تاریخ اهرام مصر و دوام دانه گندم
در بناى اهرام مصر بخصوص دو هرم بزرگ، چندان آنها را مستحکم کردهاند و از پایدارى و استوارى کارشان آرمیده بودند که تاریخ آن را آسمانى گذاشتهاند نه زمینى، که تاریخهاى زمینى به مرور ایام و کرور اعوام در معرض حوادث در آیند و زوالپذیرند و در دست فراموشى گرفتار آیند و براى تاریخ اهرام بسند نباشند لذا در تاریخ بناى هرمان گفته شد: قد بنى الهرمان و النّسر الطّائر فى السّرطان.
نسر طائر از ثوابت سفید رنگ و از اکبر قدر دوم در صورت عقاب است که از صور شمالى است، نسر میان دو منکب آن است، طول آن در تاریخ زیج بهادرى دلو شانزده دقیقه است و عرض آن بیست و نه درجه و پانزده دقیقه و از شظایاى عنکبوت اسطرلاب است. در تاریخ فوق نام برده نشد که در کدام درجه سرطان.
در زیج مذکور گوید: قدر حرکت کواکب ثابته با خودها مختلف است آنکه به غایت سریع است در مدّت شصت و یک سال و هشت ماه و هشت روز قمرى وسطى یک درجه قطع مىکند، و آنکه بطىءتر است در عرض هشتاد و دو سال و سه ماه و هفده روز قمرى وسطى یک درجه قطع مىکند و حرکت سائر کواکب ما بین این دو زمانه است.
در ماده هرم منتهى الارب تاریخ هرمان را بىطائر آورده که: قد بنى الهرمان و النسر فى السرطان، بنابراین احتمال مىرود که مقصود نسر واقع باشد نه نسر طائر. و واقع از قدر اول در صورت شلیاق واقع است که از صور شمالى است و بر خرفقه حامله آن قرار دارد طول آن در زیج مذکور جدى چهارده درجه و بیست و پنج دقیقه است و عرض آن شصت و دو درجه. و نسر واقع نیز از شظایاى عنکبوت است و صوفى در صور به هر دو تصریح کرد در آن گفت:النیّر المشهور الذى یرسم على الاصطرلاب و هو النّسر الطائر من القدر الثانى من أعظمه فیما بین المنکبین، و در این گفت: النیر المشهور من القدر الاوّل و هو الذى یرسم على الاصطرلاب و یسمى النسر الواقع.
کیف کان مبدأ زیج بهادرى که تاریخ آن طغیانى است روز سه شنبه غره وسطى محرم یکهزار و دو صد و پنجاه و یک ناقصه هجرى است، و امروز سه شنبه پانزدهم شوال المکرم یکهزار و چهارصد هجرى قمرى مطابق چهارم شهریور ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و نه هجرى شمسى است که این متمسک به ذیل ولایت سرّ الانبیاء و العالمین أجمعین، امیر المؤمنین على علیه السّلام، حسن حسن زاده طبرى آملى به مناسبت هزاره نهج البلاغه این صحیفه مکرّمه در پیرامون انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه را در دست تألیف دارد، هرگاه بطور متوسط بین دو زمانه سریع و بطىء نامبرده هر هفتاد سال را یک درجه بگیریم و از اول سرطان محسوب بداریم از تاریخ مذکور نسر طائر تاکنون اگر هیچ دوره را تمام نکرده باشد در حدود چهارده هزار و هشتصد و چهل سال، و نسر واقع در حدود سیزده هزار و پانصد و هشتاد سال است.
غرض از تصدیع اینکه در اهرام فوق الذکر دانه هاى گندم مومیایى شده یافتند و آنها را کاشتند و سبز شدند و در این طول عهد و مدت مدید فاسد نشدند و استعداد خود را از دست ندادند، از روحى که مظهر اتم و اکمل ولایت کلیه الهیه است اعتدال مزاج بدنش را حفظ کند و سالیانى دراز در نشئه عنصرى بماند چه جاى طعن و قدح است.
حفظ کافور در کنف جو و حفظ بدن در کنف نفس
مؤلف مخزن الادویه گوید: چون کافور زود هوا مىگردد و نمىماند خصوص در ایام گرما و بلاد حاره طریق حفظ آن آن است که در ظرف شیشه ضخیم سر تنگ با چند دانه جو و فحم و یا فلفل پر نموده سر آن را خوب مستحکم ببندند و به موم گرفته و نگاه دارند.
محمّد بن عبد اللّه اسکافى وقایه بودن جوهر کافور را در این شعر آورده:
نفسى فداؤک لا لقدرى بل أرى | انّ الشعیر وقایه الکافور |
یعنى جان من به فداى تو باد نه براى قدر و منزلت من بلکه مىبینم جو نگهدار کافور است.
جایى که دانه جو و فلفل و انگشت ذغال بىجان، حافظ موجودى عنصرى جداى از ایشان و از غیر نوعشان باشند، وسوسه و دغدغه در بقاى بدن عنصرى که مرتبه نازله نفس است به توجّه و تصرف روح کلى عیبه اسرار الهى، از کوردلى است. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.
روایات در اینکه زمین هیچگاه خالى از حجت نیست از طرق عامه و خاصه مستفیض و خارج از حوصله احصاء است. و کلام امیر علیه السّلام به کمیل که در نهج آمده است: اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجه در جوامع روایى فریقین با سلسله سند روایى آن روایت شده است.
در این مقام مناسب است که محض تبصره و مزید بصیرت در غیبت حضرت بقیه اللّه و تمام النبوه، امام عصر، قائم آل محمّد علیهم السّلام به دو امر اشارتى رود:
امر اول در غیبت حضرت ادریس علیه السّلام
باب دوم کمال الدین در غیبت ادریس نبى علیه السّلام است. و حدیث آن مروى از امام باقر علوم النبیین علیه السّلام است. غیبت و ظهور آن جناب مثل همه کارهاى الهى حیرتآور است. ادریس نبى به عبرى هرمس است و او را هرمس الهرامسه گویند. روایت در غیبت و ظهور آن حضرت حامل اسرارى بسیار لطیف است، چنانکه تعبیرات صحف کریمه مشایخ اهل عرفان نیز درباره آن جناب بسیار شریف است، و کتب قصص انبیاء و تذکره حکماء و سیر و تواریخ هم در این باب حاوى مطالبى شگفت است.در قرآن کریم آمده است.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا[۱]
وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ[۲].
و نیز در قرآن مجید فرموده است:
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ* وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ[۳]، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ* أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ* اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ* فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ* إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ* وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ* سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ* إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ[۴]
غرض از نقل آیات فوق درباره ادریس الیاس علیه السّلام این است که در روایات عدیده آمده است که الیاس همان ادریس است. و برخى از این روایات را عارف عبد الغنى نابلسى در شرح فص الیاسى فصوص الحکم شیخ اکبر محیى الدین عربى نقل کرده است و شیخ در فصوص الحکم فص چهارم را ادریسى قرار داده است به این عنوان فص حکمه قدوسیه فى کلمه ادریسیه، و فص بیست و دوم آن را الیاسى قرار داده است به این عنوان: فص حکمه ایناسیه فى کلمه الیاسیه. عنوان اول مناسب حال او قبل از ظهور است، و ثانى مناسب حال او بعد از ظهور.
شیخ در چند جاى فص الیاسى تصریح و تنصیص نموده است که الیاس همان ادریس است. در اوّل آن گفته است:
الیاس و هو ادریس علیه السّلام، کان نبیا قبل نوح و رفعه اللّه مکانا علیا فهو فى قلب الافلاک ساکن ثم بعث الى قریه بعلبک و بعل اسم صنم و بک هو سلطان تلک القریه، و کان هذا الصنم المسمى بعلا مخصوصا بالملک، و کان الیاس الذى هو ادریس قد مثل له انفلاق الجبل المسمى لبنان من اللبانه و هى الحاجه عن فرس من نار و جمیع آلاته من نار، فلما رآه رکب علیه فسقطت عنه الشهوه فکان عقلا بلا شهوه فلم یبق له تعلق بما تتعلق به الاغراض النفسیه، الخ.
و در آخر آن گفته است:فمن أراد العثور على هذه الحکمه الالیاسیّه الادریسیّه الذى أنشأه اللّه تعالى نشأتین و کان نبیا قبل نوح علیه السّلام ثم رفع فنزل رسولا بعد ذلک فجمع اللّه له بین المنزلتین فلینزل من حکم عقله الى شهوته لیکون حیوانا مطلقا حتى یکشف ما تکشفه کل دابه ما عدا الثقلین، فحینئذ یعلم أنه قد تحقق بحیوانیته، الخ.
و غرض عمده شیخ در این فص اثبات ظهور شخص واحد در دو صورت است چون ظهور ادریس علیه السّلام در صورت الیاس با بقاء اول به حال خود بدون لازم آمدن نسخ و فسخ، و شیخ در اول فصوص الحکم اظهار نمود که کتاب مذکور را در مکاشفهاى از دست رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم اخذ نمود و به امر آن حضرت کتاب را بر مردم آشکار کرد به این عبارت:
أما بعد، فانى رأیت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم فى مبشره أریتها فى العشر الآخر من المحرم لسنه سبع و عشرین و ستمائه بمحروسه دمشق و بیده صلّى اللّه علیه و آله و سلم کتاب فقال لى: هذا کتاب فصوص الحکم خذه و اخرج به الى الناس ینتفعون به، الخ.
حاصل مقصود این که در محروسه دمشق در دهه آخر محرم سنه ششصد و بیست و هفت در عالم مثال مقیّد و خیال متصل که عبارت از رؤیاى صالحه است شرفاندوز زیارت جمال عدیم المثال حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه علیه و آله و سلم شدم کتابى در دست مبارک گرفته بودند، فرمودند: این کتاب فصوص الحکم را بگیر و بر مردم آشکار کن تا از مضامین آن منتفع گردند.
عارف عبد الرزاق در شرح فصوص الحکم در بیان عنوان مذکور فص ادریسى گوید:و قد بالغ ادریس علیه السّلام فى التجرید و التّروح حتى غلبت الروحانیه على نفسه و خلع بدنه و خالط الملائکه و اتصل بروحانیّات الافلاک و ترقى الى عالم القدس و أقام على ذلک سته عشر عاما لم ینم و لم یطعم شیئا، لانّ الشهوه قد سقطت عنه و تروّحت طبیعته و تبدّلت أحکامها بالاحکام الروحیه، و انقلبت بکثره الریاضه و صار عقلا مجردا و رفع مکانا علیا فى السّماء الرابعه.
مراد از نشأتین در کلام شیخ که گفت: الذى انشأه اللّه تعالى نشأتین، نشئه نبوّت و نشئه رسالت است چنانکه بعد از عبارت مذکور بیان کرده است که قبل از نوح علیه السّلام نبى بود، و بعد از آن نزول نمود و رسول بود بلکه قرآن مجید نص صریح فرموده است که: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا و فرموده است: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.
هر مشکلى را باید از راه مخصوص به خود آن حل کرد، هر نتیجه را صغرى و کبراى خاصّى است و هر مقدّمات را ارتباطى خاص با مطلوبش است، همچنین فهم مسائل امامت و نیل به ادراک اینگونه امّهات عقائد که از غوامض اسرار معارف حقه الهیه است باید از طریق خاص به آن و از اهل آن تحصیل کرد. و به توفیقات حق سبحانه در این رساله به برخى از رموز آن اشارتى رفت و لعل اللّه یحدث بعد ذلک أمرا.
جندى را در بیان مقام ادریسى الیاسى انسان کامل کلامى مناسب نقل است که ابن فنارى در فصل پنجم سابقه تمهید جملى مصباح الانس از وى نقل کرده است. وى پس از تقدیم چند اصل در امکان این که یک شىء به دو اعتبار مظهر و ظاهر شود گوید:
فالانسان الکامل مظهر له من حیث الاسم الجامع، و لذا کان له نصیب من شأن مولاه، فاذا تحقق بمظهریه الاسم الجامع کان التروّح من بعض حقائقه اللازمه فیظهر فى صور کثیره من غیر تقیّد و انحصار فتصدق تلک الصور علیه و تتصادق لاتحاد عینه کما تتعدّد لاختلاف صوره، و لذا قیل فى ادریس انه هو الیاس المرسل الى بعلبک، لا بمعنى ان العین خلع تلک الصوره و لبس الصوره الالیاسیه و الّا لکان قولا بالتناسخ بل ان هویه ادریس مع کونها قائمه فى انیته و صورته فى السماء الرابعه ظهرت و تعینت فى إنیه الیاس الباقى الى الآن، فیکون من حیث العین و الحقیقه واحده و من حیث التعین الشخصى اثنین کنحو جبرئیل و میکائیل و عزرائیل یظهرون فى الإن الواحد من مائه الف مکان بصور شتّى کلّها قائمه بهم و کذلک ارواح الکمّل و انفسهم کالحق المتجلى بصور تجلیات لا تتناهى کما ذکره الجندى[۵].
نتیجه سخن که امر ادریس علیه السّلام و حضرت بقیه اللّه قائم آل محمّد علیهم السّلام، در عالم انسان کامل که به فضل الهى صاحب أعدل أمزجه است، و مؤید به روح القدس و جامع حقائق و رقائق اسماى حسناى الهى مىباشد، به وفق موازین عقلى و علمى است و استبعاد و استیحاش در اینگونه مسائل نصیب عوام است که از عالم انسانى بىخبرند، خواه به علوم طبیعى و مادى و رسمى دستى داشته باشند و خواه نداشته باشند.
امر دوم واقعه حضرت خالد علیه السّلام
مرحوم صدوق در این باب به اسناد خود روایت کرده است: عن معاویه بن عمار قال قال ابو عبد اللّه علیه السّلام: بقى الناس بعد عیسى علیه السّلام خمسین و مائتی سنه بلا حجه ظاهره.
و به اسناد دیگرش روایت کرده است: عن یعقوب بن شعیب عن أبى عبد اللّه علیه السّلام قال:
کان بین عیسى علیه السّلام و بین محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم خمسمائه عامّ، منها مأتا و خمسون عاما لیس فیها نبى و لا عالم ظاهر قلت: فما کانوا؟ قال: کانوا متمسّکین بدین عیسى علیه السّلام. قلت: فما کانوا؟ قال: کانوا مؤمنین: ثم قال علیه السّلام: و لا یکون الارض الّا و فیها عالم.
قید ظاهر و ظاهره در این دو روایت براى این است که هیچگاه زمین خالى از حجت نیست هرچند ظاهر نباشد، چنانکه در آخر حدیث دوم فرمود: و لا تکون الارض إلّا و فیها عالم، و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به کمیل فرمود: اللهم انک لا تخلى الارض من قائم بحجّه إما ظاهر أو خاف مغمور کیلا تبطل حججک و بیّناتک. در بعد حدیث کمیل به تفصیل عنوان مىشود. و در دعاى چهل و هفتم صحیفه سجادیه که دعاى عرفه است، امام سید الساجدین علیه السّلام فرمود: اللهم انّک أیّدت دینک فى کل أوان بامام أقمته علما لعبادک منارا فى بلادک بعد أن وصلت حبله بحبلک و الذریعه الى رضوانک الخ.
نسخهاى از المصباح الصغیر که خلاصه مصباح المتهجد شیخ الطائفه الامامیه شیخ طوسى قدّس سرّه است به راقم تعلق دارد، در هامش آن مرقوم است که:الانبیاء الذین کانوا زمن الفتره بین عیسى علیه السّلام و نبینا صلّى اللّه علیه و آله و سلم، جرجیس علیه السّلام من أهل فلسطین بعثه اللّه بعد المسیح علیه السّلام الى بلد الموصل، و خالد بن سنان العبسى من العرب بعد عیسى علیه السّلام و حنظله بن صفوان کان فى زمن الفتره بین عیسى و نبینا صلّى اللّه علیه و آله و سلم، انتهى.
و از کسانى که در زمان فترت بین مسیح علیه السّلام و پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله و سلم نبى بود حضرت شمعون صفا وصى حضرت عیسى علیه السّلام است چنانکه در روایات مذکور است و مرحوم صدوق در باب اول کمال الدین اعنى در مقدّمه کتاب فرمود: و مثل عیسى علیه السّلام کان وصیه شمعون الصفا و کان نبیا، الخ[۶].
چند تن از انبیاى یادشده زمان فترت در دعاى معروف به دعاى استفتاح در عمل امّ داود از أعمال ماه رجب نام برده شدهاند، مطابق مصباح المتهجد شیخ طوسى قدّس سرّه چنین منقول است:
اللهم صل على أبینا آدم بدیع فطرتک … اللهم صلّ على امّنا حواء المطهّره من الرجس … اللّهم صلّ على هابیل و شیث و ادریس و نوح و هود و صالح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و الاسباط و لوط و شعیب و أیّوب و موسى و هارون و یوشع و میشا و الخضر و ذى القرنین و یونس و الیاس و الیسع و ذى الکفل و طالوت و داود و سلیمان و زکریا و شعیا و یحیى و تورخ و متّى و ارمیا و حیقوق و دانیال و عزیر و عیسى و شمعون و جرجیس و الحواریین و الاتباع و خالد و حنظله و لقمان؛ اللهم صلّ على محمّد سید المرسلین، الخ.
وجه تسمیت دعاى نامبرده به دعاى ام داود چنانکه در عمده الطالب آمده است این است که داود رضیع امام صادق علیه السّلام بوده است و گرفتار حبس منصور دوانیقى شده است و به برکت این دعا که امام به مادر داود تعلیم داده بود از آن گرفتارى نجات یافت[۷].
در میان این انبیاى زمان فترت، واقعه حضرت خالد علیه السّلام خیلى شگفت است و از این واقعه براى اهل سرّ درى از اسرار انسان کامل منعم به نعم حقائق اسماء الهیه باز مىشود.
در روضه کافى ثقه الاسلام کلینى، و در مجلد پنجم بحار مرحوم علّامه مجلسى که در نبوّت است، منقول از کا، ص، ک، ج، یعنى از کافى و قصص الانبیاء و کمال الدین و احتجاج[۸]، و همچنین در وافى فیض مقدس[۹] منقول از کافى بابى معنون به باب قصه خالد بن سنان العبسى علیه السّلام است که بتفصیل شرح حال آن جناب ذکر شده است.
شیخ اکبر محیى الدین عربى نیز فص بیست و ششم فصوص الحکم را فص خالدى قرار داده است معنون به این عنوان: فص حکمه صمدیه فى کلمه خالدیه، و بعد از آن فص محمّدى صلّى اللّه علیه و آله و سلم است که ختم کتاب است. و شراح آن چون عارفان ملّا عبد الرزاق و قیصرى و جامى و بالى و عبد الغنى نابلسى و غیرهم قصه آن جناب را نقل کردهاند که در بعضى از تعبیرات اندک اختلافى با جوامع یاد شده دارند و لطائفى گرانقدر و ارزشمند در شرح فص مذکور در اطواروجودى انسان کامل ذکر کردهاند. و ما فقط به نقل قسمتى از کلام شیخ اکتفا مىکنیم، وى پس از عنوان فوق گوید:
اما حکمه خالد بن سنان فانّه أظهر بدعواه النّبوه البرزخیّه فانّه ما ادّعى الاخبار بما هنالک الّا بعد الموت فأمر أن ینبش علیه و یسأل فیخبر أن الحکم فى البرزخ على صوره الحیاه الدنیا، فیعلم بذلک صدق الرسل کلهم فیما أخبروا به فى حیاتهم الدنیا، فکان غرض خالد ایمان العالم کله بما جاءت به الرسل لیکون خالد رحمه للجمیع، فانّه شرف بقرب نبوّته من نبوه محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم. و علم خالد أن اللّه أرسله رحمه للعالمین، و لم یکن خالد برسول فأراد أن یحصل من هذه الرحمه فى الرساله المحمّدیه على حظّ وافر و لم یؤیّد بالتبلیغ، فأراد أن یحظى بذلک فى البرزخ لیکون أقوى فى العلم فى حق الخلق، فأضاعه قومه و لم یصف النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم قومه بأنّهم ضاعوا و انما و صفهم بأنهم أضاعوا نبیّهم حیث لم یبلغوه مراده.
علّامه شیخ بهائى قدّس سرّه در کشکول فرمود:أسماء الانبیاء الذین ذکروا فى القرآن العزیز خمسه و عشرون نبیا:محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم، آدم، ادریس، نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، أیّوب، شعیب، موسى، هارون، یونس، داود، سلیمان، الیاس، الیسع، زکریا، یحیى، عیسى، و کذا ذو الکفل عند کثیر من المفسّرین[۱۰].
در دعاى امّ داود یاد شده همه این بیست و پنج نفر ذکر شدهاند علاوه اینکه در آن بیش از بیست نفر دیگر نیز مذکور است و خداوند متعال در قرآن کریم فرمود: وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ[۱۱] و نیز فرمود: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ[۱۲].
فصوص الحکم مذکور بیست و هفت فص به نام بیست و هفت نفر است که از آن بیست و پنج نفر مذکور در قرآن حضرت الیسع و ذى الکفل را نیاورده است، و در فصوص بیست و هفتگانه آن، بیست و سه تن باقى انبیاى مذکور در قرآن به علاوه شیث و عزیر و لقمان و خالد مىباشد و شیخ را در تسمیه فصوص به نام هریک آنان و در ترتیب فصوص غرضى عرفانى در مقامات رفیع انسان نوعى در اکوار و ادوار است نه ترجمان شخص خاصّى در هر فص، که امکان دارد انسانى مثلا عیسوى مشرب یا موسوى مشرب شود هرچند حائز رتبه نبوّت تشریعى نمىتواند باشد، چنانکه حضرت بقیه اللّه قائم آل محمّد- ارواحنا فداه- حائز درجه نبوّت نیست و لکن واجد اسماى کمالیه آن کلمات کامله الهى مىباشد.
حسن یوسف دم عیسى ید بیضا دارى | آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى |
باب هفتم
انسان کامل عقل مستفاد است کمالات فعلیه براى نفوس مکتفیه قدسیه بالفعل است
(ز) و این چنین انسان عقل مستفاد است: انّ هاهنا لعلما جمّا لو أصبت له حمله[۱۳]، کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ[۱۴] که همه حقائق اسمائیه را واجد است و جمیع مراتب کمالیه را حائز، زیرا هرچه که به امکان عام براى بارى تعالى و مفارقات نوریه ممکن است واجب است، به علت اینکه حالت منتظره در آنان نیست چه حالت منتظره در چیزى است که امکان استعدادى در وى باشد و امکان استعدادى از احوال ماده است و مفارقات نوریه تمام، و واجب الوجود فوق تمام است وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ، بنابراین از جنبه تجرّد روحانى انسان کامل و کمال اعتدال وجودى او که بالفعل نفس مکتفى و کامل است باید بالفعل مظهر تام جمیع اسماء و صفات الهى باشد. زیرا از آن جانب امساک نیست و اینجانب هم نفس در کمال اعتدال و استواء است لذا کمالات انسانیه که براى نفوس ناقصه امکان دارند براى انسان کامل بالفعل واجباند.
این مرتبه شامخ عقل مستفاد به اصطلاح ارباب قلوب، قلب نامیده مىشود چنانکه علّامه قیصرى در اوّل شرح فص شعیبى فصوص الحکم مىفرماید:القلب یطلق على النفس الناطقه اذا کانت مشاهده للمعانى الکلیه و الجزئیه متى شاءت و هذه المرتبه مسمّاه عند الحکماء بالعقل المستفاد.
این چنین فرد را آدم و انسان کامل و جام جهاننما و آیینه گیتىنما گویند و به أسامى بسیار دیگر نیز نامند و در موجودات داناتر و بزرگوارتر از او موجودى نیست که زبده و خلاصه موجودات است و تمام عمّال کارخانه وجود از اعلى تا به اسفل از ملائکه کرّوبى تا قوى منطبع در طبایع، از عقل نخستین تا هیولى اولى خادمان اویند و گرد او طواف مىکنند.
اتحاد و فناى نفس در عقل کل
و چون انسان کامل عقل مستفاد است در شأن او اذا شاءوا أن علموا، علّموا، یا اعلموا یا علموا صادق است نه فقط مرتبط با عقل بسیط است که عقل کل است، بلکه متصل، بلکه متحد با آن است، بلکه اتحاد هم از ضیق تعبیر است چه مطلب فوق آن است و از روى لا علاجى به فنا تعبیر کردهاند امّا فنایى که قره عین العارفین است.
نکتهها چون تیغ پولاد است تیز | گر نباشد اسپرت وا پس گریز |
رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم: لى مع اللّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرّب و لا نبى مرسل فرمود، و نکره در سیاق نفى افاده عموم مىدهد که در آن حال، لا یسعنى خود او را که نبى مرسل است شامل است، فتبصر. و انما قال وقت و لم یقل مقام للفرق بین مرتبه الرساله و مرتبه الولایه لان دعوى الرساله لا یلائم دعوى المقام هناک و انما یلائم الدعوى الوقتیه[۱۵] مقام شهود دائم است بخلاف الوقت، فرق میان وقت و مقام نظیر فرق میان حال و ملکه است[۱۶].
کشّاف حقائق امام به حق ناطق صادق آل محمّد علیهم السّلام فرمود:لنا مع اللّه حالات هو نحن و نحن هو و هو هو و نحن نحن.
و هم آن جناب فرمود:انّ روح المؤمن لاشدّ اتصالا بروح اللّه من اتصال شعاع الشّمس بها[۱۷]
امام مبین یس على علیه السّلام است که انسان کامل است
فى المجالس باسناده عن أبى الجارود عن ابى جعفر محمّد بن على الباقر علیه السّلام قال:
لما نزلت هذه الآیه: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ قام رجلان من مجلسها فقالا یا رسول اللّه هو التوریه؟ قال: لا، قالا: فالإنجیل؟ قال: لا، قالا: فالقرآن؟ قال: لا، قیل امیر المؤمنین على علیه السّلام؟ فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم: هذا الامام الذى أحصى اللّه فیه علم کلّ شىء[۱۸]
هر چیز را شأنیت معقول انسان شدن و انسان را شأنیت عاقل بودن هر چیز است
این سخن را سرّى است و آن اینکه شأن هر موجود چه مادى و چه عارى از ماده و احکام آن، بذاته این است که معلوم و معقول انسان گردد.
و انسان را نیز چنین شأنیت و قابلیت است که از قوه بدر آید و به افاضه مخرج نفوس از قوه بفعل که در واقع حقیقت آن سویى است به فعلیت مطلقه برسد تا به حدّى که مصداق أحصى اللّه فیه علم کل شىء گردد، بلکه همه اشیاء گردد چه به براهین قطعیه مسلّمه عقل و عاقل و معقول که همان علم و عالم و معلوم و ادراک و مدرک و مدرک است[۱۹] به حسب وجود یک هویت و حقیقتاند. چون این جامعیت انسان کامل که أحصى اللّه فیه علم کل شىء در لوح فؤاد کاملى دیگر متمثل گردد مطابق عرف و عادت مردم و تقریب اذهانشان به واقع مثلا به صورت قطار شتر بدون آغاز و انجام درآید که بار همه فضائل و مناقب وى باشد چنانکه نبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم فضائل وصىّ علیه السّلام را آنچنان دید اما دیدارى که در صقع نفس خاتم تمثل یافت همانطور که فرمود در لیله الاسراء: مثل لى النبیون، وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ … فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا[۲۰].
همه موجودات عینى به منزله اعضا و جوارح انسان کاملاند
و چون انسان با عقل بسیط بدان نحو که اشارتى رفت پیوست، تمام شئون عقل بسیط از کران تا کران، از ذره تا بیضا از سفلى تا علیا، همگى بهمنزله اعضا و جوارح وى گردند و در همه چون تصرف نفس در اعضا و جوارح خود تصرف کند و جملگى مسخّر او گردند.
آن سعادتمندى که عقل مستفاد گردید جمیع شئون مادون آن را استیفا کرده است چنانکه صاحب مقام ولایت و امامت باید قبل از وصول به آن مقام داراى تمام معقولات و مدرکات باشد یعنى عقل مستفاد گردد که مقام مشاهده معقولات است چنانکه ما مبصرات را مشاهده مىکنیم، و بعضى از ارباب معرفت آن مقام شامخ را فؤاد گویند: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى[۲۱] چه حقیقت انسانیه را در عالم کبیر و در عالم صغیر مظاهر و اسمایى است که در روح گفته آید.
و ان شئت قلت: طبیعت در استکمالات ذاتیهاش یعنى طریق سلوکش تا به غایت جمعیه رسیدن، هر حق و حقیقتى را که ممکن است بدانها متصور و متحقق گردد، باید استیفا کند. زیرا طبیعت تا هر حقى از حقوق جمادیه را استیفانکرد، ورود و دخولش در ادنى درجه نباتیه متصور نیست. و همچنین از نباتیه به حیوانیه، و از حیوانیه به حیوانیه انسانیه، سپس الى ماشاءالله. و از این سخن، سرّ اینکه انسان کامل ختمى، غایت در نظام کلى اعلى و جامع همه حقائق عالمیه است ظاهر مىگردد لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ …[۲۲].طفره مطلقا محال است
و علت استیفاى مذکور این است که طفره مطلقا چه در مادیات و چه در معنویات محال است. شىء تا از حدود جسمیه و جمادیه و نباتیه نگذشت به نخستین درجات عقلیه نمىرسد. نقل از وجود مادى تا به وجود عقلى اوّلا نقل به عالم حس و پس از آن نقل به عالم خیال و پس از آن انتقال به عالم عقل است. محال است که نفس از عقل هیولانى به عقل بالفعل برسد بدون اینکه پیش از وصول عقل بالفعل از عقل بالملکه گذشته باشد، و یا از عقل بالملکه به عقل مستفاد برسد و در اثناى سلوک استکمالىاش مرحله عقل بالفعل را طى نکند، یا تند یا کند.
سبحان اللّه قوه منطبعه در سلاله طین به تجدد امثال و حرکت جوهرى باذن اللّه تعالى امام مبین گردد، و نقطهاى به نام نطفه بزرگترین کتاب الهى و لوح محفوظ جمیع حقایق اسما و صفات شود، و حبّهاى بدان خردى شجره طیّبه طوبایى این چنین که فروع او عوالم مادى و معنوى را فرارسد، نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ[۲۳]، أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[۲۴].
باب هشتم
انسان کامل ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است
(ح) و این چنین انسان ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است. نحن صنایع اللّه و الناس (و الخلق- خ ل) بعد صنایع لنا[۲۵]، چه غایت قصوى ایجاد عالم و تمام و کمال آن خلقت انسان است، و غایت وجود انسان به فعلیت رسیدن دو قوه عقل نظرى و عملى او، یعنى از قوه به فعل و از نقص بکمال برسند. عقل نظرى آنگاه به فعلیت مىرسد که از علم به مرتبت عقل مستفاد که اتصال به مفارقات و مشاهدت معقولات است نائل آید. و عقل عملى آنگاه به فعلیت مىرسد که از عمل، به درجه عدالت حد توسط اخلاق متضاد حاصل از تعلق بدن واصل گردد.
تفسیر سوره و العصر از خواجه طوسى
خواجه طوسى را بیانى موجز و مفید در تفسیر سوره مبارکه عصر است که نقل آن در این مقام نیک شایسته است و تمامى آن این است:بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى الاشتغال بالامور الطبیعیه و الاستغراق بالنفوس البهیمیّه، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا اى الکاملین فى القوه النظریه، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أى الکاملین فى القوه العملیه، وَ تَواصَوْا بِالْحَقِ أى الذین یکمّلون عقول الخلائق بالمعارف النظریه، وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ أى الذین یکمّلون اخلاق الخلائق و یهذّبونها.
عالم کارخانه عظیم انسانسازى است که اگر این چنین انسان تولید نکند عبث در خلقت لازم آید اما خلقت سائر مکوّنات به طفیل او است.
تو اصل وجود آمدى از نخست | دگر هرچه باشد همه فرع تست |
کمال عالم کیانى و غرض آن انسان است
شیخ رئیس را در مبدأ و معاد کلامى به کمال در این مطلب سامى است که گفت:
کمال العالم الکونى أن یحدث منه انسان و سائر الحیوانات و النباتات یحدث امّا لأجله و اما لئلّا تضیع الماده کما أنّ البنّاء یستعمل الخشب فى غرضه فما فضل لا یضیعه بل یتّخذه قسیّا و خلالا و غیر ذلک، و غایه کمال الانسان ان یحصل لقوته النظریه العقل المستفاد و لقوته العملیه العداله و هاهنا یتختم الشرف فى عالم الموادّ.
حاصل اینکه مقصود از خلق منحصر در انسان کامل است و خلقت سایر اکوان از جمادات و نباتات و حیوانات از جهت احتیاج به ایشان در معیشت و انتفاع به آنها در خدمت است. و تا آنکه مواد ضایع و مهمل نگردد، صاف و زبده مواد خلقت انسان گردیده است چه حکمت الهیه و رحمت ربّانیه اقتضا مىکند که هیچ حقى از حقوق فوت نشود بلکه هر مخلوقى بقدر استعداد خود به سعادت خود برسد.
و همچنین جناب شیخ را در آخر الهیات شفا بیانى شافى در این غرض اسنى است که:
رءوس هذه الفضائل عفّه و حکمه و شجاعه و مجموعها العداله و هى خارجه عن الفضیله النظریه، و من اجتمعت له معها الحکمه النظریه فقد سعد و من فاز مع ذلک بالخواص النبویه کاد أن یصیر ربّا انسانیا و کاد أن تحلّ عبادته بعد اللّه تعالى و هو سلطان العالم الارضى و خلیفه اللّه فیه.
غرض این که اشرف موجودات و اعظم مخلوقات به حسب نوع انسان است، و به حسب شخص فرد کامل آن است که کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است.
راقم گوید: یا باید به پندار سوفسطایى بود که منکر حقیقت و واقعیت است، و بر خردمند پوشیده نیست که این سخن سخت سست است وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ[۲۶] درباره او نیک درست، و ادله در رد پندارشان بسیار.
و یا باید گفت واقع و نفس الامر هست ولى آنچه که هست ماده و طبیعت است و موجودى فوق طبیعت نیست، بدیهى است که رأى این قایل هم بهغایت فایل است و براهین تجرد نفس ناطقه و علم و معطى علم که مخرج نفوس از نقص بکمال است و اینکه وعاى علم، موجودى غیر مادى است و وحدت صنع و و و، هر یک پتکى بر فرق رأى خاکى مادى است.
و یا باید گفت موجود منحصر به طبیعت نیست و ما فوق طبیعت که از آن به اعتباراتى تعبیر به ماوراى طبیعت و ما قبل طبیعت نیز مىگردد موجود است، و وحدت صنع مثلا دالّ بر وحدت صانع است و عالم را مبدأ است ولى معاد نیست به این معنى که خلقت بدون غرض است و این کارخانه عظیم و بىنهایت و حیرتآور هستى که یکپارچه حیات و علم و اراده و قدرت و دیگر اوصاف جمالى و جلالى است عبث است، البته شواهد برهان بر ردّ اینگونه اساطیر بسیار است.
و یا باید غایت و غرض و کمال عالم کونى را عناصر دانست و حال اینکه معادن افضل است، و اگر معدنى نبات افضل است و اگر نبات حیوان افضل است و اگر حیوان انسان افضل است، و در میان انسانها آنکه قوه نظرى و عملى او به کمال غایى رسیده افضل است پس اگر عالم کونى و نشئه عنصرى را چنین انسان در همه وقت نباشد باید آن را بىکمال گفت چون شجر بىثمر لذا هیچگاه نشئه عنصرى که عالم کونى است خالى از انسان کامل نیست.
حرکت وجودى و ایجادى
این بود یکى از مبانى قویم حکیم که انسان کامل غایت عالم کونى و نشئه عنصرى است. اما در منظر عارف، حرکت وجودیه و ایجادیه حرکت حبّى است مأخوذ از گنجینه کنت کنزا مخفیا فأحببت أن اعرف فخلقت الخلق لکى أعرف.
غایت حرکت وجودیه کمال حقیقى حاصل براى انسان است یعنى حرکت وجودیه حرکت استکمالى است که انسان به کمال حقیقى برسد چه خلقت عبث نیست و هر نوعى در راه تکامل است و به کمال ممکن خود مىرسد و انسان هم از این امکان مستثنى نیست پس وصول به غایت انسانى برایش ممکن است و باید به فعلیت خود برسد و آن به فعلیت رسیده، انسان کامل است.
غایت حرکت وجودى و ایجادى
و غایت حرکت ایجادیه ظهور حق در مظهر تام مطلق شامل جمیع جزئیات مظاهر است و آن انسان کامل است، و این اطلاق سعه وجودى است که حاوى همه شئون است، صائن الدین در تمهید بر این اصل سدید و حکم رشید گوید:
غایه الحرکه الایجادیه هو ظهور الحق فى المظهر التام المطلق الشامل لجزئیات المظاهر و المراد بالاطلاق الذى هو الغایه فى الوصول هاهنا لیس هو الاطلاق الرسمى الاعتبارى المقابل للتقیید بل الغایه هاهنا هو الاطلاق الذاتى الحقیقى الذى نسبه التقیید و عدمه الیه على السّویه اذ ذلک هو الشامل لهما شمول المطلق لجزئیاته المقیده[۲۷].
و نیز در غایت حرکت وجودیه در تمهید فرماید: الغایه للحرکه الوجودیه هى الکمال الحقیقى الحاصل للانسان مراد از مظهر تام در عبارت ابن ترکه صائن الدین انسان کامل است. پس به حکم حکیم و امضاى عارف، انسان کامل کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودى و ایجادى است که در حقیقت مسلک این مسیر آن، و مبناى آن ممشاى این است. پس نتیجه این فصل الخطاب این شد که هیچگاه عالم کونى که از آن تعبیر به نشئه عنصرى نیز مىشود از انسان کامل که غایت و کمال عالم است و حجه اللّه و خلیفه اللّه است خالى نیست. بر این برهان حکمى و عرفانى روایت از فریقین مستفیض و از حوصله احصاء خارج است:اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم اللّه بحجّه … أولئک خلفاء اللّه فى ارضه[۲۸]
و من طریق العامه أخرج ابن عساکر عن خالد بن صفوان انّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم قال: لم تخل الارض من قائم اللّه بحجّه فى عباده[۲۹].
غرض از ایجاد انسان، و سرّ مطلق ایجاد
بر مبناى تحقیق اهل شهود که واحد شخصى بودن متن أعیان أعنى وجود است، و هرجا که سلطان وجود نزول اجلال فرمود عساکر اسماء و صفاتش در معیّت او بلکه در زیر علم عزّت او سبحانه مىباشند همانطور که در مصباح الانس آمده است که: انّ کلّ شىء فیه الوجود ففیه الوجود مع لوازمه فکلّ شىء فیه کل شىء ظهر أثره أم لا[۳۰] و همچنان که در مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم آمده است که: انّ لوازم الوجود موجوده فى کلّ ما له وجود الّا أنها ظاهره الوجود فى البعض و باطنه فى الآخر[۳۱].
مطرّز اوراق گوید: اگر نظر اصحاب کمون بر مبناى این رأى سدید و قول ثقیل باشد فنعم ما هو و دور نیست که قدماى حکماء بر این محمل سخن رانده باشند و لکن متاخران به ظاهر گفتارشان رفته و بر آن اعتراض نموده و طعنها وارد کرده باشند چنانکه نظائر آن بسیار است و ورود در تفصیل موجب تطویل و خروج از موضوع رساله مىشود.
اسماى حسنى که خارج از حدّ احصایند، تعینات شئون الهى و خصوصیات نسب علمیه و صور عینیّه او هستند که عین، ظاهر او سبحانه و شأن، باطن او تعالى شأنه است چه این که حق به حسب عین احدى، و به حسب اسماء کثیر است و کون در لسان صدق این فریق جمع بین آن دو است و انسان کامل که جامع آثار کل اسماء است کون جامع است که مرآه جامعه بین صفات قدم و حدثان یعنى برزخ بین وجوب و امکان است.
تجلّى حق متحقق به کمال ذاتى، متوقف بر ظهور است هرچند به حسب ذاتش منزّه از استکمال به مصالح و اغراض و غنى از عالمین است. و مظهر اتم آن، مربوب اسم شریف اللّه است که قبله و قدوه جمیع اسماء و غایت حرکت وجودى و ایجادى و کمال عالم کونى طبیعى و مقصد نهائى قوافل نشئه عنصرى،اعنى انسان کامل است که آخر مظاهر است و از اینجا غرض و سرّ یاد شده حاصل گردد، فافهم.
فیض الهى منقسم به اقدس و مقدّس است و مقدس مترتب بر اقدس است، که اقدس عبارت از تجلّى حبى ذاتى موجب وجود اشیاء و استعدادات آنها در حضرت علمیه است چنانکه خود فرمود: کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف و فیض مقدس عبارت از تجلّیات اسمائیه است که موجب ظهور آنچه را که استعدادات اعیان ثابته در خارج اقتضا دارد مىباشد.
و به بیان دیگر، به فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادات اصلیه آنها در حضرت علمیه حاصل مىشود، و به فیض مقدس آنچه را که آن اعیان ثابته با لوازم و توابعشان در خارج اقتضاء مىکند حاصل مىگردد، لذا در وجه تسمیه فیض به اقدس گفتهاند که اقدس است از این که فیض غیر مفیض باشد و یا اقدس از شوائب کثرت اسمائیه و نقائص حقائق امکانیه است بخلاف فیض مقدس، فافهم.
در اتحاد نفوس مکتفیه به نفس رحمانى و عقل بسیط
بدانکه در صحف کریمه اهل تحقیق محقق است که صادر نخستین نفس رحمانى است، و آن اصل اصول و هیولاى عوالم غیر متناهى و ماده تعیّنات است، و از آن تعبیر به تجلّى سارى و رقّ منشور و وجود منبسط و نور مرشوش نیز مىکنند، و الصادر الاوّل هو الوجود العالم المفاض على أعیان المکوّنات ما وجد منها و ما لم یوجد ممّا سبق العلم بوجوده، و هذا الوجود مشترک بین القلم الاعلى الذى هو اوّل موجود المسمّى أیضا بالعقل الاوّل و بین سائر الموجودات. قلم اعلى یا عقل اول، مخلوق اول است که یکى از تعیّنات صادر نخستین است، و مظهراسم شریف مدبّر است. بلکه به دیده تحقیق چنانست که در نفحات الهیه فرموده است:
حقیقه القلم الاعلى المسمى بالعقل الاوّل عباره عن المعنى الجامع لمعانى التعیّنات الامکانیّه التى قصد الحق افرازها من بین الممکنات الغیر المتناهیه و نقشها على ظاهر صفحه النور الوجودى بالحرکه العینیّه الارادیه و بموجب الحکم العلمى الذاتى[۳۲].
غرض اینکه اول ما خلق اللّه القلم و اول ما خلق اللّه العقل در خلق معنى تقدیر مأخوذ است و در مصباح فیومى است که اصل الخلق التقدیر یقال: خلقت الادیم للسّقاء اذا قدرت له.
و زمخشرى در اساس گوید: خلق الخرّاز الادیم و الخیّاط الثوب: قدره قبل القطع.
نفس رحمانى را حقیقت محمّدى نیز گویند. زیرا که نفس اعدل امزجه که نفس مکتفیه است به حسب صعود و ارتقاى درجات و اعتلاى مقامات عدیل صادر اوّل مىگردد هرچند از حیث بدأ تکون و حدوث همچون دیگر نفوس عنصریه جسمانى است. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتّحاد وجودى با وجود منبسط مىیابد و در این مقام جمیع کلمات وجودیه، شئون حقیقت او مىگردند.
شیخ عارف محقق محیى الدین عربى را در باب یکصد و نود و هشتم فتوحات مکیه که در معرفت نفس- به فتح فا- و اسرار آن است، در این مطلب سامى کلامى نامى است و خلاصه آن اینکه:الموجودات هى کلمات اللّه التى لا تنفد کما فى قوله تعالى: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی[۳۳] الآیه،و قال تعالى فى حق عیسى: وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ[۳۴]، و هو عیسى فلهذا قلنا ان الموجودات کلمات اللّه- الى أن قال:- و جعل النطق فى الانسان على أتمّ الوجوه، فجعل ثمانیه و عشرین مقطعا للنّفس یظهر فى کل مقطع حرفا معینا هو غیر الآخر، ما هو عینه مع کونه لیس غیر النفس. فالعین واحده من حیث أنّها نفس، و کثیره من حیث المقاطع.
این نفس که وجود منبسط است چون اصل جمیع تعینات و کلمات وجودیه است وى را به لحاظ اصل بودن که فاعل است «أب الاکوان» گویند- کون به معناى اهل تحقیق- چنان که به لحاظ هیولاى تعیّنات وجودیه بودنش که قابل است امّ عالم امکان دانند. و چون نفس مکتفیه در قوس صعود قابل اتّحاد وجودى با وى است، به اوصاف وى متصف شود، که هم از جنبه فاعلى أب الاکوان گردد و هم از جنبه قابلى امّ عالم امکان، و هکذا در دیگر اوصاف کمالیه.
و نیز بدان که مراد از سریان ولایت که در السنه اهل تحقیق دائر است، همین سریال وجود منبسط و نفس رحمانى و فیض مقدس است، چنان که فرمودهاند:وجود و حیات جمیع موجودات به مقتضاى قوله تعالى: و مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍ[۳۵] به سریان ماء ولایت یعنى نفس رحمانى است که به منزلت هیولى و به مثابت ماده سارى در جمیع موجودات است.
و همین نفس رحمانى را حقیقت انسانیه نیز گویند که عالم را صورت حقیقت انسانیه گفتهاند چنانکه علّامه قیصرى در فصل هشتم مقدّمات شرح فصوص الحکم فرماید: العالم هو صوره الحقیقه الانسانیه، الخ.
در نیل به این مطلب أعلى، باید از مبحث اتحاد نفس با عقل بسیط که درحکمت متعالیه مبرهن است، مدد گرفت و اللّه یهدى من یشاء الى سواء السبیل.
از این بحث شریف در علم انسان کامل که کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ[۳۶] وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها[۳۷]، و در ضبط و احاطه او جمیع حضرات را در اصطلاح اهل تحقیق، و در مبین حقائق اسماء بودنش، و در تصرف او در ماده کائنات که جمیع موجودات عینى به منزله اعضاء و جوارح وى مىگردند و اینکه تاثیر در عالم سفلى تحقق نمىیابد مگر به تأیید از عالم علوى که انسان واجد عالم علوى تواند تأثیر در سفلى کند، باید آگاهى یافت و مقام انسان کامل را شناخت.
از سرّ نفس رحمانى دانسته مىشود که کلام، زائد بر ذات متکلم نیست، چه کلمات وجودیه همه تعینات نفس رحمانىاند و نفس مؤید مکتفى در مقام ارتقاى وجودى به نفس رحمانى را رتبه فوق خلافه کبرى است:اذا شاء الحقّ تعالى بسابق عنایته أن یطّلع من اختاره من عبیده على حقائق الاشیاء على نحو تعیّنها فى علمه جذبه الیه بمعراج روحانى فیشاهد انسلاخ نفسه عن بدنه و ترقیه فى مراتب العقول و النفوس متحدا بکل عقل و نفس طبقه بعد طبقه اتحادا یفیده الانسلاخ عن جمله من أحکامه الجزئیه و أحکامه الامکانیه فى کل مقام حتى یتّحد بالنفس الکلیه، ثم بالعقل الاوّل ان کمل معراجه، فیظهر جمیع لوازم ماهیته من حیث امکاناتها النسبیه ما عدا حکما واحدا هو معقولیه کونه فى نفسه ممکنا فى العقل الاول فتثبت المناسبه بینه و بین ربّه، و یحصل القرب الذى هو أول درجات الوصول و یصح له الاخذ عن اللّه بدون واسطه کما فى شأن العقل الاوّل، و للانسان أن یجمع بین الاخذ عن اللّه تعالى بلا واسطه العقول و النفوس بموجب حکم امکانه الباقى و بین الاخذ عن اللّه تعالى بلا واسطه بحکم وجوبه فیحلّ مقام الانسانیّه الحقیقیه التى فوق الخلافه الکبرى، هذا ما أبانه الصّدر القونوى فى الهادیه.
و نیز به نقل چند جملهاى از کلمات مکنونه صدر المتألهین تبرک مىجوییم، در کتاب مفاتیح گوید:انّ الانسان الکامل حقیقه واحده و له أطوار و مقامات و درجات کثیره فى القیود و له بحسب کلّ طور و مقام اسم خاصّ.
و نیز در مورد دیگر گوید:النفس الانسانیه من شأنها أن تبلغ الى درجه یکون جمیع الموجودات أجزاء ذاتها و تکون قوّتها ساریه فى الجمیع و یکون وجودها غایه الکون و الخلیفه.
و نیز در موضع دیگر گوید:و اعلم أنّ البارى تعالى وحدانىّ الذات فى أوّل الاولین، و خلیفه اللّه مرآتىّ الذات فى آخر الآخرین کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ[۳۸] فاللّه سبحانه ربّ الارض و السماء و خلیفه اللّه مرآه یظهر فیها الاسماء و یرى بها صور جمیع الاشیاء.
و بالجمله، اهل تحقیق بر مبناى رصین وحدت شخصى وجود بر این عقیدت راسخاند که مراتب تمامى موجودات در قوس نزول از تعینات نفس رحمانى و حقیقت ولایت است، و در قوس صعود حقیقت انسان کامل داراى جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب است.
پس تمامى حقائق عقلانیّه و رقائق برزخیه آنها که گاهى به عقل و گاهى به شجره و گاهى به کتاب مسطور، به عبارات و اسامى مختلفه مذکور مىشود، تماما نفس حقیقت انسان کامل است و از اجزاء ذات او هستند، و در واقع حقیقت انسان کامل است که بر حسب هر درجهاى از درجات، تعین خاص و اسم مخصوص حاصل نموده و بدین جهت حقیقت انسان کامل را جائز است که آثار تمامى آن تعیّنات را به حقیقت خود اسناد دهدچنانکه در خطب منتسبه به حضرت امیر المؤمنین و سید الموحدین آمده است که:
أنا آدم الاوّل، أنا نوح الاوّل، أنا آیه الجبّار، أنا حقیقه الاسرار، أنا صاحب الصّور، أنا ذلک النور الذى اقتبس موسى منه الهدى، أنا صاحب نوح و منجیه، أنا صاحب أیّوب المبتلى و شافیه، الى غیر ذلک من الاخبار و الآثار. (در این مطلب فصل هشتم مقدّمات علّامه قیصرى بر شرح فصوص الحکم مطلوب است) و آنکه امام علیه السّلام فرمود: أنا آدم الاوّل، الخ از این باب است که علّامه قیصرى در اول شرح فص اسحاقى فصوص الحکم بیان کرده است که:
العارف المطّلع على مقامه هو على بیّنه من ربّه یخبر عن الامر کما هو علیه کاخبار الرسل عن کونهم رسلا و أنبیاء لا أنهم ظاهرون بأنفسهم، مفتخرون بما یخبرون عنه[۳۹].
تبصره: در این مرصد أسنى باید این اصل رصین را در انسان کامل منظور داشت و تقریر آنچنان است که مرحوم متأله سبزوارى در تعلیقهاى بر اسفار بیان فرموده است:
و قد قرّر أن العقول الکلیه لا حاله منتظره لها فکیف یتحول الروح النبوى الختمى صلّى اللّه علیه و آله و سلم من مقام الى مقام؟ فالجواب انّ مصحّح التّحوّلات هو الماده البدنیه، ففرق بین العقل الفعال الذى لم یصادف الوجود الطبیعى و بین الفعال المصادف له، فالاوّل له مقام معلوم، و الثانى یتخطّى الى ما شاء اللّه کما قال صلّى اللّه علیه و آله و سلم: لى مع اللّه، الحدیث فما دام البدن باقیا کان التحول جائزا، انتهى.
راقم گوید:باب أنّ الائمه علیهم السّلام یزدادون فى لیله الجمعه، و باب بعد آن لو لا أنّ الائمه علیهم السّلام یزدادون لنفد ما عندهم از کتاب حجّت اصول کافى و نظائر آن باید از تدقیق در این أصل و نحو آن معلوم گردد.
باب نهم
انسان کامل مؤید به روح القدس و روح است[۴۰]
(ط) و این چنین انسان مؤید به روح القدس و روح است وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ[۱]، نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِ[۲]، أرى نور الوحى و الرساله و أشم ریح النبوه[۳]. روح را چون عقل و نفس به اشتراک لفظ اطلاقات گوناگون است:
از روح بخارى که جسم لطیف سیال متکون از بخارات و صفوت و لطافت اخلاط اربعه است و به ارواح سهگانه حیوانى و طبیعى و نفسانى منقسم مىگردد آغاز، و تا به روح القدس و روح من امره تعالى انجام مىیابد. از روایات ائمه ما علیهم السّلام مستفاد است که روح علیه السّلام اعظم ارواح و محیط به آنها است.
ارواح مظاهر اسم شریف «الربّ» اند، زیرا که همه مظاهر حق تعالى به این ارواح مربوب حق تعالىاند. نفس قدسى انسان کامل از شدت اعتدال مزاج، بحسب صعود به روح القدس ارتقاء و با وى ارتباط مىیابد بلکه به اشارتى که گذشت فوق وضع و محاذاه و ارتباط و اتصال و اتحاد است، و از ضیق لفظ به فناء تعبیر کردهاند. این چنین کس از کثرت حدت ذهن و شدت ذکاء و صفاى روح به حکم عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى[۴]، بلا واسطه معلّم بشرى از کمال مطلق مىگیرد.
مؤید به روح القدس و روح چنانکه از تعلّم بشرى غنى است همچنین از فکربشرى فراتر است که قوت حدس او کما و کیفا چندان قوت دارد که از تفکر و تروّى بىنیاز است. و حدس انتقال دفعى بىتروّى است، بلکه سخن فراتر از این است که: صد چون سروشش حلقه به گوشش.
فکر و حدس
فکر در مقابل حدس از ضعف نفس و وهن عقل نظرى است، چه فکر حرکت دورى از مراد اجمالى به مبادى و سپس از همین مبادى با لحاظ ترتیب و اوضاع خاص به همان مراد رسیدن است، که آن هم اول است و هم آخر، جز اینکه در اول مجمل و مبهم بود و در آخر مفصل و مبین. ولى مؤید به روح القدس از این تعب و حرکت فکرى مستغنى است. و خلاصه همان است که میر سید شریف در رساله کبرى منطق گفته است که: امتیاز آدمى از سایر حیوانات به آن است که وى مجهولات را از معلومات به نظر و فکر حاصل مىتواند کرد به خلاف سایر حیوانات پس بر همه کس لازم است که طریق فکر و نظر و صحت و فساد آن را بشناسد که تا چون خواهد مجهولات تصورى یا تصدیقى را از معلومات تصورى یا تصدیقى بر وجه صواب حاصل کند تواند کرد، مگر آن کسانى که مؤید باشند من عند اللّه بنفوس قدسیه که ایشان را در دانستن چیزها احتیاج به نظر و فکر نباشد.
نسبت بین فکر و حدس در طریق نظر و استدلال مانند نسبت بین سلوک و جذبه در غیر طریق مذکور است که آن طریق عارفان و مکاشفان است.
اثبات روح القدس
بلکه این چنین کس چون حق عین جوارح و قواى روحانیه و جسمانیه او مىگردد تصرّف فعلى او هم مثل حدس فکرى و جذبه روحى مىگردد که زمان قول و فعل او یکى مىشود، و انتقال و حرکت و امتداد زمانى در آن راه ندارد، و محل مشیه اللّه مىگردد و مظهر مقام شریف إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۵] مىگردد که زمان قول و فعل اتحاد دارد بلکه اطلاق زمان هم راست نیاید، قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ[۶].
اینکه فعل او در ظرف زمان چون حدس و جذبه حکیم و عارف در صقع نفس گردیده است تا در حدس و جذبه و اراده و مشیت چنین کسى چه پندارى و چه اندیشى.
شیخ رئیس در فصل دوازدهم نمط سوم اشارات در اثبات وجود قوه قدسیه از غبى گرفت تا به غنى رسید. و غنى یعنى غنى از تعلم و تفکّر تنبیه: و لعلّک تشتهى زیاده دلاله على القوه القدسیه و امکان وجودها، الخ و همچنین در شفا و دانش نامه علائیه و در چند کتب و رسائل دیگرش و همچنین از قدیم الدهر حکماى الهى در اثبات قوّه قدسیّه و امکان وجود آن در صحف قیّمه حکمت متعالیه بحث کرده اند: زینون کبیر تلمیذ ارسطو در رساله نبوّت که فارابى آن را تقریر و تحریر کرد و با دیگر رسائل وى در حیدرآباد دکن هند به طبع رسید در اثبات نفس قدسى انبیا سخن گفت. و خود فارابى در رساله فصوص[۷] و فخر رازى در مباحث مشرقیه[۸] و شیخ اکبر محیى الدین در فصوص و فتوحات و میر در قبسات و سهروردى در حکمت اشراق و صدر المتألهین در مفاتیح الغیب و شرح اصول کافى و در اسفار فصل نوزدهم مسلک خامس در اتحاد عقل و عاقل و معقول[۹] و دیگر اساطین فن بحث کردهاند.
در نبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم و وصىّ علیه السّلام پنج روح است
ائمه ما علیهم السّلام که قدوه و اسوه حکماى الهىاند در روح القدس و خصائص نایل به آن نیز بیانات و اشاراتى دارند در کتاب حجت کافى ثقه الاسلام کلینى[۱۰] به اسنادش چنین روایت کرده است:
عن جابر عن أبى جعفر علیه السّلام قال: سألته عن علم العالم فقال لى: یا جابر، انّ فى الانبیاء و الاوصیاء خمسه أرواح: روح القدس و روح الایمان و روح الحیاه و روح القوه و روح الشهوه فبروح القدس یا جابر عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى. ثم قال: یا جابر، ان هذه الاربعه أرواح یصیبها الحدثان، الّا روح القدس فانّها لا تلهو و لا تلعب.
و همچنین روایت کرده است به اسنادش: عن المفضّل بن عمر عن أبى عبد اللّه علیه السّلام قال: سألته عن علم الامام بما فى أقطار الارض و هو فى بیته مرخى علیه ستره. فقال: یا مفضّل انّ اللّه تبارک و تعالى جعل فى النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم خمسه أرواح: روح الحیاه، فبه دبّ و درج و روح القوّه، فبه نهض و جاهد، و روح الشهوه، فبه أکل و شرب و أتى النساء من الحلال، و روح الایمان، فبه آمن و عدل، و روح القدس، فبه حمل النبوه، فاذا قبض النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم انتقل روح القدس فصار الى الامام، و روح القدس لا ینام و لا یغفل و لا یلهو و لا یزهو، و الاربعه الارواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو، و روح القدس کان یرى به.
مقصود از این ارواح، ارواح متعدد متمایز از یکدیگر نیست، زیرا فَما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ هیچکس را دو تشخص نیست، بلکه این ارواح شعب و فروع و شئون یک حقیقتاند، حقیقتى ممتد که یک جانب آن به نشئه عنصرى است و جانب دیگر آن تا به بطنان عرش است انّ لکلّ بدن نفسا واحده، الخ[۱۱].
و سخن عمده این است که بروح القدس عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى، و روح القدس لا یلهو و لا یلعب و لا ینام و لا یغفل و لا یزهو. این اوصاف روح القدس را که معرف مقام انسان کامل و علامات اویند اهمیت بسزا است.
مراتب انسانها از غبى تا غنى
شیخ رئیس در فصل مذکور در اثبات قوه قدسیه و امکان وجود آن گوید:
[نقل به ترجمه] (تنبیه: شاید زیادتى دلالت بر قوه قدسیه و امکان وجود آن خواسته باشى، پس بشنو: آیا نمىدانى که حدس وجود دارد و انسان را در آن و در فکر مراتب است: بعضى غبىّاند که به هیچ رادّهاى به فکر بازگشت نمى کند، و بعضى را تا اندازهاى زیرکى هست و به فکر تمتع مى یابد، و بعضى تیزذهن تر و زیرکتر از آن است و او را به حدس برخورد و دریافتى در معقولات است و این تیزى ذهن در همه یکسان نیست بلکه بسا اندک است و بسا بسیار و چنانکه در جانب نقصان منتهى به عدم الحدس مىشود پس یقین دان که در جانب زیادت ممکن است حدس منتهى به غنى شود که در اکثر احوالش از تعلم و فکر غنى باشد).
این فصل در نسخ مطبوعه مصدّر به اشاره است ولى مطابق چند نسخه مخطوط مصحّح به تنبیه عنوان شده است که شیخ هر حکمى را در اثبات آن احتیاج به برهان است آن فصل را به اشاره مصدّر نمود، و هر فصلى که در اثبات حکم آن تجرید موضوع و محمول آن از لواحق یا نظر به براهین گذشته کفایت مىکند از آن تعبیر به تنبیه کرد.
حسن صنیعت شیخ این است که از غبى شروع کرد و به غنى منتهى شد که انسانى گول است و او را از فکر فائدتى نباشد، و دیگرى به قدرى ثقافت و حدّت ذهن دارد که مؤید به روح قدسى باشد و غنى از تعلم و تفکر، و بین این دو مراتب است.
شخصى در حرکت فکرى بسیار غبى است که یک مطلب را باید برایش چند بار مکرر کرد و مثالهاى گوناگون آورد، تا بتواند چیزکى از آن بو برد، غبىّ در فهمیدن آن مطلب نیاز به تکرار و تمثیل و مطالعه و کثرت فکر و معاونت فکرى دارد، دیگرى نیاز به تمثیل ندارد، دیگرى نیاز به تکرار ندارد، دیگرى نیاز به معاونت فکرى این و آن ندارد، دیگرى نیاز به فکر ندارد، دیگرى نیاز به گفتن و ادامه دادن همه آن مطلبى را که گوینده مىگوید ندارد، بلکه تا گوینده دهن باز کرد و به ابتداى آن تفوّه کرد این شخص تیزهوش تا آخر آن را مىفهمد، پس این اخیرى از بسیار چیزهایى که دیگران در فهمیدن آن مطلب نیاز داشتهاند بىنیاز است.
شیخ رئیس در مباحثات فرماید: الحدس هو فیض الهى و اتّصال عقلى یکون بلا کسب البته. و قد یبلغ بعضهم مبلغا یکاد یستغنى عن الفکر فى اکثر ما یعلم و تکون له قوه النفس القدسیّه، اذا شرفت النفس و اکتسبت القوه الفاضله و فارقت البدن کان نیلها ما ینال هناک عند زوال الشواغل اسرع من نیل الحدس فتمثّل لها العالم العقلى على ترتیب حدود القضایا و المعقولات الذاتى دون الزمانى و یکون ذلک دفعه و انما الحاجه الى الفکر لکدر النفس أو قلّه ثمرتها و عجزها عن نیل الفیض الالهى؛ انتهى کلامه ملخصا.
مخفى نماند که تعبیر به اتصال عقلى چنانکه در مباحثات و شفاء و اشارات آمده است بنا بر ممشاى مشاء است و در حقیقت به اتحاد عقلى است، و اتحاد هم از ضیق لفظ است که به فناى نفس ناطقه در عالم قدسى است.
و نیز شیخ در آخر فصل سادس مقاله خامس نفس شفاء پس از تمهید مطالبى فرماید: فجائز أن یقع للانسان بنفسه الحدس و أن ینعقد فى ذهنه القیاس بلا تعلّم، الخ[۱۲].
حدیث بیست و هفتم کتاب عقل کافى کلینى در این مطلب خیلى مطلوب است: باسناده عن اسحاق بن عمّار قال قلت لابى عبد اللّه علیه السّلام الرجل آتیه و أکلّمه ببعض کلامى فیعرفه کلّه، و منهم من آتیه فأکلمه بالکلام فیستوفى کلامى کلّه ثم یردّه علىّ کما کلّمته، و منهم من آتیه فأکلّمه فیقول: أعد علىّ فقال: یا اسحاق و ما تدرى لم هذا؟ قلت لا. قال: الذى تکلّمه ببعض کلامک فیعرفه کلّه فذاک من عجنت نطفته بعقله، و امّا الذى تکلمه فیستوفى کلامک ثم یجیبک على کلامک فذاک الذى رکّب عقله فیه فى بطن أمّه، و أما الذى تکلّمه بالکلام فیقول أعد علىّ فذاک الذى رکّب عقله فیه بعد ما کبر فهو یقول لک أعد علىّ.
قوىتر از آن اخیرى که از بسیار چیزها بىنیاز بود، هم امکان دارد که به حدس ثاقب خود انتقال دفعى یابد، و از وى قوىتر نیز ممکن است که بدون معلم بشرى بلکه به تعلیم عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى و عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ و الرَّحْمنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ* خَلَقَ الْإِنْسانَ* عَلَّمَهُ الْبَیانَ دانا شود. این چنین کس غنىّ از همه آن وسائط است، این بیان اجمالى در مراتب فهم و شعور بشر از غبىّ تا غنىّ.
این غنىّ صاحب روح قدسى و مؤید به روح القدس است که جلّ حکماى شامخین و عرفاى کاملین در اثبات آن براى انسان کامل به برهان و شهود عرفان سخن راندند و از اهل بیت وحى نیز به معاضدت برهان و وجدان آن بزرگان، و امضاى حکم عقلى و شهود عرفانى ایشان روایاتى چند صادر شده است.
عالم ماده امکان استعدادى دارد و موجود مادى که بخواهد به کمال خود برسد به تدریج نائل بدان مىشود و از مرتبه نازله بسوى مرتبه کامله یعنى از نقص به کمال و از قوه محض بسوى کمال مطلق رهسپار مىگردد، و همین که دم به دم هرگونه استعداد مى یابد به فراخور آمادگى خود فیض مىگیرد که محال است مستعد قابل بالفعل محروم بماند.
از جانب فیاض على الاطلاق هیچگونه امساک نیست و در افاضه خود حالت منتظره ندارد و گرنه در علّیت خود تامّه و در کمالات وجودى خود به فعلیت محضه نخواهد بود و حال اینکه واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات است پس فیض على الدوام فائض است و آنچه براى ممکن به امکان عام است در آن مقام واجب الوجود بالذات بوجوب و فعلیت محضه است.
حال اگر قابل هم در قابلیّت تامّ باشد براى گرفتن حقائق و علوم هیچ حالت منتظرهاى براى او نخواهد بود. بنابراین صاحب روح قدسى و مؤیّد به روح القدس که غنى در مقابل غبىّ است محل قابل کامل در قبول دارد. لذا چنین روحى باید مظهر و مصداق تام اسماى تعلیمى و تکوینى علم آدم الاسماء کلها باشد، که هم فاعل در فاعلیّت تامّ است و هم قابل در قابلیّت.
باب دهم
انسان کامل محلّ مشیّه اللّه است
(ى) و این چنین انسان داراى مقام مشیه اللّه است، و اصلا مقام انسان کامل مقام مشیه اللّه و محل مشیه اللّه است، و کریمه رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ[۱۳] و دیگر آیات مشابه آن در مشیت همه در وى صادق است و این مظهر مشیت و اختیار الهى صاحب ولایت کلیه است که داراى رقائق صفات حق تعالى و محل ظهور تجلى جمیع اوصاف کمالیه الهیه است.
تصرف نفوس کامله اعیان خارجى را پس وجود انسان کامل ظرف همه حقائق و خزاین اسماء اللّه است، و این اسماء اللّه اعیان حقایق نوریه دار هستىاند نه اسماى لفظى، لاجرم صاحب این مقام داراى ولایت تکوینى است که مفاتح غیب یعنى همان حقائق نوریه در دست او است و مىتواند با اذن و مشیت الهى تصرف در کائنات کند، بلکه در موطن و وعاى خارج از بدن خود انشاء و ایجاد نماید و موجودات خارجى به منزلت اعضاى وى و خود او به مثابت جان آنها گردد، زیرا که نفس ناطقه انسانى مجرد قائمبهذاتش و خارج از بدن و محیط و مستولى بر آن است و تعلّق تدبیرى و تصرّف در بدن دارد.
بنابراین چه تفاوت که بدن خود را در تدبیر و تصرّف خود بدارد یا اعیان خارجى دیگر را. معجزات و کرامات و هرگونه خارق عاداتهاى انسانهاى کامل از این جهت است.
و چون اسماء حقائقاند و قرآن بیان حقائق است و دو کتاب اللّه تکوینى و تدوینى مقارن هماند و این حاکى و بیان آن است، لذا انسان کامل وعاى حقائق قرآن و کلام اللّه ناطق است.
در حکمت متعالیه مبرهن است که شیئیّت شىء به صورتش است نه به مادهاش، و از امام صادق علیه السّلام که کلمات و بیاناتش کاشف رموز انبیاء و اولیاء و اشارت حکما و عرفا است روایت شده است که: انّ حقیقه الشىء بصورته لا بمادته[۱۴] و شأن همه موجودات هم این است که معقول انسان گردند و انسان را هم این شأنیت است که عاقل آنها شود و عقل و عاقل و معقول هم به حسب وجود یک حقیقت نوریهاند پس انسان مؤید را است که معقولات بالفعل شود، و خزانه حقائق و معارف نورى، و کانون انواع علوم سبحانى گردد، یعنى عالم عقلى مضاهى با عالم عینى شود. انسان کامل که امام قافله نوع انسانى است متصف به این انوار ملکوتى است، و مصباح و سراج منیرى است که دیگر ارواح مستعده از آن فروغ مىگیرند.
یکى از کلمات قصار جناب شیخ قدّس سرّه این است که: در معاد شفا در این مقام فرمود:انّ النفس الناطقه کما لها الخاص بها أن تصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صوره الکلّ و النظام المعقول فى الکلّ، و الخیر الفائض فى الکلّ مبتدئه من مبدأ الکلّ، سالکه الى الجوهر الشریفه الروحانیه المطلقه، ثم الروحانیه المتعلّقه نوعا ما من التعلّق بالابدان، ثم الاجسام العلویّه بهیئاتها و قواها، ثم کذلک حتى تستوفى فى نفسهاهیئه الوجود کلّه فتنقلب عالما معقولا موازیا للعالم الموجود کلّه مشاهده لما هو الحسن المطلق و الخیر المطلق و الجمال الحق المطلق و متحده به و منتقشه بمثاله و هیئته و منخرطه فى سلکه و صائره من جوهره، و اذا قیس هذا بالکمالات المعشوقه التى للقوى الاخرى وجد فى المرتبه بحیث یقبح معها أن یقال انه أفضل و أتم منها بل لا نسبه لها الیه بوجه من الوجوه فضیله و تماما و کثره.
بلکه انسان علاوه بر عالم عقلى مضاهى عالم عینى شدن صاحب ولایت کلیه مىگردد که همه عوالم بهمنزله اعضا و جوارح وى مىگردند فیتصرف فیها کیف یشاء چه سعه وجودى و عظمت روحى اولیاى الهى مؤید به روح القدس اوسع و اعظم از جمیع ما سوى اللّه است.
آثار و مآثرى از چند نابغه
در مراتب فکر و حدس به اجمال اشارتى رفت که بدأ آن غبى و ختم آن غنى بود. اوهام مبتلاى در حباله ماده و جوال خیال، غبى را که از جنس خودشان است باور دارند ولى غنى مؤید به روح القدس را افسانه انگارند و صفیر سیمرغان قاف قله معارف را اسطوره پندارند. ما سخنى چند از زبان برخى نوابغ اهدا مىکنیم، باشد که سورت جحود این فریق را بشکند و صورت خمودشان را بشکفد که جز استیحاش و استبعاد در اینگونه مسائل از ایشان نه دیدهایم و نه خواندهایم و نه شنیدهایم:
شیخ بزرگوار ابن سینا در دانشنامه علائى (بخش سوم، علم طبیعى) گوید: و چون اندر میان مردمان کس بود که ورا در بیشتر چیزها معلّم باید، و هیچ حدس نتواند کرد بلکه نیز بود که از معلّم نیز فهم نتواند کرد، شاید که یکى بود که بیشتر چیزها را به حدس بجاى آورد و اندکى حاجت بود ورا به معلّم، و شاید که کسى بود نادر که چون بخواهد بىمعلم اندر یک ساعت از اوائل علوم به ترتیب حدسى تا آخر برسد از نیک پیوندى وى به عقل فعّال، تا او را خود هیچ اندیشه نباید کردن و چنین پندارد که از جایى اندر دل وى همىافکنند، بلکه حق خود این بود و این کس باید که اصل تعلیم مردمى از وى بود و این عجب نباید داشتن که:شیخ در هیجده نوزده سالگى دیگرى چون خویش در علوم ندید
ما کس دیدیم که او را این منزلت نبود و چیزها به اندیشه و به رنج آموختى و لیکن به قوت حدس از رنج بسیار مستغنى بود و حدس وى در بیشتر چیزها موافق آن بودى که اندر کتابها است پس ورا به بسیار خواندن کتابها رنج نبایستى بردن و این کس را به هیجده سالگى یا نوزده سالگى علوم حکمت از منطق و طبیعیات و الهیات و هندسه و حساب و هیئت و موسیقى و علم طب و بسیار علمهاى غامض، معقول شد چنانکه دیگرى چون خویشتن ندید پس از آن سپس سالها بماند و چیزى بیشتر نیفزود بر آن حال اول، و دانند که هر یکى از این علمها سالها خواهد به آموختن.
امّا نفس قدسى نفس ناطقه پیغامبران بزرگ بود که به حدس و پیوند عالم فریشتگان بىمعلّم و بىکتاب معقولات بداند و به تخیّل به حال بیدارى به حال عالم غیب اندر رسد و وحى پذیرد و وحى پیوندى بود میان فریشتگان و میان جان مردم به آگاهى دادن از حالها، و اندر هیولاى عالم تأثیر کند تا معجزات آورد و صورت از هیولى ببرد و صورت دیگر آورد، و این آخر مرتب مردمى است و پیوسته به درجه فریشتگى و این چنین کس خلیفت خداى بود بر زمین و وجود وى اندر عقل جائز است و اندر بقاى نوع مردم واجب است[۱۵].
سخن جوزجانى درباره استادش ابن سینا
ابو عبید جوزجانى که یکى از شاگردان شیخ است در آغاز مدخل منطق شفا گوید که شیخ طبیعیات و الهیات شفا جز حیوان و نبات آن را در مدت بیست روز فقط به اعتماد به طبعش بدون اینکه کتابى در نزد او حاضر باشد نوشت، فصادفت منه خلوه و فراغا اغتنمته و أخذته بتمیم کتاب الشّفاء و أقبل هو بنفسه- یعنى الشیخ الرئیس- على تصنیفه اقبالا بجدّ، و فرغ من الطبیعیات و الالهیات خلا کتابى الحیوان و النبات فى مدّه عشرین یوما من غیر رجوع الى کتاب یحضره و انما اعتمد طبعه فقط؛ الخ.
نظامى در اوائل لیلى و مجنون در سبب نظم کتاب گوید:
این چار هزار بیت اکثر | شد گفته به چار ماه کمتر |
گر شغل دگر حرام بودى | در چارده شب تمام بودى |
سعدى هشت باب گلستان را در کمتر از یک فصل نوشت، چنانکه در دیباچه آن تاریخ مبدأ این است: به حکم ضرورت سخن گفتیم و تفرّجکنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده بود، و ایام دولت ورد رسیده، و مختم این: فىالجمله هنوز از گل بوستان بقیتى مانده بود که کتاب گلستان تمام شده.
عارف شبسترى محمود بن عبد الکریم بن یحیى متوفى حدود ۷۳۲ ه ق بنا بر مشهور در ۳۳ سالگى وفات نموده است. مشهور است که گلشن راز را در هیجده سالگى در جواب نوزده پرسش عارف بزرگ خراسان امیر حسینى هروى در سال ۷۱۷ ه ق با کمال اختصار به نظم پاسخ داده است. و بعد بر هر بیتى ابیاتى افزوده و مجموع آن ۹۹۲ بیت شده است.
صفى قرآن مجید را در دو سال به نظم درآورده است چنانکه در پایان آن گوید:
نعمت حق بر صفى کرد او تمام | شاید ار گویم سپاسش صبح و شام |
جز عنایات این نبود از ذو الجلال | که به نظم این نامه آمد در دو سال |
کى مرا این بود هرگز در گمان | یا گمان هیچکس از بخردان |
که دو سال این نامه بر پایان رسد | بل به عمرى تا که بر لب جان رسد |
میرداماد قبسات را در ربیع الاول سال یک هزار و سیصد و چهار هجرى روز میلاد پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم شروع و در ششم شعبان همان سال تألیف آن را خاتمه داد چنانکه در آخر آن گوید:
و لقد نجز بحمد اللّه سبحانه و تنجّز الفراغ منه هریعا من لیله الاربعاء لست مضین من شهر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم شعبان المعظم عام ۱۳۴۰ من هجرته المبارکه القدسیه، و قد کان الاخذ فیه یوم میلاده علیه السّلام فى شهر ربیع الاوّل من هذا العامّ.
هر یک از مؤلفات فوق خیلى مورد استعظام و استعجاب امثال ماها است که چنان اثر علمى گرانقدر در مدت اندکى تألیف شود.
ابن ندیم در فهرست دویست و چهل کتاب و رساله از تألیفات فیلسوف عرب ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کندى در فنون علوم از فلسفه و منطق و حساب و هندسه و کره و موسیقى و نجوم و فلکیات و طب و احکام نجومى و جدل و نفس و سیاسات و معدنیات و حیوانات و غیرها نقل کرده است.
شیخ رئیس را در انواع علوم مؤلفات بسیار است که از آن جمله شفا و قانون و نجات و اشارات و دانشنامه علایى است. و تنها شفا یک دوره دائره المعارف است. و براى علماى عصر ما تألیف فقط منطق شفا امکان ندارد بلکه کسى که اکنون از عهده فهم و تدریس دوره شفا از ریاضیات به انواعها و منطقیات و طبیعیات و حیوان و نبات و الهیات و غیرها برآید نمى شناسم.
خواجه طوسى یک صد و سیزده کتاب و رساله بطور مسلّم در رشته هاى دانش تألیف کرده است که تحریر مجسطى بطلیموس و اکر مانالاؤس در مثلثات کروى و کشف القناع عن اسرار شکل القطاع و شرح اشارات شیخ رئیس و زیج ایلخانى و تحریر اصول اقلیدس و تذکره در هیئت و تنسوخنامه و اساس اقتباس از آن جملهاند که هر یک براى امثال ما شبیه معجزه است.
علّامه حلى را در حدود پانصد مجلد تألیف علمى است که تذکره الفقهاء و منتهى و مختلف و قواعد و تحریر و شرح تجرید خواجه در کلام به نام کشف المراد و شرح تجرید خواجه در منطق به نام الجوهر النضید از آن جمله است.
شیخ اکبر محیى الدین را بیش از هشتصد مجلد کتب و رسائل است که عثمان یحیى آنها را در دو جلد به فرانسه فهرست کرد، فتوحات مکیه و فصوص الحکم و انشاء الدوائر و عنقاء مغرب و شق الجیب فى المهدى علیه السّلام و مفتاح الاسرار در علم حروف و جفر و کتاب السهل الممتنع فى الجفر الجامع که الدرّ المکنون و الجوهر المصون فى علم الحروف و الجفر هم گفته مىشود از آن جمله اند.
شارح مناقب منسوب به شیخ، سیّد صالح خلخالى (که به قول صاحب المآثر و الآثار (ص ۱۸۵) شاگرد ارشد سیّد ابو الحسن جلوه است) در شرح مذکور برخى از مصنفات شیخ را بر شمرده از آن جمله گوید: کتاب التفسیر الکبیر قد بلغ تسعین مجلّدا. بلکه الوافى بالوفیات نود و پنج مجلد گفته است. اکنون فهرست علمى کردن فتوحات براى عالم خریت در صناعت عرفان هنر است و فهم مفتاح و بهویژه در مکنون مگر براى اوحدى از علما میسور باشد.
عبد الرحیم صفى پورى در ماده (ز غ ل) منتهى الارب فى لغه العرب گوید: زاغوالى محمّد پنجدیهى ابن حسین بن محمّد بن حسین است، مصنف کتاب قید الاوابد در چهارصد مجلد مشتمل بر تفسیر و حدیث و فقه و لغت.
محمّد بن مسعود عیاشى در اصناف علوم بیش از دویست مجلد تصنیفات دارد، ابن ندیم در فهرست و شیخ طوسى در فهرست بسیارى از آنها را نام بردند.
صدوق ابن بابویه در مقدّمه من لا یحضره الفقیه به دویست و چهل و پنج مجلد از تألیفات خود تصریح کرده است و شیخ طوسى در فهرست فرمود:له نحو من ثلاث مائه مصنف.
توماس ادیسون مخترع برق، استعدادى فوقالعاده داشت، فکر و مغز فعّال او هرگز از کار نمىایستاد، وى در بین سالهاى ۱۸۷۰ م تا ۱۸۷۶ م که از بیست و چهار سالگى او شروع مىشد یکصد و بیست و دو اختراع به ثبت رسانید و مىگفت: به تجربه، بر من معلوم شده که علم هرگز وقفهپذیر نیست.
ملّا جلال سیوطى را حدود پانصد مجلّد تألیفات است در کمتر ورقى از کشف الظنون نام سیوطى و تألیفات او نباشد.
و همچنین استوانه هاى دیگر علوم و معارف مانند شیخ طوسى صاحب تهذیب و تبیان، و علم الهدى سید مرتضى صاحب شافى و ذریعه و برادرش سید رضى جامع نهج البلاغه، و فخر رازى صاحب تفسیر و مباحث مشرقیه، و ملا على قوشچى صاحب زیج الغبیک و شرح آن و شرح تجرید خواجه و فارسى هیئت، و ملا صدرا صاحب اسفار و شرح اصول کافى و مفاتیح، و ملّا محسن فیض صاحب وافى و صافى و مفاتیح و احیاى احیاى غزالى، و مجلسى دوم صاحب بحار و مرآه العقول و و و.
هر یک از این بزرگان را در علوم و فنون و کارهاى علمیشان نبوغى است که از عهده اکثر اهل علم خارج است، و آثار قلمى این نوابغ براى ماها یک نحو کرامت است. تا این حد را بلکه بیش از این را مىبینیم که نطفه و علقه و مضغه بىسرمایه علمى بالید و این چنین شد هیچگونه انکار و اعتراض نداریم، امّا وقتى صاحب سرمایه شد و استعداد و آمادگى بیشتر پیدا کرد و به توفیق و کثرت عطا و جود کسى که لا تزیده کثره العطاء الّا جودا و کرما باید بهتر و به اضعاف مضاعفه بالاتر برود تا به جایى که خلیفه اللّه گردد بلکه واجد فوق مقام خلافت کبرى گردد، در امکان آن وسوسه و دغدغه مىنماییم، این نیست مگر اینکه مبانى علمى استوار نیست. و به قول عرشى و موجز و دقیق جناب معلم ثانى فارابى در آخر رساله گرانقدر اثبات مفارقات:
کلامى سامى از فارابى
و العقل الهیولانى ان کان قدسیا فانّه مستعد لان یصیر عقلا بالفعل أتمّ، و اذا کان العقل الهیولانى قد یتّصل بالمفارق من دون تعلم أعنى من دون استعمال فکر و لا خیال فلان یتّصل به العقل بالفعل أوجب و أولى.
اگر کسى در اوصاف و احوال جمادات و عالم نباتات و خواص و آثار تکوینى آنها به کتب مربوطه مراجعه کند، و مقدارى به اسرار فطرى آنها معرفت پیدا نماید، صولت اعتراض او در اعتلاى وجودى و اشتداد روحى انسان کامل البتّه مبدل به دولت اعتراف مىگردد.
نمط هشتم و نهم و دهم اشارات شیخ رئیس و شرح خواجه بر آن بخصوص دهم که در اسرار آیات است هر یک بابى براى ورود و وصول به بیان واقعى این معمّى است، و هر یک از فصوص و فتوحات شیخ اکبر اگر از زبان فهمى فهمیده شود گشاینده این طلسم است.
نقل واقعهاى عجیب که براى شیخ رئیس پیش آمده است به قلم خود شیخ از شفاء
شیخ در حیوان شفا (آخر فصل دوم مقاله هفتم طبیعیات) گوید:
حکى لى حال رجل به بیابان دهستان تحذر نفسه و نفخه الحیّات و الافاعى التى بها و هى قتاله جدا و الحیات لا تنکأ فیه باللسع و لا تلسعه اختیارا ما لم یقسرها علیه فان لسعته حیه ماتت. و حکى ان تنینا عظیما لسعته فماتت و عرض له حمى یوم. ثم انى لما حصلت به بیابان دهستان طلبته فلم یعش و خلف ولدا أعظم خاصیه فى هذا الباب منه فرأیت منه عجائب نسیت أکثرها فکان من جملتها أن الافاعى تصدّ عن عزّه و تحید عن تنفّسه و تخدر فى یده[۱۶].
یعنى برایم حکایت شد که در بیابان دهستان مردى است که مارها و افعىهاى جدا کشنده از دم او حذر مى کنند و بدن او به گزیدن مار ریش نمى گردد و پوست باز نمى کند، و مادامى که مار را وادار به گزیدن نکند مار او را به اختیار نمى گزد، و اگر مارى او را بزند مار مى میرد، و حکایت شد که مار بزرگى او را زد مار بمرد و او را تب یک روزه عارض شد. سپس من که به بیابان دهستان رفتم آن شخص را طلب کردم زنده نبود، فرزندى بجاى گذاشت که خاصیت او در این باب از پدرش عظیمتر بود از او عجائبى دیدم که بیشتر آنها را فراموش کردم، از جمله آنها اینکه افعى ها از عزّ و قوّت او روى برمى گرداندند و از دم او دور مى شدند و در دست او فسرده مى گردیدند.
از اینگونه عجائب مخلوقات بسیار است و اصلا آن ذرهاى که در دار هستى از عجائب نیست کدام است جز اینکه ما با بعضى انس گرفتهایم در نظر ما عجیب نمىآید، و با این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، بعضیها اسرار بىانتهاى بزرگترین کتاب الهى اعنى انسان که او را در هیچ مقامى حدّ یقف نیست و از هر بزرگى بزرگتر است انکار دارند و یا عناد مىورزند.
جناب استادم علّامه شعرانى قدّس سرّه در راه سعادت فرمود:
از مشاهیر بزرگان جهان در آغاز زندگانى عجائبى نقل گردیده است غیر قابل انکار چنانکه شاه اسماعیل صفوى در چهارده سالگى لشگرى عظیم به آذربایجان یا به قفقاز کشیده و فاتح گشت و سلطنت یافت. و اسکندر مقدونى در شانزده سالگى بر اکثر علوم زمان خود مسلّط گشت. و فاضل هندى در کشف اللثام گفت: در دوازده سالگى از علوم رسمى فراغت یافتم. و ابو على سینا بىمعلم در شانزده سالگى در علوم عقلى و طب سرآمد بزرگان روزگار شد.
بارى هر کس هرچه هست و باید بشود از آغاز کار معلوم است، شاعر عرب گوید:
فى المهد ینطق عن سعاده جده | اثر النجابه ساطع البرهان |
این حال مردم عادى است که نه ولایت دارند نه نبوّت اما درباره انبیاء در قصه حضرت یحیى علیه السّلام آمده است وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا، و درباره حضرت مسیح علیه السّلام است که در گاهواره سخن گفت: که إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا.
حضرت امام محمّد تقى علیه السّلام آنگاه که به امامت رسید هشت یا نه سال داشت، و حضرت امام على نقى علیه السّلام شش یا هفت سال و حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام بیست و چهار سال، و شیعه آنها را داراى علوم شریعت و توحید و معارف مىدانستند و اقوال آنان را حجّت مىشمردند. و از حضرت حجّت عصر علیه السّلام در چهار سالگى عجائبى نقل مىکنند.
اگر بعضى مقربان الهى و اولیاى حق مقرّر است که علاوه بر روح انسانى با روح بزرگترى پیوند یابند و به شخصیتى تازه متحقق گردند، و با موجودات عالم غیب رابطه پیدا کنند چه مانع دارد که آغاز آن از هنگام کودکى باشد؟ بههرحال روحى که با ائمه اولیاء و اعاظم انبیاء متصل مىگردد قوّه دیگرى است غیر آنکه دیگر افراد انسان دارند و آغاز اتصال آن لازم نیست هنگام بزرگى باشد و بهر حال خارق عادت است خواه در بزرگى و خواه در کودکى و آنکه خرق عادت را ممکن شمارد باید در هر دو حال ممکن شمارد[۱۷].
نفس مکتفى و ناقص
به موضوع بحث برگردیم سخن در انسان مؤید به روح القدس بود. این چنین کس صاحب علم لدنى است، و داراى نفس مکتفى است که مستکفى نیز گویند یعنى به حسب فطرت به همان سرمایه خدادادیش و به ذات و باطن ذاتش از علل ذاتیهاش در خروجش از نقص به کمال اکتفا مىکند و احتیاج به مکمل خارجى و معلم بشرى ندارد، چنانکه نفس ناقص در تحصیل کمالات و خروج از قوه به فعل به مکمل خارجى نیازمند است، و بعد از استکمال به مرتبه تمام یعنى عقل که تام است مىرسد و پس از آن خلیفه فوق التمام که واجب الوجود است مى گردد.
و لمّا کانت الحکمه فى الایجاد المعرفه و العلم، و العلماء بحسب الاحتمال ثلاثه اقسام: أحدها تامّ فى کماله بحسب الفطره کالعقول المفارقه، و ثانیها مستکف یحتاج الى التکمیل و لکن لا یحتاج الى امور زائده و مکمّل من خارج کالنفوس الفلکیه، و من هذا القسم نفوس الانبیاء علیهم السّلام بحسب الفطره و لکن بعد الاستکمال ربّما صاروا من القسم الاول، و ثالثها ناقصه بحسب الفطره تحتاج فى التکمیل إلى امور خارجه عن ذاتها من انزال الکتاب و الرسل و غیرهما، فقد أوجد اللّه سبحانه جمیع هذه الاقسام توفیه للافاضه و تکمیلا للاقسام المحتمله عند العقل و قد أشار الى هذه الاقسام بقوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا* فَالزَّاجِراتِ زَجْراً* فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً.
و بقوله: وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً* فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً* فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً یحتمل ان یکون الترتیب فى الآیه الثانیه على عکس الترتیب فى الآیه الاولى اى من المسبّب الى السبب بان یکون السابحات اشاره الى عالم الافلاک کما فى قوله: کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ و السابقات الى نفوسها، و المدبّرات أمرا الى عقولها التى من عالم الامر الموجوده بامر اللّه و قوله کن بل هى نفس الامر الوارد منه تعالى[۱۸].
فعلیّت نفس به معارف الهیه و ملکات علمیه و عملیه صالحه است و اینها طینت علیّین است که سعدا از آن مخمراند و انسان در اصطلاح اهل عرفان مرد کامل است نه صورت انسانیه و در حدیث قدسى آمده است: الانسان سرّى و أنا سرّه.
روح و روح القدس
مضمون روایات اهل عصمت و بیت وحى این است که فوق روح القدس روحى دیگر است و آن اعظم از جبراییل و میکاییل است:
فى الکافى باسناده الى الکنانى عن أبى بصیر قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالى: و کذلک أوحینا الیک روحا من أمرنا ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان؟ قال:
خلق من خلق اللّه تبارک و تعالى أعظم من جبریل و میکائیل کان مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم یخبره و یسدّده و هو مع الائمه من بعده علیهم السّلام[۱۹].
و باسناده الى أسباط بن سالم قال: سأله رجل من أهل هیت و أنا حاضر عن قول اللّه تعالى: و کذلک أوحینا الیک روحا من امرنا؟ فقال: منذ أنزل اللّه تعالى ذلک الروح على محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم ما صعد الى السماء و انّه لفینا.
و باسناده الى ابى بصیر قال سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالى: یسألونک عن الروح، قل الروح من أمر ربّى؟ قال: خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل کان مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم و هو مع الائمه و هو من الملکوت.
و باسناده عن أبى بصیر قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّى قال: خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل لم یکن مع أحد ممن مضى غیر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم و هو مع الائمه یسدّدهم و لیس کل ما طلب وجد.
و باسناده عن أبى حمزه قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن العلم أ هو علم یتعلّمه العالم من أفواه الرجال أم فى الکتاب عندکم تقرءونه فتعلمون منه؟ قال: الامر أعظم من ذلک و أوجب أ ما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ: و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان، ثم قال: أى شىء یقول أصحابکم فى هذه الآیه، أ یقرون انه کان فى حال لا یدرى ما الکتاب و لا الایمان؟ فقلت: لا أدرى جعلت فداک ما یقولون، فقال لى: بلى قد کان فى حال لا یدرى ما الکتاب و لا الایمان، حتى بعث اللّه تعالى الروح التى ذکر فى الکتاب فلما أوحاها الیه علم بها العلم و الفهم و هى الروح التى یعطیها اللّه تعالى من شاء فاذا أعطاها عبدا علمه الفهم.
و باسناده عن سعد الاسکاف قال: أتى رجل امیر المؤمنین علیه السّلام یسأله عن الروح أ لیس هو جبرئیل؟ فقال له امیر المؤمنین علیه السّلام جبرئیل علیه السّلام من الملائکه و الروح غیر جبرئیل. فکرّر ذلک على الرجل، فقال له: لقد قلت عظیما من القول، ما أحد یزعم ان الروح غیر جبرئیل فقال له امیر المؤمنین: انک ضال تروى عن أهل الضلال، یقول اللّه تعالى لنبیه صلّى اللّه علیه و آله و سلم: أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ[۲۰]، و الروح غیر الملائکه صلوات اللّه علیهم.
و فیه باسناده عن على بن رئاب رفعه الى امیر المؤمنین علیه السّلام، قال: إن للّه نهرا دون عرشه و دون النهر الذى دون عرشه نور نوره و ان فى حافتى النهر روحین مخلوقین روح القدس و روح من امره، الحدیث[۲۱].
در این روایات نوریه، روح غیر جبرئیل و اعظم از جبرئیل و میکائیل شناسایى شد. و از آن زمان که بر رسول خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم نازل شد هیچگاه زمین خالى از آن نبود و با ائمه بعد از او مىباشد چونکه خالى از حجت نیست و خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم و ائمه بعد از او مؤید به روحاند و در حدیث على بن رئاب روح القدس غیر از روح من امره تعالى است و دومى فوق اول است.
اسم اعظم ۷۳ حرف است
آن روایت که فرمود که روح علیه السّلام فقط با خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم بود و بعد از او با ائمه علیهم السّلام است، بیان سرّ روایاتى است که در باب ما أعطى الائمه علیهم السّلام من اسم اللّه الاعظم در کافى و دیگر جوامع روایى آمده است که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است.
یک حرف از آن را آصف بن برخیا داشت، و دو حرف را عیسى علیه السّلام، و چهار حرف را موسى علیه السّلام، و هشت حرف را ابراهیم علیه السّلام، و پانزده حرف را نوح علیه السّلام، بیست و پنج حرف را آدم علیه السّلام، و هفتاد و دو حرف را محمّد، صلّى اللّه علیه و آله و سلم که از یک حرف محجوب است ان اسم اللّه الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا أعطى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم اثنین و سبعین حرفا و حجب عنه حرف واحد[۲۲].
مراتب انبیاء و رسل و اولیاء
و همچنین به ائمه علیهم السّلام بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم همان هفتاد و دو حرف داده شد.
کما فى الکافى باسناده الى على بن محمّد النوفلى عن أبى الحسن صاحب العسکر علیه السّلام قال سمعته یقول: اسم اللّه الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا کان عند آصف حرف فتکلم به فانخرقت له الارض فیما بینه و بین سبأ، فتناول عرش بلقیس حتى صیره الى سلیمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرفه عین، و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عند اللّه مستأثر به فى علم الغیب[۲۳].
این حرف حرف است و حرف نیست و چون این حرف با روایات کتاب توحید در حدوث اسماء و معانى و اشتقاق آنها ضم شود از تألیف آنها چه حرفها پیش خواهد آمد؟! و اگر باز به آیات و روایات در کلمه و کلمات و آیه و کتاب و لوح و قضا و نظائر و اشباه آنها قرین شود از اقتران آنها چه نتائجى عائد خواهد شد؟! و با لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ و با تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ تألیف شود چه فوائدى عائد خواهد شد؟! عیانى را قصیدهاى در اسم اعظم موسوم به کنوز الاسماء به این مطلع است:
اى دو عالم به یک امر از تو تمام | کائنات از تو به تنسیق و نظام |
حرفى بىاسم و رسم بلکه کمتر از نقطه بدون حرف، بر آن شرحى و در آن اشاراتى دارد، و الحمد للّه ربّ العالمین.
باب یازدهم
انسان کامل صاحب مرتبه قلب است
(یا) و این چنین انسان صاحب رتبه قلب است: ان هذه القلوب أوعیه، فخیرها أوعاها[۲۴].
هرچند که در پیش دانسته شد که صاحب مرتبه قلب در مشهد عارفان همان مرتبه عقل مستفاد به منظر حکیمان است، لیکن از جهت اهمیت شأن قلب گوییم:
قلب، مقام ظهور و بروز معارف حقه الهیه به تفصیل است. ولى اللّه اعظم امیر علیه السّلام فرمود:
اللهم نوّر ظاهرى بطاعتک، و باطنى بمحبتک، و قلبى بمعرفتک، و روحى بمشاهدتک، و سرّى باستقلال اتّصال حضرتک، یا ذا الجلال و الاکرام.
تعریف قلب و وجه تسمیه آن
ظاهر و باطن و قلب و روح و سرّ از مراتب نفس ناطقه انسانىاند که یک حقیقت ممتد از خلق تا امر است، در مرتبه قلب معانى کلى و جزئى مشاهده مىگردد، عارف این مرتبه را قلب گوید و حکیم عقل مستفاد.
جمیع قواى روحانى و جسمانى از قلب منشعب مىشوند و از این جهت قلب است که یک آن قرار ندارد، و پیوسته در تقلب است، و همواره در قبض و بسط است چنانکه مظهر او که عضو لحمانى در بنیه انسانى است، در هر دقیقه چندین بار قبض و بسط دارد و یک آن آرام نیست لذا قلب مظهر اتم کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ است.
نیابد زلف او یک لحظه آرام | گهى بام آورد گاهى کند شام |
دل ما دارد از زلفش نشانى | که خود ساکن نمىگردد زمانى[۲۵] |
تقلّب قلب از ظهورات الهى و شئونات ذاتى است و کمالات روح و کلیات علم همه در این محل به تفصیل سان مىیابند و از این جهت آن را جام جهاننما و برزخ بین ظاهر و باطن گفتهاند، و انسانیت انسان به دل است که تمام تنزّلات و ترقّیات و مدارج و معارج فیض وجودى در او است.
قیصرى در دیباچه شرح فصوص الحکم گوید: الانسان أنّما یکون صاحب القلب اذا تجلّى له الغیب و انکشف له السرّ و ظهرت عنده حقیقه الامر و تحقق بالانوار الالهیه و تقلّب فى الاطوار الربوبیه لانّ المرتبه القلبیه هى الولاده الثانیه المشار الیها بقول عیسى علیه السّلام: لن یلج ملکوت السموات و الارض من لم یولد مرتین[۲۶].
یکى از اسماء اللّه تعالى مؤمن است که در آخر حشر آمده است و انسان مؤمن مظهر اوست که المؤمن مرآه المؤمن و قلب او بقدرى وسیع است که اوسع از او خلقى نیست قال النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم:قال اللّه تعالى: ما وسعنى أرضى و لا سمائى و وسعنى قلب عبدى المؤمن التقى النقى.
و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:کلّ تقىّ و نقىّ آلى، و فرمود: سلمان منا أهل البیت فتبصّر.
علم و عمل انسان سازند، و علم آب حیات است
وعاى قلب را حد محدود نیست و هرچه مظروف او که آب حیات است وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ در او ریخته شود وسعت او بیشتر مىشود. بین ظرف و مظروف سنخیت باید. این آب حیات علوم و معارف است که غذاى روحاند فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ و طعام انسان من حیث هو انسان آنى است که انسانساز است. لذا امام ابو جعفر علیه السّلام در تفسیر آیه به زید شحّام فرمود که طعام علم است، علمه الذى یأخذه عمّن یأخذه[۲۷]. و علم و عمل انسان سازند إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ و علم و عمل بهشتاند اگر ملکوتى باشند، و اگر ریشه آنها از دنیا باشد دوزخاند.
حکمت جنّت است
خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم حکمت را بهشت معرفى فرمود: جناب صدوق در مجلس شصت و یکم امالى به اسنادش روایت کرده است: عن على بن ابى طالب علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم: أنا مدینه الحکمه و هى الجنه و أنت یا على بابها. فکیف یهتدى المهتدى الى الجنه و لا یهتدى الیها الّا من بابها پس حکمت بهشت است و حکمت طعام انسان است و قلب انسان مزرعه بذر معارف است یحفظ اللّه بهم حججه و بیناته حتى یودعوها نظرائهم و یزرعوها فى قلوب اشباههم[۲۸].
معلّمان بشر زارعاند
امام در این کلام، معلمین بشر و وسائط فیض الهى را زارع معرفى فرمود و قلوب فیضپذیر را مزرعه و المعرفه بذر المشاهده. علماء برزگرند که بذرها معارف در مزرعه دلها کشت مىکنند اگر این بذرها سبز شود یعنى مزرعهها مستعد و قلوب قابل باشند این سبزهها قره عین الناظرین و نزهتگاه اهل ولایت خواهند شد نمىبینى که فرمودند زمین سبخه و شوره زار ولایت ما را قبول نکردند که سبز نشدند؟ ببین که این بذرهاى حکمت چه جنتها مىشوند و چه سبزه زارها مى گردند در قرآن فرمود: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ و باز فرمود: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ سلسله حرفها با هم پیوسته و ناگسستنى است منافاتى نیست آنجا سفراى الهى زارع معرفى شدند در کلام امیر علیه السّلام، و اینجا در قرآن فرمود که شما حارثید و ما زارع، آن هم به صیغه جمع نَحْنُ الزَّارِعُونَ، فافهم.
اللّه تعالى زارع و انسان کامل سرّ اللّه و معارف و اسرار ولایت بذر و قلوب مزارعند.
یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که قال: انّ اللّه خلق قلوب المؤمنین مبهمه على الایمان فاذا أراد استناره ما فیها فتحها بالحکمه و زرعها بالعلم و زارعها و القیم علیها ربّ العالمین.
و نیز امام صادق علیه السّلام فرمود: من یزرع خیرا یحصد غبطه، و من یزرع شرا یحصد ندامه، و لکلّ زارع ما زرع[۲۹] و عمرو بن یسع از شعیب حداد روایت کرده است که: قال: سمعت الصادق جعفر بن محمّد علیه السّلام یقول: ان حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله الّا ملک مقرب أو نبىّ مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للایمان أو مدینه حصینه، قال عمرو فقلت لشعیب یا أبا الحسن و اىّ شىء المدینه الحصینه؟ قال فقال سألت الصادق علیه السّلام عنها، فقال لى: القلب المجتمع[۳۰].
قلب مجتمع مدینه حصینه است اسرار اهل ولایت در دههاى ویران بىدروازه و بىبرج و بارو نهاده نمىشوند باید شهر باشد، شهرى که حصن الهى باشد، این اسرار ولایت، زر و سیم جماد بىجان نیست که در زیر خاک دفن شود این ودایع الهى است که باید به امناء اللّه داده شود که مدینههاى حصینه و صدور امینهاند در نهج البلاغه است که انّ أمرنا صعب مستصعب لا یحتمله الّا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان و لا یعى حدیثنا الّا صدور أمینه و أحلام رزینه[۳۱].
و عن بصائر الدرجات عن الصادق علیه السّلام: انّ أمرنا سرّ و سرّ فى سرّ و سرّ مستسرّ و سرّ لا یفیده الّا سرّ و سرّ على سرّ و سرّ مقنع بسرّ و قال علیه السّلام: هو الحق و حق الحق و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن و هو السرّ و السرّ المستسرّ و سرّ مقنع بالسرّ.
و قال علیه السّلام: خالطوا الناس بما یعرفون و دعوهم مما ینکرون، و لا تحملوا على أنفسکم و علینا، إن أمرنا صعب مستصعب لا یحتمله الّا ملک مقرّب او نبىّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان.
در اصول کافى بابى است به این عنوان فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب[۳۲]. در حدیث اول آن از امام ابو جعفر علیه السّلام از رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم روایت شد که: انّ حدیث آل محمّد صعب مستصعب، الخ و در حدیث دوم آن از امام صادق علیه السّلام از امام سجاد علیه السّلام روایت شد که انّ علم العلماء صعب مستصعب، الخ و در حدیث سوم آن از امام صادق علیه السّلام انّ حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله الّا صدور منیره أو قلوب سلیمه و اخلاق حسنه، الخ.
در بصائر از امام ابو جعفر علیه السّلام صعب و مستصعب بیان شده است و صورت آن این است: عن المفضّل قال قال ابو جعفر علیه السّلام: انّ حدیثنا صعب مستصعب ذکران اجرد و لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل و لا عبد امتحن اللّه قلبه للایمان، اما الصعب فهو الذى لم یرکّب بعد، و اما المستصعب فهو الذى یهرب منه اذا رؤى، و اما الذکران فهو ذکاء المؤمنین، و اما الاجرد فهو الذى لا یتعلق به شىء من بین یدیه و لا من خلفه و هو قول اللّه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ[۳۳] فأحسن الحدیث حدیثنا و لا یحتمل أحد من الخلائق امره بکماله حتى یحدّه، لانه من حدّ شیئا فهو أکبر منه و الحمد للّه على التوفیق، و الانکار هو الکفر.
و فى البصائر ایضا مسندا عن ابى الصامت قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ان من حدیثنا ما لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل و لا عبد مؤمن قلت: فمن یحتمله؟قال نحن نحتمله.
پس احادیث اهل بیت ولایت همه علم است و سرّ است و سرّ هر چیز لطیفه و حقیقت مخفى او است آن حقیقتى که علم است سرّ و سرّ مستسرّ مقنع است هر سرّى فهم آن نکند و آن حقائق فوق مرتبه بیان لفظى و ادراک فکرىاند، بلکه با معرفت شهودى نیل بدانها حاصل آید و هر کس در حد خود به مرتبهاى از آنها نائل آید.
و هر دستى به آن نرسد لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ باید قلب منیر سلیم مجتمع امین حصین آن را دریابد.
علاوه این که حدیث بصائر را که از غرر احادیث است سخن دیگر است که فرمود: و لا یحتمل أحد من الخلائق أمره بکماله حتى یحدّه لانّه من حدّ شیئا فهو اکبر منه، ببین بیان انسان کامل چقدر کامل است.
اینگونه لطائف عبارات و دقائق معانى به غیر از ائمه معصومین ما علیهم السّلام از دیگر صحابه و تابعین و علماى اعصار و امصار نقل نشده است.
وعاى علم مجرد از ماده است
در بیان حقیقت و تعریف این وعاى معارف امیر علیه السّلام فرمود: کلّ وعاء یضیق بما جعل فیه، الّا وعاء العلم فانه یتّسع به[۳۴].
این کلام صادر از بطنان عرش تحقیق فرماید که هر آوند به آنچه در او نهاده شد گنجایش آن تنگ مىگردد. جز آوند دانش که گنجایش آن فزونتر مىگردد.
یعنى ظرف علم که نفس ناطقه انسانى است از جنس موجودات طبیعى و مادى نیست بلکه موجودى از عالم وراى طبیعت است که هرچه مظروف او یعنى علم در او نهاده شود سعه وجودى او بیشتر مىگردد یعنى او را مقام فوق تجرد است.
و چون ارزش انسان به معارف او است پس بهترین ظرفهاى علم- یعنى نفوس انسانى- آن ظرفى است که گنجایش آن بیشتر است. امام مجتبى علیه السّلام فرمود: چون خداوند متعال قلب پیغمبر اکرم را بزرگتر از قلبهاى دیگر دید او را به پیغمبرى برگزید. سبحان اللّه عظمت وجودى قلب خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم چه اندازه باید باشد تا ظرف حقائق کتاب اللّه قرآن فرقان بوده باشد؟! نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ[۳۵]، قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ[۳۶].
در سعه قلب
بر مفتتح فص بلا ریب و عیب شعیبى این طلسم مرتسم است: قلب العارف باللّه هو من رحمه اللّه و هو أوسع منها فانه وسع الحق جلّ جلاله و رحمته لا تسعه.
یعنى رحمه الحق تعالى لا تسعه و قلب عارف باللّه وسع الحق فقلب العارف اوسع منها.
و نیز بر فص حکمت حقى کلمه اسحاقى چه خوش نقشى نموده از رخ یار:
یقول أبو یزید فى هذا المقام لو ان العرش و ما حواه ألف ألف مره فى زاویه من زوایا قلب العارف ما أحسّ به و هذا وسع أبى یزید فى عالم الاجسام، بل أقول لو أن ما لا یتناهى وجوده یقدر انتهاء وجوده مع العین الموجوده له فى زاویه من زوایا قلب العارف ما احسّ بذلک فى علمه فانه قد ثبت أن القلب وسع الحق و مع ذلک ما اتّصف بالرى فلو امتلى ارتوى.
این سخن به غایت نیکو است که ابو یزیدها خوشهچین خرمن ختمى مرتبتاند قلبى که مهبط و منزل أنا أنزلناه فى لیله القدر است به تقدیر آحاد رعیت مقدر نمىگردد. متأله سبزوارى را است:
آفاق دیدم، انفس رسیدم | من ذا یدانیه، ما شفته قط |
صد چون سر و شش حلقه به گوشش | ناخوانده او لوح ننوشته او خط |
راقم به استقبالش قلم بر رقم زد:
بنگر که یارم آن قبله کل | آن عشق مربط و آن وحى مهبط |
امالکتابست و لوح محفوظ | ناخوانده یک حرف، ننوشته یک خط |
گفته هاى نبى همه رمز باشد آکنده به معقول
ابن ابى الحدید در ضمن کلام امیر کلام علیه السّلام کل وعاء یضیق، الخ گوید: هذاالکلام تحته سرّ عظیم و رمز الى معنى شریف غامض و منه اخذ مثبتوا النفس الناطقه الحجّه على قولهم[۳۷].
آرى کلمات سفراى الهى و حاملین وحى همه سرّ و رمز است، روایات آل پیغمبر خود بهترین حجت بر حجت بودن آنان است و خود آن بزرگان دلیل امام بودن خودشانند چنانکه الدلیل دلیل لنفسه، آفتاب آمد دلیل آفتاب. شیخ رئیس در رساله معراجیه و در رساله نبوّت و در الهیات شفا گوید:
گفته هاى نبى همه رمز باشد به معقول آکنده.
کلامى با ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید پس از نقل کلام مذکور امیر المؤمنین علیه السّلام در شرح آن پس از عبارت یاد شده گفته است:
و محصول ذلک أنّ القوى الجسمانیه یکلّها و یتعبها تکرار أفاعیلها علیها، کقوه البصر یتعبها تکرار ادراک المرئیات، حتى ربّما أذهبها و أبطلها أصلا، و کذلک قوه السمع یتعبها تکرار الاصوات علیها، و کذلک غیرها من القوى الجسمانیه، و لکنا وجدنا القوه العاقله بالعکس من ذلک، فان الانسان کلما تکررت علیه المعقولات ازدادت قوته العقلیه سعه و انبساطا و استعدادا لادراک أمور أخرى غیر ما أدرکته من قبل، حتى کان تکرار المعقولات علیها یشحذها (یحدها- خ) و یصقلها فهى اذن مخالفه فى هذا الحکم للقوى الجسمانیه، فلیست منها، لانها لو کانت منها لکان حکمها حکم واحد من أخواتها، و اذ لم تکن جسمانیه فهى مجرده، و هى التى نسمیها بالنفس الناطقه[۳۸].
خلاصه گفتارش این است که هریک از قواى جسمانى بر اثر تکرار افعالش خسته و ناتوان مى شود، و چه بسا که تباه و نابود مى گردد و لکن قوه عاقله بعکس آنها از تکرار افعالش، نیرو و گنجایش و انبساط و دریافتش بیشتر و فزونتر مى گردد، پس این قوه از قواى جسمانى نیست و گرنه با حکم آنها انباز بود، و چون جسمانى نیست مجرد است و این همان قوهایست که او را نفس ناطقه گوییم.
و لکن حق این است که کلام کامل امیر المؤمنین دال است که نفس را فوق تجرد است، نه اینکه فقط مجرد است، چه به براهین قطعیه ثابت شده است که انسان هویت واحده ذات مراتب است، از مرتبه طبع گرفته تا مرتبه فوق طور تجرد عقلى، و او را در هر مرتبه احکامى خاص مربوط به همان مرتبه است، در مقام طبع روح متجسم است به این معنى لطیف و شریف که بدن مرتبه نازله حقیقت انسان است، و در مرتبه فوق آن که مرتبه خیال و مثال متصل است، تجرد برزخى دارد، و بسیارى از ادله تجرد نفس ناظر به این مرتبه است مثل ادلهاى که مرحوم آخوند در فصل ششم طرف دوم مسلک خامس اسفار به این عنوان مىفرماید:
فصل فى ان المدرک للصور المتخیله ایضا لا بدّ ان یکون مجردا عن هذا العالم[۳۹] و در مرتبه عقل، تجرد عقلى دارد که کثیرى از ادله تجرد نفس ناظر به این مرتبه است مثل ادلهاى که جناب آخوند در باب ششم نفس اسفار به این عنوان مىفرماید: الباب السادس فى بیان تجرد النفس الناطقه الانسانیه تجردا تاما عقلیا، الخ[۴۰].
و قید تام عقلى هم براى خارج نمودن تجرد خیالى است که مجرد هست ولى تام نیست، و هم براى خارج نمودن تجرد فوق تام عقلى که علاوه بر تام بودن اتمّ است که نفس انسانى حد یقف ندارد و کلام امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه دلیل این مرتبه فوق تجرد است که علاوه بر مجرد بودن او را حد یقف نیست، فتبصر.
علاوه اینکه قوه عاقله شأنى از شئون نفس است نه اینکه خود نفس ناطقه باشد.
ما این مسائل را مبوب و مستوفى در دروس معرفت نفس که در دست تألیف است مبرهن نمودهایم و این چهار مرتبه نفس که مرحله طبع، منزل خیال، و مقام عقل، و شأن لا یقفى است از اصول و امهات مسائل معرفت نفس است، و اللّه ولىّ التوفیق.
قلب عالم امکان و قلب قرآن و لیله القدر
انسان کامل قلب عالم امکان است، و قلب برزخ بین ظاهر و باطن است، و همه قواى روحانى و جسمانى از او منشعب و از او فیض به آنها مى رسد انسان کامل که واسطه فیض است و از او به دیگر شعب قواى روحانى و جسمانى فیض مى رسد، جالس در حد مشترک بین عالم ملک و ملکوت است که با هریک آن دو به وجهى مشارک است، هم مانند ملائکه مطلع بر ملکوت سماوات و ارض است و نصیبى از ربوبیّت دارد و هم چون بشر است که مطعم و مشرب و منکح دارد. هرچند هر انسانى را نصیبى از ربوبیّت است، لکن مرتبه تامّه آن انسان کامل را است چنانکه عبودیت او نیز عبودیت تامه است.
ادراک مراتب پنجگانه قلب که قلب نفسى، و قلب حقیقى متولد از مشیمه جمعیت نفس، و قلب متولد از مشیمه روح یعنى قلب تجلى وجودى باطنى، و قلب جامعه مسخّر بین حضرتین- یعنى حضرت اسم ظاهر و حضرت اسم باطن- و قلب احدى جمعى محمّدى صلّى اللّه علیه و آله و سلم که در فصل پنجم از فصول فاتحه مصباح الانس شرح مفتاح الغیب مبین است، در این مقام ضرورى است، و اللّه واسع علیم.
این انسان کامل که قلب عالم امکان است صاحب مرتبه کن است.
صاحب فتوحات مکیه در باب سیصد و شصت و یک آن در این معنى پس از تمهید مطالبى افاده فرموده است که:فبالانسان الکامل ظهر کمال الصوره فهو قلب لجسم العالم الذى هو کل ما سوى اللّه و هو بیت الحق الذى قال فیه: و وسعنى قلب عبدى المؤمن فکانت مرتبه الانسان الکامل من حیث انه قلب بین اللّه و العالم، و سماه بالقلب لتقلیبه و تصریفه و اتّساعه فى التقلیب و التصریف و لذلک کانت له هذه السعه الالهیه لانه وصف نفسه تعالى بأنه کل یوم هو فى شأن و الیوم هنا هو الزمن الفرد فکل یوم فهو فى شئون و لیست التصریفات و التقلیبات سوى هذه الشئون التى هو الحق فیها، و لم یرد نص عن اللّه و لا عن رسوله فى مخلوق أنه اعطى کن سوى الانسان خاصه، فظهر ذلک فى وقت فى النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم فى غزوه تبوک، فقال: کن أبا ذر، فکان أبا ذر.
و ورد فى الخبر فى اهل الجنه: ان الملک یاتى الیهم فیقول لهم بعد أن یستأذن علیهم فى الدخول فاذا دخل ناولهم کتابا من عند اللّه بعد أن یسلم علیهم من اللّه و اذا فى الکتاب لکلّ انسان یخاطب به من الحىّ القیّوم الذى لا یموت الى الحىّ القیوم الذى لا یموت، اما بعد فانى اقول للشىء کن فیکون و قد جعلتک الیوم تقول للشىء کن فیکون.
لیله القدر چنانکه در روایات اهل بیت آمده است قلب شهر اللّه است، و لیله مبارک است، و قرآن در این لیله مبارک نازل شده: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ و شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ، قرآن مجید در قلب این ماه در قلب خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلم نازل شد قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ.
و در روایات آمده است که یس قلب قرآن است، کما فى تفسیر نور الثقلین للحویزى عن أنس بن مالک عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم قال: ان لکل شىء قلبا و قلب القرآن یس، و همچنین در جامع صغیر سیوطى، و نیز در مسند احمد بن حنبل از معقل بن یسار از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم در ذیل حدیثى که حضرت فرمود: یس قلب القرآن[۴۱].
و نیز در روایت است که یس اسمى از اسماء رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم است و در تفسیر مجمع است که یس معناه یا انسان بلغه طى، فتبصر.
قلب شهر اللّه در اواخر آن است، در باب انا انزلناه کافى روایت است که سائل به امام باقر علیه السّلام عرض مى کند:یا ابن رسول اللّه کیف أعرف أنّ لیله القدر تکون فى کل سنه؟ قال: اذا أتى شهر رمضان فاقرأ سوره الدخان فى کل لیله مائه مره فاذا أتت لیله ثلاث و عشرین فانک ناظر الى تصدیق الذى سألت عنه، و سوره مبارکه یس هم در جزو بیست و سوم قرآن است.
و امام صادق علیه السّلام فرمود: علموا أولادکم یس فانها ریحانه القرآن[۴۲] و فى الامالى عن على علیه السّلام، قال: الحسن و الحسین علیهما السّلام ریحانتا رسول اللّه. و ریحانه درباره خود قرآن هم روایت شد.
یس قلب قرآن است و قرآن ریحانه است و در قلب شهر اللّه بر قلب عالم امکان یکبارگى نازل شده است و چه انزال دفعى است و تنزیل تدریجى، امام قرآن است و قرآن امام و هر دو ریحانه، و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض.
ذات حق غیر متناهى است و همچنین صفات و افعال و کتاب وى، و همه کلمات اویند وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ[۴۳]
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[۴۴].
آیات قرآن خزائن الهى اند
قرآن غیر متناهى است و هر آیه و کلمه و سوره و حرف او خزائن است: انّ الآیه من القرآن و السوره لتجیء یوم القیمه حتى تصعد ألف درجه[۴۵].
الزهرى قال سمعت على بن الحسین علیه السّلام یقول: آیات القرآن خزائن فکلما فتحت خزانه ینبغى لک ان تنظر ما فیها[۴۶].
هر حرف قرآن را هفتاد هزار معنى است
روى عنه صلّى اللّه علیه و آله و سلم انه قال: ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون ألف معنى[۴۷].
حکمت جنّت است[۴۸]
قرآن غیر متناهى است و آن را درجات و عوالمى است، انسان هم ظرف علم است ظرفى که او را حدّ یقف نیست این ظرف براى آن مظروف اعنى حقائق قرآنیه است. و قرآن حکیم است یس* وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ و دانستى که حکمت
انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، متن، ص: ۱۹۵
جنّت است پس قرآن جنّت است و حکیم است و حکم حکیم محکم است. الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ[۱] و بیان هر چیز است. وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ[۲] تبیان با تنزیل است که تفصیل است نه انزال که اجمال است، و امام که انسان کامل و قلب عالم امکان است قرآن است فیه تبیان کل شىء.
درجات الجنه على عدد آیات القرآن
امام الثقلین ابو الحسنین جناب وصى حضرت امام على علیه السّلام به فرزندش محمّد بن حنفیه وصیت فرمود که: علیک بتلاوه (بقراءه خ ل) القرآن و العمل به … و اعلم أنّ درجات الجنه على عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیامه یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق، الحدیث[۳].
این دستور عظیم الشأن با این فصاحت و بلاغت از نهج البلاغه فوت شد، و کم له من نظیر. مفاد اقرأ و ارق این است که به هر مقام قرآن رسیدى در آن مقام توقف مکن، بخوان و بالا برو. رسیدن به آن مقام وصول ادراکى و وجودى به آن مقام است و به حکم محکم اتحاد ادراک و مدرک و مدرک آنچه از مقامات قرآن را ادراک کردهاى به همان اندازه قرآنى ببین که حظّ تو از قرآن چقدر است زیرا حقائق قرآن درجات ذات تو و مدارج عروج تواند پس معنى قرائت نیز به حسب نشئات معلوم شده است.
عجب مدار، که هر حرف قرآن را هفتاد هزار معنى است که این حرف حرف نیست، و در آن خیلى حرف است، این حرف مقامات وجودى و مراتب طولى قرآنند که حکیماند، این حرف همان هفتاد و سه حرف است که پیشترک بدان اشارتکى شد.
شکل قطاع و وجوه احکام هندسى آن قطاع یک شکل هندسى از اشکال مثلثات کروى است این یک شکل را چهارصد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حکم هندسى است و خواجه نصیر یک کتاب بنام کشف القناع عن أسرار شکل القطاع درباره همین یک شکل نوشته است.
امیر علیه السّلام فرمود: بل کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم أزمّه الحق و أعلام الدین و ألسنه الصدق فانزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش[۴] و فرمود: فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن[۵] قرآن را منازل بسیار است و احسن منازل آن مقام قرآن ناطق است که کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ، در این نکته علیا چه اسرارى باید نهفته باشد؟
الا اى طوطى گویاى اسرار | مبادا خالیت شکر ز منقار |
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید | که خوش نقشى نمودى از رخ یار |
سخن سر بسته گفتى با حریفان | خدا را زین معما پرده بردار |
بروى ما زن از ساغر گلابى | که خواب خوابآلودهایم اى بخت بیدار |
سبحان اللّه که طوطى دل است چه هر دو جسم یک روحند که الاعداد أرواح و الحروف أشباح به قول دهدار عیانى:
نزد اهل خرد و اهل عیان | حرف جسم و عدد اوست چو جان |
کلامى در قرآن و عترت
جناب کلینى قدّس سرّه جامع کافى را از اصول أربعمائه و دیگر ماخذ دینى که موردوثوق سلف صالح بودهاند در مدت بیست سال جمعآورى فرموده است و در ترتیب کتب و تبویب ابواب آنها، حسن صنعتى بکار برده است که عظمت مقام درایتش را در فهم روایت نشان داده است و در ترتیب روایات اصح را بر صحیح مقدّم داشت، و تمام روایات آن مسند است و رجال سند در کتب رجالى شناخته شدهاند. این کتاب آیتى است که اگر بخواهیم به اندازه بینش اندکى که درباره آن داریم از جلالت قدر و منزلت وى سخن بگوییم باید رسالهاى و یا کتابى بنویسیم.
کتاب اول آن کتاب عقل و جهل است، و دوم آن کتاب فضل علم، و سوم کتاب توحید، و چهارم آن کتاب حجت است. در افتتاح و ترتیب همین چهار کتاب تأمل بفرمائید که تا چه اندازه تبحر علمى به کار برده است، بر همین نسق است ترتیب تمام کتابها و بابها و روایات هر باب.
کتاب حجّت آن یک صد و سى باب است، و هر باب آن متضمن روایاتى خاص در حجت است که تقریبا وجه جامع آن روایات عنوان آن باب است که از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است مثلا باب اول آن باب الاضطرار الى الحجه است. و باب پنجم آن باب أنّ الارض لا تخلو من حجه. و باب دیگر آن باب أنّ الائمه اذا شاءوا أن یعلموا علموا. و باب دیگر باب الاشاره و النص الى صاحب الدار علیه السّلام. و باب دیگر آن باب مولد الصاحب علیه السّلام.
امامیه را در امامت أئمه اثنى عشر و در امامت و غیبت دوازدهم آن حضرت صاحبالامر علیهم السّلام کتاب کافى کافى است. بلکه با قطع نظر از جوامع روایى امامیه، صحاح و سنن و جوامع روائى اهل سنت کفایت مىکنند.
منکر امامت اگر مسلمان است باید با او از طریقى خاص سخن گفت، و اگر غیر مسلمان است از طریق دیگر، چنانکه در نبوّت عامه کتب کلامى روى سخن با دهرى و طبیعى و دیگر فرق لا مذهب است، و در نبوّت خاصه روى سخن باصاحبان مذاهب چون یهود و نصارى و مجوس.
مؤمن به رسالت حضرت ختمى مرتبت، ناچار معترف به عصمت امیر المؤمنین على علیه السّلام باید باشد، و معترف به عصمت آن جناب به امامت یک یک ائمه اثنى عشر و غیبت تامه صاحبالامر علیه السّلام، زیرا وصى معصوم معصوم است، و وصى امام امام است، و وصى حجّه اللّه، حجّه اللّه است. من در این مقام وارد در بحث عصمت و امامت نمىشوم فقط به گفتارى از ابن متویه که یکى از مشاهیر و معارف علماى اهل سنت است اکتفا مى کنم:
حضرت وصى امیر المؤمنین على علیه السّلام در خطبه هشتاد و پنجم نهج البلاغه در وصف و تعریف عترت علیهم السّلام فرمود: بل کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم أزمّه الحق و أعلام الدین و ألسنه الصدق فانزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش.
ابن ابى الحدید در شرح آن گوید:فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک أنّه أمر المکلّفین بأن یجروا العتره فى اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطّاعه لاوامرها مجرى القرآن.
ثم قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأن العتره معصومه فما قول أصحابکم فى ذلک؟ قلت: نص أبو محمّد بن متویه رحمه اللّه فى کتاب الکفایه على أنّ علیا علیه السّلام معصوم و أدلّه النصوص قد دلت على عصمته و القطع على باطنه و مغیبه و انّ ذلک أمر اختص هو به دون غیره من الصحابه[۶].
این بود کلام حق ابن متویه در عصمت عترت علیهم السّلام. این عالم نامور اهل سنت به تعبیر شریفش در کتاب کفایه گفت: ادله النصوص قد دلت على عصمته. این سخن همان است که در صدر رساله گفتهایم: راقم بر این عقیدت صافى وخالص، سخت راسخ است که امامیه را در این سرّ الهى، صحاح و سنن اهل سنت حجت بالغه است و در عصمت و امامت ائمه اثنى عشر با قطع نظر از جوامع روائیهشان، جوامع روائیه و ادلّه نصوص اهل سنت به تنهائى کافى است.
آرى عترت معصوماند و حضرت وصى على علیه السّلام که سرّ سلسله عترت است معصوم است، و در میان صحابه پیامبر تنها او معصوم بود نه دیگران، همانطور که ابن متویه از ادله نصوص ناطق به حق شده است که انّ ذلک أمر اختص هو به دون غیره من الصّحابه.
خلیفه اللّه و خلیفه رسول اللّه و قائم مقام و نازل احسن منازل قرآن باید معصوم باشد، اگر ابن متویه خلاف این گفته بودى خلاف گفته بودى.
سخنى با ابن ابى الحدید
آن که ابن ابى الحدید در بیان کلام امام فانزلوهم بأحسن منازل القرآن، گفته است انّه أمر المکلّفین بأن یجروا العتره فى اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعه لاوامرها مجرى القرآن، ما در این بیانش انکار نداریم که باید عترت را در اجلال و اعظام و انقیاد و طاعت اوامرشان به أحسن منازل قرآن جارى نمود، ولى کلام امام درباره عترت فوق این بیان است، زیرا جمله فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن محفوف به جملى است که دلالت دارند بر این که عترت عین أحسن منازل قرآنند، و فاى آن فاى فصیحه است و سیاق عبارت این است که عترت را صاحب و واجد این منازل بدانید و بشناسید چنانکه در خطبه یکصد و پنجاه و دوم نهج البلاغه فرمود: فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن این کرائم قرآن همان احسن منازل قرآن است که در آنان است.
امام فانزلوهم بأحسن منازل قرآن را بر کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم ازمّه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق متفرع فرمود یعنى چون عترت پیغمبر شما در میان شما ازمه حق و اعلام دین و السنه صدقاند آنان را در بهترین منازل قرآن بدانید و بنشانید. این همان است که اهل تحقیق فرمودهاند انسان کامل قرآن ناطق است یعنى صورت کتبیه قرآن صورت کتبیه انسان کامل است، و صورت عینیه آن صورت عینیه انسان کامل است.
و چون قرآن در صور و منازلش معصوم از هرگونه خطا است کسانى که احسن منازل قرآنند نیز معصوماند، این کلام نه فقط مشعر به عصمت عترت است بلکه مبین آن است، و باب سى و پنجم کتاب حجت کافى در پیرامون این عنوان است: باب انه لم یجمع القرآن کله الّا الائمه علیهم السّلام و انّهم یعلمون علمه کلّه، علاوه اینکه حقائق و معارف صادره از عترت نبى علیهم السّلام اصدق شاهدند که عترت پیغمبر مبیّن حقائق اسماء اعنى احسن منازل قرآنند.
وانگهى امام علیه السّلام فرمود: ردّوهم ورود الهیم العطاش یعنى چنانکه شتران تشنه وقتى چشمشان به آب افتاد شتابان به سوى آبشخور مىدوند و مىروند و براى رسیدن به آب از یکدیگر سبقت مىگیرند شما نیز با عترت نبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم این چنین باشید.
آب در نشئه عنصرى صورت علم است چنانکه آب سبب حیات اشباح است علم سبب حیات ارواح است که غذا مسانخ با مغتذى است لذا آب در عالم خواب تعبیر به علم مىشود، و ابن عباس که از خوشهچینان خرمنهاى فیض محضر وصىّ علیه السّلام بود ماء را در این آیه وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً تفسیر به علم فرمود: بلکه مرحوم طبرسى در مجمع البیان در تفسیر کریمه وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً[۷] فرموده است: و عن برید العجلى عن ابى عبد اللّه علیه السّلام قال: معناه لأفدناهم علما کثیرا یتعلمونه من الائمه.
و نیز در همین مقام فرمود: و فى تفسیر اهل البیت علیهم السّلام عن ابى بصیر قال قلت لابى جعفر علیه السّلام قول اللّه: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا؟ قال: هو و اللّه ما انتم علیه، لو استقاموا على الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا.
و مرحوم کلینى رحمه اللّه در باب سىام حجت کافى به اسنادش روایت فرموده است:
عن الباقر علیه السّلام: یعنى لو استقاموا على ولایه امیر المؤمنین على علیه السّلام و الاوصیاء من ولده و قبلوا طاعتهم فى أمرهم و نهیهم لاسقیناهم ماء غدقا، یقول لا شربنا قلوبهم الایمان و الطریقه هى الایمان بولایه على و الاوصیاء و به همین مضمون آراء و روایات دیگر در ضمن بسیارى از آیات دیگر قرآن.
پس خود عترت علیهم السّلام ماء حیات و عیش علم و آبخور آب زندگى تشنگاناند، چنانکه در باب صدم کتاب حجت کافى معنون است که: انّ مستقى العلم من بیت آل محمّد علیهم السّلام، و قرآن را چون منازل و درجات از فرش تا عرش است عترت محمّدى در احسن و اعلاى منازل و مراتب قرآنند و چون مرزوق به معرفت حقائق اسماى عینیهاند به بطون و اسرار و تأویلات آیات قرآنى کما هى واقفاند و خود قرآن ناطقاند.
و ان ذلک أمر اختص هو به دون غیره من الصحابه آرى عترت معصومند و على علیه السّلام که سر سلسله عترت است معصوم است و در میان صحابه پیغمبر تنها او معصوم بود نه دیگران. خلیفه اللّه و خلیفه رسول و قائم مقام احسن منازل قرآن باید معصوم باشد اگر ابن متویه خلاف این گفته بودى خلاف گفته بودى.
از خلیل بن احمد بصرى استاد سیبویه و واضع علم عروض سؤال شد که:
ما هو الدلیل على أن علیا امام الکل فى الکل؟ فقال: احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل و نیز از او در همین موضوع است که: احتیاج الکل الیه و استغنائه عن الکل دلیل على أنه امام الکل.
شیخ اکبر ابن عربى حاتمى در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء گوید:
فلم یکن أقرب الیه قبولا فى ذلک الهباء الّا حقیقه محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم … و أقرب الناس الیه على بن أبى طالب رضى اللّه عنه امام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.
امیر علیه السّلام در میان خلق چنان بود که معقول در میان محسوس
شیخ رئیس در رساله معراجیه گوید: مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین علیه السّلام در میان خلق آنچنان بود که معقول در میان محسوس.
این عترت که امام الکل فى الکل و امام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین و در میان خلق مانند معقول در میان محسوساند احسن منازل قرآنند یعنى حکیم و تبیان کل شىء، و و و که شمهاى از اوصاف انسان کامل را برشمردیم و در بعضى فىالجمله سخن گفتهایم.
اگر کاسهاى دهن آن بسوى زمین باشد و پشت آن به آسمان، باران که ببارد قطرهاى عائد آن نمىشود، قلب منکوس این چنین است و اگر مفتوح باشد و رو بسوى بالا، خداوند دهن باز را بىروزى نمىگذارد فى الکافى باسناده الى أبى حمزه الثمالى عن ابى جعفر علیه السّلام قال:
القلوب ثلاثه: قلب منکوس لا یعى شیئا من الخیر و هو قلب الکافر، و قلب فیه نکته سوداء فالخیر و الشرّ فیه یعتلجان فأیهما کانت منه غلب علیه، و قلب مفتوح فیه مصابیح تزهر و لا یطفأ نوره الى یوم القیامه و هو قلب المؤمن[۸].
قلب را قرار و تجلى را تکرار نیست
قلب را قرار و توقف نیست، على الدوام متقلب است که فارسى آن دگرگونى است و تکرار در تجلى نیست لذا هیچ اسمى از اسماء اللّه مکرر نمىشود، مثلا اسم شریف نور در هر آنى ظهورى خاص دارد کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ که کله هو شأن است و یوم هنگام ظهور است و هر دم ظهورات و تجلیات غیر متناهى است، صاحب قلب در قبول تجلیات حق احق است نه صاحب عقل که این عقال است و آن در تقلب و تنوع است، ذاکر را در هر حال حالى خاص است و در آن حال اسمى را که ذاکر است به معنایى است که همان اسم در حال بعد به معنى دیگر است، مثلا اللّه را که مریض و جائع و ضال ندا مىکنند آن یا شافى دومى یا رازق و این یا هادى گوید.
نزول برکات تجلیّات در قلب مفتوح از فیض قلب عالم امکان است و این معنى هجرت است که باید پشت به این شهر و رو به شهر دیگر کرد یعنى از طبیعت به ماوراى آن روى آوردن لا یقع اسم الهجره على أحد الّا بمعرفه الحجّه فى الارض فمن عرفها و أقربها فهو مهاجر[۹].
و این مهاجرت اعراض از نشئه عنصرى است و در این اعراض برکاتى است از جمله تمثلات نوریه در موطن خیال صقع نفس ناطقه که مظهر اسم شریف مصور است و مجبول بر محاکات هیئات ادراکیه است. نوم و احتضار و تنویم مغناطیسى و اشباه و نظائر آنها هیچیک موضوعیت در حصول تمثلات ندارند و ملاک اعراض نفس از نشئه عنصرى و احوال اینسوئى و توجّه تام و حضور کامل به آن سوى داشتن است، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
امام صادق علیه السّلام فرمود: القلب حرم اللّه فلا تسکن فى حرم اللّه غیر اللّه[۱۰].
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب | تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم |
تجدد امثال و حرکت جوهرى
همه تجلیات در مظاهر و مجالى بىوقفه و پىدرپىاند آنچنانکه هیچ تراخى بین دو تجلى در هیچ اسم و عین نیست و تعبیر به پس و سپس در پارسى و (ف) و (ثم) در تازى بین دو تجلى فقط مقتضى تقدم رتبى قبلى بر بعدى است. قلب بهویژه از آن انسان کامل مرآت این ظهورات تجلیات است. این ظهورات تجلیات دمبهدم تجدید خلق در هر دم است که انسان شاعر بدان نیست حتى به نفس خودش هم که در آن پیش نبود و پس از آن بود شد قوله تعالى بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ، این تجدید خلق، تجدد امثال است چنانکه در قبل بدان اشارتى شد.
شد مبدل آب این جو چند بار | عکس ماه و عکس اختر برقرار |
عجب این که آدم دمبهدم در ترقى است و از جهت لطافت و رقّت حجاب توجّه ندارد. تجدد امثال در آدم و عالم خواه در عارى از ماده و خواه در مملوّ به آن سارى است.
لطافت و رقّت حجاب به این معنى است که صانع- جلت عظمته و على صنعه- ازبسکه نقاش و مصور چیرهدست است از تجدد امثالى که پىدرپى مىآورد، به تجدد آن و آوردن امثال آن پى نتوان برد، بلکه محجوبین یک چیز پندارند، و حجاب همین مظاهر متکثرهاند که حجاب ذاتند.
به مثل اگر کسى در کنار نهر آب سریع السیر بایستد، صورت خود را در هر مقدار زمان ممتد، ثابت مىبیند با اینکه لحظه به لحظه عکس او در آب از انعکاس نور بصر در آب حاصل مىگردد، و مىدانیم با این که آب تند رودخانه هیچ قرار ندارد و حال این که آب صورت قار مىنماید همچنین صانع چابک دستچیره دست به اسم مصور آن فان که کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ است چنان در موجودات از طبایع و قوى و املاک و عقول تجدد امثال و ایجاد امثال مى نماید که گمان مىرود همان یک صورت پیشینه و دیرینه است.
حرکت جوهرى فقط در عالم طبایع مادى جارى است. راقم را وجیزهاى در تجدد امثال و فرق آن با حرکت جوهرى است. علاوه این که رسالهاى مستقل در حرکت جوهرى نوشته است که بطور مستوفى در مسائل و مطالب آن تحقیق و تقریر کرده است.
ذکر حلقه در بهشت یا على است
هرچند قلب را قرار نیست و لیکن به ذکر حلقه در بهشت تبرک مى جوییم و بحث را ترک مىگوییم: فى الامالى باسناده الى سعید بن جبیر عن ابن عبّاس عن النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم قال: ان حلقه باب الجنه من یاقوته حمراء على صفائح الذهب فاذا دقّت الحلقه على الصفحه طنّت و قالت یا على. چه خوب است ارباب صنایع حلقهاى اختراع کنند که طنین آن گوید: یا على.
تألیف این رساله در سحر شب سه شنبه ۲۲ شوال المکرم ۱۴۰۰ ه. ق، برابر با ۱۱/ ۶/ ۱۳۵۹ ه. ش، به پایان رسید.
دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
قم- حسن حسن زاده آملى[۱۱]
___________________________________________
[۱] ( ۱) هود/ ۲.
[۲] ( ۲) نحل/ ۹۰.
[۳] ( ۳) وافى، ج ۱۴، ص ۶۴.
[۴] ( ۱) نهج البلاغه، خطبه ۸۵.
[۵] ( ۲) نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲.
[۶] ( ۱) شرح ابن ابى الحدید طبع رحلى سنگى ج ۱، ص ۳۵۲.
[۷] ( ۱) جن/ ۱۷.
[۸] ( ۱) اصول کافى معرب ج ۲، ص ۳۰۹.
[۹] ( ۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۸۷.
[۱۰] ( ۲) آخر کتاب جامع الاخبار شیخ صدوق رحمه اللّه.
[۱۱] علامه حسن زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ۱جلد، الف لام میم – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۳.
[۱] ( ۱) بقره/ ۲۵۳.
[۲] ( ۲) نمل/ ۱۰۲.
[۳] ( ۳) نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
[۴] ( ۴) نجم/ ۵.
[۵] ( ۱) نحل/ ۴۰.
[۶] ( ۲) نمل/ ۴۲.
[۷] ( ۳) اینجانب فصوص فارابى را یک دوره تمام مفصلا به فارسى شرح کرده است و در بسیارى از امهات و اصول مسائل به مشربهاى متعدد عقلانى و عرفانى بحث نموده است.
[۸] ( ۴) مباحث مشرقیه، ج ۱، ض ۳۵۳.
[۹] ( ۱) اسفار، طبع اول، ج ۱، ص ۲۹۶.
[۱۰] ( ۲) ص ۲۱۳، ج ۱، معرب.
[۱۱] ( ۱) اسفار، ط ۱، ص ۳۲، ج ۴.
[۱۲] ( ۱) شفاء، ص ۳۶۱ ط ۱، چاپ سنگى.
[۱۳] ( ۱) قصص/ ۶۸.
[۱۴] ( ۱) فلسفه الامام الصادق علیه السّلام تألیف مرحوم جزائرى، متوفى ۱۳۷۸ ه، ص، ۲۶ طبع بیروت.
[۱۵] ( ۱) دانشنامه علائى، ج ۲، ص ۱۴۳.
[۱۶] ( ۱) شفاء چاپ سنگى، ج ۱، ص ۴۱۷.
[۱۷] ( ۱) ص ۱۷ و ۱۸ ط ۲.
[۱۸] ( ۱) اسفار، ج ۱، ص ۳۲۲ ط ۱.
[۱۹] ( ۲) کتاب الحجه، باب الروح التى یسدد اللّه بها الائمه علیهم السّلام، ص ۲۱۴، ج ۱، معرب.
[۲۰] ( ۱) نحل/ ۲.
[۲۱] ( ۱) بحار الانوار چاپ کمپانى، ج ۱۴، ص ۳۳۹.
[۲۲] ( ۲) اصول کافى معرب، ج ۱، ص ۱۷۹.
[۲۳] ( ۱) اصول کافى معرب، ج ۱، ص ۱۸۰.
[۲۴] ( ۱) نهج البلاغه.
[۲۵] ( ۱) گلشن راز شبسترى.
[۲۶] ( ۲) مقدّمه شرح قیصرى بر فصوص، ص ۵۷.
[۲۷] ( ۱) کافى کلینى، فضل العلم، ص ۳۹، ج ۱ معرب.
[۲۸] ( ۲) نهج البلاغه.
[۲۹] ( ۱) ص ۳۰۸، ج ۲، اصول کافى معرب.
[۳۰] ( ۱) مجلس اول، امالى صدوق، ص ۴، طبع ناصرى.
[۳۱] ( ۲) خطبه ۱۸۷، نهج البلاغه.
[۳۲] ( ۳) ص ۳۳۱، ج ۱، اصول کافى معرب.
[۳۳] ( ۱) زمر/ ۲۴.
[۳۴] ( ۱) نهج البلاغه، حکمت ۲۰۵.
[۳۵] ( ۲) شعراء/ ۱۹۳.
[۳۶] ( ۳) بقره/ ۹۷.
[۳۷] ( ۱) شرح ابن ابى الحدید چاپ سنگى، ج ۲، ص ۴۱۳.
[۳۸] ( ۲) شرح ابن ابى الحدید چاپ مصر، ج ۱۹، ص ۲۵.
[۳۹] ( ۱) ج ۱، ص ۳۱۶، ط ۱.
[۴۰] ( ۲) اسفار، ط ۱، ج ۴، ص ۶۳.
[۴۱] ( ۱) ج ۵، ص ۲۶.
[۴۲] ( ۲) تفسیر برهان، فضل سوره یس.
[۴۳] ( ۱) لقمان/ ۲۸.
[۴۴] ( ۲) کهف/ ۱۱۱.
[۴۵] ( ۳) اصول کافى معرب، ج ۲، ص ۴۴۴، روایت از امام صادق علیه السّلام است.
[۴۶] ( ۴) اصول کافى معرب، ج ۲، ص ۴۴۶.
[۴۷] ( ۵) مجمع البحرین طریحى در ماده( ج م ع).
[۴۸] علامه حسن زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ۱جلد، الف لام میم – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۳.
[۱] ( ۱) مریم/ ۵۸.
[۲] ( ۲) انبیاء/ ۸۶.
[۳] ( ۳) انعام/ آیات ۸۶- ۸۷.
[۴] ( ۴) صافات/ آیات ۱۲۴- ۱۳۳.
[۵] ( ۱) مصباح الانس، چاپ سنگى، ص ۳۷.
[۶] ( ۱) کمال الدین، چاپ سنگى، ص ۱۷.
[۷] ( ۱) عمده الطالب، ط نجف، ص ۱۷۸.
[۸] ( ۲) بحار الانوار، چاپ کمپانى، ج ۵، ص ۳۷۶.
[۹] ( ۳) وافى، ج ۱۴، ص ۹۴.
[۱۰] ( ۱) کشکول شیخ بهائى، چاپ نجم الدوله، ص ۳۸.
[۱۱] ( ۲) نساء/ ۱۶۵.
[۱۲] ( ۱) مؤمن/ ۷۹.
[۱۳] ( ۱) نهج البلاغه.
[۱۴] ( ۲) یس/ ۱۳.
[۱۵] ( ۱) اسفار، ج ۳، ص ۶۲، ط ۱.
[۱۶] ( ۲) اسفار، ج ۳، ص ۸۴، ط ۱.
[۱۷] ( ۱) اصول کافى، معرب، ج ۲، ص ۱۳۳.
[۱۸] ( ۲) الفصول المهمه فى اصول الائمه علیهم السّلام، ج ۲، باب ان کلّ واقعه تحتاج الیها الامه لها حکم شرعى معین و لکل حکم دلیل قطعى مخزون عند الائمه علیهم السّلام.
[۱۹] ( ۳) یکى از تألیفات حقیر رسالهاى در اتحاد عقل و عاقل و معقول است که در این موضوع به تفصیل بحث کرده است.
[۲۰] ( ۱) مریم/ ۱۶.
[۲۱] ( ۲) نجم/ ۱۱.
[۲۲] ( ۱) سبأ/ ۳.
[۲۳] ( ۲) بقره/ ۲۲۳.
[۲۴] ( ۳) واقعه/ ۶۳.
[۲۵] ( ۱) نهج البلاغه.
[۲۶] ( ۱) عنکبوت/ ۴۱.
[۲۷] ( ۱) ص ۱۵۹، چاپ سنگى، طبع اول.
[۲۸] ( ۲) نهج البلاغه.
[۲۹] ( ۳) ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السّلام، ص ۵۰۱،
[۳۰] ( ۱) مصباح الانس، چاپ سنگى، ص ۳۰۵.
[۳۱] ( ۲) خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، چاپ سنگى، ص ۳۸۴.
[۳۲] ( ۱) مصباح الانس، ص ۲۷.
[۳۳] ( ۲) کهف/ ۱۰۹.
[۳۴] ( ۱) نساء/ ۱۷۱.
[۳۵] ( ۲) انبیاء/ ۳۰.
[۳۶] ( ۱) یس/ ۱۲.
[۳۷] ( ۲) بقره/ ۳۱.
[۳۸] ( ۱) اعراف/ ۲۹.
[۳۹] ( ۱) فصوص الحکم، چاپ سنگى، ص ۱۸۹.
[۴۰] علامه حسن زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ۱جلد، الف لام میم – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۳.