علّامه طباطبائىّ تا ابد زنده است به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

در هر مجلسى كه خدمتشان مى‏رسيدم آن‏قدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آن‏قدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحيد بود كه از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مى‏نمودم؛ و معمولا هر دو هفته يك‏بار بقم شرفياب مى‏شدم؛ و ساعات زيارت و ملاقات با ايشان براى من بسيار ارزنده بود.

درست بخاطر دارم شبى در طهران كه به كتاب سير و سلوك منتسب بمرحوم آية الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مى‏نوشتم؛ دچار اشكالى شدم؛ هر چه فكر كردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودكار در شهرهاى ايران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى اين مهمّ عازم قم شدم قريب نيمه ‏شب بود كه وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زيارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها، به خدمت استاد رسيدم و تا قريب ظهر از محضر پربركتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلكه بسيارى از مسائل ديگر را حلّ كردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مى‏رسيدم، بدون استثناء براى بوسيدن دست ايشان خم مى‏شدم؛ و ايشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏كردند؛ و چنان حال حيا و خجلت در ايشان پيدا مى‏شد كه مرا منفعل مى‏نمود.

يك روز عرض كردم: ما براى فيض و بركت و نياز، دست شما را مى‏بوسيم چرا مضايقه مى‏فرمائيد!؟ سپس عرض كردم: آقا شما اين روايت را كه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه من علّمنى حرفا فقد صيّرنى عبدا[1] آيا قبول داريد!؟

فرمودند: بلى روايت مشهورى است؛ و متنش نيز با موازين مطابقت دارد.

عرض كردم: شما اين همه كلمات به ما آموخته‏ايد؛ و بكرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏ايد! از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّك جويد؟

با تبسم مليحى فرمودند: ما همه بندگان خدائيم! بارى چيزى‏را كه تصوّر نمى‏كرديم، ارتحال اين مرد بود؛ مرگ اين رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.

النّاس موتى و أهل العلم أحياء[2]

أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا فكونوا كما شئتم أنا ذلك الخلّ‏[3]
إذا كان حظّى الهجر منكم و لم يكن‏ بعاد فذاك الهجر عندى هو الوصل‏[4]
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم يكن قلى‏ و أصعب شى‏ء غير إعراضكم سهل‏[5]
و صبرى صبر عنكم و عليكم‏ أرى أبدا عندى مرارته تحلو[6]
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذي‏ يضرّكم لو كان عندكم الكلّ‏[7]
نأيتم فغير الدّمع لم أر وافيا سوى زفرة من حرّ نار الجوى تعلو[8]
حديثى قديم فى هواها و ما له‏ كما علمت بعد و ليس لها قبل‏[9]

 

حديثى قديم فى هواها و ما له‏ كما علمت بعد و ليس لها قبل‏
و حرمة عهد بيننا عنه لم أحل‏ و عقد بأيد بيننا ما له حلّ‏[10]
لأنت على غيظ القوى و رضى الهوى‏ لدىّ و قلبى ساعة منك ما يخلو[11]
ترى مقلتى يوما ترى من أحبّهم‏ و يعتبنى دهرى و يجتمع الشّمل‏[12]
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن‏ نأوا صورة فى الدّهر قام لهم شكل‏[13]
فهم نصب عينى ظاهرا حيثما سروا و هم فى فؤادى باطنا أينما حلّوا[14]
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا ولى أبدا ميل إليهم و إن ملّوا[15][16]

بارى هيچ روزى را به خود نمى‏ديدم كه تو از دنيا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوك تو بنشينم! و به ياد تو نامه بنويسم.

آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا كه در دنياى طبع و كثرت، دستگيرى از آنان مى‏نمودى! كجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟

پيش ازينت بيش ازين غمخوارى عشّاق بود مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
ياد باد آن صحبت شبها كه در زلف توام‏ بحث سرّ عشق و ذكر حلقه عشّاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود

 

حسن مهرويان مجلس گرچه دل مى‏برد و دين‏ عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او بما مشتاق بود
پيش ازين كاين سقف سبز و طاق مينا بر كشد منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[17]

 

بحث كلّى پيرامون عقل و قلب و شرع‏

هر فرد از افراد بشر در خود دو كانون از ادراك و فهم را مى‏يابد؛ يكى را عقل و ديگرى را قلب و وجدان گويند.

با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خويش برده و تميز بين محبوب و مكروه، و حقّ و باطل مى‏دهد و با قلب و وجدان كه آن را نيز مى‏توان سرشت و فطرت و يا احساس نهانى و ادراك سرّى گفت. راهى براى ارتباط خويش با جهان هستى و علّت پيدايش او و عالم، و تجاذبى بين او و مبدأ المبادى و غاية الغايات، يافت.

و البتّه اين دو عامل مهمّ ادراك هر دو در انسان موجود بوده و هريك مأموريّت خود را در افق ادراك و فهمى خاصّ دنبال مى‏كند و هريك مستغنى از ديگرى نبوده و با فقدان هريك، عالمى از مدركات بروى انسان بسته مى‏گردد.

درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آيات و رواياتى وارد است:

و ما در اينجا فقطّ بذكر چند نمونه از آيات و روايات اكتفا مى‏كنيم.

 

امّا از آيات:

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آيه 10 از سوره 21 أنبياء)[18] چون در اينجا مفروض است كه مشركين بواسطه عبادت از غير خدا، از پيروى قلب و وجدان استفاده مى‏كرده و خود را مرتبط به خداوند مى‏ديده‏اند؛ غاية الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخيص و تطبيق شده و به محكوميّت قوّه فكريّه، آن خداوند را متجلّى و مقيّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‏ها مى‏شناختند.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 171 از سوره 2 بقره) آنانند كرانند و لالانند و كورانند پس ايشان تعقّل نمى‏كنند.

چون در اينجا از قوّه عاقله بهره‏گيرى نمى‏كنند، مثل آنست كه حسّ باصره و سامعه ندارند و نيز گنگ و لال مى‏باشند.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 22 از سوره انفال)[19] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (آيه 20 از سوره 39 زمر)[20] زيرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تميز بين حقّ و باطل و بين نيكو و نيكوتر از وظائف قواى فكريّه است؛ و لذا در آخر آيه آنان را صاحبان مغز و جوهره كه همان عقل است خوانده است.

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 171 از سوره 2 بقره)[21] چون كفّار طبق غريزه خود، دينى را پسنديده‏اند و پيروى از آن نموده‏اند؛ گرچه پرسيدن اصنام باشد و ليكن بعلّت آنكه از قوّه عاقله خود مددى نمى‏گيرند، پيوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخيّلات واهيه و اوهام بى‏پايه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نيروى وجدان خود نمى‏بندند. و عينا مانند كسى كه از گفتار چيزى جز همان صوت و صدا ادراك نمى‏كند، آنان نيز از سخن حقّ و گفتار توحيد چيزى جز بعضى از مفاهيم به گوششان نمى‏خورد. و حقيقتى را ادراك نمى‏نمايند؛ و بر جان آنان نمى‏نشيند؛ پس در حقيقت آنان كرانى هستند و لالانى و كورانى كه ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روايات:

در كافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از كسانى كه مرفوعا از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده‏اند روايت مى‏كند كه قال: قال رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم:

إذا رأيتم الرّجل كثير الصّلاة كثير الصّيام فلا تباهوا به حتّى تنظروا كيف عقله.[22] و نيز در كافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روايت مى‏كند كه قال قال ابو عبد الله عليه السّلام: دعامة الإنسان العقل الحديث‏[23] و نيز در كافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زياد از اسماعيل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: العقل دليل المؤمن‏[24] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نيز آيات و رواياتى وارد است:

 

 

امّا از آيات:

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (آيه 46 از سوره 22 حجّ)[25] چون روى اين خطاب با كسانيست كه داراى عقل و شعور هستند؛ و ليكن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‏هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زير حجاب‏هاى معصيت و گناه مختفى و قلب‏هاى خود را كور كرده‏اند.

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‏ (آيه 80 از سوره 27 نمل)[26] در اينجا خداوند كسانى را كه نيروى وجدان و نور باطن خود را خراب كرده‏اند به مردگان تشبيه مى‏كند بلكه حقيقتا آنها را مرده قلمداد مى‏نمايد؛ و ناشنوايانى مى‏داند كه پيوسته در گريزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (آيه 22 از سوره 35 فاطر)[27] قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آيه 13 از سوره 60 ممتحنه)[28] أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ (آيه 19 از سوره 13 رعد)[29] در اين آيات نيز خداوند افرادى را كه نور باطن خود را تاريك و راه آخرت را به خود بسته‏اند؛ چون كسانى مى‏داند كه مرده و در ميان قبور زندگى دارند يا آنكه نابينا هستند؛ اين آيات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّليّه و فكريّه.

 

و امّا روايات در اين باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روايت مى‏آوريم:

در كافى از علىّ بن ابراهيم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جميله از محمّد حلبى از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطرة الله الّتى فطر النّاس عليها روايت شده است كه آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحيد است؛ فطرهم على التّوحيد.[30] و نيز در كافى از علىّ بن ابراهيم از محمّد بن عيسى بن عبيد از يونس از جميل روايت شده است كه گفت:

سألت أبا عبد الله عليه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّكينة فى قلوب المؤمنين؛ قال: هو الايمان. قال: و أيّدهم بروح منه؛ قال: هو الإيمان و عن قوله: و ألزمهم كلمة التّقوى؟ قال: هو الإيمان.[31] و نيز در كافى از علىّ بن ابراهيم از محمّد بن عيسى از يونس از عبد الله بن مسكان از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنيفا مسلما وارد شده‏ است كه حضرت فرمودند: خالصا مخلصا ليس فيه شى‏ء من عبادة الأوثان.[32] در اين روايات ملاحظه مى‏شود كه پاكى دل از زنگار كدورت‏هاى طبيعت و هوا و هوس و ايمان به خدا و فطرت توحيدى، همان روشنى و نور باطن است كه منبع ادراك قلب و گرايش وجدان بعوالم ملكوت و جبروت و لاهوت مى‏باشد.

پس از مجموعه آنچه ذكر شد، استفاده شد كه هر دو كانون از ادراك در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم كانون تفكّر عقلىّ و هم كانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.

شهود قلبىّ موجب ايمان و ربط انسان از حقيقت و واقعيّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‏باشد و بدون آن هزار گونه تفكّرات عقليّه و فلسفيّه و ذهنيّه او را خاضع و خاشع نمى‏نمايد؛ و پس از يك سلسله استدلال‏هاى صحيح بر اساس برهان صحيح و قياسات صحيحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‏بندد و او را بعالم آرامش و اطمينان و سكينه نمى‏رساند.

تفكّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مى‏شود؛ و جلوى گرايش‏هاى متخيّلانه و واهمه‏هاى واهيه را مى‏گيرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسير صحيح جارى مى‏ سازد.

اگر تفكّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحيح منحرف مى‏گردد؛ و ايمان به موهومات و متخيّلات مى‏آورد و در اثر مواجهه با مختصر چيزى كه قلب را جذب كند، مجذوب مى‏شود؛ و پيوسته بدان مبتلا و دچار مى‏گردد.

و از آنچه ذكر شد مى‏توان نزاع بين عقل و عشق و تقدّم هريك را بر ديگرى به خوبى دريافت كه اصل اين نزاع بى‏مورد است؛ وظيفه عشق و وظيفه عقل دو وظيفه جداگانه و متمايز و هريك در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراك متمكّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هريك را در صورت ضايع گذاشتن و مهمل نهادن ديگرى غلط است.

شرع نيز هر دو موضوع را تقويت مى‏كند؛ و به مدد هر كدام كه ضعيف گردد مى‏رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از يك حقيقت و واقعيّت حكايت مى‏كنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.

بنابراين محالست كه حكم شرع مخالف با حكم عقل و فطرت باشد؛ و يا حكم عقل مخالف با حكم فطرت و يا شرع باشد و يا حكم فطرت مخالف با حكم عقل و يا شرع بوده باشد.اين سه امر مهمّ مانند زنجير پيوسته يكديگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات ديگرى مى‏كوشند.

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ‏ الآية (آيه 14 از سوره 42 شورى)[33] وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً الآية (آيه 48 از سوره 5 مائده)[34] ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏ (آيه 18 از سوره 45 جاثيه)[35] در كافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حكم روايت است كه قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام؛ إلى أن قال:

يا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتين؛ حجّة ظاهرة و حجّة باطنة؛ فأمّا الظاهرة فالرّسل و الأنبياء و الأئمّة عليهم السّلام؛ و أمّا الباطنة فالعقول.[36]

و نيز در كافى از محمّد بن يحيى مرفوعا قال: قال لى أمير المؤمنين عليه السّلام:

من استحكمت لى فيه خصلة من خصال الخير احتملته عليها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دين لأنّ مفارقة الدّين مفارقة الأمن؛ فلا يتهنّأ بحياة مع مخافة؛ و فقد العقل فقد الحياة، و لا يقاس إلّا بالأموات.[37] بارى در آيات قرآن كريم و اخبار معصومين سلام الله عليهم اجمعين به هر سه موضوع از تقويت عقل و تقويت قلب و لزوم متابعت شرع تأكيد شده است؛ و در دعاها و مناجات‏ها تقويت هر سه را از ذات اقدس حضرت احديّت خواستار شده‏اند.

امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن ادعيه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مى‏دارد:

الحمد لله الّذي لم يصبح بى ميّتا و لا سقيما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابري؛ و لا مرتدّا عن دينى؛ و لا منكرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إيمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[38] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه كمال، بلكه در ميان اقران حائز درجه اوّل بودند:

امّا از جهت كمال قوّه عقليّه و حكمت نظريّه، متّفق عليه بين دوست و دشمن؛و همان‏طوركه گفته شد در جهان اسلام بى‏نظير بودند؛ و امّا از جهت كمال قوّه عمليّه و حكمت عمليه و سير باطنى در مدارج و معارج عوالم غيب و ملكوت و وصول به درجات مقرّبين و صدّيقين؛ دو لب بسته و خاموش ايشان حتّى در زمان حيات كه كتمان سرّ را از اعظم فرائض مى‏دانستند به ما اجازه نمى‏دهد كه بيش ازين در اين مرحله كشف پرده كنيم.

الّا آنكه، همان‏طوركه ذكر شد اجمالا مى‏گوئيم: علّامه در دنيا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (آيه 15 از سوره 19 مريم)[39] و امّا از جهت شرع، خود يك فقيه متشرّع بودند كه در رعايت سنن و آداب بتمام معنى‏الكلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن كوچك‏ترين مستحبّات دريغ نمى‏نمودند؛ و به آورندگان شرع مبين بديده تعظيم و تجليل و تبجيل مى‏نگريستند.

و نسبت به بعضى از صوفيّه كه بشرع مقدّس آن‏طور كه بايد و شايد اهميّت نمى‏ دهند معترض و از آنان انتقاد مى‏نمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غير مصيب بسر منزل مقصود مى ‏دانستند.

 

 

و اين جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا كه مى ‏فرمايد:

«و اما استاد عام شناخته نمى‏شود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنيّه و تماميّت ايمان جوارح و نفس او؛ و زينهار بظهور خوارق عادات؛ و بيان دقايق نكات؛ و اظهار خفاياى آفاقيّه؛ و خباياى أنفسيّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فريفته نبايد شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقايق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمين و هوا و استحضار از آينده و امثال اينها در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى‏شود؛ و از اين مرحله تا سر منزل مقصود راه بى‏نهايت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان اين مرحله را طىّ كرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از اين راه بسى كفّار را اقتدار بر بسيارى از امور حاصل.» بسيار مورد پسند و تحسين ايشان بود؛ و كرارا بر روى آن تكيه مى‏نمودند؛ و براى‏ شاگردان خود توضيح و شرح مى‏داده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعايت شرع مطهّر بيان مى‏فرمودند.

استاد علّامه بالاخصّ بقرآن كريم بسيار تواضع و فروتنى داشتند و آيات قرآنيّه را كم‏وبيش حفظ بودند. و يك نوع عشقبازى با آيات در اثر ممارست و مزاولت پيدا كرده؛ و فى اناء اللّيل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترين و عالى‏ترين كار خود مى‏دانستند؛ و با مرور به آيه‏اى به آيه ديگر منتقل شده و از آن بديگرى و همين‏طور در يك عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى اين جنّات قرآنى فرومى ‏رفتند.

علّامه نيز نسبت به برخى از متنسّكين كه بعنوان مقدس‏مآبى، شرع را دستاويز خود قرار داده؛ و بعنوان حمايت از دين و ترويج شرع مبين تمام اصناف از اولياء خدا را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار داشته و احيانا سجده طولانى انجام مى‏دادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل كارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شيرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب كتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعييب و تعيير مى‏نمودند؛ و اين طرز تفكّر را ناشى از جهالت و خشكى و خشگ‏گرائى مى‏دانستند كه از آن روح شريعت بيزار است.

و بدگوئى از فلسفه و عرفان را كه دو ستون عظيم از اركان شرع مبين است ناشى از جمود فكرى و خمود ذهنى مى‏گفتند؛ و مى‏فرمودند: از شرّ اين جهّال بايد به خداوند پناه برد؛ اينان بودند كه كمر رسول الله را شكستند.

آنجا كه فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّك و جاهل متنسّك‏[40] و همچنين نسبت به كسانى كه داراى قوّه عقليّه بوده و حكمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعيّه ضعيف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مى‏فرمودند: حكمتى كه بر جان ننشيند و لزوم پيروى از شريعت را بدنبال خود نياورد حكمت نيست.

 

_______________________________________________________________________________________

[1] * در اينجا روايت شريفى را مرحوم صدوق در كتاب توحيد خود در ص 174 با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه جاء حبر من الاحبار الى أمير المؤمنين عليه السلام فقال له يا أمير المؤمنين متى كان ربّك؟ فقال له: ثكلتك امّك! و متى لم يكن حتّى يقال: متى كان؟ كان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و يكون بعد البعد بلا بعد و لا غاية و لا منتهى لغايته انقطعت الغايات عنه فهو منتهى كلّ غاية؛ فقال:

يا امير المؤمنين فنبيّ أنت؟ فقال: ويلك انّما أنا عبد من عبيد محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم.

[2] * از ديوان منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.

[3] ( 1) شما محبوبان من هستيد، خواه روزگار نيكوئى كند و خواه بدى! شما هر قسم كه مى‏خواهيد بوده باشد! من همان دوستدار پيشين هستم.

[4] ( 2) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و اين هجر، طرد كردن و دور زدن نباشد؛ اين هجران در نزد من وصال است.

[5] ( 3) و نيست منع كردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سخت‏ترين چيز براى من، غير از اعراض شما از من، آسان است.

[6] ( 4) صبر من از شما( كه همان امساك من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( كه همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنين مى‏يابم كه تلخيهايش، شيرين است!

[7] ( 5) شما دل مرا ربوديد؛ درحالى‏كه دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مى‏ربوديد، براى شما چه ضررى داشت!؟.

[8] ( 6) شما از برابر ديدگان من رفتيد؛ و من جز اشك روان چيزى‏را كافى نمى‏يابم، مگر شعله‏هاى سوزانى كه از حرارت آتش اشتياق بالا مى‏زند!

[9] ( 7) گفتگوى من در عشق‏ورزى با او قديم است؛ و همان‏طورى‏كه خود او هم مى‏داند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.

[10] ( 8) و سوگند به حرمت عهدى كه با او داريم و من از او برنمى‏گردم؛ و سوگند به پيمانى كه با دست دادن بسته‏ايم، و قابل انفكاك نيست.

[11] ( 9) كه هرآينه تو در دو صورت غيظ دورى، و محبّت نزديكى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نيست!

[12] ( 10) آيا چنين گمانى براى ديدار مردمك چشم من نيست كه روزى ببيند كسانى را كه من آنها را دوست دارم؟

و روزگار ديگر سختى‏هاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با ياران به آسانى صورت پذيرد؟

[13] ( 11) و پيوسته در عالم معنى مى‏بينم كه آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مى‏باشند، در ذهن من پيوسته شمايلى از آنها برپاست.

[14] ( 12) و ايشان پيوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ايشان در دل من هستند در باطن هر كجا كه داخل شوند.

[15] * منتخبى از اشعار لاميّه ابن فارص است از ص 135 تا ص 139 از ديوان او.

[16] ( 13) از طرف من دائما نسبت به ايشان عطوفت و مهر است گرچه جفا كنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها ميل است گرچه ملول باشند.

[17] * از حافظ شيرازى طبع پژمان حرف دال ص 111.

[18] ( 1) اف باد بر شما و بر آنچه غير از خدا مى‏پرستيد! آيا شما تعقّل نمى‏كنيد!؟

[19] ( 1) اى پيغمبر! آيا تو مى‏توانى افراد كر را بشنوايانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟

[20] ( 2) اى پيغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان كه گفتار را مى‏شنوند و گوش فرا مى‏دهند و سپس از نيكوتر آن پيروى مى‏نمايند؛ آنان كسانى هستند كه خداوند ايشان را هدايت فرموده؛ و ايشانند خردمندان.

[21] ( 3) و مثل آن كسانى كه كافر شدند مثل كسيست كه چون با او سخن گويند، از آن گفتار هيچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى كه به گوشش بخورد( مانند بهايم و چهارپايان) آنان كرانند و گنگان و كوران پس ايشان تعقّل نمى‏كنند.

[22] ( 1) اصول كافى طبع حروفى ج 1 ص 26: رسول خدا فرمود: چون ديديد مردى را كه نماز بسيار مى‏خواند و روزه بسيار مى‏گيرد، او را بزرگ مشماريد تا اينكه بدست آوريد عقلش بر چه پايه‏ايست!.

[23] ( 2) همين سند ص 25: حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.

[24] ( 3) اصول كافى از طبع حروفى ج 2 ص 25: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.

[25] ( 4) آيا آنان در روى زمين سير نمى‏كنند( تا اينكه بواسطه مشاهده آيات الهيّه اعتبار گيرند) و براى آنان دلهائى باشد كه با آن تعقّل كنند؛ يا گوش‏هائى باشد كه با آن بشنوند؛ چون اين چشم‏هاى واقع در سر كور نمى‏شود؛ و ليكن كورى اختصاص به چشم‏هائى دارد كه در سينه‏ها مستقر است.

[26] ( 5) اى پيامبر؛ تو چنين قدرت ندارى كه مردگان را بشنوايانى! و نه آنكه به كسانى كه كرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوايانى؛ درحالى‏كه آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشته‏اند.

[27] ( 1) ترجمه: بدرستى كه خداوند مى‏شنواياند كسى را كه بخواهد و تو شنواينده نيستى كسانى را كه در قبرها هستند.

[28] ( 2) ترجمه: بدرستى كه آنان از آخرت نااميدند همچنان‏كه كافران كه مصاحبان قبرها هستند نااميدند.

[29] ( 3) ترجمه: آيا كسى كه مى‏داند آنچه را كه بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند كسى است كه نابيناست؟.

[30] ( 4) اصول كافى طبع حروفى ج 2 ص 13.

[31] ( 5) همين مدرك ص 15 ترجمه: جميل بن درّاج مى‏گويد: من از حضرت صادق عليه السّلام از معناى سكينه در آيه سؤال كردم فرمودند: مراد ايمان است؛ و از روح سؤال كردم كه در اين آيه است فرمودند: مراد ايمان است.

و از كلمه تقوى وارد در آيه سؤال كردم؛ فرمودند: مراد ايمان است.

[32] ( 1) اصول كافى طبع حروفى ج 2 ص 15 ترجمه: آن دلى كه خالص و مخلص باشد؛ و در آن هيچ‏چيزى از عبادت بت‏ها نبوده باشد.

[33] ( 1) خداوند شريعتى را كه براى شما قرار داده است همان چيزى است كه به نوح سفارش كرد؛ و آن چيزى است كه ما وحى آن را به تو فروفرستاديم! و آن چيزى است كه ما سفارش كرديم به ابراهيم و موسى و عيسى: اينكه دين را بپاى‏داريد! و در آن متفرّق و متشتّت نگرديد!

[34] ( 2) و ما كتاب را بحقّ بر تو فروفرستاديم كه تصديق‏كننده و مسيطر بر كتب آسمانى ديگرى است كه قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل كرده ميان مردم حكم كن و از آراء آنان بعد از حقّى كه بسوى تو آمده است پيروى مكن! ما براى هر امّت از شما شريعت و منهاجى قرار داديم.

[35] ( 3) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار داديم؛ از آن پيروى كن؛ و از آراء و افكار كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن!

[36] ( 4) حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:يكى حجّت ظاهر و ديگرى حجّت باطن.

امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبياء و ائمّه عليهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.

[37] ( 1) امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: كسيرا كه حقا دريابم كه در او يك خصلت از خصلت‏هاى نيكو استوار است، من تمام نيكوئيها را بر آن خصلت حمل مى‏كنم؛ و فقدان ساير خصلت‏ها را ناديده مى‏گيرم.

و ليكن من فقدان دين و فقدان عقل را نمى‏توانم ناديده بگيرم.

چون هرجا دين نباشد، امنيّت نيست؛ و معلوم است كه زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمى‏باشد.

و فقدان عقل همان فقدان حيات است؛ و نبايد كسانى را كه عقل ندارند به چيزى سنجيده شوند مگر با مردگان

[38] ( 2) نهج البلاغه ج 1 خطبه 213: سپاس از آن خدائيست كه مرا مرده داخل در صبح نكرد؛ و نه مريض؛ و نه آنكه بر رگ‏هاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گرديده است؛ و نه مرتدّ از دين خود شده‏ام؛ و نه آنكه منكر پروردگار گرديده‏ام؛ و نه آنكه از ايمان خود به وحشت افتاده‏ام؛ و نه آنكه عقل من شوريده و خراب شده باشد؛ و نه آنكه مانند امّت‏هاى سالفه به عذاب‏هاى آنان مبتلا شده باشم. و همان‏طوركه ملاحظه مى‏شود حضرت در اينجا شكر و سپاس كمال عقل و ثبات در دين و برقرارى ايمان قلبى را نموده‏اند.

[39] ( 1) راجع بحضرت يحيى است كه: و سلام بر او باد در روزى كه از مادر متولّد شد و در روزى كه مى‏ميرد و در روزى كه زنده مبعوث مى‏گردد.

[40] ( 1) دو طائفه كمر مرا شكستند: اوّل عالم بى ‏باك دوم جاهل مقدّس مآب و نظير اين كلام را امير المؤمنين عليه در خصال باب الاثنين بيان كرده‏اند كه: قطع ظهرى رجلان من الدّنيا: رجل عليم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسك. هذا يصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسكه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدين اولئك فتنة كلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) يقول: يا على هلاك امّتى على يدى‏[ كلّ‏] منافق عليم اللسان. ترجمه: و هميشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ايّام يكى پس از ديگرى و در ايام فترت‏ها بندگانى بوده است كه خداوند با الهام و القاء مطالب با افكار و انديشه‏هاى آنان بطور راز سخن مى‏گفته است و با اصول عقليّه و بنياد تفكريّه آنان تكلّم مى‏نموده است؛ و بنابراين آنان با نور بيدارى و بصيرت در گوشها و چشم‏ها و دل‏هاى خود چراغ هدايت و معرفت افروختند؛ به ياد مى‏آورند روزهاى خدا را و مى‏ترسانند از مواقف حضور در پيشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمايانى هستند كه در بيابانهاى دور گمشدگان را هدايت مى‏كنند كسى كه راه راست را در پيش گرفت او را مى‏ستايند و بشارت به نجات مى‏دهند؛ و كسى كه راه كج را در پيش گرفت او را تنقيد مى‏كنند و از هلاكت بر حذر مى‏دارند؛ و آنان همچنين چراغهاى درخشان واديهاى اين ظلمات و راهنمايان اين شبهات هستند.

آرى براى ذكر خدا و ياد خدا مردمى هستند كه بعوض اشتغال بدنيا و زينت‏هاى آن بذكر خدا مشغول شده‏اند و هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا بازنمى‏دارد. با ياد خدا ايّام زندگانى دنيوى خود را مى‏گذرانند و با نداى بلند، طنين آهنگ منع و زجر خود را در گوش‏هاى غافلان مى‏دمند و آنها را از اتيان محرّمات الهيّه بر حذر مى‏دارند؛ مردم را به عدالت امر مى‏كنند، و خود نيز به عدالت رفتار مى‏كنند؛ و از كار زشت بازمى‏دارند و خود نيز بيكار زشت دست نمى‏آلايند. و چنان با قدمى استوار پا در ميدان نهاده‏اند كه گوئى تمام عالم را در هم پيچيده و در دل آخرت قرار گرفته‏اند؛ و آنچه در پشت پرده است مى‏بينند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفاياى اهل برزخ در دوران مكث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قيامت با تمام وعده‏ها و وعيدها بر آنها تجلّى كرده است؛ و آنان پرده غيب را براى مردم اين جهان پس زده‏اند حتّى مثل آنكه آنان مى‏بينند چيزهائى را كه مردم نمى‏بينند و مى‏شنوند چيزهائى را كه مردم نمى‏ شنوند؛ و اگر تو مقام‏هاى پسنديده و مجلس‏هاى شايسته آنان را در عقل خود تمثيل كنى كه گوئى ديوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغيره و كبيره‏اى كه بجاى آورده‏اند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، كوتاهى كرده و بارهاى گناه خود را بر دوش كشيده و از تحمّل و نگاهدارى آن فرومانده‏اند؛ و آواز گريه آنان بزارى بلند گشته؛ و گريه گلوگير آنها شده؛ و يكدگر را بگريه و زارى پاسخ داده‏اند؛ و فرياد خود را از روى ندامت و پشيمانى به پروردگارشان بلند نموده‏اند؛ در آن تمثيل عقلىّ و تصوير ذهنى ايشان را چنان خواهى يافت كه نشانه‏هاى هدايتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به‏ طورى‏كه فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سكينه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عاليه و منازل فوز و كرامت در مقام منيعى كه خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهيّا گرديده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسنديده و ستوده است؛ آنان به دعائى كه نموده‏اند نسيم عفو و مغفرت را استشمام نموده‏اند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسيران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دل‏هاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا كشيدن گريه چشمانشان را متورّم و قريحه‏دار كرده است؛ در هر موردى از رغبات الهيّه براى آنان دست كوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى‏ خواهند از كسى كه مكانهاى وسيع عالم براى او تنگى نمى‏كند و رغبت ‏كنندگان به او نااميد نمى‏ گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بكش! چونكه براى نفوس غير از تو، حسابگرانى غير از تو هستند

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

جامعيّت علّامه طباطبائى در علم و عمل به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

در علوم غريبه در رمل و جفر وارد بودند؛ ولى ديده نشد كه عمل كنند.

در علم اعداد و حساب جمل ابجد و طرق مختلف آن مهارتى عجيب داشتند.

در جبر و مقابله و هندسه فصائى و مسطّحه و حساب استدلالى سهمى به سزا داشتند؛ و در هيئت قديم استاد بودند؛ به پايه‏اى كه به آسانى مى‏توانستند استخراج تقويم كنند؛ و همان‏طوركه عرض شد يك دوره از آن را بما درس گفتند.

ولى چون رياضيّات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلّثات، اين حقير در مدارس جديده بطور مستوفى خوانده بودم ديگر لزومى نداشت كه نزد ايشان نيز بخوانم.

بارى استاد ما علوم رياضى را در نجف اشرف نزد آقا سيّد ابو القاسم خونسارى كه از رياضى‏دان‏هاى مشهور عصر بود فرا گرفته بودند؛ و خود ايشان مى‏فرمودند: كه براى بعضى از استادان رياضى جامعه بغداد (دانشگاه) مسئله‏اى مشكل پيش مى‏آمد كه از حلّ آن عاجز مى‏شدند، بنجف مى‏آمدند و به خدمت آقاى سيّد ابو القاسم مى ‏رسيدند؛ و اشكال خود را رفع مى ‏كردند.

علّامه طباطبائى در ادبيّات عرب و معانى و بيان و بديع استاد بودند.

در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهىّ بسيار روان و نزديك بواقع داشتند؛ و دوره‏هائى از فقه و اصول را نزد استادانى چون مرحوم آيت اللّه نائينىّ و مرحوم آيت اللّه كمپانىّ خوانده بودند؛ و نيز از فقه آيت اللّه اصفهانىّ بهرمند شده‏اند؛ و مدّت اين دوره‏هاى از درس مجموعا به ده سال كشيده شد.

و استاد وحيد ايشان در فلسفه حكيم متألّه معروف مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه ‏اى بوده است كه ساليانى دراز در نجف اشرف در معيّت برادرشان مرحوم آيت اللّه آقا حاج سيّد محمد حسن طباطبائىّ الهى نزد او بدرس و بحث مشغول بوده‏اند؛ و چون اسفار و شفا و مشاعر و غيرها را نزد او خوانده‏اند.

مرحوم حكيم بادكوبه ‏اى به ايشان عنايتى خاصّ داشته است و براى تقويت برهان و استدلال ايشان را امر كرده است كه علوم رياضىّ را دنبال كنند.

و امّا معارف الهيّه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و كم‏نظير يا بى‏نظير، مرحوم آية الحقّ حاج ميرزا علىّ آقا قاضى قدّس اللّه تربته الزكيّة آموخته ‏اند؛ و در سير و سلوك و مجاهدات نفسانيّه و رياضيات شرعيّه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد كامل بوده ‏اند.

مرحوم قاضى از بنى اعمام ايشان بوده ‏اند؛ و در نجف اشرف به تربيت شاگردان الهى و وارستگان و شوريدگان جمال الهى و مشتاقان لقاء و زيارت حضرت احديّت، مشغول و در آن خطّه، عالم وحيد و يگانه در اين فنّ بوده‏اند؛ به‏ طورى‏كه ايشان نام استاد را فقط بر او مى‏بردند؛ و هر وقت استاد بطور اطلاق مى ‏گفتند مراد مرحوم قاضى است؛ و گويا در مقابل مرحوم قاضى؛ تمام اساتيد ديگر با وجود آن مقام و عظمت علمى كوچك جلوه مى‏ كردند.

ليكن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتيد ايشان به ميان مى‏آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى‏ بردند و او را هم ‏رديف ساير اساتيد نمى‏ شمردند؛ همچنان‏كه در مقاله مختصر و كوتاهى كه بقلم خود ايشان درباره زندگانى ايشان آمده و در مقدمه مجموعه مقالات و رسائل ايشان بنام بررسى‏هاى اسلامىّ منتشر شده است نام از مرحوم قاضى در رديف اساتيد بچشم نمى‏ خورد.

كما آنكه از شب ‏زنده ‏داريهاى ايشان و عبادت‏ها و بيتوته ‏ها در مسجد سهله و كوفه بچشم نمى‏ خورد؛ و در آنجا مرقوم داشته ‏اند كه بسيار مى‏ شد (و به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‏ گذراندم.

معلوم است كه اوّلا بيان عبادت‏ها و مقدار شب‏ زنده ‏دارى بتهجّد و ذكر و فكر براى عامه مردم بعنوان مقاله عمومى چقدر سبك و فاقد ارزش است؛ آنهم از مثل چنين استادى كه يك‏قدم بطرف شخصيّت طلبى نزديك نشد؛ و ريشه خودنمائى و انانيّت در وجودشان بكلّى محترق گشته بود.

و ثانيا جائى كه استاد يكى از شرائط حتميّه پيمودن راه خدا را كتمان سرّ مى‏شمردند كجا احتمال آن مى‏رود كه عبادات مستحبّه خود را كه سرّى بين خود و بين ذات حىّ قيّوم است افشا نموده و در دسترس انظار عمومى بگذارند؛ پس همان‏طوركه معلوم است در اين عبارت ايشان فريضه صبح مستثنى است ساير عبادات مستحبّه و لازمه نيز در استثناء مقدّر مندرج است.

و ليكن در جائى كه محلّ مناسب ذكر آن بزرگوار بود از ذكر آن دريغ نداشتند و با تجليل و تكريمى خاصّ بيان مى‏نمودند؛ از جمله در تصديرى كه بر تذييلات مرقومه برمكاتبات علمين كربلائىّ و كمپانىّ بعنوان محاكمات نوشته‏اند چنين مرقوم داشته‏اند كه …. (آقاى آقا سيّد احمد كربلائى) اخيرا در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آية الحقّ و استاد وقت شيخ بزرگوار آخوند ملّا حسينقلى همدانى قدّس اللّه سرّه العزيز قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده؛ و از همگنان گوى سبقت ربوده؛ و بالاخره در صفّ اوّل و طبقه نخستين تلامذه و تربيت‏يافتگان ايشان مستقر گرديده؛ و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود.

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند؛ در عتبه مقدّسه نجف اشرف اقامت گزيده و بدرس فقه اشتغال ورزيده؛ و در معارف الهيّه و تربيت و تكميل مردم؛ يد بيضا نشان مى‏داد.

جمعى كثير از بزرگان و وارستگان بيمن تربيت و تكميل آن بزرگوار قدم در دائره كمال گذاشته و پشت پاى ببساط طبيعت زده؛ و از سكّان‏دار خلد و محرمان حريم قرب شدند.

كه از آن جمله است سيّد أجل، آيه حقّ، و نادره دهر، عالم عابد فقيه محدّث شاعر مفلق، سيّد العلماء الرّبّانيّين مرحوم حاج ميرزا علىّ قاضى طباطبائى تبريزى متولد سال هزار و دويست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفاى سال هزار و سيصد و شصت و شش هجرى قمرى، كه در معارف الهيّه و فقه حديث و اخلاق استاد اين ناچيز مى‏باشند، رفع اللّه درجاته السّامية و افاض علينا من بركاته (تمام شد كلام استاد ما علّامه طباطبائى قدّس اللّه سرّه)

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

رويّه و روش علامه طباطبائى در دروس به قلم علامه سیدمحمدحسین طهرانی

بارى تا سنه يك‏هزار و سيصد و هفتاد و يك كه بنجف اشرف براى ادامه تحصيل و استفاده از مدينه علم: حضرت مولى الموالى امير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شديم؛ پيوسته ذكر و فكرمان علاوه بر دروس رسميّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پربركت ايشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه، و چه اخلاق و عرفان، و چه تفسير قرآن كريم كه بسبك بديعى بيان مى ‏نمودند.

و در اين مدّت از ايشان تقاضا نموديم كه شرح فصوص قيصرّى؛ و شرح منازل السّائرين ملّا عبد الرزّاق كاشانى را بما درس دهند؛ و ايشان نيز پيوسته وعده مى‏دادند؛ ولى بجاى آنها هميشه از آيات قرآن و شرح و بسط در پيرامون آن سخن به ميان مى‏آمد تا بالأخره ما دانستيم كه علاقه زيادى بتدريس آنها را ندارند؛ ولى يك دوره تمام از سير و سلوك بيان كردند كه بر نهج و سبك رساله منسوب به آيت اللّه علّامه بحر العلوم بود؛ و براى ما بسار جالب و دلنشين بود.

و نيز در ايّام تعطيل براى طلّاب خصوصى كه تعداد آنان بين ده نفر تا پانزده نفر بود، مكاتبات آيتين و علمين سيّد العرفاء الإلهيّين سيّد احمد كربلائىّ و شيخ الفقهاء الربّانيّين حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى رضوان اللّه عليهما را بيان مى‏فرمودند؛ و پس از تنقيح بحث، نظريّه خود را مفصّلا بيان مى‏كردند.

اين كتاب مجموعا چهارده مكاتبه است كه درباره توحيد ذاتى نگارش يافته و هفت‏ تاى آن از آيت اللّه كربلائى در مسلك توحيد بنا بر مذاق عرفاء؛ و هفت‏ تاى ديگر از آيت اللّه اصفهانىّ در مسلك توحيد بنا بر مذاق فلاسفه است؛ و اين مكاتبات هريك بر ردّ ديگرى نوشته شده؛ و هريك از اين دو آيتين بتمام معنى ‏الكلمه با تجهيزات استدلالى‏ عرفانىّ و فلسفىّ خود را مجهز و در اين مكاتبات براى ابطال مدّعاى خصم خود قيام نموده‏اند.

علّامه طباطبائى نيز بنا بود بعنوان محاكمات بر هريك از اين نامه ‏ها تذييلى بنويسند؛ و تا تذييل ششم را مرقوم داشتند؛ ولى تتمه آنها ناتمام ماند.

حقير چون براى ادامه تحصيل بنجف اشرف مشرّف شدم؛ ايشان ديگر آن تذييلات را تمام نكردند؛ و تا آخر هم ننوشتند؛ و با آنكه چندين بار در اوقات شرفيابى تقاضاى اتمام آن را نموديم؛ و وعده مى ‏نمودند؛ ليك شواغل و مشاغل و كسالت مزاج مجال و حوصله نمى ‏داد؛ تا برحمت ايزدى پيوستند.

بارى حضرت علّامه آيتى بود عظيم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسير قرآن كريم؛ و نه تنها از نقطه نظر فهم احاديث و پى بردن بحاق معنى و مراد؛ چه از روايات اصوليّه و چه از روايات فروعيّه و نه تنها از نقطه نظر جامعيّت ايشان در سائر علوم و احاطه بعقل و نقل؛ بلكه از نقطه نظر توحيد و معارف الهيّه و واردات قلبيّه، و مكاشفات توحيديّه، و مشاهدات الهيّه قدسيّه، و مقام تمكين و استقرار جلوات ذاتيّه در تمام عوالم و زواياى نفس.

هركس با ايشان مى ‏نشست؛ و زبان خاموش و سكوت مطلق ايشان را مى ‏نگريست مى‏ پنداشت كه اين مرد در مفكّره خود، هيچ ندارد؛ ولى چنان مستغرق انوار الهيّه و مشاهدات غيبيّه ملكوتيّه بودند كه مجال تنازل نمى ‏كردند.

و عجيب جامعيّت ايشان بود بين تحمّل آن كوههاى اسرار و بين حفظ ظاهر در مقام كثرت و اعطاء حقّ و عوالم و ذوى الحقوق از تدريس و تربيت طلّاب و محصّلين و دفاع از حريم دين و سنّت الهيّه و قوانين مقدّس اسلام و سنگر ولايت كلّيه الهيّه.

آيت اللّه علّامه طباطبائى گذشته از جامعيّت در علوم، جامع بين علم و عمل بود؛ آنهم عملى كه از تراوشات نفسانيّه صورت گيرد و بر اساس طهارت سرّ تحقق پذيرد؛ جامع بين علوم و كمالات فكريّه و بين وجدانيّات و اذواق قلبيّه و بين كمالات عمليّه و بدنيّه بود؛ يعنى مرد حقّى بود كه شراشر وجودش بحقّ متحقّق بود.

خطّ نستعليق و شكسته ايشان از بهترين و شيواترين خطّ اساتيد خطّ بود؛ گرچه در اين اواخر بعلّت كسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست؛ دست تكان داشت و خطّ مرتعش بود ولى جوهره خطّ حكايت از استادى در اين فنّ را داشت؛ خودشان‏ مى‏فرمودند: قطعاتى از خطّ زمان جوانى مانده است كه وقتى به آنها نگاه مى‏كنم در تعجّب مى‏افتم كه آيا اين خطّ من است؟

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

اولین برخورد علامه طهرانی با علامه طباطبایی(علامه سیدمحمدحسین حسینى طهرانى)

چون بمنزل ايشان وارد شديم؛ ديديم كه اين رجل معروف و مشهور همان سيّدى است كه ما همه‏روزه در كوچه‏ها در بين راه او را مى‏ديديم، و ابدا احتمال نمى‏داديم كه او از اهل علم باشد، فضلا از تبحّر در علوم.

با عمامه بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ، و تكمه ‏هاى باز قبا، و بدون جوراب با لباس كمتر از معمول، در كوچه‏هاى قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده ما معانقه كرديم و نشستيم و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پيش آمد؛ ديديم:

نه، واقعا اين مرد جهانى است كه از علم و درايت و ادراك و فهم؛ و براى ما خوب مشهود شد كه:

هر آنكو ز دانش برد توشه‏اى‏ جهانيست بنشسته در گوشه‏اى‏

در همان مجلس، شيفتگى و ارادت به ايشان يكباره اوج گرفت؛ و تقاضا نموديم يك درس خصوصى فلسفه، براى ما بيان كنند، كه آزادانه بتوانيم در بين درس به بحث و گفتگو پرداخته، و اشكالى در مطلب باقى نماند.

ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند؛ و چون از حضور ايشان بيرون آمديم؛ و به ساير دوستانى كه بنا بود با آنها فلسفه بخوانيم رسيديم، گفتند: آقاى قاضى چطور بود؟

گفتم: در پاسخ شما بايد همان رباعى را بخوانم كه أبو العلاء معرّى نابينا درباره سيد مرتضى گفت؛ در آن وقتى كه از ملاقات سيّد، بوطن بازگشته؛ و از او درباره سيّد پرسيده بودند كه او را چگونه يافتى؟

يا سائلى عنا لمّا جئت أسأله‏ ألا هو الرّجل العاري من العار
لو جئته لرأيت النّاس فى رجل‏ و الدّهر فى ساعة و الأرض فى دار[1]

بارى ايشان درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع كردند؛ و با آنكه بنا بود خصوصى باشد، طلّاب مطّلع شدند؛ و در روز اوّل قريب يك‏صد نفر مدرس را پر كردند؛ و ايشان درس را شروع كردند.

در عين حالى كه در بين درس نيز بقدر كافى بحث و گفتگو بعمل مى‏آمد، و ليكن بعلّت تراكم جمعيّت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولى درس بالا رود؛ بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب، پيوسته ما پس از خاتمه درس تا در منزل به همراه ايشان مى‏رفتيم؛ و در راه همواره گفتگو بود.

عشق و علاقه ما به ايشان زياد شد؛ و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بى‏ آلايش بودند؛ عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما رفتار مى ‏كردند؛ عصرها در حجره مى ‏آمدند؛ و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى، براى ما گفتگوهائى از قرآن مجيد و معارف الهيّه داشتند.

علاوه بر درس فلسفه يك دوره از هيئت قديم را براى ما درس دادند؛ و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند.

بارى عظمت و ابّهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته؛ و درياى علم و دانش چون چشمه جوشان فوران مى‏كرد؛ و پاسخ سؤاالها را آرام آرام مى‏دادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احيان بحدّ اعلا مى‏رسيد؛ ابدا ابدا ايشان از آن خطّه مشى خود خارج نمى‏شدند؛ و حتّى براى يك دفعه تن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى‏شد؛ و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبريز نمى ‏گشت.

و گهگاهى از حالات بزرگان و اولياء خدا و مكتب‏هاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند؛ بالاخصّ از استاد نجف خود در معارف الهيّه و اخلاق: مرحوم سيّد العارفين و سند المتألهين آية اللّه الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى رضوان اللّه عليه، براى ما بيان مفصّلى داشتند، كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود؛ و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى‏رسيد.

شيفتگى و عشق و علاقه ما بحضرت ايشان به حدّى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر، و استفاده و استفاضه افزون‏تر، حجره مدرسه را ترك نموده و در قرب منزل ايشان اطاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم؛ و بطور مدام و مستمر يكى دو ساعت بغروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته، ايشان براى ما از مواعظ اخلاقىّ و عرفانىّ بياناتى داشتند؛ و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قرب منزل بود مى ‏آمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه الهيّه اسلاميّه و از مسلك علماى‏ اخلاق و سير و سلوك عرفاى عاليقدر، بالاخصّ از احوال مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ و شاگردان مبرّزش چون آقا سيّد احمد كربلائى طهرانىّ؛ و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزىّ؛ و آقا حاج شيخ محمّد بهارى؛ و آقا سيّد محمّد سعيد حبّوبى و از سيره و روش مرحوم سيّد بن طاوس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضى رضوان اللّه عليهم اجمعين بطور مشروح بياناتى داشتند كه راهگشاى ما در معارف الهيّه بود.

و حقّا اگر ما به چنين مردى برخورد نكرده بوديم، خسر الدّنيا و الآخرة، دستمان از همه چيز خالى بود فلله الحمد و له المنّه.

______________________________________________________________________

 

[1] ( 1) الكنى و الالقاب طبع صيدا ج 3 ص 161 و معناى شعر اينست: اى پرسش‏كننده از احوالات و كيفيّات سيّد مرتضى آگاه باش كه من چون بخدمتش رسيدم كه از او سؤالهائى بنمايم؛ او را يافتم مردى كه از انواع عار و ننگ و قذارت مبرّى و پاكيزه بود.

اگر تو به نزد او بروى؛ هرآينه خواهى ديد كه تمام افراد بشر در يك مرد گرد آمده؛ و تمام روزگار در يك ساعت، و تمام بساط زمين در يك خانه جمع شده است.

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین حسینی طهرانی

رحلت علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

حالات استاد در چندين سال آخر عمر بسيار عجيب بوده است پيوسته متفكّر و در هم رفته و جمع شده بنظر مى‏رسيد؛ و مراقبه ايشان شديد بود و كمتر تنازل مى‏نمودند؛ و تقريبا در سال آخر عمر غالبا حالت خواب و خلسه غلبه داشت؛ و چون از خواب برمى‏خاستند فورا وضو مى‏گرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مى‏ نشستند.

در روز سوّم ماه شعبان (ميلاد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام) يك‏هزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه در اتّفاق مخدّره مكرّمه زوجه خود و يكى از طلّاب محترم كه اهل فلسفه و سلوك بود و براى رعايت حال ايشان به همراه آمده بود به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحجج عليه الصّلاة و السّلام مشرّف شدند؛ و بيست و دو روز اقامت نمودند.

و بجهت مناسب بودن آب ‏وهوا تابستان را در دماوند طهران اقامت جستند؛ و در همين مدّت يك‏بار ايشان را بطهران آورده و در بيمارستان بسترى نمودند؛ ولى ديگر شدّت كسالت طورى بود كه درمان بيمارستانى نيز نتيجه‏ اى نداد.

تا بالأخره به بلده طيّبه قم كه محلّ سكونت ايشان بود برگشتند؛ و در منزلشان بسترى شدند؛ و غير از خواصّ از شاگردان كسى را بملاقات نمى ‏پذيرفتند.

يكى از شاگردان مى‏گويد: روزى به عيادت رفتم؛ درحالى‏ كه حالشان سنگين بود، ديدم تمام چراغ‏هاى اطاق‏ها را روشن نموده؛ و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاق‏ها گردش مى ‏كنند؛ و گويا انتظار آمدن كسى را داشتند.

از يكى از فضلاء قم كه از اساتيد بنده ‏زاده هستند نقل شد كه مى ‏گفت: من در روزهاى آخر عمر علّامه عصرها بمنزل ايشان مى‏رفتم تا أوّلا اگر چيزى در منزل نياز داشته باشند تهيّه كنم؛ و ثانيا قدرى ايشان را در صحن منزل راه ببرم.

روزى بمنزل ايشان رفتم و پس از سلام عرض كردم: آقا به چيزى احتياج داريد؟

ايشان چند مرتبه فرمودند: احتياج دارم! احتياج دارم! احتياج دارم! من متوجّه شدم كه گويا منظور علّامه مطلب ديگرى است؛ و ايشان در افق ديگرى سير مى ‏كنند؛ و سپس بدرون اطاقى راهنمائى شدم علّامه هم وارد همان اطاق شدند و درحالى ‏كه دائما چشمشان بسته بود و باز نمى‏ كردند به اذكارى مشغول بودند كه من نتوانستم بفهمم به چه ذكرى اشتغال دارند؛ تا اينكه موقع نماز مغرب رسيد؛ من ديدم علّامه در همان حالى كه چشمانشان بسته بود بدون اينكه به آسمان نظر كنند مشغول اذان گفتن شدند؛ و سپس شروع كردند بخواندن نماز مغرب.

من از كنار اطاق دستمال كاغذى برداشته و در مقابل ايشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند. ايشان بر روى آن سجده نكردند؛ با خود گفتم شايد ازاين جهت كه دستمال كاغذى در دست من است و به جائى اتكاء و اعتماد ندارد سجده نمى كنند؛ به اندورن رفتم و چيز مرتفعى براى سجده آوردم؛ و مهر را بر روى آن قرار دادم؛ ايشان بر آن سجده كردند؛ تا اينكه نمازشان خاتمه يافت.

حال ايشان روز بروز سخت ‏تر مى‏شد؛ تا ايشان را در قم به بيمارستان انتقال دادند؛ و در وقت خروج از منزل به زوجه مكرّمه خود مى ‏گويند: من ديگر برنمى ‏گردم! قريب يك هفته در بيمارستان بسترى مى شوند؛ و در دو روز آخر كاملا بى‏ هوش بودند تا در صبح يكشنبه هيجدهم شهر محرّم الحرام يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال و لباس كهنه تن را خلع و به خلعت حيات جاودانى مخلّع مى‏گردند*

 

داديم بيك جلوه رويت دل و دين را تسليم تو كرديم همان را و همين را
ما سير نخواهيم شد از وصل تو آرى‏ لب تشنه قناعت نكند ماء معين را
مى‏ديد اگر چشم ترا لعل سليمان‏ مى‏داد در اوّل نظر از دست نگين را
در دائره تاجوران راه ندارد هر سر كه نسائيده بپاى تو جبين را
و حياة أشواقى اليك و تربة الصّبر الجميل‏ ما استحسنت عينى سواك و ما صبوت إلى خليل‏[1]
قلبى يحدّثنى بأنّك متلفى‏ روحى فداك عرفت أم لم تعرف‏
مالى سوى روحى و باذل نفسه‏ فى حبّ من يهواه ليس بمسرف‏[2]
يا مانعى طيب المنام و مانحى‏ ثوب السّقام به و وجدى المتلف‏
فالوجد باق و الوصال مماطلى‏ و الصّبر فان و اللّقاء مسوّفى‏
و حياتكم و حياتكم قسما و فى‏ عمرى بغير حياتكم لم أحلف‏
لو أنّ روحى فى يدىّ و وهبتها لمبشّرى بقدومكم لم أنصف‏[3]

بارى چون اين حقير قريب دو سال است كه در مشهد مقدّس رضوى عليه السّلام اقامت گزيده و بار نياز را در آستان ملائك پاسبان اين امام همام فرودآورده ‏ام؛ و طبعا در هنگام رحلت اين استاد بزرگوار در بلده مقدّسه قم نبوده ‏ام؛ عشق و شوق به ياد و ذكر و فكر اين استادى كه حقا بر بنده ناچيز حقّ حيات دارد مرا بر آن داشت كه در اين ايّام كه پيوسته به ياد او بوديم؛ مطالب محرّره را كه بخاطر مى ‏آمد در اين سطور نگاشته و بعنوان مهر تابان كه يادنامه ‏اى از آن خورشيد فروزان علم و معرفت است تقديم طالبان بصيرت و عاشقان لقاء حضرت احديّت بنمايم. تا با مرور و مطالعه، دست از طلب نداشته و با هر سعى و كوشش و با هر كدّ و جهدى هست اين راه را به پايان برسانند؛ و معرفت ذات احدى را به فناى در آن اسم مقصود و هدف خود قرار دهند؛ و ثواب اين رساله را اگر مورد قبول باشد بروح انور آن كانون علم و تقوى هديه مى‏نمايم.

و لله الحمد و له الشّكر بخش اول اين رساله كه مدّت تأليف آن بيست روز انجاميد، در شب أربعين آن فقيد سعيد كه مصادف با شب رحلت حضرت رسول اكرم خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: بيست و هشتم شهر صفر الخير يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه پايان پذيرفت و له الحمد فى الاولى و الآخرة و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين و سلام على المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين و على أوليائه المقرّبين.

اللهمّ اعل درجة الاستاذ الأكرم و احشره مع محمد و آله المعصومين و أفض علينا من بركاته و لا تكلنا الى أنفسنا طرفة عين أبدا فى الدّنيا و الآخرة برحمتك يا أرحم الرّاحمين.

________________________________________________________________________

[1] ( 1) ابن فارض ص 182 ترجمه: سوگند بجان و زندگى اشتياقهائى كه بسوى تو دارم؛ و سوگند به تربت پاك شكيبائى نيكوى من؛ كه ديدگان من ابدا جز تو كسى را نپسنديد و نيكو نشمرد؛ و من بسوى دوستى و خليلى ميل نكردم و گرايش ننمودم.

[2] ( 2) ترجمه: دل من چنين گواهى مى‏دهد؛ و با من گفتگوئى دارد كه تو كشنده من هستى! جان من به فداى تو دانستى يا ندانستى؟! غير از جان من و روح من چيزى را ندارم كه تقديم كنم؛ و كسى كه جان خود را در راه محبوبى كه عشق به او مى‏ورزد بذل كند اسراف نكرده است اى محبوبى كه خواب خوشگوار را از من ربوده‏اى! و لباس مرض و كسالت را بر اندام من پوشانيده‏اى! و عشق و محبّت سوزان خود را كه آهنگ هلاك مرا كرده است به من عنايت نموده‏اى! عشق سوزان من باقيست؛ و وصال پيوسته بتأخير مى‏افتد؛ و شكيبائى تمام شده است؛ و لقاى تو همواره مرا به زمان‏هاى بعدى وعده مى‏دهد.

و به حيات شما سوگند ياد مى‏كنم؛ و به حيات شما سوگند ياد مى‏كنم؛ سوگند اكيد و استوار؛ و من در تمام مدّت عمر و زندگانى خويش بغير از حيات شما به چيزى سوگند نخورده‏ام! كه اگر بشارت‏دهنده مقدم شما بر من، مژده قدوم شما را بياورد؛ و در آن حال روح من در دست من باشد؛ و من آن روح را به مژدگانى آن بشارت‏دهنده تقديم كنم؛ راه انصاف را نپيموده‏ام و از عهده شكرانه بر نيامده‏ام.

[3] ( 3) ديوان ابن فارض منتخب از اشعارى از ص 151 و 152 مى‏باشد

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

نمونه علم و عمل(آیت الله محمد تقی آملی)



علامه طهرانى رحمه الله علیه مى فرماید: مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اول بودند؛ چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف . تدریس فقه و فلسفه مى نمودند، منظومه سبزوارى و اسفار را تدریس مى کردند؛ و صاحب حاشیه مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى و حاشیه و شرح منظومه سبزوارى هستند و با پدر حقیر، سوابق علمى و آشنایى از زمان طلبگى را داشته اند.
 
 حقیر محضر ایشان را مکررا ادراک کرده ام ؛ بسیار خلیق و مودب و سلیم النفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدى فتوى نشد و رساله به طبع نرسانید. آن مرحوم در ایام جوانى و تحصیل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمه الله علیه در امور عرفانى استفاده مى نموده و داراى کمالاتى بوده است . 
 
درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

دعاى مادر اجابت شد

 

آیه اللّه حسینى تهرانى در کتاب معادشناسى از قول یکى از اقوام که از اهل علم سامرّاء بوده و مدّتى نیز در کاظمین ساکن بوده و اکنون در تهران مقیم است نقل مى کند:

هنگامى که در سامرّا بودم مبتلا به مرض حصبه شدم . بیماریم شدید شد و هر چه اطبّاء آنجا مداوا نمودند مفید واقع نشد.

مادرم و برادرانم مرا از سامرّاء به کاظمین براى معالجه آوردند و در آن شهر نزدیک صحن مطهّر یک اطاق در مسافرخانه اى تهیّه کردیم . آنجا نیر معالجات مؤ ثر واقع نشد و من بى حال در بستر افتاده بودم . طبیبى از بغداد به کاظمین آوردند ولى معالجه وى نیز سودى نبخشید.

تا آنجا که دیدم حضرت عزرائیل وارد شد با لباس سفید و چهره اى بسیار زیبا و خوشرو و بعد از آن پنج تن آل عبا: حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و حضرت امام حسن علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام به ترتیب وارد شدند و همه نشستند و به من تسکین دادند و من مشغول صحبت کردن با انها شدم و آنها نیز با هم مشغول گفتگو بودند.

در این حال که من بصورت ظاهر بیهوش افتاده بودم ، دیدم مادرم پریشان است و از پلّه هاى مسافرخانه بالا رفت و روى بام قرار گرفت و به گنبدهاى مطهّر موسى بن جعفر علیه السلام و حضرت جوادالائمه علیه السلام نگاهى نمود و عرض کرد:
یا موسى بن جعفر علیه السلام ! یا جوادالائمه علیه السلام ! من بخاطر شما فرزندم را اینجا آوردم شما راضى هستید بچّه ام را اینجا دفن کنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و کلاّ

(البته این مناظر را این آقاى مریض با چشم ملکوتى خود مى دیده است نه با چشم سر. زیرا چشم سر بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال بود)
همینکه مادرم با آن بزرگواران که هر دو باب الحوائجند مشغول تکلّم بود دیدم آن حضرات به اطاق ما تشریف آوردند و به حضرت رسول اللّه صلى الله علیه و آله عرض کردند:
خواهش مى کنیم تقاضاى مادر این سیّد را بپذیرید!
حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله رو کردند به ملک الموت وفرمودند:
برو تا زمانى که پروردگار مقرّر فرماید پروردگار به واسطه توسّل مادرش عمر او را تمدید کرده است ! ما هم مى رویم . انشاءاللّه براى موقع دیگر.

مادرم از پله ها پایین آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادر عصبانى بودم که حد نداشت و به مادر مى گفتم : چرا این کار را کردى ، من داشتم با امیرالمؤ منین علیه السلام مى رفتم . با پیغمبر صلى الله علیه و آله مى رفتم ! با حضرت فاطمه علیها السلام و آقا اباعبداللّه علیه السلام و آقا امام مجتبى علیه السلام مى رفتم . تو آمدى جلوى ما را گرفتى و نگذاشتى که ما حرکت کنیم !

داستانهایی از علما//علیرضاخاتمی

داستان‌ مشاهده‌ افراد با صور ملکوتیّه‌، برای‌ یکی‌ از اهل‌ مراقبه‌(علامه سیدمحمدحسین حسینى طهرانى)

یکی‌ از دوستان‌ روشن‌ ضمیر ما نقل‌ کرد که‌: شخصی‌ از اهل‌ تفکّر و مراقبه‌ در گوشه‌ای‌ از صحن‌ حضرت‌ رضا علیه‌ السّلام‌ نشسته‌ و در دریائی‌ از تفکّر فرو رفته‌ بود، یکمرتبه‌ حالی‌ به‌ او دست‌ داد و صورت‌ ملکوتی‌ افرادی‌ را که‌ در صحن‌ مطهّر بودند مشاهده‌ کرد؛ دید خیلی‌ عجیب‌ و غریب‌ است‌.

صورتهای‌ مختلف‌ زننده‌ و ناراحت‌ کننده‌ از اقسام‌ صور حیوانات‌، و بعضی‌ از آنها صورتهائی‌ بود که‌ از صورت‌ چند حیوان‌ حکایت‌ میکرد. درست‌ مردم‌ را تماشا کرد؛ در بین‌ این‌ جمعیّت‌ کسی‌ نیست‌ که‌ صورتش‌ سیمای‌ انسان‌ باشد، مگر یک‌ نفر سلمانی‌ که‌ در گوشه‌ صحن‌ کیف‌ خود را باز کرده‌ و مشغول‌ اصلاح‌ و تراشیدن‌ سر کسی‌ است‌؛ دید فقط‌ او به‌ شکل‌ و صورت‌ انسان‌ است‌.

از بین‌ جمعیّت‌ با عجله‌ خود را به‌ او که‌ نزدیک‌ در صحن‌ بود رسانید و سلام‌ کرد و گفت‌: آقا میدانید چه‌ خبر است‌؟

سلمانی‌ خندید و گفت‌: آقا تعجّب‌ مکن‌، آئینه‌ را بگیر و خودت‌ را نگاه‌ کن‌!

خودش‌ را در آئینه‌ نگاه‌ کرد؛ دید صورت‌ خود او هم‌ به‌ شکل‌ حیوانی‌ است‌؛ عصبانی‌ شده‌ آئینه‌ را بر زمین‌ زد.

سلمانی‌ گفت‌: آقا برو خودت‌ را اصلاح‌ کن‌، آئینه‌ که‌ گناهی‌ ندارد.

معاد شناسی ج۲//علامه طهرانی

خواب‌ عجیب‌ جوانی‌ در مسجد گوهرشاد(خوابی بسیار نادر در هر قرن)

یکی‌ از رفقا و دوستان‌ ما که‌ جنبه‌ رحمیّت‌ و قوم‌ و خویشی‌ نیز دارد تقریباً در حدود بیست‌ سال‌ قبل‌ برای‌ زیارت‌ عتبه‌ مبارکه‌ آستان‌ علیّ بن‌ موسی‌ الرّضاعلیه‌ السّلام‌ به‌ صوب‌ مشهد مقدّس‌ رهسپار شد، و حال‌ خوبی‌ داشت‌. دو سه‌ روز ماند و برگشت‌، و در وقت‌ مراجعت‌ خوابی‌ عجیب‌ که‌ در آنجا دیده‌ بود تعریف‌ کرد.

گفت‌: در هنگام‌ ورود داخل‌ در حرم‌ نشدم‌ بلکه‌ مؤدّبانه‌ کنار درِ حرم‌ ایستادم‌ و سلام‌ عرض‌ کردم‌، و با خود گفتم‌: من‌ که‌ به‌ امام‌ و حقّ آن‌ حضرت‌ معرفت‌ واقعیّه‌ ندارم‌ نباید داخل‌ حرم‌ شوم‌ تا زمانیکه‌ حضرت‌ حاجت‌ مرا بدهند و مرا به‌ حقّ خود و خدای‌ خود عارف‌ کنند.

شب‌ جمعه‌ بود و هوا خیلی‌ سرد بود. در نیمه‌ شب‌ که‌ در یکی‌ از رواقهای‌ پشت‌ سر نزدیک‌ به‌ کفشداری‌ خوابم‌ برده‌ بود در خواب‌ دیدم‌ حضرت‌ تشریف‌ آوردند و با سر انگشت‌ پا چند مرتبه‌ به‌ من‌ زدند و فرمودند: برخیز! برخیز کار کن‌؛ بدون‌ کار درست‌ نمی‌شود.

من‌ خودم‌ را انداختم‌ روی‌ پاهای‌ آنحضرت‌ که‌ ببوسم‌، آنحضرت‌ مثل‌ کسی‌ که‌ خجل‌ شده‌ و شرمنده‌ باشد خم‌ شدند و زیر بازوهای‌ مرا گرفتند و نگذاردند که‌ من‌ ببوسم‌ و فرمودند: اینکارها چیست‌ ؟

برخاستم‌ رفتم‌ در صحن‌ مسجد گوهرشاد وضو گرفتم‌ و در یکی‌ از ایوانهای‌ مسجد عبایم‌ را بخود پیچیدم‌ و مشغول‌ خواندن‌ دعای‌ کمیل‌ شدم‌.
در بین‌ دعا خواب‌ بر من‌ غلبه‌ کرد، خوابم‌ برد. در خواب‌ دیدم‌ شخصی‌ که‌ محاسن‌ قرمز حنائی‌ داشت‌ نزد من‌ آمد و لطف‌ بسیار کرد و گفت‌: میخواهی‌ برویم‌ با هم‌ گردش‌ کنیم‌ ؟
گفتم‌: بسیار خوب‌! با هم‌ حرکت‌ کردیم‌، مرا دور تا دور کره‌ زمین‌ حرکت‌ داده‌ بصورت‌ پرواز در بالای‌ هر شهری‌ تمام‌ افراد آن‌ شهر را میدیدم‌ و خوب‌ و بد آنها را می‌شناختم‌. و از دریاها و اقیانوسها عبور کردیم‌ و به‌ زیارت‌ قبر حضرت‌ رسول‌ و صدّیقه‌ کبری‌ و ائمّه‌ بقیع‌ علیهم‌ الصّلوه‌ و السّلام‌ رفتیم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ زیارت‌ نجف‌ أشرف‌ و کربلای‌ معلّی‌ و ائمّه‌ کاظمین‌ و سامرّاء علیهم‌ السّلام‌ مشرّف‌ شدیم‌.

آن‌ مرد در هر جا برای‌ من‌ زیارتنامه‌ میخواند، و مطالبی‌ عجیب‌ برای‌ من‌ نقل‌ میکرد و در بین‌ راهها دائماً با من‌ مشغول‌ تکلّم‌ بود.
من‌ از بسیاری‌ از حالات‌ بزرگان‌ و ارحام‌ و عاقبت‌ امر آنها سؤال‌ میکردم‌ و پاسخ‌ می‌گفت‌: و از حالات‌ بسیاری‌ از مردگان‌ از اجداد و ارحام‌ و بزرگان‌ سؤال‌ می‌کردم‌ و همه‌ را یک‌ به‌ یک‌ جواب‌ میداد.

سپس‌ مرا به‌ آسمانها برد و به‌ ملاقات‌ فرشتگان‌ و ارواح‌ انبیاء و اولیاء مشرّف‌ شدیم‌، و در بهشت‌ها گردش‌ کردیم‌، و انواع‌ و اقسام‌ نعمت‌های‌ بهشتی‌ را ملاحظه‌ کردیم‌؛ چیزهائی‌ که‌ قابل‌ توصیف‌ نیست‌. و از روی‌ جهنّم‌ در یک‌ طرفه‌ العین‌ عبور کردیم‌ و کیفیّت‌ عذابها را دیدیم‌ که‌ قابل‌ توصیف‌ نیست‌.

پس‌ از این‌ سیرها بمن‌ گفت‌: میخواهی‌ برگردیم‌ ؟ گفتم‌: آری‌.
با هم‌ برگشتیم‌. چون‌ در مسجد گوهرشاد وارد شدیم‌ و می‌خواست‌ برود گفت‌: تمام‌ این‌ گردشها و سیرها پنج‌ دقیقه‌ طول‌ کشیده‌ است‌.
گفتم‌: فقط‌ پنج‌ دقیقه‌ ؟ گفت‌: پنج‌ دقیقه‌ که‌ گفتم‌ برای‌ آنستکه‌ وحشت‌ نکنی‌ و الاّ پنج‌ دقیقه‌ طول‌ نکشیده‌ است‌ بلکه‌ در یک‌ آن‌ انجام‌ گرفته‌ است‌؛ آنجا که‌ زمان‌ نیست‌، ساعت‌ نیست‌، دقیقه‌ نیست‌.

پس‌ با کمال‌ بشارت‌ و رحمت‌ خداحافظی‌ کرد و رفت‌. گفتم‌: کجا می‌روی‌ ؟ من‌ با شما کار دارم‌! در پاسخ‌ گفت‌: من‌ باید بروم‌. إن‌شاءالله‌ هر وقت‌ لازم‌ باشد نزد شما خواهم‌ آمد.
گفتم‌: خیلی‌ از عجائب‌ و غرائب‌ را در این‌ زمان‌ کوتاه‌ به‌ من‌ نشان‌ دادی‌ و مرا به‌ بسیاری‌ از نقاط‌ زمین‌ و عالم‌ بالا بردی‌!

گفت‌: هیچ‌ عجیب‌ نیست‌! خداحافظی‌ کرد و رفت‌.
من‌ از خواب‌ بیدار شدم‌، به‌ ساعت‌ نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ که‌ پنج‌ دقیقه‌ است‌ که‌ چرتم‌ برده‌، شروع‌ کردم‌ به‌ خواندن‌ بقیّه‌ دعای‌ کمیل‌.
این‌ خواب‌ به‌ اندازه‌ای‌ عجیب‌ بود و مطالبش‌ بقدری‌ جالب‌ و طولانی‌ بود که‌ قابل‌ ذکر نیست‌. إجمالاً آنکه‌ این‌ آقا در مدّت‌ سه‌ روز این‌ خواب‌ را برای‌ ما نقل‌ می‌کرد؛ بدین‌ طریق‌ که‌ صبح‌ می‌آمد و نقل‌ می‌کرد تا قریب‌ ظهر که‌ به‌ مسجد می‌رفتیم‌، و بعدازظهر می‌آمد و نقل‌ می‌کرد بقیّه‌ آنرا تا نزدیک‌ غروب‌ که‌ آماده‌ مسجد می‌شدیم‌، و به‌ همین‌ منوال‌ تا سه‌ روز نقل‌ خوابش‌ طول‌ کشید.

این‌ خواب‌ بقدری‌ عجیب‌ بود که‌ در همان‌ ایّام‌ که‌ حقیر به‌ همدان‌ به‌ محضر حضرت‌ آیه‌ الله‌ جمال‌ السّالکین‌، و زَین‌ الفقهآءِ و المجتهدین‌ و آیه‌ الحقّ و الیقین‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد جواد أنصاری‌ همدانی‌ رضوانُ اللهِ تعالَی‌ علیه‌ شرفیاب‌ شدم‌ و خواب‌ او را نقل‌ کردم‌، ایشان‌ تعجّب‌ نمودند و فرمودند: این‌ از خوابهائی‌ است‌ که‌ در زمانه‌ نظیر آن‌ یافت‌ نمی‌شود و یا لاأقلّ بسیار کم‌ است‌ و معلوم‌ می‌شود که‌ خواب‌ بیننده‌ بسیار قابل‌ و مستعدّ است‌.

معاد شناسی ج۱//علامه محمد حسین طهرانی

زندگینامه علّامه آیت الله سیدمحمّد حسین حسینى طهرانى

 

علامه سید محمدحسین طهرانی

علّامه آیه الله حاج سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى فرزند مرحوم آیه الله حاج سیّد محمّد صادق حسینى طهرانى در بیست و چهارم محرّم الحرام سال ۱۳۴۵ هجرى قمرى در طهران در خانواده‏اى اصیل و از اهل علم و تقوى دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادرِ پدر از خاندان مجلسى که داراى ستارگان پر فروغى همچون آیات بزرگ الهى: علّامه ملّا محمّد تقى مجلسى و علّامه ملّا محمّد باقر مجلسى و آیه الله مجدِّد وحید بهبهانى و آیه الله علّامه سیّد مهدى بحر العلوم و آیه الله بروجردى قَدّس اللهُ أسرارَهم مى ‏باشد و از طرف مادرِ مادر از خاندان ارزشمند حاج ملّا مهدى و حاج ملّا أحمد نراقى رضوان الله علیهما مى ‏باشند.

دوران کودکى و نوجوانى را تحت تربیت‏هاى دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذرانیده پس از طىّ تحصیلات ابتدائى، دوره آموزش متوسّطه را در رشته مکانیک و ماشین ‏سازى با درخششى فوق‏العاده به إتمام رسانیدند، و با وجود پیشنهادهاى بسیار براى ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسؤولیّت‏هاى مهم در رشته ‏هاى مختلف، سربازى إمام زمان عجّل الله تعالى فرجَه الشّریف و تحصیل علوم دینى را برگزیدند.

و پس از آنکه در مشهد الرّضا علیه السّلام بدست مرحوم آیه الله آقا میرزا محمّد طهرانى- صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائى پدرشان بود- عمامه گذارى نموده و به لباس علم و تقوى ملبّس گردیدند، براى شروع علوم حوزوى در نوزده سالگى- در سال ۱۳۶۴ هجرى قمرى- عازم شهر مقدّس قم شده و در مدرسه حجّتیّه اقامت گزیدند.

و در همان سالها به جمع اوّلین شاگردان علّامه طباطبائى رضوان الله علیه پیوسته و از خواصّ اصحاب ایشان گردیدند، و در عرفان عملى و تفسیر وحکمت از خرمن پر فیض این رَجُل الهى بهره‏ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره‏ورى علمى و روحى تا پایان عمر نورانى ایشان استمرار داشت.

همچنین در حوزه مقدّسه قم از محضر بزرگانى مانند آیه الله حاج شیخ عبد الجواد سدهى و آیه الله حاج سیّد رضا بهاء الدّینى و آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى و أعلامى همچون آیه الله سیّد محمّد داماد و آیه الله سیّد محمّد حجّت و آیه الله حاج آقا حسین بروجردى رضوان الله علیهم أجمعین در سطوح مختلف استفاده‏هاى شایانى بردند و پس از هفت سال تلاش علمى و مجاهدات عملى به کسب درجات بالاى علم و معرفت و رشد روحى نائل آمدند.

در آغاز سال ۱۳۷۱ هجرى قمرى در بیست و شش سالگى با نظر و توصیه بزرگانى چون علّامه طباطبائى و آیه الله شهید شیخ محمّد صدوقى یزدى أعلى الله مقامهما براى تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت، مدفن پاک باب علم نبوى: نجف اشرف گردیده و به آستان بوسى و استضائه از دریاى بى‏کران نور مولى الموحّدین أمیر المؤمنین علیه و على أولاده أفضل صلوات المصلّین نائل آمدند، و در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان و الا مقامى همچون آیه الله حاج شیخ حسین حلّى و آیه الله حاج سیّد أبو القاسم خوئى و آیه الله حاج سیّد محمود شاهرودى و آیه الله حاج شیخ آقا بزرگ طهرانى قدّس اللهُ أسرارَهم استفاده‏هاى فراوانى برده و کمال علمى خویش را رشدى عظیم بخشیدند.

در همین دوران بنا به سفارش علّامه طباطبائى که اوّلین استاد سلوکى ایشان بود با آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى وصىّ مرحوم آیه الحقّ و العرفان حاج سیّد على آقاى قاضى قدّس الله نفسه الزّکیّه در مسائل سلوکى حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده با آیه الله حاج سیّد جمال الدّین گلپایگانى وتثبیت پایه ‏هاى عرفان عملى خویش پرداختند، و در طول مدّت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره‏ها بردند.

مجاهده ‏ها و مراقبه ‏هاى مستمرّ و ریاضتهاى شرعیّه تحت فیوضات حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام و عنایات خاصّ حضرت سیّد الشّهداء سلام لله علیه سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرّد و نادره دهر مرحوم حاج سیّد هاشم موسوى حدّاد رضوان الله علیه که از اقدم و افضل شاگردان مرحوم آیه الله حاج سیّد على آقاى قاضى أعلى الله مقامه الشّریف بود، رسانید و فصل نوینى در زندگیشان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت‏هاى سلوکى و تحقّق به حقیقت توحید و ولایت إلهیّه بود.

در سال ۱۳۷۷ هجرى قمرى در سى و سه سالگى پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلاى اتقان در علوم عقلى و نقلى و کسب فضائل ظاهرى و باطنى، جهت اداى تکلیف و اقامه شعائر الهى و ترویج و گسترش توحید و ولایت در امتحانى سخت و دشوار به اشاره مرحوم حضرت حدّاد رضوان الله تعالى علیه و امر حضرت آیت‏الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمه الله علیه به طهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدى در سنگر محراب و منبر به نشر أحکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعدّه و تبیین معارف الهیّه و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.

تلاش مخلصانه و مستمرّشان با توجّه به ابعاد گسترده عملى و شدّت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگى ناپذیر و روحیّه تشکیلاتى کار کردن و ابتکاراتى که در اداره مسجد بکار میگرفتند و جلسات پر بارى که شخصا اداره مى‏نمودند تأثیرى شگرف در یاران و شاگردانشان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سالهاى سرد و سیاه حکومت طاغوتى همانند پناهگاهى روشن و پر فروغ‏ و زنده و پویا اسوه مساجد دیگر ساخت.

در خلال این سالها ارتباط خود را با مرحوم آیه الله شیخ محمّد جواد أنصارى و مرحوم حضرت آقاى حدّاد از طریق مکاتبات و مسافرتهاى متعدّد استمرار بخشیدند و در سایه دستورات إلهى این بزرگواران مراحل ترقّى را یکى پس از دیگرى پیمودند تا نهایهً به بالاترین درجات معنوى رسیده و در اوج قلّه توحید استقرار یافتند.

ایشان در آغاز ورود به طهران و استقرار در سنگر هدایت مردم اساسى‏ترین کار را تشکیل حکومت اسلام دانسته و در راستاى حرکت به سمت تحقّق آن به ایجاد جلسات همفکرى با علماى بزرگ و طرح و پى‏ گیرى مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانى پرداختند که با رحلت آیه الله بروجردى و تحرّکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینى و درخشش فوق‏العاده حضرت آیه الله خمینى در این صحنه حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنائى داشتند ارتباطى دقیق و محکم را پى ‏ریزى نموده قدم به قدم در مسیر شروع و اوج‏گیرى نهضت به هم فکرى و همکارى گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهّد براى فداکارى در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقّق حکومت اسلام از هیچ تلاشى دریغ نکردند، و در مواقع حسّاس براى نجات رهبرى نهضت از زندان و اعدام فعّالیّتى وسیع و همه جانبه و مؤثّر را طرّاحى و اجرا نمودند.

در ادامه نهضت با توجّه به اصرارشان بر لزوم کار تشکیلاتى و منسجم و به دنبال تبعید آیه الله خمینى به نجف اشرف، حرکات روشنگرانه و مبارزات سیاسى خویش را در قالبى دیگر و با پوشش‏هاى لازم ادامه داده و سالهاى تلخ و نفس‏گیر دوره حکومت سیاه طاغوت را با جنگى فرهنگى علیه طاغوتیان بسر آوردند و با ناکام گذاشتن نیروهاى اطّلاعاتى دشمن و نهایت استفاده ازفرصت‏هاى مناسب، اهداف معرفتى و تربیتى خویش را به کرسى نشاندند.

هنگامى که با الطاف خاصّ الهى و عنایات حضرت بقیّه الله الأعظم أرواحنا فداه و توجّهات و ادعیه خالصانه اولیاء الله و از جان گذشتگى و ایثار و اتّحاد مردم در پیروى از علماى دین براى تحقّق حکومت اسلام و تلاش پى‏گیر و مخلصانه رهبر کبیر انقلاب آیه الله خمینى أعلى الله درجته و مبارزان و مجاهدان فى سبیل الله، حکومت طاغوت سرنگون و نهضت پیروز گشت و جمهورى اسلامى تأسیس گردید؛ ایشان نیز در استمرار فعّالیّتهاى قبلى خود نهایت تلاش خویش را در شکل گیرى صحیح قانون اساسى بکار بستند و با تدوین و نشر نامه‏اى روشن و گویا و جامع، خطاب به رهبر کبیر انقلاب و بنیان گذار جمهورى اسلامى پیرامون پیش‏نویس قانون اساسى بر حاکمیّت اسلام و محوریّت ولایت فقیه تأکید و براى تصویب آن در مجلس خبرگان از راههاى مختلف کوشش نمودند.

همچنین براى تحقّق آرمان‏هاى بلند حکومت اسلام و حلّ مشکلات آینده نظام به ملاقاتهاى خصوصى با رهبر فقید انقلاب روى آوردند که چون ملاقاتها کوتاه و فرصت ناچیز بود نظرات و طرح‏هاى خویش را در قالب بیست پیشنهاد مهمّ و کلیدى به مرحوم آیه الله شهید مطهّرى رضوان الله علیه که از دوستان قدیمى و شاگردان سلوکى ایشان به شمار مى‏آمدند براى ابلاغ به محضر آیه الله خمینى ارائه نمودند.

بارى ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمرّ و مخلصانه در سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى به امر استاد سلوکیشان مرحوم حدّاد قدّس الله سرّه به منظور مجاورت و آستان بوسى حضرت ثامن الحجج علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء به مشهد مقدّس مهاجرت نموده و در مدّت پانزده سال پایانى عمر نورانى و پر برکت خویش لحظه‏اى از تلاش بى‏دریغ براى ترویج‏توحید و ولایت و تربیت نفوس مستعدّه، و دستگیرى از شوریدگان و عاشقان کوى دوست و تربیت طلّاب فاضل و عامل، و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدرى در زمینه علوم و معارف اسلام بجاى گذاشتند همچون:

1-الله ‏شناسى (سه جلد)
2-امام ‏شناسى (هیجده جلد)
3-معادشناسى (ده جلد)
4-تحقیق و شرح «رساله سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم»
5-رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اولى الألباب‏
6-توحید علمى و عینى‏
7-مهر تابان‏
8-روح مجرّد
9-رساله بدیعه‏
10-رساله نوین‏
11-رسالهٌ حولَ مسأله رؤیه الهلال‏
12-وظیفه فرد مسلمان در احیاى حکومت اسلام‏
13-ولایت فقیه در حکومت اسلام (چهار جلد)
14-نور ملکوت قرآن (چهار جلد)
15-نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت دکتر سروش‏
16-رساله نکاحیّه: کاهش جمعیّت ضربه‏اى سهمگین بر پیکر مسلمین‏
17-نامه نقد و اصلاح پیش نویس قانون اساسى‏
18-لَمعاتُ الحسین‏
19-هدیّه غدیریّه: دو نامه سیاه و سپید

آرى، این عالم ربّانى و بزرگ مرد الهى با پشت سر گذاشتن چندین بیمارى سنگین و خطرناک که آثار برخى از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ‏اى از تلاش خدائى خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فى سبیل الله در صحنه‏ هاى مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال ۱۴۱۶ هجرى قمرى قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلى پیوست.

مقام معظّم رهبرى حضرت آیه الله خامنه ‏اى مدّ ظلّه العالى ضایعه رحلت ایشان را در پیامى بلند و رسا و با تعابیرى کم نظیر تسلیت گفتند، و پیکر مطهّرشان پس از تشییع با شکوه علماء و طلّاب و با نمازى که آیه الله بهجت در صحن آزادى بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقى صحن انقلاب (عتیق) در آستانه کفشدارى شماره ۴ حرم مطهّر بخاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزوى قلبى خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پائین پا و پشت سر حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء زیر پاى زائران بارگاه ملکوتى آن حضرت قرار گرفت. و السّلامُ علیه یومَ وُلِد و یومَ مات و یومَ یُبعَث حَیًّا.

ایت نور//سیدمحمد صادق حسینی طهرانی

اوّلین بار تشرّف مصنّف به محضر حضرت حدّاد

حقیر، خیابان عبّاسى را که منتهى مى‏ شود به شرطه خانه (نظمیّه و هربانى) پیمودم تا به آخر، و از آنجا اصطبلرا جویا شدم، نشان دادند. واردمحوّطه‏ اى شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آنطویله‏ هاى اسبان بود که به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سیّد هاشم کجاست؟ گفتند: در آنزاویه.بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَکّه‏اى است کوچک تقریباً ۳* ۳ متر، و سیّدى شریف تا نیمه بدن خود را کهدر پشت سندان است در زمین فروبرده، و بطورى که کوره از طرف راست و سندان در برابراو به هر دو با هم ترسى دارد، مشغول آهن کوبى و نعل سازى است. یک نفر شاگرد هم در دسترس اوست

چهره‏اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق مى‏درخشد. گرد و غبار کوره و زغال بر سر وصورتش نشسته و حقّاً و حقیقهً یک عالَمى است که دست به آهن مى‏ برد و آن را با گاز انبر از کوره خارج، وبروى سندان مى‏ نهد،و با دست دیگر آن را چکّش کارى میکند. عجبا! این چه حسابى است؟! این چه کتابى است؟!

من وارد شدم، سلام کردم. عرض کردم: آمده ‏ام تا نعلى به پاى من بکوبید!
فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روى بینى خود آورده اشاره فرمود: ساکت باش! آنگاه یک چائى عالى معطّرو خوشطعم از قورى کنار کوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: بسم الله، میل کنید!
چند لحظه ‏اى طول نکشید که شاگرد خود را به بهانه‏اى دنبال کارى و خریدى فرستاد. او که از دکّان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: آقا جان! این حرفها خیلى محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من که از این مسائل بى بهره است چنین کلامى را گفتید!

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

واقعه عجیب در عالم برزخ

واقعه عجیب در عالم برزخ

علامه طباطبائى ـ صاحب تفسیر المیزان ـ نقل کرد: استاد ما عارف برجسته حاج میرزا على آقا قاضى مى گفت: در نجف اشرف در نزدیکى منزل ما، مادر و دخترى اَفَنْدى مذهب ـ سنى هاى دوست دار عثمان ـ زندگى مى کردند، مادر آن دختر فوت نمود و دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه و گریه کرد. و جداً ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادرش آمد و آن قدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.

هنگامى که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد مى زد: من از مادرم جدا نمى شوم. هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند، اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جان اش به خطر بیفتد سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر در کنار جسد بى جان مادر در قبر بماند، ولى روى قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روى قبر را با تخته اى بپوشانند و دریچه اى هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اوّل قبر کنار مادر خوابید، فردا اقوام و خویشان آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهاى سرش همانند برف سفید شده است. پرسیدند چرا این طور شده اى؟

در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و دو طرف ایستادند. و یک شخص محترم هم آمد و وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب داد. سؤال از توحید شد، جواب درست داد. سؤال از نبوّت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمدبن عبداللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت:

«لَسْتُ لَهَا بِامام ; من امام او نیستم.» آن مرد محترم امام على (علیه السلام) بود، در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوى آسمان زبانه مى کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع افتادم.

مرحوم قاضى (رحمه الله) فرمود: چون تمام طایفه آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفتند و شیعه شدند. زیرا این واقعه با مذهب تشیّع تطبیق مى کرد و خود آن دختر جلوتر از همه آنها به مذهب تشیّع اعتقاد پیدا کرد

 معادشناسى ، ج۳٫// علامه سیدمحمد حسینى تهرانى