توضیح وشرح جنگ جمل به قلم ابن ابی الحدید(جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید )

جنگ جمل

گویند نخستین کس که عثمان را نعثل نامید – و نعثل یعنى کسى که موهاى ریش و بدنش انبوه است – عایشه بوده و همواره مى گفته است : نعثل را بکشید که خدایش او را بکشد!

مدائنى در کتاب الجمل خود روایت کرده است : چون عثمان کشته شد عایشه در مکه بود و چون به شراف رسید از خبر کشته شدن عثمان آگاه شد. او شک و تردید نداشت که طلحه خلیفه خواهد شد. به همین سبب گفت : نعثل از رحمت خدا دور باد، دور بودنى ! اى کسى که انگشت تو شل است  بشتاب ! اى ابوشبل و اى پسر عمو شتاب کن . گویى هم اکنون به انگشت او مى نگرم که مردم شتابان همچون هجوم شتران با او بیعت مى کنند.

گوید : چون عثمان کشته شد طلحه کلیدهاى بیت المال و شتران گزنده و چیزهاى دیگرى را که در خانه عثمان بود برداشت ، ولى چون کار خلافت او تباه شد و صورت نگرفت ، آنها را به على بن ابیطالب پس داد.

اخبار عایشه در بیرون رفتن او از مکه به بصره ، پس از کشته شدن عثمان

ابومخنف لوط بن یحیى ازدى در کتاب خود مى گوید : چون خبر کشته شدن عثمان به عایشه که در مکه بود رسید، شتابان به سوى مدینه حرکت کرد و مى گفت : اى صاحب انگشت شل بشتاب ، خدا پدرت را بیامرزد! همانا مردم طلحه را شایسته و سزاوار خلافت مى دانند. چون به شراف رسید عبیدالله بن ابى سلمه لیثى با او روبرو شد. عایشه از او پرسید : چه خبر دارى ؟ گفت : عثمان کشته شد. عایشه سپس پرسید : پس از آن چه شد؟

عبید گفت : کارها براى آنان به بهترین انجام یافت و با على بیعت کردند. گفت : دوست مى داشتم آسمان بر زمین مى افتاد اگر این کار صورت بگیرد. واى بر تو! بنگر چه مى گویى . گفت : اى ام المومنین ! حقیقت همان است که با تو گفتم . عایشه شروع به هیاهو و نفرین کرد. عبید گفت : اى ام المومنین ترا چه مى شود؟ به خدا سوگند، میان دو کرانه مدینه هیچ کس را شایسته تر و سزاوارتر از او براى خلافت نمى بینم و در همه حالات او براى مثل و مانندى نمى یابم ؛ به چه سبب به ولایت رسیدن او را خوش نمى دارى ؟ عایشه به او پاسخ نداد.

گوید : به طرق گوناگون روایت شده است که چون خبر کشته شدن عثمان در مکه به عایشه رسید، گفت : خدایش از رحمت دور بدارد! این نتیجه کارهاى خودش بود و خداوند نسبت به بندگان ستمگر نیست .

گوید : قیس بن ابى حزم روایت مى کند و مى گوید : در سالى که عثمان کشته شد حج گزارده است و هنگامى که خبر مرگ عثمان به عایشه رسید همراه او بوده است که عایشه آهنگ مدینه کرد. قیس مى گوید : میان راه مى شنیده که عایشه مى گفته است . اى صاحب انگشت شل ، بشتاب . و هر گاه از عثمان نام مى برده مى گفته است : خداوند او را از رحمت خود دور بدارد! تا آنکه خبر بیعت با على به او رسیده است . قیس مى گوید : در این هنگام عایشه گفت : دوست مى داشتم آسمان بر زمین مى افتاد. و فرمان داد شترانش را به مکه برگردانند. من هم با او به مکه رفتم . میان راه گاه مى دیدم با خود چنان سخن مى گوید که پندارى با کسى سخن مى گوید و مى گفت : پسر عفان را مظلوم کشتند! من به او گفتم : اى ام المومنین ، مگر همین دم نشنیدم که مى گفتى خداوند او را از رحمت خویش دور بدارد؟ و من پیش از این ترا در حالى دیده ام که نسبت به عثمان از همه خشن تر و زشتگوتر بوده اى . گفت : آرى چنین بود، ولى چون در کار او نگریستم آنان نخست از او خواستند توبه کند و چون ماننت سیم پاک و سپید شد، در حالى که روزه بود و محرم ، در ماه حرام به سوى او هجوم بردند و کشتندش

گوید : از طرق دیگر روایت شده است که چون خبر کشته شدن عثمان به عایشه رسید گفت : خدایش از رحمت دور بدارد! گناهش ‍ او را کشت و خداوند قصاص کارهایش را از او گرفت . اى گروه قریش ، مبادا کشته شدن عثمان شما را اندوهگین سازد آن چنان که آن مرد سرخ روى ثمود قوم خود را اندوهگین و درمانده کرد. همانا سزاورارترین مردم به حکومت ذوالاصبع (طلحه ) است . و همینکه اخبار بیعت با على علیه السلام به او رسید گفت : بیچاره و درمانده شوند که هرگز حکومت را به خاندان تیم باز نمى گردانند.

طلحه و زبیر براى عایشه که در مکه بود نامه یى نوشتند که : مردم را از بیعت با على بازدار و خونخواهى عثمان را آشکار ساز. آن نامه را همراه خواهرزاده عایشه یعنى عبدالله بن زبیر براى او فرستاد. عایشه چون آن نامه را خواند ستیز خود را ظاهر ساخت و آشکارا خونخاه عثمان شد. ام سلمه (رض ) هم در آن سال در مکه بود و چون رفتار عایشه را دید خلاف او رفتار کرد و دوستى و یارى على علیه السلام را آشکارا ساخت . و این به مقتضاى ستیز و عداوتى است که در سرشت هووها نسبت به هم وجود دارد.

ابومخنف مى گوید : عایشه براى فریب ام سلمه و تشویق او به قیام براى خونخواهى عثمان پیش او آمد و گفت : اى دختر ابى امیه ! تو از میان همسران رسول خدا (ص ) نخستین کسى هستى که هجرت کردى وانگهى از همه زنان پیامبر بزرگترى و آن حضرت از خانه تو نوبت را میان ما تقسیم مى فرمود و جبریل در خانه تو از همه جا بیشتر آمد و شد داشت . ام سلمه گفت : این سخنان را به چه منظورى مى گویى ؟

عایشه گفت : عبدالله بن زبیر به من خبر داد که آن قوم نخست از عثمان خواستند توبه کند و همینکه توبه کرد او را در حالى که روزه بود در ماه حرام کشتند. اینک من تصمیم گرفته ام به بصره بروم ، طلحه و زبیر هم همراه من خواهند بود. تو هم با ما بیرون بیا شاید خداوند این کار را به دست ما و وسیله ما اصلاح فرماید. ام سلمه گفت : تو دیروز مردم را بر عثمان مى شورانیدى و درباره او بدترین سخنان را مى گفتى و نام او در نزد تو چیزى جز نعثل نبود، و تو خود منزلت على بن ابیطالب را در نظر رسول خدا مى شناسى ، آیا مى خواهى برخى را به تو تذکر بدهم .

عایشه گفت : آرى . ام سلمه گفت : آیا به خاطر دارى ، روزى من و تو در حضور پیامبر از مکه بازمى گشتیم و چون پیامبر صلى الله علیه و آله از گردنه (قدید) فرود آمد در سمت چپ با على در گوشه یى خلوت کرد و چون مدت گفتگوى آنان طول کشید تو خواستى پیش آن دو بروى و سخن آنان را قطع کنى ؛ ترا از آن کار بازداشتم ، نپذیرفتى و به آن دو هجوم بردى . اندکى بعد گریان برگشتى پرسیدم : ترا چه شده است ؟ گفتى : در حالى که آن دو آهسته سخن مى گفتند شتابان پیش رفتم و به على گفتم : از نه شبانه روز زندگى پیامبر فقط یک شبانه روز آن به من تعلق دارد، اینک اى پسر ابى طالب ! چرا مرا با این یک روز خودم آزاد نمى گذارى ؟ در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله خشمگین و در حالى که از خشم چهره اش سرخ شده بود روى به من کرد و فرمود : بر جاى خود برگرد! به خدا سوگند هیچکس از افراد خانواده من و مردم دیگر على را دشمن نمى دارد مگر اینکه از ایمان بیرون است و من پیشیمان و درمانده برگشتم . عایشه گفت : آرى این موضوع را به یاد دارم

ام سلمه گفت : باز موضوع دیگرى را به یاد تو مى آور. آیا به خاطر دارى که من و تو در خدمت پیامبر بودیم ، تو مشغول شستن سر پیامبر بودى و من مشغول تهیه کشک و خرما – که آنرا دوست مى داشت – بودم ، در همان حال پیامبر سر خود را بلند کرد و فرمود (اى کاش مى دانستم که کدامیک از شما صاحب آن شترى هستید که موهاى دمش انبوه است و سگان حواب بر او پارس مى کنند و او از راه راست منحرف است .) من دست خود را از میان کشک و خرما بیرون کشیدم و گفتم : از این موضوع به خدا و رسول خدا پناه مى برم . سپس پیامبر بر پشت تو زد و فرمودند : (بر حذر باش که تو آن زن نباشى ) سپس خطاب به من فرمودند (اى دختر ابى امیه ، مبادا که تو آن زن باشى ، اى حمیراء (عایشه ) باش که من تو را از آن کار بیم دادم و برحذر داشتم .)

عایشه گفت : آرى این را هم به یاد دارم .
ام سلمه گفت : این موضوع را هم به یاد تو آورم که من و تو در سفرى همراه رسول خدا بودیم ، على در آن سفر عهده دار نگهدارى کفشها و جامه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله بود که آنها را مرمت مى کرد و مى شست . قضا را یکى از کفشهاى پیامبر سوراخ شد، على آن را برداشت و در سایه خار بنى نشست و به مرمت آن مشغول شد. در این هنگام پدرت همراه عمر آمدند و اجازه خواستند. من و تو پشت پرده رفتیم . آن دو وارد شدند و درباره آنچه مى خواستند با پیامبر سخن گفتند، سپس گفتند : اى رسول خدا، ما نمى دانیم تو چه مدت دیگر با ما خواهى بود، اگر مصلحت مى دانى به ما بگو پس از تو خلیفه چه کسى خلیفه ما خواهد بود تا پس از تو او براى ما پناهگاه باشد، پیامبر صلى الله علیه و آله به آن دو نفر فرمود : همانا که من هم اکنون جایگاه او را مى بینم و اگر او را معرفى کنم از او پراکنده خواهید شد، همانگونه که بنى اسرائیل از هارون بن عمران متفرق شدند. آن دو سکوت کردند و بیرون رفتند، و چون ما از پس پرده بیرون آمدیم تو که نسبت به پیامبر از ما گستاختر بودى ، گفتى : اى رسول خدا، چه کسى خلیفه ایشان خواهد بود؟ فرمود : مرمت کننده کفش . به دقت نگریستم کسى جز على ندید. تو گفتى : اى رسول خدا، من کسى جز على را نمى بینم . فرمود : آرى هموست .

عایشه گفت : این را هم به خاطر دارم . ام سلمه گفت : بنابراین ، خروج و قیام تو چه معنى دارد؟ عایشه گفت : به منظور اصلاح میان مردم مى روم و به خواست خداوند در این کار امید اجر دارم . ام سلمه گفت : خود دانى . عایشه از پیش او برگشت
ام سلمه آنچه را گفته بود و پاسخى را که شنیده بود براى على علیه السلام نوشت .
مى گویم : اگر بگویى که این موضوع نص صریح بر امامت على علیه السلام است ، بنابراین تو و یاران (معتزلى ) تو در این باره چه مى گویید؟

مى گویم : هرگز این موضوع آن چنان که تو پنداشته اى نص نیست ، زیرا پیامبر نفرموده است او را خلیفه کرد. بلکه فرموده است : (اگر مى خواستم کسى را خلیفه کنم او را خلیفه مى کرد. ) معنى این کلام حصول استخلاف نیست . البته مصلحت مکلفان در آن بوده اگر پیامبر (ص ) مامور مى بودند که در مورد امام پس از خود نص اظهار فرماید و این هم به مصلحت آنان بوده است که چون پیامبر صلى الله علیه و آله آن را با آراء خودشان واگذاشته و کسى را معین نفرموده است آنان براى خود هر کسى را که خواسته اند انتخاب کنند.

هشام بن کلبى در کتاب الجمل خویش آورده است که ام سلمه از مکه نامه یى به على علیه السلام نوشته و در آن چنین گفته است :
اما بعد، طلحه و زبیر و پیروان ایشان که پیروان گمراهى هستند مى خواهند همراه عایشه به بصره بروند. عبدالله بن عامر کریز همراه ایشان است . او مى گوید : عثمان مظلوم کشته شده است و آنان خونخواه اویند. خداوند با نیرو و یاراى خود آنان را مکافات خواهد فرمود. و اگر نه این است که خداوند ما را از خروج نهى فرموده است و فرمان داده است که در گوشه خانه بنشینیم بیرون آمدن در خدمت تو را رها نمى کنم و از یارى ، تو باز نمى ایستاد. اینک پسر خودم عمر بن ابى سلمه را که همچون خودم و جان من است به حضورت گسیل داشتم . امیرالمومنین ! نسبت به او سفارش به خیر فرماى .

گوید : چون عمر بن ابى سلمه به حضور على علیه السلام رسید على او را گرامى داشت و عمر همچنان در خدمت على علیه السلام بود و در همه جنگهاى آن حضرت با او بود. امیرالمؤ منین او را به امارت بحرین گماشت و به یکى از پسر عموهایش فرمود : شنیدم عمر بن ابى سلمه شعر مى گوید، چیزى از شعر او براى ما بفرست . او ابیاتى را فرستاد که بیت نخست آن چنین بود :
(اى امیرالمؤ منین ، اینک که مرا بلند آوازه فرمودى خویشاوندى ترا پادشاهى سرشار ارزانى داراد!)
گوید : على علیه السلام از شعر او تعجب کرد و او را استحسان فرمود.

نامه ام سلمه به عایشه 

از جمله سخنان مشهورى که گفته شده است این است که ام سلمه – که رحمت خدا بر او باد – براى عایشه نامه زیر را نوشته است :
(همانا تو سپر و دژ میان رسول خدا صلى الله علیه و آله و امت اویى و حجاب براى تو به پاس حرمت او مقرر شده است . قرآن دامنت را برچیده و جمع کرده است ، آن را آشکار ساز. در گوشه خانه ات بنشین و دامن خود را به صحرا مکش . اگر سخنى از پیامبر صلى الله علیه و آله را فریادت آورم – که آن را مى دانى – چنان خواهى شد که گویى مار سیاه و سپیده ترا گزیده است وانگهى اگر رسول خدا صلى الله علیه و آله ترا ببیند که بر شتر تندرو نشسته اى و از آبشخورى به آبشخورى مى روى و عهد او را رها کرده و پرده اش را دریده اى چه خواهى گفت ؟ همانا ستون دین بر زنان پا برجا نمى شود و رخنه آن با ایشان ترمیم نمى گردد. صفات پسندیده زنان آهسته و پوشیده سخن گفتنن و شرم و آزرم است . گوشه خانه ات را آرامگاه خود قرار بده تا رسول خدا را بر آن حال دیدار کنى .

عایشه گفت : من به خیرخواهى و پند و اندرز تو آگاهم و بدانگونه که پنداشته اى نیست . من از اندیشه تو ناآگاه نیستم ، که اگر درنگ کنم و بمانم گاهى نیست و اگر بروم به قصد اصلاح میان دو گروه از مسلمانانم .
این موضوع را ابومحمد بن قتیبه در کتبا خود که در (غریب الحدیث ) تصنیف کرده است در باب ام سلمه به این شرح که برایت مى آورم نقل کرده است .
چون عایشه آهنگ بصره کرد، ام سلمه پیش او رفت و به او چنین گفت :

(همانا که تو دژ میان رسول خدا و امت اویى و حجاب تو بر پایه حرمت آن حضرت استوار شده است . قرآن دامنت را جمع کرده است ، آن را آشکار مساز. در گوشه خانه خود آرام بگیر و دامن بر صحرا میفشان . خداوند خود پاسدار این امت است . اگر رسول خدا مى خواست در این باره به تو سفارشى فرماید بدون تردید مى فرمود بلکه ترا از سیر و سفر در شهرها نهى مى فرمود و اینک کژروى مى کنى ، کژ روى . پایه و ستون اسلام بر فرض که کژى پیدا کند با زنان راست و استوار نمى شود و اگر رخنه یى پیدا کند با آنان ترمیم نمى گردد.

کارهاى پسندیده زنان دامن زیر پاى کشیدن ، آزرم و کوتاه گام برداشتن است . اگر پیامبر صلى الله علیه و آله ترا در صحرا و فلاتها بر ناقه تندرو ببیند که از آبشخورى به آبشخور دیگر مى روى به او چه خواهى گفت ؟ سیر و حرکت تو در نظر خداوند است و سرانجام در رستاخیز به حضور پیامبر خواهى رسید در حالى که پرده حجاب را دریده و عهد او را ترک کرده اى . اگر من این راهى را که تو مى پیمایى بپیمایم و سپس به من گفته شود به بهشت درآى ، از اینکه محمد صلى الله علیه و آله را در حالى دیدار کنم که حجاب او را دریده باشم ، آزرم خواهم کرد و آن حجاب را او بر من مقرر داشته است . اینک خانه خود را دژ خود و پوشش خود را آرامگاه خویش قرار ده تا به همان حال او را دیدار کنى و تو در آن حال بیشتر مطیع فرماین خدا خواهى بود و بیشتر یارى مى دهى از اینکه مرتکب کارى شوى که دین آنرا جایز و روا ندانسته است . بنگر آنچه را که در دین جایز و رواست انجام دهى ، و اگر براى تو سخنى را که خود مى دانى بگویم چنان خواهد بود که مار پیر و سیاه و سپید ترا گزیده باشد.)

عایشه گفت : پند و خیرخواهى ترا مى دانم ولى آنچنان که تو پنداشته اى نیست و بسیار راه خوبى است . راهى که در آن گروهى که مى خواهند جنگ کنند و به من متوسل شده اند، تا اصلاح کنم ، بنابراین اگر در خانه بنشینم عیبى ندارد و اگر هم بیرون روم در کارى است که مرا از آن چاره نیست و باید از اینگونه کارها انجام دهم .مى گویم : این سخن عایشه سخن کسى است که براى خروج و قیام معتقد به فضیلت است با آنکه مى داند خطا و اشتباه است و بر آن پافشارى مى کند.

چون عایشه آهنگ حرکت به سوى بصره کرد براى او در جستجوى شتر تنومندى برآمدند که هودج او را بر دوش کشد. یعلى بن امیه شتر معروف خود را که نامش (عسکر) و بسیار تنومند و قوى بود آمد. عایشه چون آن شتر را دید پسندید. شتربان با عایشه درباره قوت و استوارى آن شتر به گفتگو پرداخت و ضمن آن نام شتر را بر زبان آورد. عایشه همینکه کلمه(عسکر) را شنید انالله و انا الیه راجعون بر زبان آورد و گفت : آنرا ببرید، مرا به آن نیازى نیست . و به یاد آورد که پیامبر صلى الله علیه و آله براى او از این شتر نام برده و او را از سوار شدن بر آن منع کرده است . عایشه دستور داد شتر دیگرى براى او پیدا کنند و چون شترى که شبیه او باشد پیدا نشد جل و روپوش آن شتر را عوض کردند و به عایشه گفتند : شترى نیرومند و پرنیروتر از آن برایت پیدا کردیم و همان شتر را پیش ‍ او آوردند که به آن راضى شد.

ابومخنف مى گوید : عایشه به حفصه هم پیام فرستاد و از او خواست خروج کند و همراه او حرکت کند. خبر به عبدالله بن عمر رسید . پیش خواهر آمد و سوگندش داد که چنان نکند و او از اینکه آماده حرکت شده بود ماند و بارهایش را پیاده کردند.

مالک اشتر از مدینه خطاب به عایشه که در مکه بود چنین نوشت :اما بعد، همانا تو همسر رسول خدا صلوات الله علیه و آله هستى و آن حضرت ترا فرمان داده است که در خانه خود آرام و قرار بگیرى ، اگر چنان کنى براى تو بهتر است و اگر بخواهى چوبدستى خود را بر دست گیرى و روپوش خود را فروافکنى و براى مردم خود را آشکار سازى من با تو جنگ خواهم کرد تا ترا به خانه ات و جایگاهى که خدایت براى تو پسندیده است برگردانم .

عایشه در پاسخ او نوشت : اما بعد، تو نخستین عربى هستى که آتش فتنه را برافروخت و به تفرقه فرا خواند و با پیشوایان مخالفت کرد و براى کشتن خلیفه کوشش کرد. بخوبى مى دانى که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت . نامه ، تو به من رسید آنچه را؛ در آن بود فهمیدم و بزودى خداوند شر تو و کسانى را که در گمراهى و بدختى به تو تمایل دارند از من کفایت خواهد فرمود. انشاءالله .

ابومخنف مى گوید : چون عایشه در مسیر خود به منطقه حواءب – که نام آبى از خاندان عمر بن صعصعه است – رسید سگها بر او پارس کردند، تا آنجا که شتران سرکش رم کردند. یکى از همراهان عایشه به دیگران گفت : مى بینید سگهاى حواءب چه بسیارند و پارس کردن آنان چه شدید است ؟ عایشه لگام شتر را گرفت و گفت : اینها سگهاى حواءب هستند . مرا برگردانید، برگردانید که شنیدم رسول خدا چنین مى فرمود… و آن خبر را یادآور شد. کسى از میان قوم گفت : خدایت رحمت کناد! آرام باش که از حواءب گذشته ایم . عایشه گفت : آیا گواهى دارید!؟ براى او پنجاه عرب بیابانى را آوردند و به آنان جایزه اى دادند و همگى براى او سوگند خوردند که اینجا آب حواءب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. و چون عایشه و طلحه و زبیر به ناحیه (حفرابى موسى ) که نزدیک بصره است رسیدند، عثمان به حنیف که در آن هنگام کارگزار على علیه السلام بر بصره بود، ابوالاسود دوئلى را پیش آنان فرستاد تا از نیت ایشان آگاه گردد. او پیش عایشه رفت و از سبب حرکتش پرسید. گفت : درصدد خونخواهى عثمانم .

ابوالاسود گفت : کسى از کشدنگان عثمان در بصره نیست . گفت : راست مى گویى آنان در مدینه و همراه على بن ابیطالب هستند؛ من آمده ام تا مردم بصره را براى جنگ با او آماده کنم و تحریض کنم . چگونه است که از تازیانه عثمان بر شما اصابت مى کرد خشمگین شویم و از شمشیرهاى شما براى عثمان به خشم نیاییم ؟

ابوالاسود به او گفت : ترا با تازیانه و شمشیر چه کار؟ تو بازداشته رسول خدایى و به تو فرمان داده است در خانه ات آرام بگیرى و کتاب پروردگارت را تلاوت کنى . جنگ و جهاد بر زنان نیست و خونخواهى بر عهده ایشان نهاده نشده است و همانا على به عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خویشاوندى نزدیک تر است ، هر دو از عقاب عبدمناف اند. عایشه گفت : من باز نمى گردم تا کارى را که بر آن آمده ام انجام دهم . اى ابوالاسود! آیا مى پندارى کسى اقدام به جنگ با من خواهد کرد؟ ابوالاسود گفت : آرى ، به خدا سوگند جنگى که سست ترین حالت آن هم بسیار شدید خواهد بود.

گوید : ابوالاسود برخاست و پیش زبیر آمد و گفت : اى اباعبدالله ! مردم ترا چنان دیده اند که روز بیعت با ابوبکر قبضه شمشیرت را در دست داشتى و مى گفتى : هیچکس براى خلافت سزاوارتر از پسرابى طالب نیست . این حال تو کجا و آن کجا؟ زبیر سخن از خون عثمان به میان آورد. ابوالاسود گفت : آن چنان که به ما خبر رسیده است تو و دوستت (طلحه ) عهده دار آن کار بوده اید. زبیر به ابوالاسود گفت : پیش طلحه برو و بشنو چه مى گوید. او پیش طلحه رفت و دید در گمراهى خویش خیره سر است و بر جنگ اصرار مى ورزد. او پیش عثمان بن حنیف برگشت و گفت : جنگ است ، جنگ ، براى آن آماده باش . چون على علیه السلام در بصره فرود آمد عایشه به زید بن صوحان عبدى چنین نوشت :
(از عایشه دختر ابوبکر صدیق و همسر پیامبر صلى الله علیه و آله به پسر خالص خود، زید بن صوحان . اما بعد، در خانه خود اقامت کن و مردم را از یارى على بازدار و باید از تو اخبارى به من برسد که دوست مى دارم ، که تو در نظر من مطمئن ترین افراد خاندانم هستى . والسلام .)
زید در پاسخ او نوشت : از زید بن صوحان ، به عایشه دختر ابوبکر. اما بعد، همانا خداوند به تو فرمانى داده است و به ما فرمانى . به تو فرمان داده است در خانه ات آرام بگیرى و به ما فرمان داده است جهاد کنیم . نامه ات به من رسید که در آن به من دستور داده بودى خلاف آنچه خداوند به من فرمان داده است رفتار کنم و در آن صورت کارى را که خداوند براى تو مقرر داشته است من انجام مى دهم و کارى را که خداوند مرا به آن فرمان داده است تو انجام مى دهى . بنابراین فرمان تو اطاعت نمى شود و نامه تو بدون پاسخ است . والسلام

این دو نامه را شیخ ما ابوعثمان عمرو بن بحرجاحظ از قول شیخ ما ابوسعید حسن بصرى روایت کرده است .
عایشه در جنگ جمل سوار بر شترى شد که نامش عسکر بود. در هودجى نشست که بر آن شاخه هاى درخت نصب کرده بودند و روى آن پوست پلنگ کشیده بودند و روى آن زره آهنى نصب کرده بودند.

شعبى ، از مسلم بن ابى بکره ، از پدرش ، بى بکره نقل مى کند که گفته است :چون طلحه و زبیر به بصره آمدند نخست شمشیر خویش را بر شاخه آویختم و قصد یارى دادن آن دو را داشتم و چون پیش عایشه رفتم دیدم او امر و نهى مى کند و در واقع فرمان ، فرمان اوست . حدیثى را به خاطر آوردم که از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده بودم که مى فرمود : (هرگز گروهى را که کار ایشان را زنى تدبیر کند رستگار نخواهند شد ). برگشتم و از ایشان کناره گرفتم . این خبر به صورت دیگرى هم روایت شده که چنین است : (گروهى پس از من خروج مى کنند که سالارشان زن است . هرگز رستگار نمى شوند.)

گوید : رایت سپاه عایشه در جنگ جمل همان شتر او بود و رایتى نداشت .

هنگامى که مردم رویاروى یکدیگر صف کشیده بودند و آماده جنگ مى شدند عایشه سخنرانى کرد و چنین گفت :اما بعد، ما بر عثمان تازیانه زدن او اینکه جوانان را به فرماندهى مى گماشت و مراتع را قرقگاه قرار مى داد عیب مى شمردیم . شما از او خواستید رضایت شما را جلب کند و پذیرفت و پس از اینکه او را همچون جامه پاک ساختید و شستید بر او تاختید و خون او را به حرام ریختید. به خدا سوگند مى خورم که او از همه شما پاک تر و در راه خدا پرهیزگارتر بود .

و چون دو گروه رویاروى یکدیگر ایستادند على علیه السلام سخنرانى کرد و چنین فرمود : شما جنگ را با این قوم شروع مکنید تا ایشان شروع کنند که به لطف خداوند شما بر حجت و برهانید. خوددارى از شروع جنگ و اقدام آنان به جنگ حجت دیگرى است و چون با آنان جنگ کردید هیچ زخمى و مجروحى را مکشید و اگر ایشانرا شکست دادید و گریختند، هیچ گریخته و پشت به جنگ کرده اى را تعقیب مکنید و هیچ عورتى را برهنه مسازید و هیچ کشته یى را مثله مکنید و چون به قرارگاه ایشان رسیدید هیچ پرده اى را مدرید و وارد خانه یى مشوید و از اموال ایشان چیزى مگیرید و هیچ زنى را با آزار خود به هیجان میاورید. اگر چه به شما و امیران و نیکوان شما دشنام دهند که آنان ناتوان هستند. به ما در آن روزگار که زنان مشرک بودند فرمان داده مى شد از ایشان دست بداریم و اگر مردى بر زنى با چوبدستى و ترکه مى زد او و فرزندانش را پس از او سرزنش مى کردند.

افراد قبیله ضبه اطراف شتر کشته شدند آن چنان که همه افراد مهم آنان از بین رفتند. افراد قبیله ازد لگام شتر را گرفتند. عایشه پرسید : شما کیستید؟ گفتند : ازد. گفت : صبر پیشه سازید که آزادگان صبر مى کنند. عایشه مى گفت : من نصرت و پیروزى را در ضبه مى دیدم و چون آنان را از دست دادم بر من ناخوش آمد و ازد را بر آن کار تشویق کردم و جنگى سخت کردند. و شتر را از هر سو تیرباران مى کردند آن چنان که هودج به شکل خارپشتى شدچون مردم کنار لگام شتر نابود مى شدند و دستها بریده و جانها از بدنها خارج مى شد،

على علیه السلام فرمود : مالک اشتر و عمار را پیش من فرا خوانید. آن دو آمدند. فرمود : بروید این شتر را پى کنید که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرو نمى نشیند، آنان تشر را قبله خود قرار داده اند. آن دو رفتند، دو جوان هم از قبیله مراد به همراه ایشان بودند که نام یکى از آن دو عمر بن عبدالله بود. آنان هواره به مردم ضربه مى زندند تا آنکه به کنار شتر راه پیدا کردند و آن مرد راهى بر پى هاى شتر ضربه زد. شتر با بانگى سخت روى پاهاى خود نشست و سپس به به پلو غلتید و مردم از اطراف آن گریختند. على علیه السلام با صداى بلند فرمان داد بندهاى هودج را ببرید و سپس ‍ به محمد بن ابوبکر فرمود : خواهرت را از من کفایت کن . محمد او را سوار کرد و در خانه عبدالله بن خلف خزاعى مسکن داد.

على علیه السلام عبدالله بن عباس را پیش عایشه گسیل داشت و به او پیام و فرمان داد که به مدینه برود. گوید : رفتم و چون بر عایشه وارد شدم براى من چیزى که بر آن بنشینم ننهاد، من خود تشکچه اى را که میان بارهایش بود برداشتم و بر آن نشستم . گفت اى عباس ! بر خلاف سنت رفتار کردى ، در خانه ما بدون اجازه ما بر تشکچه ما نشستى . من گفتم : اینجا آن خانه تو که خداوند فرمان داده است در آن آرام بگیرى نیست و اگر خانه تو مى بود بر تشکچه تو بدون اجازه ات نمى نشستم . سپس گفتم : امیرالمومنین مرا پیش تو فرستاده و به تو فرمان مى دهد به مدینه کوچ کنى .

گفت : امیرالمؤ منین کیست ! امیرالمؤ منین عمر بود. گفتم : عمر و على . گفت : من نمى پذیرم . گفتم : به خدا سوگند، این خوددارى تو که کوتاه مدت و پر مشقت و کم بهره بود و شومى و نافرخندگى آشکار، و این نپذیرفتند تو بیشتر از زمان دوشیدن میشى طول نکشید و چنان شدى که نه فرمان بدهى و نه از چیزى نهى کنى و نه چیزى مى گیرى و نه مى توانى ببخشى و تو آن چنانى که آن مرد اسدى سروده است :(همواره اهداء قصاید میان ما بر یاد خوش دوستان و فراوانى القاب بود تا آنکه تو آنانرا رهاى کردى ، گویى کار تو در هر انجمنى همچون وز وز مگسى است .)

ابن عباس مى گوید : عایشه چنان گریست که صداى گریه اش از پشت پرده شنیده شد و گفت : من شتابان به خواست خداوند متعال به سرزمین خود برمى گردم . به خدا سوگند، هیچ سرزمینى براى من ناخوش تر از سرزمینى که شما در آن باشید نیست . گفتم : به چه سبب ؟ به خدا سوگند، ما ترا مادر مؤ منان و پدرت را صدیق مى دانیم . گفت : اى عباس آیا به وجود پیامبر صلى الله علیه و آله به من منت مى گزارى ؟ گفتم : چرا نباید منت بگزارم که گر او از تو مى بود بر من به وجود او منت مى نهادى . سپس به حضور على علیه السلام رسیدم و سخنان عایشه را به او گفتم . شاد شد و به من فرمود (فرزندانى که برخى از نسل برخى دیگرند و خداى شنواى داناست )  و در روایت دیگرى فرمود : من به تو دانا بودم که ترا فرستادم(1)

کشته شدن طلحه

گوید: در مورد طلحه چنین بود که چون طرفداران و سپاه طلحه و زبیر سستى گرفتند مروان گفت : جز امروز دیگر نخواهم توانست انتقام خون عثمان را از طلحه بگیرم و تیرى بر او انداخت که به ساق پایش خورد و رگ بزرگ آن را درید و خون از او مى رفت . طلحه از یکى از غلامان خود که استر داشت یارى خواست ؛ او را سوار کرد و پشت به جنگ داد و به غلام خود مى گفت : اى واى بر تو، آیا جایى پیدا نمى شود که بتوانم پیاده شوم ، این خونریزى مرا کشت ! غلامش به او مى گفت : بگریز و خود را نجات بده وگرنه آن قوم به تو خواهند رسید. طلحه گفت : به خدا سوگند کشته شدن هیچ پیرمرد محترمى را ضایع تر از کشته شدن خودم ندیده ام . سرانجام به یکى از خانه هاى بصره رسید و فرود آمد و همانجا مرد.

و روایت شده است که پیش از آن که مروان به طلحه تیر بزند او چند تیر دیگر خورده بود و چند جاى بدن او زخمى بود.
ابوالحسن مدائنى روایت مى کند که على علیه السلام از کنار بدن طلحه که جان مى داد عبور کرد کرد و گفت : به خدا سوگند که بسیار ناخوش مى داشتم شما را این چنین در شهرها در خاک و خون افتاده ببینم ولى تقدیر هر چیز که حتمى شده باشد اتفاق خواهد افتاد و سپس به این ابیات تمثل جست :
(و چون با شتاب آهنگ کارى مى کنى نمى دانى در کدام سرزمین فروماندگى تو را در مى یابد، شخص بینوا نمى داند چه هنگام توانگرى اوست و توانگر نمى داند چه هنگام بینوا مى شود …).(2)



(1)خطبه79شرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید

(2)خطبه148شرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۳ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

شرح حال عايشه همسر حضرت رسول اکرم(ص)از منظر ابن ابی الحدید(شرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید)

فصلى در شرح حال عايشه و بيان برخى از اخبار او

در اين خطبه كلمه مبهم (فلانه ) كنايه از (ام المومنين ) عايشه است . پدرش ابوبكر است كه نسب او در مباحث گذشته بيان شد. مادرش (ام رومان ) دختر عامر است و نسب عامر چنين است : عامر بن عويمر بن عبد شمس بن عتاب بن اذينه بن سبيع بن دهمان بن حارث بن غنم بن مالك بن كنانه .

پيامبر (ص ) دو سال پيش از هجرت و پس از وفات خديجه ، در حالى كه عايشه هفت ساله بود او را عقد فرمود و در مدينه هنگامى كه عايشه نه سال و ده ماه داشت با او عروسى كرد. پيش از آن از عايشه براى ازدواج با جبير بن مطعم گفتگو مى شد و او را براى جبير نام مى بردند. پيامبر (ص ) پس از مرگ خديجه عايشه را در حرير سپيدى در خواب ديد و فرمود(اگر اين ازدواج از سوى خداوند مقدر شده باشد خودش آن را فراهم خواهد فرمود). اين خبر در كتابهاى صحيح حديث نقل شده است .

مراسم عقد و مراسم عروسى او هر دو در ماه شوال بود و به همين سبب عايشه دوست مى داشت كه مراسم عروسى خويشاوندان و دوستانش در ماه شوال باشد و مى گفت : مگر ميان همسران پيامبر (ص ) كسى بهره مندتر از من بوده است و پيامبر (ص ) هم مراسم عقد و هم عروسى مرا در ماه شوال قرار دادند و با اين سخن تصور برخى از زنان را كه مى پنداشتند عروسى مرد با همسرش در فاصله دو عيد فطر و قربان مكروه است رد مى كرد.

هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت فرمود عايشه بيست ساله بود. او از پيامبر (ص ) در مورد اينكه چه كنيه يى براى خود انتخاب كند اجازه گرفت ، پيامبر (ص ) به او فرمود (به نام پسرت عبدالله بن زبير كنيه خود را انتخاب كن ) و ابن زبير خواهر زاده عايشه است و به اين سبب كنيه او ام عبدالله است .

عايشه در دين فقيه بود و اشعار فراوان مى دانست و از پيامبر (ص ) بهره مند بود و پيامبر هم آشكارا به او گرايشى داشت و عايشه نسبت به پيامبر (ص ) گستاخ بود و ناز مى فروخت و همواره سخن چينى و بدخلقى مى كرد تا آنكه در داستان (ماريه قبطيه ) و رازى كه پيامبر با او گفت و او آن را با ديگر همسر پيامبر (حفصه ) در ميان گذاشت و هر دو پشت به پشت دادند و عليه پيامبر (ص ) رفتار كردند و درباره آن دو تن (آياتى از) قرآن نازل شد كه در محرابها خوانده مى شد و متضمن تهديدى سخت بود و در آن آيات تصريح شده بود كه گناه واقع شده است و دل تباه گرديده است . همين بى پروايى و گستاخى موجب آمد تا در روزگار خلافت علوى از عايشه چنان كارى سر بزند كه زد و البته خداوند متعال او را بخشيده است و عايشه از اهل بهشت است و به اعتقاد ما طبق وعده پيشين اين موضوع صحيح است وانگهى توبه عايشه صحيح و مقبول است (!) 

ابو عمر بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب در مورد عايشه ، از سعيد بن نصر، از قاسم بن اصبغ ، از محمد بن وضاح ، از ابوبكر بن ابى شيبه ، از وكيع ، از عصام بن قدامه ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر (ص ) خطاب به همسران خويش فرموده است (كداميك از شما صاحب شتر نرى است كه چهره اش پشمالوده است و اطراف آن گروهى بسيار كشته مى شوند و آن زن پس از اينكه نزديك به گمراهى و بدبختى مى رسد نجات پيدا مى كند؟) 

ابن عبدالبر مى گويد: اين حديث از معجزات و نشانه هاى نبوت رسول خدا (ص ) است و مى افزايد: عصام بن قدامه هم كه از راويان اين روايت است مورد اعتماد و ثقه است و در مورد وثاقت راويان ديگر چنان است كه مشهورتر از آن اند كه گفته شود.
عايشه از پيامبر (ص ) باردار نشد و از هيچيك از زنان آزاده پيامبر جز از خديجه و از هيچيك از كنيزان پيامبر جز ازماريه براى رسول خدا فرزند متولد نشد.

به عايشه در روزگار پيامبر (ص ) در مورد صفوان بن معطل سلمى تهمت زده شد و اين داستان مشهور است و خداوند متعال در مورد برائت عايشه از آن تهمت (آياتى از) قرآن نازل فرمود كه خوانده مى شود و همه جا نقل مى گردد. به كسانى كه به عايشه تهمت زده بودند تازيانه و حد تهمت زده شد.  عايشه به سال پنجاه و هفت هجرت در شصت و چهار سالگى درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد و اين به روزگار حكومت و پادشاهى معاويه بود و مسلمانان شبانه بر جسدش نماز گزاردند. ابو هريره امام جماعت ايشان بود، پنج مرد از افراد خاندان (محارم ) او براى خاكسپارى وارد گود شدند كه عبارتند: از عبدالله و عروه ، پسران زبير (اين دو خواهر زاده عايشه اند) و قاسم و عبدالله پسران محمد بن ابى بكر و عبدالرحمان پسر عبدالرحمان بن ابى بكر (كه اين سه تن برادر زادگان اويند).
تاريخ مرگ او هفده روز گذشته از رمضان آن سال بود.

اما اين گفتار على عليه السلام كه درباره عايشه فرموده است (او را انديشه زنان فرو گرفت ) يعنى سست انديشى آنان او را فرو گرفت . در اخبار (در مورد زنان ) آمده است (هيچ قومى كه كار و فرماندهى خود را به زن واگذار كند رستگار نمى شود) و هم در خبر است كه (دين و عقل زنان اندك است ) يا در آن قسمت ضعيف هستند، و بدين سبب گواهى دو زن را در قبال يك مرد قرار داده اند و زن در اصل آفرينش چنين آفريده شده است كه به سرعت فريب مى خورد و خشمگين مى شود و بد گمان و بد تدبير است ، شجاعت در زنان وجود ندارد يا بسيار اندك است و سخاوت هم در زنان همين گونه است .

اما كينه يى كه على (ع ) از آن سخن گفته است نيازمند به شرحى است كه مى گويم : من اين خطبه را در محضر شيخ ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لعمانى  كه خدايش رحمت كناد هنگامى كه پيش او علم كلام مى خواندم ، طرح كردم و از عقيده اش در اين مورد پرسيدم . پاسخى مفصل به من داد كه نتيجه آن را نقل مى كنم .

بخشى از آن همان كلمات اوست و بخشى از آن كلمات خود من است زيرا اينك عين سخنان او را فراموش كرده ام ولى محصول گفتارش چنين بود:
آغاز كينه و ناسازگارى ميان عايشه و فاطمه (ع ) آشكار شد و اين به آن سبب است كه پيامبر (ص ) با عايشه پس از مرگ خديجه ازدواج فرمود و عايشه را جانشين خديجه كرد و فاطمه (ع ) دختر خديجه است و اين طبيعى و معلوم است كه چون مادر دخترى مى ميرد و پدرش همسرى ديگر مى گيرد ميان آن زن و دختر كدورت و خشم و كينه آشكار مى شود و از اين كار چاره يى نيست ، زيرا زوجه محبت پدر دختر را معطوف به خود مى سازد و دختر هم گرايش و بذل محبت پدر را به زن غريبه تحمل نمى كند و گويى خودش ‍ هووى آن زن است و در واقع نيز همين گونه است هر چند مادر آن دختر مرده باشد و اگر فرض كنيم كه مادر زنده مى بود بديهى است كه ميان او و همسر شوهرش آتش كينه و دشمنى زبانه مى كشيد و چون مادر مرده باشد آن دشمنى و كينه را دخترش ارث مى برد و در مثل آمده است كه (دشمنى زن پدر و عروس ) و در رجزى هم همين موضوع سروده شده است كه مى گويد:(مادر شوهر بر عروس برانگيخته است و عروس هم با تهمت بر او برانگيخته است .)

افزون بر اين چنين شد كه پيامبر (ص ) به عايشه گرايش پيدا كرد و او را دوست مى داشت و هر اندازه كه گرايش پيامبر (ص ) به عايشه افزوده مى شد ناراحتى فاطمه بيشتر مى شد، از سوى ديگر رسول خدا (ص ) نسبت به فاطمه بزرگداشت و احترامى بيش از آنچه مردم گمان آن را داشتند و بيش از حرمتى كه مردان نسبت به دختران خود مبذول مى دارند مبذول مى داشت و در اين مورد از اندازه محبت معمولى پدران نسبت به فرزندان بيشتر بود، آن چنان كه پيامبر (ص ) در حضور خواص و عوام ، چند بار نه يك بار و در موارد مختلف نه تنها در يك مورد، مى فرمود: فاطمه سرور زنان جهانيان و همتاى مريم دختر عمران است و چون بخواهد از صحراى قيامت عبور كند بانگ سروشى از سوى عرش به گوش مى رسد كه مى گويد: اى مردم عرصات ! چشم فرو پوشيد تا فاطمه دختر محمد (ص ) بگذارد.

اين حديث از احاديث صحيح است و به هيچ روى از اخبار ضعيف نيست و پيامبر (ص ) مى فرمود اينكه على را براى همسرى فاطمه برگزيده است پس از آن بوده است كه خداوند او را در آسمان با گواهى فرشتگان به همسرى او برگزيده است و چند بار نه يك بار فرموده است(آنچه فاطمه را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به خشم مى آورد مرا خشمگين مى سازد) و مكرر فرموده است(فاطمه پاره يى از تن من است ، آنچه او را پريشان كند مرا پريشان كرده است ). اين سخنان و مانند آن نيز موجب افزون شدن كينه عايشه مى شد و هر اندازه پيامبر فاطمه را بيشتر احترام و تكريم مى فرمود بر كينه او افزوده مى شد، و معلوم است نفوس بشرى به كمتر از اين نيست به يكديگر خشمگين مى شود تا چه رسد به اينگونه سخنان .

پس از آن ، تكدر و ناراحتى فاطمه به شوهرش على عليه السلام سرايت كرد و چه بسا كه زنان موجب انتقال كينه ها به سينه هاى مردان مى شوند خاصه از قديم و به صورت ضرب المثل گفته شده است كه (زنان افسانه سرايان نيمه شبهايند). فاطمه (ع ) از عايشه فراوان شكايت و گله گزارى مى كرد، زنان مدينه و همسايگان فاطمه هم هرگاه او را مى ديدند دورش را مى گرفتند و سخنانى از عايشه براى او مى گفتند و سپس به خانه عايشه مى رفتند و سخنانى از قول فاطمه براى او نقل مى كردند و همان گونه كه فاطمه از عايشه پيش ‍ شوهر خود گله گزارى مى كرد عايشه هم پيش ابوبكر از فاطمه گله گزارى مى كرد و مى دانست كه شوهرش يعنى پيامبر (ص ) گله گزاريهاى او را در مورد فاطمه نخواهد پذيرفت ، و اين موضوع در ابوبكر اثر گذاشت . پس از آن نيز ستايش پيامبر (ص ) از على عليه السلام و نزديك و ويژه ساختن او موجب بروز حسد و رشك در ابوبكر و طلحه شد كه پدر و پسر عمويش بودند. عايشه پيش آن دو مى نشست و سخنان آن دو را گوش مى داد آن دو هم پيش عايشه مى آمدند و به سخنان او گوش مى دادند و سخنان او در ايشان و سخنان آن دو در او اثر مى گذاشت .

شيخ ابو يعقوب در پى سخنان خود چنين گفت : من على عليه السلام را هم از اين كار كاملا تبرئه نمى كنم او هم از اعتماد و آرامش ‍ پيامبر بر ابوبكر و اينكه او را ستايش مى فرمود ناراحت بود و دوست مى داشت كه از ميان همه مردم فقط خودش مخصوص به اين مزايا و صفات باشد و بديهى است هر كس از كسى بگسلد و رويگردان باشد از زن و فرزند وى نيز رويگردان است و بدين گونه كدورت و خشم ميان اين دو گروه استوار شد.

سپس داستان (افك ) و تهمت زدن بر عايشه پيش آمد و هر چند على عليه السلام در زمره تهمت زنندگان نبود ولى از كسانى بود كه به پيامبر (ص ) پيشنهاد داد عايشه را طلاق دهد و اين به منظور پاك نگاه داشتن آبروى رسول خدا از گفتار منافقان و سرزنش ‍ كنندگان بود. هنگامى كه پيامبر (ص ) با على در آن باره رايزنى فرمود، على گفت : عايشه همچون بند كفش توست ، وانگهى از خدمتكار عايشه بپرس و او را بترسان و اگر همچنان انكار كرد او را بزن . تمام اين سخنان على (ع ) به اطلاع عايشه رسيد و همان گونه كه عادت مردم است چند برابر شده آن سخنان را از مردم شنيد و زنان هم سخنان بسيارى از على و فاطمه براى عايشه نقل كردند و گفتند آن دو در نهان و آشكار بر اثر اين پيشامد عايشه را نكوهش مى كنند و بدين گونه كار دشوارتر شد.

پس از آن پيامبر (ص ) با عايشه آشتى كرد و به خانه او برگشت و (آياتى از) قرآن در برائت عايشه نازل شد، و همانگونه كه هر انسانى پس از پيروزى از پى شكست و به قدرت رسيدن از پى ناتوانى و به تبرئه شدن پس از تهمت زبان درازى مى كند و گاه سخنان ياوه مى گويد عايشه هم همين گونه بود و همه سخنان او به اطلاع على و فاطمه رسيد و كار دشوار و پيچيده شد و دل هر يك از دو طرف بر خشم نسبت به يكديگر استوار گرديد. از اين گذشته ميان عايشه و على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص ) سخنانى گفته شد و كارهايى پيش آمد كه همگى موجب تهييج و شدت موضوع شد. نظير اين كار كه پيامبر (ص ) على را فرا خواند و از او خواست نزديك بيايد و على آمد و ميان پيامبر و عايشه كه چسبيده به يكديگر نشسته بودند نشست .

عايشه گفت : آيا براى نشيمنگاهت جايى غير از ران من پيدا نكردى و اين كلمه را بدون آنكه به صورت كنايه بگويد  با لفظ زشتى بيان كرد و نظير آنچه روايت شده است كه پيامبر (ص ) روزى با على (ع ) راز مى گفت و به درازا كشيد، عايشه كه پشت سر ايشان حركت مى كرد خود را به آنان رساند و ميان ايشان در آمد و گفت : شما، چه مى گوييد كه اين همه به درازا كشانديد. و گفته شده است كه پيامبر (ص ) آن روز بر عايشه خشمگين شد و آنچه كه در مورد (كاسه تريد) نقل شده است كه عايشه به خدمتكار خود فرمان داد سر راه ايستاد و آن را واژگون كرد .و نظاير اين كارها كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش صورت مى پذيرد.

وانگهى چنين بود كه فاطمه (ع ) فرزندان متعددى چه دختر و چه پسر به دنيا آورد و حال آنكه عايشه هيچ فرزندى نياورد و پيامبر (ص ) هم فرزندان و به ويژه پسران فاطمه را همچون پسران خود مى دانست و هر يك از آنان را (پسرم ) مى گفت و مى فرمود (پسرم را پيش خود بگذاريد او را از من جدا و دور مسازيد)، (پسرم چگونه است و چه مى كند). شيخ ابو يعقوب به من گفت : تصور تو چيست در مورد زنى كه از شوهرش فرزند ندارد و مى بيند كه شوهرش پسران دختر خود را همچون پسران خود مى داند و بر آنان همچون پدرى مهربان مهرورزى مى كند؟ آيا چنين زن و همسرى بر آن پسرها و پدر و مادرشان محبت خواهد داشت يا خشم و كينه مى ورزد! و آيا دوست خواهد داشت كه اين كار دوام داشته باشد يا تمام شود و از ميان برود!

وانگهى چنين اتفاق افتاد كه پيامبر (ص ) درى را كه از خانه ابوبكر به مسجد باز مى شد بست و در خانه داماد خويش را باقى گذاشت و پدر عايشه را نخست براى تبليغ آيات سوره (برائت ) به مكه گسيل فرمود و سپس او را از آن كار بر كنار ساخت و داماد خويش را گسيل داشت و اين كارها هم در نفس عايشه اثر بد گذاشت ، سپس چنين شد كه براى پيامبر (ص ) از ماريه قبطيه ابراهيم متولد شد و على عليه السلام در آن مورد بسيار شاد شد و على نسبت به ماريه و احترام به او تعصب داشت و در محضر رسول خدا (ص ) براى انجام كارهاى ماريه اقدام مى كرد و حال آنكه از ديگران رويگردان بود.

براى ماريه نيز گرفتارى يى همچون گرفتارى عايشه پيش آمد و على عليه السلام او را از آن تهمت مبرا ساخت و خداوند متعال به دست على آن گرفتارى را برطرف فرمود و اين موضوعى قابل رويت با چشم بود  و براى منافقان امكان نداشت كه در آن مورد ياوه سرايى هايى كه در مورد آيات قرآنى درباره برائت عايشه مى كردند انجام دهند و همه اين امور موجب مى شد سينه عايشه نسبت به على آكنده از كينه گردد و آنچه در دل داشت بيشتر استوار شود. و چون ابراهيم پسر رسول خدا (ص )  مرد عايشه شادى خود را نهان مى كرد و به ظاهر اندوهگين مى نمود و على و فاطمه هم از اندوه سكوت كرده بودند و حال آنكه هر دو ترجيح مى دادند و مى خواستند كه ماريه با داشتن پسر بر عايشه برترى داشته باشد و اين كار براى آنان فراهم نشد.

كارها همان گونه كه بود ادامه يافت و دلها بر همان حال كه بود از يكديگر رميده بود تا آنكه پيامبر (ص ) بيمار شد، بيمارى يى كه در آن رحلت فرمود، فاطمه و على عليهما السلام مى خواستند و دوست داشتند كه در خانه خود از پيامبر پرستارى كنند و همسران پيامبر (ص ) هم هر يك چنين خواسته يى داشتند. پيامبر (ص ) به مناسبت محبت قلبى و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت در خانه او بسترى شد و پيامبر (ص ) خوش نمى داشت كه براى فاطمه و شوهرش در خانه آنان ايجاد زحمت كند وانگهى احساس مى فرمود كه آزادى او در خانه آنان به اندازه آزادى در خانه خودش نيست و ترجيح مى داد در خانه كسى بسترى شود كه دلش به او گرايش دارد، و با توجه به نيازمندى بيمار به پرستارى بيشتر و مراقبت ساعتهاى خواب و بيدارى و مراقبتهاى ديگر، بسترى شدن در خانه خودش براى او از بسترى شدن در خانه دختر و دامادش مطلوب تر بود وانگهى هرگاه پيامبر (ص ) از رودربايستى آن دو از خودش ياد مى كرد و در وجود خود همان احساس را نسبت به آن دو داشت و هر كسى دوست دارد تنها باشد و به هر حال از داماد و دختر رودربايستى دارد، و پيامبر ميل و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت نسبت به زنان ديگر خود نداشت و در خانه او بسترى شد. عايشه از اين جهت مورد رشك قرار گرفت .
پيامبر (ص ) از هنگامى كه به مدينه آمده بود اين چنين بيمار نشده بود. بيمارى آن حضرت درد سر و پيشانى بود كه يك روز يا بخشى از روز شدت پيدا مى كرد و سپس تسكين نسبى مى يافت و اين بيمارى به درازا كشيد. على عليه السلام در اين موضوع كه حكومت از او خواهد بود هيچ شك و ترديدى نداشت و چنين مى پنداشت كه هيچ كس در آن مورد با او ستيز نخواهد كرد و به همين جهت هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد و عمويش عباس به على گفت (دست دراز كن تا با تو بيعت كنم و مردم بگويند عموى پيامبر با پسر عموى او بيعت كرد و در مورد حكومت تو هيچ كس مخالفت نورزد).

على فرمود: عمو جان ! مگر در مورد حكومت كس ‍ ديگرى غير از من اميد و آرزو دارد؟ عباس گفت : بزودى خواهى دانست . على فرمود: دوست ندارم كه اين بيعت پوشيده صورت گيرد بلكه دوست مى دارم آشكارا انجام شود. چون پيامبر (ص ) در بيمارى خود سنگين شد اسامه را روانه فرمود و ابوبكر و بزرگان ديگرى از مهاجران و انصار را همراه او قرار داد، و اين موجب آن گرديد كه على عليه السلام بينديشد كه اگر پيامبر بميرد با اطمينان و بدون ترديد حكومت از او خواهد بود و چنين پنداشت كه در آن صورت مدينه به طور كلى از هر ستيزه جويى كه بخواهد در مورد حكومت با او ستيز كند خالى خواهد بود و على حكومت را به راحتى و آسودگى به دست خواهد آورد و بيعت مسلمانان با او تمام مى شود و بر فرض كه كسى آهنگ مخالفت كند در هم شكستن آن بيعت ممكن نخواهد بود. آن چنان كه مى دانيم ابوبكر با پيام فرستادن عايشه و آگاه ساختن او از اينكه پيامبر (ص ) خواهد مرد از لشكر اسامه برگشت . موضوع نماز گزاردن ابوبكر هم معروف است .

على عليه السلام اين موضوع را به عايشه نسبت داد كه او به بلال برده آزاد كرده پدرش فرمان داده است به ابوبكر بگويد با مردم نماز بگزارد، و چنانچه روايت شده است پيامبر فرموده بوده است (يكى از مسلمانان با آنان نماز بگزارد) و شخص خاصى را معين نفرموده است . آن نماز نماز صبح بود، پيامبر (ص ) كه در آخرين رمق زندگى بود در حالى كه ميان على و فضل بن عباس ‍ حركت مى كرد از حجره بيرون آمد و همان گونه كه در دنباله خبر آمده است خود را به محراب رساند و در آن ايستاد و سپس به حجره خود بازگشت و هنگامى كه روز بر آمد رحلت فرمود. بدين ترتيب همان يك نماز را حجت و دليل حكومت ابوبكر قرار دادند و مى گفتند: كداميك از شما دوست مى دارد بر دو قدمى كه رسول خدا در نماز مقدم داشته است مقدم شود؟ و بيرون آمدن پيامبر (ص ) را از حجره بر آن حمل نكردند كه مى خواسته است ابوبكر را از نماز گزاردن با مردم باز دارد، بلكه گفتند: براى آن آمده است كه مواظبت كند تا در حد امكان ابوبكر نماز بگزارد. با ابوبكر با توجه به همين نكته بيعت شد على عليه السلام نيز عايشه را متهم مى ساخت كه منشاء اين كار او بوده است .

على عليه السلام در خلوت اين موضوع را براى ياران خود بسيار نقل مى كرد و مى گفت اينكه پيامبر (ص ) خطاب به زنان خود فرموده است ( شما همچون زنان اطراف يوسف هستيد.) براى انكار همين موضوع و ابراز خشم نسبت به عايشه بوده است كه او و حفصه براى تعيين پدران خويش مبادرت ورزيده اند و با آنكه پيامبر با بيرون آمدن خود از حجره و كنار زدن ابوبكر از محراب خواسته است آن كار را جبران كند ولى نشده است و اين كار با توجه به انگيزه هايى كه براى ابوبكر فراهم شده بود بنيان حكومت او را استوار ساخته بود و اينكه در نفوس مردم جا گرفته بود و بزرگان مهاجران و انصار هم از او پيروى كردند، سودى نبخشيد و تقدير آسمانى هم بر اين كار موافقت كرد و دلها و خواسته هاى مردم بر آن قرار گرفت ، و اين كار در نظر على (ع ) بزرگتر از هر حادثه بزرگ و بلاى بزرگ بود و بزرگترين مصيبت ، و اين كار را به كسى جز عايشه نسبت نمى داد و فقط متعلق به او مى دانست و بدين سبب در خلوتها و ميان ياران ويژه خود عايشه را نفرين و از او به پيشگاه خداوند تطالم مى كرد. آن گاه موضوع خوددارى على از بيعت همان گونه كه مشهور است پيش آمد تا سرانجام بيعت كرد، و از هنگام رحلت پيامبر (ص ) از عايشه نسبت به على و فاطمه بسيار ناخوشايندها صورت گرفت و آن دو در كمال سختى شكيبايى مى كردند. عايشه به حكومت پدر پشتگرم بود و دستيازى مى كرد و منزلت او بزرگ شد.

حال آنكه على و فاطمه زبون و مقهور شدند. فدك از فاطمه گرفته شد و او چند بار براى گفتگو در آن مورد از خانه خود بيرون آمد و به چيزى دست نيافت و در اين باره زنانى كه پيش او آمد و شد مى كردند و هر سخنى را كه ناخوش مى داشت از قول عايشه نقل مى كردند و از قول او و شوهرش هم سخنان ناخوش براى عايشه نقل مى كردند ولى ميان اين دو حالت تفاوت و فاصله بسيار بود كه عايشه غالب و فاطمه مغلوب و آن يكى فرمان دهنده و اين يكى فرمان برنده بود و حالت انتقام گيرى و دشمن شاد شدن پديد آمد و هيچ چيز سخت تر و تلخ ‌تر از شاد شدن دشمن نيست .

من به شيخ ابو يعقوب كه خدايش رحمت كند! گفتم : تو مى گويى كه عايشه پدرش را براى نماز خواندن تعيين كرده است و پيامبر (ص ) او را معين نفرموده است ؟ گفت : من اين سخن را نمى گويم ولى على (ع ) اين سخن را مى گفته است و تكليف من غير از تكليف اوست كه او حضور داشته است و من حاضر نبوده ام ، بلكه تنها به اخبارى كه به من رسيده است احتجاج مى كنم و آن اخبار متضمن اين معنى است كه پيامبر (ص ) ابوبكر را براى نماز تعيين فرموده است و على (ع ) به آنچه كه مى دانسته است يا بر گمان او غلبه داشته و بر كارى كه حضور داشته است احتجاج مى كند.

شيخ ابو يعقوب گفت : چون فاطمه (ع ) درگذشت همه همسران پيامبر (ص ) براى سوگ و تسليت نزد بنى هاشم آمدند جز عايشه كه نيامد و تظاهر به بيمارى كرد و از او براى على عليه السلام سخنى نقل كردند كه دلالت بر شادى او داشت .

پس از آن على (ع ) با پدر عايشه بيعت كرد و عايشه از آن كار شاد شد و از اينكه بيعت صورت گرفت و خلافت مستقر و ستيز دشمن باطل شد چندان شادمانى كرد كه مورخان فراوان نقل كرده اند. در تمام مدت خلافت پدر عايشه و حكومت عمر و عثمان كار همين گونه بود، دلها مى جوشيد و كينه ها چنان بود كه سنگ را آب مى كرد و هر چه بر على روزگار مى گذشت غم و اندوهش فزون مى شد و آنچه را در دل داشت آشكار مى ساخت ، تا آنكه عثمان كشته شد و عايشه بيش از همه مردم بر عثمان خشم گرفته و ديگران را بر او مى شورانيد و ستيز مى كرد و چون خبر كشته شدنش را شنيد، گفت : خدايش از رحمت خويش دور كند! عايشه آرزومند بود كه خلافت به طلحه برسد و حكومت همان گونه كه در آغاز بود به خاندان تيم برگردد ولى مردم از طلحه عدول كردند و به على ابن ابى طالب گرايش يافتند. چون عايشه اين خبر را شنيد فرياد برآورد (اى واى ، عثمان مظلوم كشته شد!) و آنچه در دلها بود شعله بركشيد و از آن جنگ  (جمل  و پيامدهاى آن پديد آمد.

اين خلاصه گفتار شيخ ابو يعقوب بود كه خدايش رحمت كند! او شيعه نبود و معتزلى استوارى بود جز اينكه در مسئله تفضيل بغدادى بود.
اما اين گفتار على عليه السلام كه گفته است (و اگر عايشه را فرا مى خواندند تا در مورد كس ديگرى غير از من آنچه نسبت به من انجام داد انجام دهد هرگز نمى پذيرفت ) منظور او عمر است . يعنى : اگر پس از كشته شدن عثمان آن هم با آن صورت عمر عهده دار خلافت مى شد و همان گونه كه من به خلافت رسيدم عمر به خلافت مى رسيد و به عمر نسبت مى دادند كه خواهان كشته شدن عثمان بوده يا مردم را بر آن كار تحريض مى كرده است و از عايشه دعوت مى شد كه همراه گروهى از مسلمانان به يكى از شهرهاى اسلامى برود و بيعت را بشكند و فتنه برانگيزد، هرگز نمى پذيرفت . اين سخنى بر حق است زيرا عايشه نسبت به عمر كنيه يى را كه نسبت به على عليه السلام داشته نداشته است و مقتضيات نيز چنان نمى بود.

اما گفتار على (ع ) كه گفته است (با وجود اين همان حرمت نخستين براى او محفوظ است و حساب بر عهده خداوند است) يعنى حرمتى كه به سبب ازدواج رسول خدا (ص ) با او و محبت آن حضرت نسبت به او منظور بايد داشت و حساب او هم با خداوند است كه خداوند بسيار مهربان است . هيچ لغزشى از عفو او و هيچ گناهى بزرگتر از رحمت او نيست .اگر بگويى اين سخن على عليه السلام دليل بر توقف او در مورد سرانجام عايشه است و حال آنكه شما مى گوييد او از اهل بهشت است چگونه ميان اين سخن و مذهب خودتان جمع مى كنيد؟

مى گويم : ممكن است على عليه السلام اين سخن را پيش از آن گفته باشد كه خبر توبه عايشه به حد تو رسيده باشد و اصحاب ما مى گويند و معتقدند كه او پس از كشته شدن امير المومنين توبه كرده و پشيمان شده است و مى گفته است دوست مى داشتم كه داراى ده پسر از پيامبر مى بودم و همگى مى مردند و جنگ جمل هرگز صورت نمى گرفت . همچنين عايشه پس از كشته شدن على (ع ) او را مى ستود و مناقب او را نقل و منتشر مى كرد (!) وانگهى آنان روايت مى كنند كه عايشه پس از جنگ جمل چندان مى گريست كه روپوش او از اشك خيس مى شد و پشيمان شده بود و همواره از پيشگاه خداوند آمرزشخواهى مى كرد ولى موضوع توبه او پس از جنگ جمل آن چنان به اطلاع امير المومنين نرسيده بود كه ثابت شده باشد و آنچه از پشيمانى و توبه او كه در حد تواتر نقل شده است پس از كشته شدن امير المومنين تا هنگام مرگ عايشه است و كسى كه توبه كند گناهش آمرزيده است و در اعتقاد ما لازمه عدل قبول توبه است ؛ وانگهى ضمن رواياتى وقوع توبه به عايشه تاكيد شده است از جمله اين روايت و خبر مشهور است كه (او در قيامت هم همسر رسول خدا (ص ) است همان گونه كه در دنيا همسر آن حضرت بوده است ) و هنگامى كه چنين خبرى در حد شياع مى رسد بر ما واجب مى شود كه اثبات توبه او را بپذيريم بر فرض كه نقل هم نشده باشد تا چه رسد كه نقل توبه عايشه در حد تواتر يا نزديك آن است .

نهج البلاغه حکمت 156

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 4 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

زندگینامه عایشه همسر حضرت رسول اکرم(ص)

عـایـشـه ، دخـتـر خـلیـفـه اول ، از خـانـدان تـیـم قـریـش بـود. مـادرش ام رومـان نـام داشـت و در سال چهارم بعثت در مکه متولد شد.

کـیـنـه او (ام عـبدالله) بود به نام عبدالله بن زبیر فرزند خواهرش اسماء پیامبر بعد از وفـات خـدیـجـه او را به عقد خود درآورد در حالى که او شش یا هفت ساله بود و بعد از هجرت ، وقتى که نه سال او تمام شداو را به خانه خود برد. عایشه با مادر و خواهرش کمى بعد از هـجـرت پیامبر، به مدینه هجرت کرد. او یکى از زنان باهوش ، خطیب ، فصیح ، بلیغ و حافظ حدیث بود و در کتب اهل سنت حدود دو هزار و دویست و ده حدیث از او روایت شده است . و مردان و زنان بـسـیارى از او حدیث شنیده و نقل کرده اند سخنرانیهاى او در مکه و بصره در تشجیع مردم براى شرکت در جنگ جمل و اثرات شگفت آور آنها گواه بر بلاغت و فصاحت فوق العاده اوست .

او در حـال حیات رسول گرامى اسلام در مسایل سیاسى نقشى نداشت اما بعد از وفات پیامبر در دوران خـلافـت پـدرش ابـوبکر و عمر و اوایل خلافت عثمان ، با حکومت همراه و از پشتیبانان محکم هـیـئت حاکمه بود. در اواخر خلافت عثمان با او در افتاد و مردم را برضد او تحریک کرد. بعد از کـشته شدن عثمان و جانشینى امام على ، مدعى شد که عثمان توبه کرده و مظلوم کشته شده و به خـونـخـواهـى او عـلم مـخـالفت با حکومت را برداشت و با پشتیبانى طلحه و زبیر و بنى امیه جنگ جمل رابه راه انداخت . در سال پنجاه هفت یا هشت هجرى وفات کرد و بنا به وصیت خودش در بقیع دفن شد. و ابوهریره جانشین مروان حکم فرماندار مدینه ، بر او نماز گذارد.(۲۱۲) 

الف ـ روحیات عایشه

با توجه به تاریخ زندگى و برخوردهاى عایشه با اطرافیان وموضعگیریهایش ، مشخص مى شـود کـه او روحـى بـلنـد پـرواز داشـتـه ، نـسـبـت بـه مـسـائل تـیـز هـوش و بـا درکى عمیق و در تصمیم گیرى قاطع بوده و نسبت به رقبا واطرافیان رشک و حسادت داشته است .

علامه عسکرى در مقدمه کتاب (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مى نویسد:(عـایـشـه را مـزاجـى عـصبى و سخت تند و سرکش بود. حدّت طبع ، سرعت درک موقعیت و تصمیم گیرى ، تیزهوشى به اضافه رشک و حسادت شدید، جزء شخصیت بارز ام المؤ منین به حساب مى آید.)(۲۱۳)

(او از لحاظ روحى زنى بلند پرواز، جاه طلب و تند خو بود و بر قلب شوهرش رشک مى برد و نمى توانست ببیند که جز او، دیگرى در قلب شوهرش جا دارد.(۲۱۴))

(عایشه شیفته و دیوانه خویشان و بستگانش بود و نسبت به آنها تعصبى شدید داشت بطورى که اگر منافعشان به خطر مى افتاد، خود را سخت مى باخت و موقعیت خویش را فراموش مى کرد و از جانبدارى در راه منافع آنها به هیچ روى خوددارى نمى نمود)(۲۱۵)

ب ـ تعقیبهاى شبانه :

پیامبر بعد از وفات حضرت خدیجه چند همسر داشت که یکى از آنها عایشه بود و پیامبر هر شب بـه خـانـه یـکـى از هـمسران خود مى رفت . بارها اتفاق افتاد که پیامبر در نیمه هاى شب براى تـهـجـد و عـبـادت بـه گـوشـه اى مـى رفـت و عـایـشـه بـه خیال اینکه پیامبر برخلاف عدل واخلاق ، به خانه یکى از همسرانش مى رود ـ به تعقیب حضرت مـى پرداخت . خودش نمونه هایى از آن را تعریف کرده است از جمله در یکى از این تعقیبها پیامبر را در بقیع یافت که به راز و نیاز با خدا مشغول بود. به هنگام بازگشت براى اینکه زودتر بـه خـانـه بـرسـد و پـیـامـبـر مـتـوجـه تـعـقـیـب او نـشـود، تـنـد حـرکـت کـرد. هـنـگـامـى کـه رسـول خـدا بـه خانه رسید، هنوز تپش قلب عایشه آرام نگرفته بود. پیامبر علت را پرسید و عایشه بناچار جریان را تعریف کرد.

حضرت فرمود:(گمان بردى که خداوند و پیامبرش بر تو ستم روا مى دارند؟(۲۱۶))

شـبـى دیـگـر پـیـامـبـر از خـانـه بـیـرون رفـت حسادت عایشه به جوش آمد. وقتى پیامبر (ص) برگشت و حالت عایشه را دید، فرمود:

ـ عایشه ! ترا چه مى شود، باز هم حسادت کرده ، ناراحت شدى ؟!

ـ آخر چگونه کسى همچون من بر کسى چون شما حسادت نورزد!

ـ باز هم که گرفتار شیطانت شده اى .(۲۱۷)

خـودش گـوید: شبى دیگر پیامبر را تعقیب کردم . پیامبر به قبرستان بقیع رفت و خطاب به مؤ منان مدفون در آن گفت : درود بر شما گروه مؤ منان !

ناگهان برگشت و مرا در پى خود دید، فرمود:

(واى بر او، اگر از دستش مى آمد چه ها مى کرد!؟(۲۱۸))

ج ـ برخورد با همسران دیگر:

رشـک ، حـسـادت ، غـیـرت زنـانگى و خشونت طبع عایشه به صورت برخوردهاى خشن و زشت با دیـگـر همسران رسول خدا (ص) جلوه مى کرد، که نمونه هاى فراوانى دارد. او خود اعتراف کرد کـه بـارهـا اتـفـاق مـى افـتـاد کـه پـیـامـبـر در مـنـزل او بـود و بـعـضـى از هـمـسـران رسول خدا، به خاطر محبت به آن جناب ، غذا تهیه مى کردند و براى ایشان به خانه عایشه مى فـرسـتـادند، لیکن او از این خدمتها بشدت خشمگین شده و با برخوردى زشت غذا را دور مى ریخت یا ظرف غذا را به زمین زده و مى شکست .

حتى حفصه که رفیق و همراز او بود، از این گونه برخوردها در امان نبود.(۲۱۹)بـسـیـارى از این برخوردها، در حضور پیامبراتفاق مى افتاد و آن حضرت را ناراحت مى کرد، با اینکه ناراحت کردن و آزردن رسول خدا از بزرگترین گناهان کبیره است .

خـود عـایـشـه در مـورد یـکـى از ایـن بـرخـوردهـا کـه بـا صـفـیـه اتـفـاق افـتـاده نقل مى کند: چشمهاى پیامبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت از رفتارم را در سیمایش بخوبى خواندم .(۲۲۰)

فـخـر فـروشـى و خـود را بـرتـر شـمـردن ، از دیـگـر بـرخـوردهـاى عایشه با دیگر همسران رسول خدا بود.(۲۲۱)

با اینکه فخر فروشى و خود را برتر دانستن از زشت ترین صفات است و پیامبر همیشه وقتى خود را معرفى مى کرد در آخر مى فرمود: و افتخار و فخرفروشى نمى کنم .(۲۲۲)

د ـ عایشه و خدیجه

نـفـرت و حسادت عایشه نسبت به هر کس که مورد علاقه پیامبر بود، شعله ور مى گردید و به هـمـیـن جـهـت نـسبت به خدیجه که محبوب پیامبر بود نیز حسد مى ورزید. خاطرات و فداکاریهاى حـضـرت خـدیـجـه سلام الله علیها، همسر وفا دار پیامبر که دارفانى را وداع کرده بود، همیشه براى پیامبر تداعى مى شد. ازاین رو، پیامبر زیاد او را یاد مى کرد و به یادگارهاى او احترام مـى گـذاشـت . عـایشه که حاضر نبود قلب پیامبر به غیر او تعلق داشته باشد، وقتى با این اظـهـار عـلاقـه هـا رو بـه رو مى شد، عنان اختیار از کف مى داد و خشم سراسر وجودش را فرا مى گرفت و بى اختیار، فریاد اعتراض بلند مى کرد.

عایشه گوید: هیچ یک از زنان پیامبر خدا چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است . عـلت ایـن بـود کـه رسول خدا از خدیجه بسیار زیاد یاد مى کرد و زبان به مدح و تعریفش مى گـشود، بخصوص اینکه خداوند از طریق وحى به پیامبرش ‍ خبرداده بود که به خدیجه کاخى بس مجلّل و پرشکوه در بهشت ارزانى داشته است .(۲۲۳)

در موردى دیگر گوید:روزى هـاله دخـتـر خـویـلد، خواهر خدیجه از پیامبر خدا اجازه خواست تا وارد شده ، با آن حضرت دیدار کند. رسول خدا که گویى با شنیدن صداى هاله به یاد صداى خدیجه افتاده بود حالش بشدت دگرگون گردید و بى اختیار گفت : آه خدایا! هاله

مـن کـه حـسـادتـم نـسبت به خدیجه به واسطه رفتار پیامبر سخت تحریک شده بود، بى درنگ گفتم :(چـقدر از آن پیر زن بى دندان قرشى یاد مى کنى ؟ مدتهاست که او مرده است و خدا بهتر از او را به تو ارزانى داشته است .(۲۲۴))

پـس از ایـن اعـتـراض دیـدم چهره رسول خدا برافروخت و آن چنان تغییر کرد که مانندش را تنها بـه هـنگام فرود آمدن وحى بر آن حضرت دیدم که نگران دستورهاى آسمانى است تا پیام رحمت نـازل شـود یـا عـذاب بـنـا بـه روایـت دیـگـرى کـه خـود عـایـشـه نقل کرده است ، پیامبر فرمود:(نه … هرگز خداوند بهتر از او را به من عوض نداده است .(۲۲۵))

حـسـادت عـایـشـه نسبت به فاطمه سلام الله علیها و امام على علیه السلام از همین جا نشاءت مى گـیرد. او بارها به پیامبر اعتراض ‍ کرد که چرا به فاطمه این قدر اظهار علاقه مى کنى و او را مى بوسى .

احادیث پیامبر در مورد مقام حضرت زهرا سلام الله علیها و علاقه ایشان به صدّیقه کبرى سلام الله عـلیـهـا، شـوهـر و فـرزنـدانـش ، بـراى عـایـشـه بـسـیـار نـاگـوار و غـیـر قـابـل تـحـمـل بـود و حسد، بغض و کینه او را نسبت به این خانواده بیشتر مى کرد. این کینه هیچ گاه از قلب عایشه زدوده نشد.

ابن ابى الحدید گوید:(فـاطـمـه از دنـیـا رفت و زنان رسول خدا همگى براى عرض تسلیت پیش بنى هاشم رفتند جز عایشه که اظهار بیمارى کرد.(۲۲۶))

وقـتـى خـلافـت بـه حـضـرت عـلى (ع) رسـیـد عـلیـه ایـشـان جـنـگ جـمـل را بـه راه انـداخـت و وقـتـى خـبـر شـهـادت آن حـضـرت را شـنـیـد، سـجـده شـکـر بـه جـا آورد.(۲۲۷) و به این شعر ترنم کرد:

(او (عایشه) به آرزوى دیرینه خود نایل آمد، آرامش و راحتى در دلش احساس نمود.

همان طور که شخص از برگشتن مسافرش احساس سرور و آرامش مى کند.(۲۲۸))

ه‍ ـ عایشه و جنگ جمل

عـایـشه تا اواسط دوران حکومت عثمان با وى همراه و هم راءى بود لیکن در اواخر حکومت عثمان به مـوضـع مـخـالف افـتـاد و روز به روز مخالفت او با خلیفه بیشتر شد، بطورى که سر دسته مـخـالفـان گـردیـد. وقـتـى مـسـلمـانـان کـوفـه در اعـتـراض بـه اعـمـال ولیـد بـن عقبه ، حاکم کوفه ، به مدینه آمدند عثمان آنها را تهدید کرد. آنها به عایشه پناه بردند و عایشه که جریان را شنید کفش ‍ رسول خدا را بلند کرد و فریاد زد:

(چه زود سنّت رسول خدا، صاحب این کفش را پشت سرانداختى .(۲۲۹))

و از آن به بعد مخالفت اوج گرفت تا وقتى که مسلمانان علیه خلیفه شورش کردند.

عایشه که از عثمان دلى پرخون داشت و در سر هواى حکومت پسر عمویش طلحه را مى پروراند از شـورش مـردم علیه عثمان بیشترین استفاده راکرد، او عثمان را به باد انتقاد و توبیخ گرفت و عثمان درجواب او این آیه قرآن را خواند:

(خـداونـد براى کافران به همسر نوح و لوط مثل زده که در اختیار دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به شوهرانشان خیانت کردند و (آن همسرى) چیزى از عذاب آن دو دفع نکرد و به آن دو فرمان داده شد که همچون دیگر دوزخیان به آتش درآیید.(۲۳۰))

عایشه از این جواب برآشفته شد وبانگ برداشت :(اقتلوا نعثلاً فقد کفر!)

این پیر خرفت (یا کفتار نر) را بکشید که کافر شده است .(۲۳۱)

عـایـشـه چون آتش فتنه را مشتعل و خود را در هدفش موفق دید، رهسپار مکه گردید و در آنجا به انـتـظـار بـیـعـت مـردم با طلحه ، رحل اقامت افکند. او امیدوار بود که مردم بعد از عثمان با طلحه ، عـمـوزاده ابـوبـکـر، بـیـعت کنند و دوباره خلافت به تیره تیم قریش برگردد.(۲۳۲) وقـتـى خـبـر قـتـل عـثـمـان را شـنـیـد گـفـت : عـثـمـان از رحـمـت خـدا دور بـاد! او در اثـر اعـمـال زشـتـش بـدیـن سـرنـوشـت شـوم دچـار گـردیـد، زیـرا خـداونـد بـر کـسـى ظـلم نـمـى کند.(۲۳۳) سپس به سوى مدینه رهسپار شد.

در بین راه همین که شنید مردم با امام على علیه السلام بیعت کرده اند، به مکه بازگشت و عثمان را مـظـلوم مـعـرفـى کـرد و مردم را به خونخواهى او فراخواند. طلحه و زبیر نیز پس از شکستن بـیـعـت بـاآن حـضـرت بـه مـکـه آمـده و بـه او پـیـوسـتـنـد و مـقـدمـات جـنـگ جـمـل را تـدارک دیـدنـد و سـرانـجـام اولیـن عـَلَم مـخـالفـت با حکومت حق و عدالت امام على (ع) را برافراشتند.

دکتر حامد حفنى داوود مى نویسد:

(اقدام عایشه به جنگ با حضرت على (ع) دومین شکافى بود که پس از اقدام عمر در امر خلافت ، در بناى اسلام رخ داد.(۲۳۴))

کـلام پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله دربـاره نـهـى عـایـشـه از جـنـگ افـروزى و شـرکـت در جمل در شرح حال ام سلمه گذشت .

او در این جنگ شکست خورد و امام على (ع) او را با احترام به مدینه بازگرداند.

و ـ بزرگترین فضیلت :

در اغـلب کـتابهایى که در زمینه شرح حال عایشه نوشته شده است ، مشابه این عبارت به چشم مى خورد:(اگـربـراى عـایـشـه فـضـیـلتـى جـز واقـعـه افـک نـبـود، هـمـیـن بـراى اثـبـات فـضـل و بـزرگـوارى او کـافـى بـود، زیـرا در شـاءن او قـرآنـى نازل شد که تا قیامت خوانده مى شود.(۲۳۵))

اجـمـال واقـعـه ایـن اسـت کـه بـه یـکـى از هـمـسـران یـا ام ولدهـاى (۲۳۶) رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله تهمت زده شد و افرادى از منافقین این تهمت را بین مردم منتشر کـردنـد و قـضـیـه دهـان بـه دهـان نـقـل شـد، سـپـس آیـاتـى از سـوره نـور نـازل شـد و خداوند ضمن تقبیح و توبیخ کسانى که این شایعه را ساخته و منتشر کردند، حکم افک (۲۳۷) را نیز بیان کرد.

در کـتـابـهـاى روایـى اهـل سـنـت از عایشه نقل شده است که پیامبر در سفرى براى جنگ ، به قید قـرعـه مـرا هـمـراه خـود بـرد. چـون دسـتـور حـجـاب نـازل شـده بـود، مـن در هـودجى سوار شده ، منزل گرفتم . به هنگام بازگشت ، در یکى از منزلگاهها براى قضاى حاجت از هودج خارج شدم وبـعـد از قـضـاى حـاجـت مـتـوجـه شـدم کـه گـلوبـنـدم افـتـاده اسـت . بـه دنـبـال آن مـى گـشـتـم کـه لشـکـر حـرکـت کـرد و مـاءمـوریـن بـه خـیـال اینکه من درون هودج هستم ، آن را بر پشت شتر گذاشتند و حرکت کردند. وقتى گلوبندم را یافتم برگشتم ، لشکر رفته بود و من در آنجا به انتظار افراد ماندم تا خوابم برد. صفوان بـن مـعـطـل سـلمـى کـه مـاءمور بود از عقب لشکر حرکت کند، مرا دید و شناخت و به همراه خود به مدینه آورد (تا آخر حدیث)

اما در مورد این روایات و فضیلتى که براى عایشه مدعى شده اند باید گفت :

اولاً روایـات مـربـوط بـه ایـن واقـعـه کـه در کـتـب حـدیـث اهـل سـنـت فـراوان اسـت ، مـتضمن تناقضات آشکارى است که صحت آن روایات را جدّاً مورد تردید قرار مى دهد.(۲۳۸)

ثـانـیـاً آیـات سـوره نور (آیه ۱۱ ـ ۲۰) فقط شاهد برائت متهم است آنهم از آن گناه خاص ، نه طهارت و پاکى او از هر گناه و این اثبات فضیلت براى متهم نیست ، بلکه نفى رذیلت خاص از او است .

ثـالثـاً ایـن آیـات بـیـشـتـر نـاظـر بـه ردّ تـهمت از ساحت پیامبر است و مى خواهد ساحت مقدس آن بـزرگوار را از اینکه دامن خانواده اش به ناپاکى آلوده باشد، منزّه بشمارد. به عبارت دیگر این آیات اثبات کننده فضیلت براى رسول خداست نه براى عایشه .

گـفـتـنـى اسـت کـه شـیـعـه مـعـتـقـد اسـت کـه آیـات افـک در شـاءن مـاریـه قـبـطـیـه نازل شده که از طرف بعضى از همسران رسول خدا و چند نفر دیگر مورد تهمت قرار گرفت که بـا مـاءبـور کـه پیرمردى مجبوب بود(۲۳۹) زنا کرده است و پیامبر بعد از شنیدن این تـهـمتها براى اینکه برائت واقعى ماریه ثابت شود، به امام على (ع) دستور داد تا ماءبور را کـه مـتـهـم بـود بـه قـتـل بـرسـانـد و وقـتـى امـام عـلى بـراى کـشـتـن او رفت او فرار کرده ، از نـخـل بـالا رفـت و امام ناخودآگاه مشاهده کرد که او اصلاً آلتِ تناسلى مردان یا زنان را ندارد و اتـهـامـى کـه بـه او زده شـد، واقـعـیـت نـدارد. از طـرف دیـگـر، آیـات هـم نـازل شـد و تـهـمـت زنندگان را بشدت توبیخ کرد. عایشه خود در موارد متعدد اعتراف کرده که غـیـرت و حـسـد او بـر مـاریـه قـبـطـیـه او را واداشـتـه کـه بـه وى تـهـمت زده و ابراهیم فرزند رسول خدا از ماریه را، به دیگرى نسبت دهد.(۲۴۰)

ز ـ تهدید خداوند:

بـه اسـتـنـاد آیـات شـریـفـه سـوره تـحـریـم ، رسـول خـدا (ص) بـعـضـى از کـارهـاى حـلال را انـجام مى داده است ولى بعضى از همسران ایشان از این کار ناراضى بوده و آن حضرت را در مـضـیـقـه قـرار دادنـد پـیـامـبـر قـسـم خـورد کـه دیـگـر آن کـار حـلال را انـجـام نـدهـد. (یـا اَیُّهـَا النَّبـِىُّ لِمَ تـُحـَرِّمُ مـا اَحـَلَّ اللّهُ لَکَ تـَبـْتـَغـى مـَرْضـاتـَ اَزْواجِکَ)(۲۴۱)

ایـن آیـات هـمـچنین دلالت دارد که پیامبر (ص) سرى از اسرار خود را (به بعضى از همسرانش ـ حفصه دختر عمر بن خطاب ـ گفت و به وى سفارش فرمود که آن راز را افشا نکند، ولى آن همسر بـرخـلاف دسـتور پیامبر، آن راز را به دیگرى (عایشه) گفت و خداوند پیامبر را از افشاى راز آگاه گردانید و پیامبر به آن همسرش اطلاع داد که خداوند مرا از خلاف تو آگاه گردانید.

بـعـد خداوند آن دو زن (افشا کننده راز و کسى که راز برایش افشا شده یعنى حفصه و عایشه) را مورد خطاب قرار داده ، مى فرماید:

(اِنْ تـَتُوبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَهُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ)(۲۴۲)

اگر شما دو زن به سوى خدا برگردید (امید است خدا دلهایتان را از انحراف به صراط مستقیم بـرگـردانـد) چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان علیه پیامبر دست به دست هم بدهید بدانید که خداوند مولاى اوست و جبرئیل و صالح مؤ منان وملائکه نیز بعد از خدا پشتیبان اویند.

سپس مى فرماید:(امـید است پروردگار او اگر شما را طلاق دهد، همسرانى بهتر از شما روزى اش کند، همسرانى مـسـلمـان ، مـؤ مـن ، مـلازم بـنـدگـى و خـشـوع ، تـوبـه کننده ، عابد و روزه دار، بیوه یا دوشیزه .(۲۴۳))

از دقت و توجه در این آیات نتیجه گرفته مى شود که آن دو زن ، پیامبر را آزرده و بر او سخت گرفته اند، بطورى که خداوند آنها را تهدید کرده که اگر شما علیه او دست به دست هم دهید مـن خـود پـشـتـیبان اویم و جبرئیل و صالح مومنان وملائکه نیز از آنها پشتیبان اویند. بعد آنها را تهدید به طلاق و جایگزین کردن زنان نیکو کرده است .

روایـات شـیـعـه و سـنـى در ایـن جـهـت مـتـفـقـنـد کـه آن دو زنـى کـه ایـن سـوره در شـاءن آنـهـا نازل شد، حفصه و عایشه بودند.



۲۱۲ـ ر.ک التـاج الجـامـع للاصـول و شرح آن ، ج ۳، ص ۳۷۸ به بعد، الدر المنثور فى طبقات ربّات الخدور، ص ۲۸۳ به بعد، اعلام النساء، ج ۳، ص ۹ به بعد.

۲۱۳ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۴۷٫

۲۱۴ـ همان مدرک ، ص ۷۳٫

۲۱۵ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، مترجم ، ج ۱، ص ۴۷٫

۲۱۶ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۷۶، تـلخـیـص ، بـه نقل از مسند، احمد حنبل ، ج ۶، ص ۲۲۱٫

۲۱۷ـ نـقـش عـایـشـه ، ج ۱، ص ۷۶ بـه نـقـل از مـسـنـد، احـمـد حنبل ، ج ۶، ص ۱۱۵٫

۲۱۸ـ همان مدرک به نقل از مسند، احمد حنبل ، ج ۶، ص ۷۶ و ۱۱۱٫

۲۱۹ـ ر. ک نـقـش عـایـشـه در اسـلام ، ج ۱، ص ۷۸ بـه بـعـد، بـه نقل از منابع معتبر اهل سنت .

۲۲۰ـ هـمـان مـدرک ، ص ۷۹، بـه نـقـل از مـنـابـع اهل سنت .

۲۲۱ـ همان مدرک ، ص ۸۰ به بعد.

۲۲۲ـ سنن ترمذى ، ج ۵، ح ۳۶۸۹ و ۳۶۹۲ و ۳۶۹۳ و ۳۶۹۵٫

۲۲۳ـ نقش عایشه ، ج ۱، ص ۹۲ به نقل از بخارى ، ج ۲، ص ۲۷۷٫

۲۲۴ـ آرى او هـمـیـشـه خـود را بـرتـر مـى دانـسـت و احـادیـث فـضـیـلت او نـیز اغلب از خودش نقل شده است .

۲۲۵ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۹۳ بـه نقل از کتب اهل سنت .

۲۲۶ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۱۰۵ بـه نقل از شرح ابن ابى الحدید، اعلام النسا، ج ۳، ص ۱۰۲٫

۲۲۷ـ همان مدرک ، ج ۱، ص ۲۲٫

۲۲۸ـ همان مدرک ، ج ۲، ص ۸٫

۲۲۹ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۱۸۱ بـه نقل از اغانى ، ج ۴، ص ۱۸۰٫

۲۳۰ـ تـحـریـم ، آیـه ۱۰ اتـفـاقـاً ایـن سـوره در تـهـدیـد عـایـشـه و رفـیـقـش حـفـصـه نازل شده بود.

۲۳۱ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۲۵۸، بـه نقل از تاریخ طبرى و دیگر منابع اهل سنت .

۲۳۲ـ اعلام النسا، ج ۳، ص ۱۰۳٫

۲۳۳ـ نقش عایشه ، در تاریخ اسلام ، ج ۲، ص ۳۷٫

۲۳۴ـ همان مدرک ، ج ۱، ص ۲۷٫

۲۳۵ـ درالمنثور فى طبقات ربات الخدور. زینب فواز عاملى ، ص ۲۸۳٫

۲۳۶ـ ام ولد به کنیزى گویند که از مولاى خود صاحب فرزند باشد.

۲۳۷ـ افک یعنى تهمت زدن به زنان پاکدامن ، اگر کسى به زنى تهمت بزند و چهار شاهد نیاورد به هشتاد ضربه شلاق محکوم خواهد شد. ر.ک . آیه ۴ سوره نور.

۲۳۸ـ بـراى اطـلاع بـیـشـتـر بـه کتاب (حدیث الافک) نوشته استاد جعفر مرتضى مراجعه کنید.

۲۳۹ـ حدیث الافک ، ص ۲۶۳ (مجبوب کسى است که آلت تناسلى مردانه یا زنانه ندارد) در روایات به نام ماءبور یا جریح معرفى شده است .

۲۴۰ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۸۸، بـه نقل از طبقات واصابه .

۲۴۱ـ تحریم ، آیه ۱٫

۲۴۲ـ تحریم ، آیه ۴٫

۲۴۳ـ تحریم ، آیه ۵٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری