گلایه‌ والد علاّمه‌ طباطبائی‌ بواسطه‌ ارتباط‌ با عالم‌ غیب‌ و ارتباط‌ با ارواح‌

 
 
علاّمه‌ طباطبائی‌ آقای‌ حاج‌ سیّد محمّد حسین‌ تبریزی‌، استاد عالیقدری‌ که‌ قرن‌ علمی‌ فعلی‌ مرهون‌ خدمات‌ و افکار بلند و فضل‌ و کمال‌ ایشان‌ است‌، عالِم‌ جلیلی‌ که‌ بواسطه‌ تکان‌ علمی‌ که‌ به‌ حوزه‌ علمیّه‌ دادند نهضتی‌ علمی‌ بوجود آوردند و با تدریس‌ تفسیر و حکمت‌، طلاّب‌ علوم‌ دینیّه‌ را به‌ حقائق‌ معارف‌ الهیّه‌ آشنا نموده‌ و برای‌ هدم‌ سنگر کفر و ردّ ملحدین‌ یگانه‌ پایگاه‌ متین‌ و اساس‌ رصین‌ را پایه‌گذاری‌ کردند،
 
صاحب‌ تفسیر «المیزان‌» و کتب‌ نفیسه‌ دیگر، و استاد حقیر در تفسیر و اخلاق‌ و فلسفه‌ و هیئت‌ قدیم‌؛ برادری‌ داشتند در تبریز بنام‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ إلهی‌ طباطبائی‌ که‌ او نیز عالمی‌ جلیل‌ و متّقی‌ و زاهد و عابد و معلّم‌ اخلاق‌ و معارف‌ الهیّه‌ و مربّی‌ نفوس‌ صالحه‌ به‌ مقام‌ امن‌ و حرم‌ امان‌ الهی‌ بوده‌ و چند سال‌ است‌ رحلت‌ نموده‌ و به‌ عالم‌ بقاء ارتحال‌ یافته‌ است‌. و در اثر شدّت‌ علاقه‌ای‌ که‌ معظّم‌ له‌ به‌ برادر خود داشتند در سوک‌ او مبتلی‌ به‌ کسالت‌ قلبی‌ شدند.
 
حضرت‌ معظّم‌ له‌ بیان‌ فرمودند که‌: برادر من‌ در تبریز شاگردی‌ داشت‌ که‌ به‌ او درس‌ فلسفه‌ می‌گفت‌، و آن‌ شاگرد إحضار ارواح‌ می‌نمود و برادر من‌ توسّط‌ آن‌ شاگرد با بسیاری‌ از ارواح‌ تماس‌ پیدا میکرد.
 
اجمال‌ مطلب‌ آنکه‌: آن‌ شاگرد قبل‌ از آنکه‌ با برادر من‌ ربطی‌ داشته‌ باشد میل‌ کرده‌ بود فلسفه‌ بخواند، و برای‌ این‌ منظور روح‌ أرسطو را احضار نموده‌ و از او تقاضای‌ تدریس‌ کرده‌ بود.
 
ارسطو در جواب‌ گفته‌ بود: کتاب‌ «أسفار» ملاّ صدرا را بگیر و برو نزد آقای‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ إلهی‌ بخوان‌.
این‌ شاگرد یک‌ کتاب‌ «أسفار» خریده‌ و آمد نزد ایشان‌ و پیغام‌ ارسطو را (که‌ در حدود سه‌ هزار سال‌ پیش‌ از این‌ زندگی‌ میکرده‌ است‌) داد.
 
ایشان‌ در جواب‌ میفرماید: من‌ حاضرم‌، اشکالی‌ ندارد.
 
روزها شاگرد بخدمت‌ ایشان‌ می‌آمد و درس‌ می‌خواند؛ و آن‌ مرحوم‌ میفرمود: ما بوسیله‌ این‌ شاگرد با بسیاری‌ از ارواح‌ ارتباط‌ برقرار می‌کردیم‌ و سؤالاتی‌ می‌نمودیم‌. و بعضی‌ از سؤالات‌ مشکله‌ حکمت‌ را از خود مؤلّفین‌ آنها می‌نمودیم‌؛ مثلاً مشکلاتی‌ که‌ در عبارات‌ أفلاطون‌ حکیم‌ داشتیم‌ از خود او می‌پرسیدیم‌، مشکلات‌ «أسفار» را از ملاّ صدرا سؤال‌ میکردیم‌.
 
یکبار که‌ با أفلاطون‌ تماس‌ گرفته‌ بودند، افلاطون‌ گفته‌ بود: شما قدر و قیمت‌ خود را بدانید که‌ در روی‌ زمین‌ لا إلَه‌ إلاّ اللَه‌ می‌توانید بگوئید؛ ما در زمانی‌ بودیم‌ که‌ بت‌پرستی‌ و وثنیّت‌ آنقدر غلبه‌ کرده‌ بود که‌ یک‌ لا إلَه‌ إلاّ اللَه‌ نمی‌توانستیم‌ بر زبان‌ جاری‌ کنیم‌.
 
روح‌ بسیاری‌ از علما را حاضر کرده‌ بود و مسائل‌ عجیب‌ و مشکلی‌ از آنها سؤال‌ کرده‌ بود بطوریکه‌ اصلاً خود آن‌ شاگرد از آن‌ موضوعات‌ خبری‌ نداشت‌.
 
خود آن‌ شاگرد که‌ فعلاً شاگرد مکتب‌ فلسفه‌ است‌، مسائل‌ غامضه‌ای‌ را که‌ آقای‌ إلهی‌ از زبان‌ شاگرد با معلّمین‌ این‌ فنّ از ارواح‌ سؤال‌ می‌کرد و جواب‌ می‌گرفت‌ نمی‌فهمید و قوّه‌ ادراک‌ نداشت‌، ولی‌ آقای‌ إلهی‌ کاملاً می‌فهمید که‌ آنها در زبان‌ شاگرد چه‌ می‌گویند.
 
میفرمود: ما روح‌ بسیاری‌ از علما را حاضر کردیم‌ و سؤالاتی‌ نمودیم‌ مگر روح‌ دو نفر را که‌ نتوانستیم‌ احضار کنیم‌، یکی‌ روح‌ مرحوم‌ سیّد ابن‌ طاووس‌ و دیگری‌ روح‌ مرحوم‌ سیّد مهدی‌ بحرالعلوم‌ رضوانُ اللهِ علیهما؛ این‌ دو نفر گفته‌ بودند: ما وقف‌ خدمت‌ حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ هستیم‌، و ابداً مجالی‌ برای‌ پائین‌ آمدن‌ نداریم‌.
 
حضرت‌ علاّمه‌ طباطبائی‌ مدّ ظلُّه‌ فرمودند: از عجائب‌ و غرائب‌ این‌ بود که‌ وقتی‌، یک‌ کاغذ از تبریز از ناحیه‌ برادر ما به‌ قم‌ آمد، و در آن‌ برادر ما نوشته‌ بود که‌ این‌ شاگرد روح‌ پدر ما را احضار کرده‌ و سؤالاتی‌ نموده‌ایم‌ و جوابهائی‌ داده‌اند، و در ضمن‌ گویا از شما گله‌ داشته‌اند که‌ در ثواب‌ این‌ تفسیری‌ که‌ نوشته‌اید، ایشان‌ را شریک‌ نکرده‌اید.
 
ایشان‌ میفرمودند: آن‌ شاگرد أبداً مرا نمی‌شناخت‌ و از تفسیر ما اطّلاعی‌ نداشت‌، و برادر ما هم‌ نامی‌ از من‌ در نزد او نبرده‌ بود؛ و اینکه‌ من‌ در ثواب‌ تفسیر پدرم‌ را شریک‌ نکرده‌ام‌، غیر از من‌ و خدا کسی‌ نمی‌دانست‌، حتّی‌ برادر ما هم‌ بی‌اطّلاع‌ بود، چون‌ از امور راجعه‌ به‌ قلب‌ و نیّت‌ من‌ بود.
 
و اینکه‌ من‌ در ثواب‌ آن‌ پدرم‌ را شریک‌ نکرده‌ بودم‌، نه‌ از جهت‌ آن‌ بود که‌ میخواستم‌ إمساک‌ کنم‌ بلکه‌ آخر کارهای‌ ما چه‌ ارزشی‌ دارد که‌ حالا پدرم‌ را در آن‌ سهیم‌ کنم‌؛ من‌ قابلیّتی‌ برای‌ خدمت‌ خودم‌ نمی‌دیدم‌.
 
فرمودند: نامه‌ برادر که‌ به‌ من‌ رسید، بسیار منفعل‌ و شرمنده‌ شدم‌. گفتم‌: خدایا! اگر این‌ تفسیر ما در نزد تو مورد قبول‌ است‌ و ثوابی‌ دارد، من‌ ثواب‌ آنرا به‌ روح‌ پدرم‌ و مادرم‌ هدیّه‌ نمودم‌. هنوز این‌ مطلب‌ را در پاسخ‌ نامه‌ برادر به‌ تبریز نفرستاده‌ بودم‌ که‌ بعد از چند روز نامه‌ای‌ از برادرم‌ آمد که‌ ما این‌ بار با پدر صحبت‌ کردیم‌ خوشحال‌ بود و گفت‌: خدا عمرش‌ بدهد، تأییدش‌ کند؛ سیّد محمّد حسین‌ هدیّه‌ ما را فرستاد.
 
معاد شناسی ج۱//علامه طهرانی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *