فصل دهم : در بیان ورود اهل بیت علیهماالسّلام به مدینه طیبه
چون اهل بیت علیهماالسّلام از شام بیرون شدند طى مراحل و منازل نمودند تا نزدیک به مدینه شدند، بشیربن جَذلَم که از ملازمین رکاب بود گفت : چون نزدیک مدینه رسیدیم حضرت على بن الحسین علیه السّلام محلّى را که سزاوار دانست فرود آمد و خیمه ها بر افراخت و فرمود: اى بشیر! خدا رحمت کند پدر ترا او مردى شاعر بود آیا تو نیز بهره اى از صنعت پدر دارى ؟ عرض کردم : بلى یابن رسول اللّه ، من نیز شاعرم . فرمود: پس برو داخل مدینه شو و شعرى در مرثیه ابوعبداللّه علیه السّلام بخوان و مردم مدینه رااز شهادت او و آمدن ما آگاه کن .
قُلتُ وَ یُناسِبُ اَنْ اَذکُرَ فى هدا الْمَقامِ هِذِهِ الابیاتِ:
شعر :
عُجْبَالْمَدینهِ وَاصْرَخْ فى شَوارعِها
بِصَرخَهٍ تَمْلا الدُّنیا بِها جَزَعا
نادِى الَّذینَ اِذانادَى الصَّریخُ بِهِمْ
لَبَّوْهُ قَبلَ صَدىً مِن صَوتِهِ رَجَعا
قُل یا بنى شَیْبَهِ الْحَمْدِ الَّذى بِهِمُ
قامَتْ دَعائمُ دینِ اللّه وَ ارْتَ فَعا
قُومُوا فقَدْ عَصَفَتْ بِالطَّفِّ عاصِفَهٌ
مالَتْ باَرجاءِ طَوْدِ الْعِزِّ فَانْصَدَعا
بشیر گفت : حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوى مدینه تاختم تا داخل مدینه شدم ، چون به مسجد حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیدم صدا به گریه و زارى بلند کردم و این دو شعر گفتم :
شعر :
یا اَهْلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم بِها
قُتِلَ الْحُسینُ فَاَدْمُعى مِدْرارٌ
اَلجِسْمُ مِنهُ بِکربَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَالرَّاءسُ مِنهُ عَلَى الْقَناهِ یُدارُ
؛یعنى اى اهل مدینه دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین علیه السّلام شهید شد و به این سبب سیلاب اشک از چشم من روان است ، بدن شریفش در کربلا در میان خاک و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نیزه ها در شهرها مى گردانند. آن وقت فریاد برآوردم که اى مردم اینک على بن الحسین علیه السّلام با عمّه ها و خواهرها به نزدیک شما رسیده اند و در ظاهر شهر شما رحل خویش فرود آورده اند و من پیک ایشانم به سوى شما و شما را به حضرت او دلالت مى کنم .
گوئى بانگ بشیر نفخه صور بود که عرصه مدینه را صبح نشور ساخت ، مخدّرات محجوبه بى پرده از خانه ها بیرون شدند و با صورتهاى مکشوفه و گیسوهاى آشفته و پاهاى برهنه بیرون دویدند و روها بخراشیدند و صداها به ناله و زارى بلند کردند و فریاد واویلاه و واثبوراه کشیدند، و هرگز مدینه به آن حالت مشاهده نگشته بود و روزى از آن ، تلخ تر و ماتمى از آن ، عظیم تر دیدار نشده بود.
بشیر گفت : جاریه اى را دیدم که اشعارى در مرثیه حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام خواند آنگاه گفت : اى ناعى ! تازه کردى حزن و اندوه ما را و بخراشیدى جراحت قلوبى را که هنوز بهبودى نپذیرفته بود، اکنون بگو چه کسى و از کجا مى رسى ؟ گفتم : من بشیر بن جَذلَمم که مولایم على بن الحسین علیه السّلام مرا به سوى شما فرستاده و خود آن حضرت با عیالات ابى عبداللّه علیه السّلام در فلان موضع نزدیک مدینه فرود آمده ، بشیر گفت مردم مرا بگذاشتند و به سوى اهل بیت علیهماالسّلام بشتافتند، من نیز عجله کرده و اسب بتاختم وقتى رسیدم دیدم اطراف خیمه سیّد سجاد علیه السّلام چنان جمعیت بود که راه رفتن نبود از اسب پیاده شدم و راه عبور نیافتم لاجرم پاى بر دوش مردمان گذاشته تا خود را به نزدیک خیمه آن حضرت رسانیدم دیدم آن حضرت از خیمه بیرون تشریف آورد در حالتى که دستمالى بر دست مبارکش گرفته و اشک چشم خویش را پاک مى کند و خادمى نیز کُرسى (۴۸۶) حاضر کرد و حضرت بر او نشست . لکن گریه چنان او را فرو گرفته که خوددارى نمى تواند نماید و صداى مردم نیز به گریه و ناله بلند است ، و از هر سو آن حضرت را تعزیت و تسلیت مى گفتند و آن بقعه زمین از صداهاى مردم ضجه واحده گشته ، پس حضرت ایشان را به دست مبارک اشاره فرمود که لختى ساکت باشید چون ساکت شدند آغاز خطبه فرمود که حاصل و خلاصه آن به فارسى چنین است :
حمد خداوندى را که ربّ العالمین و رحمن و رحیم ، فرمان گذار روز جزا و خالق جمیع خلائق است و آن خداوندى که از ادراک عقلها دور است و رازهاى پنهان نزد او آشکار است ، سپاس مى گذارم خدا را به ملاقاتهاى خَطْب هاى عظیم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و اَلَم هاى صبر سوز و مصیبتى سخت و سنگین .
ایّها النّاس ! حمد خداى را که ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصیبتهاى بزرگ و به رخنه بزرگى که در اسلام واقع شد.
قُتِلَ اَبو عبداللّه الْحُسینُ علیه السّلام وَ عِتْرَتُهُ وَسُبِىَ نِسآؤُهُ وَصِبْیَتُهُ وَدارُوا بِرَاْسِهِ فِى الْبُلْدانِ مِنْ فَوقِ عامِلِ السِّنانِ؛ همانا کشته شد ابو عبداللّه علیه السّلام و عترت او و اسیر شدند زنان و فرزندان او و سر مبارکش را بر سر نیزه کردند و در شهرها بگردانیدند و این مصیبتى است که مثل و شبیه ندارد.
ایّها النّاس ! کدام مردانند از شماها که بعد از مصیبتى دل شاد باشند، و کدام چشم است که پس از دیدار این واقعه اشکبار نباشد و اشک خود را حبس نماید همانا آسمانهاى هفتگانه براى قتل حسین علیه السّلام گریستند و دریاها با موجهاى خود سرشک ریختند و ارکان آسمانها به خروش آمدند و اطراف زمین بنالیدند و شاخه هاى درختان آتش از نهاد خود برآوردند و ماهیان دریاها و لجّه ها بِحار و ملائکه مُقرّبین و اهل آسمانها جمیعا در این مصیبت همدست و همداستان شدند.
ایّهاالنّاس ! کدام دلى است که از قتل حسین علیه السّلام شکافته نشد و کدام قلبى است که مایل به سوى او نشد، و کدام گوشى است که این مصیبت را که به اسلام رسید بتواند شنید.
ایّهاالنّاس ! ما را طرد کردند و دفع دادند و پراکنده نمودند و از دیار خود دور افکندند، با ما چنان رفتار کردند که با اسیران ترک و کابل کنند بدون آنکه مرتکب جرم و جریرتى شده باشیم ؛ به خدا سوگند اگر به جاى آن سفارشها که در حقّ حرمت و حمایت ما فرمود؛ به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان مى داد از آنچه کردند زیادتر نمى کردند فَاِنّا للّه وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.
این مصیبت ما چقدر بزرگ و دردناک و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود، ازحق تعالى خواهانیم که در مقابل این مصائب به ما رحمت و اجر عطا کند و از دشمنان ما انتقام کشد و داد ما مظلومان را از ستمکاران باز جوید. چون کلام آن حضرت به نهایت رسید صُوحان بن صَعْصَعه بن صُوحان برخاست و عذر خواست که یابن رسول اللّه ! من از پا افتاده و زمین گیر شده بودم و به این سبب نصرت شما را نتوانستم ، حضرت عُذر او را قبول فرمود و بر پدر او صعصعه رحمت فرستاد.
پس با اهل بیت علیهماالسّلام آهنگ مدینه کردند چون نظر ایشان بر مرقد منوّر و ضریح مطهّر حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم افتاد فریاد کشیدند که واجدّاه وامحمّداه ! حسینِ ترا با لب تشنه شهید کردند و اهل بیت محترم را اسیر کردند بدون آنکه رحم بر صغیر و کبیر کرده باشند(۴۸۷). پس بار دیگر خروش از اهل مدینه برخاست و صداى ناله و گریه از در و دیوار بلند شد، و نقل شده که حضرت زینب علیهاالسّلام چون به در مسجد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسید دو بازوى در را بگرفت و ندا کرد که یا جَدّاه ! اِنّى ناعِیَهٌ اِلَیکَ اَخِى الحُسین علیه السّلام ؛ اى جدّ بزرگوار همانا برادرم حسین علیه السّلام را کشتند ومن خبر شهادت او را براى تو آورده ام .
شعر :
برخیز حال زینب خونین جگر بپرس
از دختر ستمزده حال پسر بپرس
با کشتگان به دشت بلا گرنبوده اى
من بوده ام حکایتشان سر به سر بپرس
از ماجراى کوفه و از سر گذشت شام
یک قصّه ناشنیده حدیث دگر بپرس
از کودکانت از سفر کوفه و دمشق
پیمودن منازل و رنج سفر بپرس
دارد سکینه از تن صد پاره اش خبر
حالِ گُل شکفته ز مرغ سحر بپرس
از چشم اشکبار و دل بى قرار ما
کردیم چون به سوى شهیدان گذر بپرس
بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شکست
بر خیز حال طائر بشکسته پر بپرس
و پیوسته آن مخدّره مشغول گریه بود و اشک چشمش خشک نمى شد و هرگاه نظر مى کرد به سوى على بن الحسین علیه السّلام تازه مى شد حُزن او و زیاد مى شد غصّه او.
و طبرى از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که چون داخل مدینه شدند زنى بیرون آمد از آل عبدالمطّلب به استقبال ایشان در حالتى که مو پریشان کرده بود و آستین خود را بر سر گذاشته بود و مى گریست و مى گفت :
شعر :
ماذا تَقُولُونَ اِنْ قالَ النَبىُّ لَکُم
ماذا فَعَلْتُم وَ اَنتُمْ آخِرُ الاُمَم
بِعْتِرتى وَ بِاَهْلى بَعدَ مُفْتَقَدى
مِنْهُم اُسارى وَ مِنْهُم ضُرِّجوا بِدَمٍ
ما کانَ هذا جَزائى اِذْ نَصَحْتُ لَکُم
اَنْ تَخْلُفُونى بَسُوءٍ فى ذَوى رَحِمٍ
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریست و در این مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قیام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مى کرد و در پیش آن جناب مى نهاد و عرض مى کرد بخور اى مولاى من . حضرت مى فرمود: قُتِلَ ابْنُ رسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم جائِعا، قُتِلَ ابنُ رَسُولِ اللّه عَطْشانا؛
یعنى من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنکه پسر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را با شکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند. و این کلمات را مکرر مى ساخت و مى گریست تا آنکه طعام و آب را با آب دیده ممزوج و مخلوط مى داشت و پیوسته بدین حال بود تا خداى خود را ملاقات کرد(۴۸۸).
و نیز از یکى از غلامان آن حضرت روایت شده که گفت : روزى حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام به صحرا تشریف برد من نیز از قفاى آن جناب بیرون شدم وقتى رسیدم یافتم او را که سجده کرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى شنیدم گریه او را که در سینه خود مى گردانید و شمردم که هزار مرتبه این تهلیلات را در سجده خواند:
لا اِلهَ اِلاّاللّهُ حَقّا حَقّا لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا لااِلهَ اِلاّ اللّهُ ایمانا وَتَصْدیقا
آنگاه سر از سجده برداشت دیدم صورت همایون و لحیه مبارکش را آب دیدگانش فروگرفته من عرض کردم : اى سیّد و آقاى من ! وقت آن نشد که اندوه شما تمام شود و گریه شما کم گردد؟
فرمود: واى بر تو! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهماالسّلام پیغمبر و پیغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى یکى از پسرانش را از نظر او غایب کرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفید گردید و پشتش خمیده و چشمش از بسیارى گریه نابینا شد و حال آنکه پسرش در دنیا زنده بود، ولکن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بیت خود کشته و سر بریده دیدم ، پس چگونه حزن من به غایت رسد و گریه ام کم شود!(۴۸۹).
و روایت شده که آن حضرت بعد از قتل پدر بزرگوارش از مردم کناره گرفت ودر بادیه در خانه موئى که (سیاه چادر) گویند چند سال منزل فرمود و گاهى به زیارت جدش امیرالمؤ منین علیه السّلام و پدرش امام حسین علیه السّلام مى رفت و کسى مطلع نمى شد.
و در جمله اى از کتب معتبره منقول است که رباب دختر امرءالقیس مادر سکینه علیهاالسّلام که در واقعه طَفّ حاضر بود بعد از ورود به مدینه در زیر سقف ننشست و از حَرّ و بَرد پرهیز نجست و اشراف قریش خواهان تزویج او شدند در جواب فرمود: لا یَکُونُ لی حَمْوٌ بَعْدَ رَسوُلِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؛ یعنى من دیگر پدر شوهرى بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم نخواهم و پیوسته روز و شب گریست تا از غصّه و حزن از دنیا بیرون رفت .(۴۹۰)
و از ابوالفرج نقل شده ک این ابیات را رباب بعد از قتل حضرت سیدالشهداء علیه السّلام در مرثیه آن حضرت انشاد کرد:
شعر :
اِنَّ الَّذى کانَ نُورا یُسْتَضاءُ بهِ
بِکربلاءَ قَتیلٌ غَیرُ مَدفُونٍ
سِبْطَ النَّبىِّ جَزاکَ اللّهُ صالِحَهً
عَنّا وَجَنَّبْتَ خُسْرانَ المَوازینِ
قَدْ کُنْتَ لى جَبَلاً صَعْبا اَلوُذُبِهِ
وَکُنتَ تَصْحَبُنا بالرَّحْمِ وَالدّینِ
مَنْ لِلْیَتامى وَمَنْ لِلسّائِلینَ وَ مَنْ
یَعنى وَیَاءوی اِلَیهِ کُلُّ مِسکینٍ
وَاللّه لا اَبْتَغى صِهرا بِصِهْرکُمُ
حتّى اُغَیَّبَ بینَ الرَّمْلِ وَالطّینِ(۴۹۱)
وَرَوى اءَنَّهُ اکْتَحَلَتْ هاشمیَّهٌ ولا اخْتَضَبَتْ وَلا رُاِىَ فی دارِ هاشِمِی دُخانٌ اِلى خَمْسِ حِجَجٍ حتى قُتِلَ عُبیدُاللّه بْنِ زیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ تَعالى .(۴۹۲)
یعنى روایت شده که بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خضاب نفرمود، و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنج سال که عبیداللّه بن زیاد لعین به درک واصل شد.
مؤ لّف گوید: که چون ابن زیاد ملعون کشته شد مختار سر نحس او را براى حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرستاد وقتى که سر آن ملعون را خدمت آن حضرت آوردند مشغول غذا خوردن بود سجده شکر به جاى آورد و فرمود: روزى که ما را بر این کافر وارد کردند غذا مى خورد، من از خداى خود در خواست کردم که از دنیا نروم تا سر این کافر را در مجلس غذاى خود مشاهد کنم هم چنانکه سر پدر بزرگوارم مقابل این کافر بود غذا مى خورد،(۴۹۳) و خدا جزاى خیر دهد مختار را که خونخواهى ما نمود.
و از اینجا معلوم شود حال مختار که چگونه قلب مبارک امّا را شاد کرد بلکه دلجوئى وشاد نمود قلوب شکسته دلان و مظلومان و مُصیبت زدگان اَرامل و اَیتام آل پیغمبر را که پنج سال در سوگوارى و گداز بودند و به مراسم تعزیت اقامت فرموده بودند بلکه به علاوه آنکه ایشان را از عزا در آورد، خانه هاى ایشان را آباد کرد و اعانتها به ایشان نمود.
و در کتب معتبره حدیث روایت شده که شخص کافرى همسایه مسلمانى داشت که با او نیکوئى و مدارا مى کرد، چون آن کافر بمرد و بر حسب وعده الهى به جهنم رفت حقّ تعالى خانه اى از گِل در وسط آتش بنا فرمود که حرارت آتش به وى ضرر نرساند و روزى او از غیر جهنم برسد و به او گفتند این سزاى آن نیکویى است که آن به مسلمان رسانیدى (۴۹۴). هر گاه حال کافر به واسطه احسان به مسلمانى این گونه باشد، پس چگونه خواهد بود حال مختار که این نحو سیرت مرضیّه او بوده و اخبار معتبره در باب فضیلت القاء سرور در قلب مؤ من زیاده از آن است که احصاء شود.
پس خوشا حال مختار که بسى دلهاى محزون ماتم زدگان اهل بیت رسالت علیهماالسّلام را شاد کرد، و دو دعاى حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام بر دست او مستجاب شد: یکى کشتن ابن زیاد چنانکه معلوم شد و دیگر کشتن حرمله بن کاهل و سوزانیدن آن ؛ چنانچه در خبر منهال بن عَمرو است که گفت : از کوفه به سفر حج رفتم و خدمت على بن الحسین علیه السّلام رسیدم آن جناب از من پرسید از حال حرمله بن کاهل عرضه داشتم در کوفه زنده بود، حضرت دست برداشت به نفرین بر او و از خدا خواست که او را در دنیا بچشاند حرارت آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم روزى به دیدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبید و سوار شد و مرا نیز سوار کرد و با هم رفتیم به کناسه کوفه ، لحظه اى صبر کرد مثل کسى که منتظر چیزى باشد که ناگاه دیدم حرمله را گرفته بودند و به نزد او آوردند مختار رحمه اللّه حمد خداى را به جا آورد و امر کرد دست و پاى او را قطع کردند و از پس آن او را آتش زدند من چون چنین دیدم سبحان اللّه سبحان اللّه گفتم ، مختار گفت براى چه تسبیح گفتى ؟
من حکایت نفرین حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام و استجابت دعاى او را نقل کردم . مختار از اسب خویش پیاده شد و دو رکعت نماز طولانى به جاى آورد و سجده شکرکرد و طول داد سجده را پس با هم بر گشتیم ، چون نزدیک خانه ما رسیدیم من او را به خانه دعوت کردم که داخل شود و غذا میل کند، مختار گفت : اى منهال ! تو مرا خبر دادى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چند دعا کرده که به دست من مستجاب شده پس از آن از من خواهش خوردن طعام دارى ، امروز، روز روزه است که به جهت شکر این مطلب باید روزه باشم (۴۹۵).
خاتمه
مکشوف باد که اخبار زیاد وارد شده در باب گریستن فرشتگان و پیغمبران و اوصیاى ایشان علیهماالسّلام و گریستن آسمان و زمین و جن و انس و وحش و طیر در مصیبت جناب سیّد مظلومان ابوعبداللّه الحسین علیه السّلام و هم روایات کثیره نقل شده در باب واردات احوال اَشجار و نباتات و بِحار و جِبال در شهادت آن حضرت و اشعار و مراثى و نوحه گرى جنیّان در حقّ آن حضرت و بیان آن که مصیبت آن حضرت اعظم مصائب بوده و بیان ثواب زیارت آن مظلوم و شرافت زمین کربلا و فوائد تربت مقدّسه آن حضرت و بیان جور و ستمى که بر قبر مطهّرش وارد شده و معجزاتى که از آن قبر شریف ظاهر گشته و بیان ثواب لعن بر قاتلان آن حضرت و کفر ایشان و شدّت عذاب ایشان و آنکه آنها در دنیا بهره نبردند و چاشنى عذاب الهى را در دنیا یافتند و اگر بناى اختصار نبود هر آینه به ذکر مختصرى از آن تبرّک مى جستم .
لکن باید دانست که اینگونه وقایع و آثار منقوله از انقلابات کلیّه در اجزاء عالم امکان به جهت شهادت مظلومان در نظر ارباب ادیان و ملل و قائلین به مبدء و معجزات و کرامات ، استبعاد و استغرابى ندارد و هرگاه متتبّع خبیر رجوع به تواریخ و سِیَر نماید تصدیق خواهد کرد که وقایع سال شصت و یکم هجرى که سنه شهادت آن حضرت بوده از عادت خارج بود و جمله اى از آن را اهل تاریخ که متّهم به تشیع و جزاف نوشتن نبوده اند ضبط کرده اند.
ابن اثیر جَزَرى صاحب (کامل التواریخ ) که معتمد اهل تاریخ و معروف به اتقان است در آن کتاب به طور قطع در وقایع سنه شصت و یک نوشته که مردم دو ماه یا سه ماه بعد از شهادت جناب سیّد الشهداء علیه السّلام مشاهده مى کردند در وقت طلوع آفتاب تا آفتاب بالا مى آمد دیوارها را که گویا خون به آن مالیده اند. و از این قبیل در کتب معتبره بسیار است .(۴۹۶)
و فاضل ادیب اریب جناب اعتماد السلطنه در کتاب (حُجّه السَّعاده فى حجَّه الشهاده ) بیان کرده که سال شهادت سیّد مظلوم علیه السّلام که سنه شصت و یکم باشد کلیّه روى زمین از حالت وقفه و سکون بیرون و در انقلاب و اضطراب بوده و روى صفحه ممالک اروپا و آسیا یا بغازه خونریزى گلگون و یا لامحاله جمله جوارحش بى قرار و بى سکون بوده و رشته سلم و صلاح مردمان گسیخته و ما بین ایشان غبار فتنه و شورش بر انگیخته بوده است و مبناى آن کتاب (تواریخ عتیقه دنیا) است که به اَلسَنه مختلفه و لغات شَتّى بوده به زبان فارسى در آورده و در آن کتاب جمع نموده هر که خواهد مطلع شود به آن کتاب رجوع نماید.
و بس است در این مقام آنچه مشاهده مى شود از بقایاى آثار تعزیه دارى آن مظلوم تا روز قیامت که سال به سال تجدید مى شود و آثار او محو نشود واز خاطرها نرود؛ چنانکه در اخبار اهل بیت علیهماالسّلام به این مطلب اشاره شده ، و عقیله خدر رسالت و رضیعه ثدى نبوّت زینب کبرى علیهاالسّلام در خطبه اى که در مجلس یزید لعین ، انشاء فرموده مى فرماید:
فِکِدْکَیْدَکَ وَاسْعَ سَعیَکَ وَ ناصِبْ جَهدَکَ فَوَ اللّهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا وَلا تُمیتُ وَحیَنا.(۴۹۷)
فرموده به یزید: هر چند توانى کید و مکر خود را بکن و هر سعى که خواهى به عمل آور و در عداوت ما کوشش خود را فرو مگذار و با این همه به خدا سوگند که ذکر ما نتوانى محو کرد و وحى ما نتوانى میراند. و بعضى از علماء این مطلب را از معجزات باهرات آن حضرت شمرده و از زمان سلطنت دیالمه تاکنون در همه سال لواى تعزیه دارى این مظلوم در شرق و غرب عالم بر پا است و مشاهده مى شود که مردم شیعى مذهب در ایّام عاشورا چگونه بى تاب و بى قرار هستند و در جمیع بلاد مشغول نوحه سرائى و اقامه مجلس تعزیه و بر سر و سینه زدن و لباسهاى سیاه پوشیدن و سایر لوازم مصیبت هستند.
جمله اى از مورّخین نقل کرده اند که در سنه سیصد و پنجاه و دو روز عاشورا معزّالدوله دیلمى امر کرد اهل بغداد را به نوحه و لطمه و ماتم بر امام حسین علیه السّلام و آنکه زنها موها را پریشان و صورتها را سیاه کنند و بازارها را ببندند و بر دکانها پلاس آویزان نمایند و طباخین طبخ نکنند، زنهاى شیعه بیرون آمدند در حالى که صورتها را به سیاه دیگ و غیره سیاه کرده بودند و سینه مى زدند و نوحه مى کردند، و سالها چنین بود و اهل سنّت عاجز شدند از منع آن ، لِکَوْنِ السُلْطانِ مَعَ الشّیعَهِ.
و از غرائب آن است که در نفوس عامّه ناس تاءثیر مى کند حتى اشخاصى که اهل این مذهب نیستند یا کسانى که به مراسم شرع عنایتى ندارند چنانچه این مطلب واضح است ، و چنین یاد دارم وقتى کتاب (تحفه العالم ) تاءلیف فاضل بارع سیّد عبداللطیف (۴۹۸) شوشترى را مطالعه مى کردم دیدم شرحى عجیب از حال تعزیه دارى آتش پرستان هند نقل کرده که در روز عاشورا مرسوم مى دارند.
و شیخ جلیل و محدّث فاضل نبیل جناب حاج میرزا محمّدقمّى رحمه اللّه در (اربعین ) فرموده که احقر در سنه هزار و سیصد و بیست و دو در ایّام عاشورا در طریق کربلا بودم ، در اوّل عاشورا در یعقوبیه که اکثر اهل آنجا سنّى مذهب بلکه متعصّب هستند در شب نواى نوحه سرائى و اصوات اطفال شنیدم ، از کودکى از اهل آنجا پرسیدم چه خبر است ؟
به زبان عربى به من جواب گفت : یَنُوحُون عَلَى السّیِّد الْمَظلوم ! گفتم : سیّد مظلوم کیست ؟ گفت : سَیّدُنا الْحُسینُ علیه السّلام .
و در بقیّه ایّام عاشورا که در کردستان بودم دیدم بیابان نشینان که از مراسم شریعت آگاهى ندارند همه دسته شده اند فریاد یا حسین آنها به فلک مى رود.
و نِعمَ ما قیلَ:
شعر :
سر تا سر دشت خاوران سنگى نیست
کز خون دل و دیده بر او رنگى نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگى نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگى نیست
و عجب از این تاءثیر مصیبت آن حضرت است در جمادات و نباتات و حیوانات ؛ چنانچه اخبار کثیره دلالت دارد بر اینکه کلیّه موجودات بر مصیبت جانگداز سیّد مظلومان متاءلم شدند و هر یک بر وضع مترقب از خود گریه کردند و انقلابات کلیّه در اجزاء عالم امکان دست داد به واسطه ارتباط واقعى و مناسبت حقیقى که عبارت از تلقى فیض الهى است به واسطه آن وجود مقدّس و استمداد از برکات آن ذات همایون در نیل ترقّیات مترقّبه هر یک در کمال طبیعى خود که با آن جناب دارند و او بر وجهى نمودار شد که پرده بر روى کار نتوان کشید، و دوست و دشمن و مؤ من و برهمن همه شهادت دادند و مشاهده کردند.
و چون استیفاى این اخبار مستدعى وضع کتابى است مستقل و نقل جزئى از آن نیز دراین مختصر شایسته نیست لهذا به حاصل بعضى از آن اخبار و آثار اشاره مى کنیم .
از حضرت باقر العلوم علیه السّلام مروى است که گریستند آدمیان وجنیان و مرغان و وحشیان بر حسین بن على علیهماالسّلام تا اشک ایشان فرو ریخت .(۴۹۹)
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که چون حضرت ابوعبداللّه علیه السّلام شهید شد گریستند بر او آسمانهاى هفتگانه و هر چه در آنها است و آنچه مابین آسمان و زمین است و آنچه حرکت مى کند در بهشت و جهنم و هر چه دیده مى شود و هر چه دیده نمى شود، و گریستند بر آن حضرت مگر سه چیز الخبر(۵۰۰).
در ذیل خبرى است که امام حسن به امام حسین علیهماالسّلام فرمود که بعد از شهادت تو فرود مى آید در بنى امیّه لعنت خداى و آسمان خون مى بارد و گریه مى کند بر تو همه چیز حتى وحوش در صحراها و ماهیها در دریاها.
اخبار حضرت صادق علیه السّلام زراره را به گریستن آسمان و زمین و آفتاب بر آن حضرت چهل صباح گذشت .
شیخ صدوق رحمه اللّه روایت کرده از یک تن از اهل بیت المقدّس که گفت : قسم به خدا که ما اهل بیت المقدس شب قتل حضرت حسین علیه السّلام را شناختیم ، بر نداشتیم از زمین سنگى یا کلوخى یا صخره اى مگر اینکه زیر آن خون دیدیم که در غلیان است و دیوارها مانند حلقه سرخ شد و تا سه روز خون تازه از آسمان بارید، و شنیدیم که منادى ندا مى کرد در جوف لیل (اَتَرْ جُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسینا) الخ (۵۰۱).
در طى خطبه اى حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام در هنگام ورود به مدینه و در جمله اى از زیارات حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و روایات دیگر اشاره به گریه موجودات و انقلاب مخلوقات شده و اخبار عامّه و کلمات اهل سنّت که شهادت به وقوع آثار غریبه از این مصیبت عظمى در آسمان و زمین داده اند نیز بسیار است و از ملاحظه مجموع ، قطع به دعوى عموم مصیبت مى توان حاصل کرد، از جمله روایات ایشان است در تفسیر آیه کریمه (فَما بَکَتْ عَلَیهِمُ السّمآءُ وَالاَرْضُ)(۵۰۲) که لمّا قُتِلَ الحُسَیْنُ بَکَتِ السَّماءُ وَ بُکائها حُمْرتُها.(۵۰۳)
اِبْن عَبدَرَبّهِ اندلسى در ذیل حدیث وفود محمّدبن شهاب زُهَرى بر عبدالملک مروان نقل کرده که عبدالملک از زهرى پرسید چه واقع شد در بیت المقدس روزى که حضرت حسین علیه السّلام کشته شد؟ زهرى گفت : که خبر داد مرا فلان که برداشته نشد در صبحگاه شب شهادت حضرت على بن ابى طالب و جناب امام حسین بن على علیهماالسّلام سنگى از بیت المقدس مگر اینکه زیر آن خون تازه یافتند(۵۰۴).
در (کامل الزیارات ) مثل این حدیث را از امام محمّدباقر علیه السّلام نقل کرده که براى هشام بن عبدالملک فرمود،(۵۰۵) و هم ابن عبدربّه روایت کرده که چون لشکرگاه حضرت حسین علیه السّلام را غارت کردند طیبى در او یافت شد که هیچ زنى استعمال آن نکرد مگر آنکه به برص مبتلا شد.(۵۰۶)
و حکایت نوشتن قلم فولاد بر دیوار اشعار معروفه : اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَینا.
و حکایت خذف و سفال شدن پولهایى که راهب داد به جهت گرفتن سر مطهّر که علماى عامّه نقل کرده اند در سابق شنیدى .
و حکایت مراثى و نوحه گرى جنّیان زیادتر از آن است که اِحْصاء شود. و شنیدن امّ سلمه در شب قتل حضرت حسین علیه السّلام مرثیه جن را: اَلا یاعَینُ فَاحْتَفِلى بِجَهْدٍ و شنیدن زُهرى نوحه گرى جنّیان رابه این ابیات :
شعر :
نِساءُ الجِنّ یَبْکینَ نِساءَ الْهاشِمِیّات
ویَلْطَمنَ خُدوُدا کالدَّنا نیرِ نَقِیّاتٍ
وَیَلْبَسْنَ ثِیابَ السُّودِ بَعدَ الْقَصَبیّات (۵۰۷)
وهم مرثیه ایشان را به این کلمات :
شعر :
مَسَحَ النّبىُّ جَبینَهُ وَلَهُ بَریقٌ فى الْخُدود
اَبَواهُ مِنْ عُلْیا قُریْشٍ جَدُّهُ خَیرُشعر :الْجُدُود(۵۰۸)
در (تذکره سبط) و غیره مسطور است و هم در (تذکره سبط) است که محمّدبن سعد در (طبقات ) گفته که این حُمرت در آسمان دیده نمى شد قبل از کشتن حضرت حسین علیه السّلام و از ابوالفرج جد خود در کتاب (تبصره ) نقل کرده که چون حالت غضبان آن است که هنگام غضب گونه او سرخ مى شود و این سرخى دلیل غضب و اءماره سخط او است و خداى تعالى از جسمانیّت و عوارض اجسام منزّه است اثر غضب خود را در کشتن حضرت حسین علیه السّلام به حُمرت افق اظهار کرد و این دلیل بزرگى آن جنایت است .(۵۰۹)
و در جمله اى از روایات عامّه است که بعد از شهادت سیّد مظلوم علیه السّلام دو ماه و اگر نه سه ماه دیوارها چنان بودند که گفتى مُلَطَّخْ به خون بودند و از آسمان بارانى آمد که اثر وى در جامه ها مدّتى باقى ماند.
و ابراهیم بن محمّد بیهقى در کتاب (محاسن و مساوى ) که زیاده از هزار سال است آن کتاب نوشته شده گفته که محمّدبن سیرین گفته که دیده نشد این حُمرَت در آسمان مگر بعد از قتل امام حسین علیه السّلام و حیض نشد زنى در روم تا چهار ماه مگر آنکه پیسى اندام فرا گرفت او را پس نوشت پادشاه روم به پاشاه عرب که کشته اید شما پیغمبر یا پسر پیغمبر را انتهى (۵۱۰).
هم از ابن سیرین منقول است که سنگى یافتند پانصد سال قبل از بعثت نبوى صلى اللّه علیه و آله و سلّم که بر او به سریانیّه مکتوب بود چیزى که ترجمه اش به عربیّه این است :
شعر :
اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسینا
شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحَسابِ(۵۱۱)
سلیمان بن یسار گفته که سنگى یافتند بر او مکتوب بود:
شعر :
لابدّ اَنْ تَردَ الْقیامَهَ فاطِمَهُ
وَقَمیصُها بِدَمِ الْحُسَینِ مُلَطَّخٌ
وَیْلٌ لِمَنْ شُفَعآؤُهُ خُصَمآئُهُ
وَالصُّورُ فى یَوم الْقیمَهِ یُنْفَخُ(۵۱۲)
در (مجموعه شیخ شهید) و (کشکول ) و (زُهَر الرّبیع ) و غیره مذکور است که عقیقى سرخ یافته شد که مکتوب بود بر آن :
شعر :
اَنَادُرُّ مِنَ السَّمآءِ نَثَروُنى
یَومَ تَزْویج والِدِ السِّبْطَیْنِ
کُنتُ اَنْقى مِنَ اللُّجَینِ بیاضا
صَبَغَتَنی دِماءُ نَحْرِ الحُسَیْنِ(۵۱۳)
سیّد جزائرى در (زُهر الربیع ) فرموده که یافتم در شهر شوشتر سنگ کوچک زردى که حفّاران از زمین بر آورده بودند و بر آن سنگ مکتوب بود:
بِسمِ اللّه الرَّحمن الرَّحیم لا اِلهَ اِلا اَللّه محمّدرَسُولُ اللّه ، عَلِىُّ وَلِىُّ اللّه ، لَمّا قُتِلَ الْحُسینُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِب علیه السّلام کُتِبَ بِدَمِهِ عَلى اَرضٍ حَصْباءَ (وَسَیَعْلَمُ الذِّینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبوُنَ)(۵۱۴)(۵۱۵)
این گونه مطالب عجیب نباشد؛ چه نظیر این وقایع در زمان ما وقوع یافته چنانچه شیخ محدّث جلیل مرحوم ثقه الاسلام نورى – طاب ثراه – خبر داده از شیخ خود مرحوم شیخ عبدالحسین طهرانى رحمه اللّه که وقتى به حلّه رفته بود اتّفاق چنان افتاد که درختى را قطع کرده بودند و طولاً آن را با ارّه تنصیف کردند در باطن او در هر شقّى منقوش بود لا اِلهَ اِلا اللّه محمّدرَسُولُ اللّه عَلِىُّ وَلِىُّ اللّه !
عالم فاضل ادیب ماهر جناب حاج میرزا ابوالفضل طهرانى به توسّط والد محقّقش این قضیّه را نیز از مرحوم شیخ العراقین جناب شیخ عبدالحسین نقل کرده پس از آن فرموده که من خود در طهران قطعه الماس کوچکى دیدم که به قدر نصف عدس بیش نیست و در باطن او بر وجهى که هر که ببیند قطع مى کند که به صناعت نیست منقوش بود لفظ مبارک (على ) به یاء معکوس با کلمه کوچکى که ظاهرا لفظ (یا) باشد که مجموع (یا على ) بشود و از این قبیل قصص در سیر و تواریخ بسیار است .(۵۱۶)
و در جمله اى از کتب عامّه است که در شب قتل حضرت حسین علیه السّلام شنیدند قائلى مى گفت : اَیُّها القاتِلُونَ جَهْلاً حُسینا الخ (۵۱۷)
و در چند حدیث است که چون امام حسین علیه السّلام شهید شد آسمان خون بارید و هم وارد شده که آسمان سیاه شد به حدّى که ستاره ها در روز پدیدار شد و سنگى برداشته نشد مگر اینکه خون تازه زیر آن دیده شد.
و در روایت ابن حجر است آسمان هفت روز بگریست و سرخ شد.(۵۱۸)
و ابن جوزى از ابن سیرین نقل کرده که دنیا تا سه روز تاریک بود و بعد از او سرخى در آسمان پیدا شد.(۵۱۹)
و در (ینابیع المودّه ) از (جواهر العقدین ) سمهودى روایت کرده که جماعتى به عزاى رومیان رفته بودند و در کنیسه اى یافتند که نوشته بود: اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَینا الخ پرسیدند که نویسنده این کیست ؟ گفتند: ندانیم (۵۲۰).
و هم در آن کتاب از (مقتل ابى مِخْنَف ) روایت کرده قضایاى عدیده از نوحه و مرثیه جنّیان در بین طریق اهل بیت علیهماالسّلام از کوفه به شام و نقل کرده که چون به دیر راهب رسیدند لشکر سر مبارک را بر رُمْحى نصب کردند آواز هاتفى شنیدند که مى گفت :
شعر :
وَاللّه ما جِئْتُکُم حَتّى بَصُرْتُ بِهِ
بِالطَفِّ مُنْعَفِرَ الْخَدَّینِ مَنحوُرا
وَحَوْلَهُ فِتْیَهٌ تُدْمى نُحُوُرُهُمُ
مِثْلُ الْمَصابیحِ یَغْشُونَ الْدُّجى نُورا
کانَ الْحُسَیْنُ سِراجا یُسْتَضآءُ بِهِ
اللّهُ یَعْلَمُ اَنّى لَمْ اَقُل زُورا(۵۲۱)
و از (شرح همزیّه ) ابن حجر منقول است که گفته از جمله آیات ظاهره در روز قتل حضرت امام حسین علیه السّلام آن بود که آسمان خون بارید و اَوانى (ظرفها) به خون آکنده گشت و هوا چنان سیاه شد که ستارگان دیدار شدند و تاریکى شب چنان شدّت کرد که مردم را گمان این شد که مگر قیامت قیام کرده و ستارگان به یکدیگر برخوردند و مختلط شدند و هیچ سنگى برداشته نشد مگر اینکه زیر آن خون تازه جوشیدن گرفت و دنیا سه روز ظلمانى و تار بود آنگاه این حُمرت (۵۲۲) در او نمایان شد، و گفته شده که تا شش ماه طول کشید و على الدوام بعد از او دیدار شد(۵۲۳) و قریب به این مضامین را سیوطى در (تاریخ الخلفاء) ذکر کرده آنگاه گفته : و (وَرْسى )(۵۲۴) که در عسکر ایشان بود خاکستر شد و ناقه اى از عسکر ایشان نحر کردند در گوشت او مانند آتش دیدند و او را طبخ کردند مانند صَبرِ تلخ بود(۵۲۵).
بالجمله ؛ از این مقوله کلمات در مطاوى کتب اهل سنّت بیش از آن است که بتوان در حیطه حصر و احصاء در آورد.
و نَختم الْکلامَ بِحِکایَهٍ غریبهٍ:
شیخ مرحوم محدّث نورى – طاب ثراه – به سند صحیح از عالم جلیل صاحب کرامات باهره و مقامات عالیه آخوند ملاّ زین العابدین سلماسى رحمه اللّه نقل کرده که فرموده چون از سفر زیارت حضرت رضا علیه السّلام مراجعت کردیم عبور ما افتاد به کوه الوند که قریب به همدان است پس فرود آمدیم در آنجا و موسم فصل ربیع بود پس همراهان مشغول زدن خیمه شدند و من نظر مى کردم در دامنه کوه ناگاه چشمم به چیز سفیدى افتاد چون تاءمل کردم پیر مرد محاسن سفیدى را دیدم که عمامه سفیدى بر سر داشت بر سکوئى نشسته که قریب چهار ذرع از زمین ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چیده بود که جز سر، جائى از او پیدا نبود، پس نزدیک او رفتم و سلام کردم و مهربانى نمودم پس به من اُنسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد که از طریقه متشرّعه بیرون نیست و از براى او اهل و اولاد بوده ، پس از تمشیت امور ایشان عزلت اختیار کرده محض فراغت در عبادت . و در نزد او بود رساله هاى عملیّه از علماى آن عصر و خبر داد که هیجده سال است در آنجا است .
از جمله عجایبى که دیده بود پس از استفسار از آنها گفت : اوّل آمدن من به اینجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چیزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظیمى آمد و صداهاى عجیبى شنیدم پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر کردم در این دشت دیدم پر شده از حیوانات و رو به من مى آیند، و این حیوانات مختلفه متضادّه چون شیر و آهو و گاو کوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلطاند و صیحه مى زنند به صداهاى مختلفه پس اضطراب و خوفم زیاد شد و تعجّب کردم از این اجتماع و اینکه صیحه مى زنند به صداهاى غریبى و جمع شدند دور من در این محل ، و بلند کرده بودند سرهاى خود را به سوى من ، و فریاد مى کردند بر روى من ، پس به خود گفتم دور است سبب اجتماع این وحوش و درندگان که باهم دشمن اند دریدن من باشد و حال آنکه یکدیگر را نمى دریدند و نیست این مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظیمى ، چون تاءمل کردم به خاطرم آمد که امشب شب عاشورا است و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصیبت حضرت ابى عبداللّه علیه السّلام است . چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از این مکان و مى گفتم حسین حسین ، شهید حسین و امثال این کلمات ، پس براى من در وسط خود جائى خالى کردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند پس بعضى سر بر زمین مى زدند و بعضى خود را به خاک مى انداختند و به همین نحو بود تا فجر طالع شد، پس آنها که وحشى تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب مى رفتند تا همه متفرّق شدند، و این عادت ایشان است از آن سال تا حال که هیجده سال است حتى آنکه گاهى روز عاشورا بر من مشتبه مى شد پس ظاهر مى شد از اجتماع آنها در اینجا، تا آخر حکایت که مناسبتى با مقام ندارد(۵۲۶).
و در (سیره حلبیّه ) از بعضى زُهاد نقل شده که او هر روز نان به جهت مور، خُرد مى کرد و چون روز عاشورا مى شد آن مورها از آن نانها نمى خوردند و از این قبیل حکایات بسیار است و این مقدار که ذکر شد ما را کافى است و ما براى تصدیق این حکایت که شیخ مرحوم نقل فرموده این حدیث شریف را در اینجا ذکر مى نمائیم :
شیخ اجلّ اقدم ابوالقاسم جعفر بن قولویه قمّى ۱ از حارث اعور روایت کرده که حضرت امیر المؤ منین علیه السّلام فرمود: پدر و مادرم فداى حسین شهید، در ظَهْر کوفه به خدا قسم گویا مى بینم جانوران دشتى را از هر نوعى که گردنها را کشیده اند بر قبر او و بر او گریه مى کنند شب را تا صباح .(۵۲۷)
فَاِذا کانَ کََذلِکَ فَاِیّاکُم وَالْجَفاء.
فصل یازدهم : در ذکر چند مرثیه براى آن حضرت
در فصول اوایل (باب پنجم ) به شرح رفت که خواندن مریثه براى حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام و گریستن بر آن مظلوم ثواب بسیار دارد و محبوب ائمه طاهرین علیهماالسّلام است و داءب ایشان بر آن بوده که شُعرا را امر مى فرمودندبه خواندن مرثیه و گریه مى کردند و چون خواستم که این مختصر رساله نفعش عمیم باشد لهذا به ذکر بعضى از آنها تبرّک مى جویم و اگر چه این مراثى عربى است و این کتاب مستطاب فارسى است لکن کسانى که داراى علم لغت عربى نیستند نیز بهره خواهند برد.
شیخ جلیل محمّدبن شهر آشوب از (امالى ) مفید نیشابورى نقل فرموده که (ذرّه نوحه گر) در خواب دید حضرت فاطمه علیهاالسّلام را که بر سر قبر حسین علیه السّلام است و او را فرمان داد که حسین علیه السّلام را بدین اشعار مرثیه کن :
شعر :
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضا
وَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا
وَابْکِیا بِالطَّفِّ مَیْتا
تبرَکَ الصَّدْرَ رَضیضا
لَمْ اُمَرِّضْهُ قَتیلاً
لا وَ لا کانَ مَریضا
و در دیوان سیّد اجلّ عالم کامل سیّد نصراللّه حائرى است که حکایت کرد براى ایشان کسى که ثقه و معتمد بود از اهل بحرین که بعضى از اخیار در عالم رؤ یا حضرت فاطمه زهرا علیهاالسّلام را دیده بود که با جمعى از زنان نوحه گرى مى کنند بر ابو عبداللّه حسین مظلوم علیه السّلام به این بیت :
شعر :
واحُسَیْناهُ ذَبیحا مِنْ قَفا
واحُسَیْناهُ غَسیلاً بِالدِّمآءِ
پس سیّد تذییل کرد آن را به این شعر:
شعر :
وا غَریبا قُطْنُهُ شَیْبَتُهُ
اِذْغدا کافُورُهُ نَسْجَ الثَّرى
واسَلیبا نُسِجَتْ اَکْفانُهُ
مِنْ ثَرَى الطَّفِّ دَبُورٌ وَصَبا
واطَعینا ما لَهُ نَعْشٌ سِوَى
الرُّمْحِ فى کَفِّ سَنان ذِى الْخَنا
واوَحیدا لَمْ تُغَمِّضْ طَرْفَهُ
کَفُّ ذى رِفْقٍ بِهِ فى کَرْبَلا
واذَبیحا یَتَلَظّى عَطَشا
وَاَبوُهُ صاحِبُ الْحَوْضِ غَدا
واقَتیلا حَرَقوُا خَیْمَتَهُ
وَهِىَ لِلدّینِ الْحَنیفىّ وَعا
اه لااَنْساهُ فَرْدا مالَهُ
مِنْ مُعینٍ غَیْرِ ذى دَمْعٍ اَسى
و شیخ ما در (دارالسّلام ) از بعض دواوین نقل کرده که بعضى از صلحاء در خواب دید حضرت فاطمه زهرا علیهاالسّلام را که به او فرمود بگو بعض از شعراى موالیان را که قصیده اى در مرثیّه سیّد الشهداء علیه السّلام بگویند که اوّل آن این مصرع باشد:
(مِنْ اَىِّ جُرْمٍ الْحُسَیْنُ یُقْتَلُ) پس سیّد نصر اللّه حائرى امتثال این امر نمود و این قصیده را سرود:
شعر :
مِنْ اَىِّ جُرْمٍ الْحُسَیْنُ یُقْتَلُ
وَبِالدِّمآءِ جِسْمُهُ یُغَسَّلُ
وَیُنْسَجُ الاَْکْفانُ مِنْ عَفْرِالثَّرى
لَهُ جُنوُبٌ وَصَبا وَشِمالٌ
وَقُطْنُهُ شَیْبَتُهُ وَ نَعْشُهُ
رُمْحٌ لَهُ الرِّجْسُ سَنانٌ یُحْمَلُ
وَیُوطِئوُنَ صَدْرَهُ بِخَیْلِهِمْ
وَالْعِلْمُ فیهِ وَ الْکِتابُ الْمُنْزَلُ(۵۲۸)
فقیر گوید: که بعضى تشبیه (شیب )را به (قُطْن )که در اشعار سیّد و در بعضى زیارتها ذکر شده نپسندیده اند و حال آنکه این تشبیهى است بلیغ به حدى که شعراء عجم نیز در اشعار خود ایراد کرده اند.
حکیم نظامى گفته :
شعر :
چه در موى سیه آمد سپیدى
پدید آمد نشان نا امیدى
ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش
هنوز این پنبه بیرون نآرى از گوش
و نیز ابن شهر آشوب و شیخ مفید و دیگران فرموده اند اوّل شعرى که در مرثیه حسین علیه السّلام گفته شد شعر عقبه سهمى است وَهُوَ:
شعر :
اِذِ الْعَیْنُ قَرَّتْ فِى الْحَیوهِ وَاَنْتُمُ
تَخافوُنَ فىِ الدُنْیا فَاَظْلَمَ نُورُها
مَرَرْتُ عَلى قَبْرِالْحُسَیْنِ بِکَرْبَلا
فَفاضَ عَلَیْهِ مِنْ دُموُعى غَزیرُها(۵۲۹)
وَمازِلْتُ اَرثیهِ وَاَبْکى لشَجْوِهِ
وَیُسْعَدُ عَیْنى دَمْعُها وَزَفیرَها
وَبَکَّیْتُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ عِصابَه
اَطافَتْ بِهِ مِنْ جانِبَیْها قُبُورُها
سَلامٌ عَلى اَهْلِ القُبُورِ بِکَرْبَلا
و قَلَّ لَها مِنّى سَلامٌ یَزُورُها
سَلامٌ بِاَّصالِ الْعَشِىِّ وَبِالضُّحى
تُؤَدّیهِ نَکْباءُ الرّیاحِ وَمُورُها(۵۳۰)
وَلابَرِحَ الْوُفّادُ زُوّارُ قَبْرِهِ
یَفُوحُ عَلَیْهِمْ مِسْکُها وَ عَبیرُها(۵۳۱)
و شیخ ابن نما در (مثیر الا حزان ) روایت کرده که سلیمان بن قَتَّه العَدْوِىّ سه روز بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام به کربلا عبور کرد و بر مصارع شهداء نگران شد تکیه بر اسب خویش کرد و این مرثیه انشاء نمود:
شعر :
مَرَرْتُ عَلى اَبْیاتِ آلِ مُحَمَّدٍ
فَلَمْ اَرَها اَمْثالَها یَوْمَ حَلَّتِ
اَلَم تَرَاَنَّ الشَّمسَ اَضْحَتْ مَریضَهً
لِفَقْدِ الْحُسَیْنِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ
وَکانُوا رَجآءً ثُمَّ اَضْحَوْا رَزِیَّهً
لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْکَ الرَّزایا وَ جَلَّتِ
تا آنکه مى گوید:
شعر :
وَ اِنَّ قَتیلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ
اَذَلَّ رِقابَ الْمُسْلِمینَ وَ ذَلَّتِ
وَقَدْ اَعْوَلَتْ تَبْکى النِّسآءُ لِفَقْدِهِ
وَاَنْجُمُنا ناحَتْ عَلَیهِ وَصَلَّتِ(۵۳۲)
مکشوف باد که در سابق در بیان خروج امام حسین علیه السّلام از مدینه به مکّه ذکر شد که یکى از عمّه هاى آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه ! شنیدم که جنّیان بر تو نوحه مى کردند و مى گفتند: وَ اِنَّ قَتیلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ.
پس این شعر را سلیمان نیز از جن شنیده و در مرثیه خود درج کرده یا از باب توارد خاطر باشد که بسیار اتّفاق مى افتد و نقل شده که ابوالرّمح خزاعى خدمت جناب فاطمه دختر سیّد الشهداء علیه السّلام رسید و چند شعر در مرثیه پدر بزرگوار آن مخدّره خواند که شعر آخر آن این است :
شعر :
وَ اِنَّ قَتیلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ
اَذَلَّ رِقابا مِنْ قُرَیْشٍ فَذَلَّتِ
حضرت فاطمه علیهاالسّلام فرمود: اى ابوالرّمح مصرع آخر را این چنین مگو بلکه بگو: اَذَلَّ رِقاب الْمُسْلِمینَ فَذَلَّتِ. عرض کرد: پس این چنین انشاد کنم .
ابوالفرج در (اءغانى ) از على بن اسماعیل تمیمى نقل کرده و او از پدرش که گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم که دربان آن حضرت آمد اجازه خواست براى سیّد حمیرى ، حضرت فرمود بیاید، و حرم خود را نشانید پشت پرده یعنى پرده زد و اهل بیت خود را امر فرمود که بیایند پشت پرده بنشینند که مرثیه سیّد را براى امام حسین علیه السّلام گوش نمایند پس سیّد داخل شد و سلام کرد نشست حضرت امر فرمود او را که مرثیّه بخواند پس سیّد خواند اشعار خود را:
شعر :
اُمْرُرْعَلى جَدَثِ الْحُسَیْنِ فَقُلْ لاَِعْظُمِهِ الزَّکیَّه
ااَعْظما لازِلْتِ مِنْ وَطْفاءِ ساکِبَهٍ رَوِیَّهِ
وَاِذا مَرَرْتَ بِقَبْرِه فَاَطِلْ بِهِ وَقْفَ الْمَطِیَّه
وَابْکِ الْمُطَهَّرَ لِلْمُطَهَّرِ وَ الْمُطَهَّرَهِ النَّقِیّهِ
کَبُکاءِ مُعْوِلَهٍ(۵۳۳) اءتَتْ یَوْما لِواحِدِهَا الْمَنِیَّهُ
راوى گفت : پس دیدم اشکهاى جعفر بن محمّد علیه السّلام را که جارى شد بر صورت آن حضرت و بلند شد صرخه و گریه از خانه آن جناب تا آنکه امر کرد حضرت ، سیّد را به امساک از خواندن (۵۳۴).
مؤ لف گوید: در سابق به شرح رفت که هارون مکفوف تا مصرع اوّل این مرثیه را براى حضرت صادق علیه السّلام خواند، آن حضرت چندان گریست که ابو هارون ساکت شد، حضرت امر فرمود او را که بخوان و تمام کن اشعار را.
وَما اَلْطَف مَرثِیَه الوِصال الشّیرازى رحمه اللّه فى هذَا المَقام :
شعر :
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش
که تا برون نکند خصم بدمنش زتنش
لباس کهنه چه حاجت که زیر سُمّ ستور
تنى نماندکه پوشند جامه یا کفنش
نه جسم یوسُفِ زهرا چنان لگد کوب است
کزو توان به پدر بُرد بوى پیرهنش
هذِهِ الْمرثیهُ لِلْمرحوم المغفور السیّد جعفر الحلّى رحمه اللّه وَقَدِ انْتَخَبْتُها:
منتهی الامال//شیخ عباس قمی
۴۸۶- مکشوف باد که چون اوّل منبرى که در اسلام نصب شد در مدینه طیبه بود که چون مسلمانان کم بودند پیغمبرخدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم پشت مبارک بر ستونى از ستونهاى مسجد مى نهاد و بر آن تکیه کرده مردم را موعظه مى فرمود و آن ستون درخت خرما بود، همین که جماعت مسلمانان بسیار شدند منبرى براى آن حضرت ترتیب دادند که سه درجه داشت و به جاى منبرى که الیوم در مسجد مدینه است گذاشتند، روز جمعه که رسید و حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم خواست بر آن منبر بالا رود فریاد و ناله آن تنه درخت بلند شد که همه اهل مسجد شنیدند مانند ناله شترى که از بچّه خود جدا شود.
شایسته است که من در این تمام تمثّل کنم به شعر بحترى :
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقا تَکلّفَ فَوقَ ما
سعِه لَسَعى اِلَیکَ المِنبَر.
پس پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نزد او تشریف آورد و او را در بر گرفت و ساکت کرد به شرحى که در کتب مشهور است ، پس از آن به منبر بالا رفت و سه مرتبه آمین فرمود بر نفرین جبرئیل بر سه طایفه : بر عاقّ والدین ، و کسى که در ماه رمضان از مغفرت الهى محروم شود، و کسى که بشنود نام رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را و صلوات نفرستد.
همین نحو اوّل منبرى که براى ذکرمصائب حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام نصب شد در مدینه بود که به استقبال آمدند و خادمى کرسى آورد و حضرت سجّاد علیه السّلام بالاى آن رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بیان فرمود چنانچه در متن رقم شده . (شیخ عبّاس قمّى ؛
۴۸۷- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص ۳۵۷ – ۳۶۹٫
۴۸۸- (سوگنامه کربلا) ص ۳۷۸٫
۴۸۹- همان ماءخذ
۴۹۰- (تاریخ ابن اثیر) ۴/۸۸٫
۴۹۱- (الاغانى ) ۱۴/۱۵۸٫
۴۹۲- (بحارالانوار) ۴۵/۳۸۶٫
۴۹۳- (بحار الانوار) ۴۵/۳۳۶٫
۴۹۴- (بحارالانوار) ۸/۲۹۷ و ۳۴۹٫
۴۹۵- (بحارالانوار) ۴۵/۳۳۲٫
۴۹۶- (تاریخ ابن اثیر) ۴/۹۰٫
۴۹۷- (سوگنامه کربلا) ص ۳۳۶٫
۴۹۸- سیّد عبداللطیف مذکور از احفاد سیّد نعمه اللّه جزایرى است و این کتاب را در هند نوشته در تاریخ شوشتر و ذکر مآثر سلف خود از حال سیّد جزائرى و اولاد او تا زمان خودش و بسیارى از حالات سَکَنه دیار هند را در آن درج کرده و آن کتاب را براى عم زاده خود سیّد ابو القاسم بن سیّد رضى مُلَقب به میر عالم به عنوان ارمغان گذرانده و به این سبب آن را (تحفه العالم ) موسوم نموده واللّه العالم (شیخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
۴۹۹- (بحار الانوار) ۴۵/۲۰۵٫
۵۰۰- (بحارالانوار) ۴۵/۲۰۶٫
۵۰۱- (بحار الانوار) ۴۵/۲۰۴٫
۵۰۲- سوره دخان ، آیه ۲۹٫
۵۰۳- (تفسیر دُرُّ المنثور) سیوطى ذیل آیه مربوطه .
۵۰۴- (عَقْدُ الفرید) ۴/۱۷۲٫
۵۰۵- (کامل الزیارات ) ص ۹۸، باب ۲۸، حدیث ۲۰٫
۵۰۶- ( عقد الفرید) ۴/۱۷۲٫
۵۰۷- (تذکره الخواص ) ص ۲۴۱ ، ۲۴۲٫
۵۰۸- همان ماءخذ
۵۰۹- (تذکره الخواص ) ص ۲۴۵ و ۲۴۶٫
۵۱۰- (المحاسن و المساوى ) ص ۶۳٫
۵۱۱- (تذکره الخواص ) ص ۲۴۶٫
۵۱۲- همان ماءخذ
۵۱۳- (شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور) ۲/۱۱۳ – ۱۱۴، از این سه کتاب نقل کرده است . (زُهَر الریبع ) ص ۲۶، چاپ ذوى القربى قم (افست از چاپ بیروت ).
۵۱۴- سوره شعراء (۲۶)، آیه ۲۲۷٫
۵۱۵- (زهر الربیع ) ص ۲۶٫
۵۱۶- (شفاء الصدور) علاّمه میرزا ابوالفضل طهرانى رحمه اللّه ، ۲۰/۱۱۵٫ تحقیق : ابطحى
۵۱۷- (الصواعق المُحرِقَه ) ابن حجر ص ۱۹۳، تصحیح : عبدالوّهاب عبداللطیف .
۵۱۸- همان ماءخذ ص ۱۹۴٫
۵۱۹- (تذکره الخواص ) سبط ابن جوزى ص ۲۴۶ .
۵۲۰- (ینابیع المودّه ) ۳/۴۵، چاپ اُسوه (جواهر العقدین ۲/۳۳۳).
۵۲۱- همان ماءخذ ص ۹۰
۵۲۲- مؤ لف گوید: که شیخ ما صاحب (اربعین الحسینیه ) گفته که شاید این گونه احادیث در نظر اهالى عصر ما مستبعد نماید و شیطان خیال وسوسه کند که سرخى آسمان و افق از امور طبیعیّه معهوده است و در کتب هیئت بطلمیوسى عنوان شده و جهات طبیعیه براى او ذکر کرده اند ولکن این معنى منافات با نقل معتمدین اهل تاریخ ندارد؛ زیرا که ممکن است مراد ایشان حدوث حمره خاصّه باشدکه از خارج بوده و یا در وسط السماء و غیر وقت طلوع نمودار مى شده و حمره افق در طلوع و غروب که از انعکاس شعاع حادث مى شود احتمال نرود که مراد علماى اعلام و مورخین والا مقام باشد؛ زیرا که هیچ عاقلى امر معتاد رانسبت به وقوع حادثه ندهد خصوصا علماى عامّه که به قدر امکان تسلیم مناقبى و فضائلى براى ائمه اثنى عشر علیهماالسّلام نکنند و در سنه شصت و یک هجرى از وقایع عجیبه بحدى واقع شده که قابل انکار نبوده انتهى .(اربعین حُسینیّه ) ص ۱۶۸
و صاحب (شفاء الصدور) نیز متعرض این مطلب شده به بیانى که مقام را گنجایش ذکر نیست طالبین به آنجا رجوع نمایند واللّه العالم (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).
۵۲۳- (شفاء الصدور)۲/۱۲۴ از (شرح همزیه ) نقل کرده است .
۵۲۴- (ورس ) یعنى اسپرک و آن گیاهى است شبیه به کنجد در زمین یمن مى روید و جامه را به آن رنگ مى کنند و این مطلب را بیهقى نیز در (محاسن و مساوى )نقل نموده . (شیخ عبّاس قمّى )
۵۲۵- (تاریخ الخلفاء) ص ۲۰۷، تحقیق : محمّدمحیى الدّین عبدالحمید.
۵۲۶- (دارالسّلام ) محدّث نورى ۴/۴۶۶ ، ۴۶۷، علمیّه قم . فقیر گوید: که این حکایت نزد من خیلى غریب و مستبعد است نظیر حکایت سوّم در باب چهاردهم از مجلد دوّم لکن سندش در نهایت صحت و اعتبار است ، کلام در مروى عنه است واللّه العالم . (شیخ عباس قمّى رحمه اللّه )
۵۲۷- (کامل الزیارات ) ص ۸۲، باب ۲۶، حدیث دوم .
۵۲۸- (دار السلام ) ۲/۲۸۸٫
۵۲۹- (غزیر): بغین و زاء معجمین و راء مهمله کَ (امیر)؛ بسیار از هر چیز و بسیارى اشک چشم .
۵۳۰- (مُور) بالضّم غبارى است که از باد بر خیزد.
۵۳۱- (مناقب ) ابن شهر آشوب ۴/۱۳۳٫
۵۳۲- (مثیر الاحزان ) ص ۱۱۰، (مناقب ) ۴/۱۲۷٫
۵۳۳- یعنى زنى که بلند کرده آواز خود را در گریه و بانگ کردن و براى هلاکت یک بچه که داشت .
۵۳۴- (الا غانى ) ابوالفرج اصفهانى ۷/۲۶۰٫