حکایات امام جعفر صادق (ع)

افتخار غلامی

از امام جواد علیه السلام نقل شده ، امام صادق علیه السلام دراى اسبى بود هر وقت به مسجد مى رفت بر آن سوار مى شد، غلامى داشت ، آن اسب را کنار مسجد نگه مى داشت ، روزى مردى خراسانى نزد غلام رفت و گفت : این اسب از کیست از آنحضرت است ، آن مرد به غلام گفت : ممکن است با من بدهى ، من ثروت بسیار در خراسان از ده مملوک شوم و تو آزاد.

غلام گفت : باید از مولاى خود اجازه بگیرم ، چون امام از مسجد بیرون آمد و برحسب معمول سوار بر اسب شد و غلام در خدمت آنحضرت به منزل آمدند، غلام اسب را در بهار بند بست و به حضور امام شرفیاب شد، و عرض کرد: من مدتها در خدمت شمایم و از نوکرى مضایقه اى ندارم ، حال اگر اقبالى به من روى داد شما درباره آن مضایقه اى مى فرمائید؟!آنحضرت فرمود: نه تنها مضایقه اى نمى کنم ، بلکه کمک هم مى کنم ، عرض کرد: مردى خراسانى آمده و چنین مى گوید (جریانرا گفت گفت )
حضرت فرمود: اختیار با خود تو است ، آزادى ، اگر میل دارى برو.

غلام عرض کرد: منظورم مشورت با شما است .
صلاح من در چیست ؟امام فرمود: نظر به اینکه مدت طولانى اینجا هستى و انس و محبت بین ما پیدا شده ، لازم مى دانم ترا نصیحت کنم ، این مرد که راضى است آزادى خود را تبدیل به بندگى کند، و از آنهمه مل و ثروت خود بگذرد، و از شهر و وطن قطع علاقه کند و قبول خدمت کرده و غلام شود، دیوانه نیست ، مردى است شریف و بزرگوار و با ایمان ، چون روز قیامت شود، پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بنور لطف خدا و عنایت حق تعالى مى پیوندد، و على علیه السلام و همچنین حضرت صدیقه طاهره و پیشوایان دین امامان معصوم همه باهمند و جدائى از همدیگر ندارند و پیروان و خدمتگزاران ما نیز با ما هستند، و در مقامى که در دنیا داشته اند، در عالم آخرت محفوظ است ، و همان ارتباط برقرار است ، غلام تاءملى کرد و گفت : یابن رسول الله نمى روم و به هیچ قیمت این مقام را از دست نمى دهم .

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم چو بدام تو اسیر افتادم

همه غمهاى جهان هیچ اثر مى نکند

ورمن ازبسکه بدیدار عزیزت شادم

خرم آنروز که جان مى رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامى نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانى از دولت وصلت چه طمع من دارم

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

سخن راست نیاید که چه شیرین سخنى

داستانها و پندها، جلد ۳، ص ۶۰٫

داستانها و حکایتهای مسجد//غلامرضا نیشابوری

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=