شعرا-ششعرای قرن هفتم

زندگینامه ذوالفقار شیروانی (متوفی۶۷۹ ه ق )

سیدی است فاضل و کامل و معاصر حکیم خاقانی شروانی و فلکی شروانی و جمال الدین اصفهانی ظهورش در زمان دولت خوارزمشاهیان و نام نامیش سیدقوام الدین حسین بن صدرالدین علی بوده و مداحی یوسف شاه لر که از جانب اباقاخان در خوزستان و غیره حکومت داشته میکرده است.

در قواعد صنایع و بدایع شعری استاد و مخترع بوده و شعرائی که بعد از او آمده اند مانند اهلی و سلمان ازو تتبع کرده اند وفاتش در سنهء (۶۷۹ ه ق )و قبرش در سرخاب

و از قصاید آن جناب است:

ای ز رای روشنت یکجزو تدبیر صواب // ای ز مهر خاطرت یکذرّه نور آفتاب

گر جهان را از دم لطف تو آید نوبهار// ور فلک را از کف راد تو باشد فتح باب

آفتاب آرد بجای غنچه ٔ گلبن چمن // مشتری بارد بجای قطره ٔ باران سحاب

اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب // واندر آن کشور که تهدید ترا باشدعتاب

کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز سفید// مار بیدندان و بی چنگال باشد شیرغاب

در خیال هر که صورت بست نقش کین تو// دیده ٔ بختش نه بیند روی بیداری بخواب
در مدح قوام الملک وزیر گوید:
زهی نهادشریعت خلاصه ٔ ایجاد// ز بندگی ّ تو گیرد سعادت استسعاد

نهفته روی جلالت ز دیده ٔ اوهام // گذشته پیک نوالت ز منزل اعداد

بود سپهر شرف را معالیت اجرام // بود بروج هنر را کفایتت اوتاد

نه روزگاری و باشی مسلّم از حدثان // نه کردگاری و باشی منزّه از اضداد

قوام ملکی و ملک از قوام تدبیرت // بزیب روضه ٔ فردوس گشت ذات عماد

ولیت را مزه در کام چشمه ٔ حیوان // عدوت را مژه در چشم نشتر فصاد

ز اهتمام (؟) جنابت ستون هفت اقلیم // ز چار طاق جلالت بنای سبع شداد

بود ز مسترقات صریر خامه ٔ تو// دقیقها که زبان خرد کند ایراد

بروز عدل تو در رخنه ٔ کتان مهتاب // رفوگر است خلاف طبیعت معتاد

صفای مدح تو در طبع روح بخش منست // بسان نور کرامات در دل زهّاد

ازین قصیده خورد خجلت آنکه میگوید// مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
در مدح یوسف شاه لُر گفته :
طُرّه خوشرنگ آن خورشیدروی مه جبین // در فضای نیمروز آورده مشگ از ملک چین

جان مشتاقان اگر خواهد مقامی دلپذیر// جز سواد زلف او جائی نباشد دلنشین

خواندمش آئینه ٔ جان و مرا ننمود روی // این روا کی داشتی گر دل نکردی آهنین

نکهت گیسوی عنبربیز مشگ افشان اوست // شمه ای از خاکپای شهریار راستین

خسرو اسلام یوسف شاه جمشید زمان // آنکه پیش آستانش آسمان بوسد زمین

رایتش را شهریار اختران در اهتمام // خاتمش را گنبد فیروزگون زیر نگین

اندر آن میدان که راند فوج دشمن چون رمه // تیغ او از گلّه بدخواه خواهد سر گزین

هست داغ امتثال امر آن والاجناب // اختران را بر جباه و آسمان را بر سرین

از حوادث دهر را اقبال او سدّ سدید// وز نوایب ملک را تدبیر او حصن حصین

تا نتابد بال پشه قوت پیل سترگ // تا نتابد دست روبه پنجه ٔ شیر عرین

همچو پشّه حاسدان را پایمال پیل یاب // همچو روبه دشمنان را زیر دست شیر بین
در مدح خواجه عزّالدین فرماید:
چو در قلب شتا خم شد کمان رستم بهمن // شمر شد آهنین خفتان و آمد آب روئین تن

دهد زینت کنون لاله بلؤلؤ دوحه را ساعد// کند زیور کنون شبنم ز گوهر شاخ را گردن

جهان از چادر سیماب بافد دشت را مفرش // هوا از خرده ٔ کافور سازد کوه را خرمن

اگر دست تو این (؟) بودی ز بیم صولت سرما// وگر مقدور آن گشتی ز سهم سطوت بهمن

نعایم وار ماهی را از اخگر آمدی طعمه // سمندروار مرغابی ز آتش ساختی مسکن

نباشد ممتنع در آرزوی صحبت آتش // که سوزد طلق چون گوگرد وسازد آب با روغن

عجب نبود درین هنگام کاب گونه ٔ ناری // به بندد در مسام لعل چون خون دل روین

نیفتد بر سر حرّاقه الاّ خردهای یخ // اگر در تاب خورشید آزمائی سنگ با آهن

گر آرد بر عدم یکروز ناگه تاختن صرصر// ز خوفش اهل جنّت را بدوزخ در شود مأمن

ز تاب صاعقه بر کوه سنگ صلب را بینی // چنان کز هیبت مخدوم باشد خاطر دشمن

جهان فضل عزّالدین که از شوق ثنای او// براندازد عطارد جیب و بدرد لوح پیراهن

ضمیر مرد معنی دان ز فیض دست در بارش // چو ابر از گوهر ژاله بلؤلؤ گردد آبستن

کمینه بنده ٔ درگاه عالی ذوالفقار آمد// که یابی در ازای طبع او مربرق را کودن

ازین نیلوفری طارم سرافکنده ست چون نرگس // اگرچه در ثنایت ده زبان افتاده چون سوسن

ثناخوانی چنین را هیچ و گردون را لباس اطلس // هواداری چنین عریان و گیتی در خز ادکن
و له ایضاً:
باز چون رخسار خوبان گشت طرف بوستان // باز چون گیسوی دلبر شد هوا عنبرفشان

لاله ٔ نورسته را در دست باشد جام جم // نرگس آزاده را بر سر بود تاج کیان

گر کند اندر فضای باغ یکدم بال باز//  لاله گون گردد هما را مغز اندر استخوان

گر ز ابر دست رادت بحر را باشد اثر // ور ز تاب مهر رویت کوه را باشد نشان

گوهر شب تاب گردد ماه در جوف صدف // لعل رمّانی شود خورشید در اجزای کان

رفعتت عاشر سپهر و رأفتت تاسع بهشت // صولتت ثامن جحیم و حشمتت ثالث جهان

 

و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: ذوالفقار شیروانی یکی از مشاهیر شعرای ایران معاصر سلطان محمد خوارزمشاه است و وی تاریخ حیات سلطان محمد را در منظومه ای آورده است

و از اوست:

گل صدبرگ دلبروار چون در بوستان آمد// بهار و باغ در گلزار چون بیدل خزان آمد

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=