آیت الله سید رضا بهاء الدینیحکایات عرفای برجسته

رؤیاى صادق(آیت الله بها الدینی)

یک سال، محرم و صفر را در ایلام بودم. بعد از مسافرت تبلیغى، روزى که به قم برگشتم، در نزدیکى حرم از ماشین پیاده شدم و با شیخ محترمى که قبلاً سابقه آشنایى داشتم برخورد کردم. ایشان چندى قبل با زحمت فراوان خانه ‏اى به قیمت هفتاد، هشتاد هزار تومان تهیه کرده بود؛ به طورى که براى تهیه آن، همه کتاب‏ها و زیور آلات همسرش را فروخته بود. لذا در اولین برخورد پس از احوال‏پرسى از او پرسیدم: منزل را چه کردى؟ گفت: هنوز ده، پانزده هزار تومانش مانده است که اگر این هفته پرداخت نکنم، خانه از دستم بیرون مى‏ رود. من یک مرتبه تصمیم گرفتم هفت هزار تومانى که طى دو ماه تبلیغ گرفته بودم به این شیخ بدهم. پول را به او دادم و گفتم: برو که خانه از دستت نرود.

وقتى به خانه رسیدم، حدود دویست تومان بیش‏تر نداشتم و این قضیه را به هیچ کس نگفتم. و آن شیخ هم با آقاى بهاءالدینى رابطه‏ اى نداشت، ولى شیخ بسیار محترمى بود و از اطراف خراسان هم بود. چند روزى گذشت و آن دویست تومان هم تمام شد. همان شب آقا (آیه‏الله بهاءالدینى) را در خواب دیدم که دو هزار تومان به من دادند؛ من هم این خواب را حمل بر این کردم که آدم تشنه، خواب آب مى‏ بیند؛ لذا به خواب ترتیب اثرى ندادم. فرداى آن شب طبق معمول براى نماز مغرب و عشا به حسینیه آقا رفتم و در صف سوم، چهارم نشستم. بعد از نماز، آقا از روى سجاده بلند شدند و داخل اتاق رفتند و برگشتند و از پشت سر مرا صدا زدند. وقتى برگشتم، مقدارى پول به من دادند. پول را گرفتم و به کوچه آمدم. نگاه کردم دیدم همان دو هزار تومانى است که دیشب در خواب دیده بودم.

این اولین جرقه براى من بود و یک حالت خاصى به من دست داد. وقتى به خانه برگشتم موضوع را به خانواده گفتم. و من تا آن وقت در مورد قرض دادن به آن شیخ و بعد تمام شدن پولمان و همین طور خواب دیشب، چیزى به خانواده نگفته بودم، ولى با این اتفاق همه چیز را برایش گفتم و اضافه کردم که: اگر امشب چیزى در خانه داریم، بخوریم؛ فعلاً به این دو هزار تومان دست نزنیم. با ده، پانزده قرانى که داشتیم نان سنگکى خریدیم و آن شب را به سر بردیم. فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا دو هزار تومان را خدمت آقا گذاشتم و عرض کردم: آقا اشتباه نکردید که این پول را به من دادید؟ (البته بعد فهمیدم تعبیر درستى به کار نبرده ‏ام). گفتم: ما احتیاجى نداریم؛ اگر هم احتیاجى باشد با صد تومان، دویست تومان رفع مى‏ شود. ایشان فرمود: فلانى ما در زندگى اشتباه زیاد داریم، ولى در پول دادن به کسى اشتباه نمى‏ کنیم؛ شما کار خوبى کردید و این پول را یک نفر حواله داده بود براى تو، که نمى‏ خواهم بگویم. خوابى را هم که دیدى از رؤیاهاى صادقه بود. حالا بفرمایید، خدا توفیقت بدهد! این در حالى بود که من اسمى از خوابم پیش آقا نبرده بودم. آن شب با یک حالت خاصى که نمى‏ شود آن را بیان کرد به منزل آمدم.

آن شب آن پول خرد نشد. صبح دیدم در خانه را مى‏ زنند. رفیقى داشتیم از ایلام، به نام آقاى حسینى، که کشاورز بود، آمد و پولى به ما داد و رفت. هر چه تعارف کردم، داخل نیامد، گفت: عازم تهران هستم. خلاصه این که، هر وقت نوبت به آن دو هزار تومان مى‏ رسید که خرج کنیم، پولى مى ‏رسید؛ تا این که جمهورى اسلامى برقرار شد و پول‏ها را عوض کردیم.

سلوک معنوی (گفتارها و مصاحبه ها و خاطراتی از آیت الله بهاءالدینی ره) //اکبر اسدی
نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=