غیبت شاءنیه و حضور شئونیه امام زمان علیه السلام
چـنانکه از سیر و حکایات و قصص گذشته ظاهر و هویدا مى شود نتیجه مقصود در این مقام و ایـنـکـه حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام حـاضـر در مـیـان عـبـاد و نـاظـر بـر حـال رعـایا و قادر بر کشف بلایا و عالم بر اسرار و خفایا به جهت غیبت و ستر از مردم از مـنـصـب خـلافـتـش عـزل نـشـده و از لوازم و آداب ریـاسـت الهـیه خود دست نکشیده و از قدرت ربـانـیـه خـویـش عـجـز بـه هـم نـرسـانـیـده و اگـر خـواهـد حـل مـشـکلات که اندر دل افتاده کند بى آنکه از راه دیده و کوشش چیزى به آنجا رساند و اگـر خـواسـت دلش را بـه آن کـتـاب یـا عـالمـى کـه دواى دردش در آن و نـزد آن اسـت مـایـل و شـایـق کـند گاهى دعایش تعلیم کند و گاهى در خواب دواى مرضش به او آموزد و ایـنـکـه دیـده و شـنـیـده شده که با صدق ولاء و اقرار به امامت چه بسیار شده که ارباب اضـطـرار و حـاجـت در مـقام عجز و لابه و شکایت برآمدند و اثر اجابت و کشف بلیت ندیدند عـلاوه بـر دارا بـودن ایـن مـضطر موانع دعا و قبول را غالبا یا از جهت اشتباه در اضطرار اسـت کـه خـود را مـضـطـر مـى دانـد و نـیـسـت و گم گشته و متحیر مى داند و راهش را به آن نمایانده اند مثل جاهل به احکام عملیه که به عالمش ارجاع فرمود؛ چنانچه در توقیع مبارک اسـت کـه در جـواب مـسـایل اسحاق بن یعقوب مرقوم فرمود که : ( و اما حوادثى که به شـما روى دهد پس مراجعه کنید در آنها به راویان احادیث ما به درستى ایشان حجت من هستند بر شماها و من حجت خدایم بر ایشان ) .
پـس مـادامـى کـه جـاهـل دسـتش به عالم برسد هرچند به مهاجرت و مسافرت باشد یا به کـتـاب او در احـکـام او مـضـطـر نـبـاشـد و هـمـچـنـیـن عـالمـى کـه حـل مـشـکل و دفع شبهه و تحیر خود را تواند از ظواهر و نصوص کتاب و سنت و اجماع کند عـاجـز و درمـانـده نـباشد و آنانکه اسباب زندگى و معاش خویش را از حدود الهیه و موازین شـرعـیـه بـیـرون بـردنـد و بـر آن مقدار ممدوح در شرع اقتصار و قناعت ننمودند به جهت نـداشـتـن بـعـضى از آنچه قوام تعیش معلق نیست بر آن مضطر نباشد و هکذا از مواردى که آدمـى خـویـشـتـن را عـاجز و مضطر بیند و پس از تاءمل صادقانه خلاف آن ظاهر مى شود. و اگـر در اضـطـرار صـادق بـاشـد شـایـد صـلاح او یـا صـلاح نـظـام کـل در اجـابـت او نـبـاشـد هـرچـه هـر مضطرى صادق باشد شاید صلاح او یا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد هرچه هر مضطرى را وعده اجابت نداند، بلى اجابت مضطر را جز خداى تعالى یا خلفایش نکند نه آنکه هر مضطر را اجابت کنند و در ایام حضور و ظهور در مدینه و مکه و کوفه و غیر آن از همه اصناف مضطرین و عاجزین از موالیان و محبین غالبا بودند و بـسیار بود که سؤ ال مى کردند و اجابت نمى شد چنان نبود که هر عاجز در هر زمان هر چـه خـواسـت بـه او دهـنـد و او رفـع اضـطـرارش نـمـایـنـد؛ چـه ایـن مـورث اخـلال نـظـام و بـرداشـتـن اجرها و ثوابهاى عظیمه و جزیله اصحاب بلا و مصائب است که بـعـد از مـشـاهـده آن در روز جـزا آرزو کـنـنـد کـه کاش گوشت بدنهاى ایشان را در دنیا با مـقراض بریده بودند و خداى تعالى با آن قدرت کامله و غناى مطلق و علم محیط به ذرات و جزئیات موجودات با بندگان خود چنین نکرده .
فصل هفتم : در بیان بعضى از علامات ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السلام
و مـا در ایـن فـصـل اکـتـفـا مـى کـنـیـم بـه مـختصرى از آنچه نگاشته سید سند فقیه محدث جـلیـل القـدر مـرحـوم آقـا سـید اسماعیل عقیلى نورى ـ نور اللّه مرقده ـ در کتاب ( کفایه الموحدین ) و آن علامات بر دو قسم است : علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه ؛ اما علامات حتمیه به نحو اجمال از این قرار است و مقصود ترتیب ذکرى است :
اول ـ خـروج دجـال اسـت ، و آن مـلعـون ادعـاى الوهـیـت نماید و به وجود نحس او خونریزى و فـتـنـه در عـالم واقـع خواهد شد و از اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسوح است و چـشـم چـپ او در مـیان پیشانى او واقع شده و مانند ستاره مى درخشد و پارچه خونى در میان چـشـم او واقـع اسـت و بـسـیـار بـزرگ و تـنـومـنـد و شکل عجیب و هیئت غریب و بسیار ماهر در سحر است و در پیش او کوهى سیاه است که به نظر مـردم مى آورد که کوه نان است و در پشت سر او کوه سفیدى است که از سحر به نظر مردم مى آورد که آبهاى صاف جارى است و فریاد مى کند اَوْلِیائى اَنَا رَبُّکُمُ الا عْلى و شیاطین و مـرده ایـشـان از ظـالمـیـن و مـنـافـقـین و سحره و کهنه و کفره و اولاد زنا بر سر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و به جمیع نغمات و آلات لهو و لعب و تغنى از عود و مـزمـارودف و انـواع سـازهـا و بـربـطـهـا مـشـغـول مـى شـونـد کـه قـلوب تـابـعین او را مـشـغـول بـه آن نـغـمـات و الحـان مـى نـمـایـنـد و در انـظـار ضـعـفـاء العـقول از زنان و مردان چنان جلوه درآورند که همه ایشان را به رقص آورند و همه خلق از عقب سر او مى روند که آن نغمات و الحان و صداهاى دلربا را بشنوند گویا که خلق همه در سـکـر و مـسـتـى مـى بـاشـنـد و در روایـت ابـوامـامـه اسـت آنـکـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم فـرمـودنـد: هـر مـؤ مـنـى کـه دجـال را بـبـیـنـد آب دهن خود را بر روى او بیندازد و سوره مبارکه حمد را بخواند به جهت دفـع سـحـر آن مـلعـون که در او اثر نکند. چون آن ملعون ظاهر شود عالم را پر از فتنه و آشـوب نـمـایـد و مـیان او و لشکر قائم علیه السلام جنگ واقع شود بالاخره آن ملعون به دسـت مبارک حضرت حجت الهى علیه السلام یا به دست عیسى بن مریم علیه السلام کشته شود.
دوم ـ صـیحه و نداء آسمانى است که اخبار بسیارى دلالت دارد بر آنکه آن حتمیات است ، و در حـدیـث مـفـضـل بـن عـمـر رحـمـه اللّه از حـضرت صادق علیه السلام است که آن حضرت فـرمـود: حـضـرت قـائم علیه السلام در مکه داخل شود و در جانب خانه کعبه ظاهر گردد و چـون آفـتـاب بـلنـد شـود از پـیـش قـرص آفـتـاب مـنـادى نـدا کـنـد کـه هـمـه اهـل زمـیـن و آسـمـان بـشـنـونـد و مـى گـویـد: اى گـروه خـلایق ! آگاه باشید که این مهدى آل مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت . او را بـه نـام و کـنـیـه جـدش حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم یاد نماید و نسب مبارک او را به پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکرى بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحـسـین بن على بن ابى طالب علیهم السلام مى رساند و چنان نسب آن بزرگوار را به اسـمـاء کـرام آبـاء طـاهـرین او بیان کند که همه مردم از شرق تا غرب عالم بشنوند؛ پس بـگـوید که با او بیعت نمایید تا هدایت یابید و مخالفت حکم او ننمایید که گمراه خواهید شد. پس ملائکه و نقباى انس و نجباى جن گویند لبیک اى خواننده به سوى خدا، شنیدیم و اطـاعـت کـردیـم ، پس از آن خلائق چون آن ندا را بشنوند از شهرها و قریه ها و صحراها و دریـاهـا از مـشرق تا مغرب عالم روى به مکه معظمه آورند و به خدمت آن حضرت برسند و چون قریب به غروب آفتاب شود از طرف مغرب شیطان فریاد نماید که اى گروه مردمان ! پروردگار شما در وادى یابس وارد شده است و او عثمان بن عنبسه از فرزندان یزید بن مـعـاویه بن ابى سفیان است با او بیعت نمایید تا هدایت یابید و با او مخالفت ننمایید که گـمـراه شـویـد، پـس مـلائکـه و نـقـبـا و نـجباى جن و انس او را تکذیب نمایند و منافقان و اهل تشکیک و ضلال و گمراهان به آن ندا گمراه خواهند شد.
و نـیـز نـداى دیـگـر از آسـمـان ظـاهـر شـود کـه آن نـدا قبل از ظهور حجه اللّه علیه السلام است که آن هم در عداد علائم حتمیه است که البته باید واقـع شـود و آن نـداء در شـب بیست و سوم ماه رمضان است که همه ساکنین زمین از شرق تا غـرب عـالم آن ندا را خواهند شنید و آن منادى جبریئل است که به آواز بلند ندا کند که ( اَلْحـَقُّ مـَعَ عـَلِّىٍ وَ شـیـعَتِهِ ) . و شیطان نیز در وسط روز در میان زمین و آسمان ندا کند که همه کس بشنوند که ( اَلْحَقُّ مَعَ عُثْمانَ وَ شیعَتِهِ ) .
سوم ـ خروج سفیانى است از وادى یابس ، یعنى بیابان بى آب و علف که در مابین مکه و شام است و آن مردى است بد صورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق شم و اسم او عثمان بن عـنـبـسـه اسـت و از اولاد یـزیـد بن معاویه است و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرف مى شـود کـه دمـشـق و حـمـص و فـلسـطـین و اردن و قنسرین است ، پس از آن لشکر بسیار به اطـراف مـى فـرسـتـد و بـسـیـارى از لشـکـر او بـه سـمـت بـغـداد و کـوفـه خـواهـنـد آمد و قـتـل و غـارت و بـى حـیـایـى بـسـیـار در آن صـفحات مى نمایند و در کوفه و نجف اشرف قـتـل مـردان بـسـیـار واقع شود و بعد از آن یک حصه از لشکر خود را به جانب شام روانه نـمـایـد و یـک قـسـمـت از آن را بـه جـانـب مـدیـنـه مـطـهـره و چـون به مدینه رسند سه روز قـتـل عـام نـمایند و خرابى بسیار وارد آورند و بعد از آن به سمت مکه روانه شوند و لکن به مکه نرسند و اما آن حصه که به جانب شام روند و در بین راه لشکر حضرت حجه اللّه بـر آنها ظفر یابند و تمام آنها را هلاک نمایند و غنایم آنها را بالکلیه متصرف شوند. و فـتـنه آن ملعون در اطراف بلاد بسیار عظیم شود خصوصا بالنسبه به دوستان و شیعیان عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام حـتـى آنکه منادى او ندا کند که هر کس سر یک نفر از دوسـتـان عـلى بـن ابى طالب علیه السلام را بیاورد هزار درهم بگیرد، پس مردم به جهت مـال دنـیـا از حـال یـکـدیگر خبر دهند و همسایه از همسایه خبر دهد که او از دوستان على بن ابى طالب علیه السلام است .
بالجمله : آن قسمت از لشکر که به جانب مکه روند چون به زمین بیداء رسند که مابین مکه و مدینه است حق تعالى ملکى را مى فرستد در آن زمین و فریاد مى کند اى زمین این ملاعینان را بـه خـود فرو بر، پس جمیع آن لشکر که به سیصد هزا مى رسند با اسبان و اسلحه بـه زمـیـن فـرو رونـد مـگـر دو نـفـر کـه بـا هـمدیگر برادرند از طایفه جهنیه که ملائکه صـورتـهـاى ایـشـان را بـر مـى گردانند و به یکى مى گویند که ( بشیر ) است برو به مکه و بشارت ده حضرت صاحب الا مر علیه السلام را به هلاکت لشکر سفیانى و دیـگـرى را کـه ( نـذیـر ) است مى گویند برو به شام و به سفیانى خبر ده و بـترسان او را، پس آن دو نفر به جانب مکه و شام روانه گردند. چون سفیانى این خبر را بشنود از شام به جاب کوفه حرکت کند و در آنجا خرابى بسیار وارد آورد و چون حضرت قـائم عـلیـه السلام به کوفه رسد آن ملعون فرار کند و به شام برگردد پس حضرت لشـکـر از عـقـب او فـرسـتـد و او را در صـخـره بـیـت المـقـدس بـه قتل آورند و سر نحس او را بریده و روح پلیدش را وارد جهنم گردانید.
چهارم ـ فرو رفتن لشکر سفیانى است در بیداء که ذکر شد.
پـنـجـم ـ قـتـل نـفـس زکـیـه اسـت ، و آن پـسـرى اسـت از آل محمّد علیهم السلام در مابین رکن و مقام .
شـشـم ـ خـروج سـیـد حـسنى است و آن جوان خوش صورتى است که از طرف دیلم و قزوین خـروج نـمـایـد و بـه آواز بـلنـد فـریـاد کـنـد کـه بـه فـریـاد رسـیـد آل مـحـمـّد را، کـه از شـمـا یارى مى طلبند. و این سید حسنى ظاهرا از اولاد حضرت امام حسن مـجـتـبـى عـلیـه السلام باشد و دعوى بر باطل ننماید و دعوت بر نفس خود نکند بلکه از شیعیان خلص ائمه اثنى عشر علیهم السلام و تابع دین حق باشد و دعوت نیابت و مهدویت نـخـواهد نمود لکن مطاع و بزرگ و رئیس خواهد بود و در گفتار و در کردار موافق است با شـریعت مطهره حضرت خاتم النبیین صلى اللّه علیه و آله و سلم و در زمان خروج او، کفر و ظلم عالم را فرو گرفته باشد و مردم از دست ظالمان و فاسقان در اذیت باشند و جمعى از مـؤ مـنـیـن نـیـز مـسـتـعـد بـاشـنـد از بـراى دفـع ظـلم ظـالمـیـن ، در آن حـال سـیـد حـسـنـى اسـتـغـاثـه نـمـایـد از بـراى نـصـرت دیـن آل مـحـمـّد علیهم السلام ، پس مردم را اعانت نمایند خصوصا گنجهاى طالقان که از طلا و نـقـره نـبـاشـد بـلکـه مـردان شـجـاع و قـویـدل و مـسـلح و مـکمل که بر اسبهاى اشهب سوار باشند و در اطراف او جمع گردند و جمعیت او زیاد شود و بـه نـحـو سـلطـان عـادل در مـیـان ایـشـان حـکـم و سـلوک نـمـایـد و کـم کـم بـر اهـل ظـلم و طـغیان غلبه نماید و از مکان و جاى خود تا کوفه زمین را از لوث وجود ظالمین و کـافـران پاک کند و چون با اصحاب خود وارد کوفه شود به او خبر مى دهند که حضرت حـجه اللّه مهدى آل محمّد علیهم السلام ظهور نموده است و از مدینه به کوفه تشریف آورده اسـت ، پـس سـیـد حـسـنـى بـا اصـحـاب خود خدمت آن حضرت مشرف مى شوند از آن حضرت مطالبه دلایل امامت و مواریث انبیاء مى نماید.
حضرت صادق علیه السلام مى فرماید: به خدا قسم که آن جوان آن حضرت را مى شناسد و مـى داند که او بر حق است و لکن مقصودش این است که حقیت او را بر مردم و اصحاب خود ظـاهـر نـمـاید. پس آن حضرت دلایل امامت و مواریث انبیاء از براى او ظاهر نماید. در آن وقت سید حسنى و اصحابش به آن حضرت بیعت خواهند نمود مگر قلیلى از اصحاب او که چهار هـزار نـفـر از زیـدیـه بـاشـنـد کـه مـصـحـف هـا و قـرآن در گـردن ایـشـان حـمـایـل اسـت و آنـچـه مـشـاهـده نـمـودنـد از دلایـل و مـعـجـزات آن را حـمـل بـر سحر نمایند و گویند که این سخنان بزرگى و اینها همه سحر است که به ما نـمـوده انـد. پـس حـضـرت حجت علیه السلام آنچه نصیحت و موعظه نماید ایشان را و آنچه اظـهـار اعـجـاز نـمـاید در ایشان اثر نخواهد نمود تا سه روز یشان را مهلت مى دهد و چون موعظه آن حضرت و آنچه حق است قبول ننمایند امر فرماید که گردنهاى ایشان را بزنند و حال ایشان بسیار شبیه است به حال خوارج نهروان که لشکر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در جنگ صفین بودند.
هفتم ـ ظاهر شدن کف دستى است که در آسمان طلوع نماید و در روایت دیگر صورت و سینه و کف دستى در نزد چشمه خورشید ظاهر شود.
هشتم ـ کسوف آفتاب است در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن .
نـهم ـ آیات و علاماتى است که در ماه رجب ظاهر مى شود، شیخ صدوق از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: ناچار است شیعیان را از فتنه عظیمى و آن وقـتـى اسـت کـه امـام ایـشان غائب باشد و اهل آسمان و زمین بر او بگریند، و چون ظهور او نـزدیـک شـود در مـاه رجـب سـه نـدا از آسـمـان بـه گـوش مـردم بـرسـد که همه خلق آن را بـشـنـونـد، نـداى اول ـ ( اَلا لَعْنَهُ اللّهِ عَلَى الظّالِمین ) . و آواز دوم ـ ازفت الا زفه ؛ یعنى نزدیک شد امرى که روز به روز و وقت به وقت مى رسد. صداى سوم ـ آنکه بدنى در پـیـش روى قـرص آفـتـاب ظـاهـر گـردد و نـدایـى رسـد که این است امیرالمؤ منین علیه السلام که به دنیا برگشته است براى هلاک کردن ستمکاران پس در آن وقت فرج مؤ منان برسد.
دهـم ـ اخـتـلاف بـنى عباس و انقراض دولت ایشان است که در اخبار به آن اعلام شده است و آنـکـه ایـشـان قـبـل از قـیـام حـضرت قائم علیه السلام مختلف و منقرض خواهند شد از سمت خراسان .
علامت هاى غیر حتمى
و اما علامات غیر حتمیه : پس آنها بسیار است بعضى ظاهر شده و بعضى هنوز واقع نشده و ما در اینجا به بعضى از آنها به نحو اجمال اشاره مى کنیم :
اول ـ خراب شدن دیوار مسجد کوفه است .
دوم ـ جارى شدن نهرى است از شط فرات در کوچه هاى کوفه .
سوم ـ آباد شدن شهر کوفه است بعد از خراب شدن آن .
چهارم ـ آب درآوردن دریاى نجف است .
پنجم ـ جارى شدن نهرى است از فرات به غرى که نجف اشرف باشد.
ششم ـ ظاهر شدن ستاره دنباله دار است در نزدیک ستاره جدى .
هفتم ـ ظاهر شدن قحطى شدید است قبل از ظهور آن حضرت .
هشتم ـ وقوع زلزله و طاعون شدید است در کثیرى از بلاد.
نهم ـ قتل بیوح است یعنى قتل بسیار که آرام نمى گیرد.
دهم ـ تحلیه مصاحف و زخرفه مساجد و تطویل منارات است .
یازدهم ـ خراب شدن مسجد براثا است .
دوازدهم ـ ظاهر شدن آتشى است در سمت مشرق زمین که تا سه روز یا هفت روز در میان زمین و آسمان افروخته مى شود که محل تعجب و خوف باشد.
سیزدهم ـ ظاهر شدن سرخى شدید است که در اطراف آسمان پهن مى شود که همه آسمان را مى گیرد.
چهاردهم ـ کثرت قتل و خونریزى است در کوفه از جهت رایات مختلفه .
پانزدهم ـ مسخ شدن طایفه اى است به صورت قرده و خنازیر.
شانزدهم ـ حرک کردن بیرقهاى سیاه است از خراسان .
هـفـدهـم ـ آمـدن بـاران شـدیـدى اسـت در مـاه جـمـادى الثـانـیـه و مـاه رجـب کـه مثل آن هرگز دیده نشده .
هـیـجـدهـم ـ مـطـلق العـنـان شـدن عـرب اسـت کـه به هر جا که خواهند بروند و هرچه خواهند بکنند.
نوزدهم ـ خروج سلاطین عجم است از شاءن و وقار.
بـیـسـتم ـ طلوع نمودن ستاره اى است از مشرق که مانند ماه درخشنده و روشنى دهنده باشد و بـه شـکل غره ماه باشد و دو طرف آن کج باشد به نحوى که نزدیک است از کجى به هم وصل شود و چنان درخشندگى داشته باشد که چشمها را خیره نماید.
بـیـست و یکم ـ فرو گرفتن ظلمت کفر و فسوق و معاصى است تمام عالم را و شاید مقصود از ایـن عـلامـت غـلبـه کفر و فسق و فجور و ظلم است در عالم و انتشار این امور است در تمام بـلاد و کـثـرت مـیـل خلق است به اطوار و حالات کفار و مشرکین از گفتار و کردار و تعیش و اوضـاع دنـیـویـه و تـشـبـه بـه ایـشـان در حرکات و سکنات و مساکین والبسه ؛ و ضعف و سـسـتـى حـال ایـشـان اسـت در امـر دیـن و آثـار شـریـعت و عدم تقید ایشان به آداب شرعیه خصوصا در جزء این زمان که یوما فیوما حالات مردم در تزاید و اشتداد است در تشبه به اهـل کـفـر از جـمـیـع جـهـات دنـیـویـه بـلکـه در اخـذ قـواعـد کـفـر و عـمـل نـمـودن بـه آن در امـور ظـاهـریـه و بـسـیـار اسـت کـه اعـتـقـاد و اعـتـمـاد کـامل به اقوال و اعمال ایشان مى نمایند و وثوق تمام در کلیه امور به آنها دارند و بسا بـاشـد کـه سـرایـت بـه سـوى عـقـایـد کـثـیـرى خـواهـد نـمـود کـه بـالمـره اصـل عـقـایـد دیـنـیـه اسـلام را از دسـت مـى دهـنـد بـلکـه اطفال خردسال را به آداب و قواعد ایشان تعلیم مى نمایند؛ چنانچه فعلا مرسوم است که در بـدایـت امـر نـمـى گـذارنـد کـه آداب و قـواعد دین اسلام در اذهان ایشان رسوخ نماید و حـال کـثـیـرى از ایـشان بعد از بلوغ منجر به فساد عقیده و عدم تدین به دین اسلام خواهد شـد و بـر ایـن مـنوال تعیش خواهند نمود و هکذا حال کسانى که معاشرت با چنین اشخاصى دارنـد و اهـل و عـیـال ایـشـان کـه تـبـعـه ایـشـان انـد؛ بـلکـه اگـر نـیـکـو تـاءمـل نـمـایـى مـى بـیـنـى کـه کـفـر بـر عـالم مـحـیـط شـده اسـت الا اقـل قـلیل و مقدار یسیر از عباداللّه که آن هم غایب ایشان از ضعفاءالایمان و نواقص اسلام انـد؛ چـه آنکه اکثر بلاد معموره در تصرف کفار و مشرکین و منافقین است و اکثر از اهالى و از اهـل کـفـر و شـرک نـفـاق انـد مـگـر بـر سـبـیـل نـدرت و اهـل ایـمـان کـه اثـنـى عشریه باشند هم به جهت اختلاف در عقاید اصولیه دینیه و مذهبیه چـنـانـچـه مـتـفـرق و مـشـتـت انـد کـه اهـل حـق در مـیـان ایـشـان نـادر و قـلیـل از اهـل ایـمـان هـم از عـوام و خـواص بـسـیـارى از ایـشـان بـه جـهـت ارتـکـاب بـه اعـمـال قـبـیـحـه و افـعـال شـنـیـعـه و مـحـرمـه از اقـسـام مـعـاصـى و مـحـرمـات و کل حرام و ظلم و تعدى هریک بر دیگرى در امور دینیه و دنیویه چنان ظلم بر انفس خود مى نمایند که از اسلام و ایمان چیزى در نزد ایشان باقى نمانده مگر اسمى که غیر مطابق با مـسمى است و رسمى که مخالف با آثار شریعت است . پس در روى زمین باقى نخواهد ماند فـعـلا از اسـم اثـرى مگر بسیار قلیل که آن هم مغلوب و منکوب و از وجود ایشان به ظاهر شـرع در تـرویـج دیـن اثـرى مـترتب نخواهند شد و ( معروف ) در نزد مردم بالمره ( منکر ) و ( منکر ) ، ( معروف ) شده است و از اسلام باقى نمانده مگر مـجـرد اسـم و رسـم ظـاهـرى و گـویـا بـالمـره طـریقه امیرالمؤ منین علیه السلام و سجیه مرضیه ائمه طاهرین علیهم السلام از دست رفته است و نزدیک است ـ العیاذ باللّه ـ طومار شـریـعـت بـالمـره پـیـچـیده شود و به مراءى و مسمع همه خلق است که آنچه ذکر شد یوما فیوما در تضاعف و اشتداد است و آنچه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به آن خبر داد کـه اسـلام در اول ظهورش غریب بود و بعد از این هم بر مى گردد و غریب مى شود در جـزء ایـن زمـان ظـاهر و هویدا شد و قریب به آن است که تمام عالم پر شود از ظلم و جور بـلکـه فـى الحـقـیـقـه عـیـن ظـلم و جـور اسـت . پـس بـایـد ایـن قـلیـل از عـِبـادُاللّه الْمـُؤْمـِنـیـن عـَلَى الدَّوام لَیـْلا وَ نـَهـارا مسئلت نمایند از روى تضرع و ابتهال که حق تعالى تعجیل فرماید فرج آل محمّد علیهم السلام را.
علائم آخرالزمان از زبان امیرمؤ منان علیه السلام
و از بـعـض خـطـب حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام نقل شده که فرمودند:
( اِذا صـاحَ النـّاقـُوسُ وَ کـَبـَسَ الْکابُوسُ وَ تَکَلَّمَ الْجامُوسُ فَعِنْدَ ذلِکَ عَجائِبُ وَ اَىُّ عـَجـائب اَنارَ النّارُ بِنَصیبَیْنِ وَ ظَهَرَت رایَهٌ عُثْمانِیَّهٌ بِوادٍ سُودٍ وَاضْطَرَبَتِ الْبَصْرَهُ وَ غـَلَبَ بـَعـْضـُهُمْ بَعْضَا وَ صَبا کُلُّ قَوْمٍ اِلى قَوْمٍ اِلى اَنْ قالَ علیه السلام وَ اَذْعَنَ هِرْقِلُ بِقُسْطَنْطَنِیَّهِ لِبَطارِقَهِ سُفْیانى فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَقَّعُوا ظُهُورَ مُتَکَلِّمِ مُوسى مِنَ الشَّجَرَهِ عَلى طُور. )
[تـرجـمـه : وقـتـى که ناقوس به صدا درآید و کابوس و ریاست طلب قیام نماید و گاو تـکـلم نـمـایـد (شـاید مراد آن باشد که شخص عظیم الجثه و صاحب شوکت و در فهم مانند گـاو بـاشـد و حـکـومـت نـمـایـد). و در ایـن هـنـگـام شـگـفتى هاست و چه شگفتى و عجائبى ! بـرافـروخـتـه مـى شود آتش در شهر نصیبین و علم و پرچم عثمانى از سرزمین سیاهان (یا سـرزمـیـن سـودان ) ظـاهـر مـى گردد و شهر بصره به آشوب کشیده مى شود. هر گروه و طـایـفـه اى بـا گـروه و طایفه دیگر در مقام غلبه درآیند ـ تا اینکه حضرت مى فرماید ـ هرقل که قیصر روم است براى ( بطارقه ) که یکى از سرداران لشکر سفیانى در قـسـطـنـطـنـیـه اعـتقاد پیدا نموده و از او اطاعت مى نماید؛ پس در این هنگام منتظر ظهور کسى باشید که در طور سینا از درخت با موسى علیه السلام سخن گفت !]
و هـم در بـعـضـى از کـلمات درر بار خود فرموده است در علامات ظهور حضرت قائم علیه السلام :
( اِذا اَمـاتَ النـّاسُ الصَّلاهَ وَ اَضـاعـُوا الاَمانَهَ وَاسْتَحَلُّوا الْکِذْبَ وَ اَکَلُوا الرِّبا وَ اَخَذُوا الرِّشـا وَ شـَیِّدوُا الْبـُنـْیـان وَ بـاعـُوا الدّیـنَ بـِالدُّنْیا وَ اسْتَعْمَلوا السُّفَهاءَ وَ شاوَرُوا النِّسـاء وَ قـَطـَعـُوا الاَرْحـامَ وَ اتَّبَعُوا الاَهْواءَ وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ وَ کانَ الْحِلْمُ ضَعْفا وَ الظُّلْمُ فـَخـْرَا وَ کـانـَتِ الاُمَراءُ فَجَرَهً وَ الْوُزَراءُ ظَلَمَهً وَ الْعُرَفاءُ خَوَنَهً وَ الْقُرّاءُ فَسَقَهً وَ ظـَهـَرَتْ شـَهـاداُت الزُّورِ وَاسْتَعْلَنَ الْفُجُورُ وَ قَوْلُ الْبُهْتاِن وَ الاِثْمُ وَ الطُّغْیا نُ وَ حُلِّیتِ الْمـَصا حِفُ وَ زُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ وَ طَوِّلَتِ الْمَنائِرُ وَ اُکْرِمَ الاَشْرارُ وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَ اخـْتـَلَفـَتِ الاَهـْواءُ وَ نـُقـِضَتِ الْعُقُودُ وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَ شارَکَ اَزْواجِهُنَّ فِى التِّجارَهِ حـِرْصـا عـَلَى الدُّنْیا وَ عَلَتْ اَصْواتُ الفُسّاقِ وَ اسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَ کانَ زَعیمُ الْقَوْمِ اَرْذَلُهُمْ وَ اتُّقـِىَ الْفـاجـِرُ مـخـافـَهَ شـَرِّهِ وَ صـُدِّقَ الْکـاذِبُ وَ ائْتـُمـِنَ الْخـائِنُ وَ التُّخِذَتِ الْقِیّانُ وَ الْمـَغـازِفُ وَ لَعـَنَ آخـِرُ هـذِهِ الاُمَّهِ اَوَّلَهـا وَ رَکـِبَ ذَواتِ الْفـُرُوجِ السُّرُوجِ وَ تـَشَبَّهُ النِّساءَ بـِالرِّجـالِ وَ الرِّجـالَ بـِالنِّسـاءِ وَ شـَهِدَ الشّاهِدَ مِنَْغْیِر اَنْ یَسْتَشْهَدَ وَ شَهِدَ الاِخرُ قَضاءُ لِذِمـامٍ بـِغـَیـْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَ تَفَقَّهَ لِغَیْرِ الدّینِ وَ اثَروُا عَمَلَ الدُّنیا عَلى الا خِرَهِ وَ لَبِسُوا جُلُودَ الْضَّاءنِ عَلى قُلُوبِ الذِّئابِ وَ قُلُوبُهُمْ اءَنْتَنُ مِنَ الْجَیْفِ وَ اَمَرُّ مِنَ الصَّبْرِ فَعِنْدَ ذلِکَ اَلْوَحـا اَلْوَحـا الْعـَجـَلَ الْعـَجـَلَ خـَیـْرُ الْمـَسـاکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُالْمُقَدَّسِ لَیَاءْتِیَنَّ عَلَى النّاسِ زَمانٌ یَتَمَنّى اَحَدُهُمْ اَنَّهُ مِنْ سُکّانِهِ ) .
[تـرجـمـه : زمـانـى کـه مـردم نـمـاز را بـمـیـرانـنـد و امـانت را ضایع کنند و دروغ گفتن را حـلال شـمارند و ربا بخورند و رشوه بگیرند و ساختمانها را محکم بسازند و دین را به دنـیـا بـفـروشـنـد و مـوقـعـى کـه سفیهان را به کار گماشتند و با زنان مشورت کردند و پیوند خودشان را پاره نمودند و هواپرستى پیشه ساختند و خون یکدیگر را بى ارزش دانـسـتـنـد، حـلم و بـردبارى در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانى باشد و ظلم و ستم باعث فـخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم و سرکردگان دانا و خائن و قاریان (قرآن ) فاسق بـاشـنـد. شـهـادت بـاطـل آشـکار باشد و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تـجاوز علنى گردد قرآنها زینت شود و مسجدها نقاشى و رنگ آمیزى و مناره ها بلند گردد و اشـرار مـورد عـنـایـت قـرار گـیـرنـد و صـف ها در هم بسته شود. خواهشها مختلف باشد و پـیـمـانـهـا نـقـض گـردد و وعـده اى کـه داده شـد نـزدیـک شـود. زنـهـا بـه واسـطـه میل شایانى که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهاى فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود.
بـزرگ قـوم ، رذل ترین آنهاست ، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود، دروغگو تـصـدیـق و خـائن امـیـن گـردد، زنـان نـوازنـده ، آلات طـرب و مـوسـیـقى به دست گرفته نـوازندگى کنند و مردم پیشنیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زین ها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند. شاهد (در محکمه ) بدون اینکه از وى درخواست شـود شـهادت مى دهد و دیگرى به خاطر دوست خود بر خلاف حق گواهى مى دهد. احکام دین را بـراى غـیـر دیـن بـیـاموزند و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند. پوست میش را بر دلهاى گـرگ ها بپوشند، در حالى که دلهاى آنها از مردار متعفن تر و از صبر تلخ تر است . در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز بیت المقدس است . روزى خواهد آمد که هـرکـسـى آرزو کـند که از ساکنان آنجا باشد. ( مهدى موعود علیه السلام ) ترجمه استاد دوانى ص ۹۶۳٫]
علت ضعف ایمان در مسلمانان
مـؤ لف گـوید: که شایسته دیدم در اینجا نقل کنم ملخص کلام شیخ خود ثقه الاسلام نورى رضـى اللّه عـنـه را در ( کـلمـه طـیـبه ) بعد از آنکه اثبات کرده که فرقه اثنى عـشـریـه اهـل نجات اند از هفتاد و سه فرقه ، فرموده : و نجات این جماعت در این اعصار در غایت ضعف و پستى و قلت و سستى است به سبب امورى چند که عمده آن کثرت تردد و آمد و شد کفار است به بلاد مقدسه ایران و شدت مراوده و تحبب مسلمین با ایشان و فرو گرفتن امـتـعـه و اقـمـشـه و آلات و اثـاث البـیت اهل کفر و شرک هر شهر و دهکده را تا آنکه نمانده چیزى از ضروریات زندگى و اسباب راحت بدن و آسودگى جز آنکه از آنها در آن نشانه و اسـمـى و یـادگـار و رسمى هست و نتایج این کار و آثار این رفتار مفاسد و مضارى است بى شمار که در دین اسلام پیدا شده .
اول ـ آن اسـت کـه بـغـض قـلبـى کـفـار و مـلحـدیـن کـه از ارکـان دیـن و اجزاء ایمان است از دل بـرده و مـحـبـت و دوسـتى آنها را که در مناقضت با دوستى خداوند و اولیائش چون آب و آتـش اسـت آورده بـلکـه مـراوده و آمـیـزش بـا آنـهـا مـایـه افـتـخـار و سـبـب مـبـاهـات شـده و حال آنکه حق تعالى مى فرماید در آیه ( لاتَجِدُ قَوْما… ) (۲۲۱)دد۸دn[یعنى :] نمى یابى قومى را که ایمان آوردند به خداوند و روز باز پسین دوست دارند کسى را که دشـمـنى و مخالفت کند خدا و رسول او را هر چند پدران یا پسران یا برادران یا عشیره او باشند چه رسد به بیگانه پس دوست ایشان را حظى از ایمان نباشد. و نیز فرموده :
( یـا اَیُّهـَا الَّذیـنَ آمـَنـُوا لاتَتَّخِذُوا عَدوِّى وَ عَدوَّکُمْ اَوْلِیاَّءَ… ) ترجمه : اى کسانى که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگیرید.]
و در ( مـن لایـحـضره الفقیه ) از جناب صادق علیه السلام روایت کرده که خداوند وحـى فـرسـتـاد بـه سـوى پیغمبرى از پیغمبران خود که بگو به مؤ منین نپوشند لباس اعـداى مـرا و نخورند غذاى اعداى مرا و نروند به راه هاى اعداى من پس مى شوید ا دشمنان مـن چـنانچه ایشان دشمنان من اند.و در ( کتاب جعفریات ) به همین مـضـمـون از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام نـقـل کـرده و در آخـر آن فـرمـوده : و متشکل نشوند به شکلهاى اعداى من .
و در ( امـالى صـدوق عـ( مروى است که جناب صادق علیه السلام فرمود: کسى که دوسـت دارد کـافـرى را، دشـمـن داشـتـه خـداوند را و کسى که دشمن شود کافرى را، دوست داشـتـه خـدا را. آنـگـاه فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خدا است . و در ( صـفـات الشـیعه ) از جناب امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: به درستى کـه از کـسـانـى کـه به خود بستند محبت ما اهل بیت را کسانى اند که فتنه ایشان سخت تر است بر شیعیان ما از دجال ، راوى گفت : به چه سبب ؟ فرمود: به دوست داشتن دشمنان ما و دشـمـن داشـتـن دوسـتـان مـا، زیـرا کـه چـون چـنـیـن شـود مـخـتـلط مـى شـود حـق بـه باطل و مشتبه مى شود پس شناخته نمى شود مؤ من از منافق .
و نـیـز آن جـنـاب دربـاره اهـل جـبـر و تـشـبـیـه و غـلات فـرمـود چـنـانـچـه در ( خـصـال عـ( مروى است که هرکس دوست دارد ایشان را، دشمن داشته ما را و کسى که دشمن دارد ایـشـان را، دوسـت داشـتـه مـا را و کسى که مواصلت کند ایشان را، بریده است با ما و کـسـى که بریده از ایشان ، مواصلت کرده با ما و کسى که بیازارد ایشان را، نیکى کرده اسـت بـا مـا و کـسى که نیکى کند ایشان را، آزرده است ما را و کسى که اکرام کند ایشان را، اهـانت کرده ما را و کسى که اهانت کرده ایشان را، اکرام نموده ما را و کسى که رد کند ایشان را، پـذیـرفـتـه از مـا و کـسـى که بپذیرد از ایشان ، رد نموده ما را و کسى که احسان کند ایـشان را، بدى نموده با ما و کسى که بدى کند با ایشان ، احسان نموده با ما و کسى که تـصدیق کند ایشان را، ما را تکذیب نموده و کسى که تکذیب کند ایشان را، نصدى نموده ما را و کسى که عطیه دهد ایشان را، محروم کرده ما را و کسى که محروم کرده ایشان را، عطیه داده مـا را. اى پـسـر خـالد! هـر که از شیعیان ما است نگیرد از ایشان دوستى و ناصرى ، و چـون حـال ایـن قـسـم کـفـره چـنـیـن بـاشـد حال سایر کفار اگر بدتر نباشد کمتر نخواهد بود.
دوم ـ آنکه در دل بغض دین و طریقه مسلمین و عداوت متدینین و علما و صالحى که متاءدب اند بـه آداب شـریـعـت و مـنـکـرنـد به قلب و زبان معاشرات و مشابهت به آن جماعت را کم کم ثـابـت و بـرقـرار شـود چـه هـر کـس بـه حسب فطرت متنفر است از مخالفت طریقه و منکر رسـوم خـویـش کـه آنـهـا را از روى محبت و خیال التذاذ و منفعت اختیار کرده خصوص اگر آن مخالف ، ناهى و رادع باشد به قدر امکان او را از پیروى آن طریقه و شیوع و بروز این مـفـسـده بـه مـقـامـى رسـیـده کـه نـزدیـک شـد مـعـامـله کـنـنـد بـا اهل علم و ارباب دین معامله با یهود مسکین که از دینش قلب منزجر و صورت عبوس شده و آن را کـه تـمکن رساندن اذیتى است به او در صدد ان برآمده بلکه از دیدن صاحب عمامه که وجـودش مـنـغـص عـیـش و مـانـع لهـو لعب است تنفر بیش از و انزجار و استهزاء و سخریه و اشـاره بـه چـشـم و دست به نحو استخفاف زیاده از دیگران بلکه حکایت حرکات و سکنات اهـل عـلم را در اوقـات تـحـصـیـل و عـبـادت از اسـبـاب مـضـحـکـه مـجـالس لهـو و زیـنـت محافل طرب خود کرده اند و گاهى در لباس شعر و مضامین نظم درآوردند و همان کارها که کفار هنگام دیدن مؤ منین مى کردند از استهزاء به زبان و اشاره به ابرو و چشم و استحقار و اسـتـخـفـاف به مقدار میسور، و خداوند در مواضع متعدده حکایت فرموده و وعده عذاب دنیا و آخـرت بـه آن داده بـه هـمان روش فساق و فجار با آن جماعت در این اعصار چنین کنند و این بـغـض و مـنـافـرت بـا لزوم تـعـظـیـم و احـتـرام ایـشـان نـهـایـت مـنـاقـضـت و کـمـال مباینت دارد و هرگز با یکدیگر جمع نشود. و در اخبار بسیار دائره ایمان را منحصر فـرمـوده انـد بـه حـب فـى اللّه و بغض فى اللّه و فرمودند: ایمان نیست مگر حب و بغض خـداونـد و آنـچـه پـسـنـدیـده و دوسـت دارد، و بـغـض اعـداى خـداونـد و آنـچـه دوسـت دارنـد.
و در (نـهـج البـلاغه ) مذکور است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند: اگر نـبـود در مـا مگر دوست داشتن ما آنچه را که خداوند دشمن دارد و تعظیم کردن ما آنچه را که خـداونـد حـقـیـرکـرده هـرآیـنه کفایت مى کرد ما را در مخالفت ما خدا ر ا و روگرداندن از امر او.
و بالجمله : رشته کار امت پیغمبر آخرالزمان صلى اللّه علیه و آله و سلم به جایى رسیده کـه غـالب عـوام از ضـروریـات مـسـایـل بـى خـبـرنـد بلکه از تردد و مجالست و انس با نصارى وزنادقه و دهریین چندان کلمات کفر و سخنان منکرانه که مورث ارتداد است در میان مـردم شـایـع شـده کـه فـوج فـوج از دیـن بـیـرون رونـد و نـدانند و اگر دانند از هم خود نشمارند.
اکابر و اعیان به معاصى بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان در محضر خلایق مفتخرند و بـر پـیروان دین خند زنند و سخریه و استهزاء کنند و ایشان را بى شعور و بى ادراک دانـنـد و در سـلک بى خبران و بى ذوقان شمارند و گاهى ایشان را خشک مقدس نامند و بر افـعـال خـدا عـز و جـل پـیـوسـتـه اعـتـراض کـنـند و ایراد گیرند و مدایح و توصیف حکما و اهل صنایع فرنگ و کثرت عقل و هوشى ایشان را ورد زبان و زینت مجالس نمایند و صنایع و اعـمـالشـان را کـه نتیجه فى الجمله تکمیلى است در علم طبیعى و ریاضى از قوت بشر بـیـرون دانـند و با معاجز و خوارق عادات انبیا و اوصیا علیهم السلام برابر سازند و از مـجـالس عـلمـا گـریـزان و از صـحـبـت عـلم دیـن و ذکـر مـعـاد مـلول و مـنـزجـر شـونـد و اگـر در مـحـفـلى گـرفـتـار شـونـد بـه خـواب رونـد یـا دل را بـه جـاى دیـگـر فـرسـتـنـد، و رعـایـت فـقـراء و اهـل دیـن را لغـو و بـى فـایـده انـگـارنـد و از امـوال نجسه که از چندین راه حرام و از خون ارامل و ایتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصى عظام خرج کنند خود را غنى و معظم و لازم الاحـتـرام شـمـرنـد و عـلمـا و اتـقـیـا را خـورنـده مـال مـردم و حـلوایـى و گـدا و ذلیـل پندارند. استعمال ظروف نقره و طلا و لباس مردى زرى و دیبا و ریش هاى تراشیده بـه هـیـئت بـنـى مروان و بنى امیه سخن محبوب و زبان مرعوب لسان فرانسه و انگلیس و بـدل کـتـاب خـداونـد و آثـار ائمـه اطـهـار عـلیـهـم السـلام کـتـب ضـلال و مـؤ لفـات کـفره را انیس و جلیس ، یهودیان که سالها در بلاد فرنگ با عیسوى محشورند رسوم مذهب و کیش خود را از دست ندادند، و مسلمانان از سفر چند ماهه به آن صوب دل از مسلمانى کشیدند کمتر معصیتى مانده که شایع نشده و قبحش از انظار برداشته نیست و کـمـتـر طـاعـتـى و عـبادتى باقى است که از آن جز صورت و اسمى و در آن از چندین راه خلل و فسادى راه نیافته ، اهل حق از اقامه معروف و نهى منکر عاجز و با قدرت از تاءثیر آن مـاءیـوس و در خـلوات بـر ضـعـف ایـمـان و غـربـت اسـلام و شـیوع منکر گریان و مغموم .
والحـمـدللّه کـه ظاهر شد صدق اخبار ختمى مرتبت صلى اللّه علیه و آله و سلم به وقوع این مفاسد و غیر آن در امت او، چنانچه شیخ جلیل على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود از ابن عـبـاس روایـت کـرده کـه گـفت : حج کردیم با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم پس گـرفـت حلقه در کعبه را پس روى مبارک را متوجه نمود به ما و فرمود: آیا خبر ندهم شما را بـه عـلامـات قیامت ، و بود نزدیکترین مردم در آن روز به آن جناب ، سلمان رضى اللّه عنه پس گفت : بلى یا رسول اللّه ! پس فرمود: از علامات قیامت ضایع کردن نماز است و پـیـروى شـهـوات و مـیـل بـه آراء بـاطـله و تـعـظـیـم اربـاب مـال و فروختن دین به دنیا در آن وقت آب مى شود قلب مؤ من در جوفش چنانچه آب مى شود نـمـک در آب آز آنـچه مى بینید از منکرات پس قدرت ندارد بر تغییر آن ، سلمان گفت : به درستى اینها هر آینه خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او اسـت اى سـلمان ! پس در آنگاه (منکر) معروف مى شود و (معروف ) منکر و امین مى شود خـائن و خـیانت مى کند امین ، و تصدیق کرده مى شود درغگو و تکذیب کرده مى شود صادق . سـلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او اسـت ! اى سـلمـان ! مـى شـود در آن زمـان ریـاسـت زنـان و مـشـارکـت کـنـیـزان و نـشـسـتـن اطـفـال بـر مـنـبـرهـا و مـى شـود دروغ ظـرافـت و زکـات غـرامـت یـعـنـى دادن آن را ضـرر در مـال خـود دانـنـد و مـال کـفار را که به غلبه گیرند غنیمت خود کنند یعنى در مصارف مسلمین صـرف نـکنند، و جفا مى کند مرد، پدر و مادر خود را و بیزارى مى جوید از صـدیـق خـود و طـلوع مـى کـنـد سـتـاره دنـبـاله دار. سـلمـان گـفـت : ایـنـهـا خـواهـد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى : قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستى که در آن وقت شـریـک مـى شـود زن بـا شوهرش در تجارت و باران در تابستان آید و جوانمردان تمام شـونـد و حـقیر مى شود فقیر؛ پس در آن وقت بازارها نزدیک یکدیگر شود که ناگاه این گوید نفروختیم چیزى و آن گوید نفعى نکردیم به چیزى .
پس نمى بینى مگر مذمت کننده براى خدا. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دسـت او اسـت ! اى سـلمان ، پس در آن زمان والى شوند بر آنها کسانى که اگر سخنى بـگـویند بکشند ایشان را و اگر سکوت کنند مستاءصل کنند ایشان را، هرآینه برگزینند غـنـیـمـت ایشان را و پایمال کنند حرمت ایشان را و بریزند خونهاى ایشان را و هر آینه پر شـود دلهـاى ایـشـان از فـسـاد و تـرس پـس نمى بینى ایشان را مگر ترسان و هراسان . سـلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستى که در آن زمان آورده شود چیزى از مشرق و چیزى از مغرب و به رنگها و زیـنـتـهاى مختلفه در آیند پس واى بر ضعفاى امت من از آنها و واى بر آنها از خداوند، رحم نـمـى کـنـنـد صـغـیـر را و توقیر نمى نمایند بزرگ را و نمى گذرند از بدکاران ، جثه ایـشـان جـثـه آدمـیـان اسـت و دل ایـشـان ، دل شـیـاطـیـن . سـلمـان گـفـت : ایـنـهـا خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! اى سلمان ، در آن وقت اکتفا کنند مردان بر مردان و زنان بر زنان و رشک برند بر مردان چنانچه رشک برده مى شود بـر دخـتـران ، و مـردان شبیه به زنان و زنان شبیه به مردان شوند و سوار شوند زنان بـر زیـن ، پـس بـر ایـن زنـان از امـت مـن باد لعنت خداوند. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستى که در آن وقت نقش و طلاکارى کنند مسجدها را چنانچه نقش و تذهیب کنند معبد یهود و نصارى را و زینت داده مـى شـود قـرآنـهـا و دراز مى شود مناره ها و بسیار مى شود صفها که دلشان بر یکدیگر کـیـنـه و عـداوت دارد و زبـانـهـایـشـان مـخـتـلف اسـت . سـلمـان گـفـت : ایـنـهـا خـواهد شد یا رسـول اللّه ! فـرمـود: آرى ، قـسم به آنکه جانم در دست او است ! و در آن وقت آرایش کنند مـردهـاى امت من به طلا و بپوشند حریر و دیباج و بگیرند پوست پلنگ به جهت جامه زیر دِرع [زره جـنـگـى ]. سـلمـان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری به آنکه جانم در دست اوست ! ای سلمان ! در آن وقت ظاهر می شود ربا و معامله عیٌنَه کنند ، یعنی متاعی را بفروشند به وعده به قیمت معین بعد آن متاع را بایع از مشتری بخرد به کمتر از آن قیمت و این نوعی است از حیله تحلیل ربا ، و داد و ستد شود دین و بلند شود دنیا . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله! فرمود آری قسم به آنکه جانم در دست اوست ! ای سلمان ، و در آن وقت طلاق زیاد می شود و جاری نشود حدی برای خداوند و هرگز ضرری نرسانند به خدای تعالی. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود آری ، قسم به آنکه جانم در دست اوست ! و در آن وقت ظاهر شوند کنیزان خواننده و آلات لهو که حکایت مقامات آواز را کند چون عود و طنبور و والی شود بر ایشان شرار امت . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله! فرمود : آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، در آن وقت حج می کنند اغنیا برای نزهت ، و متوسطین ایشان برای تجارت ، و فقرا ایشان برای ریا و سُمعَه [=آوازه و شهرت] ، پس در آن وقت پیدا شوند قومی که عِلم دین آموزند برای غیر خدا و بسیار شود اولاد زنا و خوانندگی کنند به قرآن و بر روی یکدیگر بریزند برای دنیا ! سلمان گفت : اینها واقع خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان این در وقتی است که دریده می شود حرمتها و کسب کرده شود معاصی و مسلط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شایع شود فقر و احتیاج و افتخار کنند به لباس و ببارد بر ایشان باران در غیر وقت باران ، و نیکو دانند و شمرند و گیرند نَرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را قبیح دانند امر به معروف و نهی از منکر را تا آنکه می شود مومن در آن وقت خوارتر از کنیز ، و ملامت میان قُرا و عُباد فاش می شود پس آنها خوانده شوند در ملکوت آسمانها اَرجاس و اَنجاس . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، پس در آن وقت نترسد غنی بر فقیر تا آنکه سائل سوال کند از جمعه تا جمعه پس نمی یابد احدی را که بگذارد در کف او چیزی .
سـلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنکه جانم در دست او است . انتهى الخبر.
و بـالجـمله : غیرت در دین و عصبیت در مذهب چنان از خلق برداشته شده که اگر از کافرى یـا مـخـالفـى ضـررهـاى کلى به دین او برسد اندوهگین نشود به مقدار همین که از ضرر جـزیـى مـالى کـه از بـرادر مـسلم به او رسیده و اگر دسته دسته مردم از دین برگردند هرگز غمگین نشوند.
فصل هشتم : در ذکر نواب اربعه حضرت صاحب الزمان علیه السلام است
ما در اینجا اکتفا مى کنیم به آنچه که در (کتاب کفایه الموحدین ) نگاشته شده ، فرموده :
شرح حال عثمان بن سعید عمرى
اول ـ ایـشـان عـثـمـان بـن سـعـیـد عـمـرى اسـت کـه آن جـنـاب کـمـال وثـوق و امـانـت بـه او داشـت و مـعـتمد در نزد امام على نقى و امام حسن عسکرى علیهما السـلام و وکـیـل ایـشـان در زمـان حـیـات ایشان بود و از طایفه اسدى به جدش جعفر عمرى مـنـسـوب بـود و او را (سـمـان ) یـعـنـى روغـن فـروش هـم مـى گـفـتـنـد و ایـن شـغـل بـه جـهت بعضى از مصالح بود که به جهت تقیه و اخفاء امر سفارت از اعداء اللّه ، روغـن فـروشـى مـى کـرد و شـیـعیان اموالى که از براى امام حسن عسکرى علیه السلام مى آوردنـد بـه او تـسـلیـم مـى کـردنـد و او آنـهـا را در مال التجاره خود مى گذاشت و به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد.
و در روایـت احمد بن اسحاق قمى که از اجلاء علما شیعه است چنین مذکور است که روزى به خـدمـت حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـلیه السلام مشرف شدم عرض کردم : اى سید و مولاى من ! هـمـیـشـه از بـراى مـن مـیـسـر نـمـى شـود کـه خـدمـت شـمـا مـشـرف شـوم پـس سـخـن کـه را قـبـول کـنـم و بـه امر کى اطاعت نمایم ؟ فرمود که این ابوعمرو مردى است ثقه و امین من ، هـرچـه بـه شـمـا بـگـوید از جانب من مى گوید، و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رسـانـد. و چون حضرت امام على نقى علیه السلام به دار بقا رحلت نمود روزى به خدمت حـضـرت امـام حـسـن عـسـکـرى عـلیـه السـلام رسـیـدم و به آن حضرت نیز عرض کردم به مـثـل آنچه به پدر بزرگوارش عرض کره بودم ، فرمود که این ابوعمرو مرد ثقه و امین اسـت ، هـم ثـقـه امـام گـذشـه بـود و هـم ثـقـه مـن اسـت ، هـم در حـال حـیـات و هـم بـعد از وفات من ، هرچه به شما مى گوید از جانب من مى گوید و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رساند.
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در (بـحـار) نـقـل کـرده اسـت کـه جـمـاعـتـى از ثـقـات اهـل حدیث روایت کرده اند که جمعى از اهل یمن به خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام مـشـرف شـدند و اموالى به خدمت آن امام عالمیان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اى عـثـمـان ! بـه درسـتـى کـه تـو وکـیـل و امـیـن مـال خـدایـى بـرو امـوالى را که آورده اند از اهل یمن قبض کن ، اهل یمن عرض کردند که اى مولاى ما! به خدا سوگند که هر آینه عثمان از بـرگـزیـدگـان شـیعه تست به درستى که آنچه در نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نـزد شـمـا امـروز زیـاد نـمـودى بـه درسـتـى کـه او مـعـتـمـد در نـزد شـما است در خصوص مـال خـدا؟ فـرمـود: بـلى ، شـاهـد بـاشـیـد کـه عـثـمـان بـن سـعـیـد عـمـرى وکیل من است و پسرش محمّد بن عثمان وکیل پسرم مهدى است .(۲۳۵)
و نـیـز در (بـحار) به سند خود روایت کرده است که بعد از وفات امام حسن عسکرى علیه السـلام بـه حـسـب ظـاهـر عـثـمـان بن سعید مشغول به تجهیز آن بزرگوار بود و حضرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام بـعـد از وفـات پـدر بـزرگوارش او را به منصب جلالت و وکالت و نیابت برقرار فرمود و جواب مسائل شیعیان به توسط او به شیعیان مى رسید و آنـچـه امـوال از سـهـم امام علیه السلام بود به او تسلیم مى نمودند و به برکت وجود صـاحـب الا مر علیه السلام مشاهده مى نمودند از او امور غریبه و اخبار به مغیبات و اموالى را کـه مـى خـواسـتـنـد بـه او تـسـلیـم نـمـایـنـد وصـف او را از حـلیـت و حـرمـت و مقدار آن را قـبـل از تـسـلیـم آنـهـا خـبـر مـى داد و آنـکـه صـاحـبـان امـوال کـیـانـنـد، و هـمـه آنـهـا از جـانـب حـجـه اللّه بـه او اعـلام مـى شـد و او اخـبـار مـى نـمـود. و هـمـچـنـیـن بـود حـال بـاقـى وکـلاء و سفراء آن حضرت که به دلایل و کرامات از جانب آن حضرت سفارت و نیابت داشتند.
شرح حال محمّد بن عثمان بن سعید
دوم ـ از وکـلاء و سفراء آن حضرت پسر او محمّد بن عثمان بن سعید عمرى بود که حضرت امـام حـسـن عسکرى علیه السلام او پدرش را توثیق نموده و به شیعیان خود خبر داد که از وکـلاى فرزندم مهدى است و چون هنگام وفات پدرش عثمان بن سعید عمرى رسید توقیعى از جـانـب حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام بـیـرون آمـد کـه مـشـتـمـل بـر تـعزیت نامه بود در خصوص وفات پدرش و آنکه او نایب و منصوب از جانب ولى خدا است در امر سفارت و در مقام پدرش برقرار است ، و عبارت توقیع بنا به روایت صدوق و غیر او که نقل نموده اند این است :
( اِنـّا للّهِ وَ اِنـّا اِلَیـْهِ راجِعُونَ تَسْلیما لاَمْرِهِ وَ رِضا بِقَضائِهِ وَ بِفِعْلِهِ عاشَ اَبُوکَ سَعیدا وَ ماتَ حَمیدا فَرَحْمَهُ اللّهُ وَ اَلْحَقَهُ بِاَوْلِیائِهِ وَ مَوالیهِ علیهم السلام فَلَمْ یَزَلْ فى اَمـْرِهـِمْ ساعِیا فیما یُقَرِّبِهِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِلَیْهِمْ نَضَّرَ اللّهُ وَجْهَهُ وَ اَقالَهُ عَثْرَتَهُ وَ اَجـْزَلَ اللّهُ لَکَ الثَّوابَ وَ اَحـْسـَنَ لَکَ الْعـَزاءَ وَ رُزیـتَ وَ رُزیـنا وَ اَوْحَشَکَ فِراقُهُ وَ اَوْحَشنا فـَسـَرَّهُ اللّهُ فـى مـُنـْقـَلَبِِه وَ کانَ مِنْ کَمالِ سَعادَتِهِ اَنْ رَزَقَهُ اللّهُ وَلَدَا مِثْلَکَ یَخْلُقُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَقُومُ مَقامَهُ بِاَمْرِهِ وَ یَتَرَحَّمُ عَلَیْهِ وَ اَقُولُ اَلْحَمْدُللّهِ فَاِنَّ الاَنْفُسَ طَیِّبَهٌ بِمَکانِکَ وَ مـا جَعَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فیکَ وَ عِنْدَکَ وَ قَوّاکَ وَ عَضَّدَکَ وَ وَفَّقَکَ وَ کانَ لَکَ وَلیّا وَ حافِظا وَ راعِیا ) .
و دلالت این توقیع شریف بر جلالت قدر و بزرگى مرتبه این دو بزرگوار در نهایت رفعت و مناعت است و شرح آن به فارسى آنکه فرمود:
به درستى که ما براى خداییم و بازگشت ما به سوى خدا است که تسلیم نمودیم امر او را و راضى شدیم به قضاء او، و پدر تو به سعادت و نیکبختى تعیش [ زندگى ] نمود و وفات نمود در حالتى که محمود و پسندیده بود، خدا او را رحمت کند و ملحق کند او را به اولیاء و سادات و موالیان او علیهم السلام که همیشه در امر ائمه دین سعى کننده بود در آن چـیـزهـایى که موجب تقرب او بود به سوى خدا و ائمه دین او، خداوند روى او را تر و تازه نماید و لغزشهاى او را ببخشید و جزا و اجر تو را زیاد کند و صبر کند در مصیبت او بـه تو عطا فرماید، تو مصیبت زده شدى و ما نیز مصیبت زده شدیم و مفارقت پدرت تو را و ما را به وحشت انداخت . پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرماید در منقلب و مثواى او کـه آرامـگـاه او اسـت و از کـمـال سـعـادت پـدرت آنـکـه مـثـل تـو فـرزنـدى را بـه او روزى فـرمـوده که خلیفه و قائم مقام او باشى به امر او و ترحم نمایى و طلب آمرزش کنى از براى او و من مى گویم که حمد مى کنم خدا را پس به درسـتى که قلوب شیعیان نیکو و مسرور شده است به مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تـو و در نـزد تـو قـرار داده اسـت و حـق تعالى تو را یارى فرماید و قوت به تو دهد و مـحـکـم فـرمـایـد تـو را و تـوفـیـق بـه تـو عـطـا فـرمـایـد و تـو را حـافـظ و نـگـهـبـان باشد.
و نـیـز عـلامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسى رحمه اللّه از جمعى از اصحاب روایت کرده که چون عثمان بن سعید وفات کرد توقیعى از جانب حضرت حـجـت عـلیـه السـلام بـه سـوى فرزند او محمّد بن عثمان بن سعید عمرى بیرون آمد بدین لفظ:
( وَ الاِبْنُ وَقاهُ اللّهُ لَمْ یَزِلْ ثِقَتَنا فى حَیاهَ الاَبِ ـ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ وَ اَرْضاهُ وَ نَضَّرَ وَجـْهـَهُ ـ یـَجْرى عِنْدَنا مَجْراهُ وَ یَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ عَنْ اَمْرِنا یَاءْمُرُ الاِبْنُ وَ بِهِ یَعْمَلُ تَوَلّیهُ اللّهُ ) ؛
یعنى بعد از وفات عثمان بن سعید خداوند فرزند او را نگاهدارى نماید که همیشه ثقه و مـعـتـمـد مـا بـود در حـیـات پـدر ـ رضـى اللّه عـنـه و ارضـاه و نـضـر وجـهـه ـ که پسر او مـثـل پـدر او است در نزد ما و قائم مقام او است هرچه بگوید از امر ما مى گوید و به امر ما عمل مى نماید خداوند یاور و صاحب او باشد.
و نیز در روایت دیگر از کلینى نقل نموده اند که توقیعى به خط شریف حضرت صاحب الا مـر عـلیـه السـلام بـیـرون آمـد که نوشته بود: محمّد بن عثمان ، خدا از او و پدرش خشنود گـردد، مـعـتـمـد مـن اسـت و مـکـتـوب او مـکـتـوب مـن اسـت .(۲۴۰) و دلایـل بـسـیـار اسـت و معجزات امام علیه السلام از براى شیعیان در دست او جارى شده بود که در زمان نیابت و سفارت مرجع همه شیعیان بود از جانب حضرت حجه اللّه علیه السلام . و از ام کلثوم دختر او روایت کرده اند که محمّد بن عثمان بن سعید عمرى چند مجلد کتاب در فـقـه تصنیف کرده بود که تمام آنها را از امام حسن عسکرى و صاحب الا مر علیهما السلام و از پـدر خـود اخـذ نـمـوده بـود کـه آن کـتـب را در نـزد وفات خود به حسین بن روح تسلیم نمود.
شیخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از محمّد بن عثمان بن سعید عمرى روایت کرده است این حـیـث مـعـروف را کـه قـسـم بـه خـدا! هـرآیـنـه حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام در هـر سـال مـوسـم حـج حـاضـر مـى شـود و خلایق را مى بیند و مى شناسد و ایشان نیز او را مى بینند ولى نمى شناسند.
و در روایـت دیـگـر آنـکـه از او سؤ ال نمودند که تو حضرت صاحب الا مر علیه السلام را دیـده اى ؟ گـفـت : بـلى ، و دیـدن آخـر مـن در بـیت اللّه بود در حالتى که مى گفتم : ( اَللّهـُمَّ اَنـْجـِزْلى ما وَعَدْتَنى ) و دیدم در مستجار آن حضرت را که مى گفت : ( اَللّهُمَّ انْتَقِمْ بِى اَعْدائى ) .
سـوم ـ از وکـلاء و سفراء آن حضرت ، جناب حسین بن روح بود که او در زمان سفارت محمّد بن عثمان از جانب او و به امر او متصدى بعضى از امور او بود و چند نفر از ثقات و مؤ منین معتمدین از براى محمّد بن عثمان بودند ک از آن جمله حسین بن روح بود بلکه در انظار مردم خـصـوصـیـت سـایـریـن بـه مـحمّد بن عثمان بیشتر بود ا خصوصیت حسین بن روح به او و جـمـاعـتـى گـمـان داشـتـنـد کـه امـر وکـالت و سـفـارت بـعـد از مـحـمـّد بـن عـثـمـان مـنـتـقل خواهد شد به جعفر بن احمد به جهت کثرت خصوصیت او به محمّد بن عثمان بلکه در اواخر عمر محمّد بن عثمان جمیع طعام او از خانه جعفر بن احمد بود.
علامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسى روایت کرده که در وقت احـتـضـار مـحـمـّد بن عثمان بن سعید، جعفر بن احمد در بالاى سر او نشسته بود و حسین بن روح در پایین پاى او، در آن حال جعفر بن احمد رو کرد که ماءمور شدم که ابوالقاسم بن روح را وصـى نـمـایـم و امـور را به او واگذارم ، چون جعفر بن احمد شنید که امر وصایت باید منتقل به حسین بن روح شود از جاى خود برخاست و دست حسین بن روح را گرفته در جـانـب سر او نشانید و خود در جانب پایین پاى او نشست . و نیز در روایت مـعـتـبره چنین ذکر شده که محمّد بن عثمان بن سعید بزرگان شیعه و مشایخ را جمع نمود و گـفـت کـه هـرگـاه حـادثـه مرگ به من رو آورد امر وکالت با ابى القاسم بن روح خواهد بـود، بـه درسـتـى کـه من ماءمور شدم به اینکه او را بعد از وفات به جاى خود بگذارم پس به او رجوع نمایید و در کارهاى خود اعتماد به او کنید.
و در روایت معتبره دیگر چنانچه در (بحار) نقل شده آنکه جماعتى از شیعه در نزد محمّد بن عثمان جمع شدند و به او گفتند که اگر حادثه مرگ از براى تو روى نماید در جاى تو کى مى باشد؟ گفت : ابوالقاسم حسین بن روح ، قائم مقام من است و در میان شما و حضرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السلام واسطه است و وکیل و امین و ثقه آن سرور است پس در کارهاى خـود بـه او رجـوع نـمـایـیـد و در مهمات خود به او اعتماد کنید، من ماءمور شده بودم که این مـطـلب را بـه شما برسانم .(۲۴۷) و در بعضى از نسخ توقیعى که از جانب حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام از بـراى شـیـخ ابوالقاسم بن روح بیرون آمده چنانچه در (بحار) از جماعتى از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدین لفظ است :
( نَعْرِفُهُ عَرَّفَهُ اللّهُ الْخَیْرَ کُلَّهُ وَ رِضْوانَهُ وَ اَسْعَدَهُ بِالتَّوْفیقِ وَقَفْنا عَلى کِتابِهِ وَ وِثـِقْنا بِما هُوَ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ عِنْدَنا بُالْمَنْزِلَهِ وَ الْمَحَلِّ الَّذینَ یَسْرّانِهِ زادَ اللّهُ فِى اِحْسانِهِ اِلَیـْهِ اِنَّهُ وَلىُّ قَدیرٌ وَالْحَمْدُللّهِ الَّذى لا شَریکَ لَهُ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسلیما کَثیرا ) ؛
حـاصـل مـضـمـون فـقـرات بلاغت آیات آنکه : ما مى شناسیم او را ـ یعنى حسین بن روح را ـ خـداونـد بـشـنـاسـانـد و عـالم گرداند او را طریقه همه خیر و رضاى خود را و او را یارى فـرمـایـد بـه تـوفیق خود، ما مطلع شدیم بر مکتوب او و مطلع گردیدیم بر امانت و به دیـنـدارى او و وثـوق و اعـتـمـاد داریم به درستى که او در نزد ما به مکان و منزلت بلند آنچنانى است که مسرور مى سازد آن منزلت و مکان او را، زیاد فرماید خداى تعالى احسان خود را درباره او، به درستى که او صاحب همه نعمتها است و بر همه چیز قادر است ، و حمد مـر خـداونـد را سـزا اسـت کـه شـریـک از بـراى او نـیست ، و صلوات خداوند و سلام او بر رسول او محمّد و آل او باد.
و از احـوالات ایـن بزرگوار چنین مذکور داشته اند که چنان تقیه مى نمود در بغداد و چنان بـا مـخـالفـان حـسـن سـلوک داشـت کـه هـریک از مذاهب اربعه مدعى بودند که او از ما است و افتخار مى نمودند هر طائفه اى از ایشان به نسبت او به ایشان .
شرح حال على بن محمّد سمرى
چهارم ـ از وکلاء و سفراى حضرت حجت علیه السلام شیخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى بود و چون وفات شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رحمه اللّه در رسید به امر حضرت حجت امـام عـصـر علیه السلام قائم مقام خود قرار داد شیخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى را و کـرامـات و مـعـجـزات و جـواب مـسـائل شـیـعـیـان را حـضـرت حـجـه اللّه ـ عـجـل اللّه فـرجـه ـ بـه دسـت او جـارى مـى فـرمـود و شـیـعـیـان بـه امـر آن حـضـرت امـوال را تـسـلیـم او مـى نـمودند و او به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد و چون او را زمان وفـات در رسـید شیعیان در نزد او حاضر شدند و از او خواهش کردند که کسى را به جاى خـود بـشـنـاسـانـد و امر نیابت را به او واگذارد، او در جواب گفت که خدا را امرى هست که باید آن را به اتمام رساند یعنى باید غیبت کبرى واقع شود.
و در روایـت دیـگـر از شـیـخ صـدوق رحـمـه اللّه آنکه چون شیخ ابوالحسن سمرى را زمان وفـات رسـیـد شـیـعـیـان در نـزد وى حـاضـر شـدنـد و از او پـرسـیـدنـد کـه بـعـد از تو وکـیـل امـور کى خواهد بود و کدام شخص در جاى تو خواهد نشست ؟ در جواب ایشان گفت : من ماءمور نشده ام که در این باب به احدى وصیت نمایم .
و از شـیـخ طـوسـى در (کـتـاب غـیـبـت ) و از شـیـخ صـدوق در (کـتـاب کـمـال الدّیـن ) روایـت شـده است که چون شیخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را وفات در رسید توقیعى بیرون آورد و به مردم نشان داد که نسخه آن بدین مضمون بود:
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـیـمِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىَّ! اَعْظَمَ اللّهُ اَجْرَ اِخْوانِکَ فیکَ فـَاِنـّکَ مـَیِّتٌ مـا بـَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ اَیّامٍ فَاجْمَعْ اَمْرَکَ وَ لاتُوصِ اِلى اَحَدٍ فَیَقُومَ مَقامَکَ بـَعْدَ وَفاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الغَیْبَهُ التّامَهَ فَلا ظُهُورَ اِلاّ بَعْدَ اِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بـَعـْدَ طـُولِ الاَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَرْضِ جَوْرا وَ سَیَاءْتى مِنْ شیعَتى مَنْ یَدَّعِى الْمـُشاهَدَهَ اَلا فَمَنْ ادَّعَى الْمُشاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوج السُّفیانى وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَرٍ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ ) ؛
حـاصـل فرمان آن بزرگوار در این توقیع شریف آنکه : اى على بن محمّد سمرى ! خداوند بـرادران دیـنى تو را در مصیبت تو اجر عظیم کرامت فرماید، به درستى که در اثناى این شـش یـوم وفـات خـواهـى نمود پس جمع نما امر خود را و در کار خود آماده باش و به احدى وصـیـت نـیـابـت نـنـما که قائم مقام تو شود بعد از وفات تو، به درستى که غیبت کبرى واقـع گـردید و مرا ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و این ظهور، بعد از این است که زمان غیبت طول بکشد و دلها را قساوت فرا گیرد تا پر شود زمین از جور و ستم و زود است که مى آیند کسانى از شیعیان من که دعوى مشاهده مرا مى نمایند آگاه باشید که هر کـس پـیـش از خـروج سـفـیـانى و رسیدن صیحه آسمانى دعوى مشاهده نماید پس او کذاب و افترا زننده است .
راوى گوید: که نسخه شیخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را نوشتم و از نزد او بیرون رفتم چون روز ششم در رسید به نزد او، رفتیم دیدیم که در حات احتضار است آنگاه به او گـفته شد که وصى تو بعد از تو کیست ؟ گفت : خدا را امرى است باید او را به تمام برساند، این را گفت و وفات نمود رحمه اللّه .
و نـیـز از شـیـخ صـدوق در (کـتـاب کـمـال الدّیـن ) نقل شده که وفات على بن محمّد سمرى در سال سیصد و بیست و نه از هجرت بوده است و بـنـابـراین مدت غیبت صغرى که سفراء و وکلاء و نواب مخصوص حضرت حجه اللّه علیه السـلام کـه از جـانـب او مـاءمـور بـه سـفـارت و نـیـابـت بـودنـد قـریـب بـه هـفـتاد و چهار سال خواهد بود که قریب به چهل و هشت سال ایام سفارت عثمان بن سعید عمرى و پسر او مـحـمـّد بـن عثمان بن بود و قریب بیست و شش سال مدت سفارت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و شـیـخ ابـوالحسن على بن محمّد سمرى بود و بعد از گذشتن این مدت سفارت منقطع شـد و غـیـبـت کبرى واقع گردید. پس هرکه ادعاى سفارت و نیابت خاصه نمایند و یا بر طـبـق آن دعـوى مـشـاهـده نـمـایـد کـذاب و مـفـتـرى خـواهـد بـود بـر حـضـرت حـجـت ـ عـجل اللّه فرجه ـ بلکه مرجع دین و احکام شریعت به امر آن حضرت راجع به سوى علماء و فـقـهـاء و مـجـتـهـدیـن اسـت کـه از بـراى ایـشـان نـیـابـت ثـابـت اسـت عـلى سـبـیـل العـمـوم چـنانکه توقیع شریف در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب که یکى از اجله و اخـیار علماء شیعه و حمله اخبار است که به توسط محمّد بن عثمان سعید عمرى عریضه به خـدمـت حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام عـرضـه کـرده بـود و مـسـایـل چـنـدى سـؤ ال نـمـوده بـود کـه آن حـضـرت در تـوقـیـع شـریـف جـواب مسایل او را فرمود: از آن جمله فرمود:
( وَ اَمـّا الْحـَوادِثُ الْواقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیها اِلى رُواهِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِمْ ) .
و در روایت دیگر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام چنین امر شد که :
( اُنْظُرُوا اِلى مَنْ کانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوى حَدیثَنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فـَارْضـَوا بـِهِ حـَکـَمـا فَاِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِما فِاذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یُقْبَلْ مِنْه فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرَآدُّ عَلَینا رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ فى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ ) .
و در روایت دیگر مُجارِى الاُمُورِ بِیَدِ الْعُلَماءِ بِاللّهِ الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ.
مـسـتـفاد از فرمان این دو حجت پروردگار آنکه : علما و حفظه علوم و اخبار و آثار ایشان که صاحب نظر و اهل استنباطاند که از روى معرفت و دانش عارف اند به احکام صادره از ایشان بـایـد مـتـکـلفـیـن رجـوع بـه ایـشـان نـمـایـنـد در اخـذ مـسـائل حـلال و حـرام و قـطـع مـنازعات که آنچه ایشان مى فرمایند حجت است از براى عامه مکلفین بـه اسـتـجـمـاع ایـشـان مـر شـرایـط فـتـوى را از قـوه اسـتـنـبـاط و عـدالت و بـلوغ و عـقـل و سـایـر شـرایـط اجـتـهـاد و از براى ایشان است نیابت عامه که خلق من باب الجاء و اضطرار مکلف اند به رجوع نمودن به ایشان ، دیگر تعیین نایب مخصوصى در زمان غیبت کـبـرى نـفـرمـودنـد بـلکـه حـکـم فـرمـودنـد بـه انـقـطـاع نـیابت خاصه و سفارت . انتهى .
تـمـام شـد آنـچـه مـقـدر شـده بـود ثبت آن در این کتاب شریف در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سنه هزار و سیصد و پنجاه هجرى در جوار روضه رضویه علوى على ثاویها آلاف التـسـلیـم و التـحـیـه بـیـد الاحقر العاصى عباس بن محمّدرضا القمى ، رجاء واثق و امید صادق که خوان مؤ منین و شیعیان حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام این گنهکار رو سیاه را از دعاى خیر و طلب مغفرت فراموش نفرمایند.
( وَالْحَمْدُللّهِ اَوّلا وَ آخِرا وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ )
مـسـتـدعـى است از برادران دینى آنکه هرگاه خواستند از روى نسخه شریفه استنساخ کنند تـمام آنچه در حاشیه نوشته شده ، اگر آخرش (صحه ) نوشته شده ، در متن بنویسند، و اگـر آخـرش (مـنـه ) رقم شده ، در حاشیه بنویسند، و اعرابهاى کلمات را بگذارند، و اول مـطـالب کـه بـه خـط جـلى نـوشـته شده به خط جلى بنویسند، خصوصا (باب ) و (فصل )، و در حسن خط و صحت آن بکوشند، مشروط بر آنکه تصرف در این نسخه نکنند.
و بـالجـمـله : چـون بـسـیـار زیـاد زحمت در این نسخه کشیده شده ، هرکه مسامحه کند در این مـطـالب کـه عـرض شـده عـاق حـضـرت سـیـدالشـهـداء عـلیـه السـلام بـوده بـاشـد، و مـشـمـول مـراحـم آن جـنـاب نـشـود. و اگـر بـه تـمـام آنـچـه عـرض شـد عـمـل کـرد و تمام حواشى و ملحقات را به نحو صحت نوشت از شفاعت آن حضرت بى بهره نباشد و رو سفید با شهداى کربلا محشور شود، ان شاء اللّه تعالى .
( حـررّهُ الا حـقـرُ مـولفـه العـاصـى : عـبـّاس بن محمّدرضا القمى ، فى مشهد المقدّس الرّضوى ) .
منتهی الامال//شیخ عباس قمی