گناه حسد و مفاسد آن‏(قسمتی از کتاب معراج السعاده)

صفت اول: حسد است.

و آن عبارت است از: تمنّاى زوال نعمتى از برادر مسلم خود، از نعمتهائى که صلاح او باشد.

و اگر تمنّاى زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از براى خود خواهد، آن را «غبطه» و «منافسه» خوانند.

و اگر زوال چیزى را از کسى خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.

و ضد حسد، نصیحت است. و آن عبارت است از: خواستن نعمتى که صلاح برادر مسلم باشد، از براى او. و چون هر کسى نمى ‏تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائى که در نظر ظاهر، کسى آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستى آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.

پس شرط نصیحت و دوستى آن است که: در امورى که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از براى برادر دینى مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنى چنان خواهد که: اگر فی الواقع صلاح اوست باقى باشد. و اگر باعث فساد است، زایل شود.

و معیار در نصیحت، آن است که: آنچه را از براى خود خواهى از براى برادر خودنیز خواهى. و آنچه را که از براى خود مکروه داشته باشى، از براى او نیز مکروه داشته باشى.و معیار در حسد، آن است که: آنچه را از براى خود نخواهى از براى او خواهى. و آنچه را از براى خود خواهى، از براى او نخواهى.و مخفى نماند که: حسد، اشدّ امراض نفسانیّه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ‏ترین آنهاست.

عقبه زین صعب‏تر در راه نیست‏
اى خنک آن کس حسد همراه نیست‏

صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبى مبتلا مى ‏سازد، زیرا که: حسود در دنیا لحظه‏ اى از حزن و الم و غصه و غم خالى نیست. چون که او هر نعمتى که از کسى دید متألّم مى ‏شود. و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بى ‏نهایت است، و هرگز منقطع نمى شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است. و اصلا به محسود ضررى نمى ‏رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد مى ‏شود. و درجات او بلند مى‏ گردد. و به جهت غیبتى که حسود از او مى ‏کند و سخنى که نباید، در حق او مى‏ گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود مى ‏گیرد. و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل مى ‏نماید. و با وجود همه این‏ها چنانچه حسود به دقّت تأمل کند، مى ‏فهمد که: او در مقام عناد و ضدّیت با رب الارباب است، زیرا که: هر که را نعمتى و کمالى است از «رشحات» فیض واجب الوجود، و مقتضاى حکمت شامله، و مصلحت کامله او است.

پس مشیّت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که: آن نعمت از براى آن بنده حاصل باشد. ولى این حسود مسکین، زوال آن را مى ‏خواهد. و این نیست مگر نقیض مقدّرات الهى را خواستن. و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود، طالب نقص است بر خداوند- سبحانه-. یا خدا را- العیاذ بالله- جاهل مى ‏داند، زیرا که: اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت مى ‏داند و با وجود این، زوال آن را از خدا مى ‏طلبد، این نقص بر خداست، که کسى را که سزاوار نعمتى باشد منع نماید. و اگر او را لایق نمى ‏داند، پس خود را داناتر از خدا مى ‏داند به مصالح و مفاسد. و این هر دو کفر است.

و چون شکى نیست که: آنچه خدا مى‏کند محض خیر و مصلحت، و خالى از جمیع شرور و مفاسد است. پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شرّ و فساد است. پس او شریر و مفسد است. و از این‏ها معلوم مى‏ شود سرّ آنچه مذکور شد، که: حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است. و چه خباثت از این بالاتر که: کسى متألّم باشداز راحت بنده‏اى از بندگان خدا، که هیچ ضررى به او نداشته باشد. و از این جهت آیات و اخبار بى ‏نهایت در مذمّت این صفت وارد شده است. چنان که خداى- تعالى- در مذّمت قومى مى ‏فرماید:

«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» یعنى: «آیا حسد مى ‏کنند مردمان را بر آنچه خداى- تعالى- از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟». از حضرت پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله مروى است که: «حسد، مى ‏خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را مى‏ خورد». و از آن حضرت منقول است که: «پروردگار عالم به موسى بن عمران- علیه السلام وحى فرمود که: حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است. و چشمهاى خود را بر آن مینداز. و دل خود را همراه او مکن. به درستى که: کسى که حسد دارد خشمناک بر نعمتهاى من است. و برابرى مى ‏کند قسمتهائى را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ‏ام. و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست». و نیز از آن بزرگوار منقول است که: «ترسناک‏ترین چیزى که از آن بر امت خود مى‏ ترسم این است. که: مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند».

و نیز فرمود: «به درستى که از براى نعمتهاى خدا، دشمنانى هست.عرض شد:کیان‏اند؟ فرمود: کسانى که حسد مى ‏برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده». و در بعضى از احادیث قدسیّه وارد شده است که: «خدا فرمود که: حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از براى قضاى من است. و راضى به قسمتى که در میان بندگانم کرده ‏ام نیست». و از حضرت ابى عبد الله- علیه السلام- مروى است که: «آفت دین، حسد و عجیب و فخر است».

و نیز از آن جناب مروى است که: «حاسد ضرر به نفس خود مى‏ رساند پیش از آنکه‏ ضررى به محسود برسد، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از براى خود لعنت را حاصل کرد و از براى آدم برگزیدگى و هدایت و بلندى و ارتفاع به محل حقایق عهد و اصطفا را. پس محسود باش و حاسد مباش.

به درستى که ترازوى حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوى محسود. یعنى اعمال حسنه حاسد به ترازوى اعمال محسود گذارده مى‏شود. و روزى هر کسى قسمت شده است. پس چه نفعى مى ‏رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر مى ‏رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کورى دل، و انکار فضل خداست. و این، دو بال‏اند از براى کفر.

و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدى افتاد و به هلاکتى رسید که هرگز نجاتى از براى او نیست». و از کلام بعضى از حکماست که: «حسد، جراحتى است که بهبود از براى آن نیست». و یکى از بزرگان دین گفته است که: «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمى ‏شود مگر مذمت و ذلت. و از ملائکه به او نمى‏رسد مگر بغض و لعنت. و از خلق نفعى نمى ‏برد مگر غم و محنت. و در وقت مردن نمى‏بیند مگر هول و شدّت. و در قیامت چیزى به او نمى ‏رسد مگر عذاب و فضیحت».

حسود سود نمى ‏برد

و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بى ‏مقدار است.

و از این جهت است که: حضرت امیر المؤمنین- علیه السّلام- فرموده است که:

«الحسود لا یسود» یعنى: «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگى نمى ‏گردد». و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است.

و از این جهت است که سیّد انس و جانّ فرموده: «أقلّ النّاس لذّه، الحسود» یعنى:«کمترین مردمان از حیث لذّت، حسود است». چون که: مذاق طبعش همیشه از تلخى حسد متغیر است.

و بر طبق این کلام است آنچه حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- فرموده ‏اند:«الحسود مغموم» یعنى: «حسد، آدمى را به غم و اندوه مبتلا مى ‏سازد».

خلاصه آنکه: صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروى، و مایه اندوه و ملال دنیوى است. و آدمى را صفتى از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضى از این کشنده ‏تر نیست. و اخبار و آثار در مذمت آن بى ‏شمار وارد شده است. و آنچه مذکور شد از براى قابل هدایت کافى است. و این همه در صورتى است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینى نباشد. اما هرگاه غرض، دیندارى باشد داخل حسد نیست. و بر آن ضررى مترتب نمى ‏باشد، مثل اینکه: هر گاه نعمتى یا دولتى یا منصبى و عزتى، به کافرى یا فاجر معصیت کارى برسد و او به دست آویزى آن، فتنه برپا، یا اذیّت بندگان خدا نماید. یا در میان مردم افساد کند. یا مرتکب معصیتى گردد و به این سبب کسى طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست. و بر آن معصیتى مترتب نمى‏ گردد.

و مخفى نماند که:- همچنان که اشاره به آن شد- حسد آن است که: کسى طالب زوال نعمتى از برادر دینى خود باشد. و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از براى خود خواهد این منافسه و غبطه است. و بر آن مذمتى نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول- صلى اللّه علیه و آله- مروى است که:

«حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکى مردى که: خدا او را مالى داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند. و

دیگرى مردى که: خدا علمى به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند». و سبب غبطه بردن بر شخصى، محبّت آن بر نعمتى است که از براى او حاصل است.پس اگر آن نعمت، امر دینى باشد، سبب آن غبطه، محبّت خدا و محبّت طاعت اوست.

و این امرى است مستحسن و مرغوب. و اگر امر دنیوى باشد که مباح باشد، سبب آن، محبّت تنعّم و التذاذ در دنیاست. و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکى نیست که: باعث پستى مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.

و از براى غبطه دو مرتبه است:

یکى آنکه: منظور آدمى، رسیدن خود به نعمتى باشد که از براى دیگرى هم حاصل است به جهت «تمشیت» امر دین یا دنیاى خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد. و این هیچ گونه ناخوشى ندارد.

دوم آنکه: علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگرباشد. و خود را راضى به نقصان از او نکند. و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که: بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسّر نشود. پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص مى‏ کند تا بالاتر از او نباشد. و کم کسى است که: خود را پست‏ تر از دیگرى بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستى مرتبه او را میل نداشته باشد. و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.

فایده مراتب حسد

بدان که: از براى حسد چهار مرتبه است:

اوّل اینکه: میل نفس او به برطرف شدن نعمت دیگرى باشد، اگر چه از زوال آن، نفعى به حاسد نرسد. و این خبیث ‏ترین مراتب حسد است.

دوّم اینکه: میل نفس او به زوال نعمت از دیگرى باشد، به جهت اینکه خود همان نعمت به دست او آید، مثل اینکه خانه معینى، یا زن جمیله‏ اى را شخصى داشته و دیگرى همان خانه یا همان زن را طالب باشد، و خواهد از دست او دررود و به تصرف خودش درآید. و شکى نیست در خباثت این مرتبه و حرمت آن.

چنان که خداى- تعالى- نهى صریح از آن فرموده که: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ». خلاصه معنى اینکه: «آرزو مکنید چیزى را که خدا به سبب آن، بعضى را به بعضى تفضیل داده».

سوّم اینکه: میل نفس او به مثل آنچه دیگرى دارد بوده باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن عاجز باشد میل داشته باشد که از دست او نیز دررود، تا با یکدیگر برابر باشند. و اگر متمکن گردد که آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد، سعى مى‏کند تا بیرون کند.

چهارم اینکه: مثل سیّم باشد، و لیکن اگر متمکن شود از تلف کردن نعمت آن شخص، قوت دین و عقل او مانع او شود که سعى کند در ازاله آن نعمت. و بر نفس خود خشمناک شود از شادشدن به زوال نعمت او. و صاحب این مرتبه را امید نجات هست، و میل نفسانى او اگر چه خوب نیست و لیکن خدا از او عفو مى فرماید.

فصل: موجبات حسد

بدان که: باعث حسد، یکى از هفت چیز مى شود:

اوّل: خباثت نفس و بخل ذاتى به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدى، بلکه به محض «خبث نفس» و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد. و به گرفتارى بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد. و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألّم و محزون شود، اگر چه نسبت به وى هیچ ضررى متصوّر نباشد.

و چنین شخصى هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگى معیشت و «ادبار» و «افلاس» ایشان را بشنود شگفتگى در طبع او حاصل مى ‏شود و مسرور و خوشوقت مى ‏گردد. و بلکه گاهى بى ‏اختیار مى ‏خندد. و شماتت آغاز مى‏ کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائى نبوده باشد. و این کار، تفاوتى در حق او حاصل نمى‏ کند از رسیدن به جاه و مال و غیر این‏ها.هر گاه خوبى احوال یکى از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران مى ‏آید. و طبع او افسرده مى‏ گردد، اگر چه هیچ نقصى به او نرسد.

و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشوارى است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلّت است. و معالجه امر ذاتى مشکل است. و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:

کل العداوه قد یرجى اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد

یعنى: هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسى که دشمن تو باشد از محض حسد.

دوّم: عداوت و دشمنى. و این بزرگ‏ترین اسباب حسد است، زیرا که: هر کسى- الا نادرى از اهل تسلیم و رضا- به گرفتارى و ابتلاى دشمن خود شاد و فرحناک مى ‏گردد.

و تمنّاى نکبت و ادبار او را مى ‏نماید. و هر احدى- مگر یگانه از مقرّبین درگاه خدا- چون از کسى ایذائى به وى رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که: روزگار، انتقام او را بکشد. و بسا باشد که: اگر او به بلیّه ‏اى گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدامرتبه‏ اى هست. و اگر نعمتى به او برسد غمناک و افسرده خاطر مى ‏شود. و گاه چنان تصوّر مى ‏کند که: خود او را منزلتى در نزد خدا نیست که: انتقام او را از دشمن بکشد. و از این خیالها مرضى دیگر به سواى حسد در نفس او حاصل مى ‏شود.

سوّم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبى دیگر. پس کسى که نام و آوازه را دوست داشته باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امرى که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر این‏ها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند. و چون بشنود که دیگرى نظیر اوست در اقصاى عالم یا یکى از بلاد بعیده، بر وى حسد مى‏ برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئى او شاد مى ‏شود. بلکه به مردن او شگفته خاطر مى‏ گردد، تا کسى در عالم مقابل او نباشد.

چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است. و این مخصوص دو نفرى است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه: دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهرى را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگرى مى‏ شود، اگر چه عداوتی میان آن دو نفر نباشد. پس هر یک از این‏ها مى‏ خواهد که نعمتهاى آن دیگرى زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از براى او حاصل شود.

و از این قبیل است: حسد زنانى که یک شوهر دارند بر یکدیگر. چون هر یک تمامى التفات شوهر را از براى خود مى‏ خواهد. و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر. و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر. و حسد واعظین و فقهائى که اهل یک شهرند باهم.

پنجم: از اسباب حسد، «تعزّز» است. و آن عبارت است از اینکه: بر او گران باشد که یکى از امثال و اقران او، یا شخصى که از او پست‏ تر باشد از او بالاتر شود. و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتى، یا عزّتى حاصل شود بر او تکبّر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت. پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.

ششم: از اسباب حسد، تکبّر است. و آن عبارت است از اینکه: در طبع انسان، رفعت و بلندى نسبت به بعضى از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او تجاوز نکند. و مى ‏خواهد که: قطع اسباب سرکشى از او نموده باشد.و چون نعمتى به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد. یا آنکه داعیه برابرى و یا برترى با او خواهد داشت. از این‏ جهت حسد بر او مى ‏برد و زوال نعمت او را دوست مى‏ دارد. و حسد اکثر کفار با رسول مختار- صلى الله علیه و آله- از این قبیل بود. چون مى‏ گفتند: چگونه تحمّل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیرى یتیم؟

«وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ». یعنى: «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانى از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهى دست بى ‏یار و یاور نازل گردید؟!».

هفتم: تعجب و استبعاد است. و این در وقتى است که: محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد. پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتى رسید! و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد. و از این قبیل بود حسد بسیارى از امتها بر پیغمبران خود که مى‏ گفتند: «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» یعنى: «شما نیستید مگر بشرى مانند ما». پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحى و رسالت یافتید؟! و بدان که: بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود. و در این وقت حسد نهایت قوت مى‏ گیرد. و به حدى مى رسد که: دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد. و باطن خود را ظاهر مى‏ سازد و عداوت را آشکار مى‏ کند.و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتى را که از براى هر کسى بیند از براى خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزى که از براى هر کسى حاصل است به او عاید شود. و این نیست مگر از جهل و حماقت.

فایده حسدورزى هر صنفى به صنف خود

بدان که: اکثر اسباب مذکوره حسد، میان اشخاصى است که با یکدیگر ربطى دارند، و در مجالس و محافل یکدیگر جمع هستند، و منظور ایشان یک مطلب است. و از این جهت است که اغلب، ما بین اشخاصى که شهرهاى ایشان از هم دور است حسدى نمى ‏باشد، زیرا که: رابطه‏ اى میان ایشان نیست. و از این سبب است که: غالب، آن است که: هر صنفى حسد به صنف خود مى ‏برند نه به صنفى دیگر، چون مقصود اهل یک‏ صنف، یک چیز و هر یک مزاحم دیگرى مى ‏گردند. پس عالم به عالم حسد مى ‏برد نه به عابد. و تاجر به تاجر حسد مى‏برد نه به عالم. مگر به سبب دیگرى که باز باعث رابطه گردد.

بلى: کسى که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که: در وقتى یگانه دوران باشد حسد مى ‏برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.

محبت دنیا منشأ همه اسباب حسد

و مخفى نماند که: باعث و منشأ همه این‏ها محبت دنیاى دنیّه، و منافع آن است، زیرا که: به جهت تنگى دنیا و محصور بودن منابع آن، محل نزاع و مخاصمه مى ‏شود.چون ممکن نیست که: منفعتى از آن مال و منصب به کسى برسد مگر اینکه از دست دیگرى بیرون رود. به خلاف آخرت، که چون آن را تنگى نیست لهذا نزاع و خصومتى میان اهل آن نمى ‏باشد.

و مثال آن در دنیا، علم حقیقى و معرفت خداست. چون هر که طالب معرفت حق- سبحانه و تعالى- و علم به صفات جلال و جمال او، و شناختن عجائب صنع او است، حسد به دیگرى که عالم به این‏ها باشد نمى ‏برد، زیرا که: از بسیارى علماء، علم دیگرى کم نمى ‏شود. و به یک چیز، هزار هزار نفر مى ‏توانند عالم شوند. و هر یک به معرفت و دانائى خود شاد و فرحناک گردند. و لذّت او به واسطه لذت دیگرى از علم خود، کم نمى ‏گردد. بلکه به جهات بسیار باعث زیادتى لذت و بهجت مى ‏گردد. و همچنین است مرتبه قرب خدا و محبت به او، و شوق لقاى او. و غیر این‏ها از نعمتهاى اخرویّه.

و از آنچه گفتیم معلوم شد که: در میان علماء آخرت، حسد و عداوتی نمى ‏باشد، بلکه ایشان از کثرت نوع خود، و بسیارى شریک مبتهج و مسرور مى ‏گردند. و حسدى که از براى اهل علم هست، در میان علماى دنیاست. و ایشان کسانى هستند که: مقصود ایشان از علم، طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است.

چون مال جسمى است که چون به دست کسى رسید دست دیگران از آن خالى مى ‏ماند. و دل مردم چون به تعظیم عالمى مملوّ شد از تعظیم دیگرى منصرف مى ‏گردد و یا کم مى ‏شود. و این سبب نقصان جاه مى ‏شود. پس به این سبب، حسد در میان ایشان حاصل مى ‏شود. و چون اگر شخصى مالک همه روى زمین و آنچه در آن است گردد دیگر چیزى باقى نمى ‏ماند که دیگرى مالک آن شود، به خلاف نعمتهاى آخرت که نهایت از براى آنها نیست، و اگر کسى مالک بعضى از آنها شود، منع دیگرى را از آن نمى‏ کند. چنانکه اگر کسى عالم به بعضى از علوم شود مانع این نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.

و از آنچه مذکور شد روشن شد که: سر حسد مردمان بر یکدیگر منظور بودن امرى است که کفایت همه را نمى‏ کند. و وفا به مطلوب جمیع نمى‏ نماید. و به این جهت، این صفت خبیثه از صفات گرفتاران زندان دنیاست.

پس اى جان برادر! بر خود مهربان، و طالب راحت و عیش جاودان مباش. نعمتى را طلب کن که مزاحمتى از براى آن نیست. و لذتى را بجوى که کدورتى به آن نه. مالى را تحصیل کن که از تصرف دزدان مأمون، و منصبى بگیر که از عزل، مصون باشد.

خیز و وداعى بکن ایام را
از پى دانه مکش این دام را

خط به جهان درکش و بى‏غم بزى‏
دور شو از دور و مسلّم بزى‏

مملکتى بهتر ازین ساز کن‏
خوشتر ازین حجره، درى باز کن‏

و آن نعمت، نعمت معرفت خداست. و محبت و انس به آن مولى. و انقطاع به جناب مقدس او. و تسلیم و رضا به مشیّت و اراده او.پس اگر این لذت، از براى تو نباشد، و مشتاق رسیدن به آن نباشى، و لذت تو منحصر باشد به نعمتهاى حسّیّه خسیسه دنیویّه، که همه محض و هم و خیال، و عاقبت آن وبال و نکال است، پس بدان که: جوهر ذات تو معیوب، و از عالم نور و بهجت، محجوب است.

شیطان لعین تو را با خود قرین ساخته و تو را فریب داده است. و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است. و عن قریب با بهایم و شیاطین محشور خواهى گشت، و در اسفل سافلین با آنها در غل و زنجیر خواهى بود. همچنان که در این دنیا نیز به این لذتهاى پست گرفتار گشته‏ اى.

رو مگس مى‏ گیر تا هستى هلا سوى دوغى زن مگسها را صلا

و تو را مرتبه ادراک بهجت و سرور معرفت پروردگار، و محبّت و انس به او نیست.

و مثال تو چون فرد «عنین» است که: ادراک لذّت جماع را ننموده ‏اند. پس همچنان که فهمیدن این لذت، مخصوص مردان صحیح المزاج است، همچنین ادراک لذت معرفت خدا مخصوص به مردانى است که‏ «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ». یعنى: «مشغول نمى‏ سازد ایشان را هیچ گونه داد و ستدى از یاد خدا».

به یاد حق از خلق بگریخته‏
چنان مست ساقى که مى ‏ریخته‏

اهل کام و ناز را، در کوى رندان راه نیست‏ رهروى باید جهانسوزى نه خامى بى‏ غمى‏

فصل: معالجه مرض حسد با علم و عمل‏

چون دانستى که مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است. پس در صدد معالجه آن برآى.همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است.

اما علمى که نافع است از براى این مرض، آن است که: اول تأمل در بى ‏ثباتى دنیا و فنائى این عاریت ‏سرا نمائى. و یاد مرگ خود و محسود کنى. و بدانى که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا برى.

دنیى آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
اى برادر که نه محسود بماند نه حسود

تا چشم بر هم زنى حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده ‏اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده‏ اند.

آخر همه کدورت گلچین و باغبان‏
گردد بدل به صلح چه فصل خزان شود

و بعد از آن به تحقیق بدان که: حسد تو بر کسى، باعث ضرر دین و دنیاى تو مى ‏شود. و به آن کس مطلقا ضررى نمى‏رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید مى‏ گردد.و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینى به حاسد مى ‏رسد، خود امرى است ظاهر و روشن، زیرا که: این صفت،- همچنان که گذشت- آدمى را به عذاب الهى گرفتار مى ‏کند.

علاوه بر این، دانستى که حاسد، خشمناک است به قضاى پروردگار، و کراهت دارد عطاى آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده. و چنین پندارد که: افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده. و این مقتضاى ضدّیّت و عناد با خالق عباد است. و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد مى ‏گردد، چه جاى آنکه ضرر به آنها رساند.

و با وجود این‏ها، غالب آن است که: حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستى برادر مؤمن مى ‏شود. و آدمى به واسطه آن در شادى از نزول بلاء بر مؤمنین، و زایل شدن نعمتهاى ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین مى ‏گردد. و درمحبت، خیر و راحت و نعمت از براى کافّه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت مى‏ کند.

حسد مایه ضرر دنیوى حاسد است نه محسود:

و اما اینکه: حسد باعث ضرر دنیوى حاسد مى‏ گردد، پس به جهت آن است که:

کسى که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که: نعمتهاى خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد. پس هر نعمتى که خدا به او مى ‏دهد بار غمى بر دل تو مى‏ گذارد. و هر بلائى که از او دفع مى ‏شود همانا بر جان تو نازل مى ‏گردد. پس على الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است. و آنچه از براى دشمنان خود مى ‏خواهى خود به جان خود مى ‏خرى. و چه نادان کسى که: دین و دنیاى خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتى از براى او نداشته باشد.

و اما اینکه: حسد کسى، نه ضرر دنیوى به محسود مى ‏رساند و نه دینى، امرى است ظاهر، زیرا که: هر چه فیّاض على الاطلاق، از براى بندگان خود مقدّر فرموده است از:عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتى از براى آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ‏اى پیش و پس نمایند نمى ‏توانند کرد.

اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى‏
نبرّد رگى تا نخواهد خداى‏

نه تدبیر تقدیر او را مانع مى ‏آید، و نه حیله قضاى او را دافع. «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسى نتواند گرفت. و آنچه او حکم کرد کسى نتواند رد کرد.

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست‏

سرى کز تو گردد بلندى گراى‏
بافکندن کس نیفتد ز پاى‏

کسى را که قهر تو از سر فکند
به پا مردى کس نگردد بلند

«لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ». یعنى: «نهایت هر چیزى را وقتى است ثابت». «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ». یعنى: «و از براى هر چیزى در نزد او قدرى است معین». و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسى زایل شدى نعمتى در عالم بر کسى باقى‏

نماندى، زیرا کسى نیست که از براى او حاسدان بسیار نباشد. و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است.

پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضررى به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد. و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصوّر کرده و شب و روز خود را به فکر محسود مى‏ گذراند.

چون دانستى که: به واسطه حسد کسى، نعمت از محسود زایل نمى ‏شود، مى ‏دانى که:حسد کسى مطلقا ضرر دنیوى به کسى نمى ‏رساند. و گناهى بر محسود نیست تا ضرر اخروى به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروى به او مى ‏رسد. خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند. یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهاى او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند. پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود. بلکه اگر به دیده تحقیق بنگرى هر لحظه نفع دنیوى حسود به محسود نیز مى ‏رسد، زیرا که: بالاترین مطالب مردم، بدى حال دشمنان و اندوه و تألّم ایشان است.

و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است. پس حسد، آدمى را به کام دل دشمنان مى‏ کند. و مراد ایشان را بر مى ‏آورد. پس هر حسودى فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است. و چنان که کسى در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعى در ازاله صفت حسد از خود مى ‏نماید.

و اما عمل نافع از براى شفاى مرض حسد آن است که: بر آثار و لوازم خیر خواهى آن شخص، که حسد بر او دارى مواظبت نمائى، و مصمّم گردى که خود را بر خلاف مقتضاى حسد بدارى. پس چون از راه حسد تکبّر بر آن شخص بطلبى، تواضع از براى او کنى. و اگر غیبت و بدگوئى او را طالب باشى، خواهى نخواهى در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثناى او بگشائى. و اگر از دیدن او تو را ملالت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئى و درشت گوئى به او امر کند، خود را به خوش کلامى و شگفته ‏روئى با او بدارى. و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنى. و چون بر این اعمال مداومت نمائى ملکه تو مى‏ گردد و مادّه حسد از تو قطع مى ‏شود.

علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک مى ‏شود. و محبّت تو در دل او جاى گیر مى ‏شود. و آثار محبت او در خارج ظهور مى ‏کند. و چون تو او را چنین یافتى به دل، او را دوست مى‏ گردى. و شایبه حسد بالمرّه مرتفع مى‏ گردد.و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است. و از براى هر نوعى از آن، علاج مخصوصى هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر این‏ها.

فایده دو قسم حسد مذموم و حرام‏

بدان که:- همچنان که اشاره به آن شد- حسد، یا آدمى را بر آن مى ‏دارد که اظهار آن را کند در حق محسود، و افعال و اقوال ناپسند اظهار سازد. و زبان به غیبت و بدگوئى او گشاید. و تکبّر و برترى بر او نماید، به نحوى که حسد او ظاهر شود. یا خود را از اظهار آن نگاه دارد. و از آثار و افعالى که دلالت کند بر حسد اجتناب نماید، اما در باطن زوال نعمت او را طالب، و به مصیبت و الم او راغب است. و از این جهت هم مطلقا بر خود خشمناک نیست.

و شکى نیست که: این هر دو قسم، حرام و مذموم، و صاحب آن در شرع و عقل «معاتب» و ملوم است. و نفس شخص، در هر دو صورت بیمار، و به ظلمت و کدورت گرفتار است.بلى در قسم اول، علاوه بر ابتلاى او به مرض حسد، معاصى دیگر نیز از او صادر مى ‏گردد، که مادامى که حلّیّت از محسود حاصل نکند از مظلمه و وبال آنها مستخلص نمى‏ شود.

و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالى است. و علاوه بر اینکه: آثار حسد از او به ظهور نمى ‏رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتّصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد. و اگر گاهى اثر حسد از او بر سبیل سهو، بى‏ اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید. در این صورت، مطلقا بر او گناهى نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدى که در باطن او هست خواهد نمود. و نورانیّت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد.

و اما بر اصل میل قلبى به زوال نعمت از غیر، معصیتى مترتب نمى ‏شود، زیرا که: آن اغلب از تحت اختیار بیرون است. و تغییر دادن طبع، و رسانیدن آن به مرتبه ‏اى که نیکى و بدى ‏کردن نسبت به او مساوى، و بلا و نعمت و رنج و راحت در نزد او یکسان باشد، کار هر کسى نیست. و مرتبه‏ اى نیست که هر کسى به آن تواند رسید.بلى کسانى هستند که انوار معرفت پروردگار بر در و دیوار خانه دل ایشان پرتو افکنده، و اشعه لمعات محبّت انس او بر ساحت نفسشان تابیده، و به یاد او یاد همه چیزى را فراموش کرده.

چنان پر شد فضاى سینه از دوست‏
که یاد خویش گم شد از ضمیرم‏

از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش، و از باده محبّت محبوب حقیقى، مست و بیهوش.

حریفان خلوت سراى الست
به یک باده تا نفخه صور مست‏

به ربط خاص جمیع مخلوقات خالق آگاه گشته، و نسبت به آفرینش را به آفریننده پى برده، و یقین نموده ‏اند که: جمیع موجودات، رشحه‏اى از رشحات وجود یک کس، و همه کاینات، قطره‏اى از دریاى وجود آن ذات اقدس‏اند. تمامت زادگان کارخانه وجود را یک دایه پروریده. و همه اطفال سراى آفرینش، از یک پستان شیر مکیده. تشنه لبان عالم کون را آبخورش از یک چشمه رحمت. و برهنگان بادیه امکان را خلعت وجود از یک کسوت است. و این طایفه را چون ترقّى در مرتبه‏ اى حاصل شده بسا باشد به جائى رسند که تمامت عالم را به نظر دوستى و رحمت ببینند. و همه را به چشم بندگى یک مولى نظر کنند و گویند:

صلح کل کردیم با خیل بشر
تو به ما بد مى ‏کن و نیکى نگر

هیچ کس را به چشم بدى نگاه نمى‏ کنند. و اگر چه از او هزار گونه بلیّه به ایشان رسد، زیرا که: به هر که مى نگرند از خودى او غافل، و نسبت او را به مبدأ کل ملاحظه مى‏ کنند.

و به این سبب هر چه از او بر ایشان وارد مى‏ شود راضى و بر خود پسندند. چون هر که را دوستى است همچنان که به بلاى او شاد است، به هر چه از منسوبان او به او برسد نیز خشنود است.

نه از خارش غم دامن دریدن‏
نه از تیغش هراس سر بریدن‏

قسمتی از کتاب معراج السعاده//ملا احمد نراقی

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *