زندگینامه حضرت ابوالفضائل ابوالفضل عباس(ع) قسمت اول

فصل اوّل : ولادت و رشد
پیش از پرداختن به ولادت و رشد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمان تابناک ایشان که در ساخت شخصیت و سلوک درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .

دودمان درخشان

حَسَب و نَسَبى والاتر و درخشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یکى از والاترین و شریفترین خاندانهایى که بشریت در طول تاریخ خود شناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت که با قربانى دادن در راه نیکى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یارى کرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را با روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى کوتاه به ریشه هاى گرانقدرى که ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى کنیم .

پدر

پدر بزرگوار حضرت عباس ( علیه السّلام ) امیرالمؤ منین ، وصىّ رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) در مدینه علم نبوت ، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون )) براى ((موسى )) نزد حضرت ختمى مرتبت ، قهرمان اسلام و نخستین مدافع کلمه توحید است که براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیکان و بیگانگان جنگید.

تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل ، کسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین کس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس که برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .

مادر

مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاک ، ((فاطمه دخت حزام بن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشه دار و جلیل القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند،

از جمله :

۱ عامر بن طفیل :

عامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود که از معروفترین سواران عرب به شمار مى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا که اگر هیاءتى از عرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى که با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.

۲ عامر بن مالک :

عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین )) است که از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سبب دلیرى بسیارش ، او را ((ملاعب الاسّنه )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گوید:
((عامر با سرنیزه ها بازى مى کند و بهره گردانها را یکجا از آن خود ساخته است )).(۴)
علاوه بر دلاورى ، از پایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را دستگیر بود که مورخان در این باب نمونه هاى متعددى از او نقل کرده اند.

۳ طفیل :

طفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر آنان ((ام البنین )) گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنجا ((ربیع بن زیاد عبسى )) را که از دشمنانشان بود، مشاهده کردند. ((لبید)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه که در کاسه هاى بزرگ به دیگران اطعام مى کنیم )).
((در میدان کارزار، میان جمجمه ها مى کوبیم و از کنام شیران به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به کار بند)).
((هشیار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و برخاست مکن و با او هم کاسه مشو)).(۵)
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور کرد و به او گفت :
((از من دور شو و به هر سو که مى خواهى روانه شو و بیش از این با اباطیلت مرا میازار)).
((چه راست و چه دروغ ، درباره ات چیزهایى گفته شد، پس عذرت در این میان چیست ؟)).(۶)
این که نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت والاى آنان نزد اوست .

۴ عروه بن عتبه :

عروه پدر ((کبشه )) نیاى مادرى ام البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. به دیدار پادشاهان معاصر خود مى رفت و از طرف آنان مورد تجلیل و قدردانى قرار مى گرفت و پذیرایى شایانى از او به عمل مى آمد.(۷)
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند که متصف به صفات والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حکم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود را از طریق ام البنین به فرزندان بزرگوارش منتقل کرده اند.

پیوند امام با ام البنین

هنگامى که امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و بانوى زنان عالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام ) نشست ، برادرش ((عقیل )) را که از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش همسرى برگزیند که زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در کربلا یارى کند.(۸)

عقیل ، بانو ام البنین از خاندان ((بنى کلاب )) را که در شجاعت بى مانند بود، براى حضرت انتخاب کرد. بنى کلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و کسى بر این ادعا خرده نمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) که عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین خاندان است .(۹)

امام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارک ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خِرَدى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او کوشید.

ام البنین و دو سبط پیامبر (ص )

ام البنین بر آن بود تا جاى مادر را در دل نوادگان پیامبر اکرم و ریحانه رسول خدا و آقایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر کند؛ مادرى که در اوج شکوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، کمتر رنج مى بردند. ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فرزندان خود که نمونه هاى والاى کمال بودند مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى کرد.

تاریخ ، جز این بانوى پاک ، کسى را به یاد ندارد که فرزندان هووى (۱۰) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیکن ، ام البنین توجّه به فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و حقّ آنان را ادا نمود.

اهل بیت و ام البنین

محبت بى شائبه ام البنین در حق فرزندان پیامبر و فداکاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلکه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فروگذار نکردند. ((شهید)) که از بزرگان فقه امامیه است مى گوید:((ام البنین از زنان بافضیلت و عارف به حق اهل بیت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان کرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قایل بودند. زینب کبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت …)).رفتن نواده پیامبر اکرم ، شریک نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب کبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .

ام البنین نزد مسلمانان

این بانوى بزرگوار، جایگاهى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند.البته بسیار طبیعى است که ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .

مولود بزرگ

نخستین فرزند پاک بانو ام البنین ، سالار بزرگوارمان ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بود که با تولدش ، مدینه به گُل نشست ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تابناک به این خاندان افزوده شده بود و مى رفت که با فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.

هنگامى که مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجرا کرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین کلمات ، بانگ روحبخش توحید بود که به وسیله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اکبر… لا اله الاّ اللّه )). این کلمات که عصاره پیام پیامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شد و به درختى بارور از ایمان بدل شد تا آنجا که در راه بارورى همیشگى آن ، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت . در هفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حضرت ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و همان گونه که نسبت به حسنین ( علیهما السّلام ) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح کرد.

سال تولد

برخى از محققان برآنند که حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال ۲۶ هجرى دیده به جهان گشود.(۱۱)

نامگذارى

امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) از پس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیکار دریافته بود و مى دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عباس (دُژم : شیر بیشه )(۱۲) نامید؛ زیرا در برابر کژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه که پدر دریافته بود، فرزندش در میادین رزم و جنگهایى که به وسیله دشمنان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سپاه کفر را درهم مى کوفت و در میدان کربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس ‍ مرگ آورى کرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هراس از مرگ ، چهره دشمن را درهم کشیده بود، لیکن عباس در این میان خندان و متبسم بود)).(۱۳)

کنیه ها

به حضرت عباس ، این کنیه ها را داده بودند:

۱ ابوالفضل :

از آنجا که حضرت را فرزندى به نام ((فضل )) بود، او را به ((ابوالفضل )) کنیه داده بودند. شاعرى در سوگ ایشان مى گوید: ((اى ابوالفضل ! اى بنیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به پدرى نپذیرفت )).(۱۴)
این کنیه با حقیقت وجودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فضل نداشت ، باز به راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فضیلتى به شمار مى رفت ؛ زیرا در زندگى خود با تمام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاکش را در راه خدا بخشید.
حضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .

۲ ابوالقاسم :

حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) کنیه داده بودند. برخى از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ریحانه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.

القاب

معمولاً القاب ، ویژگیهاى نیک و بد آدمى را مشخص مى سازد و هر کس ‍ را بر اساس خصوصیتى که دارد لقبى مى دهند. ابوالفضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :

۱ قمر بنى هاشم :

حضرت عباس با رخسار نیکو و تلا لؤ چهره ، یکى از آیات کمال و جمال به شمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تنها قمر خاندان گرامى علوى بود، بلکه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفت که بر راه شهادت پرتو افشانى مى کرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشکار مى نمود.

۲ سقّا:

از بزرگترین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سقّا)) مى باشد. پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتکار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.

۳ قهرمان علقمى :

((علقمى )) نام رودى بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا کسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یاراى دستیابى به آب نباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، آنان را درهم شکند و متوارى سازد و پس از برداشتن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.

۴ پرچمدار:

از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایشان سپردند و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و کارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمى به خاک افتاد.

۵ کبش الکتیبه :

لقبى است که به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى که از خود نشان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى کند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشکر امام حسین ( علیه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در این روز، نیرویى کوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناک بر دشمنان اسلام و پیروان باطل بود.

۶ سپهسالار:(۱۵)

لقبى است که به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.

۷ حامى بانوان :

از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه ) )) است . ((سید جعفر حلى )) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نکته چنین اشاره مى کند:
((حامى الظعینه کجا، ربیعه کجا، پدر حامى الظعینه ، امام متقیان کجا و مُکَدَّم کجا)).(۱۶)به دلیل نقش حساس حضرت در حمایت از بانوان حرم و اهل بیت نبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه کربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.لازم به ذکر است که این لقب را به یکى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعه بن مُکَدَّم .)) که در راه دفاع از همسرش ، شجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند.(۱۷)

در میان مردم ((باب الحوائج )) است .

آنان به این مطلب یقین دارند که دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى کند، مگر آنکه خداوند حاجت او را برآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشکلات او را مى گشاید. پسرم ((محمد حسین )) نیز قصد درِ خانه حضرت کرد و رفع مشکلاتش را از او خواستار شد که دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .

ابوالفضل نسیمى از رحمتهاى الهى ، درِ رحمتى از درهایش و وسیله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خدا و دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . اینها برخى از لقبهاى حضرت است که ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیک و مکارم اخلاق او را بازگو مى کند.(۱۸)

شمایل

حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشکوه ، اندامش متناسب و نیرومند بود که آثار دلیرى و شجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خوبرو و زیبا وصف کرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود که بر اسب نیرومند و بزرگى مى نشست ، لیکن در همان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )).(۱۹)

به خدا مى سپارمت :قلب مادر آکنده از محبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسید که مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش مى سرود:
((فرزندم را از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک و زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى دهم )).(۲۰)

با پدر

امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در کودکى بشدت رعایت مى کرد و عنایتى خاص به او داشت ، خصوصیات ذاتى مبتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند منتقل مى کرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى کرد که براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و کرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین پسر را غرق بوسه مى کرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر کرده بود.

مورخان نقل مى کنند که : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آستینهایش را بالا زد و امام در حالى که بشدت مى گریست به بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
چرا گریه مى کنى ؟
حضرت با صدایى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
این کلمات چون صاعقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب کرد و با دهشت و به سرعت پرسید:
((چرا قطع مى شوند؟))

امام به او خبر داد که فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنین به شدت گریست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریک شدند.(۲۱)
سپس ام البنین به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت که فرزندش فدایى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.

رشد

ابوالفضل العباس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و کمتر انسانى از چنین امکان رشدى برخوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بر روى زمین ) رشد کرد و از علوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاکیزه او بهره مند گشت ، تا آنکه در آینده نمونه کامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فاطمه نیز در تربیت فرزند اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات کمال و فضایل و خدادوستى را در زمین بکر وجود فرزند کاشت ، که بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه کار خود قرار داد.

ابوالفضل ، ملازم برادرانش ریحانه و دو سبط گرامى رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بود و از آنان اصول فضیلت و بنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با برادرش سیدالشهداء بود و در سفر و حضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نیک او را در خود متمثل کرد تا آنجا که جلوه اى کامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش ‍ شد. امام نیز که محبت بى شائبه و جانبازى او را نیک دریافته بود او را بر همه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزید.

الگوهاى تربیتى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند، مصلحانى که با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض ‍ کردند.

ابوالفضل از همان آغاز، آموخت که در راه اعلاى کلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام که خواهان آزاد کردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است که عدالت ، محبت و فداکارى و ازخودگذشتگى بر آن حاکم باشد جان بازى کند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا که با تمام قوا در راه آنها پیکار کرد. طبیعى بود که چنین باشد؛ زیرا پدرش ‍ امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسین ( علیهما السّلام ) نهال ارزشها را در جانش ‍ غرس کرده بودند؛ بزرگوارانى که مشعل حرّیت و کرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمین گشودند، تا آزادى و کرامت خود را باور کنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاکم باشد.

فصل دوّم : عباس (ع ) و دیدگاهها

ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود کرد و براى آزادگان در همه جا و هر زمان سرودى جاودانه گشت ؛ زیرا براى برادرش دست به فداکارى بزرگى زد، برادرى که در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .در اینجا، برخى از اظهار نظرهاى بزرگان را درباره شخصیت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .

۱ امام سجّاد(ع )

امام على بن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس ‍ طلب رحمت مى کرد و از فداکاریهایش درباره برادرش حسین ( علیه السّلام ) به نیکى یاد مى کرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذکر مى کنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا آنکه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چون جعفر بن ابى طالب ، دو بال عطا کرد تا بدانها با ملائکه در بهشت پرواز کند. عباس را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند…)).(۲۲)

این کلمات ، فداکاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى کند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پیش رفت که زبانزد تاریخ و سَمبل فداکارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى کرد تا آنکه به خون خود درغلتید.این فداکاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و کرامتهایش به عباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا که همه بر او غبطه مى خورند.

۲ امام صادق (ع )

امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، همواره از عمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى کرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى که امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:((عمویم عباس بن على ( علیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت . همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت …)).(۲۳)
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش که مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:

الف ((تیزبینى )):

تیزبینى ، پیامد استوارى راءى و اصالت فکر است و کسى بدان دست پیدا نمى کند، مگر پس از پالودگى روان ، خلوص نیت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .تیزبینى از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بدین گونه به قله شرف و کرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه ساخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در برابر شخصیت بى مانند حضرت که بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و کرنش مى کند.

ب ((ایمان استوار)):

یکى دیگر از صفات بارز حضرت ، ایمان استوار و پولادین اوست . از نشانه هاى استوارى ایمان حضرت ، جهاد در کنار برادرش ، ریحانه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود که هدفش جلب رضایت پروردگار متعال به شمار مى رفت . و همانطور که در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى کمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .

ج ((جهاد با حسین (ع ) )):

فضیلت دیگرى که امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان کربلا، عباس ( علیه السّلام ) نام مى برد، جهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و آقاى جوانان بهشت است . جهاد در راه آرمان برادر، بزرگترین فضیلتى بود که حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیک از عهده آزمایش به درآمد و در روز عاشورا قهرمانیهایى از خود نشان داد که در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .

زیارت امام صادق (ع )

امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت کربلا، سرزمین شهادت و فداکارى رفت و پس ‍ از زیارت امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیارت قبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیر را که منزلت عباس را نشان مى دهد و بر مکانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خواند: ((سلام خدا و سلام ملائکه مقرّب و انبیاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاک ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین …)).

امام صادق عمویش عباس را با این کلمات که دربردارنده همه مفاهیم و معانى تجلیل و بزرگداشت است ، مورد خطاب قرار مى دهد. درود و سلام خداوند، ملائکه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار کربلا.

سپس عصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تسلیم ، تصدیق ، وفادارى و فداکاریت در راه جانشین پیامبر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم …)).
در اینجا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى که به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :

الف تسلیم :

همه امور خود را به برادرش سیدالشهداء سپرد و در همه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب کرد تا آنکه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا به امامت برادرش که مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .

ب تصدیق :

عباس ( علیه السّلام ) برادرش ریحانه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تمامى مواقف و دیدگاهها تصدیق کرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شک راه نداد و یقین داشت برادرش بر حق است و هرکه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشکار است .
ج وفادارى :

یکى دیگر از صفات نیکى که امام صادق ( علیه السّلام ) به عمویش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را که در راه دفاع از برادرش امام حق و حقیقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شرایط و مراحل در کنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنکه دستانش قطع شد و خود در راهش به شهادت رسید. وفادارى که از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیکان وفادار باشد.

د فداکارى :

امام صادق ( علیه السّلام ) به فداکارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء( علیه السّلام ) گواهى مى دهد، حضرت خالصانه براى از بین بردن باطل ، فداکارى کرد و با پیشوایان کفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جانبازیهاى بزرگ و بى نظیر تاریخ شرکت کرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه کنیم :((پس خداوند از طرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین صلوات خدا بر آنان باد بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى کردى ، به تو بهترین پاداش بدهد که بهشت ، بهترین فرجام است )).

این قسمت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیرا با فداکاریهاى بزرگ در راه سالار شهیدان و جانبازى در راه او و تحمل هرگونه سختى در کنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مقاومتها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض ‍ پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین سلام اللّه علیهم این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا کرد.

امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش ‍ عباس و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى کند و مى فرماید:((گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گیرم که تو در همان راه پیکارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یارى کنندگان اولیایش ، پیش رفتى و چون آنان کوشیدى ، پس خداوند بهترین ، والاترین و کاملترین پاداشى که به مطیعان والیان امرش و اجابت کنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا کند…)).(۲۴)

امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شهادت مى طلبد بر اینکه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى که با خون پاک خود پیروزى همیشگى اسلام را مسجّل کردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب کردند و پرچم توحید و کلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نجات اسلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده که مى خواست کلمه الهى را محو کند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام کرد و به شهادت رسید.

ابوالفضل تحت فرماندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود که کلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شکست خوردند.
امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى کند:((شهادت مى دهم (که ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را کردى ، پس خداوند تو را در میان شهیدان مبعوث کرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین منزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا کرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان که چه خوب رفیقانى هستند محشورت کرد.

شهادت مى دهم که تو سستى نکردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفتى در حالى که به صالحان اقتدا کرده بودى و پیامبران را پیروى مى کردى . پس خداوند ما، تو، پیامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاکان جمع کند که اوست مهربانترین مهربانان )).(۲۵)

در قسمت پایانى زیارت ، متوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صادق ( علیه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداکارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احترامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى کند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور کند.

۳ حضرت حجت (ع )

مصلح بزرگ ، حجت خدا و بقیه اللّه الاعظم ، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سلام بر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر که جانش ‍ را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حکیم بن طفیل طایى )) را لعنت کند…)).(۲۶)
امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
۱ همدردى و همگامى با برادرش سیدالشهداء( علیه السّلام ) در سخت ترین و دشوارترین شرایط تا آنجا که این همگامى و همدلى ضرب المثل تاریخ گشت .
۲ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
۳ فدا کردن جان خود، برادران و فرزندانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
۴ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
۵ کوشش براى رساندن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.

۴ شاعران

شاعران آزاده متمسک به اهل بیت ( علیهم السّلام ) شیفته شخصیت ابوالفضل که در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند که از شاهکارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى کنیم :

۱ کمیت :

بزرگترین شاعر اسلام ((کمیت اسدى )) دلباخته عظمت ابوالفضل بود و در یکى از ((هاشمیات )) جاودانه خود چنین سرود: ((… و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )).(۲۷)یاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یادآورى فضیلت و کمال مطلق است . همچنین داروى جانها از بیماریهاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .

۲ فضل بن محمد:

فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابوالفضل ، شاعرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار کربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:((ایستادگى عباس را در کربلا روزى که دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یاد مى آورم . حمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى کرد و روى نمى گرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین فضیلت و شرف بر او باد ندیده ام . چه صحنه بى مانندى که سرشار از فضیلت بود و جانشین او کردارش را تباه نکرده است )).(۲۸)

این ابیات شجاعت و دلیرى بى مانند ابوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افتخارآمیز او را در حمایت برادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خاندان او را به خوبى نشان مى دهد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حضور بى مانند ابوالفضل در کنار برادرش وجود ندارد. مواضع و شخصیت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته کرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:((شایسته ترین کس براى گریستن بر او، رادمردى است که حسین را در کربلا به گریستن واداشت ؛ برادر و فرزند پدرش على ، ابوالفضل آغشته به خون . آنکه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات کرد که از ثناگویى او عاجزیم و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).(۲۹)

آرى ، شایسته ترین مردمان براى بزرگداشت و گریستن بر او به سبب مصایب هولناکش ، ابوالفضل سمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شهادت برادر، کمرش شکست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیکترین برادر خود را از دست داده بود.

۳ سید راضى قزوینى :

شاعر علوى سید راضى قزوینى شیفته شخصیت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پدرى قبول نکرد. کوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر کوشنده اى به خواسته اش دست پیدا نمى کند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیکان نیزه ها را مرکب خود کردى )).(۳۰)

ابوالفضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب کمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و کرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیکان نیزه ها را برگزید.

۴ محمد رضا ازرى :

حاج ((محمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذکر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم که قلب و عقل آزادگان را تسخیر کرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى کسب یاد و نام نیک بکوش که نام نیک بهترین سرمایه کریمان است .آیا ماجراى کربلا را که غبار پیکارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلک را کر کرده است نشنیده اى ؟! روزى که خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).

در نخستین بیت ، ((ازرى )) آدمى را به کسب نام نیک فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذکر جمیل است .
در دومین بیت به عبرت گرفتن از واقعه کربلا که آتش فشان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى کند.
در سوّمین بیت ، ((ازرى )) از پناه بردن سبط گرامى پیامبراکرم و ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.

به ابیات دیگر ((ازرى )) که در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه کنیم :((چون شیرى از کنام خود پاسدارى کرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى ))(۳۱) از بیشه خود دفاع مى کند. کوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سنگین بود، از شیرمردى که با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غرور سرش را تقدیم مرگ مى کند، سرافرازى که در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنکه بر ستارگان چیره شود.آیا قریش نمى دانست که او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)).(۳۲)

این ابیات بدقّت ، قهرمانیها و نقش درخشان حضرت ابوالفضل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصویر مى کند و غرّیدن و هجوم چون شیر حضرت را به صفوف دشمن و درهم شکستن حیوان صفتانى را که براى دفاع از گرگان انسان نما جمع شده بودند نشان مى دهد. ابوالفضل بدون توجّه به انبوه دشمنان و سفلگان که صحرا را پرکرده بودند، با چهره اى خندان به پیکارشان مى رفت و در راه کرامت خود و عزّت برادرش به آنان جام مرگ مى نوشاند. قبایل قریش ‍ در این نبرد بود که دریافتند، عباس مرد دشواریها و فرزند و دست پرورده على ( علیه السّلام ) است ؛ آنکه بتهایشان را درهم شکسته و جاهلیتشان را نسخ کرده و به پذیرفتن اسلام وادارشان کرده بود.

نظرات امامان معصوم و برخى از بزرگان ادب عرب را درباره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در همین جا به پایان مى بریم .

فصل سوّم : ویژگیهاى روحى

سرورمان عباس ( علیه السّلام ) دنیایى از فضایل و نیکى بود. هر صفت نیک و گرایش والا را که بتوان تصور کرد، جزء ذاتیات او بود و همین افتخار او را بس ‍ که زاده امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داراى تمامى فضایل دنیا بود. ابوالفضل همه فضیلتها و صفات پدر را به ارث برد تا آنکه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى کنیم :

۱ شجاعت

دلیرى و شجاعت ، گویاترین نشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایستادگى در برابر حوادث مى باشد. ابوالفضل این صفت والا را از پدرش که شجاعترین انسان هستى است و داییهایش که از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.

ابوالفضل دنیایى از قهرمانیها بود و آنگونه که مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد که زبانزد تاریخ گشت . ابوالفضل در این روز که از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان که دشت را پر کرده بودند آنقدر دلاورى نشان داد که شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان کرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مرگ بر آنان سایه افکند تا آنجا که به حضرتش پیشنهاد فرماندهى کل سپاه را در صورت کناره گیرى از یارى برادرش دادند. لیکن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش افزوده شد.

شجاعت و دلاورى حضرت عباس ( علیه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سودى مادى از این زندگى نبود، بلکه دفاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .

با شاعران

شاعران از شجاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شکستى که یک تنه به سپاه اموى وارد کرد، همواره در شگفت بوده اند و شیفته شخصیت والاى او گشته اند. براى مثال ، شمارى از آنان را که در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .

الف سید جعفر حلى :

شاعر علوى ((سید جعفر حلى )) در قصیده درخشان خود، ترس و هراس ‍ سپاه اموى از پیکارهاى حضرت را چنین تصویر مى کند:((از شیر کارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان که خواسته اش را نیک آشکار کرده بود، چیزى آنان را هراسان نکرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین کرده بود. اما عباس در آن میانه خندان بود.

میمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى کوفت و سرهایشان را درو مى کرد. دلاورى به او حمله نمى کرد مگر آنکه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حرکت مى کرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى کرد که سیاه و سپیدشان یکسان شدند. بر شکارش خشمناکانه هجوم نمى آورد مگر آنکه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى کرد. پیشروى او رنگى از درنگ و هراس ‍ داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى که شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاک مالید)).

مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى کند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.

عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشکر دشمن مى تازد و از کشته ، پشته مى سازد و اسبان آنان را با خونشان رنگین مى کند. تا جایى که مى دانیم هرگز کسى شجاعت و دلیرى را چنین ترسیم نکرده است و بدون گزافگویى ، عباس همانگونه که مورخان نوشته اند خسارتهاى سنگینى به اهل کوفه وارد کرد.

((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:((قهرمانى که هنگام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى کوهى سرافراز، بر اسب نشسته است و شگفتا که اسبى ، چنین کوهى را خوب تحمل مى کند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش و من جز به آذرخش آسمانى ، سوگند نمى خورم اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیکن این خداوند است که هرچه اراده کند، مقدر مى سازد و بر آن حکم مى راند)).(۳۳)
تیغ ابوالفضل صاعقه اى ویرانگر بود که برکوفیان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى کرد.

ب کاشف الغطاء:

امام ((محمد کاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:((هنگامى که عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى کرد.به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش کارآزمودگان را از پا درمى آورد.

وقتى که تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریک به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)).(۳۴)هراس از ابوالفضل چهره هاى امویان را تیره کرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو کرد و روحیه آنان را درهم شکست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.

ج فرطوسى :

شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) نور به قبرش ببارد در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:((در هر هجومى در جهاد، کوه است و در استوارى هنگام رویارویى کوهى است . تمامى گُردى و عزت پدرش على در او ریشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افکنده است )).

سپس همو، شکستهاى سنگین سپاه اموى به وسیله ابوالفضل را چنین ترسیم مى کند:((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخشید. دلهاى دلاوران از دیدن هیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بدنهاى درهم شکسته شان بر زمین افتاد در حالى که سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشکریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)).(۳۵)

شجاعت و دلاورى ابوالفضل ، شاعران بزرگ را شیفته خود کرد و ضرب المثل تاریخ گشت .
آنچه بر اهمیت این شجاعت مى افزاید ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه یارى حق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به کار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.

۲ ایمان به خدا

قوت ایمان به خدا و استوارى در آن ، یکى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مرکز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حقیقى پرورش داد و تغذیه کرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى که خود چنین وصفش کرده بود:((اگر پرده ها برایم کنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).

این ایمان ژرف و ریشه دار با ذرّات وجود حضرت عباس عجین شد و او را به یکى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود که ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى کرد.عباس ( علیه السّلام ) با دلاورى به دفاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى که در آستانه تحریف شدن و نابودى در زمان حکومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این کار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .

۳ خویشتندارى

یکى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل ( علیه السّلام ) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حکومت اموى ابا داشت ؛ حکومتى که بندگان خدا را برده خود و اموال بیت المال را دارایى شخصى کرده بود و به دنبال برادرش ، پدر آزادگان که صلاى عزّت و کرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام کرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .

ابوالفضل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفاقش مجسم ساخت . امویان او را به شرط کناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى کل قوا دادند، لیکن حضرت بر آنان تمسخر زد و فرماندهى سپاه آنان را لگدمال کرد و با شوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، کُندآوران را به خاک انداخت و سرها را درو کرد.

۴ صبر

یکى از ویژگیهاى ابوالفضل ( علیه السّلام ) شکیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى که در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، کوهها را مى گداخت ، لیکن ایشان همچنان استوار بودند و کمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء که صبرش ‍ از صلابت و سنگینى کوههاى سر به فلک کشیده ، بیش بود و به پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بزرگ کرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابوالفضل ، ستارگان تابناک و اصحاب باوفا را مى دید که بر دشت سوزان کربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد کودکان را مى شنید که بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر کشتگان خود را مى شنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان کرکسهاى کوفه و مزدوران ابن مرجانه که براى کشتنش بر یکدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیک شوند، مى دید. آرى ، همه این حوادث سنگین را مى دید، لیکن امر خود را به خداى متعال واگذار کرده بود و بدون کمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش ‍ درخواست مى کرد.

۵ وفادارى

یکى دیگر از صفات ابوالفضل که از برترین و برجسته ترین صفات است ، ((وفادارى )) است . حضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و رکوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .

الف وفادارى به دین :

ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین کسان به دین خود بود و بشدت از آن دفاع کرد. هنگامى که اسلام در خطر نابودى قرار گرفت و دشمنان کمر بسته آن امویان با تمام وجود به انکار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد کرد تا آنکه کلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.

ب وفادارى به امت :

سرور ما حضرت عباس ( علیه السّلام ) مى دید که امت اسلامى در زیر کابوس تیره امویان دست و پا مى زند و زندگى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى کند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهند، با مقدرات آنان بازى مى کنند و حتى یکى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى کند که : (( (منطقه ) سواد؛ باغستان قریش است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .

در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یوغ بندگى امویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود کرد و جهادى مقدّس براى بازگرداندن زندگى کریمانه براى آنان را آغاز کرد و در راه این هدف والا، خود و تمامى بپاخاستگان به شهادت رسیدند. پس کدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!

ج وفادارى به وطن :

سرزمین اسلامى در گرداب محنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حکومت امویان ، غوطه ور بود. استقلال و کرامت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.تهیدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فکر و نظر نمانده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سیدالشهداء براى درهم شکستن این حکومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام کرد و بر اثر فداکاریهاى آنان بود که طومار حکومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .

د وفادارى به برادر:

ابوالفضل پیمانى را که با خداوند براى حفظ بیعت خود با برادرش ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بدان وفادار ماند. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در کارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى که هر آزاده شریفى را به خود جذب مى کند.

۶ قوّت اراده

((استوارى و قدرت اراده )) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است که در کار خود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند کمترین هدف اجتماعى را محقق کنند یا کارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . به اردوگاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عنوان بزرگترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.

۷ مهربانى

محبت و مهربانى به محرومان و ستمدیدگان بر وجود ابوالفضل مستولى بود و این پدیده به زیباترین شکل خود در کربلا آشکار شد و جلوه کرد؛ سپاه امویان آبشخور فرات را بر اهل بیت بستند تا آنان بر اثر تشنگى بمیرند یا تسلیم گردند. ابوالفضل که لبهاى خشکیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش ‍ و دیگر کودکان را از شدت تشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سپس به مهاجمان حمله کرد، راهى براى خود گشود و براى کودکان آب آورد و آنان را سیراب کرد. در روز دهم محرم نیز بانگ ((العطش )) کودکان را شنید، دلش به درد آمد و مهر به آنان ، او را از جا کند. مشکى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفت ، با آنان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را برطرف کند، لیکن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و کودکانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان خواهید یافت ؟!
اینها پاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است که با داشتن آنها چون پدرش به بالاترین قلّه مجد و کرامت دست یافت .

فصل چهارم : با رویدادها

ابوالفضل ( علیه السّلام ) از همان کودکى به بعد، همگام حوادث بزرگى بود که تنشى عمیق در بنیادهاى فکرى مسلمانان ایجاد کرد؛ حوادثى نه خرد و نه ساده بلکه بس پیچیده و ریشه دار که دقیقاً دور کردن اهل بیت از مراکز سیاسى جامعه و به زیر سلطه درآوردن آنان را هدف قرار داده بود. در این دوران ، اعمالى در زمینه هاى اقتصادى و سیاسى صورت گرفت که با بسیارى از اصول و دستورات اسلامى مغایرت داشت . جلوه آشکار این سیاستگذارى در حکومت عثمان بود که بخشیدن مناصب ادارى و امور دولتى به امویان و ((آل معیط)) و راندن بنى هاشم و یاران آنان از فرزندان صحابه از هرگونه مشاغل کلیدى را وجهه همت خود کرد.

امویان بر تمامى دستگاههاى دولتى مسلّط شدند و خواسته و ناخواسته ، بحرانهاى حادى در میان مسلمانان به وجود آوردند. به طور قطع اکثر آنان نه گرایشى به اسلام داشتند و نه کمترین شناختى نسبت به قوانین اسلامى براى ساختن جامعه اى بالنده و مبتنى بر محبت و همکارى و دورى از درجا زدن ، به دست آورده بودند. حکومت عثمان ، سرمایه دارى را در جامعه حاکم کرد، به امویان و برخى از فرزندان قریش امتیازات ویژه عطا کرد و راه گردآورى و انباشتن اموال به طور غیرمشروع را بر آنان گشود. این سیاست کجروانه موجب تنشهایى فراگیر، نه تنها در زندگانى اقتصادى مردم ، بلکه در تمام جلوه هاى زندگى مردم گشت و تمام محافل اسلامى را به خرده گیرى از این سیاست واداشت تا آنکه گروههایى از ارتش که در عراق و مصر به مرزدارى مشغول بودند راه مدینه را پیش گرفتند و از عثمان اعتدال در سیاست ، دور کردن امویان از دستگاه حکومت و مخصوصاً برکنارى مستشار و وزیرش مروان بن حکم را که به صورت آشکار آتش فتنه را در جامعه برمى افروخت خواستار شدند.

عثمان خواسته هاى انقلابیون را برآورده نکرد، تن به راءى اندرزدهندگان و دلسوزانش نداد، همچنان دست به دامان خاندانش شد و نزدیکانش را در پناه گرفت و خود تحت اختیار آنان ماند. اخبار کجروى و انجام محرمات الهى توسط دست نشاندگانش ، پیاپى به او مى رسید، اما عثمان راه عذرتراشى را باز کرده بود و اعمال هر یک را به گونه اى توجیه مى کرد و پندگویان را به دشمنى با خاندان خود متهم مى کرد.

هنگامى که تمامى راههاى مسالمت آمیز براى بازداشتن عثمان از ادامه سیاستهایش بسته شد، انقلابیون ناچار به کشتن او شدند و عثمان به بدترین شکلى به قتل رسید.
مورخان مى گویند بهترین فرزندان صحابه ((از جمله محمد بن ابوبکر)) و بزرگان اصحاب و در راءس آنان صحابى بزرگوار و یار همراه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) عمار یاسر، کشتن او را تاءیید کردند و بر عمل آنان صحه گذاشتند.

بدین گونه حکومت عثمان که از بزرگترین حوادث آن روزگار بود، در برابر چشمان باز و گوشهاى شنواى ابوالفضل به پایان رسید. حضرت در آستانه شکوفایى و جوانى بود که دید چگونه فرصت طلبان اموى قتل عثمان را دستاویز تبلیغاتى خودقراردادند،در بوق و کرنا کردند، پیراهن خونین او را بالا بردند و آن را شعارى براى قیام علیه حکومت حق و عادلانه امام امیرالمؤ منین قرار دادند.

بدترین میراث حکومت وى ، ایجاد فتنه میان مسلمانان و حصر ثروت میان امویان و آل معیط و قرشیان دست نشانده آنان دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعى بود. آنان به اتکاى همین ثروت بود که دست به شورشى مسلحانه علیه حکومت امام امیرالمؤ منین که دنباله طبیعى و امتداد حقیقى حکومت پیامبر بزرگوار( صلّى اللّه علیه و آله ) بود زدند. به هر حال ، ماجراى عثمان را وامى گذاریم و به ذکر بقیه حوادثى که در زمان ابوالفضل ( علیه السّلام ) روى داد، مى پردازیم .

حکومت امام

مساءله قطعى و مورد قبول همگان انتخابى بودن امیرالمؤ منین به خلافت است . حضرت از طرف تمامى طبقات مردم به خلافت برگزیده شد و در راءس ‍ آنان نیروهاى مسلحى بودند که حکومت عثمان را سرنگون کردند. آنان با شوق تمام به سوى امام شتافته و ایشان را خلیفه بلامنازع معرفى کردند و زمام امور را بدیشان سپردند. این انتخاب مورد قبول مردم تمامى شهرها و مناطق اسلامى واقع شد، تنها اهل شام و چند تن از اهل مدینه مانند ((سعد بن ابى وقاص ، عبداللّه بن عمر)) و برخى امویان که حکومت امام را آغاز عدالت اجتماعى و پایان انحصار قدرت و ثروت خودشان مى دانستند و سیاستهاى امام را مغایر با مطامع خود مى شناختند، از بیعت سرباز زدند و حکومت حضرت را نپذیرفتند. امام نیز طبق فرمان اسلام مبتنى بر آزادى همه مردم چه موافق حکومت و چه مخالف آن به شرط آنکه از این آزادى سوء استفاده نکنند و دست به فساد و فتنه انگیزى نزنند، بر آنان سخت نگرفت و در تنگنا نگذاشت و از قوه قضائیه و اجرائیه اتخاذ تصمیماتى قاطع علیه آنان را خواستار نشد. این آزادى را بلوا و آشوب طلبى ، شورش مسلحانه علیه دولت و هرگونه توطئه محدود مى کند و در آن صورت است که دولت اسلامى ملزم به مهار آنان و به کارگیرى قوانین خاص علیه سوء استفاده کنندگان است .

به هر حال ، انتخاب امیرالمؤ منین و بیعت با ایشان با رضایت کامل قاطبه مردم و فرزندان ملتهاى اسلامى روبه رو شد و همگان خشنودى خود را از این انتخاب و بیعت به گونه اى آشکار کردند که هیچ یک از خلفاى پیشین یا پس ‍ از حضرت از آن بهره مند نشدند.
به مجرد به دست گرفتن حکومت ، حضرت به شکلى مثبت و فراگیر، عدالت خالص و حق ناب را عرضه کرد و هرگونه مصلحت شخصى را که سود آن به خود یا بستگانش مى رسید کنار گذاشت و مصالح تهیدستان و بینوایان را بر تمام مصالح دیگر مقدم داشت . خرسندى و سعادت حضرت آن بود که اقشار مردم را در خیر و سعادت و دور از فقر و درماندگى ببیند. در تاریخ شرق هرگز حکمرانى بدین پایبندى به حق و حقیقت و دلسوزى و محبت به محرومان و بینوایان دیده نشده است .

در اینجا ناگزیریم برخى مسایل حکومت امام ( علیه السّلام ) را بیان کنیم ؛ زیرا ارتباطى استوار با سیره و روش فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام ) دارد. از این زاویه مى توان چشمه جوشانى که ابوالفضل را سیراب کرد، بهتر شناخت و تربیت والاى فرزند را در دامان چنین پدرى پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین نیکتر دریافت . در دامان پدر بود که قربانى شدن در راه خدا و فداکارى را آموخت . همچنین با نگاهى به کارنامه حکومت امیرالمؤ منین ، انگیزه هاى سر باز زدن نیروهاى آزمند و منحرف ، از بیعت با حضرت و ایستادن در برابر ایشان و جنگ با ایشان و پس از شهادتشان با فرزندانش را دریافت .

شیوه حکومت امام (ع )

روش و فلسفه حکومت نزد امام ( علیه السّلام ) درخشان بود و بر اساس رشد و پیشرفت و جان گرفتن ملتهاى اسلامى قرار داشت . به اعتقاد من ، بشریت در هیچ یک از دوره هاى خود، حکومتى مانند حکومت حضرت را که تا این حد، عدالت اجتماعى ، سیاسى و اقتصادى را وجهه نظر خود قرار داده باشد، به خود ندیده است و همسنگ شیوه هاى بى نظیرى که حضرت در این زمینه ها ایجاد کرده ، شاهد نبوده است . در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

۱ گسترش آزادیها:

امام ( علیه السّلام ) به ضرورت دادن آزادیهاى عمومى به همه فرزندان امت ، ایمان داشت و آن را از حقوق اولیه آنان مى شمرد و دولت را مسؤ ول ایجاد آزادى و گسترش آن براى یکایک فرزندان ملت مى دانست و گرفتن آزادى را از آنان موجد عقده هاى روانى ، مانع پیشرفت فکرى و اجتماعى مردم ، در جا زدن و سستى و زیانهاى بسیار دیگرى براى آنان مى شناخت . اما حد و وسعت این آزادیها و ابعاد آنها بدین شرح است :

الف ((آزادى دینى )):

امام ( علیه السّلام ) بر آن است که مردم در اعتقادات مذهبى و افکار دینى خود آزاد هستند و دولت نباید آنان را از اعتقادات و سنتهاى مذهبى خود بازدارد. مردم ملزم نیستند در همه امور با مسلمانان همگامى کنند، بلکه در مسایل مدنى خاص و احکام مذهبى ، مى توانند از فقها و شریعت خود پیروى کنند.

ب ((آزادى سیاسى )):

مراد ما از این آزادى ، دادن آزادى کامل به مردم براى تن دادن به مکاتب سیاسى مورد علاقه و میل خود است .دولت نمى تواند نظر سیاسى مخالف اعتقادات سیاسى مردم را بر آنان حتم کند و آنان را مجبور به دست کشیدن از نظریات سیاسى خاص خود بنماید، لیکن وظیفه دولت در این میان آوردن و بیان کردن دلایلى است که نادرستى و فساد آن عقیده خاص را آشکار مى کند، حال اگر مردم از آن نظر روگردان شدند و به شاهراه حقیقت رو آوردند که چه بهتر وگرنه دولت آنان را به خود وامى گذارد، تا وقتى که دست به فساد و افساد در زمین و ایجاد خلل در آزادى عمومى نزده اند، همان طور که درباره خوارج این مطلب اتفاق افتاد؛ آنان تمام بنیادهاى فکرى و بدیهیات علمى را زیرپا گذاشتند و در تیرگى و ظلمت جهل و گمراهى فرو رفتند و مردم بى گناه را کشتند و رعب و وحشت ایجاد کردند. امام که مدتها آنان را به خود واگذاشته بود، پس از اتمام حجت و بستن راه عذر، راه بر آنان بست و چشم فتنه را همانگونه که خود فرمود برکند و سرچشمه آن را خشکاند. سزاوار یاد کردن است که از پیامدهاى آزادى سیاسى ، آزادى انتقاد از رئیس دولت و تمام اعضاى آن است .

مردم در دلبستگیها و انتقادات خود آزاد هستند. خوارج سخنان امام ( علیه السّلام ) را قطع مى کردند و با انتقادات بى پایه و مبتنى بر جهل و مغالطه خود، دیگران را رنجور مى کردند و حضرت را مورد هجوم تبلیغاتى قرار مى دادند، لیکن حضرت علیه آنان دستورى صادر نمى کرد و آنان را به محاکم قضایى نمى فرستاد تا جزاى اعمال خود را ببینند.

بدین گونه بود که امام گسترش آگاهى عمومى و ساختن شخصیت شکوفاى انسان مسلمان را بر همگان فرض کردند.اینها برخى جلوه هاى آزادى بودند که امام امیرالمؤ منین در ایام حکومت درخشان خود ایجاد و تضمین کردند و به خوبى اصالت روش سیاسى حضرت را که همپاى ابداع و پیشرفت است ، نشان مى دهد.

۲ نشر آگاهى دینى :

امام امیرالمؤ منین به گونه اى مثبت و فعال به نشر آگاهى دینى و گسترش ‍ ارزشهاى اسلامى میان مسلمانان توجه کرد؛ زیرا سنگ بناى اصلاح جامعه و پایه بهبود روابط همین است . از نخستین دستاوردهاى آگاهى دینى ، از بین رفتن جنایت و دور شدن انحرافات و کجروى از جامعه است . و اگر جامعه از این انحرافات پاک شود به نهایت شکوفایى و پیشرفت دست یافته است .

به طور قطع ما هیچ یک از خلفا و حاکمان اسلامى را ندیده ایم که این چنین تربیت دینى و اخلاقى را مدنظر داشته باشند، تنها امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) است که هماره و در اوضاع مختلف ، این مهم را فراموش نمى کرد؛ بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه بر ژرفاى جان اثر مى گذارد، آن را مى لرزاند، به راه نیک خویى و نیک جویى سوق مى دهد، زیبایى ، فضایل را در برابر آدمى مى آراید و زشتى رذایل را عیان مى کند و در نهایت ، پاکباختگانى خداجو مى پروراند. همانگونه که نیک نفسانى از پاکان و صالحان مسلمان پرورش داد که در برابر بحران ارزشها و سقوط اخلاقى ایستادند و با تفکر اباحى گرى که در زمان حکومت امویان شایع شده بود پیکار کردند و بر سر آرمانهاى اسلامى جان باختند؛ از این سازندگان اندیشه اسلامى ، مى توان ((رشید هَجَرى )) و ((عمرو بن الحمق خزاعى )) را یاد کرد.

۳ نشر آگاهى سیاسى :

یکى از مهمترین اهداف سیاسى مورد نظر امام در ایام حکومتش ، نشر آگاهى سیاسى در میان طبقات مختلف جامعه اسلامى بود. مقصود ما از آگاهى سیاسى ، آگاه کردن جامعه با تمام وسایل نسبت به مسؤ ولیت الهى ، هشیارى در برابر کل مسایل اجتماعى و اوضاع عمومى است ؛ مسلمانان نسبت به امور اجتماعى که به نحوى بر سیر جامعه و پیشرفت آن اثر دارد، مسؤ ولند تا کندى در حرکت و تفرقه در صفوف آنان به وجود نیاید و زندگى فردى و اجتماعى آنان دچار رکود نگردد.
این مسؤ ولیت را اسلام بر دوش همگان گذاشته و همه را ملزم به آن دانسته است ؛ پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:((کلکم راع و کلکم مسؤ ول عن رعیته )).(۳۶)

پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مسؤ ولیت سلامت جامعه ، دور داشتن فساد از آن و عمل براى حفظ مسلمانان را بر دوش یکایک مسلمین گذاشته است . از جمله احادیث مهمى که به ایستادگى در برابر پیشوایان ظلم و ستم ، فرامى خواند، این حدیث نبوى است که سرور آزادگان براى مزدوران ، بندگان و اوباش ابن مرجانه مى خواند:

((اى مردم ! پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: هر کس حاکمى جائر و ستمگر را ببیند که حرام الهى را حلال کرده ، پیمان خدایى را شکسته ، با سنت پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوز و حق کشى رفتار مى کند، اگر با گفتار یا کردارى او را انکار نکند، پس حق خداوند است که او را به جایگاه بایسته اش درآورد (و به عاقبت زشتش دچار سازد)…)).(۳۷)

این حدیث شریف از انگیزه هاى سیدالشهداء( علیه السّلام ) براى اعلام جهاد مقدس بر ضد حکومت ستمگر اموى بود که حرام خدا را حلال کرده ، پیمان الهى را شکسته ، با سنت پیامبر خدا مخالفت کرده بود و در میان بندگان خدا با جور و حق کشى حکم مى راند.
بیدارى سیاسى که امام امیرالمؤ منین در ایام حکومت خود میان مسلمانان گسترده بود، شعور و آگاهى انقلابى بر ضد ظالمان و خودکامگان ایجاد کرد و مجاهدان دست پرورده حضرت و آموخته این روحیه را به نبرد با طاغیان برانگیخت و در راءس آنان پدر آزادگان ، سیدالشهداء و برادرش ، قهرمان بى همتا، ابوالفضل العباس ( علیهما السّلام ) و گروهى تابناک از جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) و اصحاب گرانمایه آنان قرار داشتند که براى رهایى مسلمانان از ذلّت و بندگى و بازآوردن زندگى با کرامت میان مسلمانان بر طاغوت زمان ، یزید بن معاویه شوریدند.

پیش از این بزرگان نیز، مصلح بزرگ ((حصیر بن عدى کندى ، عمرو بن الحمق خزاعى ، رشید هَجَرى ، میثم تمار)) و دیگر بزرگان آزادیخواه و دعوتگران اصلاح اجتماعى ، همین راه را رفتند؛ آنان بر معاویه بن ابى سفیان ، نماینده جاهلیت زمان و سردمدار مخالفان اسلام ، شوریدند و درسى را که از امامشان آموخته بودند، به کار بستند.

به هر حال ، امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بذر عصیان و شورش علیه ظلم و طغیان را در جانهاى مسلمانان پاشید و آنان را بر آن داشت تا در برابر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم ، ساکت نمانند و تن ندهند.

۴ حذف نورچشمى ها:

امام ( علیه السّلام ) در ایام حکومت خود انواع نورچشمى ها و پارتى بازیها را از میان برد و براى هیچ کس امتیازى خاص قایل نشد. نزدیکان با افراد معمولى یکسان بودند و از حقوق و امتیازات یکنواختى برخوردار مى شدند. حضرت به گونه اى بى طرفانه میان عرب و موالى ، مساوات برقرار ساخت و همه را به یک چشم نگریست . همین باعث شد تا موالى ، دل به حضرت بستند و به امامت ایشان ایمان آوردند. امام انواع تبعیضات نژادى و نورچشمى گرى را برانداخت و میان مسلمانان بدون توجه به نژاد و قومیت ، مساوات عادلانه قایل شد. این گونه برابرى در تاریخ ملتها و امتها بى مانند بوده است . مساوات امام ، روح حقیقت و جوهر اسلام را که از نزد پروردگار عالمیان نازل شده بود در خود داشت ؛ اسلامى که براى وصل کردن آمده است نه فصل کردن ، اسلامى که اجازه نمى دهد در میان صفوف مسلمانان رخنه اى براى تسلط دشمنان و تفرقه مسلمین و سست شدن وحدت آنان به وجود بیاید.

۵ نابود کردن فقر:

فلسفه امام ( علیه السّلام ) در حکومت ، مبتنى بر پیکار با فقر و دور کردن شبح منفورش از مردم است ؛ زیرا فقر، فاجعه اى است که اخلاق و موهبتهاى انسانى را ویران مى کند و امت ، هیچ یک از اهداف فرهنگى و بهداشتى خود را با وجود فقر نمى تواند تحقق بخشد. فقر، سدّى است میان امت و خواسته هایى چون پیشرفت ، تحول و آسایش در جامعه . لازم به ذکر است که از جمله برنامه هاى اسلامى براى حل بنیادى مساءله فقر که موجب بهزیستى مردم مى گردد، موارد ذیل است :
الف ایجاد مسکن .
ب تاءمین اجتماعى .
ج ایجاد کار.
د از بین بردن استثمار.
ه بستن راههاى رباخوارى .
و از بین بردن احتکار.
اینها برخى از روشهایى است که اسلام در اقتصاد خود مورد توجه قرار داده است و امام در ایام حکومتش آنها را به کار بست . سرمایه داران قریش تمام امکانات خود را به کار گرفتند تا حکومت امام را که منافع و مصالح ناچیز و محدود آنان را از بین برده بود، واژگون کنند. در اینجا سخن از روش و فلسفه حکومتى امام را به پایان مى بریم .

مخالفان امام (ع )

در اینجا درنگى کوتاه داریم براى شناخت دشمنان حکومت امام که هدفى والا نداشتند، بلکه تنها انگیزه آنان از مخالفت ، دستیابى به حکومت براى بهره ورى از ثروتهاى کشورها و حاکمیت به ناحق بر گرده مسلمانان بود.

عایشه :

متاءسفانه ، عایشه از امام ، کینه اى ویرانگر و نفرتى سخت داشت . شاید علت آن تا آنجا که مى دانیم به علاقه همسرش پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و پاره تن و دخت گرامى و محبوبش بانوى زنان عالم فاطمه زهرا( علیها السّلام ) و دو ریحانه حضرت ، سروران جوانان اهل بهشت امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) و ستایش مکرر پیامبر از آنان و منزلت والاى آنان نزد خداوند، برمى گردد. خداوند متعال محبت آنان را بر همه مسلمانان واجب کرد و در قرآن کریم فرمود: ((اى پیامبر! بگو: بر رسالتم از شما جز محبت به قربى چیزى نمى خواهم ))، لیکن در همان وقت با عایشه رفتارى معمولى مى شد و در موارد بسیارى ، حضرت رسول ( صلّى اللّه علیه و آله ) عواطف او را جریحه دار مى کرد؛ حضرت به همسرانش فرمود: ((سگهاى حواءب ، بر کدام یک از شما پارس ‍ خواهند کرد تا از صراط بلغزد)).همچنین حضرت با اشاره به خانه عایشه فرمود:((شرّ، اینجا زاده مى شود و از اینجا پا مى گیرد)) و موارد دیگرى که عواطف او را برمى انگیخت .

علت دیگرى که مى توان براى نفرت عایشه از امام ( علیه السّلام ) یاد کرد، موضع قاطع حضرت در قبال خلافت پدر عایشه ، ابوبکر و تحریم انتخاب او و خوددارى از بیعت با او بود. عایشه پس از سقوط حکومت عثمان قصد آن داشت تا خلافت را مجدداً به قبیله خود (تیم ) بازگرداند و بدین ترتیب بر کل سیاست دولت و دستگاههاى آن مسلط گردد و خلافت را تابع خواست و آرزوى خود بگرداند؛ زیرا یقین داشت در صورت دستیابى امام ( علیه السّلام ) به خلافت ، با او چون دیگر شهروندان رفتار خواهد شد و از امتیازى ویژه بهره اى نخواهد داشت ؛ چونکه حکومت حضرت بر طبق کتاب و سنت است و این معیارها در تمام امور سیاسى و اقتصادى در نظر گرفته خواهد شد و حضرت ، مجالى براى اجراى عواطف و هواها نخواهد داد.

عایشه همه این مسایل را مى دانست ، پس تمرد و عصیان خود را بر ضد حکومت حقِ امیرالمؤ منین اعلام کرد و ((طلحه و زبیر)) و دیگر آزمندان و منحرفان از راه حق از قبایل قریش که از آغاز تابش نور اسلام با دعوت اسلامى به نبرد پرداخته بودند، با او همدست شدند. به هر حال ، عایشه از مهمترین عوامل سرنگونى حکومت عثمان بود و فتوا به وجوب قتلش داده بود. هنگامى که عثمان در آستانه هلاکت بود، عایشه راه مکه را پیش گرفت ، ولى همچنان در جریان اخبار بود و خبر کشته شدن عثمان را با خوشحالى بسیارى دریافت کرد، لیکن ناگهان با خبر خلافت امام ( علیه السّلام ) شوکه شد و فوراً موضع خود را عوض ‍ کرد و شعار خونخواهى عثمان را سر داد و با حرارت ، فریاد کشید: ((عثمان مظلومانه کشته شد!! به خدا به خونخواهى او برخواهم خاست !!)) و ریاکارانه براو مویه کرد و پیراهن خونین او را برگرفت و آن را شعارى براى شورش بر حکومت مشروع و حق طلبانه امام که حقوق انسان را مطمع نظر قرار داده بود و مصالح محرومان و ستمدیدگان را وجهه همت ساخته بود و ادامه حقیقى حکومت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به شمار مى رفت قرار داد.

عایشه در مکه با اعضاى برجسته حزب خود چون طلحه و زبیر و دیگر امویان ، انجمنها کرد و به تبادل آرا پرداخت تا کدام شهر را مورد تعرض قرار دهند و در آن پایه حکومت خود را بریزند و از آنجا جنک را علیه امام و سرنگونى حکومت حضرت ، آغاز کنند. پس از کنکاشها و دقت در امور شهرهاى اسلامى ، نظرشان بر آن قرار گرفت تا شهر ((بصره )) را که در آن یارانى هم داشتند، اشغال کنند. پس از آن ، شورش مسلحانه خود را اعلام کردند و به سوى بصره پیشروى کردند و حیوانهاى آدم نما و واماندگان جامعه که کمترین آگاهى و شعورى ندارند بدانها پیوستند و یکسره خود را به بصره رساندند. پس از درگیرى سختى میان آنان و نیروهاى حکومت مرکزى در آنجا، توانستند شهر را اشغال کنند و حاکم آنجا ((سهل بن حنیف )) را دست بسته نزد عایشه بیاورند.عایشه دستور داد محاسن سهل را بتراشند و اوباشان و عوانان نیز دستور او را اجراکردندو((سهل ))پس از کهولت سن و بلندى محاسن ،به جوانى بى مو بدل شد.

همین که خبر شورش عایشه و اشغال بصره به وسیله افرادش به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) رسید، حضرت براى جلوگیرى از گسترش فتنه به دیگر شهرهاى اسلامى ، به سرعت با سپاهیانش راه بصره را پیش گرفت تا کانون فتنه را درهم بکوبد و شورشیان را درهم بشکند. سپاه امام از افراد آگاه و بابصیرتى چون صحابى بزرگ ((عمار یاسر، مالک اشتر، حجر بن عدى ، ابن التیهان )) و کسانى تشکیل شده بود که در بناى اسلام و استوارسازى پایه هاى آن در زمین ، نقشى شایسته داشتند.

سپاهیان امام ، راه بصره را پیش گرفتند و هنگامى که بدانجا رسیدند، شهر را به وسیله لشکریانى انبوه ، اشغال شده دیدند که اطاعت و پیروى خود را از عایشه اعلام داشته بودند. حضرت پیکهایى نزد فرماندهى لشکر عایشه چون طلحه و زبیر فرستاد و بر آنان صلح را عرضه داشت و براى حفظ خون مسلمانان از آنان خواست تا تن به مذاکراتى با امام بدهند، لیکن شورشیان طرح صلح را رد کردند و بر عصیان خود پافشارى نمودند و با وقاحت اعلام کردند که به خونخواهى عثمان برخاسته اند، در صورتى که خودشان حکومت عثمان را واژگون کرده و او را کشته بودند.

هنگامى که تمامى راههاى صلح و آشتى بسته شد، حضرت ناچار شد آنان را به جنگ بخواند و میان دو لشکر، جنگ سختى درگرفت که بر اثر آن ، بیش از ده هزار سپاهى کشته شدند. در فرجام کار، خداوند، امام را بر دشمنانش پیروز کرد، طلحه و زبیر کشته شدند، میدان رزم از کشته هاى دشمن انباشته شد و خداوند در دل زندگان آنان ترسى افکند که بر اثر آن با خفت و سرشکستگى از میدان کارزار گریختند.

لشکریان امام ( علیه السّلام ) بر عایشه ، فرمانده کل شورشیان دست یافتند و او را با احترام به یکى از خانه هاى بصره بُردند. امام بدون گرفتن تصمیمى خشن علیه عایشه با او به نیکى رفتار کرد و او را (به خوبى همراه عده اى از زنان ) به مدینه فرستاد تا طبق دستور خدا و رسولش در خانه خود بنشیند و از دخالت در امورى که در برابرش مسؤ ولیت ندارد، خوددارى کند.

این فتنه که مورخان بدان ((جنگ جمل )) نام داده اند به پایان رسید و در پس ‍ خود، اندوه و سوگى عظیم در میان مسلمانان بجا گذاشت ، صفوف متّحد آنان را به هم ریخت و آنان را دچار شرّى بزرگ کرد. به طور قطع انگیزه هاى این جنگ سالم نبودند و دلایل عایشه و حزبش ، منطقى نبود، بلکه آنان براى بهره ورى مادى و به دلیل نفرت شدیدشان از حکومت امام که در آن امتیازات ویژه خود را از دست داده بودند و با آنان چون دیگر مسلمانان رفتار مى شد، دست به این جنگ نافرجام و فاجعه آمیز زدند.

ابوالفضل ( علیه السّلام ) این جنگ خونین را شاهد بود و به اهداف آن که براندازى حکومت پدرش پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین بود واقف شد و کینه هاى قبایل قریش بر او آشکار گشت و دانست که دین در اعماق جان آنان نفوذ نکرده است ، بلکه آنان براى حفظ جان و مصالح خود به زبان ایمان آورده اند.

معاویه و بنى امیه :

در راءس مخالفان حکومت امام و معاندان او، ((معاویه بن ابى سفیان )) و بنى امیه قرار داشتند. خداوند قلوب آنان را از ایمان تهى کرده و آنان را در فتنه درافکنده بود، پس ، از سرسخت ترین دشمنان امام بودند. بنى امیه قبلاً نیز با پیامبر و دعوت او به دشمنى برخاسته بودند و به رسالت حضرت کفر ورزیدند و شبانه روز به توطئه گرى علیه پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) دست زدند، تا آنکه خداوند پیامبرش را عزّت و نصرت داد و آنان را خوار کرد و مغلوب ساخت .

آنان با اکراه نه با ایمان قلبى مسلمان شدند و پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) با بلند نظرى و راءفت و رحمت عظیم خود آنان را پذیرفت و بخشید و با آنان همچون با دیگر دشمنان رفتار کرد و اگر این اخلاق والاى حضرت نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى کرد. بنى امیه در دوران پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) قدر و منزلتى شایان ذکر نداشتند، با خوارى مى زیستند و مسلمانان با چشم دشمنى به آنان مى نگریستند و زشتکاریها، دشمنیها و جنگهاى آنان با پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و نبوتش را بازگو مى کردند.

متاءسفانه پس از فاجعه وفات پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) امویان در صحنه اجتماعى ظاهر شدند و بلند آوازه گشتند. این ظهور و اعتلا به دلایل سیاسى خاصى صورت گرفت . ابوبکر، ((یزید بن ابى سفیان )) را به امارت دمشق گماشت و خود تا بیرون مدینه براى بدرقه و تودیع او خارج شد.

مورخان مى گویند: ((ابوبکر تنها براى یزید، این کار را کرد و براى دیگر کارگزاران خود چنین احترامى قایل نمى شد)). خود همین مطلب گواه ارزشى است که ابوبکر به یزید و خاندانش داده بود. هنگامى که یزید هلاک شد، امارت دمشق به برادرش معاویه واگذار شد. معاویه بسیار مورد توجه عمر بود و اخبار بسیارى را که درباره انحرافات و کجرویهایش به خلیفه مى رسید، به هیچ مى گرفت . به عمر خبر دادند که معاویه اعمالى مغایر اسلام مرتکب مى شود؛ حریر و دیبا به تن مى کند و در ظروف طلا و نقره غذا مى خورد در حالى که این کارها در اسلام حرام است خلیفه در توجیه اعمال او و دفاع از او دست به عذرتراشى زد و گفت : ((معاویه کسراى عرب است !!)).

کى این بى سر و پاى راهزن پست ، کسراى عرب بود؟! و به فرض هم که چنین باشد، آیا او مجاز بود محرمات الهى را مرتکب شود و حسابى پس ندهد؟! خداوند با کسى خویشى و پیوندى ندارد و با همه یک نسبت دارد؛ هر که از حدود شریعت الهى خارج شود و اعمال ناشایست مرتکب گردد، کیفر خواهد دید. پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) در این باره مى فرماید: ((اگر عصیان کنم ، سقوط خواهم کرد)).(۳۸)

و امام چهارم زین العابدین مى فرماید: ((خداوند متعال بهشت را براى مطیعان خود آفرید، اگرچه بردگان حبشى باشند و دوزخ را براى عاصیان خلق کرد، اگرچه سروران قرشى باشند)).

به هر حال ، عمر، معاویه را مشمول انواع الطاف و مزایا ساخت و دامنه حکومتى او را گسترش داد و روح بلند پروازى را در او دمید. معاویه نیز در خطه حکومتى خود، سلطنت خواهانه به امارت پرداخت ، بزرگان و سرشناسان را به خود نزدیک مى کرد و با انواع بخششها دل و عقل و ایمان آنان را مى خرید و دوستى خود را در دلهاى سفلگان مى نشاند.

عایشه با شورش علیه حکومت امام ( علیه السّلام ) زمینه را براى شورش مسلحانه معاویه علیه حکومت امام که درخشانترین حکومتى است که در طول تاریخ در شرق عربى به وجود آمده است آماده کرد و معاویه این گرگ جاهلى از آن دستاویزى براى تمرد خود ساخت .

معاویه ، خونخواهى عثمان را وسیله اى براى فریب بى سر و پاها قرار داد و امام را متهم کرد که مسؤ ول خون عثمان است و در همان وقت به دستگاههاى تبلیغاتى خود دستور داد بانگ مظلومیت عثمان را سردهند و او را از اعمالى که خلاف اسلام بود و مرتکب شده بود چه در زمینه هاى اقتصادى و چه سیاسى تبرئه کنند.

معاویه با دیپلماتهاى بزرگ و سیاست بازان کارآزموده جهان عرب مانند ((مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص )) و مانند آنان مجهز شده بود و این مشاوران با شناخت عمیقى که از جامعه و احوال آن داشتند، برایش برنامه هاى پیچیده اى ارائه مى کردند تا بر حوادث دشوار، پیروز شود.

اعلان جنگ

معاویه رسماً از بیعت با امام سرباز زد و اعلان جنگ کرد. در حالى که مى دانست با برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) وصى ، باب مدینه علم حضرت و کسى که منزلتش نزد پیامبر همچون منزلت هارون نزد موسى است ، مى جنگد. او با امیرالمؤ منین به جنگ برخاست همانطور که پدرش ابوسفیان با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگ کرد. سپاهیان معاویه که راه جنگ با حضرت را پیش گرفته بودند، از عناصر ذیل تشکیل مى شدند:

الف سفلگان :

بى سر و پاها، بى خردان ملتها هستند و مانند چهارپایان و حتى بدتر در هر زمانى مورد استفاده و بهره گیرى حکومت قرار مى گیرند تا اهدافش را برآورده سازند و سرهاى خود را بر باد مى دهند تا پایه هاى حکومت استوار گردد. اکثریت قاطع سپاهیان معاویه همین افراد فریب خورده بودند که حق را از باطل تشخیص نمى دادند و تبلیغات ، آنان را به هر رنگى که مى خواست درمى آورد. معاویه از آنان پلى ساخت ، تا به مقاصد شریرانه خود دست یابد.

ب منافقان :

منافقان به زبان ، اسلام آورده و کفر و دشمنى با اسلام را در دل خود پنهان کرده بودند و شبانه روز به فتنه انگیزى و توطئه چینى علیه اسلام مشغول بودند، اسلام و مسلمانان بشدت از دست این تیره ، رنج و محنت کشیدند؛ زیرا آنان همیشه کانون خطر علیه مسلمانان و اسلام بودند. سران و پیش کسوتان منافقان مانند مغیره بن شعبه ، عمرو بن عاص ، مروان بن حکم و دیگر باغیان که هماره مترصد فرصتى مناسب براى نابودى اسلام و کندن ریشه هاى آن بودند، به لشکر معاویه ملحق شدند و به معاویه که بزرگترین دشمن اسلام به شمار مى رفت ، پیوستندو او را یارى کردند و همراه سپاهش به جنگ برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع اسلام شتافتند. تمام منافقینى که با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگیده بودند، به معاویه ملحق شدند و از یاران و اعضاى حزب او گشتند و براى جنگ با امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) همدست شدند.

ج سودپرستان :

سودپرستان ؛ یعنى کسانى که امتیازات و منافع نامشروع خود را در حکومت امام پیشاهنگ عدالت انسانى از دست داده بودند، بخش دیگرى از سپاهیان معاویه بودند. در راءس این قشر،کارگزاران ، کارمندان و حکام دوران عثمان بودند که امام به مجرد به دست گرفتن حکومت ، معزولشان کرده بود. آنان که منافع خود را از دست داده بودند و مى ترسیدند اموال نامشروعى که از بیت المال اختلاس کرده بودند، مصادره شود، با معاویه همگام شدند تا با حکومت عادلانه امام بجنگند.اینان برخى از عناصر تشکیل دهنده سپاه معاویه بودند که مى رفتند تا با فرمانده اسلام و پیشاهنگ عدالت انسانى ، پیکار کنند.

اشغال فرات

سپاهیان معاویه راه عراق را پیش گرفتند و در منطقه ((صفین )) اردو زدند و آنجا را مرکز جنگى خود قرار دادند. فرماندهى کل ، به گروهى از لشکریان دستور داد فرات را اشغال کنند و بر آبشخور آن موانعى قرار دهند تا لشکر امام از دستیابى به آب محروم گردند و از تشنگى بمیرند. معاویه این حرکت را سرآغاز پیروزى مى دانست ؛ حرکتى که خبث ذاتى و دنائت طبع او را به خوبى نشان مى دهد. از نظر تمام ملتها و امتها، استفاده از آب ، حق طبیعى هر انسان و حتى حیوان است ، لیکن معاویه و بنى امیه از تمامى سنتها روى گرداندند و آب را به عنوان سلاحى در جنگهاى خود به کار گرفتند. آنان ریحانه رسول خدا و اهل بیت نبوت را در واقعه کربلا از آب منع کردند تا آنکه از شدت تشنگى در آستانه مرگ قرار گرفتند.

هنگامى که خبر حرکت لشکر معاویه به صفین ، به حضرت رسید، ایشان نیز همان راه را پیش گرفتند همینکه به فرات رسیدند، آنجا را اشغال شده به وسیله سپاهیان معاویه دیدند و نتوانستند به آب دست پیدا کنند.فرماندهان سپاه حضرت ، نزد ایشان رفتند و از امام اجازه پیکار با دشمن خواستند. حضرت بر آن بود که قبل از پیکار با سپاهیان معاویه ، آزادى دستیابى به آب را خواستار شوند؛ زیرا ((آب )) در تمام شرایع و ادیان براى همگان مباح است و نمى توان از آن منع کرد، لیکن دشمن از پذیرش درخواست امام سرباز زد و بر گمراهى خود پافشارى کرد.

پس از آن ، امام ناگزیر به نیروهاى مسلح خود اجازه گشودن آتش جنگ بر دشمن را صادر کرد و آنان با یک حمله ، دشمن را به شکستى سخت دچار کردند و آنان سنگرها و مواضع خود را ترک نمودند و سپاهیان امام ، فرات را اشغال کردند. گروهى از فرماندهان سپاه نزد حضرت رفتند و از ایشان اجازه خواستند تا با دشمن مقابله به مثل کنند و آب را بر آنان ببندند، لیکن امام درخواست آنان را رد کرد و آب را براى آنان مباح ساخت ، همانگونه که در شریعت الهى براى همگان مباح است . امویان پست این عمل کریمانه امام را ناسپاسى کردند و پاسخى زشت دادند. آنان آب را بر فرزندان حضرت در کربلا قطع کردند تا آنکه تشنگى ، آنان را از پا انداخت و جگرهایشان آتش ‍ گرفت .

دعوت امام (ع ) به صلح

امام بشدت از جنگ و خونریزى بیزار بود، لذا به صلح و موافقت دعوت مى کرد، هیاءتهایى نزد پسر هند فرستاد و از او خواست در زمره دیگر مسلمانان درآید و آنان را از جنگ باز دارد، لیکن معاویه این درخواست والا را نپذیرفت و بر کجروى و نادرستى خود پافشارى کرد و به دروغ ادعاى خونخواهى عثمان که بر اثر رفتارهاى نادرست سیاسى و ادارى خود به قتل رسیده بود نمود.

جنگ

پس از آنکه تمامى تلاشهاى امام براى صلح و حفظ خون مسلمانان شکست خورد، ایشان ناگزیر از در جنگ وارد شد؛ جنگى ویرانگر که غیر از معلولان دهها هزار کشته از دو طرف بجا گذاشت و دو سال طول کشید. گاهى جنگ به اوج خود مى رسید و زمانى فروکش مى کرد و برخوردهاى کوچکى رخ مى داد. در خاتمه جنگ ، حضرت در آستانه پیروزى کامل و کنترل میدان نبرد قرار گرفت و آثار شکست در سپاهیان معاویه آشکار گشت و تمامى پایگاههاى نظامى او پراکنده شدند و معاویه قصد گریز داشت که ابیات ((عمرو بن اطنابه )) به مضمون ذیل به یادش آمد:((عفت و آزرمم ، پیکارم با قهرمان نیرومند، بخششهایم به آسیب دیدگان و ستایش فزونى که دریافته ام و سخنم به قلبم هنگامى که از هراس ، جاکن مى شد و بشدت مى تپید این بود: آرام باش ، که یا پیروز مى شوى و مورد ستایش قرار مى گیرى و یا کشته مى شوى و آرامش مى یابى ، همه اینها مرا به ثبات و پایدارى واداشتند)).(۳۹)

این شعر همان طور که خود پس از آن واقعه و در زمان قدرت مى گفت او را به ثبات و ایستادگى فراخواند. البته به نظر ما این شعر او را به ثبات و صبر فرانخواند؛ زیرا پسر هند، بویى از عفت و آزرم و دیگر مفاهیم ابیات فوق نبرده بود، بلکه ترفندى که سپاه عراق را دچار تفرقه کرد و ما از آن سخن خواهیم راند او را به پایدارى واداشت .

نیرنگ بزرگ

زمان پیروزى حتمى سپاه امام فرا رسیده بود و حضرت در آستانه پیروزى بود و همان طور که فرمانده کل نیروهاى مسلح سپاه امام ، مالک اشتر مى گفت به اندازه دوشیدن شیر گوسفندى فرصت باقى بود تا معاویه کشته شود یا اسیر گردد. متاءسفانه در همین لحظات حساس و تعیین کننده ، در لشکر امام ، کودتاى نظامى رخ داد و بخش بزرگى از سپاهیان تمرد کردند. سپاه معاویه قرآنهایى بر سر نیزه ها کرده بودند و مردم را به داورى قرآن ، پایان دادن به جنگ و حفظ خون مسلمانان فرامى خواندند. قسمتى از سپاه امام این دعوت ویران کننده حکومت امام وافول دولت قرآن را پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. شگفتا! معاویه و پدرش نخستین کسانى بودند که با قرآن جنگیدند، حال چه شده است که سپاه معاویه تن به داورى قرآن مى دهد؟!
آیا پسر هند که براى ارضاى آرزوهاى جاهلى خود و انتقام از اسلام ، شط خون جارى مى کرد و مسلمانان را مى کشت . به قرآن ایمان آورده است و براى حفظ خون مسلمین مى کوشد؟!

نخستین کسى که این دعوت فریبکارانه را پذیرفت ، مزدور اموى ((اشعث بن قیس )) بود که چون سگى پارس کنان به طرف امام دوید و با صداى بلندى که سپاهیان بشنوند حضرت را مخاطب ساخت و گفت : ((مى بینم مردم از دعوت قوم براى پذیرش داورى قرآن خشنود و راضى هستند، پس چه بهتر که بنگرى معاویه چه مى خواهد …)).

امام از پاسخ به این مزدور منافق که ذاتاً با اسلام سرجنگ داشت ، خوددارى کرد. گروهى از خائنان ، گرد اشعث جمع شدند و در حالى که حضرت را محاصره مى کردند فریاد مى زدند: ((حرف اشعث را بپذیر)).حضرت ناگزیر به خواسته آنان تن داد و آن خائن ، نزد معاویه رفت و از او پرسید:((چرا این قرآنها را سر نیزه ها کرده اید؟)).

معاویه فریبکارانه پاسخ داد:((براى اینکه ما و شما به فرمان خداوند متعال در کتابش گردن نهیم . مردى را که از او خشنودید برمى گزینید و ما نیز مرد مورد رضایت خود را انتخاب مى کنیم ، سپس با آنان عهد مى کنیم تا بر طبق کتاب خداوند رفتار کنند و از آن عدول نکنند، آنگاه هر تصمیمى را متفقاً گرفتند، به کار مى بندیم و از آن متابعت مى کنیم )).
اشعث بانگ برداشت و گفت : ((حق همین است )).

اشعث ، در حالى که بر ضرورت آتش بس و بازگشت به کتاب خدا تاءکید مى کرد و آن را بازمى گفت ، از نزد معاویه خارج شد. به طور قطع ، شورشى که این منافق مزدور، سردمدار آن بود، نتیجه بر سر نیزه کردن قرآن ها نبود، بلکه به زمانى نه چندان کوتاه قبل از آن بازمى گشت . پیوندهاى نهانى میان اشعث و معاویه و وزیر زیرک و فریبکارش ((عمرو بن عاص )) براى تحقق این توطئه به وجود آمده بود. یکى از دلایلى که این نکته را مسجل مى سازد، عدم وجود یک سازمان اطلاعاتى و بازرسى در میان لشکر امام براى کنترل کسانى که با لشکر معاویه رفت و آمد دارند، بود.

راه باز بود و زد و بندهاى زیادى میان معاویه با اشعث و برخى از فرماندهان سپاه عراق صورت گرفته بود. معاویه با دادن رشوه هاى کلان و وعده منزلتهاى والا و اموال بسیار، آنان را فریفته و با خود همراه کرده بود.به هر حال ، امام مجبور به پذیرش ((تحکیم )) گشت . بخشهایى از سپاه حضرت با شمشیرهاى برکشیده و نیزه هاى آماده امام را در میان گرفتند و فریاد مى زدند: ((حکم تنها از آن خداست )). به تدریج این ندا، بدل به شعارى براى تمردشان از دستور امام و ایستادن در برابر ایشان گشت . خیلى زود تمرد به شورش تبدیل گشت و فتنه ها و تنشهاى بسیارى را موجب شد.

در هر صورت ، امام خودشان یا به وسیله پیکهاى خود درصدد قانع کردن آنان و بازگرداندنشان به راه حق برآمد، لیکن موفق نشد و دید که آنان آماده جنگ با حضرت و سرنگونى حکومت مشروع ایشان هستند. ناگزیر به خواسته آنان تن درداد و به فرمانده نیروهاى نظامى خود، سردار بزرگ ، ((مالک اشتر)) دستور داد عملیات نظامى را متوقف و از میدان نبرد عقب نشینى کند. مالک که میدان را در کنترل خود داشت و با پیروزى کامل فاصله بسیار کمى داشت . از انجام دستور خوددارى کرد و بر ادامه جنگ تاءکید ورزید، لیکن به او خبر دادند که امام در خطر است و متمردان ایشان را محاصره کرده اند، پس ‍ ناگزیر شد که جنگ را متوقف کند.بدین گونه مقصود معاویه براندازى حکومت امام برآورده شد و در همان لحظات ، پیروزى بر امام برایش ثبت گشت و به گفته یکى از نویسندگان معاصر، با پیروزى معاویه ، بت پرستى قرشى نیز پیروز شد و پا گرفت .

تحکیم

مشکلات و بحرانهاى پیاپى در برابر امام قد برمى افراشتند در حالى که ماهیت شورشیان مزدور را آشکار مى کردند.آنان بر انتخاب ((ابوموسى اشعرى )) به عنوان نماینده عراقیان پافشارى مى کردند. اشعرى ، علاوه بر نفاق و خبث و پلیدى و دشمنى بى مانند با امام ، از کمترین آگاهى و درک وقایع ، نصیبى نداشت و کودن بود. منافقان و شورشیان سپاه امام از او چون پلى براى رسیدن به مقاصد خود؛ یعنى برکنارى امام از زمامدارى و تثبیت معاویه در جایگاه خود، استفاده مى کردند.

امام نتوانست گسترش این توطئه را در سپاه متوقف کند تا آنجا که فرماندهان سپاه حضرت ، دستورات و رهنمودهاى لازم را از طرف معاویه و وزیرش عمرو بن عاص دریافت مى کردند و حضرت بکلى از عرصه سیاسى کنار گذاشته شد؛ امام دستور مى داد اما کسى اطاعت نمى کرد، سپاه را فرامى خواند، اماپاسخى دریافت نمى داشت و بالا خره سکّان کشتى حکومت در اختیار معاویه قرار گرفت .
((ابوموسى )) به برکنارى امام حکم کرد و عمرو بن عاص به ابقا و تثبیت معاویه دستور داد و بدین گونه بازى تحکیم با برکنارى امام از حکومت و سپردن زمام کار به معاویه ، به پایان رسید.

مقدس ترین حکومتى که در شرق پا گرفته بود و امید مى رفت عدالت سیاسى و اجتماعى را میان مردم حاکم کند، درهم پیچیده شد و گرگهاى خونخوار و درندگان اموى و دیگر قبایل قریش ، آن را برنتافتند و مانع تحقق اهداف و آرمانهاى والاى آن شدند.ابوالفضل ( علیه السّلام ) در دوران جوانى ، پرده هاى این تراژدى بزرگ را مشاهده کرد، قلبش فشرده گشت ، عواطفش لرزید و اثرى ماندگار بر او گذاشت . مصایبى سنگین براى اهل بیتش به وجود آمده بود و محنتها و دشواریها براى آنها بجا گذاشته بود.

شورش خوارج

یکى دیگر از مصایب امام که حضرت را رنجور کرد، شورش خوارج بود. اکثریت آنان از بهایم بشر بودند که معاویه برگرده آنان سوار شد و بدون آنکه خود بدانند از آنان پلى ساخت براى دستیابى به اهداف و آرزوهاى خود، آنان حضرت را وادار به قبول ((تحکیم )) کردند و خواستار توقف جنگ شدند و بر انتخاب ابوموسى اشعرى منافق ، پافشارى کردند. پس از پذیرش تحکیم ، ابوموسى امام را از منصب خود عزل کرد و در همان حال عمرو عاص اربابش ‍ معاویه را در جایگاه خود ابقا کرد. تازه آنان متوجه نیرنگى شدند که از عمرو عاص و قرآن سر نیزه کردن او، خورده بودند و کوتاهیشان در امر جامعه اسلامى بر آنان آشکار گشت . در حقیقت آنان خود مسؤ ول تمام این پیامدها بودند، لیکن بر حضرت خرده گرفتند و به خاطر پذیرفتن تحکیم ، امام را تکفیر کردند!!

هنگامى که لشکر امام از صفین حرکت کرد و به سوى کوفه آمد، خوارج از همراهى با آن خوددارى کردند و راه ((حروراء)) را در پیش گرفتند و به ((حروریه )) منسوب شدند. آنانکه تعدادشان به گفته مورخان به دوازده هزار تن مى رسید، ((شبث بن ربعى منافق )) را که بعدها یکى از سرداران ابن زیاد در کربلا شد و با ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) جنگید به فرماندهى جنگ و ((عبداللّه بن الکواء عسکرى )) را به امامت جماعت برگزیدند و کار را پس از پیروزى به شورا و بیعت با خدا واگذاشتند و از مهمترین احکامى که برایش مى جنگیدند، امر به معروف و نهى از منکر معرفى کردند و شعارشان را ((لاحکم الاللّه )) انتخاب نمودند. اما چه زود شعار خود را فراموش کردند و با کشتار بى گناهان و خونریزى و ایجاد خوف و هراس میان مسلمانان ، حکومت را به شمشیر واگذاشتند و تیغ بران را حاکم شناختند.

امام پیکى نزدشان فرستاد و آنان را بر اندیشه ناصوابشان سرزنش کرد و راه حق را بدانان نشان داد. اما پیک به نتیجه نرسید. امام خود، همراه بزرگان اصحابش نزد آنان رفت و با آنان مناظره و محاجه کرد و با دلایل استوار، نادرستى و فساد اندیشه و تباهى راهشان را ثابت کرد.

گروهى سخنان حضرت را پذیرفتند و گروهى دیگر بر عقاید خود پافشارى کردند. اعمال فسادآمیز آنان روز به روز آنان را از امام دورتر مى کرد و کارها دشوار مى شد. ((خوارج )) دست به ویرانگرى و ایجاد رعب و وحشت و فسادانگیزى زدند، کوفه را ترک کردند و در ((نهروان )) اردو زدند.

صحابى بزرگوار ((عبداللّه بن خباب بن الارت )) که از صحابیان بزرگوار و جلیل القدر بود، بر آنان گذشت و با آنان سخنانى رد و بدل کرد. آنان بر او تاختند و عبداللّه و همسرش را کشتند. شر و فساد آنان در همین حد توقف نکرد، بلکه دست به ایجاد ترس و وحشت میان مسلمانان زدند.

امام ، ((حارث بن مرّه عبدى )) را نزد آنان فرستاد تا از سبب این فساد انگیزى پرسش کند، لیکن آنان قصد پیک کردند و او را کشتند. پس از آن ، حضرت دید که آنان خطر بزرگى براى حکومت و سرچشمه فتنه و ویرانگرى میان مسلمانانند پس باید با آنان پیکار کرد. امام با لشکرى به مصاف آنان رفت و در نبردى هولناک همه را از پا درآورد و تنها نُه نفر جان بدر بردند(۴۰) و بالا خره جنگ نهروان پایان یافت . ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد این جنگ بود و انگیزه هاى آن از جمله ناخشنودى آنان از عدالت امام و ذوب شدن حضرت در اقامه حق میان مردم را دریافت .

ناگفته نماند که ابوالفضل ( علیه السّلام ) در جنگ صفین و نهروان شرکت نکرد؛ امام ، او را مانند برخى از فرزندان و اصحاب بزرگ خود براى حفظ جان آنان از رفتن به میدان بازداشت . یکى از دلایل این مطلب آن است که مورخانى که در باب جنگ صفین و نهروان قلم زده اند، کمترین نقشى براى حضرت عباس در آنها ذکر نکرده اند.

پیامدهاى دهشتناک

جنگهاى جمل و صفین پیامدهاى بسیار ناخوشایندى براى امام داشت و ایشان را بشدت رنجور کرد که از جمله موارد ذیل را مى توان نام برد:

۱ سرپیچى و نافرمانى کامل در سپاه امام تا آنجا که هیچ یک از بخشهاى آن مطیع اوامر حضرت نبودند. خودباختگى و شکست روحى ، سراسر سپاه را دربرگرفته بود و آنان در قبال حوادثى که روى مى داد بشدت زبون شده بودند.

۲ معاویه پس از واقعه صفین به تقویت و حفظ لشکر خود کمر بست و در آن روح عزم و اخلاص دمید و یقین پیدا کرد که بر سپاه امام پیروز خواهد شد.

۳ شهرهایى که تابع حکومت امام بودند در معرض حملات تروریستى گروههاى جنایتکارى قرار گرفتند که معاویه براى ایجاد ترس در میان مردم آنان را فرستاده بود. شهرهاى نزدیک به پایتخت امام نیز مورد حملات سگهاى تروریست معاویه قرار گرفتند در حالى که امام نمى توانست از آنها دفاع کند و امنیت و استقرار را در آنها حفظ نماید، حضرت با حرارت ، سپاهیان را براى حراست از حدود و ثغور وطن از تجاوز فرا مى خواند، لیکن هیچ یک از آنان لبیک نمى گفتند.

۴ سپاهیان معاویه ، مصر را اشغال نظامى کردند و آن را از تحت حکومت امام خارج ساختند. حکومت امام دچار شکست و عقبگرد شده و پس از این حوادث ، شکلى میان تهى در عرصه حکومت پدیدار گشت .

شهادت امام (ع )

امام محنت کشیده در حومه کوفه ، در میان انبوه مشکلات و بحرانهایى که به دنبال یکدیگر فرا مى رسیدند، مى دید که باطل و تباهى معاویه در حال استوار شدن و نیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیکن او نمى تواند دست به کارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را که هشدارى بود براى غروب حکومت حق و پاگرفتن حکومت ظلم و جور، بهبود بخشد.

رنج و اندوه ، قلب امام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند کرد و با حرارت از خداوند خواست تا او را از این جهان پرفتنه و باطل راحت کند و به جوار خود منتقل کند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت کرد؛ گروهى از جنایتکاران خوارج ، در مکه کنفرانسى تشکیل دادند و پس از یادآورى کشته هایشان که شمشیر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو کرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، به بحث از مشکلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شکافى که رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على ( علیه السّلام )، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گرفتند آنان را ترور کنند و براى این کار، زمان خاصى در نظر گرفتند. ((عبدالرحمن بن ملجم یهودى زاده )) به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نماند که این کنفرانس در برابر چشم و گوش حکومت محلى مکه تشکیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم کمک مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.

به هر حال ، ابن ملجم با انبانى از شر براى اهل زمین و حوادثى ویرانگر براى مسلمانان ، راه کوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، با مزدور امویان ((اشعث بن قیس منافق )) تماس گرفت و ماءموریت خود را با او درمیان گذاشت . اشعث او را به ارتکاب این جنایت تشویق کرد و انواع کمکها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .

در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ماه مبارک خداوند پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا کند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هنگامى که سر از سجده برداشت ، آن یهودى زاده بر او تاخت و سر مبارکش را با شمشیر شکافت ؛ سرى که گنجینه اى از علم و حکمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احکام الهى ، چیزى نبود.هنگامى که حضرت سوزش شمشیر را حس کرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :((به خداوند کعبه ، رستگار شدم !)).(۴۱)

اى امام مصلحان ! به راستى که رستگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خالصانه و موحدانه در راهش جهاد کردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تمامى زندگیت ، نه نیرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه کردى ، بلکه به سید رسولان ، پسر عمّت ( صلّى اللّه علیه و آله ) اقتدا کردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا که رستگارى بزرگ همین بود.

اى امام فرزانه ! تو رستگار شدى ؛ زیرا دنیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فناپذیر یافتى ، پس سه طلاقه اش کردى و از لذات زودگذر آن و خوشیهایش روگرداندى و به سوى خداوند شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیکتر مى کرد، انجام دادى .

حضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت .امام با آرامش و سکینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حضرت یکایک فرزندان را از نظر گذراند و توجه و محبتى خاص به فرزندش ((ابوالفضل ( علیه السّلام ) )) کرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود که عباس از برافرازندگان پرچم قرآن خواهد بود و به یارى برادرش ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام برخواهد خاست .

وصیتهاى جاودانه

هنگامى که امام ( علیه السّلام ) نزدیک بودن اجل حتمى را دریافت ، فرزندانش را نصیحت نموده و به کار بستن مکارم اخلاق و اعمال نیک را بدانان سفارش کرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.

در اینجا برخى از بندهاى وصیت امام را نقل مى کنیم :

الف آراستگى به تقواى الهى که اساس بناى شخصیت اسلامى است و موجب شکوفایى و آگاهى کامل فرد مى گردد.

ب پایبندى به حق در گفتار و کردار که بدین وسیله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى میان مردم حاکم مى شود.

ج ستیز با ظالم و ایستادگى در برابر او و یارى مظلوم ، که بدین ترتیب یکى از بزرگترین اهداف اسلام که آن را دنبال مى کند؛ یعنى ، اقامه عدل ، محقق مى گردد.

د تلاش براى اصلاح ذات البین ، بهبود رابطه میان اشخاص ، زدودن کینه و نفرت از دلها و آشتى دادن مخالفان که از برترین و مهمترین اعمال اسلامى است ؛ زیرا بدین گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گیرد.

ه رعایت حال یتیمان ، پیوند با آنان و برآورده ساختن خواسته هاى آنان ؛ این اصل از اصول تاءمین اجتماعى و مسؤ ولیت اسلامى است که اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع کرده است .

و نیکى به همسایگان و کمک رسانى به آنان ؛ زیرا این کار موجب گسترش محبت میان مسلمانان مى گردد و در عین حال از مهمترین روشهاى حفظ وحدت و یگانگى جامعه اسلامى است .

ز عمل کردن به احکام ، سنن و آداب قرآن ، که بهترین ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالایش روح و بالابردن سطح اندیشه و عمل اوست .

ح برپاداشتن نمازها در وقت خود به بهترین شکل ؛ زیرا نماز ستون دین و معراج مؤ من است و آدمى را به آفریدگار هستى و بخشنده زندگى ، شرف اتصال مى دهد و در نتیجه او را به بالاترین مرحله کمال مى رساند.

ط حفظ و زنده داشتن مساجد با یاد خدا، اعم از علم یا عبادت ؛ زیرا مساجد از مهمترین مراکز گسترش آداب و فضیلتها میان مسلمانان است .

ى جهاد در راه خدا با جان و مال براى برپاداشتن بنیادهاى دین ، زنده کردن سنت و میراندن بدعت .

ک گسترش محبت و دوستى میان مسلمانان با پیوندها و نیکى کردن و کنار گذاشتن هر آنچه موجب از میان رفتن وحدت میان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت کردن به هم .

ل برپاداشتن سنت امر به معروف و نهى از منکر؛ زیرا این عمل به ایجاد جامعه سالمى که عدالت بر آن حاکم است مى انجامد. ولى ترک آن ، پیامدهاى ناگوارى دارد که جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاکم شدن فاسقان و اشرار بر مردم که در آن صورت ، دیگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسید.
اینها برخى از وصیتهاى حضرت بود که در بستر مرگ به فرزندانش ‍ سفارش کردند.(۴۲)

به سوى فردوس برین

ضربه ناجوانمردانه شمشیر ابن ملجم یهودى زاده که به زهر آغشته بود، در حضرت کارگر افتاد و سمّ در تمام بدن حضرت رخنه کرد. مرگ به سرعت به حضرت نزدیک مى شد و امام متقیان با چهره اى خندان ، نفسى آرام ، قلبى تشنه دیدار حق تعالى و روحى راضى به قضا و قدر الهى و بدون آنکه لحظه اى از ذکر خدا و تلاوت قرآن بازایستد، به استقبال آن مى رفت .فرزندان با قلبهایى شرحه شرحه از مصیبت و با چشمانى خونبار به گرد پدر حلقه زده بودند. امام رو به قبله شد و خدا را ستایش کرد که روح بلندش در میان استقبال ملائکه رحمان و ارواح پیامبران و اوصیا، نزد پروردگار شتافت و بهشت از آن شکوفا شد.

این اندیشه والا و عقل محض انسانى و پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین ، درگذشت . این امام بزرگوار در جامعه ، غریب زیست و کسى قدر او را نشناخت و به اهداف و آرمانهاى والایش واقف نشد؛ اهدافى که کمترین آنها، از بین بردن فقر و تهیدستى در زمین و زدودن حاجت و بى نوایى همه انسانها و توزیع نعمتهاى الهى بر آنان بود. گروه جنایتکار از سرمایه داران قریش و دیگر او باش بنى امیه که نعمتهاى الهى را بازیچه خود و بندگان خدا را برده خود کرده بودند تاب اهداف حضرت را نیاوردند و بر او شوریدند، لیکن امام از اهداف خود بازنگشت و در برابر آنان ایستاد و در راه دفاع از ارزشها و اهدافش به شهادت رسید.

کفن و دفن

امام حسن ( علیه السّلام ) با دیگر برادران بزرگوارش ، از جمله ابوالفضل ، با چشمانى خونبار، پیکر مطهر پدر را غسل دادند، کفن کردند و آن را تشییع کردند و در آخرین منزل در نجف به خاک سپردند. خداوند متعال نیز آنجا را قبله زایران و مشتاقان قرار داد و آنجا را به یکى از مقدس ترین مشاهد متبرک تبدیل کرد. اینک آن مرقد مبارک با هاله اى از بزرگداشت ، پوشیده شده است و مورد تکریم تمام مسلمانان است .

حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) خلافت پدر، مصایب و مشکلات او و حوادث سنگین دوره زمامدارى امام را شاهد بود و دید که پدرش براى اجراى عدالت اجتماعى در زندگى عامه مسلمانان چه رنجها کشید و منحرفان از اسلام و دشمنان اصلاحات اجتماعى چگونه با حضرتش به ستیز برخاستند و با حکومت مشروعش جنگیدند.

عباس ، اهداف درخشان پدر را که آنها را اعلام داشته بود، نیک دریافت و بدانها ایمان آورد و در راه آنها جهاد کرد. حضرت همراه برادرش سیدالشهداء به سوى میدانهاى شرافت و جهاد تاخت ، تا آنکه سیره پدر را براى مسلمانان بازگرداند وروش درخشان امیرالمؤ منین را در عرصه سیاست وحکومت زنده کند.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام//اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى/ترجمه : سیّد حسن اسلامى



۱- واللّه ان قطعتم یمینى//انى احامى ابداً عن دینى

و عن امام صادق الیقین

۲-((تیول )): واگذارى درآمد و هزینه ناحیه معیّنى است از طرف پادشاه و دولت به اشخاص ، بر اثر ابراز لیاقت یا به ازاى مواجب و حقوق سالیانه (فرهنگ معین ).

۳-((طف )): جانب ، کنار، کرانه ، ناحیه ، بلندى از زمین (فرهنگ معین )، طف ، نام دیگر کربلا نیز هست .

۴- یلاعب اطراف الا سنه عامر//فراح له حظ الکتائب اجمع

۵- یا واهب الخیر الجزیل من سعه//نحن بنو ام البنین الاربعه

ونحن خیر عامر بن صعصعه//المطعمون الجفنه المدعدعه

الضاربون الهام وسط الحیصعه//الیک جاوزنا بلاداً مسبعه

تخبر عن هذا خبیراً فاسمعه//مهلاً ابیت اللعن لاتاءکل معه

۶- شرّد برحلک عنی حیث شئت ولا//تکثر علىَّ ودع عنک الاباطیلاً

قد قیل ذلک ان حقاً و ان کذباً//فما اعتذارک فی شی ء اذا قیلاً

۷-قمر بنى هاشم ، ص ۱۱۱۳٫ محقق بزرگ شیخ عبدالواحد مظفر در کتاب خود ((بطل العلقمی )) به تفصیل درباره این خاندان گرامى و باقیات صالحات آنان سخن رانده است .
۸-تنقیح المقال ، ج ۲، ص ۱۲۸٫
۹-تنقیح المقال ، ج ۲، ص ۱۲۸٫
۱۰-دو زن که یک شوهر داشته باشند هرکدام هووى دیگرى نامیده مى شود؛ فرهنگ عمید، ج ۲ .
۱۱-قمر بنى هاشم .
۱۲-منتهى الارب .
۱۳- عبست وجوه القوم خوف الموت//والعباس فیهم ضاحک متبسّم

۱۴- ابا الفضل یا من اسّس الفضل والابا//اءبى الفضل الاّ ان تکون له ابا

۱۵-در متن ((فرهنگ عمید)) آمده است که امروزه معادل ((سرتیپ )) در فارسى است ، لذا ((سپهسالار)) که در عربى معادل تقریبى ((لواء)) است ارجح به نظر رسید م .

۱۶- حامى الظعینه این منه ربیعه//ام این من علّیا ابیه مُکرم

۱۷-در عقد الفرید، ج ۳، ص ۳۳۱ چنین آمده است : ((دُرَید بن الصمه )) همراه گروهى از دلاوران بنى جشم به قصد یورش به بنى کنانه وارد وادى اخرم که به آنان تعلّق داشت ، شدند. در کناره وادى مردى را با همسرش دیدند، پس ((درید)) به یکى از یارانش ‍ دستور داد که برود و آن زن را بیاورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : ((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها کرد و به زن گفت :
سیرى على رسلک سیر الا من//سیر دراج ذات جاش طامن

ان التاءنى دون قرنى شائنى//ابلى بلائى فاخبرى وعاینى

((با ایمنى و اطمینان خاطر و دلى استوار راه خودت را ادامه بده و دل مشغول مباش . کوتاه آمدن در برابر حریفم ننگ آور است ، از این آزمون سرافراز بیرون خواهم آمد، پس خبر بگیر و بنگر)). سپس به سوار حمله کرد و او را از پا درآورد و اسبش را به زن داد. ((درید)) دیگرى را فرستاد تا ببیند چرا سوار اوّلى نیامد و همین که بدانجا رسید و صحنه را مشاهده کرد، آن مرد را صدا زد، او نیز افسار مرکب زن را واگذاشت و به سویش بازگشت درحالى که ابیات زیر را مى خواند:
باب الحوائج :یکى از مشهورترین و آشناترین لقبهاى ابوالفضل (ع)
خل سبیل الحره المنیعه//انک لاق دونها ربیعه

فی کفه خطیه منیعه//اولا فخذها طعنه سریعه

والطعن منى فى الورى شریعه//ماذا ترى من شیئم عابس

اءما ترى الفارس بعد الفارس//ارداهما عامل رمح یابس

((راه زن آزاد و پاکدامن را بازبگذار که قبل از دستیابى بر او، با ربیعه طرف هستى که در دستش نیزه اى بازدارنده است . نخست ضربتى سریع بگیر که ضربتهاى من در پیکرها فرورونده است ))، بر او حمله کرد و او را نیز از پادرآورد.

چندى که گذشت ، درید سومین شخص را براى خبرگیرى از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سوار همین که به صحنه نبرد رسید، دو یار از پا افتاده خود را دید و آن مرد را مشاهده کرد که نیزه خود را به دنبال مى کشد. شوهر زن که سوار را دیده بود، به همسرش گفت : ((راه خانه ها را پیش بگیر))، سپس متوجه سوار شد و گفت :
((از شیرى خشمگین چه انتظارى دارى ؟! آیا سوار را پس از سوار دیگر نمى بینى که نیزه اى خشک آنان را از پا انداخت ؟)) و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نیزه اش ‍ شکست . درید در اندیشه یارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را کشته و همسرش را با خود برده اند. پس به دنبال آنان راه افتاد و به جایى رسید که آنان کشته شده بودند. خود را به ربیعه که در حال نزدیک شدن به قبیله اش بود رساند و به او گفت : ((شخصى مانند تو نباید کشته شود و با تو نیزه اى نمى بینم . سواران خشمگین هستند پس نیزه ام را بگیر تا من برگردم و یاران را از حمله به تو بازدارم )).

((درید)) خود را به یارانش رساند و گفت : ((صاحب زن به حمایت از او برخاست ، یارانتان را کشت و نیزه ام را گرفت . دیگر شما را بر او دسترسى نیست ))، آنان نیز راه خود پیش گرفتند. درید، در این باره ابیات زیر را سرود:
ما ان رایت ولاسمعت بمثله//حامى الظعینه فارسا لم یقتل

اردى فوارس لم یکونوا تهزه//ثم استمر کانه لم یفعل

فتهلک تبدو اسره وجهه//مثل الحسام جلته کف الصیقل

یزجى طعینه ویسحب رمحه//مثل البغات خشین وقع الجندل

((چون او، حمایتگرى ندیده و نشنیده ام اسوارى که چنین به حمایت همسر بپردازد و زنده بماند، دلاورانى نیرومند را مى کُشد سپس راه خود را دنبال مى کند گویى اتّفاقى نیفتاده و چهره اش چون شمشیر صیقل داده مى درخشد، رقبایش را چون پرندگانى خرد و بى مقدار که از جنگ هراس دارند با قدرت به خاک مى اندازد و نیزه اش را پس خود مى کشد)).

۱۸-براى حضرت تا شانزده لقب برشمرده اند (ر . ک : تنقیح المقال ، ج ۲، ص ‍ ۱۲۸).
۱۹-مقاتل الطالبیین .
۲۰-المنمق فی اخبار قریش ، ص ۴۳۷:
اعیذه بالواحد//من عین کل حاسد

قائمهم والقاعد//مسلمهم والجاحد

صادرهم والوارد//مولدهم والوالد

۲۱-قمر بنى هاشم ، ص ۱۹٫
۲۲-ذخیره الدارین ، ص ۱۲۳ به نقل از عمده الطالب .
۲۳-ذخیره الدارین ، ص ۱۲۳ به نقل از عمده الطالب .
۲۴-ر . ک : مفاتیح الجنان ، زیارت حضرت عباس ( علیه السّلام )
۲۵-مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى و دیگر کتب ادعیه و زیارات .
۲۶-المزار، محمد بن مشهدى ، از بزرگان قرن ششم .
۲۷-الهاشمیات :
وابوالفضل ان ذکرهم الحلو//شفاء النفوس من اسقام

عجیب آنکه شارح دیوان ،ابوالفضل را عباس بن عبدالمطلب معرفى مى کند(مؤ لف ).

۲۸-قمر بنى هاشم ، ص ۱۴۷ به نقل از المجدى :
انى لاذکر للعباس موقفه//بکربلاء وهام القوم یختطف

یحمى الحسین ویحمیه على ظما//ولایولّى ولایشنى فیختلف

ولاارى مشهداً یوماً کمشهده//مع الحسین علیه الفضل والشرف

اکرم به مشهداً بانت فضیلته//و ما اضاع له افعاله خلف

۲۹-الغدیر، ج ۳، ص ۵:
احق الناس ان یبکى علیه//فتى ابکى الحسین بکربلاء

اخوه وابن والده على//ابوالفضل المضرج بالدماء

ومن واساه لایثنیه شى ء//وجادله على عطش بماء

۳۰- اباالفضل یا من اسس الفضل والابا//اءبى الفضل الا ان تکون له اءبا

تطلبت اسباب العلى فبلغتها//وماکل ساع بالغ ماتطلبا

ودون احتمال الضیم عزا ومنعه//تخیرت اطراف الاسنه مرکبا

۳۱-((کنام )) شیران در کنار فرات که بعدها ضرب المثل شجاعت شد و گفته مى شد: کاسد الشرى (م ).
۳۲- فانهض الى الذکر الجمیل مشمراً//فالذکر اءبقى مااقتنته کرامها

اومااتاک حدیث وقعه کربلا//انى وقد بلغ السماء قتامها

یوم ابوالفضل استجاربه الهدى//والشمس من کدر العجاج لثامها

فحمى عرینته ودمدم دونها//ویذب من دون الشرى ضرغامها

والبیض فوق البیض تحسب وقعها//زجل الرعود اذا اکفهر غمامها

من باسل یلقى الکتیبه باسماً//والشوس یرشح بالمنیه هامها

واشم لایحتل دار هضیمه//او یستقل على النجوم رغامها

او لم تکن تدرى قریش انّه//طلاع کل ثنیه مقدامها

۳۳- وقع العذاب على جیوش امیه//من باسل هو فی الوقایع معلم

ما راعهم الاتقحم ضیغم//غیران یعجم لفظه ویدمدم

عبست وجوه القوم خوف الموت//والعباس فیهم ضاحک یتبسم

قلب الیمین على الشمال وغاص فى//الاوساط یحصد للرؤ وس ویحطم

ماکرّذوباءس له متقدماً//الا وفرو راءسه المتقدم

صبغ الخیول برمحه حتى غدا//سیّان اشقر لونها والادهم

ماشدّ غضباناً على ملمومه//الاوحل بها البلاء المبرم

وله الى الاقدام نزعه هارب//فکاءنّما هو بالتقدم یسلم

بطل تورث من ابیه شجاعه//فیها انوف بنى الضلاله ترغم

بطل اذا رکب المطهم خلته//جبلا اشمّ یخف فیه مطهم

قسماً بصارمه الصیقل واننى//فی غیر صاعقه السماء لااقسم

لولا القضا لمحا الوجود بسیفه//واللّه یقضی مایشاء ویحکم

۳۴- وتعبس من خوف وجوه امیه//اذا کرّ عباس الوغى یتبسّم

علیم بتاءویل المنیّه سیفه//تزول على من بالکریهه معلم

وان عادلیل الحرب بالنقع الیلا//فیوم عداه منه بالشرایوم

۳۵-ملحمه اءهل البیت ، ج ۳، ص ۳۲۹۳۳۰:
علم للجهاد فی کل زحف//علم فی الثبات عند اللقاء

قد نمافیه کل باءس وعز//من على بنجده واباء

هو ثبت الجنان فی کل روع//وهو روع الجنان من کل راء

فارتقى صهوه الجواد مطلاً//علما فوق قلعه شمّاء

وتجلى والحرب لیل قثام//قمراً فی غیاهب الظلماء

فاستطارت من الکماه قلوب//افرغت من ضلوعها کالهواء

تهاوت جسومهم وهى صرعى//واستطارت رؤ وسهم کالهباء

وهو یرمى الکتائب السود رجماً//بالمنایا من الید البیضاء

۳۶-نهج الفصاحه ، ص ۲۱۶۳٫
۳۷-حیاه الامام الحسین ، ج ۳، ص ۸۰٫
۳۸-لو عصیت لهویت .
۳۹- ابت لى عفتى وحیاء نفسى//واقدامى على البطل المشیح

واعطائى على المکروه مالى//واخذى الحمد بالثمن الربیح

وقولى کلما جشاءت و جاشت//((مکانک تحمدى او تستریحى ))

۴۰-حیاه الامام الحسن ، ج ۱، ص ۳۵۸ (چاپ سوّم ).
۴۱-فُزت وربِّ الکعبه .
۴۲-ر . ک : نهج البلاغه ، کتاب ۴۷ .

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *