حکایات عرفای متاخر

داستان جنید بغدادى و مسکین

جنید مى گوید : وارد مسجدى شدم ، فردى را دیدم که به مردم مى گفت : اگر امکان حل مشکل من براى شما فراهم است مشکلم را حل کنید . در دلم گذشت که این بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى کارى نمى رود ؟

فرداى آن روز کنار دجله آمدم ، دیدم آن مرد سائل خرده سبزى هایى که مردم بالاتر از آن محل به آب مى دهند از آب مى گیرد و مى خورد . تا چشمش به من افتاد گفت : دیروز بدون دلیل و علت در باطنت از من غیبت کردى و مرا هدف سوء ظن قرار دادى ، به خاطر این که باطنت را آلوده نمودى و خود را از رحمت خدا محروم کردى توبه کن ، من گرچه چهارچوب بدنم سالم است ولى او خواسته که در چهارچوب تنگ مادى گرفتار باشم و این مطلب ربطى به تو ندارد که نسبت به آن قضاوت بى جا کنى من در عین تنگدستى و تهیدستى از پروردگارم راضى و خشنودم و کم ترین گله و شکایتى از او ندارم !

عبرت//حسین انصاریان

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=