روزى دختر ناصر الدین شاه ، به نجف رفت و در نجف وارد خانه شیخ انصارى مرجع تقلید وقت (متوفى ۲۸۱ ه .ق ) گردید، وضع اتاق بسیار ساده بود آثار زهد از در و دیوار خانه مى بارید.
شاهزاده گفت : اگر ملا و مجتهد این است ، پس ملا على کنى (از علماى برجسته زمان خود که بسال ۱۳۰۶ از دنیا رفت و قبرش در جوار حضرت عبدالعظیم است ) چه مى گوید؟!
هنوز سخن شاهزاده تمام نشده بود که شیخ انصارى ناراحت گردید و به شاهزاده تند شد و گفت : برخیز از اینجا برو… دیگر از این حرفها در اینجا نزنى ، تو کجا اظهار نظر درباره ملا على کنى کجا؟ او حق دارد و باید چنین زندگى کند زیرا در برابر پدر تو (ناصر الدین شاه ) قرار گرفته ، ولى من در میان طلاب و مستمندان ، باید چنین زندگى کنم .
شاهزاده خانم تحت تاثیر سخنان عمیق شیخ انصارى قرار گرفت ، برخاست و سینه مادر شیخ را بوسید و گفت : فرزندى که چنین پستانى شیر نوشیده ، احترام این مادر بر من لازم است
داستانهای صاحبدلان//محمدمحمدی اشتهاردی