حضرت نوح (ع ) هنگامى که کشتى را درست کرد و در آن انواع حیوانات را جاى داد، الاغ در خارج کشتى ماند. هر چه نوح او را به سوار شدن در کشتى وادار مى کرد سوار نمیشد بالاخره خشمگین شده گفت (ارکب یا شیطان ) سوار شو اى شیطان .
شیطان این سخن را شنید، خود را در پى الاغ آویزان نموده داخل کشتى شد حضرت نوح خیال میکرد سوار نشده ، همینکه کشتى به حرکت در آمده مقدارى بر روى آب سیر کرد چشم نوح به شیطان افتاد که در صدر کشتى نشسته پرسید چه کس بتو اجازه داد گفت تو مگر نگفتى سوار شو اى شیطان .
آنگاه گفت اى نوح تو بر من حقى دارى و نیکى درباره من کرده اى میخواهم آنرا جبران نمایم . نوح پرسید آن خدمت چه بوده . در پاسخ گفت : تو دعا کردى قومت بیک ساعت هلاک شدند اگر اینکار را نمیکردى من حیران بودم بچه وسیله آنها را منحرف و گمراه کنم ، از این زحمت مرا راحت کردى .
حضرت نوح دانست شیطان او را سرزنش میکند. شروع بگریه نمود، بعد از طوفان پانصد سال گریه میکرد از اینرو نوح لقب یافت پیش از آن عبدالجبار نام داشت .
خداوند به او وحى کرد که سخن شیطان را گوش کن . نوح به شیطان گفت آنچه میخواستى بگوئى بگو. گفت : از چند خصلت ترا نهى مى کنم :
اول- اینکه از کبر پرهیز کن زیرا اول گناهیکه نسبت بخداوند انجام شد سجده کنم را تکبر نمیکردم و سجده مینمودم مرا از عالم ملکوت خارج نمیکردند.
دوم – از حرص دورى گزین ، زیرا خداوند تمام بهشت را براى پدرت آدم مباح گردانید از یک درخت او را نهى کرد، حرص آدم را واداشت تا از آن درخت خورد و دید آنچه باید بییند.
سوم – هیچگاه با زن بیگانه و اجنبى خلوت مکن مگر اینکه شخص ثالثى ؛ با شما باشد اگر بدون کسى خلوت کنى من در آنجا حاضر مى شوم ، آنقدر وسوسه مى نمایم تا به زنا وادارت کنم . خداوند به نوح وحى کرد که گفته شیطان را قبول کن
داستانهاوپندها ج۲// مصطفی زمانی