خطبه 70 ص 157 و خطبه 118 ص 359 و خطبه 120 ص ‍ 363 و خطبات بسيارى از نهج البلاغه را شاهد آورد.
447- نهج البلاغه نامه دوم .
448- تاريخ طبرى ج 5 ص 485 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 96.
449- تاريخ طبرى ج 5 ص 485 و تاريخ ابن اثير ج 5 ص 96.
450- (( انساب الاشراف )) ج 3 ص 202.
451- تاريخ طبرى ، ج 5 ص 486 و (( مقاتل الطالبيين )) ص 136.
452- مدرك قبل .
453- (( مقاتل الطالبيين )) ص 137.
454- (( مقاتل الطالبيين )) ص 137.
455- (( مقاتل الطالبيين )) چاپ نجف سنه 1353 ه‍ ق ص 100.

 

شخصیت و قیام زید بن علی (ع)//سید ابوفاضل رضوی اردکانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=