زندگینامه حضرت امام حسن (ع)

گذرى بر زندگى امام دوّم حضرت حسن مجتبى (ع )به قلم علامه حلی(کتاب المستجاد من کتاب الارشاد )

ویژگیهاى زندگى امام حسن (ع )

بعد از امیرمؤ منان على (علیه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (علیه السلام ) رسید. مادر امام حسن (علیه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پیامبر اسلام ، سیّد رسولان ، حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، کُنیه او ((ابومحمّد)) مى باشد.

او در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرى (۱۳۵) در مدینه چشم به این جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه – سلام اللّه عَلَیها – روز هفتم تولدش اورا در پارچه حریر بهشتى – که جبرئیل آن را براى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آورده بود – پیچید و نزد پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آورد، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) او را ((حسن )) نامید و گوسفندى براى او قربانى کرد، این مطلب را جمعى ، از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده اند.
امام حسن ( علیه السلام )ازنظراخلاق وروش وسیادت ،شبیه ترین مردم به رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود، این موضوع را جماعتى از انس بن مالک نقل کرده اند که او گفت :
((لَمْ یَکُنْ اَحَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی )).
((هیچ کس نبود که مانند حسن (علیه السلام ) به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شباهت داشته باشد)).

روایت شده : حضرت فاطمه – سلام اللّه عَلَیها – حسن و حسین (علیهماالسلام ) را به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آورد آن هنگام که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در بستر بیمارى و رحلت بود، عرض کرد:((اى رسول خدا! این دو نفر، فرزندان تو هستند، پس چیزى را از طریق ارث به آنان برسان )).

پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَیْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَیْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى )).
((اما حسن (علیه السلام ) پس براى اوست وقار و شکوه و بزرگوارى من ، و اما حسین (علیه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من )).
وصیت امام على (ع ) به امام حسن (ع )
امام حسن (علیه السلام ) وصىّ پدرش امیرمؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پدرش بود و على (علیه السلام ) به او وصیّت کرد که در آنچه وقف کرده و صدقه قرارداده نظارت کند و براى این موضوع ، ((عهدنامه اى )) نوشت که مشهور است .

و وصیت او به امام حسن (علیه السلام ) بیانگر نشانه ها و ارکان دین و چشمه هاى حکمت و برنامه هاى اخلاقى است و بیشتر دانشمندان بزرگ ، این وصیّت را نقل کرده اند و بسیارى از فقها و اندیشمندان در جهت دین و دنیاى خود از دستورهاى آن وصیّت ، بهره مند شده اند. (۱۳۶)

سخنرانى امام حسن (ع ) بعد از شهادت پدر

هنگامى که امیرمؤ منان على (علیه السلام ) از دنیا رفت ، امام حسن (علیه السلام ) براى مردم خطبه خواند و حق خود (یعنى حقوق رهبرى ) را براى مردم بیان کرد، یاران پدرش با آن حضرت بیعت کردند، بر این اساس که هرکه با او مى جنگد، بجنگند و با هر که با او در صلح هست ، در صلح باشند.

((ابواسحاق سبیعى )) و دیگران نقل کرده اند: در صبح آن شبى که امیرمؤ منان على ( علیه السلام ) از دنیا رفت ، امام حسن (علیه السلام ) براى اصحاب سخنرانى کرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:

((شب گذشته مردى از میان شما رفت که پیشینیان در کردار نیک ، از او پیشى نگرفتند و آیندگان در رفتار، به او نخواهند رسید، او همواره همراه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) با دشمنان جنگید وبا نثار جانش از حریم پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفاع نمود، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) هنگام روانه کردن او به سوى جبهه ها، پرچمش را به او مى داد، جبرئیل در جانب راست او و میکائیل در جانب چپ او، آن حضرت را درمیان مى گرفتندوازجبهه برنمى گشت تاخداوند،فتح و پیروزى را به دست او ایجادکند.

در همان شبى که عیسى بن مریم (علیه السلام ) به سوى آسمان عروج کرد و حضرت یوشع بن نون وصىّ موسى (علیه السلام ) وفات یافت ، از دنیا رفت و از مال دنیا جز هفتصد درهم باقى نگذارد، این هفتصد درهم از جیره اى بود که از حق بیت المال خود زیاد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خریدارى کند، در این هنگام گریه گلوى امام حسن را گرفت و گریه کرد و همه حاضران با او گریه کردند)). سپس ‍ فرمود:

((من پسربشیر(مژده دهنده ، یعنى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) هستم ، من پسر نذیر (هشدار دهنده یعنى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر کسى هستم که به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى کرد، من پسر چراغ تابناک هدایت هستم ، من از خاندانى هستم که خداوند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور کامل پاکیزه نمود. (۱۳۷) من ازخاندانى هستم که خداونددوستى به آنان را در قرآنش واجب کرده و فرموده است :
(… قلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْلَهُ فِیها حُسْناً … ). (۱۳۸)
اى پیامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خویشاوندان و هرکه نیکى کند، بر نیکى او بیفزاییم )).
منظور از ((حسنه )) (نیکى ) در این آیه ، دوستى ما خاندان است و سپس (سخنرانى را به پایان رساند و) نشست .

بیعت مردم با امام حسن (ع )

پس از خطبه امام حسن (علیه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پیش روى آن حضرت ایستاد و خطاب به مردم گفت :((اى مردم ! این (اشاره به امام ) پسر پیامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بیعت کنید)).
مردم به این دعوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند:((به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما محبوب است و چقدر حقّ او بر ما واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بیعت کردند)).

و این جریان در روز جمعه ۲۱ ماه رمضان سال چهل هجرت (در کوفه ) واقع شد. آنگاه امام حسن (علیه السلام ) به تعیین استانداران و کارگزاران پرداخت و فرماندهان را نصب نمود و عبداللّه بن عبّاس را (براى استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون کشور اسلامى را تنظیم نموده و زیر نظر گرفت .

اعدام دوجاسوس معاویه و نامه امام حسن (ع ) به او

هنگامى که خبر شهادت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) به معاویه (که در شام بود) رسید و همچنین به او خبر رسید که مردم با پسر على ، امام حسن (علیهماالسلام ) بیعت کرده اند، دو مرد را به عنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به کوفه و بصره فرستاد، مردى از طایفه ((حِمْیَر)) را به کوفه فرستاد و مردى از دودمان ((بنى قین )) را به بصره روانه کرد تا آنچه یافتند براى معاویه بنویسند و جریان خلافت امام حسن (علیه السلام ) را تباه سازند.

امام حسن (علیه السلام ) از نیرنگ معاویه و جاسوسهاى او اطّلاع یافت ، دستور داد آن مرد حمیرى را که نزد حجامت کننده اى (خون گیرى ) پنهان شده بود، بیرون آوردند و گردن زدند و نامه اى به بصره نوشت (و کارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس ‍ بنى قینى را که در نزد طایفه بنى سلیم پنهان شده بود، بیرون آوردند و گردن زدند.
سپس امام حسن (علیه السلام ) براى معاویه نامه نوشت و آن نامه اینگونه بود:
((بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حیله گرى و غافلگیرى مى فرستى و جاسوسانى را گسیل مى دارى ، گویى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزدیک مى بینم ، در انتظار آن باش – اِنْ شاءَ اللّهِ تَعالى – و به من گزارش رسیده که تو خشنودى مى کنى به موضوعى (یعنى به درگذشت على (علیه السلام ) ) که هیچ خردمندى ، براى آن خشنودى و شماتت نمى کند، بى شک کار تو همانند کسى است که پیشینیان درباره اش گفته اند:

فَقُلْ لِلَّذِى یَبْغِى خِلافَ الَّذِى مَضى

تَجَهَّزْ لاُِخْرى مِثلِها فَکَاَنْ قَدِ

فَاِنّا وَمَنْ قَدْماتَ مِنّا لَکَالَّذِى

یَرُوحُ فَیَمْسِى لِلْمَبِیتِ لِیَغْتَدِى

به آن کسى که خلاف روند دیگران که در گذشته اند را مى جوید، بگو آماده باش براى رفتن همانند دیگران که گویى سراغ تو نیز آمده است (همانگونه که مرگ دامنگیر دیگران شد دامنگیر تو نیز مى شود) زیرا ما و آن شخصى که از ما مرده است ، همانند کسى هستیم که شب به جایى برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا کوچ نماید)).

جریان دردناک شهادت امام حسن (ع )

از جمله روایاتى که پیرامون علّت شهادت امام حسن (علیه السلام ) نقل شده از مغیره است که گفت :((وقتى که ده سال از خلافت معاویه گذشت و تصمیم گرفت تا براى جانشینى پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد، براى ((جُعْدَه )) دختر اشعث بن قیس (سردسته منافقان ) پیام فرستاد که اگر حسن (علیه السلام ) را مسموم کنى ، من تو را به همسرى پسرم یزید درمى آورم و صدهزار درهم نیز براى او فرستاد. جُعْده ، امام حسن (علیه السلام ) را مسموم کرد. معاویه آن مبلغ پول را به او بخشید، ولى او را همسر یزید نکرد، بعدا مردى از خاندان طلحه با او ازدواج کرد و او داراى فرزندانى از جعده شد، وقتى که بین آن فرزندان و سایر قبایل قریش درگیرى لفظى مى شد، فرزندان جعده را سرزنش مى کردند و مى گفتند:((یا بَنى مُسِمَّهِ اْلاَزْواجِ! اى پسران زنى که خوراننده زهر به شوهرانش بود!)).

وصیت امام حسن (ع )

((عبداللّه بن ابراهیم مخارقى )) نقل مى کند: وقتى که امام حسن (علیه السلام ) در حال احتضار بود، امام حسین (علیه السلام ) را طلبید و به حسین (علیه السلام ) فرمود:((برادرم ! هنگام فراق است ، من به خداى خود مى پیوندم ، مرا با زهر مسموم نموده اند و جگرم در طشت افتاده است ، من آن کس را که به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم که این زهر توسّط چه کسى فرستاده شد، در پیشگاه خداوند، خودم با او محاکمه مى کنم ، تو را به حقّى که بر گردنت دارم سوگند مى دهم که مبادا در این باره سخنى بگویى ، در انتظار آنچه خداوند برایم پدید مى آورد، باش ، وقتى که از دینا رفتم چشمم را بپوشان و مرا غسل بده و کفن کن و بر تابوتم بگذار و کنار قبر جدّم رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ببر، تا با او تجدید دیدار کنم ، سپس مرا کنار قبر جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به خاک بسپار، اى پسر مادرم ! به زودى بدانى که مردم گمان مى کنند تو مى خواهى جنازه ام را در کنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفن کنى ، مى کوشند تا جلوگیرى کنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شیشه حجامتى ، خون ریخته شود)).

سپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش کرد و امام حسین ( علیه السلام ) را بر آنان وصى قرار داد و همچنین او را بر آنچه پدرش امیرمؤ منان على ( علیه السلام ) وصیّت کرده بود، وصى خود کرد و شایستگى امام حسین (علیه السلام ) را براى خلافت بیان نمود و شیعیانش را به جانشینى آن حضرت راهنمایى کرد و به آنان فرمود:((بعد از من حسین (علیه السلام ) نشانه (اسلام و یادگار پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) است )).

جلوگیرى مروانیان از دفن جنازه

پس از آنکه امام حسن (علیه السلام ) چشم از جهان فروبست ، امام حسین (علیه السلام ) طبق وصیّت ، بدن او را غسل داد و کفن کرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه کردن دیدار به سوى قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) حمل نمود. مروان (که آن هنگام از طرف معاویه فرماندار مدینه بود) با اطرافیانش (بنى اُمیّه ) تصوّر کردند که امام حسین (علیه السلام ) مى خواهد جسد برادرش را کنار قبر رسول خدا دفن نماید، لذا با دارودسته خود اجتماع کردند و لباس جنگ پوشیدند تا از آن جلوگیرى نمایند.

وقتى که امام حسین (علیه السلام ) جنازه برادر را به جانب قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آورد تا تجدید عهد نماید، مروانیان از هرسو به گرد هم آمدند، ((عایشه )) نیز سوار بر استر شده و به آنان پیوست و فریاد مى زد:
((ما لِى وَلَکُمْ تُرِیدُونَ اَنْ تَدْخُلُوا بَیْتِى مَنْ لا اُحِبُّ)).
((ما را به شما چکار؟ آیا مى خواهید شخصى را به خانه من وارد کنید که من او را دوست ندارم )).
و مروان مى گفت :((چه بسا جنگى که بهتر از شادى و آسایش است ، آیا عثمان در دورترین نقطه مدینه دفن گردد ولى حسن پیش قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفن شود؟! هرگز این کار نخواهد شد تا من شمشیر به دست دارم (و قدرت در دست من است )).

نزدیک بود فتنه و درگیرى شدیدى بین بنى اُمیّه و بنى هاشم روى دهد عبداللّه بن عبّاس با شتاب نزد مروان رفت و به او چنین گفت :((اى مروان ! از هرجا که آمده اى به همانجا برگرد، ما قصد نداریم که حسن (علیه السلام ) را در کنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به خاک بسپاریم بلکه قصد ما این است که با زیارت قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دیدارمان را با آن حضرت تازه کنیم ، سپس جنازه را به کنار قبر جدّه اش فاطمه (بنت اسد (علیهاالسلام ) ) مى بریم و طبق وصیت آن حضرت و همانجا به خاک مى سپاریم و اگر امام حسن (علیه السلام ) وصیت مى کرد که جنازه اش ‍ در کنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفن شود به خوبى مى دانستى که تو عاجزتر از آن هستى که ما را از این کار منع کنى ، ولى خود آن حضرت داناتر به خدا و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) و نگهدارى حرمت قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، از اینکه توهین وویران گرددچنانکه دیگرى این کارراکردوبدون اذن او، داخل خانه اش ‍ شد)).
سپس ابن عباس به عایشه رو کرد و گفت :
((واسَوْاءَتاهُ! یَوْماً عَلى بَغْلٍ وَیَوْماً عَلى جَمَلٍ تُرِیِدیِنَ اَنْ تَطْفِئِى نُورَاللّهِ وَتُقاتِلیِنَ اَوْلِیاءَاللّهِ، اِرْجِعِى …)).
((این چه رسوایى و بى شرمى است ؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شوى و مى خواهى نور خدا را خاموش کنى و با دوستان خدا بجنگى ، برگرد از آنچه ترس داشتى کار مطابق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسیده اى (آرام باش که ما تصمیم بر دفن جنازه امام حسن (علیه السلام ) در کنار قبر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نداریم ) و سوگند به خدا – گرچه طول بکشد – روزى خواهد آمد که خداوند انتقام این خاندان نبوّت را از شما بگیرد)). (۱۳۹)

امام حسین (علیه السلام ) به پیش آمد و فرمود:((اگر وصیت امام حسن (علیه السلام ) به من نبود که حتى به اندازه شیشه خون حجامتگرى در مورد من خونریزى نشود، شما به خوبى مى فهمیدید که چگونه شمشیرهاى خدا در مورد شما به کار گرفته مى شد (و شما را سر جاى خود مى نشاند) شما رشته پیمانهاى میان ما و خود را گسستید و آنچه را که ما با شما شرط کردیم ، نابود کردید)).

سپس امام حسین (علیه السلام ) با همراهان ، جنازه امام حسن (علیه السلام ) را به سوى بقیع بردند و در کنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد (مادر على (علیه السلام ) ) به خاک سپردند.
امام حسن (علیه السلام ) در روز ۲۸ صفر سال پنجاه هجرى در حالى که ۴۸ سال از عمرش مى گذشت ازدنیارفت ،دوران خلافتش ده سال بود،برادرووصیّش امام حسین ( علیه السلام ) جنازه او را غسل داد و کفن کرد و در کنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد، به خاک سپرد.
فرزندان امام حسن (ع )
امام حسن (علیه السلام ) پانزده فرزند پسر و دختر داشت که عبارت بودند از:
۱ – زید.
۲ – اُمّ الحسن .
۳ – اُمّ الحسین (مادر این سه نفر ((اُمّ بشیر)) دختر ابومسعود، عقبه بن عمروبن ثعلبه از قبیله خزرج بود).
۴ – حسن مُثَنّى (مادرش ((خَوْله )) دختر منظور فزارى بود).
۵ – عمر.
۶ – قاسم .
۷ – عبداللّه .
۸ – عبدالرّحمان .
۹ – حسین که لقبش ((اَثْرَم )) بود.
۱۰ – طلحه .
۱۱ – فاطمه (مادراین سه نفر((اُمّ اسحاق )) دختر طلحه بن عبیداللّه تیمى بود).
۱۲ – ام عبداللّه .
۱۳ – فاطمه .
۱۴ – اُمّ سَلَمه .
۱۵ – رُقَیّه .

نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع)//نابغه و فقیه بزرگ ، علامه حلّی
کتاب المستجاد من کتاب الا رشاد//ترجمه دفتر انتشارات اسلامى-وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم



۱۳۵- و بعضى تولد آن حضرت را در سال دوم هجرت دانسته اند (اصول کافى ، ج ۱، ص ‍ ۴۶۱).
۱۳۶- ظاهرا منظور از این وصیت ، همان است که در نهج البلاغه ، نامه ۳۱ آمده است . مجموع آن پانزده صفحه که به راستى جهانى از عرفان ، اصول معارف ، برنامه هاى سیاسى ، اخلاقى و اجتماعى در آن دیده مى شود (نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص ۳۹۱).
۱۳۷- چنانکه در آیه ۳۳ سوره احزاب به این مطلب تصریح شده است .
۱۳۸- سوره شورى ، آیه ۲۳٫
۱۳۹- روح و روان دلاور و پاک تو شاد باد اى ابن عباس ! واى دانشمند و مفسر کبیر قرآن ! و اى مظلوم حق کشى هاى تاریخ ، به راستى که تو در آن جوّ ظلم زده ، سخن حق را گفتى و ستمگران را سرزنش کردى و به حمایت از حریم خاندان نبوّت و امامت برخاستى و با زبان برنده و کوبنده و بیدار کننده خود، درس وفادارى و دفاع را به ما آموختى ، ما در این قرن پانزدهم هجرت به عنوان حقشناسى از تو و حقگوییهاى تو، تقدیر و تشکّر مى کنیم (مترجم ).

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=