خیانت مردم در کوفه
تاریخ تکرار مى شود، مردم کوفه همان کسانى بودند که در اواخر حکومت امیرالمؤ منین قلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمن دعوت مى نمود، آنان از مسؤ ولیت شانه خالى مى کردند.(۴۴۶)
گرچه این مردم در اوائل حکومت حضرتش واقعا وى را کمک کردند و در چندین جبهه مردانه در راه خدا جنگیدند و کشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خویش به یادگار نهادند. و امیرالمؤ منین در جنگهاى بسیارى با کمک آنان پیروز شد، و گاهى امام رضایت خود را از جانبازى و فداکارى مردم کوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پیروزى در جنگ جمل امام با خرسندى و رضایت آنان را چنین ستایش کرد:
(( جزاکم اللّه عن اهل بیت نبیکم احسن ما یجزى العاملین بطاعته و الشاکرین لنعمته ، فقد سمعتم و اطعتم و دعیتم فاجبتم )). )) (خداوند از جانب خاندان پیامبران به شما مردم کوفه پاداش نیکوتر از آنچه به عمل کنندگان به طاعت و شکرگزاران به نعمتش عنایت کند، شما امر مرا شنیدید و اطاعت کردید. و دعوت مرا پذیرفتید) (۴۴۷) امّا چه شد که این مردم روحیه خود را باختند و پس از جنگ صفین و قضیه حکمیت دیگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.
شاید علت همین پیشامد بود، در جنگ صفین آنها فریب خورند و روحیه خود را باختند و بعد بنى امیه کاملا بر اوضاع مسلط شدند و همین مردم دیگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان را بگیرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دست داده بودند.
و در زمان امام مجتبى هم همین طور بود معاویه کاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز و عراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى امیه یکه تاز میدان حکومت و سیاست شده بودند و در آن وقت هم آنان امید به پیروزى نداشتند و زود خود را باختند و به یارى امام حسن (علیه السلام ) نرفتند واقعه کربلا و آمدن مسلم بن عقیل و پیش آمدن اوضاع کوفه و مسلط شدن ابن زیاد از طرف حکومت شام بر آنان سبب شد که آنان را از یارى امام حسین باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گیرد و بعد از شهادت حضرتش نیز روحیه آنان ضعیف تر شد.
البته این عمومیت نداشت و در میان همین کوفیان سلیمان بن صرد و مختار و یاران جنگجوى عراق نیز به چشم مى خورند.
و آنان بودند که تا سرحد جان از حریم مقدس اهل بیت پاسدارى کردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهیدان را از بنى امیه گرفتند.
ولى اى کاش همه کوفیان چنین بودند، و آنان در موقع قیام زید همان طور که گفتند و وعده مى دادند عمل مى کردند.
امّا پس از حکومت نظامى کوفه و ایجاد رعب و وحشت جمعیت زیادى از آنان روحیه خود را باختند و دست از یارى زید کشیدند، (۴۴۸) و ما در فصل (علل شکست نهضت ) این مطلب را به طور مشروح متذکر شده ایم .
محاصره مردم در مسجد
جمعیت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم کوفه مى روند و نمى دانند چه خواهد شد و زید (علیه السلام ) کجاست ، و بعضى احتمال مى دادند ممکن است صحن مسجد و بازار میدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به یارى زید بروند.
امّا یوسف بن عمر براى حکم بن صلت پیام داد که مردم را در مسجد محاصره کند و درهاى مسجد و بازار را ببندد و از خانه هایشان براى آنان غذا ببرند تا اینکه کسى نتواند از چنگ ما فرار کند و به زید بپیوندد.
و دستور داد موقعى که مردم در مسجد زندانى شدند مخفیگاه زید را محاصره کن و او را دستگیر نما و اگر در مقابل تو مقاومت کرد با او بجنگ و غائله را پایان ده .(۴۴۹)
در جستجوى زید (ع )
ماءموران خانه به خانه به جستجوى زید (علیه السلام ) پرداختند امّا اثرى از وى نیافتند آنان خیال مى کردند زید (علیه السلام ) در خانه معاویه بن اسحق فرزند زید بن حارثه یکى از یاران وفادارش باشد امّا این خانه را هم گشتند و زید را نیافتند.
زیرا آن شب زید (علیه السلام ) و یارانش از شهر خارج شده بودند و در بیابان به سر بردند.
آن شب شبى سرد و وحشتناکى بود، شبى که اهریمنان حکومت شام ، شهر را محاصره کرده و مردم را در مسجد زندانى نموده ، و مى خواهند زید و یاران فداکارش را دستگیر نمایند.
به نقل تاریخ طبرى و دیگر مورخین آن شب ، شب چهارشنبه اول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.
زید و عده معدود رزمندگان با وفایش در بیابان آتش افروختند و در کنار آتش آن شب را تا به صبح بیدار ماندند. و این آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(۴۵۰)
شعار یاران زید (ع )
اگر کسى آن شب از کنار آن بیابان مى گذشت ، صحنه جالبى مى دید شعله هاى آتش صورتهاى افروخته و مصمم مبارزین بزرگ را گرم کرده بود و در مقابل این شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حریم قرآن و عترت از قلب آن رادمردان زبانه مى کشید.
زید (علیه السلام ) و یاران فداکارش با اراده اى آهنین و عزمى جزم خود را براى نبرد، نبرد در راه حق ، نبرد در راه شرافت و آزادى ، نبرد در راه فضیلت و نبرد در راه نجات محرومان و انتقام خون شهیدان آماده مى ساختند.
آنان دسته هاى شمشیر را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى (( اللّه اکبر )) و شعار اصحاب بدر، و فریادشان به شعار رسول اللّه ، (یا منصور امت ) بلند بود.(۴۵۱)
یاران کجا رفتند
زید (علیه السلام ) فرزند حسین با قلبى سرشار از عشق به خدا و امید به لقاى دوست در کنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هیچ نگرانى ندارد این سرنوشت اوست و او به استقبال آن مى شتابد.
تنها ناراحتى زید، از این جهت بود که چگونه مردم به او خیانت کردند و هم اکنون او را تنها با عده کم در مقابل دشمن قرار داده اند زید نگاهى به صورت برافروخته یاران که شعله هاى آتش آن را روشن کرده است مى کند و مى گوید: (( سبحان اللّه ، فاین الناس )) سبحان اللّه تعجب مى کند پس مردم کجایند.(۴۵۲)
از آن چهل هزار نفرى که با او بیعت کرده اند تنها دویست و هجده نفر اطراف او را گرفته اند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مى کنند.(۴۵۳)
او مى گوید پس کو آن کسانى که با ما بیعت کردند.
گفتند: فرزند پیغمبر، مردم را در مسجد زندان کرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتى فرمود: (( لا واللّه ما هذا لمن بایعنا بعذر)) نه ، به خدا سوگند این براى آنان که با ما بیعت کردند عذر نمى شود.(۴۵۴)
تب جنگ بالا گرفت
روز جنگ فرا رسید، در این لحظات حساس و اوضاع دگرگون کوفه ، موقعى که تب جنگ به شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق یوسف بن عمر در شهر مجاور کوفه (حیره ) به سر مى برد و اوضاع مرکز استان (کوفه ) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتب به وسیله عامل خود حکم بن صلت در کوفه جریان پیشامدهاى کوفه را تعقیب مى کرد، و موقعى به او خبر دادند که زید و یارانش در شب چهارشنبه در بیابان آتش ها به پا کردند و تا به صبح در کنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرایى داشته اند، سخت به وحشت افتاد و تصمیم گرفت شخصا در نبرد شرکت کند و براى سرکوبى نهضت از حیره خارج شود.
و مقدمهً براى اینکه موقعیت زید و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنان به دقت اطلاعاتى کسب کند، به اطرافیان خود گفت :
چه کسى حاضر است به کوفه برود (( فیقرب هؤ لاء فیاءتینا بخبرهم ))، )) و از نزدیک از آنها خبرى براى ما بیاورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى ، گفت : من براى شما این ماءموریت را انجام مى دهم .
او با پنجاه سوار به طرف کوفه حرکت کردند، تا نزدیک مقر فرماندهى زید (علیه السلام ) که محله اى بود به نام جبانه سالم رسیدند، و وضعیت و عده یاران زید را از نزدیک مشاهده کردند و به طرف حیره بازگشتند و یوسف بن عمر را در جریان اوضاع قرار دادند.(۴۵۵)
صبح انقلاب
یاران زید شب چهارشنبه را تا به صبح بیدار ماندند و خود را آماده کردند که شهر را محاصره کنند، آن شب سپرى شد و سپیده روز چهارشنبه اول صفر از افق کوفه دمید، گرگ صفتان حکومت شام دندان هاى خود را براى آشامیدن خون آن سلحشوران غیور تیز کرده اند، شهر را با عده اى نظامى و شرطه و ماءمور به محاصره خویش درآورده اند و جمعیت انبوهى از کوفیان در مسجد زندانى شده اند.
هوا کم کم داشت روشن مى شد، و سیاهى دامن خود را بر روى زمین جمع مى کرد، در اولین لحظات صبح ، فرمانده انقلاب زید (علیه السلام ) به قاسم بن کثیر حضرمى و مردى دیگر به نام صدام دستور داد به طرف شهر بروند و فریادشان را به شعار (یا منصور امت ) بلند کنند و مردم را به جهاد دعوت کنند. این دو، اسب خود را به حرکت درآوردند و فریادشان به شعار انقلاب بلند بود.
در آن حال که آنان مردم را به نبرد علیه دستگاه حکومت دعوت مى کردند به گروهى از دشمن به سرکردگى جعفر بن عباس برخورد کردند، محل برخورد آنان بیابان عبدالقیس بود.(۴۵۶)
اولین برخورد مسلحانه
زد و خورد شدیدى بین آنان درگرفت و در نتیجه آن مرد همراه قاسم (که سعید بن خیثم وى را صدام یاد کرده است ) کشته شد و قاسم دستگیر شد و او را به نزد یوسف بن عمر بردند. قاسم ، در مقابل سؤ الات یوسف ساکت بود یوسف ، دستور داد گردن او را زدند. و این چهارمین قربانى از یاران زید در راه جهاد مقدس آنان قبل از شروع جنگ بود. (۴۵۷) و بعضى وى را اولین شهید روز نبرد مى دانند (۴۵۸) سعید بن خیثم مى گوید مرگ قاسم بر ما بسیار تاءثیر گذاشت و دخترم سکینه این اشعار را در عزاى او سرود:
(( عین جودى لقاسم بن کثیر |
بدرور من الدموع غزیر |
ادرکته السیوف قوم لئام |
من اولى الشرک و الردى و الشرور |
سوف ابکیک ما تغنى حمام |
فوق غصن من الغصون نضیر )) |
اى چشم کمک کن ، براى قاسم بن کثیر، با دانه هاى اشک که از تو سرازیر است .
او طعمه شمشیر گروه پست ، از مشرکین بى حمیت و بدکار شد.
همراه ناله هاى مرغ غم ، که بر فراز شاخه ها مى خواند من براى تو اشک مى ریزم .(۴۵۹)
پس از شهادت این دو، زید بن على (علیه السلام ) سعید بن خیثم را فرستاد تا مردم را به جهاد و شورش و کمک به انقلاب دعوت کند.
سعید داراى صدایى قوى و به این صفت معروف بود. او هم ماءموریت خویش را انجام داد. (۴۶۰) و همه فهمیدند که این شعارها از جانب زید و یاران آنهاست و جمعى به نهضت پیوستند.
تعداد یاران زید
درباره عده یاران و طرفداران زید در روز قیام روایات مختلف است و سه قول در این زمینه نقل شده است :
۱ – بعضى تعداد آنان را یک صد و پنجاه مرد جنگى مى دانند.(۴۶۱)
۲ – و در بعضى روایات عدد آنان ، دویست و هجده نفر آمده است و زید (علیه السلام ) از این بابت نگران بود چون او انتظار داشت همه آنان که با او دست بیعت دادند به کمک او بشتابند.(۴۶۲)
۳ – سعید بن خیثم ، که خود از یاران زید است مى گوید:
تعداد ما در روز نبرد پانصد نفر بود و لشکر دشمن بیش از دوازده هزار نفر بودند. (۴۶۳) البته به این چند خبر نمى توان تکیه کرد که تعداد یاران زید این عده بوده اند چگونه ممکن است آنان دو روز تمام به شهر کوفه مسلط شوند (۴۶۴) و آن را از چنگ دشمن خارج سازند و حال آنکه لشکر شام چندین برابر آنان بود.
پس حتما اصحاب و یاران زید بیش از این تعداد بودند وانگهى معقول نیست که از چهل هزار بیعت کننده همه تخلف کنند جز پانصد نفر و مؤ ید قول ما سخن بلاذرى است که مى گوید:
طایفه قیس به نبرد دعوت شدند و آنان که از ایشان به کمک زید آمدند تنها هزار نفر بودند.(۴۶۵)
موقعى که فقط، از طایفه قیس این عده به زید پیوسته باشند معلوم است یاران او بیش از اینها بوده است .
نبرد خونین یا حماسه جاوید
(( ان اللّه یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص )) همانا خداوند دوست دارد کسانى را که در راه او نبرد کنند به شکل منظم ، همانند دیواره اى محکم و استوار. ((سوره صف ، آیه ۴))
آغاز جنگ
روز چهارشنبه اول صفر سنه ۱۲۱ ه ق نخستین روز نبرد خونین حق با باطل ، فضیلت با رذیلت ، پاکى با آلودگى ، آن روز، روز نبرد زید بن على فرزند رسول خدا، با نیروى اهریمنى هشام بن عبدالملک اموى بود.
پس از رسیدن خبر تاءسف انگیز شهادت قاسم ، زید (علیه السلام ) فرمانده انقلاب آل محمّد به یاران سلحشورش دستور داد، آماده نبرد شوند و پرچم هاى خود را به اهتزاز درآوردند.
فریاد (( اللّه اکبر )) در خارج از شهر کوفه به گوش مى رسید و مردانى مصمم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق مى آیند، زید بن على (علیه السلام ) پرچم خود را به اهتزاز درآورد و مردم را به کمک خویش دعوت مى کرد:
مى فرمود: (( من یعیننى منکم على قتال انباط اهل الشام ، فوالذى بعث محمدا بالحق بشیرا و نذیرا، لا یعیننى على قتالهم احدا لا اخذت بیده یوم القیامه ، فادخلته الجنه باذن اللّه )): )) چه کسى از شما مرا در نبرد با انباط (۴۶۶) اهل شام کمک مى کنند؟؟، به آن خدایى که محمّد را براستى بشیر و نذیر مبعوث داشت سوگند یاد مى کنم ، که کسى مرا در جنگ با آنها یارى نمى کند مگر آنکه من روز قیامت دست او را بگیرم و به اذن خدا داخل بهشت سازم .(۴۶۷)
ابن عساکر نقل مى کند: که در آن روز ابوکثیر یکى از یاران زید سوار بر اسبى بود و آن را به حرکت درآورد و گفت : (( الحمدللّه الذى ساربى تحت رایات الهدى )): )) سپاس خدایى را که مرا موفق داشت زیر پرچم حق و هدایت شمشیر زنم .(۴۶۸)
و موقعى که سایه پرچم هاى انقلابیون به سر زید افتاد با قلبى خوشحال و حالتى خشنود فرمود:
(( الحمدللّه الذى اکمل دینى و اللّه انى استحبى من رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) ان ارد علیه الحوض و لم آمر بمعروف و انهى عن المنکر)): )) حمد خداى را که دینم را کامل نمود، به خدا سوگند من از پیامبر خدا شرم داشتم که بر او وارد شوم در حالى که امر به معروف و نهى از منکر نکرده باشم .(۴۶۹)
سخنان زید (علیه السلام ) در میدان نبرد
زید لشکر خود را به سوى شهر به حرکت درآورد و همانند جدش امیرالمؤ منین یارانش را به صحنه نبرد هدایت مى کرد. و براى حفظ نظم لشکر و انضباط اسلامى آنان فریاد برآورد: (( علیکم بسیره امیرالمؤ منین على بالبصیره و الشام لا تتبعوا مدبرا و لا تجهزوا على جریح و لا تفتحوا مغلقا و اللّه على ما نقوله وکیل )): )) به روش امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) در جنگ بصره (جمل و شام و صفین ) بجنگید فراریان را تعقیب نکنید و به آدم زخمى حمله ور نشوید، اگر درى را بسته اند باز نکنید، و خدا بر آنچه مى گوییم شاهد و گواست .(۴۷۰)
آنگاه لشکر را براى شنیدن پیامش آرام کرد و گفت :
به خدا سوگند، قیام من به قرآن و سنت پیامبر تکیه دارد من باک ندارم که با آتشم بسوزانند، پس از آن به سوى رحمت خدا رهسپار گردم .
سپس یاران خود را به این جملات به جنگ تحریض مى کند:
(( واللّه لا ینصرنى ، احد الا کان فى الرفیق الاعلى مع محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسین )). )) به خدا سوگند، آن کسى که مرا یارى دهد در جایگاه عالى بهشت با محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام ) همنشین خواهد بود.(۴۷۱)
لشکرکشى دشمن
پس از آنکه یوسف بن عمر والى عراق ، کاملا از اوضاع کوفه با خبر گشت و دانست که یاران زید (علیه السلام ) هر لحظه ممکن است با یک حمله برق آسا کوفه را تسخیر کنند و عمال اموى را در آنجا قتل عام نمایند تصمیم گرفت صبح چهارشنبه که انقلابیون در نزدیک شهر سنگربندى کرده اند لشکریان خود را براى نبرد آماده سازد و به سوى کوفه حرکت دهد.
یوسف در نزدیکى شهر کوفه در راه حیره تلى را محل فرماندهى خویش قرار داده بود. و عده اى از سربازان بنى امیه و قریش را دور خود جمع کرده بود.
از آنجا دو هزار و سیصد نفر از طائفه ((قیقانیه )) و دیگر طوائف را به سرکردگى (ریان بن سلمه ) به سوى شهر گسیل داشت .
و (عمرو بن عبدالرحمن ) رئیس پلیس و ماءموران شهر را نیز در کوفه با لشکرى مجهز مهیاى نبرد ساخت .
از آنطرف زید بن على فرمانده انقلاب ، یاران خود را براى نبرد آماده کرده بود و افرادى را براى تحریک و تحریض مردم به جنگ بر ضد دشمن به شهر و اطراف فرستاد.
نخستین روز جنگ
آفتاب ، اشعه زرین خود را گسترده بود، و در زیر شعاع سوزان آن پیش از ظهر چهارشنبه اول صفر ۱۲۱ ه ق ، نبردى خونین در شهر کوفه جریان داشت .
آفتاب ، شاهد حماسه سازانى دلیر و مردانى نمونه بود که در راه خدا، فضیلت ، پاکى و آزادگى ، با نیروى اهریمنى ، با ظلمت و تاریکى ، با خفقان و دیکتاتورى ، با فساد و گمراهى مى جنگیدند.
در این بین یکى از عالیترین مظاهر فضائل انسانى ، یکى از بارزترین چهره هاى درخشان از دودمان پیامبر اسلام رهبرى این نبرد را به عهده گرفته است .
او نوه فاطمه زهراء و حسین ، او فرزند امام و برادر امام است .
او زید بن على بن الحسین قهرمان دلیر هاشمى مى باشد.
فرمانده انقلاب ، محلى را در کوفه به نام (جنابه سالم ) (۴۷۲) براى فرماندهى انتخاب کرده و از آنجا دسته دسته مردان مسلح و شجاع خود را به میدان جنگ گسیل مى داشت .
یک گروه را به سرکردگى (نصر بن خزیمه ) (۴۷۳) به میدان فرستاد.
این افسر لایق و فداکار با تعداد رزمندگانش به طرف شهر حمله ور شدند و فریادشان به (( اللّه اکبر )) و شعار مخصوص خود (( (یا منصور امت ) )) (اى یارى شده ، بمیران ) بلند بود.
اولین پیروزى در میدان نبرد
رزمندگان اسلام در نزدیکى شهر به جمعى از سپاه دشمن به سرکردگى رئیس پلیس شهر به نام عمرو بن عبدالرحمن برخورد کردند.
فریاد نصر بن شعار (( (یا منصور امت ) )) بلند شد، و عمرو در مقابل او وحشت زده ساکت بود. نصر براى یارانش فرمان حمله داد.
زد و خورد شدیدى بین آنان درگرفت ، نصر این افسر شجاع با یارانش با یک حمله برق آسا، فرمانده گرو دشمن عمرو بن عبدالرحمن را از پاى درآورد.(۴۷۴)
با وجودى که تعداد سربازان و افراد دشمن بیشتر بود با مرگ فرمانده لشکر آنان متلاشى شد، و عده زیادى از آنان کشته شدند و عده اى فرار را بر قرار ترجیح دادند.(۴۷۵)
در آن لحظات حساس جنگ به شدت اوج گرفته بود، و یاران زید به یک پیروزى نسبى نائل شده بودند.
وقت آن بود که قهرمان دلیر اسلام فرزند امیرالمؤ مین ، فرمانده انقلاب ، زید بن على شخصا در جنگ و کوبیدن و تار و مار کردن دشمن شرکت کند.
تمام مورخینى که این فراز حساس از زندگى این قهرمان بزرگ اسلام را نقل کرده اند، چنان شجاعت و لیاقت زید (علیه السلام ) را در میدان نبرد تشریح کرده اند که موى بر بدن انسان راست مى گردد.
طبرى و مسعودى و ابوالفرج اصفهانى در کتاب تاریخشان ، لحظات نبرد پرشکوه و حماسه انگیز این مبارز علوى را چنین توصیف کرده اند:
نبرد زید (علیه السلام )
جنگ در شهر کوفه به شدت ادامه داشت .
زید بن على مانند شیرى غران و نهنگى خروشان از یمین و یسار به لشکر دشمن حمله ور شد، و مرد و مرکب را چنان به خاک هلاکت مى کشاند که ارتش شام دچار وحشت شده و مجبور به فرار شد.
زید، این پهلوان هاشمى صدایش به این اشعار مهیج به عنوان رجز بلند بود:
(( فذل الحیوه و عز الممات |
وکلا اراه طعاما و بیلا |
فان کان لابد من واحد |
فسیرى الى الموت صبرا جمیلا )) |
زندگى با ذلت یا مرگ با شرافت هر دو چشیدنى ناگوار است .(۴۷۶)
و هم اکنون که ناچار باید یکى را انتخاب کرد، پس راه مرگ با عزت و با استقامت نیکو، راه منست .
زید قهرمان
شجاعت و دلیرى یکى از صفات برجسته انسان است و فرزندان امیرالمؤ منین از این موهبت به نحو احسن برخوردار بودند، آنها این صفت ارزنده و کمال انسانى را از امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) به ارث برده بودند و زید فرزند آن رادمرد عالم انسانیت و مظهر شجاعت و شهامت است .
زید فرزند حسین بن على و وارث فضائل اوست .
او همانند جدش حسین آن شخصیت بى نظیر بود. آن قهرمان مردى که با دیدن مصائب جانفرسا و صحنه هاى دلخراش عاشورا، با تمام ناملایماتى که در آن روز دید، امّا در میدان یک تنه چون شیرى غران لشکر انبوه دشمن را تار و مار کرد و صفحه تاریخ را از آن حماسه بى نظیر زرین ساخت .
آرى او همانند حسین بن على (علیه السلام ) در میدان نبرد جلوه کرد و در مقابل انبوه لشکر خود را به قلب آنان زد و صفوف آنها را درهم شکست .
ائمه دین (علیهم السلام ) در موقع یادآورى فضائل و کمالات زید (علیه السلام ) شجاعت او را ستایش کرده اند.
علماى بزرگ اسلام در ضمن جملات غرا و جالبى که در فضائل او گفته اند شهامت و دلیرى این قهرمان علوى را ستوده اند (که در ضمن نقل روایات در فصول گذشته و ذکر سخنان بزرگان اسلام در عظمت زید (علیه السلام ) در همین کتاب به چشم مى خورد) و علماى رجال و حدیث از جمله صفات برجسته او را شهامت و دلیرى وى مى دانند و با جمله (( (انه کانا شجاعا) )) او مرد شجاعى بود، به این فضیلت ارزنده اشاره کرده اند.
شیخ مفید (ره ) در ضمن ستایش او مى فرماید: (( … و کان شجاعا)) او مردى شجاع بود و شعبى مى گوید: (( و اللّه ما ولد النساء افضل و اشجع من زید بن على )) به خدا سوگند زنان ، همانند زید در فضائل و شجاعت فرزندى نزاده اند)).
جاراللّه زمخشرى ، یکى از علماى بزرگ اهل سنت صاحب تفسیر کشاف در کتاب (( ربیع الابرار، )) در مقام وصف شجاعت و فضل زید (علیه السلام ) از حسن بن کنانى این ابیات را نقل مى کند:
(( فلما تردى بالحمائل و انثنى |
یصول باطراف الرماج الذوابل |
تبینت الاعداء ان سنانه |
یطیل حنین الامهات الثواکل |
تبین فیه میسم العز و التقى |
ولیدا یغذى بین ایدى القوابل )) |
مرحوم سید علیخان در کتاب (( (نکت البیان )، )) این اشعار را از کمیت اسدى شاعر انقلابى شیعه در شجاعت زید (علیه السلام ) ذکر مى کند:
(( شبکت انامله بقائم مرهف |
و بنشر قائده و ذروه منبر |
ما ان اذا الرماح شجرنه |
درعا سوى سربال طیب العنصر |
یلقى الرماح بصدره و بنحره |
و یقیم هامته مقام المغفر |
و یقول للطرف اصطبر لشباالقنا |
فعقرت رکن المجد ان لم تعقر |
و اذا تامل شخص صیف مقبل |
متجلب جلبات لیل اغبر |
اومى الى الکوماء هذا طارق |
نحرتنى الاعداء ان لم تنحر )) (۴۷۷) |
صاحب (( انساب الاشراف )) درباره شجاعت زید و نبرد او مى گوید:
(( (فما راءى الناس قط فارسا اشجع منه ) )) مردم قهرمانى را به دلیرى و بى باکى او ندیده بودند.(۴۷۸)
در نامه دانشوران به نقل از مسعودى در (( (مروج الذهب ) )) گوید:
((چون میدان مقاتلت و بازار مجادلت گرم شد زید بن على (علیه السلام ) مانند شیر غران و پیل دمان و نهنگ جوشان چنگ درانداخت و جنگ درافکند و از یمین و یسار مرد و مرکب به خاک و خون نگونسار کرد)).
و در سجادیه ناسخ گوید: (…. زید (علیه السلام ) چون شیر شمیده و پلنگ شکار دیده دل بر کارزار بست و ساخته نبرد جنگجویان گشت و اصحاب خویش را چند صف بداشت ).(۴۷۹)
آرى زید همچون تند بادى شدید لشکر دشمن را همانند کاه پراکنده مى کرد کوچه ها و میدانها و خیابانهاى کوفه را اجساد کشته شدگان و زخمى هاى بى رمق دشمن فرا گرفته بود.
آفتاب سوزان و شیهه اسبان و بانگ (( اللّه اکبر )) و فریاد یاران به (( (یا منصور امت ) )) شهر کوفه را به لرزه درآورده بود و آن را به یک میدان نبرد که زبانه آتش جنگ ، آن را در خود مى بلعید تبدیل کرده بود.
زید بن على با چند تن از افسران فداکارش چون ((نصر بن خزیمه )) و ((معاویه بن اسحاق )) و عده اى از سربازان دلیرش حملات شدید خود را ادامه مى دهند، و دشمن را در محله اى از کوفه به نام (جبانه صائدین ) که حدود پانصد تن از لشکریان مخالف در آنجا سنگر گرفته بودند درهم کوبیدند و جمع زیادى از ارتش دشمن را از پاى درآوردند و بقیه فرار کردند.(۴۸۰)
زید (علیه السلام ) در حالى که سوار بر یک مرکب برزونى (اسب ترک چابک و چالاکى ) بود که یکى از طایفه (بنى نهد) آن را به بیست و پنج دینار خریدارى کرده بود.) زید موقع حملات و پیش روى ، به در خانه مردى از رؤ ساى طایفه (ازد) به نام (انس بن عمرو) که قبلا با او بیعت کرده بود رسید و فریاد آورد انس خدا ترا رحمت کند، از خانه ات بیرون بیا، و این آیه را خواند (( جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا)) حق آمد و باطل از میان رفت همانا باطل از بین رفتنى است . (۴۸۱) امّا انس جوابى نداد و از خانه بیرون نیامد زید ناراحت شد و فرمود: چه چیزى شما را به مخالفت واداشت خداوند به حساب شما مى رسد.
تاکتیک نظامى
زید بن على مى خواست دشمن را در تمام جبهه از پاى درآورد و آنها را مجبور به عقب نشینى سازد، و از آنجایى که شهر کوفه در آن زمان مرکز عراق بود و شهرى بسیار بزرگ بوده است و تمام محله هاى مهم و سوق الجیشى آن را لشکر دشمن احاطه کرده بود فرمانده سلحشور علوى با یک تاکتیک نظامى صحیح افراد خود را گروه بندى نمود و هر دسته را به سوى محله اى و پایگاهى از دشمن فرستاد، و در روز چهارشنبه نخستین روز جنگ این افراد با وجودى که تعداد آنها نسبت به دشمن بسیار کم بود به پیروزى و پیشروى شایانى دست یافتند بطورى که ارتش دشمن متلاشى شد و مردم شام مى گفتند ما تاب مقاومت در مقابل این دلیران از خود گذشته را نداریم و جمع زیادى از لشکریان دشمن در روز چهارشنبه میدان را ترک گفتند و شبانه از کوفه فرار کردند.(۴۸۲)
زید و یارانش به سوى کناسه کوفه (محلى که بعدا بدن وى را در آنجا دار زدند) حرکت کردند و در آنجا با گروهى از ارتش دشمن درگیر شدند و بدون دادن تلفاتى آنان را به عقب راندند و جمع زیادى از دشمن به هلاکت رسیدند.
رزمندگان پیروز با فرماندهى زید بن على (علیه السلام ) محلات کوفه را یکى پس از دیگرى به تصرف درآوردند و قسمت اعظم شهر به دست آزادیخواهان و انقلابیون افتاده بود. آنان از کناسه به طرف محله هاى حساس دیگر شهر به نام (جبانه صائدین ) حرکت کردند و در آنجا سنگرها بستند و جنگ شدیدى بین آنان در گرفت که در این جبهه نیز یاران زید به پیروزى چشمگیرى نائل شدند.
وضع دشمن در روز نخستین جنگ بسیار وخیم و مقرون به شکست بود امّا یوسف بن عمر مرتب از اطراف و اکناف کوفه قبائل را به جنگ زید گسیل مى داشت و هر چه از جنگ مى گذشت سربازان تازه نفسى از طرف دشمن وارد معرکه مى شدند.
محصور شدگان مسجد
نقشه جنگى زید (علیه السلام ) بر این بود که در تمام جبهه ها، دشمن را شکست دهد و از آنطرف جمعیت زیادى از مردم کوفه که با او دست بیعت داده بودند در مسجد زندانى شده بودند رئیس پلیس شهر (حکم بن صلت ) با جمعیت زیادى از سربازان شام پشت بام و اطراف مسجد و بازار را که در جلو مسجد قرار داشت محاصره کرده بودند که مبادا احدى بتواند خود را از مسجد خارج سازد و به لشکر زید بپیوندد.
زید بن على با کمک نصر بن خزیمه و معاویه بن اسحق این دو افسر نمونه و فداکار تصمیم گرفتند با عده اى از رزمندگان به هر قیمتى که شده خود را به مسجد برسانند و در آن را به روى مردم بگشایند و جمعیت انبوهى از یاران خویش را وارد میدان نبرد کنند و این فکر بسیار عالى و حساب شده اى بود و قطعا اگر به این کار موفق مى شدند شکست دشمن حتمى بود و پیروزى زید بن على قطعى به نظر مى رسید.
زندانى شدن مردم و یاران زید در مسجد این خود مقدمه شکست نهضت بود و اولین ضربه اى بود که بر پیکر انقلاب وارد شد.
حمله به طرف مسجد
زید بن على فرمانده سلحشور هاشمى به عده اى از یاران خود فرمان حمله به مسجد را صادر کرد، تا بلکه خود را از این زندان نجات بخشد و سد محاصره دشمن را بشکند.
در این موقع (عبیداللّه بن عباس کندى ) رئیس لشکر دشمن با عده زیادى از سربازان خود ماءموریت حفظ مسجد و محاصره مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به این موضع مهم توجه داشت که اگر کوچکترین کوتاهى مى کردند یاران زید با یک حمله برق آسا طرفداران خود را از مسجد خارج مى ساختند و وارد معرکه مى نمودند.
دشمن به این نکته توجه کامل داشت به همین منظور قسمت اعظم نیروى خود را در اطراف مسجد و بازار کوفه متمرکز کرده بود تا زید (علیه السلام ) و یارانش نتوانند آن را از محاصره نجات دهند در عین حال با وجودى که ارتش دشمن مسجد را محاصره کرده بود، زید بن على و افسر لائق و فداکارش نصر بن خزیمه با عده اى از رزمندگان دلیر توانستند صفوف لشکر دشمن را درهم خرد کنند و آنان را متلاشى سازند، بطورى که عبیداللّه فرمانده ارتش دشمن به عقب نشینى مجبور شد و مجاهدین توانستند خود را به در مسجد برسانند.(۴۸۳)
این یکى از حساسترین لحظات نبرد بود اگر در این موقعیت گرانبها مردم نجات مى یافتند پیروزى مجاهدین اسلام قطعى بود. الا ن مجال آن رسیده بود که زید بن على و یارانش در مسجد را بگشایند و مردم را از محاصره آزاد کنند.
در این لحظات حساس زید (علیه السلام ) به یارانش دستور داد پرچم و علم هاى خود را به اهتزاز درآورند و آن را از دیوار مسجد بالا ببرند بلکه مردم پرچم ما را ببینند و بدانند که آنان تا در مسجد پیروزمندانه جلو آمده اند. (۴۸۴) و زید و یارانش در کنار (( (باب الفیل ) )) مسجد، سنگر گرفتند.
فریاد نصر بن خزیمه افسر رشید ارتش زید
در این موقعیت که زید و یارانش به دیوار و در مسجد نزدیک شده اند و فریاد آنان کاملا به گوش محاصره شدگان مى رسید نصر فریاد زد:
(( یا اهل المسجد اخرجوا من الذل الى العز، اخرجوا الى الدین و الدنیا، فانکم لستم فى دین و لا دنیا.)) (اى اهل مسجد از خوارى و ذلت به عزت بیرون آیید، خارج شوید به سوى دین و دنیا، همانا شما الا ن نه دنیا دارید و نه دین ).(۴۸۵)
نداى این قهرمان دلیر به گوش مسجدیان رسید، امّا اکثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان بى حمیت به این نداى آزادى و شرافت نصر پاسخى ندادند و یک جنبش و حرکتى که حاکى از فعالیت براى بیرون آمدن از مسجد باشد از خودشان ندادند.(۴۸۶)
امّا عده قلیلى از مردم سعى کردند به هر وسیله ایست خود را از نزدیک در مسجد برسانند و در را باز کنند و یا از دیوار مسجد خود را بیرون بیاندازند ولى تیراندازان و ماءموران محافظ دشمن با تیراندازى خود مانع حرکت مردم شدند، و همانطور که اشاره شد این اولین ضربه اى بود که بر نهضت وارد شد.
در این حال زید (علیه السلام ) به نصر بن خزیمه فرمود: من مى ترسم که این مردم همانطور که با جدم امیرالمؤ منین رفتار کردند و او را تنها گذاشتند با من نیز چنین کنند (( و انى اخاف ان یکونوا قد فعلوها حسینیه )) و مى ترسم همانطور که با جدم حسین عمل کردند با من نیز آن چنان کنند.
جنگ اطراف مسجد و بازار
در این لحظات حساس بود که لشکر تازه نفس از طرف یوسف به سوى مسجد جلو آمد و آنان با جمعیت دیگرى از سربازان شام که اطراف مسجد را قرق کرده بود با هم به جنگ با زید پرداختند، یوسف بن عمر موقعى که با خبر شد که زید و یارانش تا نزدیکى مسجد پیشروى کرده اند و هر آن ممکن است محاصره شدگان را آزاد سازند و با لشکر عظیم شهر را تسخیر کنند، فورا دستور داد چند ستون ارتش تازه نفس به طرف مسجد حرکت کنند و مسجد را در محاصره خود نگهدارند، در همین حال بود که یاران زید مى خواستند به هر وسیله شده در مسجد را بگشایند که ناگاه با ارتشى تازه نفس و قوى از دشمن روبرو شدند. و ناچار به دفاع از خود برخاستند و جنگ شدیدى در اطراف مسجد و بازار، که جلو مسجد قرار داشت بین آنان در گرفت و اهل مسجد آن دسته اى هم که مى خواستند خود را نجات دهند و به ارتش آزادیبخش زید (علیه السلام ) برسانند با عکس العمل شدید محافظین مسلح برخورد کردند بدین وضع این موقعیت حساس از دست یاران زید خارج شد.(۴۸۷)
آتش جنگ زبانه مى کشد
زید و یارانش با مقاومت شدید در مقابل دشمن به نبرد ادامه دادند و موفق شدند آنان را به عقب برانند و خود را به محله دیگر شهر نزدیک (دارالرزق ) برسانند و زید (علیه السلام ) آن محل را مناسب مقر فرماندهى دید و از آنجا به نیروى خود فرمان نبرد مى داد.
و این محل به خاطر اینکه نزدیک به محل دارائى و خزینه شهر بود و اموال بیت المال و صدقات و غنایم در یکى از ساختمانهاى آنجا متمرکز بود حساسیت زیادى داشت .
ارتش آزادیبخش سعى داشتند این محله حساس را به چنگ درآورند و این پیروزى مهم از جنبه اقتصادى براى نهضت مهم بود و حق آنان بود که بعدا به صلاح ملت و توده و علیه نیروى ارتجاعى دشمن صرف نمایند. و زید (علیه السلام ) اولى به تصرف در آن بود، البته این خزینه در یک چهار دیوارى بسیار محکمى قرار داشت و نزدیک (( (باب الحسین ) )) بود به طورى که پشت آن ، محل عبور رودخانه فرات بود و از پشت سر آن حمله به آن موضع دشوار بود (۴۸۸) محاصره این محله از طرف نیروى آزادیبخش به آسانى صورت گرفت زیرا زید (علیه السلام ) به یارانش دستور داد تا در مقابل راهى که به محل مالیات نزدیک مى شود هیزم و چوب بریزند تا این محل از دستبرد دشمن محفوظ بماند، و دزدان و چپاولگران از آب گل آلود ماهى نگیرند و از موقعیت براى دزدى و غارت اموال مردم سوء استفاده نمایند.(۴۸۹)
حمله متقابل دشمن
موقعى که یوسف بن عمر از این جریان مطلع شد یک گروه مجهز و مسلح از سربازان تازه نفس خویش را در مقابل ارتش آزادیبخش زید (علیه السلام ) فرستاد و فرمانده این گروه از لشکر دشمن به عهده (ریان بن سلمه ) بود، جنگ شدیدى بین طرفین درگرفت و در این جبهه نیز یاران زید پیروز شدند و حملات دشمن را خنثى کردند و در حالى که دشمن تلفات سنگینى از خود بجاى گذاشته بود، در مقابل انقلابیون عقب نشینى کردند و روز چهارشنبه با پیروزى نیروى انقلاب سپرى گردید.(۴۹۰)
آفتاب داشت غروب مى کرد دامن خود را از شهر جنگ زده کوفه جمع مى کرد، سیاهى شب فرا رسید. و آن روز را شاهد حماسه مردان سلحشور و مبارز بود.
تلفات دشمن
به شهادت تمام مورخین ، روز چهارشنبه یعنى روز اول نبرد نیروى آزادیبخش زید (علیه السلام ) پیروزى هاى چشمگیرى نصیب آنان گشت و تلفات سنگینى را بر دشمن وارد کردند و حال آنکه از آنان چند نفر بیشتر به شهادت نرسیدند.
قال ابومعمر: (( فرایته شد علیهم کانه اللیت حتى قتلنا منهم اکثر من الفى رجال ما بین الحیره و الکوفه و تفرقنا فرقتین و کنا من اهل الکوفه اشد خوفا.)) ابومعمر یکى از یاران زید است مى گوید: زید را در گرماگرم نبرد دیدم ، همانند شیرى غران بود و برق آسا به قلب دشمن حمله ور مى شد. و آنگاه پایان نبرد روز چهارشنبه را چنین شرح مى دهد:
(ما دو هزار نفر از دشمنان را در آن روز از پاى درآوردیم و اجساد این کشتگان در بین (کوفه ) و (حیره ) روى زمین افتاده بود. و ما در دو جبهه مى جنگیدیم امّا وحشت ما بیشتر از خود مردم کوفه بود). (۴۹۱) این حدس درست بود چون آنان بودند که به دستور دشمن خود را در مسجد زندانى کردند و به یارى نیروى انقلاب نشتافتند.
شب هولناک
شب پنج شنبه دوم صفر بود، شبى که شهر جنگ زده کوفه آرامشى به خود مى دید، تاریکى شب به غائله روز چهارشنبه پایان داد و ارتش آزادیبخش به فرماندهى زید بن على در محله (دارالرزق ) که در آن روز به تصرف درآورده بود به سر مى برند، آن شب براى دشمن شب سخت و هولناکى بود شجاعانى که در روز با فریادهاى خشم آگین خود دل دشمن را دو نیم کرده بوده و با رشادت و دلیرى خود تلفات سنگینى به ارتش شام وارد نموده بودند آن شب را به استراحت و پانسمان زخمیها پرداختند، آنان خسته و کوفته خود را مهیاى نبرد فردا مى کردند.
در آن شب فرصت مناسبى بود بر آن دسته کسانى که با بدبینى به نهضت مى نگریستند و مى گفتند ما پیروز نمى شویم به نهضت ملحق شدند زیرا روز اول جنگ نیروى آزادیبخش در تمام جهات با پیروزى کامل روبرو بودند. (۴۹۲) و آن کسانى که عذرى نداشتند چگونه در آن شب به این مبارزان از جان گذشته ملحق نشدند.
آرى آنان زندگى چهار روزه و نکبت بار دنیا را بر نبرد در راه حق ترجیح دادند.
در آن شب هولناک که ترس و وحشت عجیبى سراپاى ارتش دشمن را فرا گرفته بود و در هر محفل و مجلسى سخن از پیروزى نیروى انقلاب بود، والى عراق ، یوسف بن عمر در آن شب در مقر مخصوصش یک اجتماعى از سران نطامى اموى تشکیل داد، تا پیامدهاى جنگ و جبران خسارت و تصمیم قاطعى براى سرکوبى نهضت اتخاذ نماید، در آن شب سران اموى با وجود ترس و وحشتى که از انقلابیون و طرفداران زید (علیه السلام ) داشتند تصمیم گرفتند فرداى آن شب با یک ارتش مجهز به هر نحو شده نیروى مقاومت را سرکوب کنند و غائله را به نفع خود فیصله بخشند.
دومین روز جنگ
سپیده روز پنجشنبه دوم صفر ۱۲۱ ه ق داشت سر از افق بیرون مى آورد تا میدان ها و کوچه هاى شهر کوفه را براى نبردى سهمگین و وحشتناک مهیا سازد.
زید (علیه السلام ) فرزند برومند امام سجاد (علیه السلام ) با یاران سلحشور و فداکارش خود را مهیاى نبرد مى کنند، نبرد در راه حق و شرافت ، نبرد، در راه فضیلت و پاکى ، نبرد براى ریشه کن کردن ظلم و ستم ، و بالاخره نبرد براى شهادت و افتخار، این پاکبازان راه حقیقت بیشتر شب را تا به صبح بیدار مانده بودند و هم اکنون وقت آمادگى براى جنگ است .
هوا کم کم داشت روشن مى شد، و اشعه زرین آفتاب بر همه جا بال و پر مى گستراند، تا امروز را هم همانند روز گذشته شاهد نبرد شیرمردان الهى و مجاهدین بزرگ اسلام با نیروى اهریمنى شام باشد.
زید بن على (علیه السلام ) در حالى که زرهى آهنین به تن داشت و قباى سفیدى زیر آن پوشیده است و بر سر پر شور خود کلاه خودى گذاشته است انسان را به یاد جدش امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در میدان جنگها و حسین (علیه السلام ) در صحنه عاشورا، مى انداخت .
او شمشیر و درقه در دست دارد و دسته شمشیر را با دست خویش مى فشارد و خود را مهیاى نبرد مى کند.
زید (علیه السلام ) این فرمانده نمونه علوى یاران و سربازان خود را در صفوف منظم قرار داده و خود در میان آنان در حالى که نصر بن خزیمه قهرمان یک طرف او و معاویه بن اسحاق انصارى این افسر بزرگ در طرف دیگر او ایستاده اند خود را آماده حمله به دشمن مى سازد.
از آن طرف دشمن زخم خورده و انتقامجو در صبح روز پنج شنبه ارتشى منظم را به فرماندهى عباس بن سعید مزنى رئیس پلیس شهر به طرف دارالرزق مقر فرماندهى زید (علیه السلام ) گسیل داشت .(۴۹۳)
شهادت نصر بن خزیمه
جنگ در روز دوم به مراتب از روز اول وحشتناک تر و بى رحمانه تر ادامه پیدا کرد.
در این برخورد شدید عده اى از لشکریان دشمن به هلاکت رسیدند، امّا در عوض انقلابیون افسرى رشید و لائق و شجاعى را چون نصر بن خزیمه از دست دادند، آرى در لحظات نخستین جنگ بود که مردى از سپاهیان دشمن به نام (نائل بن فروه ) شمشیرى سخت بر ران این مبارز دلیر وارد کرد، نصر در همان حال به او حمله کرد و آن مرد شامى را کشت ، امّا چند لحظه بعد این پهلوان سلحشور چشمان مقدس خود را از دنیا فرو بست و به صف شهیدان راه حق و عدالت و آزادى پیوست . درود خدا بر روان پاک او باد.(۴۹۴)
مرگ این افسر فداکار در روحیه فرمانده انقلاب زید (علیه السلام ) اثر گذاشت و او را در تصمیم خویش مبنى بر ادامه نبرد جدى تر ساخت . (۴۹۵) در این لحظات زید (علیه السلام ) چون طوفانى سهمگین خود را به قلب دشمن زد و چنان فریاد ناله و ضجه از آنان بلند شده بود که گوش را بدرد آورده ، مردم شاهد نبرد دلیرانه و جانبازى مردى بزرگ از خاندان محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) بودند، در آن روز زید (علیه السلام ) منتهاى سعى و کوشش خود را در نبرد با دشمن بکار برد و خود و یاران دلیرش کوفه را به خاک و خون کشیدند، و فریاد (( اللّه اکبر )) و (( (یا منصور امت ) )) آنان گوش فلک را کر کرده بود.
در این گیر و دار و حملات شدید زید و یارانش به شهادت تاریخ فرمانده سپاه دشمن در مقابل نیروى مقاومت فرار کرد و سپاه شام در پیش از ظهر روز پنجشنبه با قهرمانى زید و یارانش از هم متلاشى شد، و جمع زیادى از دشمن به هلاکت رسیدند.
نیروى انقلاب سنگر خود را کاملا حفظ کرده بودند و خود را آماده حمله دیگر به دشمن مى کردند.(۴۹۶)
صفوف منظم انقلابیون
پیش از ظهر روز دوم نبرد دلیران از خود گذشته با از دست دادن یک افسر رشید خود را براى دفاع و تهاجم مهیا مى ساختند و زید بن على این قهرمان نمونه افراد خود را براى مقابله با حملات شدید دشمن در صفوف منظم قرار مى داد تاریخ مى گوید: (( صف اصحابه صفا بعد صف ، حتى لا یستطیع احدهم ان یلوى عنقه )) چنان ارتش خویش را در صفوف منظم قرار داده بود که کسى از آنان حق نداشت گردن خویش را از صف جلوتر ببرد.(۴۹۷)
این تهیؤ و آمادگى بعد از ظهر پنج شنبه بود و از آن طرف یوسف بن عمر لشکرى مجهز به رهبرى عباس بن سعید مهیا ساخت تا به سپاه انقلاب حمله ور شوند.
زید بن على تصمیم گرفت با یاران مبارزش جلو حمله دشمن را بگیرد و قبل از آنکه به آنها فرصت حمله دهد خود به آنان هجوم برند زید (علیه السلام ) فرمان حمله به سپاه دشمن را صادر کرد، (( اللّه اکبر )) غوغاى عجیبى بود ارتش آزادیبخش با رشادتى بى نظیر به رهبرى قهرمانى دلیر چون زید صفوف دشمن را درهم شکستند و آنان را به طرف (سبخه ) عقب راندند، و از آنجا نیز آنها به طرف محله (بنى سلم ) عقب زدند، و باز دست از تعقیب دشمن برنداشتند و فرصت دفاع را از آنان سلب کردند و بالاخره تا (مسناه ) آنان را منهزم ساختند.
پرچمدار نیروى انقلاب (عبدالصمد بن ابى مالک بن مسرح ) بود او با رشادتى بى نظیر لشکریان دشمن را متوارى ساخت و فریاد ناله و ضجه آنان به آسمان برخاست .
تاریخ مى گوید: لشکر دشمن پراکنده شده بود. (( و کادوا ینهزمون )) و نزدیک بود همه لشکریان دشمن منهزم و از هم بپاشند امّا در این موقعیت حساس عباس بن سعید براى یوسف بن عمر پیام داد که اگر لشکر کمکى نرسد ما نابود شده ایم و از او خواست که عده اى از سربازان تازه نفس را به کمک آنان بفرستد.
یوسف مردى از نزدیکان خود را به نام (سلیمان بن کیسان کلبى ) با گروهى از (قیقانیه و نجاریه ) به یارى عباس فرستاد، و اینها تیراندازان ماهرى بودند که ماءموریت داشتند زید و یاران او را تیرباران کنند.
امّا نیروى انقلاب با اراده اى استوار به پاسخ تیرباران پرداختند و در بین عده اى از طرفین به قتل رسیدند.
عصر پنج شنبه رزمندگان خسته و مبارز حال عجیبى داشتند پى در پى رسیدن قواى تازه نفس دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه اى عرصه را بر آنان تنگ کرده بود.
و عصر آن روز جنگ به شدت در محله (سبخه ) نزدیک مدفن میثم تمار، ادامه داشت و نیروى دشمن تا آنجا عقب نشینى کرده بود.
زید و یارانش آنان را تعقیب کرده در محله سبخه تا مدتى نبرد طول کشید و لذا مورخین جنگ روز دوم را نبرد (( (یوم السبخه ) )) نام نهادند.
جالب اینکه در این محل قهرمان گفتار ما زید بن على (علیه السلام ) همان اشعار معروفى را که (ضرار بن خصاب فهرى ) در نبرد خندق موقع پیروزى امیرالمؤ منین بر عمرو بن عبدود ساخته بود و امام در روز صفین به آن تمثل جست و امام شهید ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام ) در نبرد روز عاشورا آن را خواند و حضرت زید هم در این لحظات حساس این اشعار را خواند و بعدا یحیى بن زید، فرزند دلیر این قهرمان رشید روز قیامش متذکر آن شد و همچنین ابراهیم بن عبداللّه محض قهرمان نهضت (باخمرى ) در موقع قیامش این اشعار را خواند. آن اشعار این بود:
(( مهلا بنى عمنا ظلامتنا |
ان بنا سوره من الفلق |
لمثلکم نحمل السیوف و لا |
نغمز احسابنا من الرفق |
انى لا نمى اذا انتمیت الى |
عز عزیز و معشر صدق |
بیض سیاط کان اعینهم |
تکحل یوم الهیاج بالعلق )) |
ترجمه : اى عموزادگان ما، از ستم ما دست بردارید، که ما خود دچار ناراحتى و تشویش خاطریم . ما شمشیرهاى خود را براى شما بدست گرفتیم ، و در حسب خویش هیچ گونه مورد ملامتى نباشیم هرگاه نام من به میان آمد نسیم به مردانى بزرگ و شریف و راستگو مى رسد. مردان خوش اندام ، که در هنگام جنگ گویا چشمانشان سرمه خود کشیده شده است .(۴۹۸)
اشک قهرمان در میدان جنگ
شاید از جمله مواردى که قلب انسان را سخت متاءثر سازد و بى اختیار انسان با شهامتى منقلب گردد، اشک تاءثر قهرمانى شجاع در میدان جنگ باشد.
در آن گیر و دار نبرد که زید بن على چون شیرى خشمگین به یمین و یسار حمله ور مى شد و مى جنگید، ناگهان یک مرد هتاک شامى خودش را به زید رساند و در حالى که قهرمان سخت غضبناک و خشمگین بود، این نانجیب شروع کرد به حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهراء دختر رسول خدا جده بلند اختر زید (علیه السلام ) ناسزا گفت و فحش داد.
نبودن یاران و شهادت آنان و سختى جنگ و خستگى ، این مجاهد علوى را منقلب و گریان ساخت .
امّا در آن لحظات تا این جملات ناگوار به گوش قهرمان غیرت و شهامت زید رسید، ناگهان دانه هاى درشت اشک از چشمان مقدس او سرازیر شد و با صداى بلند گریه کرد به طورى که اشک چشمش روى محاسن وى جارى گشت .
و فریاد برآورد: ((آیا کسى نیست که براى خدا و رسول خدا و فاطمه زهراء غضب کند و سزاى این مرد جسور را بدهد؟))
نقشه جالب
(سعید بن خیثم ) یکى از یاران فداکار و از افراد برجسته نهضت بود، مى گوید: موقعى من این حالت را از رهبر خویش ، زید مشاهده کردم و سخنان او را شنیدم سخت منقلب شدم تصمیم گرفتم به هر نحوى شده خود را به آن مرد هتاک پست ، برسانم و او را بکشم .
من آن مرد را از نظر دور نداشتم و کاملا مواظب بودم کجا مى رود، دیدم از اسبش فرود آمد و به استرى سوار شد و جمعیت از تماشاگر و جنگجویان بسیار زیاد بود من غلامى داشتم از او چادرى خواستم و خود را به چادر پوشیدم و از پشت سر تماشاگران آن مرد شامى را تعقیب کردم نزدیک او که رسیدم بدون از دست دادن فرصت چنان شمشیرى بر فرق او فرود آوردم که نقش بر زمین شد و سرش جلو دو دست استرش به زمین افتاد و جسدش به طرف دیگر افتاد، عده اى از سربازان دشمن به طرف من هجوم آوردند امّا یاران جنگجو و رفقاى ما تکبیر گویان به دفاع از من برخاستند و مرا نجات دادند، من استر را به غنیمت گرفتم و به سوى فرمانده خویش زید بن على (علیه السلام ) آمدم تا چشم زید به من افتاد خوشحال شد و نزدیک آمد و بین دو چشم مرا بوسید و این جمله تحسین آمیز را به من فرمود: (( ادرکت واللّه ثارنا، اردکت و اللّه شرف الدنیا و الاخره ، اذهب بالبغله نفلتکها.)): )) به خدا سوگند انتقام ما را گرفتى ، به خدا سوگند، به شرف دنیا و آخرت نائل شدى ، برو و آن استر هم به عنوان غنیمت به تو بخشیدم .
بعد زید و یارانش به جنگ ادامه دادند و عصر پنج شنبه دومین روز جنگ مردم شاهد دلیرى ها و از خود گذشتگى هاى زید (علیه السلام ) و یاران فداکارش بودند.(۴۹۹)
شهادت معاویه بن اسحاق
ضربه ناگوار دیگر که بر پیکر نهضت وارد شد شهادت افسرى رشید و فداکار چون معاویه بن اسحاق بن زید بن حارثه انصارى بود، وى از مردان دلیر و کاردان و فداکار جبهه انقلاب بود و با شهادت وى قلب رهبر انقلاب و همرزمان او از این حادثه ناگوار سخت متاءلم گردید.
زید (علیه السلام ) با وجود زخمهایى که بر بدن مقدسش وارد شده بود سرسختانه به نبرد ادامه مى داد و یاران وى هم با کمال رشادت مى جنگیدند هر لحظه که مى گذشت مرد و مرکب بود که از دشمن به هلاکت مى رسید، امّا آثار خستگى و کوفتگى در چهره همه نمایان بود و الحق آنان فداکارانى بى نظیر در تاریخ بشریت به حساب مى آیند.(۵۰۰)
در روز دوم جنگ ، زید و یارانش با رشادتى بى نظیر به جهاد پرداختند و تلفات سنگینى بر دشمن وارد ساختند، و آنان را در تمام جبهه ها عقب راندند (ابومعمر) یکى از یاران زید (علیه السلام ) مى گوید:
(( فلما کان یوم الخمیس حاصت حیصه منهم و اتبعناهم فرساننا فقتلنا اکثر من ماءتى رجل .)): )) روز پنج شنبه گروهى از دشمن را محاصره کردیم و آنان را تعقیب کردیم و بیش از دویست نفر از آنان را کشتیم .
فاجعه جانگداز شهادت زید بن على (ع )
(( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون . )) (۵۰۱)
گمان نبرید آنهایى که در راه خدا به شهادت رسیدند مرده اند، نه بلکه آنان زنده و در خوان پروردگار میهمانند.
عصر روز پنج شنبه دومین روز جنگ خورشید شاهد دلاورى و رشادت و جهاد زید (علیه السلام ) و یاران فداکارش بود. و لحظه لحظه جنگ به اوج شدت خود مى رسید، عده اى از یاران زید و افراد انقلاب به شهادت رسیده اند و نهضت سخت براى درهم کوبیدن دشمن تلاش مى کند.
در آن ساعت عصر بود که ناگهان مردم دیدند زید و یارانش به طرز عجیب و حیرت آورى خود را به قلب سپاه دشمن زدند و چنان صفوف آنان را درهم خرد مى کنند و از کشته پشته مى سازند که ناظرین انگشت حیرت و تعجب به دندان گرفته اند رزمندگان با حملات پى در پى خود لشکر انبوه دشمن را عقب مى رانند و آنان را تا محله (بنى سلیم ) تعقیب کردند.
(عباس بن سعد مزنى ) فرمانده لشکر دشمن از یوسف استمداد کرد و او عده اى از تیراندازان ماهر را به حمایت آنان فرستاد.
زید (علیه السلام ) چون تند باد شدید در صف مقدم جبهه جلوتر از یاران پیش مى رفت و تیرهاى دشمن چون باران به سوى او مى بارید. درست هنگام غروب آفتاب بود که ناگهان تیرى به طرف چپ پیشانى مقدس زید اصابت کرد و شدت آن بحدى بود که تا انتها در جبهه نورانى او فرو رفت (۵۰۲) این تیر را یکى از غلامان نابکار یوسف بن عمر به نام (راشد) انداخته بود یا از ناحیه مرد دیگرى به نام (سلیمان بن کیسان کلبى ) رها شده بود.
آرى با غروب آفتاب ، عمر قهرمان نمونه و بى نظیر از فرزندان حسین (علیه السلام ) هم غروب کرد.
این تیر کار خود را کرد، دیگر قهرمان نتوانست به جنگ ادامه دهد و شاید آن تیر تا مغز او کارگر شده بود.
وعده حق فرا رسید و آن هم پیشگویى هاى رسا در شهادت زید از ناحیه جدش پیامبر و امیرالمؤ منین جامه عمل به خود پوشید من نمى دانم این لحظات جانگداز را چگونه شرح دهم – اصحاب زید شاهد این صحنه جانخراش بودند دیدند که بدن مقدس قهرمان رشید علوى ناگهان از اسب به سوى زمین سقوط کرد و یاران زید همه اطراف او را گرفتند و به هر نحوى بود او را از روى زمین حرکت دادند و هنوز نیمه رمقى در پیکر سلحشور این پهلوان فضیلت بود، او را به منزلى بردند.
آخرین کلام در جبهه جنگ
در اینجا مطلبى است بسیار منقلب کننده که قلب انسان را تکان مى دهد و حال هر شنونده اى را دگرگون مى سازد.
در آن لحظاتى که تیر به پیشانى زید (علیه السلام ) اصابت کرده بود و نزدیک بود از اسب سقوط کند جمله عجیب و تکان دهنده اى به زبان جارى کرد و قبل از اینکه به زمین بخورد، با حالتى غمگین و متاءثر این جمله را گفت :
(( این سائلى عن ابى بکر و عمر، هما اقامانى هذا المقام )). )) (۵۰۳)
کجاست آن کسى که راجع به ابوبکر و عمر از من سؤ ال مى کرده آنان مرا به این روز و حال کشاندند.
یعنى اگر آن دو خلافت را غصب نکرده بودند این پیشامدها نبود و من با این حال کشته نمى شدم باعث این حوادث ناگوار بر سر مساءله خلافت و امامت آن دو بودند.
و نقل کرده اند که یک وقت از حضرتش پرسیدند، چه کسى امام حسین را در کربلا شهید کرد؟!
زید (علیه السلام ) در پاسخ فرمود: حسین (علیه السلام ) را ((سقیفه بنى ساعده )) شهید کردند، و این سخن شاعر به جاست که مى گوید:
(( الیوم من اسقاط فاطمه محسنا |
سقط الحسین عن الجواد صریعا )) |
بخاطر آنکه محسن فاطمه (علیه السلام ) را سقط کردند امروز (روز عاشورا) حسین نیز از روى اسب بر زمین افتاد، (یعنى شهادت امام حسین و فاجعه کربلا، یکى از آثار شوم سقیفه بود) و به همین مناسبت مرحوم بحرالعلوم چنین سراید:
(( کمین جیش بدا یوم الطفوف و من |
یوم السقیفه قد لاحت طلایعه |
یارمیه قد اصابت و هى مخطئه |
من بعد خمسین من شطت مرابعه )) (۵۰۴) |
مرگ قهرمان
یاران زید (علیه السلام ) بدن تیر خورده فرمانده عظیم الشاءنشان را از میدان خارج کردند و او را براى معالجه و استراحت به خانه یکى از اصحابش به نام ((حران بن ابى کریمه )) در قسمت بازار نزدیک ((سکه البرید)) بردند.(۵۰۵)
و بعضى گویند، او را به خانه اى به نام (دارالحوارین ) در نزدیکى سبخه حمل کردند.(۵۰۶)
سلمه بن ثابت از یاران زید است مى گوید: من و چند نفر از رفقا به دنبال آنان رفتیم و او را به خانه حران بردند من داخل اطاق مخصوص او شدم تا چشمم به چهره مقدس او افتاد گفتم (( جعلنى اللّه فداک یا اباالحسین )) اى اباالحسین خداوند مرا فدایت کند.
زید (علیه السلام ) براى آخرین لحظات عمر خویش چند لحظه اى چشم را گشود و براى یاران وفادار خود که پروانه وار گرد شمع وجودش مى گشتند چنین دعا کرد:
(( اللهم ان هؤ لاء یفاتلوان عدوک وعد و رسولک و دینک الذى ارتضیته لعبادک فاجزهم افضل ما جازیت احدا من عبادک المؤ منین )). )) یعنى ،: (خداوندا اینها در راه تو با دشمنانت و دشمنان پیامبر و دینت که به آن راضى شدى براى بندگانت جنگیدند. پس آنان را بهترین پاداشى که به بندگان با ایمانت مى دهى عطا فرما).(۵۰۷)
آنگاه بعضى از یاران رفتند و طبیب آوردند. خون ، صورت پر فروغ زید را فرا گرفته بود و سر وى روى زانو یکى از دوستانش به نام ((محمّد بن خیاط)) بود.
آخرین پیام
در این حال یحیى فرزند رشید و گرامى زید (علیه السلام ) وارد شد و خود را به روى پدر افکند، و با چشمانى گریان و صدایى لرزان گفت : پدر، تو را، بشارت باد که به زودى به دیدار رسول خدا و على مرتضى و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام ) خواهى شتافت .
زید (علیه السلام ) چشمان مهربان خود را به روى فرزند خود گشود و به سختى این جمله سازنده و انقلابى را به عنوان وصیت به او فرمود: (بله فرزندم درست است ، امّا فرزندم تو با این گروه تبهکار مبارزه کن ، به خدا سوگند یاد مى کنم که تو بر حقى و آنان باطلند، هر کس که در رکاب تو به شهادت رسد، اهل بهشت است و قاتلین و دشمنان آنها اهل دوزخند).
طبیب آمد و کنار بستر قهرمان مجروح نشست ، و به معاینه پرداخت آنگاه سر را برداشت و گفت : آقا، اگر این تیر را از پیشانى شما بکشم با مرگ شما همراه هست .
زید فرمود: مرگ براى آسان تر است از این حالتى که در آن هستم .
طبیب با کلبتین (انبرى که با آن دندان مى کشند) خود، تیر را از پیشانى او بیرون کشید. (( (فکانت نفسه معه ) )) گویا جان او هم با آن بود. (( (فساعه انتزاعه مات صلوات اللّه علیه ) )) (۵۰۸) همان لحظه اى که تیر را بیرون کشیدند او هم جان را به جانان تسلیم کرد.
آرى آن قهرمان سلحشورى که چند ساعت پیش در راه جهاد با دشمنان خدا مى جوشید و مى خروشید هم اکنون بدن بى جان او در مقابل چشمان پر از اشک اصحاب وفادارش قرار دارد، و او نداى حق را لبیک گفت و به صفوف شهیدان راستین پیوست و پرچم نهضت و شمشیر جهاد خویش را به آزادمردان پس از خود سپرد و یحیى فرزند قهرمانش ، بعد از او این پرچم و شمشیر را به دست گرفتند و پس از وى این مشعل فروزان به دست دیگر مجاهدین علوى و مبارزین مسلمان است و دلهاى ستمدیدگان را نور مى بخشد و ریشه دشمن را مى سوزاند.
تاریخ شهادت
شهادت زید روز جمعه سنه ۱۲۱ ق و در آن وقت ۴۲ سال از عمر مبارک حضرتش مى گذشت .(۵۰۹)
سلام و درود بى پایان ما به روح مقدس و روان تابناک او و یاران فداکار وى باد، خداوند، ما را به راه این رادمردان فضیلت هدایت فرماید.
(( آمین یا رب العالمین ))
فصل نهم : پس از شهادت
(( و من المؤ منین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا. )) از مؤ منان مردانى بودند که راست گفتند به آنچه با خدایشان پیمان بسته بودند. پس بعضى از ایشان راه شهادت پیمودند و بعضى دیگر در انتظار آن و (در راه خویش تغییر) و تبدیلى ندادند.
سوره احزاب آیه۲۳
دفن بدن
عمال اموى که پس از جنگ بر کوفه مسلط شده بودند به شدت پى گرد جسد بودند بلکه آن را پیدا کنند، و به همین منظور به تفتیش و جستجوى خانه ها پرداختند، و سعى داشتند به هر نحوى شده جسد مقدس زید (علیه السلام ) را به دست آورند و سر او را براى خلیفه جنایتکار هشام بن عبدالملک بفرستند.
یاران وفادار با حالتى متاءثر و چشمان گریان متحیرند که بدن را چگونه دفن کنند که دشمن متوجه نشود.
بعضى گفتند: زره آهنین را به تن او مى پوشانیم تا بدن سنگین شود، آنگاه آن را به امواج آبهاى فرات مى سپاریم تا به قعر آب فرو رود. گرچه این پیشنهاد پذیرفته نشد، امّا این طریق بهترین راه براى حفظ بدن بود که به چنگ دشمن نیفتد. و این پیشنهاد بعدا مورد توجه امام صادق (علیه السلام ) و خواسته حضرتش بود، در کتاب (( (وسائل الشیعه ) )) کتاب طهارت بابى است به نام : (( (جواز تثقیل المیت و القائه فى الماء عند خوف نبش العدو له و احراقه ) )) روایتى است که : پس از شهادت زید سلیمان بن خالد که از اصحاب امام و در کنار زید بود، مى گوید:
امام از آنکه از چگونگى نهضت سؤ ال کرد و ما خبر شهادت زید را به او دادیم و گفتم با بدن او چه کردیم ، امام فرمود:
از آن محلى که عمویم از دنیا رفت تا رود فرات چقدر فاصله بود؟
گفتم : به اندازه پرتاب یک سنگ .
امام فرمود: (( سبحان اللّه )) آیا شما نمى توانستید که جسد را به آهنى ببندید و آن را به آب فرات بیندازید، این کار بهتر بود.
(و ما متن روایت را در چند صفحه بعد به مناسبت در پاورقى یادآور شده ایم )(۵۱۰)
یاران زید در آن بحبوحه حساس این نظر را رد کردند. بعضى گفتند: بهتر است که سر او را از بدنش جدا سازیم تا شناخته نشود و بدن را میان دیگر شهداء رها سازیم .
امّا یحیى فرزند (علیه السلام ) این راءى را رد کرد و گفت :(( (لا واللّه لا یاکل لحم ابى السباع )، )) نه ، به خدا سوگند، گوشت بدن پدرم طعمه درندگان نمى گردد، (شاید مقصود یحیى این بوده که بدن زید را درندگان و سگها نمى خورند و همین علت مى شود که بدن را بشناسند) دیگرى گفت : بهتر است بدن را تا (عباسیه ) (۵۱۱) ببریم و در آنجا دفنش کنیم ، این سخن پذیرفته شد، و همه تصمیم گرفتند از تاریکى همان شب استفاده کنند و بى صدا بدن را دفن کنند.(۵۱۲)
آنان بدن را آرام و با سکوت از خانه بیرون آوردند کنار جوى آبى و آب را بستند و در وسط جوى قبرى حفر کردند و پس از دفن بدن و خاک ریزى روى آن ، آب را از روى آن عبور دادند تا دشمن به هیچ وجه متوجه بدن نگردد.(۵۱۳)
نبش قبر و بیرون آوردن جسد زید (ع )
در آن موقعى که اصحاب زید بدن را دفن مى کردند همراه آنان جاسوسى از دشمن ناظر جریان بود، و او غلامى سندى بود.
سعید ابن خیثم ، یکى از یاران زید (علیه السلام ) مى گوید: او یک برده حبشى بود و از بندگان (عبدالحمید رواسى ) به شمار مى رفت و معمر بن خیثم ، از این غلام براى زید بیعت گرفته بود.
و یحیى بن صالح عقیده داشت که او از غلامان خود زید (علیه السلام ) به شمار مى رفت و سندى بود و همراه اصحاب بود.
در روایت ابومخنف راجع به این غلام چنین آمده که :
او از شامیان بود و در آن وقتى که بدن را دفن مى کردند او زراعت آب مى داد و او شاهد مراسم دفن بود.(۵۱۴)
خلاصه آنچه از این اقوال به دست مى آید این است که :
یک غلامى ، جاسوس و پست و فرومایه ناظر دفن کردن بدن بود و او به طمع جایزه صبح زود نزد (حکم بن صلت ) رئیس شرطه شهر کوفه و معاون یوسف بن عمر رفت و سرگذشت دفن بدن را گزارش داد و دشمن را به محل قبر راهنمایى کرد.(۵۱۵)
یوسف بن عمر، دستور داد یکى از نزدیکانش به نام (خراش بن حوشب ) با دیگرى قبر را نبش کردند و جسد مقدس را بیرون آوردند حجاج بن قاسم آن نازنین بدن را با طنابى روى شتر بسته به دارالعماره برد.
سخنرانى استاندار عراق
منافق ، و دورو، و نامرد همیشه مطرود و ملعون است نه تنها اهل حق و حق پرستان به آنان به چشم غضب و خشم مى نگرند، بلکه دشمنان حق و طرفداران باطل هم با آنان کنار نمى آیند.
آن دسته از مردم منافق و ترسو و بى غیرت کوفه ، که زید (علیه السلام ) آن رهبر عالیقدر و رادمرد نمونه را در بحران نبرد و بحبوحه جنگ تنها گذاشتند و به خانه ها و مسجد پناه بردند، آن دسته از راحت طلبان و بهانه جویان لجوج که به عذرهاى گوناگون از زید فاصله گرفتند، همین افراد هم در نظر ستمکاران و همسلکان خود جاى خوبى ندارند و مورد تعرض و نفرت آنان واقع مى شوند.
پس از شهادت زید (علیه السلام ) والى و حکمران کوفه بعنوان فاتح پیروز وارد مقر حکومت و ریاست خود مى شود و مردم خیانتکار کوفه را در مسجد جمع مى کند و با نطقى مهیج پیروزى خود و شکست نهضت و جبهه گیرى مردم را در موقع قیام مورد داد سخن قرار مى دهد، او مردم را به شدت تهدید کرد تا مبادا دیگر در این گونه پیشامدها دخالت کنند.
متن سخنرانى
یوسف بالاى منبر رفت و با غرور و نخوتى خاص فریاد زد:
(( یا اهل المدره الخبیثه ، انى واللّه ماتقرن بى الصعبه ، و لا یقعقع لى بالشان ، و لا اخوف بالاصغار و الهوان ، لا عطاءکم عندى و لا رزق ، و لقد صممت ان اضرب بلادکم و دورکم ، و احرمکم اموالکم ، امّا و اللّه ما علوت على منبرى الا اسمعکم ما تکرهون علیه ، فانکم اهل بغى و خلاف ما منکم الا من حارب اللّه و رسوله ، لقد سالت امیرالمؤ منین ان یاذن لى فیکم ، و لو اذن لقتلت مقاتلتکم و سبیت ذراریکم )). )) (۵۱۶)
((اى مردم کوفه ، اى اهل نیرنگ و پستى ، به خدا سوگند، بر من دشوار نیست و از شماتت اضطرابى ندارم و از کوچک شدن و سبک گشتن خوفى ندارم ، شما در نزد ما هیچ جیره و حقوقى ندارید، من تصمیم داشتم ، که شهر و خانه هاى شما را زیر و رو کنم و شما را از هستیتان محروم سازم ، به خدا قسم ، من روى منبر نرفتم مگر به خاطر اینکه شما را به آنچه بدتان مى آید گوشزد نمایم چون شما اهل دشمنى و عناد هستید، از شما کسى نیست مگر آن که با خدا و رسول خدا جنگیده باشید. (معلوم است ، چون بنى امیه خود را وارث حق و خلافت رسول خدا مى دانستند؟!!)
من از امیرالمؤ منین (هشام بن عبدالملک ) خواستم اجازه دهد تا به حساب شما برسم ، اگر اجازه داده بود شما را نابود مى کردم و زنانتان را به اسیرى مى گرفتم )).
بالاى دار
نصر بن قابوس مى گوید: من دیدم بدن زید را که بر شترى حمل مى کردند و آن را با طنابى بسته بودند و به تن او یک پیراهن زرد رنگ هروى بود، آنگاه بدن را در کنار در قصر پائین انداختند (( فخر کانه الجبل )) بدن همانند کوه بر زمین قرار گرفت .
آنگاه یوسف بن عمر دستور داد سر مقدس زید را از بدن جدا ساختند و آن را براى هشام بن عبدالملک به شام فرستادند آنگاه بدن مقدس قهرمان انقلاب آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) را با بدن (معاویه بن اسحق بن زید بن حارثه انصارى ) و (زیاد نهدى ) (هندى ) و (نصر بن خزیمه ) این افسران رشید در کنار کوفه به دار زدند.(۵۱۷)
نگهبانى دار
پس از اینکه جسد مقدس زید و چند تن از یاران فداکارش را به دار زدند یوسف بن عمر، چند نفر نگهبان را کنار دار گماشت تا شبانه روز مراقب بدن باشند، مبادا کسى شبانه آن را برباید و دفن کند.
یکى از نگهبانان چوبه دار مى گوید:
من پیامبر خدا را در عالم خواب دیدم ، او کنار چوبه دارى که بدن زید بالاى آن آویزان بود، ایستاده بود، و با حالت تعجب مى فرمود:
آیا بعد از من اینطور با فرزندم رفتار مى کنید!؟
آنگاه خطاب به جسد زید (علیه السلام ) کرد و گفت : اى زید تو را کشتند خداوند آنها را به دار زند.(۵۱۸)
(جریر بن حازم ) مى گوید در عالم خواب رسول خدا را دیدم ، او به چوبه دارى که جسد مقدس زید بالاى آن بود تکیه زده بود و به مردم مى گفت :
(( اهکذا تفعلون بولدى )) آیا این طور با فرزند من عمل مى کنید؟!
این قبیل خواب ها و دیگر کراماتى که مردم (از بدن مقدس فرزند رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) زید بن على (علیه السلام ) مى دیدند) (که بعدا ما چند فرازى از کرامات او را متذکر مى شویم )، به مقام معنوى او پى مى بردند و به او با انتقاد خاصى مى نگریستند.
به طورى که ماءموران جراءت نمى کردند مردم را از زیارت جسد زید (علیه السلام ) منع کنند در کتاب (( (منهاج السنه ) )) آمده است که :
مردم کوفه شبها کنار چوبه دار زید (علیه السلام ) مى رفتند و به عبادت و راز و نیاز با خداوند عالمیان مى پرداختند.(۵۱۹)
و این به خوبى مقام معنوى زید را مى رساند که مردم به او توجه خاصى داشتند و عقیده اى تواءم با عظمت و قداست نسبت به زید در ذهنشان به وجود آمده بود.
این پیشامدها و کرامات به گوش عمال حکومت رسیده و از این جهت وحشت داشتند به طورى که بنى امیه این بدن مقدس را به گوساله سامرى تشبیه کردند چون آنهم عده اى را به خود معتقد ساخته بود، یوسف بن عمر براى هشام نوشت : (( ان عجل العراق فتنهم ))، )) (۵۲۰) همانا گوساله عراق مردم را فریفته است .
بدن پاک زید (ع ) را آتش زدند
بنى امیه در نهضت زید ضربه سختى خورده بودند، و براى اینکه انتقام دلخواهى گرفته باشند و از آن طرف مردم را خوب بترسانند و فکر هر گونه قیام و نهضتى را از سر آنان بیرون کنند. مدتى طولانى بدن مطهر زید را بالاى دار نگه داشتند.
اقوال در این زمینه مختلف است : از سخنان و اقوال مورخین ۶ قول به دست مى آید:
۱ – یک سال و چند ماه بدن بالاى دار بود ۲ – دو سال ۳ – سه سال ۴ – چهار سال ۵ – پنج سال ۶ – شش سال .
البته این که بعضى مى گویند به دستور هشام بدن او را از دار پائین آوردند با قول اول و دوم مى سازد.(۵۲۱)
امّا آنچه از کتب معتبر تاریخى و حدیثى به دست مى آید چهار سال بدن مقدس زید بالاى دار بود و در زمان (ولید بن یزید) این خلیفه نابکار اموى که به (فرعون امت ) مشهور بود آن را پائین آوردند و آتش زدند.
در سال ۱۲۵ هجرى یعنى چهار سال پس از شهادت زید (علیه السلام ) یحیى فرزند رشید او قیام کرد، مقارن نهضت یحیى ، ولید براى یوسف بن عمر استاندار عراق در این زمینه نامه اى بدین مضمون نوشت :
(( … اذا اتاک کتابى هذا فانزل (فانظر) عجل اهل العراق فاحرقه و انسفه فى الیم نسفا، و السلام )). )) (۵۲۲)
(موقعى نامه من به دست تو رسید، این گوساله اهل عراق را از دار پائین بیاور و آن را با آتش بسوزان و خاکسترش را به باد ده ، والسلام ).
وقتى نامه به یوسف رسید، آن ستمکار هتاک مردى بى رحم و سنگدل همانند خویش به نام (خراش بن حوشب ) را ماءمور ساخت تا بدن زید را از دار پائین آورد و آن را بسوزاند و خاکسترش را با قایقى به رود فرات ریخت . آنگاه آن هتاک مردم را مخاطب خویش قرار داد و گفت : اى اهل کوفه ، به خدا سوگند من این کار را کردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخورید.(۵۲۳)
سر مقدس زید را به شام فرستادند
یوسف بن عمر استاندار عراق ، سر مقدس زید (علیه السلام ) را قبل از دار زدن از بدن جدا کرد (و بعضى گویند با سرهاى چند تن از اصحاب زید (علیه السلام )، براى خلیفه غاصب اموى ، هشام بن عبدالملک به شام فرستاد، هشام به آن کس که حامل سر زید (علیه السلام ) بود، ده هزار درهم جایزه داد.
آنگاه دستور داد سر مبارک زید را در دروازه شام بر بلندى نصب کنند به طورى که نظر عابرین را به خود جلب نماید.(۵۲۴)
مى گویند: وقتى سر مقدس زید را نزد هشام گذاشته بودند آنقدر به آن بى اعتنایى مى شد که خروسى در کنار مسند هشام منقارش را به آن مى زد، یکى از حضار مجلس که مردى شامى بود، موقعى این منظره دلخراش را دید این شعر را گفت :
(( اطردوا الدیک عن ذوابه زید |
فلقد کان لایطاه الدجاج )) |
خروس را از پیشانى زید دور کنید، تا آنکه مرغان به روى پیشانى وى پاى نگذارند.
در کتاب (کامل ) از مرد نقل شده که گوینده این شعر مردى شیعه بوده و این قضیه در حضور یوسف بن عمر والى کوفه اتفاق افتاده و در آنجا این شعر را گفته است .
ابن ابى الحدید معتزلى در ذکر جنایات بنى امیه مى گوید: شما قبر زید را نبش کردید و جسد مطهر او را برهنه به دار زدید و سر مقدس او را کنار مسند خویش قرار دادید تا اینکه خروس به آن منقار زند، و شاعر چنین شعر سراید:
(( اطرد الدیک عن ذوابه زید |
ظالما کان قد نظاه الدجاج )) |
خروس را از پیشانى زید دور کن بعد از آنکه مدتى زیر پاى آن قرار گرفته است .(۵۲۵)
سر زید در مدینه
هشام بعد از مدتى سر زید (علیه السلام ) را براى (محمّد بن ابراهیم بن هشام ) والى خود در مدینه فرستاد.(۵۲۶)
سپس گویند وى قبل از هر چیز دستور داد سر زید را به خانه خواهرش زینب ببرند و آن را به دامن او بیفکنند آنگاه سر را برگردانند.(۵۲۷)
آنگاه یک شبانه روز سر مبارک زید را نزدیک قبر مقدس پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) نصب کرد.(۵۲۸)
مردم مدینه اعتراض کردند امّا او به آنان اعتنایى نکرد، این کار موج خشم و احساسات مردم مدینه را که زید (علیه السلام ) و مقام والاى او را مى شناختند ایجاد نمود به طورى که جلساتى بعضى در خانه هایشان تشکیل مى دادند و جنایات بنى امیه را بیان مى کردند و همانطورى که براى امام حسین عزادار بودند براى زید (علیه السلام ) سوگوارى مى نمودند.
کثیر بن سهمى وقتى که چشمش به سر مقدس زید افتاد صدایش به گریه بلند شد و گفت اى زید خدا قاتل تو را بکشد، و مردم نیز از این جملات تنفرآمیز نسبت به اعمال عمال حکومت به زبان جارى مى کردند.
والى مدینه از این عکس العمل هاى مردم به وحشت افتاد و از اجتماع و سخن گفتن مردم در این زمینه به شدت جلوگیرى نمود، همین کثیر بن مطلب را به خاطر اظهار تنفر نسبت به اعمال حکومت شام به زندان انداخت و یک محیط رعبى در مدینه به وجود آورد و تمام جریان را براى هشام مى نوشت و گزارش مى داد.
وضع مدینه متشنج شده بود و احساسات مردم سخت تحریک گشته بود، مردى به نام عیس بن سواده گوید: وقتى سر مقدس زید را در مدینه در انتهاى مسجد روى نیزه نصب کردند، حاکم مدینه دستور داد که در شهر اعلان کنند که : کسى که بحد بلوغ رسیده و به مسجد نیاید خون او هدر است . مردم از ترس و وحشت یک هفته به مسجد مى آمدند و مى رفتند و والى مدینه رؤ سا و بزرگان قبیله ها و معروفین از مردم را به سخنرانى علیه انقلابیون و زید (علیه السلام ) و طرفدارانش و طرفدارى و تملق دستگاه حکومت مجبور مى کرد و به آنان دستور مى داد در سخنرانى هایشان به على امیرالمؤ منین (علیه السلام ) و امام حسین (علیه السلام ) و زید (علیه السلام ) و پیروان این آزاد مردان سب و لعن کنند.
والى مدینه باز وحشت داشت مبادا شورشى شود، سر را به دستور هشام به مصر فرستاد و آن را در مسجد جامع مصر نصب نمودند.(۵۲۹)
امّا مردم رشید مصر آن سر را شبانه دزدیدند و در مسجدى به نام (( (محرس الحضى ) )) با احترام دفن نمودند.(۵۳۰)
کندى در کتاب (( (الامراء) )) مى گوید: در سال ۱۲۲ ه ق روز یکشنبه دهم جمادى الاخر (ابوالحکم بن ابى الابیض قیسى ) والى مصر، سر مقدس زید (علیه السلام ) را به مسجد آورد. و آن را در مقابل دیدگان مردم نصب نمود و سخنرانى کرد.
مدفن سر
مصریان موفق شدند سر زید را در محراب مسجد دفن کنند و آنجا را زیارتگاه خویش قرار دهند، مردم کم و بیش از محل دفن سر آگاه شدند و به آنجا مى رفتند و به عبادت و دعا مى پرداختند.
و این جایگاه مقدس را در سال ۵۲۵ ه ق به دستور (امیر افضل ) براى پیدا کردن سر زید (علیه السلام ) خراب کردند و به جستجو پرداختند تا آنکه سر را در محراب مسجد یافتند، (فخر الدین ابوالفتوح زیدى )، در آن عصر خطیب و پیشواى مصر بود و از جمله کسانى بود که سر مقدس زید را زیارت نمود، معروف است که وى اثرى به اندازه یک درهم در پیشانى زید مشاهده کرد (گویا این اثر تیرى بود که در جنگ به پیشانى او اصابت نمود و یا آنکه اثر سجده او بوده است که در روایتى به آن اشاره شد) خطیب مصر سر را خوش بود و معطر ساخت و آن را به منزل خویش برد. و پس از تعمیر مسجد آن را به محل خود برگردانده و در آنجا دفن نمود و هم اکنون این محل مقدس در محراب مسجد زیارتگاه مردم خوش طینت مصر است و مردم همه هفته یک شنبه ها شب و روز به آنجا مى روند و زیارت مى کنند و همیشه زائرینى خوش دل در این جایگاه مقدس به یاد قهرمانى با فضیلت و نمونه اشک مى ریزند و درود مى فرستند.(۵۳۱)
کرامات زید (ع )
مردان خدا، و مقربان درگاه او، بخاطر مقام قربى که نزد وى دارند امورى غیر مادى چه در زمان حیات و چه در زمان ممات براى آنان پیش مى آید، که حاکى از همان تقرب آنان است که براى دیگر افراد عادى به وقوع نمى آید….
مى بینیم که معجزات و کرامات ، انبیاء و ائمه حق فقط مختص آنان است و این به خاطر همان مقام معنوى ایشان است .
و بروز این کرامات و امور خارق العاده براى مردان حق و زبدگان درگاه احدیت ، نمایانگر بلندى مرتبه و عظمت آنان در پیشگاه حق است .
البته معجزات مخصوص انبیاء و اولیاى حق است ، امّا بروز کرامات و امور غیر عادى براى بندگان صالح خدا بسیار است ولو پیغمبر و یا امام نباشند.
زید بن على (علیه السلام ) پیامبر نیست ، امام واجب الاطاعه نیست ، امّا او از امام یکمرتبه پائین تر است ، ما در فصول گذشته با ذکر روایاتى یادآور شدیم ، که زید بن على (علیه السلام ) از نظر مقام و مرتبه معنوى و تقرب وى به خدا جایگاه خاص و منزلت بزرگى دارد.
او بعد از مقام اعلاى نبوت و ولایت مطلقه حق داراى مقام ولایت جزئیه است که خداوند نسبت به بندگان صالحش دریغ ندارد و این کرامات براى چنین افراد مقرب ، چیزى عادى و ساده ، امّا براى انسانهاى عادى بسیار عجیب و غریب به نظر مى رسد ما اکنون ده مورد از کرامات حضرت زید را بعنوان نمونه ، که شاهد مرتبه معنوى او است در اینجا یادآور مى شویم .
۱ – دشمنان موقعى که بدن زید را به دار زدند، با کمال تعجب متوجه شدند بدن رو به قبله بر مى گردد و هر چه آن را بر مى گردانند، باز روبه قبله مى گشت ، آرى او در زمان حیات خویش همیشه رویش به درگاه حق بود، بعد از شهادت هم جسد مقدس او به سوى قبله مى گردد.
۲ – حکم بن عباس کلبى شاعر اموى (( (یا حکیم الاعور) )) از دشمنان زید است ، موقعى که خبر شهادت زید و به دار زدن او را شنید بسیار خوشحال شد و چند بیت شعر که حاکى از عداوت وى با خاندان رسالت و محبتش به اجداد اموى خویش است سرود، وى در مقام سرزنش اهل بیت پیامبر و مفاخره این شعر کفرآمیز را مى گوید:
(( صلبنالکم زید اعلى جذع نخله |
و لم نرمهد یا على الجذع یصلب |
و قستم بعثمان علیا سفاهه |
و عثمان خبر من على و اطیب )) (۵۳۲) |
ما زید را بر شاخ درخت خرما به دار زدیم ، و ندیدیم که (مهدى ) را بردار کشند شما از روى نادانى ، على را با عثمان مقایسه کردید، و حال آنکه عثمان از على پاک تر و بهتر است .
موقعى که امام صادق شنید این شاعر اموى این طور گفته سخت منقلب شد.
امام در حالى که دستهایش از شدت ناراحتى مى لرزید، به آسمان بلند کرد و عرض کرد پروردگارا، اگر گوینده این دو شعر دروغگو است ، کلب خود را بر وى مسلط کن ، و دعاى امام مستجاب شد، و موقعى این شاعر بى ایمان عازم کوفه بود، در بین راه شیرى به او حمله ور شد و وى را از پاى درآورد.
و موقعى این خبر به امام صادق رسید، امام به سجده افتاد و گفت :
(( الحمدللّه الذى انجز وعده )) (۵۳۳) ، سپاس خدایى را که به وعده خود وفا کرد.
۳ – در کتاب (امالى ) شیخ ، نقل شده که : مردى از بلنجر (نام بلده اى است ) به کوفه آمد و موقعى بدن زید را بالاى دار دید با کمال بى شرمى گفت : (آیا این فاسق را (( (نعوذ باللّه ) )) نمى بینید که چگونه خداوند او را کشت ) امّا طولى نکشید که در چشمهاى او آماسى پدید شد که از هر دو چشم نابینا گشت .
۴ – در کتاب (( (الحدائق الوردیه ) )) آمده که : دو نفر از طایفه (ضبه ) به کناسه کوفه آمدند، و آن دو دست هم را گرفته بودند، وقتى در مقابل چوبه دار رسیدند، ایستادند، یکى از آنان دست خود را به چوبه دار زد و این آیه را خواند: (این است پاداش کسانى که با خدا و رسول او مى جنگید و باعث فساد در روى زمین مى شوند، که جزاى آنان یا قتل است یا به دار آویختن و یا قطع دست و پا برخلاف هم … (۵۳۴) (دست راست و پاى چپ ).
این مرد همین که خواست دست خود را از چوبه دار بردارد درد شدیدى دست او را فرا گرفت و گویند مرض (آکله ) ((خوره یا سرطان )) بود و به تمام بدن او سرایت کرد و مرد.
۵ – موقعى که بدن زید (علیه السلام ) برهنه بالاى دار بود، قسمتى از پوست شکم او به نحو مخصوصى عورتین او را پوشانده بود. (۵۳۵) شاید این پیشامد بعد از آن بود که دشمن تارهاى عنکبوت را از موضع بدن جدا کرد.
و نیز در (( (الحدائق الوردیه ) )) آمده که : شخصى دست خود را روى چوبه دار زید گذاشت و گفت : این است کیفر فاسق فرزند فاسق ، براى این جسارت خداوند آنا انگشتهاى دست او را که روى چوبه دار بود به کف دستش فرو برد.(۵۳۶)
۶ – و نیز در کتاب مزبور نقل شده که : شخصى به نام (عزرمه ) که از طایفه اسدى بود، در کنار چوبه دار با چند تن از بستگان خود نشسته بود و با کمال بى شرمى و جسارت به بدن مقدس زید سنگ ریزه پرتاب مى کرد. و هر روز این کار را تکرار مى نمود.
اسماعیل بن یسمع عامرى مى گوید: به خدا سوگند، عزرمه را وقت مرگش دیدم چشمهایش به طور وحشتناکى از حدقه بیرون آمده بود گویا دو شیشه سبز بودند.(۵۳۷)
۷ – هنگامى که بدن مطهر زید با وضع رفت بارى روى چوبه دار برهنه آویزان بود عنکبوتها با تارهاى خود روى عورت او را مى پوشاندند و هرگاه دشمنان آن تارها را برطرف مى کردند مجددا عنکبوتها روى آن تار مى تنیدند.(۵۳۸)
۸ – در (( (الحدائق الوردیه ) )) است که : زنى از کنار چوبه دار رد شد، چون بدن زید را برهنه دید قسمتى از روپوش خود را به طرف بدن انداخت آن پارچه به اذن خدا، به بدن زید ملحق شد و آن را پوشاند.(۵۳۹)
۹ – و نیز در کتاب نامبرده ذکر شده که : مردى به نام شبیب بن عزقد گوید: پس از مراجعت از سفر مکه به کوفه آمدم ، با هم سفران خود به کناسه کوفه رسیدیم ، وقت شب بود به چوبه دارى که بدن زید بالاى آن بود نزدیک شدیم بودى بسیار معطرى به مشام مى رسید، به دوستان گفتم : بول دار آویختگان چنین است ، ناگهان صدایى که گوینده آن را نمى دیدیم شنیدیم که مى گفت : (( هکذا توجد رائحه اولاد الانبیاء الذین یقضون بالحق و به یعدلون )) (۵۴۰) ، بلى بوى فرزندان پیامبران که قدم به راه حق و عدالت نهادند، این چنین است .
۱۰ – و در همان کتاب مذکور است که : پس از آتش زدن بدن زید خاکستر آن را روى آب فرا(علیهم السلام ) ریختند دیدند خاکستر همانند هاله اى از نور مى درخشد.(۵۴۱)
آرى این است مقام مردان خدا آنانى که مرگ و زندگى شان ، عظمت و حیات است ، درود خدا به روان پاک آنان باد.
زیارتگاه زید
براى زید شهید دو زیارتگاه است که سالانه جمعیت زیادى از شیعیان و علاقه مندان به خاندان پیامبر و آزادمردان بیدار به زیارتش مى روند و به یاد قهرمانى با فضیلت چون زید (علیه السلام ) اشک مى ریزند و سوگوارى مى کنند و از تربت مقدس وى درس جهاد و فداکارى و غیرت و افتخار مى آموزند. این دو محل یکى در مصر و دیگرى در عراق است .
همانطور که قبلا یادآور شدیم ، مردم مصر سر مقدس زید را در مسجدى دفن نمودند و از آن پس تاکنون آن مسجد در قسمت محراب مقدس آن محل زیارتگاه سر مقدس زید و مشهد اوست .
یک اشتباه
مردم مصر این محل را مشهد على بن الحسین (علیه السلام ) مى گویند و به این نام معروف است و این اشتباه بزرگى است که سالها است به آن عادت کرده اند و علماى بزرگ ، رجال و مردان محقق همه بالاجماع قائلند که این محل همان مدفن سر مقدس زید بن على بن الحسین است .
دومین زیارتگاه زید (علیه السلام ) در کناسه کوفه است .
همان مکانى که بدن زید را به دار زدند و سپس آن را آتش زدند، البته ما قبلا به این مطلب اشاره کردیم که بدن زید (علیه السلام ) را پس از چهار سال از بالاى دار پائین آوردند، و پس از آتش زدن خاکستر آن را به باد دادند و چیزى از بدن مقدس وى به جاى نماند که در آنجا دفن شود، بلکه این جایگاه و گنبد و بارگاه فقط عنوان (بناى یادبود) است که امت بیدار اسلام در آنجا گردهم مى آیند و به یاد فضائل و رشادتها و شهادت زید (علیه السلام ) سوگوارى مى کنند و آنجا خود محلى است براى عبادت .
این محل در نزدیکى کوفه قرار دارد، و نام آن کناسه (بضم کاف ) است همان محلى است که بارها رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و پدران معصوم زید (علیه السلام ) یادآور مى شدند.
از بعضى روایات استفاده مى شود که کناسه نزدیک یکى از محله هاى کوفه بوده است و تا رود فرات فاصله چندانى نداشته است .
علامه بزرگ قزوینى در کتاب (( (فلک النجاه ) )) مى گوید:
مشهدى که فعلا محل زیارتگاه زید است ، محل دار زدن و سوزاندن بدن مقدس زید (علیه السلام ) مى باشد. (۵۴۲) علامه حرزالدین در کتاب (( (مراقد المعارف ) )) مى گوید:
زیارتگاه زید (علیه السلام ) در حدود دو فرسخى شرق جنوبى قریه (کفل ) است (۵۴۳) و این قول را دیگران نیز تاءیید کرده اند.
هم اکنون در تمام ایام سال خصوصا شبهاى جمعه و چهارشنبه و در موسم هاى اسلامى ، مسلمانان از نجف اشرف و کوفه و سایر شهرهاى عراق و حتى از نقاط دور دست بلاد اسلامى به زیارت این محل مى آیند و این محل الا ن حدود شش فرسنگ با نجف فاصله دارد، و در بیابانى واقع است ، مردم این محل را یکى از مشاهد خاندان پیامبر مى دانند و قداست خاصى براى آن قائلند، و براى رواى حوائج و خواسته هاى خود از ناحیه خدا به حرم این مرد خدا پناه مى برند.
انعکاس شهادت زید (ع ) و شکست نهضت
خبر شکست ظاهرى مقدس زید (علیه السلام ) و فاجعه جانگداز وى و یاران فداکارش در تمام بلاد اسلامى آن روز موجب تاءثر عمیق مسلمانان آگاه و بیدار شد، و در تمام محافل اسلامى آن روز، بحث از نهضت و شهادت زید (علیه السلام ) بود. در کوفه محل انقلاب ، در شام محل قدرت دشمن ، در مصر محل تحت نفوذ دشمن ، در مدینه زادگاه زید (علیه السلام ) و پایگاه مهم علمى امام صادق (علیه السلام ) و حتى در نقاط دور کشور وسیع اسلامى آن روز مانند، رى ، خراسان و… عکس العمل هاى تندى داشت ، و ملت اسلام شهادت زید (علیه السلام ) و از دست دادن قهرمانى فداکار و با فضیلتى چون او را فاجعه اى بزرگ و ثلمه اى جبران ناپذیر در عالم اسلام مى دانستند.
احساسات مردم مخصوصا بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام ) و حادثه هولناک کربلا در موقع شهادت زید به شدت جریحه دار گشته بود، و هر آن انتظار مى رفت این مشعل جاوید در گوشه اى از بلاد اسلامى آن روز شعله ور گردد، و انتقام جویان و مبارزین سلحشور علوى و مسلمان دست به قیامى خونین بر ضد دستگاه دیکتاتورى بنى امیه بزنند، بازماندگان این قهرمان علوى مخصوصا فرزندان رشید زید (علیه السلام ) چون یحیى بیش از همه براى رهبرى این قیام مورد گمان مردم بودند و چنین شد، و ما در فصل فرزندان زید (علیه السلام ) اشاره کرده ایم .
امّا کوفه و مدینه مرکز استان عراق و حجاز بیش از همه از این حادثه ناگوار منقلب و متاءثر بود.
در کوفه
کوفه محل انقلاب و شورش انقلابیون بود و آنجا بود که این جانبازان سلحشور به رهبرى زید (علیه السلام ) حماسه اى جاوید آفریدند، و دشمن را تا حد زیادى شکست دادند و آنگاه با کمال رشادت شربت شهادت نوشیدند.
البته وضع شهرى جنگ زده و کشتارگاه طرفین چون کوفه معلوم است چگونه است :
۱ – مسلط شدن رعب و وحشتى عجیب بر مردم کوفه که خود شاهد این جریان هولناک بوده اند.
۲ – مسلط شدن رعب و خفقان تواءم با دیکتاتورى و خونریزى ، از طرف عمال حکومت .
۳ – به وجود آوردن نفرت و انزجار شدید قلبى در میان مردم نسبت به جنایتکاران حکومت ، امّا بدون اظهار و آشکار کردن آن ، مگر در مواردى استثنایى .
۴ – فرار و گریز عده اى از بازماندگان یاران زید که در جبهه علیه دشمن جنگیدند و دستگیرى بعضى از آنان ، همانند سلیمان بن خالد و چند تن دیگر، و مجازات شدید آنها.
۵ – اندوه عمیق مردم و سوگوارى آنان براى شهیدانى عزیز که از دست داده بودند.
اینها خلاصه اى از انعکاس شدید نهضت و شهادت زید، در کوفه بود.
فصل دهم : تاءثیر امام صادق در شهادت زید
اشکهاى جانسوز امام صادق (ع ) در فقدان زید
خبر شهادت زید (علیه السلام ) و یاران او در مدینه اثرى عمیق و ناگوار داشت و بیش از همه رهبر واقعى انقلاب امام صادق (علیه السلام ) از این واقعه متاءثر بود.
و حضرتش بعد از شهادت زید (علیه السلام ) چنان غم و غصه فراوان او را فرا گرفته بود، که هرگاه به یاد کوفه و زید (علیه السلام ) مى افتاد بى اختیار اشک از چشمان مقدسش سرازیر مى شد، و با جملات جانسوز و تکان دهنده تواءم با تجلیل و احترام عمیق نسبت به عموى شهیدش زید (علیه السلام ) و یاران فداکار وى احساسات مردم را تحریک مى نمود.
امام صادق (علیه السلام ) پس از این واقعه جانگداز سخت متاءثر و منقلب بود، و چهره غمگین و ماتم زده و اشکهاى چشمش بازگوى حالت درونى و اندوه قلبى وى بود.
شاید پس از واقعه جانسوز عاشورا، هیچ پیشامدى همانند شهادت زید (علیه السلام ) در اهل بیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) چنین اثر ناگوارى نداشت .
به یاد عمویم مى گریم
یکى از دوستان امام ششم به نام (حمزه بن حمران ) مى گوید:(۵۴۴)
روزى خدمت مولایم امام صادق (علیه السلام ) شرفیاب شدم حضرت از من پرسید:
اى حمزه از کجا مى آیى ؟
عرض کردم : از کوفه .
امام تا نام کوفه را شنید به شدت گریه کرد بطورى که محاسن مبارکش از اشک چشمش خیش شد موقعى که من این حالت غیر منتظره را از حضرت مشاهده کردم ، از روى تعجب عرض کردم :
– یابن رسول اللّه چه مطلبى شما را چنین به گریه انداخت ؟
امام با حالتى حزن انگیز و چشمان پر از اشک فرمود:
– (( ذکرت عمى زیدا علیه السلام و ما صنع به فبکیت )) به یاد عمویم زید، و آنچه بر سر او آوردند افتادم ، گریه ام گرفت .
– گفتم : چه چیزى از او به یاد شما آمد؟
– فرمودند: قتل و شهادت او.
بعد امام وضع رقت بار و غم انگیز و نحوه شهادت عمویش زید (علیه السلام ) را براى حمزه شرح داد و فرمود:
در موقعى که او مى جنگید، ناگهان تیرى به پیشانى مقدسش اصابت کرد، در این لحظه حساس فرزند عزیزش یحیى رسید و تا حال پدر را چنین مشاهده کرد، خود را بر روى پدر افکند و با لحنى جانسوز پدر را تسلیت مى داد و روح او را با جملاتى شیوا تسکین مى بخشید، و مى گفت :
اى پدر، تو را بشارت باد چون تو هم اکنون به دیدار پیامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسین (صلوات اللّه علیهم ) نائل مى شوى .
زید (علیه السلام ) گفته هاى فرزند را تصدیق کرد و گفت :
– آرى ، همینطور است فرزندم .
بعد امام اضافه فرمود:
سپس حدادى را آوردند تا آن تیر را از پیشانى اش خارج سازند، امّا جان او با آن بود، یعنى تا حداد تیر را بیرون کشید، جان زید (علیه السلام ) هم گویى همراه آن ، از کالبدش خارج شد.
چهار سال بالاى دار!
آنگاه امام صادق (علیه السلام ) به سرگذشت پس از شهادت حضرت زید (علیه السلام ) اشاره مى فرماید:
پس از شهادت بدن مقدس او را وسط جوى آبى دفن کردند و آب را روى قبر جریان دادند (تا دشمن مدفن این قهرمان بزرگ را نداند).
امّا غلامى سندى در آن جمع بود، این جوان ناپاک رفت و محل دفن زید (علیه السلام ) را به استاندار جنایتکار کوفه ، یوسف بن عمر خبر داد، آن نانجیب و هتاک دستور داد بدن مبارک را از مدفنش خارج ساختند و آن را در کناسه کوفه بدار آویختند و تا چهار سال بالاى دار بود. بعد امام ادامه داد:
آنگاه بدن او را از دار پائین آوردند و آن را آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند.
سپس امام صادق (علیه السلام ) با قلبى آکنده از غم و اندوه فرمود:
خدایا قاتلش و آن کسانى که او را یارى نکردند لعنت کن ، به خدا شکایت مى کنم از آنچه بر ما اهل بیت پیامبرش بعد از او مى رسد و از او کمک مى خواهیم تا برد دشمنانمان پیروز شویم و او نیکو پشتیبانى است .
خدا مرا در آن خونها شریک گرداند
یکى از یاران زید به نام (فضل رسان ) مى گوید: (۵۴۵) صبح روز خروج و قیام ، حضرتش مردم را تشویق به قیام مسلحانه و نبرد با طاغیان حکومت شام نمود و این جمله را از او شنیدم که مردم را به یارى خود مى طلبید و مى فرمود:
چه کسى مرا در این نبرد مقدس یعنى جنگ با انباط شام یارى مى کند؟
سپس او با ایمانى قوى و لحنى محکم و مطمئن اضافه کرد:
به آن خدایى که محمّد را به حق و براى بشارت برانگیخت ، فردى از شما مرا در این نبرد کمک نمى دهد مگر اینکه من ، در روز رستاخیز دست او را بگیرم و به اذن پروردگار داخل بهشت نمایم ، سپس این مرد مى گوید: حضرت زید (علیه السلام ) به شهادت رسید و جنگ تمام شد، من ، مرکبى را کرایه کردم و آهنگ مدینه نمودم ، پس از ورود به شهر به خدمت امام صادق (علیه السلام ) شرفیاب شدم ، و در دل خود گفتم حضرت را از جریان کوفه و شهادت حضرت زید بن على خبر نمى دهم چون مى دانستم این مصیبت بسیار بر او سخت و ناگوار است ، امّا بر خلاف انتظارم تا داخل بر امام شدم ، امام بلافاصله فرمود: فضیل ، عمویم در چه حال بود؟
– اشک مرا مهلت نداد، و بى اختیار صدایم به گریه بلند شد، و شاید این همان جواب من بود.
– او را کشتند؟
– بلى به خدا او را کشتند!
– او را به دار زدند؟!
– بلى چنین کردند!
دیدم حضرت به شدت گریه مى کند و قطرات درشت اشک مانند دانه هاى در بر صورتش مى غلتید، و سپس فرمود: اى فضیل تو هم در کمک عمویم جنگیدى ؟؟
– بله من هم در جبهه بودم .
– از دشمن چند نفر کشتى ؟
– شش نفر.
گویا حضرت از چهره من تردیدى مى خواند لذا فرمود:
– مگر در ریختن خون آنان (اهل شام ) تردیدى دارى و خود را مستوجب پاداش و اجر نمى پندارى ؟؟
عرض کردم : اگر شک و تردیدى در حقانیت خودمان داشتم در جنگ شرکت نمى کردم و احدى را نمى کشتم .
فضیل مى گوید: در این هنگام این جمله را از امام شنیدم که مى فرمود:
(( اشرکنى اللّه فى تلک الدماء))، )) خداوند مرا در ثواب و اجر ریختن خون آنان شریک گرداند.
بعد امام در مقام تجلیل از حضرت زید (علیه السلام ) فرمود:
به خدا قسم عمویم و همرزمانش راه شهیدان حق را پیمودند، آنان به راه على بن ابى طالب و اصحابش قدم نهادند.
نامه غم انگیز
مردى به نام عبداللّه بن سیابه مى گوید: (۵۴۶) هفت نفر بودیم از کوفه عازم مدینته شدیم ، و موقعى که به شهر رسیدیم ، خدمت امام صادق (علیه السلام ) شرفیاب شدیم ، امام اولین سؤ الى که از ما نمود این بود: از عمویم زید، چه خبر دارید؟
– گفتم : قیام کرده و یا در صدد قیام بود.
امام : اگر از او خبرى به دست آوردید به من اطلاع دهید.
عبداللّه مى گوید: ما چند روزى در مدینه ماندیم ، که ناگاه فرستاده به نام صیرفى از کوفه وارد مدینه شد، و نامه اى همراه داشت .
ما نامه را خواندیم ، آه چه خبر جانسوزى چه نامه غم انگیزى ، اى کاش نمى شنیدیم و نمى خواندیم . در نامه ، خبر شهادت حضرت زید بود، نوشته بود:
((امّا بعد، در روز چهارشنبه اول ماه صفر، زید (علیه السلام ) قیام کرد و جنگ روز چهارشنبه و پنجشنبه ادامه داشت ولى حضرت زید (علیه السلام ) با جمعى از یارانش در روز جمعه به شهادت رسیدند)). (این نامه غبارى از غم و اندوه بود، که بر چهره ما نشست )
ما نامه را به خدمت امام بردیم ، حضرت نامه را گشود، و مشغول خواندن آن شد.
(خداى مى داند چه حالى به امام دست داد ناگهان رنگ از چهره مبارکش پرید و آثار غم و اندوه در صورتش نمایان شد) و بى اختیار به گریه افتاد، سپس با چشمى گریان از مقام و عظمت عموى شهیدش یاد کرد و گویى مى خواست با جملاتى خود و ما را تسلیت دهد، او با حالتى گرفته و محزون فرمود:
(( انا للّه و انا الیه راجعون ))، )) بازگشت همه به سوى اوست ، عمویم ، در نزد خدا خوب حسابى باز کرد، او عمویى نیکو بود، همانا عموى من مردى بود که سبب عزت دنیا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمویم به مقام شهادت نائل شد، مقام او چون شهیدانى است که در رکاب رسول خدا و على و حسن و حسین (صلوات اللّه علیهم ) به شهادت رسیدند.
درود خدا بر او باد
سلیمان بن خالد (۵۴۷) مى گوید: پس از شهادت زید بن على (علیهماالسلام ) امام صادق (علیه السلام ) از نقش ما در کمک به نهضت و رهبر آن ، حضرت زید جویا شد و فرمود: با عمویم زید چگونه رفتار کردید؟؟
گفتم : طرفداران او و مجاهدین تا سر حد جان در حفظ و حراست او مى کوشیدند، امّا موقعى که مردم پراکنده شدند ما جسد او را گرفتیم ، و در گودالى در وسط جوى آب دفن کردیم ، امّا دشمن در همه جا به جستجوى جسد پرداخت و عاقبت آن را یافتند و ناجوانمردانه به آتش زدند.
در این هنگام امام با حالتى تاءسف آمیز فرمودند:
اى کاش آهن به بدن زید مى بستید تا سنگین مى شد و آن را به رود فرات به امواج خروشان آب مى سپردید، تا این طور نمى شد، سپس امام با لحنى آمیخته با عظمت و احترام نسبت به عموى بزرگوارش حضرت زید اضافه کرد:
درود خدا به روان او باد، و لعن و نفرت حق برا قاتلینش .(۵۴۸)
(البته این روایت حاکى است که چند سال بعد از شهادت زید (علیه السلام ) بوده است و امام همیشه به یاد عموى شهیدش بوده چون بدن زید را بعد از چهار سال آتش زدند.)
امام صادق (علیه السلام ) به (ابى ولاد کاهلى ) فرمود: عمویم زید را دیدى ؟
گفتم : بلى ، او را بالاى دار مشاهده کردم ، و مردم نسبت به وى دو دسته بودند، یک دسته به او ناسزار مى گفتند و دسته اى ، براى او محزون و دلشان آتش گرفته بود.
امام فرمود: (( امّا الباکى فمعه فى الجنه ، و امّا الشامت فشریک فى دمه )) (۵۴۹)
گریه کننده بر او با وى در بهشت است ، و امّا بدگوى وى در خون او شریک است .
یک چیز دیگر طلب دارند
مهزم بن ابى برده اسدى مى گوید:(۵۵۰)
دو روز بعد از شهادت زید (علیه السلام ) به مدینه آمدم ، و در آنجا به خدمت امام صادق (علیه السلام ) شرفیاب شدم ، امام مدتى مرا نگاه کرد، آنگاه فرمود:
اى مهزم ، زید چه شد؟؟
گفتم : جسد او را به دار زدند.
فرمود: در کجا؟
گفتم : در کناسه بنى اسد.
فرمود: تو خودت بدن او را در آنجا بالاى دار دیدى ؟؟
گفتم : بلى ، دیدم ، صداى امام به گریه بلند شد بطورى که زنانى که پشت پرده بودند، به شیون و عزادارى پرداختند.
سپس فرمود: به خدا قسم یک چیز دیگر زا او مى خواهند که هنوز نگرفته اند.
مهزم گوید: من به فکر فرو رفتم و با خود گفتم : دیگر بعد از کشتن و دار زدن ، از وى چه مى خواهند.
من دیگر از آنجا برخاستم و با حضرتش خداحافظى کردم …
بعدها به کوفه بازگشت نمودم ، و در کناسه جماعتى را مشاهده کردم دیدم بدن زید را از دار پائین آورده اند و مى خواهند آن را به آتش بسوزانند با خود گفتم ، این همان خواسته آنان بود که امام قبلا به من فرمود.(۵۵۱)
در پناه خدا
جمعى از شیعیان بر امام صادق )) (۵۵۲) وارد شدند، امام از آنان حال عمویش زید را پرسید، مردى از میان آن جمع گفت : من از عموى شما مطلعم ، ما، یک شب با او در خانه معاویه بن اسحاق انصارى بودیم در همان شب جناب زید بن على (علیهماالسلام ) به ما پیشنهاد کرد که همه براى نماز به مسجد سهله برویم .
امام پرسید: موفق به نماز در آن مکان مقدس شد یا، نه .
– نه ، چون کارى براى او پیش آمد، و موفق به رفتن مسجد نشد.
– به خدا قسم ، اگر او به مسجد رفته بود و موفق به نماز در آن مى شد و از خداى متعال یک سال پناهندگى مى خواست ، پروردگار به او پناه مى داد، (و از شر دشمن مصون بود) آیا نمى دانى که ادریس پیامبر در آنجا خیاطى مى کرد، و ابراهیم از آن محل با عمالقه به سوى یمن رهسپار شد، و داوود از آنجا براى سرکوبى جالوت حرکت کرد.
در آنجا سنگ سبزى است که روى آن عمل هر پیامبرى نقش شده است و از زیر آن سنگ خاک و طینت تمام پیامبران برداشته شده است ، و آنجا جایگاه استراحت شتر سوار است ، گفته شد: مقصود از راکب کیست ؟ فرمود: خضر (علیه السلام ).(۵۵۳)
امام صادق (ع ) بر عمویش زید (ع ) نماز خواند
یکى از اصحاب امام هشتم مى گوید از حضرتش راجع به کیفیت و چگونگى نماز بر میتى که به دار آویخته است ، سؤ ال نمودم ، حضرت ، براى جواز چنین عملى به فعل امام صادق (علیه السلام ) استشهاد کرد و فرمود: مگر نمى دانى که جدم (علیه السلام ) بر عمویش نماز خواند.(۵۵۴)
در (( وسائل الشیعه )) بابى دارد بنام (( باب کیفیه الصلاه عن المصلوب )) (چگونگى نماز بر دار کشیده ) در این باب فقط همین یک حدیث است که ذکر کردیم ، و امام کیفیت این نماز را به سؤ ال کننده یاد مى دهد.(۵۵۵)
مقام معنوى همرزمان زید (ع )
علاوه بر روایات و احادیث زیادى که در عظمت و فضائل زید رسیده (که یادآور شدیم ) در عظمت یاران و آن گروه مسلمانان با ایمان و فداکارى که به کمک وى قیام کردند، و در کنار او در راه خدا جنگیدند روایات و احادیثى از ائمه معصومین (علیهم السلام ) رسیده است که بعضى از آنان در ضمن نقل روایات فضائل زید (علیه السلام ) گذشت ، و اینک به چند نمونه از این احادیث ، نظر شما را جلب مى کنیم :
۱ – خبرى که از رسول خدا رسیده که فرمود: مردى از فرزندان من قیام مى کند و در کناسه کوفه کشته مى شود به نام ((زید)) او مردم را به حق دعوت مى کند، آنگاه پیامبر مى فرماید: (( و یتبعه کل مؤ من )) (۵۵۶) ، هر مسلمان با ایمانى ، از وى متابعت مى کند.
۲ – از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرموده : (( رحم اللّه عمى زیدا خرج على ما خرج آباؤ ه و وددت انى استطعت ان اصنع فاکون مثل عمى ، من قتل مع زید بن على کم قتل مع الحسین بن على (علیهماالسلام ))) (۵۵۷) ، خدا عمویم را رحمت کند، قیام و خروج او همان راه پدران وى بود، و من دوست داشتم مى توانستم کارى که عمویم کرد انجام مى دادم ، (و قیام مى کردم )…
آرى هر کس همراه زید بن على (علیه السلام ) کشته شد، مانند کسى است که در کنار حسین بن على (علیه السلام ) به شهادت رسیده است .
۳ – و در حدیثى که در قسمت پیشگویى ها از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نقل کردیم که مقام اصحاب و یاران زید را غیر از دیگران توصیف مى فرماید، و آنان را با جمله (( غر المحجلین )) و ((یدخلون الجنه بغیر حساب )) یاد مى کند.
(( (غر المحجلین ) )) کنایه از آثار نور در پیشانى و دست و پاى آنان است آرى آنان بدون حساب وارد بهشت مى شوند.(۵۵۸)
کمک امام صادق به بازماندگان شهیدان
عبدالرحمن بن سیابه گوید: امام صادق (علیه السلام ) پولهایى به من داد و دستور داد تا آن را در میان خانواده شهیدانى که در قیام عمویش زید (علیه السلام ) به شهادت رسیده اند، تقسیم کنم ، من این کار را انجام دادم و سهم خانواده عبداللّه بن فضیل رسان چهار دینار شد.(۵۵۹)
از روایات گذشته چنین به دست مى آید که امام صادق (علیه السلام ) علاوه بر محبت و علاقه شدیدى که به زید داشت و احترام خاصى که براى او قائل بوده است مرتبا از هر فرصتى به خاطر بزرگداشت عمویش زید استفاده مى کند و از او سخن به میان مى آورد و او را تجلیل مى فرماید، شاید منظور امام از این یادآورى هاى مکرر، این بوده باشد که مردم را به مقام و منزلت و صحت عمل زید، آشنا سازد تا مبادا، دشمنان با عناوین مختلف ، نام او و قیام او را از یاد ببرند، و مبادا مردم قیام و شخصیت این رادمرد عالم اسلام را فراموش سازند.
فصل یازدهم : شعرائى در عزاى زید شعر سروده اند
(( من قال فینا بیت شعر بنى اللّه له بیتا فى الجنه )). (الغدیر )) ج ۲ ص ۳)
ترجمه : هر کس درباره ما ((اهل بیت )) شعرى بسراید، خداوند در مقابل هر بیت آن بیتى (قصرى ) در بهشت به او خواهد داد.
اثر انقلاب در اشعار سخن سرایان
زید بن على (علیهماالسلام ) در راه دفاع از مبادى اسلام و کیان دین و نجات مسلمین قیام کرد و در این راه مقدس به شهادت رسید، به همین جهت یاد او از دل هیچ مسلمان آزاده و معتقدى بیرون نمى رود و باید هم چنین باشد، بلى شاءن مبارزین راه خدا آن کسانى که : (( ضحوا بانفسهم فى سبیل اللّه )) (۵۶۰) ، جان خود را فداى اسلام کردند، همین است .
(( و کان استشهاده مصدر وحى للشعراء)) (۵۶۱) ، شهادت زید، الهام بخش سرایندگان آزاده بود.
لذا شعراء و سخن سرایان متعهد ذوق سلیم خود را در راه هدف و بیدارى مسلمین و تجلیل از رهبران فداکار بشر و انقلابیون آزاده به کار گرفتند. و شعراى با هدف و مسؤ ول آن عصر و پس از آن اشعار و سخنانى محرک جانسوز و انقلابى در رثاى زید سرودند که ما نام بعضى از آنان را در اینجا یادآور مى شویم .
شعراى آزاده اى که درباره زید (علیه السلام ) شعر و مرثیه سروده اند
۱ – ((کمیت بن زید بن خنیس ))،
کنیه اش (ابومستهل ) او یکى از شعراء آزاده و حق گویان با هدفى بود، که : ذوق سلیم و قریحه خدادادى خود را در راه خدا و حقگویى و مرام مقدسش بکار برد.
او مى توانست چون دیگر شاعران دربارى و متملق و چاپلوس و بى شخصیت ، از حاشیه نشینان و کاسه لیسان سلاطین بنى امیه باشد، و از همه مزایاى زندگى استفاده کند امّا کمیت ، مرد بود، زندگى با شرافت و عزت و حقگویى و هدف را بر همه چیز ترجیح مى داد.
او در سال شهادت امام حسین (علیه السلام ) دیده به دنیا گشود (سال ۶۱ بعضى سال ۶۰ مى دانند) بیشتر ایام زندگى سراسر افتخار خود را در زندان ها و مخفیگاه ها شکنجه گاه ها به سر برد، و عاقبت هم به خاطر طرفدارى از اهل بیت (علیهم السلام ) و گرایش به حکومت علوى و مخالفت با رژیم غاصب بنى امیه در سال ۱۲۷ ه ق در زمان حکومت مروان بن محمّد اموى به شهادت رسید، و خون گرم مقدس این شاعر آزاده در راه هدف انقلابى و عالیش ریخته شد، سلام و درود ما به روان پاک او باد.
علامه مجلسى از (( (کفایه الاثر) )) نقل مى کند که (ورد) فرزند کمیت از پدرش نقل مى کند که گفت : بر امام باقر (علیه السلام ) وارد شدم و عرض کردم : آقایم ، من ابیاتى را درباره شما سروده ام اجازه مى فرمائید بخوانم ؟؟
امام فرمود: ایام البیض ؟!
گفتم : این اشعار را فقط در مدح شما گفته ام و چیز دیگرى نیست ، من اشعارى خواندم ، که در عزاى اهل بیت پیامبر بود، و امام به شدت گریست ، آنگاه حضرتش مطالبى در ثواب گریه و خواندن مرثیه در سوگوارى خاندان پیامبر بیان فرمود.
سپس امام دست مرا گرفت و گفت : (( اللهم اغفر للکمیت ما تقدم من ذنبه و ما تاءخر)) پروردگارا، گناهان گذشته و آینده کمیت را ببخش .(۵۶۲)
خواننده محترم اگر مایل باشند قسمتى از سرگذشت و اشعار کمیت را بدانند به کتاب (( (الغدیر )) ج ۲ ص ۲۱۱) مراجعه فرمایند.
کمیت ، در قصیده (هاشمیات ) خود اشعارى درباره زید (علیه السلام ) و فرزند او حسین بن زید دارد که ، مطلع آن در مدح بنى هاشم است . و به این شعر آغاز مى شود:
(( الاهل عم فى رایه متاءمل ؟ |
و هل مدبر بعد الاساءه مقبل ؟ )) |
و علاوه بر آن قصیده ، اشعار دیگرى دارد که مى گوید:
(( یعز على احمد بالذى |
اصاب ابنه امس من یوسف (۵۶۳) |
خبیث ، من العصبه الاخبثین |
و ان قلت : زانین ، لم اقذف )) (۵۶۴) |
یعنى : ناگوارست بر احمد (صلى اللّه علیه و آله ) آنچه از یوسف به فرزندش رسید، او پلیدى است از گروه بدترین پلیدها، و اگر گویم زناکارند تهمت ناروا نزده ام .
۲ – سید حمیرى (۵۶۵)
نام او (اسماعیل ) فرزند (محمّد) لقب (حمیرى ) او به (سیدالشعراء)) سرور شاعران معروف است ، و جلالت و مقام او ظاهر و هویدا است ، او مردى عالم و حاضر جواب بود.
روزى امام صادق (علیه السلام ) او را ملاقات کرد و به او فرمود: (( سمتک امک سیدا و وفقت فى ذلک انت سید الشعراء)). )) مادرت ترا (سید) نام نهاد و تو توفیق این نام را یافتى ، آرى تو آقاى شاعرانى .
علامه ، در مقام تجلیل از این شاعر آزاده مى فرماید:
(( ثقه جلیل القدر عظیم الشاءن و المنزله (رحمه اللّه تعالى ) )) او مورد وثاقت و جلیل القدر و عظیم الشاءن و والا مرتبه است خداى او را رحمت کند.
تمام همّ او به شعر سرودن در فضائل امیرالمؤ منین و اهل بیت پاکش بود به طورى که صاحب کتاب (اغانى ) از مدائنى نقل مى کند که روزى سید گفت هر کس فضیلتى از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقل کند که من در آن شعرى نگفته باشم اسم را به او جایزه مى دهم ، و مردم دسته دسته هر چه که از فضائل على (علیه السلام ) در نظر داشتند و شنیده و یا نوشته بودند آوردند، و سید درباره همه آنها شعر سروده بود، تا اینکه یک عربى آمد و فضیلتى را نقل کرد که سید در آن زمینه شعرى نگفته بود و اسبش را به او جایزه داد و اشعارى سرود. مى گویند اشعار (میمیات ) سید را با شترها حمل مى کردند.
و او از مجلسى که در آن فضائل آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) یاد نمى شد بدش مى آمد و مى گفت :
(( انى لاکره ان اطیل بمجلس |
لاذکر فیه لا ل محمّد (ص ) )) |
من کراهت دارم از مجلسى که در آن یادى از دودمان محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) در میان نباشد.
قصیده عینیه سید
این قصیده یکى از معروف ترین و بهترین آثار شعرى سید به شمار مى رود، این قصیده را سید، بعد از شهادت زید (علیه السلام ) در محضر امام صادق (علیه السلام ) سروده ، مطلع این قصیده با این بیت آغاز مى شود:
(( لام عمر و باللوى مربع |
طامسه اعلامها بلقع )) |
در (( (بحارالانوار) )) از امام هشتم روایت شده که حضرتش پیامبر را در عالم خواب دید، و على و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام ) نیز همراه پیامبر بودند، و سید جلو آنان نشسته و همین قصیده را مى خواند.
موقعى که سید از خواندن آن فارغ شد، پیامبر روبه فرزند عالیقدرش امام رضا (علیه السلام ) نمود و فرمود: (( احفظ هذه القصیده و مر شیعتنا بحفظها و اعلم ان من حفظها و ادمن قرائتها ضمنت له الجنه على اللّه تعالى )). )) (این قصیده را حفظ کن و به شیعیان ما دستور بده آن را حفظ نمایند. و آنان را آگاه کن که هر کس آن را حفظ نماید و به خواندن آن مداومت کند، من بهشت خداوند را براى او ضمانت مى نمایم .)
سید در سال ۱۷۹ در بغداد چشم از جهان بست .
و حکایت شده که بعد از مرگ سید، حدود هفتاد هزار کفن ارزنده از طرف بزرگان و شخصتیهاى معروف اسلام براى کفن کردن او فرستاده شده امّا هارون الرشید خلیفه عباسى همه آن کفن هاى قیمتى را به صاحبانش برگرداند. و خود یک کفن ارزنده را به او پوشاند.(۵۶۶)
از جمله قصاید معروف سید، اشعارى است که در رثاء حضرت زید بن على (علیه السلام ) و سب دشمنان اهل بیت سروده است ، و چند شعر آن در اینجا نقل مى شود:
(( بت لیلى مسهدا |
ساهر الطرف مقصدا |
و لقد قلت قوله |
و اطلت التبلدا |
لعن اللّه حوشبا |
و خراشاو مزبدا |
و یزیدا فانه |
کان اعتى واعندا |
الف الف و الف الف |
من اللعن سرمدا |
انهم حاربوا الاله |
و آذوا محمدا |
شرکوا فى دم المطهر |
زید تعندا |
ثم عالوه فوق جذع |
صریعا مجردا |
یا خراش بن حوشب (۵۶۷) |
انت اشقى الورى غدا )) (۵۶۸) |
اسماعیل ، از گفتارت متشکریم !
حافظ مرزبانى در حالات سید حمیرى نقل مى کند که :
فضیل گفت : بعد از شهادت زید (علیه السلام ) خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسیدم و حضرتش سخت مى گریست ، و مى فرمود: خدا زید را رحمت کند، او عالمى درستکار بود، و اگر پیروز مى شد مى دانست حکومت را به کى بسپارد.
فضیل مى گوید: عرض کردم : اجازه مى فرمائید شعر سید را برایتان بخوانم ؟
فرمود: کمى صبر کن .
بعد امام دستور داد، پرده هایى زدند و در اطاق ها را غیر از یک در باز کردند.
سپس فرمود: بفرما بخوان .
من آن اشعار معروف سید را خواندم که مى گوید: (۵۶۹) (( لام عمرو باللوى مربع )) تا آخر.
فضیل ۱۳ بیت آن را در مجلس براى امام خواند، و مى گوید: موقعى شعرها را مى خواندم ، صدایى از پشت پرده در میان شیون زنان به گوشم رسید، که مى گفت :
اسماعیل (۵۷۰) از گفتارت متشکرم .
من به امام عرض کردم : مولایم ، معروف است سید شراب مى خورد!!
فرمود: کسى چون او، توبه ، نجاتش مى دهد، بر خداوند سخت نیست که گناهان دوستداران ما و مدح کننده ما را ببخشد.(۵۷۱)
و باز فضیل رسان مى گوید: بعد از شهادت حضرت زید (علیه السلام ) براى عرض تسلیت خدمت برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) رسیدم .
عرض کردم : آقا جان اجازه مى فرمائید شعر سید (۵۷۲) را برایتان بخوانم ؟
فرمود: بخوان .
من آن قصیده معروف سید را خواندم که با این اشعار شروع مى شد: (( فالناس یوم البعث رایاتهم )) (۵۷۳)
۳ – سدیف بن میمون ، در قصیده اش مى گوید:(۵۷۴)
(( لاتقیلن عبد شمس عثارا |
و اقطعوا کل نحله و غراس |
واذکروا مصرع الحسین و زید |
و قتیلا بجانب المهراس )) (۵۷۵) |
۴ – مرثیه فضل بن عباس بن عبدالرحمن در عزاى زید (ع )(۵۷۶)
(( الایاعین لاترق وجودى |
بدمعک لیس ذاحین الجمود )) (۵۷۷) |
غداه ابن النبى ابوحسین |
صلیب بالکناسه فوق عود (۵۷۸) |
یظلل على عمودهم و یمسى |
بنفسى اعظم فوق العمود (۵۷۹) |
تعدى الکافر الجبار فیه |
فاءخرجه من القبر اللحید (۵۸۰) |
فظلوا ینبشون اباحسین |
خضیبا بینهم بدم جسید (۵۸۱) |
فطال به تلعبهم عتوا |
و ما قدروا علتى الروح الصعید (۵۸۲) |
و جاور فى الجنان بنى ابیه |
و اجدادا هم خیر الجدود (۵۸۳) |
فکم من والد لابى حسین |
من الشهداء اوعم شهید (۵۸۴) |
و من ابناء اعمام سیلقى |
هم اولى به عند الورود (۵۸۵) |
دماء معشر نکثوا اباه |
حسینا بعد توکید العهود (۵۸۶) |
فسار الیهم حتى اتاهم |
فما رعوا علتى تلک العقود (۵۸۷) |
و کیف تضن بالعبرات عینى |
و تطمع بعد زید فى الهجود (۵۸۸) |
و کیف لهاالرقاد و لم ترانى |
جیاد الخیل تعدو بالاسود (۵۸۹) |
تجمع للقبائل من معد |
و من قحطان فى حلق الحدید (۵۹۰) |
کتائب کلما اردت قتیلا |
تنادت : ان الى الاعداء عودى (۵۹۱) |
بایدیهم صفائح مرهفات |
صوارم اخلصت من عهد هود (۵۹۲) |
بها نشفى النفوس اذا التقینا |
و نقتل کل جبار عنید (۵۹۳) |
و نحکم فى بنى الحکم العوالى |
و نجعلهم بها مثل الحصید (۵۹۴) |
و ننزل بالمعطیین حربا |
عماره منهم و بنوالولید (۵۹۵) |
و ان تمکن صروف الدهر منکم |
و ما یاتى من الامر الجدید (۵۹۶) |
نجازیکم بما اولیتمونا |
قصاصا او نزید على المزید (۵۹۷) |
و نترککم بارض الشام صرعى |
وشتى من قتیل او طرید (۵۹۸) |
تنوء بکم خوامعها و طلس |
و ضارى الطیر من بقع و سود (۵۹۹) |
و لست بآیس من ان تصیروا |
خنازیرا و اشباه القرود )) (۶۰۰) |
۵ – مرثیه ابوتمیله الابار در عزاى زید (ع )(۶۰۱)
(( اباالحسین اعار فقدک لوعه |
من یلق ما لقیت منها یکمد (۶۰۲) |
فغدالسهاد و لوسواک رمت به |
الاقدار حیث رمت به لم یشهد (۶۰۳) |
و نقول : لاتبعد، و بعدک دؤ نا |
و کذاک من یلق المنیه یبعد (۶۰۴) |
کنت المؤ مل للعظائم و النهى |
ترجى لامر الامه المتاءود (۶۰۵) |
فقتلت حین رضیت کل مناضل |
و صعدت فى العلیاء کل مصعد (۶۰۶) |
فطلبت غایه سابقین فنلتها |
باللّه فى سیر کریم المورد (۶۰۷) |
و ابى الاهک ان تموت و لم تسر |
فیهم بسیره صادق مستنجد (۶۰۸) |
و القتل فى ذات الاله سجیه |
منکم واحرى بالفعال الامجد (۶۰۹) |
و الناس قد امنوا و آل محمد |
من بین مقتول و بین مشرد (۶۱۰) |
نصب اذا اءلقى الظلام ستوره |
رقد الحمام ، ولیلهم لم یرقد (۶۱۱) |
یا لیت شعرى و الخطوب کثیره |
اسباب موردها و ما لم یورد (۶۱۲) |
ماحجه المستبشرین بقتله |
بالامس او ما عذراهل المسجد (۶۱۳) |
۶ – جیب بن جدر هلالى
جیب بن جدر هلالى شاعر خوارج (۶۱۴) در مرثیه زید (علیه السلام ) و نیرنگ مردم کوفه چنین سراید:
(( یاباحسین و الامور الى مدى |
اولاد درزه اسلموک و طاروا |
یاباحسین لوشراه عصبابه |
علقتک کان لوردهم اصدار )) |
و نیز مى گوید:
(( اولاد درزه اسلموک مبللا |
یوم الخمیس لغیر ورد الصادر |
ترکوا ابن فاطمه الکرام تقوده |
بمکان مسلمه تعین الناظر )) |
۷ – ابن حماد گوید:(۶۱۵)
(( و دلیل ذلک قول جعفر عندما |
عزى بزید قال کالمستعبر |
لو کان عمى ظافرا لوفى بما |
قد کان عاهد غیر ان لم یظفر )) |
۸ – اشعار یحیى بن زید (ع )(۶۱۶)
(( خلیلى عنى بالمدینه بلغا |
بنى هاشم اهل النهى و التجارب |
فحتى متى مروان یقتل منکم |
خیارکم والدهر جم العجائب |
و حتى متى ترضون بالخرق منهم |
و کنتم اباه الخسف عند التحارب |
لکل قتیل معثر یطلبونه |
و لیس لزید بالعراقین طالب )) |
اى دوست پیام مرا در مدینه به بنى هاشم آن مردان با خرد و تجربه برسان (و بگو) تا کى بنى مروان از خوبان شما را بکشد و روزگار پر شگفت است ، تا کى با بدرفتارى و عهد شکنى آنان تن در دهید و حال آنکه شما آزاد مردان در کارزارید براى هر شهیدى خوانخواهى است ، امّا براى زید در عراق و حجاز خوانخواهى نیست .
۹ – اشعار صاحب بن عباد(۶۱۷)
(( بدى من الشیب فى راسى تفاریق |
و حال للهو تمحیق و تطلیق |
هذا فلا لهو من هم یعوقنى |
بیوم زید و بعض الهم تعویق |
لها راى ان حق الدین مطرح |
و قد تقمسه نهب و تمحیق |
و ان امر هشام فى تفرعنه |
یزداد شرا و ان الرجس تندیق |
قال الامام بحق اللّه تنهضه |
محجه الدین ان الدین مرموق |
ید عوالى ما دعى آباءه زمنا |
الیه و هو بعین اللّه مرموق )) |
۱۰ – در (( تحفه الراغب )) این دو بیت در مرثیه زید (علیه السلام ) آمده است :
(( مصیبه زید انها لعظیمه |
اذا ذکرت یوما نسیت المصائبا |
قتیلا نیبشا بارزا فوق جذعه |
بوجنته یلقى الظبا و القواظبا )) |
مصیبت و اندوه از دست رفتن زید بسیار بزرگ است ، موقعى که به یاد آن افتى دیگر مصائب فراموش کنى .
آن کشته اى که قبرش را نبش کردند و دارش زدند و در پیشانى او اثر زخم تیر بود.(۶۱۸)
۱۱ – ابومحمّد عبدى کوفى مى گوید:(۶۱۹)
(( حسبت امیه ان سترضى هاشم |
عنها و یذهب زیدها و حسینها |
کلا و رب محمّد و الهه |
حتى تباع سهولها و حزونها |
و تذل ذل حلیله لحلیلها |
بالمشرفى و تسترد دیونها )) |
۱۲ – شیخ یعقول نجفى سراید:
(( یبکى الامام لزید حین یذکره |
و ان زیدا بسهم واحد ضربا |
فکیف حال على بن الحسین و قدت |
راءى ابنه لنبال القوم قد نصبا )) |
۱۳ – و شیخ صالح کواز گوید:
(( و زید و قد کان الاباء سجیه |
لابائه الغر الکرام الاطایب |
کان علیه القى الشبح الذى |
تشکل فیه شبه عیسى لصالب )) |
۱۴ – سید محمّد اعرجى قصیده اى که ۱۹ بیت است در رثاء زید (علیه السلام ) دارد که مطالع آن این شعر است :
(( خلیلى عوجابى على ذلک الربع |
لاسقیه ان شح الحیاها طل الدمع )) |
۱۵ – و میرزا محمّد على اردوبادى قصیده اى که (۲۵ بیت است ) در مدح و عزاى زید دارد که اول آن این شعر است :
(( ابت علیاؤ ه الا الکرامه |
فلم تقبرله نفس مضامه )) |
۱۶ – سید على نقى تقوى لکهنوئى در مرثیه زید اشعارى (۲۲ بیت است ) دارد که مطالعش این شعر است :
(( ابى اللّه للاشراف من آل هاشم |
سوى ان یموتوا فى ظلال الصوارم )) |
۱۷ – شیخ جعفر نقدى در مرثیه زید (علیه السلام ) گوید: ۳۱ بیت است .
(( یا منزل بالبلاغیبن ارسمه |
یبکیه شجوا على بعد متیمه )) (۶۲۰) |
فصل دوازدهم : علل شکست قیام
علل شکست
قیام زید (علیه السلام ) در کوفه به شکست انجامید البته مقصود ما از شکست این نیست که قیام بى ثمر ماند، نه ، چون در فصل (نتایج قیام ) یادآور خواهیم شد که قیام زید (علیه السلام ) در واقع به پیروزى انجامید امّا چون هر دو راه (شهادت یا پیروزى ظاهرى ) خواسته خود زید (علیه السلام ) و راه پر افتخار او و یارانش بود مقصود ما در این فصل علل شکست ظاهرى نهضت در آن شرایط مساعد قبل از قیام بود، و این مطلب مهمى است که در این فصل به بررسى آن مى پردازیم ، مى توان علل شکست ظاهرى قیام را چند چیز دانست :
۱- وجود ارتش عظیم شام در عراق
وجود ارتش عظیم شام در عراق ، و توجه کامل حکومت اموى به عراق بالا خص کوفه عراق و مرکز مهم آن کوفه قلب کشور وسیع اسلامى آن روز به حساب مى آمد از دو جهت :
الف – مرکز مهم اقتصادى و درآمد بیت المال ، عراق در آن عصر یک مرکز مهم اقتصادى کشور اسلامى به شمار مى رفت و درآمد و ذخائر ارزنده بسیارى را در بر داشت .
درآمد دامدارى و زراعت و باغهاى مهم به خاطر موقعیت مناسب طبیعى آن .(۶۲۱)
سران و عمال حکومت اموى اموال زیادى را به عنوان (بیت المال ) از عراق به دمشق منتقل مى کردند.(۶۲۲)
در عصر قدرت معاویه بن ابى سفیان از کوفه و نواحى آن سالانه بیش از پنجاه میلیون درهم به خزانه اموى ها اضافه مى شد.(۶۲۳)
تنها خزانه و درآمد منطقه (بطائح ) (۶۲۴) پنج میلیون درهم در سال بود (۶۲۵) این غیر از هدایا و تحفه هاى قیمتى بود که حد آن به بیست میلیون درهم فقط از بصره مى رسید.(۶۲۶)
اموالى که در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز اموى از عراق به خزانه دولت ریخته مى شد به ارزش بیش از یک صد و بیست و چهار میلیون درهم بود.(۶۲۷)
مسلمه بن عبدالملک اموى اراضى و زمینهاى زیادى را در عراق تصرف کرده بود که غله و زراعت آن درآمد زیادى داشت .(۶۲۸)
و همچنین هشام خلیفه اموى معاصر زید (علیه السلام ) املاک زیادى از عراق را به نام خود ثبت کرده بود.(۶۲۹)
خالد قسرى استاندار عراق قبل از یوسف بن عمر در زمان حکومت شام املاک زیادى در عراق داشت که قیمت درآمد آن حدود سیزده میلیون درهم بود.(۶۳۰)
ب – منطقه حساس سوق الجیشى :
علت دیگرى که حکومت شام را به سلطه و نفوذ در عراق مخصوصا کوفه حریص کرده بود، موقعیت نظامى و سوق الجیشى آن بود، و براى نفوذ در شرق مملکت اسلامى آن روز، عراق بهترین پایگاه بود.(۶۳۱)
از آن طرف همیشه جنگجویانى از طرف حکومت به طور آماده باش در عراق براى سرکوبى انقلاب هاى خوارج و دیگر احزاب مخالف حکومت داشتند.(۶۳۲)
و براى این دو هدف بزرگ نظامى تنها ارتش عراق کافى نبود و لشکرى نیز از شام در عراق به سر مى بردند، و حجاج بن یوسف به کمک همین ارتش توانست (شهر واسط) را بنا کند و پایگاه نظامى قرار دهد.(۶۳۳)
و این پایگاه براى تحکیم پایه هاى حکومت اموى در عراق بسیار مهم و مؤ ثر بود، روى این جهات در موقع قیام زید بن على (علیهماالسلام ) اموى ها از این پایگاههاى مهم خود که لشکریان زیادى در آن داشتند براى سرکوبى نهضت استفاده کردند. (۶۳۴) علاوه بر ارتش که از سپاهیان عراقى و شامى تشکیل شده بود، مزدورانى زیاد از قبایل مهم عراق مانند (قیقانیه ) (۶۳۵) و (بخاریه ) (۶۳۶) را استخدام کردند و روى هم رفته ارتشى بسیار مجهز و قوى تشکیل داده بودند التبه این دو قبیله عرب بودند و آنان سرکوبى انقلاب دخالت مستقیم داشتند.
موقعى هشام از بیعت مردم با زید (علیه السلام ) مطلع شد، ارتش مجهزى از شام به سوى کوفه گسیل داشت تا به عنوان نیروى ذخیره کمکى براى لشکریان موجود در عراق باشند.(۶۳۷)
و با پیروزى هاى چشمگیرى که در روزهاى اول و دوم نبرد نصیب زید و یاران او شد، انقلابیون نتوانستند تمام لشکریان انبوه دشمن را سرکوب کنند و این خود در شکست نهضت اثر فراوان داشت .
۲- نقش جاسوسان و عوامل نفوذى
دومین علتى که سبب از هم پاشیدن نهضت شد وجود تعداد زیادى از جاسوسان و عوامل نفوذى دشمن در میان انقلابیون بود که تمام پیشامدها را گزارش مى کردند و در تمام اعصار این نقش در شکست نهضت ها و قیام ها بسیار مؤ ثر بوده ، و دولت ها بودجه مهمى از کشور را به مصرف تشکیل این سازمانهاى مهم جاسوسى مى رسانند.
از حکومت بنى امیه اولین کسى که تشکیلات جاسوسى را به وجود آورد معاویه بن ابوسفیان اموى بود او در اکثر شهرهاى مهم کشور وسیع اسلامى آن روز جمع زیادى از مردم را از طبقات مختلف به عنوان جاسوس و (عین ) استخدام کرده بود مخصوصا در عراق و مرکز آن کوفه افرادى از آنان شناخته شده بودند.(۶۳۸)
و بعد از معاویه این رویه را حکمرانان اموى تعقیب کردند. و آن را رونق بیشترى دادند، (( فنبثوا العیون و الارصاد لمعرفه الاعداء)) (۶۳۹) اموى ها جاسوسان و ماءموران سرى را براى شناختن دشمنانشان گماشته بودند.
در زمان نهضت زید (علیه السلام ) والى عراق به کمک همین جاسوسان موفق شد اطلاعات مهمى را از نهضت و مخفیگاه هاى انقلابیون به دست آورد و حتى وقت خروج و قیام را هم مطلع شده بودند و همین سبب شد که زید (علیه السلام ) به یارانش دستور دهد زودتر از وقت مقرر خروج کنند.(۶۴۰)
و شکى نیست که نقش جاسوسان در شکست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت .(۶۴۱)
۳- مسئله خلافت
سومین علت مهمى که بازوى نهضت را شکست اختلاف آراء و عقاید مسلمانان در مساءله خلافت بود.
برادران اهل سنت خلفاى راشدین را ابوبکر و عمر و عثمان و على (علیه السلام ) مى دانند و دیگر حکام اموى و عباسى را حاکم و (اولوالامر) و واجب الاطاعه مى دانند و حال آنکه شیعیان که فرقه مهمى از مسلمین اند خلافت ، بلافصل حضرت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را به ادله قاطع از قرآن و سنت و عقل حق مسلم امام على (علیه السلام ) مى دانند و بعد از او رهبرى و زعامت اسلام را در یازده فرزند معصومش مى دانند که فعلا جاى بحث در این موضوع نیست .
در موقع قیام زید (علیه السلام ) که یک جهش مهم اسلامى و حرکت انقلابى قابل توجهى بود این اختلاف بروز کرد، و ما در همین کتاب بخش (قیام زید (علیه السلام ) عمومى بود) یادآور شویم که :
زید بن على (علیهماالسلام ) براى ایجاد یک ارتش قوى و مجهز براى نابود کردن رژیم اموى احتیاج به وحدت و هماهنگى قاطبه مسلمین داشت لذا عقیده واقعى خود را از مردم و حتى پیروان و بیعت کنندگان خود پنهان مى داشت تا این اختلاف سبب از هم پاشیدن نیروى مبارزین نگردد و موفق شد گروه بسیارى از مردم مسلمان با وجود اینکه شیعه نبودند حتى بعضى از ائمه و فقهاى عامه را با خود همراه کند.
امّا حیف که این نقشه صحیح رهبر انقلاب به واسطه کوتاه بینى و قشرى بودن افکار بعضى از مسلمین نتوانست همه گروه ها و احزاب و فرق مسلمین را به خود جلب کند، و علاوه بر این سبب سوء ظن و بد گمانى جمعى از رفقاى شیعه و اصحاب خویش قرار گرفت و او را در میدان رها کردند و به دلیل اینکه او ابوبکر و عمر را علنا جلو مردم لعنت نکرده است از نهضت بریدند و سبب پیدایش طرز تفکر و عقیده خاصى در میان مسلمین شدند.
موقعى زید در کوفه بود این اختلافات به شدت بین مردم رایج بود، اهل عراق خلافت و حکومت را حق مسلم خاندان پیامبر مى دانستند، و عده اى قائل بودند که خلافت از آن قریش است خواه از اهل بیت باشند یا نباشند و جمعى دیگر مى گفتند، نه خلافت بدست انتخاب مردم و شوراى امت است .
زید (علیه السلام ) در این شرایط سخت مى توانست یک ارتش منظم و متحدى تشکیل دهد و بین تمام اعتقادات و آراء جمع کند و به همین منظور راهى را انتخاب کرد که تمام فرقه ها بپسندند و با او همراهى کنند، موقعى از خلافت ابى بکر و عمر در آن شرایط حساس سؤ ال مى کنند که او روى همین طرز تفکر جوابى مى دهد که به اختلافات دامن زده نشود. و مى گوید: (( ان علیا افضل الصحابه ، الا ان الخلافه فوضت الى ابى بکر و عمر لمصلحه راءوها و قاعده بینه راعوها من تسکین نائر الفتنه و تطییب قلوب العامه ) )) (۶۴۲) على (علیه السلام ))) از تمام اصحاب پیامبر برتر بود الا آنکه خلافت به ابوبکر و عمر سپرده شد براى مصلحت و رعایت قاعده اى آشکار که خاموش شدن آتش فتنه و خشنودى دلهاى مردم بود.
و بیان این راءى که زید (علیه السلام ) به آن تصریح کرد در گردآورى نیروى عظیمى از مسلمین به دور خویش اثر مهمى داشت و سبب شد که جمعیت زیادى از عامه با او بیعت کنند.(۶۴۳)
امّا حیف که این نقشه صحیح که به خاطر ائتلاف و اتحاد ملت اسلامى ترسیم شده بود دیرى نپایید که از هم گسست و بعضى از کوته نظران و فرصت طلبان یا از روى جهل و یا تعصب و یا غرض بین صفوف مسلمین اختلاف انداختند و دو دستگى عجیبى که تا هم اکنون بین شیعیان جعفرى و زیدیه است به وجود آوردند، و به قول صاحب (محبر) که مى گوید: جمعى از شیعیان در وسط معرکه بیعت به زید (علیه السلام ) پیشنهاد کردند که از ابوبکر و عمر تبرى جوید، و او این کار را نکرد، آنان او را رها کردند و گفتند تو دروغگویى ، و بعضى معتقدند که عنوان (رافضه ) (رها گشته گان ) در آن بحبوحه به شیعیان بسته شد.(۶۴۴)
و هشام کلبى این گفتگوى میان زید و شیعیان را چنین نقل کرده است :
بعد از آنکه مردم با زید (علیه السلام ) بیعت کردند و یوسف بن عمر از جریان آگاه گردید، براى از هم پاشیدن نهضت دست به کار شد، او جمعى از سران قوم را به نزد زید فرستاد تا با او بحث کنند و آنان گفتند: (( رحمک اللّه ما قولک فى ابى بکر و عمر))، )) خدا ترا رحمت کند درباره ابوبکر و عمر چه مى گویى ؟
زید (از باب تقیه و حفظ وحدت مردم ) گفت : خدا آن دو را رحمت کرده و بخشیده است و کسى از خاندان ما از آنها تبرى نجسته و درباره آن دو جز خوبى چیزى نگویید!
(( فلما سمعوا ذلک رفضوه )) (۶۴۵) ، موقعى این جواب را از زید (علیه السلام ) شنیدند او را رفض کردند و رهایش ساختند.
بغدادى ، مى گوید: این مناظرات و گفتگو بعد از بیعت و در موقع میدان قتال و جنگ پیش آمد، و در آن لحظات حساس که صفوف ارتش باید منظم و با هماهنگى بجنگد، بعضى از شیعیان نزد زید (علیه السلام ) آمدند و پرسیدند: (( انا ننصرک على اعدائک بعد ان تخبرنا براءیک فى امامه ابى بکر و عمر))، )) ما تو را بر دشمنانت یارى مى کنیم به شرطى که عقیده ات را درباره عمر و ابوبکر برایمان بیان کنى .
زید (علیه السلام ) در این شرایط سخت نمى توانست حقیقت را به آنان بگوید، ناچار گفت : (( انى لا اقول فیهما الاخیرا)) (۶۴۶) ، من درباره آن دو چیزى جز خوبى نمى گویم آنان موقعى این سخن را شنیدند وى را رها ساختند و بیعت او را شکستند.
و اسفرائینى ، نیز این سؤ ال و جواب را در بحبوحه جنگ مى داند، مى گوید: در شدت جنگ بود که این سؤ ال را از وى نمودند، و او هم جواب داد که من ثناى آن دو را مى گویم و جنگ من با بنى امیه است نه دیگران ، موقعى آنان این جمله را از وى شنیدند او را رفض نمودند و میدان جنگ را ترک گفتند.(۶۴۷)
سدى گوید: به زید (علیه السلام ) گفتم : (( انتم سادتنا و ولاه امرنا فما تقول فى ابى بکر و عمر، فقال اتولیهما)) (۶۴۸) ، شما بزرگ ما، و والى امر و پیشواى مائید، درباره ابوبکر و عمر چه مى گویید؟؟ گفت : آن دو را اولى مى دانم .
و محمّد بن سالم نیز نظیر همین سؤ ال و جواب را نقل کرده است .(۶۴۹)
خواننده محترم ، این جملاتى بود که در به وجود آمدن اختلاف و دو دستگى یاران زید در بحران نبرد نقل شد، و سؤ الات و جواب هاى زید را که در اثر شرایط غیر عادى بیان کرده بود، از نظر گذشت .
و این پیشامد سبب شد که عده اى از وجوه و سران شیعه کوفه از زید (علیه السلام ) جدا شوند چون شیعیان کوفه امامت و خلافت امیرالمؤ منین را به دیگران مقدم مى دارند، و معتقد بودند که : (( ان علیا اولى الناس بمقام رسول اللّه و احقهم بالامر فى امته )). )) (۶۵۰)
على (علیه السلام ) براى جانشینى پیامبر خدا، بر دیگران اولى و برتر بود و او در مساءله حکومت در میان امت وى از دیگران احق و سزاوار بود.
و شیعیان کوفه همه خلفایى که در خلافت از امیرالمؤ منین پیشى جستند غاصب مى دانند و با این طرز تفکر که در میان شیعیان کوفه و مصلحت اندیشى زید (علیه السلام ) و رویه او براى وحدت فرق مسلمین سبب شد که دو دستگى عمیقى بین شیعیان و طرفداران زید (علیه السلام ) به وجود آید و این خود در شکست نهضت و لکه دار کردن آن سهم بسزائى داشت .
و از آن طرف دست مرموز دشمنان در ایجاد این تفرقه بسیار مؤ ثر بود و چون حکام اموى زید (علیه السلام ) را از رهبران بزرگ شیعه و از شخصیتهاى برازنده اهل بیت (علیهم السلام ) مى دانستند و از آن طرف از نقشه عاقلانه او در حفظ صفوف مسلمین آگاه شده بودند، براى ایجاد اختلاف و تشتت میان انقلابیون خودشان وارد کار شدند و به قول بعضى از مورخین بزرگ :
جمعى از هواداران بنى امیه و اطرافیان هشام بن عبدالملک نزد زید (علیه السلام ) آمدند و به او گفتند: (( ما تقول فى ابى بکر و عمر؟ فقال : رحم اللّه ابابکر و عمر صاحبى رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله )، این کنتم قبل الیوم ؟ فقالوا: ما نخرج معک او تتبرء منهما، فقال : لاافعل ، هما اماما عدل ، فتفرقوا عنه )). )) (۶۵۱)
درباره ابوبکر و عمر چه مى گویى ؟ گفت : خداوند آن دو را رحمت کند، آن دو صاحب رسول خدا بودند، شما قبل از امروز کجا بودید؟؟
گفتند: ما همراه تو خروج نمى کنیم ، مگر آنکه از آن دو روى جوئى .
گفت : نه ، این کار را نمى کنم ، آن دو پیشواى عادلى بودند، آنگاه آنان از وى جدا شدند.
۴ – خیانت مردم کوفه
علت دیگرى که شاید از سایر علل مهم تر بود تخاذل و کمک نکردن مردم کوفه در بحبوحه نبرد بود.
مردم کوفه همانطور که به امام حسین (علیه السلام ) خیانت کردند و گناهى نابخشودنى دامن آنان را گرفت نسبت به فرزند رشید وى ، زید (علیه السلام ) نیز همانگونه رفتار کردند.(۶۵۲)
آنان از تهدیدهاى دشمن هراسیدند و موقعى یوسف بن عمر به نماینده خود حکم بن صلت دستور داد مردم را قبل از قیام در مسجد محاصره کند.
اغلب این ملت بى بخار و خائن کوچکترین مقاومتى از خود نشان ندادند و فورا خود را تسلیم دشمن ساختند، و براى اینکه خود را از معرکه دور نگه دارند، این بهانه بسیار خوبى براى آنان شد.
و دلیل روشن تر اینکه موقعى زید (علیه السلام ) با یارانش تا در مسجد پیشروى نمودند و مسجد را به محاصره خویش درآوردند و به آنان اعلام شورش و پیوستن به نبرد دادند آنان حرکتى از خودشان ندادند.(۶۵۳)
و این مردم بزدل هیچ عذرى براى این گناه بزرگ خویش نداشتند و تنها علت ، همان ترس و وحشت آنان از قواى دشمن بود.
(اعمش ) فقیه کوفه این مطلب را خوب مى دانست ، هنگامى که زید (علیه السلام ) وى را به پیوستن به نهضت و بیعت با خویش دعوت نمود او در جواب زید گفت : قربانت گردم ، من به این مردم اعتماد ندارم ، و اگر ما اقلا سیصد نفر مردم قابل اعتماد را در کنار تو مى یافتیم ، اوضاع را عوض مى کردیم .(۶۵۴)
اعمش خوب مردم کوفه و نیرنگ و خیانت آنان را خوانده بود و این سخن وى روى همین تشخیص بود.
مثلا از باب نمونه از جمله کسانى که دست زید (علیه السلام ) را به عنوان بیعت فشرده بود و به او قول همکارى و نبرد داده بود، (انس بن عمرو ازدى ) که یکى از مردان متنفذ کوفه به حساب مى آمد، بود، امّا این مرد خائن در گرماگرم نبرد خود را در خانه اش مخفى ساخت موقعى زید (علیه السلام ) با یارانش به در خانه او رسیدند و فریاد (( (جاء الحق ) )) و پیروزى را بلند نمودند و او را به جهاد در راه خدا دعوت کردند، او اصلا جوابى نداد.(۶۵۵)
و از جمله خائنین ، قیس بن ربیع ، از شخصیتهاى معروف بود، که با زید بیعت کرد، امّا به هیچ وجه در جنگ شرکت نکرد.(۶۵۶)
در این وضع بود که زید متوجه شد که مرد کوفه به او خیانت کردند و گفت : (( (فعلوها حسبى اللّه ) )) آخر کار خودشان را کردند خدا مرا کفایت کند.(۶۵۷)
و به افسر رشید و یار فداکارش (نصر بن خزیمه ) فرمود: (( یا نصرا تخاف ان یکونوا فعلوها حسینیه ))، )) (۶۵۸) آیا مى ترسى ، که همان گونه که با حسین (علیه السلام ) رفتار کردند با ما نیز چنان کنند.
روحیه ترس و وحشت از دشمن و خود باختن در مقابل نیروى مخالف همیشه در شکستها و مغلوب شدن ها اثر مهمى داشته .
و در نهضت زید (علیه السلام ) این مطلب به وضوح نمایان شد و حتى بعضى از یاران نزدیک خاندان پیامبر نیز مرعوب دشمن شدند و خود را از معرکه کنار کشیدند.
(کمیت اسدى ) که از شعراى آزاده و مبارز و طرفدار خاندان پیامبر بود از جمله کسانى بود که وحشت و ترس از دشمن به او اجازه شرکت در جهاد نداد، گرچه کمیت مردى پاک و با شمشیر اشعار و بیانش دشمن را خرد مى کرد امّا موقعى زید (علیه السلام ) به او نامه نوشت و وى را به بیعت و نبرد با دشمن دعوت کرد و به او نوشت : (( … اخرج الینا، الست القائل ))
ما ابالى ان حفظت اباالقا |
سم فیکم ملامه اللوام )) |
کمیت در جواب زید (علیه السلام ) نامه اى نوشت و بدین شعرش تمثل جست :
(( تجود لکم نفس بما دون و ثیه |
تظلل لها الغر الغربان حول تجمل )) (۶۵۹) |
خلاصه با این بهانه به نهضت ملحق نشد، امّا بعدا سخت از این کار خود پشیمان گشت و با این اشعار ندامت خود را ابراز مى داشت :
(( دعانى ابن الرسول فلم اجبه |
الا یا لهف للداعى الوثیق |
حذارمنیه لابد منها |
و هل دون المنیه من طریق )) (۶۶۰) |
امّا او موفق گشت اشتباه خود را جبران کند، زیرا عاقبت در راه هدف مقدس مبارزه با ظلم و طرفدارى اهلبیت (علیهم السلام ) به شهادت رسید (و ما در فصل شعراء آزاده این کتاب به گوشه اى از حالات این شاعر زنده دل اشاره کرده ایم ).
عیسى (علیه السلام ) فرزند ارجمند زید (علیه السلام ) نیرنگ و خدعه مردم کوفه را چنین توصیف مى کند:
(( لااغرف موضع ثقه یفى ببیعته و یثبت عند اللقاء)) (۶۶۱) من ، اعتقادى به مردم کوفه نسبت به بیعت آنان ندیدم که در موقع ملاقات و نبرد به آن متعهد و پایدار مانند.
و مردم شناس تر از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) کسى نبود، امام سالها در میان مردم کوفه بود و روحیه آنان را خوب تشخیص داده بود، حضرتش در خطبه اى آنان را چنین توصیف مى فرماید:
(( یا اهل الکوفه ، منیت منکم بثلاث و اثنتین ، صم ذو و اسماع ، و بکم ذو و کلام ، و عمى ذو و ابصار، لااحرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقه عند البلاء، تربت ایدکم یا اشباه الابل غاب عنها رعاتها، کلما جمعت من جانب تفرقت من جانب آخر، و اللّه لکانى بکم فیما اخال ان لوحمس الوغى وحمى الضراب ، قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج المراءه عن قبلها…)) (۶۶۲) ترجمه : اى اهل کوفه از کار شما به سه چیز که دارید و دو چیز که ندارید به غم و نگرانى مبتلا شده ام . گوش دارید امّا کر هستید گویا هستید امّا گنگ هستید، چشم دارید، امّا کورید. امّا آن دو که ندارید.
(اول ) هنگام جنگ راستى و ثبات قدم احرار را ندارید (دوم ) در سختى و گرفتارى برادران مورد اعتماد نیستید. دستهاى شما خاک آلوده باد شما مانند شترهایى هستید که ساربانشان از آنها دور شده باشد اگر از یک طرف جمعتان کنند، از طرف دیگر پراکنده شوید، به خدا قسم گمان دارم که اگر جنگ سخت شود و آتش نبرد شعله گیرد، از پسر ابوطالب جدا و پراکنده خواهید شد. مانند جدا شدن زن (موقع زائیدن ) از بچه در شکم خود. با وجودى که من از جانب پروردگارم حجت دارم .
از این قضاوت و پیشامدها مى توان روحیه مردم کوفه را چنین تشخیص داد: آنان مردمى پر احساس و گرم بودند تا موقعى که خطر پیش نمى آمد، و زبان و عمل ظاهرشان دوتا بود و اعتماد به آنان کار مشکلى بود. ظاهرشان خوب و دلفریب ، امّا دلهاى آنان نیرنگ و آلوده بود و تاریخ به خوبى شاهد این مطلب است .(۶۶۳)
ناگفته نماند، این روحیه و صفات همه ملتها و مردمى است که مراحل عالیه تربیت را نگذرانده باشند و علت اینکه در تاریخ اسلام مردم کوفه در این صفت (بى وفایى و نیرنگ ) معروف شدند، این است که آنان مورد این اتفاقات و حوادث واقع شدند، و در رهگذر این پیشامدها قرار گرفتند و این وقایع در سایر اقطار اسلامى کمتر به وقوع پیوست .(۶۶۴)
۵ – دعوت عباسیان
در سنه یکصد هجرى ابتدا تشکیل گروه هاى مخفى و تکوین نهضتهاى سرى بود که مردم را به خلع بنى امیه و روى کار آمدن بنى عباس دعوت مى کرد، و محمّد بن على بن عبداللّه بن عباس اولین رجل عباسى است که به فکر این مطلب افتاد و به دستور وى دعات و فرستادگانى بطور مخفیانه معین شدند تا در تمام اقطار و بلاد کشور وسیع اسلامى آن روز مردم را به خلافت بنى عباس و بیعت با آنان آشنا کنند. (۶۶۵) گرچه این افراد و گروهها ضربه هاى سختى از بنى امیه دیدند و شکنجه ها و قتلها متحمل شدند.(۶۶۶)
امّا این گروه ها از هدف خود دست برنداشتند و موفق شدند افکار زیادى از مردم را متوجه طرز تفکر خویش کنند و پشتیبانى آنان را به خویش جلب نمایند، البته مردم شناسى آنان و توجه به روحیات افراد و خودساختگى این گروه نیز در موقعیت آنان اثر بسزایى داشت .(۶۶۷)
(( فکانوا یدورون کوره کوره و بلدا بلدا فى زى النجار)) (۶۶۸) آنان شهرها و دهات را یکى یکى مى گشتند، و در لباس تجارت ، هدف خویش را تعقیب مى نمودند.
کوفه یکى از پایگاه هاى مهم فعالیت دعات بنى عباس و این گونه افراد بود که ، البته آنان به سرزمین معینى در کشور اسلامى اکتفا نمى کردند هر کجا را که براى پیشبرد هدف خویش بهتر تشخیص مى دادند فعالیت خود را در آنجا متمرکز مى ساختند، مانند خراسان ، و رى و دیگر نقاط دور دست (۶۶۹) امّا شکى نبود که کوفه مرکز انتشار و فعالیت بیشتر این گروه بود (۶۷۰) موقعى در سال ۱۲۰ ه ق زید بن على (علیه السلام ) به قصد قیام و خلع بنى امیه به کوفه آمد، اول با استقبال گرم و توجه کامل مردم کوفه روبرو شد و یکى از علل این موفقیت ، نتیجه زحمات و تبلیغات بنى العباس در بدبین کردن مرم به رژیم حاکم و آماده کردن آنان براى انقلاب بود.
در موقع قیام زید (علیه السلام ) مى توان گفت : دو نیروى انقلابى در کوفه در کنار هم قرار گرفتند که هدف اولى آنان مشترک بود، و آن خلع بنى امیه و نابود کردن حکومت شام و بیعت مردم و پیوستن آنان به بنى هاشم بود.(۶۷۱)
این دو نیرو همدیگر را تاءیید مى کردند و مردم را به شورش دعوت مى نمودند، امّا سرعت پیروزى زید در توجه مردم به او و لیاقت و برازندگى وى براى رهبرى نهضت و از همه مهم تر، حق مسلم علویون در مساءله خلافت سخت موجب وحشت بنى العباس و طرفداران آنان شد و در آن موقعیت حساس خود را از نهضت کنار کشیدند و به خرابکارى و تفرقه اندازى میان مردم و بدبین کردن آنان به نهضت زید (علیه السلام ) پرداختند.
علت پیشرفت زید (علیه السلام ) در کوفه معلوم بود، زیرا او فرزند على بن ابى طالب است و کوفه شیعه على است نه شیعه بنى عباس و روى این جهت بنى عباس با کثرت فعالیت و تبلیغات خود خود نتوانستند تاءیید مردم را نسبت به مرام و فکر خود جلب کنند امّا علویون به رهبرى زید (علیه السلام ) کاملا به این موفقیت چشمگیر نائل شدند. (۶۷۲) و این پیروزى سبب شد که محمّد بن على عباسى از (بکیر بن ماهان ) که از سران عراق و طرفداران بنى العباس بود بخواهد، مردم را از اطراف زید (علیه السلام ) پراکنده کند و در امر زید اخلال نماید. (۶۷۳) او در جمله اى خطاب به مردم چنین گفت : (( اظلکم خروج رجل من اهل بیتى بالکوفه یغتر فى خروجه کما اغتر غیره ، فیقتل او یصلب فخذر الشیعه قبلکم امره )). )) روى این اصل ، بکیر بن ماهان به دستور محمّد بن على به کوفه آمد و مردم را از بیعت با زید (علیه السلام ) منع کرد و به یاران خویش مى گفت :
(( الزموا بیوتکم و تجنبوا اصحاب زید و مخالطتهم ، فواللّه لیقتلن و لیصلبن بمجمع اصحابکم )) (۶۷۴)
و هنگامى که بکیر شنید زید (علیه السلام ) قیام کرده است به اصحاب و اطرافیان خویش دستور داد از کوفه خارج شوند و به (حیره ) روند، مبادا کسى از آنان به نهضت بپوندد، و آنان در حیره ماندند تا آنکه زید (علیه السلام ) به شهادت رسید، آنگاه به کوفه برگشتند. این هم از جمله عللى بود که در شکست نهضت و اختلاف مردم اثر مهمى داشت .
۶ – مساءله امامت
علت دیگرى که در وجود آمدن اختلاف بین یاران زید و شیعیان مؤ ثر بود و در شکست نهضت اثر مهمى داشت مساءله امامت و شرکت نکردن امام صادق (علیه السلام ) در قیام ، و ما در همین کتاب در فصل (زید (علیه السلام ) مدعى امامت نبود) که قبلا ذکر شده بود مفصلا شرح دادیم که خود زید ادعاى امامت و خلافت و رهبرى مسلمین را نداشت و او قائل به امامت برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) بود، و در موقع نهضت روى دو انگیزه این مطلب را مخفى مى داشت و اعتقاد خویش را نسبت به امامت ائمه معصومین پنهان مى داشت :
۱ – حفظ جان امام صادق و عدم ایجاد سوء ظن دشمن نسبت به وجود مقدس امام ، و این موضوع بسیار مورد توجه حضرت زید بود، گرچه واقعا امام رهبرى سرى نهضت را به عهده داشت و مؤ ید قیام زید (علیه السلام ) بود، امّا مصلحت این بود که اصلا نامى از امام صادق (علیه السلام ) در قیام به میان نیاید.
۲ – حفظ وحدت صفوف همرزمان و همراهان زید (علیه السلام ) انگیزه دیگرى بود که حضرتش نام امام صادق را مخفى نگه مى داشت و مردم خیال مى کردند وى امامت را براى خویش قائل است ، و اگر زید (علیه السلام ) رسما مى گفت من شما را به امام صادق دعوت مى کنم از یک طرف حضرت را در معرض خطر قرار داده بود و امت اسلام پیش از وقت مقرر از وجود رهبرى معصوم چون امام صادق (علیه السلام ) محروم مى شدند.
و از طرف دیگر جمعیت زیادى از فقهاء و مردم کوفه که مشى آنان با امام صادق جدا بود اگر مى دانستند غرض زید این است که پس از پیروزى خلافت را به امام صادق (علیه السلام ) بسپارد، وى را ترک مى گفتند و دست از کمک او بر مى داشتند.
روى این دو اصل زید (علیه السلام ) نام امام را در نهضت پنهان مى داشت و مى گفت من شما را بر (رضاى آل محمّد) مى خوانم و مردم خیال مى کردند خودش را قصد کرده است . این سبب شد که جمعى از شیعیان که معتقد به امامت امام صادق (علیه السلام ) بودند و نسبت به زید (علیه السلام ) سوء ظن پیدا کرده بودند، از او جدا شوند و جمعیت دیگر از یاران او هم قائل به امامت وى گردند و این خود اختلاف شدیدى به وجود آورد و از جمله اسبابى بود که در شکست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت .
و صحبت در این زمینه در فصل (زید (علیه السلام ) مردم را به رضاى آل محمّد دعوت مى کرد) و (زید (علیه السلام ) مدعى امامت نبود) مفصلا در این کتاب آمده است ، خلاصه به خاطر اینکه امام صادق شخصا روى مصالحى که قبلا در (فلسفه قیام ) متذکر شدیم مستقیما در قیام شرکت نکرد و بعضى از اصحاب وى نیز به پیروى حضرتش خود را از نهضت کنار کشیدند و این جهت در شکست نهضت اثر فراوانى داشت .(۶۷۵)
فصل سیزدهم : نتایج قیام
(( فانتقمنا من الذین اجرموا و کان حقا علینا نصر المؤ منین )). )) ما از جنایتکاران انتقام گرفتیم و بر ماست یارى مؤ منان .(قرآن کریم ، سوره روم ، آیه ۴۷).
(( اذن فى هلاک بنى امیه بعد احراق زید بسیعه ایام )). )) (۶۷۶)
بعد از هفت روز که بنى امیه بدن زید را سوزاندند خداوند، اراده هلاک و نابودى آنان را نمود.
نتایج قیام
هلاک و نابودى حکومت جابرانه بنى امیه یکى از آثار و نتایج قیام امام حسین (علیه السلام ) و آنگاه نهضت زید بن على (علیه السلام ) بود، و سرگذشت بنى امیه پس از آن جنایتشان ، خود درس عبرتى است .
امام صادق (علیه السلام ) فرمود: (( ان اللّه عز ذکره اذن فى هلاک بنى امیه بعد اخراقهم زیدا بسبعه ایام )) (۶۷۷)
خداوند ۷ روز بعد از آنکه بنى امیه جسد زید را به آتش سوزاندند، اذن هلاک آنان را داد.
این روایت باید توجیه شود به این بیان چون بنى امیه چهار سال بدن زید را بالاى دار نگه داشتند و در سال ۱۲۵ ه ق موقعى قیام یحیى فرزند زید به دستور هشام یا ولید اموى از دار پائین آوردند و آنرا سوزاندند که شرح آن گذشت ، و از آن طرف سقوط بنى امیه و روى کار آمدن بنى عباس در سال ۱۳۲ ه ق بوده است (۶۷۸) پس بنى امیه ۷ سال بعد از سوزاندن بدن زید سقوط کردند.
و البته در این روایت ، پروردگار اذن به هلاکت داده و مقتضى نابودى آنان را به وجود آورده ، بعدا هلاکت واقع شده است .
و احتمال دارد که در خبر به جاى یوم سال بوده و آن را ایام یاد کرده اند، البته توجیه اول بهتر است ، و ظاهر روایت همین است .
محمّد حلبى از امام صادق (علیه السلام ) نقل مى کند که حضرتش فرمود:
(( ان آل ابى سفیان قتلوا الحسین بن على صلوات اللّه علیه فنزع اللّه ملکهم ، و قتل هشام زید بن على (علیه السلام ) فنزع اللّه ملکه ، و قتل الولید یحیى بن زید رحمه اللّه فنزع اللّه ملکه )) (۶۷۹) دودمان ابوسفیان ، حسین (علیه السلام ) را کشتند خداوند هم ملک و حکومت را از آنان گرفت و هشام زید را کشت ، خداوند هم در عوض حکومت وى را زایل ساخت ، و ولید یحیى را کشت ، خداوند هم در مقابل حکومت او را نابود ساخت .
سقوط امویان
قیام زید (علیه السلام ) و شهادت او اثر مهمى در زوال ملک بنى امیه داشت و نتایج خطیرى از آن بدست آمد.
قیام زید (علیه السلام ) با شهادت او تمام نشد، و انقلابیون به رهبرى فرزند رشیدش (یحیى ) پرچم شورش و قیام بر ضد حکومت اموى را به دست گرفتند. و این وصیت زید (علیه السلام ) بود، که در بستر شهادت به یحیى یادآور شد و فرمود: (فرزندم با این قوم نبرد کن ) گرچه یحیى مانند پدر بزرگوارش به شهادت رسید، امّا این دو قیام مقدمه اى براى سقوط حکومت بنى امیه گردید.
یعقوبى مى گوید: (( لما قتل زید تحرکت الشیعه بخراسان ))، )) بعد از شهادت زید شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و روز به روز این حرکت سریع تر مى شد، (( و جعلوا یذکرون الناس افعال بنى امیه ))، )) و مرتب جنایات و بدکردارى بنى امیه را براى مردم یادآور مى شدند، و ظلمهایى که نسبت به خاندان پیامبر روا مى داشتند بیان مى کردند.
(( حتى لم یبق بلد الا فشى فیه هذا الخبر))، )) دیگر جایى نبود که از جنایات بنى امیه بى خبر باشند و شیعیان و انقلابیون شدیدا بر ضد دستگاه اموى دست به کار شدند، مردم حالت عجیبى پیدا کرده بودند حوادث بزرگ و مهمى روى مى داد و خوابهاى وحشتناکى مى دیدند.(۶۸۰)
و کشور اسلامى آبستن حوادثى قریب الوقوع بود و این حوادث همه به هم مربوط مى شد، و گویا همه چیز در حال تغییر بود زیرا سقوط دولت هزار ماهه بنى امیه فرا مى رسید.(۶۸۱)
پس از شهادت زید (علیه السلام ) مردم خراسان نسبت به حکام اموى علنا اظهار نفرت و انزجار مى کردند و در عوض طرفدارى و محبت خاندان پیامبر بالا خص زید و یحیى ، در قلبشان جاى گرفته و مى گرفت به طورى که (( لم یلد لهم ولدا فى تلک السنه الا اسموه زیدا و یحیى )) در آن سال هر نوزادى که متولد مى شد نام او را زید و یحیى مى گذاشتند (۶۸۲) و یحیى در خراسان چنان نفوذى به هم زده که دعات بنى العباس و هواخواهان حکومت عباسى براى پیشبرد مرام خویش به وى پیوستند بطورى که (بکیرماهان ) که از طرفداران پر و پا قرص عباسى ها و از شخصیتهاى مهم عراق بود، رسما مردم را به بیعت با یحیى دعوت مى کرد.(۶۸۳)
بنى عباس از محبوبیت علویون سوء استفاده کردند و در تبلیغات خود براى جلب دلهاى مردم جنایات بنى امیه را نسبت به خاندان پیامبر یادآور مى شدند و در اجتماعى که در مکه بین (محمّد بن ابراهیم امام ) و عده اى از دعات بنى عباس پیش آمد آنان گفتند: ((تا کى مرغها از گوشت فرزندان پیامبر تغذیه کنند))، ما بدن زید را در حالى که به دار آویخته بود در کناسه به جاى گذاشته ایم و فرزندش در شهرها سرگردان و مطرود به سر مى برد و خوف و وحشت بر شما حاکم شده و دوران ظلم و جنایت بر شما طولانى گشته است .(۶۸۴)
لباس سیاه
بعد از شهادت زید (علیه السلام ) شیعیان به عنوان عزا لباس سیاه پوشیدند مقریزى گوید: (( لما قتل زید (علیه السلام ) سودت الشیعه )) (۶۸۵) در سوگ زید (علیه السلام ) شیعیان سیاهپوش شدند.
و همچنین مردم خراسان در ماتم یحیى بن زید (علیه السلام ) لباس سیاه به تن کردند.
بغدادى گوید: (( فسودت اهل خراسان ثیابهم علیه )) مردم خراسان در عزاى یحیى سیاهپوش شدند.(۶۸۶)
بعد از قیام و شهادت یحیى ، ابومسلم خراسانى از موقعیت و زمینه مناسبى که یحیى و انقلابیون براى برانداختن بنى امیه به وجود آورده بودند استفاده کرد، و بنى عباس هم از این فرصت مناسب به نفع خویش وارد عمل شدند و همه به عنوان خونخواهى فرزندان پیامبر و قیام بر ضد جنایات بنى امیه ، و متاءثر شدن از شهادت زید و یحیى جامه سیاه به تن کردند و (سیه جامگان خراسان ) که به (( (مسوده ) )) معروف شدند مظهر مبارزه با بنى امیه گشتند.
و هر کس سیاهپوش بود طرفدار حکومت عدل و دشمن بنى امیه شناخته مى شد و بنى عباس و انقلابیون علوى و سادات هاشمى به احترام شخصیت زید (علیه السلام ) و فرزندش یحیى و به پاس فداکارى این دو شخصیت بزرگ لباس سیاه را از تن بیرون نیاوردند و این لباس سیاه خود شعارى شد براى کسانى که در جبهه مخالف حکومت بنى امیه قرار داشتند.
خلفاى عباسى همه عمامه سیاه و لباس سیاه به تن مى کردند چون این لباس و شعار بود که آنان را به قدرت رساند.
امّا کم کم این علامتى براى شناسایى انقلابیون علوى و مبارزین هاشمى شد، و آنان اصرار داشتند این شعار را حفظ کنند، مردم بعد از پیروزى بنى العباس دیگر لباس سیاه نپوشیدند ولى علویون و سادات هاشمى این شعار را نگه داشتند و از جمله مشخصات آنان شد، و تا الا ن که قریب بیش از ۱۳ قرن است سادات و فرزندان پیامبر عمامه سیاه بر سر دارند، و براى آنان احترام خاصى قائلند، امّا کمتر به آنچه مى پوشند مى اندیشند.
سیه جامگان خراسان
(سیه جامگان ) خراسان به انقلابیونى گفته مى شد که بعد از شهادت زید در رکاب یحیى بن زید (علیه السلام ) جنگیدند و بعد از کشته شدن یحیى لباس سیاه را از تن بیرون نیاوردند، و بالاخره در میان مردم مبارز خراسان ، مردى شجاع و با کفایت به نام (ابومسلم خراسانى ) از این موقعیت مناسب استفاده کرد، و رهبرى سیه جامگان را به عهده گرفت (۶۸۷) و لشکرى عظیم به وجود آورد و موفق شد که بر بنى امیه چیره و پیروز گردد، که شرح حال ابومسلم و قیام و پیروزى او خود کتاب مفصلى مى شود، البته شخص ابومسلم از نظر تاریخ اسلام کاملا شناخته نشده .
و معلوم نیست ، او عرب بوده یا عجم یا ترک یا بربر، و در تواریخ از جمله صفات او خونریزى و هتاکى و آدم کشى را به او نسبت مى دهند.
وانگهى خود ابومسلم از دعات بنى عباس و دست نشاندگان آنان بود و نتیجه کار او روى کار آمدن عباسیان شد، و اگر ابومسلم خراسانى طرفدار اهل بیت پیامبر از علویون بود باید حکومت را به امام صادق (علیه السلام ) مى سپرد، نه فرزندان عباسى ، لذا ابومسلم وجهه خوبى در نظر شیعیان و ائمه اسلام (علیهم السلام ) ندارد.(۶۸۸)
استاد معظم مرحوم آقاى مطهرى شهید در کتاب (خدمات متقابل اسلام و ایران ) در این باره چنین مى نویسد:
((نهضت سیاه جامگان خراسان علیه مظالم و تبعیضات اموى به نام اسلام و عدل اسلامى آغاز گشت نه به نام دیگر))، داعیان و نقیبان عباسیان که مخفیانه به دعوت مى پرداختند دم از عدالت اسلامى مى زدند و مردم را به (( الرضى من آل محمّد)) مى خواندند، رایتى که براى مردم خراسان از طرف صاحبان دعوت ((که نامش مخفى نگه داشته مى شد)) رسید مشکى بود و آیه مبارکه قرآن (( اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدیر)) (۶۸۹) (به ستم دیدگان اذن داده شد که (با ستمکاران ) بجنگند و خداوند بر یارى آنان قادر است ) ثبت بود، در آغاز نهضت نه نام آن آل عباس در میان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قومیت ایرانى و نه نام دیگر، جز نام اسلام و قرآن و اهل بیت و عدل و مساوات اسلامى ، هیچ شعارى در بین نبود جز شعارهاى مذهبى مقدس اسلام ابومسلم بعدها از طرف ابراهیم (۶۹۰) امام معرفى شد، در یکى از سفرها که داعیان عباسى مخفیانه به مکه آمدند و با ابراهیم امام ملاقات کردند، او ابومسلم را که هیچ معلوم نیست کى است ؟ اهل کجا است ؟ عرب است یا ایرانى ؟ معرفى کرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور کرد و نام ابومسلم خراسانى معروف شد.
برخى از تاریخ نویسان ایرانى ، اخیرا کوشش دارند که همه موفقیتهاى قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفى کنند، شکى نیست که ابومسلم سردار لایقى بوده است ، ولى آن چیزى که زمینه را فراهم کرد چیز دیگر بود، گویند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت از خدمات خودش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و کوشش کرد با یادآورى خدمات خویش منصور را رام کند، منصور پاسخ داد که اگر کنیزى بر این امر دعوت مى کرد موفق مى شد، و اگر تو، به نیروى خودت مى خواستى قیام کنى از عهده یک نفر هم بر نمى آمدى .
هر چند در بیان منصور اندکى مبالغه است ، امّا حقیقت است و به همین دلیل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکشد و آب هم از آب تکان نخورد.
عباسیان با تحریک احساسات اسلامى ایرانیان قیام را رهبرى کردند و آنجا هم با قرائت آیه : (( اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا)) مظالم امویان را برشمردند، بیشتر از مظلومیت آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) سخن مى گفتند تا مظلومیتهاى خود ایرانیان .
در سال ۱۲۹ ه ق روز عید فطر سیه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر قیام خویش را ضمن خطبه نماز عید اعلام کردند و نماز عید را مردى به نام (سلیمان بن کثیر) که خود عرب است و ظاهرا از دعات عباسیان است خواند شعار این قوم که هدف آنها را مشخص مى کرد آیه کریمه :
(( یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم )) (۶۹۱) : اى مردم ، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم ، و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید، همانا گرامى ترین شما نزد خداوند پارساترین شما است .(۶۹۲)
با دقت در تاریخ سقوط امویان و پیروزى عباسیان این مطلب به وضوح نمایان است که قیام زید و سپس یحیى علت اصلى هلاکت بنى امیه گردید. (( فتکون قوى الزیدیه هى الاساس لارتکاز الثوره العباسیه )) (۶۹۳) نیروى هواخواه زید (علیه السلام ) در واقع اساس به ثمر رسیدن انقلاب عباسیان بود.
سیه جامگان خراسان و راهیان راه زید (علیه السلام ) و یحیى نمى خواستند که عباسیان به حکومت برسند بلکه آنان هدفشان در سرنگون کردن رژیم بنى امیه ، اقامه دولت عدلى بود که بر پایه کتاب و سنت عمل کند و احکام قرآن را اجرا نماید و رهبرى این دولت به عهده (رضاى آل محمّد باشد) (۶۹۴) و مقصودشان امام معصوم از خاندان پیامبر (امام صادق ) بود که در واقع همان تعقیب هدف زید (علیه السلام ) و یحیى بود.
روى کار آمدن عباسیان به معناى پایان یافتن و اضمحلال امویان بود و بنى عباس پیروزى خود را مرهون جهاد و فداکارى علویان و در راءس آنان زید و فرزندش یحیى مى دانستند.
روى همین اصل در سال ۱۳۰ ه ق موقعى قحطبه بن سبیب طائى (متوفاى سال ۱۳۲ ه ق که از سران انقلاب بنى عباس بود، بر خراسان و نیشابور مسلط شد به تمام مردان امان داد مگر به کسانى که در جنگ با یحیى دست داشتند.(۶۹۵)
و زمانى که (عبداللّه بن علتى عباسى متوفاى سال ۱۴۷ ه ق ) رهبر انقلاب عباسیان بر شام ، مرکز قدرت بنى امیه تسلط یافت دستور داد: بدن ننگین هشام بن عبدالملک را از قبرش بیرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت : (( هذا بما فعل بزید بن على )) این تلافى آنچه که نسبت به زید مرتکب شد.
و موقعى که مروان بن محمّد در سال ۱۳۲ ه ق به قتل رسید، به دستور حسن بن قحطبه سر بریده او را در دامن یکى از دختران مروان قرار داد، علت را پرسیدند.
وى در جواب گفت : (( فعلت فعلهم بزید بن على لما قتلوه جعلوا راءسه فى حجر زینب بنت على بن الحسین )) من این کار را به خاطرى که آنان نسبت به زید مرتکب شدند، انجام دادم ، آنان سر زید (علیه السلام ) را بعد از جدا کردن از بدن در دامن زینب دختر على بن حسین (علیهماالسلام ) قرار دادند.(۶۹۶)
و موقعى که سر مروان بن محمّد اموى را براى ابوالعباس سفاح آوردند او به سجده افتاد و سر را بلند کرد و گفت : (( الحمدللّه الذى اظفرنا علیک ما ابالى منى طرقنى الموت و قد قتلت بالحسین الفا من بنى امیه و احرقت شلو هشام بابن عمى زیدا)) سپاس خداى را که ما را بر تو چیره ساخت و پیروزى بخشید، من اکنون دیگر از مگر باکى ندارم ، زیرا به خونخواهى حسین (علیه السلام ) هزار نفر از بنى امیه را کشتم و اعضاى جسد هشام را به تلافى آتش زدن ، بدن پسر عمویم زید (علیه السلام ) آتش زدم ، آنگاه به این شعر تمثل جست :
(( لو یشربون دمى لم یروشاربهم |
و لادمائهم جمعا تروینى )) (۶۹۷) |
هنگامى که دختران مروان بن محمّد به حضور صالح بن عبداللّه آمدند صالح گفت :
(( الم یقتل هشام بن عبدالملک زید بن على و صلبه بکناسه الکوفه و قتل امراءه زید بالحیره على ید یوسف بن عمر، الم یقتل الولید بن یزید یحیى بن زید و صلبه فى خراسان )). )) (۶۹۸)
(آیا هشام بن عبدالملک زید بن على (علیه السلام ) را نکشت و بدن او را در کناسه کوفه به دار نیاویخت ؟ یوسف بن عمر همسر زید را در حیره کشت ، و آیا ولید بن یزید، یحیى بن زید را نکشت ؟ و در خراسان به دار نزد.
فاتحان عباسى روى اجساد بنى امیه نشستند و غذا خوردند
آرى جنایتکاران اموى مى پنداشتند که دیگر بعد از کشته شدن امام حسین و یارانش و خاموش کردن شعله هاى انقلاب زید (علیه السلام ) و یحیى دیگر بر تمام مشکلات فائق آمدند و همیشه بر اریکه قدرت با ناز و نعمت به عیش و شهوترانى به میل هواى خویش حکومت مى کنند، امّا غافل از اینکه : (( الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم )) حکومت با کفر دوام آورد، امّا با ظلم دوامى نخواهد داشت آنان حتى خیال نمى کردند که روزى دست انتقام از آستین عدالت بدر آید و پوزه آنان را به خاک مذلت بمالد.
آرى خون شهیدان ، مى جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد، پس از پیروزى بنى عباس که در واقع مرهون فداکاریها و مجاهدت حضرت حسین (علیه السلام ) و یاران نمونه اش و آنگاه زید و یاران او و سپس فرزندش یحیى و دیگر مجاهدین علوى بود.
آفتاب قدرت و عزت بنى امیه غروب کرد، و آن مغروران و از خود راضیان چنان به ذلت و نکبت گرفتار شدند که در تاریخ کم سابقه است ، و خداوند انتقامى از آنان گرفت که تا ابد ذلت آنان دوام یافت و دیگر روى خوشى نه در دنیا و نه در آخرت به خود ندیدند، آرى (( ان ربک لبالمرصاد)) (۶۹۹) همانا خداى تو، در کمینگاه است .
حمام خون
صداى زنگ انقلاب و حماسه زید (علیه السلام ) در اطراف قصور بنى عباس قطع نمى شد، و انشاد یک بیت شعر، یاد زید را زنده مى کرد و احساسات مردم را به جوش مى آورد.
در اوایل قدرت عباسیان بود که شبل بن عبداللّه بر عبداللّه بن على عباسى وارد شد، و اطراف او هشتاد نفر از سران بنى امیه کنار سفره طعام نشسته بودند. شبل این اشعار را خواند (بعضى این اشعار را به سدیف بن میمون نسبت مى دهند).(۷۰۰)
(( اصبح الملک ثابت الاساس |
للبها لیل من بنى عباس |
طلبوا وتر هاشم شعفوها |
بعد میل الزمان و یاءس |
لاتقیلن عبد شمس عثارا |
و اقطعن کل نخله و غراس |
ذلها اظهر التورد منها |
و بها منکم کحد المواسى |
و لقد غاضنى وغاظ سوائى |
فریهم من نمارق و کراسى |
انزلوها بحیث انزلها اللّه |
بدار الهوان والا تعاس |
واذکروا مصرع الحسین وزیدا |
و قتیلا بجانب المهراس |
و القتیل الذى بحران اضحى |
ثاویا بین غربه و تناسى )) |
در این هنگام عبداللّه فرمان داد، به بنى امیه حمله ور شوند، ناگهان دژخیمان و جلادان که قبلا خود را آماده این کارزار کرده بودند، بر سر آنان ریختند و همه را با هم خرد کردند و حمام خونى از آنان به وجود آمد و اجساد مرده و نیمه جان آنان را زیر فرشها قرار دادند، و روى آن نشستند تا همه آنان هلاک شدند. (۷۰۱) و نظیر این پیشامد را در مجلس سفاح اولین خلیفه عباسى نیز نقل کرده اند، سدیف میمون به قولى سراینده این اشعار، گوید من حس کردم که یکى از آنان در زیر فرشى که من نشسته بودم زنده بود و حرکت مى کرد، من این قدر فشار آوردم تا مرد و دیگر حرکت نکرد، (( و ذلک جزاء الظالمین )) این است سزاى ستمکاران .
آنگاه سدیف برخاست و این اشعار را خواند:
(( طعمت امیه ان سیرضى هاشم |
عنها و یذهب زیدها و حسینها |
کلا و رب محمّد و الهه |
حتى یباد کفورها و خؤ ونها )) (۷۰۲) |
و اثر زید در این سخن على بن محمّد قاضى تنوخى (متوفات سنه ۳۴۲ ه ق ) دیده مى شود، او در مقام رد بر ابن مغتر (متوفاى ۲۹۶) که به بنى عباس در مقابل بنى طالب و علویون افتخار کرده و گفته است :
(( ابى اللّه الا ما ترونى فما لکم |
غضابا على الاقدار یا آل طالب )) |
تنوخى چنین جواب داده است :
(( و قلتم نهضنا ثائرین شعارنا |
بثارات زید الخیر عند التجارب |
فهلا یا ابراهیم کان شعارکم |
فترجع دعواکم تمله خائب )) (۷۰۳) |
از نقل مطالب گذشته چنین نتیجه مى گیریم که سقوط دولت امویان و انتقام عباسیان از آنان یکى از آثار و نتایج قیام زید (علیه السلام ) بود.
آنچه در بخش گذشته ذکر شد درباره اثر و نتیجه قیام زید (علیه السلام ) در نابودى حکومت بنى امیه بود.
اثر قیام در حکومت بنى عباس
همانطور که قبلا گفته شد، قیام زید (علیه السلام ) مشعلى فروزان بود که به دست انقلابیون زبانه مى کشید شعار آنان (مبارزه با ظلم و بیدادگرى ) بود، و چون نهضت هدفش روشن و آشکار و مسیر آن معلوم بود دیگر فرق نمى کند، خواه ستمگران در جلد بنى امیه باشند خواه بنى عباس ، مقصود سقوط رژیم هاى فاسد و روى کار آمدن حکومت حق به رهبرى امامى عادل از دودمان پیامبر بود، و چون بنى عباس بعد از به دست گرفتن قدرت و بر اوضاع مسلط شدن این هدف را کاملا مى دانستند از انقلابیون و مجاهدینى که راه حسین (علیه السلام ) و زید و یحیى را مى پیمودند، سخت به وحشت افتادند، بنى عباس خود خوب مى دانستند که علویون و آزادیخواهان به هیچ وجه زیر بار حکومت ناحق و استبدادى آنان نخواهند رفت و آنان را مستحق خلافت و حکومت نمى دانند بلکه این حق واقعى ائمه دین چون امام صادق و فرزندان پاک و معصوم او بود و سایر نهضت ها و قیام هایى که در مقابل عباسیون به وقوع پیوست روى همین طرز تفکر و عقیده به وقوع پیوست .
آرى مشعل فروزانى که در کناسه کوفه مى خواست خاموش شود به همت جوانمردى چون یحیى در خراسان شعله ور شد، و ریشه بنى امیه را سوزاند و آن مشعل دست به دست ، جوانانى مبارز و نمونه که هر کدام به تنهایى شخصیتى کم نظیر به حساب مى آمدند مى گشت ، افرادى که در تارى از نظر شخصیت معنوى و لیاقت و کرامت و علم و پارسایى کمتر نظیر آنان یافت مى شد، مبارزینى سلحشور که امام صادق (علیه السلام ) همه آنان را با عظمت یاد مى کند، و افرادى که از ایشان به شهادت رسیدند، حزن و اندوه امام صادق (علیه السلام ) و گریه هاى جانسوز حضرتش در فقدان آن عزیز مردان مقام والا و مرتبه رفیع آنها را گویا بود.
آرى بنى عباس بعد از رسیدن به قدرت تمام عهدها و قولهاى خود را نسبت به همکارى با علویون و آزادیخواهان فراموش کردند (۷۰۴) و با شکلى خطرناک تر و عوام فریبانه تر از بنى امیه به حکمرانى پرداختند، امّا، انقلابیون فریب نخوردند، و رسما بر ضد آنان ، آن جنایتکاران غاصب وارد نبرد شدند، نبرد مسلحانه ، و قیام خونین ، نبردهاى سهمگین و پر ماجرا و بار دیگر و بارها، نهضت زید (علیه السلام ) تجدید شد، و فریاد (( (یا منصور امت ) )) کاخ نشینان عباسى را به وحشت انداخت .
قیام نفس زکیه (۷۰۵)
اولین فریاد خشم آگین و قیامى که بر ضد دستگاه غاصب عباسیان بلند شد، و پشت ستمگران را لرزاند.
فریاد محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زکیه ) است که با کمک عیسى بن زید بن على قیام کرد که ما، در (فصل فرزندان زید) در همین کتاب به شرح حال او پرداخته ایم و در این جا فقط به عنوان شاهد، نام مقدس او زینت بخش این صفحه مى گردد.
عیسى بر ضد ابى جعفر منصور خلیه هتاک و خطرناک عباسى قیام کرد، و چیزى نمانده بود که طومار حکومت عباسیان را در بهار قدرتشان به هم بپیچاند.(۷۰۶)
امّا قدرت بنى عباس تصمیم به تار و مار کردن عیسى و طرفدارانش گرفت و هنوز به مقصود خود نرسیده بود که جوانمردى دلیر و با فضیلت از دودمان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و از فرزندان امام مجتبى (علیه السلام ) به نام محمّد بن عبداللّه بن حسن که به (نفس زکیه ) معروف بود رهبرى قیام را به عهده داشت .
درباره هدف نفس زکیه از انقلابش اختلاف است بعضى قائلند که وى مدعى مهدویت و امامت بود و هدف او با زید بن على فرق مى کرد و البته ادله و شواهدى هم در دست هست امّا بعضى قائلند که هدف او همان بود که زید بن على (علیهماالسلام ) و یحیى (علیه السلام ) آن را تعقیب مى کردند و آنان در یک جمله خلاصه مى شد.
(( ارجاع الحقوق الى اصحابها الشرعیین )) برگرداندن حقوق به صاحبان واقعى و شرعى آن (۷۰۷) و تغییر مسیر خلافت اسلامى که حق مسلم امام معصوم از خاندان پیامبر بود، و تفویض حق به صاحب واقعى آن ، گرچه این نهضت هم روى عواملى به شکست ظاهرى آن انجامید امّا، ادامه یافت و این مشعل خاموش نگشت . (( (واللّه اعلم ) )) عیسى بن زید (علیه السلام ) که از پرچمداران این نهضت بود، بعد از هم پاشیدن آن به مدینه برگشت ، امّا وى آرزوى بزرگى در دل داشت و آن انتقام از بنى عباس و نابودى ظلم بود، و او معتقد بود که قیام تنها راه نابود کردن قدرتهاى دیکتاتوران و ستمگران است ، ولو بعد از شکستها و از هم پاشیدن ها باشد.(۷۰۸)
عیسى بعد از شهادت محمّد به برادر او ابراهیم قهرمان نهضت (باخمرى ) پیوست و بعد از شکست نهضت و شهادت ابراهیم متوارى شد و بطور مخفیانه در کوفه زندگى مى کرد و در زمان حکومت مهدى از دنیا رفت شرح حال این مرد بزرگ علوى را در همین کتاب بخش (فرزندان زید) ملاحظه فرمائید.
شهرستانى مى گوید: یحیى بن زید (علیه السلام ) پرچم نهضت را به (نفس زکیه ) سپرد و او بعد از شهادت یحیى رهبرى انقلابیون را علیه حکومت وقت به عهده داشت .(۷۰۹)
قیام زید سبب ایجاد روح مقاومت در جنبش هاى آزادیخواهانه بود که ادامه یافت و نفس زکیه در قیامش همان راه زید (علیه السلام ) را پیش گرفت و جالب اینکه او به همان شعر معروف زید (علیه السلام ) در مواقعى مختلف تمثل مى جست که مى گوید:
(( شرده الخوف وازرى به |
کذاک من یکره حرالجلاد )) |
ترس او را آواره کرد و مورد خوارى قرار مى گرفت کسى که تیزى شمشیر را دوست ندارد چنین خواهد بود.(۷۱۰)
شاید ریشه قیام نفس زکیه همان نهضت زید (علیه السلام ) بود (۷۱۱) و عیسى بن زید و حسین از فرزندان زید (علیه السلام ) در قیام با وى همکارى کردند.(۷۱۲)
و بعضى از کسانى که جزء یاران زید بودند بعدا به نهضت نفس زکیه پیوستند مانند ابوخالد واسطى ، و قاسم بن مسلمه سلمى .(۷۱۳)
ابن هرمز با وجود اینکه پیرمردى مسن بود همراه او قیام کرد.(۷۱۴)
از جمله فرزندان امام صادق (علیه السلام ) و اولاد عمر بن خطاب و نوه هاى زید و سایر بزرگان قریش با نفس زکیه بیعت کردند.(۷۱۵)
پیوستن بزرگان و شخصیتهاى مسلمان به نهضت ، حاکى از خشنودى و پشتیبانى مردم از جنبش بود.
قیام ابراهیم بن عبداللّه
قیام نفس زکیه به وسیله خلیفه عباسى ابوجعفر منصور سرکوب گردید. امّا این مشعل فروزان خاموش نگشت ، و بعد از وى برادرش ابراهیم بن عبداللّه بن حسن این پرچم را به دست گرفت ، و در بصره قیام کرد و با شیعیان و یارانى جان بر کف کاخ بنى العباس را به لرزه درآوردند، آنان در بصره قیام کردند و عیسى و حسین دو فرزندان رشید زید (علیه السلام ) را در دو قیام از جمله فرماندهان بودند، و ابراهیم و جمعى از یاران دلیر و نمونه اش در سرزمین (باخمرى ) با وضع فجیعى به شهادت رسیدند.(۷۱۶)
در این قیام پیروان وفادار زید (علیه السلام ) با ابراهیم مشورت کردند و عده اى از آنان نیز به اموال خود نهضت را تقویت نمودند. (۷۱۷) در این قیام آزادیخواهان زیادى از اهالى فارس و اهواز و سایر بلاد دور دست اسلامى مانند رى و خراسان شرکت داشتند.(۷۱۸)
این قیام در سال ۱۴۵ ه ق در بصره به وقوع پیوست .
و مهم اینکه در قیام زید (علیه السلام ) و بعد از قیام یحیى و سپس نهضت (نفس زکیه ) و قیام برادرش ابراهیم مردان بزرگى از اهل علم و فقهاء و شاعران و سخنرانان معروف مسلمان شرکت داشته اند.(۷۱۹)
نام زیدیه ، همیشه رعب و وحشت عجیبى در دل حکام جور داشته است و هر گاه شخصیتى از آنان کشته و یا زندگى را بدرود مى گفت خلفاى جور بسیار خوشحال مى شدند، موقعى مهدى عباسى خبر درگذشت عیسى بن زید را بعد از آنکه سالها در مخفیگاه بسر مى برد و متوارى بود، شنید بسیار خوشحال شد.(۷۲۰)
احمد بن عیسى بن زید، با وجود اینکه در قیام مسلحانه شرکت نداشت و بیشتر اوقات خود را به عبادت و کسب علوم و تفقه در دین مى گذراند هارون الرشید خلیفه هتاک عباسى ، بسیار از او وحشت داشت و به شدت زندگى را بر او تنگ گرفته بود، اکثر اوقات او را در زندان ها و بازداشتگاهها نگه مى داشت .(۷۲۱)
دولت عباسى از حرکت و جنبش شیعیان همیشه هراسان بودند و بزرگترین خطرى که آسایش را از آنان سلب کرده بود، نهضت ها و قیام هاى پى در پى شخصیت هاى علوى به پیروى از زید (علیه السلام ) بود، براى تفصیل قیام این دو برادر به (( مقاتل الطالبیین )) مراجعه فرمائید.
قیام محمّد بن ابراهیم طباطبا
بعد از نهضت خونین (باخمرى ) به رهبرى ابراهیم بن عبداللّه بن حسن (علیه السلام )، قیام محمّد بن ابراهیم طباطبا ضربه هولناک دیگرى بود که بر پیکر عباسیان وارد شد، و محمّد به ابراهیم با کمک ابوالسرایا به موفقیتهاى چشم گیر و پیروزى هاى مهمى نایل شدند، محمّد در سال ۱۹۹ ه ق در زمان خلافت ماءمون قیام کرد و مرام و هدف او از قیام همان بود که زید (علیه السلام ) داشت او همانند زید (علیه السلام ) مردم را به (رضاى آل محمّد) دعوت مى کرد (۷۲۲) فرماندهى این ارتش به عهده ابوالسرایا بود و اکثر کسانى که به او پیوستند هواداران زید (علیه السلام ) بودند.(۷۲۳)
قیام محمّد تا اندازه اى به ثمر رسید او بر بلاد عراق فاتح شد و ارتش ماءمون را در هم شکست . (۷۲۴) و دامنه فتوحات او تا حجاز کشانده شد، و حسین بن حسن بن جعفر بن على معروف به (افطس ) در مدینه مردم را به بیعت و پیوستن به او دعوت نمود و مردم به او دست یارى دادند.(۷۲۵)
اساس و ریشه قیام ابن طباطبا، همان تشکیل حکومت عدل اسلامى و اجراى قوانین اسلام و انتقام خون شهیدان بود.(۷۲۶)
نهضت ابوالسرایا
نام ابوالسرایا (سرى بن منصور) است وى یکى از شیعیان غیور و با شهامت و مبارز بود که حاضر نشد ننگ بیعت حکومت غاصب عباسیان را تحمل کند او مدتها متوارى و بطور پنهانى زندگى مى کرد و منتظر فرصت بود تا با جمعى که اطراف او هستند در وقت مناسبى قیام کنند او نسبت به اهل بیت پیامبر اخلاص فراوانى داشت و درباره اش گفته اند: (( کان علوى الراءى ذامذهب فى التشیع )) او هم عقیده علویون در مساءله خلافت بود، داراى مذهب تشیع بود، این مرد دلیر با لشکر خود به محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل بن طباطبا پیوست .
و بطور خلاصه جریان پیوستن او را به محمّد بن ابراهیم مى نگاریم .(۷۲۷)
مردى از اهالى جزیره (۷۲۸) به نام نصر بن شیث که از سران قبیله خویش بود و به تشیع اظهار عقیده مى کرد (( و کان متشیعا حسن المذهب )) او مردى شیعى و خوش عقیده بود، او در سفر حج خود به مدینه آمد و از بقایاى اهل بیت جویا شد مردم یکى یکى از بازماندگان خاندان پیامبر را براى او شمردند و مخصوصا محمّد بن ابراهیم (۷۲۹) را نام بردند او را ستودند، این مرد به نزد محمّد آمد و با لحنى آمیخته از تاءثر و حسرت و انتقادآمیز گفت : تا کى زیر دست باشید و شیعیانت بیچاره و حقتان مغصوب باشد؟ چرا قیام نمى کنید و حقتان را از دشمنان نمى گیرید؟ محمّد با لحنى آرام گفت : آخر کسى را نداریم و یاوران ما اندک اند.
او گفت : شما به جزیره بیایید من تمام عشیره و طائفه ام را همراه شما خواهم کرد.
و محمّد از این ابراز پشتیبانى خشنود شد، و به جزیره رفت امّا طایفه نصر بن شیث زیر بار نرفتند و به یارى او نرفتند، محمّد خشمگین از جزیره به حجاز بازگشت .
ملاقات با ابوالسرایا
در بین راه به ابوالسرایا برخورد کرد و سرگذشت خود را با او گفت ابوالسرایا گفت من حاضرم با این غلامان و رفقایم به تو کمک کنم و قیام نمائیم وعده ما کوفه ، محمّد بن ابراهیم از این وعده دلشاد شد، و به کوفه آمد و شیعیان و انقلابیون را به دور خود جمع کرد و مردم زیادى با او بیعت کردند و منتظر ابوالسرایا با لشکر او شدند، و موقعى تصمیم محمّد براى جنگ با غاصبین حکومت قطعى شد که در بین راه دیدند زنى دنبال شترهایى که خرما بارشان بود مى دوید و گاهگاهى که دانه هایى که از خرما روى زمین مى افتاد جمع مى کرد و در عبایى که روى سرش بود مى ریخت محمّد جلو رفت و از آن پیرزن علت کارش را پرسید، وى جواب داد من زنى هستم که مرد و سرپرستى ندارم و چند دختر یتیم دارم که کارى از آنان ساخته نیست من این دانه هاى خرما را جمع مى کنم و از این راه قوت شبانه روزى خود و دخترانم را فراهم مى کنم ، محمّد سخت گریست و متاءثر شد، آرى او فرزند خاندان کرم و محبت است و او مى داند که وجود این محرومان و تیره بختان اجتماع نتیجه بى انصافى و جنایت عمال حکومت است که اموال مردم را حیف و میل مى کنند و فقط صرف منافع و عیاشیهاى خود مى نمایند او به آن پیرزن خسته دل گفت : به خدا سوگند، من به خاطر تو و امثال تو قیام مى کنم و تا آخرین قطره خونم در راه شما محرومان و مظلومان مى جنگم ابوالسرایا به وعده خویش وفا کرد و براى یارى محمّد حرکت کرد نصر بن مزاحم از مردى روایت کرد که گفت : من کنار قبر حسین (علیه السلام ) بودم و شب سردى بود و باد و باران مى آمد دیدم دو اسب سوار آمدند نزدیک قبر شدند و سلام کردند و زیارت مفصلى خواندند و ابیاتى را زمزمه کردند و با من کلماتى را رد و بدل نمودند و گفتند:
اى پیرمرد، تو در نزد خدا به خاطر زیارت قبر حسین (علیه السلام ) اجر بزرگى دارى آنگاه گفت : جمعیت زیادى از شیعیان دور او جمع شدند و او خطبه اى خواند و گفت : مردم ، شما که حسین (علیه السلام ) را یارى نکردید حالا به بازماندگان او کمک کنید او با خون خود قیام مى کند و به خاطر حفظ میراث محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) و اقامه دین خروج مى کند و هم اکنون من ، به طرف کوفه مى روم (( للقیام بامر اللّه ، و الذب عن دینه و النصر لاهل بیته ، فمن کان له نیه فى ذلک فلیلحق بى )) به خاطر قیام به امر خدا و دفاع از دینش و یارى اهل بیت او، پس هر کس در این کار هم عقیده من است به من بپیوندد، سخنان گرم و پر شور ابوالسرایا، مردم را به جوش و خروش آورد و جمعیت زیادى به او پیوستند او با یاران خود به نزدیک کوفه آمد، و محمّد بن ابراهیم با یارانش منتظر او بودند که از دور دو پرچم زرد و گوش اسبها و سرنیزه ها به چشم خورد صداى محمّد به (( اللّه اکبر )) بلند شد، و ابوالسرایا و لشکر خود به محمّد پیوستند و با هم وارد کوفه شدند و محمّد خطبه اى خواند و مردم را به بیعت به (رضاى آل محمّد) و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و امر به معروف و نهى از منکر و روش کتاب خدا دعوت نمود، ازدحام عجیبى شد و جمعیت بى سابقه اى به محمّد پیوستند و مراسم بیعت در محله اى از کوفه به نام (قصر الضرتین ) صورت گرفت .(۷۳۰)
خداوند بر ملائکه مباهات مى کند
سعید بن خیثم بن معمر گوید: شنیدم زید بن على (علیهماالسلام ) مى فرمود: (( یبایع الناس رجل منا عند قصر الضرتین ، سنه تسع و تسعین و ماءه ، فى عشر من جمادى الا ولى ، یباهى اللّه به الملائکه )) مردم در محله القصر الضرتین با مردى از ما بیعت مى کنند و این در سال ۱۹۹ دهم جمادى الاولى خواهد بود، خداوند به او بر ملائکه اش مباهات مى کند.(۷۳۱)
جابر جعفى از امام باقر (علیه السلام ) روایت مى کند که فرمود:
(( یخطب على اعوادکم یا اهل الکوفه سنه تسع و تسعین و ماءه فى جمادى الاولى رجل منا اهل البیت ، یباهى اللّه به الملائکه )). )) بر منبر شما اى مردم کوفه در سال صد و نود و نه در ماه جمادى الاولى مردى از ما خاندان پیامبر خطبه مى خواند، خداوند به او بر ملائکه اش مباهات کند.(۷۳۲)
شرکت علویون در نهضت ابوالسرایا
قیام محمّد بن ابراهیم و سپس محمّد بن محمّد بن زید (علیه السلام ) به فرماندهى ارزنده ابوالسرایا ضربات سختى را به دشمن وارد ساخت .
و مردم توجه و گرایش عجیبى نسبت به این قیام پیدا کردند به طورى که مى گویند تعداد بیعت کنندگان در نهضت ابوالسرایا به دویست هزار نفر رسید.
و در این قیام وجود بزرگان حجاز و عراق از فقهاء و شعراء و سران قبائل شرکت داشتند و علویون فرزندان ابوطالب (علیه السلام ) نقش فعالى در این نبرد داشتند.
غیر از محمّد بن ابراهیم و محمّد بن زید که پیشواى نهضت بودند از علویون این افراد نیز در آن شرکت داشتند.
۱ – حسن بن حسن بن زید بن على (علیه السلام ).
او در روز قنطره کوفه در جنگ کشته شد، او از دلیران نهضت ابوالسرایا بود.(۷۳۳)
۲ – حسن بن اسحاق بن على بن الحسین (علیه السلام ) و بعضى گفته حسن بن اسحاق بن حسین بن زید بن على (علیه السلام ) و بعضى زید بن حسین ، یاد کرده اند.
او در واقعه (سوس ) همراه ابوالسرایا مى جنگید و در آنجا کشته شد.(۷۳۴)
۳ – محمّد بن حسین بن حسن بن على بن الحسین (علیه السلام )، او در جنگ یمن در کنار ابوالسرایا کشته شد.(۷۳۵)
۴ – على بن عبداللّه بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن على بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب (علیهم السلام ) او نیز در جنگ یمن به شهادت رسید.(۷۳۶)
اینها افرادى برجسته از خاندان پیامبر بودند که در جنگهاى آزادى خواهانه و عدالت طلبانه ابوالسرایا به شهادت رسیدند.
نهضت ابوالسرایا
بعد از درگذشت محمّد طباطبا مردم به نوه زید، محمّد بن زید بن على (علیهماالسلام ) بیعت کردند. (۷۳۷) این خود شاهد سخن ما است که این جنبشها همه پیامدها و نتایج و آثار و قیام زید (علیه السلام ) بوده است .
فرماندهى این قیام به عهده ابوالسرایا بود و این رجل سلحشور که قبلا از جمله دعات و رسولان ابن طباطبا بود این جنبش که بر ضد دستگاه ماءمون عباسى صورت گرفت قواى زیدیه نقش فعالى داشتند. (۷۳۸) و (( زید النار )) فرزند امام هفتم ، نیز از افراد دلیر این قیام بود و او خانه هاى بنى عباس را به آتش کشید و به همین جهت او را (( (زید النار) )) لقب دادند.
دامنه نهضت ابوالسرایا، بسیار توسعه یافت بطورى که آنان موفق شدند به نام نهضت سکه بزنند و روى سکه ها این آیه منقوش بود: (( ان اللّه یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کاءنهم بنیان مرصوص ))(۷۳۹) همانا خداوند دوست مى دارد آن کسانى را که در راه او نبرد کنند و به طور صف زده و منظم و همانند بنائى استوار باشند.(۷۴۰)
این قیام با کشته شدن ابوالسرایا فرمانده سلحشور جنبش از هم پاشید و این واقعه در سال ۱۹۹ ه ق به وقوع پیوست .(۷۴۱)
این نهضت نیز فتوحات فراوانى داشت و انقلابیون ابوالسرایا تا مدت زیادى بر اوضاع مسلط شدند، (براى شرح بیشتر به (( مقاتل الطالبیین )) مراجعه فرمائید.)
تشکیل حکومت زیدى در یمن
قیام ابن طباطبا، به ثمر رسید و بازماندگان علوى موفق شدند در یمن حکومت زیدیه تشکیل دادند و رسما زمام امور را در آن نواحى به دست بگیرند.
علت پیدایش حکومت زیدى در یمن این بود که بعد از درگذشت ابن طباطبا، برادرش قاسم معروف به (رس ) به سوى بلاد هند گریخت و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) دعوت مى نمود او در سال ۲۴۵ ه ق در هند درگذشت .(۷۴۲)
(رس ) فرزند رشیدى به نام حسین داشت ، حسین از هند به یمن آمد، (۷۴۳) و روى مقامى که در زهد و تقوا و نسب داشت مردم را به خود جلب نمود و در آنجا موفق شد حکومتى بر اساس عقاید زیدیه تشکیل دهد مردم در سال ۲۸۸ ه ق با وى بیعت کردند. (۷۴۴) و در عصر حاضر تا چند سال پیش پیشوایان حکومت زیدیه یمن از اولاد همین حسین بن قاسم (رس ) بودند.(۷۴۵)
قیام در طالقان
همان طور که قبلا اشاره شد، نهضت مقدس زید (علیه السلام ) ابعاد وسیعى در کشور پهناور اسلامى آن روز داشت و آثار و نتایج آن در مراکز حساس به وقوع پیوست ، از جمله دعوت به تشکیل حکومت عدل اسلامى از طرف محمّد بن قاسم بن عمر بن على بن الحسین (علیهم السلام ) بود که در طالقان ظهور کرد این دعوت در سال ۲۱۹ به وقوع پیوست و این رجل علوى مردم را به (رضاى آل محمّد) مى خواند (۷۴۶) که در واقع این دعوت ، تعقیب هدف زید (علیه السلام ) و روى اصول و مبانى حضرتش بود، زیدیه نسبت به محمّد بن قاسم احترام خاصى قائل هستند و او را امام و مهدى خویش مى خوانند.(۷۴۷)
امّا این حرکت از ناحیه عمال حکومت معتصم خلیفه عباسى سرکوب شد، و رهبر آن محمّد بن قاسم به زندان افتاد.(۷۴۸)
قیام یحیى بن عمر در کوفه
مشعل جاودانى که زید (علیه السلام ) به دست پویندگان راه حق و علویون شیعیان داده بود خاموش شدنى نبود و اگر در نقطه اى از بلاد اسلامى خاموش مى شد بلافاصله در نقطه اى دیگر زبانه مى کشید و لرزه بر اندام جنایتکاران مى افکند.
باز کوفه شاهد قیام مردى از دودمان آل محمّد به نام یحیى بن عمر (علیه السلام ) بود. (۷۴۹) قیام یحیى بن عمر در سال ۲۵۰ ه ق به وقوع پیوست و یحیى موفق شد در کوفه جمعیت زیادى از شیعیان را متوجه خویش سازد و قوایى عظیم تشکیل دهد.(۷۵۰)
گروه زیدیه در این قیام با یحیى همکارى کردند و در نهضت او نقش فعالى داشتند.(۷۵۱)
یحیى به تشکیل و تحکیم موضع خویش پرداخت و اموال و مرکب ها و سلاح هاى زیادى را براى مقاتله با دولت عباسى فراهم آورد.(۷۵۲)
شعار یحیى در قیام (عدل اسلامى ) بود و درباره او گفته اند:
(( (انه خرج غضباللّه )، )) همانا خروج او براى خشمگین شدن در راه خدا بود.(۷۵۳)
امّا این نهضت هم دیرى نپائید که از طرف عمال بنى عباس سرکوب شد، و یحیى این شخصیت عزیز به شهادت رسید.(۷۵۴)
مسعودى گوید: موقعى که سر مقدس یحیى را به بغداد پایتخت حکومت عباسى بردند آن را در بلندى آویزان کردند، (( ضج الناس من ذلک )) مردم از دیدن این صحنه منقلب شدند، (( انما کان فى نفوسهم من المحبه له لانه استفتح اموره بالکف عن الدماء، و التورع عن اخذ شى ء من اموال الناس ، و اظهر للعدل و الانصاف ))(۷۵۵) بخاطر آنکه مردم او را دوست مى داشتند، چون او قیامش را با حفظ خون مردم و خوددارى از اخاذى و پول گرفتن از آنان شروع نمود و او عدالت و انصاف را اظهار کرد.
مخصوصا مردم بغداد علاقه و محبت زیادى نسبت به وى اظهار مى کردند (۷۵۶) مى گویند: على بن داود بن هیثم در مجلسى که محمّد بن عبداللّه طاهر (متوفاى ۲۵۳ ه ق ) آراسته بود حاضر بود او از قتل یحیى خشنود بود. على بن داود به او گفت : اى امیر تو از کشته شدن مردى خوشحال شده اى که اگر پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) زنده بود براى او سوگوارى مى کرد (۷۵۷) و موقعى که سر یحیى را به دستور خلیفه عباسى (مستعین ) به سامراء بودند و در (باب عامه ) نصب کردند، مردم زیادى دور آن را گرفتند و به سوگوارى و عزا پرداختند، و رژیم عباسى از ترس و اجتماع مردم جراءت نکرد که سر یحیى را در (باب جسر) بغداد نصب کند چون مردم قصد داشتند سر را از عمال حکومت بگیرند.
قیام صاحب زنج
قیام (صاحب زنج ) بخاطر آنکه اکثر اطرافیان او بردگان زنگبار بودند به صاحب زنج معروف شد.
درباره او در تاریخ مطالب زیاد و تهمت هاى ناروایى آمده است (۷۵۸) بعضى او را منسوب به نهضت زیدیه مى دانند و مى گویند، مقصود (صاحب زنج ) على بن محمّد نوه عیسى بن زید (علیه السلام ) بود. و او گاهى خودش را از فرزندان حسین و گاهى محمّد و حتى یحیى معرفى مى کرد و نسب واقعى او معلوم نیست . (و حال آنکه یحیى بلاعقب بود) گرچه نسبت دیگرى از او نقل شده است در هر صورت ، بر فرض اینکه قیام این مرد روى عدالت هم نبوده باشد، امّا او از زمینه مساعد مجاهدات زیدیه به نفع خویش استفاده کرده و ضربات سختى بر پیکر حکومت عباسیان و عمال آنان وارد ساخت .
تشکیل حکومت علوى در طبرستان
در سال ۲۵۰ ه ق در زمان حکومت مستعین عباسى ، طبرستان ایران (مازندران فعلى ) شاهد نبرد سهمگین قواى خلیفه سفاک عباسى و شیعیان بود این نهضت به رهبرى حسن بن زید (۷۵۹) پایه ریزى شد و این رجل دلیر علوى موفق شد بر طبرستان فاتح شود و در آنجا حکومتى بر اساس عدل و انصاف و محبت و ولایت خاندان پیامبر اسلام تشکیل دهد، و دامنه این فتوحات و پیروزى تا اراضى جرجان (گرگان ) توسعه یافت ، البته بعد از جنگ و درگیرى شدیدى که بین قواى شیعه و عامل خلیفه به نام محمّد بن طاهر فرمانرواى خراسان به وقوع پیوست حسن بن زید بعد از ۲۰ سال حکومت در سنه ۲۷۰ ه ق در طبرستان درگذشت ، (۷۶۰) و برادرش محمّد بن زید زمام امر را به دست گرفت .
محمّد با رافع بن هرثمه والى بلاد دیلم (گیلان فعلى ) برخورد شدیدى داشت امّا قواى وى پیروز شد، و به خاطر بسط عدالت و اجراى احکام اسلام فاتحانه وارد دیلم شد، و بیعت رافع تمام شد.(۷۶۱)
محمّد در سال ۲۷۷ ه ق بر دیلم مسلط شد، و در سال ۲۸۷ یعنى ده سال بعد به منظور تصرف خراسان و ایجاد حکومت علوى در آنجا دست بکار شد و به سوى آنجا حرکت نمود، در آنجا با قواى امیر اسماعیل سامانى (متوفاى سنه ۲۹۵ ه ق ) برخورد کرد، امّا نیروى محمّد با شکست روبرو شد، و خود وى در اثر جراحات وارده در جنگ درگذشت . (۷۶۲) بعد از شهادت محمّد، نوه او مهدى ابومحمّد حسن بن زید، در بلاد دیلم خطبه خواند (۷۶۳) و مردم را به راه محمّد و تعقیب هدف وى دعوت نمود. و بعد از او باز طبرستان شاهد حکومتى عادلانه بر مبناى حکومت اسلامى بود.
حکومت طبرستان
رهبرى حکومت حقه طبرستان به عهده مردى نمونه و لایق از دودمان آل محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) به نام حسن بن على معروف به (اطروش ) بود.
اطروش از علماء و فقهاى بزرگ شیعه و از فرزندان امام على (علیه السلام ) است او در طبرستان اصول تشیع را بنا به آنچه زید بن على (علیهماالسلام ) قائل بود (۷۶۴) تشیع واقعى ترویج نمود و مردم طبرستان دین مجوسى داشتند، و جمعیت انبوهى از ساکنان آن منطقه با دست با کفایت این شخصیت بزرگ علوى اصول تشیع را پذیرفتند.
اطروش از بزرگان امامیه است اگر چه زیدیه او را هم مذهب خود مى دانند امّا او قائل به امامت ائمه اثنى عشر بود و جد امى علمین سید مرتضى و سید رضى است که ما در فصل (مؤ لفات زیدیه ) در همین کتاب به نام و تاءلیفات این مرد بزرگ اشاره کرده ایم .
اطروش کتابها و مؤ لفات زیادى در اصول اعتقادات و احکام شیعه دارد. اطروش در سال ۳۰۱ ه ق بر مناطق وسیع طبرستان و دیلم استیلا یافت (۷۶۵) و با فرمانرواى رى برخوردهاى مسلحانه شدیدى داشت که بالاخره بر او فائق آمد و نفوذ وى در منطقه رى گسترش یافت .(۷۶۶)
درباره وضع حکومت او تاریخ به عدالت و انصاف قضاوت کرده مى گوید: (( و قد ساس الاطروش الناس بسیره الصالحه )) اطروش با روش صالحه اى بر مردم حکومت مى کرد، و باز گفته اند: (( فلم یر الناس اعدل منه ، و لا احسن من سیرته ، و اقامته للحق ))، ))(۷۶۷) مردم حاکمى را دادگرتر از او ندیدند و کسى را در روش و اقامه حق از او نیکوتر نیافتند.
اطروش مردى فقیه و دانشمند بود (( و کان له علم وافر فى الا راء و النحل ))(۷۶۸) او علم فراوانى در آراء و عقاید داشت . علامه کبیر امینى شرح حال اولین شهید فضیلت را در کتاب ارزنده اش (( (شهداء الفضیله ) )) به نام اطروش شروع کرده است .
وفات وى را به سال ۳۰۴ ه ق یاد کرده اند و بعد از او حسن بن قاسم ، ملقب به (داعى ) رهبرى مردم را عهده گرفت و آنان را به سیره و روش اطروش اداره نمود، امّا متاءسفانه با شهادت داعى در سال ۳۱۶ ه ق ، دولت علوى در طبرستان منقرض شد.(۷۶۹)
قواى زیدى و شیعیان مشعل جاویدان نهضت را همیشه به دست داشتند، و براى اجراى حق و عدالت جانفشانى کردند و موفق شدند در بلاد مختلف اسلامى از یمن و حجاز تا مصر و لیبى و الجزائر و مغرب و ایران و هند امیران و حکمرانان و ائمه مردم باشند. (۷۷۰) اینها مدارکى از ادامه نهضت و تعقیب هدف مقدس زید بود و این حوادث مهم تاریخى که در سرنوشت امت اسلام اثر بسزایى داشت نبود مگر در اثر نهضت زید بن على (علیهماالسلام ) و تاءثیر افکار تابناک او بر دلهاى شیعیان و آزادیخواهان مسلمان ، و بالاخره هیچگاه نداى آزادى بخش و دلنشین زید که مى فرمود: (( لم یکره قط قوم حر السیوف الا و قد ذلوا))(۷۷۱) در گوشها خاموش نمى شود.
((یکى از خدمات شایان و مهم اطروش آشنا کردن مردم گیلان و مازندران و قزوین و رى به اصول تشیع بود. و طائفه مقتدر دیلمیان در شمال ایران به دست با کفایت این عالم بزرگ شیعه شدند. و نتیجه این تربیت ، ظهور سلاطین آل بویه بود که اواخر حکومت عباسیان قدرت را به دست گرفتند و عراق و ایران و بسیارى از بلاد اسلامى را با اصول و معارف و شعائر شیعه آشنا ساختند)).(۷۷۲)
زید (ع ) مدعى امامت نبود
در اینجا مناسب است نظرات علما و بزرگان را در این باره نقل کنیم :
۱ – شیخ مفید (ره ) در ارشاد مى گوید: بسیارى از شیعیان به امامت زید (علیه السلام ) معتقدند و علت پیدایش این عقیده این شد که : زید در موقع قیام مى گفت من شما را به (رضاى آل محمّد) دعوت مى کنم ، مردم خیال مى کردند مقصود از رضاى آل محمّد خود او است و حال آنکه زید این اراده را نداشت چون او به مقام و مرتبه و امامت برادر و برادر زاده اش امام باقر و امام صادق اعتراف و اقرار داشت .(۷۷۳)
۲ – علامه مجلسى مى گوید: (( و کان قائلا بامامه الباقر و الصادق (علیهماالسلام ))) او به امامت امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) معتقد بود.(۷۷۴)
۳ – مامقانى مى فرماید: عقیده عده اى نسبت به امامت زید (علیه السلام ) به فریب شیطان است ، با وجودى که خود زید این عقیده را نفى مى کرد، و قائل به امامت فرزند برادرش امام صادق (علیه السلام ) بود.(۷۷۵)
۴ – صاحب (( (ریاض الجنه ) )) مى گوید: زید بن على (علیهماالسلام ) همیشه در آن فکر بود که انتقام خون جدش حسین (علیه السلام ) و شهیدان کربلا را از دشمن بگیرد و به همین منظور قیام کرد، امّا گروهى پنداشتند وى دعوى امامت براى خودش دارد و این گمان خطا و بیهوده است چون او مقام و مرتبه برادر خویش و برادرزاده اش را مى دانست و موقع وصیت پدرش که امام صادق را جانشین قرار داد حاضر بود و یقین داشت که امامت با برادرش مى باشد، و بعد از او به امام صادق (علیه السلام ) است .
۵ – سید جلیل علتى بن عبدالحمید نیلى نجفى در (( (انوار المضیئه ) )) مى گوید:
جمعى از کم رشدان و کوته فکران خیال کردند، قیام زید بن على بن الحسین به خاطر آن بود که خود دعوى امامت داشت ، این افتراء و کذب و بهتان بزرگى است نسبت به ساحت مقدس جناب زید (علیه السلام ) و او هرگز چنین ادعایى نداشت … او مردم را به رضاى آل محمّد دعوت کرد و قیامش مسلحانه بود مردم زیادى از کوته نظران و جهال کوفه گمان کردند وى مدعى امامت براى خویش است ، و حال آنکه زید (علیه السلام ) چنین عقیده اى نداشت ، او مى دانست که امام ، برادرش امام باقر (علیه السلام ) و برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) است بخاطر نص وصیت که خود به آن علم داشت … تا آنجا که مى گوید:
و گروه زیدیه پیروان این عقیده غلط در عالم منتشر شدند و بر گمراهى خود ماندند، بسیارى از آنان در سرزمین یمن و مکه و عده اى در گیلان و جاهاى دیگر زندگى مى کنند، اینان نه تکیه گاه محکمى از نظر اسلام دارند و نه سندى که به آن چنگ بزنند، آنان چون چهار پایان بلکه گمراه ترند.
۶ – در (( کفایه الاثر ))(۷۷۶) است که : اگر کسى بگوید: به اینکه زید بن على روایات و نصوص وارده را در حق ائمه معصوم شنیده بود و معتقد به آن بود چرا با شمشیر قیام کرد؟ و دعوى امامت براى خویش داشت ؟ و با امام صادق اظهار مخالفت نمود؟ و حال آنکه مى دانست امام صادق داراى مقام ارجمند و محلى شریف و جایگاهى رفیع است ، و صلاح امت را مى داند و نزد خاص و عام به علم و دانش و زهد مشهور است .
مى گوییم : این سخن را جز انسان معاند و ستیزه جو نمى گوید، حاشا که زید (علیه السلام ) چنین پندارى داشت .
باز مرحوم خزاز قمى در مقام دفاع چنین ادامه مى دهد:
پس من به یارى خدا مى گویم : قیام زید بن على (علیهماالسلام ) به خاطر امر به معروف و نهى از منکر بود نه بر سبیل مخالفت با برادرزاده اش ، امام صادق (علیه السلام )، ولى اختلاف از ناحیه مردم شروع شد، چون موقعى زید قیام کرد ولى جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ) قیام نکرد، عده اى خیال کردند، سکوت امام صادق (علیه السلام ) در مقابل خروج زید مخالفت حضرت با وى است و چون با او همکارى نکرد، گفتند پس امام با راه او موافق نیست .
و حال آنکه این خود یک نوع سیاست و تاکتیک سیاسى و عاقلانه اى بود.
و موقعى چنین پیش آمد زیدیه (پیروان زید) گمان کردند امام کسى است که حتما باید با سلاح قیام کنند نه آنکه در خانه اش بنشیند و پرده را بیفکند و در خانه را بر خود ببندد.
این دو جهت (قیام زید و سکوت امام ) سبب اختلاف بین مردم شد.
امّا بین امام صادق (علیه السلام ) و زید (علیه السلام ) هیچگونه اختلافى نبود و دلیل بر صحت قول امام این است که ، خود زید (علیه السلام ) مى فرمود: هر کس طرفدار علم است به نزد برادرزاده ام امام صادق (علیه السلام ) برود و هر کس طرفدار شمشیر، به نزد من بیاید، و اگر او براى خودش ادعاى امامت داشت علم که خود عالیترین کمال است از خود نفى نمى کرد، چون معلوم است امام باید از دیگران اعلم و برتر باشد.
۷ – علامه شهید قاضى نوراللّه شوشترى : صاحب کتاب معروف (( (احقاق الحق ) )) مى فرماید: تحقیق این است که زید بن على (علیهماالسلام ) مدعى امامت نبود و او معتقد بود که مستحق امامت و خلافت ، در زمان او برادرزاده اش امام صادق (علیه السلام ) مى باشد (۷۷۷) ما قسمتى دیگر از فرمایش ایشان را در فصل (دعوت زید عمومى بود) نگاشته ایم .
امام هشتم (ع ) از زید دفاع مى کند
امام هشتم برادرى داشت به نام زید او شهامت و شجاعتى فوق العاده داشت ، او به کمک (ابوالسرایا) قیام کرد و رسما علیه حکومت بنى العباس وارد مبارزه شد، و خانه آنان را به آتش کشید، به این جهت به (( (زیدالنار) )) معروف گشت .(۷۷۸)
عمال ماءمون او را دستگیر کردند و به نزد ماءمون به پایتختش بردند اگر وساطت امام نبود شاید به مرگ محکوم مى شد، امّا ماءمون به خاطر امام او را بخشید.
ماءمون روزى به همین مناسبت با حالتى خشمگین به امام هشتم عرض کرد، پسر عم ، این زید هم مانند همان زید بن على است او هم مرد آشوب گرى بود و قیام کرد و کشته شد، تا ماءمون این جمله را خدمت امام عرض کرد، امام منقلب شد، و با سخنان مهیج و مستدل از مقام والاى حضرت زید بن على (علیهماالسلام ) دفاع کرد. فرمود:
ماءمون این زید را (( (زید النار) )) با زید بن على مقایسه نکن (( فانه کان من علماء آل محمّد غضب للّه عزوجل فجاهد اعدائه حتى قتل فى سبیله )) او از دانشمندان خاندان پیامبر بود براى خدا خشمگین شد و با دشمنان او جنگید و در راه او به شهادت رسید، اى ماءمون پدرم موسى بن جعفر (علیهماالسلام ) مى فرمود: خدا رحمت کند عمویم زید (علیه السلام ) را اگر پیروز مى گشت به وعده خویش عمل مى کرد، (و حکومت را به امام صادق مى سپرد) با پدرم (امام صادق ) درباره قیامش مشورت کرد، پدرم در جواب فرمود: (( یا عمى ان رضیت ان تکون المقتول المصلوب بالکناسه فشاءنک ))، )) اى عمویم اگر دوست دارى همان مقتول به دار آویخته کناسه (کوفه ) باشى پس راه تو آن است .
آنگاه زید برخاست و رفت ، امام صادق (علیه السلام ) فرمود: (( ویل لمن سمع واعیته فلم یجبه )) واى بر آن کس که نداى او را بشنود و به کمک او نشتابد.
(خواننده عزیز از این اقوال و روایات غرض زید کاملا از قیامش روشن مى شود که او مدعى امامت نبود و از آخر حدیث مطلب آشکار است که امام رخصت جهاد و قیام مى دهد، و اگر قیام و خلاف میل امام و خواسته خدا بود قطعا امام در مقام مشورت او را نهى مى کرد.
در ذیل حدیث امام صراحت عقیده خویش را نسبت به این نهضت اصیل با جمله (واى بر کسى که به نهضت او جواب مثبت ندهد و کمک نکند) بیان مى کند، لذا جمعى از بزرگان شیعه چون مرحوم شهید در قواعد مامقانى در (( تنقیح المقال ، )) و آیه اللّه خوئى در رجالش تصریح مى کنند که قیام زید به اذن امام (علیه السلام ) بود.
و ما در چند جاى این کتاب این مطلب را روشن ساخته ایم و در فصل اقوال علماى اسلام درباره قیام زید و شخصیت وى در اواخر این کتاب مطلب کاملا روشن مى گردد.
(برگردیم به اصل مطلب ): آنگاه ماءمون به امام هشتم (علیه السلام ) عرض کرد اى اباالحسن آیا زید مدعى امامت براى خویش نگشت ، و بیرون از حق وى نبود؟
امام در پاسخ فرمود: زید، چیزى که حق خودش نبود مدعى آن نگشت ، او از چنین ادعایى از خدا بیم داشت ، او تقوایش بالاتر از این بود که چنین پندارد.
اى ماءمون این گواه خیالات و سخنان براى کسى خوب است ادعا کند که بر امامت وى نص و تصریح فرموده ، آنگاه مردم را بدبین و گمراه گرداند و سپس امام جملات خود را با این جمله پایان داد: (( و کان زید بن على علیهماالسلام و اللّه ممن خوطب بهذه الایه : و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبیکم )). ))(۷۷۹) به خدا قسم زید از جمله کسانى است که مصداق این آیه شریفه قرار مى گیرد: جهاد کنید در راه خدا، حق جهاد را که او شما برگزید.(۷۸۰)
سخن سید علیخان
مرحوم سید علیخان حویزى در (( (نکت البیان ) )) در بیان فضائل جناب زید جمله زیبایى دارد، او پس از بیان مطالبى مى گوید: (( و لم یکن معتقدا کمعتقد الذین یزعمون انهم تبعوا آثاره استضاء و اناره و استناروا مناره من فرق الزیدیه ))، ))(۷۸۱) او معتقد به اعتقاد کسانى که گمان کردند از وى پیروى مى کنند و از نور وجودش استفاده مى کنند از فرق زیدیه نبود.
زید به امامت ائمه معصومین (علیهم السلام ) ایمان و اقرار داشت
۱ – متوکل بن هارون ، گفتگوى مفصلى با یحیى فرزند زید (علیه السلام ) دارد که در قسم (راوى صحیفه سجادیه ) در همین کتاب آورده ایم ، امّا جمله اى از سخنان مربوط به این فصل است که در اینجا مى آوریم : موقعى یحیى حالات عبادت و زهد پدرش را شرح داد متوکل گوید: فرزند پیغمبر، امام باید چنین باشد، یحیى گفت : اى اباعبداللّه ، پدرم امام نبود، ولى وى از سادات بزرگوار و از زهاد و مجاهدین در راه خدا بود.
گفتم : آیا پدرت مدعى امامت بود؟ و احادیثى در رد مدعیان دروغین امامت از رسول خدا به ما رسیده است !
یحیى گفت : ساکت باش ، پدرم زیرک تر و داناتر از آن بود که چیزى که حق وى نیست ادعا کند.
بلکه او مى گفت : من شما را به (رضاى (مرضى ) آل محمّد) دعوت مى کنم و منظور وى از رضا پسر عمویم امام صادق (علیه السلام ) بود.
گفتم : پس در این زمان امام صادق فقیه و امام است ؟
گفت : بلى در خاندان خود از همه داناتر و بالاتر است .(۷۸۲)
حجت زمان
۲ – مرحوم مجلسى در (( بحارالانوار )) از امالى صدوق (ره ) از عمرو بن خالد روایت کرده که گفت : زید بن على بن الحسین مى فرمود در هر زمانى مردى از ما از خاندان پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) حجت خداست بر مردم ، و حجت زمان ما فرزند برادرم جعفر بن محمّد الصادق (علیهماالسلام ) است پیروان او هرگز گمراه نمى شوند و مخالف وى راه هدایت نیابد.(۷۸۳)
۳ – محمّد بن بکیر گوید: داخل شدم بر زید بن على (علیهماالسلام ) و صالح بن بشر نزد وى نشسته بود، من بر او سلام کردم ، و او در آن هنگام خیال جنگ و قیام در سر داشت ، عرض کردم : فرزند پیغمبر، از چیزى که از پدر بزرگوارت شنیده اى مرا حدیث کن ، او در جواب من فرمود: پدرم از جدش از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) حدیث کرد که هر کس خداوند به او نعمت بخشد پس سپاس و شکر او را به جاى آورد و آن کس که رزق و روزیش دیر رسد از خدا طلب آمرزش کند و آن کس که اندوهگین گردد بگوید: (( لا حول و لا قوه الا باللّه )) نیست نیرو و قدرتى مگر به دست خدا، تا به اینجا مى رسد که …. محمّد بن بکیر مى گوید عرض کردم : فرزند پیغمبر از این بیشتر برایم بگو، حضرت مطالبى بیان کرد.
آنگاه فرمود: اى فرزند بکیر به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما عبادت مى شود ما طریق به سوى خدائیم از ماست محمّد مصطفى (صلى اللّه علیه و آله ) و از ماست على مرتضى (علیه السلام ) و از ماست مهدى (علیه السلام ) این امت و قیام کننده آنان .(۷۸۴)
مهدى (علیه السلام ) قیام مى کند
ابن بکیر گفت : یابن رسول اللّه ، آیا پیامبر خدا با شما عهدى مقرر و مشخص فرموده که در چه وقت قائم شما قیام مى کند.
فرمود: اى پسر بکیر، (( انک لم تلحقه و ان هذا الامر یکون بعد سته من الاوصیاء بعد هذا ثم یجعل اللّه خروج قائمنا فیملا ها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما)) تو هم عصر با وى نیستى ، او بعد از امامت شش تن از جانشینان (از امام صادق تا امام یازدهم ) این امر (امامت ) را (رسما و ظاهرا) به دست خواهد گرفت آنگاه وى خروج مى کند و زمین را پر از جور و ستم شده باشد.
عرض کردم : فرزند پیغمبر آیا تو صاحب این امر (امامت ) نیستى ؟؟
فرمود: نه ، من از عترت و خاندان پیامبرم .
بعد از این سخنان ، من برخاستم و رفتم ولى زود برگشتم و گفتم : آنچه فرمودى از روى علم و بینش و اجتهاد خودت بود یا از پیغمبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به تو رسیده است ؟! حضرت در پاسخ من این آیه را تلاوت فرمود:
(( لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر))(۷۸۵) اگر من غیب مى دانستم خوبى ها را بیشتر نزد خود جمع مى کردم . ولى عهد و پیمانى است که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به ما بسته است آنگاه اشعارى را خواند.(۷۸۶)(۷۸۷)
ائمه دوازده نفرند
۴ – یحیى فرزند برومند حضرت زید مى گوید: از پدرم تعداد ائمه معصومین را سؤ ال کردم .
فرمود: (( الائمه اثنى عشر، اربعه من الماضین و ثمانیه من الباقین )) امامان دوازده نفرند، چهار نفر از گذشتگانند (تا امام چهارم ) و هشت نفر باقى اند و عصر آنان در پیش است .
یحیى مى گوید: عرض کردم پدر، اسامى آنان را بفرمائید.
فرمود: امّا گذشتگان ، على بن ابى طالب و حسن و حسین و على بن الحسین (علیهم السلام )، و امّا بازماندگان و آیندگان برادرم ، باقر (علیه السلام ) و بعد از او جعفر صادق (علیه السلام ) و سپس موسى فرزندش آنگاه على فرزند وى و بعد از وى محمّد فرزند وى و بعد از او على ، سپس حسن و آخرى آنان مهدى .
گفتم : اى پدر (( الست منهم ))؟ )) آیا تو از آنها نیستى (یعنى امام نیستى )؟؟
فرمود: نه ، لیکن من از عترتم .
گفتم : پس نام آنها را از کجا دانستى ؟
فرمود: عهدى بود از رسول خدا که به ما رسیده است .(۷۸۸)
علاوه بر این جناب زید (علیه السلام ) در ضمن اشعارى ، اعتراف خود را به امامت امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام ) آشکار کرده است .(۷۸۹)
۵ – محمّد بن مسلم – یکى از چهره هاى درخشان علم و فقه در اسلام است او یکى از مبرزترین و شایسته ترین شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام ) است ، مى گوید: خدمت زید (علیه السلام ) رسیدم و به او عرض کردم ، جمعى از مردم گمان مى کنند شما امامید؟
زید فرمود: این طور نیست من امام نیستم ، بلکه از عترت رسول خدایم گفتم : پس صاحب خلافت و امام کیست فرمود: هفت تن از خلفاء، آنگاه محمّد بن مسلم مى گوید: بعدا خدمت امام باقر (علیه السلام ) رسیدم و مذاکرات خود را با زید براى حضرتش بازگو کردم ، امام فرمود: برادرم زید درست گفته است بعدا عصر هفت نفر از امامان و اوصیاء و مهدى (آل محمّد) خواهد رسید.
ناگهان در این بین ، اشک بر چشمان مبارک امام حلقه زد و با زبانى حزن آمیز فرمود: اى پسر مسلم گویا مى بینم بدن زید را در کناسه بالاى دار زده اند (تا آخر روایت ).(۷۹۰)
۶ – ابوخالد واسطى ، روایت کرده ، که : جناب زید از پدرش از امام حسین (علیه السلام ) از پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نقل کرد، که : رسول خدا به امام حسین فرمود: اى حسین تو و نه نفر از فرزندان معصوم تو امامند، نهمى آنها مهدى مى باشد، خوشا به حال کسى که با آنان دشمن باشد.
آن دو را لعنت مى کنم
عبداللّه بن علاء مى گوید: به زید بن على (علیهماالسلام ) گفتم : درباره آن دو چه مى گویى ؟
فرمود: آن دو را لعنت مى کنم .
گفتم : امام و صاحب امر تو هستى ؟
فرمود: نه من از عترت طاهره مى باشم .
گفتم : پس ما را به سوى چه کسى امر مى کنى (و امام ما کیست ؟)
فرمود: (( علیک بصاحب الشعر و اشار الى الصادق جعفر بن محمّد (علیهماالسلام )))(۷۹۱) بر تو باد آن لباس موئى یا صاحب محاسن و اشاره کرد به امام صادق (علیه السلام ).
۷ – عمار ساباطى – یکى از شخصیتهاى برجسته و علاقمند به خاندان رسول اکرم (صلى اللّه علیه و آله ) مى گوید: روزى مردى از سلیمان بن خالد که خود از طرفداران زید (علیه السلام ) و از شاگردان امام صادق (علیه السلام ) بود که به کمک زید همراه وى خروج کرد، پرسید: درباره امام صادق (علیه السلام ) و زید (علیه السلام ) چه مى گویى ؟ کدام بهترند؟ و در این هنگام زید (علیه السلام ) هم در گوشه اى ایستاده بود.
سلیمان گفت : به خدا سوگند یک روز امام صادق (علیه السلام ) بهتر است از تمام روزهاى دنیا نسبت به زید.
بعد راوى گوید: سلیمان مرکب خود را به حرکت درآورد و نزد زید رفت و سرگذشت را براى او شرح داد، و من هم به طرف آنان رفتم ، شنیدم زید گفت : جعفر (علیه السلام ) در حلال و حرام امام است .(۷۹۲)
خواننده عزیز، اینها احادیث و روایاتى بود که دلالت داشت زید مدعى امامت نبود، و هیچگاه به فکر این مطلب نیفتاد و حتى شائبه آن در ذهنش نبوده است ، آیا با درک مقام علمى و تقوایى زید و اینکه او در میان فرزندان امام سجاد (علیه السلام ) بعد از امام باقر (علیه السلام ) از همه بالاتر و برتر باشد از جهت علم و بینش و تقوا و درستکارى چگونه ممکن است چنین شخصیتى این فکر بسر داشته که دعوى امامت براى خویش کند.
بلکه اختلاف و این تهمت از ناحیه مردم و بعضى از پیروان او بوجود آمده .
علت چه بود؟
با آنکه مکرر از زید در مساءله امامت سؤ ال مى شد و مردم کم و بیش فضائل و مناقب زید را شنیده و مى دانستند، این شبهه براى بعضى که تحت تاءثیر شخصیت فوق العاده حضرت زید بوده اند پیش مى آمده که با این کمالات پس او امام است ، لذا مرتب در این باب از او سؤ ال مى شده و حضرتش خود را از این نسبت تبرئه کرده است .
و از آن طرف عللى براى ایجاد این شبهه در اذهان بعضى از مردم بود.
۱ – اینکه زید (علیه السلام ) با در نظر گرفتن موقعیت حساس امام صادق (علیه السلام ) و ماءموریت به تقیه براى حفظ جان حضرت ، ناچار من باب تقیه ممکن است گاهى مى گفته : من شما را به خود دعوت مى کنم .
۲ – دستگاه خلافت بنى امیه حساسیت خاصى نسبت به ائمه حق داشته و خلفاى هم عصر زید بسیار مراقب امام باقر و فرزند او امام صادق (علیه السلام ) بودند و به طورى که بارها آنها را احضار و تحت نظر داشتند لذا، براى اینکه مردم از برکت وجود و علوم سرشار این دو امام محروم نگردند و در ضمن آنان به رسالت آسمانى و وظیفه روشنگرى خود و کمک سرى به مجاهدین و رزمندگان ادامه دهند لازم بود، موقعیت آنان و فعالیت سیاسى ایشان بسیار سرى و با تاکتیک همراه باشد. لذا زید (علیه السلام ) علنا در مقابل مردم آنها را به عنوان رهبر و پیشواى نهضت معرفى نمى کرد.
۳ – شخصیت فوق العاده زید و قیام مسلحانه او و طرفدارى شخصیت هاى ممتاز و علماى بزرگ اسلام آن عصر از وى سبب شد که این شبهه براى بعضى پیش بیاید.
۴ – کنار کشیدن ظاهرى امام صادق (علیه السلام ) از صحنه نبرد و سخنان آمیخته با تقیه حضرت پیرامون زید که تنها جنبه تقیه داشت در بوجود آمدن این فکر (امامت زید) بى اثر نبود.
۵ – افکار و سخنان زید که جنبه دو پهلویى داشت و براى جمع کردن نیرو و ایجاد وحدت میان رزمندگان و پیروان خویش عنوان مى شد که حتى جمعى از غیر شیعیان هم در کنار او بودند، موجب پیدایش این عقیده شد.
۶ – ملاقات هاى سرى و علنى با بعضى از شاگردان برجسته امام صادق چون (مؤ من طاق ) و (زراه ) و (محمّد بن مسلم ) و طرز مکالمه زید و بعد ملاقات آنان با امام صادق (علیه السلام ) و بازگو کردن کلمات که با زید داشته در خدمت امام و احیانا افراد دیگر، و جواب تقیه آمیز و سربسته امام موجب پیدایش این شبهات در ذهن عده اى شد که زید مدعى امامت است و یا قیام او بدون اذن امام و رضاى امام بود که ما در (فصل بررسى روایات ) به تمام این گونه اخبار که مشعر به قدح و یا عدم رضایت امام نسبت به نهضت مقدس زید است ، بررسى و پاسخ داده ایم .
خلاصه با بودن این همه روایات در مدح و عظمت زید که حد آن بیش از تواتر است ، و این عللى که ذکر شد، شخصیت و مرام و هدف زید (علیه السلام ) کاملا روشن مى گردد.
گفتگوى مرد زیدى با شیخ مفید
مردى از زیدیه ، به عنوان امتحان از شیخ مفید پرسید: به چه دلیل امامت زید را نفى مى کنى ؟
شیخ مفید فرمود: تو درباره من گمان بیهوده اى برده اى ، عقیده من را درباره زید، احدى از زیدیه انکار نمى کند و آن را مى پذیرد.
مرد زیدى پرسید: عقیده ات چیست ؟
مفید فرمود: (( اثبت فى امامته ما تثبت الزیدیه و انفى عنه ما من ذلک ما تنفیه ))، )) آنچه را زیدیه درباره زید اثبات مى کنند، من نیز اثبات مى کنم ، و آنچه را از او نفى مى کنند من نیز نفى مى کنم .
و مى گویم : (( کان اماما فى العلم و الزهد و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و انفى عنه الامامه الموجبه لصاحبها العصمه ، و النص و المعجزه فهذا مالا یخالفنى احد)). )) (۷۹۳)
زید، امام در علم و زهد و امر به معروف و نهى از منکر بود، و امامتى را که موجب عصمت براى صاحب آن منصب باشد و در آن نص و اعجاز باشد درباره زید نفى مى کنم ، و این مطلبى است که احدى مرا مخالفت نمى کند.
این کلام شیخ مفید بسیار صحیح و درست است ، زیرا زیدیه در امام نص و اعجاز و عصمت را شرط نمى دانند که قبلا یادآور شدیم .
________________________________________________________________
(( مقاتل الطالبیین ص ۱۳۶ و تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۴ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۴۶- مى توان به عنوان خطبه ۲۷ (جهاد) ص ۷۵ نهج البلاغه (ترجمه و شرح فیض الاسلام ) و خطبه ۲۹ ص ۹۴ و خطبه ۶۸ ص ۱۵۴ و خطبه ۷۰ ص ۱۵۷ و خطبه ۱۱۸ ص ۳۵۹ و خطبه ۱۲۰ ص ۳۶۳ و خطبات بسیارى از نهج البلاغه را شاهد آورد.
۴۴۷- نهج البلاغه نامه دوم .
۴۴۸- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۴۹- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۸۵ و تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۹۶.
۴۵۰- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۵۱- تاریخ طبرى ، ج ۵ ص ۴۸۶ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۶.
۴۵۲- مدرک قبل .
۴۵۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۷.
۴۵۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۷.
۴۵۵- (( مقاتل الطالبیین )) چاپ نجف سنه ۱۳۵۳ ه ق ص ۱۰۰.
۴۵۶- (( مقاتل الطالبیین )) چاپ نجف ص ۹۹.
۴۵۷- تاریخ طبرى ج ۵ ص ۴۹۶.
۴۵۸- مدرک قبل و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۶.
۴۵۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۶.
۴۶۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۶.
۴۶۱- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۶۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۷.
۴۶۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰ – ۴۱.
۴۶۴- (( الخوارج و الشیعه )) ص ۲۵۹.
۴۶۵- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۴۶۶- انباط، کوهى است در عراق ، و ساکنین آن عجم هاى مستعرب اند، و اهل شام را بدان جهت انباط مى گویند، چون شباهت زیادى از نظر زبان و لهجه به این قوم دارند و از فصاحت عربى محرومند و سخن غیر فصیح عربى را نبطى مى گویند. (نهایه ابن اثیر ج ۴ ص ۱۲۱.)
۴۶۷- امالى صدوق ص ۳۴۹ و (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۷۱، (( تنقیح المقال )) حرف (ز) ص ۴۶۸ چاپ قدیم .
۴۶۸- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۲۴.
۴۶۹- (( تاریخ الدول الاسلامیه ، )) ص ۱۲۳ و (( عمده الطالب )) ص ۲۵۶.
۴۷۰- (( الحدائق الوردیه فى مناقب الائمه الزیدیه ، )) ج ۱ ص ۱۴۸.
۴۷۱- (( عمده الطالب )) ص ۲۰۷. (( قاموس الرجال )) ج ۴ ص ۲۶۵.
۴۷۲- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۴۷۳- این مرد مبارز یکى از افسران بسیار لایق و عاقل و مورد اعتماد حضرت زید بن على (علیه السلام ) بود.
۴۷۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۸.
۴۷۵- تاریخ طبرى ج ۵ چاپ قدیم .
۴۷۶- زندگى با خوارى و ذلت سخت و ناگوار و از زندگى گذشتن و شهادت و مرگ هم ولو با عزت و افتخار سخت و مشکل است امّا راه دوم راه آزاد مردان است .
۴۷۷- (( وقایع الایام )) خیابانى (شهر صیام ) ص ۱۰۱.
۴۷۸- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۷۹- (( وقایع الایام – )) خیابانى ص ۱۰۱.
۴۸۰- طبرى ج ۸ ص ۲۷۲.
۴۸۱- قرآن کریم الا سراء آیه ۸۱.
۴۸۲- طبرى ص ۲۷۳.
۴۸۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۸.
۴۸۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۸.
۴۸۵- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۴۸۶- ثوره زید بن على ص ۱۲۰.
۴۸۷- طبرى ج ۸ ص ۲۷۳.
۴۸۸- (( خطط الکوفه )) ص ۲۲.
۴۸۹- طبرى ج ۸ ص ۲۷۵.
۴۹۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۹.
۴۹۱- (( وقایع الایام )) مرحوم خیابانى شهر صیام ص ۱۰۱ – ۱۰۳.
۴۹۲- طبرى ج ۸ ص ۲۷۴.
۴۹۳- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۹۴- طبرى ج ۸ ص ۲۷۴.
۴۹۵- طبرى ج ۸ ص ۲۰۲.
۴۹۶- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۲.
۴۹۷- (( عمده الطالب – )) ابن عنبه ، ص ۲۷۵.
۴۹۸- (( مقاتل الطالبیین )) و (( وقایع الایام )) خیابانى ص ۱۰۳ به نقل از نامه دانشوران .
۴۹۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۱.
۵۰۰- طبرى ج ۸ ص ۲۷۵.
۵۰۱- سوره آل عمران ، آیه ۱۶۹.
۵۰۲- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳، (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۱ – ۱۴۲، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۳ ص ۲۸۷ چاپ جدید.
۵۰۳- قبلا متذکر شدیم ، که عده اى از شیعیان و بعضى خشک مقدسان در آن بحبوحه اى که زید تمام فرق اسلامى را دور خود جمع کرده بود و براى جهاد مهیا مى ساخت آمدند گفتند: عقیده ات راجع به عمر و ابوبکر چیست زید براى حفظ وحدت مسلمین و بیعت کنندگان و رعایت اصل تقیه طورى به آنان جواب داد که آنان خیال کردند زید (علیه السلام ) طرفدار آن دو مى باشد و آنها بیعت او را شکستند و رفتند.
۵۰۴- (( وقایع الایام )) (شهر صیام ) مرحوم خیابانى ص ۱۰۵.
۵۰۵- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۱.
۵۰۶- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۵۰۷- (( زید الشهید )) ص ۱۴۳.
۵۰۸- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۱.
۵۰۹- طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰، (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۳۰.
۵۱۰- (( وسائل الشیعه )) ج ۲ ص ۱۶۷.
۵۱۱- عباسیه در غرب خزیمه قرار داشت (( معجم البلدان )) ج ۴ ص ۷۵.
۵۱۲- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۶.
۵۱۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۲ – و (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۵۱۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۲.
۵۱۵- مدرک فوق و طبرى ج ۸ ص ۲۷۶.
۵۱۶- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۸.
۵۱۷- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۶ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۲ و ۱۴۳.
۵۱۸- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۴.
۵۱۹- (( منهاج السنه )) ج ۱ ص ۸.
۵۲۰- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۲۳.
۵۲۱- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۲۳.
۵۲۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۷.
۵۲۳- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۳۶. چاپ بیروت .
۵۲۴- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۶ و (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۲ – ۱۴۳.
۵۲۵- (( تحفه الاخبار )) ص ۱۱۴.
۵۲۶- تاریخ طبرى ج ۸ ص ۲۷۷.
۵۲۷- شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۲۱۲.
۵۲۸- (( عمده الطالب )) ص ۲۵۸.
۵۲۹- (( النجوم الزاهره فى اخبار المصر و القاهره ابن تغرى بردى )) ج ۱ ص ۲۸۱.
۵۳۰- (( الولاه و کتاب القضاه کندى )) ص ۱۴۷.
۵۳۱- (( زید الشهید )) مرحوم مقرم ص ۱۶۲ – ۱۶۵ (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۱۰۶. (( و قاموس الرجال )) تسترى ج ۴ ص ۲۷۴.
۵۳۲- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۵.
۵۳۳- مناقب ج ۳ ص ۳۶۰ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۲.
۵۳۴- (( انما جزاؤ الذین یحاربون اللّه و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف … )) قرآن سوره مائده آیه ۳۳.
۵۳۵- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۴۴.
۵۳۶- (( زید الشهید )) ص ۱۶۳.
۵۳۷- (( زید الشهید )) ص ۱۶۳.
۵۳۸- (( زید الشهید )) ص ۱۶۳.
۵۳۹- (( قاموس الرجال ، )) ج ۲ ص ۲۷۴.
۵۴۰- (( زید الشهید )) ص ۱۶۰.
۵۴۱- (( زید الشهید )) ص ۱۶۰.
۵۴۲- (( زید الشهید )) مرحوم مقرم ص ۱۵۵.
۵۴۳- (( مراقد المعارف )) ج ۱ ص ۳۲۰. ۵۴۴- عن حمزه بن حمران قال ، دخلت الى الصادق جعفر بن محمّد (علیه السلام ) فقال لى : یا حمره بن این اقبلت ؟ قلت : من الکوفه ، قال : فبکى علیه السلام حتى بلت دموعه لحیته فقلت له : یابن رسول اللّه مالک اکثرت البکاء؟ قال : ذکرت عمى زیدا علیه السلام و ما صنع به فبکیت . فقلت له : و ما الذى ذکرت منه ؟ فقال : ذکرت مقتله و قد اصاب جبینه سهم فجاءه ابنه یحیى فاکب علیه ، و قال له : ابشر یا ابتاه ، فانک ترد على رسول اللّه و على و فاطمه و الحسن و الحسین صلوات اللّه علیهم . قال : اجل یا بنى ، ثم دعا بحداد فنزع السهم عن جبینه ، فکانت نفسه معه ، فجى به الى ساقیه تجرى عند بستان زائده ، فحفر له فیها، فدفن و اجرى علیه الماء، و کان معهم غلام سندى لبعضهم ، فذهب الى یوسف بن عمر من الغد فاخبره بدفنهم ایاه فاخرجه یوسف بن عمر.
فصلبه فى الکناسه اربع سنین ثم قال امر به فاحرق بالنار و ذرى فى الریاح ، فلعن اللّه قاتله و خاذله والى اللّه جل اسمه اشکوما نزل بنا اهل بیت نبیه بعد موته و به نستعین على عدونا و هو خیر مستعان (و عن الصدوق مثله ) )) امالى صدوق ص ۳۹۲. بحار ج ۴۶ ص ۱۷۲. امالى طوسى ص ۴۷۷. (( تنقیح المقال )) (حرف زى ).
۵۴۵- (( عن الفضیل قال : انتهیت الى زید بن على علیه السلام صبیحه یوم خرج بالکوفه فسمعته یقول : من یعیننى منکم على قتال انباط اهل الشام ، فوالذى بعث محمدا بالحق بشیرا و نذیر الایعیننى منکم على قتالهم احدا لااخذت بیده یوم القیامه فادخلته الجنه باذن اللّه . )) قال : فلما قتل اکتریت راحله و توجهت نحو المدینه ، فدخلت على الصادق جعفر بن محمّد (علیه السلام ) فقلت فى نفسى : لااخبرته بقتل زید بن على فیجزع علیه ، فلما دخلت قال لى : یا فضیل ما فعل عمى زید؟
قال : فخنقتنى العبره ، فقال لى : قلت اى و اللّه قتلوه قال : فصلبوه ؟ قلت اى و اللّه صلبوه .
فاقبل یبکى و دموعه تنحدر على دیباجتى خده کانها الجمان .(((جمان ) یعنى لؤ لؤ (قاموس ج ۴ ص ۲۱۰))) ثم قال : یا فضیل شهدت مع عمى قتال اهل الشام ؟ قلت نعم ، قال : فکم قتلت منهم ؟ قلت : سته
قال : فلعلک شاک فى دمائهم ، قال ، فقلت : لو کنت شاکا ما قتلتهم قال : فسمعته و هو یقول : اشرکنى اللّه فى تلک الدماء مضى واللّه عمى و اصحابه شهداء، مثل ما مضى علیه على بن ابى طالب و اصحابه .
بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۷۱. امالى صدوق ص ۳۴۹. (( تنقیح المقال )) حرف (ز) ص ۴۶۸.
۵۴۶- عن عبیداللّه بن سیابه ، قال : خرجنا و نحن سبعه نفر، فاتینا المدینه ، فدخلنا على ابى عبداللّه (علیه السلام ) فقال : اعندکم خیر عمى زید؟ فقلنا: قد خرج او هو خارج ، قال : فان اتاکم خبر فاخبرونى ، فمکثنا ایاما فاتى رسول بسام الصیر فى بکتاب فیه : امّا بعد فان زیدا خرج یوم الاربعا غره صفر فمکث الاربعاء و الخمیس ، و قتل یوم الجمعه .
و قتل معه فلان و فلان ، فدخلنا على الصادق علیه السلام و دفعنا الیه الکتاب فقرا و بکى ، ثم قال : انا للّه و انا الیه راجعون ، عنداللّه احتسب عمى انه کان نعم العم ، ان عمى کان رجلا لدنیانا و آخرتنا مضى و اللّه عمى شهیدا کشهداء استشهدوا مع رسول اللّه و على و الحسن و الحسین صلوات اللّه علیهم .
بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۷۵. (( نفس المصدر )) ج ۱ ص ۲۵۲.
۵۴۷- سلیمان ابى خالد از شاگردان برجسته امام صادق بود و او از رزمندگان و مجاهدین همراه زید (علیه السلام ) بود یوسف بن عمر، به جرم طرفدارى وى ، انگشتانش را شخصا قطع کرد، او به اذن امام به نهضت زید پیوست .
(( جامع الرواه حرف (س ).
۵۴۸- (( عن سلیمان بن خالد قال : قال لى ابوعبداللّه علیه السلام : کیف صنعتم بعمى زید؟ قلت : انهم کانوا یحرسونه ، فلما شف الناس ، اخذنا خشبته فدفناه فى جرف على شاطى ء الفرات ، فلما اصبحوا جائت الخیل یطلبونه ، فوجدوه فاحرقوه ، فقال : افلا او قرتموه حدیدا، و القیتموه فى الفرات صلى اللّه علیه و لعن اللّه قاتله .
بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۵ – (( نفس المصدر )) ج ۸ ص ۱۶۱.
۵۴۹- (( کشف الغمه )) ج ۲ ص ۴۴۲. (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۴.
۵۵۰- عن مهزم بن ابى بدره الاسدى قال : دخلت المدینه حدثان صلب زید رضى اللّه عنه ، قال : فدخلت على ابى عبداللّه (علیه السلام ) فساعه رآنى قال : یا مهزم ما فعل زید؟ قال : قلت : صلب . قال : این ؟ قلت : فى کناسه بنى اسد قال : انت راءیته مصلوبا فى کناسه بنى اسد؟ قال : قلت نعم . قال : فبکى حتى بکت النساء خلف الستور، ثم قال : امّا و اللّه لقد بقى لهم عنده طلبه ما اخذوها منه بعد، قال : فجعلت افکر و اقول : اى شى ء طلبتهم بعد القتل و الصلب ؟ قال : فودعته و انصرفت ، حتى انتهیت الى الکناسه فاذا انا بجماعه فاشرقت علیهم ، فاذا زید قد انزلوه من خشبته ، یریدون ان یحرقوه ، قال : قلت : هذه الطلبه التى قال لى . )) 551- امالى این شیخ ص ۴۶ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۱.
۵۵۲- (( عن عبداللّه ابان قال : دخلنا على ابى عبداللّه (علیه السلام ) فساءلنا افیکم احد عنده علم عمى زید بن على ؟؟ فقال رجل من القوم : انا عندى علم من علم عمک ، کنا عنده ذات لیله فى دار معاویه بن اسحق الانصارى ، اذ قال : انطلقوا بنا نصلى فى مسجد السهله فقال ابوعبداللّه (علیه السلام ): و فعل ؟ فقال لا جائه امر فشغله عن الذهاب ، فقال : امّا واللّه لو عاذاللّه به حولا لاعاذه امّا علمت انه موضع بیت ادریس النبى الذى کان یخیط فیه .
و منه سار ابراهیم الى الیمن بالعمالقه ، و منه سار داوود الى جالوت و ان فیه لصخره خضراء، فیها مثال کل نبى ، و من تحت تلک الصخره اخذت طینه کل نبى ، و انه لمناخ الراکب ، قیل : و من الراکب ؟ قال : الخضراء (علیه السلام ). ))
۵۵۳- فروع کافى ج ۳ ص ۴۹۴ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۷.
۵۵۴- (( عن ابى هاشم الجعفر قال : ساءلت الرضا (علیه السلام ) عن المصلوب . فقال : امّا عملت ان جدى علیه السلام صلى على عمه .
بحارالانوار ج ۴۶ ص ۲۰۵. نفس المصدر )) ج ۳ ص ۲۱۵.
۵۵۵- (( وسائل الشیعه )) ج ۲ ص ۸۱۲ باب ۳۵ چاپ جدید.
و فروع کافى ص ۵۹ و تهذیب ج ۱ ص ۳۴۵ و عیون ص ۱۴۱.
۵۵۶- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۱۱۲ نقل از مقتل خوارزمى .
۵۵۷- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۱۱۲ نقل از مقتل خوارزمى .
۵۵۸- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۱۱۲ نقل از (( عیون الاخبار. )) 559- رجال کشى ص ۱۲۷. (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۴.
۵۶۰- ثوره زید بن على .
۵۶۱- ثوره زید بن على .
۵۶۲- (( الکنى و الالقاب )) ج ۱ ص ۱۵۶ (ابوالمستهل ).
۵۶۳- یوسف بن عمر قاتل زید و استاندار هشام در کوفه بود.
۵۶۴- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۵۶۵- نام معروف او (سید) و وى از بنى هاشم نبوده است .
۵۶۶- (( الکنى و الالقاب )) محدث قمى ج ۲ ص ۳۳۷. سید حمیرى .
۵۶۷- خراش بن حوشب ، کسى بود که جسد مقدس زید (علیه السلام ) را از قبرش بیرون آورد.
۵۶۸- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۲ – طبرى ج ۸ ص ۲۷۸.
۵۶۹- این قصیده مجموعا ۵۴ بیت است که ۲۵ بیت آن را علامه امینى (رحمه اللّه ) در (( الغدیر )) ج ۲ ص ۲۲۱ چاپ سوم نقل مى کند.
۵۷۰- اسماعیل نام سید حمیرى شاعر است .
۵۷۱- (( الغدیر )) ج ۲ ص ۲۲۱ این قصیده را هم (رجال کشى ) ص ۱۸۴ با مختصر فرقى آورده است و ابوالفرج در (اغانى ) ج ۷ ص ۲۵۱ و ۲۷۹ نقل کرده است .
۵۷۲- مقصودش سید حمیرى شاعر آزاده اهل بیت بود.
۵۷۳- اغانى ج ۷ ص ۲۵۲.
۵۷۴- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۲.
۵۷۵- مهراس : نام آبى در کوه احد و مقصود از کشته جانب مهراس حضرت حمزه سیدالشهداء عموى پیامبر اسلام است که در جنگ احد به مقام شهادت رسید (پاورقى (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۲).
۵۷۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۰۱ و (( اعیان الشیعه )) جلد ۳۳ ص ۱۲۸.
۵۷۷- اى دیده اشک ببار و آب دیده خود را هدیه فرست ، و خشک مشو که اینک وقت خشک شدن نیست .
۵۷۸- هنگامى که فرزند پیامبر یعنى (ابوالحسین زید)، در کناسه کوفه به فراز چوبه دار رفت .
۵۷۹- بالاى دار صبح و شام بر او مى گذرد، و به جانم قسم که شخصیت بزرگى بالاى دار است .
۵۸۰- کافر ستمگر درباره او کار از حد گذرانید، و او را از قبر بیرون آورد.
۵۸۱- قبرش را شکافتند و جسد مقدس اباحسین را، که به خون آغشته و رنگین بود بیرون آوردند.
۵۸۲- زمانى دراز از روى سرکشى آن جسد نازنین بازیچه دست خویش قرار دادند، ولى به روح مقدس او دسترسى نداشتند.
۵۸۳- و در بهشت همنشین فرزندان پدرش ، و اجدادش که بهترین پدران بودند.
۵۸۴- مقام شهادت براى زید تازه نبود چه بسیار پدران ، و عموهایى که از آن جناب به شهادت رسیده بودند.
۵۸۵- و چه عموزادگان محترمى داشت ، که هنگام ورود او به بهشت از آن جناب دیدار کنند.
۵۸۶- همانا مردى که با پدرش حسین (علیه السلام ) پس از آن همه ، محکم کارى در عهد پیمان شکنى کردند.
۵۸۷- پس وى به سوى همان مردم رهسپار گردید، و آنها به عهد خویش وفا نکردند.
۵۸۸- چگونه ممکن است دیده ام از ریختن اشک خوددارى کند، و چگونه پس از زید طمع خفتن دارد.
۵۸۹- چسان ممکن است به خواب رود یا اینکه هنوز (روز انتقام ) را ندیده است ، که اسبان تک رو و سبک خیز شیران را در افکند.
۵۹۰- و هم صفوف فشرده معد و قحطان را، در حلقه هاى زره هاى محکم دیدار نکرده ام .
۵۹۱- سپاهیانى که هرگاه کشته اى بر زمین افکنند، فریاد زنند. هان به سوى دشمن باز خواهیم گشت .
۵۹۲- شمشیرهاى پهن و تیزى در دست دارند، که از عهد هود به دستشان رسیده .
۵۹۳- و انتقام خویش را مى گیریم و مزه شمشیر را به آنها مى چشانیم موقعى آنها را ملاقات کنیم و هر ستمگرى را خواهیم کشت .
۵۹۴- و میان فرزندان حکم (مروانیان ) که بر ما بزرگى گرفتند، حکم کنید و آنها را با این شمشیرها درو کنیم .
۵۹۵- و به جنگ دو دسته از فرزندان ابى معیط (یعنى ) فرزندان عماره و ولید برویم .
۵۹۶- گرچه انقلابات روزگار به شما فرصت داده ، لیکن هر روز چیز تازه اى پیش آید.
۵۹۷- ما کیفر کارهاى شما را خواهیم داد، و شما را قصاص خواهیم کرد و بلکه بیش از آن انتقام بگیریم .
۵۹۸- لاشه کشته اجساد بیجان ترا در سرزمین شام ، بر زمین خواهیم افکند.
۵۹۹- تا طعمه گرگها و کفتاران بیابان و پرندگان ، گوشتخوار، سیاه رنگ و یا غیر آن گردید.
۶۰۰- و من ناامید نیستم از اینکه ، شماها به صورت خوکها و میمونها در آئید.
۶۰۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۰۲، و (( اعیان الشیعه )) جلد ۳۳، ص ۱۳۰.
۶۰۲- اى اباالحسین (کنیه زید) اندوه و فقدان تو، در دلم آتش افروخته و هر کس چون من به سختى اندوهگین گردد.
۶۰۳- شب محنت و بیدارى فرا رسیده و اگر جز تو هدف تیر، این بلاها بود هرگز بیدارى فرا نمى رسید و حاضر نمى گشت .
۶۰۴- از ما دور نشو که دورى تو درد ما است ، آرى چنان است ، هر که با مرگ ملاقات کند دور خواهد شد.
۶۰۵- تو مایه امید ما در کارهاى سخت و بزرگ بودى ، و به خصوص در کارهاى سنگین و دشوار امت چشم امید ما به تو بود.
۶۰۶- کشته شدى هنگامى که تن به جهاد و دفاع در دادى ، و به مرتبه والا قدم برداشتى و تمام مراحل زندگى را طى کردى .
۶۰۷- تو عاقبت و سرانجام پیشینیان را خواستار بودى ، و به خدا قسم بدان رسیدى و در طریقى که سر منزلش گرامى بود.
۶۰۸- خدایت نخواست که بمیرى و در میام مردم ، به سیره مردى راستگو رفتار نکرده باشى .
۶۰۹- کشته شدن در راه خدا عادت دیرینه شما است ، و این به کار مردان بزرگوار هم شایسته است .
۶۱۰- مردم همگى در آسایش بسر مى برند، ولى خاندان محمّد (صلى اللّه علیه و آله ) یا کشته یا آواره هستند.
۶۱۱- یعنى آن بزرگانى که چون تاریکى شب پرده هاى خویش را، برافکندند و مرغان به خواب روند ولى شب ایشان بیدارند.
۶۱۲- اى کاش اسباب و علل این همه پیشامدهاى ناگوار را مى دانستم که چگونه فرا مى رسد و چسان نمى رسد.
۶۱۳- آیا عذر این مردمانى که قتل (زید) را به هم مژده دادند، در فرداى قیامت چیست ؟ و یا عذر اهل مسجد (که در مسجد ماندند و بیارى او نرفتند) چه خواهد بود؟؟
۶۱۴- (( الحور العین )) ص ۱۸۷.
۶۱۵- (( الغدیر، )) ج ۳، ص ۷۳.
۶۱۶- (( مقالات اسلامین ، ج ، ص ۱۳۱.
۶۱۷- (( الحدائق الوردیه )) ج ۱ ص ۱۶۱ – (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۳.
۶۱۸- (( تحفه الراغب ، )) شافعى ص ۳۱.
۶۱۹- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۲.
۶۲۰- کلیه اشعار فوق از (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۳ نقل شده .
۶۲۱- (( مختصر البلدان )) ص ۲۵۲.
۶۲۲- (( فتوح البلدان )) ص ۲۹۳.
۶۲۳- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۵۸.
۶۲۴- بطائح سرزمین وسیعى بود بین (واسط) و (بصره ) دو شهر عراق و قریه ها و دهات منفصلى را در برداشت و اراضى آن همه معمور و آباد بود (( (معجم البلدان )) ج ۱ ص ۶۶۶).
۶۲۵- (( الخراج و صنعه الکتابه قدامه بن جعفر )) ص ۲۴۰.
۶۲۶- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۵۹.
۶۲۷- (( المسالک و الممالک )) ص ۱۴ و ۱۵.
۶۲۸- (( فتوح البلدان )) ص ۲۹۴.
۶۲۹- مدارک فوق ص ۲۹۳.
۶۳۰- طبرى ج ۸ ص ۲۵۰.
۶۳۱- (( فتوح البلدان )) ص ۲۹۴.
۶۳۲- طبرى ج ۷ ص ۲۲۹.
۶۳۳- ابن اثیر ج ۵ ص ۲۰۴.
۶۳۴- (( التنبیه و الاشراف )) ص ۲۷۹.
۶۳۵- قیقانیه ، منسوب به (قیقان ) از بلاد افغان و بعد منطقه خراسان است (( (معجم البلدان ) )) ج ۴ ص ۲۱۷) که جمعى از آنان ساکن عراق و تحت فرمان اموى ها بودند.
۶۳۶- بخاریه منسوب به (بخارا) است که یکى از شهرهاى مهم افغان و ماوراءالنهر است (( (معجم البلدان ) )) ج ۱ ص ۱۵۷، و خود طایفه مهمى بودند که در عراق به سر مى بردند).
۶۳۷- (( انساب الاشراف )) ج ۳ ص ۲۰۳.
۶۳۸- (( البدء و التاریخ )) ج ۶ ص ۵.
۶۳۹- (( العقیده و الشریعه )) ص ۱۹۸.
۶۴۰- طبرى ج ۸ ص ۲۷۲.
۶۴۱- ثوره زید ص ۱۳۱.
۶۴۲- (( الملل و النحل ، )) شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۶.
۶۴۳- (( الحور العین )) ص ۱۸۵.
۶۴۴- (( المحبر، )) بغدادى ص ۴۸۳.
۶۴۵- طبرى ج ۸ ص ۲۷۲.
۶۴۶- (( الفرق بین الفرق ، )) بغدادى ص ۲۵.
۶۴۷- (( التبصیر فى الدین ، )) اسفرائینى ص ۳۴.
۶۴۸- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۱۹.
۶۴۹- مدرک فوق .
۶۵۰- (( الحور العین )) ص ۱۵۴.
۶۵۱- تهذیب ابن عساکر ج ۶ ص ۲۳.
۶۵۲- (( الاخبار الطوال )) ص ۲۶۱ – طبرى ج ۶ ص ۲۲۸.
۶۵۳- (( الخوارج و الشیعه )) ص ۲۵۹.
۶۵۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۰۰.
۶۵۵- طبرى ج ۸ ص ۲۷۳.
۶۵۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۱۰۱.
۶۵۷- (( المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الا ثار )) ج ۲ ص ۴۳۹.
۶۵۸- طبرى ج ۸ ص ۲۷۴.
۶۵۹- الاغانى ج ۱۵ ص ۱۲۱.
۶۶۰- (( البدء و التاریخ )) ج ۶ ص ۵۰.
۶۶۱- (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۴۱۸.
۶۶۲- شرح نهج البلاغه فیض الاسلام ص ۲۸۵. و صبحى الصالح ص ۱۴۲ کلام ۹۷.
۶۶۳- طبرى ج ۸ ص ۲۶۵.
۶۶۴- ثوره زید بن على ص ۱۳۸.
۶۶۵- طبرى ج ۸ ص ۲۶۵.
۶۶۶- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۸۳.
۶۶۷- (( الاخبار الطوال ، )) ص ۳۳۷ و ۳۴۴.
۶۶۸- (( الاخبار الطوال ، )) ص ۳۳۷ و ۳۴۴.
۶۶۹- (( الاخبار الطوال )) ص ۳۳۵.
۶۷۰- طبرى ج ۸ ص ۱۸۸.
۶۷۱- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۸۳.
۶۷۲- مختصر کتاب البلدان ، همدانى ص ۳۱۵.
۶۷۳- (( الاخبار الطوال )) ص ۳۳۶.
۶۷۴- ثوره زید بن على ص ۱۴۰.
۶۷۵- (( کمال الدین و تمام النعمه ، )) قمى ص ۲۱۸.
۶۷۶- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۱ به نقل از: تفسیر عیاشى ص ۳۲۵ – (( البرهان ، )) بحرانى ج ۱ ص ۴۷۸ (( الصافى )) ، فیض ج ۱ ص ۴۴۸ – (( اثبات الهدى ، )) حر عاملى ج ۵ ص ۴۳۶.
۶۷۷- (( نفس المصدر، )) ج ۸ ص ۱۶۱ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۵.
۶۷۸- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۴۹.
۶۷۹- (( ثواب الاعمال و عقابها )) ص ۱۹۸ چاپ بغداد سنه ۹۶۲ – بحار ج ۴۶ ص ۱۸۲.
۶۸۰- تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۳۲۶، چاپ بیروت .
۶۸۱- (( السیاده العربیه و الشیعه و الاسرائیلیات )) ص ۱۱۳.
۶۸۲- (( مروج الذهب )) ج ۳ ص ۲۲۵.
۶۸۳- (( مناقب العباس و فضائله )) ص ۱۱۱.
۶۸۴- ثوره زید ص ۱۵۲.
۶۸۵- (( المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار )) ج ۲ ص ۴۴۰.
۶۸۶- (( المحبر )) ص ۴۸۴.
۶۸۷- ثوره زید ص ۱۵۲ نقل از کتاب تاریخ مجهول المؤ لف ص ۶۵.
۶۸۸- اخبار مجموعه ص ۵۲.
۶۸۹- قرآن کریم سوره حج ، آیه ۳۹.
۶۹۰- ابراهیم بن على بن عباس .
۶۹۱- قرآن کریم ، سوره حجرات ، آیه ۱۳.
۶۹۲- خدمات متقابل اسلام و ایران ص ۵۴۲ – ۵۴۵.
۶۹۳- ثوره زید بن على (علیه السلام ) ص ۱۵۲.
۶۹۴- ثوره زید ص ۱۵۳.
۶۹۵- ثوره زید، ص ۱۵۳.
۶۹۶- شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۲۱۲.
۶۹۷- مدرک فوق ج ۲ ص ۲۰۵.
۶۹۸- (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۳ ص ۲۶۲.
۶۹۹- قرآن کریم ، سوره فجر آیه ۱۴.
۷۰۰- (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۷۰۱- کامل مبرد ج ۳ ص ۱۱۷۹ – و اغانى ج ۴ ص ۹۴ و ۹۵.
۷۰۲- (( العقد الفرید )) ج ۴ ص ۴۸۷.
۷۰۳- (( ارشاد الادیب – )) یاقوت حموى ج ۵ ص ۳۴۱ و ۳۴۲.
۷۰۴- (( العقیده و الشریعه )) ص ۲۷.
۷۰۵- نفس زکیه لقب محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على (علیهماالسلام ) است .
۷۰۶- (( الامامه و السیاسه )) ص ۱۷۵ و ۱۷۶. ابن قتیبه .
۷۰۷- طبرى ج ۸ ص ۲۱۱.
۷۰۸- (( الحسینیون فى التاریخ ، )) ساعدى ص ۶۵.
۷۰۹- (( ملل و نحل )) شهرستانى ج … ص ۱۱۷ – مقدمه شرح صحیفه سجادیه (فیض الاسلام ).
۷۱۰- طبرى ج ۹ ص ۲۰۴.
۷۱۱- (( مروج الذهب )) مسعودى ج ۳ ص ۳۰۸، (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۸.
۷۱۲- طبرى ج ۹ ص ۲۳۲.
۷۱۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۰۸.
۷۱۴- تاریخ ابن اثیر ج ۵ ص ۲۱۳.
۷۱۵- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۲۸۹.
۷۱۶- پاورقى (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۵۹، به نقل از خطیب بغدادى .
۷۱۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۳۵۵.
۷۱۸- (( مروج الذهب ، )) مسعودى ج ۳ ص ۳۰۸.
۷۱۹- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۳۵۹ – ۴۰۸.
۷۲۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۲۷.
۷۲۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۴۲۴.
۷۲۲- (( نهایه الادب ، )) نورى ص ۳۱، خطى است به نقل از ثوره زید ص ۱۵۹.
۷۲۳- (( العبر، )) ابن خلدون ج ۴ ص ۲۳۷.
۷۲۴- طبرى ج ۱۰ ص ۲۲۷.
۷۲۵- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۵۲۱.
۷۲۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۲۳.
۷۲۷- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۲۱ – ۵۲۴.
۷۲۸- منطقه بین النهرین (دجله و فرات ) در مسیر عراق و ترکیه حوالى شمال کشور سوریه (( (المنجد) ))
۷۲۹- محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل بن طباطبا بن ابراهیم بن حسن بن على بن ابى طالب (علیهم السلام ).
۷۳۰- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۲۳.
۷۳۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۲۴.
۷۳۲- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۲۴.
۷۳۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۱۴ – ۵۱۸.
۷۳۴- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۱۴ – ۵۱۸.
۷۳۵- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۱۴ – ۵۱۸.
۷۳۶- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۱۴ – ۵۱۸.
۷۳۷- تاریخ طبرى – ج ۱۰ ص ۲۲۸.
۷۳۸- تاریخ طبرى – ج ۱۰ ص ۲۳۸.
۷۳۹- قرآن کریم سوره صف ، آیه (۵).
۷۴۰- (( مقاتل الطالبیین ، )) ص ۵۴۹.
۷۴۱- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۵۴۹.
۷۴۲- (( عمده الطالب )) ص ۱۷۵.
۷۴۳- (( العبر )) ابن خلدون ج ۴ ص ۲۳۷.
۷۴۴- (( انباء الزمن باخبار الیمن – )) یمنى ص ۷ و ما بعد آن .
۷۴۵- (( صبح الاعشى – )) قلقشندى ج ۵ ص ۵۶.
۷۴۶- طبرى ج ۱۰ ص ۳۰۵.
۷۴۷- (( ملل و نحل )) ج ۱ ص ۱۱۸.
۷۴۸- طبرى ج ۱۰ ص ۳۰۵.
۷۴۹- یحیى بن عمر بن حسین بن عبداللّه بن اسماعیل بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب (علیه السلام ).
۷۵۰- طبرى ج ۱۰ ص ۳۰۵.
۷۵۱- ابن اثیر ج ۷ ص ۴۳.
۷۵۲- طبرى ج ۱۱ ص ۸۸ – ۸۹.
۷۵۳- (( مقاتل الطالبیین )) ص ۶۶۴.
۷۵۴- طبرى ج ۱۱ ص ۸۹.
۷۵۵- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۱۴۷ – ۱۴۸.
۷۵۶- طبرى ج ۱۱ ص ۸۸ – ابن اثیر ج ۷ ص ۴۳.
۷۵۷- طبرى ج ۱۱ ص ۸۸ – ابن اثیر ج ۷ ص ۴۳.
۷۵۸- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۱۹۴ – طبرى ج ۱۱ ص ۱۷۲.
۷۵۹- حسن بن زید بن اسماعیل بن زید بن حسن بن حسن على بن ابى طالب (علیه السلام ).
۷۶۰- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۱۵۳ – ابن اثیر ج ۷ ص ۸۸.
۷۶۱- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۱۵۳.
۷۶۲- تاریخ ابوالفداء ج ۳ ص ۷۴ – ابن اثیر ج ۷ ص ۱۷۹.
۷۶۳- (( نهایه الارب )) نوبرى ج ۲۳ ص ۲۹.
۷۶۴- (( ملل و نحل )) ج ۱ ص ۱۱۸.
۷۶۵- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۳۰۸.
۷۶۶- طبرى ج ۱۱ ص ۲۰۸.
۷۶۷- طبرى ج ۱۱ ض ۲۰۹.
۷۶۸- (( مروج الذهب )) ج ۴ ص ۳۰۸.
۷۶۹- ابن اثیر ج ۸ ص ۳۶.
۷۷۰- (( نهایه الارب )) ج ۲۳ ص ۴۳.
۷۷۱- هیچ ملتى گرمى شمشیر را اکراه نداشتند مگر آنکه خوار و زبون شدند.
۷۷۲- (( تاریخ الامم الاسلامیه (الدوله العباسیه ) )) حکومت آل بویه .
۷۷۳- ارشاد ص ۲۵۲.
۷۷۴- (( مرآه العقول – )) مجلسى ج ۱ ص ۲۶۱.
۷۷۵- (( تنقیح المقال )) ج ۱ ص ۴۶۹.
۷۷۶- خزاز قمى در (( کفایه الا ثر. ))
۷۷۷- (( مجالس المؤ منین )) ج ۲ ص ۲۵۵.
۷۷۸- (( زید النار )) فرزند امام هفتم موسى بن جعفر (علیه السلام ) مى باشد، و در سال ۱۹۹ ه ق قیام کرد و موقعى رهبر آنان ابوالسرایا کشته شد مبارزین و مجاهدین بنى هاشم پراکنده شدند و زید متوارى شد و بعد عمال ماءمون وى را دستگیر کردند و مدتى زندانى بود تا آنکه ماءمون خلیفه عباسى ، وى را به توصیه امام هشتم آزاد کرد، او تا آخر خلافت متوکل عباسى زنده بود و در (سر من راءى ) جهان را بدرود گفت . (( سفینه البحار )) ج ۱ حرف (ز).
۷۷۹- قرآن کریم سوره حج آیه ۷۸.
۷۸۰- (( عیون اخبار الرضا – سفینه البحار )) ج ۱ ماده (ز) و (( تنقیح المقال )) ص ۴۴۶ حرف (ز) و (( الغدیر )) ج ۳ ص ۷۱.
۷۸۱- (( وقایع الایام )) خیابانى شهر صیام ص ۶۶.
۷۸۲- (( ریاض الاحزان )) ص ۱۸۱، (( وقایع الایام )) خیابانى صیام ص ۷۵ (( قاموس الرجال )) ج ۴ ص ۲۶۲.
۷۸۳- (( عن عمرو بن خالد قال : قال زید بن على بن الحسین بن ابى طالب علیهم السلام ، فى کل زمان رجل منا اهل البیت یحتج اللّه به على خلقه و حجه زماننا ابن اخى جعفر بن محمّد لا یضل من تبعه و لا یهتدى من خالفه . بحارالانوار )) ج ۴۶.
(( عن محمّد بن بکیر قال : دخلت على زید بن على و صالح بن بشر فسلمت علیه و هو یرید الخروج الى العراق ، فقلت یابن رسول اللّه حدثنى بشى ء سمعته عن ابیک ، فقال : سمعت ابى عن جده رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ). )) تتمه این کلمات در بخش کلمات زید (علیه السلام ) در همین کتاب نقل شده است مراجعه فرمائید.
۷۸۴- (( یابن بکیر بنا عرف اللّه و بنا عبداللّه و نحن السبیل الى اللّه و منا المصطفى و منا المرتضى و منا مهدى قائم هذه الامه . ))
۷۸۵- قرآن کریم سوره اعراف آیه ۱۸۸.
۷۸۶- اشعار (نحن سادات قریش ) که در فصل (زید شاعر و سخن سرا) نقل کردیم .
۷۸۷- (( کفایه الاثر )) مرحوم خزاز قمى ص ۳۲۶. (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۳.
۷۸۸- (( کفایه الاثر )) خزاز قمى ، (( وقایع الایام )) شهر صیام خیابانى ص ۸۷.
۷۸۹- ما اشعار زید را در این زمینه در فصل زید شاعر و سخن سرا در همین کتاب نقل کردیم . مؤ لف .
۷۹۰- (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۰ چاپ جدید و (( عیون اخبار الرضا )) مرحوم صدوق و (( کفایه الاثر – )) خزاز ص ۳۲۷ – چاپ ایران .
۷۹۱- ….(( عبداللّه العلاء قال : قلت لزید بن على (علیهماالسلام ) ما تقول فیهما؟ قال : العنهما، قلت : قانت صاحب الامر؟ قال : لا و لکنى من العتره . قلت : فالى من تاءمرنا؟ قال : علیک بصاحب الشعر و اشار بیده الى الصادق جعفر بن محمّد (علیهماالسلام ).
نفس المصدر )) ص ۳۲۸ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۲۰۱.
۷۹۲- (( عن عمار الساباطى ، قال : کان سلیمان بن خالد، خرج مع زید بن على حین خرج ، قال : فقال له رجل و نحن وقوف فى ناحیه و زید واقف فى ناحیه ما تقول فى زید هو خیر ام جعفر (علیه السلام )؟
قال سلیمان : قلت و اللّه لیوم جعفر خیر من زید ایام الدنیا.
قال : فحرک دابته و اتى الى زید و قص علیه القصه .
قال : و مضیت نحوه ، فانتهیت الى زید، و هو یقول : جعفر امّا منافى الحلال و الحرام .
تنقیح المقال )) مامقانى حرف (ز) به نقل از رجال کشى حرف (ز) و (( جامع الرواه )) اردبیلى ج ۱ ص ۳۷۸.
۷۹۳- مناقب ج ۱ ص ۲۲۳ – (( بحارالانوار )) ج ۴۶ ص ۱۹۰.
شخصیت و قیام زید بن علی (ع)//سید ابوفاضل رضوی اردکانی