ابوثمامه صیداوی ابوثمامه از یاران امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و دلاوران عرب و از شخصیت های سرشناس شیعه بود[۳۹]. سماوی می گوید: وی از تابعین است و در تمامی پیکارهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرکت کرد و پس از شهادت آن بزرگوار به مصاحبت امام مجتبی(علیه السلام) درآمد[۴۰].
چون معاویه به هلاکت رسید و یزید بر مسند خلافت نشست، وی و گروهی از شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صُرد خزاعی گرد آمدند و برای امام حسین(علیه السلام) نامه نوشته و به مکه فرستادند[۴۱].
با ورود حضرت مسلم(علیه السلام) به کوفه، ابوثمامه، بی درنگ به او پیوست و به فرمانش مشغول تحویل گرفتن کمک های مردم برای برای مصارف نهضت گردید. و چون در اسلحه شناسی مهارت داشت، مسئولیت خرید و تهیه سلاح را به عهده گرفت. همچنین ابوثمامه بود که به دستور مسلم، پول هایی را که عبیدالله بن زیاد برای دستگیری وی و یارانش به جاسوس خود معقل داده بود تحویل گرفت[۴۲].
همچنین زمانی که خبر دستگیری هانی بین مردم کوفه منتشر شد و حضرت مسلم برای حمله به دارالاماره مهیا شد، و به مردم کوفه اعلام بسیج عمومی داد، در هنگام آرایش نیروهای جنگی، فرماندهی دو قبیله تمیم و همدان را به ابوثمامه سپرد[۴۳]. در این تحرک اضطراری، ابوثمامه بسیار پایداری نمود.
اما با فراری شدن افراد تحت فرمانش، به ناچار به قبیله خود رفت و مدتی را در بین آنان پنهان شد و با آن که ابن زیاد به شدت وی را تعقیب می کرد موفق به دستگیری او نشد. تا این که با شنیدن خبر ورود امام حسین(علیه السلام) به عراق، همراه نافع بن هلال به آن حضرت پیوست[۴۴].
زمانی که عمر بن سعد با سپاه انبوه کوفه در سرزمین کربلا مستقر شد، نگاه ابوثمامه به کثیر بن عبدالله شعبی خونخوار و جسور افتاد که به طرف امام(علیه السلام) می آمد به ایشان گفت: ای اباعبدلله! خداوند امورت را اصلاح کند، هم اکنون بی باک ترین و خطرناک ترین دشمن شما در روی زمین به این جا آمده است.
ابوثمامه آن گاه رویاروی کثیر بن عبدالله ایستاد و گفت: شمشیرت را از خودت جدا کن. اما کثیر جواب داد: نه به خدا سوگند! اسلحه ام را از خود دور نمی سازم، من پیک هستم. اگر سخن مرا بشنوید پیغامی که آورده ام به شما بازگویم و اگر بپذیرید بازمی گردم.
ابوثمامه گفت: پس من قبضه شمشیر تو را نگه می دارم، آن گاه سخنت را بگو. گفت: نه! به خدا سوگند دست تو به آن نخواهد رسید. ابوثمامه باز ادامه داد و گفت: پیغامت را به من بگو تا آن را به اطلاع امام حسین(علیه السلام) برسانم و پاسخش را برایت بیاورم، وگرنه نمی گذارم به آن بزرگوار نزدیک شوی. زیرا تو مرد شرور و بزهکاری هستی.
کثیر با شنیدن این سخن خشمگین شد و از همان جا بازگشت[۴۵]. یادآور نماز ابوثمامه در ظهر عاشورا مانند دیگر اصحاب باوفا و بی نظیر ابی عبدالله(علیه السلام) مشغول دفاع از آستان ولایت بود که ناگهان مشاهده نمود، زمان زوال آفتاب فرا رسیده و هنگام اقامه نماز است.
از این رو خود را به مولایش امام حسین(علیه السلام) رسانید و به ایشان عرض نمود: ای اباعبدالله! جان من فدای تو باد! همانا می بینم که لشکر دشمن هرچه بیشتر به ریختن خون شما نزدیک شده اند. لیکن به خدا سوگند! آگاه باش که تو کشته نخواهی شد! تا این که من در رکاب شما کشته شوم و در خون خود غلطان گردم. حال دوست دارم که این نماز ظهر را در خدمت شما اقامه نمایم و آن گاه خدای خود را ملاقات کنم.
امام حسین(علیه السلام) پس از یادآوری ابوثمامه، نگاهی به آسمان افکندند و فرمودند: نماز را یادآوری کردی، خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد! آری، به درستی که الآن هنگام نماز است. پس آن حضرت دستور دادند که به لشکر دشمن اعلام کنند که مدتی را برای نماز دست از نبرد بردارند و اجازه اقامه نماز را به ما بدهند.
ابوثمامه پس از مالک بن دودان و خداحافظی از سیدالشهداء(علیه السلام) در حالی که رجز می خواند، به میدان جنگ شتافت و سرانجام پس از مقداری مبارزه به دست قیس بن عبدالله به فیض شهادت نائل گشت[۴۶].